محمدرضا یوسفی
محمدرضا یوسفی؛ داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، پژوهشگر و مدرس داستاننویسی است که نویسندگی را به صورت حرفهای دنبال میکند.[۱]
محمدرضا یوسفی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | ادبیات کودک و نوجوان |
زادروز | ۲مهر۱۳۳۲ همدان |
پدر و مادر | قاسم و بیگم |
محل زندگی | زندگی |
پیشه | داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، پژوهشگر، مدرس داستاننویسی |
همسر(ها) | آذر جوادی زنور؛ خانهدار، نقاش |
فرزندان | آیدا، ماهان |
مدرک تحصیلی | لیسانس |
دانشگاه | دانشگاه تهران |
اثرپذیرفته از | محمود دولتآبادی، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی، ابراهیم گلستان، احمد محمود، آنتوان دوسنت اگزوپری |
نخستین اثر داستانی این نویسنده و نظریهپرداز ادبیات کودکان و نوجوانان با عنوان «سال تحویل شد» در سال ۱۳۵۷ منتشر شد. از او تا کنون بیش از 300 اثر عمدتاً داستانی برای کودکان و نوجوانان منتشر شده، و جوایز متعددی را برایش به ارمغان آورده است. محمدرضا یوسفی در سال 2000 میلادی نامزد جایزه هانس کریستین آندرسن شد. او از نویسندگان و پژوهشگرانی است که براساس داستانهای شاهنامه آثار متعددی برای کودکان و نوجوانان خلق کرده است. از شاخصترین آنها میتوان به مجموعه «داستانهای شاهنامه برای کودکان» و «داستانهای شاهنامه برای نوجوانان» اشاره کرد که تا به حال بیش از هشتاد عنوان از آنها از سوی انتشارات خانه ادبیات منتشر شده است. این مجموعه تا به حال به زبانهای دیگری مانند روسی، انگلیسی ترجمه شده و توانسته به عنوان کتاب سال روسیه انتخاب شود.[۱]
از میان یادها
شعری بلند درباره کامران
محمدرضا یوسفی: «کلاس سوم یا چهارم مدرسه بودم که ترانههای مادرم و زنان قالیباف را که در خانهٔ پدربزرگم پای دار قالی مینشستند و شعر میخواندند را میشنیدم. اغلب این اشعار تم فراق داشتند، همه آنها خودبهخود در حافظهام جا میگرفتند. زمانی که کلاس چهارم دبستان بودم برادر کوچکترم در سرمای شدید و یخبندان همدان بهشدت سرما خورد و فوت کرد. من علاقه زیادی به او داشتم و مرگ او احساساتم را آنچنان تحریک کرد که برای نخستین بار شعر گفتم، یک شعر بلند درباره کامران.»[۱]
نخستین علاقهها به ادبیات
محمدرضا یوسفی: «از دوره کودکی علاقه زیادی به قصههای فولکلوریک داشتم. برادرم که از من بزرگتر بود کتابهای امیرارسلان نامدار، ملکبهمن و ... را شبهای زمستان قسمت به قسمت پای کرسی برای ما میخواند و ما میخوابیدیم. مهمتر از اینها درویشی بود که در قهوهخانهای خارج از شهر نقالی میکرد. بچهها را به آن باغ و قهوهخانه راه نمیدادند، اما پسر عمویم مرا با خود به آنجا میبرد. درویش، نَقل شگفتانگیزی داشت و مرا به خود جذب کرده بود. این باغ در روستایی دور از شهر بود. زمانی که پسر عمویم نبود، من این مسیر طولانی را پای پیاده میرفتم و پشت دیوار باغ مینشستم و به نقالی او گوش میدادم. حتی یکبار هم پشت دیوار خوابم برد. باغ پس از گورستانی در آنسوی شهر بود. بعد از چندساعت با صدای شغالها از خواب بیدار شدم، بسیار ترسیده بودم و مسیر را تا خانه با دنیایی هراس برگشتم. زندگی من به گونهای با ادبیات مردم شامل فولکلور، بازیهای نمایشی، قصههای بومی و ... پیوند خورده است.»[۱]
علاقه زیادی به گنجشکها دارم
محمدرضا یوسفی: «اینکه علاقه زیادی به گنجشکها دارم شاید ریشه در دوران کودکیام دارد که کنار مامان میخوابیدم و به صدای قُلقُل قلیان او گوش میدادم و با مهربانی خورشید چهرهاش از قصّههای بسیار برای من سخن میگفت و گنجشکها جیکجیک میکردند. یا وقتی که مامان به نماز میایستاد. بچههای طایفه به او «خاله سوتی» میگفتند چون هنگام نماز خواندن و به وقت تلفظ بعضی واژهها سوت میزد و من از همین صدای سوت لذت میبردم و با تسبیح گِلی او بازی میکردم.»[۲]
مادرم استاد اول و آخرم بود
محمدرضا یوسفی: «نعمتی است کسی از کودکی، آن زمان که نمیتواند حتی یک واژه بنویسد، استاد قصّه و داستان و هنر داشته باشد. من چنین بودم و مامان استاد اول و آخرم بود و هست... آن روزها همهی آینده آدمها به درس و درس خواندن گره خورده بود. فردا بدون یک مدرک، تاریک و پوچ بود. برای همین من انواع قماربازیها را کردهام. اگر فوتبال یاد گرفتم، برای شرطبندی آن بود؛ وگرنه خودش در آغاز جذابیتی برایم نداشت. البته، فقط کارهای ناشایست اصلاً انجام ندادهام. چون حضور و روح مادرم همیشه مانند یک معلم و ناظر مهربان بالای سرم بود و در محیط پر از فساد و بِزه و بدبختی زمانی که میزیستم، حضور مامان با آن اَخمِ مهربان و صدای آرامش همیشه در برابرم بود و از او کودکانه خجالت میکشیدم و به سمت کارهای ناشایست نمیرفتم. یک بار که با دوستانم مرغ مسجد یهودیها را دزدیدم و بعد هم لُو رفتیم، با سکوت مامان آن قدر خجالت کشیدم که زار زار گریه کردم و او هیچ حرفی به من نزد؛ اما من نقرهداغ شدم و دیگر به طرف این کار نرفتم. مامان از کودکی به ما آموخته بود که باید سختجان و سختکوش باشیم و خودش در این راستا استادی بود که حرف نمیزد و در عمل همهچیز را نشان میداد.»[۳]
نوجوانیام در کار و تلاش و سختی گذشت
محمدرضا یوسفی: «نوجوانیام در خطی از کار و تلاش و سختی گذشت و فرصت آن را نداشتم یا زمانه مهلت نداد تا به آرزوها، فرداها و آینده بیندیشم. شاگرد قصّاب بودهام؛ زنجیرباف، شاگرد قهوهچی، چوپان، دورهگرد، شاگرد کفاش، شاگرد کتابفروش و دیگر شغلهایی که برای یک بچه پایینشهری ممکن است باشد، اغلب همه را انجام دادهام تا بتوانم درس بخوانم. همینطوری، نه قارچوار، که مانند یک شاخه گُلِ شمعدانی بر جان مامان بودم و میروییدم و او چه دریایی بود!»[۲]
تشویقهای دایی احمد را فراموش نمیکنم
محمدرضا یوسفی: «تا زمانی که به دبیرستان رفتم همچنان میل به شعر در من بود و هر حادثهای برایم پیش میآمد شعری درباره آن میسرودم، مخصوصا سن نوجوانی که سن عاشقپیشگی هم هست. بدون آنکه آشنایی به قواعد شعر داشته باشم آنها را در دفتری یادداشت میکردم. در آن زمان داییای داشتم که از جمله افراد متشخص و فرهنگی خانواده ما بود. یک روز که به خانه ما آمده بود، برادر بزرگترم دفتر شعر من را برداشت. آن را زیر جعبهای در اتاق پنهان کرده بودم. دفتر را به دایی احمد نشان داد. بسیار کمرو و خجالتی بودم. مدام گریه میکردم.خجالت میکشیدم از اینکه برادرم دفترم را به دست دایی داده است. دایی دفتر را باز کرد و مقداری از مطالب آن را خواند. مرا بسیار تشویق کرد. هیچوقت تشویقهای دایی احمد را فراموش نمیکنم. کاملا گیج شده بودم که چرا دایی اینقدر از شعرهای من خوشش آمده بود. در آن زمان خط ریز و درشت داشتیم که با قلم و دوات مینوشتیم. دواتهایی آمده بود که سه رنگ و به رنگ پرچم ایران و بسیار گران بود و من پولی برای تهیه آن نداشتم. دایی فردای آن روز برای من یک قلم ریز و یک قلم درشت و یکی از آن دواتها که پر از جوهر پلیکان بود برایم کادو آورد. چیزی که امکان خریدش برایم فراهم نبود و از من خواست همه شعرهایم را در دفتری که برایم خریده بود بنویسم. اینها بستری شد تا میل به نوشتن در من تقویت شود.»[۱]
شبی یک قران میدادم و کتاب میخواندم
محمدرضا یوسفی: «در دبیرستان علاقه زیادی به خواندن کتاب داشتم. یادم هست در محله ما کتابخانهای به نام «خرد» وجود داشت که ماهی پنج ریال حق عضویت میگرفت. ولی من نمیتوانستم پرداخت کنم. از مسئول کتابخانه خواستم که اجازه دهد کتاب بخوانم و حق عضویت را پایان سال پرداخت کنم ولی قبول نکرد. در آن زمان دکهای در خیابان بوعلی همدان بود که شبی یکقران میگرفت و کتاب امانت میداد. من همیشه از آنجا کتاب امانت میگرفتم و یک شبه میخواندم و تحویل میدادم. دنبال این نبودم که حتما کتاب را بفهمم فقط میخواستم بخوانم مثلا در آن دوران «ناسخالتواریخ» میخواندم، اصلا نمیفهمیدم ولی دوست داشتم بخوانم، با اینکه نثر بسیار سختی داشت و بسیاری از مطالب را نمیفهمیدم، ولی از این سختی خوشم میآمد. دوست داشتم جملات را بخوانم و معنی کلماتی را که نمیفهمیدم از فرهنگ لغت پیدا کنم. همه مطالب کتاب درباره دختران فتحعلیشاه و زنان او بود. یا مثلا کتاب «بخوانید و بدانید» را میخواندم و علاقه زیادی به مطالعه آن داشتم.»[۱]
آشنایی با آثار صادق هدایت
محمدرضا یوسفی: «کتابهایی که از دکه امانت میگرفتم را شب تا صبح میخواندم و پس میدادم که پول کمتری بدهم. اما صاحب دکه بالاخره گفت، تو حداقل باید سه شب کتاب را پیش خودت نگهداری و بعد آنها را بیاوری، من کتاب یکشبه به کسی امانت نمیدهم که میشد سه قران. فوتبالم خوب بود، سرگروه بودم و به بچههایی که با آنها فوتبال بازی میکردم میگفتم به شرطی شما را انتخاب میکنم که از من کتاب امانت بگیرید. آنها هم مجبور میشدند کتابها را دو شب از من امانت بگیرند و من سه قران را جمع میکردم و به دکه میدادم. البته آنها کتاب را نمیخواندند، ولی پول من جمع میشد. یک شرط دیگر هم برایشان میگذاشتم آن هم این بود، بروید و کتاب بخرید تا به عنوانِ یار در تیمم شما را انتخاب کنم. آنها هم به دستفروشهای دور میدان شهر میرفتند و کتاب میخریدند و خودشان میخواندند یا نمیخواندند نمیدانم، ولی برای من میآوردند. آنجا بود که برای اولین بار با کتابهای صادق هدایت آشنا شدم. مجموعه داستانهایی کوتاه بود. کتابهای هدایت در قطع جیبی و به قیمت سهریال منتشر میشد. خیلی آنها را دوست داشتم.»[۱]
تصمیم گرفتم نظامی شوم
محمدرضا یوسفی: «دورنمای ما بچههای پایینشهر در همدان گروهبان شدن یا در بهترین حالت افسر شدن بود. در نتیجه بعد از آنکه کلاس سوم راهنماییام تمام شد به نیروی هوایی رفتم تا استخدام شوم. ولی بعد از انجام آزمایشات به من گفتند که قدت 5 سانتیمتر کوتاه است، برو ورزش کن و بارفیکس انجام بزن و سال آینده دوباره بیا. من هم آمدم خانه بارفیکس درست کردم و هر روز ورزش میکردم. در این مدت کلاس دهم تمام شد و به کلاس یازدهم رفتم. به توصیه یکی از آشنایانمان قرار شد دیپلم بگیرم و با مدرک دیپلم وارد دوره افسری شوم. در همان زمان خواهرم، بهجت که حدود 10 سالی از من بزرگتر و ازدواج کرده بود و در تهران زندگی میکرد و نماد مدرنیته در خانواده ما بود، به همدان آمد و با من صحبت کرد. پرسید که چه برنامهای برای آیندهات داری. به خواهرم گفتم آقاجان که به من پولی نمیدهد و من هنوز یک فرهنگ لغت ندارم و تصمیم گرفتهام به نیروی هوایی بروم. خواهرم از من خواست که درس بخوانم و به دانشگاه بروم. در آن زمان آنقدر در فوتبال غرق شده بودم که حتی نمیدانستم دانشگاه چیست و به هیچ چیزی فکر نمیکردم. خواهرم گفت که من به تو پول میدهم و از تو حمایت میکنم و تو فقط درس بخوان و به دانشگاه برو. در آن زمان بانک نبود. خواهرم هر ماه به اداره پست میرفت و 20 تومان برای من پست میکرد. به این ترتیب بود که توانستم کتاب بخرم، خرما بخرم و درس بخوانم. آن سال توانستم با معدل 15 در کلاس دوازدهم قبول شوم. کنکور هم قبول شدم و به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران آمدم. همه به من میخندیدند و کسی باورش نمیشد که چطور من توانستهام دانشگاه قبول شوم.»[۱]
محمود دولتآبادی و صمد بهرنگی نقش موثری در نویسندگیام داشتند
محمدرضا یوسفی: «محمود دولتآبادی و صمد بهرنگی نقش بسیار موثری در نویسندگی من داشتند. کارهای این دو نویسنده در ذهنم بسیار تاثیرگذار بود، مخصوصا کارهای بهرنگی در حوزه کودک و نوجوان. بعد از آن شیفته کارهای غلامحسین ساعدی، ابراهیم گلستان و احمد محمود شدم. در زمان دانشگاه بخش عمدهای از آثار اغلب نویسندگان را میخواندم مثلا آثار منصور یاقوتی و علیاشرف درویشیان را در حوزه کودک میخواندم و دوست داشتم فرهنگ روزگارم را بشناسم.»[۱]
وقتی «شازده کوچولو» را خواندم شیفته ادبیات کودک شدم
محمدرضا یوسفی: «آثار ژول ورن را هم دوست داشتم، ولی ایدهآلم نبود. نویسنده ایدهآلم آنتوان دوسنت اگزوپری بود. مخصوصا وقتی «شازده کوچولو» را خواندم آنقدر روی ذهنم تأثیرگذار بود که شیفته ادبیات کودک شدم.»[۱]
زندهترین لحظات ذهنم را به نوشتن اختصاص میدهم
محمدرضا یوسفی: «زندهترین لحظات ذهن من و زمانی که ذهنم بسیار بشاش است، معمولا صبح زود است و آن را به نوشتن اختصاص میدهم. اگر ذهنم خسته و عصبی باشد به هیچ عنوان نمیتوانم بنویسم. ذهن برای نوشتن مدیریت میخواهد. باید همه وجود آدم برای نوشتن آماده باشد. چون واژه و تصویر فلج میشود. صبحها، بعدازظهرها بعد از خواب و شبها که آرامش زیادی برقرار است برای نوشتن بسیار خوب است. اگر مطلبی برای نوشتن نداشته باشم در این زمانها کتابهای تئوریک که خواندنشان سختتر است را میخوانم.»[۱]
خاطرهای از «به قدرترسیدن نازیها»
محمدرضا یوسفی: «در دبیرستان ما یک عده از بچهها ضعیف بودند و یک عده از بچهها که لات بودند آنها را اذیت میکردند. قوم و خویش پدرم که در دبیرستان بودند بسیار قلدر بودند. آنها پشتوانه من در دبیرستان بودند. از من حمایت میکردند. من هم از بچههای ضعیف به پشتوانه آنها در برابر بچههای لات حمایت میکردم. بعضی از بچههای ضعیف به این دلیل با من ارتباط داشتند و من آنها را کتابخوان کرده بودم. از آنها میخواستم کتاب بخرند و بیاورند تا من هم بخوانم. آنها هم کتاب خریدن بلد نبودند. یادم هست یکبار کتاب «به قدرترسیدن نازیها» ترجمه کاوه دهقان را خریده و خوانده و هیچ چیزی متوجه نشده بودند. آن را برای من آوردند تا بخوانم و برایشان توضیح بدهم. من هم خواندم و هیچ چیزی متوجه نشدم، ولی چیزهایی برای آنها توضیح میدادم و آنها هم دلخوش بودند.»[۱]
زندگی و یادگار
مروری بر زندگی
محمدرضا یوسفی در مهر ۱۳۳۲ در همدان به دنیا آمد و در همان شهر به تحصیل پرداخت. او بچهٔ پنجم خانواده بود. پدر بسیار زحمتکشی داشت و فرصت آن را نداشت که حتی زمانی کوتاه در کنار بچهها باشد. از صبح تا پاسی از شب کار میکرد و بچهها او را بیشتر اوقات خشمگین میدیدند تا شاد و برایشان بیگانه و رازآلود بود، اما مادرش، دنیایی سیال و شفاف و پر از قصّه و مَتل و ترانه و عشق بود و محمدرضا معتقد است که همهچیز را از او آموخته و مادرش استاد اول و آخرش بوده. کودکی محمدرضا یوسفی سرشار از آه و یأس و امید بود و در میان یخ و برف و سختیها و قصّهها گذشت. او در آرزوی داشتن یک ماشین پلاستیکی و در شکل تکاملی آن رسیدن به یک دوچرخه سالها و سالها انتظار کشیده، ولی هرگز به آن نرسیده و بخشی از این روزگار را در رمانی نوشته است. نوجوانیاش هم در خطی از کار و تلاش و سختی گذشته و زمانه به او مهلت نداده تا به آرزوها، فرداها و آینده بیندیشد.[۲]
محمدرضا یوسفی در سال ۱۳۵۲ پس از گرفتن دیپلم ادبی به تهران آمد و در دانشگاه تهران در رشته تاریخ مشغول به تحصیل شد. همزمان به همکاری با گروههای نمایش دانشجویی پرداخت. نخستین کتابش در سال ۱۳۵۷ با نام «سال تحویل شد» منتشر شد. از سال ۱۳۶۵ به طور جدی به نویسندگی برای کودکان و نوجوانان پرداخت و تاکنون بیش از 300 کتاب که عمدتاً داستانیاند از او منتشر شده که برایش جوایزی همچون لوح افتخار از IBBY از هلند در سال ۱۹۹۶ میلادی، لوح افتخار از IBBY در هندوستان به سال ۱۹۹۸ میلادی، اثر برگزیده کتابخانه مونیخ در سال ۲۰۰۳ میلادی، کتاب سال مجله سروش در سال ۱۳۷۴، پلاک وِیژه شورای کتاب کودک به عنوان نویسنده برگزیده سال ۱۳۷۹، دریافت سپاسنامه جشنواره «یکی بود یکی نبود» در سال ۱۳۷۹، دریافت لوح ویژه شورای کتاب کودک در سالهای ۱۳۷۵-۱۳۷۸-۱۳۷۷-۱۳۸۳ و... را به ارمغان آورده است. او در سال 2000 میلادی به عنوان نامزد جایزه هانس کریستین آندرسن معرفی شد.[۳]
شخصیت و اندیشه
جهان فیلم روایت تازهای از ادبیات است
محمدرضا یوسفی معتقد است جهان فیلم روایت تازهای از ادبیات است و میگوید: «درحال حاضر رمانفیلم تازه خلق شده است. بهعنوان مثال رمان «ابریها»ی من به باور خودم روایتی فیلمرمان پستمدرن است. سینما بر ذهن همه نویسندهها تاثیر دارد. برخلاف دوران نوجوانی من، امروزه سینما در جهان نفوذ بسیار بیشتری دارد تا ادبیات. همچنین سینما نقش بسیاری در تیراژ کتابها دارد. البته این مساله از یکسو فاجعه است چون جهانی که خواندن را از دست بدهد سیر نزولی پیدا میکند و یکی از آسیبهای جامعه ما این است که مطالعه در حال از بین رفتن است. البته خوبی دیگر این است که عناوین کتابها در حال افزایش است با وجود اینکه تیراژها در حال کاهش است.[۱]
قصههای زیبا و اندیشیده شده عمدتاً در دل شبها زاده شدهاند
محمدرضا یوسفی: «امروزه با وجود تمام پیشرفتهای فناوری، ما نیازمند حفظ هنر قصهگویی هستیم. چه هنرهای مفرح امروزی ما هم مثل گیمها و... زادگاهشان همان هنر قصهگویی است. قصهگویی در فرهنگ فولکلوریک اتفاقی بوده است که اغلب در شبها رخ میداد و بیشتر قصهگوییها در میان عشایر و مردم، شبهنگام بوده است. یعنی زمانی رازآلود و پر از اُبُهت. یکی از دلایل رازآلود بودن این است که مردم و عشایر در شبها به آمال و آرزوهایشان در قالب قصهها جان میدادند. در همین شبها بوده که مردم و عشایر با جمع شدن به دور روشنایی اجاقی، به آرزوها و امیالشان در قالب داستانها شکل میدادند و با الهامگیری از تاریکی شب، نطفه بهترین قصهها را میبستند. قصههای زیبا و اندیشیده شده عمدتاً در دل شبها زاده شدهاند. شاید همین موضوع باعث شده در اعصار گذشته، مردم تا دمدمای صبح به دور هم جمع شوند و قصه بگویند.»[۴]
سال 99 برود و برنگردد
محمدرضا یوسفی: «سال 99 برود و برنگردد؛ ما سالهای دیگر هم با بحران و تورم و مشکلات دیگر روبهرو بودیم؛ اما سال 99 و کرونا دیگر خیلی وحشتناک بود و هنرمندان و نویسندگانی که پیش از این وضع مالیشان چندان خوب نبود و اغلب هم مستاجرند، الان خیلی اوضاع بدتری دارند. در این مدت هر ناشری را دیدم، عملا نگران این وضعیت بود. معلوم نیست ناشران با این هزینههای بالا چهکاری باید انجام دهند. کسی هم به فکر فرهنگ نیست. زمانی بود که دولتها نقشی برای خودشان قائل بودند و کاری میکردند. الان دیگر اینگونه نیست.
اگر آموزش و پروش را از ادبیات کودک بگیرند، عملا فلج میشود
محمدرضا یوسفی: «ادبیات کودک و نوجوان در ایران وابسته به نهادهای دولتی است. وقتی آموزش و پروش را از آن بگیرند، عملا فلج میشود. حتی «NGO»ها و نشریات این حوزه هم اغلب باید با دولت هماهنگ شوند؛ لذا وقتی نهادهای دولتی مربوطه تعطیل میشوند یا دچار بحرانهای درونی میشوند، عوارض وحشتناکی دارد و سبب شیوع بیماریای میشود که تمام بدن جامعه را دربرمیگیرد.»[۵]
ترجمه نسبت به تالیف وضعیت بهتری دارد
محمدرضا یوسفی: «معمولا ترجمه نسبت به تالیف وضعیت بهتری دارد؛ چون چاپ کتابهای ترجمه با مترجمهای غیرحرفهای، هزینه کمتری دارد و برای ناشران بهصرفهتر است و از سویی بهدلیل اینکه عناوین کتابهای چاپ شده هم کم است آثار ترجمه از وزارت ارشاد زودتر مجوز میگیرند و بیشتر چاپ میشوند.»[۵]
کرونا تمرکزم را بر داستانهای شاهنامه بیشتر کرد
محمدرضا یوسفی: «شیوع ویروس کرونا در من ترسی ایجاد کرد و با خود گفتم تا عمری هست باید مجموعه رمانهای شاهنامه برای کودکان و نوجوانان را به سرانجام برسانم و از فرصت خودقرنطینگی استفاده کردم و روی این کتابها متمرکز شدم. اصولا نوشتن رمانهای شاهنامه مخصوصا در بخش تاریخی نیاز به مطالعات فراوانی دارد. چون مشروطه خیلی در تاریخ ما مهم است. انقلاب مشروطه نقطهعطف تاریخ ما و خاورمیانه است و اهمیت آن کمتر از آمدن آریاییها به این سرزمین و هنگامه کوروش و غوغای فردوسی در شاهنامه نیست و تحولاتی که در خاورمیانه دیده میشود متاثر از اتفاقهای داخل ایران است. همچنین در این مجموعه به تنهایی آدمها و افرادی مانند قائم مقام، امیرکبیر، مشیرالدوله و ... که سرشان به تنشان میارزد و متاثر از جهان رنسانس اروپا بودهاند در روزگار خودشان پرداختهام.»[۶]
کتابهای درسی مثل دملی چرکین روی دست بچهها است
محمدرضا یوسفی: «کتابهای درسیای که برای کودکان و نوجوانان تولید میشود، در یک فرآیند رقابتی تولید نمیشود، یعنی فرضا آموزش و پرورش بین تیمهای فرهنگی گوناگون مزایده نمیگذارد. وقتی مزایده بین یک تیم است، آن یک تیم هم برنده است. این بحران عمیق وجود دارد. برای همین بچهها برخلاف دوره ما وقتی امتحانشان را میدهند، کتابهای درسی را پارهپاره میکنند و آن را در جوی آب میریزند، چون برای بچهها عذاب هستند، در حالی که اگر بچه در کتاب درسی داستان و شعر خوبی بخواند، آن را در خانه حفظ میکند. میبینیم که این کتابهای درسی مثل یک دمل چرکین روی دست بچهها هستند و به محض اینکه امتحان تمام میشود، دمل را پرت میکنند. این فاجعه است.»[۷]
علت این که بچهها جذب ادبیات وحشت میشوند نهاد انسان است
محمدرضا یوسفی معتقد است علت این که بچهها جذب ادبیات وحشت میشوند نهاد انسان است، نهادی که فروید از آن حرف میزند و بخش آنارشیسم، هرجومرجطلب و ناخودآگاه پنهان شورشگر ما و همهی انسانهاست که دیگر شرقی، غربی و غیره ندارد و ما را به سمت جذب آن آنارشیسم میکشاند. یوسفی میگوید: «غول و دیوِ داستانهای ژانر وحشت هم نماد نهاد انسان هستند. همانطور که در متون کهن ادبیات ما، رفتن و برگشتن به جهنم به عنوان مکانی سرشار از وحشت و آنارشیسمی که خوفانگیز است وجود دارد، در اینجا به شکل دیگری است و اساسا اینگونه داستانها به نهاد پنهان مخاطب پاسخ میدهند. بچه با خواندن یک رمان وحشت درست است که دچار خوف میشود اما حس مشترکی با آن پیدا میکند ولی در داستان فولکلوریک سمت و سوی اقناع کودک را دارد. البته در داستان وحشت کلاسیک هم همان هراس را ایجاد میکند اما تفاوتش در اینجاست که در داستان فولکلوریک یک رابطه عِلّی برقرار است. اما در ادبیات کلاسیکِ وحشت این رابطه عِلّی - به لحاظ نهاد ذهن – کمتر وجود دارد، چون مبنا ایجاد هراس و ترس به تنهاییست.»[۸]
حقوق کودکان و دوران کودکی در کشور ما به رسمیت شناخته نمیشوند
محمدرضا یوسفی: «اگرچه ایران کنوانسیون حقوق کودکان را پذیرفته و مدتهاست در عضویت این کنوانسیون قرار دارد، اما در عمل آمار رسمی کودکان کار و خیابان گویای بیتوجهی نسبت به این کودکان است و هرچه از مناطق مرکزی شهرها به مناطق حاشیهیی و از شمال ایران به جنوب آن سیر میکنیم، وضعیت این کودکان اسفبارتر میشود. آنچه باعث تأسف بیشتر است، آن است که این کودکان به لحاظ حقوق اجتماعی با دیگر کودکان از وضعیت برابری برخوردار نیستند. بچههای طلاق که برخی به بچههای خیابانی بدل میشوند، از لحاظ حقوقی با بچههای دیگر برابر نیستند. اینها مشکلات هویتی و شناسنامهایی دارند و چون جامعه حقوق اجتماعی برای آنها متصور نشده، به راحتی و البته به ناچار جذب کارها و شرایطی میشوند که با ماهیت و ذات کودکی آنها در تضاد است... آنچه مسلم است، در کشور ما نه حقوق کودکان و نه دوران کودکی هیچ کدام به رسمیت شناخته نمیشود و قوانین حمایتی در این حوزه همچنان بسیار ضعیف است.»[۹]
ناشران از چاپ آثار ادبی در زمینه کودکان کار و خیابان استقبال نمیکنند
محمدرضا یوسفی: «من آثار ادبی زیادی در زمینه کودکان کار و خیابان تدوین کردهام، ولی متأسفانه ناشران بخش دولتی نسبت به چاپ آنها استقبال نشان ندادهاند، اگرچه کتابهای اینچنینی با اقبال عموم در جامعه مواجه است. من برای چاپ این کتابها اغلب متوسل به ناشران خردهپا میشوم، چرا که در جامعه ما نه حقوق کودکان و نه مشکلات آنان و نه حقوق نویسندگان این گروه سنی به رسمیت شناخته نمیشود. برای انتشار کتابی در این زمینه پنج سال در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتظر تصویب نهایی آن بودم؛ از سویی ناشران بخش خصوصی به سبب ویژگی کارهای خود عمدتا نسبت به چاپ زندگی بچههای کار و خیابان واکنش مثبت ندارند و زندگی آنان را به سبب آنکه مالامال از سختی است، انعکاس نمیدهند.»[۹]
ادبیات کودک ما حرفهای زیادی برای گفتن در سطح جهان دارد
محمدرضا یوسفی معتقد است به دلیل عدم شناخت کافی مسئولان نسبت به کودکان و نشر کودک، بچهها همیشه آخرین اولویت هستند و میگوید: «ما هیچ گاه در کشور، برنامه خاصی در حوزه کتابهای کودک نداریم در حالیکه سالهای گذشته جشنوارههای بینالمللی تصویرگری و سمینارهای بسیار خوبی در حوزه ادبیات کودک برگزار میشد که متاسفانه از بین رفت و اگر ادامه پیدا میکرد، توسعه و رشد فراوانی در ادبیات کودک ایجاد میشد. ادبیات کودک ما حرفهای بسیار زیادی برای گفتن در سطح جهان دارد اما متاسفانه به دلیل بیتوجهی به این حوزه امکان بروز و ظهور را از دست داده است.»[۱۰]
ایران را از فردوسی داریم
محمدرضا یوسفی فردوسی را یک نابغه میداند و میگوید: «فردوسی فردی است که جلوتر از زمانه عمل میکند. هم بُعد درزمانی دارد هم هرزمانی. فردوسی چنین پدیدهای است و وقتی شاهنامه را میخوانیم متوجه میشویم او ادبیات داستانی، اسطوره، جامعهشناسی، روانشناسی و مردمشناسی را به شکل بسیار حرفهای میشناسد. اگر به این ابزار مسلط نبود نوشتن شاهنامه هم امکان نداشت. فردوسی شناخت بسیار عمیقی داشته و شخص شگفتانگیزی است. در شگفتم چه منابعی در اختیار او بوده که چنین شاهکاری خلق کرده و متاسفانه آن منابع دیگر در دسترس ما نیست. تاریخ مملکتمان مدیون فردوسی است و ایران را از فردوسی داریم، شاهنامه و فردوسی جایگاه متمایزی دارند و به یک ملت هویت میبخشند. این هویت ملی و شخصیت ملی که جهان ما را میشناسد را عمیقا مدیون فردوسی هستیم.»[۱۱]
سوابق و مسئولیتها
مدیر کارگاه فیلمنامهنویسی در سازمان صبا
برگزاری کارگاههای متعدد آموزش داستاننویسی
حضور در فستیوال بینالمللی ادبی برلین بهعنوان نویسنده برگزیده ایرانی
حضور در استکهلم سوئد به دعوت کتابخانه بینالمللی استکهلم به مناسبت «هفته بینالمللی کتاب کودک» در سال 1391
حضور در اسلو به دعوت کتابخانه اسلو در نروژ در سال 1391
نگاه دیگران به آثار یوسفی
بررسی هفت رمان نوجوان اثر محمدرضا یوسفی با رویکرد جامعه شناسی محتوا
رقیه زمانپور، دانشجوی دکتری دانشگاه شهرکرد و مسعود فروزنده، دانشیار دانشگاه شهرکرد در پژوهشی که درباره برخی آثار محمدرضا یوسفی انجام دادهاند به این نتیجه رسیدهاند که او یکی از نویسندگان پرکار و موفق آثار کودکان است که تاکنون حدودِ سیصد اثر برای کودکان و نوجوانان پدیدآورده است و در آنها به بیان دغدغهها و مشکلات زندگی کودکان و نوجوانان توجه ویژهای داشته است. رمانهای: ستارهای به نام غول، آیدا دختر ماه، پسر فیروزهای، وقت قصه مرا صدا کن، اگر بچه رستم بودم و داستان مانا، هفت رمان نوجوان است که یوسفی با توجه به مسائل اجتماعی و واقعیتهای جامعه به نگارش درآورده است. سه رمان اول در فضایی روستایی و مرتبط با اقشاری از طبقات پایینتر اجتماع است و سه رمان بعدی در فضای شهری شده و امروزی جریان دارند. آنها در این پژوهش تلاش کردهاند تا بر اساس این تقسیم بندی، به بررسی مسائل اجتماعی در این دو جامعه و تفاوتهایی که در متغیرهای: خرافات و باورهای عامیانه، دین و باورهای مذهبی، دعا و نفرین، ناسزاگویی، زنان، بازیها و طلاق دارند، بپردازند. بررسی محتوای این رمانها نشان میدهد که در سه رمان اول، باورهای عامیانه، دعا و نفرین و ناسزاگویی نمود بیشتری دارند، طلاق در رمانهای دسته دوم بیشتر اتفاق افتاده است و زنان نیز در هر دو دسته رمان، از مردان ضعیفتر ظاهر شدهاند.[۱۲]
نقد جامعهشناختی جنسیت در داستانهای محمدرضا یوسفی
جنسیت، یکی از مهمترین بخشهای هویت آدمی است که از طریق فرایند جامعهپذیری به ویژه در دوره کودکی در انسان شکل میگیرد. این فرآیند و شیوه تکوین و تحول آن، در این پایاننامه، در داستانهای تألیفی محمدرضا یوسفی به عنوان یکی از نویسندگان پُرکار (و بالطبع تأثیرگذار) عرصه کودک و نوجوان، از دیدگاهی جامعهشناختی، با تکیه بر نظریه کنشِ متقابلِ نمادین و روش تحلیل محتوا، مورد بررسی قرار گرفته است. مفاهیم مستخرج از این نظریه در قالب ویژگیهای زبانی، ویژگیهای رفتاری، موقعیتها و نمادها بررسی شدهاند. یافتههای پژوهش نشان میدهد که زنان در داستانهایی که محمدرضا یوسفی برای این گروههای سنی نوشته است، بیشتر، زنان سنتی هستند. کنشها و رفتارهای متقابل بین شخصیتهای داستانهای او بهشیوهای است که روابط فرودستی زنان را بازتاب داده و به بازتولید آن میپردازد. وی با استفاده از ابزار زبان، واژهها و استعاراتی کلیشهای را برای زنان و مردان داستان خود، بهطور تفکیک شده، به کار میگیرد و به توصیف رفتارهای متفاوت آنان در زندگی روزمره میپردازد. گرچه این فرودستی زنان به صورت بارز و شدتیافته نیست؛ اما بهگونهای باعث شکلیافتن چهارچوبی مردسالارانه در ذهن مخاطبان خود که کودکان کمسال هستند میشود. سیر زمان و تحولات اجتماعی در طی سه دهه مورد بررسی تأثیر چندانی در به نمایش کشیدن زن و کنشهای متقابل او با جامعه نداشته است.[۱۳]
برخی از آثار محمدرضا یوسفی در عرصه فیلم و سریال و انیمیشن
فیلم سینمایی «یک وجب از آسمان» به کارگردانی وزیریان
فیلم سینمایی «درس انار» به کارگردانی وزیریان
سریال «ضربالمثلها» به کارگردانی شاپور قریب، فیلمنامه محمدرضا یوسفی
فیلم بلند «پاییز عشق» به کارگردانی مجتبی حسینی فیلمنامه محمدرضا یوسفی
سریال انیمیشن «افسانه آرش» به کارگردانی کاویان راد، سازمان صبا، فیلمنامه محمدرضا یوسفی
سینمایی انیمیشن «افسانه برزو»۱ به کارگردانی میگلی، سازمان صبا، فیلمنامه محمدرضا یوسفی
سینمایی انیمیشن «افسانه برزو»۲ به کارگردانی میگلی، سازمان صبا، فیلمنامه محمدرضا یوسفی
مستند-داستانی «ابوریحان بیرونی» به کارگردانی میگلی، سازمان صبا، فیلمنامه محمدرضا یوسفی
فیلم بلند سینمایی «علفزار» به کارگردانی محمد علی طالبی «برنده برترین فیلم در جشنواره فیلم هندوستان» فیلمنامه محمدرضا یوسفی و علی طالبی
آثار و کتابشناسی
- اگر بچّه رستم بودم/ تهران، امیرکبیر، کتابهای شکوفه، ۱۳۹۰
- اسب سفید/ مشهد، آستان قدس رضوی، به نشر، ۱۳۸۹
- بزرگی / مشهد، به نشر، ۱۳۸۹
- شازده کرگدن/ تهران، سروش، ۱۳۸۹
- گرگها گریه نمیکنند/ تهران، افق، ۱۳۸۹
- وقت قصّه من را صدا کن/ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۸۹
- بابا برفی/ مشهد، بهنشر، ۱۳۸۸
- شهر گربهها / تهران، پیک بهار، ۱۳۸۶
- قصّه و قصّهگویی/ تهران، پیک بهار، ۱۳۸۶
- آخرین پروانهها/ تهران، شباویز، ۱۳۸۵
- خاله بالا و ننه سرما/ مشهد، بهنشر، ۱۳۸۵
- همکلاسیها/ تهران، فرهنگ گستر، کتاب سیب، ۱۳۸۴
- اناریها/ تهران، فرهنگ گستر، کتاب سیب، ۱۳۸۴
- نامههایی به آقاغوله / تهران، کتاب چرخ فلک، ۱۳۸۴
- هزار پاها/ تهران، فرهنگ گستر، کتاب سیب، ۱۳۸۴
- بچّههای خاک/ تهران، افق، ۱۳۸۴
- کلاغها/ تهران، فرهنگگستر، کتاب سیب، ۱۳۸۴
- من و ماه و ستاره/ تهران، شباویز، ۱۳۸۴
- کارگاه داستان/ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۸۳
- آواز/ تهران، شباویز، ۱۳۸۳
- آتاسای/ تهران، شباویز، ۱۳۸۲
- اگر آدمها پروانه بودند/ تهران، کیهان، ۱۳۸۲
- گواتی/ تهران، شعله اندیشه، ۱۳۸۲
- آواز باد/ تهران، شباویز، ۱۳۸۱
- اطلسی و نرگسی/ مشهد، بهنشر، ۱۳۸۱
- بُوی باران/ تهران، انتشارات مدرسه، ۱۳۸۱
- نمایشنامه مرغ قدقدی/ تهران، شباویز، ۱۳۸۱
- همه جا ستاره بود/ تهران، سروش، ۱۳۸۱
- دختر سیاره سبز/ تهران، شباویز، ۱۳۸۱
- شاهاز بز جادویی/ تهران، محراب قلم، ۱۳۸۰
- ننه انسی ستاره بود/ مشهد، بهنشر، ۱۳۸۰
- یوسفی که میخواستم/ تهران، پیدایش، ۱۳۸۰
- آیدا؛ دخترماه/ تهران، ویژه نشر، ۱۳۸۰
- تا خورشید راهی نیست/ مشهد، بهنشر، ۱۳۷۹
- ستاره آرزو/ تهران، نشر قو، ۱۳۷۹
- دختران خورشید/ تهران، پیدایش، ۱۳۷۷
- پسر فیروزهای/ تهران، پیدایش، ۱۳۷۶
- درس انار/ تهران، پیدایش، ۱۳۷۶
- قصه کوچ/ تهران، قلمرو، ۱۳۷۶
- یک وجب آسمان/ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۷۶
- ستارهای به نام غول/ تهران، قدیانی، کتابهای بنفشه، ۱۳۷۵
- نخودی و بیبی همدم/ تهران، نهاد هنر و ادبیات، ۱۳۷۵
- هفت دختران آرزو/ تهران، سروش، ۱۳۷۵
- لالی/ تهران، نهاد هنر و ادبیات، ۱۳۷۴
- پرپرو، مرغ دریا/ تهران، انتشارات مدرسه، ۱۳۷۳
- مسافر دریا/ تهران، انتشارات مدرسه، ۱۳۷۳
- بره حنا، سم طلا/ سازمان جنگلها و مراتع کشور، ۱۳۷۳
- امید علی خان/ تهران، زلال، ۱۳۷۳
- هفتچناران/ تهران، کتابهای شکوفه، ۱۳۷۲
- تاسارا اسبِ بالدار/ تهران، انتشارات مدرسه، ۱۳۷۲
- وقتی پرندهها پرواز کردند/ تهران، احیاء کتاب، ۱۳۷۱
- خانهای رو به آفتاب/ تهران، خانه آفتاب، ۱۳۶۹
- قفس / تهران، کتابهای شکوفه، ۱۳۶۹
- دنیا مالِ من است/ تهران، کتابهای شکوفه، ۱۳۶۹
- وقتی باران بارید/ تهران، خانه آفتاب، ۱۳۶۹
- ماه منیر/ تهران، فرهنگخانه اسفار، ۱۳۶۷
- سال تحویل شد/ تهران، شباهنگ، 1357
- مهمانی گرگها/ تهران، پیک بهار
- وقتی گنجشکی جیکجیک یاد میگیرد/ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1394
- داستانهای چهار فصل/ تهران، ویژهنشر، 1397
- آیدا دختر ماه/ تهران، ویژهنشر، 1397
- وقتی تاریخ آلزایمر میگیرد/ تهران، کانون پرورش فکری کودکان، 1398
- داستانهای گورداله/ تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1394
- نگاهی به شاهنامه/ نشر موج، 1398
- وشوش سیاوش/ تهران، نشر موج، 1397
جوایز و افتخارات
- کاندیدای جایزه هانس کریستسن اندرسن از ایران در سال ۲۰۰۰ میلادی
- دریافت لوح افتخار از IBBY از هلند در سال ۱۹۹۶ میلادی
- دریافت لوح افتخار از IBBY در هندوستان به سال ۱۹۹۸ میلادی
- کتاب «دره آهوان» کتاب سال مجله سروش در سال ۱۳۷۴
- پلاک وِیژه شورای کتاب کودک به عنوان نویسنده برگزیده شال ۱۳۷۹
- دریافت سپاسنامه جشنواره «یکی بود یکی نبود» در سال ۱۳۷۹ برای کتاب «مثل هزار ستاره»
- دریافت لوح ویژه شورای کتاب کودک برای کتاب «ستاره ای به نام غول» در سال ۱۳۷۵
- دریافت لوح ویژه شورای کتاب کودک برای کتاب «دختران خورشیدی» در سال ۱۳۷۸
- دریافت لوح ویژه شورای کتاب کودک برای «افسانه شیر سپید یال» در سال ۱۳۷۷
- دریافت لوح افتخار از دومین همایش کودک، مربی، خلاقیت در اصفهان به سال ۱۳۷۹
- دریافت لوح تقدیر از مجله سلام بچهها برای کتاب «دوچرخه سبز» در سال ۱۳۸۰
- دریافت لوح ویژه شورای کتاب کودک برای «دوچرخه سبز» در سال ۱۳۸۰
- دریافت لوح تقدیر از مجله سلام بچهها برای کتاب «هزار ستاره» در سال ۱۳۷۹
- دریافت دیپلم افتخار از کانون پرورشی فکری کودکان در سال ۱۳۸۱ برای کتاب «قلمزن و راهزن»
- کتاب «افسانه بلیناس جادوگر» کتاب سال جمهموری اسلامی ایران در سال ۱۳۷۹
- دریافت دیپلم افتخار از جشنواره «زن و روستا (عذرا)» به عوان نویسنده برگزیده در سال ۱۳۸۲
- دریافت لوح ویژه به عنوان نمایشنامه برگزیده «خاله تنها، خاله با ما» از جشنواره تاتر کودک همدان ۱۳۷۵
- شرکت در سمینارهای گوناگون مربوط به ادبیات کودک و نوجوان (دانشگاه بیرجند، اصفهان، تهران)
- دریافت لوح ویژه شورای کتاب کودک برای کتابهای «نقاشی» و «گواتی» در سال ۱۳۸۳
- دریافت لوح از شورای گسترش صلح برای کتاب «حسنی کجا میروی» در سال ۱۳۸۳
- دریافت لوح تندیس آندرسن از شورای کتاب کودک در سال ۱۳۸۳
- کتاب «دختر سیاره سبز» نامزد جایزه کریاما در آمریکا
- کتاب «دختری متولد میشود» اثر برگزیده کتابخانه مونیخ در سال ۲۰۰۳ میلادی
- رمان «وقت قصه مرا صدا کن» کتاب برگزیده انجمن ملی کتاب
- رمان «نمکی» کتاب برگزیده کانون پرورش فکری کودکان
- رمان «گنجشکی که جیکجیک یاد میگیرد» کتابِ تقدیری وزارت ارشاد
- رمان «عکس یادگاری بگیریم» کتاب تقدیری وزارت ارشاد
- نمایشنامهٔ کتابِ تقدیری آموزش و پرورش
- دعوت به کتابخانه بینالمللی سوئد
- دعوت به کتابخانه نروژ
- دعوت به ارمنستان به وسیله انجمن نویسندگان ارمنستان
- دعوت به تاجیکستان
- دعوت به آلمان برای کنگره بینالمللی برلین
- دعوت به جشنواره ادبی کردستان عراق
- دعوت به روسیه برای کتابِ سال شدن داستانهای شاهنامه و...
نگاهی به برخی آثار
مثل هزار ستاره
«مثل هزار ستاره» ازجمله آثار محمدرضا یوسفی است که در سال 1379 برای نخستین بار از سوی نشر شباویز منتشر شده است. کودکان گروه سنی «ب» در این کتاب مصور و رنگی، داستان ستارهای را میخوانند که از آسمان به زمین سفر میکند. این ستاره، هنگام خواب، ناگهان از روی هلال ماه، به سوی زمین سقوط میکند. او ابتدا خود را روی بالهای یک پروانه، سپس بر روی گلبرگهای یک گل میبیند. او در زمین گردش میکند و در این سفر، با جوی آب، دخترکی گریان، کوه و ابر سفید گفتوگو میکند و سرانجام به کمک ابر سفید به آسمان باز میگردد.[۱۴]
داستان مانا
کتاب «داستان مانا» نوشته محمدرضا یوسفی نویسنده کودک و نوجوان است که در سال 1394 از سوی انتشارات ویژهنشر به چاپ رسید. مخاطبان اصلی این کتاب، نوجوانان هستند که می توانند با دنبال کردن وقایع و شخصیتهای این داستان، با عناصر اصلی و فرایند خلق یک داستان آشنا شوند. داستان این کتاب درباره بروز احساسات و عواطف در دوران نوجوانی است و مطالب آموزندهای را درباره روابط اجتماعی و رشد و بلوغ دختران و پسران، در قالب داستان ارائه میکند. این اثر در عین حال، خواننده را به مهارتهای نویسندگی و خلق داستان مورد علاقه مجهز میکند. داستان این کتاب از این قرار است که مانا دختری کمحرف و مغرور است که با مادر و ناپدریاش زندگی میکند و دچار مسائل و مشکلات عاطفی فراوانی است. او درعین حال به مطالعه و داستاننویسی بسیار علاقهمند است و برای این منظور مرتب به کتابخانه محل میرود؛ جایی که نوجوانی به نام کاوه مسئول و کتابدار آنجاست.[۱۵]
دوچرخه سبز
«دوچرخه سبز» رمانی است برای نوجوانان به قلم محمدرضا یوسفی که در سال 1396 برای نخستین بار از سوی انتشارات بهنشر راهی کتابفروشیها شده است. در این رمان داستان دو پسر نوجوان را میخوانیم که در مدرسه با یکدیگر همکلاساند و بینشان دوستی قشنگی شکل گرفته است، آرش و چیمن، پسرانی از طبقات اجتماعی متفاوت، یکی پدری مهندس دارد و در مجتمعی زندگی میکند که همه ساکنانش از تحصیلات و وضع اقتصادی خوبی برخوردارند و دیگری اهل محلهای فقیرنشین است و حتی پول خرید یک دوچرخه را هم ندارد. در طول این رمان آموزنده ماجراهایی برای این دو نوجوان رخ میدهد.[۱۶]
وقت قصه مرا صدا کن
«وقت قصه مرا صدا کن» نوشته محمد رضا یوسفی رمانی از مجموعه رمان نوجوان امروز است که در سال 1393 از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. در این کتاب داستان پسر بچه کوچکی به نام سهراب بیان میشود که پدر بزرگاش را به تازگی از دست داده. او به شدت خیالپرداز است و دوستان خیالی بسیاری برای خود دارد. خانوم بانو، مادر بزرگ سهراب میخواهد پدرش را مجاب کند تا از فریبا مادر سهراب طلاق بگیرد و با او به کانادا برود. داستان بین واقعیت و خیال در جریان است. سهراب زمانی که در زندگیاش با بحران مواجه میشود و یا به مشکلی بر میخورد در ذهناش پدر بزرگاش را فرا میخواند، به قصههایی که او میگوید پناه میبرد، با شخصیت آنها همذاتپنداری میکند و از آنها برای حل مشکلات خود یاری میجوید. در داستان خواننده علاوه بر آن که با زندگی و اتفاقاتی که در زندگی سهراب برای او میافتد آشنا میشود با قصههایی مثل حسن کچل، نخودی، ماه پیشونی و ... نیز آشنا میشود و در جریان ماجرای آنها قرار میگیرد. این نکته بسیار حائز اهمیت است چرا که خواننده در روند داستان به صورت ناخودآگاه در مییابد که آگاهی از قصهها و افسانهها در حل مسائل و مشکلات به او کمک میکنند و به مدد آنها قادر میشود زندگی بهتری برای خود بسازد و مشکلات را بهتر حل کند.[۱۷]
نمکی
کتاب «نمکی» بازآفرینی جذابی از یک قصه کهن ایرانی است. محمدرضا یوسفی در این اثر مخاطب را با ماجراهای ننه گلاب و دختر دلبندش، نمکی آشنا میکند، و از رازهایی میگوید که در دنیای غولهای خبیث و دیوهای بدجنس وجود دارد. این اثر ذیل مجموعه «قصهای نو از افسانه....» از سوی انتشارات پیدایش در سال 1398 منتشر شده است. در این کتاب، نمکی نام دختر باهوش و بامزه و شیرینزبانی است که با مادرش ننه گلاب زندگی میکند. روزی از روزها صحبتی بین ننه گلاب و نمکی درمیگیرد، درباره اینکه چرا رستمخان، پدر نمکی، از دنیا رفته است. نمکی فکر میکند که این دیوها و غولهای بدجنس بودهاند که پدرش را کشتهاند. چرا؟ خب، به این دلیل که این جناب رستمخان تنش میخاریده و هی پا روی دم این غولها میگذاشته؛ میپرسید مگر چه کار میکرده؟ راستش خود غولها هنوز در این باره چیزی نگفتهاند، اما ظاهراً دلیل ناراحتیشان این بوده که رستم خان که قصهگوی روستا بوده، مدام توی آبادی راه میرفته و داستانهای خصوصی غولها را برای مردم روستا جار میزده! ماجرا وقتی عجیبتر میشود که یک شب نمکی که کلاً شیطنت در خونش است، قفل آخرین در از درهای هفتگانهای را میگشاید که پدرش قبلاً به او درباره نزدیکی به آن هشدار داده بوده است.[۱۸]
رستم و گل لاله
محمدرضا یوسفی در کتاب «رستم و گل لاله» که در سال 1391 از سوی انتشارات دانشنگار منتشر شد، نگاهی نو به داستان رستم و افرسیاب شاهنامه دارد. داستان سرشار از سخنان تفکربرانگیز است و مفاهیم مثبتی چون صلح و دوستی و آرامش را بیان میکند. این داستان با زبانی ساده و روان و امروزی و لحنی طنزآمیز بازگو میشود و کودکان را با راه رسم زندگی اجتماعی همراه صلح و دوستی آشنا و تشویق می کند. در این کتاب، رستم از جنگ خسته شده است و تصمیم دارد به همراه سپاهیانش در همه جا گل بکارد. آن ها از شمشیرشان به جای بیل استفاده می کنند و در همه جا گل می کارند. رستم باد را پیک خود می کند و برای افراسیاب پیغام می فرستد که اگر میخواهد در امان باشد باید گل لاله بکارد. افراسیاب از ترس رستم و برای جلب رضایت او اطاعت امر میکند و همه جای ایران و توران غرق در گل میشود. جنگ و خونریزی به پایان میرسد. گلها، دوستی و صلح را با خود میآورند و همه جا پر از شادی میشود.[۱۹]
مجموعه عاشقانههای شاهنامه
«عاشقانههای شاهنامه» نوشته محمدرضا یوسفی در دو جلد شامل ۱۷ داستان کوتاه عاشقانه است در مورد زال، پدر رستم، و ۱۶ زن در شاهنامه، فرانک، رودابه، تهمینه، گردآفرید، سودابه، خوبچهر (مادر سیاوش)، فرنگیس و جریره (زنان سیاوش)، منیژه، کتایون (همسر گشتاسب)، روشنان (زن اردشیر)، گرامی (دختر هفتواد)، دل افروز فرخپی (همسر شاپور ذوالاکتاف)، گردیه (خواهر بهرام چوبین)، شیرین (همسر خسرو پرویز) که در سال 1388 از سوی انتشارات پیک بهار منتشر شده است. برخی از این داستانها بازآفرینی (به معنی از اثرکهن یا معاصر الهام میگیرند هم موضوع هم شکل و ساخت آن را تغییر میدهند) و برخی بازنویسی خلاق (به معنی ساختاری نو به موضوع کهن دارند) و همه از شاهنامه فردوسی هستند. این دو اثر به نقش زنان و عمق عشق و عاطفه همسر و مادر، تأکید دارد و مقایسه ای بین عشق زنان امروزی با زنان گذشته دارد. همچنین توجه به صلحخواهی در شخصیت این زنانِ برجسته بهخوبی مشهود است. این داستانهای کوتاه، رنج و ستمهایی را که در طول تاریخ بر زنان رفته، بازگو میکنند. نویسنده، گاه با لحن و زبان عامیانه و کوچه بازاری و گاه با زبان رسمی رابطهای صمیمانه بهوجود آورده، و شناخت لازم را از زنان مشهور و زنان ناآشنای شاهنامه به مخاطب خود میدهد.[۲۰]
سنگ صبور
داستان «سنگ صبور» نوشته محمدرضا یوسفی که برای نخستین بار در سال 1398 از سوی انتشارات پیدایش منتشر شد از همان داستانهایی است که میتواند دست کودکان را بگیرد و آنها را به سرزمین شاهدختها و شاهزادههای ایرانی ببرد. داستان «سنگ صبور» درباره زن و مردی است که صاحب فرزند نمیشوند. آنها هفت سال و هفت ماه و هفت شبانهروز دعا میکنند تا خداوند فرزندی به آنها بدهد. خداوند دعای آنها را برآورده میکند و صاحب دختری میشوند. پدر و مادر دختر بهقدری او را دوست دارند که نامش را «جانانه» میگذارند. جانانه تمام زندگی و دار و ندار پدر و مادرش است. آنها برای جانانه هیچ چیز کم نمیگذارند و مثل چشمشان از او مراقبت میکنند، هیچ کاری از او نمیخواهند و هیچ کس هم حق ندارد کاری از جانانه بخواهد. تنها کاری که جانانه دوست دارد انجام دهد این است که هر روز نزدیک غروب به چشمه برود و برای پدر و مادرش آب بیاورد. اما یک روز صدای عجیب و غریبی از چشمه میشنود که او را میترساند. جانانه کمکم از شنیدن این صداها مریض میشود و خانوادهی او دنبال راه حلی میگردند تا جانانه خوب شود و در نهایت کلید مشکلشان را در جایی دوردست پیدا میکنند.[۲۱]
عکس یادگاری بگیریم
«عکس یادگاری بگیریم» از مجموعه «رمان نوجوان امروز» به نویسندگی محمدرضا یوسفی است که در سال 1398 از سوی انتشارات کانون برای اولین بار منتشر شد. در این داستان زندگی چند کودک و نوجوان روایت میشود که در کانون اصلاح و تربیت زندگی میکنند. دلیل حضور هر کدام از آنها متفاوت است و هر یک سرگذشت متفاوتی دارند. این داستان براساس یک اتفاق واقعی و قتل یکی از مادریارهایی که در کانون اصلاح و تربیت به کودکان و نوجوانانِ آنجا کمک میکرده، الهام گرفته شده است. در این رمان، یکی از مادریارهای کانون اصلاح و تربیت، به قتل میرسد و همه به بچههای کانون اصلاح و تربیت مشکوک میشوند. کمکم پلیس مداخله میکند و پرسش و پاسخهایی انجام میشود. این داستان از نگاه دختری که خودش قبلا در کانون اصلاح و تربیت بوده و حالا خبرنگار شده روایت میشود، سپس به سراغ تکتک شخصیتها میرود و مسائلی درباره هرکدام از آنها مطرح میشود. تا اینکه در پایان داستان، مشخص میشود قاتل چه کسی بوده. تمام رمان براساس دیالوگهایی روایت میشود که در فضای داستان حضور دارند. این رمان که مناسب نوجوانان بالای 15 سال است به سومین چاپ خود نیز رسید و شمارگان آن 7هزار و 500 نسخه شد.[۲۲]
مجموعه شاهنامه برای کودکان و نوجوانان
محمدرضا یوسفی چندسالی است مشغول بازآفرینی رمانهایی از شاهنامه برای کودکان و نوجوانان است که در قالب دو مجموعه جداگانه از سوی انتشارات خانه ادبیات منتشر میشود. یوسفی رمانهای این مجموعه را به ترتیبی که در شاهنامه آمده است، مینویسد. او معتقد است خود پادشاهان به تنهایی حرفی برای گفتن در رمانها ندارند و توجهاش عمدتاً به سفیدخوانیهای شاهنامه بوده که فردوسی به علت زیاد بودن شخصیتها به آنها نپرداخته است. از مجموعه «شاهنامه برای کودکان» تا بهحال 56 جلد و از مجموعه «شاهنامه برای نوجوانان» 30 جلد منتشر شده است و در حال حاضر نیز تالیف حدود 40 جلد دیگر از «شاهنامه برای نوجوانان» به پایان رسیده است. در این مجموعه شخصیتهای شاهنامه با تاریخ ایران، قدم به قدم جلو میآیند.[۲۳]
مجموعه داستانهای گورداله
مجموعه «داستانهای گورداله» شامل پنججلد برای کودکان است و با تصویرگری زهرا کیقبادی در سال 1398 از سوی انتشارات علمی و فرهنگی برای نخستن بار منتشر شده است. این مجموعه شامل پنج داستان به هم پیوسته است. هر کتاب اپیزودیک است و هر داستان در یک کتاب شروع و تمام میشود. شخصیت اصلی این مجموعه «گورداله» نام دارد که دوستی به نام اژدها دارد و در هر داستان، ماجرای تازهای برایشان در روستا پیش میآید. هرکدام از این داستانها پیام خودش را دارد و به شناخت زندگی در روستاها و اینکه ساکنان روستا با چه مشکلاتی روبهرو هستند، کمک میکند.[۲۴]
پانویس
- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ «نویسندگان ایرانی روز خود را چگونه میگذرانند».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ «معرفی محمدرضا یوسفی».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ «محمدرضا یوسفی».
- ↑ «نامگذاری «روز قصه و قصهگویی» در تقویم ملی، تداوم فرهنگ خردورزانه ماست».
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ «نویسندگان در سال 99 خانهنشین شدند».
- ↑ «کرونا تمرکزم را بر داستانهای شاهنامه بیشتر کرد».
- ↑ «کتابهای درسی که پاره میشوند!».
- ↑ «وحشتی که همه را جذب میکند».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ «گفتوگو با محمدرضا یوسفی دربارهی کودکان کار و خیابان».
- ↑ «بازدیدکنندگان غرفههای کودک از نبود راهنما رنج میبرند».
- ↑ «شاهنامه و هویت ملی / محمدرضا یوسفی: ایران را از فردوسی داریم».
- ↑ «بررسی هفت رمان نوجوان اثر محمدرضا یوسفی با رویکرد جامعه شناسی محتوا/ رقیه زمانپور - دانشجوی دکتری دانشگاه شهرکرد و مسعود فروزنده - دانشیار دانشگاه شهرکرد/ هفتمین همایش ملی متنپژوهی ادبی با عنوان نگاهی تازه به ادبیات کودک و نوجوان1398».
- ↑ «نقد جامعهشناختی جنسیت در داستانهای محمدرضا یوسفی/ پدیدآور: فاطمه نظری، استاد راهنما: زینب نوروزی، استاد مشاور: علیرضا اسلام/ دانشگاه بیرجند، دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1390».
- ↑ «مثل هزار ستاره: برای گروه سنی 7 تا 9 سال».
- ↑ «کتاب جدید محمدرضا یوسفی چاپ شد».
- ↑ «دوچرخه سبز (گنجینه رمان نوجوان)».
- ↑ «معرفی کتاب «وقت قصه مرا صدا کن»».
- ↑ «معرفی و دانلود کتاب صوتی نمکی».
- ↑ «معرفی کتاب «رستم و گل لاله»».
- ↑ «معرفی مجموعه «عاشقانههای شاهنامه»».
- ↑ «معرفی کتاب «سنگ صبور»».
- ↑ «ناشران به چاپ رمان با موضوعات دردناک اجتماعی علاقه ندارند».
- ↑ «تازهترین رمانهای محمدرضا یوسفی از شاهنامه به دست کودکان و نوجوانان میرسد».
- ↑ ««داستانهای گورداله» به قلم محمدرضا یوسفی».