سه کتاب
سه کتاب | |
---|---|
نویسنده | زویا پیرزاد |
سه کتاب نوشته زویا پیرزاد نویسنده ایرانی-ارمنی شامل ۳ مجموعه داستان به نامهای مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو، یک روز مانده به عید پاک است که هرکدام به صورت جداگانه دارای داستانهای کوتاه و جذابی است که خواننده را با خود همراه میکند.
سه کتاب را که نشر مرکز بار انتشار موفق آن را بر دوش کشید مجموعهای از داستانهای کوتاه است که قبلا در سه مجموعه مجزا با نامهای « مثل همه عصرها» ۱۳۷۰، «طعم گس خرمالو»۱۳۷۶، و «یک روز مانده به عید پاک»۱۳۷۷، به چاپ رسیده بود و در سالهای اخیر این سه اثر در کتابی با عنوان «سه کتاب» گرد هم آورده شد.
قصه ها سرشارند از زنانگی، زنانگی از جنس دغدغههای یک بانوی ایرانی.
کتاب نثری روان و ساده و خودمانی دارد و این خواننده را ورای جنسیت، جذب داستانها میکند!
از میان این سه مجموعه «طعم گس خرمالو» برنده بیست سال ادبیات داستانی است.
اگر هنوز آشنا نشدید
داستانک بهار و زندگی
یک زندگی
درخت برای سی و یکمین بار بود که شکوفه میداد، انگار درخت خستگی سرش نمیشد؛ زن پنجره را باز و دستش را دراز کرد و شکوفه زیبا را چید، دامن زن پر از شکوفه شد.
زن هنوز کنار پنجره ایستاده بو و باد انگار شکوفهها را قلقلک میداد، شکوفهها حال خندیدن نداشتند انگار آنها هم خستهاند.
زن یادش آمد اولین باری را که شکوفهها را دید، با خود گفت: شکوفهها انگار هیچوقت سردشان نمیشود.
مانند بهار
مادر جلوی آینه چرخید، دختر روی راحتی بزرگی روبروی آینه قدی که سه قسمت داشت نشست.
دختر سه زن میدید که در سه آینه میچرخند با سه دامن پرچین و پرگل.
زن برگشت طرف دختر، دختر خندید و از جا پرید
_مامان مثل بهار شدی.
ماجرا از چه قرار است
کسان کتاب
سه کتاب که از سه مجموعه داستان تشکیل شده، باید بدون شک قهرمان زیاد داشته باشد، اما شیوه زویا پیرزاد در نگارش آثارش، بیشناسنامه بودن کسان کتابش است.
در مجموعه داستان مثل همه عصرها، ما با داستانهای زیادی مواجهیم، داستانهایی که قهرمانان آن زنانی بیآرزو به همراهی غمی بزرگ هستند، زنانی متوسط با چهرهای بدون خطی اضافه.
زنانی که نه قهقهه میزنند و نه جستوخیز میکنند و حتی دختر بچهها با موهای بافته شده و روبانهای رنگی فقط گوشهای میایستند و اشک میریزند.
مثل همه عصرها زنانی دارد غرق در سیر روزمرگیها که گاهی با مرور خاطرات یا دیدن شئی پا از دنیای فعلی خود فرا میگذارند و باز در حرکتی ذهنی به گذشته باز میگردند، سفری ذهنی که تنها اندوه و یاد روزهای رفته را بیدار میکند، روزهایی که برخلاف دو مجموعه دیگر کوتاه روایت میشود.
قهرمان اصلی یک روز مانده به عید پاک پسری ارمنی به نام ادموند است، او ساده و مهربان است که عاشق دختر مسلمان مدرسهشان، طاهره میشود.
ادموند تنها دوست طاهر است دختری بسیار متین که نمازهایش رخ ترک نمیگوید و گاهی الله و گاهی صلیب میاندازد چون هردوی آنها را دوست دارد.
پدر ادموند مردی خشن و مغرور غرق در تعصبات بیهوده و پیچیده از عواطف و تعلقات ذهنی که عشق ادموند و طاهره را سنتشکنی و گناه بزرگی بهشمار میآورد.
مادر ادموند از زیباترین چهرههای زن ادبیات است، زن سودایی که در چنگال مردی سطحی گرفتار است، مردی که حتی کوچکترین استعدادی در درک زیبایی و ظرافتهای زنانه ندارد.
داستان عمه و مادربزرگی دارد با تفکراتی سنتی و زخم زبانهایی که روح مادر ادموند را پژمرده میکند ومادر که سنت شکن است و این سنت شکنی زندگیاش را با نردی مخالف عقیدههایش رنجآور میکند.
ماریا کسی است که ادموند در فصل دوم با اون ازدواج میکند و ماحصل آن دختری زیبا به نام آلنوش میشود.
آلنوش نیز مانند پدر سایه این سنتشکنی بر سرش افکنده میشود زیرا اون نیز دل در گروی عشق یک مسلمان به نام بهزاد میبندد.
دانیک شخصیت بعدی این مجموعه داستان زیباست، او معاون ادموند در مدرسه است، اما اون نیز مانند تمام قهرمانان این داستان به خاطر عشقی که به یک مسلمان دارد زندگی با خودش را میپذیرد و از محیط خانه رانده میشود.
قهرمانان طعم گس خرمالو بسیار هستند، از لکهها که درگیر روابط علی و لیلا است و لیلا که درگیر عشقی بینهایت به علی استو آنقد خوب است که گویی در جهان چیزی جز مهربانی نیاموخته است.
علی احساسات لیلا را به بازی میگیرد و حتی از اول آشنایی اصراری بر ازدواج نمیکرد و لیلا و خواهشهای عاشقانهاش او را مجاب به این ازدواج کرد و بعد با رفتارهای سرد و خیانتی آشکار لیلای عاشق را وادار به ترک مجنون کرد.
داستان آپارتمان، داستان مشترکی ازسیمین و مهناز است و روابطی با همسر که بیشتر بوی اجبار و کهنگی میدهد تا بوی عشق و تازگی.
سیمین به دنبال فروش آپارتمان است تا از مجید رها شود و مهناز که به دنبال خرید آن تا فرامرز را ترک گوید و در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین میشود.
فرامرز عشق مهناز است، عشقی دمدمی مزاج که رفتارهای غیرپیشبینی دارد و سرانجام کار به جایی میرسد که مهناز برای جدایی از فرامرز تصمیم به تنها بودن میکند و در پی آپارتمانی جدید راهی بنگاهها میشود.
مجید شخصیت دیگری در این داستان است عشق و پسرخاله سیمین که تازه از آمریکا برگشته، کسی که اوج بیتوجهی را به همسر خود دارد و از عواطف زنانه سردر نمیاورد، ور هردو داستان همه چیز نیل به سوی ویرانی ابدی دارد.
داستان پرلاشز که عشق مراد و ترانه است، ترانهای که در آژانس هواپیمایی کار میکند و مرادی که کتاب مینویسد.
مراد فراموش کار است و ترانه تمام تلاشش را میکند تا او چیزی را فراموش نکند .