محمود اعتمادزاده

نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۰ توسط طراوت بارانی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

محمود اعتمادزاده متخلص به م.ا.به‌آذین و مشهور به به‌آذین فعال سیاسی، نویسنده و مترجمی است که جنگ جهانی دوم را حضور داشت و همواره در کنار فعالیت‌های اجتماعی‌فرهنگی، جایگاه کوشش‌های ادبی را در زندگیِ پرفرازونشیبش حفظ کرد.

محمود اعتمادزاده (م.ا.به‌آذین)

زمینهٔ کاری فعالیت سیاسی، نویسندگی، ترجمه و ویرایش
زادروز ۲۳دی۱۲۹۳
رشت (کوی خُمِران چهل‌تن)
مرگ ۱۰خرداد۱۳۸۵
تهران (بیمارستان آزاد)
علت مرگ ایست قلبی
جایگاه خاکسپاری کرج
رویدادهای مهم کودتای ۲۸مرداد و انقلاب۵۷
لقب پدر ترجمه ایران [۱]
بنیانگذار از بانیان کانون نویسندگان ایران
پیشه فعالِ سیاسی، نویسنده، مترجم
سال‌های نویسندگی ۱۳۲۰تا۱۳۸۵
تخلص به‌آذین و م.ا.به‌آذین
همسر(ها) اقدس (ربابه) لنکرانیان
فرزندان سه دختر و یک پسر، شهلا (دختر دوم) کاوه
هفده‌سالگی را در فرانسه گذراند!
با اسماعیل شبرنگ
و محمدعلی افراشته
دعوت به مراسم پیوند
محمود و اقدس
نشانی مراسم
پیوندی که ابدی ماند
و جاودانه شد!
بوسه‌‌ٔ شیرین مغز بادام
دیدار شفیعی کدکنی با به‌آذین
در منزلش، ۱۳۸۵
* * * * *

اعتمادزاده که در بهار جوانی به‌قصد ادامه تحصیل در ریاضیات به فرانسه می‌رود با یافتن شور ادبی در نهادش، کنجکاوانه مطالعات ادبی و فلسفی و تاریخی را پی‌می‌گیرد. بازگشت به وطن و تجربهٔ جنگ تاسرحد ازدست‌دادن دست چپش، آن‌هم در اوج جوانانی در کارنامهٔ فعالیت‌های سیاسیِ مترجم «اتللو»ست که از چند منظر بر ادبیات معاصر ایران تأثیرگذار بود. آثار او به سه بخش ادبیات داستانی (رمان و داستان کوتاه)، ترجمه و نقد و پژوهش تقسیم می‌شود.
تا پایان تحصیل دوره دبستان در همان شهر ماند و سپس در اواخر تابستان۱۳۰۶ همراه خانواده به مشهد کوچید. سه سال اول دوره متوسطه را در آنجا گذراند. پس از آن به تهران آمد و تحصیلات خود را در این شهر ادامه داد. در شهریور۱۳۱۱ همراه گروهی که بورسیه دولت بودند، برای تحصیل در رشتهٔ مهندسی و ریاضیات به فرانسه رفت و شش سال و چند ماه در آنجا اقامت کرد؛ اما علاقه او به ادبیات سبب شد که بیشتر وقت خود را صرف آثار ادبی کند. خود نوشته است: «وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازه‌ای فلسفی یا تاریخی می‌گذراندم.»
در دی‌ماه۱۳۱۷ به ایران بازگشت و با عنوان ستوان دوم مهندس وارد نیروی دریایی شد و به خرمشهر رفت. دو‌سال‌ونیم در آنجا بود و در تیر۱۳۲۰ با درجه سروانی به انزلی منتقل شد.
در بحبوحهٔ جنگ دوم جهانی، قوای شوروی و انگلیس، ایران را از دو سو اشغال و پاره‌ای شهرها مثل انزلی را چند بار بمباران کردند. اعتمادزاده در روز چهارم شهریور۱۳۲۰ بر اثر بمباران به سختی مجروح شد. او را به بیمارستانی در رشت منتقل کردند و کار به قطع دست و بازوی چپش کشید. هنوز زخمش بهبود نیافته و ترکش بمب بیرون آورده نشده بود که او را مخفیانه به تهران رساندند تا چون اسیران جنگی گرفتار ارتش سرخ نشود؛ اما او کمی بعد اسیر تفکر سرخ شد و شاید تا به آخر عمر عاشقانه در آن ماند.
در همان دوره‌ای که در خرمشهر می‌زیست ترجمه «نامه سان میکله» را آغاز کرد؛ اما این کار تا شانزده سال به‌صورت ناتمام باقی ماند.[۲]

از میان یادها

انتخاب نام به‌آذین

محمود اعتمادزاده خود دربارهٔ عنوان «به‌آذین» در جایی گفته است:

«به‌آذین» را من در سال۱٣۲۲ هنگامی بر خود پسندیدم که هنوز افسر نیروی دریایی بودم و نمی‌توانستم آشکارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشی مجازش نمی‌شمرد. این نام نخستین بار در روزنامه «مردان کار» به‌کار رفت که مهندس احمد زیرک‌زاده به‌راه انداخته بود و او دو سالی می‌شد که با درجه سرگردی ارتش را ترک کرده بود. باری روزنامه، دوام نیاورد؛ ولی نام «به‌آذین» در فعالیت سیاسی و ادبی‌ام برجا ماند. این نام را من خود سکه زده‌ام. الگوی من در این نام‌گذاری واژه «به‌دین» بود که بر آن زردشتیان شناخته می‌شوند. آذین همان آیین است به‌معنای دین، «به‌آذین» نیز همتای «به‌دین». اما پذیرش این نام به‌هیچ‌رو از سر ایمان به دین آریایی زردشت نبود، هرچند که تعهدی آرمان‌خواهانه، با خود داشت.[۳]

تکیه به‌آذین بر صندلی شاملو

احمد شاملو حکایت کرده است زمانی که کارش با مدیر کتاب‌هفته (مجموعه‌ای که خود شاملو آن را بنا گذاشته بود) به‌جای باریک کشیده بود روزی به دفتر کتاب‌هفته رفت و به‌آذین را نشسته بر صندلی خود یافته که به او می‌گفت اگر نوشته‌ای داشته باشد، می‌تواند برای چاپ به او ارائه کند![۴]

دریابندری و کتابی که چاپ نشد

«آن‌وقت‌ها که به‌آذین «صدف» را اداره می‌کرد داستانی ترجمه کرده بودم از جان گالزورثی. اعتمادزاده به‌کمک محمدجعفر محجوب پیغام فرستاده بود که مطلبی به او بدهم. من این داستان را فرستادم. چاپ نشد، تنها نسخه‌ای هم بود که داشتم. از بین رفت. پرسیدم چرا چاپ نشد محجوب گفت که به‌آذین با مضمون داستان مخالف بود.»[۴]

گلستان و نقدهایش

گلستان در مصاحبه‌ای با قاسم هاشمی‌نژاد برای روزنامهٔ آیندگان که بعدها در کتاب «گفته‌ها» منتشر شد، به‌آذین را «آدمی شریف اما پرت و به‌کلی پرت از مرحله» معرفی می‌کند. قضیه به داستان «لنگ» برمی‌گردد که وقتی در سال۱۳۲۴ چاپ شد و بعدها در مجموعه «شکار سایه» آمد به‌آذین با همان دیدگاهِ ایدئولوژیک نقدی بر آن نوشت. گلستان می‌گوید و می‌گوید و می‌گوید و به اینجا می‌رسد: «... اما به‌هرحال غنیمت بود و غنیمت است تماشای یک آدم صادق، هرچند بددهن، هرچند بی‌منطق، هرچند خشکه‌مقدس، هرچند مطلقاً پرت.»[۴]

 
به‌آذین در جوانی

زندگی و یادگار

برگ‌برگ تاریخ[۵]

  • ۱۲۹۳: تولد، ۲۳دی، رشت، کوی خمیران چهل‌تن.
  • ۱۲۹۹: آغاز تحصیل شش‌ساله در دبستان، همواره رتبهٔ اول رشت.
  • ۱۳۰۰: شاهد اعدام رهبران نهضت جنگل و چرخاندن سر میرزا در کوچه‌وبازار رشت در هفت‌سالگی.
  • ۱۳۰۵: مهاجرت پدر از رشت.
  • ۱۳۰۶: مهاجرت تمام خانواده به مشهد.
  • ۱۳۰۹: آغاز تحصیل سه‌سالهٔ اول متوسطه در مدرسهٔ «دانش» مشهد.
  • ۱۳۱۰تا۱۳۱۱: ادامهٔ تحصیل دورهٔ سه‌سالهٔ دوم متوسطه طی دو سال در دبیرستان‌های دارالفنون و تدیّن تهران.
  • ۱۳۱۱: شرکت در کنکور اعزام دانشجو به اروپا؛ سفر به فرانسه از راه شوروی برای تحصیل با بورس دولتی؛ اقامت در شهرهای کلرسون فرّان، پاریس و برست طی شش سال و چند ماه؛ خواندن آثار ادبی و گاه فلسفی و تاریخی.
  • ۱۳۱۷: دریافت گواهینامه از دانشکدهٔ مهندسی برست؛ ناتمام‌گذاشتن تحصیل در دانشکدهٔ مهندسی ساختمان دریایی پاریس؛ بازگشت به ایران؛ اقامت در بندر خرمشهر به‌مدت دو سال؛ خدمت در نیروی دریایی با پست مهندسی و درجهٔ ستوان دوم تا سروانی؛ آغاز ترجمهٔ «نامه سان میکله».
  • ۱۳۲۰: انتقال به بندر انزلی با درجهٔ سروانی نیروی دریایی و اشتغال‌به‌کار در نیروی دریایی غازیان؛ خدمت در نیروی دریای شمال با سِمت مدیر تعمیرگاه؛ آشنایی با شاهکارهای نظم و نثر فارسی و شروع داستان‌نویسی؛ حملهٔ انگلستان و شوروی به ایران برای بازکردن و دردست‌گرفتن راه انتقال مهمات متفقین به جهبه‌های جنگ ضد آلمان نازی؛ قطع دست چپ از ناحیهٔ شانه در هجوم متفقین به ایران و بمباران انزلی و کشته‌شدن ناوسروان بایندر؛ بستری‌شدن در بیمارستان پورسینای رشت به‌مدت سه ماه؛ فرار مخفیانه به تهران برای خروج از حوزهٔ فرماندهی ارتش سرخ و نجات‌یافتن از اسارت جنگی.
  • ۱۳۲۱: ازدواج با اقدس لنکرانیان.
  • ۱۳۲۲: همکاری با حسن ارسنجانی، صاحب‌امتیاز و مدیرمسئول روزنامهٔ «داریا»؛ چاپ اولین داستان با نام «علی گابی» در همان روزنامه؛ آشنایی با میرجعفر پیشه‌وری و چاپ یک داستان‌کوتاه و یک مقالهٔ بررسی ادبی با موضوع «فتنه» نوشتهٔ علی دشتی در روزنامهٔ «آژیر» به‌مدیریت پیشه‌وری؛ آشنایی با مجلهٔ «جنگ و طبقهٔ کارگر» به‌زبان‌های فرانسه و انگلیسی.
  • ۱۳۲۳: استعفا از نیروی دریایی؛ انتقال به وزارت فرهنگ (آموزش‌وپرورش) با سِمت دبیر ریاضی و فیزیک در دبیرستان البرز تهران؛ نگارش اولین مقالهٔ سیاسی در روزنامهٔ «مردان کار» با امضای م.ا.به‌آذین؛ انتشار «پراکنده» نخستین مجموعه‌داستان؛ عضویت در حزب توده با معرفیِ اسمعیل شبرنگ.
  • ۱۳۲۴: انتقال به کتاخانه ملی با کمک دکتر حسن شهیدنورایی.
  • ۱۳۲۵: شرکت در نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران با حضور ۷۸ شاعر و نویسنده؛ ارسال چند نقد و ترجمه و داستان برای مجله سخن به‌مدیریت پرویز ناتل خانلری؛ انتصاب به معاونت فرهنگی گیلان هنگام حضور سه وزیر توده‌ای در کابینهٔ قوام‌السلطنه؛ برگشت به کتابخانه ملی پس از دو ماه.
  • ۱۳۲۶: نگارش نخستین رمان با نام «دختر رعیت».
  • ۱۳۲۷: چاپ ترجمهٔ «استراتژی جنگ انقلابی در چین» اثر مانوتسه دون؛ انتشار «به‌سوی مردم» دومین مجموعه‌داستان؛ عضویت در کمیتهٔ بخش حزب توده.
  • ۱۳۲۸: اولین بازداشت به‌مدت ۱۱ روز در حکومت صدرالاشراف و اولین هجوم به دفاتر علنی حزب توده.
  • ۱۳۳۱: انتشار «دختر رعیت» به‌همت محمدعلی افراشته.
  • ۱۳۳۳: دومین بازداشت توسط فرمانداری نظامی تیمور بختیار و حبس در زندان موقت شهربانی و سپس زندان قصر تهران؛ آزادی از زندان پس از دو ماه.
  • ۱۳۳۴: قطع رابطه‌با حزب توده به‌مدت ۲۳ سال؛ انتشار مجموعه قطعات ادبی «نقش پرنده»؛ دیدار با عبدالحسین آل‌رسول و انعقاد قرارداد ترجمهٔ «باباگوریو»؛ دریافت ۲۵۰ تومان پیش‌پرداخت از انتشارات نیل؛ همکاری و نگارش نقد بر آثار مهم ادبی در جزوهٔ «انتقاد کتاب» و انتشار آن به‌همت نشر نیل.
  • ۱۳۳۵: انتشار نخستین ترجمهٔ «باباگوریو» و ترجمهٔ «چرم ساغری» هر دو نوشتهٔ بالزاک.
  • ۱۳۳۶: اتمام ترجمهٔ «نامهٔ سن میکله» پس از ۱۷ سال؛ انتشار ترجمهٔ «زنبق دره» اثر بالزاک؛ چاپ ترجمهٔ «ژان کریستف» اثر رومن رولان؛ سرپرستیِ مجلهٔ صدف و چاپ چند نقد و ترجمه و داستان در آن.
  • ۱۳۳۷: چاپ فصلی از رمان ناتمام «خانوادهٔ امین‌زادگان» با نام «تازه‌عروس» در مجلهٔ صدف؛ انتشار نمایشنامهٔ «اتلو» اثر شکسپیر؛ چاپ فصلی دیگر از رمان ناتمام «خانوادهٔ امین‌زادگان» با نام «خانهٔ شوهر» در صدف؛ چاپ چند نقد و ترجمه و داستان در مجلهٔ پیام نوین.
  • ۱۳۳۹: چاپ مقاله در مجلهٔ آناهیتا.
  • ۱۳۴۰: انتشار ترجمهٔ «دختر عمو بت» اثر بالزاک؛ چاپ داستان‌هایی به‌زبان روسی با عنوان «نقش پرنده» Uzorina Sbolku با مقدمهٔ اِل.پیسکوف L.Peysikov در مسکو.
  • ۱۳۴۴: انتشار مجموعه‌داستان «مهرهٔ مار»؛ چاپ تألیف و ترجمهٔ «قالی ایران»؛ انتشار ترجمهٔ «دن آرام» اثر میخائیل شولوخوف؛ چاپ ترجمهٔ نمایشنامهٔ «هملت» اثر شکسپیر.
  • ۱۳۴۵: سفر به شوروی با دعوت انجمن دوستی شوروی و ایران همراه‌با سپهبد جهانبانی و همسر وی، ابوالحسن ورزی و لطف‌الله فرمز.
  • ۱۳۴۷: بنیان‌گذاری کانون نویسندگان ایران به‌اتفاق گروهی از نویسندگان و شاعران چون غلام‌حسین ساعدی، داریوش آشوری، سیمین دانشور، احمدرضا احمدی، یدالله رؤیایی و... و فعالیت در آن به‌هدف مخالفت با جریان حکومتی «کنگره نویسندگان، شعرا و مترجمان»؛ همکاری با جلال آل‌احمد در شکل‌گیریِ کانون؛ نگارش مرام‌نامهٔ کانون با عنوان «یک ضرورت» به‌پیشنهاد آل‌احمد؛ سخنرانی در تالار قندریز تهران با محور اصلی آزادی، نظم، واقعیت و سانسور؛ انتشار ترجمهٔ «زمین نوآباد» اثر میخائیل شولوخوف.
  • ۱۳۴۸: انتشار نمایشنامهٔ «استثنا و قاعده» اثر برتولت برشت.
  • ۱۳۴۹: تنظیم متن کوتاهی در اعتراض به دستگیریِ فریدون تنکابنی به‌بهانهٔ «یادداشت‌های شهر شلوغ»؛ بازداشت محمدعلی سپانلو و ناصر رحمانی‌نژاد به‌مدت دو هفته؛ سومین زندانی‌شدن به‌مدت چهار ماه در قزل‌قلعه و زندان موقت و بندهای ۳و۴ قصر؛ انتشار مجموعه‌داستان «شهر خدا»؛ چاپ خاطرات زندان با نام «مهمان این آقایان» در اروپا.
  • ۱۳۵۱: انتشار مجموعه‌داستان «از آن سوی دیوار».
  • ۱۳۵۲: انتشار مقاله‌های سیاسی‌اجتماعی‌ادبی؛ سرپرستی و ترجمهٔ «کتاب هفته کیهان».
  • ۱۳۵۳: چاپ تعدادی داستان در دفترهای «لوح».
  • ۱۳۵۴: ترجمهٔ «جان‌شیفته» و انتشار نمایشنامهٔ «بازی عشق و مرگ» هر دو اثر رومن رولان، در ۶۱سالگی؛ سفر به فرانسه جهت مداوای بیماریِ قلبی
  • ۱۳۵۵: بازگشت به ایران؛ سفر به پاریس؛ سفر به آلمان‌شرقی برای مداوای بیماریِ قلبی؛ دیدار با نورالدین کیانوری دبیر ال حزب تودهٔ ایران؛ انتشار نمایشنامهٔ «کاوه» و خاطرات زندان «مهمان این آقایان» در کلن آلمان.
  • ۱۳۵۶: بازگشت به ایران از طریق پاریس؛ فعالیت و ارتباط با طیف وسیعی از مبارزان راه آزادی و ادامهٔ آن تا آغاز انقلاب بهمن۵۷؛ ترجمهٔ برخی آثار به‌زبان‌های روسی، آلمانی، فرانسوی و انگلیسی؛ راه‌اندازیِ مجدد کانون نویسندگان درپی مراجعهٔ هزارخانی، شمس آل‌احمد و اسلام کاظمیه؛ صدور اولین اعلامیه کانون در حکم نامه به نخست‌وزیر وقت؛ شرکت‌نکردن در نشستی به‌دعوت کانون در منزل مهندس مراغه‌ای به‌دلیل تناقض دیدگاه سیاسی با وی؛ انتخاب غیابی وی در آن نشست به‌سِمت عضو هیئت دبیران موقت؛ قرارگرفتن در فهرست نویسندگان ممنوع‌القلم از سوی حکومت وقت؛ سخنرانی در شب‌های شعر گوته؛ نگارش و انتشار بیانه‌ای سیاسی با امضای نوروز علی‌آزاد و جدی‌گرفته‌نشدن آن از سوی گروه‌های سیاسی؛ انتشار نامه‌هایی با امضاهای ناشناخته همچون «پاسخ همشهری به نوروز علی‌آزاد
  • ۱۳۵۷: انتشار ترجمهٔ «نامهٔ سان میکله» اثر آکسل مونته؛ چاپ مقاله و مت سخنرانی با عنوان «گفتار در آزادی»؛ تشکیل اتحاد دموکراتیک مردم ایران و اعلام مبانی عقیدتیِ آن؛ گفت‌وگوی جلال سرافزار و چاپ آن در کیهان؛ منتفی‌شدن موجودیت اتحاد دموکراتیک در عمل؛ چهارمین مرتبهٔ زندانی‌شدن در بازداشتگاه کمیتهٔ مشترک و زندان قصر برای مدتی؛ آزادی از زندان؛ انتشار مقاله‌های سیاسی‌اجتماعی در روزنامه‌های کشور؛ مدیریت شورای نویسندگان و مسئول هفته‌نامهٔ «اتحاد مردم»؛ برگزاری چند سخنرانی؛ مدیرمسئول هفته‌نامهٔ سوگند.
  • ۱۳۵۸: نگارش نامه‌ای مشترک خطاب به [آیت‌الله] روح‌الله موسوی خمینی با همراهی ابتهاج، کسرایی، تنکابنی و برومند به‌منظور تأیید اشغال سفارت آمریکا و اعلام وقف اندیشه و قلم در خدمت خلق و انقلاب؛ تعلیق عضویت در هیئت دبیران کانون؛ عضویت مجدد در حزب توده پس از ۲۳ سال؛ دبیرکل جمعیت ایرانی هوداران صلح؛ تشکیل شورای نویسندگان و هنرمندان و فعالیت در سمت رئیس، دبیر یا سخنگوی شورا؛ چاپ فصلی کوتاه به نام «از هر دری» در نامهٔ کانون نویسندگان؛ چاپ اندیشه‌هایی دربارهٔ هنر، نقد هنر و انقلاب در فصلنامهٔ شمارهٔ یک شورای نویسندگان.
  • ۱۳۵۹: انتشار «گواهی چشم و گوش» گزارشی از سفر و نگاهی به مسائل و تحولات افغانستان.
  • ۱۳۶۱: ایراد چند سخنرانی درباب مولانا و مثنوی؛ پیگرد قانونی پس از یک دورهٔ چهارسالهٔ فعالیت آزاد رهبری حزب توده؛ زندانی‌شدن در بازداشتگاه کمیتهٔ مشترک.
  • ۱۳۶۲: اعلام غیرقانونی و منحل‌شدن حزب توده از سوی نهادهای قضایی؛ پخش میزگردهای تلویزیونی؛ چاپ منظومهٔ «رؤیا» در روزنامهٔ اطلاعات.
  • ۱۳۶۳: انتشار ترجمهٔ «چاپایف» اثر دیمتری فورمانوف.
  • ۱۳۶۸: آزادی از اوین؛ انتشار «بر دریاکنار مثنوی، دیدودریافت»، (بخش اول، بازبینیِ یک سخنرانی با پاره‌ای افزودنی‌‌ها)؛ انتشار مجموعه‌داستان «مانگدیم و خورشیدچهر»؛ ترجمهٔ داستان «اولن اشپیگل» اثر شال دوکوتر (چاپ نشد)
  • ۱۳۷۱تا۱۳۷۲: انتشار خاطرات شش‌جلدی «از هر دری» با دریافت مجوز چاپ صرفاً برای دو جلد.
  • ۱۳۷۶: انتشار ترجمه‌ٔ نمایشنامهٔ «فاوست» اثر گوته؛ نگارش «بار دیگر و این بار» گزارشی چاپ‌نشده؛ نگارش داستان‌بلند «مرگ سیمرغ» چاپ‌نشده.
  • ۱۳۷۷: انتشار ترجمهٔ نمایشنامهٔ «شاه‌لیر» اثر ویلیام شکسپیر؛ چاپ مجموعه‌داستان «سایه‌های باغ»؛ چاپ داستان «چونان‌که در آینه‌ای شکسته».
  • ۱۳۷۸تا۱۳۷۹: نگارش مجموعه‌داستان‌های «چال»، «دوخواهر»، «مادرخوانده» و «نامه‌هایی به پسر» چاپ‌نشده.
  • ۱۳۸۰: گفت‌وگو با بهزاد موسایی و چاپ در فصلنامهٔ «گیلان ما» و «فرهنگ توسعه» پس از دو دهه سکوت؛ چاپ داستان «بازگشت» در مجلهٔ چیستا؛ سکتهٔ مغزی و بستری‌شدن در بیمارستان آراد تهران؛ انتقال به منزل و استراحت مطلق؛ چاپ «در عشق» در فصلنامهٔ گیلان ما؛ انتشار ترجمهٔ «داستان اولن اشپیگل» اثر شارل دکوستر.
  • ۱۳۸۵: درگذشت (۹۲سالگی) در اثر دومین ایست قلبی، قبل‌از ظهر چهارشنبه دهم خردادماه پس از سه روز بستری در بیمارستان آراد تهران؛ اعلام‌نکردن زمان تشییع و خاک‌سپاری از سوی خانواده به‌دلیل پرهیز از حضور دیگران در مراسم؛ تدفین در روز پنج‌شنبه ۱۱خرداد در بهشت سکینه کرج با حضور جمعی کوچک متشکل از خانواد و برخی دوستان فرهنگی.[۶]

از آغاز تا میانه‌های پرتنش و انجامی بس پرغرور

محمود اعتمادزاده در ۲۳دی۱۲۹۳خورشیدی در کوی خُمِران چهل‌تن (خمر بر وزن همر، به‌معنی کوزه‌گر) رشت و در خانواده‌ای بازرگان و خرده‌مالک به‌دنیا آمد. تا پایان دورهٔ دبستان در همان شهر ماند و در اواخر تابستان۱۳۰۶ همراه خانواده به مشهد کوچید. سه سال اول دورهٔ متوسطه را در آنجا گذراند و پس از آن به تهران آمد و تحصیلاتش را در این پایتخت ادامه داد. در شهریور۱۳۱۱ همراه گروهی که بورسیهٔ دولت بودند برای تحصیل در رشتهٔ مهندسی و ریاضیات به فرانسه رفت و شش سال و چند ماه در آنجا اقامت کرد؛ اما علاقهٔ او به ادبیات سبب شد که بیشتر وقت خود را صرف آثار ادبی کند. خود در این باره نوشته است:

وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازه‌ای فلسفی یا تاریخی می‌گذراندم.

دی‌ماه۱۳۱۷ به ایران بازگشت و با عنوان ستوان دوم مهندس وارد نیروی دریایی شد و به خرمشهر رفت. دوسال‌ونیم در آنجا بود و در تیر۱۳۲۰ با درجهٔ سروانی به انزلی منتقل شد.
در این زمان، یعنی بحبوحهٔ جنگ دوم جهانی، قوای شوروی و انگلیس، ایران را از دو سو اشغال و پاره‌ای شهرها مانند انزلی را چند بار بمباران کردند. اعتمادزاده در روز چهارم‌شهریور۱۳۲۰ بر اثر بمباران به‌سختی مجروح شد. او را به بیمارستانی در رشت منتقل کردند و کار به قطع دست و بازوی چپ کشید. هنوز زخمش بهبود نیافته و ترکش بمب بیرون نیامده بود که او را مخفیانه به تهران رساندند تا مثل اسیر جنگی گرفتار ارتش سرخ نشود؛ اما به‌آذین کمی بعد اسیرِ تفکر سرخ شد و شاید تا به آخر عمر عاشقانه در آن ماند.
داستان‌نویسی اعتمادزاده با چاپ مجموعه‌داستان «پراکنده» در سال۱۳۲۳ آغاز می‌شود. این مجموعه شش داستان دارد که در همهٔ ‌آن‌ها ردپایِ جوانی‌ْ نویسنده و تازه‌کار دیده می‌شود. این اثر همچون نامش پراکنده است؛ از مشکلات روحی و رفتاری شخصیت‌ها آغاز می‌شود و گاه به انتقادهای اجتماعی می‌انجامد.
دومین مجموعه‌داستان به‌آذین «به‌سوی مردم» از نُه داستان شکل گرفته است. در این مجموعه نویسنده کوشیده تا با به‌کاربستن سبک واقع‌گرایی پلی به‌سوی مردم جامعه خود بزند. اعتمادزاده با برگزیدن شخصیت‌های داستانش از میان کارگران، سربازان و مردمان پیرامون از داستان‌هایش راهی به جامعه باز می‌کند.
از دیگر آثار داستانی اعتمادزاده «نقش پرند» به‌سال۱۳۳۴، «شهرخدا» به‌سال۱۳۴۹ و «خانواده امین‌زادگان» به‌سال۱۳۳۶ است.
وجه دیگر فعالیت ادبی اعتمادزاده که تأثیرگذار و ماندنی است، مترجمیِ اوست. وی با تسلط به زبان‌های فارسی و انگلیسی آثار مهم ادبیات ملل مختلف را دردسترس خوانندگان ایرانی قرار داد. نویسندگان و آثاری که او برای ترجمه برگزید، اسباب اندیشه‌سازی در نسل جوان آن دوران و آشنایی ایرانیان با سبک‌های مختلف ادبی در سراسر جهان را طی چند دهه فراهم کرده است. ترجمه باباگوریو، زنبق دره، چرم ساغری، دختر عمو بت از بالزاک، اتللو و هملت از شکسپیر، ژان کریستف و جان‌شیفته از رومن رولان، دن آرام و زمین نوآباد از شولوخوف، استثنا و قاعده از برتولد برشت از نمونه ترجمه‌های بسیار قویِ اعتمادزاده است.
از به‌آذین در زمینهٔ نقد هم «قالی ایران» ۱۳۴۴، «گفتار در آزادی» ۱۳۵۶ و مقاله‌های بسیاری دربارهٔ نقد ادبی و تاریخی در مجله‌های متعددی چون صدف، کتاب هفته، پیام نوین و... به‌چاپ رسیده است. در میان نقدهای وی دو کتاب «قالی ایران» و «گفتار در آزادی» اهمیت ویژه‌ای دارد. بخش نخست «قالی ایران» نگاهی به پیشینه قالی دارد و در بخش‌های دیگر مشهورترین قالی‌ها و نکات فنی آن‌ها، فن قالی‌بافی، طرح‌ها و نقشه‌های قالی، مناطق قالی‌بافی ایران و چشم‌انداز صنعت قالی در ایران آمده است. وی با عشقی که به این سمبل تجلی هنر ایران دارد اثر تحقیقی ارزنده و یادگاری ارزشمند از خود به‌جای می‌گذارد. به‌آذین در پیشگفتار «قالی ایران» چنین می‌نویسد:

«آنچه ایران و روح ایران را بدان می‌توان شناخت درنظر من سه چیز است: در شعر (رباعی) و در صنعت (کاشی و قالی) و... باریک‌ترین معانی فلسفی و دل‌انگیزترین اندیشه‌های تغزلی را ایرانیان در قالب رباعی ریخته‌اند...، پیوند کاشی و قالی، این دو صنعت کاملاً جداگانه، رنگ و نگار است که به یک‌سان، گرمای زندگی به این دو هنر می‌بخشد... گرایش استوار خط‌ها و درخشش و آمیزش هماهنگ رنگ‌ها راهی از روزن دل هنرمند به‌ دل بیننده می‌گشاید و او را از تیرگی و ابتذال می‌رهاند... قالی در تنگنای چهارگوش خود همچون رباعی لذتی روشن و سیال آماده دارد که در جان می‌نشیند. قالی، باغ رنگ‌ها و نگارهاست... .»

م.ا.به‌آذین در کتاب «گفتار در آزادی» با بررسی دیدگاه‌های مختلف دربارهٔ آزادی ضمن آشناکردن مخاطب خود با فلاسفهٔ مهم جهان و دیدگاه‌های آنان، به نظرگاه و تعریفی تازه از این واژه دست می‌یابد.
محمود اعتمادزاده در نودودوسالگی و درحالی‌که زندگی را با بیماری سپری می‌کرد، شاهد بود که کتاب‌هایش همچنان تجدیدچاپ می‌شوند و نسل امروز هم همانند جوانان دهه‌های پیشین از داستان‌ها، ترجمه‌ها و نقدهای او بهره می‌برند. کتاب «از هر دری» که زندگی‌نامه اجتماعی او از سال‌های ۱۳۲۳تا۱۳۵۵ را بازگو می‌کند در شناخت بیشتر زندگی و اندیشه‌های وی برای دوستداران ادبیات مفید است.[۷]

 
به‌آذین در کنار بانوی مهرورزش، ۱۳۴۸
 
در کانون فرهنگی به‌آذین متعلق به
دخترش شهلا، تورنتو، ۱۳۵۱

شخصیت و اندیشه

در سال‌های پس از شهریور۱۳۲۰ بود که او به‌قول خودش «در اندیشه و احساس» به جنبش جهانی کارگری پیوست و پس از ترک ارتش، عضو حزب توده ایران شد. در خرداد۱۳۲۳ ارتش را ترک گفت و در سمت دبیر ریاضی و فیزیک به وزارت فرهنگ یا همان آموزش و پرورش کنونی انتقال یافت. به‌آذین در سال۱۳۲۲ یا ۲۳ به عضویت حزب توده درآمد؛ ولی برخلاف بسیاری از توده‌ای‌های روشنفکر آن زمان که بعدها راه‌ورسم آن حزب را ترک کردند، تا به پایان توده‌ای ماند و این حزبی‌شدن و توده‌ای‌شدن، بر تمام ادوار زندگی‌اش تأثیر مستقیم گذاشت چنان‌که خاطرات او که زیر عنوان «از هر دری...» منتشر شده، نشان می‌دهد، در سال۱۳۵۶ که نطفه انقلاب ایران آهسته‌آهسته بسته می‌شد او در تمام حرکات، چارچوب ایدئولوژیک خود را پیش می‌برد و سرانجام راهی برلین شد تا با کیانوری دیدار کند.
پس از انقلاب نیز زیر تأثیر همین افکار بود که سر انجام از کانون نویسندگان ایران که خود از بنیان‌گذاران آن بود و دو دوره در هیئت دبیران آن فعالیت داشت، جدا شد و به عبارت بهتر، به‌همراه عده دیگری از همفکران خود از کانون انشعاب کرد و «شورای نویسندگان و هنرمندان» را بنیاد نهاد.
نام مستعار به آذین را محمود اعتمادزاده از سال۱۳۲۲ برگزید. برای‌آنکه در آن زمان افسر نیروی دریایی بود و نمی‌توانست با نام واقعی خود قلم بزند. خود توضیح داده است که الگوی او در این نام گذاری واژه به‌دین بوده است که زردشتیان ایران بدان شناخته می‌شوند. آذین همان آیین است به‌معنای دین. به‌آذین نیز همتای به‌دین. اما پذیرش این نام به‌هیچ‌رو از سر ایمان به دین آریایی زردشت نبود. هرچند که تعهدی آرمان‌خواهانه با خود داشت.
هرچند به‌آذین در «از هر دری...» دعوی آزادگی می‌کند، تا مغز استخوان پیرو و مطیع حزب توده مانده بود و همین وابستگی و دلبستگی به حزب بود که سرانجام سر و کارش را با زندان جمهوری اسلامی انداخت. او چنانکه خود نوشته است از شصت‌وهشت‌سالگی تا هفتادوشش‌سالگی را در زندان گذرانده است. در دورهٔ پهلوی نیز همواره در خطر دستگیری قرار داشت و مشهور بود که هرازگاهی به همسرش می‌گفت: «پتوی مرا حاضر کنید.» به‌این‌ترتیب همواره یا منتظر زندان بوده است یا در خود زندان.
زندگی به‌آذین دارای دو وجه مشخص و متمایز از هم است. ازیک‌سو می‌کوشید تا در جایگاه شخصیتی سیاسی برجسته در جامعه مطرح شود و ازسوی‌دیگر از اوان جوانی او را شخصیتی ادبی و فرهنگی در جامعه می‌شناختند.
شخصیت ادبی و فرهنگی به‌آذین نخست به‌شکل نویسندگی ظاهر ولی اندک‌اندک و با گذشت روزگار در شکل مترجمی تثبیت شد. نخستین اثر او که به‌صورت مجموعه داستان و با نام «پراکنده» منتشر شد (۱۳۲۳) به مضمون‌های جنسی و عرفانی می‌پرداخت و تاحد زیادی جنبه رمانتیک داشت و از لفاظی و کلمات آهنگین انباشته بود. در کتاب بعدی که «به‌سوی مردم» نام گرفت، به‌آذین به موضوعات اجتماعی روی آورد؛ اما به‌قول حسن میرعابدینی در صد سال داستان‌نویسی ایران در این کتاب نیز زبان نویسنده از تصنعی خود نمایانه لطمه دیده است.[۲]

نخستین رمان

«دختر رعیت» نام نخستین رمان به‌آذین است که در سال۱۳۳۱ منتشر شد. در این رمان نویسنده به جنبش جنگل می‌پردازد و نخستین تلاش ها را برای خلق یک رمان تاریخی و واقع‌گرای فارسی به‌کار می‌بندد. در این رمان دو مضمون در کنارهم پیش می‌روند. نهضت جنگل و داستان زندگی صغرا دختر رعیت در خانه ارباب.
به‌آذین از کودکی و نوجوانی با روابط ارباب و رعیتی و رفتار اربابان با زیردستان روستایی آشنایی یافته بود. رمان «دختر رعیت» حاصل همین آشنایی‌هاست.
«نقش پرند» که در سال۱۳۳۵ منتشر شد به‌قول خود او آزمایشی درادامه حکایت‌پردازی کوتاه زبان فارسی بود که نمونه پرآوازه آن «گلستان» سعدی است؛ اما منتقدان آن را آزمایشی دیرهنگام می‌دانند که در آن بیشتر به نشان‌دادن و به‌رخ‌کشیدن احاطه خود به زبان فارسی پرداخته و در وصف زیبایی‌های زندگی غزل‌سرایی کرده است.
دو فصل از رمان «خانواده امین‌زادگان» نیز در سال‌های ۳۶ و ۳۷ در مجلهٔ صدف منتشر شد که ادامه نیافت. خود او در این باره نوشته است: «... آنچه مرا از پیگیری آزمون دختر رعیت و از ادامه خانواده امین‌زادگان بازداشت، فشار تنگدستی و لزوم تأمین زندگی خانواده بود. در آن زمان آثار نویسندگان ایرانی کمتر خواننده می‌یافت و به‌اندازه بخور و نمیر هم درآمدی نداشت. بیکار بودم. ناگزیر پیشنهاد ترجمه «بابا گوریو» اثر بالزاک را در برابر هزار تومان پذیرفتم و یک ماهه کار را تحویل دادم. گشایشی بود. سپاسگزارم.»
به‌هرحال این واقعیت دارد که تنگدستی و تلاش برای امرار معاش مشکل دائمی وی بوده است. در مصاحبه با روزنامه شرق که در سال‌های آخر عمر او منتشر شد، اشاره کرده است که تمام عمر زیر فشار تلاش معاش بوده و ازاین‌رو پیوسته با شتاب نوشته و فرصت بازنگری نداشته است. همچنین در گفت‌وگو با بهزاد موسایی در شماره۵۱ مجلهٔ فرهنگ و توسعه به‌تاریخ بهمن۱۳۸۰ می‌گوید: «گرایشم به ترجمه رمان، گذشته از ارزش ادبی آن و ذوقی که همواره بدان داشته‌ام، از ناچاری بوده است. می‌بایست برگردان اثری کم‌وبیش پر حجم را که می‌توانست مقبول خوانندگان افتد هرچه زودتر به ناشر بدهم و از این راه زندگی خانواده‌ام را تأمین کنم.»[۲]

ترجمه

دو مجموعه‌داستان‌ «مهره مار» و «شهر خدا» به‌ترتیب در سال‌های۱۳۴۴ و ۱۳۴۹ منتشر شدند، زمانی که به‌آذین حضوری درخور توجه در عرصهٔ ادبیات ایران داشت و مترجم آثار بالزاک و رومن رولان شناخته شده بود.
پیامی که در داستان «مهره مار» نهفته حاصل آشنایی به‌آذین با مارکسیسم و درک او از سرمایه و سرمایه‌داری است. جمال میرصادقی دربارهٔ پیام این داستان نوشته، مقصود این است: وصلت انسان با سرمایه، فساد و نابودی به‌دنبال می‌آورد.
اما آنچه مایه شهرت به‌آذین شد، ترجمه‌های او بود، نه نوشته‌ها. اساساً صاحب خلاقیت فوق‌العاده‌ای نبود؛ اما در برگردان خلاقیت‌ها پشتکار و اصرار و مهارت داشت. ترجمهٔ ژان کریستف و دن آرام شهرتی نصیب وی کرد که هرگز دختر رعیت و مهره مار نکرده بود.
به‌غیر از داستان‌ها و ترجمه‌ها، به‌آذین نوشته‌های دیگری دارد که باید آن را بخشی از خاطرات او به‌حساب آورد. پس از رهایی از زندان شاه «مهمان این آقایان» را در قالب رمان نوشت که چاپ اول آن در سال۱۳۵۲ در آلمان منتشر شد و مانند «از هر دری...» گزارشی از زندگی نویسنده است. زمانی که فریدون تنکابنی به‌دلیل انتشار «یادداشت‌های شهر شلوغ» بازداشت شد، اواخر دههٔ چهل کانون نویسندگان ایران با صدور اعلامیه‌ای آزادی او را خواستار گردید و به‌آذین در جایگاه یکی از دبیران کانون و امضاکننده آن بیانیه دستگیر شد و چهار ماه در زندان قزل قلعه، شهربانی و قصر گذراند. «مهمان این آقایان» شرح دوران زندان اوست.
«از هر دری...» درواقع خاطرات سیاسی به‌آذین است که دو جلد آن چاپ شده و جلد سوم تا هفتم آن مجوز انتشار نگرفته است. به‌آذین خود در فصلنامهٔ «گیلان ما» (تابستان۱۳۸۰) نوشته است: «جلد‌های چهارم، پنجم و ششم و نیز نوشته دیگری که می‌توان آن را جلد هفتم «از هر دری...» به‌حساب آورد، همچنان تاکنون به‌صورت دست‌نویس نزدم مانده‌اند.» هریک از این دو کتاب به‌گونه‌ای گزارشی است از برخی مقاطع زندگی من. اگر تصویری از واقعیت روزگار می‌دهند خودم را نیز به‌تصویر می‌کشند. نمی گویم به تمامی و از همه جهات ولی راست و بی‌بزک.»[۲]

نحله خاص

در کنار از نوشته‌ها و ترجمه‌های معروف، به‌آذین مدتی نیز به کار روزنامه‌نگاری پرداخت. در دههٔ سی مدتی عضو تحریریه مجله صدف و درعمل سردبیر آن بود. در همان دوران بود که چند داستان کوتاه و دو فصل از رمان نیمه‌کارهٔ «خانواده امین‌زادگان» را منتشر کرد. در دههٔ چهل نیز زمانی سردبیر «کتاب هفته» شد که احمد شاملو شاعر نامدار ایران آن را بنا گذاشته بود؛ اما اهل قلم خاطرات خوشی از سردبیری به‌آذین در این نشریات ندارند.
جالب‌آنکه صفدر تقی‌زاده نیز داستانی به‌همین مضمون برای نگارنده حکایت کرده که برای او و دوست همکارش محمدعلی صفریان در ارتباط با به‌آذین و مجله صدف اتفاق افتاده است.
باآنکه به‌آذین در مصاحبه با امیر حاجی‌زاده از روزنامه شرق به‌تاریخ ۱۱آبان۱۳۸۲ تأکید می‌کند که «من سرسپردهٔ هیچ نحله‌ای نیستم»؛ اما حکایات بسیاری نظیر آنچه نمونه‌وار آمد از سوی روشن‌فکران درباره سرسپردگی او به «نحله خاص» و نیز حرکات و فعالیت‌های او پس و پیش از انقلاب اسلامی جای زیادی برای انکار سرسپردگی باقی نمی‌گذارد.
شاید به‌همین‌دلیل بود که دوره‌ای که به‌آذین «کتاب هفته» را اداره می‌کرد، دوره سقوط شمارگان این نشریه پربار آن زمان به‌حساب می‌آید. نشریه‌ای که با سردبیری شاملو، اعتبار و تیراژ به‌هم زده بود و به چاپ آثار نو ادبی جهان می‌پرداخت، با سردبیری به‌آذین افت کرد و دیگر هرگز، رونق پیشین را بازنیافت.
به‌آذین پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی کتاب تازه‌ای به‌چاپ نسپرد تا خوانندگانش با اندیشه‌های پایان عمر او آشنا شوند؛ اما در نوشته‌ای که شاید بتوان آن را زندگی نامه خود نوشت او نامید، در «فصلنامه گیلان ما» (سال اول، شماره سوم، تابستان۱۳۸۰) نوشته است: «در سال‌های هفتاد که مرا از مرز باورنکردنی هشتادسالگی گذرانده به نود نزدیکم کرده‌اند، بیشترین راستای فعالیت اندیشه‌ام در زمینهٔ عرفان، آن‌گونه‌که خود از دریافت بی‌کرانگی و جاودانگی و یگانگی هستی پنداشته‌ام، بوده است. در کنار این خار، خار همیشگی اندیشه، البته به کارهای گزارشی و داستانی هم پرداخته‌ام.»[۲]

 
غرق در تفکر همچون همیشه، استدیوی شهلا اعتمادزاده، ۱۳۵۱

فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی

دوران کودکی به‌آذین هم‌زمان با جنبش جنگل در گیلان و نیز انقلاب در روسیه بود. بدین روال در دو دههٔ نخستین زندگی‌اش شاهد رویدادهایی تاریخی شد که در ذهن و خاطر او تأثیر عمیقی برجای گذاشتند.
در سال‌های زندگی در فرانسه، در کنار فراگیری زبان و تحصیلات دانشگاهی، با آثار و افکار بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان جهان آن روز و نیز با فضای باز آزادی و همچنین با نوشته‌های مارکسیستی آشنا شد. می‌گوید: «شگفتی‌های جادویی فرنگ در من نقش می‌بست، پرورده می‌شدم. شکل می‌گرفتم و... هرچه بیشتر به کتاب‌های ادبیات و تاریخ و سیاست روی می‌آوردم… گاه هم دست به قلم می‌بردم... .»
درپی فروپاشی سلطنت رضاشاه پهلوی پرداختن به سیاست آزاد شد. محمود اعتمادزادهٔ بزرگ‌شده در دوران جنبش جنگل و انقلاب روسیه و جنگ جهانی، به پشتوانهٔ آنچه به‌ویژه در دوران اقامتش در فرانسه در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی آموخته بود به فعالیت در راه استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی روی آورد. با خواندن کتاب‌های مارکسیستی به‌زبان فرانسه به این ایدئولوژی نزدیک شد و همچون کمونیستی در پایان سال۱۳۲۳ به حزب تودهٔ ایران پیوست.
در سال‌های پس از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ پیکار او در راه باورهایش و در راه کسب حقوق انسانی به اشکال گوناگون ادامه یافت و سر و کارش را بارها به زندان انداخت.
در سال۱۳۴۷ یکی از بنیان‌گذاران اصلی کانون نویسندگان ایران شد[۸] و منشور اصلی این کانون را «بر محور آزادی قلم و بیان» بنا نهاد. کار این دورهٔ کانون در حدود دوسالی بیشتر دوام نیاورد. در سال۱۳۴۹ فریدون تنکابنی به‌خاطرنوشتن کتاب یادداشت‌های شهر شلوغ بازداشت شد. در خرداد همان سال، به‌آذین و پنجاه‌وسه تن دیگر در اعلامیه‌ای به بازداشت تنکابنی اعتراض کردند. به‌آذین روز بیست‌ویکم تیرماه بازداشت شد و چهار ماه در زندان‌های قزل‌قلعه و قصر زندانی بود. در ۹ و ۱۱آبان در دادرسی ارتش به‌آذین، محمدعلی سپانلو و رحمانی‌نژاد توسط دادگاه نظامی به زندان محکوم شدند. در ۲۳ و ۲۴فروردین۱۳۵۰ دادگاه تجدیدنظر دادرسی ارتش حکم آنان را پس از ماه‌ها زندان، به دو ماه زندان قابل‌خرید تبدیل کرد. در این دادگاه‌ها به‌آذین از آزادی قلم و از آزادی تشکل‌های صنفی دفاع کرد.
در اردیبهشت۱۳۵۶ دورهٔ تازه‌ای از فعالیت‌های کانون آغاز شد که به‌آذین در آن نقشی کلیدی داشت. وی که عضوی از هیئت دبیران موقت بود، متن «موضع کانون نویسندگان ایران» را تدوین کرد که بعدها مبنای مرام‌نامه و اساس‌نامهٔ کانون شد. در مهرهمان سال، به‌آذین یکی از سازمان‌دهندگان برگزاری ده شب شعر و سخن‌رانی در انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انستیتو گوته) بود. به‌ویژه بیانیهٔ پایانی این مراسم و این فراز پایانی آن که به قلم به‌آذین نوشته و با صدای وی خوانده شد در یادها مانده‌است که:

سوم آذر۵۶ به‌همراه پسرش کاوه دستگیر شد. شانزدهم آذر با وثیقه آزاد شد و باز به فعالیت‌های اجتماعی در راه آزادی بیان و قلم و به موازات آن تلاش‌های سیاسی برای برقراری اتحاد و کوشش در راه استقلال و آزادی و عدالت بازگشت. می‌گوید: «بار دیگر به امید پی‌ریزی اتحاد وسیع‌تر نیروها که جریان‌های مارکسیستی نیز در آن شرکت داشته باشند به مسیر دید و بازدیدها و دوندگی‌هایم می‌افتم.» در پی تلاش‌های او و دیگر کوشندگان راه آزادی در کانون نویسندگان، مجمع عمومی کانون در ۳۱اردیبهشت۱۳۵۷ برگزار شد که در آن به عضویت هیئت دبیران انتخاب شد.
درادامهٔ پیگیری فعالیت‌های سیاسی‌اش، مهر۵۷ سازمان اتحاد دمکراتیک مردم ایران را بنیان گذارد. در جلد دوم کتاب از هر دری در این باب می‌نویسد: «... بیشتر تأکیدم در بحث، همه بر اتحاد نیروهاست برای رسیدن به آزادی و حکومت مردمی و استقلال کشور.» در اول آبان همان سال، دستگیر و زندانی شد. این اسارت تا ۲۳دی۵۷ طول کشید. هم‌زمان با فروپاشی رژیم سلطنتی نوشت:

به‌آذین پس از انقلاب فعالیت «اتحاد دمکراتیک مردم ایران» را ادامه داد و درعین‌حال، در پلنوم هفدهم، به عضویت افتخاری کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران برگزیده شد. به‌آذین دبیر جمعیت ایرانی هواداران صلح نیز بود.
در سال۱۳۵۸، درپی انتخاب هیئت دبیران تازهٔ کانون نویسندگان، به‌آذین مقاله‌ای نوشت در مخالفت با استفاده از کانون به‌اسم پیکره‌ای سیاسی. هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران (باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلام‌حسین ساعدی و اسماعیل خوئی) تصمیم به اخراج به‌آذین، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند گرفت. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج همهٔ اعضای توده‌ای کانون به‌همراه این پنج تن شد.[۹][۱۰]
به‌آذین برای دنبال‌کردن هدف‌های صنفی‌اش، به یاری شماری از قلم‌زنان و هنرمندان کشور، در پاییز۱۳۵۸ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران را پی‌ریزی کرد.
در ۱۷بهمن۱۳۶۱ در جریان دستگیری‌های گستردهٔ اعضای حزب تودهٔ ایران دستگیر شد. وی در برنامه‌های تلویزیونی که توسط حکومت به‌نمایش درآمد مجبور به نفی گذشته و ایدئولوژی خود و نیز حزب تودهٔ ایران شد. بلافاصله پس از بازداشت او همسرش به حسین‌علی منتظری شکایت برد و نوشت که به او اجازهٔ دیدار شوهرش را نمی‌دهند و پسرش را هم دستگیر کرده‌اند. همسر به‌آذین در نامه‌اش خاطرنشان ساخت «پسرم را گرو گرفته‌اند تا از او علیه پدرش استفاده کنند.» وی در شکایت‌نامهٔ خود از مسئولان شکوه می‌کند که آن‌ها اَنگ «خیانت» به شوهرش زده، وی را مجبور کردند که «خودکشی عقیدتی کند»، کسی که دستش را برای کشورش فدا نموده بود.[۱۱]
تا سال۱۳۶۹ در زندان ماند و تحت شکنجه‌های سختی قرار گرفت. پس از آزادی از زندان، همواره از عوارض دوران بازداشت و شکنجه‌های سخت رنج می‌برد. در تیر۱۳۷۰، چند ماهی پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی، خاطرات خود را به روی کاغذ آورد و از نحوهٔ شکنجه‌ها و برخورد بازجویان، علی‌رغم دفاع او از انقلاب و «نظام انقلابی» نوشت. این نوشته که سال‌ها پنهان مانده بود، سه سال پس از مرگ به‌آذین، در دی‌۱۳۸۸ و در ۱۲۸ برگ منتشر شد.[۱۲]

سه سال پیش از مرگ، بر اعتقاد خود به راه و روالی که پیموده تأکید کرد و در پاسخ مصاحبه‌گری که از او می‌پرسید: «آیا اگر فرصت دوباره‌ای برای زیستن به شما بدهند بازهم همین راهی را که تاکنون پیموده‌اید در پیش خواهید گرفت؟» گفت: «دوست ارجمند، بر من ببخشید و سراب زندگی دوباره را به‌رُخم نکشید. پرسشی که پاسخ نمی‌تواند داشت از من نکنید. من جز آنچه بودم نمی‌توانم بود…»

نخستین بیانیه‌ٔ کانون نویسندگان ایران

بخشی از نخستین بیانیه‌ٔ کانون نویسندگان ایران را به‌آذین در آن دوران خفقان نوشت: «منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن می‌دهم، منی که به‌بهانهٔ ترس، ازیک‌طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمی‌کنم، رأی نمی‌دهم انتخاب نمی‌کنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را می‌بینم و دم نمی‌زنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیده‌ٔ خود را و ایمان خود را حساب دوستی‌های خود را و دشمنی‌های خود را حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانه‌ٔ سمجی که نماینده‌ٔ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقه‌ٔ اهانت را به‌دست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم؛ ولی جرئت آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم، هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم؛ وگرنه شایسته‌ٔ نام انسان نیستم.»[۳]

 
منزل شخصی در آریاشهر تهران، آذر۱۳۵۶، برگفته از آرشیو کتابخانه ملی
 
اتاق کار به‌آذین، خانه‌ای با قدمت پنجاه‌وچندساله
 
سکونت خانوادۀ به‌آذین در این خانه از ۱۳۴۶

از دریچهٔ نگاه‌ها

بزرگ علوی

حسن میرعابدینی

این نویسنده در کتاب صدسال داستان‌نویسی ایران دربارهٔ «دختر رعیت» می‌نویسد:

«به‌آذین از نویسندگانی است که همزمان با علوی به مقابله با سنت‌های پوسیده رمان‌نویسی اولیه برخاست و در راه آفریدن رمان واقعی کوشید.»[۱۳]

عبدالعلی دستغیب

جمال میرصادقی

جمال میرصادقی در ادبیات داستانی می‌نویسد:

«شهرت به‌آذین بیشتر مرهون ترجمه رمان‌های بزرگ و کلاسیک است که انجام داده، ذوق و سلیقه او برای انتخاب این رمان‌ها که هرکدام درحد خود شاهکاری است و نثر سلیس و محکم و دقیق او در ترجمه این کتاب ها زبان‌زد خاص و عام است. رمان‌های «ژان کریستف» اثر رومن رولان و «بابا گوریو» و «چرم ساغری» نوشته بالزاک و «دن آرام» اثر شولوخف و «اتللو» اثر شکسپیر از ترجمه‌های اوست که درواقع خدمت بزرگ به‌آذین به دنیای فرهنگ و ادب ماست.»[۱۳]

عبدالله کوثری

نظر به‌آذین درباب هنر و ادبیات

به‌آذین دربارهٔ وظیفه‌ٔ هنر و ادبیات گفته است: «... که می‌توان و باید به یاری هنر جامعه را دگرگون کرد و شاعران و نویسندگان در برابر مردم و تکامل اجتماعی متعهد و مسٔول هستند...»[۳]

یادگار «به‌آذین» در یک قدمی تخریب

شهرت به‌آذین به چه بود؟!

آنچه بیش‌ازهمه شهرت‌آفرینِ به‌آذین شد انتشار رمان «دختر رعیت» بود. مهم‌ترین کار وی در این داستان، آوردن وقایع مهم تاریخی سرزمینش درخلال بیان زندگی روستاییان است.

 
نمونه‌های بسیار مشهور از ترجمه

کارنامهٔ آثار

تألیف‌ها

  1. پراکنده (۱۳۲۳)
  2. به‌سوی مردم (۱۳۲۷)
  3. خانوادهٔ امین‌زادگان (رُمان ناتمام)
  4. دختر رعیت (۱۳۳۰)
  5. نقش پرند (۱۳۳۴)
  6. مُهرهٔ مار (۱۳۴۴)
  7. قالی ایران (۱۳۴۴)
  8. گفتار در آزادی (۱۳۴۷)
  9. شهر خدا (۱۳۴۹)
  10. مهمان این آقایان (۱۳۵۰، چاپ ۱۹۷۵، کُلن، آلمان)
  11. از آن سوی دیوار (۱۳۵۱)
  12. کاوه (نمایشنامه، ۱۳۵۵)
  13. مهمان برادران
  14. بار دیگر و این بار… (۱۳۷۰، انتشار: ۱۳۸۸)
  15. از هر دری (۱۳۷۱ کلن و ۱۳۷۲)
  16. مانگدیم و خورشیدچهر
  17. بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت (۱۳۷۷)
  18. نامه‌هایی به پسر (۱۳۸۲)

ترجمه‌ها

انوره دوبالزاک

  1. بابا گوریو
  2. زنبق درّه
  3. چرم ساغری
  4. دخترعمو بت

ویلیام شکسپیر

  1. شاه لیر
  2. هملت
  3. اتلو

رومن رولان

  1. ژان کریستف
  2. جان شیفته
  3. سفر درونی

میخائیل شولوخف

  1. زمین نوآباد
  2. دُنِ آرام

آثار دیگران

  1. استثناء و قاعده خلق برتولت برشت
  2. فاوست اثر یوهان ولفگانگ فون گوته
  3. نامه سن میکله نوشتهٔ اکسل مونته، ۱۳۷۹، نشر آتیه
  4. داستان اولن اشپیگل، به‌قلم شارل دوکوستر

سبک و لحن و ویژگی‌ آثار

بررسی نمونه‌ای آثار

دختر رعیت

«دختر رعیت» رمان شهرت‌آوری برای به‌آذین شد. شاید بیشتر به این دلیل که نوشتن وقایع مهم تاریخی سرزمینش درخلال بیان زندگی روستاییان، مهم‌ترین دغدغه‌ٔ زیست‌ادبی او بود. او ضمن توصیف زندگی احمدگل که به‌رغم میل باطنی‌، دختر نُه‌ساله‌اش خدیجه را برای کار در خانه ارباب می‌گذارد و شرحی که از زندگی دختر واگذارشده می‌دهد، به قیام جنگل و حوادثی که طی مبارزه میرزاکوچک‌خان رخ داد، اشاره می‌کند. این کتاب را می‌توان در ردیف‌های نخست داستان‌های واقع‌گرا و اجتماعی ایران دانست. رمانی که او در سال۱۳۳۱ نوشت، «دختر رعیت»، افق گسترده‌ای از زندگی را درنظر خوانندگان ادبیات فارسی قرار داد. در «دختر رعیت»، نویسنده با پرداختن به جنبش جنگل، نخستین تلاش‌ها را برای نوشتن رمان تاریخی‌واقعیِ فارسی به‌خرج می‌دهد.

مهرهٔ مار

«مهرهٔ مار» مجموعه‌داستانی که ۱۲ داستان کوتاه را در خود گنجاند است در سال۱۳۴۴ به‌چاپ رسید. برخی از داستان‌های این مجموعه رمزی و تمثیلی و برخی دیگر واقع‌گراست. «از آن سوی دیوار» یکی دیگر از آثار مهم به‌آذین در زمینهٔ داستان‌نویسی است و در سال۱۳۵۱ منتشر شد. در این رمان ضمن خواندن ماجرای عشق و ناکامیِ «مسعود مهرآذر»، مهندسی ایرانی که برای تحصیل به فرانسه رفته است و «یولاند» دختر نوجوان فرانسوی، از طریق نامه‌هایی که یولاند می‌نویسد هم تغییر فضای حاکم بر جامعه آن روز اروپا را خبردار می‌شویم و هم با زندگی قحطی‌زدهٔ مردم ایرانِ آن روز، آشنا می‌شویم. میمنت میرصادقی در کتاب رمان‌های معاصر فارسی دربارهٔ این اثر می‌نویسد:

«این رمان را می‌توان رمانی ضدجنگ خواند؛ زیرا آنچه بیش از ماجرای دل‌دادگی و جدایی شخصیت‌های داستان، خواننده را جلب می‌کند و به فکر وامی‌دارد، جنگ و فجایع و مصیبت‌های حاصل از آن است.»

نوا و نما و نگاه

  • یادنمای یک سال حضور در فرانسه به‌سال۱۹۳۷ در سن ۱۷سالگی:[۱۷]
  • میراثی از ۱۳۴۶ در خطر تخریب:[۱۸]

پانویس

  1. «زندگی‌نامه اعتمادزاده، نویسنده و مترجم نامدار». 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ «م.ا.به‌آذین». 
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ «محمود اعتمادزاده (م.به‌آذین) درگذشت». 
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «یادها و خاطره‌های به‌آذین». 
  5. «سال‌شمار به‌آذین در بخارا». 
  6. «کسی جای به‌آذین را نمی‌تواند پر کند». 
  7. «به‌آذین، مترجم پیشکسوت». 
  8. «خاطرات محمدحسین دانایی». اطلاعات، ۳۲۰تا۳۲۱ و ۳۳۷تا۳۴۰. 
  9. «چرا توده‌ای‌های کانون نویسندگان اخراج شدند». 
  10. کوشان. کتاب حدیث تشنه و آب، ۷۲تا۸۵. 
  11. آبراهامیان، یرواند. نشر باران، ۲۹۰تا۲۹۵. 
  12. «یه‌یادمانده‌های به‌آذین از زندان». 
  13. ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ «در نظرگاه‌ها». 
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ ۱۴٫۲ ۱۴٫۳ «به‌بهانهٔ درگذشت مترجم دن آرام که در خاک آرام گرفت». 
  15. «تخریب منزلی با پنجاه‌وچند سال قدمت متعلق به ادیبی مبارز». 
  16. «تلاش کاوه برای تبدیل منزل پدری به خانه‌موزه». 
  17. «یادنمایی از دوران حضور در فرانسه». 
  18. «یادگار به‌آذین را باید موزه کرد». 

منابع

  • دانایی، محمدحسین. «خاطرات محمدحسین دانایی». اطلاعات (تهران) چاپ دوم (۱۳۹۳): ۳۲۰و۳۲۱ و ۳۳۷تا۳۴۰. 
  • کوشان، منصور. کتاب حدیث تشنه و آب (تهران)، ۷۲تا۸۵. 
  • آبراهامیان، یرواند. مجلهٔ باران (سوئد) چاپ اول، ش. ترجمه رضا شریف‌ها (۱۳۸۲(۲۰۰۲)): ۲۹۰تا۲۹۵. 

پیوند به بیرون

  1. «زندگی‌نامه اعتمادزاده، نویسنده و مترجم نامدار معاصر». مسیر ایرانی. بازبینی‌شده در ۳۱خرداد۱۳۹۸. 
  2. «سال‌شمار به‌آذین منتشرشده در ش۱۲۹ بخارا، سال۲۲، بهمن‌واسفند۹۷». نورمگز. بازبینی‌شده در ۱۰خرداد۱۳۹۹. 
  3. «کسی جای به‌آذین را نمی‌تواند پر کند». اعتماد، ۱۶خرداد۱۳۸۵. بازبینی‌شده در ۱۰خرداد۱۳۹۹. 
  4. «تخریب منزلی با پنجاه‌وچند سال قدمت متعلق به ادیبی مبارز». اسکان‌نیوز، ۲۰اردیبهشت۱۳۹۹. بازبینی‌شده در ۲۱اردیبهشت۱۳۹۹. 
  5. «تلاش کاوه برای تبدیل منزل پدری به خانه‌موزه». شهروند، ش.۱۹۶۷، ۲۱اردیبهشت۱۳۹۹. بازبینی‌شده در ۲۱اردیبهشت۱۳۹۹. 
  6. «م.ا.به‌آذین». بی‌بی‌سی فارسی. 
  7. «محمود اعتمادزاده (م.به‌آذین) درگذشت». اخبار روز. 
  8. «محمود اعتمادزاده (م.به‌آذین)، مترجم پیشکسوت». ایران امروز. 
  9. «چرا توده‌ای‌های کانون نویسندگان اخراج شدند؟». بی‌بی‌سی فارسی. 
  10. «به‌یادمانده‌های به‌آذین از زندان». بی‌بی‌سی فارسی. 
  11. «به‌بهانهٔ درگذشت مترجم دن آرام که در خاک آرام گرفت». ۱۲خرداد۱۳۸۵. بازبینی‌شده در ۲۱اردیبهشت۱۳۹۹. 
  12. «یادنمایی از دوران حضور در فرانسه». ایستگاه وبلاگ به‌آذین. بازبینی‌شده در ۲۱اسفند۱۳۹۸. 
  13. «یادگار به‌آذین که باید نگه داشت». صفحه اینستاگرام خانه‌های قدیمی. بازبینی‌شده در ۲۱اردیبهشت۱۳۹۹.