عقاب
مثنوی عقاب از موفقترین نمونههای ادب فارسی معاصر است که به نام سرایندهٔ آن گره خورده است. خانلری عقاب را مرداد ۱۳۲۱ سرود. برخورد و گفتوگوی زاغ و عقاب سراسر این مثنوی را در بر گرفته است. شیوایی و استواری سخن و در عین حال سادگی و رسایی کلام که از ویژگیهای قلم خانلری است در این شعر نیز خودنمایی میکند. سراینده، این اثر ماندگار را به صادق هدایت تقدیم کرده است.
عقاب | |
---|---|
نویسنده | پرویز ناتل خانلری |
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند
آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب
من شعر عقاب را که در چاپخانهٔ خاور منتشر گردید، به صادق هدایت تقدیم کردم؛ ولی بعدها بدون اینکه مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جملهای از قابوسنامه را جایگزین آن کردند. تازه چیزی نزدیک به سی و اندی سال این شعر در هیچکجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید بپرسید. اکنون درست در خاطر ندارم؛ اما تصور میکنم اواخر تابستان بود که عقاب را در قالب قصیدهای نهچندان بلند ساختم. مدتها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سالهای بعد شباب از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمیآمد و از طرف دیگر سخت تحتتأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای احدی نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، صادق هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتادهای بود. وی فاضل، خوشمشرب، زباندان و گاهی چنان تلخ و ترش بود که نمیشد طرفش رفت. من هم در شرایطی قرار گرفته بودم که کمکم متوجه بسیاری بیعدالتیها، جفاهای روزگار و جور زمانهای میشدم که حتی آوای زیبا و دلنشین مرغ سحر را برنمیتابید. در حلقهٔ دوستان آن زمان آقای صادق گوهرین هم بود که دوستان گاهی حاجصادق و گاهی حاجگوهرین صدایش میکردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یک روز شعر را برداشتم و به خانه هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم. در آن زمان او در بانک کار میکرد و ساعت چهار یا چهار و نیم دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دقالباب کردم. مصدر خانه آمد و گفت آقاصادق در اتاقشان هستند. از حاشیهٔ باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق ایستادم و در زدم. صدای هدایت را شنیدم که گفت بهبه خانلرخان، بفرمایید. از پشت در ورودی دیدمت، بیا تو. وارد شدم. روی مبل کهنهای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابهاش را لای آن گذاشته بود. پس از تعارف و حال و احوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود. بعد گفت خوب بخوان ببینم چه کردهای. شعر را آهسته و شمرده خواندم. در تمام مدت هیچ حرفی نمیزد، به گوشهای خیره شده بود، گاهی سر تکان میداد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش درآورد و روشن کرد. حرف نمیزد و به سیگارش پاک میزد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارکالله! کتش را از روی جالباسی برداشت و گفت برویم خاور چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا به وجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم. [استاد میگرید...].
یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب (بدون رجوع به اطلاعات شناسنامهای)
گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستان- گزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعر- گزارشی از فصلهای کتاب پژوهش
دلیل شهرت
چرا باید این کتاب را خواند
برای کسانی که کتاب را خواندهاند
آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب
سالشمار کتاب
خلاصهٔ مفصلتر کتاب در حد دو بند
محل نوشته شدن در کتاب (در صورت مهم بودن این امر)
داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است؟!)
شعر عقاب نخستین بار، آبان ۱۳۲۱ در شماره ۷۲ مجله مهر چاپ شد. در بالا و سمت راست شعر نوشته شده است:« به دوستم صادق هدایت.» و در سمت چپ شعر، بهنقل از خواصالحیوان آوردهاند:« گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز گذرد... عقاب را سال عمر سی بیش نباشد.» سه سال بعد، یعنی در خرداد ۱۳۲۴، عقاب در صفحه ۴۱ شمارهٔ ۷ مجلهٔ پیام نو چاپ شد. پیام نو مجلهٔ کشوری خارجی، برای نفوذ در روشنفکران است. این مجله ناشر افکار انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی است و از همان ابتدا به دلیل موضع دموکراتیک و ترقیخواهانهاش، بسیاری از روشنفکران، مانند هدایت و خانلری را جذب میکند. در این مجله، بالای شعر هیچ عبارتی نوشته نشده است؛ ولی در پاورقی، این عبارت به چشم میخورد: [۱] در سال ۱۳۰۸ داستان دختر سروان اثر پوشکین شاعر بزرگ روس را از روی ترجمهٔ فرانسه به زبان فارسی در آوردم و آن جزء مجموعهٔ افسانه، از طرف کتاب فروشی خاور، در سال بعد چاپ و منتشر شده است. قصهٔ کوتاهی که در آن کتاب از قول یکی از اشخاص داستان نقل شده بود،از همان گاه در ذهن من جایگیر شد و چند سال بعد، قطعه ی فوق را که بر زمینهٔ همان قصه است، ساختم. بیمناسبت نیست اصل قصه که منشأ این قطعه بوده است، در اینجا نقل شود:« وقتی عقاب از کلاغ پرسید: بگو که تو چگونه سیصد سال عمر میکنی حال آنکه عمر من بیش از سی و سه سال نیست. کلاغ جواب داد: سبب این است که تو خون جانوران زنده را می خوری، امّا من به خوردن مردار قانعام. عقاب اندیشید که خوب است من نیز مردارخواری را بیاموزم. پس عقاب و کلاغ هر دو پرواز کردند. مردهاسبی بهراهافتاده دیدند؛ فرود آمده برآن نشستند. کلاغ شروع به خوردن و تحسین کرد؛ امّا عقاب یکی دوبار بر آن منقار زد و به کلاغ گفت: نه برادر، خون تازه خوردن از سیصد سال مردارخواری بهتر است.»[۲] همان طور که اشاره شد، مجلهٔ پیام نو ناشر افکار انجمن روابط ایران و شوروی است و طبیعی است که خانلری به تأثیرپذیری از پوشکین اشاره کند. حذف آن دو عبارت از بالای شعر نیز ممکن است به صلاحدید مجله و رضایت خانلری صورت گرفته باشد؛ زیرا در پیام نو رسم نبوده که شعری به کسی ار ایرانان تقدیم شود. عقاب بار دریگر در سال ۱۳۴۳ با صورت نخستینش، یعنی عبارت تقدیمی و جمله خواصالحیوان، در مجموعهٔ ماه در مرداب خانلری منتشر میشود.[۳]