محمود دولتآبادی
محمود دولتآبادی | |
---|---|
![]() | |
زمینهٔ کاری | رمان و داستان کوتاه |
زادروز | ۱۵مرداد۱۳۱۹ دولتآباد (سبزوار) |
پدر و مادر | عبدالرسول و فاطمه |
محل زندگی | تهران |
پیشه | نویسنده و نمایشنامه و فیلمنامهنویس |
سالهای نویسندگی | ۱۳۳۹ تاکنون |
سبک نوشتاری | واقعنگاری |
کتابها | کلیدر، جای خالی سلوچ، روزگار سپری شده مردم سالخورده، زوال کلنل و... |
فرزندان | سیاوش و فرهاد و سارا |

محمود دولتآبادی نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس، خالق رمان بلند دهجلدی کلیدر و برندهٔ جوایز ادبی ایران و جهان است.
دولتآبادی در خانوادهای پرجمعیت متولد شد. ثمرهٔ دو ازدواج دوم و سوم پدر وی شش فرزند پسر و یک فرزند دختر بود.
داستانک
داستانکهای انتشار
ماجرای ساخت سوییت کلیدر
داود موسایی، بنیانگذار فرهنگ معاصر، تصمیم گرفت که چاپ بیستم کلیدر را با ویژگیِ خاصی منشتر کند تا با چاپهای قبلی متفاوت باشد. میخواست از کتاب و نویسنده، همزمان قدرشناسی کند. ضمناینکه روی این اثر، موسیقی هم بگذارد که وقتی کتاب چاپ شد یک یا دو سیدی با صدای نویسنده و موسیقیِ زیر متن عرضه کند. محمدرضا درویشی را صدا زد تا موسیقی این داستان را بنویسد. ضبط این کار در کشور اوکراین بود و حاصل کار زیاد به مذاق دولتآبادی خوش نیامد. میگفت این موسیقی ایرادهایی اساسی دارد که یکی از آنها نبود ساز ایرانی است. بعد از مدتی، بااینکه هنوز تکلیف این اثر مشخص نشده بود درویشی کارش را در کنسرت اجرا کرد. دولتآبادی و موسایی بهرغماینکه کار درویشی را دور از اخلاق حرفهای میدانستند؛ ولی چون اعتقاد داشتند نباید جلوی اجرای اثر هنری را گرفت، مخالفتی با درویشی نکردند. بلیت کنسرت برای دولتآبادی و موسایی فرستاده شد؛ ولی هر دو تصمیم گرفتند، شرکت نکنند تا بهنوعی اعتراض خاموش خود را به کار درویشی اعلام کنند و این حرکت، اثر خود را گذاشت: غیبت نویسنده و ناشر کتاب، سؤالی شد که ذهن همگان را درگیر کرد.[۱]
داستانک عشق
داستانک استاد
داستانک شاگرد
داستانک مردم
صدای پرندهها
عید سال ۵۴ در زندان کمیته مشترک، ناهار که آوردند،بچهها نتوانستند بخورند.همه تعجب میکردند که چرا اشتها ندارند؟ دولتآبادی گفت:«برای اینکه ما به صدای پرندهها شرطی شدهایم و حالا که عید است و بازجوها رفتهاند مرخصی و سروصدایی نیست و سکوت مرگ برقرار شده،نمیتوانیم غذا بخوریم!» دولتآبادی اسم نعرههای زیر بازجویی را گذاشته بود "صدای پرندهها".[۲]
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
داستانکهای دوستی
پینگ پنگ با آقای هاشمی رفسنجانی
دولتآبادی با هاشمی رفسنجانی نسبتا نزدیکی سنی داشت و همانقدر که دولتآبادی در محدوده فکری و کاریاش باز بود،هاشمی هم در آن سو باز بود.یکی دیگر از وجوه نزدیک شدنان به هم،میز پینگ پنگی بود که به حیاط بند آورده بودند.در آستانهی آمدن نمایندگان حقوق بشر، به زندانها لباس نو دادند و کلا فضای زندان را بهتر کردند.هاشمی رفسنجانی پینگ پنگ را دوست داشت و بلد نبود،دولت آبادی هم بلد نبود اما هردو دوست داشتند یاد بگیرند در نتیجه هر دو همبازی پینگ پنگی مناسبی بودن و از این جهت یک جور مؤانستی با هم داشتند.[۳]
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
شخصیت و اندیشه
دیدگاهها
علت بازداشت در قبل از انقلاب
فکر میکنم هیچکدام از آثار من نمیتوانست موجب حساسیت دستگاه بشود، اما کتابهای باشُبیرو و گاوارهبان باعث شدهبود که آقایان بهانهای برای بازداشتم پیدا کنند و این بهانه وقتی تقویت شد که من در عرصهی تئاتر،کمتر با گروههایی کار میکردم که از دولت کمک مالی دریافت میکردند یا زیرمجموعه تلویزیون یا اداره فرهنگ و هنر بودند. در بازجوییها هم میگفتم که من این کتابها را پس از نگارش نوشته و به اداره ممیزی ادارهی فرهنگ و هنر دادهام و آنها هم مجوز دادند.[۴]
مشاهیر در زندان اوین
در زندان اوین آقایان روحانیونی هم حضور داشتند که عبارت بودند از [آیتالله] طالقانی، [آیتالله] مهدوی کنی، [آیتالله] منتظری، [آیتالله] لاهوتی، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای کروبی، آقای حاجی عراقی که من خیلی به او ارادت داشتم و آقای معادیخواه و از ترور حسنعلی منصور هم آقای عسگراولادی و آقای لاجوردی و سپس آقای بادامچیان که برخی از اشخاص ربطی به ترور منصور نداشتند.من با همهی این طیفها محشور بودم؛آقای کنی خیلی محبت داشتند؛آقای عراقی هم که به نظر من شخصیت بسیار محترم و مؤقری بود و البته من بیشتر با آقای طالقانی صحبت میکردم.[۵]
نوع رفتار در زندان
من در زندان قصر هم که بودم با همهی آدمها از تمام طیفها قدم میزدم و به قصههایشان گوش میدادم،از جمله با زندانیهای عادی که برای مدتی تبعید میشدند به بند سیاسی به عنوان تنبیه! در زندان اوین که به طریق اولی اشتیاق به دانستن و تجربه داشتم.در یکی از اتاقها تلویزیون بود که گاهی میرفتیم آنجا و تماشا میکردیم.من با همه راحت بودم و گاهی دیگران با یکدیگر مثل کارد و پنیر بودند،ولی من با هر دو طرف دوست بودم.[۶]
در وصف آقای طالقانی
آقای طالقانی به گمان من نماد یک پدر بود و صعهی صدر والایی داشت.از زبان طالقانی شنیدم که از تقی ارانی در زندان قزل قلعه ستایش میکرد و میگفت آن مرد چنین و چنان بود و در زندان قزل قلعه به ما قوت قلب میداد.یک جور وسعت نظر منحصر به فردی داشت.یکبار برادر خانم مرا که نقاش است ۲۴ ساعتی میگیرند و به او میگویند چرا خواهر تو از این مرد طلاق نمیگیرد؟ ما که نمیخواهیم او را آزاد کنیم.این خبر به گوش من رسید.در آنجا دوستان من بودند،از جمله محسن و سعید و شایان. پاک نژاد و آقایان روحانیون هم بودند ولی من این حرف را فقط به آقای طالقانی میتوانستم بگویم و گفتم.آقای طالقانی گفت:«شما زیاد نگران نباش.من الان از پیش اعظم میآیم،رفتم و او را دیدم.به هر حال اینجا اینطور است،ولی جای نگرانی نیست.» من طالقانی را "پدر" دیدم.[۷]
دستاوردهای زندان
خیلیها از من میپرسند که در زندان چه چیز بدست آوردم و چه چیزی را از دست دادم.باید بگویم اگر زندان نرفته بودم،قطعا قسمت اعظم کلیدر را نوشته بودم،چون در اوج خلاقیت داستان بودم که مرا گرفتند و بردند.کتاب پایینیها گم شد و از لحاظ اجتماعی و ادبی آنچه از دست دادم،زمانی مفید برای کار بود.ولی آنچه بدست آوردم این بود که مقدمات تحول تاریخ را را در مقطع زندان حس کردم،یعنی فهمیدم که تاریخ چگونه دارد تغییر میکند و به طور ملموس نشانههای آن را دیدم و برای نزدیکان هم کم و بیش توضیح میدادم،ولی آنها متقاعد نمیشدند.از لحاظ شخصی هم فایدهاش این بود که در زندان اولا آدمیزاد را که موضوع و دغدغهی همهی عمرم بودهاست،بهتر شناختم و دیگر آنکه به طور قطع دریافتم که به هیچ وجه اهل حرفهی سیاست نیستم و این مکمل درک پیشین من بود از خودم قبل از بازداشت و فاصله گرفتنهایم از مسائل روز.[۸]
وضعیت فرهنگی و چشمانداز آن در ادبیات
ارزیابی چشمانداز خنثی و بی تفاوتی عمومی وضعیت فرهنگی را در حقیقت به حساب سیر جامعه ما باید گذاشت و اینکه درک افراد از ادبیات و خلاقیت ادبی غلط بوده است و این غلط بودن به وسیلهی تعدد جوایز ادبی تشویق شده است و آنرا به یک بن بستی رسانده که خود جوایز و اهداکنندگانش میگویند در این راه اثری نمیبینیم که قابل جایزه باشد؛جوایزی که کمک کرد به سمت سطحیگرایی شدن.من از آغاز مخالف این وفور جوایز ادبی بودم.معتقدم در هر کشوری یک جایزه بومی وجود داشته باشد.در مملکت ما استانهای گوناگونی هستند و در هر استان هم شخصیتهایی وجود داشتهاند که بتوان به نامشان جایزهای تاسیس کرد و همه باید کمک کنند به این توزیع تمرکز.ولی ما مردم انگار لقوهای هستیم و اندک اندک داریم به رستهی نرمتنان نزدیک میشویم.ناگهان یک امر را مد میکنند و همه هم دنبال آن میدوند.[۹]
انتقاد از وضعیت صدور مجوز کتاب
هر وقت از طرف مجموعهی نویسندگان نماینده شدهام که بروم با آقایان صحبت کنم،رفتهام و همیشه توضیح دادهام که ادبیات جز اینکه به حیثیت یک ملت کمک کند کار دیگری انجام نمیدهد، هیچ آسیبی به حکومت نمیرساند. در زمانی هم که خیلی ادبیات اجتماعی و انقلابی باب بود من سند دارم که گفتهام و نوشتهام ادبیات تاثیر کند و آرامی بر جامعه دارد به سمت ارتقای ذهنی و به مقولهی حکومت و به این باشد و آن نباشد نمیپردازد. اصلا در امکان جانسوز ادبیات نیست که به مقولات روزمره بپردازد که مبتلا به حکومت هاست. بنابراین از اینکه جلوی فرهنگ زنده گرفته شود چه نتیجهای میتوانیم بگیریم؟[۱۰]
چشم انداز جغرافیایی ایران
من فکر میکنم ما در جغرافیایی زندگی میکنیم که آن را نمیشناسیم. شناخت جغرافیا در کشور ما یک فعالیت جدی نشدهاست. در هر گوشهی این مملکت ناشناختههایی وجود دارد که اگر شخص حوصله داشته باشد، فرصت داشته باشد و به فرد مجال بدهند، میتواند آنها را بکاود. عمرها میخواهد برای شناختن ایران و به طور کلی حتی در حوزهی جغرافیایش. دانشمندانی داریم که میکوشند،اما فعالیت هایشان به صورت زنده ارائه نمیشود. اصلا یک نشریهی جغرافیایی ایرانی داریم؟![۱۱]
تعریف زندگی
میتوان گفت زندگی داستانی است که از زبان هر شخصی یک جور روایت میشود. به همین سبب هر فرد و هر چیز داستانهایی از زندگی بیان میکنند که لزوما شبیه داستان دیگری نیست. به این معنا هر تجربهای یک داستان خاص است و در عین حال داستانی از زندگی. دربارهی مهم ترین مسئلهی زندگی میتوان گفت خودِ زندگی مهم ترین مسئلهی زندگی است؛ از آنکه زندگی یک جعبهی در بسته و مجموع از چیزهای واقع و قطعی نیست تا بتوان آنچیزها را به خرد و کلان یا هر ردیف دیگری دستهبندی کرد و گفت کدام جزء آن مهم ترین مسئلهی زندگی است. دلخوشیهایی از این دست وجود دارد که گفته شود مثلا هنر، اقتصاد، فرهنگ، رفتار و... اما نسبت به خود زندگی اینها جنبههایی از زندگی هستند، گیرم بسیار هم مهم، اما مهم ترین مسئلهی زندگی خود زندگی است که بسیار پیچیدهتر است از وجوه و جنبههای آن.[۱۲]
زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشتها
- تمبر یادبود محمود دولتآبادی همزمان با هفتادوچهارمین سالگرد تولد این نویسنده با عنوان «آقای رمان ایران» در زادگاهش سبزوار رونمایی شد.
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
ماجرای نامه به فرح
داستان از این قرار بود که در تیرماه سال ۵۴ وقتی دولتآبادی در زندان قصر بود،در روزنامه خبری را خواند و برایش عجیب هم بود که این روزنامه چگونه به دستش رسده؟ در روزنامه نوشته بودند داستانی از دولتآبادی به نام سفر به صورت نمایش نامه در جشنواره توس اجرا و برندهی جایزهی نمایش نامه نویسی شده است.خواندن این مطلب همزمان بود با یکی از تهدیدهایی که دولتآبادی از طرف کمیته مشترک میشد که چیزی بنویس! کانون پرورش فکری که دولتآبادی کارمند آن بود زیرمجموعهی دفتر فرح پهلوی بود و جشنوارهی توس را فرح پهلوی در کنار جشنواره شیراز اداره میکرد.دولتآبادی فکر کرد شاید مناسب باشد که بنویسد چرا من باید در زندان باشم و در عین حال نمایش نامهی من در جشنواره توس زیر نظر کسی اجرا بشود که در واقع رئیس هئت امنای من هم حساب میشود و نمایش نامه جایزه هم ببرد؟! شهبانو فرح پهلوی در واقع رئیس کانون پرورش فکری بود که نمایش نامه دولتآبادی از آن طریق به جشنواره رفته بود و در عین حال ملکه در آن شرایط شخصیتی داشت که تقریبا انگی به او نمیخورد به جز اینکه شاه به او گفته بود که روشنفکرها را پررو کردهای.دولتآبادی یادداشتی نزدیک به این مضمون خطاب به ملکه فرح پهلوی نوشت.[۱۳]
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
دولت آبادی:« من در زندگی ادبیام هیچ استادی نداشتهام.استادهای من، مترجمهایی بودهاند که آثار بزرگان ادبیات را ترجمه کردهاند و کاشفان ادبیات قدیم ایران، و نویسندگان و شاعران معاصر خودمان.»[۱۴]
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
زوال کلنل
دولتآبادی این کتاب را در سالهای ۶۲ تا ۶۴ نوشت و در این چند سال گاهی به سراغش رفته برای تلطیف کردن و ویراستن.این تنها اثری است که دولتآبادی بخشهایی از آن را به صورت کابوس در خواب دیده است و بعد از بیدار شدن از کابوس،از شدت پریشانی شروع کرد به یادداشت کردن.بخشهای عمدهای از این رمان در چنان فضاهایی جاری است و او دیگر هیچ وقت خوابی که به رمان مربوط میشود ندید.این اثر هنوز مجوز انتشار نگرفته است.[۱۵]
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۹۸-۱۱۱.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۳۶.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۳۲و۳۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۹.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۳۰.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۳۳و۳۴.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۳۰و۳۱.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۳۷.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۵۷و۵۸.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۷۵.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۸۵و۸۶.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۱۱۲و ۱۱۳.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۳۷-۳۹.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۱۹۶.
- ↑ دولتآبادی، این گفت و سخنها، ۶۸.
منابع
- دولتآبادی، محمود (۱۳۹۶). این گفت و سخنها. نشر چشمه.