میرزاده عشقی
محمدرضا میرزاده عشقی مشهور به میرزاده عشقی، شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی دورهٔ مشروطیّت و مدیر نشریهٔ قرن بیستم بود؛ که در اشعارش به مسایل مختلف سیاسی، اجتماعی و اعتقادی پرداخته است.
میرزادهٔ عشقی، از مهمترین شاعران و نویسندگان دورهٔ مشروطه و مدیر روزنامهٔ قرن بیستم بود که کمی پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه و به دستور رییس ادارهٔ تأمینات نظمیهٔ وقت، در سن سی سالگی ترور شد. او را از جمله پیشگامان شعر نو میشناسند. شعرهای عشقی بیشتر جنبه اجتماعی دارند. عشقی در کنار سرودن اشعار، به روزنامهنگاری نیز میپرداخت، هرچند که به سبب صراحت لهجه و زبان آتشینش، روزنامهٔ قرن بیستم بارها توقیف شد. همچنین او را یکی از نخستین چهرههایی میدانند که به حقوق زنان توجه داشته است.[۱]
از میان یادها
خیام اصالتی ندارد!
میرزاموسیخان معظمالسلطنه دولت، مستشار سفارت که در استانبول با عشقی همخانه بود، شرح میدهد که عشقی افزون بر چند کتاب ادبی به زبان فرانسه، همیشه کلیات سعدی را همراه داشت و هیچ روز و شبی از خواندن آن غافل نمیشد. همچنین عشقی حداقل هفتهای یک بار اشعار حافظ، مثنوی و شاهنامه را مرور میکرد و پیرامون این اشعار، با دوستان خود به بحث مینشست. اما او به خیام علاقهای نشان نمیداد و باور داشت که اصالتی ندارد.[۲]
شأن نزول سه تابلوی مریم
آنطور که خود عشقی توضیح میدهد، اواسط سال ۱۳۴۲ قمری مصادف با ۱۳۰۲ شمسی، دبیراعظم، فرجالله بهرامی، یکی از دوستان و همکاران سردار سپه، رضاخان، در پرسشی همگانی در روزنامهٔ شفق سرخ،(به قول عشقی «معتبرترین روزنامهٔ آن عهد»)، از همهٔ متفکران ایران خواست تا هر کس ایدهآل یا آرمان و غایت دلخواه خویش برای بهتر کردن اوضاع ایران را روی کاغذ بیاورد. عشقی باور دارد که موضوع و هدف چیزی جز بهرهبرداریهای سیاسی نیست، اما هدف را برای ابلاغ پیام انقلابی - آنارشیستی خویش مغتنم میشمارد:
« | از قراری که بعضیها حدس میزنند، نظر آقای دبیراعظم این بود که غالب نویسندگان ایدآل خودشان را برای ایجاد یک حکومت مرکزی مقتدر به دست سردار سپه بیان نمایند و بعد هم در روزنامهٔ شفق سرخ تحت عنوان «ایدآل» مقالاتی به همین مضمونها دیده شد. از بنده هم خواستند و بنده هم سه تابلو...[را] ساختم. البته تصدیق خواهید کرد که مفاد ایدآل بنده با منظور آنها مخالفت دارد. همهٔ نویسندگان به نثر نوشتند. تنها این گوینده به نظم سرودم و در روزنامهٔ شفق سرخ سال سوم هم درج گردید.[۳] | » |
سرایش جمعی
به نقل از افراسیاب آزاد، در روزی، در سال ۱۳۰۱ شمسی معظمالسلطنه و سپس عشقی به خانهٔ او میآیند. سپس عشقی از برخوردن به مشکلی در شعرش سخن به میان میآورد. او اشاره میکند که ملکالشعرای بهار به او پیشنهاد داده است که بهجای «دیوانهام، من عقل ندارم، ولم کنید»، بگوید «دیوانهام که عقل ندارم...»؛ همچنین پیشنهاد حبیب یغمایی «دیوانه گشته، عقل ندارم، ولم کنید» بودهاست. سپس عشقی، بیان میکند که «حالا که اینطور شد میخواهم «ول!» را هم «ولش کنم!»... چون ول معطل است.» همانجا معظمالسلطنه این دو بیت را به عشقی پیشنهاد میدهد که «فکری برای حل شدن مشکلم کنید» یا «کاری برای رفع دو صد مشکلم کنید» و عشقی این پیشنهاد را میپسندد و همین عبارت را در شعرش قرار میدهد.[۴]
اعتراض به مقررات رفتوآمد زنان
زمانی که دولت سیدضیاءالدین طباطبایی هنوز پا برجا بود، عشقی مطلبی با عنوان «قابل توجه ادارهٔ محترم نظمیه» چاپ کرد. او در این مطلب بیآنکه به سیدضیا یا پارهای از سیاستهای دولت او که به زعم منتقدانش عوامفریبانه بود، مستقیماً اشاره کند، به یکی از اقدامهای دولت میتازد. این اقدام چنین بود که دستور داده بودند که در خیابان لالهزار، مرکز فرهنگی، پاتوق اهل سیاحت و گردشگاه عمدهٔ اهالی تهران در عصرها و شبها، در مورد رفتوآمد زنان نوعی مقررات محدودکننده اعمال شود. عشقی خطاب به ادارهٔ نظمیه به این محدودیتها میتازد:
« | با چه حق و به چه مناسبت خیابان لالهزار که معبری است عمومی و هرکس حق دارد آزادانه از آن عبور و مرور نماید بر روی زنان مسدود نمودهاند و حتی اگر زنی در درشکه باشد و بخواهد از آنجا عبور کند، ممانعت مینمایند؟ اگر در واقع لالهزار شاهراه عمومی است، شاهراه عمومی حمام نیست که زنانه و مردانه داشته باشد.[۵] | » |
قتل عشقی
میرزاده عشقی، در تهران در خانهای متعلق به مهدیخان ناظر مرحوم سپهدار، همراه با پسرعمویش میرمحسنخان و یک کلفت به نام زهراسلطان میزیست.
در روزی از اواخر خردادماه ۱۳۰۳، میرمحسنخان، بر حسب تصادف، به اتاق محرمانهٔ تأمینات که جز شعبهٔ اول و رییس آن شخصی به نام برهان بود، وارد میشود و این گفتوگو را بین برهان و سرهنگ حسن سهیلی میشنود که:
حسبالامر حضرت اجل سرتیپ درگاهی، عشقی محرمانه کشته شود.
میرمحسنخان فوراً از اتاق خارج شده و به خانه میرود و به عشقی هشدار میدهد که چند روزی از خانه خارج نشود.
در روزهای بعد، دو شخص ناشناس در اطراف خانهٔ عشقی مدام دیده میشوند و هر از چندگاهی به در خانه میآمدند و تقاضای دیدار با شعر را میکنند. زهراسلطان نیز آنها را رد میکند و میگوید که عشقی خانه نیست.
چند روز بعد، وقتی که زهراسلطان برای خرید از خانه بیرون رفته بود و میرمحسنخان نیز سر کار بود، آن دو شخص به خانه میآیند. در همین بین، میرمحسنخان از راه سر میرسد و از دو شخص ناشناس کارشان را در آنجا میپرسد. آن دو نیز کاغذی به او میدهند تا به عشقی دهد، از او میخواهند که محتویات آن را در روزنامهاش چاپ کند و اینکه فردا برای جواب برمیگردند.
فردای آن روز، وقتی که هیچکس به جز عشقی در خانه نبود، سه شخص به خانهٔ شاعر میآیند و میگویند که برای جواب آمدند. عشقی آنها را به داخل خانه دعوت میکند و درحالیکه یکی از آنها مطالبی را برای عشقی توضیح میدادهاست، دیگری از پشت شاعر را مورد هدف گلوله قرار میدهد و هر سه فرار میکنند. عشقی، خونآلود خود را از خانه خارج میکند و در کوچه، در جوی آب میافتد.
سپس عشقی را برخلاف میلش به بیمارستان نظمیه میبرند و او در ظهر همان روز در آنجا در سن سی سالگی جان میسپارد.[۶]
زندگی و یادگار
سالشمار زندگی عشقی
سالها به شمسی هستند.
- ۱۲۷۳: تولد در همدان، ۲۰آذر.
- ۱۲۷۹: آغاز تحصیل در مکتبخانه.
- ۱۲۹۵: سفر به استانبول. سرودن «چکامهٔ جنگ». سرایش اپرای «رستاخیز شهریاران ایران در خرابههای مداین».
- ۱۲۹۷: بازگشت به ایران در مردادماه.
- ۱۲۹۸: سرودن شعر عشق وطن. انتشار شعری در خصوص قرارداد ۱۹۱۹ و تاختن به وثوقالدوله. زندانی شدن در «زرگنده». آزاد شدن در اواخر سال.
- ۱۲۹۹: اجرای اپرای «رستاخیز شهریاران ایران» در اصفهان. رخ دادن کودتا.
- ۱۳۰۰: تأسیس روزنامهٔ قرن بیستم. انتشار اولین شمارهٔ روزنامهٔ قرن بیستم در ۱۶اردیبهشت.
- ۱۳۰۱: مخالفت با رییسالوزرایی احمد قوامالسلطنه با انتشار مقالاتی مثل الفبای فساد اخلاق. انتشار مقالهٔ آدمهای تازهکار.
- ۱۳۰۲: بنابر بعضی منابع در این سال عشقی بهعنوان شهردار اصفهان انتخاب شده و سهماه بعد با استعفای مشیرالدوله عشقی از این مقام کنار میرود. در اواخر سال، شروع سرایش سه تابلوی مریم.
- ۱۳۰۳: پایان سرایش سه تابلوی مریم. انتشار آن در روزنامهٔ شفق سرخ. انتشار آخرین شمارهٔ قرن بیستم در هفتم تیرماه. انتشار اشعاری از جمله، جمهوریسوار، مظهر جمهوری و نوحهٔ جمهوری. قتل عشقی در پنجشنبه دوازدهم تیرماه. خاکسپاری عشقی در میان جمعیت سیهزار نفری در تاریخ سیزدهم تیرماه.
زندگینامهٔ عشقی
سیدمحمدرضا میرزاده عشقی، فرزند سید ابوالقاسم کردستانی، در ۱۲جمادیالاخر۱۳۱۲ ه. ق. مطابق با ۲۰آذر۱۲۷۳[۷]، در شهر همدان به دنیا آمد. ابتدا در مکاتب محلی و از هفتسالگی در مدارس «الفت» و «آلیانس» همدان به تحصیل پرداخت و زبان فارسی و فرانسوی را به خوبی آموخت و پیش از فراغت از تحصیل به سمت مترجمی، نزد یک بازرگان فرانسوی مشغول به کار شد. در سال ۱۲۷۵ ه. ش. که مظفرالدینشاه فرمان مشروطیت را امضا کرد، عشقی دوازدهساله بود.[۷] در سال ۱۳۲۷ ه. ق. برابر با ۱۲۸۸ ه. ش. که قوای مجاهدین به تهران وارد شده بودند و محمدعلیشاه در سفارت روسیه متحصن، و سپس از سلطنت خلع شده بود، عشقی هم از همدان به تهران مسافرت کرد و اولین بار در سن پانزده سالگی در تهران سیاحت کرد و اوضاع نابسامان آنجا را مشاهده کرد و سپس به همدان بازگشت.[۸] او در هفدهسالگی درس و تحصیل را بهکلی رها کرد و وارد فعالیتهای اجتماعی شد.[۹]
عشقی در سال ۱۳۳۳ ه. ق. در همدان روزنامهای بهنام نامهٔ عشقی را دایر کرد و در همان اوقات که اوایل جنگ بینالملل اول بود، با سایر مردان سیاسی به استانبول که کانون فعالیت ملیّون شده بود، مهاجرت کرد و دو سال، از ۱۲۹۵تا۱۲۹۶ ه. ش. در آنجا گذراند و به رسم مستمع آزاد در مکتب سلطانی و دارالفنون حاضر شد و در آنجا بود که نخستین آثار شاعرانهٔ خود، مانند نوروزینامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را بهوجود آورد. [۹]
عشقی در اواخر جنگ به ایران بازگشت، مدتی در همدان ماند و سپس راهی تهران شد. او در تهران به صف پرشورترین مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله-کاکس که مضمون آن تحتالحمایگی ایران از سوی بریتانیا بود، پیوست، به تبلیغ و تهییج سخنرانیهای تند پرداخت و از جمله، شعری با عنوان به نام عشق وطن سرود. در پی این اعتراضها و چامهسراییها، حسن وثوق، رییسالوزرا، عشقی را به همراه جمعی از مخالفان معاهده به زندان انداخت و جمعی دیگر را به کاشان تبعید کرد. [۱۰]
در این برحه کشور دچار بحران سیاسی بود. در اسفند ۱۲۹۹ ه. ش. سیدضیاالدین طباطبایی توانست کودتا کند و کشور را در دست گیرد. عشقی که به سیدضیاء و خلوص او در خدمت به کشور معتقد بود، او را در یکی از اشعارش «تازهساز ایران کهن» نامید. اما حکومت نودروزهٔ سیدضیاء سقوط کرد و بعد از وی چند دولت دیگر پیاپی آمدند تا آنکه رضاخان سردار سپه که در دولت سیدضیاء وزیر جنگ بود، به نخستوزیری رسید. عشقی در مجلس چهارم به نمایندگان اقلیت، که سیدحسن مدرس و ملکالشعرای بهار جزو آن بودند، میتاخت و مقالات تند و آتشینی در انتقاد از وضع سیاسی کشور انتشار میداد؛ هرچند که چندی بعد، پس از مطرحشدن مسئلهٔ جمهوری، او به حمایت ایشان پرداخت.[۱۱] از جملهٔ آن مقالات، مقالهٔ عید خون بود که علی دشتی آن را در روزنامهٔ شفق سرخ چاپ کرد. هنگامی که مجلس چهارم پایان یافت، عشقی شعر مستزادی ساخت که چنین آغاز میشد:
این مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود | دیدی چه خبر بود؟ | |
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود | دیدی چه خبر بود؟ |
در سال ۱۳۴۲ ه. ق.، یعنی زمانی که سیاسیون، بحث جمهوریشدن ایران پیش کشیدند، عشقی با این مسئله بسیار مخالفت کرد و این مخالفت را در مقالهٔ «جمهوری قلابی» اظهار داشت. عشقی جوانی روشنفکر و به مزایای جمهوری آگاه بود و مخالفت خود را با نظام سلطنتی در این شعر بیان کرده بود:
یا افسر شاه را نگون خواهم کرد | یا در سر این عقیده جان خواهم داد! |
اما به باور او هواخواهان کنونی جمهوری، صرفاً به خاطر بازیهای سیاسی این مسئله را مطرح کردهاند و دسیسههایی در پشت پرده موجود است. [۱۲]
عشقی در سال ۱۳۰۰ شمسی، روزنامهٔ قرن بیستم را که صاحب امتیاز و مدیر آن بود، در تهران تأسیس کرد و منتشر ساخت. تاریخ انتشار نخستین شمارهٔ این جریده در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۰۰ برابر با جمعه ۲۷ شعبان ۱۳۳۹ قمری، با حروف سربی در ۱۶ صفحهٔ قطع وزیری و بهطور هفتگی بوده است. روزنامهٔ قرن بیستم چون بیشتر، مقالات و اشعار تند انقلابی و انتقادی عشقی را شامل میشد، بارها از طرف هیئت حاکمه، شمارههای آن توقیف و ادامهٔ کار روزنامه بهکلی متوقف و تعطیل میشد. اما عشقی با سرسختی توانست تا هنگام مرگش چاپ این روزنامه را ادامه دهد و تا آن هنگام بیستوسه شماره از آن منتشر شده بود.[۱۳]
در سال ۱۳۰۲ شمسی، مشیرالدوله(حسن پیرنیا) چهارمین کابینهٔ خود را در خردادماه تشکیل داد. طبق دستور رییسالوزرا، میرزادهٔ عشقی به ریاست ادارهٔ بلدیه(شهرداری) ایالت اصفهان انتخاب شد. سهماه بعد، مشیرالدوله استعفا داد و عشقی نیز به همین ترتیب از مقام شهرداری اصفهان کنار رفت.[۱۴]هرچند، به باور محمد قائد، هیچ سندی از اسناد بایگانیشدهٔ بلدیه اصفهان موجود نیست که ادعای شهردار شدن عشقی را تأیید کند؛ او معتقد است که سمت شهرداری اصفهان فقط به عشقی پیشنهاد شده و عشقی این شغل را نپذیرفته یا به دلایلی دیگر، انتصاب رخ نداده است.[۱۵]
بههرجهت، آخرین مقالات عشقی بهگونهای تند و کوبنده بود که به باور بسیاری، منجر به قتل او شد. رونامهٔ قرن بیستم در روزهای پیش از مرگ عشقی توقیف و نسخههای آن به وسیلهٔ شهربانی جمعآوری گردید. سپس خود او ، در بامداد ۱۲تیرماه۱۳۰۳ در خانهاش، جنب دروازه دولت، به دست دو تن ناشناس هدف تیر قرار گرفت و نزدیک ظهر همان روز در بیمارستان شهربانی جان داد. [۱۶]
شخصیت و اندیشه
از منظر سعید نفیسی، میرزاده عشقی:
بسیار دست و دلباز بود و هرچه عایدش میشد، در چند ساعت تمام میکرد و هیچوقت اندوختهٔ فردا را نداشت. دوست بسیار کم داشت و ما دوستان معدود او هرچه کوشیدیم سر و سامانی به کار او بدهیم، خود نگذاشت. تردیدی نیست که «مناعت طبع» داشت، و این مناعت طبع با بلندپروازی همراه بود و بهمحض اینکه گشایشی در زندگی او پیدا میشد، در اندک مدتی تلف میکرد... خاصیت بارز شاعری که در بعضی از سخنسرایان بوده است، در او نیز بود و آن این بود که با «صاحبان قدرت» نمیجوشید و گردنفرازی میکرد، اما دربارهٔ کسانیکه به او نزدیک بودند، فروتن بود . گاهی منتهای فرمانبرداری را داشت. از دیگر خصوصیات عشقی این بود که هیچوقت زیر بار عرف و مقتضیات نمیرفت. خشم و نفرتی از اوضاع زمانه داشت و گاهی در این زمینهبسیار بیباک و بیپروا بود. میتوان گفت مردی افراطی بود، چه در دوستی و چه در دشمنی، چه در موافقت و چه در مخالفت.[۱۷]
رویکردهای سیاسی
به باور محمد قائد، کار سیاسی عشقی نه اجرای یک ایدئولوژی معین یا حتی سنجش راههای ممکن و استفاده از بهترین جنبههای آنها، بلکه پای فشردن بر سر جهانبینی مانویِ تقابل خیر و شر بود. جلمعه را نه کلیتی متفاوت از تکتک افراد و اجزای تشکیلدهندهٔ آن، و حرکت اجتماعی را نه برآیند نیروهای فعال در آن و حاصل جمع و آمیختهٔ منافع متضاد، بلکه آوردگاه خیر و شر میدانست.[۱۸] پژوهشگران اندیشهٔ سیاسی میرزادهٔ عشقی را متمایل به آرا سوسیالیستها میدانند. عشقی در احساسات سوسیالیستی و حتی تودهگرایانهٔ عصر خویش شریک بود. در ستایش حکومت خلقی و امحای نظام برهکشی از تودهها، در اپرای رستاخیز شهریاران ایران از زبان زردشت نوید میدهد:
بعد از این باید نماند هیچکس در بندگی | هر کسی از بهر خود زندهاست و دارد زندگی |
همچنین در یکی از شمارههای روزنامهٔ قرن بیستم برای کارگران چاپخانهای که روزنامهاش را در آن چاپ میکرد قطعهای با عنوان «عید نوروز کارگران» سرود:
عید است و مبارک است و فیروز | ای کارگر این خجسته نوروز | |
این نکته ولی بدار در گوش | زین شاعر انقلابآموز | |
این دوره نه عید کارگرهاست | ای قوم کشیده رنج و دلسوز | |
هر روز که یک غنی بمیرد | عید است و مبارک است و فیروز | |
گر جملهٔ اغنیا بمیرند | گردد همهروزه عید نوروز |
مسئلهٔ دیگر حیات سیاسیاش، مسئلهٔ جمهوری بود. این امر، یکی از زمینههای اصلی نبرد قلمی او در ماههای پایانی عمر شاعر به حساب میآید. او مقالات بسیاری در رد جمهوریت و «قلابی» بودن آن نوشت. هرچند که هیچجا وارد بحث در اساس فلسفهٔ سیاسی و اجتماعی و تعریف ساختار جمهوریت در شکل درست و غیرقلابی آن نمیشود.[۱۹]
زمینهٔ فعالیت
شاعری
عموم اشعار میرزادهٔ عشقی، در قالبهای کهن است. هذچند که او اشعاری نیز در قالبهایی دارد که ظاهراً نو بهنظر میرسند و عشقی در سرایش آن اشعار، گامی بهسوی نوگرایی در شعر فارسی برداشته است.
- اشعار کهن میرزادهٔ عشقی در قالبهایی همگون ترجیعبند، ترکیببند، دوبیتی، رباعی، غزل، قصیده، مثنوی، مستزاد، مسمط، مفرد و مقطع است. ترجیعات عشقی شامل:
- کلاهنمدیها
- دریغ از راه دور و رنج بسیار
- برون شهر، یکی خرابه بنای
میشود. همچنین او شعری را در فالب ترکیببند ساخته است:
- زمان نزع، هجده ساله عاشق، دختری دیدم
عشقی چند شعر نیز در قالب دوبیتی دارد:
- دل پر خون من را کس ندارد
- الا ای مرگ در جانم درآویز
- من ای پیری، جوانی را نخواهم
- صد افغان «خویش را بیخانه دیدن»
همچنین او در قالب رباعی نیز قلمآزمایی کرده است:
- بر سر این عقیده سر خواهم داد
- انقلاب میباید کرد
- این مملکت انقلاب میخواهد و بس
عشقی چندین غزل نیز در کارنامهٔ خود دارد:
- امشبم آمادهٔ یار و بزم و شراب است
- بر هر درد بیدرمان دواست
- مگو که غنچه چرا چاکچاک و دلخون است
- هزاربار مرا مرگ به ازین سختی است
- عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
- در هفت آسمان دگرم یک ستاره نیست
- سربازی است و بازی نیست
- پایه و بنیاد تو ای عشق بیبنیاد باد
- دل عشقی چهکند گر که هوای تو کند؟
- و...
همچنین او قصیدههایی نیز سروده است. از جملهٔ این قصاید میتوان از:
- کوه الوند که شهر همدان دامنش است
- ما را هزار خنده از این گفتوگو گرفت
- جهان به کام جناب اجل عالی شد
- نام دژخیم وطن دل بشنود، خون میکند
- ای بلهوس تو راستت به سر، گر هوای لر
- خوشا اطراف تهران و خوشا شبهای شمرانش
- نوع بشر، سلالهٔ قابیل جابری
نام برد. از جملهٔ اشعار مثنوی او، اشعاری با مطلع:
- این شنیدستم که عیسی، مردهای را زنده کرد
- این در و دیوار دربار خراب
- «بوالو» شاعر گویای مغرب
- «بهارا» به پاییز ما دیده دوز
- به لندن کرد نطقی، لُرد معروف
- یکی ز تن جامه در دزدگاه
- شنو این قصه را ز عهد شباب
هستند. عشقی یک شعر نیز در قالب مستزاد با این مطلع سرود:
- این مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود، دیدی چه خبر بود؟
همچنین او دو مسمط دارد:
- باز طبعم بیشتر آتش افشانی میکند/ در زوال ملک دارا نوحهخوانی میکند.(به نام عشق وطن)
- در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید
او یک شعر در قالب مفرد سروده است که مطلع آن چنین است:
- ای دغل! با همهکس؛ ناکسی اظهار مکن
عشقی دست به سرایش اشعار بسیاری در قالب مقطع زده است که مطالع بعضی از آنها در زیر میآید:
- درن عزا، برون چراغان است
- یک کت و شلوار و یک سرداری است
- دانه با خاک چو پیوست سری پیدا کرد
- بر آنچه هست، تسلط دهند و چیره کنند
- در قرن بیستم بشود آدمی سوار
- عیدست و مبارک است و فیروز
- نازم بهگویبازی مردان انگلیس
- مرا چه کار که یک عمر آه و ناله کنم
- عشقی سعی در نوآوری در شعر فارسی آن دوره داشت و حاصل این تلاش، اشعار زیر است:
- سه تابلوی مریم(ایدهآل پیرمرد دهگانی)
- احتیاج
- برگ بادبرده
- بشنو و باور مکن
- تصنیف جمهوری
- رستاخیز
- روزگار
- غروب سیاه
- رستاخیز
- مظهر جمهوری
- نوحهٔ جمهوری
- نوروزینامه [۲۰]
روزنامهنگاری
عشقی در تاریخ ۱۶اردیبهشت۱۳۰۰ روزنامهای به نام «قرن بیستم» منتشر کرد.افسانهٔ نیما برای نخستین بار در این روزنامه منتشر شد.
نخستین شمارهٔ این روزنامه که قرار بود به صورت هفتگی چاپ شود، در ۱۶ صفحه با قطع وزیری به چاپ رسید.این روزنامه در سه دوره منتشر شد، زیرا به دلیل انتقادهای تندی که در مقالات و اشعار عشقی بود، هر بار مدت زمان کوتاهی پس از انتشار از سوی هیئت حاکمه توقیف میشد. قرن بیستم نخستین بار بعد از چاپ چهار شماره توقیف شد.
در دورهٔ دوم، انتشار این روزنامه که در حقیقت به جای روزنامهٔ توقیفشدهٔ سیاست چاپ میشد، بعد از ۱۸ شماره متوقف شد.در مرحلهٔ سوم تنها یک شماره از این روزنامه در هشت صفحه به قطع کوچک در تاریخ هفتم تیرماه۱۳۰۳ منتشر شد و در آن مقالهها و شعرهایی به نام آرم جمهوری، جمهوریسوار، مظهر جمهوری و نوچهٔ جمهوری به چاپ رسید. پس از آن عشقی به قتل رسید. بسیاری باور دارند که قتل عشقی، بهخاطر همین مطالب بسیار تندی بود که در روزنامهاش مینوشت. [۲۱]
نظر سعید نفیسی دربارهٔ روزنامهٔ قرن بیستم:
...سرانجام روزنامهٔ قرن بیستم درآمد. عشقی در این روزنامه میتوان گفت «بیداد کرد». مقالات انقلابی بسیار تندی نوشت. نثر او نیز به همان اندازهٔ شعرش عصبانی و پر از خشم بود. مقالهٔ بسیار پرصدایی بهعنوان «سه روز جشن خون» نوشت که در آن پیشنهاد کرد که سه روز خونریزی کنند! و همهٔ کسانی که او بد میدانست بکشند! ... مدتها عشقی وسیلهٔ کینهتوزی دستهای نسبت به دستهای دیگر شده بود... روزنامهٔ قرن بیستم او، البته از روزنامههایی بود که مخصوصاً در برخی از موارد، خواننده بسیار داشت، اما هرگز کسی از پول تکفروشی نتوانسته خرج روزنامهای را بدهد. روزنامههای آن زمان را بیشتر اعلانهای دولتی اداره میکرد و عشقی از آن کسانی نبود که با کسی بجوشد که تا بتواند از او اعلان بگیرد. آخرین مرحله از سیاستبازی عشقی و روزنامهٔ قرن بیستم او، همکاری با آن اقلیت معروف مجلس بود که با تغییر سلطنت و خلع قاجارها روبرو شد. [۲۲]
عشقی از نگاه دیگران
نیما یوشیج
« | عشقی فقط شاعر این دوره بود، اگر باقی میماند، معایبش را رفع میکرد... چند صفحه از «افسانه» را با مقدمهٔ کوچکش، تقریباً در همان زمان تصنیفش، در روزنامهٔ «قرن بیستم» که صاحب جوانش [عشقی] را به واسطهٔ استعدادی که داشت با خودم همعقیده کرده بودم، انتشار دادم... [۲۳] | » |
ملکالشعرای بهار
« | من در ۱۳۳۲ قمری او را در تهران میدیدم. در آن روزگار عشقی شعر نمیگفت، ولی نثر را خوب مینوشت. فریحهٔ شاعری عشقی در مهاجرت تحریک شد. بعد از مهاجرت به مناسبت اشعارش او را یک بار دیگر دیدم و شناختم. دوری افق معتقدات سیاسی، غالباً بین من و عشقی فاصله انداخته بود. در آغاز سال حاضر، به مناسبت یگانگی عقیده و همفکری در کلیات سیاسی داخلی و خارجی با عشقی برای بار اول دوست شدم و مدت این دوستی چهارماه زیادتر امتداد نیافت! روزگار نتوانتس یک جوان حساس را در یک عقیدهٔ راسخ و سیاست ثابت وطنخواهانه ببیند و او را مثل یک گل نوشکفته در نتیجهٔ بیداد خویش پرپر کرده در هم فشرده و به دور ریخت. عشقی مرگ خود را یقین داشت![۲۴] |
» |
ادیب برومند
« | میرزاده عشقی با وطنفروشان خیانتپیشه تا آخرین حد توانایی مبارزه میکرد و ضربههایی مردانه از نوک خامهٔ حقیقتنویس خود بر پیکر آن نامردان وارد میساخت. او در راه خدمت به وطن و تعهدات ملی، از جان خود گذشته و فداکاری را بالاترین افتخار خویش میدانست... آنقدر بیپرده گفت و نوشت تا بر سر اینکار، جان داد؛ و نمونهٔ بسیار خوبی از راه و رسم آزادیخواهی بهدست عالمیان نهاد... عشقی... برای اهل قلم و شعرای ملی و همهٔ آزادیخواهان، فصل مشبعی از کتاب وطنخواهی بیان کرد و نام بلندش مشوق سالکان این مسلک گردید... او در قلوب مردم ایران، جایگزین گشته و از هر طبقه و هر صنف، نامش را بهخوبی یاد میکنند و شهرنشینان خیابانی، تا بیلدستان روستایی او را به وطندوستی میستایند.[۲۵] | » |
رضا براهنی
« | عشقی شور و هیجان دارد، حتی گاهی بلندپروازیهایی در تخیلش به چشم میخورد، و گرچه زبانش در نثر و نظم، از تحرکی نسبتاً نیرومند برخوردار است، ولی افسوس که عشقی تسلطی اساسی بر زبان فارسی ندارد. نظمش سست است و نثرش پرشعار و مطنطن، ولی جز اینها چیزی در نثرش دیده نمیشود. بدون شک مردی انقلابی است، ولی تصورش از انقلاب براساس یک جهانبینی وسیع از اجتماع، تاریخ و سیاست نیست. دربارهٔ همهچیز سخت احساساتی میشود، سخت جدی است، ولی با وجود این جدی بودن، هرگز بزرگ بهمعنای واقعی نیست. ساده است، آواره است، حتی بیگانه است... محدودیتهای فکریاش به او اجازهٔ تأثیرپذیری کامل را نداده است. شهادت جامهای است که بر قامت این قبیل بندگان خدا دوخته شده است. ولی او این شهادت را همچون شنل افتخار بر دوش خود انداخته؛ عنق و محدود و ناپایدار، در برابر تاریخ ایستاده است.[۲۶] | » |
محمدعلی جمالزاده
« | میرزاده عشقی همدانی، هرچند از لحاظ فن شاعری فاقد شرایط اساسی بوده و اشعار سست دارد، معهذا در نظم فارسی این عهد اخیر، به طرز نوینی شعر میگفت و از برکت ذوق مخصوص و طبع روان و قهاری که داشت، جستهجسته اشعاری و حتی میتوان گفت ابیات فرد معدودی از خود به یادگار گذاشته است که احتمال میرود بهزودی از خاطرهها محو و به همین مناسبت نام گویندهٔ آنها در تاریخ ادبیات فارسی فراموش نگردد.[۲۷] | » |
شهریار
« | عشقی جوانی با ذوق و احساساتی و انقلابی بود. شاعر و نویسندهٔ خوبی بود، اگر ناکام نمیشد، شاعری قدرتمند از آب درمیآمد، ولی صدافسوس که مثل سایر وطنپرستان، آماج تیر خائنان گردید. خوب یادم هست که سه تابلوی مریم را تازه شروع کرده بود که پیش من آمد و گفت: «شهریار! من ترا از همه امینتر و منصفتر میدانم، میخواهم هر قسمت از این سه تابلو را که میسازم برایت بخوانم تا نقایص آن را با هم برطرف سازیم.» سه تابلو خنجری بود که بر سینهٔ رژیم وع عدهای از سیاستمداران فرو نشست و باعث شد مخالفت با عشقی شدت یابد، تا اینکه شعر معروف مجلس چهارم بر این شدت افزود. دیگر در مقابل زبان حقگوی عشقی، سیاستمداری نمانده بود که با او از در مخالفت درنیاید. خط را احساس کردیم و با عشقیِ ناکام در میان گذاشتیم. این جوان پرشور و احساساتی که برای دنیا و زندگی، ارزش قائل نبود، گفت: «زندگی چیست؟ که من از مرگ اینهمه بهراسم.»
|
» |
شین پرتو
« | عشقی یک شاعر با ذوق و خوشقریحه و حقیقتبین بود. در شعر سبک نوینی درست کرد. او موجد سبک «نئوکلاسیسیم» است که بعضی آن را به خود نسبت میدهند. از کارهای بزرگ عشقی در شعر این است که دو یا چندین وزن شعری به هم آمیخته است... مرگ عشقی هنوز برای ما تازه و داغی بزرگ است. با کشته شدن عشقی، ایرانزمین یکی از بهترین، نجیبترین و با افتخارترین فرزندانش را از دست داد. هیچ شاعری در هیچ دورهای از تاریخ ایران چنین شهامت و دلیری از خود نشان نداده است. تا کنون شاعری را نمیشناسیم که این اندازه به میهنش دلبستگی داشته باشد و برای آزادی، خون نازنین و جوانش را بریزد، جز عشقی![۲۹] | » |
نظرات عشقی دربارهٔ خود، آثارش و ادبیات
شعر به نام عشق وطن
این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیانه از معاهدهٔ دولتین انگلیس و ایران است که که از طبع من تراوش نموده و این نبوده مگر مگر این قرارداد در ذهن این بنده جز «یک معاملهٔ فروش ایران به انگلستان!» طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب و روز در وحشتم، و هرگاه راه میروم، فرض میکنم که روی خاکی قدم برمیدارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است.[۳۰]
عشقی و نوگرایی
میرزاده عشقی در مقدمهٔ اشعار نوروزینامهٔ خود که در طول اقامتش در استانبول سروده بود و در همانجا نیز منتشر ساخته بود مینویسد:
« | ... به پندار همهٔ فلاسفهٔ دنیا در هر آنی تمام عناصر کائنات، حتی جمادات، تغییر حالت پیدا میکنند، من... هیچ دلیلی بهدست نیاوردم که ادبیات را... غیرقابل تغییر بدانم. ولی با برخی ادبا... «همآرزو» نیستم. زیرا آنان تجدید ادبیات پارسی را، تبدیل اسلوب آن، با اسلوب مغربزمین در نظر گرفتهاند. و این باعث میشود بهکلی اصالت ادبیات پارسی را سلب کرده و ادبیات ایران را رهین ادبای اروپا بدارند. باید در اسلوب سخنسرایی تغییری داد، ولی نباید اصالت آن را از دست نهاد.[۳۱] | » |
همچنین در همین مقدمه اسلوب نوگرایی کار خود را چنین ارائه میدهد:
« | در این چکامه، همانا زیر زنجیر یا بندهای قافیهآرایی متقدمین، از آن گردن ننهادم [که] تا اندازهای بتوان میدان سخنسرایی را وسیع داشت. از آن جمله «گنه و قدح» و «میخواهم و با هم» را قافیه ساختم... پوشیده نیست که تصدیق تمیز و توازن قوافی بر عهدهٔ گوش است و اینک «گنه» و« قدح» را هر گوشی شک ندارم با یکدیگر موزون میداند و از این قبیل سرپیچیها از دستور چامهسرایی رفتگان، باز در چندین مورد به جای آوردم که از آن جمله با آن که در همهجا هر دسته از چامه از چکامه را بیش از پنج مصرع قرار ندادم و در جایی که میباید، در این باره بالخصوص مفصلاً سخن گفته شود، دسته چامه را با بیست مصرع آراستم و در مصرع ششمین چکامه، بهواسطهٔ کمیابی قافیه «روزی» و «آموزی» را از تکرار قوافی بیپروایی نمودم.[۳۲] |
» |
بررسی کارنامهٔ ادبی عشقی نشان میدهد که او گرایش زیادی به فلسفهٔ نوگرایی در شعر دارد و در این زمینه نیز تلاش کرده است. او پیش از چاپ نخست منظومهٔ افسانه، اثر نیما یوشیج، اعلام کرد: الگو:نفلقول اینکه نیما یوشیج، روزنامهٔ قرن بیستم میرزاده عشقی را انتخاب کرد، تصادفی نبود. نیما از میان معدود کسانی که حاضر بودند تن به مخاطرات چنین بدعتی بدهند به عشقی روی آورد.[۳۳]
موضعگیریهای عشقی دربارهٔ دیگران
دیدگاه و روابط عشقی با ملکالشعرای بهار
از معدود کسیانی که عشقی پس از سالها گوشه و کنایه، در ماههای آخر عمرش روی خوشی به او نشان داد و با او از در دوستی درآمد، ملکالشعرای بهار بود. عشقی در چند مورد بهار را هجو کرده بود. در قطعهای با مطلع «هر آنکه بیخبر از فن خایهمالی شد/ دچار زندگی پست و نان خالی شد» میگوید:
من از سپیدی عمامهٔ ملک دانم | که بیکلاه سرش ماند و ماستمالی شد |
که اشارهای است به دستار سفید بهار که در سالهای جوانی میپوشید و بعدها آن را از سر برداشت و پس از آن کلاه بر سر گذاشت. همچنین عشقی در مستزاد مجلس چهارم میسراید:
افسوس که عمامه برایش سر خر بود | دیدی چه خبر بود؟ |
بعدها جدالی قلمی میان عشقی و بهار درگرفت. ابتدا عشقی در مقالهای در روزنامهٔ قرن بیستم خود، چنین نوشت:
سرمقالهٔ روزنامهٔ نوبهار آقای ملکالشعرا در ده سال قبل اغلب ندای انقلاب و دعوت به شورش بود. نمیتوان گفت که در ده سال قبل ایشان عقیده به انقلاب نداشتند و آن را مصنوعی مینوشتند ، چه اگر مصنوعی بود در قلوب اثر نمیکرد... پس باید یقین داشت نویسندهٔ نوبهار در آن ایام واقعاً انقلابی و پاک بود، ولی چون پنجشش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهٔ مستبدین و مرتجعین بودند، خودشان هم مرتجع شدند.
اما بهار این انتقاد تند را بیپاسخ نگذاشت و در مقالهٔ «نسل انقلاب- نسل هوچی»:
این نوع جوان که ما شرححال او را مینویسیم، در چنین محیطی تربیتشده و از همان کودکی سیگار کشیدن و عرق خوردن و فحش دادن و روزنامه خواندن و شعر مهمل گفتن را شروع کرد!
عشقی چنان آتشی شد که بیدرنگ این اعلان را چاپ کرد: «جواب مقالهٔ «نسل معاصر» مندرجه در روزنامهٔ شریفهٔ نوبهار را در شماره روز جمعهٔ قرن بیستم بخوانید!» سپس در شمارهٔ یادشده، در مقالهای نوشت:
چرا به ما فحش میدهید؟ چرا به ما بد میگویید؟ آن زبانهای زهرآلود چیست که از دهانها بیرون آمده به ما سفلیسیِ کوفتیِ عرقخورِ سیگارکش میگویید؟ ... شما از آن انقلابیهای دغلاید که تا حالا زندهاید، وگرنه چرا کشته نشدید؟ اگر شما از انقلابیهای پاکباز بودید، چرا حالا گدا نیستید؟ شما که قبل از انقلاب یک خانهٔ گلی هم نداشتید، چرا حالا پارک دارید؟ شما که آن وقت یک الاغ لنگی هم نداشتید، چرا حالا کالسکهٔ اتومبیل دارید؟...باید ما پنجه در خون آنها رنگین کنیم و هفتتیر روی آنها بکشیم! چارهای دیگر نداریم!
بهار که برای اصل بحث عشقی اعتبار قائل بود، به غرش دردمندانهٔ او پاسخی ملایم داد و در نامهای به روزنامهٔ قرن بیستم نشر عشقی را در کل تأیید کرد. در عین حال به او اندرز میدهد که «مقالات لطیف خود را به شخصیات و احساسات درجهٔ دوم تنزل» ندهد.
با وجود جدلهای اینچنینی، اندکاندک بهار و عشقی نزدیک شدند تا آن که در ماههای آخر عمر عشقی، دوستی این دو بسیار شد و هر دو از در همکاری با هم درآمدند. [۳۴]
سیدحسن مدرس
میرزاده عشقی، در شعر «مجلس چهارم» بسیار بر سیدحسن مدرس میتازد و او را بیپرهیز هجو میکند:
دیگر نکند هو نزند جفته مدرس | در سالن مجلس | |
بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود | دیدی چه خبر بود؟ | |
از بنده به آقا که الحق که نه مردی | زینکار که کردی | |
ریدی بهسر هر چه که عمامه بسر بود | دیدی چه خبر بود؟ | |
من دشمن دین نیستم، اینگونه نبینم | من حامی دینم | |
دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود | دیدی چه خبر بود؟ | |
تسبیح به کف جامه تقوای به تن شد | خواهان وطن شد |
وحید دستگردی
عشقی، بر حسن وحید دستگردی، در شعر «در هجو وحید دستگردی» بسیار میتازد و در این شعر از خود و عارف قزوینی بسیار دفاع میکند:
ای وحید دستگردی! شیخ گندیده دهن | ای بنامیده همی، گند دهانت را سخن | |
ای شپشخور! شیخ یاوهگوی، شندرپندری | ای نداده امتیاز شعر با گند دهن | |
پوستین بر پیکرت چون جلد خرسی کول سگ | هیکلت اندر عبا، چون دوش «نسناسی» کفن | |
این شنیدستم نمودی مدر سردار... | بهر او قدح است مدح تو، قسم بر ذوالمنن | |
لیک از بهر چه؟ در پایان آن دستان مدح | گفته بودی: «عارف» و «عشقی» دو بدخواه وطن! | |
واقعاً از خود خجالت ناکشیدی ای وحید | در زمان گفتن این جملههای حقشکن | |
عارف و عشقی همی گیرند پول از انگلیس؟ | تف برویت! ای کنیز پست «سِر پسی لرن» | |
از وثوقالدوله آنوقتی که گشتی مدحخوان | عشقی بیچاره بد در حبس تار اندر محن | |
در همان دوری که تو خواندی قصیده بهر «کاکس» | عارف بدبخت آواره بد در کوه و دمن | |
تو بر هرکس که پولی پی بری، خوانی ثنا | خواه خدمتکار ملک و خواه بدخواه وطن | |
خوب تو آخوند خر! شعری بگو پولی بگیر! | عارف و عشقی چه کردند ای الاغ بیرسن؟ |
وثوقالدوله
در سال ۱۲۹۷ شمسی، حسن وثوقالدوله، شاعر، ادیب سیاستمدار که در آن زمان مقام رییسالوزرایی احمدشاه را داشت، پس از مذاکرات بسیار با دولت انگلیس، قرارداد ۱۹۱۹ را با آن دولت میبندد. به موجب این قرارداد، میبایست تمام امور کشوری و لشکری ایران تحتنظر مستشاران انگلیسی صورت بگیرد.
میرزاده عشقی به شدت با این قرارداد مخالفت ورزید و ابیاتی در مخالفت با این قرارداد و وثوقالدوله سرود. از جمله:
ای وثوقالدوله ایران ارث بابایت نبود | اجرتالمثل متاع بچگیهایت نبود | |
مزد کار این و آن هر روزه هر جایت نبود | تا که بفروشی به هر کاو زرفشانی میکند |
یا شعری که با عنوان «مثنوی برای «خواجهٔ» اعظم: وثوقالدولهٔ ملتفروش» سرود.
پس از فشارهایی که از جانب عشقی و بسیاری دیگر بر وثوقالدوله وارد آمد، رییسالوزرا دستور به زندانی شدن این عده داد. عشقی در زندان، شعر «چکامهٔ زندانیِ شاعر، یا شاعر زندانی» را سرود و در آن چنین از وثوقالدوله یاد کرد:
«وثوق دولت» و دین را، ز من گوی این مضامین را | که برچین ز ابروان چین را، جبین پرچین مگردانش | |
زبان آوردش ار محبس، سپس «گفتن» نماید بس | چو خامش خواهیاش زین پس، بیا برکن ز بنیانش | |
زبانش زان تو! باری، هر آن خواهی! سرش آری، | چه بهتر؟ گر کنی کاری، که گردانی ثناخوانش | |
زبانم را نمیدانم، گناهکار از چه میخوانم؟! | چه بد کرده که گردانم، ازان کرده پشیمانی؟ | |
گنهکارم که انسانم؟ ز جان عاشق به ایرانم؟ | و یا دائم پریشانم، ز اوضاع پریشانش؟ |
در این شعر، عشقی رویکردی ملایمتر به وثوقالدوله نشان میدهد، هرچند کموبیش بر سر موضع سابق خود، در رابطه با ایران ایستادگی میکند.
مهرتاج رخشان
عشقی در نامهای چنین مینویسد:
« | یک از خانمهای خوشقریحه که از ذکر نامش در اینجا خودداری میشود(به نثل از مشیر سلیمی این بانو، خانم مهرتاج رخشان بوده است.) مکتوب مفصلی به من نوشته بود مبنی بر اینکه: «منظومهٔ کفن سیاه را به زحمتی بهدست آوردم و خواندم. فوقالعاده مرید قریحهٔ شما شدم.» برای آنکه یقین کنید که این احساسات من سطحی نیست سکهای را در جوف این ارداتنامه بهعنوان Prix(به فرانسوی، یعنی هدیه و آنچه قیمت دارد.) تقدیم حضور عالی کردم و این سکه یکی از سکههای تاریخی است.» من در جواب، ابیات زیر ار بالبداهه ساختم و برای او ارسال داشتم. باید دانست که فرستندهٔ این مکتوب و سکه را هیچ ندیده بودم. | » |
دلبرا! ای که تو را طبع سخنپرور من | مهربان کرد که دستی بکشی بر سر من | |
سکهای را که «پری» لطف نمودی برسید | ای پریروی و پریخوی و پریپیکر من | |
تو خودت نیز پری هستی و بهتر زیرا | عوض این پری(Prix) آن به خود آیی بر من | |
از پری بودنت آنقدر به من معلوم است | که مرا بینی و خود غایبی از نظر من | |
گرچه من سایهٔ تو نیز ندیدم لیکن | باز هم کم نشود سایهٔ تو از سر من |
در مدح مشیرالدوله و مستوفیالممالک و در ذم احمد قوام
از معدود اشخاصی که عشقی به آنها احترام میگذاشت، مستوفیالممالک و مشیرالدوله بودند. عشقی در مقالهٔ دوم از مقالههای چهارگانهٔ «الفبای فساد اخلاق» مینویسد:
« | قوامالسلطنه جریان رشوه و ارتشا تند سر میدهد و زرنگ بهنظر جلوه میدهد؛ مستوفیالممالک و مشیرالدوله را ضدیت با جریان احزاب کاسب و عناصر مزدور، بیکاره و نازرنگ معرفی کرده است، الا نه قوامالسلطنه زرنگ است و نه مستوفیالممالک و مشیرالدوله بیکاره... قوامالسلطنه اگر توانست دو هفته مانند مشیرالدوله و مستوفیالممالک تمناهای دیگران را نپذیرد و دوام کند، آنوقت ما تصدیق خواهیم کرد که قوامالسلطنه زرنگ است. | » |
همچنین، در آخرین کابینهٔ مشیرالدوله، وزارت داخله، تصدی شهرداری اصفهان را به عشقی داد. این امر نشان از احترامی متقابل بین آن دو دارد.
عشقی اگرچه پاکی دست و دل مستوفیالممالک را میستود، گاهی بهعنوان فردی که طرفدار سرسخت انقلاب بنیادی بود، از مداراگری او بیطاقت میشد که در این حالت نیز لحن او متین بود:
« | به رییسالوزرا با کمال شرمندگی عرض میکنم آقای رییسالوزرا، والله حوصله من و عموم علاقهمندان به شما سررفت. این چه وضعی است؟ درستی و محبوبیت شما جواب انتظارات اصلاحطلبان را نمیدهد.[۴۰] | » |
سیمای عشقی
آنچه معاصران عشقی در رابطه با طرز لباس پوشیدن عشقی نوشتهاند، حاکی از آن است که او در خیابانهای تهران با کتوشلوار اروپایی، کراوات رنگارنگ با گرهٔ درشت، موی بلند به سبک هنرمندان محلهٔ «کارتیه لاتن» پاریس و عبای نازکی روی آن ظاهر میشد. [۴۱]
سفر عشقی به استانبول
در جنگ جهانی اول، قوای روسیهٔ تزاری از شمال و نیروهای انگلیسی از جنوب وارد ایران شدند تا با نیروهای محور مقابله کنند. در ایران این هراس غالب شد که بریتانیا و روسیه، حسب موافقتنامهٔ ۱۹۰۷، ایران را بین خودشان تقسیم میکنند و اگر این خطر تحقق یابد، لازم است دولتی بیرون از حیطهٔ اقتدار این دو قدرت فراهم باشد تا بتوان با مبارزه برای تداوم حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و دفاع از استقلال ایران ادامه داد. بدین قرار، جمعی از مردان سیاسی ایران ابتدا از تهران به کرمانشاه رفتند و در آنجا دولت در تبعید تشکیل دادند و سپس در پی پیشروی قوای روسیه و بریتانیا به سوی مرکز ایران، عازم عثمانی شدند تا با آن دولت قرارداری برای ایجاد یک کشور مستقل ببندند.[۴۲]
یکی از کسانی که به مهاجرت پیوست، میرزاده عشقی بود که در آن هنگام حدود بیستویک سال داشت. در مقدمهٔ شعر چکامهٔ جنگ که عنوان دیگر آن شکایت از مهاجرین و پیشآمدهای ایام مهاجرت است مینویسد:
وقتی بود که انگلیسیها بغداد را گرفته و مهاجرین تا قصر شیرین عقب نشسته بودند، روسها تا کرند بهعقب ما آمده و از طرفی، نیروی انگلیس هم تا نزدیک خانقین رسیده بودند. آقای مدرس رأی دادند که همهٔ مهاجرین به ایران مهاجرت نمایند، یعنی تسلیم روسها شوند، فقط خود ایشان با چند نفر از قبیل سیدیعقوب و نظامالسلطنه و غیره به عثمانی بروند.[۴۳]
به هر طریق، عشقی همراه با دیگران و دولت در تبعید، کرمانشاه را ترک میکند و عازم استانبول میشود. گفته میشود او در آنجا در جلسات درس و سخنرانی مکتب سلطانی و در بخش علوم اجتماعی و فلسفهٔ دارالفنون بابعالی حاضر میشد. هرچند در نوشتهها و سرودههای او، به این امر اشارهای نشده است. عشقی اپرای رستاخیز شهریاران ایران و کفن سیاه را در همان دوران در همانجا با الهام از ویرانههای مداین که در راه مسافرت به عثمانی از آن دیدن کرده بود، سرود. مشوق او در این سرایشها، اپراهایی بود که در ترکیه میدید.[۴۴]
سفر عشقی، دو سال طول میکشد و در اواخر جنگ جهانی اول به ایران بازمیگردد. [۴۵]
بنیانگذاری
میرزاده عشقی را با اثر «رستاخیز شهریاران ایران در خرابههای مداین»، بنیانگذار اپرا در ایران میدانند. اپرا(Opera) قطعهٔ موسیقیاییِ آوازیِ همراه با نمایش و عوامل صحنهای است که بر اساس متن ادبی - موسیقیایی ساخته و از چند بخش تشکیل شده است.
اپرای «رستاخیز شهریاران ایران در خرابههای مداین»، سومین نمایشنامهٔ عشقی و دومین نمایشنامهٔ منظوم است که آن را در سال ۱۲۹۵ شمسی و در سن بیستودو سالگی نوشت. عشقی بهعنوان معادل فارسی اپرا از ترکیب «نمایش تمام آهنگی» استفاده کرد. او در این باره چنین نوشته است:
برای آن که یک کلمه به کلمات اجنبی در زبان فارسی اضافه نشود، اپرا را نمایش تمام آهنگی ترجمه نمودیم.
البته عشقی گاهی ترکیب سادهتر «نمایش آهنگی» را هم بهکار میبُرد. [۴۶]
جایزهٔ میرزاده عشقی
این جایزه به کوشش تعدادی از روزنامهنگاران و با هدف توسعهٔ محتوای فضاهای وب برگزار شد. مقدمات برگزاری این جایزه از بهمن ۱۳۹۵ آغاز شد و مراسم پایانی ۴خرداد۱۳۹۶ به به انجام رسید و برگزیدگان آن در مراسمی که در هپتا گالری برپا شد، معرفی شدند.[۱]
فیلم ساخته شده براساس زندگی عشقی
تله فیلم «مرگ یک شاعر»، به کارگردانی حسن هدایت بر اساس زندگی میرزاده عشقی ساخته شدهاست؛ این فیلم روز ۲۵ بهمن سال ۱۳۹۲ و ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد.[۴۷]
آثار و منبعشناسی
آثار
- «کلیات میرزاده عشقی(به کوشش هادی حائری)»، تهران: جاویدان، ۱۳۷۶
- «زبده اشعار میرزادهٔ عشقی»، تهران: چکاوک، ۱۳۷۲
- «کاروان شعر قاجار: میرزادٔ عشقی(به کوشش مهدی شعبانی)»، تهران: حوا، ۱۳۹۵
- «ایدهآل»، تهران: مظفری، ۱۳۰۷
- «کفن سیاه(حسبالامر آقامحمدحسین صاحب تاجر شوشتری؛ با اهتمام حاجی فتحالله مفتون یزدی)»، بمبئی: نصرالله و شرکا، بیتا
و مقالات بسیاری که در روزنامهاش، قرن بیستم چاپ میکرد:
آدمهای تازهکار، آرم جمهوری، اسکلتهای جنبنده، الفبای فساد اخلاق، پنج روز عید خون، جمهوری قلابی، جمهوری نابالغ، قوامالسلطنه و رفقای او و...
سبک و لحن و ویژگی آثار
عشقی هم در نثر و هم در نظم عامهگرا بود. افزون بر شعرهایی که به سبک قدما میسرود، در آنچه خطاب به عوام و برای تودهٔ مردم مینوشت، سطحی از سخنوری و حدی از قصهگویی وجود داشت که میتوانست برای مردم کوچه و بازار و قهوهخانه نیز به اندازهٔ خواص اهل محفل جاذبه داشته باشد. در عین حال و در کنار این سنتگرایی، نوآوریاش در واژگان و ساختار زبان، او را در ردیف نخستین پیشگامان نوگرایی در عرصهٔ ادبیات ایران جای میدهد.[۴۸]}}
در ایران، برخی از مورخین ادبیات میرزاده عشقی را یکی از پیشوایان شایسته و مسلم نوگرایی میدانند و برخی دیگر، با اذعان به این امر، اظهار میدارند که او چندان مایهٔ عملی ندارد. به این معنا که او نه در ادبیات قدیم ایران متبحر است و نه از ادبیات جدید جهان اطلاع عمیقی دارد. هر چند ملکالشعرای بهار درجایی مینویسد که «عشقی یکپارچه قریحه و در شاعری تواناست»، اما باور، او نیز مانند عارف قزوینی شاعر عوام است و این نقصها در برخی از آثار برجستهاش نیز دیده میشود.[۴۹]
تعداد اشعاری که میرزاده عشقی در طول حیاتش سروده، بسیار زیاد نیستند و نظرات نیز دربارهٔ همین اشعار متفاوت است و بسیاری ارزش ادبی همهٔ آنها را یکسان نمیدانند. اشعار اولیهٔ او بیشتر دربارهٔ حوادث روز سروده شده است. یحیی آرینپور، در کتاب «از صبا تا نیما»، چنین باور دارد که این اشعار غالباً ناپخته، بیانسجام و از مزیت اندیشه و اسلوب عاری است. هرچند او معتقد است در میان اشعار عشقی، آثاری برجسته مانند نوروزینامه، رستاخیز، کفن سیاه، احتیاج و سه تابلو مریم میباشند.[۴۹]
مهمترین اندیشهٔ حاکم بر شعر عصر مشروطه آزادی و وطن است. عشقی نیز در شعر از زبان جدید سود میبرد که حاصل اندیشهٔ جدید است. او یکی از چند شاعریست که شعرشان نمونهٔ تمام عیار تبلور اندیشهها و زبان جدید در شعر فارسی پس از انقلاب مشروطیت ایران محسوب میشود. گاهی در اشعار عشقی به ابیاتی برمیخوریم که به شیوهٔ سهل و ممتنع ایرج میرزا نزدیک است و گاهی اشعاری دارد که از حیق لفظ و حتی معنی قابلقبول هستند اما در اکثر موارد معنی بر لفظ مسلط میشود. هر چه پایان حیات عشقی نزدیک میشویم، شعرش کمعیبتر میشود.[۵۰]
در پژوهشی که توسط یدالله بهمنی مطلق و ملاحت نجفی عرب انجام شد، ساختار لغوی و نحو اشعار عشقی بررسی شد. محققین به این نتیجه رسیدند که از منظر لغوی و صرفی، ویژگی شعری او شامل:
- ورود واژههای فرانسوی به شعر فارسی مثل واژهٔ میکروب، پارلمان،کابینه، کمیسیون، پارتی، فرمول، دیپلماسی و...
- کاربرد شکل مخفف واژهها، مثل آغش (آغشته)، ره(راه)، کُه(کوه)، ناورم(نیاورم)و...
- کاربرد حروف اضافه کهن «اندر» بهجای «در» بهصورت کامل یا مخفف، بهعنوان مثال: «مباد ای طبیب اندر علاج من نشینی» و یا «به شب اندر شبستانم»
- کاربرد واژههای کهن «ایدون»، «ایدر»، «ابا» و...، برای مثال: «زمان نزع، هجدهساله دختری دیدم/ابا سیمای پراندوه و اندر رفته چشمانی»
- استعمال واژههای کهن غیررایج، مثل «اسپید»، «خسبندی»، «جهندی»، «میهشتم»، «بخرامندهاید» و...
- استعمال «همی» بهجای «می» بر سر ماضی استمراری و مضارع اخباری
- کاربرد افعال نیشابوری، مثل «شنیدستم» یا «آفریدستی»
- افزودن «ی» استمراری به فعل ماضی، برای مثال «نشستندی»، «سرببردندی» و...
- استعمال یکی در مقام ادات نکره، همچون «یکی قلعه»، «یکی بیرق» و...
- بهکاربردن حرف «مر» برای تأکید همراه «راه»، بهعنوان مثال «مر مرا»
- بهکارگیری نامآواها و واژههای محاورهای مثل «هشلهفت»، «هوچیگری»، «طویله»، «چشمت کور» «الدرم»، «بولدرم» و...
- استفاده از جمعهای غیررایج مثل «دکاکین(جمع دکان)»، «رنود(جمع رند)» و...
- بهرهگیری از زبان جدید همچون «کلاه ساده»، «شلوار»، «پوتین» و...
و از نظر نحوی شامل
- استفاده از عبارات سؤال و جواب و روایی در شعر
- استفاده از ترکیبات محاورهای
- ترکیب کهنه و نو یا ادبی و عامیانه در کنار هم
- و...
میشود.[۵۱]
کارنامه و فهرست آثار
منبعشناسی
کتاب
- یزدانی، زینب، «آشنایی با میرزاده عشقی»، تهران: تیرگان، ۱۳۹۴
- محمودیزاده، مهرداد، «ادبیات پایداری در شعر مشروطه، با تکیه بر اشعار عارف قزوینی، فرخی یزدی، میرزاده عشقی، ملکالشعرای بهار، نسیم شمال»، مشهد: مینوفر، ۱۳۹۶
- صباغیان، موسی، «بیپرواترین چهرهٔ شعر بیداری»، تهران: شهره آفاق، ۱۳۹۱
- «پیامهای ادبی، اجتماعی میرزاده عشقی»، تهران: امید فردا، ۱۳۸۸
- شفیعی، ناصر، «جان بر کفان اهالی قلم، دفتر اول: میرزاده عشقی، شاعری پاکباخته»، تبریز: اختر، ۱۳۹۳
- یزدانی، زینب، «حکایت زندگی میرزاده عشقی»، تهران: واش، ۱۳۹۷
- گلباف، کاظم، «زندگی و اندیشهٔ میرزاده عشقی»، تهران: جاجرمی، ۱۳۸۶
- هاشمی، حمید، «زندگینامهٔ شاعران ایران از آغاز تا عصر حاضر: خیام نیشابوری، سنایی غزنوی، میرزاده عشقی و...»، تهران: فرهنگ و قلم، ۱۳۸۳
- واشقانیفراهانی، ابراهیم، «سرشته از عشق ایران، میرزادهٔ عشقی، تحلیل مختصات شعر میرزادهٔ عشقی»، همدان: فراگیر هگمتانه، ۱۳۹۳
- علیبابایی، داود، «گفتههای میرزاده عشقی»، تهران: امید فردا، ۱۳۸۳
- کلانترزاده، نسرین، «مقایسع اشعار سیاسی و وطنگرایی احمد شوقی و میرزاده عشقی»، تهران: ماهواره، ۱۳۹۸
- شیرمحمدی، پوریا، «میرزاده عشقی»، تهران: آبینه، ۱۳۹۴
- نصراللهی، منیژه، «میرزادهٔ عشقی»، تهران: مؤسسهٔ فرهنگی مدرسهٔ برهان، ۱۳۸۸
- پارسای، کیومرث، «میرزادهٔ عشقی»، تهران: دبیر، ۱۳۷۸
- نراقی، سولماز، «میرزاده عشقی»، تهران: ثالث، ۱۳۸۸
- تقوینژاد، هدایتالله، «نوآوری در شعر عشقی»، تبریز: آلتین، ۱۳۹۵
مقالات
- حجتالله، اصیل، «عشقی: از افسانه تا واقعیت»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارهٔ ۱۸، فروردین ۱۳۷۸، ص ۱۶ و ۱۷
- سپانلو، محمدعلی، «عشقی را دوباره کشتند»، آدینه، شماره ۹۴ و ۹۵، شهریور ۱۳۷۳، ص ۳۵
- نصرتی، عبدالله، «میرزاده عشقی، زبان سرخ انقلاب مشروطه»، همدان، سال ۲، شمارهٔ ۷، پاییز ۱۳۷۵
- ص ۲۵ تا ۳۱
- عاطفه، جواد، «شاعر آزادی»، ایران، شمارهٔ ۶۹۳۴، ۷آذر۱۳۹۷، ص ۲۴
- نراقی، سولماز، «بنیانهای باستانی ایرانیان در دیوان شاعر آزادیخواه»، ایران، ۶۸۱۷، ۱۲تیر۱۳۹۷، ص ۱۵
- حسینی، فرزام، «من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک»، اعتماد، شمارهٔ ۳۰۰۱، ۱۴تیر۱۳۹۳، ص ۱۶
- «شاعری مستعد گمراهی»، اعتماد، شمارهٔ ۱۹۰۲، ۲۳مرداد۱۳۹۱، ص ۱۱
- نراقی، سولماز، «دریغ از راه دور و رنج بسیار»، شرق، شمارهٔ ۷۹۸، ۱۲تیر۱۳۸۵، ص ۳۰
- فریاممنش، مریم، «شاعری برای مبارزه»، همشهری، شمارهٔ ۴۰۲۳، ۱۱تیر۱۳۸۵، ص ۱۹
- «میرزاده عشقی طرفدار چهکسی بود؟»، جامجم، شمارهٔ ۵۴۲۱، ۱۲تیر۱۳۹۸، ص ۱۲
- کائینی، محمدرضا، معتضد، خسرو، «میرزاده عشقی قربانی ملکالشعرا شد»، جامجم، شمارهٔ ۵۴۲۱، ص ۱۲
- شهبازی، داریوش، «سند فروش ایران به انگلستان»، دنیای اقتصاد، شمارهٔ ۴۴۸۷، ۱۳آذر۱۳۹۷، ص ۳۰
- «میرزاده عشقی ترور شد»، دنیای اقتصاد، شماره ۳۵۲۲، ۱۳تیر۱۳۹۴، ص۳۰
- صائمی، رضا، «مرگ با شکوه»، جامجم، شماره ۳۹۱۸، ص ۹
- حسینی زرینی، «رأی دیوان عالی تمیز دربارهٔ قتل میرزاده عشقی»، فصلنامهٔ گنجینهٔ اسناد، شماره پیاپی ۷۱، پاییز۱۳۸۷، ص۴۳
- رضایی کمالی بانیانی، مهدی، ممتحن، مهدی، «واکاوی شاخصههای ادب پایداری در اشعار میرزاده عشقی»، نشریه ادبیات پایداری، شمارهٔ پیاپی ۱۵، پاییز و زمستان ۱۳۹۵، ص ۳۲۹ تا ۳۵۲
- مدرسی، فاطمه، صمدی، علی، «تأثیر رمانتیسم در آثار میرزاده عشقی»، مجلهٔ فنون ادبی، سال چهارم، شمارهٔ ۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۱، ص ۱۹ تا ۳۶
- محمدی، علی، «میرزاده عشقی و مسئلهٔ تجدد»، فصلنامهٔ پژوهش زبان و ادبیات فارسی ، شمارهٔ پیاپی ۸، بهار و تابستان ۱۳۸۶، ص ۱۴۵
- بهمنی، یدالله، نجفی عرب، ملاحت، «اندیشه و جایگاه آن در اشعار میرزاده عشقی»، فصلنامهٔ زیباییشناسی ادبی، سال یکم، شمارهٔ ۲، زمستان ۱۳۸۸، ص ۱۵۵
- جعفری، مسعود، «میرزاده عشقی و رمانتیسم انقلابی»، مجلهٔ زبان و ادبیات فارسی شمارهٔ پیاپی ۴۷، ۴۸ و ۴۹، ۱۳۸۴، ص ۸۱
- زمانی، حسین، جدیدی، حمیدرضا، «عشقی و جمهوری رضاخانی»، فصلنامهٔ تاریخ، شمارهٔ پیاپی ۱۱، زمستان ۱۳۸۷، ص ۱۰۵
- اعلم، محمدرضا، رییسی، مینا، «مؤلفههای هویت ملی در دیوان میرزاده عشقی»، فصلنامهٔ مطالعات تاریخ فرهنگی، شمارهٔ پیاپی ۱۴، زمستان ۱۳۹۱، ص ۵۳
- حبیبی، محسن، شکوهی بیدهندی، محمدصالح، «نووارگی، نوآوری و نوپردازی سالهای نخستین قرن چهاره ه. ش. میرزاده عشقی سه تابلو و آرمانشهر»، فصلنامهٔ هنرهای زیبا - معماری و شهرسازی، شمارهٔ پیاپی ۳۸، تابستان ۱۳۸۸، ص ۹۳
- قشقایی، معصومه، «میرزاده عشقی، فدایی راه قلم»، دوماهنامهٔ چشمانداز ایران، شمارهٔ ۵۲، آبان و آذر ۱۳۸۷، ص ۱۲۰
- صدری نیا، باقر، «تجلی عواطف میهنی در شعر میرزاده عشقی»، فصلنامهٔ مولویپژوهی، شمارهٔ پیاپی ۲، زمستان ۱۳۸۳، ص ۳۳ تا ۵۷
- وطنپرست، بتول، «نظریهٔ ادبی از نگاه میرزاده عشقی»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارهٔ ۶۳، تیر ۱۳۹۱، ص ۳۸
- گودرزی، سعید، «میرزاده عشقی»، ماهنامهٔ آزما، شمارهٔ پیاپی ۷۳، مهر ۱۳۸۹، ص ۴۳
- ساکنیان دهکردی، مهسا، رشیدی آشجردی، مرتضی، خراسانی، محبوبه، «بررسی اشعار طنز میرزاده عشقی با رویکرد سبکشناسی»، مجلهٔ سبکشناسی نظم و نثر فارسی، شمارهٔ پیاپی ۳۵، بهار ۱۳۹۶، ص ۱۳۳ تا ۱۵۲
- الهی، صدرالدین، «میرزاده عشقی، مرد شعر شاعر تندگوی زمانهٔ خود بود»، ماهنامهٔ کتابستان، شمارهٔ پیاپی ۵، بهمن ۱۳۹۵، ص ۳۷
- حکیمیون، اقبال، «عشقی را کشتند تا دیگران را بترسانند!»، روزنامهٔ کیهان، شماره ۱۹۰۷۳، ۱۱اردیبهشت۱۳۸۵، ص ۸ پاورقی
- «میرزاده عشقی طرفدار چهکسی بود؟»۷ جامجم، شمارهٔ ۵۴۲۱، ۱۲تیر۱۳۹۸، ص ۱۲
بررسی چند اثر عشقی
نمایش منظوم موزیکال «رستاخیز»
عشقی پس از دیدن بازماندهٔ بناهای عهد ساسانی در راه سفر از بغداد به موصل در سفر به عثمانی در سال ۱۲۹۴، اپرای رستاخیز شهریاران در ویرانههای مداین را تصنیف کرد. به نوشتهٔ خود او:
« | این منظومه نخستین نمایش منظوم (اپرا) است که در زبان فارسی سروده شده و به نمایش در آمده است... این گوینده به سال ۱۳۳۴ کوچی (ه. ق.) در حین مسافرت از بغداد به موصل، ویرانههای شهر بزرگ مداین(تیسفون) را زیارت کردم. تماشای ویرانههای آن گهوارهٔ تمدن جهان مرا از خود بیخود ساخت. این اپرای رستاخیز، نشانهٔ دانهٔ اشکی است که برروی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت ریختهام.[۵۲] | » |
این نماشنامه شامل تعدادی غزل و مثنوی است که در دستگاههای آواز ایرانی، یا با حالت خطابه و دکلمه، خوانده میشود. الهامبخش عشقی در ساختن این نمایش، اپراهایی بود که در استانبول دید. بازیگران این نمایش شش خوانندهاند که خوانندهٔ اول خود عشقی در نقش راوی با لباس سفر در ویرانههای مداین است و پنج شخصیت دیگر عبارتانداز: خسرودخت با کفن، داریوش، سیروس(کوروش)، انوشیروان و زردشت. مضمون این نمایش بزرگداشت نیکان و ستایش روزگار عظمت و شوه، و دریغ و حسرت بر ویرانی سرزمین آبا و اجدادی است.[۵۳]
از جنبهٔ مضمون و محتوا، اپرای رستاخیز شهریاران، نمایندهٔ نوعی جهانبینی تاریخی-ملی-سیاسی۰ادبی است که هماکنون نیز میان برخی افراد وجود دارد، هرچند بهگونهای مداوم کمرنگتر شده و از صدر دستور فکر و بحث اهل قلم و نظر کنار رفته است. در این جهانبینی، فرض بر این است که حملهٔ عرب، برباددهندهٔ همهٔ خوبیها، فضائل و زیباییها بود که در جامعهٔ ایران وجود داشته داشت، و احیای آن بهشت ازدسترفتهٔ باستانی یک وظیفهٔ مسلم است.[۵۴]
عشقی اندکی پس از آزادی از زندان، به اصفهان سفر کرد و این اپرا را نخستین بار در آنجا بر صحنه آورد. در مجموع، عشقی از اجراهای این اپرا راضی نبود و در ادعانامهای علیه عموم نوشت:
« | قریب هشتصد تومان در اصفهان برای اجرای این نمایش صرف کردم و قریب پانصد تومان هم در طهران این نمایش مخارج پیدا کرد. چنانچه قیمت بلیطهایی را که بعضی از آقایان قبول کردهاند بپردازند، شاید در طهران ضرر نکرده باشد ولی باید دانست منفعتی هم نخواهد داشت. این نمایش تا کنون پنج مرتبه در اصفهان، سه مرتبه در در حضور و دو مرتبه در غیاب من، و یک مرتبه در طهران تکرار شده. چون غالب دوستان اصرار در طبع آن دارند، عجالتاً اجازهٔ طبع صورت این نمایش را نمیتوانم بدهم تا وقتی که اقلاً ضررهای اقتصادی من جبران گردد... در این محیط قدرناشناسی که بر خلاف واقع عاشق ادبیات معرفی شده است، آنقدر... ضرر کردم.[۵۵] | » |
به مناسبت مورد توجه قرارگرفتن و مؤثر بودن و ارزش ادبی و میهنی نمایشنامهٔ رستاخیز، از جانب ایرانیان زردشتی و پارسینژاد مقیم هندوستان، دو گلدان نقره، به رسم قدردانی از شاعر »وطنخواه و ملتدوست» با تشریفاتی خاص به او در معبد زردشتیان تهران تقدیم کردند. [۵۶]
سه تابلوی مریم
منظومهٔ سه تابلو مریم روایت آشکاری از ناکامیهای درشت و کوچک انقلاب مشروطه است.[۵۷] منظومهٔ سه تابلوی مریم، در سه بخش یا به قول خود عشقی، در «سه تابلو» سروده شده است. تابلو اول و دوم که شاعرانهترین بخش این اثر نیز هست، بیشتر ناظر به سرگذشت شخصیت اصلی، یعنی مریم است. داستان این دو بخش که ماجرای عشق مریم تا مرگ او را دربرمیگیرد، بهطور خلاصه چنین است:
« | در تابلو اول، مریم در شمیران تهران، در یکی از باغها در پی عشقی صمیمانه مورد تجاوز و فریب یک جوانک تهرانی قرار میگیرد. نتیجهٔ این تجاوز در تابلو دوم با بیان خودکشی مریم به شیوهای شاعرانه تصویر میشود. در تابلوی سوم میرزاده عشقی را میبینیم که پای صحبت پدر مریم، یکی از مجاهدین مشروطه، مینشیند تا سرگذشت او را از زبانش بشنود. پدر مریم، پیش از انقلاب مشروطه، در دستگاه اداری وقت، در کرمان فعالیت میکرده و از دولت حقوق میگرفته است. او بعدها در راه انقلاب مشروطه دو فرزند خود را از دست میدهد. پیش از انقلاب مشروطه، مافوق او از او درخواستی ناشروع میکند و پدر مریم به علت مخالفت با آن از کار اخراج میشود و شغل او به مردهشوری داده میشود که از «شرف» و «انصاف» بویی نبرده است. پدر مریم با حکم مردهشور، از کرمان به نائین تبعید میشوند. در آنجا با استقبال گرم مردم مشروطهخواه روبرو میشود، در همانجا همسری اختیار میکند. سپس همزمان با انقلاب مشروطیت صاحب فرزندی میشود که نامش را مریم میگذارد. او با بالاگرفتن کار مشروطه، قصد سفر به تهران را میکند، اما در راه توسط پلیس حکومتی دستگیر و زندانی میشود. پس از آزادی و برقراری مشروطیت، او و دو پسرش راهی گیلان میشوند تا به مشروطهخواهان آنجا کمک کنند، اما در قزوین با نیروهای حکومتی درگیر میشوند و او دو پسرش را در جریان این درگیری از دست میدهد. پس این حوادث، پدر مریم درمییابد که تمام آرمانهای مشروطه بیهوده بوده است، چراکه همان صاحبمنصبان با نام مشروطه، مجدداً بر سر کار آمدند و حتی مردهشوری که جای او را گرفته بود، از هر مشروطهخواهی مشروطهخواهتر و مجدداً حاکم کرمان شده است. پدر مریم تقاضایی به سپهدار انقلاب مشروطه مینویسد، مبنی بر این که شغل گذشتهاش را به او پس دهند. پاسخ سپهدار منفی است و از او میخواهد از انقلاب تقاضای آب و نان نکند. به همین دلیل، او مجبور به کار سخت دهقانی میشود. در همین زمان است که آن اتفاق برای مریم میافتد و منظومه با خاکسپاری مریم به دست پدرش تمام میشود. [۵۸] | » |
به باور برخی از اهالی ادبیات، این اثر حقیقت تحلیلی از انقلاب مشروطه به شیوهٔ هنری آن دوره با زبانی در حالت نوسان بین شعر و شعار، اما نزدیک به ذوق و زبان عموم، فاقد فصاحتها و ظرافتهای هنر ناب و با این همه دارای انسجامی نسبی و نوآوریهای شاعرانه است.[۵۹] شاهرخ مسکوب دربارهٔ این اثر چنین مینویسد:
« | عشق و مرگ و انقلاب، به صورت نمایشنامهای آزاد و در پهنه طبیعت به روی صحنه میآیند. تازگی شکل نمایشنامه و محتوای این اثر در ادب ما بدیهی است. بهطور کلی، یکی از آشنایی با ادبیات اروپایی به نزد ما راهیافته و دیگری از پیامدهای فرهنگی مشروطیت است که سه تابلوی مریم دربارهٔ آن سروده شده. از اینها که بگذریم اینگونه حضور اثربخش طبیعت در پروردن عشق، و حاصل ناگزیر آن، مرگ، نیز رویدادی تازه و در ادب ما بیسابقه است. پیش از این در منظومههای عاشقانهٔ ما یا طبیعت دستی در کار نداشت و یا گر داشت، کار او با سرشت و چگونگی دیگری دیده و دریافته میشد، زیرا انسانی که در آن(طبیعت) میزیست، سرشت دیگر و متفاوتی داشت.[۶۰] | » |
شعر جمهورینامه
یکی از آثار پرخوانندهٔ منسوب به عشقی، که بر افکار عمومی زمان خود تأثیر گذاشت، «جمهورینامه» بود. این اثر تهییجی منسوب به عشقی است یا به عبارتی، محصول مشترکی است که او در خلق آن همکاری داشته است. کسانی باور دارند که این ترجیعبند، تماماً توسط ملکالشعرای بهار سروده شده است، زیرا در چاپ اول دیوانش، یعنی چاپ انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۴۴ وجود داشته است و در چاپهای بعدی و ادغام مجلدات، همراه با چند قطعهٔ دیگر برداشته و بهجای آن عکس گذاشته شده است، اما عنوان آن در فهرست کتاب ماند. علیاکبر مشیر سلیمی تمام این ترجیعبند را در کلیات عشقی ضبط کرده است، با این توضیح که:
[[نقلقول|در آن موقع گویندهٔ این اشعار معلوم نشد، لیکن آن را برخی از عشقی و برخی از ملکالشعرای بهار دانستند.}}
در این بین، عدهای نیز نوشتند که این شعر در مجمعی از نویسندگان و گویندگان ضد جمهوریت مانند عشقی، رحیمزادهٔ صفوی، رسا و کوهی کرمانی سروده شده است.
عشقی تا آن زمان آماج ضرب و شتم دولت و رضاخان و حتی حملهای شدید از سوی مخالفان سیاسی و قربانیان هجوهایش قرار نگرفته بود و همچنین روزنامهٔ قرن بیستم نیز هیچگاه توقیف نشده بود. میتوان پنداشت که جمهورینامه زمینهساز قتل او در سه ماه بعد شد.[۶۱]
این شعر، یک منظومهٔ ۴۴بندی است که با این مطلع آغاز میشود:
چه ذلتها کشید این ملت زار | دریغ از راه دور و رنج بسیار | |
ترقی اندر این کشور محال است | که در این مملکت قحطالرجال است | |
خرابی از جنوب و از شمال است | بر این مخلوق آزادی وبال است | |
نباید پرده بگرفتن ز اسرار | که گردد شرح بدبختی پدیدار |
جمهورینامه، منظومهای هجوآمیز و کوبنده است، اما آن شدت و حدت معمول در بیان عشقی را ندارد. این شعر عاری از کنایههای ناموسی و در مجموع طرحی مفرح از کاریکاتورهای متعدد است. تصویر افراد، بهطور خلاصه، یعنی هرکدام در یک بند و با توجه به خطوط اصلی شخصیت و گاه سیما و رفتار آنها ترسیم شده است. [۶۲]
شعر جمهوریسوار
از جملهٔ اشعاری که میرزاده عشقی در روزنامهٔ قرن بیستم چاپ کرد، داستان منظومی به نام جمهوریسوار بود که مضمون پرگوشه و کنایهای داشت. داستان این منظومه به این قرار است که در یکی از دهات کردستان، دزدی به نام «یاسی» در غیاب کدخدا به خانهٔ او میرفته و دهن خود را از خمرهٔ شیره، شیرین میکرده است. کدخدا رد پا را میگیرد و به خانهٔ یاسی میرسد. دزد، در دفعهٔ بعد، برای اینکه رد پا را گم کند، این بار بر پشت خری سوار شده و به سرای دخدا میراند و تا دلش میخواهد از شیره می]ورد و از راهی که آمده بود، برمیگردد. کدخدا که در اطراف خمره جای پای خر و در اندرون خمره جای پنجهٔ یاسی را میبیند، دچار حیرت میشود:
دست، دست یاسی و پا پای خر | من که از این کار سر نارم به در![۶۳] |
شاعر پس از بیان این حکایت نتیجه میگیرد:
گر بخواهد آدمی پی گم کند | پایهای خویشتن را سم کند | |
هر که اندر خانه دارد مایهای | همچو «یاسی» دارد او همسایهای | |
«یاسی» ما هست ای یار عزیز | حضرت جمبول یعنی انگلیز | |
آنکه دایم کار یاسی میکند | وز طریق دیپلماسی میکند | |
ملک ما را خوردنی فهمیده است | بر سر ما شیرهها مالیده است | |
او گمان دارد که ایران بردنی است | همچو شیره، سرزمینی خوردنی است | |
با وثوقالدوبه بست اول قرار | دید از آن حاصلی نامد به کار | |
پول او خوردند و بر زیرش زدند | پشت پا بر فکر و تدبیرش زدند | |
چون که او مأیوس گردید از وثوق | کودتایی کرد و ایران شد شلوغ | |
همچنین زیر جلی سیدضیا | زد به فکر پست آنها پشت پا | |
کودتا هم کام او شیرین نکرد | این حنا هم دست او رنگین نکرد | |
دید هرچه مستقیماً میکند | ملت آن را زود بر هم میزند | |
گفت: «آن به تا برآرم کام من | از رهی کآنجا نباشد نام من» | |
اندر این ره مدتی اندیشه کرد | تا که آخر کار یاسی پیشه کرد | |
گفت جمهوری بیارم در میان | هم از آن بر دست خود گیرم عنان | |
خلق جمهوریطلب را خر کنم | زآنکه کردم بعد از این بدتر کنم[۶۴] |
شعر نوروزینامه
منظومهٔ «نوروزینامه» یکی از قدیمیترین آثار عشقی که پانزده روز پیش از فرارسیدن فصل بهار به نام هدیه نوروزی سال ۱۲۹۷ شمسی در استانبول سروده شده و در مطبعهٔ شمس به چاپ رسانیده است. در این اثر آزمایش نطفهٔ اولیهٔ نوجویی و نوگرایی عشقی را میتوان دید. عشقی با الهام از ادبیات ترک، نخستین بار کوشش میکند که قوافی را به اعتبار آهنگ و تلفظ آنها نه بر حسب شیوهٔ تحلیل الفبایی کلمات، به کار برد و نیز در هر بند منظومه به اقتضای احتیاج، هرچند مصرع که نیاز باشد، بیاورد.[۶۵]
شاعر در این منظومه، که از پنج بند تشکیل شده، پس از وصف بهار استانبول و تجلیل نوروز باستانی و عرض تبریک سال نو به سلطان عثمانی، از اتحاد اسلام سخن میگوید و ایجاد مودت را در میان دو ملت آرزو میکند. در این شعر، خاطرات شخصی شاعر، احساس میهنپرستی، توصیف جلوههای طبیعت، تغزل همراه با حماسه و داستانسرایی، مجموعهای به وجود آورده که با تواناییهای شاعرانهٔ خود، خواننده را جذب اثر میکند. [۳۲]
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ برگزاری جایزهای بهنام «میرزاده عشقی». ۱۲.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۵.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۹۴ و ۱۹۵.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۲.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۴۰ و ۱۴۱.
- ↑ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۲۸ تا ۲۳۳.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۲.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۸ و ۹.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۲۵.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۸، ۴۹ و ۵۰.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۲.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۳.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۲۸ و ۲۹.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۷ و ۳۸.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۶۴.
- ↑ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۲۸.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۰.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۰.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۸۰ و ۸۱.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۴۸۸ تا ۴۹۴.
- ↑ آن سیدشهید بی باک، بی جوانی در جوانی رفت!. ۱۳.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۰ و ۳۱.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۹۳.
- ↑ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۳۶ و ۲۳۷.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۸.
- ↑ براهنی، طلا در مس، جلد اول، ۲۵۳.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۹۳ و ۹۴.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۰۸ و ۱۰۹.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۱۳.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۹.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۰.
- ↑ ۳۲٫۰ ۳۲٫۱ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۸.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۸۲.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۶۱ تا ۱۷۲.
- ↑ مشیر سلیمی، کلیات مصور میرزادهٔ عشقی، ۴۴۲ تا ۴۴۴.
- ↑ مشیر سلیمی، کلیات مصور میرزادهٔ عشقی، ۴۲۸ تا ۴۳۰.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۲۱ و ۳۲۲.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۹ و ۲۰.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۳۱۶ و ۳۱۷.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۵۱ و ۱۵۲.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۴۴.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۳۹ تا ۴۱.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۲ و ۴۳.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۷ و ۴۸.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۸.
- ↑ اپرا در ایران. ۸۰.
- ↑ «پایان تله فیلم «مرگ یک شاعر» طی این هفته؛ حسن هدایت: بخشی از فیلم مسایل سیاسی دوران میرزاده عشقی را تصویر میکند». ایسنا، ۲۶ مرداد ۱۳۸۸. بازبینیشده در ۲۹دی۱۳۹۸.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۲.
- ↑ ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۶.
- ↑ بررسی و تحلیل سبک اشعار میرزادهٔ عشقی. ۹۳.
- ↑ بررسی و تحلیل سبک اشعار میرزادهٔ عشقی. ۹۴ تا ۱۰۴.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۲.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۲ و ۵۳.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۵.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۹.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۱.
- ↑ آجودانی، یا مرگ یا تجدد، ۱۴.
- ↑ آجودانی، یا مرگ یا تجدد، ۲۵۶ تا ۲۶۶.
- ↑ آجودانی، یا مرگ یا تجدد، ۲۵۵.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۴۰ و ۱۴۱.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۲۱۷ تا ۲۱۹.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۲۲۴.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۳.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۳ و ۳۶۴.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۷ و ۳۶۸.
منابع
- علیبابایی، داود (۱۳۸۴). جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی. تهران: امید فردا. شابک ۹۶۴۵۷۳۱۹۹۲.
- حائری، هادی (۱۳۷۳). سدهٔ میلاد میرزاده عشقی. تهران: مرکز. شابک ۹۶۴۳۰۵۰۰۲۵.
- قائد، محمد (۱۳۸۰). عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست. تهران: طرح نو. شابک ۹۶۴۵۶۲۵۰۲۵.
- قائد، محمد (۱۳۸۰). عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست. تهران: طرح نو. شابک ۹۶۴۵۶۲۵۰۲۵.
- مشیر سلیمی، علیاکبر (۱۳۵۷). کلیت مصور میرزاده عشقی. تهران: امیرکبیر.
- آجودانی، ماشاءالله (۱۳۸۲). یا مرگ یا تجدد. تهران: اختران.
- براهنی، رضا (۱۳۷۱). طلا در مس. مؤلف. شابک ۹۶۴۷۰۹۷۰۴۲.
- «آن سیدشهید بی باک، بی جوانی در جوانی رفت!». روزنامهٔ ایران، ش. ۶۲۵۸ (۲۲تیر۱۳۹۵): ۱۵.
- «برگزاری جایزهای بهنام «میرزاده عشقی»». روزنامهٔ اعتماد، ش. ۳۸۱۴ (۲خرداد۱۳۹۶): ۱۲.
- «بررسی و تحلیل سبک اشعار میرزادهٔ عشقی». فصلنامهٔ تخصصی سبکشناسی نظم و نثر فارسی، ش. سوم(نهم پیاپی) (۲آذر۱۳۸۹): ۹۱ تا ۱۰۵.
- «اپرا در ایران». کتاب ماه هنر، ش. ۱۴۴ (شهریور ۱۳۸۹): ۸۰ و ۸۱.
- «نظریهٔ ادبی از نگاه میرزاده عشقی». کتاب ماه ادبیات، ش. ۱۷۷ (تیر ۱۳۹۱): ۳۸ تا ۴۰.
پیوند به بیرون
- «پایان تله فیلم «مرگ یک شاعر» طی این هفته؛ حسن هدایت: بخشی از فیلم مسائل سیاسی دوران میرزاده عشقی را تصویر میکند». ایسنا، ۲۶ مرداد ۱۳۸۸. بازبینیشده در ۲۹دی۱۳۹۸.
- «مستزاد مجاس چهارم ( مشروطه )». صفحهٔ فیسبوک «میرزاده عشقی-mirzadeh Eshghi»، ۱۳نوامبر۲۰۱۱. بازبینیشده در ۶بهمن۱۳۹۸.