کیومرث صابری

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کیومرث صابری

خنده بر لب دارد تا کسی دردش نداند
نام اصلی کیومرث صابری
زمینهٔ کاری نویسندگی و معلمی
زادروز ۷شهریور۱۳۲۰[۱]
صومعه‌سرا
پدر و مادر علی‌نقی و سیده ربابه
مرگ ۱۱اردیبهشت۱۳۸۳
بیمارستان مهر تهران[۲]
علت مرگ سرطان خون[۲]
جایگاه خاکسپاری قطعهٔ هنرمندان بهشت‌ زهرا
رویدادهای مهم کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲[۳]
لقب گل‌آقای ملت ایران[۴]
بنیانگذار دوکلمه حرف حساب، هفته‌نامه، ماه‌نامه و سال‌نامهٔ گل‌آقا
پیشه طنزپرداز
سبک نوشتاری طنز
کتاب‌ها «برداشتی از فرمان حضرت علی(ع) به مالک اشتر»، «داستان ضحاک و کاوه‌ی آهنگر» و..[۵]
همسر(ها) عطیه اقدام‌دوست[۶]
فرزندان آرش و پوپک[۶]
مدرک تحصیلی فوق‌لیسانس ادبیات تطبیقی
دانشگاه دانشگاه تهران
دلیل سرشناسی روزنامه‌نگاری و طنز‌نویسی
اثرگذاشته بر طنز ایران‌امروز
اثرپذیرفته از علی‌اکبر دهخدا
امضا

کیومرث صابری فومنی معروف به گل‌آقا نویسنده، شاعر و بنیان‌گذار طنز نوین بود.[۷][۸]

* * * * *
قلم گل‌آقا گُل می‌کاشت
دفتر مجله گل‌آقا، صابری با دوستان

کیومرث صابری فومنی جسارتی داشت که به قلمش قدرت بسیاری می‌بخشید تا واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی را بنویسد. ازهمین‌رو عده‌ای او را سوپاپ دولت تلقی می‌کردند. جذابی و گیراییِ قلمش موجب شد تا نوشته‌هایش در مدت کوتاهی نظر مردم، مقامات، ادبا، نویسندگان و رسانه‌های داخلی و خارجی را جلب کند. محمدعلی جمال‌زاده از نخستین مشوقان گل‌آقا بود.[۹] نشریات گل‌آقا جایگاه ویژه‌ای در ادبیات فارسی دارد و طنزش شاخص طنز فارسی معاصر است.[۱۰] همیشه با مردم صادق بود قلمش راست می‌نوشت. این ویژگیِ خاص اوست که در هفته‌نامهٔ گل‌آقا به‌روشنی دیده می‌شود. هفته‌نامه‌ای که بسیاری را جذب خواندن کند از کودک تا پیر! چند ماه از انتشار گذشته بود که محمدجعفر محجوب گل‌آقا را جدی‌ترین روزنامه‌ٔ ایران دانست. استادان دانشگاه نیز آن را مرکز عطفی در تاریخ مطبوعات دانستند.[۱۱] پس از انتشار این هفته‌نامه، برای انتشار سه نشریه‌ٔ دیگر نیز امتیاز گرفت. اولین شماره از ماهنامه گل‌آقا در مرداد۱۳۷۰ و اولین شماره از سال‌نامهٔ گل‌آقا در اسفند همان سال به‌چاپ رسید. هفته‌نامهٔ بچه‌ها گل‌آقا را نیز در فروردین۱۳۷۸ منتشر کرد.
صابری همچنین با تأسیس مؤسسه‌ٔ گل‌آقا که آن‌ را خانه‌ٔ طنز ایران نامید، تأثیر بسیاری بر فضای ادبی ایران‌امروز گذاشت و با برگزاری مسابقات دوسالانه‌ٔ بین‌المللی کاریکاتور، کاریکاتور ایران را در سطح جهانی مطرح کرد.[۱۰] اغلب طنزنویسان و کاریکاتوریست‌های کاربلد و معروف کشور از شاگردان گل‌آقا بوده‌اند.[۱۲] برخی ا ز اهالی ادبیات چون علی موسوی گرمارودی بر این باورند که میان طنز صابری و عبید زاکانی شباهت‌هایی است؛ مثلاً: هر دوی آن‌ها مردم‌گرا بودند، طنز را عاملی برای بهبود وضعیت مردم کوچه و بازار می‌دانستند و در نقد و طنز به مردم طبقات پایین به‌طورمستقیم توجه می‌کردند. ازاین‌رو آثار آن‌ها نه‌تنها خواندنی بلکه ماندنی است.[۱۳]

من برای امروز می‌نویسم و کاری به فردا ندارم!

داستانک

کله‌‌ات بوی قورمه‌سبزی می‌ده

افکار تندی که علیه حکومت داشت، او را در دانشسرا چهره‌ای جنجالی معرفی می‌کرد. در همان روزها روزی به کتاب‌خانه‌ٔ دانشسرا رفت تا کتاب «فلسفه از آغاز تا نخستین آکادمی» را امانت بگیرد؛ اما مسئول کتاب‌خانه به او گفت: اصلاً تو را به کتاب‌خانه راه نمی‌دهیم چه برسد به امانت‌دادن کتاب. گلایه نزد رئیس برد. سخن او نیز جالب نبود! به کیومرث گفت: «تو همین‌جوری کله‌ات بوی قورمه‌سبزی می‌ده، کتاب بخونی بدتر می‌شه.» کیومرث اما تحمل این ممنوعیت را نداشت و تصمیم گرفت علیه زور برخیزد. روزی هنگام ظهر که مسئول کتاب‌خانه چرت زده بود، یواشکی وارد آنجا شد و کتاب را برداشت.[۱۴]

گردنِ شکسته‌ٔ فومنی به توفیق رسید

روحیه‌ٔ انقلابی‌اش بخش جدانشدنیِ شخصیتش بود. سال اول دانشگاه، دقیقاً دو سال پیش از قیام ۱۵خرداد۱۳۴۲ همراه هم‌کلاسی‌ها در تظاهرات دانشجویی دانشگاه تهران شرکت کرد. از مأموران کتک خورد و گردنش آسیب دید. به دنبال راهی بود تا بی‌رحمی حکومت را به همه نشان دهد. توفیق روزنامه‌ٔ طنزی بود که انتقاداتش مستقیماً متوجهٔ شاه و حکومتش بود! درنتیجه تریبونی شد برای کیومرث! فومنی ماجرای تظاهرات و هجوم وحشیانه‌ٔ مأموران را در شعری طنز بیان کرد و با نام «گردنِ شکسته‌ٔ فومنی» به روزنامه‌ٔ توفیق فرستاد. حسین توفیق بسیار پسندید و چاپ کرد و طیِ نامه‌ای، طنزپرداز جوان را به ادامه‌ٔ همکاری دعوت کرد.[۱۵]


با توفیق تا توقیف

دوکلمه حرف حساب

مدت‌ها بود که قصد داشت مطالبی سیاسی با سرتیتری ثابت، در نشریه‌ ایجاد کند! چند ماه پس از سفر حج، ستونی سیاسی با نام دوکلمه حرف حساب اضافه کرد. اولین حرف حسابِ کیومرث با امضای گل‌آقا در اطلاعات، ۲۳دی۱۳۶۳ به‌چاپ رسید.[۱۶]

شرایط ازدواج

برف می‌بارید. از اداره، خارج شد. راه خانه را پیش گرفت. مادرش در حیاط رخت پهن می‌کرد. همیشه وقتی برف می‌بارید با مادر شوخی می‌کرد:

ننه! سرمای پیرزن‌کُش اومد!

می‌خواست این جمله را بگوید که مادر اجازه نداد و گفت:

انگار این سرما سرمای عزب‌کشه؛ نیس ننه؟

در خانه به‌جز او مجرد دیگری نبود. متوجه کنایه‌ٔ مادر شد! به اتاق رفت. خیالش پرکشید به‌سوی دخترهای فامیل و محله! فکر کرد که شاید مادر کسی را برایش درنطر گرفته. اما چیزی به ذهنش نرسید. مادر که وارد اتاق شد از فکر و خیال درآمد. ناگهان سیده‌ربابه گفت:

ببینم زینت چطوره، هان دختر آقابالاخان؟

والده ذهنش را خوانده بود. کیومرث گفت:

ببین ننه! از حالا به بعد هر کاری خواستی بکن... ولی بالاغیرتاً منو تو هچل نندازیا؟!
هچل کجا بود ننه، دختر آقابالاخان، جون می‌ده واسه تو. اصلاً واسه همدیگه ساخته شدین!
آقا بالاخان دخترشو به آدم کارمند یه‌لاقبایی مثل من می‌ده؟
چرا نده ننه؟ دختر آقابالاخانه دیگه، دختر اتول‌خان رشتی که نیست!
آقا‌بالاخان هم کم‌کسی نیست؛ آقا نیست که هست؛ بالا نیست که هست؛ خان نیست که هست؛ پول نداره که داره...
می‌خوام برم خونهٔ آقابالاخان با زنش، زرین‌خانوم، صحبت کنم!

مادر رفت تا ناهار حاضر کند. کیومرث هم استراحت کرد و سرمای عزب‌کش را با تمام وجود حس کرد! شب بود که ننه‌کیومرث، با لب‌ولوچه‌ٔ آویزان از خانه‌ٔ آقابالاخان آمد.

ها چه خبر؟ نگفتم آقابالاخان کم‌کسی نیست؟ خوب چی گفت؟

با صدای لرزان جواب داد:

خودش که نبود؛ با زنش حرف زدم. دخترش هم بود.
مخالفت کرد؟
مخالفت که نمی‌شه گفت؛ ولی گفتند داماد باید رفیقاشو عوض کنه. به سر و وضعش بیشتر برسه و شب‌ها هم زود بیاد خونه که از حالا عادت کنه.
دیگه چی گفتند؟
پرسیدند خونه و ماشین داره؟ منم گفتم: ماشین ریش‌تراشی داره. برای خونه هم یه فکری می‌کنه، دویست چوق گذاشته توی بانک که بازهم بذاره. ایشالا خونه هم بعداً می‌خره!
دیگه چی؟
دیگه‌هم گفتند: تحصیلاتش خوبه؛ ولی حقوقش کمه! یه تیکه ملک هم باید پشت قباله عروس بندازه. و دیگه اینکه دختره کار خونه بلد نیس؛ باید براش کلفت بگیری!
دیگه چی؟
دیگه اینکه گفتند: علاوه‌بر این اجازه بدین فکرهامونو بکنیم. با پدرش هم حرف بزنیم و سه ماه دیگه خبرتون می‌کنیم!

سه ماه گذشت و خبری نشد. طبق حکم وزارتی، صابری را به جنوب منتقل کردند. قبل از رفتنشان مادرش به اقدس‌خانم (همسایه) گفت به‌محض‌اینکه جواب خواستگاری را از زرین‌خانم گرفت برایشان نامه بنویسد. نامه رسید. زن آقابالاخان پیغام فرستاده بود که:

اگر داماد، دوستانش را هم عوض نکرد، عیبی ندارد؛ ولی بقیه شرایط را باید داشته باشد!

چند ماه گذشت؛ بازهم نامه‌ای رسید که نوشته بود:

زن آقابالاخان گفته به سر و وضعش هم نرسید، مانعی ندارد؛ ولی بقیه شرایط را باید داشته باشد.

چند ماه دیگر بازهم نامه نوشت و گفت:

زن آقابالاخان گفته شب‌ها هم اگر زود نیامد، عیبی ندارد؛ ولی خیلی هم دیر نکند که بچه‌ام تنها بماند؛ ضمناً سایر شرایط را هم حتماً باید داشته باشد!

هر پنج‌شش ماه یک‌بار، اقدس‌خانم نامه می‌نوشت و هر بار یکی از شرایط اولیه حذف شده بود. زن آقابالاخان خودش آمد خانهٔ ما و گفت:

ماشین هم لازم نیست؛ چون با این وضع شلوغ خیابان‌ها آدم هرچی ماشین نداشته باشد، راحت‌تر است؛ ولی بقیهٔ شرایط را باید داشته باشد!

زرین‌خانوم توی حمام به من گفت:

دیشب آقابالاخان می‌گفت خودمان خانه داریم؛ نمی‌خواهد فکر آن باشد؛ ولی بقیهٔ شرایط را حتماً باید داشته باشد.

آقابالاخان و زنش دیشب پیغام دادند: از یک تکه ملک پشت قباله می‌شود گذشت؛ ولی بقیه مسائل مهم است!
امروز خود زینت را توی کوچه دیدم؛ طفلکی خیلی لاغر شده... می‌گفت:

با حقوق کمش می‌سازم؛ ولی نوکر را باید حتماً داشته باشد!

چند سال گذشت؛ نامه‌های اقدس‌خانم هم قطع شد. دختر آقابالاخان هم اگر مجرد بود به سن ترشیدگی رسیده‌ بود! قضیه فراموش شده بود تااینکه روزی نامه‌ای با خط ناشناس برای کیومرث فرستاده شد. در آن نامه نوشته بود:

«آقای برهان‌پور! پس از عرض سلام، می‌خواستم به اطلاع شما برسانم که برای سرگرفتن ازدواج ما کلفت و نوکر هم لازم نیست؛ چون در این مدت در کلاس خانه‌داری، تمام کارهای خانه را از آشپزی و خیاطی گرفته تا آرایش و گل‌دوزی، یاد گرفته‌ام و دیپلمش را دارم. منتظر جواب شما هستم؛ جواب، جواب، جواب، زینت.»

او هم در جواب نوشت:

«سرکار خانوم زینت‌خانوم! نامه‌ای که فرستاده بودید، زیارت شد؛ ولی به‌درستی نفهمیدم نظر شما از آقای برهان‌پور که بود؟ اگر منظور، احمد برهان‌پور‌ است که کلاس اول دبستان درس می‌خواند و اهل این حرف‌ها نیست؛ بنده هم که پدرش هستم و در خانه هم عزب اوقلی دیگری نداریم. سلام بنده را به مامان و بابا برسانید. قربان‌علی برهان‌پور.»

دوسه ماه پس از انتقال به جنوب کیومرث با دختری شیرازی ازدواج کرده بود که شرایط خاصی برای ازدواج نداشت و پدر و مادرش هم آقابالاخان و زرین‌خانم نبودند![۱۷]

وارث

ابوالفضل زرویی نصر‌آباد، ملانصرالدینِ گل‌آقا بود. او که از طنزنویسان چیره‌دست معاصر بود، با تذکره‌المقامات در گل‌آقا گل می‌کاشت. به شیوه تذکره‌الاولیا برای مقامات می‌نوشت و تذکره‌ٔ او در دهه۷۰ در گل‌آقا چاپ می‌شد. صابری او را یادگار خود می‌دانست و آسوده‌خاطر بود که ملانصر‌الدین می‌تواند حافظ میراثش در گل‌آقا باشد و راهش را ادامه دهد.[۱۸]

نحسی سیزده دامن‌گیر شد

در پایان مقالهٔ ویژه‌نامهٔ نوروز۱۳۸۱ گل‌آقا به‌طنز یا کنایه نوشته شد: «اگر گل‌آقا نحسی سیزده را پشت سر بگذارد و از سال سیزدهم عبور کند، تا سال‌های دیگر باقی و برقرار خواهد ماند! ما نحسی سیزده را یک شوخی می‌دانیم؛ اما شما هم به‌شوخی یا جدی کمک کنید تا سال سیزدهم نیز بگذرد و گل‌آقا برقرار بماند، البته اگر انتشار آن را برای جامعه مفید می‌دانید.»[۱۹]

هیچ‌کس نفهمید چرا...؟

بی‌خبر تصمیم گرفت گل‌آقا را تعطیل کند! از آن روز تابه‌حال کسی دلیل کار او را نفهمیده. به‌نظر واقعیتی تلخ پشت این ماجرای غم‌انگیز پنهان شده بود. کیومرث صابری در سال‌های پس از انقلاب از مسئولان نظام بود. او دوستان بسیاری داشت که مشغول کار سیاست بودند. پس از جنجا‌ل‌هایی که در زمان محمد خاتمی و اصلاحات شکل گرفت، صابری در دوراهی، گرفتار شد. اگر این‌طرفی می‌گفت آن‌طرفی‌ها ناراحت می‌شدند و اگر آن‌طرفی می‌گفت این‌طرفی‌ها دلخور می‌شدند. در تنگنا مانده بود، نه راهی به جلو داشت و نه به عقب! همین توقف موجب شد تا تیراژ هفته‌نامه گل‌آقا کاهش یابد. مردم نیز ناراضی بودند. آبدارخانه دیگر محبوبیتی نداشت، این را تعداد مجله‌های برگشتی نمایان می‌کرد. کیومرث می‌خواست از آن وضعیت نابسامان بگریزد. به‌طور موقت هفته‌نامه را تعطیل کرد؛ بلکه دوستان او را از دوراهی برهانند. افسوس که مؤثر نبود. حتی یک نفر هم برای دلجویی با او تماس نگرفت! تعطیلی آبدارخانه‌ٔ گل‌آقا سرانجام خوشی نداشت. پس از بسته‌شدن درِ آبدارخانه، سرطان صابری شدت گرفت. گل‌آقا ۱۱اردیبهشت۱۳۸۳ از دست رفت![۲۰]

مجله‌ات گل باران
بدرود هفته‌های گل‌آقایی

از خاطرات حج

تأثیر نامه‌های کیلویی

حدود ۵۰ کیلو‌ نامه از مردم دارم، فقط از کسانی که به روزنامهٔ اطلاعات نامه نوشته‌اند. پس از چند ماه انتشار مجلهٔ گل‌آقا، نامه‌های خوانندگان به‌قدری زیاد شد که نگهداری‌اش، واقعاً سخت بود. من حقیقاً شرمنده کرامت و محبت این مردمم. وقتی نامه‌ای دلگرم‌کننده از خواننده‌ای، تکانم می‌دهد، با خود می‌گویم: آهای... گل‌آقا! سقوط، پله‌به‌پله است. ناگهان، آدم به قعر سقوط نمی‌کند. کم‌کم و قدم‌به‌قدم سقوط می‌کند. در همین قدم اول، مواظب خودت باش. این‌ها را وقتی می‌گویم که از قلمم، تعریف می‌کنند.[۲۱]

سنگی بر گوری
فردا، نویسنده‌ٔ خود را
خواهد داشت

سکوت پرهیاهو

گل‌آقای ملت ایران به خدا پیوست. خبری بود که تیتر همه‌ٔ روزنامه‌هایِ شنبه، ۱۲اردیبهشت۱۳۸۳ شد و پیام‌های تسلیت از مقالات تا خوانندگان پی‌درپی بدرقهٔ راه بی‌بازگشتش شد.[۲۲]

روز معلم، برای معلمی هنرمند

صابری همیشه پیش از هر چیز، خود را معلم می‌دانست و فرجام این گونه بود که در روز معلم پیکرش تشییع و در قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا به خاک سپرده شود. در مراسم، دیگر مقام تشریفاتی نمانده بود که حضورش را ثبت نکرده باشد. همگان از دور و نزدیک چه به‌بُعد مسافت و چه از مسند وزارت آمدند تا هم مستقیم خداحافظی کنند و هم خاطرِ خود را تسلی دهند.[۲۲][۲۳]


زندگی و تراث

گذر زندگی

  • ۱۳۲۰: ۷شهریور تولد در صومعه‌سرا گیلان
  • ۱۳۲۱: فوت پدر
  • ۱۳۳۶: چاپ اولین شعر در مجلهٔ امید ایران
  • ۱۳۳۸: فارغ‌التحصیلی از دانشسرای کشاورزی ساری
  • ۱۳۴۰تا۴۱: دریافت دیپلم ادبی در فومن؛ قبولی در کنکور دانشگاه تهران؛ شرکت در تظاهرات دانشجویی و چاپ اولین شعر طنز در مجلهٔ توفیق
  • ۱۳۴۴تا۴۵: دریافت مدرک لیسانس حقوق سیاسی از دانشگاه تهران؛ ازدواج و اقامت در تهران و معاونت سردبیری روزنامهٔ توفیق
  • ۱۳۴۵تا۵۷: تدریس در دبیرستان‌های تهران؛ همکاری با نشریات فردوسی، سپید و سیاه، امیدایران، نگین و...
  • ۱۳۵۲: آشنایی با محمدعلی رجایی و نگارش مقالهٔ «ضحاک و کاوه آهنگر»
  • ۱۳۵۷: دریافت مدرک فوق‌لیسانس در رشتهٔ ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران و چاپ کتاب برداشتی از رمان حضرت علی(ع) به مالک اشتر
  • ۱۳۵۸: مدیرکل دفتر آموزش‌ و بازرگانی وزارت آموزش‌وپرورش و مسؤل مجله‌ٔ رشدادب فارسی
  • ۱۳۵۹: مشاور فرهنگی مطبوعاتی نخست‌وزیر رجایی و انتشار مقالهٔ ضحاک و کاوه آهنگر در روزنامهٔ کیهان
  • ۱۳۶۰: مشاور فرهنگی رئیس جمهور رجایی و چاپ مکاتبات رجایی با بنی صدر
  • ۱۳۶۱تا۶۲: مشاور فرهنگی رئیس‌جمهور [آیت‌الله] خامنه‌ای و چاپ کتاب اولین استیضاح در جمهوری اسلامی ایران و کتاب دیدار از شوروی
  • ۱۳۶۲: کناره‌گیری از مشاغل رسمی در پست‌های سیاسی
  • ۱۳۶۳: زیارت خانهٔ خدا و بازکردن ستون طنز داستان‌های جعفرآقا در خبرنامهٔ حجاج ایرانی؛ راه‌اندازیِ ستون «دوکلمه حرف حساب» گل‌آقا در روزنامهٔ اطلاعات
  • ۱۳۶۴: ازدست‌دادن پسرش
  • ۱۳۶۹: انتشار هفته‌نامهٔ گل‌آقا
  • ۱۳۷۰: انتشار ماهنامه و سالنامهٔ گل‌آقا
  • ۱۳۷۸: انتشار هفته‌نامهٔ بچه‌های گل‌آقا؛ برگزاری اولین مسابقهٔ دوسالانهٔ بین‌المللی کاریکاتور
  • ۱۳۸۱: قطع انتشار هفته‌نامهٔ گل‌آقا
  • ۱۳۸۳: وفات در ۱۱اردیبهشت و خاک‌سپاری در ۱۲اردیبهشت[۲۴]


جهان گل‌آقا و گل‌آقای ایران

تولدِ در جنگ

کیومرث صابری فومنی، هفتم شهریور۱۳۲۰ بود که در خانه‌ٔ بانو سیده‌زهرا، مامای شهر سومعه‌سرا صدای تولدش پیچید. آغاز زندگیِ فرزندِ علی‌نقی و سیده‌ربابه، به جنگ جهانی دوم خورد.[۲۵] مادرش از سادات ترک بود. پدر سیده‌ربابه از روحانیان مراغه، به فومن آمده بود و پس از مرگش اهالی شهر، سیده‌خانم را «دخترآقا» صدا می‌زدند. کیومرث در دامن مادری باسواد پرورش یافت که مکتب‌خانه قرآن داشت. اشعار حافظ و سعدی را از حفظ و در خلوت برای پسرش می‌خواند و کیومرث هم تکرار می‌کرد. این شعرخوانی‌ها از زیباترین خاطرات صابری شد.[۲۶]
علی‌نقی پدر کیومرث، اصالتاً رشتی بود و در وزارت داراییِ صومعه‌سرا کار می‌کرد. ۱۳۲۱ به فومن منتقل شد و با مرگ زودهنگام خود، کیومرثِ یک‌ساله را از نعمت پدر محروم کرد.[۲۷]

حسرت و شعر

ده‌دوازده‌ساله بود که متوجهِ بار سنگین برادر شد و نتوانست تحمل کند که علی مسئولیت خانواده را تنهایی به‌دوش کشد. پس به مغازه‌ٔ خیاطی رفت و شاگردی کرد. جسمش در مغازه بود، دور از درس و مشق و ذهنش در کلاس‌ درس، پشت نیمکت. صبح‌ها با حسرت به دوستانش که راهی مدرسه می‌شدند، نگاه می‌کرد. مادر و برادر از دلتنگی‌هایش خبر داشتند و تصمیم گرفتند با هر مشقتی بود، او را به مدرسه برگردانند.[۲۸] نخستین‌ بار در ۱۴سالگی قلم شاعری در دست گرفت و شعری ۸بیتی با عنوان یتیم سرود. درواقع شعر را برای روزنامه دیواریِ بچه‌های کلاس بالاتر سروده بود و پس از آن، نامش بر سر زبان‌ها افتاد. معلم ادبیات هر هفته که سرکلاس می‌آمد، می‌پرسید: صابری شعر تازه نداری؟ او هم برای‌اینکه دستِ خالی به کلاس نرود به هر زحمتی شده ابیاتی می‌سرود. انتظارهای معلم سبب شد تا شاعر تازه‌کار، ده‌دوازده شعرِ دیگر هم بسراید.[۲۹]

واقعیتِ رویا

کودکِ فقر، پس از سیکل، دوباره مشغولِ خیاطی شد و همواره به دنبال راهی برای ادامه تحصیل تا مانع فقر را از پیشِ پا بردارد. دانشسرای شبانه‌روزیِ ساری آزمونی برگزار می‌کرد که فقط یک نفر را برمی‌گزید. صابری هم شب‌ها درس می‌خواند تا آن یک نفر باشد و شد! درس‌خواندن در مدرسه‌ٔ شبانه‌روزی هزینه‌ای نداشت. پس از یک دوره‌ٔ دوساله، در امتحانات نهایی قبول شد. این قبولی، مجوزی بود برای شغلی که آرزوی کیومرث بود: «معلمی». معلمی را در ۱۸سالگی و با روستایِ کسما آغاز کرد. پس از یک سال به مدرسه‌ای در روستای کوچه‌چال از توابع ماکلوان، نزدیکی فومن منتقل شد. در آن مدرسه هیچ‌کس کار نمی‌کرد. آنجا هم معلم بود، هم مدیر و ناظم.[۳۰]

نقد در دل طنز
از یتیمی تا طنز

نوشته‌های صابری یتیم بود! این نامی بود که کیومرث بر اغلب کارهایش می‌گذاشت. اولین اثرش شعری بود با اسم «یتیم» که ۱۳۳۶تا۳۹ در مجلهٔ «امیدایران» به‌چاپ رسید.[۳۱] در سال‌های ۱۳۳۶تا۳۸ ناشران تهران ماهنامه‌ٔ «کتاب‌های ماه» را منتشر می‌کردند. صابری هم که از زمان تحصیل در دانشسرا مشترکِ این ماهنامه بود، به‌گفتهٔ خودش، مدتی به‌دلیل تغییر نشانی، نشریه به دستش نرسید:

نامه‌ای نوشتم و گلایه کردم. در پاسخ نامه‌ای که با ماشین تحریر نوشته بودند و امضای کسی را داشت که بعدها فهمیدم حیدر صلصانی است، به دستم رسید که این جور شروع شده بود: «نامهٔ شیرین و طنز‌آمیز شما رسید...» و تمام شماره‌های گذشته آن نشریه را یکجا برایم فرستادند. همین جملهٔ «نامهٔ شیرین و طنز‌آمیز شما رسید» کارم را ساخت و مرا به دنیای طنزنویسی کشاند؛ یعنی همیشه در این فکر بودم که من،‌ همان کسی هستم که با متنی ماشین‌شدهٔ، کسی، طنز‌نویسی مرا تأیید کرده است که علی‌الاصول باید صلاحیت باشد. این نامه، هیچ‌وقت از من جدا نشد و هنوز هم باید درمیان اوراق کتاب‌خانه‌ام باشد. اما من در تمرینات اولیه پس از دریافت این نامه، در راه طنزنویسی، هیچ موفقیتی به‌دست نیاوردم. تا زمانی که آن شعر سیاسی با امضای «گردن شکسته‌ٔ فومنی» را به حسین توفیق فرستادم.[۳۲]
از گردن‌شکستگی تا سربلندی

۱۳۴۰ به خواست خود و اصرار مادرش در رشته‌ٔ ادبیات امتحان داد و دیپلم گرفت. بلافاصله در کنکور رشته‌ٔ حقوق سیاسی شرکت کرد و در دانشکده‌ٔ حقوق تهران پذیرفته شد. ۲۰ساله بود که معلم دبیرستان‌های فومن نیز شد و به‌دلیل مشغله‌ٔ کاری تقریباً غیرحضوری درس می‌خواند.[۳۳] سال اول دانشگاه، به‌همراه هم کلاسی‌ها در تظاهراتی شرکت کرد. از مأموران کتک مفصلی خورد و گردنش آسیب دید. برای شرح این حادثه شعری سیاسی سرود و با امضای «گردن شکسته‌ٔ فومنی» برای روزنامه‌ٔ توفیق فرستاد. سردبیر شعر را بسیار پسندید و در شماره‌ٔ بعدی چاپ و البته شاعرش را به ادامه‌ٔ همکاری دعوت کرد. آنچه باعث شهرت کیومرث شد و بار دیگر طنزنویسی او را به‌رخ کشید گزارشی است درباره‌ٔ عروسی نخست‌وزیر آن زمان. رپرتاژی که در دو صفحه از توفیق به‌چاپ رسید. در همان سال۱۳۴۴ پایان‌نامه‌ای با موضوع «برداشتی از فرمان علی(ع) به مالک اشتر» ارائه داد و مدرک لیسانس را گرفت. پس از آن به‌عنوان همکارِ روزنامه‌ٔ توفیق به تهران منتقل شد و تا روزی که توفیق توقیف شد همکار ثابت آن بود. صبح‌ها در یکی از دبیرستان‌های تهران درس می‌داد و عصرها به توفیق می‌رفت. پس از مدت کوتاهی معاون سردبیر شد؛ سپس ستون ثابتی با نام «هشت روز هفته» در نشریه راه انداخت.[۳۴] در کنار تمام جهش‌های فرهنگی‌اش، صابری تا سال۱۳۵۷، فوق‌لیسانس ادبیات تطبیقی را نیز از دانشگاه تهران گرفته بود.[۳۵]

چرا شد گل‌آقای ملت؟!

مدتی پس از انتقال به تهران معاون سردبیرِ توفیق شد. در نشریه با نام مستعار می‌نوشت. میرزاگل، عبدالفانوس، گردن‌شکسته‌ٔ فومنی، ریش سفید، لوده و... از اسامی مستعارش بود.[۶] درعین‌حال، کیومرث صابری، همواره مداراجو، انسان‌دوست و مردمی بود. همین صفات کافی بود تا رئیس‌جمهور خاتمی در سال۱۳۷۷، او را «گل‌آقای ملت ایران» بنامد.[۴]

زمینهٔ فعالیت

از ابتدای جوانی معلم بود و از ۱۴سالگی شعر می‌گفت که نرم‌نرم طبعش به طنز رفت و قلمش غالباً طناز شد. صابری روزنامه‌نگاری ماهر بود که گاه مبدع ستونی خلاقه و پرمخاطب می‌شد.

دید و نظر دیگران

محمدعلی جمال‌زاده

نگاه حسن حبیبی به طنز گل‌آقا

نظر علی موسوی گرمارودی


معلم طناز

برای مردم طنز نیست!

نوشته‌هایم درظاهر طنز است؛ اما مردم آن‌ها را حرف حساب می‌دانند. این مسئولان‌اند که آن‌ها را طنز می‌دانند. من در اشعار پراکنده و مطالب جدی هم همان هدفی را دنبال می‌کنم که در طنز. در اولی، از اصولی حمایت می‌کنم که به‌گمانم شایسته‌ٔ موافقت‌اند. در آن‌ها سعی می‌کنم چیزی را بسازم یا چیز ساخته‌شده‌ای را تأیید کنم. این جنبهٔ مثبت کار است. البته اشعار و نوشته‌هایم به‌نسبت کم است،‌ یا حداقل، کمتر چاپ می‌شود. این وظیفهٔ هر انسانی است که در تأیید و حمایت آنچه درست می‌داند کاری بکند. اما تأیید خوبی‌ها بدون نفی بدی‌ها بی‌معناست؛ یعنی کار هر انسان، هر انسان زنده این نیست که فقط خوبی‌ها را ببیند. در بخش دوم، یعنی همان چیزی که اسمش را طنز گذاشته‌اند سعی من بر این است که بی‌ها و کاستی‌ها را ببینم. این جنبه‌ منفیِ کار است.

کریم‌شیره‌ای، نی‌ام
بااینکه نوشته‌های من طنز است؛ اما همیشه با آن‌ها بسیار جدی برخورد می‌کنم چون من «گل‌آقا»یم. کریم‌شیره‌ایِ ناصرالدین‌شاه که نیستم!

دنیا به آخر رسیده بود!
وقتی مقالهٔ نویسنده‌ای مخالف در روزنامه چاپ می‌شود، فردا در مطبوعات و مجلس، سیل ناسزا به‌سویش سرازیر می‌شود. انگار دنیا به آخر رسیده! کار به جایی رسیده بود که خوانندگان از من می‌پرسیدند: چطور است که تو هرچه می‌خواهی می‌نویسی؛ ولی دیگران نه؟! من داشتم کم‌کم تبدیل می‌شدم به تنها صدای معترض و مخالف! واقعاً گاهی با خود می‌گفتم «آن‌ها که در اصالت کار من و در استقلال قلم من شک می‌کنند چه گناهی دارند؟!»

تنها می‌نوشتم اما محکم
به اصل نظام معتقدم. با همان لحن محکمی انتقاد می‌کنم که یک موافق حمایت می‌کند و این دلیلی بود تا بی‌وقفه بنویسم، ادامه دهم و تنها صدای مردم باشم. بی‌طرفم. به هیچ گروه و جناحی وابسته نیستم. همیشه با مردم و انقلاب با صداقت رفتار می‌کردم؛ اما از هجوم اتهام درامان نبودم و گاه‌وبی‌گاه زخمی شدم.

زنبور عسل را آری
طنز بسیار ظریف و حساس است. تیغ دولبه است. من روی این تیغ راه رفته‌ام و خدا می‌داند که به قصد سلاخی و صدمه‌رسانی کار نمی‌کنم. من مثل مار نیش نمی‌زنم. دلم می‌خواهد «زنبور عسل» باشم: نیش‌ونوش!

بین من و نوشته‌هایم همیشه خداوند حاکم است. هرگز از روی کینه و نفرت ننوشته‌ام. جز به‌ندرت، درباره‌ مسائل شخصی ننوشته‌ام. همیشه به‌قصد اصلاح نوشته‌ام. انتقاد سازنده هم یعنی همین.[۳۹]


گل‌آقا چه می‌گوید دربارهٔ نصرآباد

نامه‌ها

زمانی که «دوکلمه حرف حسابِ گل‌آقا» در روزنامهٔ اطلاعات به‌چاپ می‌رسید، مردم نامه‌های بسیاری برای او می‌نوشتند و خواستار انتشار آن بودند. صابری اگر مناسب چاپ می‌دانست آن‌ها را منتشر می‌کرد. نمونه‌ای چند:
پیام فریدزاده از تهران: از گل‌آقا بعید است و جای تأسف که واژهٔ من‌درآوردیِ «گاهاً» را استعمال می‌کند. «گاه» فارسی است و کلمات فارسی تنوین نمی‌پذیرد!

گل‌آقا: از شما بعید است و هیچ هم جای تأسف نیست. بنده گاهاً از این واژه استفاده می‌کنم! اگر همیشه استفاده می‌کردم حق با شما بود!(۱۷دی۱۳۶۶)

بیات از تهران: نیم لیتر آب را به‌مبلغ ۲۴۰ریال به بنده فروختند. فرقش با آب معمولی فقط در این بود که دور شیشه‌اش یک کاغذی چسبانده رویش نوشته بودند «گلاب!» ولی عطر و مزه‌اش با همین آب لوله‌کشی خودمان مو نمی‌زد! بفرمایید رسیدگی کنند!

گل‌آقا: رسیدگی لازم نیست. قیمت آب معمولی را ۲۴۰ریال بکنند که خوانندگان ما و خریداران گلاب احساس غبن ننمایند!(۱۷دی۱۳۶۶)

سیدعلیرضا عشرتی از بندر انزلی: بنده نمی‌دانستم که صفی هم به نام صف بیکاری وجود دارد! چندی پیش،‌ سازمان بهداشت‌ودرمان‌وآموزش پزشکی منطقه‌ای تهران، ۶۸۵ نفر استخدام می‌کرد که حدود پنج‌شش هزار نفر توی صف قرار گرفته بودند. بعد از امتحان کتبی، نوبت امتحان حضوری رسید! یک سؤالاتی می‌کردند که آدم از استخدام پشیمان می‌شد! زیاده، وارد سیاست نمی‌شوم!

گل‌آقا: خوب کاری می‌کنی. این مش‌رجب یک زور وارد سیاست شد، بعداً پشیمان گردید! شما همان وارد صف بیکاری بشو، بلکه دری به تخته خورد و دست و بالت جایی بند گردید! بنده هم از زور بیکاری است که حرف حساب می‌زنم.(۱بهمن۱۳۶۶)

سیدرضا شجاع از تهران پارس: همهٔ روزنامه‌ها نوشتند که ما از لحاظ گرانی و آلودگی‌هوا، هر دو، در جهان به مقام دوم رسیده‌ایم. آقای گل‌آقا، شما چرا نسبت به این‌ جور مسائل کم‌لطفی می‌فرمایید؟

گل‌آقا: ما کم‌لطفی نمی‌فرماییم. مسئولان مربوطه کم‌لطفی می‌فرمایند که وقتی می‌خواهیم به آن‌ها جایزه‌ای، تشویق‌نامه‌ای چیزی تقدیم کنیم، به‌جای تشکر، اعتراض می‌فرمایند! هر وقت رتبهٔ اول شدیم، حضرت‌عالی سریعاً یادآوری بفرما که فوراً اقدام کنیم!(۲۹بهمن۱۳۶۶)

ح.پ.از اصفهان: مادربزرگ پیری دارم که به‌علت کهولت سن و ضعف قوای جسمانی با عصا راه می‌رود. اخیراً عده‌ای دنبال او افتاده‌ می‌خواهند اسمش را زورکی در کلاس نهضت سواد‌آموزی بنویسند! برادری دارم که رفت اسم فرزندش را در کلاس اول دبستان بنویسد، گفتند: «جا نداریم!» مدرسهٔ دیگر رفت. مدیرش گفت: «دفترچهٔ بسیج اقتصادی شما مال این محله نیست. از ثبت‌نام معذوریم!» اینجانب دو سال پیش دیپلم گرفته‌ام؛ اما هنوز به فتح خاکریز اول دانشگاه موفق نشده‌ام! لطفاً با رهنمودهای خود خانوادهٔ ما را ممنون فرمایید.

گل‌آقا: مادربزرگ را زورکی مدرسه بفرستید. برادرزاده‌تان را بگذارید شاگرد مغازه شود که بعدها برود به بخش خصوصی! خودتان هم برای ما از این نامه‌ها بنویسید که سرتان گرم شود.(۲۶آبان۱۳۶۷)

محمد عین‌الله‌زاده از طاهر گوراب رشت: ما هر وقت ناخوش می‌شویم، بعضی دواجات را با قیمت مناسب از بازار آزاد تهیه می‌نماییم. بفرمایید وقتی «ممصادق» شما مریض بود، خانم کمینه دارو از کجا پیدا می‌نمود؟

گل‌آقا «ممصادق» را نمی‌دانیم؛ ولی خودمان که ناخوش می‌شویم، اسم دواها را گفته به خودمان فوت نموده سالم می‌شویم! آزمایش بفرمایید.(۸دی۱۳۶۷)

جملهٔ معروف

گل‌آقا همیشه می‌نوشت؛ «سبیل ما را دود داده‌اند» یا «میارزه گل‌آقا با روند روبه‌رشد درازی سبیل شاغلام من‌باب تشویق و مشتلق ماچ‌کردن شاغلام»[۴۱]

زمزمه‌‌ٔ تلخ

مادر در خلوت برایش حافظ می‌خواند و او تکرار می‌کرد. بزرگ که شد، همیشه در لحظه‌های تلخ زندگی به یاد مادر می‌خواند:

گویند سنگ لعل شود در مقام صبرآری شود و لیک به خون جگر شود[۴۲]

اخلاقم گل‌آقایی نیست!

گل‌آقا در ابتدا فقط یک اسم بود. یک اسم مستعار برای خودم تا مدت‌ها کسی نمی‌دانست که کیست. تا یک سال حتی خانواده‌ام هم صددرصد نمی‌دانستند که گل‌آقا منم؛ اما حدس‌هایی می‌زدند که من انکار می‌کردم. گل‌آقا خصوصیات اخلاقی من را ندارد؛ یعنی تیپی جدا از کیومرث صابری است.[۴۳]
سنگ قبر گچی شاغلام
اثر بزرگمهر

قلمرو آبدارخانه

حرف حساب‌های روزنامهٔ اطلاعات را گل‌آقا می‌زد. مردی که محبوب صابری بود. تا مدتی گل‌آقا یکه‌وتنها کار می‌کرد؛ اما بار حرف حساب‌ها سنگین بود. افراد دیگری را به همکاری دعوت کرد. همگی از همان جایی آمده بودند که گل‌آقا آمده بود. اینان به قلمروِ فرمانروایی گل‌آقا که آبدارخانه باشد، ورود کردند و هریک وظیفه‌ای داشتند. نزدیک بیست سال باهم همکاری کردند تا طنزهای به‌ظاهر خنده‌دار بگویند:
شاغلام: عوام بود و آبدارچیِ آبدارخانه‌ٔ گل‌آقا.
مش‌رجب: پیرمرد دهاتیِ کلاه نمدی به سر.
غضنفر: مسئول روابط‌عمومی گل‌آقا و مأمور کوبیدن مشت محکم بر دهان استکبار جهانی.
ممصادق: نماینده‌ٔ مردم کوچه و بازار.
کمینه: عیال ممصادق سخنگوی زنان در دوکلمه حرف حساب.[۴۴]

هوشیار و اخلاق‌مدار

هم‌اکنون...

گر آدمی به دنیا، دارای مال باشد
البته می‌تواند، شیرین‌مقال باشد!
آن را که وضع مالی، چون بنده نیست عالی
با صورت هلالی، قدش چو «دال» باشد
دیدیم بس ملامت، بردیم بس ندامت
از اغنیا کرامت، امری محال باشد
گرد مرد بی‌بضاعت، خو کرد با قناعت
بر سکوی مناعت، او را مدال باشد
ای آن‌که با چموشی، کردی گران‌فروشی
خون جای آب نوشی، گویی حلال باشد
از خود مباش راضی، تنها مرو به قاضی
مانند عهد ماضی، کی عصر حال باشد؟
امروزِ روز، مردم، سازند با تورم
گویند با تبسم: ثروت و بال باشد!
«شاطر» که راه پوید، بسیار گفت و گوید
دست از سخن نشوید، گیرم که لال باشد! [۴۵]


تأثیرپذیری‌ها

به عقیده‌ٔ منوچهر احترامی، کیومرث صابری پیش از آغاز کار نویسندگی، مجذوب دنیای دهخدا شده بود! البته این تأثیر‌پذیری را خود صابری نیز تأیید می‌کند:

قبل از اینکه طنزنویسی را شروع کنم یا کسی به من بگوید تو طنزنویس هستی، با دهخدا آشنا شدم.
دهخدا چیزی به من یاد داد، اینکه بدون مطالعه نمی‌شود طنز‌نویس شد. نوشته‌های دهخدا دریای ناپیداکرانه‌ای است.[۴۶]

منتشر نشد اما امام را خنداند

یادم است زمانی [امام] خمینی شطرنج را آزاد کرده بودند. روزنامه‌ها نوشتند که فتوای شطرنج و موسیقی و... آمد. من دوکلمه حرف حساب را با نمابر می‌فرستادم اطلاعات. آن زمان چیزی نوشتم که فقط به بیت رفت و فقط پیش سیداحمد. رفت زیردست [آیت‌الله] خمینی:
حضرت امام که قبلاً ماهی اوزون برون را آزاد کرده بودند و بعداً شطرنج را آزاد کرده بودند و راجع به موسیقی هم این را گفتند و خدا ایشان را زنده نگه داشته باشد، همان اصطلاحی که خود مردم گفتند که خدا ایشان را طول عمر همراه‌با عزت عنایت فرماید که به‌تدریج کم‌کم بقیه چیزها را هم آزاد بکنند تا ما در آخر عمری یک کیفی کرده باشیم، «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار».

سیداحمد به دعایی گفته بود که آقا این نمابر ما خراب شده. فرستاد که آن دستگاه را درست کنند. دستگاه که درست شد، گفت حالا شما متنی نمابر کنید که دعایی این دوکلمه حرف حساب را نمابر کرده بود. سیداحمد هم بلافاصله خدمت امام برده بود که امام خندیده بود. منتها همان یک نسخه بود و ما جز به محارم، دیگر به کسی نگفتیم.»

هرگز کاریکاتور روحانی چاپ نمی‌کنم!

صابری معتقد بود که چاپ کاریکاتور از روحانیان توهین به لباس آن‌هاست و می‌گفت که آن لباس مقدس است. این اندیشه را نیز داشت که در هر لباسی آدم‌های بد هم دیده می‌شود؛ اما می‌گفت آن بدها دیگر روحانی نیستند.[۲۱]

مصاحبه‌ای با موضوع چیستیِ شعر نو

قالب شعر نو را می پسندم. اعتقاد دارم که در این قالب بهتر و آسان‌تر می‌شود با مخاطب امروزی رابطه برقرار کرد. اینکه شما اشعار جدی مرا زیبا یافته‌اید تا حدودی ناشی از محبتی است که به من دارید؛ اما من چند برابر آ‌نچه را که شما زیبا یافته‌اید از بین برده‌ام. به‌این‌دلیل که وقتی کلاهم را قاضی کردم دیدم درمجموع شاعر متوسطی هستم و من در هر کاری، متوسط‌بودن را دوست ندارم.[۴۷]

در چند سالگی گل‌آقا گل کرد؟

کار گل‌آقایی را در ۴۳سالگی شروع کردم و تا چند سال هیچ‌کس کار طنزم را جدی نگرفت. نخستین کسی که مرا به‌عنوان طنزنویس تحویل گرفت در سطح وسیع، محمدعلی جمال‌زاده بود. هر وقت هم که به‌عللی نمی‌نوشتم نامه می‌فرستاد و اظهار نگرانی می‌‌کرد. در ایران چند نفر به‌طورخصوصی مشوق من بودند: [آیت‌الله] خامنه‌ای، سیدمحمود دعایی و دوستم جلال رفیع.‌[۴۸]

آثار و منبع‌شناسی

لحن گل‌آقا

گل‌آقا طنز می‌نوشت. نوشته‌هایی که انتقاد، تجاهل، انصاف، ادب، ایجاز، رندی، امیدبخشی، سازندگی و شادی‌آفرینی در دل آن بود. شخصیت‌های چون شاغلام، مش‌رجب، غضنفر، ممصادق و کمینه(عیال ممصادق) خلق کرد تا بتواند مشکلات و انتقادات مردم را به گوش مسئولان برساند.[۴۹]

قصد، مأیوس‌کردن نیست!

من این دیدگاه ناامیدکنندگی را دربارهٔ طنزِ گل‌آقا قبول ندارم. ما اساساً در کاریکاتورها و در مطالب قصد مأیوس کردن مردم را نداریم؛ چون در این یأس، مرگِ خود ما نهفته است. ما با امید زنده‌ایم و امید می‌دهیم؛ امید به زندگی و امید به اصلاح. مثال می‌زنم: در کاریکاتوری، تلویزیونی را کشیده‌ایم که مدیرعاملش درحال حرف‌زدن است. پدر خانواده‌ای که در کاریکاتور پای سفره است خطاب به او می‌گوید: «از بس حرف زدید خسته شدید... بفرمایید شام»؛ یعنی تلویزیون جای حرف‌زدن و شعاردادن نیست. کاریکاتورهای‌ ما اصلاح را می‌خواهد و انتظار بیهوده و وعده و وَعید را نادرست می‌داند. و این یعنی امید به حرکت.[۳۹]

کارنامه‌ای پربار هرچند جمع‌وجور

برداشتی از فرمان حضرت علی(ع) به مالک‌ اشتر(۱۳۵۷)
تحلیل داستان ضحاک و کاوه آهنگر(۱۳۵۹تا۱۳۶۰)
مکاتبات شهیدرجایی و بنی‌صدر (۱۳۶۰)
اولین استیضاح در جمهوری اسلامی ایران (۱۳۶۱)
دیدار از شوروی (۱۳۶۱)
گزیدهٔ دوکلمه حرف حساب (جلد اول) (۱۳۶۹)
گزیدهٔ دوکلمه حرف حساب (جلد دوم) (۱۳۷۰)
گزیدهٔ دوکلمه حرف حساب (جلد سوم) (۱۳۷۴)
گزیدهٔ دوکلمه حرف حساب (جلد چهارم) (۱۳۷۷)[۵۰]

دربارهٔ صابری یا برگرفته از آثارش

  • «سبک کنایی دوکلمه حرف حساب کیومرث صابری فومنی» مقاله‌ای به‌کوشش نعمت‌الله ایران‌زاده و نجمه زارع بنادکوکی، در فصل‌نامهٔ علمی‌پژوهشی ادبیات پارسی معاصر، سال چهارم، شمارهٔ اول، بهار۱۳۹۳،‌ صفحات ۱۹تا۳۶.[۵۱]
  • «شگردهای طنزساز در دوکلمه حرف حساب کیومرث صابری (گل‌آقا)» به‌قلم نعمت‌الله ایران‌زاده و نجمه زارع بنادکوکی، در مجلهٔ تاریخ ادبیات، بهار و تابستان۱۳۹۱، شمارهٔ۷۰.[۵۲]
  • «(کیومرث صابری) باهم گریسته بودیم» چاپ‌شده در شمارهٔ ۴۵و۴۶ کلک‌آذر و دی۱۳۷۲ نوشته‌ٔ احمدرضا احمدی.[۵۳]
  • «طنز: میراث کیومرث صابری فومنی، طنز و شوخ‌طبعی و ارزش‌های اخلاقی آن در ایران» به‌قلم کتبا فولمر، مقاله‌ای در مجلهٔ بخارا، شماره۵۰، اردیبهشت۱۳۸۵.[۵۴]

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

نشریات جدی از قبیل؛ فردوسی، سپیدوسیاه، امیدایران، نگین و روزنامه‌ی اطلاعات مقاله‌ها و شعرهای او را چاپ می‌کردند.[۵]

گالری برخی از شماره‌ها

پانویس

  1. «یادی از کیومرث صابری «گل‌آقا»». 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۲۱.
  3. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۴.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۲۱.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ «گل‌آقا» کیومرث صابری. ص. ۸۷.
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۲۴.
  7. کیومرث صابری «گل آقا». ص. ۳۶.
  8. «گل‌آقا طنزپردازی متعهد و فهیم». 
  9. «کیومرث صابری فومنی». 
  10. ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ «گل‌آقا» کیومرث صابری. ص. ۴۰.
  11. «گل‌آقا» کیومرث صابری. ص. ۳۹.
  12. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۱۹.
  13. زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۷۶.
  14. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۹.
  15. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۲۲و۲۳.
  16. ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۱۷.
  17. «شرایط ازدواج کیومرث صابری فومنی». 
  18. «پوپک صابری:زرویی نصر‌آباد حافظ میراث پدرم در «گل‌آقا» بود». 
  19. زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری فومنی. ص. ۵۱.
  20. «ناگفته‌هایی از تعطیلی گل‌آقا». 
  21. ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ «اولین شماره، نیم‌ساعته تمام شد!». 
  22. ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۴۴.
  23. «حضور مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی در مراسم تشییع جنازه طنرپرداز کیومرث صابری فومنی». 
  24. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۷و۸.
  25. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۱و۱۲.
  26. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۳.
  27. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۴.
  28. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۵و۱۶.
  29. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۷و۱۸.
  30. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۴و۷۵.
  31. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۵.
  32. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۷.
  33. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۲۲.
  34. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۷و۷۸.
  35. زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۱۳.
  36. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۸۲.
  37. زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۹۸و۹۹.
  38. زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۷۵.
  39. ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ «مانیفست گل‌آقایی». 
  40. «ماجرای سبیل معروف ملا‌نصرالدین «گل‌آقا»». 
  41. «ما هم به قول کیومرث صابری سبیلمان را دود می‌دهیم پس از ۱۴سال با چای دیشلمه‌ٔ شاغلام، گل‌آقا بخوانید». 
  42. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۱۳.
  43. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۹۰.
  44. کیومرث صابری «گل‌آقا». ص. ۳۱.
  45. «شعر طنز از کیومرث صابری (گل‌آقا)». 
  46. زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری فومنی. ص. ۵۶.
  47. خاطرات کیومرث صابری. ص. ۷۹.
  48. خاطرات کیومرث صابری.
  49. زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. ص. ۲۰.
  50. «گل‌آقا» کیومرث صابری. ص. ۸۷.
  51. «سبک کنایی صابری». 
  52. «شگردهای طنزساز». 
  53. «(کیومرث صابری) باهم گریسته بودیم». 
  54. «طنز: میراث کیومرث صابری». 
  55. «ما شاگردان خوبی نبودیم!». 

منابع

  • قنبری، امید (۱۳۸۶). زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد کیومرث صابری. تهران: انجمن آثار و مخافر فرهنگی. شابک ۹۶۴-۵۲۸-۰۲۵-۷.
  • صابری، کیومرث (۱۳۹۳). خاطرات کیومرث صابری. تهران: چاپ و نشر عروج(وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س). شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۳۵-۹۴۰-۹.
  • اصغرپور، ریتا (۱۳۹۱). کیومرث صابری «گل‌آقا». تهران: مؤسسه فرهنگی مدرسه برهان (انتشارات مدرسه). شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۸۵-۴۴۸-۵.

پیوند به بیرون