نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | نویسندگی، ترانهسرایی، ترجمه و فیلمسازی |
زادروز | ۱۴فروردین۱۳۱۵ تهران |
مرگ | ۱۶خرداد۱۳۸۷ تهران |
محل زندگی | تهران |
جایگاه خاکسپاری | قطعهٔ هنرمندان بهشتزهرا |
پیشه | نویسنده، روزنامهنگار، فیلمساز، ترانهسرا و مترجم |
سالهای نویسندگی | ۱۳۴۰تا۱۳۸۷ |
کتابها | آتش بدون دود، یک عاشقانه آرام، بار دیگر شهری که دوست میداشتم، ابنمشغله، ابوالمشاغل، مردی در تبعید ابدی |
شریک(های) زندگی |
فرزانه منصوری (ابراهیمی) |
مدرک تحصیلی | لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی |
اثرگذاشته بر | احمدرضا احمدی، کیومرث پوراحمد، ابراهیم حاتمیکیا، کمال تبریزی، فواد صفاریانپور و سعید کیائی |
اثرپذیرفته از | جلال آلاحمد |
وبگاه رسمی | www.naderebrahimi.info |
شمارهٔ 2382720/ صفحه در دادگان فیلمها |
نادر ابراهیمی قاجار معروف به نادر ابراهیمی داستاننویس بزرگسال و پژوهشگر، قصهنویس و مترجم آثار کودکان بود.
تحصیل کوتاهمدت در دارالفنون، نیمهکاره رهاکردن دورهٔ دانشکدهٔ حقوق و اخذ مدرک لیسانس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی، شاکلهٔ زندگی تحصیلات آکادمیکِ ابراهیمی را تشکیل داد و آنطورکه در زندگینامهٔ خودنوشتش، ابنمشغله (۱۳۵۵)، مینگارد همواره به کارهای گوناگون از تعمیر ماشینآلات کشاورزی تا خبرنگاری و ویراستاری و پژوهشگری، روی آورده است، هرچند در بین اهالی ادبیات و مردم، داستاننویس میخوانندش.
پانزدهساله بوده که به «حزب ملت ایران» میپیونند. اوایل دههٔ۴۰، بهاتفاق محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی و مهرداد صمدی، «گروه طرفه» را تشکیل میدهد و حدوداً در بیستوپنجسالگی، نخستین داستانهایش را در کتاب هفته و جُنگ طرفه بهچاپ میرساند. سال ۱۳۴۲ فعالیتهایش او را به پشت میلههای زندان میکشاند و جالبآنکه اولین کتابش، خانهای برای شب در همان دوران منتشر میشود.
ابراهیمی چنانکه از مضامین داستانهایش پیداست، نویسندهای تجربهگرا با افتوخیزهای فکری و ادبی است و گاه بسیار درگیر نثر خوشآهنگ، تاحدیکه گویی ساختمان داستان را از یاد برده و دلمشغول اخلاقیات، بحثهای منطقی دوسویه با نتیجههای نچندان روشن و وسواس در درستنویسی و کوششهای بیوقفه در آرایش نثر و جملهپردازی میشود.
او با همراهیِ همسرش، فرزانه منصوری و با حمایت مالی انتشارات امیرکبیر، مؤسسهٔ مطالعاتی «همگام با کودکان و نوجوانان» را در سال ۱۳۵۰ تأسیس کرد و به مطالعه، نوشتن و ترجمه دربارهٔ رفتار، زبان و شیوههای یادگیری کودکان پرداخت و در این رهگذر قصهٔ دور از خانه به سال ۱۳۴۶، کتاب برگزیدهٔ سال «شورای کتاب کودک» شد و درخت قصه، قمریهای قصه در سال ۱۳۶۹، جایزهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را از آن خود کرد.
نوشتن دربارهٔ روحیات کارمندان و روشنفکران، نگارش داستانهای توصیفی پرماجرا و رمانتیک دربارهٔ زندگی ترکمنها، خلق داستانهای وهمناک و اخلاقگرایانه با درونمایهٔ مسائل کلی جامعهٔ بشری از دیگر مضامین انتخابی اوست.
از سال ۱۳۵۰ به فیلمنامهنویسی گرایش پیدا کرد و فیلمنامه «آنکه خیال بافت، آنکه عمل نکرد» را نوشت و سپس جذب تلویزیون شد. مجموعههای تلویزیونی «آتش بدون دود»، «سفرهای دور و دراز هامی و کامی» و همچنین فیلمنامههای سینمایی «صدای صحرا»، «روزی که هوا ایستاد» و «آخرین عادل غرب» حاصل کار او در زمینه است. اما فعالیت او در عرصه فیلمنامهنویسی و سینما به این موارد خلاصه نمیشود؛ ابراهیمی به عنوان یک استاد در تربیت و کشف ویژگیهای تعدادی از مطرحترین چهرههای امروز سینمای ایران نقش بهسزایی داشته است.
داستانک
برنامه روزانه زندگی
دوست داشت صبح زود بیدار شود؛ برخلاف من که خواب صبح را بسیار دوست دارم. صبحهای زود پیادهروی میکرد. از منزل تا پارک را هم پیاده میرفت و برمیگشت. وقتی میآمد خانه شاید من و بچهها تازه داشتیم بیدار میشدیم. حتی خرید خانه را هم سر راه انجام میداد. دوش میگرفت و با همهمان خوش و بش میکرد. بعد پشت میز کارش مینشست و مشغول نوشتن میشد. اگر هم کار بیرون داشت که میرفت بیرون دنبال کارهایش. وقتی بر میگشت اولین برنامهاش رسیدن به خانواده بود. شب هم که همه میخوابیدیم نادر پشت میزش مینشست و تا جایی که میتوانست و کشش داشت و تا وقتی که ذهنش مایل بود که بنویسد، کار میکرد. ممکن بود تا همان ۴ و ۵ صبح کار کند و بعد از پشت میز بلند شود و برود پیادهروی، یا اینکه ممکن بود یکی، دو ساعت فرصت استراحت پیدا کند. یادداشتهایی را نادر برای خودش و برای تأکید نوشته بود و به در و دیوار اتاقش زده بود... آنجا دقیق برنامهریزی کرده است. مثلاً یک ساعت ورزش، یک ساعت ساز زدن، چون نادر مدتی تار تمرین میکرد، نیمساعت با دختر کوچکمان، ۶ صفحه پاکنویس، یک ساعت برای فرزان، خطاطی و... .
داستانک آشنایی
یکی از دوستانم در بانک عمران شعبه هیلتون سابق کار میکرد. همیشه به من میگفت چقدر کتاب میخوانی؟ خسته نمیشوی؟ روزی گفت: جلال (فهیمهاشمی) اینجا همکاری دارم که مثل توست، دایم سرش در کتاب است و مطلب مینویسد. گفتم: کیست؟ گفت: نادر ابراهیمی. گفتم: اتفاقا یک قصه از او در «کتاب هفته» چاپ شد. وقتی نادر آمد دو پاراگراف آن را از حفظ خواندم. خوشش آمد و شماره من را گرفت. آن زمان من مدیر تولید انتشارات روزبهان بودم. از آن موقع به بعد کتابهایش را آورد پیش من. از سال ۴۷-۴۶ با هم آشنا شدیم. نزدیک ۴۰ سال با هم دوست بودیم.
داستانک علاقه مردم به نادر
یکی از افسرهای نیروی هوایی اسم پسرش را از روی یکی از کتابهای نادر ابراهیمی گذاشته و بعدها علاقه پسر به نادر ابراهیمی باعث شد نام دخترش را از روی یکی از شخصیتهای داستانهای او انتخاب کند. بهقدری مردم با داستانهای او ارتباط برقرا میکردند که گاهی دنبال کوچهها و خیابانهای داستانها میگشتند و فکر میکردند این نشانیها و این آدنها واقعی هستند.
داستانک کتکخوردن
روشنفکران هیچوقت نادر را برای نوشتن کتابهایش نبخشیدند. او و کتابهایش همیشه با توطئه سکوت درگیر بودند. «آتش بدون دود» را به پول شخصی خودش چاپ کرد. بهخاطر انتشار این کتاب و کتاب «سه دیدار» روشنفکران بسیار اذیتش کردند. هیچ کتابفروشی حاضر نشد این کتابها را بفروشد. خودش سه هفته کتابهایش را برد نمازجمعه گرگان و آنها را فروخت. چهارمین هفته ریختند و او را کتک زدند و نگذاشتند کتابهایش را بفروشد.
درگیری با گلابدرهای
یوسفعلی میرشکاک نقل میکند: روزی در جلسهای نادر ابراهیمی گفت که من رمان زندگی ملاصدرا و امام خمینی (ره) را مینویسم. محمود گلابدرهای گفت: بخواب. نادر گفت: بله؟ محمود جوابش داد: بخواب! تو انقلابی نیستی.
داستانک مدرسه دارالفنون و دعوایش با داریوش آشوری
یک خوبی که مدرسه دارالفنون داشت این بود که دانشآموزان اجازه داشتند به صورت آزاد به هر کلاسی میخواستند بروند. این بود که کلاس آقای شریفیان در جلساتی که خارج از برنامه از ملی شدن نفت حرف میزد پر از جمعیت میشد، بهطوری که روی طاقچه مینشستند و بحث داغ میشد. آنزمان من (محمدعلی سپانلو) بودم و ناصر شاهینپر و احمدرضا احمدی و بهرام بیضایی و نوذر پرنگ و عباس پهلوان و نادر ابراهیمی و داریوش آشوری. این بحثها گاهی در زنگ انشا به صورت نوشتنی درمیگرفت. آنوقتها میشنیدیم که هفته پیش در کلاس انشا داریوش آشوری انشایی نوشته و به عقاید نادر ابراهیمی حمله کرده و این هفته نادر میخواهد به همان صورت جوابش را بدهد.
داستانک تاسیس کانون نویسندگان
خانهی داریوش آشوری بودیم. خیلیها نیامده بودند. نه نفر بودیم. زن آشوری متن مخالفت ما با کنگره دولتی نویسندگان را به تعداد نه نفر تایپ کرده بود. نه نفری که بعدها رسما و اسما حلقه اصلی کانون نویسندگان را تشکیل دادند: آلاحمد، بهرام بیضایی، داریوش آشوری، اسماعیل نوری علا، اسلام کاظمیه، فریدون معزیمقدم، هوشنگ وزیری، محمدعلی سپانلو و من (نادر ابراهیمی)
داستانکهای انتشار
یک روز به سرم زد تاریخ تحلیلی ادبیات داستانی ایران را بنویسم. تقریبا ششصد صفحه پاکنویس داشتم ـ مربوط به دورههای مختلف و کتابهای مختلف. آنها را، بردم به جای تمیز و مجللی که نام عص قدیمیاش «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» بود و اسم انقلابیاش را هنوز هم یاد نگرفتهام. پوشه را گذاشتم و توضیح دادم چنین قصدی دارم؛ اما تالیف چنین اثری احتمالا سی چهل سال وقت میخواهد و مقداری نیروی اضافی. من، بیکار بیکارم. امکانات مالی ندارم. نیروی اضافی هم ندارم. اگر نمونههای کار را پسندیدید، با من قرارداد ببندید و مرا خانهنشین کنید تا این کار را به سرانجام برسانم. آنجا دو تن بودند که مرا بسیار دست اهنداختند و بازی دادند، حتی در تمام مدتی که توضیح میدام، تعاغرف نکردند که بنشینم. سرم به دوار افتاده بود و تعادلم را کم و بیش از دست داده بودم. عرق از کف دستم میچکید و کف سراسری آنها را کثیف میکرد. آن دو تن گفتند: کار را بگذارید و بروید و سه ماه بعد برگردید. اینجا یک هیات نه نفر از دانشمندان،آثار مراجعان را مطاعه میکند. این هیات، هر سه ماه یک بار تشکیل جلسه میدهد. سه ماه بعد، بازگشتم. باز هم بسیار مزاح کردند و سر به سرم گذاشتند و فرمودند: کارتان رد شد. پوشه نمونههایم را زدم زیر بغلم – سرافکنده- تا بیایم بیرون – بدون کلمهای اعتراض یا بحث. دکتر... گفت: نمیخواهید توضیحات هیات را بشنوید؟ گفتم: اگر لازم است، چرا. (وفقط میخواستم بشنوم. ابدا قصد جر و بحث نداشتم.) گفت: هیات معتقد است که ما اصولا در ادبیاتمان، داستان نداریم. هر چه داریم فقط شعر است. اشتباهی احمقانه کردم کردم و پرسیدم: پس من این همه داستان را از کجا آوردهام نقل و تحلیل کردهام؟ گفت: نظر هیات را خواستید به شما گفتیم. همه اعضای این هیات از دانشمندان بزرگاند. گفتم: نظر چنین هیاتی نباید به مدارک و واقعیات باشد؟ آن جوان دیگر، با خشونت گفت: اینجا حق جر و بحث ندارید. پرسیدید، جواب دادیم. بیرونم کردند. دلم سوخت از اینکه ابدا قصد جر و بحث نداشتم. در بحث میتوانستم مثل شپش لهشان کنم؛ اما مرا سراندن به سوی یک اعتراض ساده و بعد... به خانه برگشتم، به اتاق کارم رفتم، همه یادداشتهایم را در این زمینه در دو بصسته بزرگ جمع و جور کردم. روی آنها نوشتم: «بیمصرف. بعد از مرگم، به هیچ وجه چاپ نشود. ناقص و معیوب و آشفته است» و بردم به زیر زمین خانه، همه را آنجا دفن کردم.
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
معلم بسیار خوبی بود. تا پیش از بیماری، روزهای سهشنبه درِ خانهاش به روی نویسندگان و نقاشان باز بود. شخصی بود که اصلا از هنر تصویرگری چیزی نمیدانست، اما بعد از ۱۰ یا ۱۱ جلسه به یک نقاش درجه یک تبدیل شد.
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
در مورد سه دیدار اول این را بگویم، برای کسانی که میگویند نادر ابراهیمی چطور برای امام کتاب نوشته است؟ نادر از خرداد ۴۲ امام را میشناخت و در پی شناخت مردی بود که واقعا او را مبارز میدانست. حرکات او را دنبال میکرد، مثل اینکه آدم زندگی چهگوارا با فیدل کاسترو را دنبال کند که شخصیتهای مبارز واقعا زیبایی بودند. من حتی یادم میآید در همان شلوغی انقلاب روزنامهها را میآورد و میخواست از یادداشتها و خبرهای کوچک روزنامهها کتابی به نام «نهضت ایمان» بنویسد. میگفت فرزانه (منصوری؛ همسر) بیا کمک کن. اخبار را میبریدم و توی یک پوشه به نام «مستندات نهضت ایمان» جمع میکردم. از خرداد ۴۲ دنبال این مرد به عنوان یک مبارز بود. بعدها فهمید که فیلسوف هم هست. شاعر هم هست. سه دیدار را برای این ننوشت که حقوق یا مزد بیشتر بگیرد؛ مثل همه حقالتالیفها بود. معترضان به نادر همان شبهروشنفکران بودند، اینها به عقاید دیگران احترام نمیگذارند. نادر اعتقادش را با صدای بلند بیان میکند. روزی هم اگر بفهمد که این اعتقاد اشتباه بوده است باز هم با صدای بلند میگوید که من اشتباه کردهام.
داستانکهای دوستی
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک کودکی و آوارگی
پدربزرگم – آجودان حضور قاجار از اولاد ابراهیمخان ظهیرالدوله – را رضاخان پهلوی، از کرمان به مشکینشهر کرمان آذربایجان تبعید کرد، و خلق درجه. پدرم – عطاء المک – آنجا به دنیا آمد. آذری بود و آذری سخن میگفت. مادرم از لاریجانیهای مقیم تهران بود. مرا، نمیدانم در شمال به دنیا آورد یا در تهران. و بلافاصله به شمال برد. کودکیهایم را در شاهی (قائمشهر امروز) و گرگان (استرآباد دیروز) گذراندم. کودکانه عاشق شمال شدم و پیوسته فخر شمالی بودن فروختهام. همانطور که فخر آذری بودن. با این حال وقتی کم سن و سال بودم، مادرم از پدرم جدا شد. و هیچکدامشان به هیچوجه مرا نمیخواستند. از اینجا رانده و از آنجا مانده. با من دائما «دستش دِه» بازی میکردند ولی هیچکس دلش نمیخواست توپ را نگه دارد. هرگز در هیچ شرایطی مهربانی دیگران را نسبت به خویشتن حس و لمس نکردهام.
داستانک کرمان رفتن
یک بار سالها پیش از این با یک گروه فیلمبرداری برای کاری مستند، به کرمان رفتم. در مهمانخانهای فرو آمدم. مرد دفتردار نامم را پرسید. گفتم: نامم نادر ابراهیمی. سربلند کرد و مرا نگاه کرد – مدتی. بعد، مودب و مهربان ایستاد. -ابراهیمی کرمانی؟ -بله قربان؛ اما کرمان را، تازه آمدهام که ببینم. اتاقهایمان را تصرف کردیم. هنوز تن کوفته به بستر نسپرده بودیم که انگشت به در زدند -بفرمایید مردی متین و جاافتاده وارد شد و مرا نامید. -منم -درکرمان. ابراهیمیها حق ندارند به مهمانخانه بروند. کرمان، خانه ابراهیمیهاست. گفتم گه ما بسیاریم و کارمان ایجاب میکند که اینجا باشیم. چند لحظه بعد، مرد دیگری وارد شد و مرا طلبید و همان سخنها بازگفت و من نیز آنچه گفته بودم، بازگفتم. باور نمیکردم که میان افراد این قبیله بزرگ، چنین وابستگی شگفتانگیزی باشد.
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
سالشمار زندگی
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
نادر ابراهیمی فروردین ماه ۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در مدرسۀ دارالفنون طی کرد و پس از گذراندن ششم ادبی وارد دانشکده حقوق شد. مدتی با داریوش آشوری، سیروس صبوری و محمدعلی سپانلو همدرس بود؛ اما بعد دانشکده حقوق را رها کرد و اینبار در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به درجه لیسانس رسید. ارائه فهرست کاملی از مشاغل ابراهیمی کار دشواری ست. او خود در دو کتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» ضمن شرح وقایع زندگی به فعالیتهای گوناگون خود نیز پرداخته است. در این میان، نویسندگی را بهطور جدی و رسمی، با اندوختهای غنی از مطالعۀ کتب کلاسیک فارسی، از شانزده سالگی آغاز کرد. در سال ۱۳۴۲ اولین کتاب خود را با عنوان «خانهیی برای شب» به چاپ رساند که داستان «دشنام» در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد؛ بهآذین و سیمین دانشور آن را بهعنوان یکی از سه قصه برگزیده ایرانی به غرب معرفی کردند. آلاحمد آن را ستود و داریوش مهرجویی ترجمه انگلیسی آن را بهچاپ رساند. در همان سال، مدتی به اتهام مشارکت در تظاهرات و درگیریهای ۱۵خرداد۱۳۴۲ در زندان شاه به سر برد. بعد به همکاری با روزنامه آیندگان پرداخت. در مدت دو سال همکاری با تلویزیون آثار مستند بسیاری نوشت و کارگردانی کرد و در همان راستا، در سال ۱۳۴۹ توانست اولین موسسه غیرانتفاعی، غیردولتی ایرانشناسی را تأسیس کند. مدتی نیز به یاری احمدرضا احمدی، محمدعلی سپانلو، اکبر رادی و نوری علا انتشارات «طرفه» را به راه انداخت؛ اما طرفی نبست. ابراهیمی مدتی نیز در موسسه «خدمت به کودکان» مشغول بود اما فعالیت حرفهای را در زمینه ادبیات کودک با همکاری همسرش فرزانه منصوری در سال ۱۳۵۰ با تأسیس موسسه «همگام با کودکان و نوجوانان» آغاز کرد؛ موسسهای بهمنظور مطالعه روی کودکان و نوجوانان که فعالیتش را در حیطه نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، تحقیق درباره خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و بررسی شیوههای یادگیری آنها دنبال کرده و میکند. ابراهیمی تصویرگری و ویرایش آثاری از نویسندگان کودک را نیز بهعهده گرفت و ضمن ترجمه چند کتاب به فارسی، چه در زمینه کودکان و چه در زمینه بزرگسالان، چند اثرش به زبانهای مختلف دنیا برگردانده شده است؛ بهعنوان مثال، در کتاب «دو قصه برگزیده آسيا»، قصه ایرانی این مجموعه از اوست. دو جلد کتاب نیز در نقد و تحلیل جامعهشناختی داستانهای او به زبان فرانسه در بلژیک نوشته شده است. ابراهیمی علاوهبر تأليف آثار تئوریکی در زمینه شیوههای نویسندگی به تدریس در این زمینه هم پرداخته است.
مدتی در دارالفنون به تحصیل پرداخت اما طولی نکشید که به کار روی آورد. دورهٔ دانشکدهٔ حقوق را نیمهتمام گذاشت و به تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. چنانکه از زندگی خودنوشت او، ابنمشغله (۱۳۵۵)، برمیآید به کارهای گوناگون - از تعمیر ماشینآلات کشاورزی تا خبرنگاری روزنامهٔ آیندگان و ویراستاری و پژوهشگری برای تلویزیون - پرداخته است اما در بین اهالی ادبیات و مردم بهعنوان داستاننویس شهریت دارد. در ۱۱۳۰ به «حزب ملت ایران» که تازه تاسیس شده بود پیوست. داستانهای اولیهاش را در نخستین سالهای دههٔ ۱۳۴۰ در کتاب هفته و جُنگ طرفه به چاپ رساند. در همین دوره، او، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی و مهرداد صمدی، «گروه طرفه» را ایجاد کردند. اولین کتابش در سال ۱۳۴۲ و هنگای که در زندان بهسر میبرد انتشار یافت. از آن بع بعد در زندگی پر فراز پو نشیب خودُ کتابهای بسیاری را منتشر کرد. داستانهایش نشانگر آزمونهای گوناگون در زمینهٔ نثر و مضمونآند؛ او را نویسندهای تجربهگرا با افت و خیزهای فکری و ادبی معرفی میکنند که گاه آنقدر درگیر پرداختن به نثر خوشآهنگ و جملات قصار میشود که ساختمان داستان را از یاد میبرد. دلمشغولیهای شدید به اخلاقیات، وفور کلمات نغز و قصار برساختهٔ خود نویسنده، بحثهای منطقی دوسویه با نتیجههای نهچندان روشن و وسواس در درستنویسی و کوششهای بیوقفه در آرایش نثر و جملهپردازی و یافتن سلسله کلماتی آهنگین و موزون از ویژگیهای آثار اوست. ابراهیمی داستانهای خود را با نوشتن داستانهای استعاری شروع کرد. سپس آثاری دربارهٔ مشغلههای روحی کارمندان و روشنفکران نوشت؛ و پس از نگارش چند داستان توصیفی پرماجرا و رمانتیک درباره زندگی ترکمنها، داستانهای وهمناک و اخلاقگرایانهای در زمینهٔ مسائل کلی بشری پدید آورد. داستانهای کوتاهش در سالهای ۱۳۶۹-۷۰ در سه مجلد از سوی انتشارت امیر کبیر منتشر شد.
ابراهیمی برای رمان آتش بدون دود برندهٔ لوح زرین و دیپلم افتخار «بیست سال ادبیات داستانی ایرانِ» وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. او طی چهار دهه فعالیت ادبی جز داستان، شعر، نمایشنامه فیلمنامه و نقد ادبی هم نوشته است.
از میان نقدهایش، مقاله «بازدید قصهٔ امروز» (پیام نوین؛ ۱۳۴۵-۱۳۴۶) مهمترین آنان است. او به جز لوازم نویسندگی (ساختار و مبانی ادبیات داستانی؛ ۱۳۷۰)، جلد اول تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران را با نام صوفیانهها و عارفانهها (۱۳۷۰) منتشر کرده است.
ابراهیمی در زمینهٔ ادبیات کودکان و نوجوانان نیز فعالیت دارد. او و همسرش (فرزانه منصوری) در سال ۱۳۵۰ موسسهٔ مطالعاتی «همگام با کودکان و نوجوانان» را با حمایت مالی موسسه انتشارات امیر کبیر تاسیس کردند؛ و به نوشتن و ترجمه کردن برای این گروه سنی، و مطالعه درباره رفتار و زبان و شیوههای یادگیری آنان پرداختند. قصهٔ دور از خانهٔ (۱۳۴۶) او برای کودکان کتاب برگزیدٔ سال «شورای کتاب کودک» شد. ابراهیمی مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان (۱۳۵۳) و چند مقدمه دیگر دربارهٔ مراحل گوناگون خلق و تولید ادبیات کودکان و نوجوانان نوشت. او ضمن نوشتن داستانها و آثار آموزشی برای کودکان، برخی از حکایتهای کهن را نیز برای آنان بازنویسی کرد. در سال ۱۳۶۹ جایزهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را برای درخت قصه، قمریهای قصه گرفت. از او آثار متعددی، اعم از تالیف و ترجمه برای کودکان منتشر شده است.
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
جلال فهیمهاشمی
نوع رفتار و مخاطب کتابهای نادر با بقیه نویسندگان و روشنفکران فرق میکرد. نادر مخالف جو حاکم بر مطبوعات آن زمان بود، به همین دلیل، خودش و آثارش مسکوت بود، اما مردم عادی و مخاطبهای کتابهایش همیشه به او علاقه داشتند. چون برعکس روشنفکران جنس مردم را خوب میشناخت و هیچ وقت از آنها جدا نشد.
منوچهر احترامی
کارهای ابراهیمی اثرگذار بود. او کتابهای جایزه گرفته هم داشت و در میان کارهای زیادی که انجام داده قصههای خوبی هم دارد. یادم میآید قبل از انقلاب ایشان برای بچهها مجموعه تلویزیونی «هامی و کامی» ر اسخت که این کار مورد توجه بچهها و بزرگتر بود و مهمتر اینکه ایده خوب و جدیدی بود که به ایرانگردی و جهانگردی توجه داشت و اطلاعات خوبی را به بچهها میداد.
سینا بهمنش
نادر ابراهیمی شعار نمیدهد. باورهایش را با ما در میان گذاشت. عشق، تعصب، زمان، زمانه، وطنگریزی که به ساحل مهگرفته یا آنسوی ساحل مهگرفته میگریزد، کتاب، خواندن، انقلاب، حکومت و شاه را نقد میکند. دلیل این همه سکوت مقابل نوشتهها، اندیشهها و نقدهای نادر ابراهیمی، آنهم از سوی کسانی که خود را اندیشمند و منتقد میدانند، چیست؟
سوسن طاقدیس
من با اینکه نادر ابراهیمی را از نزدیک ندیدهام اما گویی سالهاست او را میشناسم. با اینحال دربارهاش چنین مینویسم: «تو را نمیشناسم. تو را که اینهمه کد داری، تو را که گوشههای دلم از آثارت پر شده است. تو را که اینهمه بودی. کنار هم بودیم و قصههای تو در خیال خانه من خانه قشنگی داشت. تو را نمیشناسم گرچه گمان میکردم میشناسم. تو رفتهای و میفهمم عمر درازی در کنار تو بودم. کنار من بودی و بین ما دو قدم فاصله بیش نبود. اما دو قدم پنهای دیوار فاصله بود. تو را نمیشناسم. تو را که «آتش بیدود» وجودت، در دلم شمعی برافروخته بود. «هامی و کامی»ات در خانه من زندگی میکردند. و عاشقانه آرامت، در همان شهری که دوست میداشتی و دوست میداشتم؛ عاشقانه آرامبخش لذتهایم بود. ولی همه کدهایت اینجا هست. نشانیات را دارم. میتوان تو را پیدا کرد. و با تو باز آشنا شد، اگرچه رفته باشی.»
المیرا دادور
زنستیزی و زنستایی موضوع جدیدی در ادبیات معاصر ایران نیست. مثلا صادق هدایت به جایی میرسد که مجبور میشود از زن اثیری دست بردارد و لکاته نصیبش شود. یا علی دشتی زن را چیزی جز فتنه نمیداند ولی زن در نگاه نادر ابراهیمی آرمانگراست. زنهایی که در داستانهای او وجود دارد – چه قبل و بعد از سال ۵۷- تمام خواستهشان را برای عشقشان میگذارند. عشق به فرزند، عشق به همسر، میهن و ...
یوسفعلی میرشکاک
در کارهای نادر ابراهیمی بهویژه در «با سرودخوان جنگ» برای آنها که اهل ادبیاتند یک پیغام مهم هست: اینکه اهل تقلید نباشند و تقصیر نپذیرند. درگیری نادر ابراهیمی با روشنفکران به روزگار حال برنمیگردد. قبل از انقلاب هم از جنس آنها نبود. نه خرابات روشنفکران را داشت و نه مفسدههای بیرونی آنها را. قبل از انقلاب هم خرجش از آنها جدا بود.
احمدرضا احمدی
از ویژگیهای نادر این است که کارهای متنوعی کرده است؛ خطاطی، نقاشی، نوازندگی، نویسندگی، فیلمسازی و ... از معدود ایرانیهایی بود که برای زندگی و کار برنامه داشت. هیچوقت اداهای روشنفکرانه و رفتارهای نامعقول نداشت. نظرهایش را صریح میگفت و ترسی از واکنش حرفهای دیگران را نداشت. یادم میآید به یکی از نقاشان کتاب کودک که جایزه جهانی برده بود، به شدت انتقاد میکرد و میگفت «نقاشیهای او اصلا به درد نمیخورد. این نقاشیها بچهها را میترساند.» آنچه به نظرش درست بود انجام میداد و فقط به جذب عدهای خاص از مخاطبان فکر نمیکرد. به همین دلیل در میان خوانندگان آثارش همهجور آدمی دیده میشود. کتاب بزرگسالش (بار دیگر شهری که دوست داشتم) بالغ بر ۱۸ چاپ میخورد. با اینحال اهتمام فوقالعادهای به ادبیات کودکان و نوجوانان داشت. هرچند با چهرههای مطرح دیگری چون بیضایی، سپانلو، منوچهر آتشی و دیگران کار را شروع کرد، اما هیچکدام از آنها کار کودک را ادامه ندادند. نادر ابراهیمی کار کودک و نوجوان را جدی گرفت. دریغ که دیگر او تکرار نمیشود.
پرویز کیمیاوی
نادر عزیز! چقدر متاسف و غمگینم که نمیتوانم در مراسم بزرگداشت تو حضور یابم. من در فرانسه به سر میبرم؛ چون چون در لیون تمام فیلمهایم را نمایش میدهند که البته در بین آن فیلمهای «تپههای قیطریه» و «پ مثل پلیکان» وجود دارد. نادر عزیز بزرگان همیشه در انتظارند و تو هم بارها میگفتی، نور خواهد آمد و در انتظار آن خآن هستی. دیالوگهای زیبای تو شاهد این گواهند. آنگاه که در فیلم «پ مثل پلیکان»، پیرمردی روینیمکت تنها نشسته است و و منظر: «اگه اون سفیده، اگه اون نرمه، اگه اون خنکه، مثل خوابه؛ پس چرا نمیاتد؟ مگه من در انتظارش اینقدر پیر نشدم؛ پس باید بیاد دیگه!» تو عاشق این سرزمینی! عاشق این مرز و بوم. نوشتههایت، رمانهایت از عشق به خاک و فرهنگ اصیل ایران حکایت دارند. تو همیشه از بزرگان علم و ادب، از شعرا و فلاسفه ایرران یاد کردی! تو همیشه با آنها در ارتباط فکری و ذهنی بودی! در شروع فیلم «تپههای قیطریه»، تو فقط با یک بار فیلم را دیدن، حس خودت را مستقیم، این طور یبان کردی: «این جا قیطری، این جا قیطریه. ما با گمشدگان تاریخ در ارتباطیم. ما مودت تاریخیمان را تجدید میکنیم.» نادر عزیز! یادت هست پس از دیدن فیلم آلن رنه «مجسمه هم میمیرند» که متن آن را ماگریت دوراس نوشته بود؛ چه حالی داشتی؟ جملهای در این فیلم را به یاد میآوردی: «یک مجسمه همیشه زنده است. او وقتی میمیرد که نگاههای زنده و متفکر دیگر وجود نداشته باشند.» تو هیچگاه دوست نداشتی اشیا از دل خاک بیرون آورده شوند. میگفتی: «فضا مناسب مناسب نیست و آنها آلوده خواهند شد و اصالت خود را از دست خواهند داد.» میگفتی: «نگاهها زنده نیستند.» اولین کلنگ باستانشناس که به زمین خورد، با صدای خودت گفتار خودت را اینطور ظاغاز کردی: «حال دوران آزادی در قلب پرمحبت خاک پایان مییابد و آغاز اسارت است.» یا در سکانس دیگری، جایی کوزهها و اشیا با یکدیگر درددل میکردند. نادر عزیز! از دور میبوسمت و از خدای بزرگ برایت سلامت و تندرستی ارزو میکنم.
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
صادق هدایت
صادق هدایت را به یاد میآورند؟ «باد، او را هم با خود خواهد برد.» خیال میکنید جز «بوف کور»، آن هم به دلیلهای مختلف قابلبحث، چیزی از آن مرحوم خواهد ماند؟
ر. اعتمادی
زمانی ما کتابهایی به قلم موجودی بهنام «ر. اعتمادی» هم خوب فروش میرفت؛ بهمراتب بهتر از کارهای من.
کیومرث منشیزاده
جوان که بودیم به شعرهای ریاضیوارش گوش میدادیم و گاه میخندیدیم. چیزی بیش از این یادم نیست.
سعید نفیسی
درباره سعید نفیسی چیزی نمیگویم، چرا که هنوز هم کسانی معتقدند او دانشمند بزرگی بوده است؛بسیار بسیار بزرگ. که کارهای بزرگ بسیاری هم کرده است. از جمله ترجمه ایلیاد و ادیسه. درباره مردی که چنین اعتقاداتی نسبت به او وجود دارد، به آسانی نمیتوان سخن گفت. صبر میکنیم.
میمندینژاد
تنها همین یادم هست که و.قتی بچه و نوجوان وبدیم پاورقیهای جذاب و کاملا سطحی او راغ در مجله میخواندیم و لذت میبردیم. «نادر شاه افشار» و چنین چیزهایی مینوشت.
ناظرزاده کرمانی
جناب دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی را دورادور میشناسم. استاد خوبیست و نویسندهای که دانشجویانش اکثرا او را دوست دارند.
طاهره صفارزاده
بانو طاهره صفارزاده را تا حدی میشناسم. بانوی آگاهِ پرشوریست. سرشار از زندگی و عشق به آموختن.
هوشنگ مرادی کرمانی
نویسنده قصههای مجید ، آدم باصفاییست واقعا. قصههای مجید هم، قبل از آنکه فیلم شود، قصههای لطیف و دلنشین و با صفایی بود. حال دیگر نمیدانم این قصهها، به آسانی حیثیت قدیم خود را به دست میآورند یا نه. زمان لازم است. تحمل میکنیم.
احمدرضا احمدی
احمدرضا احمدی به اعتقاد من یکی از بزرگترین شاعرانهاندیشان و شاعرانِ عصر ماست؛ یا بهتر بگویم «از بزرگترین پرورشدهندگانِ خیال و تصویر و حس.» احمدرضا احمدی بیش از سی سال است که «پیشگام موج نو» بودن خود را در شعر ما حفظ کرده است. و این مطلقا آسان نیست. در شعر احمدی چه بسا که به معنا نرسیم. یا به معنای یگانه محتوم نرسیم. اما به حس و تصویر میرسیم؛ در سطحی باورنکردنی. احمدرضا احمدی در فرهنگ بشری یک مساله است نه یک فرد؛ یک جریان و مکتب است نه یک روش بیان، یک محور است نه یک معما.
محمود دولتآبادی
دولتآبادی ارجمند ما، قدری کمرنگ شده است. انگار که تازه فروید را کشف کرده و بسیار دیر. قصههایی را که ریشه در عقدههای جنسی دارد باید در هفدهسالگی نوشت. شاید دولتآبادی به چاپ برخی طرحهای ناتمام خود اقدام میکند، اما به هر حال خوب است و مسلط و آگاه.
هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری با «آینههای دردار» گامی جدی در حفظ خود به عنوان یک نویسنده بزرگ ایرانی برداشته است.
مخملباف
با همان «باغ بلور» کاری کرده است سنگین و ماندگار.
غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی
آثارشان در تاریخ ادبیات ما ماندگار است.
جملات نغز از وی
« | داستان ما بیهویت نشده، بیهویت هم نخواهد شد. داستاننویس میانسال و جوان و نوجوان ما هم بیهویت نخواهد شد. ترس، ما را بیهویت خواهد کرد و شبهروشنفکر ترسو که هیچیک هم در خانه ما جایی ماندگار ندارند. شبهروشنفکر، سیگارش که تمام شود. به گدایی میافتد و هم به گریه. چنین آدمی قابل آن نیست که ما از تلاشش برای بیهویت کردن ملتمان بترسیم. آنکس که میخواهد فیلمنامهنویسی متعلق به خطه فرهنگ و هنر بشود، در آغاز راه باید گفتوگویی طولانی با روح خویش را ترتیب بدهد. شب، زیر آسمان خدا. در خلوت کامل. به دور از همه وسوسهها و فریبکاریها. روشنفکرانِ ما، بهخاطر آنکه حرفشان در مورد «فقط صد و پنجاه سال»، درست درآید، نه تنها حاضرند گیلگمش را به دگیران بفروشند، که حاضرند کل وطن را هم بفروشند که علیالاصول مال خودشان نیست و هیچ سهمی در حفظش نداشتهاند و به خاطر نگه داشتنش، حتی یک فریاد هم نکشیدهاند و یک شهید هم ندادهاند. کارهای بزرگ، گریههای شبانه میخواهد، خفت کشیدن میخواهد، از درد به خود میخواهد، و باز گریههای شبانه میخواهد. هرگز نگفتهام و نمیگویم که دنیا بگیریم و فقط به خودمان نگاه کنیم. این کار بیماریست و بسیار خطرناک. من میگویم: نگاهی پرغرور به درون، نگاهی کنجکاوانه به بیرون. جهان، متعلق به انسان است و انسان، حق دارد از سراسر جهان بهره برگیرد؛ اما کسی که گلستان هزار رنگ و عطر کنار خانه خود را نمیبیند، چطور ممکن است رابطهای درست با گلهایی در باغی دور برقرار کند؟
|
» |
شخصیت و اندیشه
زمینهٔ فعالیت
ابراهیمی کتابی در دست چاپ داشت درباره آثار نقاشیِ نقاشان همدوره خودش: «ضمنا یک کار جدی هم – البته جدی برای خودم – رو تحلیل هنرهای معاصر ایران در دست دارم که جلد اولش، زیر نام «الف با: تحلیل فلسفی طرحهای علی اکبر صادقی» منتشر شده است و جلد دومش درباره «آثار ژازه طباطبایی» به زودی زیر چپ خواهد رفت. این مجمعه تحلیلی فعلا ده جلد است و شامل آثار نصرالله کسراییان عکاس، غلامحسین نامی نقاش، سندوزی مجسمهساز و نقاش و کسانی دیگر میشود و نیز ابراهیم حاتمیکیای فیلمساز.
یادمان و بزرگداشتها
سال ۸۴ بزرگداشتی در خانه هنرمندان برای نادر ابراهیمی گرفته شد که پرویز کیمیاوی کارگردان در آن به صورت نامه ابراهیمی را مورد خطاب قرار داده است.
موزه نادر ابراهیمی
به مناسبت هشتاد سالگي نادر ابراهيمي و با حضور جمعي از هنرمندان، مسئولان شهري و علاقهمندان به ادبيات ايران، از سومين کتاب صوتي اين نويسنده رونمايي شد. در اين مراسم که افرادي چون داريوش ارجمند، خسرو سينايي، محمد صالح علا، زهرا سعيدي، بيژن بيژني، پيام دهکردي، احمد مسجدجامعي و عبدالحسين مختاباد از اعضاي شوراي شهر تهران و محمود صلاحي، رئيس سازمان فرهنگي، هنري شهرداري تهران حضور داشتند. در این جلسه نیز از ساخت موزه اين نويسنده در پارک لاله خبر داده شد.
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
خواندن بیهوا و بیدروپیکر را از ۱۳-۱۴ سالگی شروع کردم. نمیدانم چرا. شاید چون در ابتدای نوجوانی، حزبی شدم و میل به خودنمایی پیدا کرده بودم؛ شاید به این دلیل که درونگرا بودم و رابطه مطبوعی با دیگران برقرار نمیکردم. بد و غلط خواندم. بیمرشد و راهنما و مشاور. بخش عمدهای از عمرم را تلف کردم. شاید بهترین بخش دوران یادگیری را. نتیجهاش این شد که خواندن را یاد بگیرم و بعدها معتاد شدم به خواندن؛ اما متناسب نیاز خواندن.
به جز یک سال، سال ۱۳۵۹ که در آن به طور استثناء ۳۵ هزار صفحه مارکسیسم خواندم و چندهزار صفحه یادداشت برداشتم و از پی آن، کتاب کوچک و تطبیقی «اقتصاد از دیدگاه حضرت علی (ع) و اقتصاد از دیدگاه مارکس» را نوشتم و بخشی از آن را هم به دعوت استادم دکتر عابدینی در دانشگاه آزاد سخنرانی کردم.
از بیست سالگی بیش از ۲۰ هزار صفحه نخواندهام و به طور معمول هر سال، طبق برنامه، ۱۲ هزار صفحه یعنی ماهی فقط هزار صفحه، روزی تقریبا ۳۳ خواندهام. دیر فهمیدم چگونه باید خواند، دیر برنامهریزی کردم و خیلی دیر، تدریس «روش چند کتابخوانی مقابل تکخوانی» را شروع کردم.
در ۱۸-۱۹ سالگی، تقریبا با متنهای قدیمی و اصلی فارسی، شعر و نثر آشنا بودم. مکررخوانی میکردم و علامتگذاری و یادداشتبرداری. از کلاس ۱۰ تا ۱۲ ادبی، کاملا دیوانهوار میخواندم. مجنون تاریخ بیهقی شدم. شاگردانم همه میدانند.
تفسیر خود از آثارش
درباره روش کار کردنش
اما درباره روش کار خودم هم چند کلمهای بگویم: من از آنجا که یار و یاوری نداشتهام و ندارم، تقریبا به تنهایی کار میکنم، و چندین تحقیق بزرگ را به طور همزمان پیش میبرم و پیوسته میان اسناد و مدارکی گوناگون، گیج گیجی میخورم و تجربههای بسیار هم ابت کرده که موجودی کمهوش – و در موارد متععد، بسیار کمهوشو بیحافظه – هستم،ذروش درستی برای کار کردن ندارم. برگهدان، یادداشتها، ورقپارهها و مدارکم بسیار آشفته و درهم ریخته است و عصبانیکننده. عیب کارم این است که همیشه، لااقلده پانزده تحقیق را با هم راه میبرم، و این خبر از نقص عقل میدهد – جدا. در چندین گوشه اتاق کوچکم، چندین طرح و تحقیق را ولو کردهام. دو رمان در دست نوشتن دارم. با جلال شباهنگی، کتاب دانشگاهی «خلاقیت رنگ» را کار میکنم. با «حوزه» روی یک مجموعه بزرگ برای کودکان، و هم اکنون صحنههای فیلمی را که در دست ساختن دارم طراحی میکنم. پشت این میز، پرسشهای شما را جواب میدهم، پشت آن میز، قصه «یک عاشقانه آرام» را پاکنویس میکنم، آنجا،کنار آن میز، «کتاب استهلال در ادبیات داستانی» را پیش میبرم و کنار این میز یادداشتهایم را درباره تاریخ تاریخ ادبیات داستانی تنظیم میکنم... و مشکل خیلی بیش از اینهاست؛ و حقیقت را به شما بگویم: تنبل و کمکارم. گاه میبینم که یک ساعت ول میگردم و نق میزنم. در این شرایط میبینم که شباهتهایی انکارناپذیر با روشنفکران اخته میهنم دارم. و سخت خجل میشوم.
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
مرگ مسالهای نیست اگر به درستی زندگی کنی.
عادت، رد تفکر است و رد تفکر، آغاز بلاهت است.
ایمان، نیاز به آزمون را مطرود میداند
تحمل اندوه، از گدایی همه شادی ها آسانتر است.
انسان برای خطا کردن و جبران خطا زاییده می شود. خطا، دلیل تازگی راه است، دلیل رشد، دلیل باز شدن، و دلیل اینکه انسان نمیخواهد و نمیتواند فقط به تجربه شدهها قناعت کند.
بیاندیشید و از یاد نبرید که میان تحمل و تسلیم تفاوتی است
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
در ﺣﺎل ﺣﺎﺿر ﺧﯾﺎﺑﺎن ھﻔدھم ﮐﺎرﮔر ﺷﻣﺎﻟﯽ که ﻣﺣل زﻧدﮔﯽ ﻧﺎدر اﺑراھﯾﻣﯽ در ﺳﺎلھﺎی ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﻋﻣرش ﺑوده اﺳت و اﯾن روزھﺎ در آن زﻧدﮔﯽ همسر و فرزندانش زندگی میکنند به ﻧﺎم وی ﻧﺎﻣﮕذاری ﺷده اﺳت.
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
فهرست فعالیتهای سینمایی
- نویسندگی و کارگردانی و تنظیم موسیقی متن فیلم سینمایی «صدای صحرا»، سال ۱۳۵۴.
- نویسندگی و کارگردانی فیلم مستند «علم کوه و تخت سلیمان».
- نویسندگی و کارگردانی فیلم مستند «گلهای وحشی ایران».
- نویسندگی و کارگردانی فیلم داستانی «پدر در کوهستان»
- نویسندگی و کارگردانی مجموعه ۳۶ ساعته «آتش بدون دود».
- نویسندگی و کارگردانی ۵۰ ساعت از مجموعه تربیتی، آموزشی «سفرهای دور و دراز».
- تدریس فیلمنامهنویسی و کارگردانی و تحلیل فیلم و داستاننویسی در دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم/ دفتر فیلمسازی سپاه پاسداران/ دانشکده صداوسیما * نویسندگی و مشاورت کارگردانی مجموعه کوتاه تلویزیونی «هفته دولت».
- نویسندگی و مشاورت کارگردانی و تدوین مجموعه ۱۳ قسمتی «جمعه خونین مکه».
- نویسندگی و کارگردانی و تدوین فیلم ۶۱ دقیقهای «شرکت نفت در سختترین سالها».
- نگارش فیلمنامه فیلم «دست شیطان» به کارگردانی حسین زندباف، سال ۱۳۶۰.
- نگارش فیلمانه فیلم «مادر» (بر اساس شعری از بهار) به کارگردانی فتحعلی اویسی سال ۱۳۶۳.
- نویسندگی و کارگردانی و تدوین یک مجموعه تلویزیونی به نام «اسناد کهنه، تاریخ نو».
- نویسندگی و کارگردانی فیلم مستند «صحرای دوگانه».
- نویسندگی و کارگردانی فیلم «روزی که هوا ایستاد» سال ۱۳۷۷.
کتابشناسی
کتابهای کودک و نوجوان
- دور از خانه تصویرگر: پری بیانی تهران (چاپ اول ۱۳۴۷) کتاب برگزیده شورای کتاب کودک (۱۳۴۷) و کتاب برگزیده آسیا از سوی سازمان جهانی یونسکو.
- کلاغها (چاپ اول ۱۳۴۸) برنده جایزه اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو- ژاپن، برنده جایزه اول (سیب طلایی) براتیسلاوا و برنده جایزه اول تعلیم و تربیت از یونسکو.
- سنجابها تصویرگر: رمضانی (چاپ اول ۱۳۴۹)
- قصه گلهای قالی تصویرگر: نورالدین زرین کلک (چاپ اول ۱۳۵۲)
- پهلوان پهلوانان پوریای ولی تصویرگر: علی کوثراحمدی (چاپ اول ۱۳۵۲) دریافت جایزه بزرگ جشنواره کتاب کودک کنکور نوما ژاپن (۱۹۷۸)
- باران، آفتاب و قصه کاشی تصویرگر: علی اکبر صادقی (چاپ اول ۱۳۵۳)
- بزی که گم شد تصویرگر: یوتا آذرگین (چاپ اول ۱۳۵۳)
- من راه خانهام را بلد نیستم (چاپ اول ۱۳۵۳)
- سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن (۱۶ جلد) (چاپ اول ۱۳۵۶)
- این باغ بزرگ باورنکردنی (درباره کشاورزان ایران)
- پدر چرا توی خانه مانده است (قصههای انقلاب برای کودکان و نوجوانان، شماره یک ) (چاپ اول ۱۳۷۶)
- جای او خالی (قصههای انقلاب، شماره دو) (چاپ اول، ۱۳۵۷)
- نیروی هوایی (قصههای انقلاب، شماره سه) (چاپ اول ۱۳۵۷)
- سحرگاهان همافرها اعدام میشوند (قصههای انقلاب، شماره چهارم) (چاپ اول ۱۳۵۸)
- برادرت را صدا بزن (قصههای انقلاب، شماره پنجم)
- برادر من مجاهد، برادر من فدایی (چاپ اول ۱۳۵۷)
- جنگ بزرگ از مدرسه امیریان (قصههای اعتراض، شماره یک) (چاپ اول ۱۳۵۸)
- انقلاب به ما چه داد؟ (چاپ اول ۱۳۵۸)
- نامه فاطمه و پاسخ نامه فاطمه
- مامان من چرا بزرگ نمیشوم؟ بابا من چرا بزرگ نمیشوم؟ (از قصههای ریحانه خانم شماره یک) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد (چاپ اول ۱۳۶۸)
- روزی که فریادم را همسایهها شنیدند (قصههای ریحانه خانم شماره دو) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد (چاپ اول ۱۳۶۸)
- آدم وقتی حرف میزند چه شکلی میشود (قصههای ریحانه خانم شماره سه) تصویرگر: جمالالدین خرمینژاد (چاپ اول ۱۳۶۹)
- درخت قصه، قمریهای قصه تصویرگر: محمدحسین تهرانی (چاپ اول ۱۳۶۹) برنده جایزه کتاب و برگزیده از سوی هیأت داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (سومین جشنواره، ۱۳۷۰) و برنده جایزه کتاب برگزیده از سوی هیات داوران خردسال کانون (سومین جشنواره، ۱۳۷۰)
- عبدالرزاق پهلوان (از مجموعه قصهها و داستانهای پهلوانی ایران) تصویرگر: علی کوثراحمدی (چاپ اول ۱۳۶۹)
- آنکه خیال بافت و آنکه عمل کرد تصویرگر: نیره تقوی (چاپ اول ۱۳۶۹)
- حکایت کاسه آب خنک (نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان شماره یک) تصویرگر: امیر نساجی (چاپ اول ۱۳۷۰)
- حکایت دو درخت خرما (نوسازی حکایتهای خوب قدیم شماره دو) تصویرگر: امير نساجی (چاپ اول ۱۳۷۰)
- آن شب که تا سحر (نوسازی حکایتهای خوب قدیم شماره سه) تصویرگر: امیر نساجی (چاپ اول ۱۳۷۱)
- دور ایران در شش ساعت (گزارش دومین نمایشگاه ایرانگردی ۱۳۷۱) (چاپ اول ۱۳۷۱)
- قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ تصویرگر: محمدحسین تهرانی (چاپ اول ۱۳۷۱) برنده دیپلم افتخار و سکه بهار آزادی اولین نمایشگاه آسیایی تصویرگران کتاب کودک و نوجوان (۱۳۷۰)
- مثل پولاد باش پسرم، مثل پولاد (از مجموعه ایران را عزیز بداریم شماره یک) تصویرگر: حمیدرضا محسنی (چاپ اول ۷۲ -۱۳۷۱)
- داستان سنگ و فلز و آهن سنگ و آهن و پولاد (از مجموعه ایران را عزیز بداریم شماره دو) تصویرگر: حمیدرضا محسنی (چاپ اول ۱۳۷۱)
- با من آشناشو، با من دوست شو (مقدمات و واژهنامه)، (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۳)
- ما مسلمانهای این آب و خاکیم (از مجموعه ایران را عزیز بداریم) (چاپ اول ۱۳۷۳)
- هستم اگر میروم، گر نروم نیستم (با مایعات معدنی)، (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم)(چاپ اول ۱۳۷۴)
- راستی اگر نبودم (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۴)
- کمیاب و قیمتی اما همانقدر هم خوب و لازم (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۴)
- مدرسه بزرگتر هم وجود دارد (یک قصه بلند فلزی) (از مجموعه من زیرزمین زندگی میکنم) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- گل اباد دیروز، گل اباد امروز (یک قصه بلند فلزی) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- گلآباد امروز، گلآباد فردا (یک قصه بلند فلزی) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- فرهنگ فرآوردههای فلزی ایران (ایران را عزیز بداریم) (چاپ اول ۱۳۷۶)
- فرهنگ مواد معدنی ایران (ایران را عزیز بداریم) (چاپ اول ۱۳۷۶)
- قصه سار و سیب (چاپ اول ۱۳۷۳)
- قصه موش خودنما و شتر باصفا (چاپ اول ۱۳۷۳)
- با من بخوان تا یاد بگیری (چاپ اول ۱۳۷۳)
- حالا دیگر میخواهم فکر کنم (چاپ اول ۱۳۷۳)
- یک صعود باورنکردنی (خاطرات) (چاپ اول ۱۳۷۴)
- نرگس و قالیچه سحرآمیز (چاپ اول ۱۳۷۵)
- قصههای قالیچههای شیری (چاپ اول ۱۳۷۷)
ترجمههای کودک و نوجوان
- از پنجره نگاه کن (نویسنده: جان والش انگلوند) ترجمه با همکاری احمد منصوری
- دوست کسیست که آدم را دوست دارد (نویسنده: جان والش انگوند) ترجمه با همکاری احمد منصوری
کتابهای ویژه بزرگسال
- آرش در قلمرو تردید (چاپ اول ۱۳۴۱)
- پاسخناپذیر (چاپ اول ۱۳۴۱)
- مصابا و رؤیاهای گاجرات
- مکانهای عمومی
- هزارپای سیاه و قصههای صحرا (چاپ اول ۱۳۴۵)
- افسانه باران
- در سرزمین کوچک من (منتخب آثار)
- تضادهای درونی
- انسان، جنایت و احتمال
- خانهای برای شب
- رونوشت بدون اصل
- در حد توانستن (شعرگونهها) (چاپ اول ۱۳۵۷)
- ده قصه کوتاه (چاپ اول ۱۳۵۱) [بعد از انتشار، سانسور و سوزانده شد و با تغییرات به نام «غزل داستانهای سال بد» چاپ شد]
- غزل،داستانهای سال بد
- ابنمشغله (چاپ اول ۱۳۵۴)
- ابوالمشاغل (چاپ اول ۱۳۵۶)
- فردا شکل امروز نیست (چاپ اول ۱۳۵۱)
- لوازم نویسندگی (ساختار و مبانی ادبیات داستانی) (چاپ اول ۱۳۷۰)
- مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان (چاپ اول ۱۳۵۳)
- مقدمهای برای مصورسازی کتاب کودکان (چاپ اول ۱۳۶۷)
- مقدمهای بر مراحل خلق و تولید ادبیات کودکان (چاپ اول ۱۳۶۳)
- مقدمهای بر آرایش و پیرایش کتابهای کودکان (چاپ اول ۱۳۶۸)
- چهل نامه کوتاه به همسرم (نامهها) (چاپ اول ۱۳۶۸)
- مجموعه اول (قصههای کوتاه) (چاپ اول ۷۰-۱۳۶۹)
- مجموعه دوم (قصههای کوتاه) (چاپ اول ۷۰-۱۳۶۹)
- مجموعه سوم (قصههای کوتاه) (چاپ اول ۷۰-۱۳۶۹)
- آتش بدون دود (۷ جلد: اتحاد بزرگ/ حرکت از نو/ درخت مقدس/ گالان و سولماز/ هرگز آرام نخواهی گرفت/ هر سرانجام، سرآغازیست/ واقعیتهای پر خون) (چاپ اول ۱۳۷۱)
- حکایت آن اژدها (مجموعه ۱۰ داستان کوتاه) (چاپ اول ۱۳۷۱)
- با سرودخوان جنگ، در خطه نام و ننگ (خاطرات) (چاپ اول ۱۳۶۶)
- تکثیر تأسفانگیز پدربزرگ (چاپ اول ۱۳۷۵)
- مردی در تبعید ابدی (بر اساس زندگی ملاصدرا) (چاپ اول ۱۳۷۵)
- بر جادههای آبی سرخ (بر اساس زندگی میرمهنای دوغابی) {از داستان بلند ۸ جلدی} (چاپ اول ۱۳۷۷)
- بار دیگر شهری که دوست میداشتم
- صوفیانهها و عارفانهها (تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران) (چاپ اول ۱۳۷۰)
- یک عاشقانه آرام (چاپ اول ۱۳۷۶)
- سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآید (چاپ اول ۱۳۷۷)
ترجمههای بزرگسالان
- مویه کن سرزمین محبوب (ترجمه با فریدون سالک)
- آدم آهنی (نویسنده: ترهيوز)
- خلاقیت در رنگ (ترجمه با جلال شباهنگی)
ویرایش و مقدمهنویسی کتابهای بزرگسال
- ترکمن صحرا (مقدمهنویسی) (مجموعه عکسهای مریم زندی) (چاپ اول ۱۳۶۱)
- خلاقیت در رنگ (ویرایش و مقدمهنویسی) (ترجمه با مشارکت جلال شباهنگی)
- چهار کوارتت اليوت (ویرایش و مقدمهنویسی) (ترجمه مهرداد صمدی) (چاپ اول ۱۳۶۸)
- الفبای فلسفه علی اکبر صادقی (مقدمهنویسی ) (از مجموعه ده جلدی نقاشان بزرگ ایران)
- طراحی حیوانات (مقدمهنویسی) (نویسنده علی کوثر احمدی) (با گفتاری تحلیلی در باب مفاهیم و تعاریف «طرح» در هنرها به قلم نادر ابراهیمی)
ویرایش و مصورسازی کتابهای کودک
- راه دور (نویسند: مریم زندی) (چاپ اول ۱۳۵۱)
- گل هفت رنگ (انویسنده: کاتالیو والنتین) ترجمه و تنظيم: الميرا دادور (چاپ اول ۱۳۵۱)
- قصه پیرزنی که دلش میخواست تمیزترین خانه دنیا را داشته باشد (نویسنده: شکور لطفی) (چاپ اول ۱۳۵۳)
- ما بوتۀ گل سرخ را از خواب بیدار کردیم [عروسکسازی] (نویسنده: شکور لطفى) (چاپ اول ۱۳۵۶)
- سومین هدیه (نویسنده: جان کرد) ترجمه: فرزانه ابراهیمی (چاپ اول ۱۳۶۹)
- در بهار خرگوش سفیدم را یافتم [ویراستاری] (نویسنده: احمدرضا احمدی) (چاپ اول ۱۳۷۰)
فهرست فیلمنامهها و نمایشنامهها
- صدای صحرا (فیلمنامه) (۱۳۴۸)
- اجازه هست آقای برشت؟ (نمایشنامه) (۱۳۴۹)
- وسعت معنای انتظار (نمایشنامه) (سه قصه نمایشی) (چاپ اول ۱۳۵۵)
- یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت (نمایشنامه)
- آخرین عادل غرب (فیلمنامه) (چاپ اول ۱۳۶۹)
فهرست آثار منتشرنشده
- حضور حکومت در قلمرو ادبیات کودکان (تهران، آگاه)
- مقدمهای بر بررسی، نقد و تحلیل ادبیات کودکان (۲ جلد) (تهران، آگاه)
- مقدمهای بر حکایت و ادبیات کودکان (تهران، آگاه)
- قصه چیست؟ داستان چیست؟ (تهران، آگاه)
- ویژگیهای شعر کودک (تهران، آگاه)
- ضرباهنگ موسیقی در ادبیات کودک (تهران، آگاه)
- نمایش برای کودکان (تهران، آگاه)
جوایز و افتخارات
نادر ابراهیمی در زمینه ادبیات کودکان، جایزه نخست براتیلاوا، جایزه نخست تعلیم و تربیت یونسکو، جایزه کتاب برگزیده سال ایران و چندین جایزه دیگر را هم دریافت کرده است. او همچنین عنوان ”نویسنده برگزیده ادبیات داستانی ٢٠ سال بعد از انقلاب” را بهخاطر داستان بلند و هفتجلدی ”آتش بدون دود” بهدست آورده است.
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
داستان باد بادآروههارا نمیبرد
آفرینش داستان بر اساس ماموریتهای اداری در شهر و روستا، گرایش شایعی در داستاننویسی دهه ۱۳۴۰ است. نادر ابراهیمی نیز تجربه زیستی حاصل از سفرهای کاریِ خود در ترکمن صحرا را جانمایه داستانی شاعرانه کرده است. آواز عاشق جانباخته، چون صدای صحرا، همواره به گوش میرسد و شو.رغمانگیز پدید میآورد. نویسنده، واقعگرایی را با رمانتیسم افسانههای قومی درمیآمیزد و اثری خیالانگیز میآفریند. او، برای ترسیم تصویری غنایی، رنجها و شادیهای ساده مردم را بر زمینهای از بیکرانگی طبیعت وصف میکند و با نثری ساده و موجز، آداب و روسم ترکمنها را به شکلی غیرمستقیم مینمایاند؛ مثلا، از طریق واگویه پدر دختر از دست داده، نشان میدهد که او نیز اگر بندی سنتها نبود عشق قلیچ را میپذیرفت:«اگر دختر را میبردی، بهتر بود.» حفظ لحن آلنی در بازگویی خاطرهها بر شیرینی نثر افزوده است. داستان، به دلیل مضمون رمانتیکش، به راحتی میتوانست اثری احساساتی از کار دراید. روایت خونسردانه ماجرا و نقل گفتگوها بدون داوری در مورد آنها از تمهیداتی است که نویسنده برای مقابله چنین وضعی اندیشیده است.
کوتاه درباره «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»
از آثار شاخصی که در دهه چهل منتشر شد و برای نویسندهاش شهرت فراوان به همراه آورد، «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» شاهکار نادر ابراهیمی است، که مسیر دیگری از ادبیات غالب دهه چهل پیمود؛ آنطور که احمدرضا احمدی در شعر. نادر ابراهیمی پیش از این کتاب در سال ۱۳۴۲ اولین کتاب خود «خانهای برای شب» را منتشر کرده بود که داستان «دشنام» از سوی بـهآذین و سـیمین دانشور بهعنوان یکی از سه قصه برگزیده ایرانی معرفی شد، آلاحمد آن را ستود و داریوش مهرجویی ترجمه انگلیسی آن را انجام داد، اما شاید نادر ابراهیمی واقعی را باید در «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»، این اثر عاشقانه و شاعرانه جست؛ تصویری زیبا از عشق دو دختر و پسر نوجوان که خواننده را از شروع تا پایان رمان با نثری خیالانگیز یکنفس پیش میبرد: از باران رویایی پاییز تا پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد و درنهایت پایان باران رویا. «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» با خطاب قراردادن هلیا، مدام به گذشته پل میزند تا خاطره یازدهسالگی راوی و هلیا را در امروز تصویر کند.
آتش بدون دود (۷ جلد)
آتش، بدون دود، رمان بلندی است که در هفت جلد منتشر شده و نویسنده در آن پس از اشاره به زیباییهای ترکمنصحرا در سه جلد اول در چهار جلد بعد به شیوهای داستانی-تاریخی به بیان مبارزات انقلابی معاصر پرداخته است. قهرمان رمان در جلد اول گالان اوجا نام دارد که یک قهرمان اسطورهای ترکمن به شمار میرود. در جلد دوم نویسنده با گذاری کوتاه بر اتفاقات صحرا شرایط را برای معرفی یگانه قهرمانان داستان؛ دکتر آلنی آقاویلر و همسر وفادارش دکتر مارال آقاویلر فراهم میکند. آلنی نوه گالان اوجاست و یک شخصیت واقعی به شمار میرود. او یک انقلابی تحصیلکرده است که برای اعتلای نام وطن و رهایی آن از ظلم از هیچ کوششی فرو گذار نمیکند. موضوع اصلی بقیه رمان زندگی و فعالیتهای سیاسی این زوج است. نادر ابراهیمی برای ساخته و پرداخته کردن آتش بدون دود بیش از سی سال - یعنی نیمی از عمرش- را صرف کرده است. سریالی نیز با همین نام و توسط خود نادر ابراهیمی ساخته شده است داستان حدودا از سال ۱۲۰۰ خورشیدی آغاز می شود . در ابتدا نویسنده توضیحی راجع به سرگذشت تاریخی قوم ترکمن در ایران می دهد، و سپس به سراغ قوم یموت ترکمن می رود.