سهراب سپهری
سهراب سپهری نقاش طبیعت، شاعر صدای پای آب و نویسندهٔ اتاق آبی است.
سهراب سپهری از نامآوران ادب و هنر معاصر ایران است. او را «شاعر طبیعت» نیز لقب دادهاند. سالهای کودکی سپهری در کاشان سپری شد. پدر و مادرش هر دو اهل هنر بودند. او انقلاب سال۱۳۵۷ را به چشم خود دیده، شاید یکی از دلایل انزواطلبی سپهری در پیچوخم نوسانات تاریخی زمانش نهفته باشد...[۱] سپهری دههٔ اول و دوم زندگی خود را با علم و هنر بهسر آورد. دههٔ سوم زندگیاش را به تجربهاندوزی و سفر و دههٔ چهارم را بیشتر در سفرهای دراز گذراند. در این دوره بود که بارها و بارها به: ژاپن، فرانسه، ایتالیا، هندوستان، آمریکا و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. بسیاری از آگاهان زندگی و شعر وی را تأثیرپذیرفته از تعالیم خاور دور و ادیان هند و بودا میدانند. برخی دیگر معتقدند که او تحت تأثیر ادیان ژاپن بوده است؛ اما درست این است که او انسانی بود که تعالیم خود را از زندگی میگرفت و هرگز هیچیک از میراثهای درست و منطقی زندگی را نفی نمیکرد. برای او قرارداشتن در مدار زندگی مهم بود.
در این میان آشنایی و رفاقت سهراب با ستونهای بزرگ ادب فارسی و بیشازهمه نیما یوشیج و فروغ فرخزاد نشاندهنده کشش و ذوق ادبیِ اوست. سپهری با همهٔ بزرگان شعری ایران ایام خود دوستی داشت و درعینحال استقلال خود را حفظ میکرد. در هیچیک از صفحات زندگی او نمونهای از تنش و بحران مشهود نیست. راه سپهری راه هنر است و در این راه سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدهد. بهترین شاهد این مدعا انتشار آرام و تدریجی آثارش است. سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکنترین و بیجنجالترین بخشهای دهه ۳۰ و ۴۰ بهدست چاپ سپرد و پس از سال۱۳۴۵ تا مدتهای مدیدی شعر نگفت. در هیچیک از زندگینامههای موجود از علت این موضوع سخن بهمیان نیامده است که چرا سهراب از سال۱۳۴۵ تا لحظهای که پای از هستی بیرون کشید؛ یعنی سال ۱۳۵۹، فقط ۱۴ قطعه شعر سرود...
انتشار دو شعر بلند صدای پای آب و مسافر و نیز مجموعهشعر حجم سبز از افتخارات این شاعر بلندآوازه است.[۲]
درنهایت، شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دو سال طول کشید، سرانجام در اول مرداد۱۳۵۹ در سن ۵۲سالگی بدرود حیات گفت. طبق وصیتش، او را به زادگاه کودکی در مشهد اردهال منتقل کردند و با قطعهای که برحسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد، سنگ قبری برایش نهادند: «به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید، مباد که ترک بردارد، چینی نازکِ تنهایی من...»[۳]
یادوارهها
کابوس مدرسه
«... مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب... از آن پس و هر بار دلهره بود که بهجای من راهی مدرسه میشد...»[۴]
نخستین پاداش
اولِ دبستان بودم. روزی سر کلاس نقاشی میکردم که معلم تَرکه انار را برداشت و مرا زد و گفت: همهٔ درسهایت خوب است، فقط عیبت این است که نقاشی میکنی! این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم.[۵] سهراب از معلم کلاس اولش چنین میگوید: «...آدمی بیرؤیا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد...
شعرهای خطخطی
پریدخت، خواهر سهراب میگوید: هر شب موقع خواب قلم و کاغذی کنار بسترش میگذاشت. صبح که چشم میگشود، شعری را که بهدلیل تاریکی شب با خطی درهم و نامرتب نوشته بود میخواند و تبسمی که شاید نشانهٰ رضایت بود در چهرهاش نقش میبست...[۶]
مأمور مبارزه با ملخ!
«نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیانها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر درختی دراز میکشیدم و پرواز ملخها را در هوا دنبال میکردم. اداره کشاورزی مزد مرا میپرداخت.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
من رفتم و عوفی ماند!
«... روزی در کلاس بودیم، دبیر ادب هم بود. تکهای از محمد عوفی در میان بود در ذم خیانت. ما سر در کتاب داشتیم و دبیر بلند میخواند. بدینجا رسید که: «خیانت در نبشتن، صورت جنایت دارد تا خردمندان را معلوم شود که خیانت و جنایت هر دو یکی است.» بلند شدم و اجازه خواستم و گفتم: «چنار» و «خیار» هم در نوشتن مانند هماند؛ پس باید هر دو یکی باشند! دبیر از جا دررفت و مرا از در بیرون راند؛ اما عوفی در کلاس ماند...»[۷]
چند متر نزدیکتر...
«من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند من هم میخواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متری به خدا نزدیکتر باشید!... مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم.»[۸]
دزدی میوه را زود یاد گرفتم!
«در خانه آرام نداشتم. از هرچه درخت بود بالا میرفتم. از پشتبام میپریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیشبینی میکرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچههای یک خانه نقشههای شیطانی میکشیدیم.
روز دهم مه۱۹۴۰ موتورسیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم. از دیوار باغ مردم بالا میرفتیم و انجیر و انار میدزدیدیم. چه کیفی داشت! شبها در دشت صفیآباد به سینه میخزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشتهای خود میفشردیم. تمرین خوبی بود. هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا میشود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزییات آن
مقدمات دفن!
محمود فیلسوفی، دوست و همکلاسی سهراب، از آخرین خاطراتش با او میگوید: «سهراب از سال ۱۳۵۶ تا زمان فوت در کاشان بود و من با دکتر مدیحی از دوستان او بودیم. او علاقهٔ فراوانی به گوشت و لوبیا داشت که خوراک سنتی کاشانیها است. من با او در زمینهٔ شعر اختلاف نظر داشتم اما همیشه سر من شیره میمالید! او در زمان دوستی ما حتی یکبار هم از من قرص و دارو نخواست. اما وقتی نتیجهٔ آزمایش او را دیدم و فهمیدم سرطان دارد، دود از سرم بلند شد و متوجه شدم هیچ کاری از دستم برنمیآید. در آخرین دیدارمان به من گفت: برو کاشان و همه چیز را آماده کن، من برمیگردم! من هم به کاشان برگشتم و مقدمات دفن او را فراهم کردم.» [۹]
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
- ۱۳۰۷: تولد در کاشان
- ۱۳۱۹: پایان دوره ابتدایی در دبستان خیام کاشان
- ۱۳۲۲: پایان دوره اول دبیرستان در مدرسهٔ پهلوی کاشان
- ۱۳۲۴: پایان دوره دوساله دانشسرای مقدماتی در تهران
- ۱۳۲۵: استخدام در اداره فرهنگ (آموزشوپرورش) کاشان
- ۱۳۲۷: استعفا از اداره فرهنگ کاشان و اخذ دیپلم کامل ادبی؛ آغاز تحصیل در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران؛ استخدام در شرکت نفت تهران
- ۱۳۲۸: استعفا از شرکت نفت پس از هشت ماه کار
- ۱۳۳۰: انتشار اولین مجموعه اشعار با عنوان «مرگ رنگ»
- ۱۳۳۲: پایان دورهٔ نقاشی دانشکدهٔ هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس. دریافت نشان درجه یک علمیِ فرهنگ با احراز رتبه اول دانشگاه؛ آغاز کار در سازمان همکاری بهداشت تهران بهعنوان طراح؛ شرکت در چند نمایشگاه نقاشی در تهران؛ انتشار دومین مجموعهٔ اشعار با عنوان «زندگی خوابها»
- ۱۳۳۳: آغاز کار در بخش موزههای ادارهکل هنرهای زیبا (فرهنگوهنر) و تدریس در هنرستانهای هنرهای زیبا
- ۱۳۳۴: ترجمهٔ اشعار ژاپنی در مجله «سخن»
- ۱۳۳۶: سفر به اروپا از راه زمینی تا پاریس و لندن. نامنویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی (چاپ سنگی)
- ۱۳۳۷: شرکت در اولین بینال تهران؛ سفر دوماهه از پاریس به رم، شرکت در بینال ونیز، بازگشت به ایران؛ آغاز کار در ادارهکل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرستی سازمان سمعیوبصری
- ۱۳۳۹: شرکت در بینال دوم تهران؛ دریافت جایزهٔ اول هنرهای زیبا؛ سفر به توکیو برای آموختن فنون حکاکی روی چوب؛ بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن
- ۱۳۴۰: توقف در هند در راه بازگشت به ایران؛ تماشای آگره و تاجمحل؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی نقاشی در تالار عباسی تهران؛ انتشار مجموعهٔ «آوار آفتاب»، آغاز تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزیینی تهران، انتشار چهارمین مجموعهشعر با عنوان «شرق اندوه»؛ کنارهگیری از مشاغل دولتی بهطورکلی در اسفندماه
- ۱۳۴۱: برگزاری دو نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران
- ۱۳۴۲: شرکت در نمایشگاه گروهی در گالری گیلگمش تهران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان، دروس، تهران؛ شرکت در بینال سانپاولو برزیل؛ شرکت در نمایشگاه گروهی هنر معاصر ایران، موزه بندر لوهاور فرانسه؛ شرکت در نمایشگاه گروهی گالری نیالا تهران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری صبا تهران
- ۱۳۴۳: سفر به هند و تماشای بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا و کشمیر؛ سفر به پاکستان و تماشای لاهور و پیشاور؛ سفر به افغانستان و اقامت در کابل؛ بازگشت به تهران
- ۱۳۴۴: برگزاری دو نمایشگاه گروهی و انفرادی در گالری بورگز تهران؛ انتشار شعر بلند «صدای پای آب» در فصلنامه «آرش»؛ سفر به اروپا و حضور در مونیخ و لندن؛ بازگشت به ایران
- ۱۳۴۵: سفر به فرانسه،اسپانیا، هلند، ایتالیاو اتریش؛ بازگشت به ایران؛ انتشار شعر بلند «مسافر» در فصلنامه «آرش»
- ۱۳۴۶: برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران؛ انتشار مجموعه اشعار با عنوان «حجم سبز» توسط انتشارات روزن؛ برگزاری شب شعر سپهری در گالری روزن
- ۱۳۴۷: شرکت در نمایشگاه گروهی در گالری مس تهران؛ حضور در نمایشگاه فستیوال روایان فرانسه؛ شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ انستیتو گوته تهران؛ حضور در نمایشگاه گروهی در دانشگاه شیراز
- ۱۳۴۸: شرکت در فستیوال بینالمللی نقاشی در فرانسه و اخذ امتیاز مخصوص
- ۱۳۴۹: سفر به آمریکا و اقامت در لانگآیلند؛ شرکت در نمایشگاه گروهی در شهر «بریج همپتن»؛ بازگشت به ایران پس از هفت ماه اقامت در نیویورک؛ سفر دوباره به آمریکا
- ۱۳۵۰: برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک؛ بازگشت به ایران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری لیتو تهران
- ۱۳۵۱: برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیروس پاریس؛ انتقال نمایشگاه گالری سیروس به گالری سیحون تهران
- ۱۳۵۲: برگزاری نمایشگاه انفرادی دیگر در گالری سیحون؛ سفر به پاریس و اقامت در «کوی بینالمللی هنره»
- ۱۳۵۳: سفر به یونان و مصر؛ بازگشت به ایران؛ شرکت در غرفه ایران در اولین نمایشگاه هنری بینالمللی تهران
- ۱۳۵۴: برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون
- ۱۳۵۵: شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنر» بال، سویس
- ۱۳۵۶: انتشار «هشت کتاب» (شامل مجموعه اشعار منتشرشدهٔ سپهری بهاضافه مجموعه «ماهیچ، ما نگاه» توسط کتابخانه طهوری تهران
- ۱۳۵۷: برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون
- ۱۳۵۸: تجدید چاپ «هشت کتاب»؛ سفر به انگلستان برای درمان بیماری سرطان خون؛ بازگشت به ایران
- ۱۳۵۹: خاموشی در بیمارستان پارس تهران
کودکیِ سهراب
در شناسنامهٔ سهراب آمده: متولد ۱۵مهر۱۳۰۷ در کاشان. خود او اما میگوید: «من کاشیام، اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر بهدنیا آمدهام. درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است...». سهراب و خانوادهاش پس از زندگی کوتاهی در قم، به گلپایگان و خوانسار رفته و بعد از آن در سرزمین پدری یعنی کاشان اقامت گزیدند.
پدربزرگ سهراب میرزانصراللهخان سپهری نخستین رئیس تلگرافخانهٔ کاشان بود[۱۰] و پدرش اسدالله سپهری، کارمند ادارهٔ پست و تلگراف کاشان و اهل ذوق و هنر؛ سهراب در توصیف پدر میگوید: «... کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد...».خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد سهراب پدر بیمارش را که سمبل هنرمندی است، ۱۳۴۱ از دست میدهد.
سهراب، مادرش، ماهجبین سپهری [فروغ ایران] را بسیار دوست میداشت: «مادری دارم، بهتر از برگ درخت...» او هنگام مرگ فرزندش زنده بود و با سنی بیش از نودسالگی، سرانجام اوایل خرداد۱۳۷۳ به رفتگانش پیوست. مادربزرگ سهراب، «حمیده سپهری» شعر میگفت. در کتاب «زنان سخنور ایران» چند شعر از او آمده است. «ملکالمورخین»، پدربزرگِ مادر سپهری، مورّخ بود و کتاب «ناسخالتّواریخ» را در چند جلد نوشته است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال۱۳۶۹ درگذشت. خواهران سهراب، همایوندخت، پریدخت و پروانه نام دارند.
نسبتهای مادری | نام و اشتغال | نسبتهای پدری | نام و اشتغال | |
---|---|---|---|---|
شاعر | ||||
نگارندهٔ «ناسخالتّواریخ» |
نخستین رئیس تلگرافخانهٔ کاشان | |||
هنرمند |
کارمند پست کاشان و هنرمند |
باغِ...
دوران کودکی سهراب در باغ بزرگی، در محله دروازه عطای کاشان، با درختان تنومند و کهنسال عَرعَر و تبریزی و اَقاقی، جوی آبی که در عرض باغ جاری بود و کنار آن پر از گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بود، سپری شد. همنشینی باچنین طبیعتی، تأثیر ژرف و عمیقی بر روحش گذاشته و با جانش عجین شده بود. ویژگیهای طبیعت، لطف و سادگی، لطافت و ملایمت، خلوص و پاکی، بر روحش نقش بسته و در شعرهایش متجلّی میشد.
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود
باغ ما شاید، قوسی از دایره سبز سعادت بود...
[۱۱]
... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایهٔ صحرا بود. تمام رؤیاهایم به بیابان راه داشت... (هنوز در سفرم - صفحه 10)
طبیعت در شعر سهراب
«من صداى نفس باغچه را مى شنوم
و صداى ظلمت را، وقتى از برگى مى ریزد
و صداى سرفه روشنى از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار»
سهراب، شاعر طبیعت و ستایش از آن است. او در اشعارش چنان عناصر طبیعت را به تصویر میکشد که به خواننده احساس در متن طبیعت بودن دست می دهد و با این احساس به آرامش می رسد. او به مثابه آینهای در برابر طبیعت است که حقایق آن را برای دیگران منعکس می کند. اشعارش دارای تصویرهای شاعرانه و بدیع و رنگارنگ است. برخی بر این اصل در شعرهای سهراب سپهری معتقد هستند که او با آگاهی و حضوری که در دنیای تصویر و هنرهای تجسمی داشته و با درک از مفاهیم موجود در زبان عناصر تصویر، پیام خود را به بیننده القاء میکرده؛ و علت اینکه اشاره های او در بیان موضوع در دل مینشیند، آگاهی و تسلط او نسبت به درکی است که از راه چشم و ارتباط عناصر تصویر عاید انسان میشود؛ به این معنی، رابطهٰ رنگها، خطوط، سایهروشنها در طبیعت و ساختمان اشیاء و احساس جاری در آنها؛ ترکیب این عناصر به اضافه عواملی چون ریتم، فضا، زمان، حرکت، جنسیت، بافت در کنار هم در یک ترکیب، احساس را به بیننده القاء میکنند.
ویژگی اصلی شعر سپهری تصویرگرائی است. سپهری یک شاعر ایماژیست. تصویرگر است و این نتیجه طبیعت گرائی اوست که با نوع نگرش فکری وی هماهنگ است. سپهری از جهت اندیشه شیفته یک نوع عرفان خاص خود است که آن را میتوان عرفان طبیعی نامید. اگر عرفان عرفا آنان را در خدایشان غرق میکند، در سپهری باعث شده که با دید عرفانی در طبیعت غرق شود. سهراب میان طبیعت و ماورای طبیعت در نوسان است. سهراب دیدی انسانی به طبیعت و دیدی طبیعی به انسان دارد. او همواره در شعرهای خود روح را به ماده و ماده را به روح تبدیل میکند. همهٰ اشیا در سخن او به سماع برمیخیزند. سهراب سمبلهای شعر خود را از موجودات طبیعت میگیرد. او در متن طبیعت قرار میگیرد و از میان آن به بیکرانگی دنیایی پررمزوراز مینگرد. برای او همسانی با طبیعت پایان راه نیست. او در دل طبیعت به سیر و سلوک میپردازد و سرانجام در درون آن به مرحله کشف و شهود میرسد.
در دوره اول شعری سهراب طبیعت به کلی غایب است. در «حجم سبز» او به یگانگی کامل با طبیعت میرسد. تقارن معنویت و طبیعت با یکدیگر به گونهای است که دیگر غیرقابل تفکیکاند. در «ما هیچ، ما نگاه» یگانگی او با طبیعت به مرحلهای میرسد که نه تنها فاصلهها برداشته شده، بلکه جای رهرو و طبیعت با هم عوض میشود. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
ویژگی کلی اشعار سپهری، داشتن زبانی لطیف، خیالات ظریف، تصویرهای زیبا، خلق و استفاده از نمادهای شعری که ویژه خود اوست و درنهایت مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی است. سال۱۳۱۲، ورود به دبستان خیام(مدرس) کاشان.
... دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم. ... در دبیرستان، نقاشی کار جدیتری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود... (هنوز در سفرم، صفحه۱۲) از دوستان این دوره : محمود فیلسوفی و احمد مدیحی سال۱۳۲۰، سهراب و خانواده به خانه ای در محله سرپله کاشان نقل مکان کردند. سال۱۳۲۲، پس از پایان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد. ... در چنین شهری [کاشان]، ما به آگاهی نمیرسیدیم. اهل سنجش نمیشدیم. در حساسیت خود شناور بودیم. دل میباختیم. شیفته میشدیم و آنچه میاندوختیم، پیروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرای مقدماتی. به شهر بزرگی آمده بودم؛ اما امان رشد چندان نبود... (هنوز در سفرم- صفحه 12) سال۱۳۲۴ دوره دوساله دانشسرای مقدماتی به پایان رسید و سهراب به کاشان بازگشت. ... دوران دگرگونی آغاز میشد. سال 1945 بود. فراغت در کف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمینه برای تکانهای دلپذیر فراهم میشد... (هنوز در سفرم)
آذر۱۳۲۵ به پیشنهاد مشفق کاشانی(عباس کی منش متولد۱۳۰۴) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد.
کودکی و نوجوانی
دوران درس آموزی سهراب در دبستان به شکل معمولی سپری شد. مثل همه کودکان مشق مینوشت، مثل همه کودکان بازیگوش بود، مثل همه کودکان از معلم میترسید، مثل همه کودکان از تعطیلات خوشش میآمد و مثل همه کودکان تنبیه میشد. اما تفاوتهایی با دیگر هم سن و سالانش داشت: او عشقی عجیب به نقش داشت. بنابراین مثل همه کودکان نقاشی نمیکرد بلکه مثل خودش نقاشی میکرد. دیگر آنکه سهراب در خانه شور و شر به پا میکرد ولی در مدرسه کودکی معصوم و طفلی بسیار مؤدب بود. بنابراین تنبیه شدن او در مدرسه هیچ وقت به خاطر بازیگوشی یا شلوغی نبود بلکه به این جهت بود که بیش از اندازه نقاشی میکرد.
آشنایی با چهرههای فرهنگی شهر کوچک کاشان این اجازه را به سهراب نوجوان میداد که به مسائلی فراتر و بزرگتر فکر کند. از این رو وقتی هنوز پا به جوانی نگذاشته بود٬ در تعدادی از هنرهای رایج و مرسوم دستی بر آتش داشت. خط زیبا، نقش زیبا، شعر زیبا و نگاه زیبا... . او در ۱۷ سالگی دیوانی را به چاپ سپرد.
همه چیز در خدمت هنر
جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانیاش شروع شد. نگاه فراخ او به پدیدههای ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند٬ همگی میراث بازمانده ایام جوانی اویند. سپهری جوانی خود را به پای هنر نهاد. عرصههای بعدی زندگی او٬ که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغول شدن در کارهای اداری نمایان کرد٬ هرگز نتوانست اشتیاق جدی سهراب را به هنر از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد: از درس تا کار و سمتهای اجتماعی.او حتی در دوره تحصیل در دانشگاه نیز بیش از آن که به کتابهای درسی بیاندیشد به شکار جلوههای هنری زمان میگذاشت. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دانشکدهٔ هنرهای زیبا=
سال ۱۳۳۲ دورهٔ لیسانس نقاشی را در «دانشکدهٔ هنرهای زیبا»، با رتبهٔ اول و دریافت نشان درجهٔ اول علمی به پایان میرساند. [۱۲]
پا به پای سفر
در کنار شعر و رنگ، سفر؛ معشوق دیگر سپهری بود. او به فرهنگ مشرقزمین علاقهٰ زیادی داشت و به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین سفر کرد. مدتی در ژاپن زندگی کرد و حکاکی روی چوب را فرا گرفت. بعد از راه زمینی به پاریس و لندن رفت. در این سفرها بود که سهراب سپهری نهایی، آنچه امروز ما میشناسیم و از آثارش پیداست، شکل گرفت و کمهمتا شد.
سیمین دانشور، همکار قدیمی سهراب در ادارهٰ هنرهای زیبا دربارهٰ او و تأثیر سفر بر روحیاتش مینویسد: «سهراب طبعی شهودی داشت و این طبع بی اینکه او را متوجه گنجینهٰ گستردهٰ عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاند. رهاورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر او اثر گذاشت. برایم گفت که نقاشیهای پیروان فرقه «ذن بودیسم» را دیده و ترجمه شعرهایش را به فرانسه خوانده… البته طبیعی است که باید در ابتدا کار سهراب هنر غربی باشد، اما بعد بهنظر من تلفیقی کرد میان هنر شرق و غرب و با الهامگرفتن از محیط پیرامونش یعنی ایران و زادگاه کویریاش کاشان.»
این ویژگی که نقاشیهای سپهری در عین دارابودن عناصر و مفاهیم غربی و شرقی، ایرانی هستند و مفهومی غریبه را بسط نمیدهند، مدتی انگیزه نقد بسیاری از بزرگان نقاشی بود. پاسخ آنها را آیدین آغداشلو اینگونه میداد: «میدانم کار شعر و نقاشی سپهری چقدر خالص ایرانی است. با دوستداران سینهچاک آثارش مخالفتی ندارم، مخصوصا که دوستدار آثار او بودن رسم روز است. اما میدانم به آب و خاکش تعلق داشت و سعی کرد تصویرگر این سرزمین باشد. نیازی نیافت ابروهای کمانی و بتهجقه نقاشی کند تا کارش ملی و محلینما شود. آن دیوارهای نرم و کاهگلی و آن خاک مخملی بسیط و ممتد را که میبینی درمییابی که کجا را میگوید. هر هنرمندی اگر هنرمند باشد گواهی است بر زمانهاش و دارد حدیث سرزمین و آداب و فرهنگش را نقل مبکند و معنای وجودش و حاصلبودنش را منتقل میکند.» [۱۳]
شخصیت و اندیشه
سپهری از تنهاترین کسانِ زمانهی خود بود. کمتر کسی او را در افتتاحیهی نمایش آثارش دیده است؛ هرگز با مجله یا روزنامهای مصاحبه نکرد؛ خیلی زود از کارهای دولتی و زندگی در اجتماع کناره گرفت؛ و برای رسیدن به آرامش جانش رو به عرفان هند آورد. او انزواطلب بود و درونگرا. هیچگاه ازدواج نکرد. هیچگاه به صراحت شعری عاشقانه برای یک جفت نسرود.
سهراب در نامهای که به یکی از بهترین دوستان خود٬ صادق بریرانی٬ در دهه ۱۳۳۰ مینویسد٬ دلیل نخواستن اجتماع و دوری از مردم را اینطور میپندارد: «... من نمیخواهم مثل [آندره] ژید بگویم پستتر و کثیفتر از انسان٬ اجتماعی از آنهاست. ولی چیزی که برایم روشن است٬ این است که اجتماع کور و خطاکار است. به علاوه٬ ذوق اجتماع همیشه در مرتبه پایین قرار دارد. بنابراین٬ در کارهای ذوقی هم پای اجتماعی بودن درخور هنرمند واقعی٬ که پیشتازی میکند٬ نیست؛ و به درد کسی میخورد که صاحب یک ذوق معمولی و تلطیف نشده است. هنرمند حقیقی پیوسته پیجوی عالیترین شکل هنری است. کار ندارد به این که این عالیترین شکل هنری چقدر از دریافت اجتماعیاش دور است.» [۱۴]
سهرابِ نقاش
سپهری٬ تا اوایل دهه ٬۳۰ بیشتر شاعر بود تا نقاش؛ اما کنارهگیریاش از تعهد به وزارت فرهنگ و آمدن خودخواستهاش به تهران و خصوصاً آشنایی با هنرمندان مهم زمان خود که برخی در دانشکده هنرهای زیبا٬ یا دانشجو بودند یا استاد٬ او را به سمت حرفهای نگریستن به نقاشی سوق داد. سپهری در دوره نقاشیهای رنگین٬ دیوانه رنگ خاکستری بود. تونالیته همه پردههای نقاشی او٬ در همه هفت دوره کاریاش٬ خاکستری است. رنگ خاکستری معرف بر هیچ بودن جهان است. در آخرین شعرهایی که قبل از مرگ سروده بود٬ به هیچِ خوشرنگ اشاره دارد. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
عشق به نقاشی بود که سهراب را ناگزیر کرد تا آموزش و پرورش کاشان را رها کند و به «دانشکدهٔ هنرهای زیبا»ی تهران برود.
سپهریِ مترجم
آخرین اصوات...
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما چندی بعد ناکام از درمان به تهران بازگشت. نقاش متولد مهر ۱۳۰۷ کاشان٬ بعد از پنجاه و یک سال و چند ماه٬ وقتی که در بعداز ظهر اول اردیبهشت ٬۱۳۵۹ از کمر به پایین فلج شده بود و در بیمارستان پارس تهران داشت به درد سرطان این بدن خاکی را ترک میکرد٬ از لای پنجره صدای پایکوبی مردم را برای یک انقلاب مردمی میشنید. صدای شلیکها و شعارها آخرین اصواتی بود که از این جهان با خود به جهانی دیگر میبرد. لحظهای که او با تمام تنهاییاش داشت میرفت٬ انقلاب با همه خروش داشت میآمد... خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد خبر درگذشت او در مطبوعات ایران منتشر شد. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
ماجرای سنگها
پس از مرگ سهراب، صحن امامزاده سلطانعلیبن محمد باقر در روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان، میزبان همیشگی او شد. در آغاز، یک کاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصب شد، اما مدتی بعد با حضور خانواده سهراب، سنگ سفید رنگی جایگزین آن شد که روی آن، بخشی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حکاکی شده بود؛ سنگ سادهای که همگان قبرش را با تصویر آن میشناسند؛
سال ۱۳۸۴ نیز که در حین بازسازی صحن امامزاده، بر اثر بیدقتی کارگران و برخورد مصالح، سنگ قبر سهراب سپهری شکست، تلاشی ناشیانه شده بود تا سنگ قبری شبیه به سنگ قبر پیشین جایگزین شود که برای بسیاری شاید این تغییر قابل تشخیص نبود تا آن که در ۲۹ اسفند ماه ۱۳۸۷، سنگ قبر سهراب در حرکتی غیرمترقبه تغییر کرد. یک بولدزر و چند کارگر، سنگ قبر سهراب را کندند و سنگی سیاه و دراز جایگزین سنگ پیشین کردند. [۱۵] جالب این بود که شماره تماس مؤسسه حکاکی سنگ قبر روی آرامگاه سهراب درج شده بود که با اصرار دوستداران و خانواده اش سنگ تعویض شد. این پایان ماجرا نبود. چند سال بعد شهرداری کاشان بااهدای یک قطعه سنگ، مجدداً ظاهر آرام آرامگاه او را تغییر داد. گرچه سنگ جدید از سنگهای قبلی آراستهتر است و همان شعر اولیه «به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید...» در وسط آن نقش بسته است اما ترجمه انگلیسی این شعر، که در حاشیه سنگ حک شده، بسیار ابتدایی و دارای چندین اشکال است. [۱۶]
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران
سهراب سپهری از دید بسیاری از منتقدان٬ شاعری است با احساس بسیار قوی و اندیشه عرفانی که در بیشتر آثار وی مشاهده میشود. عدهای نیز، او را شاعری تنها لقب میدهند که نسبت به رویدادها و مسائل اجتماعی زمانهاش بیتفاوت است. شاعری که در دوران پرالتهاب دهه ۴۰ که شاعران بسیاری به سرودن شعرهای سیاسی مشغول بودند، اعتنایی به سیاست نداشت و همین موضوع زمینه انتقادهای بسیار به او شد. در میان نظراتی که در مورد این شاعر از صاحبنظران وجود دارد٬ انتقادهایی که به شیوه شعری او شده است٬ بیشتر به چشم میخورد؛
احمد شاملو
از نگاه شاملو سهراب سپهری در شعرهایش بیشتر به جنبه «زیبایی» اکتفا کرده و این کافی نیست. شاملو معتقد است هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است اما اشکال سهراب در این است که ذاتاً آنارشیست نیست و در نتیجه٬ دارویی که تجویز میکند مسکن است نه معالج. او اختلاف خود با سپهری را در موضوع کاربرد شعر میداند و در این باره میگوید: «من ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی. یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور». شاملو فرم کارهای سپهری را در ردیف فروغ قرار میدهد و معتقد است آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار اخوان است و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه قدرت ادبی میکشد، در کار این دو نیست. او البته در کنار تمام این اختلاف مشربها٬ تأکید میکند که انسانی شریفتر از سهراب را کمتر میشناخته و از صمیم قلب به خلوص این انسان بیغل و غش حرمت میگذاشته است. [۱۷]
مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث معتقد است، نقاشیهای سهراب از شعرهایش بهتر است و میگوید: «از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و به نظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر فروغ فرخزاد. او در ابتدا همه نوآوریها و اسلوببازیها را آزمود. این اواخر که راهش را پیدا کرد، متأسفانه اجل مهلتش نداد که بیشتر کار کند. ولی سهراب سپهری مرد نجیب و محجوبی بود و نقاش بسیار خوبی... فقط این چند شعر اخیرش است که میتواند پیامی را به خوانندهاش ابلاغ کند، چون یکی از هدفهای شعر ابلاغ پیام است... او در اشعار قبلیاش بیهوده به این طرف و آن طرف میگشت و میخواست کاری را انجام بدهد که دیگران انجام نداده بودند. ولی همانطور که قبلا گفتم، نجیب بود و چون برای کارش اصالتی قائل بود، دوباره بر سر جای اولش سادگی برگشت و کوشید تا در این اشعار آخرینش به مردم نزدیک بشود. او جستوجوگر سرگردانی بود که نقاشیهایش را به مراتب بهتر از شعرهایش ارائه میداد.»
فروغ فرخزاد
اما فروغ فرخزاد که از دوستان سهراب سپهری هم بوده است، نظر متفاوتی دارد: «سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع میشود و به شکل خیلی تازه و مسحورکنندهای هم شروع میشود و همینطور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند. او از انسان و زندگی حرف میزند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر میکرد، آنوقت میدیدید که به کجا خواهد رسید.»
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی با اعتقاد به نبود ساخت شعری در آثار سهراب، از این موضوع انتقاد میکند: «شعر او در کل زنجیرهای است از مصراعهای مستقل که عامل وزن، بدون قافیه آنها را به هم پیوند میدهد و به ندرت دارای ساخت شعری (Structure) است... به همین مناسبت دورترین کس است از نیما و اخوان و شاملو... و به نظرم میتوان گفت نوعی شعر سبک هندی جدید است که مجازهای زبانی بیشترین سهم را در ایجاد آن دارند... سپهری تمام عمرش بیش از آنکه صرف شعر گفتن شود، صرف کوشیدن در راه رسیدن به سبک شعری شد و با «صدای پای آب» به سبک شعری موفقی رسید و همان سبک در «ما هیچ ما نگاه» بلای جان او شد و مشتش را در برابر خواننده هوشیار باز کرد...» [۱۸]
رضا براهنی
«سهراب با عرفان سر و کار دارد و شاعری بسیار صمیمی است. اما من با عارف بودن در عصر ما مخالف بودم و معتقد بودم که شاعر باید اجتماعی باشد و شاعری که همیشه در سنگر زندگی کند نمیتواند با مردم ارتباط بر قرار کند. البته اکنون معتقدم که شاعر نباید تنها در یک دوران خاص و در رابطه با یک مطلب خاص شعر بگوید." براهنی معتقد است: از جهت تکنیک شعر، سپهری به قدرت شعر نیما، اخوان، شاملو و یا فروغ نیست.»
سیمین دانشور
«سهراب را دوست دارم. شعرش یک نوع نقاشی و نقاشی اش یک نوع شعر شد. سهراب از صمیم قلب خود را وقف شعر و نقاشی کرده بود. سهراب تیپ شهودی بود بر خلاف نیما که تیپ فکور بود. طبع شهودی سهراب بی ا ینکه او را متوجه گنجینه گسترده عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاندش. ره آورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر سهراب اثر گذاشت. از شعر (هایکو) بسیار خوشش آمده بود. شعر سهراب به نظر من ادامه یافته هایکو است. سهراب فرصت زیادی نداشته تا به مطالعه ادبیات سنتی ما بپردازد. به هر جهت شعر سهراب شعر مطلق است ، شعر ناب است.»
فرج سواد کوهی
«سهراب سپهری توانایی و شایستگی آن را داشت که یکی از بحثانگیزترین و تأثیرگذارترین شاعران زمانهی ما باشد. اما به رغم تأثیر گسترده سبک و زبان و بسامانی و نظامیافتگی اندیشه سپهری، محتوای شعر او، تأثیری بر جریانهای فکری و فرهنگی جامعه به جا نگذاشت.»
شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب از دیدی دیگر به سپهری مینگرد: « سهراب سرنوشت دیگری دارد. او هر چند از اجتماع فاصله گرفته بود، اما درد دل روزگار خود بود. او شاعر روزگار است «از اهالی امروز» او زندگی اجتماعی را از گذرگاه طبیعت مینگرد.»
نصرت رحمانی
«آنچه ما را به سوی هم جذب میکرد، تمایل هر دوی ما به هنر بود. هر دو به نقاشی سخت شیفته بودیم و خط و رنگ به دوستی ما دامن میزد... سهراب سپهری یکی از چهرههای شاخص این روزگار بود. با آنکه به هیچ انجمنی دل نبست حرفش در همه مجامع ادبی بود. شیوهی خاصش او را از دیگران متمایز میکرد. سپهری عرفان ما را خوب میشناخت، او مردی جهانگشته و مطلع بود.»
مرتضی ممیز
«سپهری چه نقاش و یا چه شاعر به هر حال مورد ستایش به حق جامعه قرار گرفته است. در واقع جامعه از سپهری شاعر ستایش بیشتری کرده است تا از سپهری نقاش. و سپهری نقاش در فرهنگ و تاریخ ما مهجور و ناشناخته مانده است.»
حمید مصدق
«او چون نقاش بود گاهی در تصویرگری به نوعی نابی و عامی خاص میرسید. در کتابهای اولیه سهراب نشانهای از وزن نمیبینید بیشتر نثر شاعرانه است. در کارهای آخرش وزنهای نیمایی را به کار میبندد. سپهری یک تصویرساز است و کوشش عمدهاش در بیان تصاویری زیبا از صحنههای خاص است بیآنکه مطالبش ارتباط چندانی با یکدیگر داشته باشد.»
محمود مشرف تهرانی(م.آزاد)
«نقاشان میگویند او شاعر خوبی است و شاعران میگویند او نقاش بهتری است. سپهری شاعر خوبی است ولی البته باید از کارهایش انتخابی کرده شود. شعر سپهری ظریف است ولی محکم نیست. اشعارش را کامل نمیبینم، البته دارای معانی، مضامین و عبارات لطیف است.»
داریوش آشوری
«به نظر من سهراب شاعر خوب و موفقی است. او جزو همین چند شاعر موفق دوران ماست، از جهت فکری شاید روشنتر و دقیقتراز اندیشه دیگر شاعران میشود در موردش قضاوت کرد. چرا که از اندیشههای مشخصی تاثیر پذیرفته است و میتواند آنها را در شعر خود منعکس بکند. او بیانگر نوعی رفان طبیعی در آثارش است.»
علی موسوی گرمارودی
«سپهری از کسانی است که راه نیما را شناخته بود اما آن را با پای خود و با شخصیت یگانه خویش پیمود. او خود را با رنگ و کلمه، بیان میکرد. مصالح خلاقیت او، هم رنگ بود وهم کلمه و او با این هر دو نقاشی میکرد، یا با این هر دو «مأموریت ادبی» خود را انجام میداد. سپهری نخستین کسی یا دست کم مهمترین شاعری است که زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد.»
مرتضی باقری
«او وارد زمان خطی تاریخ نمیشود، از این روی شعر سپهری تاریخمند نیست. او بیتفاوت از کنار شهر و جمعیت انبوه آدمیان عبور میکند. قطار سیاست را خالی میبیند و هیاهو و غوغای شهریان را با چشمی نیمه باز مینگرد و میگذرد.» [۱۹]
شمس لنگرودی
شمس لنگرودی نیز معتقد است، سهراب سپهری توانسته است علیرغم همه انتقادهای غیرهنری با ایستادگی، صبر و هوشیاری به قله شعر نو دست یابد: «در جامعهای که نقد هنر بستگی مستقیم به ناتوانی و تواناییهای غیرهنری خالق اثر هنری دارد، لازمه ایستادگی و دوام در برابر تخطئهها و تنگنظریها و بیاعتناییها، فقط خلق آثاری نیرومند است، و سپهری از چنین قدرت مسحورکنندهای برخوردار بود.او با استعدادی ژرف و شناخت و اعتماد به نفس فراوان، در سایه تلاشی طاقتفرسا و دقتی حوصلهسوز، در توفان انواع توطئهها و دیگر ابتلائات فرهنگی جوامع استبدادی، با صبر و هوشیاری کافی کار کرد، قدم به قدم پیش آمد، تا نیمهٔ اول دههٔ۴۰ که با انتشار آثاری چون «صدای پای آب» و «مسافرم و «حجم سبز» به قله شعر نو دست یافت.»
سیروس شمیسا
سیروس شمیسا هم که نظر تعدادی از شاعران برجسته را درباره سهراب سپهری در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» گرد آورده، خود درباره این شاعر مینویسد: «سپهری همانقدر که در میان مردم و ادبدوستان شیفتگان بیشتری یافت، در نزد برخی از شاعران طرد شد و آنان عمدتاً بنا بر دو محور٬ یکی اینکه شعرهای او مردمی و سیاسی نیست و دیگر اینکه ساختار ندارد، او را رد کردند و به نظر من این ردیهها مبنای علمی درستی ندارند و باید آنها را از باب منافسات شاعران همعصر محسوب داشت.
سپهری یکی از بزرگترین شاعران معاصر است و هرچه زمان بیشتر میگذرد، عظمت او (و فروغ) بیشتر آشکار میشود و برعکس از اهمیت شاعران ایدئولوژیک کاسته میشود. به نظر بسیاری از دوستداران شعر، سپهری هم به لحاظ زبان و ساخت و هم به لحاظ بینش و محتوا، یک سر و گردن از دیگران فراتر رفته است. او در هر دو جنبه فلسفی هستیشناسی و معرفتشناسی به اوجهایی دست یافته است که برای معاصران او دست نداده است... به نظر میرسد که شهرت و محبوبیت سپهری در میان مردم برای آن دسته از ادیبانی که این توفیق را منوط به شعر سیاسی و اجتماعی میدانستند، پدیدهای غیرقابل هضم بوده است و لذا هر یک با طرح مسألهای به ظاهر موجه و علمی شگفتی خود را اظهار کردهاند.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند
سهراب حتما انتقادهای دیگران به بیاعتناییاش به سیاست و نگاه همیشه لطیفش به اطراف را شنیده بود... او در جایی میان نوشتههایش گویی پاسخ این حرفها را اینگونه میدهد: «...دنیا پر از بدی است و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند و تماشای من ابعاد تازهای به خود میگیرد. یادم هست در بنارس میان مردهها و بیمارها و گداها، از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در اسنتیک. وقتی پدرم مرد، نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود، وگرنه من میدانستم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمیگردد. دنیا در ما ذخیره میشود. و نگاه ما به فراخور این ذخیره است...» [۲۰]
دیگران از نگاهِ سهراب
فروغِ «دوست»
در میان شاعران معاصر، صدای فروغ و سهراب به هم نزدیکتر است. سهراب بهترین شعرهای خود را در اواخر عمر فروغ و بعد از او سرود و احتمالا این سهراب بود که زبان روان و لحن صمیمی را از فروغ آموخته بود. این هر دو شاعر احترام خاصی برای یکدیگر قائل بودند. سهراب در شعرهای خود به فروغ اشارههایی دارد. در «ندای آغاز» میگوید:
چیزهایی هم هست، لحظههایی پر اوج
(مثلا شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت ...)
سهراب در شعر مستقلی موسوم به «دوست» عواطف و احساسات خود را در مورد فروغ بیان کرده است:
(بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم ...)
[۲۱]
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای به مادر
دهلی،۲ فروردین
«مادر عزیزم؛
پریشب، یعنی شب عید، با هواپیما به خاک هندوستان رسیدم. در توکیو بالاخره توانستم یک سفر بروم به کیوتو و نارا. این دو شهر سابقا پایتخت ژاپن بودهاند. بهترین آثار هنری در همین دو شهر است. بدون دیدن آنها، انگار ژاپن را ندیدهام. یک سفر هم رفتم به کاما کورا که از توکیو دور نیست، خلاصه ژاپن را آنطور که میخواستم دیدم...
... قصد من این است سه ماه در هند بمانم. بعد از راه کشمیر و پاکستان و افغانستان به ایران میآیم. خوشبختانه به ایران نزدیک شدهام. اولا نامه زود میرسد، ثانیا از راه هوا یا زمین مسافرت آسان است. با هواپیمای جت تا تهران سه ساعت راه است بنابراین غصهای ندارد،(تا پول هست میشود ماند).
اما راجع به این سرزمین، هنوز چیزی نمیتوانم بنویسم، چون بیش از یک روز نیست که در اینجا هستم. دهلی شهر بزرگی است. دیروز همهاش در شهر گشتم.
هیچ کجا به این اندازه باغهای بزرگ ندیدهام، خیال دارم دوچرخه کرایه کنم و همه جا را بگردم. اینجا همه سحرخیز هستند، حتی گنجشکها. صبح هنوز هوا تاریک بود که گنجشکها جیرجیر میکردند، رنگ کلاغها یک کمی با رنگ کلاغهای ما فرق دارد، یعنی سر آنها دم به بنفشی میزند، البته مهم نیست، باید یک کمی گذشت داشت، یک موش الان دارد وسط اطاق راه میرود.اینجا موجودات عجیب و غریب پیدا میشود، مار فراوان است، ولی من هنوز ندیدهام. گاوها وسط کوچه و خیابان هستند و هیچکس حق ندارد آنها را کنار بزند...
دهلی قدیم وضع بسیار بدی دارد. به قدری مردم بدبخت و گرسنه و مریض هستند که تماشای آن اسفناک است. الان صبحانه آوردند و من خوردم. این کارها فداکاری لازم دارد... باری من خیال دارم یک چند وقت در اینجا بمانم. من با جدیت مشغول یاد گرفتن انگلیسی هستم. جون بدون دانستن این زبان نمیشود در اینجا زندگی کرد، شاید یک اکسپوزیسیون ترتیب بدهم،امروز میروم چند گالری را ببینم...» [۲۲]
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
اتومبیلهای سهراب!
مهدی قراچهداغی، نوهٔ بزرگ خانواده سپهری و پسر همایوندخت، خواهر بزرگتر سهراب، است که با داییاش رابطهٔ بسیار نزدیک و دوستانهای داشته و او را «سهراب خان» مینامد، دربارهٔ وسایل شخصی سهراب میگوید: «دو تا اتوموبیل مشهور داشت؛ جیپ اسکات و لندرور. جیپ را از سفارت آمریکا خرید. این جیپ از صد تکه تشکیل شده بود. مکانیک خوبی در امیرآباد بود که او را به سفارت آمریکا برد و از او پرسید با این تکهها میشود ماشین درست کرد و او هم گفته بود میتوانم تمام قطعات جیپ را سوار کنم. سهراب نزدیک ۱۰ سال آن جیپ را داشت. بعد هم لندروری خرید که فرمانش سمت راست بود.» [۲۳]
کاشانهٔ سهراب...
«من با تاب
من با تب
خانهای در طرف دیگر شب ساختهام...»
کسی چه میداند بر سر خانههای سهراب چه آمد. خانه بچگیهایشان را در کاشان که خیلی سال پیش فروختند و یک بار خواهرها رفتند سراغ خانه ولی دیگر نبود. در تهران هم در دو محله زندگی کردند؛ امیرآباد و گیشا که آخرین خانهٔ سهراب بود. خانهٔ امیرآباد زیرزمینی داشت که سهراب تابلوهای مورد علاقهاش را به دیوار زده بود و آنجا اتود نقاشی میکرد. گاهی هم «فروغ» برای تمرین نقاشی به این خانه سری میزد.
سرنوشت خانه گیشا هم نامعلوم است. پروانه سپهری، خواهر سهراب، از آخرین خانه چنین میگوید: «نمیدانم بر سر خانهٔ گیشا چه آمد. بعد از جریان سهراب آن را فروختیم چون بدون او، ماندن در آن خانه خیلی غمانگیز بود. یک نفر خانه را خرید که گویا در نیروی هوایی کار میکرد. خیلی سال پیش دیدم تغییراتی در خانه داده بودند اما الان نمیدانم بر سر آن خانه چه آمده است!» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
سفرهای خارجی سهراب
• سفر به ایتالیا (از پاریس به ایتالیا میرود)؛ • سفر به ژاپن (توکیو؛ مرداد ۱۳۳۹) برای آموختن فنون حکاکی روی چوب که موفق به بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن نیز میشود؛ • سفر به هندوستان (۱۳۴۰)؛ • سفر مجدد به هندوستان (۱۳۴۲، بازدید از بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا، کشمیر)؛ • سفر به پاکستان (۱۳۴۲، تماشای لاهور و پیشاور)؛ • سفر به افغانستان (۱۳۴۲، اقامت در کابل)؛ • سفر به اروپا (۱۳۴۴، مونیخ و لندن)؛ • سفر به اروپا (۱۳۴۵، فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا، اتریش)؛ • سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند (۱۳۴۹ و شرکت در یک نمایشگاه گروهی و سپس سفر به نیویورک)؛ • سفر به پاریس و اقامت در «کوی بینالمللی هنرها» (۱۳۵۲)؛ • سفر به یونان و مصر (۱۳۵۳)؛ • سفر به بریتانیا برای درمان بیماریاش؛ سرطان خون (دی ۱۳۵۸).
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
متأثر از نیما
سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» به خوبی مشهود است. در آثار بعدی کم کم کارش شکل میگیرد و شعرش از دیگر شاعران همدوره خویش متمایز میگردد.
مشفق کاشانی
عباس کیمنش، مشهور به مشفق کاشانی، دوست دیرینه سهراب که میتوان او را نخستین راهنمای اشعار او نامید. [۲۴] «شعرهای مشفق را خوانده بودم ولی خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت...» (هنوز در سفرم) عباس کیمنش از سهراب و آشناییاش با او چنین میگوید: «در شهریور ۱۳۲۵ که در ادارهٔ فرهنگ کاشان آن روز و آموزش و پرورش امروز »
استادان و شاگردان
جواد حمیدی
جواد حمیدی که در زمان تحصیل سهراب در دانشکدهٔ هنرهای زیبا، ظاهراً استاد این دانشکده بوده است، دربارهٔ او میگوید: «وقتی سهراب در دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران برای تحصیل در رشتهٔ نقّاشی وارد شد، از همان روزهای اول به مناسبت سادگی و تازگی در کارش نظر مرا به خود جلب کرد و مخصوصاً برای طرحریزی از روی مدل زنده جاها و زوایایی را که انتخاب میکرد، جالب بود. خودش شخصی سربهزیر، در عینحال موشکاف و دقیق به نظر میآمد. حرف را زود میگرفت، ولی در مغزش آن را احساس و بررسی میکرد. از نظر فیزیکی و صورتِ ظاهر لاغر و از جهت سیرت باطن حسّاس و متّکی به نفس بود و اگر چیزی به نظرش میرسید با جملاتی کوتاه پاسخ میداد. شعر و نقّاشی را از خیلی پیش شروع کرده بود. اوایل اشعاری معمولی میگفت، با اوزانی متداول. گاهی از اوقات شعری که ساخته بود برای من میخواند. البته با درخواستی که من از او میکردم.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
علت شهرت
شاعری که بعد از مرگ پرآوازه شد!
سهراب سپهری، یکی از پرمخاطبترین شاعران مدرن ایران است. گرچه همیشه چنین نبوده؛ در واقع زمانی که مبتلا به سرطان خون، در بیمارستان پارس تهران درگذشت، تولدی دوباره برایش رقم خورد و شعرهایش، مورد توجه مخاطبان عام قرار گرفت در حدی که چند نسل با شعرهایش زندگی کردند و از افقی نو به جهان پیرامونی نگریستند.
البته او بهعنوان نقاشی مدرن، پیش از مرگ نیز دارای آوازهای فرامرزی بود اما شعرهایش به دلیل بایکوت فضای روشنفکری ایران، فرصت دستیابی به مخاطبان بسیاری را نیافتند. سپهری، خودش هم چندان در بند ابراز حضور در رسانههای جمعی نبود و باوجود غیر سیاسی بودن خود و آثارش، حتی نخواست به حمایت شخص دوم سلطنت مشروطه [در دوران پهلوی دوم] که از شیفتگان شعر او بود، «آری» بگوید. سپهری از شاگردان نیما بود که مدتی هم آثاری متأثر از ذهن و زبان نیما خلق کرد اما بزودی از این تأثیر دست شست. بسیاری، بزرگترین تأثیر او بر شعر مدرن را، در کتابهای چهارم و پنجم فروغ فرخزاد میبینند؛ تأثیری مشهودتر از حضور فروغ در استودیو گلستان و آشناییاش با سینما و حتی مشهودتر از تأثیری که از نثر ابراهیم گلستان در داستانهایش گرفت، داستانهایی که نثرشان در چارچوب وزن عروضی شکل گرفته بود.
جهانی نو در شعر مدرن
اهل کاشانم.
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبلهام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم...
مخاطبان عام شعر، سپهری را با «هشت کتاب» میشناسند که در واقع مجموعهٔ هشت کتاب شعر منتشرشده اوست: مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، [صدای پای آب]، مسافر، حجم سبز، ما هیچ/ما نگاه. از این هشت کتاب، دوتاشان «منظومه»اند، یا اگر مته به خشخاش بگذاریم، لااقل دو شعر بلندند: صدای پای آب و مسافر. چهار کتاب از این هشت کتاب، نه مشهورند نزد مخاطبان عام [حتی تا حدی نزد مخاطبان خاص] و نه محبوب، که چهار کتاب نخستاند. دو کتاب هم از این هشت کتاب هم، گرچه مشهورند اما چندان نزد مخاطبان عام، محبوب نیستند: مسافر و ما هیچ/ما نگاه. در واقع سپهری را مخاطبان عام با دو کتاب صدای پای آب و حجم سبز میشناسند که تنها آثاری هستند در شعر معاصر ایران که نه تنها در حوزه «شعر پرخواننده» مطرحاند که آثاری آوانگارد هم هستند و فراتر از آن، نزدیک به دو دهه، نقش درمانگر افسردگیهای جمعی را در جامعه ایفا کردهاند و به همین دلیل، آنچه «شعردرمانی» در روانکاوی ایران نام گرفت، بیش از همه مدیون این دو کتاب است. اگر بخواهیم از شاخصترین شعر مدرن که حاوی بیشترین رویکردهای عصر پسامدرن[پیش از ظهور این عصر در ایران] باشد، نام ببریم، آن شعر، شعر سهراب سپهریست؛ شعری بهرهمند از ساز و کاری بشدت مدرن، پیشنهاددهنده به شاعران همعصرش، برخوردار از مهمترین ویژگیهای شعر پیش از دوران مدرن و البته بشدت غیر قابل تقلید. [گرچه وسوسهبرانگیز برای نوآمدگان شعر، که رونویسیاش کنند اما رسواکننده به دمی، در محافل شعری!]
سپهری تنها شاعر دوران مدرن ماست که جهان پیرامونی را بازسازی یا حتی بازآفرینی نمیکند بلکه جهانی دیگر میآفریند که همه چیزش متعلق به خود اوست؛ گرچه این جهان شباهتهایی با برخی متون شرق دور یا نزدیک دارد اما این شباهتها، به مراتب از شباهت شعر همعصرانش با واقعیت پیرامونیشان کمتر است و به مراتب، کمتر از آن آثار، از کهنالگوها و آثار پیش از خود تأثیر پذیرفته است. اگر بنا بود که تازگی چشمانداز شعری و خلق جهانی نو، تنها معیار نقد ادبی باشد، سپهری بزرگترین شاعر دوران مدرن ایران محسوب میشد اما میدانیم که این دو معیار، تنها موازین نقد ادبی نیستند.
گرچه مشهورترین منتقد دوران مدرن ایران رضا براهنی، در دههٔ چهل، سهراب را «بچه بودایی اشرافی» لقب داده بود اما زندگی سپهری، حتی زمانی که از فروش تابلوهایش در اروپا و تدریس در هنرکده هنرهای تزئینی تهران، درآمد قابل قبولی برای یک زندگی متوسط داشت، اشرافی نبود. سادگی، درچشمترین ویترین زندگیاش بود و تازه در سالهای پیش از آن، حتی همین معیشت برای یک زندگی متوسط را هم نداشت. در نیمهٔ دوم دهه سی، از راه زمینی به اروپا رفت و با نیمچهبورسیهای در مدرسه هنرهای زیبای پاریس، در رشته لیتوگرافی نامنویسی کرد. بعد، همین نیمچهبورسیه هم قطع شد.
زندگی و تحصیل در اواخر دههٔ پنجاه میلادی در پاریسی که فقط ۱۲ سال از ویرانی حاصل از جنگش میگذشت، برای یک آسیایی، بدون بورسیه و حمایت مالی، اگر فاجعه نبود بسیار سخت بود. در دهه ۱۹۵۰، «کار» برای شهروندان اروپایی هم چندان در دسترس نبود چه رسد به دانشجویی که مجوز کار هم نداشت. پس فقط میماند کارهایی که پول خون آدم را میدادند بابتش؛ بدون بیمه، بدون رعایت نکات ایمنی و با یک سوم دستمزد یک کارگر فرانسوی؛ پاک کردن شیشههای ساختمانهای خیلی بلند آن زمان؛ آویزان شدن از ساختمانهای بیست طبقه در ارتفاعی حدود ۸۰ تا ۹۰ متری زمین؛ و همزمان درس خواندن و کشیدن نقاشی. به گمانم این جور کارها را هر کسی انجامش بدهد، بچههای اشرافی انجامش نمیدهند! با این همه این لقب هم بخشی از سیاست بایکوت جامعه روشنفکری علیه او بود در دهه چهل و پس از آن، در دهه ۵۰.
هر که با ما نیست، علیه ماست!
شعر، از دورهٔ مشروطه به بعد، همیشه آمیخته با سیاست بود و این آمیختگی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بیشتر هم شد تا حدی که حتی شاعران رُمنسگو هم که توسط شاگردان نیما، با عنوان «شاعران رمانتیک» طرد و لعن میشدند، در کارنامهشان چند شعر سیاسی داشتند که به همکاری و همراهی با قدرت حاکمه که دستراستی بود، متهم نشوند؛ در مقابل، شعر مدرن، با آرمانهای چپ آن روزگار معنا میشد؛ همچنانکه با عبارتی منسوب به بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی که «هر که با ما نیست، علیه ماست!» و سپهری، با «ایشان» نبود، پس رسانههای مرتبط با روشنفکران چپ بایکوتاش کردند. در این میان، تنها سیروس طاهباز بود که با نشریه آرش، آثارش را منتشر میکرد و تنها حامیاش در نیمه نخست دهه چهل، فروغ فرخزاد بود و پس از مرگ وی، چنان در انزوا قرار گرفت که در گزینههای شعر اواخر دهه ۵۰، نامش به اجبار و شعرش در صفحاتی اندک، پس از ۶۰ شاعری که نام اغلبشان امروز به فراموشی سپرده شده، درج میشد. تاریخ ادبی اما، اغلب خودش را از قید و بندهای ایدئولوژیک میرهاند تا بهترینها را به آیندگان معرفی کند.
نام او چند دهه است که میان پنج شاعر برگزیدهٔ تاریخ شعر مدرن ایران میدرخشد و بخش کثیری از مخالفان وی در آن دههها، خود اکنون میخواهند از منظر چشم او به جهان بنگرند و دیگر چندان در قید مفاهیم و جبههگیریهای سیاسی نیستند و اشتباهات خویش را در آن دوره، به پای ذهنیت جمعی و فضای جنگ سرد مینویسند. هاینریش بُل در سالهای پس از جنگ دوم جهانی گفته بود اگر از هر آلمانی بپرسید که آن روزها چه میکردی؟ میگوید نازیها بودند ما نبودیم! پس آن جمعیت عظیمی که برای هیتلر و کارهایش دست میزدند، چه کسانی بودند؟!
شاعری با موفقیتی عظیم در اوزان نیمایی
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است
حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد...
سپهری همزمان با شاملو به گفتن شعر بدون وزن روی میآورد که حاصلش زندگی خوابها است اما چون شاملو، آن را ادامه نمیدهد شاید به این دلیل موجه که چون شاملو در این حوزه، موفق نبوده و جهانی که میخواسته خلق کند در اوزان نیمایی امکان حیات بیشتری داشتند. شعرهای منثور سپهری که هیچگاه مورد استقبال مخاطبان عام قرار نگرفت، حتی برای شاعران آوانگارد زمان خودش هم چندان الهامبخش نبودند. با وجود آنکه او با شعر کلاسیک آغاز کرده بود اما این بخش از آثارش از موسیقی کلامی، یا بشدت تهی هستند یا جملات، موسیقی کلامی ناهماهنگی با یکدیگر دارند. پیچیدگی غیر لازم، از مشخصههای دیگر شعرهای منثور سپهریست و استیلای زبانی که در دههٔ سی، یادآور شعرهای ترجمهشده بود[مخصوصاً آثار تاگور یا کتب کهن هندی] بر زبان این شعرها سایه انداخته.
از لحاظ تصویرپردازی هم، بیش از آنکه این شعرها چیزی را «نشان» دهند، آن را «توضیح» میدهند. به نظر میرسد خود سپهری هم خیلی زود[در کمتر از ۱۰ سال] متوجه ناتوانیاش در این شیوه شعری شد و سعی کرد در شعرهای «شرق اندوه»، نوعی موسیقی خاص خودش را به کلام آن شعرها ببخشد و دست از «توضیح دادن» بردارد. شاید اگر «صدای پای آب» را نمیگفت و ناگهان به شاعری شگفتانگیز و دور از دسترس [برای همعصرانش] بدل نمیشد، «شرق اندوه» یکی از جریانسازترین کتابهای دههٔ چهل میشد برای شعر آوانگارد آن دوره. رد پای «شرق اندوه» را چه در آثار شاعران موج نو و چه در آثار موج ناب، میتوان یافت همچنانکه شعر آوانگاردی که دکتر براهنی در دههٔ ۷۰ به آن رسید و آن را تکامل بخشید، پدر معنویاش کتاب «شرق اندوه» است و شاید همین امر، براهنی را چون اساطیر یونان جلوه دهد که آنچه را -بهعنوان منتقد- طرد کرد، مبتلایش شد.
محبوب به خاطر امیدهایش
از چهار کتاب آخر «هشت کتاب»، کتابهای پنجم و هفتم بسیار محبوباند و اساساً محبوبیت و شهرت غافلگیرکننده سپهری از سال ۱۳۶۰ به این سو، مرهون «این دو کتاب تازهکشف توسط عموم» است دو کتابی که در سالهای ۴۴ و ۴۶ منتشر شده بودند اما شعرهایشان چنان تازه مانده بود که خوانندگان شعر دهه شصت گمان میکردند که برای همان دهه سروده شدهاند. صدای پای آب را طاهباز در سال ۴۳، به طور کامل در نشریه آرش منتشر کرده بود اما سپهری در زمان چاپ کتاب، در بخشهایی از آن دست برد و این ویرایش، به بهتر شدن اثر کمک کرد. برخی شعرهای «حجم سبز» هم تا انتشارشان به شکل یک مجموعه، منتشر و میتوان با شکی اندک گفت که همه این شعرها، پیش از اتمام سال ۴۵ سروده شده بودند؛ هر دو کتاب، مملو از امید به زندگی و دیدن جهانیست که در آن بهتر میتوان زندگی کرد جهانی که از سوی روشنفکران همعصرش بهعنوان «جهانی قلابی» تلقی شدند که ثمرهای جز «به خواب فرو بردن بیشتر خلقهای تحت استعمار» ندارند!
شعر بلند «مسافر» به اندازهٔ «صدای پای آب» محبوب نیست و کتاب آخر را هم، مخاطبان سپهری[مگر برخی شعرهایش را] دوست نمیدارند. چرا؟ هر دو کتاب، آثاری پیشنهاددهندهاند و در «ما هیچ/ما نگاه» کاملاً محسوس است که شاعر، در حال پوستاندازی فرمی و شگردیست اما نه «مسافر» که دارای اندوه غریبی در خود است و نه کتاب آخر که اندوهی خردکننده در خود دارد، مخاطبان عام را جذب خود نکردند شاید به این دلیل که بزرگترین موفقیت سپهری در «صدای پای آب» و «حجم سبز»، پیشنهادهای تازه و رویکردهای فرمی نو و افقهای بیتکرار نبود، بزرگترین موفقیتاش، خلق جهانی نو بود که بر پی «امید» شکل گرفته بود آن هم در قرنی که اساساش بر نومیدی بود.[۲۵]
فیلم و مستندی برای سهراب
- مستند «سهراب» به تهیهکنندگی داود سمواتییار و کارگردانی و نویسندگی رقیه توکلی. در این مستند با خوانش بخشی از یادداشتهای شخصی سهراب که گریزی به دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود زده، بخشی از زندگی سهراب سپهری روایت شده است. همچنین دوستان نزدیک سهراب از لحظاتی که در «گلستانه» همراه این شاعرِ نقاش بودهاند صحبت میکنند و بازخوانی اشعار و تحلیل نگاهی که در نقاشیهای این شاعر کاشانی وجود دارد توسط هنرمندان صاحبنظر به تصویر کشیده شده است. (این مستند در ۱۴دیماه ۱۳۹۳، رونمایی و اکران شد. مستند سهراب محصول شبکه اصفهان بود و تا چندین سال تنها در شبکه این استان پخش شد. روز دوشنبه، ۱۵مهرماه۱۳۹۸، برای نخستینبار مستند سهراب از یکی از شبکههای اصلی سیما (شبکه دو سیما) پخش شد.) [۲۶]
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
تندیس، مجسمه و نگارههایی از سهراب
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
اشعار
- مرگ رنگ (۱۳۳۰)
- ٰزندگی خوابها (۱۳۳۲)
- آوار آفتاب (۱۳۴۰)
- شرق اندوه (۱۳۴۰)
- صدای پای آب (۱۳۴۴)
- مسافر (۱۳۴۵)
- حجم سبز (۱۳۴۶)
- ما هیچ، ما نگاه (۱۳۶۳)
- اتاق آبی (۱۳۶۹)
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ «شهر من گم شده است».
- ↑ شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو(ج۱)، ۵۰۷و۵۰۸.
- ↑ «زندگینامه سهراب سپهری».
- ↑ سپهری، اتاق آبی، ۳۳.
- ↑ سپهری، هنوز در سفرم، ۱۶.
- ↑ سپهری، هنوز در سفرم، ۹.
- ↑ سپهری، اتاق آبی، ۶۲.
- ↑ سپهری، هنوز در سفرم، ۱۴و۱۵.
- ↑ «چهارمین فیلم با موضوع زندگی سهراب سپهری رونمایی شد». ایبنا(خبرگزاری کتاب ایران)، ۱۴دی۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۵مهر۱۳۹۸.
- ↑ «اسراری از بود و نبود سهراب».
- ↑ «تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب». نشریه اینترنتی معماری منظر، ۱بهمن ۱۳۸۶. بازبینیشده در ۲۱خرداد ۱۳۹۸.
- ↑ عابدی٬ کامیار، از مصاحبتِ آفتاب(زندگی و شعر سهراب سپهری)، ۳۰.
- ↑ [shahrvand-newspaper.ir/// «وسیع، سربهزیر و سخت»]. روزنامه شهروند، ۳۱فروردین۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۵خرداد۱۳۹۸.
- ↑ اسدی کیارس، داریوش. «تندیس سهراب سپهری». تندیس، ش. ۱۳۵ (۱۳۸۷): ۴-۶.
- ↑ «قبر سهراب سپهری را بار دیگر سفید کنیم». تابناک، ۱اردیبهشت۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- ↑ «سنگ سهلانگاری روی سینهٰ سهراب». روزنامه ایران، ۱اردیبهشت۱۳۹۵. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- ↑ حریری٬ ناصر، دربارهی هنر و ادبیات (گفت و شنودی با احمد شاملو)، ۱۷۳-۱۷۶.
- ↑ «شعر سهراب از نگاه مخالفان و موافقان». ایسنا، ۱۴ مهر ۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۱اردیبهشت ۱۳۹۸.
- ↑ «سهراب سپهری از نظر منتقدان». وبگاه معید پناهی، ۱۳ آذر ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۱اردیبهشت ۱۳۹۸.
- ↑ سپهری٬ پریدخت، هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشرنشدهٔ سهراب سپهری)، ۲۵.
- ↑ شمیسا٬ سیروس، نگاهی به فروغ فرخزاد، ۱۸۶.
- ↑ «نامههای سهراب سپهری». سایت رسمی سهراب سپهری. بازبینیشده در ۱۷خرداد ۱۳۹۸.
- ↑ «روایتهایی خواندنی از زندگی و مرگ سهراب سپهری». خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، ۱۵مهر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۵مهر ۱۳۹۸.
- ↑ «مشفق کاشانی». دانشنامهی اسلامی، ۲تیر۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۷مهر ۱۳۹۸.
- ↑ «سهراب، پرخوانندهترین شاعر آوانگارد ایران». روزنامه ایران، ۱۳مهر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۴مهر۱۳۹۸.
- ↑ «بازخوانی اشعار و تحلیل نقاشیهای سهراب سپهری در مستند «سهراب»». خبرگزاری میزان، ۱۴مهر۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۵مهر۱۳۹۸.
منابع
- شمس لنگرودی، محمد (۱۳۹۷). تاریخ تحلیلی شعر نو. ۱. تهران: مرکز. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۳۵۹-۸.
- سپهری، پریدخت (۱۳۸۰). هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشرنشدهٔ سهراب سپهری). ۱. تهران: نشر و پژوهش فرزانروز. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۰۵۶-۱-.
- سپهری، سهراب (۱۳۸۲). اتاق آبی. تهران: مرز فکر. شابک ۹۶۴-۳۷۶-۲۵۶-۴.
- شمیسا، سیروس (۱۳۷۲). نگاهی به فروغ فرخزاد. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۱۵.
- عابدی، کامیار (۱۳۸۴). از مصاحبتِ آفتاب(زندگی و شعر سهراب سپهری). تهران: ثالث. شابک ۹۶۴۳۸۰۱۳۱۴.
پیوند به بیرون
- «شهر من گم شده است». روزنامه بهار ایران، ۱۳۹۷. بازبینیشده در ۱۱تیر۱۳۹۸.
- «زندگینامه سهراب سپهری». پایگاه اینترنتی هنر اسلامی، ۱۳خرداد۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۹اردیبهشت۱۳۹۸.