عارف قزوینی تصنیف‌ساز، موسیقی‌دان و شاعر انقلابی بود.

عارف قزوینی

تمام بهشت را با یک وجب از خاک مملکتم ایران، معاوضه نخواهم کرد.
نام اصلی میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی
زادروز قزوین
پدر و مادر ملاهادی وکیل
مرگ ۱بهمن۱۳۱۲
درّهٔ مرادبیگ همدان
ملیت ایرانی
علت مرگ بیماری
جایگاه خاکسپاری محوطهٔ آرامگاه بوعلی سینا در همدان
پیشه تصنیف‌ساز، شاعر و موسیقی‌دان
همسر(ها) خانم بالا، جیران
مهدی پاکدل در نقش عارف قزوینی
خانهٔ عارف نیست!
* * * * *

میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی متولد قزوین است. آنگونه که خود تاکید ورزیده، زندگی پدر و مادرشبه ستیز و بگو-مگو می‌گذشت. مدتی فارسی و عربی آموخت. پدر علاقه داشت که فرزندش به سبب صدای خوش به روضه‌خوانی بپردازد. اما فرزند عاشق‌پیشه بود و علاقه‌مند به موسیقی. عارف از نوجوانی به سوی شعر رفت. اما آن‌چه او را به سوی شعر کشاند، در درجهٔ نخست، نه کلام، که موسیقی بود. عارف آوایی بسیار خوش داشت. از این رو، کوشید تا با آموختن مبانی آواز ایرانی بر رسایی و درستی آوازش بیفزاید. آن‌چه، هم به شعر و هم به آوازش پرتو و گرما می‌بخشید، اهمیتی بو که وی، مانند بسیاری از گویندگان زبان فارسی، برای عشق قائل می‌شد. البته، عشق در شعر عارف، بازتاب تجربه‌های فردی و روحی‌اش بود و نه حاصل آموزش دفترها و دیوان‌ها. مدتی در رشت و سپس در تهران جزو «عملهٔ طرب» شاهزادگان قاجار قرار گرفت. اما پس از وقوع انقلاب مشروطه با هنر خود در موسیقی به این انقلاب خدمت کرد. در این راه به اعتبار و شهرت دست یافت.

علاوه بر استمرار «سنت خنیاگری» ایران باستان و پیوند شعر و موسیقی در زندگی و هنر عارف، بی‌شک، عارف یکی از عمده ترین پایه‌گذاران تصنیف‌پردازی زبان فارسی در سدهٔ بیستم میلادی است. کوشش‌های وی، به ویژه در ربع نخست این سده، در کنار کوشش‌هایی که اندکی قبل از او «میرزا علی‌اکبر شیدا» آغاز کرد، گرایشِ در حاشیه‌ ماندهٔ ترانه سرایی و تصنیف‌پردازی را در زبان فارسی عصر تجدد، احیاء و شاخه‌هایی از آن را ایجاد کرد.

با آغاز تب‌ و تاب‌های انقلاب مشروطه و تداوم آن تا حدود دو دهه، نام و نشان معشوق وی، به‌کلی تغییر می‌کند. در واقع، او فقط یک معشوق می‌یابد. این معشوق «ایران» نام دارد. ایران در مقام معشوق، در دو قالب تاریخ و جغرافیا، به تقریب، هم کلیّت و هم اجزای شعر و هنرِ او را درمی‌نوردد؛ از دخالت بیگانگان در امور کشور می‌نالد. از ورود ارتش‌های بیگانه به میهن شکوه‌ها بر لب دارد. آرزویش خرّمی ایران است. خواهان آزادی برای وطن است. آبادی سرزمینش را در گرو انحلال قاجار می‌پندارد.

عارف یکی از شعرای آزادی‌خواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال، با ملت در تمام انقلابات هم‌قدم و همگام بود و بواسطهٔ خطابه‌ها و نطق‌های مهیج و بیان خواسته‌های ملت در لباس شعر، نارضایتی خود و مردم را از اوضاع نمودار می‌کرد . از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمی‌کرد مخصوصا موقعی که مشروطیت ایران به دست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده‌ای از رجال نیز با وی هم‌قدم شدند و به دستور بیگانگان کاخ آمال و آروزی مردم را در هم ریختند طوفانی در روح وی پدیدار گردید. عرفا به علت سر پرشور و بی‌باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و تردد مابین اصفهان و تهران بود. او در همین مسافرت‌ها با رجال آزادی‌خواه تماس می‌گرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه فرعونی حکام وقت می‌شورانید. او به نواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و استانبول نیز مسافرت و متی در آن شهرها با آزادی‌خواهان همکاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد و به خراسان نیز مسافرت کرد. در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداناتی نمود. ولی این راه را ادامه نداد. او دارای خصائصی بود از قبیل وطن‌دوستی، آزادگی، شوریدگی، صمیمیت، حساسیت شدی و به تندخویی نیز مشهوربود.

عارف در زمرهٔ رمانتیک‌ترین یاران انقلاب مشروطه است. اما آگاهی‌های او از پایه‌های فکر سیاسی و اجتماعی جدید، به هیچ روی، درخور توجه نیست.متاع او نه «آگاهی» که «صداقت» است. حتی اطلاق «آرمان‌خواه» به عارف، شاید، قدری نادقیق باشد. او بیش از آن‌که آرمان‌خواه باشد، خیال‌پرست است. اما خیال‌پرستی عارف، شانه به شانهٔ قهرمان‌ستایی‌اش پیش می‌آید. هرچند هم در خیال‌پرستی و هم در قهرمان‌ستایی، همهٔ عوامل شخصی، سیاسی و اجتماعی مرتبط با زندگی وی به نوعی ست که میل به نومیدی و اندوه را در او تقویت و در نزد خواننده تایید می‌کند. از این رو، حتی با مرور اجمالی نظم و نثرش می‌توان دریافت که گویی ناف زندگی او را با غم بریده اند.

در هنگام جنگ جهانی نخست، همراه گروه ملی/ ملت‌گرایان ایرانی به عثمانی (ترکیهٔ بعدی) مهاجرت کرد. گویا پس از قتل دوستش، کلنل محمدتقی‌خان پسیان، از وضعیت سیاسی ایران، بسیار نومید شد. با وجود حمایت از سردار سپه، به تدریج، انزوایی از سر آزادگی را انتخاب کرد. به‌ نظر می‌اید که دلبستگی یا عقیدهٔ عارف به سردار سپه سابق و رضاشاه لاحق، به طور عمده، متمرکزست بر وحدت ملی ایران و ایجاد نهاد‌های فرهنگی و اجتماعی. وگرنه عارفِ آزادی‌خواه، به طبع، نمی‌تواند در جوار رضاشاهِ مستبد قرار گیرد، چنان‌که قرار هم نمی‌گیرد.

عارف دوستدار سربازان میهن‌خواهی مانند کلنل پسیان است . اما به‌ویژه با کشته شدن کلنل، گویی انبوه آرمان‌های مشروطه، به تدریج در ذهن او فرومی‌ریزد و می‌میرد. این‌که پس از این دوره، در گوشه‌ای منزوی می‌شود اتفاقی نیست. عارف شاعر و هنرمندی‌ست که همهٔ هویت و شخصیت خود را از تداوم انقلاب و دورهٔ مشروطه یافته است. بنابراین با پایان این انقلاب و این دوره او، به تعبیر هوشنگ ایرانی/ مهدی اخوان ثالث، فقط «لبریز از تهی» ست و بس.

در سال‌های آخر عمر در همدان زیست. در همین شهر هم درگذشت. گورش در جوار آرامگاه ابن سینا در همدان است.[۱]

هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری دشت ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سروقدشان سرو خمیده
در سایهٔ گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانهٔ ویران
خیال می‌کنم از اول نبودی
یا رب بستان داد فقیران ز امیران
چه کج رفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
تز اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
چه کج رفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
از دست عدو نالهٔ من از سر درد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جان‌بازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است
چه کج رفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده‌ است
جز جام به کس دست چو خیام نداده است
زنی برای رقص قرض می‌کنم
دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است

از میان یادها

حنجرهٔ داوودی

چون دارای حنجرهٔ داوودی بودم که می‌توان گفت معجزه یا سحری بود همین اسباب شد که پدرم به طمع افتاد، از برای خطاهای خود که در دورهٔ زندگی به واسطهٔ شغل وکالت مرتکب آن‌ها شده بود، جلوگیری از آن‌ها کرده باشد، هیچ بهتر از این ندید مرا به شغل روضه‌خوانی که به عقیدهٔمن هزار بار بدتر از شغل وکالت است وادار کرده باشد.[۲]

منِ بی‌وطن آن روز که شعر و سرودهای وطنی ساختم
دیگران در فکر خودسازی بودند
و کارِ شاعری به افتضاح کشیده بود.[۳]

بازیگوش

مهمترین رخداد واپسین سال‌های زندگی عارف در همدان، انتشار مقالهٔ «بازیگوش» بود. این مقاله عارف را در سال‌های پایانی عمر بسیار رنجیده‌خاطر و آزرده کرد. ماجرای نگارش این مقاله از این قرار است است که در مقطعی از آن روزگار، خودکشی شیوع می‌یابد و جراید تهران به ویژه روزنامهٔ «شفق سرخ» مقاله ای دربارهٔ انتحار و علل وقوع آن منتشر می کنند. برخی ادبای سنت‌گرا از این فرصت سود می‌جویند و اشعار و تصنیف‌های شورانگیز و انقلابی عارف را علت عمدهٔ انتحار در ایران معرفی می‌کنند.[۴]


اگر من هیچ خدمتی به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم،
وقتی تصنیفِ وطنی ساخته‌ام که
ایرانی از ده هزار نفر یک نفرش نمی‌دانست وطن یعنی چه؟
تنها تصور می‌کردند وطن شهر یا دهی است
که انسان در آنجا زاده شده باشد.[۵]

پیش‌بینی بهار و ایرج دربارهٔ عارف

ایرج -شاید از روی احساسات شخصی- عقیده داشت که عارف در ادبیات ایران نامی نخواهد داشت و در تاریکی و خمول و گمنامی فرو خواهد رفت. اما بهار معتقد بود عارف و آثارش در گنجینهٔ ادبیات کهن‌سال پارسی نامی و مقامی خواهند داشت و تاریخ ادبیات، عارف را به نام یک شاعر پرشور و آزاده خواهند شناخت.[۶]

از روزی که شعر گفته‌ام هیچ اهمیتی به آن نداده‌ام
و اعتقادم این بوده است که بعد از سعدی و سایر اساتید،
غلط است کسی در این زمینه اظهار وجود کند.[۷]

خانهٔ سپهدار ارزانی خودش

در روزگار سپهسالار اعظم، محمدولی‌خان تنکابنی، عارف در یکی از کنسرت‌هایش غزلی خواند و تلویحا از سپهسالار نکوهش کرد و باعث عصبانیت شدید او شد. سپهسالار از کوره در رفت و فورا به نوکران خود دستور داد که عارف را هر کجا که یافتند بکشند. نوکرها نیز با چوب و چماق در صدد تجسس عارف برآمدند و عاقبت او را در خیابان ناصریه یافتند و به او حمله‌ور شده و وی را به قصد کشتن زدند. عارف بیهوش به زمین افتاد. ضاربین حتم کردند او مرده بنابراین از او دست کشیدند و خبر کشته شدندش را به گوش سپهسالار رساندند. سپهسالار به زودی از کرده خوده پشیمان شد و با خرید خانه‌ای برای عارف در صدد دلجویی و جبران برآمد. اما عارف بااینکه خانه نداشت، با هر قدر خواهش و اصرار زیاد ، قبالهٔ خانه را قبول نکرد و گفت: «خانهٔ سپهسالار ارزانی خودش!»

ماترک عارف

عارف در تمام عمر بی‌چیز و نادار بود. صورتی از ماترک عارف در مجلهٔ آینده، به چاپ رسیده است. آنچه از عارف مانده است عبارت است از: چند قالیچه، سماور، بشقاب، قاشق و چنگال، چمدان و گلدان و استکان.[۸]


طبیعت چهار پنج چیز تنها به من داده ،
که یحتمل در گذشته و آینده همهٔ آن‌ها را به یک نفر نداده و نخواهد داد.
خیلی به ندرت اتفاق افتاده که یک نفر هم استاد موسیقی باشد،
هم خوانندهٔ بی‌نظیر و هم آهنگ‌ساز... . [۹]

آغاز تصنیف‌سازی؛ انگیزه

عارف دربارهٔ انگیزهٔ تصنیف‌سازی‌ خود نوشته است: «از بیست سال قبل مرحوم میرزا علی‌اکبر شیدا که حقیقت درویشی را دارا و مردی وارسته و صورتا و معنا آزادمردی بود تغییراتی در تصنیف داد و اغلب تصنیفاتش دارای آهنگ‌های دلنشین بود. مختصر سه‌تاری هم می‌زد و تصنیف را اغلب نصف شب در راز و نیاز تنهایی درست می‌کرد...» عارف پس از توصیف چگونگی ترانه‌های متداول آن عصر و ذکر مطلع اشعار ترانه‌های شیدا می‌نویسد: «نبودن اشارات لذت بزرگترین بدبختی موسیقی ایران است و اِلا آهنگ‌های در دل شب پیدا کردهٔ شیدا از بین نمی‌رفت. از دلتنگی‌های من یکی آن‌که در همین دورهٔ زندگی خود من، آنچه را که به نام من می‌خوانند اغلب غلط است. فقط چند نفری که اول آن‌ها شکرالله‌خان است به واسطهٔ این‌که اغلب در موقع ساختن تصنیف با من بوده‌اند از عهدهٔ آن برمی‌آیند. بعد از سفر استامبول و دیدن دارالالحان ترک و شنیدن آوازاهای آن‌ها که می‌توان گفت مرکب از موسیقی ایران و عرب است در آروزی اسباب یک مدرسهٔ موسیقی را فراهم آورم ولی افسوس که مقدمهٔ آن را شروع نکرده موضوعش از میان رفت. حتی پیش خودم خیال می‌کردم که اپرا و یا اپرت‌ها ترتیب داده و به واسطهٔ همان شاگردان مدرسهٔ موسیقی به صحنهٔ تماشا آورده باشم...»[۱۰]

اولین کنسرت

اولین موسیقی‌دان و خواننده‌ای است که برای اولین بار در ایران به‌منظور اجرای کنسرت به روی صحنه می‌رود. نخستی کنسرت او در مشهد، در باغ ملی گاو خونی به اشارهٔ محمدتقی‌خان پسیان، دوست و یار و عاشق سینه‌چاک عارف برگزار می‌شود. پیش از این، موسیقی زنده عموما در دربارها و محافل اشرافی اجرا می‌شده است.[۱۱]


آخرین کنسرت

عارف آخرین کنسرتش را به سال ۱۳۰۳ در آذربایجان با یاد محمد خیابانی و دیگر مبارزان آزادی به صحنه آورد و دو سال بعد، در خلوت تبعید آوازش را گم کرد. عارف، شاعر انقلاب و «آوازه‌خوان توده‌ها» شاعری که «ملتش را پیش چشمش کشتند» در ۱۳۰۵ صدایش را از دست می‌دهد. شاید هم صدای زیبایش نمی‌خواست روزی شکنجه‌گران رضاخانی وادارش کنند که دوباره برای «پیشوای اعظم» تصنیفی بسراید.[۱۲]

قمرالملوک؛ صدای فریاد عارف

عارف از این پس ناگزیر تصنیف‌ها و ترانه‌هایش را در درون سینهٔ خود می‌خواند و صدای فریادش را «قمرالملوک وزیری» ادامه می‌دهد. بیشترین ترانه‌های عارف را قمر خوانده است؛ با صدایی صاف و رسا، گویی قمر صدای فریاد عارف است.انتشار این صفحه‌ها و پخش صدای آن‌ها بین مردم علاقه‌مند، خاطرهٔ کنسرت‌های عارف و تاثیر نغمات آن را زنده می‌کرد.[۱۳]


من تنها کسی هستم که در راه عقیده از همه‌چیز گذشته‌ام.
خواهم گفت که تمام بهشت را با یک وجب از خاک مملکتم ایران، معاوضه نخواهم کرد.
من همه‌چیزِ وطنم را دوست دارم و به پاکی خون و نژاد خویش نیز اطمینان دارم.[۱۴]

شاعر عشق‌باز

عارف در طول زندگی خود روابط گسترده‌ای با زنان داشت. نخستین و پرشورترین عشق عارف به سال‌های نوجوانی او مربوط می‌شود که به ازدواج پنهانی و سرانجام طلاق منتهی شد. عارف از آن پس به عشق‌بازی‌های گوناگون خود ادامه می‌دهد خصوصا که صدای گرم و آواز دلنشین او و راه‌یابی‌اش به بزم و محافل بزرگان، این کار را برای او اسان کرده است. از جملهٔ این زنان تاج‌السلطنه، افتخار السلطنه، قدرت‌السلطنه و اخترالدوله، دختران ناصرالدین شاه قاجار هستند که غزل‌ و تصنیف‌هایی هم هم به افتخار آن‌ها سروده است.[۱۵]


وسیلهٔ معاش

یگانه وسیلهٔ معاش عارف این بود که گاه‌گاهی، هر سال دو سه بار، کنسرت می‌داد. موسیقی‌دان‌هایی که در کنسرت او شرکت می‌کردند مطلقا سهمی از عایدات آن برنمی‌داشتند و بلکه مفتخر بودند که با این مرد بزرگ بر روی صحنهٔ گراند هتل آمده و تصنیف تازهٔ او را نواخته‌اند. عایدات این کنسرت‌ها زندگی یک‌سالهٔ او را تامین می‌کرد. عدهٔ کثیری که جدا به او معتقد بودند بلیطها را از پیش می‌فروختند و دو سه روز به نمایش مانده دیگر بلیط پیدا نمی‌شد.[۱۶]


پشیمان از نپذیرفتن یک پیشنهاد

در سال‌های ۱۳۰۲ و ۱۳۰۳ که کم‌کم با رواج گرامافون و فروش صفحات گرامافون، موسیقی وارد زندگی مردم می‌شد، چند کمپانی خارجی در تهران حرکتی آغاز کرده بودند که نمایندگی دایر کرده و به واسطهٔ نبودن استودیو صدابرداری در ایران، برخی خوانندگان ایرانی را همراه یک تکنواز به هامبورگ یا بمبئی می‌بردند و صدایشان را ضبط کرده و صفحه می‌ساختند سپس صفحه‌ها را برای فروش به ایران می‌فرستادند. این کار بازار پررونقی داشت...نمایندگان کمپانی به من هم پیشنهاد کردند که مرا به آلمان ببرند و شش ماه در یک هتل با بهترین شرایط از من پذیرایی کنند و من با خواندن ترانه‌هایی که آهنگ و شعرش را خودم ساخته بودن ۱۰ صفحه با صدای خودم پر کنم.... در آن هنگام نپذیرفتم چون همیشه ترانه‌های خود را روی احساس خود ساختم و گرفتن پول را برای سرودن یا خواندن کاری حقیر میدانم. ولی اکنون که در این قلعه زندگی می‌کنم، پشیمانم. اگر آن پیشنهاد را می‌پذیرفتم همان سال‌ها یک خانهٔ خوب و کوچک می‌‌خریدم و آواره نمی‌شدم.[۱۷]


دو چیز مرا کشت

عارف در آخرین سال‌های عمرش گفته است: دو چیز مرا کشت؛ یکی عارف‌نامهٔ ایرج و یکی قتل کلنل محمدتقی‌خان پسیان. عارف تمام آرزوهای ملی خود را در برنامهٔ‌اجتماعی و سیاسی کلنل خلاصه‌شده می‌دید و از سویی دیگر تنها دلخوشی‌اش به اعتبار و حیثیتی بود که از راه هنرش برای او حاصل شده بود.[۱۸]

در مورد تصنیف‌های خود می‌گوید: ،
«نه‌تنها فراموش نخواهم شد بلکه معاصرین دورهٔ انقلاب نیز هیچ‌وقت از خاطر دور نخواهند شد
که وقتی من شروع به ساختن تصنیف و سرود‌های ملی و وطنی کردم
مردم خیال می‌کردند تصنیف فقط برای ج...‌های دربار یا ببری خان گربهٔ شاه شهید است. [۱۹]
 
 
 
 
 

زندگی و یادگار

سالشمار زندگی عارف، مخالفت‌ها و همراهی‌های سیاسی

۱۲۵۸-۱۲۷۵:

  • تولد در شهر قزوین. پدرش ملاهادی وکیل دعاوی بود و از قراری که خودش می‌نویسد پدر و مادرش دائما با هم نزاع می‌کردند و این امر سبب شد که دورهٔ طفولیت عارف به پریشانی و بدبختی بگذرد.
  • آغاز تحصیلات مکتب‌خانه‌ای؛ فراگیری خواندن و نوشتن فارسی، مقدمات عربی و صرف و نحو.
  • تعلیم خط نزد سه تن از اساتید فن در قزوین.
  • تعلیم موسیقی و آواز نزد حاج سید صادق خرازی.
  • مشق روضه‌خوانی -به درخواست پدر- نزد میرزا حسین واعظ. چون حنجرهٔ خوبی داشت پدرش به خیال افتاد که او را روضه‌خوان کند. پس روزی انجمنی برپا کرده عمامه بر سرش نهادند و او را به میرزا حسن واعظ سپردند و عارف دو سه سال در پای منبر او مشغول نوحه‌خوانی شد.
  • پامنبری و نوحه‌خوانی در مجالس؛ ‌اغلب مرثیه‌هایش را خود می‌ساخت.
  • رسما معمم می‌شود و علی‌رغم وجود دو برادر بزرگتر، پدرش او را وصی خود می‌کند.

۱۲۷۶-۱۲۷۸:

  • مرگ پدر؛ قطع رابطه با خانواده و آغاز یک زندگی بی‌بندوبار.
  • برخورد با اولین عشق زندگی: خواستگاری و مخالفت خانوادهٔ دختر.
  • عقد پنهانی: خشم خانواده دختر، فرار از قزوین و جدایی از معشوقه.
  • اقامت در رشت؛ دوستی با درویشی به نام رفعت علیشاه و ساختن یکی دو شعر مشترک.
  • مجددا دل به گروی عشق دیگری می‌سپارد و اولین تصنیف زندگی خود را برای دختری ارمنی می‌سازد: «دیدم صنمی...»
  • برای دیدار معشوقه مخفیانه به قزوین بازمی‌گردد، ولی پس از چند روز بستگان دختر مطلع شده دختر را به خارج شهر می‌فرستند.
  • تلاش‌‌‌هایش برای دیدار یار بی‌نتیجه است و این بی خبری مطلق روز به روز او را سرگشته‌تر و عصبی‌تر می‌کند تا بلاخره صبح یک شب نوش‌خواری ناگهان عازم تهران می‌شود.

۱۲۷۸-۱۲۸۴:

  • زندگی‌اش در محافل شبانهٔ دوستان می‌گذرد؛ چند روز پس از ورود به تهران، در میهمانی منزل صدرالممالک، مورد توجه شاهزاده موثق‌الدوله قرار گرفته مجبور می‌شود به خدمت او درآید.
  • بین رجال و درباریان شهرت می‌یابد؛ از جمله طرف توجه مخصوص اتابک (صدر اعظم) است و در اغلب بزم‌های او شرکت دارد.
  • مظفرالدین شاه که آوازهٔ هنر او را شنیده، به دیدنش ابراز تمایل می‌کند و قرار می‌شود او را به حضور اعلی حضرت ببرند.
  • اتابک شبی او را به بزم ملوکانه می‌برد و صدای او را ضبط می‌کنند.
  • شاه که آواز او را پسندیده دستور استخدام او را به عنوان فراش خلوت -در دربار می‌دهد؛ ولی او به حیله از پذیرش این شغل- به قول خودش «ننگین» سر باز می‌زند.
  • شدیدا بیمار و دو ماه بستری می شود؛ پس از بهبودی خود را به هر حیله از شرّ نوکری موثق‌الدوله نجات می‌دهد.
  • از طریق دوستان ذی‌نفوذ، توصیه‌هایی از شاه و اتابک برای حاکم قزوین می‌گیرد و به این شهر می‌رود، تا شاید به کمک عمال حکومت معشوقه را قهرا به چنگ آورد.
  • در قزوین در انجام این عمل دچار تردید می‌شود، چون آن را مغایر اصول اخلاقی خود می‌بیند.
  • آشفته و ناآرام است و در این آشفتگی دست به عملی می‌زند که ممکن است به قیمت زندگی‌اش تمام شود: روز بیست‌و‌یکم ماه رمضان با هیأت و لباسی نامتناسب به مسجد شاه قزوین می‌رود و موجب خشم و عکس‌العمل عزاداران می شود.
  • چند روز بعد بالاخره تصمیم نهایی خود را می‌گیرد: بر تردید غلبه کرده، علی‌رغم عشق شدید، دختر را غیابا طلاق داده، بلافاصله و بی‌خبر با حالی نزار عازم تهران می‌شود.
  • قطع علاقهٔ کامل از قزوین؛ فقط سالی یکبار به دعوت دوستان -و یا رسیدگی به امور ملکی- به این شهر می‌رود.
  • به وسیلهٔ سید باقر خان با اغلب مشروطه خواهان آشنا شده با محافل آنان مراوده دارد.
  • با وجود شهرت روزافزون به‌هیچ‌وجه هنرش را وسیلهٔ ارتزاق قرار نداده با درآمدی اندک در کمال قناعت و مناعت طبع گذران می‌کند.
  • آشنایی با حیدرخان عمواوغلی، در منزل سید باقرخان، که به یک دوستی پایدار و موثر می انجامد.
  • ملاقات با تاج‌السلطنه -از دختران ناصرالدین‌شاه- در یک مهمانی، که بعد‌ها به یک رابطهٔ عاشقانه می‌انجامد؛ آشنایی در همان مجلس با نظام‌السلطان -از رجال درباری- که به جمع دوستان بزم‌های شبانهٔ او می‌پیوندد.
  • ملاقات با درویش‌خان -در مهمانی نظام‌السلطان در گلندونک- و دوستی و همکاری آینده؛ به همراه تارِ درویش‌خان می‌خواند و شور در مجلس می‌افکند؛ همان شب عشقی بین او و دختری از مهمانان پا می‌گیرد.
  • چند روز بعد به تهران بازمی‌گردد و مجددا از سوی نظام السلطان به قریهٔ جما‌ل آباد شمیران دعوت می‌شود؛ دختر نیز از مدعوین است و دیدارهای خالی از اغیار به آتش‌های عشق آن ها دامن می‌زند؛ چند روز بعد دختر به تهران بازمی‌گردد و به دلیل بروز وبا در این شهر به قزوین می‌رود؛ تاب دوری از معشوقه را نیاورده و به بهانه‌ای به دنبال او می رود؛ در قزوین، دختر طی ماجرایی به دست یکی از عشاق شرور خود کشته شده و این داستان غم‌انگیز عاشقانه پایان می‌یابد و شاعر مجددا به تهران بازمی‌گردد.

۱۲۸۴-۱۲۸۸

  • غزل «شکنج طرّه» را برای معشوقهٔ جدیدش، تاج‌السلطنه، می‌سازد.
  • مانند سایر آزادی‌خواهان در رنج است؛ کم‌ و بیش اشعار سیاسی می‌سراید که امکان انتشار وسیع ندارد و تنها در محافل خصوصی و پنهانی آزادی‌خواهان خوانده می‌شود.
  • از نظر گرایش سیاسی به احنمال زیاد تحت تاثیر حیدرخان عمواوغلی است.
  • دو غزل سیاسی-میهنی «پیام آزادی» و «زنده باد» و اولین تصنیف سیاسی خود «مژده ای دل که جانان آمد» را به مناسبت پیروزی آزادی خواهان می‌سراید.
  • اولین کنسرت سیاسی خود را به -به نفع حریق‌زدگان بازار- در منطل ظهیرالدوله برگزار می‌کند.
  • آغاز آشنایی با افتخار‌السلطنه، دختر دیگر ناصرالدین شاه و سرودن تصنیف عاشقانهٔ «افتخار همه آفاقی و منظور منی» برای او در سفر رشت و طوالش.


۱۲۸۹:

  • تصنیف «تو ای تاج، تاج سر خسروانی» را برای تاج‌السلطنه می‌سازد.
  • غزل «مرگ دوست» را به مناسبت خودکشی دوست خود، مرتضی‌خان بهشتی قزوینی، می‌سراید.
  • آشنایی با قدرت‌السلطنه، دختر دیگر ناصرالدین‌شاه.

۱۲۹۰:

  • تصنیف «دل هوس سبزه و صحرا ندارد» را برای تشجیع آزادی‌خواهان به ایستادگی می‌سازد.
  • شکست شاه مخلوع از نیروهای دولتی و فرار وی از گمش تپه.
  • در تصنیفی برای قدرت‌السلطنه «نه قدرت که با وی نشینم» به شکست محمدعلی میرزا از نیروهای دولت مشروطه اشاره می‌کند.
  • با اخترالدوله، یکی دیگر از دختران ناصرالدین شاه آشنا می‌شود.
  • تصنیف «ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود» را به حمایت از شوستر می‌سازد.
  • در کنسرت پرهیجانی -در تساتر باقراُف تهران- آن را می‌خواند و اغلب تماشاچیان به گریه می‌افتند.
  • تصنیف «از خون جوانان طن لاله دمیده» را به یاد شهدای راه آزادی می‌سازد.


۱۲۹۱-۱۲۹۳:

  • غزل «عهد با جانان» را به مناسبت انحتار دوست نزدیک خود، محمد رفیع‌خان و در رثای او می‌سازد.
  • تصنیف شدیداللحن «گریه را به مستی بهانه کردم» را در انتقاد از ناصرالملک و دیکتاتوری او می سازد.
  • آغاز دوستی با ملک‌الشعرای بهار که از نمایندگان فعال حزب دموکرات در مجلس است.
  • رنجش از بهار، بر سر ساختن شعری مشترک برای تصنیفی که به درخواستشاه و اصرار درباریان قرار بوده است برای جشن سالگرد تاجگذاری آماده کند.
  • در کنسرت پرشوری در تئاتر باقراُف، غزل سیاسی «لباس مرگ» را می‌خواند و چند روز بعد به قصد پیوستن به مهاجرین روانهٔ کرمانشاه می‌شود.
  • در قصر شیرین دوست و همسفرش، عبدالرحیم‌خان خودکشی می‌کند؛ غزل «جور» را در رثای او می‌سازد.
  • روح حساس او این فاجعه را تاب نیاورده شدیدا بیمار می‌شود و چند روز بعد نظام السلطنه، اور را جهت وعالجه به بغداد می‌فرستد.

۱۲۹۵:

  • گرفتار افسردگی شدید روحی است؛ حیدرخان در بغداد مراقبت از او را به عهده گرفته است سعی می‌کند با استفاده از نفوذ کلام خود و اعمال شیوه‌های روانشناسی مدرن، مجددا میل به آواز خواندن، زندگی و مبارزه را در او بیدار کند.
  • برای تقویت احساسات میهن‌پرستانه‌اش، حیدرخان چند بار او را به تماشای ایوان مداین برده و مجد و عظمت گذشتهٔ ایران را به او یادآوری می‌کند. شعر «دیدار طاق کسری» یادگار یکی از این دیدارهاست.
  • بهبود بیماری و مراجعت از بغداد؛ در کرمانشاه به دلیل مضیغهٔ شدید مالی مجبور می‌شود علی‌رغم میل باطنی مانند سایر مهاجرین از کمک‌های مالی متحدین استفاده کند.
  • افسردگی شدید روحی‌اش ادامه دارد؛ زودرنج و حساس‌تر شده و از حکومت موقت ملی و مهاجرین شدیدا سرخورده است.
  • آشنایی با ماژور محمدتقی‌خان پسیان -احتمالا- که به همراه نیروهای متحدین به کرمانشاه آمده است.
  • توقفی کوتاه در قصر شیرین و عزیمت به کرکوک و حلب، به همراه مهاجرین.
  • عزیمت با قطار از حلب به استانبول در معیت نظام‌السلطنه.
  • روز بعد از رسیدن به استانبول تغییر لباس داده مکلّا می‌شود.
  • آشنایی با میرزادهٔ عشقی -احتمالا- که از همدان برای پیوستن به مهاجرین به استانبول آمده است.
  • آشنایی با رضازاده شفق، دانشجوی جوانی که شدیدا به او ارادت می‌ورزد؛ این آشنایی به دوستی عمیق منجر شده تا پایان عمر شاعر ادامه می‌یابد.
  • همچنان در مضیقهٔ مالی است و با عسرت زندگی می‌کند.
  • تصنیف «اتحاد اسلام» را تحت تاثیر تبلیغات ترک‌ها که داعیهٔ رهبری جهان اسلام را دارند می‌سازد.
  • قصیدهٔ شدیداللحنی با مطلع «ز من بگو به سلیمان نظیف تیره ضمیر» را در پاسخ به مقالات هتاکانهٔ یکی از پان‌ترکیست‌ها می‌سازد.

۱۲۹۷:

  • تصنیف «شاهناز» را در همین راستا ساخته به اشغالگران ترک می‌تازد.
  • پس از شنیدن خبر اعدام «حسین‌خان لله» -از اعضای کمیتهٔ- مجازات که از دوستان نزدیک اوست، با تاثر شدید غزل «آرزو» را در رثای او می‌سازد.
  • دور از وطن و از سر دلتنگی، غزل پرشور «یاد وطن» را در استامبول می‌سازد.

۱۲۹۸:

  • بازگشت به ایران از مسیر قفقاز.
  • آشنایی با علی بیرنگ در رشت، که در آینده به دوستی عمیقی می‌انجامد.
  • به یادگار مراجعت مهاجرین، غزل «کوی میکده» را می‌سراید.
  • مانند سایر وطن‌پرستان به مخالفت با این قرارداد و دولت سرسپردهٔ وثوق الدوله پرداخته اشعاری از جمله غزل «نالهٔ مرغ» را در این‌باره می‌سراید.
  • اولین کنسرت خود را -پس از پایان مهاجرت- در تئاتر باقراُف تهران اجرا می‌کند. در این کنسرت غزل‌های «یاد وطن»، «خوش آن زمان» و «نالهٔ مرغ» را می‌خواند.
  • بلافاصله پس از اجرای کنسرت به اصفهان عزیمت می‌کند.
  • بین راه تهران به اصفهان -در مورچه خورت- تصنیف «رحم ای خدای دادگر» را می‌سازد.
  • مدتی در اصفهان اقامت می‌کند و آزادی‌خواهان این شهر مقدمش را گرامی می‌دارند.
  • سفر مهاجرت او را از نظر سیاسی شدیدا سرخورده کرده است.
  • غزل «سپاه عشق» را احتمالا در همین سفر سروده است؛ شعری که بعدها -پس از اجرا در کنسرتی در مشهد- موجب رنجش شدید ایرج میرزا و ساختن «عارف‌نامه» شد.

۱۲۹۹:

  • پایان اقامت در اصفهان و عزیمت به اراک.
  • تصنیف «آذربایجان» را در پاسخ به وثوق‌الدوله که آذربایجان را «عضو فلج ایران» خوانده بود می‌سراید.
  • سفری از اراک به قزوین طبق معمول همه ساله.
  • به کوشش رضازاده شفق مقداری از اشعار پراکنده‌اش جمع‌آوری می‌شود.


۱۳۰۰:

  • تحت تاثیر اعمال به ظاهر ملی سید ضیاء او را فردی صالح و مخالف با اشراف فاسد تصور کرده از کابینهٔ او طرفداری می‌کند.
  • برخلاف همیشه از روحیهٔ خوب و امیدوارانه‌ای برخوردار است و به عنوان یکی از مشاوران نزدیک رهبر قیام، در راه تحقق آرمان‌های وی صمیمانه تلاش می‌کند.
  • چند روز پس از ورود در باغ ملی مشهد با ایرج میرزا برخورد سردی می‌کند که او را سخت می‌رنجاند.
  • به دستور کلنل و برای تامین هزینهٔ ساخت آرامگاه فردوسی، کنسرتی در باغ ملی مشهد برگزار می‌کند که در آن غزل «سپاه عشق» و تصنیف «رحم ای خدای دادگر» را می‌خواند. لحن تند این اشعار در حمله به قاجاریه تمام شاهزادگان حاضر در جلسه از جمله ایرج را نارحت می‌کند که از جلسه خارج شده همان شب شروع به ساختن عارف‌نامه می‌کند.
  • فردای آن روز مقداری از عارف‌نامه تکثیر شده در شهر توزیع می‌شود. این اشعار عارف را شدیدا ناراحت می‌کند، ناراحتی که تا پایان عمر فراموش نمی‌شود.
  • سرودی برای مارش ژاندارم‌های کلنل می‌سازد.
  • برای دیدار دوستی (سلطان محمدخان کاظمی، از افسران قیام) به قوچان می‌رود.
  • کشته شدن حیدرخان عمواوغلی در گیلان.
  • کشته شدن کلنل در جبههٔ جنگ (پس از مرگ با قساوت سر او را از قفا می‌برند).
  • بازگشت عارف از سفر قوچان با رسیدن خبر شهادت کلنل به مشهد همزمان می‌شود.
  • از شدت تاثر در آستانهٔ جنون است. امیدهای او دربارهٔ نجات و پیشرفت کشور، همه در وجود کلنل متبلور شده بود که با این فاجعه یکباره نقش بر آب می‌شود.
  • در مراسم تشییع جنازهٔ باشکوه کلنل که از سوی مردم مشهد برگزار می‌شود، گریبان‌چاک و بر سرزنان از صاحبان اصلی عزاست. رباعی معروف او «این سر که نشان سرپرستی است» را بر پارچهٔ سفیدی نوشته، چون هاله‌ای بر گردادگرد سر بریده الصاق کرده‌اند. جنازه را با تشریفات کامل نظامی به آرامگاه نادرشاه برده و در آنجا دفن می‌کنند.
  • بعد از پایان مراسم، امیدباخته و غمگین به خانه رفته در به روی همه می‌بندد. چند صباحی در مشهد می‌‌ماند و سپس از این شهر خارج می‌شود.
  • از این به بعد دوران ناآرامی و دربه‌دری او آغاز می‌شود. سرگشته، بی‌قرار، زودرنج و عصبی است و در هیچ کجا بیش از مدت کوتاهی آرام نمی‌گیرد.
  • ورود مخفیانه به تهران (ظاهرا در منزل علی بیرنگ اقامت می‌کند.)
  • در دوران اختفا، غزل «سر و همسر» را در رثای کلنل می‌سازد.
  • ‌ در سوگ کلنل، کنسرت پرشوری با ارکستر شکرالله خان در تئاتر باقراُف تهران اجرا می‌کند و در آن غزل‌های «قحط‌ ‌الرجال» و «خونخواهی» و تصنیف «گریه کن» را می‌خواند.

۱۳۰۱:

  • چون مجددا شایعهٔ صدارت قوام قوت گرفته، دعوت یکی از خوانین کُرد -حشمت‌الملک- را پذیرفته به همراه او عازم کردستان می‌شود.
  • ظاهرا در راه این سفر مدتی هم در قزوین توقف می‌کند.
  • ورود به همدان و اقامت در منزل کلنل اسماعیل خان بهادر، از یاران نزدیک کلنل پسیان.
  • ‌ روز بعد به درّهٔ مرادبیگ رفته از همانجا گرفتار مالاریای سختی می‌شود که حدود دو هفته بستری‌اش می‌کند.
  • در دوران بیماری بین او و طبیب معالجش -بدیع‌الحکما همدانی- دوستی عمیقی ایجاد می‌شود که تا پایان عمر شاعر ادامه می‌یابد.
  • بهبود نسبی بیماری و عزیمت به کردستان (علی رغم احمد خان امیرلشکر -فرماندهٔ نظامی منطقه- که از بیم پیوستن او به اکراد شورشی، سعی در نگاه داشتن او در همدان دارد.)
  • ورود به سرابقحط، از دهات کردستان، تنها و دور از آبادی در یک چادر منزل می‌کند.
  • تشکیل کابینهٔ جدید قوام السلطنه.
  • عود بیماری و عدم دسترسی به دکتر و دارو، که مجددا او را برای مدتی از پا می‌اندازدو
  • خودکشی حبیب‌الله خان میکده، افسر ژاندارمری و فرزند جوان یکی از دوستان شاعر در اراک.
  • علی‌رغم روابط نزدیک ملک‌الشعرای بهار با قوام‌السلطنه، روابط دو شاعر مجددا بهبود یافته با یکدیگر مکاتبه دارند. در نامه‌ٔ بهار از این خودکشی مطلع شده تاثیر شدید بیماری اش را شدت می‌بخشد.
  • غزل «از زبان پدر» را بدین مناسبت می‌سراید.
  • از سرابقحط به سنندج و از آنجا به کان‌شفا -یکی از ییلاقات اطراف- می‌رود و همچنان مردم‌گریز و تنها حدود یک ماه در یک چادر قلندری زندگی می‌کند.
  • تصنیف معروف «ای دست حق پشت و پناهت بازآ» را در طرفداری از سید ضیاء می‌سازد.
  • بعد از شنیدن خبر عزیمت رضازاده شفق به اروپا، غزل «پند ناصح» را دربارهٔ فجایع نظامیان روس در تبریز می‌سازد.
  • بعد از مراجعت به سنندج، غزل «گریه» را در رثای کلنل ساخته به تهران می‌فرستد و ماه بعد در روزنامه چاپ می‌شود.
  • آشنایی و دوستی با شیخ محمد آیت‌الله، از روحانیون آزادی‌خواه و منورالفکر کردستان.
  • نوشتن شرح حال خود را برای چاپ در مقدمه‌ٔ دیوانش آغاز می‌کند.
  • مراجعت از کردستان.
  • ‌ دورهٔ مجلس چهارم رو به پایان است؛ غزل سیاسی «دزد انتخاب مکن» را به مناسبت انتخابات دورهٔ جدید مجلس می‌سازد.

۱۳۰۲:

  • غزل «صدای نالهٔ مظلوم» را باز هم دربارهٔ انتخابات می‌سازد.
  • برگزاری کنسرتی در تئاتر باقراُف که در آن غزلی با مطلع «برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد» و تصنیف «ای دست حق...» را به طرفداری از سیدضیاء می‌خواند.
  • احتمالا کنسرت دیگری نیز -به بهانهٔ چاپ دیوانش در برلین- در گراند هتل تهران برگزار کرده در آن غزل‌های «صدای نالهٔ مظلوم» و «دزد انتخاب مکن» را اجرا می‌کند.
  • نوشتن شرح حال خود را به پایان رسانیده همراه با شرح کوتاهی برای هر یک از اشعارش، برای چاپ به برلین می فرستد.
  • روابطش مجددا با بهار تیره شده است.
  • امیدهای خود را در زمینهٔ پیشرفت کشور در وجود رضاخان سردار سپه متجلی می بیند و برخلاف بهار در جبههٔ طرفداران او قرار دارد.
  • با روزنامهٔ ناهید (از روزنامه‌های طرفدار رضاخان) همکاری فعالانه دارد و تصنیف «مارش خون» را در همین ایام می‌سراید.
  • دو غزل «جمهوری» و تصنیف «مارش جمهوری» را در حمایت از سردار سپه و جمهوریت و مخالفت با شاه قاجار ساخته همراه با تصنیف‌های «مارش خون» و «رحم ای خدای دادگر» در «کنسرت جمهوری» طی دو شب متوالی در گراند هتل اجرا می‌کند.
  • تظاهرات طرح‌ریزی شدهٔ جمهوری خواهان در تهران.

۱۳۰۳:

  • با ساختن تصنیف طنزآمیز و سیاسی «ژیان هاف هافوشو...» که سریعا بر سر زبان‌ها می‌افتد، شدیدا به گروه اقلیت مجلس و مخالفان جمهوری می‌تازد.
  • سفر به آذربایجان و اقامت در منزل علی بیرنگ در تبریز؛ پس از شکست نهضت به اصطلاح جمهوری‌خواهی در تهران اکنون به پا گرفتن نهضتی مشابه در اذربایجان دلبسته است.
  • هنوز با ساده‌دلی به رضاخان اعتقاد دارد و در اشعارش از او ستایش می‌کند.
  • برگزاری سه کنسرت باشکوه (در واقع آخرین نمایش عمومی زندگی هنری) در تبریز. در این کنسرت‌ها لبهٔ تیز حمله‌اش متوجه فرقهٔ « ترک اجاقی» ترکیه و «پان‌ترکیست‌»هاست و از جمله غزل‌های: «درویش بیابانی»، «ستایش تبریز»، «عشق آذربایجان»، «داد حسنت به تو...» و تصنیف‌های : «شهناز»، «ظلم خزان»، «آذربایجان»، «رحم ای خدای دادگر» را اجرا می‌کند و با استقبال پرشور مردم آذربایجان روبه رو می‌شود.

۱۳۰۴:

  • پایان چاپ اول دیوان شعر او در برلین -به کوشش سیف‌آزاد و رضازاده شفق- و ارسال آن‌ها به تهران، که در گمرک توقیف می‌شود.
  • مراجعت از تبریز به تهران.
  • رضاخان مشغول تحکیم پایه‌های قدرت خویش است و عارف ظاهرا متوجه اشتباه خود دربارهٔ او شده است زیرا دیگر در اشعار و نوشته‌هایش هیچ ستایشی از رضاخان وجود ندارد.
  • بسیار بدبین، مایوس و مردم‌گریز شده است و دور از همه در باغی متعلق به سپهدار در قریهٔ زرگنده شمیران اقامت دارد.
  • مطلع می‌شود که ظاهرا نیاکانش تا دو نسل قبل از وی زرتشتی بوده و آداب و سنت‌هایی مخصوص به خود داشته‌اند؛ بنابراین تصمیم می‌گیرد دربارهٔ آن‌ها تحقیق کند و بدین منظور با میرزا یحیی واعظ قزوینی -مدیر روزنامهٔ نصیحت قزوین- برای سفری به رودبار، در تابستان سال آینده، قرار می‌گذارند.
  • ناکامیابی‌ها و سرخوردگی از سیاست او را شدیدا افسرده و منزوی کرده است؛ تنها مونس او دو سگ و تنها پرستار و دمسازش کلفتی آذربایجانی از اهالی میانه به نام حیران است که بعدها شاعر با او ازدواج می‌کند.


۱۳۰۵-۱۳۱۲:

  • رژیم جدید از او انتظار همکاری دارد ولی شاعر ملی تن در نمی‌دهد؛ دیگر به جریانات سیاسی علاقه‌ای ندارد و دم فروبسته است.
  • برای دوری از تهران و سیاست، به یک تبعید اختیاری تن در داده دعوت دوستی را برای سفر به بروجرد می‌پذیرد.
  • در روستای گل‌زرد بروجرد مستقر شده تصمیم می‌گیرد شرح احوال دورهٔ آزادی‌خواهی خود را نوشته و نیز دربارهٔ نیاکان خود تحقیق کند.
  • ضمن تحقیق، کتاب شهریاران گمنام کسروی را خوانده به او ارادت یافته و از طریق مکاتبه با یکدیگر دوستی را آغاز می‌کنند.
  • سه ماه بعد یکی از سگ‌های او را مسموم می‌کنند و بعد شایع می‌شود که نعش سگ را مخفیانه در امامزادهٔ دهکرد دفن کرده است؛ مردم بر‌می‌آشوبند و قصد کشتن او را می‌کنند. یکی از دوستانش مدت دو ماه او را در قلعه‌ای پناه داده مسلحانه از او حمایت می کند و بالاخره شاعر مجبور می‌شود با حال ضعف و بیماری از بروجرد به اراک بگریزد.
  • در اراک هم تا مدتی او را راحت نمی‌گذارند و مرتبا به تهران تلگراف کرده خواستار اخراج او از منطقه می‌شوند؛ ولی ظاهرا بعد از مدتی موضوع فراموش شده به بروجرد مراجعت می‌کند.
  • بروز ناراحتی در حنجره (احتمالا سرطان) اشکال در خواندن آواز و به تدریج خاموشی، یعنی تکمیل بدبختی و افسردگی.
  • بیماری‌های دیگری هم به سراغش آمده روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شود. به سابقهٔ دوستی با بدیع‌الحکما تصمیم می‌گیرد به همدان برود.
  • عزیمت از بروجرد به همدان.
  • به توصیه و اصرار دکتر بدیع‌الحکما در همدان ماندنی شده و در یک قلعهٔ کوچک روستایی در درّهٔ مرادبیگ زندگی می‌کند.
  • با فقر و بیماری دست به گریبان است. زندگی‌اش در دو اتاق اجاره‌ای می‌گذرد که اثاثیهٔ مختصر آن را دوستان معدودش به او عاریه داده‌اند.
  • غفاری پیشکار مالیه همدان، که از دوستان و ارادتمندان اوست وضع او را به تیمورتاش گزارش می‌دهد و به دستور وزیر دربار مستمری دولتی مختصری برایش تعیین می‌شود. از ناچاری می پذیرد ولی از این بابت سخت سرافکنده و ناراحت است.
  • در کمال قناعت و مناعت طبع زندگی کرده و به هیچ‌وجه از کسی کمکی نمی‌پذیرد. گاهی فقط بعضی دوستان همدانی یا آذربایجانی‌اش موفق می‌شوند به نحوی به او کمک کنند.
  • تنگدست، تنها، بیمار و فراموش‌شده، به روزهای اوج شهرت و محبوبیت خود فکر می‌کند و از فراموشی مردم سخت رنجیده‌خاطر است.
  • اعتقادات و گرایش‌های مذهبی‌اش شدت یافته است. حس می‌کند به پایان زندگی پرتلاطم خود نزدیک شده است؛ زندگی که از آن به تلخی یاد می‌کند و شاید می‌توانست است مفیدتر بگذرد.
  • در انزوای خاموشش همچنان مغرور و خودستاست. به ایرانی بودن سخت افتخار می‌کند و به وطن خود دیوانه‌وار عشق می‌ورزد.
  • حس می‌کند در موضع‌گیری‌های سیاسی‌اش اشتباه کرده و از آن پشیمان است. با این‌همه هنوز هم از همکاری با کلنل پسیان و نهضت خراسان با سربلندی یاد می‌کند.
  • در اشعار خود گاه رضاشاه را به باد انتقاد می‌گیرد. اشعاری که در اوج اختناق و سانسور رضاشاهی به طور شفاهی و سینه به سینه نقل و منتشر می‌شود؛ ظاهرا از سوی بعضی به اصطلاح خیرخواهان به او توصیه می‌شود مدیحه‌ای برای شاه قدرقدرت بسراید، که زیر بار نمی‌رود.
  • باب مکاتباتی را با زرتشتیان هند باز کرده و تحقیقات خود را دربارهٔ نیاکان زرتشتی‌اش، مراغه‌های رودبار، برای سردینشاه پارسی به هند می‌فرستد و از سوی آن‌ها به این کشور دعوت می‌شود که رد می‌کند.
  • ظاهرا در همین روزها در یکی از خیابان‌های همدان، با موکب ملوکانه روبه‌رو شده بی اعتنا و بدون ادای احترام می‌گذرد. همین امر و سایر گزارش ها موجب خشم رضاشاه شده و فرمان حمله به او صادر می‌کند. سلسله مقالاتی در روزنامهٔ شفق سرخ دشتی، با امضای مستعار «بازیگوش» چاپ شده او را به باد انتقاد و حمله می‌گیرد و این برای روح حساس این شاعر منزوی و رنجیده‌خاطر، آخرین تیر خلاص است.
  • در سفری که کسروی به همدان می‌کند از نزدیک با یکدیگر آشنا می‌شوند.
  • ابتدا تصور می‌کند مقالات منتشر شده نوشتهٔ ملک‌الشعرای بهار است و هجونامه‌ای بر علیه او می‌سراید. کسروی هم به علت اختلاف دیرینه با بهار، به آتش این اختلاف دامن می‌زند. اما دوستان مشترک او را از اشتباه بیرون آورده و از انتشار هجونامه جلوگیری می‌کنند. بهار نیز سیاست‌مدارانه و با مدارا سعی می‌کند کدورت‌های گذشته را از بین ببرد.
  • بعضی از دوستان و آشنایان تهرانی سعی دارند او را به تهران ببرند ولی امتناع می‌کند.
  • در پاسخ به نامهٔ محمدرضا هزار، که او را به تمجید از رضاشاه دعوت می‌کند، مطالبی می‌نویسد ولی تاکید می‌کند تا زنده است برای اینکه حمل به تملق‌گویی نشود نامه را انتشار ندهد.
  • و سرانجام روزی در ۵۴ سالگی، پس از ده روز بیماری سخت، به کمک جیران خود را به کنار پنجره کشیده برای آخرین بار آسمان و آفتاب میهنش را در آغوش می‌کشد در حالیکه زیر لب این شعر خود را زمزمه‌ می‌کند:

ستایش مرآن ایزد تابناک/ که پاک آمدم پاک رفتم به خاک

  • دوستانش جسد او را در صحن آرامگاه بوعلی‌سسینا در همدان به امانت می‌گذارند تا بعدا آرامگاهی برای او بسازند، آرامگاهی که هیچ‌گاه ساخته نشد.[۲۰]
پیام دوشم از پیر می‌فروش آمدبنوش باده که یک ملتی بهوش آمد
هزار پرده ز ایران درید استبدادهزار شکر که مشروطه پرده‌پوش آمد
ز خاک پاک شهیدان راه آزادیببین که خون سیاوش چه سان به جوش آمد
هخامنش چو خدا خواست منقرض گرددسکندر از پی تخریب داریوش آمد
برای فتح جوانان جنگجو جامیزدیم باده و فریاد نوش نوش آمد
وطن‌فروشی ارث است این عجب نبودچرا کز اول آدم وطن‌فروش آمد
کسی که رو بسفارت پی امیدی رفتدهید مژده که لال و کر و خموش آمد
صدای نالهٔ عارف بگوش هر که رسیدچو دف بسر زد و چون چنگ در خروش آمد

مروری بر زندگانی عارف

کودکی و نوجوانی

در سال ۱۳۰۰ هجری قمری یا کمی قبل از آن در قزوین به دنیا آمد. نام پدرش، ملاهادی و شغلش وکیل دعاوی بود. پدر و مادرش همیشه در حال نزاع با هم بودند و همین مساله موجب شد که کودکی عارف در سختی و پریشانی روحی و عاطفی بگذرد. خواندن و نوشتن مقدماتی عربی؛ یعنی صرف و نحو را در مکتب فرا گرفت. نزد سه تن از اساتید فن در قزوین تعلیم خط دید و خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می‌نوشت. موسیقی را نزد میرزا صادق خرازی فراگرفت. چون حنجرهٔ خوبی داشت مدتی به اصرار پدرش در پای منبر میرزا حسن واعظ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه‌خوانی پرداخت و عمامه می‌بست و دو سه سال مشغول نوحه‌خوانی بود و اغلب مرثیه هایش را خودش می‌ساخت. رسما معمم شد و علی‌رغم وجود دو برادر بزرگتر، پدرش او را وصی خود کرد. ولی پس از مرگ پدر با خانواده قطع رابطه کرده عمامه را برداشت روضه‌خوانی را ترک و یک زندگی بی‌بندوبار را آغاز کرد.

ازدواج ناکام

عارف در ۱۷ سالگی عاشق دختر یکی از ملّاکان قزوین شد و علی‌رغم مخالفت خانواده‌ها، پنهانی با او ازدواج کرد. پس از اینکه خانوادهٔ دختر مطلع شدند فشارها زیاد شد و او را تهدید به قتل کردند. عارف به‌ناچار به رشت گریخت و چون پس از مدتی به قزوین بازگشت و در عقیدهٔ خانوادهٔ دختر تغییری ندید، با وجود عشق بسیار، آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد. عارف، تصنیف «دیدم صنمی» را در وصف خانم بالا سروده است.[۲۱]

جوانی و میانسالی

پس از طلاق، شبی بدون اراده و بر حسب تقاضای دوستان، رهسپار تهران شد و با اعیان و رجال و دراریان مظفرالدین‌شاه و محمدعلی شاه آشنا شد. بعد از مدتی اقامت در تهران، با موثق الدوله و چند تن دیگر از بزرگان دربار آشنا شد. شاهزادگان قاجار طالب هم‌نشینی او شدند و به زودی کارش بالا گرفت؛ چنانکه بر سفرهٔ میرزاعلی‌اصغرخان اتابک می‌نشست. چیزی نگذشت که شهرت عارف به سمع مظفرالدین‌شاه رسید و به فرمان او به دربار خوانده شد. او با خواندن یکی دو غزل در حضور شاه، مورد پسند شاه قاجار واقع شد و مظفرالدین امر کرد تا پانصد تومان به او داده، عمامه‌اش را برداشته و او در شمار فراش خلوت‌ها بنویسند. عارف در‌این‌باره چنین می‌نویسد: «شنیدن این حرف در من کمتر از صاعقه آسمانی نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن با آن بدنامی، هزار مرتبه شریف‌تر و ابرومند‌تر است از کلاهی که می‌خواهد بر سر من برود.


شور مشروطه

آغاز جنبش مشروطه در سال ۱۲۸۴ش همزمان بود با ۲۳سالگی و او که با چشم خود هزاران بار ظلم و ستم و زندگی نکبت‌باری که در نتیجهٔ حکومت استبدادی گریبان مردم را گرفته، دیده بود، از همان ابتدای زمزمه‌های انقلاب، به سوی مشروطه خواهان روی آورد و ذوق و قریحه و استعداد کم‌نظیرش را در خدمت آزادی و انقلاب به کار گرفت؛ از جمله، عارف بیست روز بعد از دارزدن شیخ فضل‌الله نوری و در نمایشی که در خانهٔ ظهیرالدوله به نفع قربانیان آتش‌سوزی بازار برگزار شد، غزلی را که خود سروده بود، خواند و مورد اقبال عمومی قرار گرفت. از مهمترین و مشهورترین اثر عارف، غزلی به نام «پیام آزادی» است که عارف در آن، پیروزی مبارزان آزادی را بر نیروی ارتجاع ستوده است. عارف این غزل را در مجلس جشنی که توسط شاخهٔ ادبی حزب دموکرات برای یادبود پیروزی مشروطه‌خواهان بر نیروهای محمدعلی میرزا برپا شد، با موسیقی آن برای ملت ایران خواند و نظایر این‌ها که بسیار است.

بروز ساحت درخشان عارف

زندگی عارف را پیش از عصر مشروطه باید ساحت تاریک حیات او در شمار آورد. روز‌گار خوش‌گذرانی‌ها و عشرت‌های بی‌فرجام شبانه و ماجراهای متعدد عشقی و جفاهای او در حق معشوقان. دوران بنگ و باده و افیون و مجلس گردی‌های مدام؛ در مقابل، ورود عارف در جرگهٔ آزادی‌خواهان و پیوستن به جنبش مشروطه، ساحت درخشان زندگی اوست. در این دوره، با شور و شتاب و بدون کمترین توقع، تمام داشته‌های خود را صرف پیشبرد آرمان‌های انقلابی و آمال متجددانه کرد. در مجموع، عارف پیش از مشروطه فعالیت سیاسی و اجتماعی قابل‌توجهی ندارد و سال‌های برجستهٔ زندگی او با طلیعهٔ مشروطه‌طلبی ایرانیان آغاز می‌شود.[۲۲]

عارف شاعر آزادی و وطن‌پرستی

در زمان جنگ جهانی اول، در ایران جریان‌های متفاوت سیاسی به وجود آمد و انجمن‌ها و حزب‌هایی در ایران پدید آمدند که غالبا وابسته به دیگران بودند. در این میان، عارف که مردی وطن‌پرست و آزادی‌خواه بود به‌طور طبیعی با جریانی همراه شد که عناصر ملی در آن بیشتر جلوه داشتند و از آنجا که تجاوزهای دولت‌های همسایه در این زمان نسبت به کشور بی‌طرف ایران شدت پیدا کرد، او نیز ناگزیر به همراه مبارزان ایرانی به سوی کشور عثمانی رفت و مدتی در استانبول زندگی کرد و چون مردی عاطفی و زودباور بود، تحت تاثیر تبلیغات تر‌ک‌ها تصنیف‌هایی سرود و هموطنانش را دعوت به اتحاد اسلام کرد؛ اما خیلی زود به نیت‌های ترکان عثمانی برای ترک‌تازی در آذربایجان پی برد و از آنان روی گرداند و در اواخر سال ۱۳۳۶ق تصنیف دیگری در‌این باره سرود و نیت آن‌ها را آشکار ساخت.

شاعر آزادهٔ وطنی از این سفر به کشور عثمانی هم خیلی زود پشیمان شد و عاقت اشتیاق دیدن دوبارهٔ وطن به جانش افتاد و به سال ۱۳۳۷ق به ایران بازگشت؛ اما پس از بازگشت به ایران، وطن را ویران‌تر و آشفته‌تر از آنچه بود دید و به یکباره دیوار تمام آرزوهایش فروریخت و از شور و شوق افتاد. با تمام این‌ها دست از کوشش و مبارزه برنداشت . در این زمان، هر زمان در جایی زندگی می‌کرد و راه میان اصفهان و تهران را طی می‌کرد. در این زمان، کنسرت‌های باشکوهی در تهران بر پا می‌کرد که مردم برای دیدن آن هجوم می‌آوردند.

در سال ۱۳۳۹ق وقتی قدرت به دست سیدضیاالدین طباطبایی افتاد، عارف حمایتش کرد و غزلی هم برایش سرود اما وقتی دولت سیدضیا منحل شد در غزل دیگری او را ملامت کرد و مدتی بعد برای «کابینهٔ سیاه» تصنیف سرود. بعد از آن، در خراسان قیام محمدتقی‌خان پسیان پیش آمد و عارف نیز با شور و حرارتی زیاد، یکی دو ماه پس از این قیام به مشهد رفت و در باغ خونی با کلنل ملاقات کرد. اما چیزی نگذشت که کلنل کشته شد و به شهدای راه آزادی پیوست. با مرگ کلنل، عارف تمام امیدها و آرزوهایش را بربادرفته دید و با دلی شکسته و ناامید از ادامهٔ زندگی به تهران بازگشت.

ادامهٔ آزادی‌خواهی تا تبعید

با نخست‌وزیری رضاخان سردارسپه، نور امیدی در دل شاعر شعله کشید. با ترنم نغمهٔ جمهوری، عارف نیز از آنجا که روحی عاطفی و احساسات پرشوری داشت و به جهت دشمنی کهنه خود با خاندان قاجار در «گراند هتل» نمایش‌هایی برپا کرد و برای مسالهٔ جمهوری با اشعار خود چنان خودنمایی کرد که بعدها به اشعار او انتقاد می‌کردند. اما با همهٔ اینها به همدان تبعید شد و تمام عمرش را در جایی دورافتاده در آن شهر، در نهایت فقر و تنگدستی زندگی کرد و در تمام این مدت از هیچ‌کس جز دوست و مرید قدیمی‌اش «علیجان» و حاجی محمد نخجوانی که اولی از مجاهدان مشهور آذربایجان و دومی از شعرای معروف آذربایجان و از تجار فاضل آن خطه بودند، هدیه‌ای قبول نکرد.


واپسین روزهای زندگی و مرگ

عارف در واپسین روزهای عمر از فریاد و ناله خاموش و بسیار اندوهگین و کم‌سخن بود. باقی‌ماندهٔ عمر را در خانه‌ای اجاره‌ای در یک قلعهٔ کوچک در درّهٔ مراد بیگ با یک خدمت‌کار، در تبعیدی خودخواسته زندگی کرد؛ درحالیکه دارایی او دو سگ و ددودست لباس کهنه بود. او در سال‌های پایانی با فقر دست‌به‌گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک می‌کردند اما این امر به روح آزادهٔ عارف آسب می‌‌زد و او را شرمنده می‌کرد. عارف دربارهٔ روزهای تنهایی خود می‌گوید: «حالا که هنگام زوال آفتاب عمر است و پایان روزگار به غفلت گذراندهٔ زندگانی است؛ که تازه دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌ام تنها دوستان من این دو تا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آن‌ها یافته‌ام. در اتاق خود پوستینی به زیر انداخته و پوست آهویی در بالای سرش به دیوار زده و دو تبرزین صلیب‌وار روی آن گذارده و یک کشکول از میان آن دو آویخته بود. از مردم گریزان بود و تنها و بی‌کس می‌زیست و مانند روسو، صبح زود راه صحرا را در پیش می‌گرفت و بر لب جویبار و سایهٔ درختی می‌نشست و با طبیعت راز و نیاز می‌کرد و شامگاهان به خانه بازمی‌گشت. بیشتر اوقات در صمت و سکوتی آمیخته به بهت و حیرت فرو می‌رفت و آهسته با خود سخن می‌گفت.

سرانجام عارف در روز دوشنبه ۲بهمن۱۳۱۲ درحالیکه ۵۴ سال داشت درگذشت. او پس از ده روز بیماری سخت به کمک جیران، پرستار و همدم پیری‌اش خود را به کنار پنجره کشاند تا آفتاب و آسمان میهنش را عاشقانه ببیند و پس از دیندن آفتاب این شعر را زمزمه کرد: ستایش مر آن ایزد تابناک/ که پاک آمدم پاک رفتم به خاک سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در آرامگاه بوعلی سینا به خاک سپرده شد.[۲۱][۲۳]

شخصیت و خلق و خو

گرفتار احساسات

عارف همیشه گرفتار احساسات شدید و خیال‌های سردرگم خود بود، از هر چیزی متأثر می‌شد و به هر چیز دل می‌بست و در این عشق و دلدادگی تا سرحد جنون پیش می‌رفت و چون اندک خلاف یا بی‌مهری می‌دید رشتهٔ الفت می‌گسست و چاره و علاج درد را از گلولهٔ فلزی می‌جست. مردی بود زودباور و از جریانات سیاسی و علت حقیقی وقایع بی‌خبر، اما خود به این امر وقوف نداشت و چنان می‌اندیشید که از بازی‌های پشت پرده چیزها می‌داند. عارف در زندگی نقص‌هایی داشت که از کسی پنهان نمی‌کرد و این خود بهانه به دست مدعیان و عیب‌جویان می‌داد.[۲۴]


شاعر مردمی

او از میان مردم زحمتکش برخاست. پاک و سربلند و گردن‌فراز زیست و تسلیم زور و زر نشد. مداحی و خوش‌آمدگویی جز به حکم تشخیص خویش از کسی نکرد و هیچ شعر سفارشی و دستوری نسرود و هنر خود را هر چه بود در اختیار مردم گذاشت و به پای مردم ریخت. او مبلغ بی‌ریای آزادی، منتقد بی پروای سیاسی و اجتماعی، ترجمان احساسات تودهٔ مردم و در یک کلمه شاعر ملی و رسمی انقلاب مشروطهٔ ایران بود.[۲۵]

طبع سرکش

عارف یکی از طبایع سرکش زمان خود است که با هیچ‌یک از مرام‌ها و رسم‌ها و قیدها که به حال مردم مضر بداند سر سازش ندارد ولی زندگی خود را در گرو محبت می‌گذارد. بدبینی او نسبت به جامعهٔ زمان خود ناشی از تجربیات تلخ زندگی است. عارف به قدری در عقاید خود صریح و مصمم است که حتی به پدر خود رحم نمی‌کند و او را «وکیل خائن» می‌نامد و درست عکس وصیت‌هایش را به کار می‌بندد. در زندگی فقط یک هدف در برابر خود دارد و آن سعادت کشورش است.[۲۶]

دوستدار دوستی

عارف بیش از همه، دوستدار دوستی بود و به محبت عشق می‌ورزید و دوستان یکدب را می‌ستود. بلکه آن‌ها را همچون بت پرستش می‌نمود. از این رو بزرگترین موجب تاثر و جانسوزترین بلای زندگی او هم از دست دادن یاران بوده است.[۲۷]


به دور از اشعار فرمایشی

عارف از مدح صاحبان قدرت و سرودن اشعار فرمایشی محترز بود و آنچه می‌سرود هم اغلب دور از انسجام می‌شمرده است. از تعصبات خشک و بی‌جا، خرافات و تلون عقیده و تملق و دورویی بیزار بود و به تلخی از مردمی یاد می‌کرد که پروانه‌وار به دور کسی که در قدرت و شهرت است می‌چرخند ولی به هنگام سردی و بی‌برگی حتی یادی هم از او نمی‌کنند.[۲۸]


ناسیونالیست رمانتیک

نخستین جنبهٔ رمانتیک عارف که برجسته‌ترین ویژگی این شاعر نیز محسوب می‌شود در روحیه و شخصیت آشفته او نمود یافته است. شعر عارف نیز آمیخته‌ای از سیاست و عشق است؛ شخصیت عارف را نیز می‌توان ترکیبی از قهرمان رمانتیک و شخصیت عاشق‌پیشهٔ رمانتیک دانست؛ دون‌ژوانی که دغدغهٔ اجتماعی و انقلابی را با شور و سودای عشق‌های بی‌پروا و آشفتگی‌های دورنی در هم آمیخته است. یکی دیگر از جنبه‌های رمانتیک شخصیت عارف بازتاب مسائل زندگی شخصی وی در اشعار و تصنیف‌های او و مهمتر از آن بیان کردن بی‌پروای جزئیات مربوط به زندگی شخصی در غالب زندگی‌نامهٔ خودنوشت اوست.[۲۹]

نگاه اغراق‌آمیز

عارف به سبب ویژگی‌های روانشناختی و روحیهٔ انقلابی‌اش، چه در ستایش نیروهای هم‌عقیده‌اش و چه در نکوهش مخالفانش و همچنین در ارائهٔ تصویر اوضاع موجود بیانی اغراق‌آمیز دارد. در واقع، عارف به نسلی از انقلابیون پرشور و پرخاشگری تعلق دارد که در راه آرمان‌های انقلابی و وطن‌پرستانه، بسیار بی‌پروا و احساسی عمل می‌کنند؛ از این‌رو همواره با سیاست‌ورزانِ محافظه‌کار رابطهٔ خصمانه‌ای دارند.[۳۰]

افتخار به نسب ایرانی

در اندیشه‌های عارف، انسانیت، شرافت و راستی با نسب ایرانی پیوندهای عمیق دارد و هم‌نشینی و عطف این مفاهیم در نوشته‌های او بدان معناست که این مفاهیم را در معنایی یکسان به کار می‌گیرد. چنین است که به گمان او نفسِ ایرانی بودن، موجب پاکی، دوری از دورغ و خوی‌های ناپسند است.[۳۱]

دیدگاه و اندیشه

دربارهٔ موسیقی ایرانی

در اینکه شعر و موسیقی از دیرباز در ایران دارای شکوه و عظمت بوده است شبهه‌ای نیست و زمان سلطنت خسروپرویز و افسانه‌های باربد شاهد این دعوی است. آوازهای ایرانی از صدها سال به این طرف در فشار متعصبین نادان فراموش شده و در واقع ارباب صنعت موسیقی در ایران با آن‌همه تحقیرها که دیده و به اسم «مطرب» در یک مفهوم استحقار نامیده شده‌اند، و برای سلامت نگه داشتن کاسهٔ تار، کاسهٔ سرشان در دست یک مشت اشرار یا آخوندهای بیعار شکسته است؛ جسارتی به کار برده‌اند که تاکنون این نغمه‌ها را در سینه نگه داشته و اقلا قسمتی را نگذاشته‌اند از میان برود.

موسیقی هزار یک احترامی را که در اروپا دارد در ایران نداشته و موسیقی‌شناس در جزو رقاص عمله موت، روضه‌خوان و بالاخره مطرب مانند بعضی از شعرای قدیم نوکران حضرت اشرف‌ها و اسباب کیف و تردماغی آقایان بودند. در دورهٔ مشروطه نیز به عزت موسیقی چندان نیفزود. موسیقی قدیم و حتی بعضی از آلات موسیقی ایران در سایهٔ این بی‌احترامی از میان رفته است و تنها اثری از آن‌ها در داستان‌ها و در اشعار و غیره مانده است.

بدبختانه امروزها به واسطهٔ باز شدن پای بعضی جوانان مقلد به اروپا موسیقی ایران دارد از مد می‌افتد. آقایان می‌گویند موسیقی ایران حزن‌انگیز است و حال آنکه در اروپا نیز اپراهای بزرگ اغلب غم‌انگیز هستند اگر دقت شود آواز ایرانی طبیعی‌ترین آوازهاست. هر وقت از خواننده خواستیم تعریف کنیم می‌گوییم مثل بلبل چه‌چه می‌زند. در تمام دنیا خواندن این حیوان کوچک اسباب تعجب مردان بزرگ بوده است و آواز ایرانی شبیه ترین آوازهاست به صدای این حیوان.[۳۲]

موسیقی عرب

احتمال اینکه اغلب نغمه‌های معروف را عرب از ایران گرفته است بیشتر از عکس آن است. در واقع ذوق به من اجازه نمی‌دهد که زیادتر از دو آواز به عرب‌ها اسناد دهم که یکی از آن دو «ارجوزه» است که در جنگ می‌خواندند و دیگری «هدی» که با آن نغمه شتر می‌راندند.[۳۳]

زمینهٔ فعالیت

از نگاه دیگران

ایرج میرزا و محمدتقی بهار

یکی از منتقدان یا مخالفان عارف، ایرج میرزاست. او در مثنوی پرشهرت «عارف‌نامه» شعرهای عارف را «بَد و چرند» و سبب «ریشخند اهل معنی» می‌شمارد. ایرج میرزا علاوه بر خلع عارف از شاعری، وی را به‌تحقیر «تصنیف‌ساز» نام می‌دهد. البته برخی بر این عقیده‌اند که تندمزاجی و تلخ‌جانی عارف نسبت به معاصرانش، سبب این داوری‌های تند شده است. ایرج میرزا خطاب به عارف می‌گوید: «شود شعر تو خوش با زور تحریر/ چو با زور بَزَک، روی زن پیر». اما ملک‌الشعرای بهار که از اهمیت نوع شعری- موسیقایی اخیر آگاه بود با «سر به سر» نیک خواندن تصنیف عارف، تخفیف ایرج میرزا را تا حدی تعدیل می کند. هرچند، وی نیز شاید به سبب پایهٔ آگاهی‌های ادبی، فرهنگی و تاریخی، هم عارف وهم میرزادهٔ عشقی را در طبقهٔ عوام جای می‌دهد.[۳۴]

داعی الاسلام

عارف رند حقیقی است و مثل شعرای دیگر فقط به اظهار رندی فرضی در اشعار اکتفا نکرده است.

محمدرضا شفیعی کدکنی

عارف بی‌چون و چرا شاعر ملی ایران است و این عنوان قبایی است که فقط بر قامت او دوخته شده و برازندهٔ اوست. دیوان او با تمام ضعف‌های دستوری شعرش، یکی از پرشورترین دیوان‌های قرون اخیر است. هیجانی که در پشت کلمات عارف نهفته است از عصارهٔ روح او و صدق عاطفی شگفت‌آوری حکایت می‌کند که تمام قواعد تاریخ ادبی و نظریه‌های نقد را جاروب می‌کند. کمتر شعری از شعرهای عارف می‌توان سراغ گرفت که غلط دستوری یا عروضی در آن وجود نداشته باشد با اینهمه شعر او خواننده را در همان نگاه نخستین تسخیر و جذب می‌کند. آنچه از عارف بجای مانده، حاصل غم‌ها و شادی‌های اصیل اوست که غم و شادیِ بخش عظیمی از جامعه و تاریخ ماست. شعر عارف عاطفهٔ محض است و محور این عواطف، احساس وطن‌پرستی بی‌شائبه. عارف شاعری است که بدیل ندارد یعنی شما نمی‌توانید به جای دیوان او دیوان شاعر دیگری را حتی با پنجاه درصد اغماض برگزینید.[۳۵]

محمدابراهیم باستانی پاریزی

در میان شخصیت‌های تاریخی و ادبی، عارف از همه برای من عزیزتر است. تصنیف‌های عارف دارای روح عالی هنری هست، علت هم دارد؛ عارف خود از موسیقی بهره داشته، آواز خوب می‌خوانده و عاشق هم بوده است.[۳۶]

احمد کسروی

عارف مردی بود آزاده و یکرنگ و غیرتمند و دلیر. ارجی به مال و توانگری نمی‌گذاشت و سختی را بر خود هموار کرده منت از کسی نمی‌پذیرفت. هرگز دروغ نمی‌گفت و هیچگاه نادرستی نمی‌کرد. از دورویی سخت برکنار بود و آنچه در دل داشت همان را بر زبان می‌راند. هر که را به نیکی می‌شناخت، به هواخواهی او برمی‌خاست و هر که را بد می‌دانست، دشمنی فرو نمی‌گذاشت... زبان عارف بی‌دین بود ولی آداب دین همان است که او داشت.[۳۷]

غلامحسین یوسفی

شهرت و حیثیت ملی عارف بر اثر تصنیف‌های وطنی اوست که در مواقعی حساس سروده و با ملت ایران همدلی کرده است. این ترانه‌ها سخنانی است ساده، موزون، از دل برخاسته، حاکی از احوال ملت و برخی مسائل مملکت و دعوت به بیداری و هوشیاری، به زبانی شاعرانه و موجز و با اشارات کوتاه و پرتاثیر. به علاوه چون شعر و آهنگ هر دو زاییدهٔ طبع و قریحهٔ یک نفر است مضمون سخن و آهنگ ترانه به خوبی با هم جوش خورده و سازگار شده است و این حسن ترکیب بر تاثیر تصنیف‌های او افزوده است.[۳۸]

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

عارف شاعر خوبی نیست؛ زبان را درست نمی‌داند، اندیشه‌ای که شعر را به عمق ببرد ندارد، در ترکیب کلمات سهل‌انگار است ولی شور و ناله‌ای در سخن اوست، چون نوای مرغی زخمی، که شعر او را در اعماق روح می‌نشاند. عارف یکی از کسانی است که قربانی استعداد خود می‌شوند. او همهٔ عوامل یک زندگی موفق را در اختیار دارد ولی مانند گاو نُه‌ مَن شیر به همهٔ آن‌ها پشت پا می‌زند و همهٔ آن‌ها را به نغمهٔ مرگ بدل می‌کند علت آن است که عزای ایران را دارد.[۳۹]

علینقی وزیری

من متاسفانه نتوانستم با عارف -با همهٔ علاقه و احترامی که نبست به من داشت- کنار بیایم. ما از لحاظ روحیه و فکر، درست در دو قطب مخالف قرار داشتیم. او روزش چیز دیگر بود و شبش چیز دیگر. روزش بهتر از شبش بود. روزها معقول، منزه، صدیق و آرام بود. اما شب‌ها آدمی می‌شد سوای این‌همه که ذکر کردم. می‌توانم به‌درستی بگویم که او خواننده‌ای پرشور بود، صدایش گرم و پر از احساس بود، شعر را خیلی خوب با موسیقی تلفیق می‌کرد.[۴۰]

روح‌الله خالقی

عارف اولین تصنیف سازی است که مضامین اجتماعی و افکار سیاسی و انتقاد از اوضاع زمان خود را در لباس شعر و آهنگ مجسم کرد و موسیقی را وسیلهٔ نشر و تبلیغ عقاید و افکار خود نموده است.[۴۱]

علی‌اکبر شهنازی

صدای عارف آقا دو دانگ بود، اما خیلی با حالت بود خیلی با حالت؛ و خیلی خیلی خوب... بله! عارف آدم عصبانی‌ای بود یک آدم عجیبی بود چیز غریبی بود. فقط به کسی که خیلی احترام می‌گذاشت اگه فحششم می‌داد بد هم می‌گفت مرحوم پدرم بود.[۴۲]

اسماعیل مهرتاش

تصانیف عارف بازگوکنندهٔ شرایط روز بود. عارف مانند دیگر تصنیف‌سازان که برای دل خود تصنیف می‌گفتند نبود، تصانیف عارف متاثر از شرایط بیرونی بود تا درونی.[۴۳]

سعید نفیسی

عارف هر وقت تصنیفی می‌ساخت در محضر دوستان خود با همان صدای گرم بسیار موثر خوش‌آهنگ ِ دل‌افزای خود تغنی می‌کرد. روی زمین می‌نشست زانوی راست خود را بلند می‌کرد، قوطی کبریتی روی کندهٔ زانو می‌گذاشت، با ناخن‌های دست راست بر روی آن قوطی کبریت ضرب می‌گرفت و تصنیف خود را می‌خواند.[۴۴]

شعر شهریار در وصف عارف

....شعر گویی سوار شهپر برق/ همه اقصای غرب پوید و شرق
سر تصنیف عارف مرحوم/ هست بر من هنوز نامعلوم
شب که می‌گشت این ترانه بلند/ صبح اطفال کوچه می‌خواندند
روز دیگر مگو که بی‌اغراق/ منتشر بود در همه آفاق
پست تهران نبسته بار سفر/ شعر عارف ز مرز بود به در

...

اظهار نظر دربارهٔ دیگران

فردوسی

عارف دربارهٔ ابوالقاسم فردوسی می‌گوید: «حالا فهمیدم تمام عمرم به خطا رفته! این ملت مرده‌پرست هم نیست اگر مرده‌پرست بود مزار بزرگترین شاعر ایران، فردوسی، تاکنون معلوم بود در کجاست.[۲۱]

تقارن روزگار عارف با نظام‌ها و حوادث سیاسی

  • آغاز جنبش مشروطه.
  • صدور فرمان مشروطیت.
  • مرگ مظفرالدین‌شاه.
  • تاجگذاری محمدعلی‌شاه بدون دعوت از نمایندگان مجلس.
  • درگیری بین شاه جدید و مشروطه‌خواهان و افزایش تدریجی آن؛ بروز شورش‌ها و ناآرامی‌هایی در تبریز و تهران؛ مخالفت مطبوعات آزادی‌خواه با رویه‌های مستبدانهٔ شاه.
  • ترور اتابک صدراعظم انتصابی شاه، توسط عباس‌آقا تبریزی، در جلوی مجلس شورای ملی.
  • امضای توافق‌نامه‌ای بین روس و انگلیس، دربارهٔ تقسیم ایران به مناطق نفوذ.
  • هجوم اوباش یه مسجد سپهسالار و مجلس شورای ملی، به تحریک محمدعلی شاه.
  • سوءقصد نافرجام به شاه، به طراحی حیدرخان عمواوغلی.
  • کودتای شاه و به توپ بستن مجلس، به دست قزاقان کلنل لیاخوف روسی.
  • اعلام حکومت نظامی؛ بستن مجلس و برچیدن انجمن‌های ایالتی و ولایتی؛ کشتار و قلع‌ و‌ قمع آزادی‌‌خواهان؛ تعطیل مطبوعات و دستگیری و قتل روزنامه‌نگاران؛ آغاز استبداد صغیر.
  • آغاز جنبش مسلحانهٔ تبریز، به حمایت از مشروطه، به سرکردگی ستارخان و باقرخان.
  • سرایت جنبش تبریز به سایر نقاط کشور، شکست نیروهای دولتی در برابر آزادی‌خواهان و آزاد شدن تدریجی شهرها.
  • رسیدن مجاهدان مشروطه‌خواه به تهران و شکست نیروهای دولتی از آنان؛ پناهیدن محمدعلی شاه به سفارت روس و خلع او از سلطنت؛ اعلام سلطنت احمدشاه؛ ولیعهد خردسال وی، با نیابت عضدالملک قاجار.
  • گشایش دومین دورهٔ مجلس شورای ملی.
  • تاسیس حزب دموکرات ایران در تهران به کوشش حیدرخان عمواوغلی.
  • درگذشت عضدالملک و انتخاب ناصرالملک قراگزلو به نیابت سلطنت.
  • بازگشت محمدعلی میرزا به ایران -به تحریک و کمک روس‌ها- برای باز پس گرفتن تاج و تخت.
  • افزایش تحریکات و تجاوزات روس و انگلیس در ایران و ورود نیروهای نظامی آن‌ها به شمال و جنوب کشور.
  • تهدید روس‌ها مبنی بر اینکه اگر دولت ایران مشاور مالی جدیدالاستخدام خود -مورگان شوستر آمریکایی- و هیأت همراه وی را اخراج نکند با نیروهای خود به سمت تهران پیشروی خواهند کرد؛ همراهی انگلیس ها با آنان و خشم و انزجار مردم از این دخالت‌ها و تجاوزات.
  • رد اولتیماتوم روس به اتفاق آرا در مجلس شورا.
  • پیشروی روس‌ها به سمت تهران؛ هیجان فوق‌العادهٔ مردم و برپایی تظاهرات مختلف بر علیه دول استعمارگر روس و انگلیس.
  • اخطار سفارت روس و تهدید به اشغال تهران؛ مخالفت مجدد مجلس با اولتیماتوم آن‌ها.
  • جنگ روس‌ها با مجاهدین و کشتار آن‌ها در تبریز و رشت و انزلی؛ پذیرش اولتیماتوم از سوی دولت؛ پایان دورهٔ دوم قانون‌گذاری.
  • بمباران تبریز توسط نظامیان روس و تصرف ساختمان‌های دولتی.
  • تعطیل مجلس و بیرون کردن نمایندگان ملت؛ انحلال انجمن ایالتی تبریز؛ منع اجتماعات و توقیف روزنامه‌ها به دستور ناصرالملک.
  • ابلاغ برکناری شوستر؛ تظاهرات دموکرات‌ها در بازار تهران.
  • کشت و کشتار روس‌ها در تبریز و کوچیدن مجاهدان از این شهر.
  • دار زدن ثقة‌الاسلام و هفت نفر دیگر از آزادی‌خواهان تبریز به دست روس‌ها.
  • خروج شوستر از ایران.
  • موافقت اجباری دولت ایران با قرارداد۱۹۰۷ روس و انگلیس؛ آغاز نهضت ملی جنگل،‌به سرکردگی میرزا کوچک‌خان، بر علیه سیاست‌های تجاوزکارانهٔ روس و انگلیس.
  • خروج محمدعلی میرزا از ایران و بازگشت مجدد وی به خاک روسیه.
  • سفر طولانی‌مدت ناصرالملک به اروپا.
  • مراجعت نایب‌السلطنه از اروپا.
  • ناصر‌الملک دستور دستگیری او را می‌دهد ولی او که قبلا مطلع شده به اصفهان می‌گریزد و مدتی بعد که موضوع فراموش می‌شود به تهران بازمی‌گردد.
  • چند روزبعد در نمایش خیریه‌ای برای تاسیس مدرسهٔ احمدیه در پارک ظل‌السلطان، غزل «بیداری دشمن - غفلت دوست» را می‌خواند که در آن اشاره‌ای انتقادی به سپهدار -نخست‌وزیر وقت- دارد؛ در بازگشت از کنسرت توسط گماشتگان سپهدار مضروب شده مدتی مضروب می‌شود.
  • بعد از انعکاس بد این عمل زشت در بین مردم، سپهدار وانمود می‌کند از ماجرا بی‌اطلاع بوده و درصدد دلجویی از شاعر بر‌می‌آید.
  • تاجگذاری سلطان احمدشاه قاجار و پایان نیابت سلطنت ناصرالملک.
  • آغاز جنگ بین‌المللی اول.
  • اعلان بی‌طرفی ایران در جنگ.
  • گشایش دورهٔ سوم مجلس شورای ملی.
  • تقسیم منطقهٔ بی‌طرف ایران بین روس و انگلیس.
  • چند ماه پس از شروع جنگ، نیروهای متخاصم یکی پس از دیگری از مرزهای مختلف گذشته، علی‌رغم اعلان بی‌طرفی ایران، خاک کشور را به صحنهٔ رویارویی خود تبدیل می‌کنند.
  • پایان دورهٔ سوم مجلس قانون‌گذاری، به دنبال پیشروینیروهای بیگانه به سمت تهران.
  • مهاجرت عده‌ای از نمایندگان مجلس و آزادی‌خواهان از تهران به قم.
  • عقب‌نشینی تدریجی مهاجرین و حکومت موقتی به سوی خاک عثمانی به دنبال پیشروی نظامیان روس.
  • تشکیل «حکومت موقت ملی جدید» در کرمانشاه به ریاست نظام‌السلطنه مافی.
  • پیشروی نیروهای روس به سمت کرمانشاه و عزیمت مهاجرین به سوی عراق.
  • اشغال کرمانشاه توسط نظامیان روس.
  • تصرف مجدد کرمانشاه توسط سپاهیان عثمانی.
  • حملهٔ نیروهای عثمانی به همدان و عقب‌نشینی روس‌ها.
  • ماژور پسیان (کلنل بعدی) با ژاندارم‌های تحت فرمان خود از مدت‌ها پیش در منطقه است و با نظامیان اشغالگر روس می‌جنگد.
  • تشکیل کمیتهٔ مجازات در تهران به منظور ترور رجال وابسته به بیگانه.
  • انقلاب بورژوا -دموکراتیک در روسیه و براندازی سلطنت استبدادی خاندان رومانف.
  • عقب‌نشینی ترک‌ها از همدان و تصرف این شهر و مناطق اطراف آن توسط روس‌ها.
  • شکست نیروهای ترک در کرمانشاه عقب‌نشینی آن‌ها و پایان کار مهاجرت؛ به هم پیوستن نیروهای روس‌ و انگلیس در عراق.
  • پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه.
  • اشغال تبریز توسط نظامیان عثمانی، در اجرای نقشهٔ «اتحاد ترک» در لوای «اتحاد اسلام».
  • کشور در آتش جنگ و ناامنی می‌سوزد و نیروهای متجاوز خارجی هر یک از سویی وارد ایران شده شهرهایی را متصرف شده‌اند. دولت‌ها اغلب دست‌نشاندگان خارجی هستند و در اینسو و آنسو گردنکشانی با سوءاستفاده از ناتوانی دولت مرکزی به قتل و غارت مردم بی‌گناه مشغولند. و بالاخره آزادی‌خواهان و میهن‌دوستان نیز در اعتراض به وضع موجود، اغلب در جنبش‌های ضد امپریالیستی گرد آمده به مبارزهٔ مسلحانه روی آورده‌اند.
  • تشکیل دولت وثوق‌الدوله.
  • دستگیری، اعدام و تبعید اعضای «کمیتهٔ مجازات».
  • بیرون رفتن سپاهیان ترک عثمانی از آذربایجان.
  • تسلیم یادداشت دولت شوروی به ایران، مبنی بر تعیین اصول سیاست جدید آن دولت در ایران.
  • عقد قرارداد تحت‌الحمایگی ایران بین انگلستان و دولت وثوق‌الدوله.
  • سفر احمدشاه قاجار به اروپا.
  • خودکشی یکی از افسران میهن‌پرست و منشی هیأت مستشاران انگلیسی در اعتراض به قرارداد استعماری.
  • آغاز قیام ملی آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی، بیرون کردن افسران سوئدی از نظمیهٔ تبریز و به دست گرفتن ادارهٔ شهر توسط دموکرات‌ها.
  • مراجعت سلطان احمدشاه قاجار از اروپا؛ وی ضمن این سفرمخالفت خود را با قرارداد ابراز می‌دارد و دولت استعماری انگلیس را خوش نمی‌آید ولی در فرانسه مردم از او به‌مانند یک قهرمان استقبال می‌کنند.
  • سقوط کابینهٔ وثوق الدوله.
  • تشکیل دولت مشیرالدوله.
  • خروج مستشاران انگلیسی از تهران.
  • تعیین مخبرالسلطنه هدایت به استانداری آذربایجان و حرکت او به سمت تبریز.
  • ورود نیروهای دولتی به تبریز.
  • کشته شدن خیابانی و پایان قیام آذربایجان.
  • کودتای سیدضیاء و رضاخان؛ نخست‌وزیری سید ضیاء.
  • دستگیری قوام‌السلطنه والی مقتدر خراسان توسط کلنل پسیان به دستور سید ضیاء و اعزام او به تهران.
  • عوامل کودتا سعی دارند با دستگیری برخی رجال مشهور به وابستگی با بیگانگان و برخی اصلاحات ظاهری و سیاست‌های عوام‌فریبانه -از جمله القای قرارداد ۱۹۱۹- به دولت خود رنگ ملی و طرفداری از محرومان بدهند و تا اندازه‌ای هم در این راه موفق می‌شوند.
  • مراجعت از اراک به تهران.
  • انتشار روزنامهٔ آزادی‌خواه قرن بیستم به مدیریت میرزداه عشقی.
  • روابط دو عامل مهم کودتا، یعنی سید ضیاء و رضاخان رو به تیرگی می‌رود.
  • تظاهرات مردم در مسجد شاه تهران در مخالفت با دولت که به «کابینهٔ سیاه» معروف شده است، به طراحی عوامل رضاخان.
  • سقوط دولت سید ضیاء و عزیمت او به بغداد. هم‌پیمان سابقش رضاخان او را تحتالحفظ تا مرز همراهی می‌کند.
  • آزادی اشراف زندانی (که ظاهرا اغلب آن‌ها قرار بوده است اعدام شوند) و انتصاب بلافاصلهٔ قوام‌السلطنه له نخست‌وزیری.
  • گشایش مجلس چهارم قانون‌گذاری.
  • آغاز قیام کلنل پسیان در خراسان، به دنبال کینه‌جویی و توطئه‌چینی‌های قوام بر علیه او.
  • نطق لرد کردزن، وزیر امور خارجهٔ انگلستان در مجلس عوام این کشور و انتقاد از دولت ایران در مورد ردّ قرارداد ۱۹۱۹.
  • او که با عقاید میهن‌پرستانهٔ کلنل از دوران مهاجرت آشناست، با امیدواری فراوان برای پیوستن به نهضت خراسان عازم مشهد می‌شود. پس از ورود مورد استقبال کلنل قرار گرفته به عنوان میهمان در منزل او اقامت می‌کند.
  • انتشار نخستین شمارهٔ روزنامهٔ آزادی‌خواه طوفان به صاحب‌امتیازی فرخی یزدی
  • اکراد بجنورد به تحریک قوام سر به شورش بر‌می‌دارند و کلنل شخصا به مقابلهٔ آن‌ها می‌رود.
  • پایان نهضت جنگل و شکست و پراکنده شدن مبارزان آن.
  • دولت مرکزی بر خراسان مسلط می‌شود و به دستور قوام قبر کلنل را نبش کرده و جنازهٔ او را از آرامگاه نادر خارج می‌کنند.
  • با وجود بر سر کار بودن دولت قوام و آنچه بین آن‌ها گذشته، بودنش در تهران متعسر است، بنابراین پس از خروج از مشهد ظاهرا چندی در شهرهای مسیر راه می‌ماند.
  • کشته شدن میرزا کوچک خان و همرزم آرمانگرا و باوفایش، گائوک آلمانی، در اثر سرمازدگی در کوهستان‌های طالش (سواران مزدور طالشی سر او را نیز بریده در رشت نمایش می‌دهند.)
  • قیام ماژور لاهوتی و ژاندارم‌های تبریز و تقاضای اصلاحات ملی؛ شکست قیام.
  • استعفای دولت قوام‌السلطنه به دلیل بالا گرفتن اختلافات با سردار سپه.
  • تشکیل دولت مشیرالدوله.
  • رضاخان سردار سپه در این کابینه نیز با در دست داشتن مقامات کلیدی، فعال ما یشاء است.
  • سفر دوم احمد شاه به فرنگ علی‌رغم مخالفت آزادی‌خواهان و وضعیت حساس و بحرانی کشور.
  • با سقوط کابینهٔ قوام دیگر دلیلی بر پنهان بودن وجود ندارد.
  • کناره‌گیری مشیرالدوله از نخست‌وزیری علی‌رغم تمایل مجلس (و باز به دلیل اختلافات به سردار سپه.)
  • بروز ناآرامی‌هایی در کردستان به سردمداری اسماعیل آقا سیمتقو.
  • بازگشت شاه از سفر دوم اروپا.
  • سقوط دولت قوام به دنبال استیضاح مجلس.
  • تشکیل دولت مستوفی الممالک.
  • آغاز انتخابات دورهٔ پنجم قانون‌گذاری.
  • تشکیل دولت رضاخان سردارسپه.
  • برقراری رژیم جمهوری در ترکیه به ریاست مصطفی کمال پاشا (آتاتورک)
  • سفر بدون بازگشت شاه به اروپا به بهانهٔ معالجه.
  • گشایش دورهٔ پنجم مجلس شورای ملی.
  • آغاز مخالفت‌هایی با سلطنت قاجاریه، به تحریک ایادی سردار سپه و زمزمهٔ جمهوری‌خواهی.
  • مخالفت شدید اقلیت مجلس به زعامت مدرس با جمهوری فرمایشی.
  • واکنش مخالفان جمهوری، اعتصاب بازاریان و اصناف، تظاهرات و زد و خورد در میدان بهارستان و عثیم ماندن نقشهٔ جمهوری (با درایت وو زعامت سید حسن مدرس.)
  • سفر سردار سپه به قم و ملاقات با روحانیون، انتشار بیانیه‌ای دایر بر موقوف شدن صحبت جمهوری.
  • احمدشاه در تلگرامی به رئیس مجلس، عدم اعتماد خود را به سردار سپه ابراز کرده از نمایندگان می‌خواهد تا شخص دیگری را به نخست‌وزیری برگزینند.
  • اطلاع رضاخان از موضوع و انجام یک سلسله نمایش‌های عوام‌فریبانه و جوسازی برای ارعاب مخالفان و تحکیم موقیعت خود -از جمله قهر و خروج وی از تهران و تظاهر به کناره‌گیری- و بالاخره ابراز تمایل اجباری مجلس به او.
  • ترور میرزاده عشقی مدیر روزنامهٔ قرن بیستم، به دست عوامل سردار سپه و اولین اعلام خطر جدی به مخالفان دیکتاتوری.
  • تشکیل کابینهٔ جدید سردار سپه.
  • تشکیل کمیتهٔ‌ «قیام سعادت» و شورش شیخ خزعل در خوزستان، به حمایت از شاه و مخالفت با رضاخان.
  • نطق تاریخی مدرس رهبر گروه اقلیت مجلس، در مخالفت با دیکتاتوری رضاخان.
  • سفر سردار سپه به خوزستان برای فیصله کار خزعل و بازگشت فاتحانه به تهران.
  • تفویض فرماندهی کل قوا به رضاخان از سوی مجلس و به منظورقدردانی ازز او.
  • طرح مسئلهٔ تغییر سلطنت در مجلس و مخالفت شدید گروه اقلیت، از جمله ملک‌الشعرای بهار با آن؛ طراحی ترور بهار از سوی عوامل رضاخان برای ارعاب مخالفان و کشته شدن واعظ قزوینی در جلوی مجلس که با بهار شباهت داشته و اتفاقا به آنجا آمده است.
  • اعلام انقراض سلطنت قاجار توسط مجلس موسسان فرمایشی و انتخاب رضاخان سردار سپه به سلطنت.
  • تاجگذاری رضاشاه پهلوی.

تاثیرپذیری

تاثیرگذاری

علت شهرت

سرآغاز درخشانِ‌ بی‌بدیل

پایگاه اصلی عارف در شعر عصر او، همانا در تصنیف‌های برجستهٔ اوست که در این قلمرو همتایی ندارد. اگر جنبهٔ تصنیف‌سازی عارف را در نظر آوریم، او یک سرآغاز است یک سرآغاز درخشان که هنوز پس از سال‌ها که از اوج شهرت او می‌گذرد و متجاوز از صد سال که از تاریخ تولد او، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نتوانسته است بدیلی برای او پیدا کند و شاید هم به این زودی‌ها پیدا نشود. این ملت ایران بود که او را به پاس این شور و شیدایی و صدق عاطفی در عشق به ایران، «شاعر ملّی» لقب داد و پس از او هیچ‌کس دیگری را لایق این لقب ندید. عارف هنرمندی بود که با ردیف موسیقی ایران آشنایی کافی داشت. دستگاه‌ها یا مایه‌هایی را که برای ترانه‌های خود برمی‌گزید به‌خوبی می‌شناخت و هرگز ناآگاهانه مایه‌ای را به مایه دیگر نمی‌آمیخت.[۴۵] او تصنیف را تا حدّ شعر تعالی داده است و یک مقایسه میان تصنیف‌های او و تصنیف‌های رایج در زبان فارسی قبل از او، این حقیقت را روشن می‌کند که عارف چه سهم عظیمی در شکل دادن به ادبیات ملی عصر خویش و به ویژه در نوع تصنیف‌ها دارد. عارف نخستین کسی است که زمینه‌های ملی و وطن‌پرستانه را وارد این نوع ادبی کرده است.[۴۶]

آثار و کتابشناسی

مجموعه آثار وی در حدود یکصد و پنجاه غزل و قطعه و قصیده و مثنوی و تصنیف و مقداری اشعار متفرقه از فکاهی و مطایبه و غیره است که هرکدام را در مقامی خاص سروده و اغلب تاریخ آن‌ها را هم یاد کرده است. قدیمی‌ترین شعری که از عارف به جای مانده تصنیفی است که در سال ۱۳۱۵ق و در ۱۸سالگی سروده و آخرین شعرش که دارای تاریخ است غزلی است به تاریخ دهم بهمن ۱۳۰۸ش. قدیمی‌ترین غزل او هم دارای تاریخ ۱۳۲۰ق است بنابراین می‌توان دریافت که قبل از اینکه به غزل‌سرایی توجه کند در کار ساختن تصنیف بوده است. آخرین تصنیف عارف در سال ۱۳۰۳ش سروده شده است. اوج شاعری عارف را باید سال‌های ۱۳۲۷-۱۳۳۸(یعنی سی تا چهل سالگی او) و آخرین سال‌های فعالیت شعری عارف را سال‌های حدود کودتای ضیاءالدین و یکی دو سال بعد از آن به شمار آوریم. پس از این تاریخ، عارف در درّهٔ مرادبیگ همدان، زندگی گیاهی خود را تا سال ۱۳۱۲ که سال مرگ اوست ادامه داده و در یأس مطلق بیزاری از همه عمر را سپری کرده است. در این مدت اگر شعری هم گفته است ظاهرا از میان برده و راضی به نشر آن نبوده است.[۴۷]

نمونه‌ای از مطایبات عارف

خواندم امروز من نسیم شمالخوانده ناخوانده، کردمش پامال
دردریّاتِ سید اشرف رانامهٔ سر به پا مزخرف را
ای نسیم سحر باستعلاجکن سوالی تو از نسیم شمال
پی تخریب کلمه‌های عواماز چه داری تو جد و جهد تمام
روزنامه است یا که این شعر است؟یا طلسمات باطل السحر است
روزنامه، نه خوانچه و خوان استکه در او ماهی و فسنجان است
گوئیا ای مدیر خر گردنمنفعت برده‌ای ز خر کردن
این همه ترهات بی سر و پاماست دروازه از کجا به کجا
ای خر! از این خران چه می‌خواهی؟تو ز خود بدتران چه می‌خواهی
اهل این ملک بی‌لجام خرندبه خدا جمله خاص و عام خرند
این همه خر مگر تو را بس نیست؟خر چه جویی؟ بغیر خر کس نیست

کارنامهٔ آثار

موانع انتشار دیوان

دیوان عارف، جز در بزنگاه‌های خاصی مجال نشر نیافته است و هیچکدام از اقران عارف به اندازهٔ وی در انتشار آثارش به موانع برخورد نکرده‌اند. دشمنی با اعقاب قجر، طرح مسائل مربوط به بعضی مقدسات و تابوها تا آزادی زن، مسائل ملیت و دشمنی با همسایگان متجاوز، اندیشه‌های مزدکی و الحادی و بدگویی از رجال نیک و بد ایران عواملی است که مانع از نشر دیوان می‌شد.[۴۸]

چاپ‌های دیوان

  • دیوان عارف برای نخستین بار در سال ۱۳۴۳ق به کوشش آقای شفق و سیف آزاد در برلین چاپ شد.
  • دیوان عارف قزوینی/ مهدی نورمحمدی، تهران: نشر سخن، ۱۳۸۹
  • دیوان عارف قزوینی بانضمام: شرح زندگی عارف به قلم خودش و اشعار منتشر شده/ مهدی نورمحمدی، تهران: سنائی، ۱۳۸۱
  • دیوان عارف قزوینی (مجموعه آثار)/ محمد علی سپانلو، مهدی اخوت، تهران: نگاه، ۱۳۸۱
  • دیوان عارف قزوینی شامل: اشعار، تصانیف، غزلیات، مثنویات و قصاید/ محمدرضا ابراهیم‌نژاد حمیدی، قزوین: نشر طه، ۱۳۹۲
  • دیوان عارف قزوینی شامل غزل، قصیده، مثنوی، شعرهای متفرقه و تصنیف/ رحیم چاوش اکبری، تهران: زوار، ۱۳۸۵
  • دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی بر اساس نسخهٔ برلین ۱۹۲۴م/ ولی‌الله درودیان، تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۴
  • دیوان عارف قزوینی، شاعر ملی ایران/ هادی حائری، تهران
  • کلیات دیوان شادروان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی/ عبدالرحمن سیف‌آزاد، تهران: امیرکبیر، ۱۳۲۷
  • گلچینی از دیوان عارف/ ابراهیم رحمتی، تهران: مطبوعاتی حسینی
  • آواره آزادی؛ مجموعه آثار عارف قزوینی: دیوان، شرح دورهٔ آزادی‌خواهی، نامه‌ها/ سعید پورعظیمی، تهران: نشر فرهنگ نو، ۱۴۰۰

سبک و لحن و ویژگی آثار

تصانیف

عارف قزوینی بر پایهٔ سنت تصنیف‌سرایی علی اکبر شیدا، توانست احترام تصنیف سراها را بالا برده و ارزش این هنر را که بخش عمدهٔ آن تصنیف‌های سرگرم‌کنندهٔ روز بود، متعالی نماید. تفاوت آثار عارف با تصنیف‌های شیدا و شوریدهٔ شیرازی و نیز آثار گذشتگان، دمیدن روح اجتماعی و سیاسی به آن بود.[۴۹] تصنیف‌های عارف چون اکثرا در وصف حال و اوضاع زمانه بود، به‌خصوص در ترکیب با غزل‌هایی که برای آواز انتخاب می‌کرد، همگی تاثیر به‌سزایی در مجامع آن روز داشت. عارف در مورد تصنیف و تصنیف‌سازی عقیده داشت که تصنیف نباید تحریر داشته باشد تا مردمی که صدا و تحریر ندارند بتوانند به‌راحتی از پس اجرای آن برآیند. مهمترین وجه تمایز تصنیف‌های این دوره با دورهٔ قبل، انعکاس اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان است. در این دوره، بین زمان ساخته شدن و ضبط یک اثر مدتی فاصله می‌افتاد تا اوضاع سیاسی تا حدی تغییر کند. شدت تصنیف‌های عارف به اندازه‌ای بود که حتی بعد از سروده شدن، این تصنیف‌ها مدت‌ها بر سر زبان بودند و برخی نیز توسط خوانندگان معروف آن زمان در صفحه‌ٔ گرامافون اجرا و ضبط شدند. بیشتر تصنیف‌های عارف در صفحه ضبط و پخش شد و بعدها همین صفحه‌ها، بهترین حافظ آن تصنیف‌ها شد.[۵۰] تصنیف‌های عاشقانه‌اش بسیار متنوع و از نظر مفهوم شعر و آهنگ، بدون گزافه، انعکاس طبیعی مکتوبات دل عارف است. دلی که مانند خودش آواره بود. همچنان که خود منزل و ماوایی نداشت دلش نیز هر چند صباحی در گرو سیه‌چشمی دیگر قرار می‌گرفت و بی قرارش می‌نمود.

به‌طور‌ کلی تصنیف‌های عارف را می‌باید از نظر مضمون اشعار به سه دسته تقسیم کرد:
 Y تصنیف‌های عشقی یا شکوایی
 Y تصنیف‌های میهنی یا سیاسی
 Y هزلیات

تصنیف‌ها
  • تصنیف اول: دیدم صنمی سروقد و روی چو ماهی/ تقریبا در هجده سالگی قبل از آمدن به تهران (۱۳۱۵)، در رشت به عشق یک ارمنی‌زاده گفته شده است.
  • تصنیف دوم (در پردهٔ شور): ای امان از فراغت امان/ اولین تصنیف که بعد از مرحوم شیدا در طهران در ورود فاتحین ملت به طهران (۱۳۲۶) ساخته است.
  • تصنیف سوم (در پردهٔ افشاری): نمی‌دانم چه در پیمانه کردی/ در همان اوان ساخته شده است.
  • تصنیف چهارم (در پردهٔ افشاری): نکنم اگر چاره دل هر جائی را/ در گرگانه رود طالش ۱۳۲۷.
  • تصنیف پنجم (سه گاه): افتخار همه آفاقی و منظور منی/ در مسافرت طوالش همان سال.
  • تصنیف ششم (افشار): تو ای تاج، تاج سر خسروانی/ یک سال بعد از مسافرت طوالش و رشت در طهران به جهت خانم تاج‌السلطنه.
  • تصنیف هفتم (دشتی): هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد/ این تصنیف در دورهٔ دوم مجلس شورای ایران در طهران ساخته شد است.
  • تصنیف هشتم (سارنگ- ابوعطا): دل هوس سبزه و صحرا ندارد/ در موقعی که شاه مخلوع به تحریک روس‌ها وارد گموش تپه شده بود.
  • تصنیف نهم (افشار): نه قدرت که با وی نشینم/ وقتیکه محمدعلی میرزا شکست خورده فرار نمود و باز به روسیه برگشت (۱۳۲۹) نوشته شده است.
  • تصنیف دهم (دشتی): ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود/ در موقع اولتیماتوم روس (۱۳۲۹) و بدبختی ایران و رفتن شوستر از این مملکت و فریاد یا مرگ یا استقلال.
  • تصنیف یازدهم (بیات زند): منم که سر دل از سینه گوش زد کردم.
  • تصنیف دوازدهم (ماهور): بلبل شوریده فغان می‌کند (۱۳۳۰؟)
  • تصنیف سیزدهم (دشتی): گریه را به مستی بهانه کردم (۱۳۲۸؟)
  • تصنیف چهاردهم (افشار): از کفم رها شد مهار دل/ بعد از جدائی از دوست وفادارم استاد محمدعلی معمار، میان قم و اصفهان ساخته است (۱۳۲۹؟)
  • تصنیف پانزدهم (حجاز): حرص بین و آز، پنجه کرده باز/ در سال ۱۳۳۶ در موقع اقامت استانبول به تاثیر جنگ ساخته شده است.
  • تصنیف شانزدهم: چه شورها که من به باز شاهناز می‌کنم/ در اواخر ۱۳۳۶ در استانبول در نتیجهٔ معلوم شدن خیالات ترک‌ها نسبت به آدربایجان ساخته شده است.
  • تصنیف هفدهم (سه گاه): بماندیم ما مستقل شد ارمنستان/ در استانبول محلهٔ «ششلی» در خانهٔ یک ارمنی که منزل کرده بود وقتی که صحبت استقلال ارمنستان را شنده و جشن و شادی اهل خانه را دید آن را ساخت.
  • تصنیف هجدهم (رهاب): جان برخی آذربایجان باد/ هنگام قیام آذربایجان و ریاست وزرایی وثوق‌الدوله که گفته بود آذربایجان عضو فلج ایران است (۱۳۳۸)
  • تصنیف نوزدهم (دشتی): شانه بر زلف پریشان زده‌ای به به به/ یک صباح در خیابان «پرا»ی استانبول: دختر پریشان زلف! عارف مبهوت!
  • تصنیف بیستم (بیات ترک): رحم ای خدای دادگر کردی نکردی/ موقعی که از استانبول به طهران آمد و از طهران به دیدن دوست عزیزش محمد کریم خان گزی می‌رفت در کمال تنهایی در بیابان فراخ مورچه‌خوردِ اصفهان که شکارگاه صفویه بود، به فکر وحشیت و بی‌حقیقتی جنس بشر افتاده و در همان صحرا عاصی شده و دیوانه‌وار این تصنیف را سروده (۱۳۳۸).
  • تصنیف بیست‌و‌یکم (افشار): امروز ای فرشتهٔ رحمت بلا شدی (۱۳۴۰،طهران).
  • تصنیف بیست‌و‌دوم (دشتی): گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد/ در وصف کلنل محمدتقی پسیان (طهران، ۱۳۴۰).
  • تصنیف بیست‌و‌سوم (شور): ای دست حق پشت و پناهت بازآ/ در مسافرت اول ذی حجه ۱۳۴۰ به کردستان بعد از آنکه احساسات طبقات زحمت‌کش ایران را نسبت به سیدضیاءالدین دید این تصنیف را ساخت.[۵۱]

اسلوب شعر عارف

 Y عارف نیز همچون شاعران زمانه‌اش، گرفتار واژگان، عبارات و حتی مطالب و مضامین تکراری است. او نیز برای بیان مضامین وطن و ملت و آزادی، از قالب غزل استفاده می‌کند و در زنجیزی از بحرها و اوزان و قافیه‌های دست و پاگیر گرفتار می‌شود و با همان اصطلاحات کلیشه‌ای ناگزیر در یکی دو بیت به مقصود اصلی اشاره می‌کند و از آن می‌گذرد؛ اما در مجموع، برخی از شعرهای عارف روان و ساده و خوش‌آهنگ است. او واژگان را به‌خوبی بر می‌گزیند و هر یک را در جای خودش قرار داده و گاه از اصطلاحات و لغات عامیانه که مناسب مقصود اوست استفاده می‌کند.


 Y بعد از تصنیف‌ها، بهترین و بیشترین نمونه‌های شعر عارف غزل‌های اوست. این غزل‌های سیاسی که در قیاس با غزل‌های لاهوتی و بهار و فرخی یزدی، دارای ضعف‌های دستوری فاحشی است، هم به دلیل صدق عاطفی گوینده و هم به دلیل همراه شدن با صدای خوش و نوای موسیقی کنسرت‌های عارف، محبوب‌ترین شعرهای عصر مشروطیت را تشکیل می‌دهد.

 Y در شعر عارف، عواطف و احساسات اوست که ساخت و صورت کار را به وجود می‌آورد و او به هیچ روی در بند مسائل صورت نیست. حتی ساختمان جمله در شعر او تابعی است از هیجان‌های عاطفی او و به همین دلیل سادگی و روانی شعر او نسبت به شاعران هم‌عصرش کمتر دیده می‌شود. در شعر این دسته از شاعران ساختمان نحوی جمله‌های شعر در طبیعی‌ترین نظام دستوری عصر قرار دارند اما عارف نه‌ تنها نظم طبیعی جمله را غالبا به هم زده که در اصول موسیقایی شعر ترک اولاهایی دارد که نظیر آن را فقط در کارهای عشقی می‌توان دید.

 Y تأمل و شعر و زندگی عارف نشان می‌دهد که او جز هیجان عاطفی و عشق خالصانه به وطن، هیچگونه دستمایهٔ معرفتی و شناختی نسبت به سیاست و تاریخ و مسائل ایران و جهان نداشته است. احساسات خالص و عواطف محض بوده است به همین دلیل به اندک وزشی که در مسائل ایران و جهان روی می‌داده، احساسات او به غلیان می‌آمده و فوران می‌کرده است.[۵۲]

 Y عارف شعر را وسیله‌ای برای بیان افکار سیاسی و اجتماعی و تهییج مردم می‌داند و آن را چون حربه‌ای برای انتقاد از معایب و مفاسد ملی به کار می‌برد. صفت اصلی شعر عارف، بدبینی و غم و اندوه است و به جز چند شعر که لحن امیدبخشی دارد، باقی اشعار او تماما دارای تصاویر تیره است. عارف نیز مانند سایر سخنوران عهد خود، تحت تاثیر محیط ادبی خویش و پایبند کلمات و عبارات و حتی مضامین کلیشه شدهٔ قدیمی است.[۵۳]

 Y شعر عارف ساده و روان است، تکلف و الزام به آوردن صنایع لفظی و معنوی در آن دیده نمی‌شود. به اقتضای غزل از معشوق و روی و موی او و دیگر مناسبات معهود اینگونه مضامین سخن می‌رود اما در خلال ابیات با اشارات کوتاه به منظور اصلی، نکته‌های مورد نظر را به شنوندگان و خوانندگان خاطرنشان می‌کند. اینگونه اشارات جاندار و پوشیده، هم با خوانندگی و قالب غزل متناسب است و هم در عین ایجاز بسیار پرمعنی از آب درآمده است. عارف در آثار ادبی فارسی چندان تتبع نداشت. سادگی و بی‌پیرایگی شعرها و ترانه‌های او نیز از همین رهگذر است که به زبان مردم منتهی با ترکیبی لطیف و شاعرانه سخن گفته و آنچه به ضمیر او گذشته و به قلم آورده یا با صدای دلنوازش به گوش‌ها رسیده همگان دریافته‌اند و بر دل‌ها نشسته است.[۵۴]


اسلوب نثر

اثر نثری عارف، همان شرح‌حال مختصرش است که خود نوشته و در مقدمهٔ دیوان او چاپ شده است. نثر عارف، ساده و روان و بی‌تکلف است. شاعر شرح حال خود را به سال ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۳ خورشیدی نوشته و در آن، دورنمایی از دورهٔ کودکی و نوجوانی، همنشینی با اشراف، عضویتش در حزب‌ها و مسافرت‌ها و دربدری‌هایش شرح داده است. لحن بیان این شرح‌حال همانگونه است که در شعرها، نامه‌ها و تصنیف‌هایش به کار برده است؛ یعنی همان انتقادهای تند و شوخی‌های گاه بی‌پرده و رکیک که تصویری از اجتماع آن روز است و در سطرسطر آن روح آزرده و سرکش شاعر که از وضعیت فاسد حکومت و رنج و سختی مردم به وجود آمده، نمایان است. عارف حتی در بیان مسائل شخصی و خانوادگی خود از انتقاد‌های سیاسی و اجتماعی دور نمی‌ماند.

منبع‌شناسی

کتاب‌ها

  • آثار منتشرنشدهٔ عارف قزوینی، شاعر ملی ایران/ هادی حائری، تهران:جاویدان، ۱۳۷۲.
  • آشنایی با عارف قزوینی/ زکریا مهرو، تهران: تیرگان، ۱۳۹۹.
  • اخبار عارف قزوینی در مطبوعات (از دورهٔ قاجار تا عصر حاضر)/ مهدی نورمحمدی، تهران: نشر علم، ۱۳۹۹.
  • ادبیات پایداری در اشعار عبدالوهاب البیاتی و عارف قزوینی/ فاطمه سپیدنامه، جمشید باقرزاده، انتشارات کرمانشاه، ۱۳۹۴.
  • بازتاب مضامین اجتمعی در اشعار عارف قزوینی و احمد شوقی/ لقمان سبحانی، مریوان ئه وین، ۱۳۹۶.
  • بررسی حبسیه‌های شاعران آزادی (فرخی یزدی، میرزادهٔ عشقی، عارف قزوینی)/ طاهره وطن‌دوست، تهران: آوانگارد، ۱۳۹۴.
  • بررسی ساختار تصنیف‌های عارف قزوینی/ مرجان راغب، تهران: خنیاگر، ۱۳۹۶.
  • ترانه‌سرای وطن: گزیدهٔ شعر ابوالقاسم عارف قزوینی/ ساعد باقری، سهیل محمودی، تهران: امیرکبیر، کتاب‌های جیبی، ۱۳۹۰.
  • چرخ بی‌آیین: دربارهٔ ابوالقاسم عارف قزوینی/ فرهود صفرزاده، تهران: نشر فنجان، ۱۳۹۴.
  • حکایت زندگی عارف قزوینی/ زکریا مهرور، تهران: نشر واش، ۱۳۹۷.
  • خاطرات عارف قزوینی به همراه اشعار چاپ نشده/ مهدی نورمحمدی، تهران: سخن، ۱۳۸۸.
  • خنیاگر مهر ایران و آزادی: زندگی و شعر عارف قزوینی/ رحیم چاوش اکبری.
  • خنیاگر میهن: زندگی، نقد، تحلیل و گزیدهٔ اشعار عارف قزوینی/ هما میوانی، تهران: سخن، ۱۳۹۳.
  • سرایندهٔ رهایی ایران: یادنامهٔ عارف قزوینی/ مهدی به‌خیال، تهران: نگاه،‌۱۳۹۶.
  • شهر شعر عارف: زندگی و بهترین آثار ابوالقاسم عارف قزوینی/ محمدعلی سپانلو، تهران: نشر علم، ۱۳۷۵.
  • عارف قزوینی/ کیومرث پارسای، تهران: دبیر، ۱۳۷۸.
  • عارف قزوینی/ زکریا مهرور، تهران: تیرگان، ۱۳۸۲.
  • عارف قزوینی/ مهران حبیبی‌نژاد، تهران: ماهریس، ۱۳۹۸.
  • عارف قزوینی/ داریوش عابدی، تهران: مدرسه، ۱۳۸۶.
  • عارف قزوینی: شاعر ترانهٔ ملی/ محمدعلی سپانلو، تهران:آگاه، ۱۳۶۵.
  • عارف قزوینی: نغمه‌سرای ملی ایران/ مهدی نورمحمدی، عبید زاکانی، ۱۳۷۸.
  • عارف قزوینی از چشم‌انداز بی.اف اسکینر/ حدیث درست‌پور، تهران: زرین اندیشمند، ۱۳۹۹.
  • عارف و مشروطیت/ فریبا خواجه‌وند، قزوین: سایه‌گستر، ۱۳۹۵.
  • عارف‌نامه هزار: حاوی مراسلات عارف به دوستانش و اشعاری چند از آن شاعر نامی/ م.ر.هزار. شیراز: چاپخانه هزار، ۱۳۱۴.
  • عارف موسیقی‌دان: پژوهشی در بعد موسیقایی عارف قزوینی/ مهدی نورمحمدی. تهران: ماهور،۱۴۰۰.
  • عارف قزوینی و شاعران زمانه‌اش/ مهدی نورمحمدی. تهران: نشر علمی، ۱۴۰۰.
  • عارف قزوینی شاعر ملی ایران/ محمود علمی. تهران: جاویدان، ۱۳۹۹.
  • مجموعه تصنیف‌های عارف قزوینی برای نی: شامل ۳۱ تصنیف بهمراه توضیحات و نت/ سیامک غلامی. تهران: موسسه خدماتی موسیقی عارف، ۱۳۹۵.
  • نامه‌های عارف قزوینی/ مهدی نورمحمدی. تهران: نگاه، ۱۳۹۰.
  • هنگام می (پارتیتور و پارت‌ها): عارف قزوینی/ فرامرز پایور. تهران: منظومه خرد، ۱۳۹۸.
  • آوارهٔ آزادی؛ مجموعه آثار عارف قزوینی: دیوان، شرح دورهٔ آزادی‌خواهی، نامه‌ها/ سعید پورعظیمی. تهران: فرهنگ نشر نو: آسیم، ۱۴۰۰.
  • نامه‌های عارف قزوینی/ مهدی به‌خیال. تهران: هرمس، ۱۳۹۶.

مقالات

  • ابوالقاسم عارف قزوینی دون ژوان متجددمأب شعر این دوره/ شهریار زرشناس، جوان، ۲۲فروردین۱۳۸۳.
  • از کفم رها - زنده‌یاد ابوالقاسم عارف قزوینی/ فیروزه مظفری، شرق، ۲۵آذر۱۳۸۴.
  • اندیشهٔ ناسیونالیسم در شعر عارف قزوینی/ باقر صدری‌نیا، نامه پارسی، سال ۷ شماره ۴، زمستان ۱۳۸۱.
  • او برای مردم می‌سرود، می‌نواخت و می‌خواند/ آفتاب یزد، ۱بهمن۱۳۸۲.
  • بازتاب مقاومت مکمل پسیان در شعر فارسی/ حسن امین، حافظ، ش ۲۹، خرداد ۱۳۸۵.
  • پایداری در تصنیف‌های عارف/ علی محمدی، نامهٔ پارسی، سال ۱۱، ش ۱، بهار ۱۳۸۵.
  • پرسوز و غمگین/ همشهری، ۵بهمن۱۳۷۴.
  • تاملی به غرب‌ستیزی عارف/ مرضیه پروهان، ابرار، ۱۵آذر۱۳۷۵.
  • تاملی در زندگی و آثار عارف قزوینی/ حمید درکی، چیستا، ش ۱۶۲و۱۶۳، آبان و آذر ۱۳۷۸.
  • تا می‌توانی در قلمدان صبر کن/ محمدهادی احمدی، شرق، ۲۲مرداد۱۳۸۴.
  • ترانه‌خوان خستهٔ ایران/ نسیم خلیلی احمدی، شرق، ۱۳مرداد۱۳۸۳.
  • چه کج رفتاری ای چرخ/ ابرار، ۷بهمن۱۳۷۸.
  • دربارهٔ نیست‌انگاری شعر عارف قزوینی/ شهریار زرشناس، جوان، ۲اردیبهشت۱۳۸۳.
  • دلتنگ چو من، مرغ قفس بهر وطن شد.../ شکرالله رحیم‌خانی، صبح امروز، ۳۰دی۱۳۷۸.
  • سرو آزاد: نگاهی به شکل‌گیری و عملکرد گروه عارف/ علی اتابکی، آناهید، ش۱۰، بهمن ۱۳۸۴.
  • شعر و شعور اجتماعی در آثار عارف قزوینی/ روح‌الله‌مهدی پورعمرانی، کلک، ش۱۳۳، مرداد و شهریور۱۳۸۱.
  • شم ناسیونال-غربزدهٔ عارف/ شهریار زرشناس، جوان، ۲۶فروردین۱۳۸۳.
  • عارف تنها برای وطن شعر می‌گفت/ فرزانه ابراهیم‌زاده، آفتاب یزد، ۱۵بهمن۱۳۸۳.
  • عارف رند و نظرباز/ صبح امروز، ۱بهمن۱۳۷۷.
  • عارف قزوینی، شاعر و ترانه‌سرای بلندآوازه جنبش مشروطیت/ فرشید افشار، ایران مهر، ش۳۰-۳۲، اسفند۱۳۸۵.
  • عارف قزوینی، صدای مشروطیت ناکام ایران/ علیرضا میرعلینقی، همشهری، ۱۴مرداد۱۳۷۸.
  • عقاب الموت اسیر کوه الوند/ عباس فیضی/ همدان، سال۱، ش۴، زمستان۱۳۷۴.
  • عارف قزوینی شاعر شور انقلاب مشروطه/ فهیمه غنی‌نژاد. همبستگی، ۲۹دی۱۳۸۳.
  • مرغ سحر ناله سر کن/ انسیه موسویان. قدس، ۲خرداد۱۳۷۷.
  • مرگ چو اید کفنی باید داشت/ جلال فراهانی. شرق، ۱۴مرداد۱۳۸۳.
  • نگاهی به طنز و هجو در دیوان عارف قزوینی/ جهانگیر صفری. فرهنگ همدان، ش۲۶، بهار ۱۳۸۱.
  • نیست‌انگاری در شعر عارف قزوینی/ شهریار زرشناس. جوان، ۲۹فروردین۱۳۸۳.
  • وطن در شعر عارف قزوینی/ فاطمه علی حسین‌پور. اردبیل: نگین سبلان، ۱۳۹۸.
  • همزمان با درگذشت شاعر ایرانی عارف قزوینی، تصنیف‌سرای ملی ایران/ محمدحسن نقوی. مردم سالاری، ۱بهمن۱۳۸۴.
  • یادواره عارف قزوینی شاعر ترانه ملی/ کیوان کیانی. مهر، ش۳۹، ۳۰دی۱۳۷۶.

پایان‌نامه‌های فارسی

  • بررسی «نقد جهل و خرافات» در شعر مشروطه (بر اساس دیوان بهار، ایرج میرزا، نسیم شمال، عارف قزوینی)/ اقدس موحدیان، ۱۳۹۳.
  • بررسی پیوند عروضی و موسیقایی تصانیف عارف قزوینی/ عادل نایبی، ۱۳۹۳.
  • بررسی جلوه‌های ادبیات پایداری در دیوان عارف قزوینی/ خلیل قربانی، ۱۳۹۳.
  • بررسی فمینیسم و جایگاه زن در شعر مشروطه/ مینا آقازاده، ۱۳۸۹.
  • بررسی لغات و ترکیبات و اصطلاحات در دیوان عارف قزوینی/ فاطمه لایق‌فرد، ۱۳۸۵.
  • بررسی و مقایسهٔ ناسیونالیسم در شعر ابراهیم طوقان و عارف قزوینی/ فروغ الهی، ۱۳۸۶.
  • زندگی سیاسی و فرهنگی عارف قزوینی/ زینت‌السادات موسوس، ۱۳۹۰.


پانویس

  1. کامیار عابدی، مقدمه‌ای بر شعر فارسی در سدهٔ بیستم میلادی، ۲۰۹-۲۱۵.
  2. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۹۹.
  3. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۱.
  4. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۱۰.
  5. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۳.
  6. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۵۲.
  7. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۷۴.
  8. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۹۲.
  9. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۷۴و۷۵.
  10. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۲۱و۳۲۲.
  11. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۳۵.
  12. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۷۳.
  13. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۷۴و۳۱۸.
  14. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۱۰۸.
  15. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۱۲۷-۱۲۳.
  16. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۴۲۱.
  17. «پیشیمانی عارف قزوینی از نپذیرفتن یک پیشنهاد». 
  18. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۸.
  19. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۹۳.
  20. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳-۲۹.
  21. ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ ۲۱٫۲ «عارف قزوینی». 
  22. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۱۸۳-۱۸۵.
  23. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۷۱.
  24. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۷۱تا۷۳.
  25. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۷۱تا۷۳.
  26. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۹۰.
  27. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۵۰.
  28. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۸۲.
  29. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۱۲۳-۱۱۶.
  30. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۱۸۷.
  31. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۱۸۹.
  32. شفق، دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، ۲۴-۲۲.
  33. شفق، دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، ۲۲.
  34. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۱۶.
  35. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۰-۴۱.
  36. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۴۴و۴۷.
  37. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۴۴و۴۷.
  38. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۸۰.
  39. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۸۷و۸۸.
  40. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۱۴و۳۱۵.
  41. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۱۸.
  42. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۳۰.
  43. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۴۰۷.
  44. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۴۲۰.
  45. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۲۵.
  46. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۳و۴۱.
  47. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۱-۴۰.
  48. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۱.
  49. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۲۳۸.
  50. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۱۷و۳۱۸.
  51. شفق، دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، ۶۴-۹.
  52. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۳۳-۳۷.
  53. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۷۵.
  54. مهدی به خیال، یادنامهٔ عارف قزوینی، سرایندهٔ رهایی ایران، ۸۱.