پاییز۱۳۵۶ کانون نویسندگان ایران با همکاری انستیتو گوته، ده شب شعر و سخنرانی در باغ سفارت آلمان برگزار کرد که به شب‌های شعر گوته معروف‌اند. بیش از ۶۰ نویسنده و شاعر در این شب‌ها علیه فضای اختناق و سانسور حاکم، شعر خواندند و سخنرانی کردند. جمعیت زیادی از سراسر ایران در این شب‌ها حاضر شدند و حاصل حضور مردم و روشن‌فکران طیف‌های مختلف، یکی از رویدادهای فرهنگی بسیار بزرگ و مهمِ پیش از انقلاب را رقم زد.

شب‌های شعر گوته
مکان برگزاریباغ سفارت آلمان
گسترهملی


چیستی و چرایی

تاریخچه

شب‌های شعر گوته رویدادی فرهنگی بود که در ۱۸تا۲۷ مهرماه۱۳۵۶ در ایران علیه سانسور و در مدح و ثنای آزادی برگزار شد. این ده‌ شب به‌گونه‌ای به عصیان آزادی‌خواهی مردم ایران دامن زد.

گردش مالی

میزان اهمیت در جامعه و مقایسه با برنامه‌های مشابه

۶۰ تن از شاعران و روشن‌فکران در شب‌های شعر گوته به مدح آزادی پرداختند و بیش از هزاران نفر از مردم در این اجتماع شرکت کردند. در بعضی از شب‌ها و سخنرانی‌ها این روحیه آزادی‌خواهی قوت بیشتری گرفت که به‌مناسبات آن زمان تحت کنترل قرار گرفت؛ زیرا کانون نویسندگان تصمیم به بهره‌برداری کامل از این ده شب داشت.


دلایل مانایی و اثرات ملی و کشوری آن

دلایل مخالفت با آن و تحریم‌کنندگان مشهور رویداد

پس از سخنرانی انقلابی سعید سلطان‌پور، هاینس بکر به‌طور رسمی اعلام کرد که این گردهمایی تماماً وجهه فرهنگی داشت نه سیاسی:

باتوجه‌به احترامی که برای مردم ایران قائل هستیم به خود اجازه نمی‌دهیم در مسائل داخلی سیاسی این کشور که در آن مهمانیم، مداخله کنیم.

هیئت دبیران موقت کانون نویسندگان ایران نیز طی بیانیه‌ای اعلام کرد:

متأسفانه در بعضی شب‌ها بعضی از سخن‌گویان و شاعران از حد مسئولیت خود پا فراتر گذاشتند و هیئت دبیران موقت کانون نویسندگان ایران از این بابت بسیار متأسف است.

پیوستگی افراد مشهور آن رشته با رویداد

مشابهت رویداد ملی با کدامین رویداد بین‌المللی یا ملی مشهور در جهان

بررسی ده شب

شب اول

شب اول با سخنرانی رحمت‌الله مراغه‌ای آغاز شد. وقتی بیانیهٔ کانون نویسندگان توسط وی خوانده شد هیچ‌کس پیش‌بینی ده شب تند را نداشت.
درادامه سیمین دانشور سخنرانی‌ای درباب مسائل هنر معاصر ارائه داد. سیمین دانشور در این سخنرانی بیان می‌کند: دفاع از آزادی مهم‌ترین مسئله‌ای است که در هنر معاصر مطرح می‌شود و هنرمندان واقعی با وجود عوامل بازدارنده این رسالت مهم را از یاد نبرده‌اند و اینکه زشتی هنر معاصر به‌علت زشتی زمانه ماست. وی در گفته‌های خود به سه جریان هنری معاصر یعنی رئالیسم یا واقع‌گرایی انتقادی، رئالیسم سوسیالیسم و هنر مدرن اشاره کرده و توضیحاتی ارائه می‌دهد. پس از آن چند شعرخوانی با حضور مهدی اخوان ثالث (شعری از کتاب دوزخ اما سرد)، سیاوش مطهری، تقی هنرور شجاعی و منصور اوجی برگزار می‌شود.
شعر آنک! ببین قرائت‌شده توسط مهدی اخوان ثالث:
اوصاف این همیشه همان تا که بوده‌ام
از بی‌غمان رنگ نگر، این شنوده‌ام
بر لوح دودفام سحر، صبح آتشین
شنگرف تا اقاصی زنگار گسترد
اما شنیده کی بَرَدَم دیده‌ها ز یاد{
کاین کهنه زخمِ زرد، به هر روز بامداد
سر واکند به مشرق و خوناب و زهر و درد
تا مغرب قلمرو تکرار گسترد
صبح است و باز می‌دمد از خاور آفتاب
گفتند هرکسی نگرد نقش خود در آب
زین رو چو من به صبح، هزاران تفو فکن
نفرت بر این سُتور ِزر افسار گسترد
برخیز تا به خون جگرمان وضو کنیم
نفرین کنان به چهرهٔ زردش تفو کنیم
کاین پیر کینه، بهر چه تا بیکران چنین
بیداد و بد، مصیبت و آزار گسترد؟
آنک! ببین، مهیب‌ترین عنکبوت زرد
برخاست از سیاه و بر آبی نظاره کرد
تذکارِ رنگ‌های اسارت، به روشنی
اینک به رویِ ثابت و سیار گسترد...

شب دوم

از اتفاقات مهم شب دوم می‌توان به سخنرانی پر طعنهٔ منوچهر هزارخانی و شعرخوانی عمران صلاحی اشاره کرد.
سخنرانی منوچهر هزارخانی با عنوان «قیم و رشد آزادی» اولین سخنرانی بود که از سانسور و سیاست فرهنگی عصر پهلوی در آن ده شب خرده گرفت. وی در قسمتی از سخنرانی خود بیان کرد:
ما گفته‌ایم که قلم و اندیشه باید آزاد باشد . گفته ایم که این آزادی را تنها در شکلی می‌شناسیم که قانون اساسی ایران و اعلامیه حقوق بشر به‌صراحت معلوم کرده‌اند. ما گفته ایم دستگاه تفتیش عقاید و سانسور اندیشه ، به هر بهانه‌ای که برای توجیه آن متوسل شوند، با حق آزادی اندیشه و بیان تضاد دارد. ما گفته‌ایم و می‌گوییم که یک ملت بالغ و رشید نیاز به قیم و مرشد ندارد و خود کاملا قادر است درست را از نادرست تمیز دهد.
عمران صلاحی نیز شعری خواند که در حوزه ادبیات اجتماعی یکی از ماندگارترین‌ها شد.
کاظم‌السادات شکوری ، م.آزرم [نعمت آزرم] و محمدعلی بهمنی نیز درادامه شعرهایی خواندند.
اولین شعر خوانده‌شده توسط محمدعلی بهمنی:
در این زمانهٔ بی‌های و هوی لال‌پرست
خوشا به حال کلاغان قیل‌وقال‌پرست
چگونه شرح دهم لحظه‌لحظه خود را
برای این‌همه نا باور خیال‌پرست
به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
رسیده‌ها چه غریب نچیده می‌افتند
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست
رسیده‌ام به کمالی که جزا نالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نا مردم زوال پرست

شب سوم

شب سوم اوج ماجرا بود. به‌گفته محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی با دیدن التهاب مردم یادداشتی که از قبل در رابطه با وضعیت تئاتر داشت را کنار گذاشت و سخنرانی‌ای کرد که امروز هم برای ما ملموس است.
وی در سخنرانی خود بیان می کند: سانسور آن قشر مرئی ظاهر نیست همه و دیگران هم شما را سانسور می‌کنند که همهٔ ما زیر اسم واقعیت این کار را می کنیم. ولی منظورمان از واقعیت واقعا واقعیت نیست بلکه مصلحت است.
او در این سخنرانی بیان می کند که سانسور تنها در دست نهادهای دولتی نیست بلکه می توان از طریق افکار عمومی و از مجرای های سرمایه و غیره فشار آورد.
او در آخر، سخنرانی خود را با این کلمات به پایان می رساند:
کلمه هایی که از دستگاه های دولتی تا روشنفکر معاصر همینطور یکسان به کار می برند.به من حق بدهید که نسبت به این کلمه‌ها مشکوک باشم. اگر قرار باشد دستگاه دولت مسوولیت بگوید و ما هم بگوییم ، من به این مسوولیت مشکوکم. اگر قرار است او درباره ی آزادی بگوید و ما هم، من به این آزادی مشکوکم.
شمس آل‌احمد نیز مستقیماً اشاره می‌کند که آقای دکتر بکر رئیس انجمن خواهش داشتند که از به‌کاربردن کلمه سانسور پرهیز کنم و به این علت امشب از ممیزی حرف خواهم زد.
شب سوم شب شعرخوانی محمد زهری ، سیروس مشفقی ، احمد کسیلا ، فاروق امیری و طاهره صفار زاده نیز بود.
محمد زهری در آن شب اولین شعر اولین کتاب خود را به عنوان آغاز شعر خوانی خود انتخاب کرده بود:
به فردا
...
به گلگشت جوانان
یاد ما را زنده دارید، این رفیقان!
که ما در ظلمت شب
زیر بال وحشی خفاش خون آشام
نشاندیم این نگین صبح روشن را
به روی پایه ی انگشتر فردا
و خون ما
به سرخی گل لاله
به گرمی لب تبدار بیدل
به پاکی تن بیرنگ ژاله
ریخت بر دیوار هر کوچه
و رنگی زد به خاک تشنه ی هر کوه
و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری...
و اینست آن پرند نرم شنگرفی
که می بافید
و اینست آن گل آتش فروز شمعدانی
که در باغ بزرگ شهر می خندد
و اینست آن لب لعل زنانی را
که می خواهید
و پرپر می زند ارواح ما
اندر سرود عشرت جاویدتان
و عشق ماست لای برگ های هر کتابی را
که می خوانید


شما یاران نمی دانید
چه تب هایی ، تن رنجور ما را آب می کرد
چه لب هایی ، به جای نقش خنده ، داغ می شد
و چه امیدهایی در دل غرقاب خون ، نابود می گردید
ولی ما دیده ایم اندر نمای دوره ی خود
حصار ساکت زندان
که در خود می فشارد نغمه های زندگانی را
و رنجی کاندرون کوره ی خود می گدازد آهن تنها
طلسم پاسداران فسون ، هرگز نشد کارا
کسی از ما ،
نه پای از راه گردانید
و نه در راه دشمن گام زد
و این صبحی که می خندد به روی بام هاتان
و این نوشی که می جوشد درون جام هاتان
! گواه ماست ، ای یاران
گواه پایمردی های ما
گواه عزم ما
کز رزم ما
جانانه تر شد!

شب چهارم

در ابتدا غلامحسین ساعدی سخنرانی خود را با عنوان «پیرامون شبه هنرمند » بیان می کند.
وی در این سخنرانی از شبه هنرمند ها که وابسته به حکومت هستند سخن گفت و بیان کرد :
مساله این است که عرصه هیچ وقت برای شبه هنرمند تنگ نیست ، هیچ وقت ، بله ، مساله مهم این که شبه هنرمند با سانسور مخالف نیست ، وجودش را حس نمی کند ، این دوتا برادران توامان همدیگرند ، اصلا شبه هنرمند زاییده سانسور است ، از عواید سانسور است ، از عوارض سانسور است . سانسور هنرمند واقعی را می کوبد و بذر هنرمند کاذب را همه جا پخش می کند ، وقتی آلودگی هست چرا شبه وبا نباشد؟ وقتی سانسور هست چرا شبه هنرمند نباشد؟
شب چهارم شامل شعر خوانی علیرضا نوری زاده ، عظیم خلیلی ، حسین منزوی ، مفتون امینی و هوشنگ ابتهاج به عنوان حسن ختام شب چهارم بودند.حسین منزوی شعر بانو را قرائت کرد که به گفته وی مخاطب این شعر خانم سیمین دانشور بوده است:
بانوی سیاه پوش!
بانو جان!
سر برکن از این شب سیاووشان
آن¬جای آنک: زمرّدی جوشان
جنگل ـ شده گاهواره¬ی خورشید
در خانه¬ات آن درخت بالیده است
و سایه فکنده بر خیابان¬ها
و سایه او بزرگ خواهد شد
چندان که تمام شهر جنگل گردد
در تاریخی که خون به دل دارد
از مردانی کم از مخنث¬ها
اکنون جنگل چه نقطه¬ی عطفی است
بانو! بانو! سرت سلامت باد
از من باری تو را بشارت باد
سر برکن، راه صبح نزدیک است
صبحی که در آن جنازه¬هایی را
که این همه روی دست¬هایت مانده است•
در چشمه¬یی از سپیده¬دم خواهی شست
و پیش تر از به خاک بخشیدن¬شان
رو با مشرق ، نماز خواهی کرد
دیری است که طبل هوشیاری را
در شرق بزرگ نوبتی می¬کوبد
مردان سپیده¬دم، خیابان¬ها را
از خواب قدیم بر می¬انگیزند
و باد که آمده است از جنگل
ته مانده¬ی خواب شهر را می¬روبد
نعش این شهید عزیز
روی دست ما مانده است

شب پنجم

در این شب دو سخنرانی از باقر مومنی و سعید سلطانپور ایراد شد که هر دو به نوعی قابل توجه بود. باقر مومنی بدون رعایت این مساله که نباید از کلمه سانسور به طور مستقیم استفاده می شد سخنرانی خود را با عنوان « سانسور و عوارض ناشی از آن » ایراد کرد و بیان می کند:
بدترین عارضه سانسوری که از جانب قدرت حاکم اعمال می شود سانسور دیگری است که از آن زاییده می شود . سانسور مردم بر روشنفکران و روشنفکران بر خودشان .
وسپس شاهد شعرخوانی تند سعید سلطانپور هستیم که به تازگی از زندان آزاده شده بود :
سلام شکستگان سال های سیاه...
شکستگان آزادی...خواهران و برادرانم سلام...
سپس به عدم انتشار کتاب ها ، زندانی شدن های متعدد و علل آنها اشاره کرد .
در انتها وی شعر کشتارگاه را قرائت کرد. به همین سبب دکتر بکر سکوت خود را شکسته و اعلام می کند که کانون باید مسئولیت کنترل این شب ها را به عهده بگیرد و یا برنامه را در همین جا تعطیل کنند که در نهایت با پادرمیانی غلامحسین ساعدی و به آذین برنامه بر اساس توافق ضمنی ادامه پیدا می کند .
آقایان : اسماعیل شاهرودی ، اورنگ خضرایی و علی موسوی گرمارودی در شب پنجم شعرخوانی کردند.
در حاشیه شب پنجم: دکتر بکر به هیئت دبیران کانون به‌شدت اعتراض می‌کند که چرا باز هم توافق‌ها را زیر پا گذاشته‌اید ؟ اما دکتر بکر نمی‌دانست سخنرانی باقر مؤمنی پیش‌درآمدی بر یک شب طوفانی است . در حالی‌که جمعیت در هیجان سخنرانی مؤمنی بود ، نوبت به شعرخوانی اسماعیل شاهرودی رسید . شاهرودی بیمار است و بستری ؛ به‌جای او سیاوش کسرایی پشت تریبون می‌آید که به یاد شاهرودی و سپاس از او شعری از وی بخواند . ابتدا چنین می‌گوید : « اجازه بدهید یاد کنم از اسماعیل شاهرودی آزادیخواه ، پیشکسوت ، پیرو و دوست نیما ، همراه و همرزم ما در سال‌های بعد از شهریور تا کنون. به او خواهم گفت که شاهرودی کار خودش را کرده . به هنگامی که جوانانی ، شاعرانی نظیر سعید سلطان‌پور [کف‌زدن جمعیت] پلنگ رزم‌دیده به‌جای او به میدان می‌آیند و موسوی گرمارودی [کف زدن جمعیت] که این هر دو شاعر از آزمون دردناک نام و ننگ سربلند در میان ما نشسته‌اند و وظیفه خودشان را به موقع انجام خواهند داد.» پس از این مقدمه ی پرشور ، کسرایی شعر بلند «تخم شراب!» سروده ی شاهرودی را می‌خواند و جمعیت تشویق می‌کند . گویی کسرایی را شور و هیجان جمعیت فراگرفته است ، چون می‌گوید : « اجازه بدهید تریبون را بدهم به سعید سلطان‌پور با وقتی که هنوز…» کف‌زدن جمعیت اجازه نمی‌دهد کسرایی ادامه بدهد . مجری به کسرایی می‌گوید الان نوبت سلطان‌پور نیست و… . چند لحظه بعد ، مجری که متحیر از این کار کسرایی است و در برابر عمل انجام شده قرار گرفته ، می‌گوید : « آقای سعید سلطان‌پور قرار بود که آخر جلسه ما باشند ولی [چند ثانیه مکث می‌کند وسپس با تردید می‌پرسد] الان آمادگی دارند؟ [گویا سلطان‌پور می‌گوید بله و مجری ادامه می‌دهد] می‌آیند برای شما شعرهاشان را می‌خوانند». سلطان‌پور در میان کف‌زدن‌های پرشور و هلهله ی جمعیت پشت تریبون قرار می‌گیرد و این‌طور آغاز می‌کند : «سلام . شکستگان سال‌های سیاه ، تشنگان آزادی ، خواهران و برادرانم ، سلام .» آن‌گاه از کتاب‌ها و نمایش‌هایی توقیف‌شده‌اش می‌گوید و این‌که « به جرم سرودن » اشعار مجموعه « آوازهای بند » که منتشر نشد « سه سال در بازداشتگاه‌ها و بندها به‌سر بردم و چون دیگران عقوبت‌های نابه‌جا و وهن‌آور کشیدم. » از سانسور می‌گوید و این‌که اداره ی سانسور گفته است مجموعه ی اشعار « صدای میرا » در صورتی که ۲۱ صفحه‌اش حذف شود مجوز انتشار می‌گیرد . از محسن یلفانی و دیگر یاران زندانی یاد می‌کند و هنگامی که می‌گوید : « و من و همچنان کانون نویسندگان به‌نام آزادی و بر بنیاد قانون اساسی ایران و متمم آن و اعلامیه جهانی حقوق بشر خواستار آزادی هنرمندان و دربندان هستم» جمعیت به ‌شدت کف می‌زند ، سوت می‌زنند و عده‌ای شعار می‌دهند، زنده‌باد می‌گویند و… . شعرخوانی سلطان‌پور با ابیاتی از غزل حافظ ، با این مطلع « دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند »، آغاز می‌شود و سپس اشعار انقلابی خودش را می‌خواند ، پرشور و برانگیزاننده ؛ اشعاری که حکایت خشم زمانه است و جمعیت همدلانه او را تشویق می‌کند و تشویق می‌کند . شعر سلطان‌پور زبان حال بسیاری از آنهاست و آنها آمده‌اند تا اشعاری از این دست را بشنوند ؛ اشعاری که به‌صراحت حاضران را به ایستادن در برابر فضای اختناق فرا می‌خوانند.

هنوز سلطان‌پور دو شعر نخوانده بود که «همه گردانندگان این شب‌ها را — آلمانی و ایرانی — به هراس می‌افکند ». این‌بار دکتر بکر صبر و تحمل را از دست داده و به اعتراض بسنده نمی‌کند . باقر پرهام می‌گوید : « دکتر بکر آمد و داد و بیداد و فریاد که یا این را بیاورید پایین یا من می‌روم می‌کشمش پایین . گفتم آقا این کار را نکن . ما خودمان به هر ترتیب این را می‌آوریم پایین . به هزار زحمت راضی‌اش کردیم که آقا تو این کار را نکن . جمعیت برآشفته‌ای که همه برای او کف می‌زنند می‌ریزند سرت و اصلاً قیامت به پا می‌شود. » تنها دکتر بکر و دستیارانش عصبانی و نگران نیستند بلکه دبیران و اعضای کانون هم به‌شدت نگرانند. « دبیران کانون نه تنها برای ادامه این شب‌ها ، بل برای موجودیت کانون احساس خطر می‌کنند.» برخی از اعضای کانون که اقدام سلطان‌پور را ماجراجویانه و خطرناک می‌دانند برافروخته و معترضند . باقر پرهام به سراغ به‌آذین می‌رود و می‌گوید : « آقای به‌آذین یا این را می‌آورید پایین یا ما کانون را به‌هم می‌زنیم. » در آن موقع پرهام تصور می‌کرد سلطان‌پور را به‌آذین و سیاوش کسرایی تحریک کرده‌اند حال آن‌که ، نه تنها به‌آذین نقشی نداشت بلکه « برآشفته و نگران » هم بود. سرانجام پس از اصرار‌های پیاپی به‌آذین و کسرایی (به حدی که جمعیت هم متوجه می‌شود) سلطان‌پور شعرخوانی را تمام می‌کند . البته جمعیت همچنان مشتاق شنیدن شعرهای سلطان‌پور یا شعرهای مشابه آن بود و دیگر شنیدن اشعار غیرصریح و اشاره‌ها و کنایه‌های در پرده راضی‌اش نمی‌کرد . اورنگ خضرایی که نوبت شعرخوانی او بود این را دریافته و از این‌رو خطاب به جمعیت می‌گوید : « شاید حق این بود که سعید سلطان‌پور ادامه می‌داد اما به هرحال نوبتی هم به من داده شده. »

اما این همه ی ماجرای شب پنجم نیست ؛ پس از خضرایی نوبت شعرخوانی علی موسوی گرمارودی است . او نیز مانند سلطان‌پور تازه از زندان آزاد شده و جمعیت مشتاق شنیدن اشعار اوست . گرمارودی را پرشور تشویق می‌کنند و انتظار دارند مانند سلطان‌پور رفتار کند، اما گرمارودی چنین قصدی ندارد . اشعارش گرچه در معنا از مقاومت و مبارزه می‌گوید اما چنان نیست که بر شور جمعیت بیفزاید . قبل از این‌که گرمارودی ششمین شعر را بخواند مجری پشت تریبون می‌آید و می‌گوید : « از اعضای محترم کانون نویسندگان ایران که در میان جمعیت هستند تقاضا می‌شه برای یک مذاکره دسته‌جمعی تشریف بیاورند به آن سالن که سمت چپ ‌و بالاست .»

معلوم است که باز هم مشکلی پیش آمده است . باقر پرهام می‌گوید : « دکتر بکر ما را خواست که باید برنامه قطع بشه . گفت همین حالا باید قطع بشه . گفتم آقا جان ، با ده‌هزار نفر آدم برانگیخته که الان نمیشه . گفت باید برنامه قطع بشه . همین حالا تلفن می‌کنم به رادیو تلویزیون که خبر بدهند و خودم هم می‌روم پشت تریبون می‌گویم برنامه قطع شده است. عصبانی شد و از ما قهر کرد و رفت توی رستوران آنجا مشغول شام خوردن شد. […] رفتم تو رستوران پهلویش و گفتم آقای بکر من حرفی ندارم شما این کار را بکنید اما یک چیزی به شما بگویم . این جمعیت را می‌بینی ، پنج شش هزار نفر همه هم برافروخته و تحریک‌شده . به زور هم سلطان‌پور را پایین کشیدیم و بدتر هم شده . اگر تو بروی این کار را بکنی اینجا زد و خورد پیش بیاید پنجاه نفر زیر دست و پا بمیرند مسئولیتش با تو است. قبول می‌کنی؟ […] گفت پس می‌گویی چه کار کنیم ؟ گفتم هیچ‌کار . ما به عنوان هیئت دبیران می‌رویم یک متن کوتاهی را می‌خوانیم و این داستانی [را] که پیش آمده یک‌جوری ترمیمش می‌کنیم و به شما هم قول می‌دهیم که در شب‌های دیگر کنترل بیشتری بکنیم و نگذاریم کسی این‌جوری که این آقا تندروی کرده خارج بشود از جاده . گفت باشه. »

در حالی که پرهام در حال مذاکره با دکتر بکر بود و دبیران و اعضای کانون هم به فکر چاره‌اندیشی ، در شعرخوانی موسوی گرمارودی اتفاقی افتاد که می‌توانست منجر به مداخله ی مأموران پلیس شود . هنگامی که گرمارودی می‌خواهد هشتمین شعر را با نام « در ستایش رادی » بخواند عده‌ای از جمعیت از جا برمی‌خیزند و قصد ترک باغ را دارند . دیر وقت است و شب پنجم بیش از شب‌های پیشین طول کشیده . چند نفری می‌گویند : « بمانید، بمانید. » موسوی گرمارودی می‌گوید : « آقایان اشکالی ندارد . آقایانی که می‌خواهند بروند تشریف ببرند . شیعه و تشیع همیشه مظلوم بوده است . هیچ مانعی ندارد . عرض کردم ما همیشه در اقلیتیم. [عده‌ای کف می‌زنند]. شاید برنامه این بوده که سخن یک شیعه کمتر شنیده شود . اشکالی ندارد . هرکس می‌خواهد کاملاً آزاد است، برود .» عده‌ای کف می‌زنند و گرمارودی شعر « در ستایش رادی » را از ابتدا می‌خواند . نوار صوتی که در دست دارم در میانه ی خواندن این شعر به پایان می‌رسد . گویا از آن به بعد واقعه‌ای روی داده است زیرا، به‌آذین می‌نویسد : در هنگام شعرخوانی گرمارودی « جمعیت گویی منفجر می‌شود ، هو می‌کند ، سوت می‌کشد ، به پا می‌خیزد و به سوی سکوی سخنرانی در تلاطم می‌افتد ، می‌خواهد گوینده را از سکو پایین بکشد . و این به‌راستی خطاست. » به‌آذین توضیح نمی‌دهد « تلاطم جمعیت » چه سرانجامی داشت و در خاطرات دیگر اعضای کانون هم به این واقعه اشاره‌ای نشده است . هر چه بوده ، احتمالاً مرزبندی ایدئولوژیک او و اتهامی که با گفتن « شاید برنامه این بوده… » وارد کرد ، در تحریک عده‌ای از جمعیت بی‌تأثیر نبوده است .

در آن شب و روز بعد ، سرانجام ، مذاکره ی دبیران کانون و دکتر بکر به این توافق انجامید که از شب ششم سخنرانی از برنامه حذف شود ، شب‌ها به صورت شب شعر ادامه یابد ، و بر شعرخوانی‌ها نظارت بیشتری اعمال شود

شب ششم

در ابتدای شب ششم سخنرانی دکتر بکر برگزار شد . سپس سخنرانی محمد علی مهمید در باب آرمانگرایی در شعر پارسی و سپس سخنرانی هوشنگ گلشیری با عنوان " جوانمرگی در نثر معاصر فارسی ":
اما مقصودم از جوانمرگی ، مرگ _ به هر علت که باشد _ قبل از چهل سالگی است و کمتر ، چه شاعر یا نویسنده زنده باشد یا مرده؛ یعنی ممکن است نویسنده یا شاعر همچنان زنده بمانند اما دیگر از خلق و ابداع در آنها خبری نباشد. خودشان را تکرار کنند و از حد و حدودی که در همان جوانی بدان دست یافته اند فراتر نروند. وی در ادامه علل جوانمرگی را اینگونه بیان می کند :
۱.توقف در مرحله انقلاب مشروطه
۲.فقدان تداوم فرهنگی
۳.رابطه نویسنده و ممیزان
۴.متفنن بودن
۵.کوچ های اضطراری یا اجباری
۶.دوره فترت ترجمه
که به تشریح این موارد می پردازد.
وی در شب دهم نیز دوباره سخنرانی کرده و به همه اتهاماتی که علیه کانون نویسندگان و آن ده شب مطرح شده بود پاسخ داد . شب ششم شب شعرخوانی سیاوش کسرایی ، فریدون مشیری ، حسن ندیمی و محمد خلیلی بود.
شعر رهاورد سیاوش کسرایی:
مسافر ز گرد ره رسیده ام
تمام راه خفته را به پا و سر دویده ام
صلابت و شکوه کوههای دور
نگاه دشت های سبز
تلاش بالها
شکاف و رویش زمین پرورنده با من است
گل هزار باغ خنده با من است
طلوع آفتاب بر ستیغ
برای دیدن گوزنهای تیزتک
ز صخره های به سنگ ها پریده ام
فراز آب رفتها
که آبی بنفشه ها ستاره ای است
چکیده بر گلیم وحشی علف
نفس زنان و خسته چتر بید واژگونه را
به روی سر کشیده ام
تولد بهار را
به روی دست های جنگل بزرگ دیده ام
ز سینه ریز رنگ رنگ تپه ها
شکوفه های نوبرانه چیده ام
کنون برابر تو ایستاده ام
یگانه بانوی من ای سیاهپوش ای غمین
که مژده آرمت
بهار زیر و رو کننده می رسد
نگاه کن ببین
غمت مباد و داغ دوری ات مباد
که لاله ها به کوه روشنند و رنگ بسته اند
که خارهای سبز سر کشند
دمی کنار این دریچه بالهای باز را در آسمان نظاره کن
ببین که لانه ها دوباره از پرندگان تهی است
ببین کسی به جای خویش نیست
اگر به صبر خو کنی
اگر که روزهای وصل را
به پرده همین شب نارسیده سر کنی
ببارمت نویدهای سرخ گونه ای
که من ز چرخ ریسک نهفته در پناه شاخه ها و مه
به قعر دره ها شنیده ام

شب هفتم

شب هفتم اسلام کاظمیه در قیاسی سنجیده و با جزییات ثابت کرد که تشکیل کانون نویسندگان ایران به لحاظ قانونی خالی از اشکال است و در پی آن داریوش آشوری سخنرانی ای با عنوان « شعر آزادی است» داشت که بسیار مورد توجه قرار گرفت : اگر شاعر از حقیقت سخن می گوید، اگر حقیقت او از نور حقایق پراکنده علمی که شناخت جهان – که در مرتبه کثرت نیست – بلکه حقیقتی است یگانه که هر بار همان را می گوید، که حقیقت یگانه انسان است، که حقیقت یگانه عالم است، که حدیث یگانگی حقیقت انسان به حقیقت عالم است. شاعر و متفکر با حرکت از منازلی متفاوت در راه در راه به هم می رسند. زیرا متفکر نیز غرقه در بسیاری حقایق علمی است. غرقه در کثرت داده ها و یافته ها، باری غرقه در کثرت نیست. او نیز در طلب گوهر یکدانه و جوهر یگانه همه چیز است. او نیز در طلب پیوستن گوهر انسان با گوهر حقیقت وجود است. او نیز به یک و یکی می اندیشد. اگر شاعر چنین است و متفکر چنین، پس میعادی است میان شاعر و متفکر. اگرچه این یک از قبیله مستان است و آن یک – به ظاهر – از طایفه مستوران.
اما:
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند
ما دل به عشوه که دهیم، اختیار چیست؟
بتول عزیز پور ، جلال سرافراز ، جعفر کوش آبادی ، علی بابا چاهی ، جواد مجابی و م. آزاد هم آن شب شعرخوانی داشتند.

شب هشتم

شب هشتم مصطفی رحیمی در سخنرانی با عنوان " فرهنگ و دیوان " ، بحث " دیوان سالاری " را مطرح کرد و از نظر جامعه شناسانه آن را به سانسور پیوند زد:
عینک دیوان اصولا گذشته نگر است و ذره بین فرهنگ ذاتا آینده نگر.
مقامات دیوانی – به فرض که بر اساس مترقی ترین و تازه ترین ایدئولوژی ها تشکیل دیوان داده باشند – می خواهند بر اساس تفکری که درست تا دیروز پویا بوده است کار کنند.زیرا تکوین دیوان، بنا به تعریف،از قوه به فعل درآوردن، یعنی عملی ساختن فلان جهان بینی است. اگر فاصله اندیشه و عمل را فقط یک روز حساب کنیم، باز هم دیوان امروز تجلی عملی افکار دیروز است. بگذریم که گاه، این فاصله یک روز نیست، چندین قرن است. پس، به هر حساب، دیوانیان از اندیشه ورزان واپس ترند. دیوانیان فرصت و امکان پرداختن به اندیشه بازشان می دارد، و دیگر آن که تشکیلات دیوانی، همین که برپا شد، تمایلی آشکار و نهان به ثبات و ایستایی دارد.
پس انسان دیوانی به مقتضای کار خود گذشته گراست.
شعرخوانی : نصرت رحمانی ، کیومرث منشی زاده ، فرخ تمیمی و اصغر واقدی .

شب نهم

در شب نهم باقر پرهام از اعضای اصلی کانون نویسندگان در سخنرانی خود می گوید :
من در گفتار امشب خود ، همچنان به زبان ملاحظه سخن خواهم گفت و نه زبان صراحت و بی پردگی . چرا ؟ به دلیل اینکه بیماری اجتماعی قرن ها را نمی توان یک شبه درمان کرد .
او سخنرانی اش را اینگونه به پایان می رساند :" دریغ است که ایران ویران شود."
شب نهم شامل داستان خوانی فریدون تنکابنی و شعرخوانی منوچهر نیستانی ، بیژن کلکی ، عبدالله کوثری و محمد حقوقی میشد.

شب دهم

در شب دهم جمعیت حاضر در باغ گوته بیش از ۱۵ هزار نفر بود . در آن ده شب درست نزدیک ساختمان تلویزیون دولتی شاهنشاهی ، نویسندگان و شاعران مخاطبان تازه ای پیدا کرده بودند . آن شب به آذین رییس کانون نویسندگان ایران پیام این شب ها را به مردمی که با چتر و بی چتر در باغ آلمانی ها گرد هم آمده بودند منتقل کرد و گفت : ده شب ، به صورت جمعیتی که غالبا سر به ده هزار و بیشتر میزد ، آمدید و اینجا ، روی چمن و خاک نمناک ، روی آجر و سمنت لبه حوض ، نشسته و ایستاده ، در هوای خنک پاییز و گاه ساعت ها زیر باران تند ، صبر کردید و گوش به گویندگان دادید . چه شنیدید ؟ - آزادی و آزادی و آزادی... در آخرین شب ، اسماعیل خویی ، جواد طالعی و فریدون فریاد شعرخوانی کردند. در اختتامیه این ده شب پیامی توسط هوشنگ گلشیری خطاب به مردمی که در این شب مخاطب این سخنرانی ها و شعرخوانی ها بودند قرائت شد:
خواهران و برادران
ما را متهم کردند که وقتی رسما ممیزان وجود دارند و همچنان اختناق آشکار و پنهان مسلح به پیشرفته ترین و جهنمی ترین وسایل و ابزار ممکنه پای می فشارد ، ما – این چندین و چند تن _ نمایشی ترتیب داده ایم تا خدای ناکرده این طاق و ایوانِ همه چیزش ویران را بزک کنیم.
ما را متهم کردند که هاید پارک درست کرده ایم.
ما را متهم کردند که مبلغ نظریه ای خاص هستیم.
ما را متهم کردند که در خانه بیگانگان آشیان گرفته ایم.
ما را متهم کردند که از اینجا و آنجا دستور گرفته ایم.
ما را متهم کردند که...
و در نهایت گفته خود و این ده شب را اینگونه به پایان می رساند:
پیمان ببندید که دیگر ننشینید که برخاستن، زنده بودن ،همیشه برخاستن است؛ همیشه زنده بودن است؛ حضور مداوم در جهان است، درگیری مدام با هرچه ناپاکی است، نا خوبی است، کژی و کاستی است، چرا که آن که قانع شد، آن که به این چیز و آن یک قانع شد، توقف کرد، از حرکت و پویایی ماند، در میانه راه، در کیلومتر شمار یک یا ده یا صدهزار، مرده است، مومیایی شده است. پیمان ببندید که رهایمان نکنید. انتقادهاتان، نصیحت هاتان، حتی دشنام هاتان را از ما دریغ ندارید.
و آخرین پیام ما اعضای کانون از به‌آذین، ساعدی، سلطانپور، آدمیت، آل‌احمد، هزارخانی، دانشور، آزرو و همه دیگران این است ک عزیزان، ما اینجاییم و همه و همه شما از مایید. آرام، همان‌گونه‌که بودید، به خانه‌هاتان که خانه های ماست، بروید و کاری نکنید که ممیزان تا پیش از آن که ببالیم ریشه هامان را بخشکانند، تا پیش از آن که جنگلی بزرگ شویم، قطعمان کنند. روزتان پیروز و شامتان روز باد.

داستانک‌ها، حواشی و اتفاقات ماندگار در گذر از دوره‌های مختلف

سانسورشدن سانسور

به‌گفته باقر مؤمنی وی اطلاعی از این مسئله نداشت که حق استفاده از کلمه سانسور را در سخنرانی‌ها نداشته و باید کلمه ممیزی را جایگزین می‌کردند و این در حالی موضوع اصلی صحبت وی سانسور بود.

تأییدنشدن متن سعید سلطانپور

درپی سخنرانی و شعرخوانی تند و انقلابی سعید سلطانپور که به‌تازگی از زندان آزاد شده بود، پرهام اعلام کرد که شعر دیگری را برای تأیید به ایشان داده‌اند؛ اما متن دیگری را قرائت کرده است. درنهایت به‌خواست به‌آذین سعید سلطانپور از تریبون پایین آورده شد.

باران شدید و حضور مردم

حضور گستردهٔ مردم به‌رغم باران شدید آن شب‌ها جذابیتی خاص به این رویداد ادبی داده بود. اسماعیل خویی در صحبت‌های خود به این مطلب اشاره می‌کند که اجتماع سنگین مردم از شب دوم شروع شد. مردم که زیر باران تند با چترهای خود، سرپناه ساخته بودند، با علاقه و شیفتگی خاصی به شاعران و نویسندگان گوش فرا می‌دادند..

جو سیاسی حاکم

فریدون تنکابنی در خاطرات آن شب‌ها و در تأیید جو سیاسی حاکم به‌یاد می‌آورد که:
باران باریده بود و من گفتم دوستان شاعر ما شعر خواندند من هم می‌خواهم شعر بخوانم؛ ولی شاعر نیستم پس من یک شعر از سعدی می‌خوانم.

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید در شوره زار خس

سپس برحسب تفسیرهای آن زمان هنگام خواندن «در باغ لاله روید» به مردم و هنگام بیان «در شوره‌زار خس» به کاخ نیاوران اشاره کردم.

بیماری بتول عزیزپور

بتول عزیزپور که یکی از شاعران و سخنرانان آن ده شب بود به‌رغم حضور مداوم، به‌علت کسالت شدید در شب سخنرانی خود نتوانست شعر خود را بخواند و شعر وی را جلال سرفراز که یکی از سخنرانان آن شب بود خواند.

شب‌های شعر گوته را بیشتر بشناسیم

انتخاب مکان

انتخاب زمان

انتخاب استان

برگزیدگان

عدم شرکت و تحریم

توقف و استمرار

سطح حضور مقامات ارشد نظام و سیاسی و اجتماعی در رویداد

سخنرانی‌های ماندگار

اجراهای به‌یادماندنی

بازتاب رسانه‌ای و مطبوعاتی

مشارکت بین‌المللی

پیام پشتیبانیِ روشن‌فکران مطرح آن زمان

ژان پل‌ساتر سیمون دوبوار و جمعی از روشن‌فکران مطرح آن زمان چنین پیام دادند:
می‌خواهیم حضور همیشگی خود را با دوستان روشن‌فکر ایرانی خود به صدای بلند اعلام داریم و با نیروی تمام از تظاهرات حق طلبانه‌شان از یک هفته پیش آغاز شده پشتیبانی کنیم.


گزارش‌های آماری و اطلاعات سال‌شماری و شناسه‌ای هر دوره به‌ترتیب سال

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون