حبیب یغمایی

از ویکی‌ادبیات
نسخهٔ تاریخ ‏۵ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۰ توسط پرواز (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
حبیب یغمایی
نام اصلی حاج سید حبیب‌الله منتخب‌السادات آل‌داودخوری
زمینهٔ کاری شعر، نویسندگی، تدریس، تحقیق و روزنامه‌نگاری
زادروز ۲۶آذر۱۲۷۷شمسی
دهکده خور
پدر و مادر حاج میرزااسدالله منتخب‌السادات آل‌داودخوری، فاطمه
مرگ ۲۴اردیبهشت ۱۳۶۳
بیمارستان آرادتهران
جایگاه خاکسپاری خور بیابانکِ اصفهان
بنیانگذار مجله یغما
سال‌های نویسندگی از سال۱۳۰۰ تا پایان عمر
کتاب‌ها دخمه ارغنون، فردوسی در شاهنامه، قصیده معروف خاقانی با مطلع و...
همسر(ها) تمیمه یغمایی، نصرت تجربه‌کار
فرزندان پرویز، اسماعیل، احمد، بدرالدین، پروین، پروانه، افسانه، پیرایه، مریم و مسیح
مدرک تحصیلی دیپلم از دارالمعلمی عالی. دکترای افتخاری ادبیات از دانشگاه‌تهران
دلیل سرشناسی شعر و مجله‌نگاری


حبیب یغمایی با بزرگان هم‌عصر

حاج سیدحبیب‌الله منتخب‌السادات آل‌داود خوری معروف به حبیب‌ یغمایی نادره مردی بود که، در یک دوره از تاریخ ایران پدید آمد و آثاری کم نظیر به جای گذاشت. مهارت ها داشت در دنیای ادب، که شاعری، نویسندگی، پژوهش، روزنامه‌نگاری، گاهی ترجمه و همیشه معلمی، از آن جمله‌اند. [۱]

* * * * *

یغمایی در مقاله‌نویسی نیز متبحر بود.
او برای تحقق هدفی بزرگ؛ «نگهبانی از زبان و ادب اصیل فارسی»، مجله یغما را منتشر کرد.[۲]

* * * * *


آن‌ها که در کار ادب معاصر وارد هستند، یغما را بزرگ‌ترین اثر یغمایی دانسته‌اند. وی با آن که در رشته‌های بسیاری فعالیت می‌کرد، اما بیش از همه یک شاعر بود. گرفتاری‌های بسیاری در انتشار مجله داشت، و این باعث می‌شد که نتواند با تمام قدرت به شاعری بپردازد، اما با توجه به اشعار بر جای مانده از او می‌توان وی را از شاعران خوب معاصر به شمار آورد(بهزادی).[۳] هنر یغمایی در شاعری و خلق شعر کامل و تمام عیار است. شعرش فصاحت و بلاغت دارد، استوار، محکم و ساده‌ولطیف است. اگر سری به دیوان او بزنیم خواهیم دید که هدف او از شعر، پیوند نظمی نیست. شاعری است که حرف ها و دردها برای گفتن دارد. سرشار از شور و عشق است. با این همه، او تنها به فکر خود نیست، به مسائل روز و اطرافیان نیز نظر می‌کند. با تمام وجود عشق خود را به ایران نمایان می‌کند. شیراز و قمصر و بابل را ستایش می‌کند، از «خور» و مزرعه سلام‌آباد می‌گوید، درختان حاشیه کویر را عاشقانه وصف می‌کند. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسی‌ها و همکاران اداری‌اش یاد می‌کند و به نام و نشان آنان و تخصص و خدمتی که کرده‌اند می‌پردازد. اگر به دنیای شعری یغمایی ورود کنیم گوینده‌ای را می‌بینیم که متفکر است و به خویش می‌پردازد اما در عین حال از دنیای بیرون هم غافل نیست! به این سبب، مضمون‌های شعری او متنوع، جالب و جذاب است(قدسی).[۴]

حبیب جامعیت ادبی داشت. ذوق و سلیقه‌ای فطری در نهادش گنجیده شده بود. همین بود که، هر کاری را خوب و بی‌عیب انجام می‌داد. نوشته‌های درست و بی‌نقص او و متوقف نشدنش در یک شیوه، ماحصل سالیان دراز مطالعه در آثار نثر فصیح، درست و پاک پارسی بود(قدسی).[۱]


نام خانوادگی حبیب، در اصل «آل‌داود خوری» بوده است.
نژاد وی از طرف مادر و مادرِ پدر به یغمای جندقی می‌پیوست. به همین سبب و به اصرار خویشاوندان، نام خانوادگی یغمایی را برگزید و به حبیب یغمایی مشهور شد.[۵] حبیب یغمایی در شهرک خور ناحیه جندق‌ و بیابانک زاده شد. وی سومین پسر منتخب‌السادات بود.
حاج سیدحبیب‌الله، پدرش حاج میرزااسدالله منتخب‌السادات آل‌داود خوری. مادرش فاطمه دخترزاده احمد صفائی دومین فرزند یغمای جندقی بود. صفائی شخصی متشرع و مذهبی و شاعری مرثیه‌سرا بود.
سید -داود- امام‌زاده‌ای که نژاد حبیب به او می‌پیوندد از نبیرگان امام کاظم(ع) در خور مدفون است.
نیای پدری و مادری حبیب هر دو فقیه، دانشمند و عالمان دین بودند. او راه اجداد را دنبال کرد.[۵]
دوران کودکی‌اش در خور به سر شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر و در مکتب‌خانه‌های خور گذراند. از همان کودکی طبع موزون او نمایان شد. گاهی خواسته‌های خود را به زبان شعر بیان می‌کرد.[۶]
منتخب‌السادات تحصیلات راهنمایی را از مدرسه ناظمیه دامغان آغاز کرد مدتی هم در مدرسه مطلب خان که یکی از دو مدرسه آموزش علوم اسلامی دامغان بود دانش‌آموزی کرد. بعد از آن به شاهرود رفت و در آنجا اقامت کرد و به تحصیل پرداخت. علم‌آموزی در تهران را از آلیانس مشهور آغاز کرد و با دارالمعلمین مرکزی[عالی] ادامه داد. پس از اخذ دیپلم از آنجا، یک سال در مدرسه حقوق عالی سرگرم تحصیل شد اما به اتمام نرساند. در دارالمعلمین از محضر استادانی چون ابوالحسن فروغی و عباس اقبال آشتیانی بهره برد. اقبال او را به نگارش مقالات تحقیقی و کتاب هدایت می‌کرد.
نخستین بار در دوران تحصیل در دامغان، با مطبوعات مشهور تهران آشنا شد و ارتباط برقرار کرد که روزنامه نسیم شمال، طوفان، رعد و مجله ارمغان و دانشکده از آن جمله بودند. مجله ادبی ارمغان پلی بود برای ارتباط حبیب با اساتید و ادیبان پایتخت. در آن روزگار حبیب‌الله مخبر محلی روزنامه رعد بود و اخبار آن ناحیه را مرتبا برای دفتر روزنامه می‌فرستاد.
پس از اتمام تحصیلات در مدارس، به کارهای دولتی ورود کرد؛ مدت کوتاهی رئیس اداره ثبت احوال خور بود سپس ریاست معارف و اوقاف سمنان را عهده‌دار شد. چندی بعد به تهران بازگشت ودر مدارسی چون دارالفنون به تدریس اشتغال یافت و عضو اداره انطباعات شد. همکاری با افرادی چون، مخبرالسلطنه هدایت رئیس‌الوزراء موجب شد که اشعار ساده‌اش در کتب درسی ابتدایی چاپ شوند و باعث شهرت او در میان دانش‌آموزان شود. و آنان از روانی و زیبایی اشعار وی لذت ببرند.
از سال‌های اوایل دهه بیست هوای سیاست به سرش زد و کاندیدای مجلس شد، اما چون اطلاعات و تجربه‌‌ی کافی در آن زمینه نداشت کناره‌گیری کرد و ادامه راه دانش و ادب را پیمود. یغمایی سه دوره مدیر و سردبیر مجله آموزش و پرورش بود و یک دوره کامل سردبیر نامه فرهنگستان شد.
در سال ۱۳۲۵ کنگره بزرگ نویسندگان ایران به ریاست ملک‌الشعرای‌بهار برگزار شد و یغمایی از اعضای اصلی آن بود.[۷]
در زمان نخست وزیری دکتر مصدق به ریاست اداره کل نگارش رسید. در سال ۱۳۲۷ که همزمان بود با تاسیس مجله یغما ریاست فرهنگ کرمان را عهده‌دار شد.
او سال‌ها در مدارس عالی چون دانشسرای عالی دروسی از قبیل بدیع، قافیه و صناعات ادبی را تدریس می‌کرد و کتاب علم قافیه را به همین منظور تالیف کرد.[۸]
هشت سال پیش از مرگ بینایی‌اش دچار اختلال شد و برای درمان به انگلستان رفت. بعد از جراحی مدتی روی چشمانش بسته بود و موقتا نابینا شد در آن زمان بنابر تخیلات ذهن منظومهنابینایی را سرود. به غیر از قصیده نابینایی زمانی که در بیمارستان ولینگتون لندن به سر می‌برد سلام‌آباد را نیز به قلم نظم آورد.[۹]
پس از پیروزی انقلاب مجله یغما تعطیل شد. مدیر مجله به گوشه انزوا پناه برد. در همان سال‌ها ایرج افشار تصمیم به انتشار مجدد مجله آینده گرفت. بخش شعر مجله مذکور زیر نظر یغمایی بود زیرا افشار در این زمینه به تشخیص او اعتقاد داشت. گاهی هم شعری می‌سرود که برخی از آنان در آینده به چاپ می‌رسید. این روند تا پایان زندگی او ادامه داشت. تا این‌که بامداد ۲۴اردیبهشت ۱۳۶۳ در حین ناتوانی، در بیمارستان آراد دیده از جهان بست. و برای همیشه در زادگاهش آرام گرفت.[۱۰]



یغمایی، هر آن‌چه می‌سرود خوب بود. آن‌چنان که نمیتوان گفت در کدام قالب شعری مسلط‌تر است. شعر «جست‌وجو»: به جست‌وجوی ورق پاره‌ای دیروز... نمومه‌ای از قطعات عالی او می‌باشد و در زبان فارسی شناخته شده‌است.


قصاید او که شیراز نمونه‌ای از آن‌هاست: شیراز را زیبا بتی بربسته زیور بنگری / چون از فراز تنگه الله‌اکبر بنگری چه فخیم و استوار است.

غزلی زیبا، فلسفی و ماندگار به نام شکوه، با مطلع: تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را از معروف‌ترین غزل‌های وی می‌باشد که به آغاز کار شاعری‌اش مربوط است.

دو مثنوی «سفر مکه» و «سلام‌آباد» قدرت طبع و توانایی وی را در پرداختن مضامین به رخ می‌کشند.[۱۱]




داستانک

حاشیه

یغمایی در مجله حاشیه نویسی‌هایی داشت. گاه این حاشیه‌ها در آخر برخی مقالات مانند نامه‌ی خصوصی بود. مثلا: «دکتر باستانی پاریزی قرار بود شرح‌حال پورداوود را بنویسد. دو ماه به وعده گذراند، عاقبت هم نکرد. لابد دلیلی داشت. او این‌ روزها سرش خیلی شلوغ است.»
در دوسطر فوق، حبیب از دوست و همکارش هم گلایه کرده هم انتقاد، و هم به او کنایه زده!

در آخر مقاله‌ای مفصل در یغما چنین نوشته:«مقاله‌ای ممتع و مستند است ولی حشو و زواید زیاد دارد. بهتر بود نویسنده محترم مقداری از آن را حذف می‌کرد تا خواندنی تر می‌شد.»

جایی دیگر درباره غلط‌های چاپی نوشته:«اغلاط مطبعی مجله نسبتا کم است و اگر در هر شماره یکی دو اشتباه بیش نباشد، راضی‌ام، چه کنم؟ چشم‌ها کار نمی‌کند و خراب است.»[۱۲]


ولایت عشق

۶۱سال سپری شد؛ دلش هوای روزگار کودکی کرده و بهانه‌ی پدر و مادر و آبادی را می گرفت.
پنداری، نیمی از خود را در آن‌جا -زادگاهش- جا گذاشته بود. چندی در فراق خور سخت گذشت. سرانجام هجران را پایان داد و پا به خاک‌عشق گذاشت.
از سال۱۳۴۸ تا پایان عمر هر سال، سالش را آن‌جا نو می کرد. سرپناهی کنار کتاب‌خانه و آرامگاهش داشت. هم ولایتی هاآغوش‌باز و محفل‌گرم او را دوست می‌داشتند.
گذر روزهای دل‌انگیز خور را به تحریر درمی‌آورد. به بهانه‌های مختلف دست به قلم می‌شد و وصف وطن می‌کرد.حتی گاهی مرگ برزگران، دهقانان و روستاییان را در یغما درج می‌کرد، شماتت استادان و همکاران را نیز به جان می‌خرید.
در اشعار متعددی که از نوجوانی تا پیری سروده عشق خود را به این ناحیه هویدا کرده. در جوانی مسمطی سروده که فقط بندهایی از آن در مجله به چاپ رسیده و با این بیت آغاز می شود:
یاد آن روزی که از ده سال کمتر بود مرا
هم پدر بر سر و هم مهربان مادر مرا...[۱۳]

مدیر یاسائی

مدیر مدرسه (عبدالله یاسائی مدیر مدرسه ناظمیه در دامغان) تنبیهی سخت برای شاگردان در نظر گرفت. به کف دست‌شان شلاق می‌زد! ساعت آخرکلاس بود. با ترس و اضطرابی که وجودم را فراگرفته بود چند بیتی سرودم (از اشعار نخستین) شکر خدا مؤثر افتاد![۱۴]

ای حضرت صدر،ای که دیگرنارد چو تو مام دهر فرزند
ای آن‌که موقران به پیشتکاه‌اند به پیش کوه الوند
امروز کلاس ما تمامیعاصی و گناه‌کار باشند
دانیم سزای ماست شلاقاما تو روا مدار و مپسند
هر چند به قول شیخ سعدی"بی بند نگیرد آدمی پند"
لیکن گنه و خطا ز بندهعفو و کرم است از خداوند

استاد بهار

نظم محمدتقی

به مناسبت صدمین سال وفات پوشکین، شاعر بزرگ روس، وزارت معارف از ترجمه داستانهایش کتابی انتشار داد. ترجمه سه قطعه از اشعارش را بهار،وحید دستگردی و حبیب یغمایی به نظم در آوردند. مضمون قطعه منظوم بهار اقتضای انتشار نداشت. وزیر معارف مرا خدمت بهار فرستاد که در آن نظم تجدیدنظر فرماید.
آشفتگی بهار را شرح نمی‌توانم داد. می‌گفت:«مضمون از دیگری است من نمی‌توانم و نباید آن را تغییر دهم» بالاخره، با التماس، اندک تغییری داد. اما باز هم مورد قبول نبود و آمد وشد من تکرار شد. بالاخره فرمود:«هر تغییری که می‌باید خودت بده و از این بیش زحمت مده!» من در مراجعت از منزل استاد، آن نظم را به هم ریختم و مثلا به جای کلمات انقلاب و انتقام و آزادی، کلمات عشق و بوس و کنار گذاشتم و البته پسند افتاد!
سالها بعد، بهار، در یکی از مجلات فریادها کرد که یغمایی نظم مرا درهم‌ ریخت و خراب کرد ولی آنچه البته به جایی نرسد فریاد است. چون آن قطعه با اصلاحات بسیار مناسب بنده به چاپ رسیده بود.[۱۵]

حبیب شعر مرا خراب کرد!

دیوان بهار در سه مجلد مدتها در دست من بود. اوایل که مجله یغما را تاسیس کردم، اشعاری از دیوانش برای نوشتن در مجله انتخاب می‌کردم. در مرثیه مرحوم عارف قزوینی قطعه‌ای دارد به این مطلع:


دعوی چه‌کنی داعیه‌داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند


به او عرض کردم مصراع اول قطعه راخوب است عوض کنید. فرمود خودت عوض کن. عوض کردم و گفتم:
«از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند» و با تلفن به ایشان عرض کردم. پسندید. اما وقتی چاپ شد، اعتراض‌ها کرد که شعر مرا خراب کردی، همان که خودم گفته‌ام بهتر است. با اینکه وجه صحیح و اصیل را درمجله توضیح دادم، بی‌اثر ماند. اعتراض دیگر این بود که چرااین قطعه را زیر خبر وفات علامه محمد قزوینی چاپ کرده‌ای و توضیح نداده‌ای که در رثاء مرحوم عارف قزوینی ساخته شده.[۱۶]


غلط مشهور

در اواخر دی ماه سال۱۳۲۷ یغمایی به عنوان رئیس فرهنگ کرمان انتخاب شد. قبل از رفتن به آن شهر یغما را به برادرش اقبال یغمایی سپرد. محمد باستانی پاریزی از آن روزگار خاطره‌ای دارد(مطلب مربوط به همان شعر شاهکار ملک‌الشعرای بهار است، از ملک ادب حکم‌زاران همه رفتند... ): موضوع مربوط به این می شود که در سال۱۳۲۸ شمسی، پس از آنکه علامه محمد قزوینی درگذشت، در مجله یغما،‌قرار شد مطلبی در باب ایشان درج شود. حبیب یغمایی به سابقه محبت و لطفی که به بنده داشت و بنده آن روزها دانشجوی دانشکده ادبیات بودم و این لطف از شرحی که به مناسبت انتشار یغما در روزنامه خاور نوشته بودم مضاعف شده بود، مرا واداشت که در غلط‌گیری مجله، در غیاب ایشان، کمک باشم برای اقبال یغمایی، برادر فاضل ایشان. من در عالم دانشجویی و نامجویی، هر روز عصر به دفتر مجله یغما، که آن وقت‌ها در منزل شخصی ایشان -سرِ آب‌دار- بود،‌می‌رفتم. آن سه چهار شماره‌ای که ما در غیاب یغمایی چاپ کردیم هرگز مورد توجه ایشان قرار نگرفت. با این‌که بیشتر مقالات را خود ایشان قبلا دیده بود. ملک‌الشعرای بهار به سابقه محبتی که به حبیب‌الله داشت،‌پنج شش جلد مجموعه اشعار خود را در اختیار او نهاده و اختیار نهاده بودکه هر شعری را مناسب دانست انتخاب کند و چاپ کند. این پنج شش جلد مجموعه در این چند ماه در اختیار بنده ناتوان هم قرار گرفت و باید اقرار کنم که هرگز لیاقت برخورد با چنین گنجینه‌ی گران بهایی را نداشتم. روزها تصفح و بعضی اشعار را رونویس می‌کردم... باری، وقتی برخوردم که بالای آ» به خط خوش بهار نوشته شده بود:«این شعر را در رثای عارف قزوینی گفته‌ام.» من با خود گفتم شعر خوبی است، در مرگ یک شاعر است که قزوینی است، جایی هم مثل این چاپ نشده، ما آن را در مرگ علامه قزوینی چاپ می‌کنیم. خود بهار هم، وقتی ببیند خوشش خواهد آمد که شعرش را در چنین موقعیتی چاپ کرده‌ایم.
شعر در دیوان بهار چنین بود:

دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتندشو بار سفر بند که یاران همه رفتند

به هر حال آن جسارت و گستاخی صورت گرفت و در مجله یغما، در برابر عکس مرحوم علامه قزوینی، به امضای م.بهار چاپ شد، در حالی که در مقطع آن می‌گفت:

افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتنداندوه که اندوه‌گساران همه رفتند
خون‌بار بهار از مژه در فرقت احبابکز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند

البته همه اذعان دارند که مصراع بهار در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و ترکیب «ملک ادب» و «حکم‌گزاران» که به کار برده شده در برابر لطف و بلاغت و گرمی شعر بهار، بسیار نارسا است و بدترکیب!

نتیجه آن‌که؛ پس از بازگشت یغمایی از کرمان، روزی تلفن زنگ زد. بهار بود. من ندانم با یغمایی چه گفت، حدود بیست دقیقه صحبت کردند، یغمایی تمام مسئولیت‌ها را به گردن گرفت و پی‌درپی می‌گفت: من اشتباه کردم، خواهید بخشید.

بعد از پایان تلفن، یغمایی به من گفت: کاری عجیب شده، بهار رنجیده می‌گوید: اولا، من این شعر را در مرگ عارف قزوینی گفته‌ام. من چه کار داشتم که شعر در مرگ علامه قزوینی بگویم؟ ثانیا،‌ چرا در شعر من دست بردید، چه کسی این کار را کرده؟ البته، اگر یغمایی می‌گفت یک بچه محصل چنین کرده قیامت بر پا می‌شد. این کار باعث شد که یغمایی همه دیوان‌های بهار را برد و تحویل داد و دیگر من آن گنجینه را ندیدم.

به هرحال، بعدها کم و بیش یغمایی موضوع را با بهار در میان نهاده بود. بهار فرموده بود که خودم هم اصولا از این‌که این شعر را برای عارف قزوینی گفته بودم راضی نبودم و به همین دلیل هیچ‌جا هم بدان مناسبت چاپ نشده. البته حبیب یغمایی تا آخر عمر همه‌جا خود را در این ماجرا شریک جرم قلمداد کرد، چه در حیات بهار که وحشت داشت که چیزی در این باب بگوید یا بنویسد که موجب سرشکستگی، سرکوفتگی و دماغ‌ سوختگی من شود و چه بعد از مرگ او؛ و حتی وقتی که من در مجله هفتواد کرمان، که خود منتشر می‌کردم، به این ماجرا اشاره کردم، یغمایی مقالتی برای من فرستاد و طی آن نوشت که تغییر مصراع با نظر خود ملک‌الشعرابهار بوده... مطلع مورد پسند نبود به ایشان عرض کردم: تغیییر دهید. فرمودند: خودت تغییر بده. با نظر جناب‌عالی تغییر یافت و به این صورت به چاپ رسید: از ملک ادب... اما امروز باید اعتراف کنم که شخص یغمایی در این تغییر مصراع اصلا دست نداشت و خطا از من بود و مثل همیشه او شخصا توانسته بود، مثل مادر، روی خطاکاری‌های فرزندش را پوشانده باشد.[۱۷]


داستانک مردم

هم‌شهریان محفل گرم او را دوست می‌داشتند. زمانی که به خور می‌رفت به دیدار وی می‌رفتند و او نیز با خوش‌رویی آنان را می‌پذیرفت. به سخنان آنان گوش فرا میداد و تا جایی که امکان داشت و نفوذش اجازه می‌داد برای برآوردن خواسته‌های آنان کوشش می‌کرد. از مطرح کردن خواسته‌های مردم با مقامات بالای کشور ابائی نداشت. با این‌که در برخی مواقع حرفش را نمی‌خواندند.[۱۸]

تلخ تر از زهر!

نامه

پیر مرد ناتوانِ نابینا با دلی شکسته دست به قلم شد، چنین نامه ای نوشت و در مجله آینده منشر کرد؛
«مجله یغما پس از سی‌‌ویک سال انتشار مرتب ورشکست شد و تعطیل شد. اکنون بنده مانده‌ام و مقداری مجله و کتاب که خریدار ندارد و مبالغی قرض. به من رحم کنید و بدهی خود را محضا لله بپردازید. به عنوان خمس هم که باشد می‌پذیرم. دست و پای مشترکین بدحساب را می‌بوسم و التماس می‌کنم که بدهی خود را به وسیله ایرج افشار مدیر مجله آینده بفرستند. دعاگوی همه، سید حبیب‌ الله یغمایی ۱۱تیر ۱۳۵۸. »
پس از این نامه استغاثه‌آمیز، ایرج افشار در آینده نوشت:«در قبال مشروحه یغمایی، تنها یک نامه به مجله رسیده است و آن هم نامه‌ای است لطف‌آمیز؛ یعنی هیچکس نپذیرفته که به یغمایی بدهکار است.[۱۹]

آخرین شماره

پس از سی‌ویک سال(اسفند۱۳۵۷) در شماره آخر یغما نوشت: «سی‌ویک‌ سال، عمری است نسبه طولانی؛ در این مدت مدید مجله‌ای ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایه‌ای قلیل و مشتریانی غالبا بی‌بندوبار، در دوران حکومتی بی‌فرهنگ و بی‌اعتنا، با سازمان‌هایی مزاحم و آزاردهنده... بی‌هیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشار دادن، کاری سرسری و شوخی نیست.»

از نخستین روزی که قصد انتشار یغما را کرد، با عشق قدم در این راه گذاشت و با همت، فداکاری و بردباری ادامه داد. سی‌ویک سال با ملایمت تمام این راه ناهموار را پیمود. چه جفاها و اهانت‌ها که ندید و چه ناسزاها که نشنید! ناچار تعهداتی سخت و سنگین داد اما نه به اراده خویش. خود را و نویسندگان را رهاند و رنج خود و راحت یاران را خرید. بارها مجبور شد صفحاتی را از مجله جدا کند. از این گستاخی جلادهای ادبی رنج‌ها برد و دم نزد.

در ادامه شماره مذکور می‌نویسد:«عمر بدین سان تباه گشت. چشم بینائی را از دست نهاد، جسم بی‌توش و روح بی‌هوش گشت. زیان دو جهانی بهره افتاد، این است سرانجام نادانان و احمقان! به قول مسعود فرزاد:«اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت می‌توانست بست که عاقبتی به خیرتر و پایانی مناسب‌تر و مقصدی به دلخواه‌تر می‌بود ولی نبشته چنین بود و زان چاره نیست. و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانیِ تکراری است.


داستانک‌های دشمنی

داستانک‌های دوستی

حساب خودت را بپرداز!

در آن زمان (سال۱۳۰۸ش یا اندکی پس و پیش) معلم بودم. روزی مجتبی مینوی مرا به کافه‌ای در خیابان لاله‌زار به نام «رز‌نوار» دعوت کرد. رفتم. صادق هدایت، بزرگ علوی، مسعود فرزاد و مجتبی با هم نشسته بودند. هر چهار تن دوره نظام‌وظیفه را می‌گذراندند. به پیش آنان رفتم، از هر در سخن می‌گفتند و می‌نوشتند. من نیز گوش فراداده بودم و صاحب‌ نظر!
زمانی که قصد رفتن داشتم متحیر بودم که حساب کافه‌چی را بپردازم یا مینوی یا دیگری خواهد پرداخت! مینوی فرمود:«حساب خودت رابپرداز چون رسم ما این است که هر کس حساب بهای آنچه را خواسته است خود بپردازد.»
از این رسم و قاعده چندان خشنود شدم و تعلیم یافتم که هنوز هم گاهی این روش را به کار می‌بندم. چون نوعی آزادی و ادب مصاحبت بود. همه روز به آن مجلس می‌رفتم و اندک‌اندک من بدان دوستان خوی گرفتم و آنان به من. البته در شمار آنان نبودم. چون جوانانی بودند بی‌بند و بار و من تا حدی مذهبی بودم.


نه در مسجد دهندم ره که رندی

نه در میخانه کاین خمّار خام است


پدر و پسر شاعر

در یکی از شماره‌های مجله یغما، محمدابراهیم‌باستانی‌پاریزی مطلبی نوشته بود که این مفهوم رامی‌رساند؛ منتخب‌السادات، پدر حبیب یغمایی، شعر می‌گفت ولی شعر خوب نمی‌گفت. یغمایی آن مطلب را در مجله چاپ کرد، در کنار آن ستاره زد و در پاورقی همان صفحه نوشت: پدر من هم شعر هایی می‌گفت مثل شعرهای مرحوم حاج آخوند، پدر باستانی. پدران و پسران هر دو شعر می‌گفتند و پدران هر دو بد شعر می‌گفتند و هر دو از پسران بهتر شعر می‌گفتند.[۲۰]

داستانک‌های قهر

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

محضر حق

برخلاف ظاهرش مرد معتقدی بود، در انجام فرائض دقت و وسواس نداشت! حضور قلبش بیش بود! پس از سفر حج باور دینی او افزون شد، که در برخی از آثارش هویداست. مثنوی «سلام آباد» را در اواخر عمر سرود. در این اثر نشانه های فراوانی از علایق مذهبی حبیب نمایان است.[۲۱]

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

وداعِ دارفانی

دیدگانش یاری نمی‌رساند. به توصیه پزشکان رخت سفر بست و به لندن رفت. در بیمارستان ولینگتون بستری شد و معالجه را آغاز کرد. پس از درمان به ایران بازگشت.
شتاب زمان و ناتوانی حبیب! به دلیل کسالت چندباری در بیمارستان بستری شد. اواسط بهار ۶۳ بیماریش شدت گرفت. شب هنگام ۲۳اردیبهشت به بیمارستان آراد منتقل شد وهمانجا بامداد ۲۴اردیبهشت ۶۳درگذشت. در ۸۶سال، جسمی سالم و نیرومنداو را همراه بود.[۲۲]

دارایِ ندار

خانه محقری در خیابان صفا! دفتر یغما بود و سرپناه یغمایی.

ارث رایگان

زمینی بود پهناور و مرغوب در مرکز خور. به حبیب ارث رسیده بود. با خیالی خوش نقشه ها بهر زمین کشید! که آرامگاهی برای خود و کتابخانه‌ای عمومی بنا کند. زمین را حصار کشید و مقدمات احداث ساختمان را فراهم نمود. دیوار کتابخانه و مقبره برافراشته شد. از بخت بد معلوم شد که زمین در طرح شهرداری قرار دارد و قرار است فلکه مرکززی خور در آنجا احداث شود. شهرداری زمین را به رایگان خواست و او هم بدون گرفتن بها آن را بخشید.

به ۲کیلومتری خور در مسیر مهرجان و یزد برفراز تپه‌ای به نام «گچ» رفت. سه ساختمان جداگانه، یکی برای کتابخانه (که دارای دو سالن وسیع بود) یکی برفرازش گنبدی بنا شده بود، برای آرامگاه! و ساختمان کوچکی هم برای سکونت احداث کرد.[۲۳]

داستانک‌های زندگی شخصی

زیستن

استاد مسلم شعر و ادب، ساده و قانع بود و طلبه‌وار زندگی می‌کرد. مجله‌اش تنها معشوق وی بود، جدایی و ترک آن دردی بود الیم! اما ناچار شد! پس از آن منزوی شد و گاه گاهی شعری می‌سرود و در مجله آینده به چاپ می‌رسید.

زمانه که روی بد نمایان کرد رحمی در کار نیست! در سال‌های پایانی حیات در دفتر مجله زندگی می‌کرد همه کارهایش را به تنهایی انجام می‌داد گاهی به دوستان و نزدیکان و فرزندان سر می‌زد.

بااینکه از تعطیلییغما سال‌ها می‌گذشت اما دوستان و دانشمندان فراموشش نکرده بودند و به دیدارش می‌رفتند و حبیب شخصا از آنان پذیرایی می‌کرد.

کارکنان کوچک (نقل از افسانه یغمایی)

زادگاه مجله یغما خانۀ خود ما بود. در یک اتاق کوچک. محلۀ آب سردار.
ما بچه‌ها متناسب با سن و سالمان کمکِ پدر بودیم و به کارکنان کوچک مجلۀ یغما شهرت یافتیم. برادرم پرویز که به دبیرستان می‌رفت وظیفه داشت پشت پاکت‌ها را به زبان انگلیسی بنویسد. من کلاس پنجم بودم و پشت پاکت‌هایی که به شهرستان‌ها فرستاده می‌شد می‌نوشتم. پیرایه خواهر خیلی کوچکترم پشت پاکت‌ها را تمبر می‌چسباند و احمد سه ساله تمبرها را جدا می کرد تا او راحت‌تر این تمبرها را بچسباند. اسماعیل وظیفه داشت این مجله‌ها را در بقچه‌های بزرگ ببندد و از چهارراه آب سردار به پستخانه بفرستند. البته پدر من هیچگاه از ما کارکنان کوچک مجله که مفت و مجانی کار می‌کردیم و حتی از مادرم تشکر و سپاسی نکرد نه در مجله یاد خیری کرد و نه به زبان! پسر عموهای من هم در مجله کمک حال ما بودند. آقای سیدعلی و سیدجواد آل‌داوود. در سال‌های آخر مجله هم پرویز برادرم مدیر داخلی مجله بود. شب ها فرم‌های مجله را از چاپخانه می‌آوردند. من و پرویز باید متن را می‌خواندیم و پدرم با اصل مطلب مطابقت می‌داد. وای به وقتی که ویرگولی یا تشدیدی از چشم ما می‌افتاد و یا کلمه‌ای را غلط می‌گفتیم! آنوقت داد پدرم بلند می‌شد! این سخت‌گیری‌ها باعث شد که ما به ادبیات فارسی علاقه‌مند شویم و متأسفانه معلم شویم و متأسفانه معلم‌های خوب و دلسوزی شویم. جارو و نظافت مجله هم به عهدۀ من بود! من کی درس می خواندم؟! نمی دانم! اصلا پدر من نمی دانست ما کلاس چند هستیم! او پیوسته سرگرم نوشتن بود.


داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

حقوق باشد و بس!

دانشگاه تهران مراسم بزرگداشت ملک‌الشعرای بهار را در ۴ اردیبهشت۱۳۵۱ برگزار کرد. در آن مراسم یغمایی سخنرانی‌ را با مقدمه‌ای کوتاه آغاز کرد. سپس داستان‌هایی از بهار گفت و با ذکر خاطراتی از وی یاد کرد. در قسمتی از نطقش به یاد امضای اوراق امتحانی افتاد و چنین شرح داد:«ملک‌الشعرا در دانشگاه مواد دوره دکتری را تدریس می‌فرمود و چون غالبا بیمار بود، دانشجویان به منزلش می‌آمدند و امتحان می‌دادند. در آن روزگاران معهود بود که اوراق امتحانی را دو نفر از استادان باید امضاء کنند. گاهی به من امر می‌فرمود اوراق را من نیز امضا کنم. مکرر عرض کردم من چون استاد دانشگاه نیستم امضایم اعتبار ندارد. اما نمی‌پذیرفت. اگر اوراق امتحانی آن سالها را ملاحظه فرمایید، امضای مرا ذیل امضای بهار خواهید دید.»

نقل خاطره بی هدف نبود! ادامه داد:«این نکته را در این محضر مقدس مخصوصا یاد کردم که اگر جناب‌دکترنهاوندی لطف و عنایتی داشته باشد، به استناد همین اوراق می‌توانند حکم استادی مرا صادر فرمایند! مقصود اصلی هم حقوق استادی است نه عنوانش! و نه تدریسش! و نه دانشش!»[۲۴]

داستان دوستان

در سال‌های ۱۳۴۱و۱۳۴۲ یغمایی برنامه‌ای هفتگی در رادیو ایران داشت. نخست «از یادداشت‌های یک استاد» نام داشت، سپس به «داستان دوستان» تغییر کرد. در هر قسمت، خصوصیات اخلاقی و زندگی یکی از بزرگان ادب‌ و فرهنگ ایران را که اغلب از دوستان وی بودند شرح می‌داد. نطقش نیز چون قلمش صادقانه، گیرا و جذاب بود.
پس از این برنامه، حبیب گاهی در مجله شرح حالی مختصر از خود و یا آثار بزرگان فرهنگ می‌نوشت.[۲۵]

حبیب آرامید

دوستان و خویشان با تابوت حبیب به خور رفتند. به یک مصراع از وصیت شاعرانه یغمایی که خواسته بود او را «در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگ‌هاست» پنهان کنند، عمل کردند. به رهبری یار دیرین یغمایی، ایرج افشار، کاروانی فرهنگی مرکب از استادان دانشگاه، ادیبان، شاعران و تعدادی از خویشان در روز ۲۵اردیبهشت از تهران حرکت کردند. روز ۲۶اردیبهشت گروه مذکور وارد خور شدند. دانشمند روحانی، عبدالله نورانی‌نیشابوری استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران بر پیکر حبیب نماز خواند. پیکر یغمایی تا آرامگاه تشییع و به خاک سپرده شد.


ترسِ مرگ

شب‌ها افسانه در بیمارستان مهر کنارش بود. از شیراز برای دیدار پدر به تهران می‌آمد.
شبی از دختر پرسید:«آن دنیا به چه صورت است؟ آیا آن‌چه درباره‌اش شنیده‌ایم واقعیت دارد؟» تنها یک جواب شنید، نمی‌دانم! و به دنبالش این بیت را:

فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل

چون بگذریم دیکر نتوان به‌هم رسیدن

خوب می‌دانست که حبیب عاشق حافظ و سعدی است. یک عاشق متعصب. از همین‌رو سخن حافظ و سعدی به میان می‌آورد و بحث و جدلی شکل می‌گرفت. این بحث تنها در پی یک هدف بود؛ می‌خواست مرگ را از ذهن او بگیرد و زندگی ببخشد! چون پدر زندگی را بسیار دوست می‌داشت.

ایرج افشار اینگونه نوشته:

حبیب همیشه از مرگ اظهار ترس می‌کرد. در عین حال مردی قویدل بود و از مضمون‌هایی که درباره مرگ دارد این احساس به دست می‌آید که مرگ را طبیعی می‌دانست و پذیرای آن بود.

پاداشِ شیرین

در سال‌های بعد از هزاروسیصدواند، انجمنی به نام انجمن ادبی ایران در تالار آینه وزارت معارف آن روز تشکیل می‌یافت که ارزشی خاص داشت، و در پیشرفت زبان و ادب فارسی از عوامل موثر بود.
شبی در آن انجمن قطعه‌ای را که نمونه‌ای از تشویق است، با این مطلع خواندم:

تبه کردم جوانی، تا کنم خوش زندگانی را

چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را

اتفاقا فردای آن شب به وزارت معارف رفتم. در سوی شرقی عمارت وزارت فرهنگ اوطاق‌هائی بود محاذی با سطح صحن، تعمیر ناشده و نمناک و محل اداره کل اوقاف. ریاست اوقاف را مرحوممحمدعلی بامداد داشت، وقتی مرا دید پیش خواند،و احترام و تعظیمی بیش از آن‌چه درخور محصلی کهن‌جامه و بی‌نوا باشد، بجای ‌آورد، و درخواست که آن قطعه را دیگر بار بخوانم. چون برخاستم اسکناسی پنج‌تومانی به دستم نهاد. با نهایت احتیاجی که بود قبول نکردم و بالاخره پذیرفتن آن را سوگندها داد. اکنون پس از گذشت روز‌ها اقرار می‌کنم که بزرگ‌ترین و شیرین ترین پاداشی که از شعروادب، پس از جفای پدر و سیلی استاد، در همه عمر یافته‌ام آن بوده است؛ رحمه الله علیه. این را هم بیفزایم که پنج تومان در آن ایام معادل بود با هزینه ده پانزده روزه محصلی چون من و امثال من!
(سال۱۳۴۳)[۲۶]


زندگی و تراث

سالشمار زندگی حبیب یغمایی

  • ۱۳۱۶ه.ق[سوم شعبان موافق سال۱۲۷۷ه.ش]: تولد درشهرک خور مرکز بخش خور و بیابانک.
  • ۱۲۸۵ه.ش: تحصیلات مقدماتی نزد پدر و مکتب‌داران خور.
  • ۱۲۹۵: سفر به دامغان از راه کویر و تحصیل در مدرسه سعادت و مدرسه ناظمیه دامغان به مدیریت عبدالله خان یاسائی.
  • ۱۲۹۸:سفر به شاهرود و اقامت در آن شهر و ادامه تحصیل.
  • ۱۳۰۰: حرکت به تهران و اقامت در مدرسه دارالشفاء و ادامه تحصیل در مدرسه آلیانس.
  • ۱۳۰۱: آغاز تحصیل در دارالمعلمین مرکزی[عالی].
  • ۱۳۰۲: عضویت در انجمن ادبی ایران.
  • ۱۳۰۳: شروع همکاری با روزنامه«طوفان» به مدیریت فرخی یزدی.
  • ۱۳۰۶: تحصیل در مدرسه حقوق و علوم سیاسی به مدت یک سال.
  • ۱۳۰۷: ریاست اداره ثبت احوال خور، مدتی کوتاه.
  • ۱۳۰۸: رساست معارف و اوقاف سمنان.
  • ۱۳۰۹: آغاز تدریس در مدرسه دارالفنون و چند مرکز آموزشی دیگر.
  • ۱۳۰۹: همکاری با محمد پرفسور اسحاق هندی در تالیف کتاب «سخنوران ایران در عصر حاضر» چاپ کلکته در ۲مجلد.
  • ۱۳۱۰[دی ماه]: مرگ پدرش اسدالله منتخب السادات.
  • ۱۳۱۱: درگذشت مادر[فاطمه دخترزاده احمد صفایی فرزند دوم یغما].
  • ۱۳۱۲: آغاز همکاری با محمدعلی فروغی در تصحیح و چاپ کلیات سعدی آثار دیگر.
  • ۱۳۱۳: عضویت اداره انطباعات وزارت معارف.
  • ۱۳۱۶:همکاری در انتشار مجله آموزش‌وپرورش به مدت ۳سال[دوره‌های ۱۴،۱۵،۲۳].
  • ۱۳۲۷: ریاست فرهنگ کرمان[سه ماه].
  • ۱۳۲۷: تاسیس مجله یغما و انتشار مداوم آن به مدت سی‌ویک سال.
  • ۱۳۲۸: انتقال از کرمان به تهران با عنوان بازرس وزارت فرهنگ.
  • ۱۳۳۱:ریاست اداره کل نگارش وزارت فرهنگ[در دوره وزارت دکتر آذر].
  • ۱۳۴۱-۴: تدریس صناعات‌ادبی، قافیه و برخی دروس دیگر در دانش‌سرای عالی و مدرسه عالی ادبیات و زبان‌های خارجی.
  • ۱۳۴۹: تاسیس کتابخانه عمومی خوروبیابانک و احداث دو سالن برای آن.
  • ۱۳۵۵: دریافت درجه دکترای‌‌افتخاری ادبیات‌ و علوم‌انسانی از دانشگاه‌تهران.[۲۷]
  • ۱۳۵۷: [اسفندماه] تعطیل دائمی مجله‌یغما.
  • ۱۳۶۰: سفر به کرمان و اقامت یک‌ساله در آن‌جا.
  • ۱۳۶۳: [۲۴اردیبهشت ماه] درگذشت در بیمارستان‌ آراد تهران.
  • ۱۳۶۳: [۲۶اردیبهشت] حمل پیکر یغمایی به خوربیابانک و خاک‌سپاری در آرامگاه احداثی وی برفراز تپه گچ.
  • ۱۳۶۴: تجدید چاپ دورکامل مجله یغما توسط انتشارات ایران.[۲۸]

شخصیت و اندیشه

نقل از یارِ دیرینِ شاعر(ایرج افشار):

«جست‌وجو در شعر یغمایی بهترین راه آشنایی با اندیشه‌های اوست.»


زمینهٔ فعالیت

شعر، نویسندگی، تدریس، تحقیق و روزنامه‌نگاری


یادمان و بزرگداشت‌ها

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

دیدگاه اسلامی ندوشن:

نکته‌سنج، شوخ طبع و دقیق بود. بزرگ‌ترین معشوقش مجله‌اش بود. با کوشش بسیاری آن را منتشر می‌کرد.
یغمایی با تاریخ و ادب ایران پیوند داشت و به پختگی رسیده بود. تنعم‌های معنوی نزد او گرامی‌تر بود و به مقام‌های دولتی چشم نداشت. او مردم و کشورش را بسیار دوست می‌داشت.[۱۹]
یغمایی بیشتر شاعر بود تا نویسنده، با این حال من نثر‌های او را بر شعرهایش ترجیح می‌دهم. در مضامین شعرها و لحن گویندگی‌اش نوعی ضعف اراده و خفض شخصیت هست، درحالی که در شیوه نثرش کهنه‌گی لطیفی نهفته است.[۲۹]


دیدگاهایرج افشار:

زندگی‌اش برای فرهنگ درخشانِ ایران پربهره بود.
نثر یغمایی از نثر‌های شناخته شده روزگار ماست. لفظ دری در دست او حکم موم داشت. هم در شعر و هم در نثر.
استواری ، آهنگ خوش و ایجاز از مختصات سخن اوست.
یغمایی-پیراستاد‌مجله‌نویسی ایران- در راه پر پیچ‌وخم یغما رنج‌های دراز بر جان خرید و به راستی که در انتشار مجله معجزه کرد![۱۹]


جلال‌الدین همایی: حبیب را مهین‌ شاعر خجسته‌روان نامیده بود.[۱۹]


وصفِ افسانه:

پدر من مرد دانای روزگار، یک ایرانی وطن‌پرست. استاد مسلم شعروادب فارسی. نویسنده‌ای توانا و شاعری خوش‌طبع و گزیده‌گوی. کسی که بیشترین لحظه عمرش، قسمت اعظم حیاتش، با عشق فراوان به زبان و ادبی فارسی، عشق به آموختن، یاد دادن، یادگرفتن، خواندن و نوشتن و در کل عشق به ایران و ایرانی سپری شده است. بدون اغراق هفتادوهشت سال از عمر هشتادوشش ساله‌اش در کتاب و کتاب و کتاب گذشته است.[۱۹]


غلامرضا قدسی نوشته:

در بحث از جامعیت ادبی یغمایی، از یغماییِ پژوهشگر و مصحح متون نیز باید سخن گفت. مردی که در جوانی با فروغی کار کرده، ریزه‌کاری‌های نقد و تصحیح را از او آموخته بود و چون خود به استقلال کار کرد، آنچه را انجام داد، درست و صحیح و بی‌عیب انجام داد و سنگ تمام نهاد.[۳۰]


مجله پدر کهنه است!

یغمایی می گفت: یکی از پسرهایم در «بنیاد شاهنامه» کار می‌کند. دیگری در باستان شناسی است که به تازگی شیئی را کشف کرده است که نمی‌دانم چیست. به من نمی‌گوید. خبرش را در روزنامه اطلاعات خواندم و تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم چرا به من نمی‌گوید که در مجله یغما بنویسم، گفت: روزنامه‌ها را خوب می‌خوانند، مجله تو کهنه است.[۳۱]

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

مجموعه اشعار حبیب یغمایی با نام سرنوشت نخست در سال۱۳۵۱ چاپ شد و از انتشارات مجله یغما بود. پس از آن در سال۱۳۸۹ پرویز یغمایی اشعار سرنوشت و اشعاری دیگر را جمع‌آوری کرد و با نام سرنوشت و دیگر اشعار به چاپ رساند.

سخنان حبیب که در مقدمه کتاب سرنوشت و دیگر اشعار آمده:


«در هر دوره از عمر،اشعار خود را در دفاتری در دفاتری مخصوص فراهم آورده بودم که همه از میان رفته است،و اکنون حتی گاهی مصراعی از آن همه به خاطرم نمی آید.قسمتی از شعر های نخستین دوره را علی اصغر کشاورز دامغانی و عبدالله ز سال۱۳۰۰شمسی به بعد میتوان جست؛و بخش دیگر که شاید یک چهارم از همه باشد همین است که در این مجموعه(سرنوشت و دیگر اشعار)فراهم آورده ام.غیر از قطعاتی که مطلقا به یادم نمانده اشعاری به نام دیگران ساخته ام که اکنون در تذکره ها و به نامشان ثبت است،و نیز قطعاتی طیب آمیز،و احیانا هجو،و غزلیاتی عاشقانه و یکی دو تصنیف گفته ام که بعضی را خودم می پسندم و شاید برخی از اهل ذوق هم بپسندند که این همه را مطلقا حذف کردم.در چاپ و انتشار همین مختصر هم نه هوس داشتم و نه میل،اما اصرار دوستان بدین کارم وادشت،با این همه به نظر آنان تسلیم نشدم که چندهزارساله نسخهٔاپ شود.فقط سیصد نسخه چاپ کردم و امیدوارم که تجدید چاپ نشود نه در حیات من و نه پس از مرگ من.
در رابطه با این کتاب(سرنوشت و دیگر اشعار) باید به ۲نکته توجه داشت؛

نخست این‌که بعضی از قطعات موجود به مناسبت وقت گفته شده و اکنون بی‌موضوع و نامناسب می‌نماید.

دوم این‌که تشویش معنوی اشعار در صورت هم آشکارا شده، به این معنی که نظم و ترتیب انشاء هر قطعه در چاپ این مجموعه رعایت نشده. مثلا قطعه‌ای که در اختلال دهمین سال مجله است بعد از قطعه‌ای واقع شده که در اختلال بیستمین سال است. یا قطعه‌ای که در سال۱۳۰۸ گفته‌ام بعد از قطعه‌ای درج شده که در سال۱۳۴۸گفته‌ام.[۳۲]


ثمر عمر

می‌گویند که محصول عمر من در ادب و فرهنگ کشور قابل توجه است، اما خودم خوب درمی‌یابم که این همه بی‌ارزش است، و باری از نتیجه رنجی که در مدت زندگانی به دست آمده سخت ناراضی و ناخشنودم و به طور قطع اگر به راهی دیگر رفته بودم بهره‌ای سزاوارتر می‌بردم، ولی چه می‌توان کرد. جف‌القلم بماهو کائن الی‌یوم‌الدین.
چند می‌گوئی که این کارست نیک، آن کار زشت
کار زشت و نیک نبود جز به حکم سرنوشت

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

یادِ فروغ

در اوایل سال۱۳۳۷ دوستان و استادان یغمایی، به مناسبت ده سالگی مجله یغما جشنی ادبی برگزار کردند. شاعران، نویسندگان و بزرگان طراز اول کشور در آن انجمن حضور داشتند. حبیب برای اولین بار فروغ فرخزاد را در آنجا دید. وی بیان احساسات فروغ در شعر را تحسین میکند و او را مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص می‌داند. پس از مرگ فروغ، در مجله تسلیتی به اهل ادب و هنر و فرهنگ عرض می‌کند و اینگونه درباره‌ی آن مرحوم می‌نویسد:

در شمار مشترکین مجله بود. کتاب‌های خود را با امضاء خود به کتابخانه یغما اهدا می‌فرمود و به درخواست مجله، قطعات از اشعار خود را نیز می‌فرستاد.
فروغ فرخزاد اگر از عمق تحصبلات درسی به پایه ژاله قائم مقامی و پروین اعتصامی نیست، اما در بیان احساسات زنانه، عواطف نفسانی و صراحت لهجه در میان زنان شاعر فارسی زبان -جز مهستی- بی‌نظیر و بی‌مانند است. او در وزن و در مضمون و معنی شعر مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص است که در ادب و فرهنگ ایران وجود نداشته و شاغران نو‌پرداز مخصوصا بانوان معاصر، همه از پیروان و از شاگردان مکتب وی‌اند.
ما عادت کرده‌ایم که تمایلات عاشقانه از مردان بشنویم. مثلا از شعر سعدی لذت می‌بریم که می‌گوید:

میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند

وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم

اما اگر همین معنی را زنی بی‌پیرایه‌تر و برهنه‌تر بیان کند، ناروا می‌دانیم به این بهانه که: از شیر حمله خوش بود و از غزال رم.[۳۳]


داستان‌نویسی صادق

روزی به او گفتم داستان‌هایی که می‌نویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمی‌کند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت:«مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری می‌کرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم می‌دهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت.

ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت این هم داستان بانتیجه!

کتاب «بوف‌ کور» را که در هندوستان نوشته بود پیش از بازگشتش، وزارت فرهنگ به من سپرد که اظهار نظر کنم. مکرر خواندم و نفهمیدم. اکنون نیز اقرار می‌کنم که نمی‌فهمم، کتابی که به زبان فرانسه ترجمه کرده‌اند و اهمیت بسیار دارد. امان از بی‌ذوقی و بی‌استعدادی!


همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

حالم بد است!

یغمایی در گفتار‌های معمول همیشه از زندگی ناله می‌کرد. هر که حالش را می‌پرسید می‌گفت:«حالم بد است، دارم می‌میرم. کاش مرگی ناگهانی برسد.» ولی فقط ظاهری بود!

او سرشار از عشق بود و با عشق زیستن و این را در شعرها، نوشته‌ها و مجله‌اش هویدا کرده.

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

دفتر مجله یغمایی در کوچه خانقاه در خیابان صفا عالیشاه و نزدیک میدان بهارستان قرار داشت، هم دفتر مجله بود و هم منزل شخصی او. در آن‌جا روزگار می‌گذراند.

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

از اوان نوجوانی، به قصد علم‌آموزی به شهر های مختلف ایران سفر کرده. سفرهایی به کشور‌های خارجی نیز داشته که درباره‌ی آنها اینگونه می‌گوید:

ممالک آلمان، انگلیس، سویس، فرانسه، ترکیه، اسرائیل، عراق و حجاز را به قدم سیاحت و زیارت در سپرده‌ام اما چنان که سعدی فرموده‌است در برگشتن همان بودم که در رفتن![۳۴]

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

مجله یغما

مدرسه‌ای در خوربیابانک

کتاب‌خانه‌ای عمومی در خور


تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

شعر و مجله‌نگاری

یغمایی شاعری استاد بود و مجله‌نگاری برجسته اما تسلط و اشراف بی‌نظیری در حوزه مطبوعات داشت.


فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

ایرانشناسی انگلیسی به نام آربری که علاقه وافری به ادب و آثار ایرانی داشت، گفت‌وگو و پرسش‌وپاسخی با حبیب یغمایی ترتیب داد. وی قطعه‌ای از اشعار حبیب را نیز به انگلیسی منطوم نموده است. در طی گفت‌وگوی مذکور از یغمایی پرسیده بود: آیا به نظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟ آیا وزن‌های شعر فارسی را در خور تغییر می‌دانید؟ و در این صورت چه نوع وزنی به نظر شما باید جانشین وزن‌های معمول بشود و آیا ممکن است شعر فارسی بی‌قافیه باشد؟ او در پاسخ گفته بود: شاعر به معنی شعرای بزرگ گذشته در روزگار ما نیست و سرودن شعر به صورت قدیم با درگذشت ملک‌الشعرا بهار پایان یافت. اما در باب این‌که امروز چگونه باید شعر گفت،‌ به نظر من باید فکر نو را در قالب های قدیمی،‌ با قافیه و وزن، سرود و تجدد در شعر را تاشعرهای توللی و ابوالقاسم حالت مجاز می‌دانم.

یغمایی در مصاحبه‌ای دیگر می‌گوید: شعر و ادب باید استخوان‌بندی قدیم را داشته باشد و نو بشود، یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همه‌اش سر هم‌بندی دو سه کلمه به نام شعر نباشد. این‌ها نو نیست. نو مثنوی است، برای این‌که فکر نو دارد. شما اصلا به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریا است. به قول یکی از فرنگی‌هایی که اشعار مولانا را می‌خواند: مثنوی تو را، «تو»‌ی بشر را، به آسمان‌ها می‌برد و به جایی می‌رساند که دیگر تحمل نداری،‌یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین می‌افتد.

این جوان‌های امروزی، این به اصطلاح نوپردازها، باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را به هم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند. ولی شما کاوش کنید. در این جست‌وجو مسلما بعضی خوب‌ها را هم پیدا می‌کنید؛ مثلا شعرهای نادرپور، فریدون مشیری و اخوان‌ثالث خوب است و خانم‌هایی هم هستند که خوب شعر می‌گویند. لیلا کسری، فروغ فرخزاد، مادر پژمان(ژاله قائم‌مقامی)، پروین اعتصامی و سیمین بهبهانی از آنها هستند.
در عین حال این را هم بگویم که؛ چون من خود کهنه‌ام و به ادب و فرهنگ اصیل و قدیم و قویم فارسی معتقدم و بدان خو گرفته‌ام و «خوگری از عاشقی بتر بود»، به این جهت، از لغاتی چون: اردنانس، لجستیک، فرست (حاضر)، نه هست (غایب)، ترابری و کمثال این‌ها نفرت دارم و منظومه هایی را که غالبا بی‌مغز و بی‌معنی است و به نام شعر نو خوانده می‌شود مطلقا نمی‌پسندم و همین یک بیت حافظ را:

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

بر همه اشعار این عصر برتری می‌نهم.


به فرموده سعدی:

یا سخن آرای چو مردم به هوش

یا بنشین همچو بهایم خموش


و به قول منوچهری:

شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست

بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین[۳۵]


آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

شعر

با خواندن شعر استاد یغمایی و اندیشه در آن، آسانی و روان بودنش را در می‌یابیم. اشعاری هستند به سبک کلاسیک.

شاید در میان شعرهای شاعران صدسال اخیر که به سبک سنتی شعر سروده‌اند، اشعار وی روان‌ترین و سهل‌ترین باشد.

آثارش باوجود سادگی، معنی‌دار است. و بسیاری از اشعارش در کتاب‌های درسی درج شده. که از دوران کودکی و تحصیل آن‌ها را به یاد داریم.

یغمایی در شعر خود به کویر، بیابان و گوشه گوشه از نقاط ایران نظر دارد و با علاقه و به شیوایی از آن یاد می‌کند.


آثار

آثار حبیب یغمایی شامل شش‌دسته؛ تصحیحی، تالیفات، اشعار، منظومه‌ها، یادنامه، نشر آثار دیگران، نشریات و مقالات می‌باشد.
«تصحیحی»:

گلستان سعدی: به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران۱۳۱۶ تا ۱۳۲۱ش.

گرشاسب‌نامه: اثر حکیم‌ابوتراب‌ علی‌بن‌احمداسدی‌طوسی، به تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۱۷ش.

منتخب شاهنامه: به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۲ش، ۵۵۰ص.

ترجمه تفسیرطبری: مفصل‌ترین متنی که حبیب یغمایی تصحیح کرده و در ۷مجلد بین سال‌های۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ به چاپ رسانده است.

قصص الانبیاء: تالیف ابواسحاق نیشابوری، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، ۱۳۴۰ش.

نمونه نظم‌ونثر فارسی: از آثار اساتید متقدم. به اهتمام و تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۴۳ش، ۲۷۲ص.

ابیاتی از مولانا صائب: به کوشش و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، دی۱۳۵۴ش،‌۲۸ص.

غزلیات سعدی: به تصحیح حبیب یغمایی،‌تهران،‌موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،‌۱۳۶۱ش،‌۱۱+۷۸۰ص.

دیوان منوچهری دامغانی: در سال۱۳۲۵ش بر اساس خطی و چاپ پاریس سال۱۸۸۶م (به اهتمام کازیمیرسکی) و چند چاپ سنگی تهران تصحیح شد.


«تألیفات»:

جغرافیای جندق و بیابانک و شرح حال یغما: تهران، انتشارات خاور، ۱۳۰۴ش، ۵۶ص.

دخمه‌ارغنون: داستان عاشقانه و تاریخی کوتاهی که نویسنده آن را در جوانی نوشته است. سال۱۳۱۲ش به چاپ رسید.

فهرست مصنفات شیخ‌الرئیس [خطی]: تهران، ۱۳۱۴ش.

علم قافیه: تألیف حبیب یغمایی، تهران، انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۹ش.

کاروان فرهنکی از پاکستان به ایران: رساله ای کوتاه در ۱۶ صفحه. نخست در مجله یغما، سال۶، شماره۴، تیر ۱۳۳۲ش.

واحه جندق و بیابانک یا کویرنشینان مرکزی: تهران، ۱۳۳۷ش، ۲۴صفحه.

فردوسی و شاهنامه: به اهتمام حبیب یغمایی،انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹ش، ۳۵۹ص.

فردوسی در شاهنامه: تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۴ش، قطع رقعی، ۱۹۶ص.

خاطرات حبیب یغمایی: به کوشش ایرج افشار، تهران،انتشارات طلایه، ۱۳۷۲ش، ۲۱۲ص.

رساله در شرح قصیده خاقانی: از آثار دیگر یغمایی، رساله مفصلی است که وی در میان‌سالی تألیف کرده است.


«اشعار و منظومه ها»:

مدینه‌پیغمبر(شهرپیامبر): تهران،‌انتشارات مجله یغما، ۱۳۴۴ش.

سرنوشت:‌گزیده سرروده‌ها و اشعار حبیب یغمایی، انتشارات مجله یغما، سال۱۳۵۱، ۳۵۸+۶ص.

سلام‌آباد: تهران، انتشارات مجله یغما،‌۱۳۵۸ش.

دیوان اشعار[خطی]

اشعار و سروده‌های پراکنده[خطی]: تعداد این سروده‌ها زیاد است. و به خصوص اشعاری که شاعر پس از انقلاب سروده اکثرا به طبع نرسیده و نسخه آن نزد افراد مختلف و خویشان او در ایران و خارج است.


«یادنامه‌ها و نشر آثار دیگران»:

یادنامه تقی زاده: به اهتمام حبیب یغمایی، تهران،‌انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹ش، ۳۰۶ص.

نامه مینوی: به کوشش حبیب یغمایی، ایرج افشار، با همکاری محد روشن، تهران۱۳۵۰ش، ۵۸۸ص.

مقالات فروغی[درباره شاهنامه فردوسی]: اثر محمدعلی فروغی بهاهتمتم حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱ش، ۱۹۲ص.

عامری نامه:‌ به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۳ش، ۳۷۳ص.

مقالات فروغی[جلد اول]: اثر محمدعلی فروغی،‌ به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۳ش،‌ ۳۵۱ص.

مقالات فروغی[جلد دوم]: نوشتع محمدعلی فروغی به اهتمام حبیب یغمایی،‌تهران، مجله یغما،‌۱۳۵۵ش،‌۳۰۶ص.

محیط ادب: مجموعه سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد طباطبایی، به کوشش حبیب یغمایی و دیگران، تهران، دبیرخانه هیأت‌امنای کتابخانه‌های عمومی کشور،‌۱۳۵۸ش،‌۴۸۸ص.

رجال عصر مشروطیت: نوشته سید ابوالحسن علوی، به کوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش، ۱۷۵ص.

نامه‌های طبیب نادرشاه: ترجمه دکتر علی اصغر حریری، با مقدمه و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰ش.

سازمان آموزش عمومی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی: ترجمه سعید نفسی، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۳ش، ۲۰ص.



«نشریات»:

نامه فرهنگستان: [ده شماره و یک ضمیمه از سال۱۳۲۲تا۱۳۲۹ش]. نشریه رسمی فرهنگستان ایران،‌این مجله از ابتدای سال۱۳۲۲ با مدیریت رشید یاسمی و سردبیری حبیب یغمایی شروع به انتشار کرد.

روزنامه یغما: این روزنامه با امتیاز مجله یغما منتشر می‌شد. از سال۱۳۲۳.

مجله یغما:‌ بزرگ‌ترین خدمت یغمایی به زبان فارسی و حوزه پژوهش‌های ایرانی، چاپ ونشر مرتب سی و یک سال مجله یغماست. از سال۱۳۲۷ش.

انتشارات مجله یغما: تکثیر و چاپ جداگانه برخی مقالات مفصل مجله و انتشار آن به صورت رساله مجزا، فعالیت دیگر انتشاراتی مجله یغما بوده است.



«مقالات»:

پژوهش‌های ادبی

پژوهش‌های تاریخی و جغرافیایی

کتاب‌شناسی و نقد کتاب

سرگذشت و وفیان معاصران

دشواری‌های مجله‌نگاری

مباحث اجتماعی، انتقادی و مسائل روز


جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرینی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. ص. ۴.
  2. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۱۷.
  3. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۵.
  4. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۵و۶.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۲۰و۲۱.
  6. ارج‌نامه حبیب یغمایی. از پارامتر ناشناخته |صفخه= صرف‌نظر شد (کمک)
  7. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۳۵.
  8. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۲۴تا۳۱.
  9. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۵۷.
  10. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۴۶و۴۷.
  11. پژوهشگران معاصرایران. هشتم. ص. ۶.
  12. پژوهشکران‌معاصر ایران. هشتم. ص. ۲۲و۲۳.
  13. ارج نامه حبیب یغمایی. ص. ۴۱و۴۲.
  14. سرنوشت و دیگراشعار. ص. ۴۷۸و۴۷۹.
  15. برین‌خوان‌یغما. ص. ۲۴۳و۲۴۴.
  16. برین‌خوان‌یغما. ص. ۲۴۴.
  17. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۵۴و۵۵و۵۶.
  18. ارج نامه حبیب یغمایی. ص. ۴۱.
  19. ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ ۱۹٫۲ ۱۹٫۳ ۱۹٫۴ «شب حبیب یغمایی». 
  20. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۲۳.
  21. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۵۱.
  22. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۴۴و۴۵و۴۷.
  23. آل‌داود، سیدعلی. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۴۳و۴۴و۴۷.
  24. برین‌خوان‌یغما. ص. ۲۴۲و۲۴۳.
  25. برین‌خوان‌یغما. ص. ۷.
  26. جام‌جهان‌بین. ص. ۱۱و۱۲و۱۳.
  27. یادگارنامه حبیب یغمایی. ص. ۹و۱۰.
  28. ارج‌نامه حبیب یغمایی. ص. ۱۸.
  29. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۱۰.
  30. پژوهشگران‌معاصر ایران. هشتم. ص. ۱۵.
  31. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۱۷.
  32. یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگر اشعار. تهران: بهین. ص. ۱۵و۱۶.
  33. برین‌خوان‌یغما. ص. ۲۱۰و۲۱۱.
  34. سرنوشت و دیگر اشعار. ص. ۲۰.
  35. پژوهشگران‌معاصرایران. هشتم. ص. ۱۴و۱۵.

منابع

  • اتحاد، هوشنگ (۱۳۹۰). پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. تهران: فرهنگ معاصر. ص. ۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۴.
  • اتحاد، هوشنگ (۱۳۹۰). پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. تهران: فرهنگ معاصر. ص. ۱۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۴.
  • اتحاد، هوشنگ (۱۳۹۰). پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. تهران: فرهنگ معاصر. ص. ۵. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۴.
  • اتحاد، هوشنگ (۱۳۹۰). پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. تهران: فرهنگ معاصر. ص. ۵و۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۴.
  • آل‌داود‌، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکوب. ص. ۲۱و۲۲.
  • آل‌داود‌، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکوب. ص. ۲۲.
  • آل‌داود‌، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکوب. ص. ۳۵.
  • آل‌داود‌، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکوب. ص. ۲۴تا۳۱.
  • آل‌داود‌، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکوب. ص. ۵۷.
  • آل‌داود‌، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکوب. ص. ۴۶و۴۷.
  • اتحاد، هوشنگ (۱۳۹۰). پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. تهران: فرهنگ معاصر. ص. ۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۴.
  • آل داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج نامه حبیب یغمایی. میراث مکتوب. ص. ۲۷. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • برین خوان یغما. اول. مگستان. ۱۳۸۷. ص. ۱۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۲۳-۶. از پارامتر ناشناخته |نام‌ خانوادگی= صرف‌نظر شد (کمک); پارامتر |first1= بدون |last1= در Authors list وارد شده‌است (کمک); تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • ارج‌نامه حبیب یغمایی. میراث مکتوب. ۱۳۸۵. ص. ۵۱و۵۲. از پارامتر ناشناخته |نام‌ خانوادگی= صرف‌نظر شد (کمک); پارامتر |first1= بدون |last1= در Authors list وارد شده‌است (کمک); تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگر اشعار. تهران: بهین. ص. ۱۹.
  • آل‌داور، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۸۲.
  • آل‌داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۴۱و۴۲.
  • یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگراشعار. تهران: بهین. ص. ۴۷۸و۴۷۹.
  • یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برین‌خوان‌یغما. دوم. تهران: مگستان. ص. ۲۴۳و۲۴۴.
  • آل‌داور، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۸۲.
  • یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برین‌خوان‌یغما. دوم. تهران: مگستان. ص. ۱۰و۱۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶۳۲-۸.
  • آل‌داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۴۱و۴۲.
  • یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگراشعار. تهران: بهین. ص. ۴۷۸و۴۷۹. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۰۲۹-۵-۲.
  • یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برین‌خوان‌یغما. دوم. تهران: مگستان. ص. ۲۴۳و۲۴۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۳۲-۸.
  • یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برین‌خوان‌یغما. دوم. تهران: مگستان. ص. ۲۴۴. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۳۲-۸.
  • آل‌داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۵۱.
  • آل‌داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۴۴و۴۵و۴۷.
  • آل‌داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۴۳و۴۴و۴۷.
  • یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برین‌خوان‌یغما. دوم. تهران: مگستان. ص. ۲۴۲و۲۴۳. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۳۲-۸.
  • یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برین‌خوان‌یغما. دوم. تهران: مگستان. ص. ۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۳۲-۸.
  • یغمایی، پرویز (۱۳۸۹). برین‌خوان‌یغما. دوم. تهران: مگستان. ص. ۲۱۰و۲۱۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۳۲-۸. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگر اشعار. تهران: بهین. ص. ۲۰. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۰۲۹-۵-۲. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • افشار، ایرج (۱۳۵۶). یادگارنامه حبیب یغمایی. تهران: فرهنگ‌ایران‌زمین. ص. ۹و۱۰. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • آل‌داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج‌نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۱۸. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • آل‌داود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارج نامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. ص. ۴۱. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • ایلنت، علی (۱۳۹۷). جام‌جهان‌بین. تهران: مدید. ص. ۱۱و۱۲و۱۳. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۷۲۲-۶۴-۹. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)
  • یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگراشعار. تهران: بهین. ص. ۲۳و۲۴. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۰۲۹-۵-۲. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازبینی= را بررسی کنید (کمک); پارامتر |تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن |پیوند= دارد (کمک)


پیوند به بیرون