سه کتاب
سه کتاب نوشتۀ زویا پیرزاد، شامل سه مجموعه داستان است، با محوریتی از زنانگی، عشقی سرد و ناممکن، که خواننده را ورای جنسیت و اندیشه، با خود همراه میسازد.
سال ۱۳۸۱ سرآغازی شد برای انتشار این اثر، که استقلال چاپی آنها در گذشتهٔ، زنجیرۀ همبستگیشان را از هم نگسست و بعدها با حروف چینی جدید و افزوده شدن داستان لنگه به لنگهها[۱]، انتشار موفق آن به صورت یک کتاب بر دوش نشر مرکز افتاد.
گفتنی است نشر مرکز این اثر ارزشمند را تکتنه به چاپ چهل و هشتم رساند.[۲][۳]
سه کتاب | |
---|---|
سه کتاب، در یک کتاب | |
نویسنده | زویا پیرزاد |
ناشر | نشر مرکز |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۳۸۱ |
شابک | ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۸۵۵-۵ |
تعداد صفحات | ۳۲۸ |
موضوع | تلاقی سرنوشتهایی ناممکن و دغدغههایی از جنس زنانگی |
زبان | فارسی |
«سه کتاب» را که نشر مرکز، بار انتشار موفق آن را بر دوش کشید، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که قبلاً در سه مجموعۀ مجزا و با نامهای «مثل همهٔ عصرها»، «طعم گس خرمالو»، و «یک روز مانده به عید پاک»، به چاپ رسیده بودند و در سالهای اخیر این سه اثر، در کتابی با عنوان «سه کتاب» گرد هم آورده شدند.
زویا پیرزاد با بیانی شیوا و روان، از خانوادۀ ایرانی حرف میزند و در داستانهایش ردپای روزمرگیهای زنانه به چشم میخورد، داستانهایی که سرشارند از زنانگی و زنانگیهایی از جنس دغدغههای یک بانوی ایرانی.[۴]
زویا پیرزاد مفتخر دریافت جوایز بسیاری است که در این بین جایزۀ «کوریه انترناسیونال»، برای «طعم گس خرمالو» و «نشان شوالیۀ ادب و فرهنگ»، گواهی قدرتمندی قلم پیرزاد را برای مخاطبانی که تنها زنان نیستند، به اثبات بدیهی میرساند.
دو اثر «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک»، در سه کتاب، به جوایزی دست یافتند و از میان این سه مجموعه، «طعم گس خرمالو» برندۀ بیست سال ادبیات داستانی است و از طرفی نشر زولما، طعم گس خرمالو را در فرانسه منتشر کرده است.[۵][۲][۶]
بیایید شما هم دوست سه کتاب شوید
هر نویسنده آنطور که هست مینویسد
زویا پیرزاد میگوید: من خودم شخصیت چندان پیچیدهای ندارم و به همین دلیل است که اینطور مینویسم.
آنچه را که در ادبیات ایرانی نمیپسندم، این است که شخصیتها به مانند زندگی روزمرهشان حرف نمیزنند.
زمانی که من نوشتن را آغاز میکنم، کلمات به این شکل به ذهنم میآیند و من میفهمم که به این شکل نوشتن نزدیکترم و زبان من همین است.
سه کتاب با دیالوگهایش خواندنی شده، دیالوگ بسیار مهم است، به ویژه در زبان فارسی که میتواند خیلی زود سنگین شود، نویسندگان ایرانی سعی میکنند به شیوهٔ مستقیم یا غیرمستقیم بنویسند، ولی من تلاشم این است نه به شیوهٔ مستقیم بنویسم و نه غیرمستقیم و تا آنجا که میتوانم سعی میکنم زبان نوشتاری را به زبان گفتاری نزدیک کنم، در سه کتاب هم همین کار را کردم، زبان محاوره را مانند بذری در زمین تازه شخم زدۀ سه کتاب پاشیدم تا سبز شود و روز به روز شاهد موفقیتهایش باشم.
فکر و خیال من این است که زبان را ساده کنم، به علاوه زمانی که داستان کوتاه مینویسیم، کلمات باید به زمینه و به روند داستان مربوط باشند.
من به دنبال این هستم که کلمات به صورت ساده و درست آورده شوند، ساده نوشتن بسیار سخت است.[۷][۸]
طعم گس خرمالو روسفیدم کرد
زویا پیرزاد میگوید:اینکه کارهایم شناخته شوند و مردم آنها را بخوانند و با آنها ارتباط برقرار کنند، برای من یک تشویق بزرگ است؛ به همین دلیل دریافت جایزهٔ کوریه انترناسیونال برای «طعم گس خرمالو»، بسیار خوشحالم کرد.[۹]
زمانی که مردم میآیند و از کتابهایم صحبت میکنند یا زمانی که نظرات مردم را در وبلاگها میخوانم، بسیار لذت میبرم، راستش خیلی دوست ندارم که عضو یک خط فکری یا یک گروه خاص باشم، زیرا نوع نوشتن داستان کوتاه و شیوهٔ نوشتن من با آن چیزی که در ایران انجام شده و میشود کاملاً تفاوت دارد، فکر میکنم نویسنده بودن یعنی فقط نوشتن و جنبهٔ دیگر این حرفه، یعنی تماس با خوانندگان، بسیار جالب است.
خواننده دروغ نمیگوید؛ یا از کار شما خوشش آمده یا آن را نپسندیده است.[۷][۸]
ماجرا از چه قرار است
«یک روز مانده به عید پاک»، یکی از زیباترین قسمتهای این کتاب است؛ خاطرات فردی ارمنی به نام ادموند، در سه دوره از زندگیاش، با تمام فراز و نشیبها و داستانهای سنتگریزی و جدال با عواطف انسانی...[۱۰]
«طعم گس خرمالو»، پنج داستان با ساختاری متفاوت دارد، از داستان «آپارتمان» و تلاقی سرنوشت مهناز و سیمین که در محل بیدی مجنون گره میخورد و «طعم گس خرمالو» که از لحظههای ساده زندگی زنی اشرافی و عقیم میگوید تا داستان «لکهها»، که بیان روابط علی و لیلا است و لکهٔ آش بزرگی که نقطه پایانی میشود بر این همه نکبت در زندگی.
«سازدهنی» نیز جریانی ایستا با حضور حسن و آقای کمالی در مغازه و مرور سرگذشت و شرح سفر حسن با رانندهای گمنام از ولنجک تا منیریه و پرچانگیهای راننده و داستان ترانه و مراد، که منتهی میشود به قبرستان «پرلاشز» و موهبتی که بر پایان داستان طعم گس خرمالو تمام میشود.[۱۱]
«مثل همهٔ عصرها»، هجده داستان خیلی کوتاه دربارهٔ زندگی معمولی آدمهای معمولی است که حقارت زنان را نشان میدهد و دغدغههایی که ظرافت زنانه میطلبد و زنانی که بیهیچ آرزو، شب را به صبح میرسانند و خانم فایی که کادوهای برای خود خریده را کادوپیچ میکند و بعد با ظرافت تمام آن را باز میکند که نکند کاغذهای کادواش پاره شود و خود را زنی خوشبخت میداند.[۱۲][۱۳][۳]
کسان کتاب
«سه کتاب»، که از سه مجموعه داستان تشکیل شده، باید بدون شک قهرمان زیاد داشته باشد، اما شیوهٔ زویا پیرزاد در نگارش آثارش، بیشناسنامه بودن کسان کتابش است.
در مجموعه داستان «مثل همهٔ عصرها»، ما با داستانهای زیادی مواجهیم، داستانهایی که قهرمانان آن زنانی بیآرزو به همراهی غمی بزرگ هستند، زنانی متوسط با چهرهای بدون خطی اضافه.
زنانی که نه قهقهه میزنند و نه جستوخیز میکنند و حتی دختر بچهها با موهای بافته شده و روبانهای رنگی فقط گوشهای میایستند و اشک میریزند.
«مثل همهٔ عصرها»، زنانی دارد غرق در سیر روزمرگیها، که گاهی با مرور خاطرات یا دیدن شیئی، پا از دنیای فعلی خود فرا میگذارند و باز در حرکتی ذهنی به گذشته باز میگردند، سفری ذهنی که تنها اندوه و یاد روزهای رفته را بیدار میکند، روزهایی که برخلاف دو مجموعهٔ دیگر کوتاه روایت میشود.[۱۴][۱۵]
قهرمان اصلی «یک روز مانده به عید پاک»، پسری ارمنی به نام ادموند است با ظاهری ساده و مهربان که عاشق دختر مسلمان مدرسهشان، طاهره میشود.
طاهره، دختری بسیار متین است که نمازهایش را ترک نمیگوید و گاهی الله و گاهی صلیب میاندازد چون هر دوی آنها را دوست دارد.
پدر ادموند مردی خشن و مغرور، غرق در تعصبات بیهوده و پیچیده از عواطف و تعلقات ذهنی، که عشق ادموند و طاهره را سنتشکنی و گناه بزرگی بهشمار میآورد.
مادر ادموند اما، از زیباترین چهرههای زن ادبیات است، زن سودایی که در چنگال مردی سطحی گرفتار است، مردی که حتی کوچکترین استعدادی در درک زیبایی و ظرافتهای زنانه ندارد.
داستان، عمه و مادربزرگی دارد با تفکراتی سنتی و زخم زبانهایی که روح مادر ادموند را پژمرده میکند و مادر که سنتشکن است و این سنتشکنی زندگیاش را با مردی مخالف عقیدههایش رنجآور میکند.
مارتا کسی است که ادموند در فصل دوم با او ازدواج میکند و ماحصل آن ازدواج، دختری زیبا به نام آلنوش میشود.
آلنوش نیز مانند پدر سایهٔ این سنتشکنی بر سرش افکنده میشود، او نیز مانند پدر، دل در گروی عشق یک مسلمان به نام بهزاد میبندد و این رسوایی مانند آتشی در جنگل زبانه میکشد و ادموند مجبور میشود بین خانوادۀ خود و یا توقعات دیگران یکی را انتخاب کند، او تصمیم خود را میگیرد اما این فقط زمان است که تاوان تصمیم ادموند را میدهد.[۱۶]
دانیک شخصیت بعدی این مجموعه از داستان زیباست، او معاون ادموند در مدرسه است، اما او نیز مانند تمام قهرمانان این داستان به خاطر عشقی که به یک مسلمان دارد از محیط خانه و خانواده رانده میشود.[۱۷]
«قهرمانان طعم گس خرمالو» بسیار هستند، از لکههایی که درگیر روابط علی و لیلا است و لیلا که درگیر عشقی بینهایت به علی است و آنقد خوب است که گویی در جهان چیزی جز مهربانی نیاموخته است.
علی احساسات لیلا را به بازی میگیرد و حتی از اول آشنایی اصراری بر ازدواج نمیکند و لیلا و خواهشهای عاشقانهاش او را مجاب به این ازدواج میکند و بعد، با رفتارهای سرد و خیانتی آشکار لیلای عاشق را وادار به ترک مجنون میکند.
داستان «آپارتمان»، داستان مشترکی از سیمین و مهناز است و روابطی با همسر که بیشتر بوی اجبار و کهنگی میدهد تا بوی عشق و تازگی.
سیمین به دنبال فروش آپارتمان است تا از مجید رها شود و مهناز که به دنبال خرید آن تا فرامرز را ترک گوید و در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین میشود.
فرامرز عشق مهناز است، عشقی دمدمی مزاج با رفتارهای غیرقابل پیش بینی که از زن تنها خانهداری را میخواهد و سرانجام، کار به جایی میرسد که ساز جدایی نواخته میشود و مهناز در پی آپارتمانی جدید راهی بنگاهها میشود.
مجید شخصیت دیگری در این داستان است، عشق و پسرخالهٔ سیمین که تازه از آمریکا برگشته،او کسی است که اوج بیتوجهی را به همسر خود دارد و از عواطف زنانه سر در نمیآورد.
اینک به داستان «پرلاشز» میرسیم، داستانی زیبا که بیان عشق مراد و ترانه است، ترانهای که در آژانس هواپیمایی کار میکند و مرادی که کتاب مینویسد.
مراد فراموش کار است و تلاشهای ترانه ستودنی است تا مراد چیزی را فراموش نکند.
داستان «طعم گس خرمالو» در مجموعهای به همین نام، داستان زنی اشرافی، غرق در گذشتهای که روزهای خوش آن دوران از جلوی چشمانش کنار نمیروند و زمانی را به خاطر میآورد که پدرش چه عاشقانه دوستش داشته و خانهای که تنها یادگار پدر مهربانش است.[۱۸][۱۹]
شهرتی فراتر از تصور
سه کتاب، با داستانهایی که حول محور شخصیت زنان و مسائل آنها از روزمرگیها گرفته تا نقش آنها در اجتماع میچرخد، احساسات و روحیات شخصیتهای داستان را به نحو مطلوبی به خواننده منتقل میکند و توصیفات زمان و مکان داستان اغلب باعث ایجاد حس نوستالژیک در مخاطب میشود.
مجموعه عوامل زیادی خواندن سه کتاب را بهخصوص برای زنان لذتبخش نموده است که آن فریاد پنهان درد مشترک است که در بطن داستانهای این مجموعه میگنجد.
برخی نقدها به این آثار حاکی از عامهپسند بودن آن است و فروش چشمگیر این کتاب خبر از ارزشمند بودن سه کتاب نزد اقشار مختلف میدهد.
سه کتاب، برای ایرانیان، از این رو که شخصیتها، واقعیت نسلهای مختلف زنان ایرانی را به تصویر میکشند، بسیار ملموستر است و سادهگویی و ریز شدن روی مسائل مربوط به زنان، شهرت و جذابیتی فرازمینی به آن داده است.[۲۰]
علاوه بر همۀ اینها، جوایز سه کتاب، از جمله "کوریه انترناسیونال" برای «طعم گس خرمالو» و "تشویق شدن در هفدهمین دورۀ ادبیات"، برای «یک روز مانده به عید پاک» و نیز ترجمۀ کتابها به زبانهای فرانسوی، اسلونیایی و.. گواه شهرت این اثر نزد مخاطبان علاقهمند را یادآور میشود.[۲۱][۲۲]
زویا پیرزاد هم شوالیه شد
دولت فرانسه، هر سال از میان افرادی که سهمی در اعتلای هنر و ادبیات در دنیا داشتهاند، نشان شوالیۀ ادب و هنر اهدا میکند، این نشان، نشان لیاقت ملی فرانسه است و به پاس کوشش و تلاش خالقان آثار ارزشمند به آنها تقدیم میگردد، و مدتی است وزارت فرهنگ فرانسه توجهی ویژه به فرهنگ و هنر ایرانی نشان میدهد.[۲۰]
این نشان به زویا پیرزاد به پاس قدرانی از او در تولید آثاری پر مخاطب و ارزشمند اهدا شده است.[۲۳]
کمی دربارۀ نویسنده
زویا پیرزاد، مترجم و نویسندهٔ موفق کشورمان، سال ۱۳۳۱ از پدری مسلمان و مادری ارمنی در شهر آبادان بهدنیا آمد، او دوران کودکی و مدرسه را هم در این شهر گذراند و بعد از ازدواج به تهران آمد و اکنون به همراه خانوادهاش در آلمان ساکن است.
حاصل ازدواج او دو پسر به نامهای ساشا و شروین است.[۲۴][۳]
چرا باید این کتاب را خواند
اسم زویا پیرزاد و سه کتابش که میآید، یاد زنانگی میافتیم، یاد لطافت، بوی گل، عشق و محبت.
نگاه متفاوتی که در بتن سه کتاب به مسائل انسانی، بهخصوص زنان، با غمها و شادیهایشان، مشکلاتشان، تفکر و احساساتشات وجود دارد، آنقدر خوب و بینقص مطرح شده است، که در حین خواندن هر سطر میتوانی یک همزاد برای آن شخصیت از کتاب بیابی و اگر خودت همجنش باشی و زن، محال است داستانهایش را بخوانی و صد بار با شخصیتهایش همزادپنداری نکنی.
نثر ساده و روان در خلق و آفرینش این اثر قدرتمند و پیروی از هم عصران برای بیان نمودن عواطف و احساساتی که جایگاهشان قلب آدمی است، در نوشتههایی که از آرزوها و دغدغههای یک بانوی ایرانی میگوید حکم باید را با خوانش این مجموعه داستان از این نویسندۀ توانمند میگذارد.[۲۵][۲۶][۳]
نگاه عمیقی که پیرزاد در مجموعه داستان «سه کتاب»، به زندگی و دغدغۀ زنان دارد و مسئلۀ تبعیض نژادی و سنت گریزیهای بیهوده که در داستانهای پراز شاخ و برگ «سه کتاب» ریشه دوانده است، از مواردی است که مخاطب میطلبد و اندیشۀ آدمی را با تک به تک کلمات آن همراه میسازد تا بتوان صدای زنانی را بشنوند که مانند خواهران و مادرانشان، غرق در سیر روزمرگیها، روز به روز غبار پیری بر چهرهشان، نقش چرخۀ فریبندۀ فلک بوقلمونی را نشان میدهد.
داستانهای سه کتاب، زنانی واقعی دارد، از جنس همین زنانی که هر روز در خیابانهای شهرمان میبینیم؛ نه ضعیف و ناتوانند و نه سرخوش ومست از قدرت.
زنان سه کتاب، مدام در حال تلاشند تا زندگیشان را آنگونه که میخواهند بسازند و البته هر از چند گاه هم طعنهای میزند به زنانی که نقش سنتی زن در جامعۀ ایرانی را پذیرفته اند و به آن دلخوش کرده اند.[۲۷]
بیایید این بار با هم بخوانیم
زنان، مرکز دلمشغولیهای من
موضوع و محوریت داستانهای سه کتاب زنان هستند؛ داستانهایی که دربارۀ زنان، دغدغهها و مسائلشان است.
زویا پیرزاد میگوید: من دغدغههای سه کتاب را به زبان ساده بیان کردم و سوژههایم را از روزمرگیهای زندگی انتخاب کردم و اگر کسی با دنیای زنانه و چالشهایشان حس همذاتپنداری نداشته باشد، داستانها و روایتهای مجموعه داستانم را سطحی میانگارد؛
اگر قدری با دنیای زنان آشنا باشید، نوع روایت و نگاه سه کتاب به زنان و مسائلشان را درمییابید.
من در مورد زنان زیاد مینویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دلمشغولیهای من قرار دارد، اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابستهاند، واقعا من را میرنجاند.[۲۴][۳]
مشاهدهگر خوبی هستم
زویا پیرزاد میگوید: نوشتههای مجموعه داستان سه کتاب من، ایدههای بسیاری از فیلمهای کلاسیک گرفته اند و بسیار سینمایی هستند؛ به طوری که حتی گاهی وجود کادر در آن داستانها احساس میشود.
من زمانی که داستانهای سه کتاب را مینوشتم، روند صحنه را میدیدم و دلم میخواست که خواننده نیز آن را ببیند.
بیشک این مسأله از آنجا ناشی میشود که نوشتههای من بر اساس مشاهداتم است.
من مشاهدهگر خوبی هستم؛ زمانی که با مردم صحبت میکنم یا مثلاً در صف بانک ایستاده ام، همه جا را نگاه میکنم و مطمئناً چیزهایی را درمییابم؛ زمانی که مینویسم، خودم را در صحنه میگذارم.[۷]
داستان خودم را نوشتم
آخرین مجموعه داستان در سه کتاب، مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک است، داستان، داستان ارمنیهاست و تمام مسائلی که در دنیای آنها وجود دارد.
زویا پیرزاد میگوید: من هر دو فرهنگ را دارم و با مشکلات مربوط به هر دو فرهنگ نیز مواجه بودهام، ارمنیان نسبت به زبان و فرهنگشان بسیار حساس اند و من در ابتدا با این کمتحملی موافق نبودم، ولی به سر خودم آمد.
مادرم، صد درصد ارمنی، با یک مسلمان ازدواج کرد و مسلمان شد، این مسأله برای او بسیار مشکل بود؛ خانوادهاش او را طرد کردند.
من همیشه در مدرسهٔ ارمنیها اذیت میشدم، چون نام خانوادگیام به "یان" ختم نمیشد، به دلیل اینکه به ارمنستان نرفته بودم، با ارمنیها چندان نزدیک نبودم، زمانی که به آنجا سفر کردم، متبوجه شدم که ارمنیها اگر اینطور نبودند، الان دیگر جامعهای نداشتند.
در کتاب "یک روز مانده به عید پاک"، درست است که داستان تخیلی است، ولی درحقیقت آن را دربارهٔ خودم نوشتهام.[۷]
خلاصۀ کتاب
مثل همۀ عصرها
«مثل همۀ عصرها»، اولین مجموعه داستان این نویسنده، شامل هجده داستان کوتاه است، داستانهایی که دو یا سه صفحه بیشتر نیستند.
این داستانها را میشود در چند جملهٔ کلی تعریف کرد: "قصهٔ زن بودن".
در بیشتر داستانهای این مجموعه، ما با زنانی روبهرو میشویم که خصوصیت بارزشان منفعل بودنشان است، بیهیچ دغدغه و آرزو.
زنانی که تنها دیدهبانشان پنجرۀ خانهٔشان است.[۲۸][۱۵]
طعم گس خرمالو
پنج داستان زیبا و پرکشش از سرنوشت زوجهایی که با ما و در کنار ما نفس میکشند و از زندگی زنان سنتی دیروز و مدرن امروز.
زنانی آویزان از سنت دیروز و چشم انتظار به زندگی مدرن امروز.
شروعی زیبا از زندگی علی و لیلا و عشق آتشین لیلا به او در کنار حمید و رویا که امید به تغییر رفتارهای علی دارند و لکههایی که از شروع داستان همراه لیلا بودند و او را متخصص لکهبری کردند، که همراه اتفاقی ساده پا بر زندگی لیلا گذاشتند.[۲۹]
داستان سرنوشت مهناز و فرامرز در آسانسوری به هم گره میخورد و آپارتمانی کوچک که جای آپارتمان بزرگ مهناز را میگیرد، تا او را از فرامرز رهایی دهد، فرامرزی که روزی عشق به او چون خون در رگهایش ریشه دوانده بود و اینک جدایی و خرید آپارتمان با ارثیۀ پدری که هیچوقت نتوانست مانند سیمین تمیز و مرتب باشد، اما باز به عشق آپارتمان جدیدش چایی را بالا رفت.
سیمین سرنوشتی گره خورده با مهناز دارد، او نیز درگیر عشقی است که حالا بوی کهنگی میدهد و پسرخالهای که هیچ بویی از ذوق و ظرافتهای زنانه ندارد و برای توجیه در بیتوجهیهایش به لطافتهای زنانهٔ سیمین میگوید: حق با توست من بیتوجهم.
سیمین برای داشتن مجید، در کلاسهای لکهبری لیلا حاضر میشود و مهناز در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین میشود و اینگونه سرنوشت انسانها به هم گره میخورد تا هر یک جداگانه به آیندهای تاریک بیاندیشند و سرنوشت تلخی که در محل بیدی مجنون تلاقی مییابد.[۳۰]
«آن شب سیمین تا صبح نخوابید و چشم بر بید مجنون بیرون پنجره بست.» ص:۱۳۷
«آن شب مهناز روی راحتی سه نفره اتاق سیمینبه بید مجنون کنار پنجره فکر میکرد تا شاید خوابش ببرد.» ص:۱۳۸
داستان «ساز دهنی»، شرح سفر حسن با رانندهای گمنام از ولنجک تا منیریه و پرچانگیهای راننده و داستان «پرلاشز»، از ترانهای میگوید که در آژانس هواپیمایی کار میکند و در اتفاقی ساده دل در گروی عشق مراد میبندد، مرادی که نویسنده است، اما کارهایش را زود به زود فراموش میکند و ترانه تمام تلاش خود را میکند تا مراد کارهایش را به خاطر بیاورد.
داستان «طعم گس خرمالو»، داستان زنی اشرافی در خانهای که بوی پدر مانند عطری گران قیمت فضای خانۀ پر از غم و اندوه را پر کرده است و روزهایی که یادآور ایام خوش گذشته است.[۳۱]
یک روز مانده به عید پاک
داستان از آنجایی شروع میشود که ادموند در شهری ساحلی در شمال ایران روزگار میگذراند.
ادموند ارمنی است با پدر و مادری ارمنی، در جوار کلیسایی زندگی میکند که طبقۀ بالای آن مدرسۀ ارمنیهاست.
ادموند همیشه از خانهشان کلیسا و مدرسه را میبیند و مدیر مدرسهای که در طبقۀ بالای آن سکونت دارد.
مدرسه سرایداری دارد که به همراه دختر و همسرش در طبقۀ پایین مدرسه زندگی میکنند، زنی بسیار آرام و سنگین به همراه دختری بسیار متین به نام طاهره.
دختر مسلمان است، اما سکونتش در کلیسا او را ناگزیر به رفتن به مدرسۀ ارمنیها کرده است، تنها دوست و همبازی او ادموند است و عشقی در قلب ادموند، که جرئت بیانش را ندارد.
ادموند عاشق دختر مسلمان است ولی عشق بین ارمنیها و مسلمانان گناهی نابخشودنیست ولی بیان نکردن این عشق جرم دیگر برای ادموند است که دادگاه قلبش او را محکوم به حبس میکند.
مادر و پدر ادموند همیشه با هم اختلاف دارند، مادری سنت شکن، برخلاف پدری با تکیه بر سنتهایی پوچ.
مادر ادموند به مادر طاهره حسادت میکند، او همیشه با مدیر مدرسه دردودل میکند و از رفتارهای پدر طاهره میگوید که چگونه او و دخترش را کتک میزند.
در فصل دوم، ادموند با مارتا ازدواج کرده و دختری به نام آلنوش دارد که عاشق پسر مسلمانی به نام بهزاد شده است، خانواده مخالف این ارتباط اند.
ادموند همیشه میخواست که مانند مادرش سنتشکن باشد، اما مادر با همۀ سنتشکنی، نتوانسته بود همسر فرد مورد علاقه خود شود و ادموند هم هیچوقت جرئت ازدواج باعشق کودکیاش را پیدا نکرد و حالا دخترش سنتشکنی میکند، او قصد دارد با بهزاد ازدواج کند.
وقتی ادموند با پدر و مادرش به تهران آمدند، او خاطرات طاهره را در همان شهر ساحلی جا گذاشت، او گوش ماهیهایی را که با طاهره جمع کرده بوده، به اصرار پدرش، رها میکند.
در فصل دوم، ادموند مدیر مدرسه است، معاون او دانیک نام دارد، دانیک دختری است که به خاطر عشق به یک مسلمان از خانوادهاش رانده شده و اکنون تنها زندگی می کند، او معاون لایقی است و ادموند خیلی او را قبول دارد، مارتا خیلی ناراحت است که ممکن است آلنوش با یک مسلمان ازدواج کند.
در فصل سوم، مارتا فوت کرده است و ادموند تنهاست، آلنوش نیز با بهزاد ازدواج کرده و از خانواده طرد شده است، ادموند قبول ندارد که باید آلنوش را طرد کرد اما سنت به او میگوید که این کار را بکند.
ادموند با خاطرات مارتا دلخوش است، مارتا همیشه بنفشه میکاشته.
روز قبل از عید پاک، دانیک او را دعوت می کند، او به دیدن دانیک میرود و از اخلاق دانیک خوشش میآید، ادموند هر چقدر سعی کرده که آلنوش زن بهزاد نشود موفق نشده است و در آخر داستان، ادموند سنتشکنی میکند و به اصرار دانیک برای دخترش نامه مینویسد.
در هر سه فصل کتاب، داستان مربوط به یک روز مانده به عید پاک است و عکس روی جلد کتاب، کف دستی است که کفشدوزکی در برگرفته است، مادر ادموند به او گفته بود هر وقت کفشدوزک را دیدی نیت کن و او را رها کن تا در عید پاک به آرزویت برسی و ادموند آلنوش را مانند کفشدوزکی رها کرد تا به آرزویش برسد، آرزوی آلنوش، آرزوی خود ادموند بود.
ادموند ته دلش عاشق دانیک است، چون دانیک عاشق پسری فارس و غیرارمنی بوده است و برای همین است که ادموند برای دانیک ارزش قائل است، و همیشه میخواهد از دانیک بپرسد چرا تنهاست و چرا ازدواج نکرده است، به نظر میرسد که دانیک هم علاقمند به ادموند است؛ علاقه دانیک و ادموند بیشتر برای این است که هر دو میل به سنتشکنی دارند.
مادر ادموند و مارتا، همیشه برای خودنویس ادموند جوهر سبز میخریدند و حالا این بار دانیک است که این کار را میکند.[۳۲][۳۳][۱۶]
سبک کتاب
جهان داستان «سه کتاب»، که حاوی سه لایۀ جهان گفتمان، جهان متن و جهانهای زیرشمول است، با دو پیرفت جهان زنانۀ نویسنده و جهان خارج مشخّص شده است.[۳۴]
این دو جهان مشترک، پیوندی پنهان میان داستانهایی مجزّا برقرار کرده اند.
یکی از مشخّصات بارز سبک «سه کتاب» اعتراض خاموش فمینیستی است که با ژرف ساخت داستانها پیوند قابل ملاحظهای دارد.
بسامد بالای واژههای متضمّن و تکرار و تداوم کارهای روزانه، با شگرد عملی به ستوه آوردن خواننده، خستگیهای روزمرّۀ زنان را مینمایاند.
زنان در سه کتاب، به دور از فریاد و آشوب، از وضعیّت نامناسب خود، از خستگی و محصور بودن گله دارند، همچنین سرک کشیدن زنان به کوچه و خیابان نیز نشانگر این است که زن در محدودۀ خانه دچار دلتنگی است.
این فریاد زیر آب، یا مبارزۀ منفی تا آنجا ادامه دارد که نویسنده تقریباً تمام شخصیّتها را زن قرار داده و هر جا مرد هست یا روزنامه به دستش میدهد تا در حاشیه بماند و وارد داستان نشود یا او را دچار چرت و خواب آلودگیاش میکند.
از دیگر ویژگیهای سه کتاب، بهره بردن از شبکۀ تداعی است؛ به طوری که «سه کتاب» در اختیار کلمات شخصیّتها قرار میگیرد و با استفاده از تداعی جملههای بعدی، شخصیّت مورد نظر نگاشته میشود.
«سه کتاب»، با استفاده از راوی دانای کل، به ذهن شخصیّتهای داستان وارد میشود و همین مسأله گویای ویژگی بارز حسّ کنجکاوی مفرط زنان در داستان است و بنابراین میتوان گفت زویا پیرزاد در جای جای کتابش، در نوشتار و عمل، سبکی زنانه در پیش گرفته و امیدها را برای بهبود وضعیّت زنان در جامعه برمیانگیزد و خواننده بدون اینکه متوجّه باشد به این احساس دست مییابد.[۳۵]
«مثل همۀ عصرها»، اولين مجموعهٔ داستان اين نويسنده، شامل هجده داستان كوتاه است.
درونمایۀ اصلی همۀ داستانهای اين مجموعه، قصۀ زن بودن است.
بسامد تكرار مسائل خانوادگی و كارهای روزمرۀ زندگی زنان در خانواده، مانند آشپزی، گردگيری و خانه داری، توجه نويسنده را به خود اختصاص داده است.
او به خوبی توانسته است در كوتاهترين كلام به بيان يک زندگی يا انتقال يک احساس بپردازد.[۱۵][۳۶]
در دومين مجموعهٔ داستان نويسنده، يعنی؛ «طعم گس خرمالو» همان نگاه تكراری و زندگی خانوادگی و روابط زن و شوهر مطرح شده است، هر چند در اين مجموعه نيز نويسنده به مسائل زندگی خانوادگی زنان پرداخته، زنان از حالت بیروح و يكنواخت مجموعهٔ داستان پيشين نويسنده خارج شده اند و نظرگاهشان فقط پنجرۀ آشپزخانه نيست.
ساختار روايی سومين مجموعهٔ داستان كوتاه نويسنده، يعنی؛ «يک روز مانده به عيد پاک» از سه داستان به هم پيوسته تشكيل شده است.
در داستانهای این مجموعه که کانون سازی درونی دارد، راوی خاطراتش را همیشه در یک روز مانده به عید پاک بیان میکند حال آنکه راوی ادموند است و این بیان همراه با آشکار شدن احساسات و عواطف خود اوست.خطای یادکرد: برچسب تمامکنندهٔ </ref>
برای برچسب <ref>
پیدا نشد[۳][۳۷]
شخصیتها میتوانند معرف خودشان باشند
به گفته آنتوان چخوف، در صورت توصیف یک اتاق، اگر میخواهیم از تفنگ روی دیوار صحبت کنیم، باید این تفنگ مجدداً در قسمت دیگری از داستان ظاهر شود، نمیتوان آن را به مانند شیئی در موزه توصیف کرد.
مسائل زمانی که به صورت غیرمستقیم بیان میشوند تأثیر بیشتری دارند، شخصیت ها هم میتوانند در دیالوگها اطلاعاتی از خودشان بدهند.
زویا پیرزاد میگوید: من فکر میکنم که این برای خواننده جالبتر است، دوست ندارم که حوصله خواننده سر برود، به نظر من، این مهمترین چیز است، زیرا من خودم به عنوان یک خواننده اگر خوشم نیاید زود خسته میشوم.[۷]
کانون روایت
یکی از عناصر مهم داستانی، زاویهٔ دید یا شیوهٔ روایت است.
انتخاب زاویهٔ دید در داستان «سه کتاب»، که سراسر شده از زنانگی، تناسب آن با کیفیت راوی و روایتگری به گونهای در همۀ داستانهای مجموعه بیان میشود که شیوهٔ بینش و نگرش زنان را نشان دهد.
در مجموعه داستان «مثل همهٔ عصرها» که شامل هجده داستان است، به جز چهار داستان (درگاهی پنجره، نیمکت روبهرو، زندگی دلخواه آقای ف، ملخها)، شخصیت چهارده داستان دیگر آن زن است.
درون مایهٔ اصلی همهٔ داستانهای این مجموعه، قصهٔ زن بودن است و اکثر داستانها به سوم شخص روایت میشود و کانون روایی صفر دارد.
در این حالت راوی نسبت به بقیهٔ شخصیتهای داستان، به تمام امور آگاهی دارد و این امر به او اجازه میدهد تا به زندگی درونی شخصیتها دسترسی داشته باشد.
در این میان، تنها سه داستان (قصهٔ خرگوش و گوجه فرنگی، همسایهها و لنگه به لنگهها)، به اول شخص روایت شده که در واقع کل روایت در ذهن یک زن و بر محوری خاص شکل میگیرد.
در داستان قصهٔ «خرگوش و گوجه فرنگی»، روایت ذهن یک زن بعد از انجام کارهای روزمرهٔ زندگی است که طرح یک داستان را در ذهن دارد و به فکر راهحلی برای سبک کردن کارهای روزانهٔ خود است.
در مجموعهٔ داستان «طعم گس خرمالو» نیز همان نگاه تکراری به مسائل خانوادگی و روابط زن و شوهر با کانون روایی صفر و با زاویهٔ دید دانای کل روایت میشود.
به جز داستان «سازدهنی» که کانون مرکزیت روایت مرد است، در بقیهٔ داستانها مرکزیت داستان را زنها تشکیل میدهند.
فضای مجموعه داستان «یک روز مانده به عید پاک»، کمی متفاوت است.
در این مجموعه داستان، راوی از گذشتهاش میگوید، زمان اصلی روایت حال است و در یادآوری کودکی راوی میگذرد، بدین ترتیب راوی اول شخص و مرد است و کانون مرکزی روایت نیز خود اوست، اما باید بیان کرد، دیدگاه زنان در داستان نیز به اندازه نگاه خود او بیان میشود.[۲۵][۳۳]
نماد پردازی در سه کتاب
اصطلاح نماد به عنوان یک اسم عام، معنای وسیعی دارد، از آنجا که میتوان به جای هر شیوهٔ بیانی به شکل مستقیم، آن را به واسطۀ موضوعی دیگر و غیرمستقیم بیان نمود.
نمادی که میتوان در مجموعه داستان سه کتاب از آن نام برد، درخت است و از آنجا که محور داستانهای پیرزاد زندگی است، درخت میتواند نمادی بر زندگی در این داستان باشد.
در داستان همسایهها، سازدهنی، آپارتمان، لکهها، درگاهی پنجره،
درخت بید مجنون نمادی از غم و غصه است و در طعم گس خرمالو، درخت خرمالو نماد باروری و رشد است.[۳۸]
پنجره، نماد دیگری است که در تمام داستانهای مجموعهٔ «مثل همهٔ عصرها» وجود دارد.
پنجره نمادی از رابط دنیای بیرون و درون است و اکثر شخصیتهای پیرزاد پشت پنجرهای غرق در افکار خود هستند.
اولین مجموعه داستان پیرزاد، در سه کتاب یعنی؛ «مثل همهٔ عصرها»، نمادی از تکراری بودن زندگی زنان دراین مجموعه داستان است.
در مجموعه داستان «طعم گس خرمالو»، داستان «لکهها» نیز داستانی نمادین است که اشتباهات لیلا را به صورت لکههایی نمایان میکند.[۲۵]
سه کتاب به چه زبانی سخن میگوید
در مجموعه داستان «مثل همۀ عصرها»، زبان محاورهای مودبانهای بر فضای داستان حاکم است مانند داستان «لکه»
معصومه، خواهر محمد بود که چون پسرها بازیاش نمیدادند یک نفس زار میزد....ص:۱۹
و یا زبان محاوره با راوی اول شخص در داستان «قصۀ خرگوش و گوجه فرنگی»
عینک میزنم و خوب سبزیها را زیرورو میکنم که گِل نداشته باشد.ص:۴
در مجموعۀ «طعم گس خرمالو» نیز زبان محاورۀ مودبانه، زبانی غالب در داستان است اما نزد چند شخصیت، این زبان جایش را به زبان کوچه بازاری میدهد، مانند رانندهٔ وانت در داستان «ساز دهنی»
همین بود که برات گفتم، حالا شده ساندویچ فروشی، اون وقتها که مال بابام بود، خرازی بود، خدابیامرز بابام، سی، چهلسال گردوندش، من راستش، دوسال هم دووم نیاوردم و همین که مشتری پیدا شد، با پولش این قراضه رو خریدم با چند تا تیکه فرش و زلم و زیمبوی خونه... ص:۱۸۲
در مجموعۀ «یک روز مانده به عید پاک» نیز زبان ساده و محاورهای در داستان حکم فرماست و لحن محاورهای نقل قولها با بدنۀ روایت تفاوت چندانی ندارد.[۲۵]
دو روند متفاوت در یک مجموعه داستان
در داستان «طعم گس خرمالو»، روند داستان کاملا از روند داستان «لکهها» متفاوت است، در «طعم گس خرمالو»، زن داستان یک اشرافزاده است که به تنهایی در یک خانهٔ بزرگ زندگی میکند و زمان به آرامی میگذرد، ولی در «لکهها» روند داستان بسیار سریع است، درست به مانند زوجی که زندگیشان از هم میپاشد.
در «طعم گس خرمالو»، کلماتی به کار برده شده است که اصلا در «لکهها» مورد استفاده قرار نگرفته، زیرا به شخصیتها مربوط نمیشود.[۷]
گذر از سنت به مدرنیته در «طعم گس خرمالو»
بیان مسألۀ سنت و مدرنیته در قالب داستان، حاکی از اهمیت بنیادین موضوع است که جامعه و فرهنگ درگیر آن هستند.
داستان «طعم گس خرمالو»، بازگو کنندۀ روایت گذر از سنت به مدرنیته است، که در آن جریان برخورد «خانم»، شخصیت اصلی داستان، با دنیای جدید و چگونگی آشنایی او با پدیدۀ مدرنیته، نشان داده شده است.
چگونگی ورود او به به دنیای مدرن نمایانگر درک کلی مردم جامعه از مدرنیته است؛ اینکه مردم جامعه مدرنیته را در چه سطحی درک کرده اند؟
اصلاً دریافت آنها از مدرنیته چگونه است؟
در داستان، با سه مرحلۀ مرتبط با موضوع سنت و مدرنیته روبهرو هستیم، نخست: برخورد سنت و مدرنیته، که به سنت گریزی و تجددخواهی میانجامد.
دوم: در مدرنیته و همگام با دستآوردها و یا مدهای مدرنیته به سر بردن است، که در این مرحله است که فرد به بیهویتی و بحران شخصیتی دچار میشود.
سوم: مرحلهٔ بازگشت به سنت و باورهای مذهبی است که بهعنوان راهحل نجات فرد از پیامدهای مدرنیته مدنظر قرار گرفته است.[۳۹]
ویژگیها و نقاط قوت اثر
داستانهای سه کتاب معمولاً بیزمان و مکانند؛ نویسنده چندان درگیر گذشتۀ آدمهایش نیست، گاهی هم که به گذشته پرداخته در حد توصیف گل و بلبل و کوچه باغها مانده، همین باعث شده شخصیتهای داستانهای سه کتاب بهخصوص در مجموعۀ اولش، یعنی «مثل همۀ عصرها»، آدمهایی تخت، بدون شناسنامه و بیشخصیت، در حد تیپ بمانند و شاید بشود گفت مهمترین کلید موفقیت سه کتاب، طرح داستانهایی در فضا و زمانی است که اکثر خوانندگان از آن دور بودهاند.
زمان داستانها معمولاً مربوط به گذشته است، پیش از انقلاب و مکانها خانههای اعیانی یا اماکنی مربوط به قشری خاص که در واقع اکثریت مردم نگاهی کنجکاو به آنها دارند، این به خودی خود امتیازی محسوب میشود برای یک اثر، اینکه بتواند فضاهایی جدید و ناشناخته ترسیم کند در ذهن خواننده.
اما ایراد کار از آن جا شروع میشود که پیرزاد برای نشان دادن زمان و مکان در سه کتاب، از نشانههایی دمدستی استفاده میکند، انگار نگران است حوصلهٔ خواننده سر برود، وقت خواندن یا زیاد وقت تلف کند پای کشف کدها و کلیدها.
در مورد شخصیتپردازی هم، نویسنده همین رفتار را دارد، یعنی به جای این که شخصیت را برای خواننده تعریف کند، مارک میزند به آدمهای داستانهایش و خیال خودش و خواننده را راحت میکند.![۴۰]
نثر زویا پیرزاد در عین سادگی، فوقالعاده تاثیرگذار است و قدرت مثال زدنی او را در کاوش و به تصویر کشیدن ذهن کاراکترهایش نشان میدهد.[۴۱]
مضامین زنانۀ در سه کتاب و زبان گفتاری آن، که زویا پیرزاد آن را برای «سه کتاب» برگزیده و روایت غیرخطی داستانها، موجب تمایز این مجموعه داستان از دیگر مجموعهها شده است تا در عین سادگی و روان بون، عاری از دنیای آرایهها نباشد.[۲۵]
نظام نشانهها در داستان لکهها
داستان «لکهها»، از مجموعه داستان سه کتاب، که مرکزیت بر زنان و مشکلات آنها دارد، اندیشه غالب بر «سه کتاب» را محوریت زندگی زنان قرار داده تا ظرافتها و نگاه زنانهاش شکل داستانی پررنگتری را به خود بگیرد و این داستان را متفاوت از داستانهای دیگر کند.
عنوان خاص داستان و ارتباط درونیاش با متن، نخستین مسئلهای است که مخاطب با آن روبهرو میشود، داستان از شخصیتهای متعدد و گوناگونی تشکیل شده، مادر لیلا، علی، لیلا و عمه که تازه از آمریکا برگشته و بعد هم رویا و حمید.
همچنین فضاهای خارجی متعددی مثل رستوران، پارچه فروشی، خیابان، که میتوان گفت، زویا پیرزاد بهخوبی از عهدۀ فضاسازی برای شخصیتهایش که همگی نام و گذشتهای مشخص دارند برآمده است.
گسترهٔ نشانهها در این داستان بسیار وسیع است که این گستردگی نماد را در کمتر داستان کوتاه ایرانی میتوان دید که آن برگرفته از هنر نویسندگی نویسندهای توانمند در خلق و آفرینش آثاری ماندگار است.
نماد اولی که در داستان وجود دارد لکههاست، همان عنوان و مضمون اصلی داستان است که حکم مهمترین نماد را به خود گرفته و نماد بعدی که در ساختار و بطن داستان ریشه دوانده، درخت چناری است که حکم زندگی دارد.
عنوان داستان و مضمون اصلی آن، نماد است و مواجهٔ خوانندهٔ کنجکاو با مضمونی نمادین که هر چه جلوتر میرود بیشتر و بیشتر با آن درگیر میشود و داستان در بستر لکهها شرح داده میشود تا خواننده همپای قهرمانان داستان درگیر لکههایی شود که ناشی از پستی و بلندیهای زندگی است و شاید بتوان گفت قهرمان اصلی داستان همین لکههایی است که داستان را میسازند و اوج میگیرند و فرود میآیند و ناگاه ناپدید میشوند و با پنهان و پیدا شدنشان طرح داستان را میسازند، لکهها در این مجموعه داستان نمادی از مشکلات زندگی زوجهاست.
شخصیت رازآلود بانو (ح.م) در این داستان نمادین است که ناگهانی وارد زندگی لیلا شده در حکم راهنمای لیلا در داستان حضوری فعال میگیرد و بدون اینکه مدام از او بخوانیم حضورش در داستان فراگیر میشود.
نوع سوم نشانهها و نماد در این داستان، فضاسازی است که سگ و چنار در این داستان نمادین هسند که شخصیتهای داستان را همراهی میکنند.
پیرزاد داستان خود را بر پایهٔ نمادها استوار کرده است و به وسیلهٔ آن روایت خود را به پیش برده و لایهای پنهان جدا از لایه آشکار ساخته که نوآوری در داستانهای او ایجاد کرده است و آنچه بیش از همه در این داستان اهمیت دارد شیوهٔ به کارگیری نمادهاست که باید در خدمت متن باشند و پیرزاد به موفقیت بسیاری در این زمینه رسیده است.[۴۲][۴۳]
[۴۴]
[۴۵]
وقتی مطبوعات فرانسه میگویند
فوقالعاده
به لطافت شعر و رویا...
از گذشتۀ زنان کشوری کهن ...
و زندگی روزمرۀ آنها...
پیچیده در زر ورق زندگی...
و میگوید از ابدیت در حال گذر...[۴۶]
نقد مجموعه داستان مثل همۀ عصرها
«مثل همۀ عصرها» با قصۀ «خرگوش و گوجه فرنگی»، داستانی کوتاه و موجز آغاز میشود، داستان زنی که از روزمرگی به روزمرگی میرسد، انسانی که در فشار تکرارهای روزانه تلاش میکند و به خودش میپردازد؛ زنی که نویسنده است یا حداقل چنین آرزویی دارد، اما نهایت، نتیجۀ کارش، طرح داستانی در مورد خرگوشی گرفتار در سوراخ، که سهمش از زندگی همان تصویری است که از سوراخ گودال میبیند.
این میتواند آغاز خوبی برای یک مجموعه باشد، مجموعهای که در داستانهای بعدی آن مدام با زنانی مواجهیم که ناظران خاموش دنیا هستند، اما متاسفانه این نشانه آنقدر در تمام داستان تکرار میشود که نه تنها ذهن خواننده را خسته میکند بلکه با زنان داستان که موجوداتی منفعل هستند هیچ همدلی احساس نمیکنند.
زنان مجموعۀ نخست پیرزاد مانند گربههایی هستند که خوابیدن جلوی گرمای شومینه را به ماجراجویی در خیابانهای شلوغ ترجیح میدهند و این انتخابی است که خودشان دارند.
اتفاقات داستانهای پیرزاد در چهار دیواری خانهها میافتد و کمتر زنی پایش را از خانه بیرون میگذارد، مثلاً در داستان «یک جفت جوراب» که با نماد مکرر پنجره آغاز میشود، زن داستان، تصمیم میگیرد که از خانه بیرون رود، اما حادثهای منجر به پناه دادن یک فراری به زیرزمین خانهاش میشود.
این داستان با یک عامل حادثه ساز، فضا و داستان را به پیش میبرد و لحظات اضطراب و نگرانیها را خیلی خوب به تصویر میکشد اما این هیجانات خیلی ناگهانی پیش میروند و باز زن داستان سر جای همیشگیاش میرود.
این احتیاطها در نگارش زویا پیرزاد، خواننده را خسته و آزرده میکند، از آنجایی که در داستانهای مجموعۀ اول با فضاسازی زیاد قوی و واقعی مواجه نیستیم، بهخصوص که خالق اثر چندان نگاه سمبلیک و استعاری نسبت به اشیاء ندارد و آنها را فقط در حدی تعریف میکند که نشان دهندۀ قشری خاص از اجتماع باشند.
در داستان «لکه» همان قصۀ مکرر ظلم به زنان و زیادهگویی پیش میرود با ترس اینکه نکند خواننده شیرفهم نشود.
صدای گریه میآمد، معصومه، خواهر محمد بود که چون پسرها بازیاش نمیدادند یک نفس زار میزد.(اشاره به ظلمی دارد که به جنس مخالف میرود). ص:۱۹
«نیمکت روبهرو» یکی دیگر از داستانهای این مجموعه است، داستانی با سوژهای نسبتا نو که در پرداخت شخصیتها ضعف دارد؛ مثلاً جایی اشاره میشود که:
مادر عاشق کیسههای پلاستیکی بود ص:۲۵، این نماد چهطور شخصیتی است؟
پیرزاد در مجموعۀ اول چندان از پس بیان اشارات ضمنی و نمادها و سمبلها برنیامده و شاید با علم به همین ضعف ترجیح داده مقصودش را بدون درگیر شدن با این عوامل، خیلی صریح بیان نماید تا ذهن خواننده را تا ناکجاآباد نبرد.
از داستان «یک زندگی» به بعد، دیگر سوژۀ زن مقابل پنجره از شدت تکرار، حوصلۀ خواننده را سر میبرد، ماجراها تقریبا کسل کننده و قابل پیشبینیاند.
در «خانم ف زن خوشبختی است»، ما با شخصیتی مواجهایم که هربار برای خودش چیزی میخرد و از فروشنده خواهش میکند آن را در کادو بپیچد، این اشارهٔ ضمنی که خیلی زیبا در داستان جا افتاده است، از صحنههای درخشان داستان است، اشارهای که بدون آن که مستقیماً به سمتی نشانه رود، وجهی از شخصیت داستان را روشن میکند.
«ملخها» زیباترین کار این مجموعه است، داستانی به زبان طنز که نه از نماد تکراری صندلی و پنجره در آن خبری است و نه از مویههای زنانه؛
پیرزاد در این داستان نشان داده که یک چهرۀ طناز و سر به هوا هم دارد که خوب از پس نوشتن برمیآید.
داستان «لنگه به لنگه» آخرین داستان این مجموعه است، که خیال خواننده را راحت میکند، زنان پیرزاد بالاخره تصمیم گرفتند کمی شیطنت کنند و دیگران را به بازی بگیرند!.[۴۰][۱۱][۱۵]
نقد مجموعه داستان طعم گس خرمالو
طعم گس خرمالو، شامل پنج داستان است كه عبارتند از: لكههـا، آپارتمـان، پِرلاشـز، ساز دهنی و طعم گسِ خرمالو.
داستان «لكهها»، داستان يک زندگی ناموفق است كه اساسش تنها بـر پايۀ احساس شكل گرفته است و نویسنده در آن به طرح مسائل اجتماعی با دید انتقادی میپردازد و در عین حال، تزی را مطرح میکند.
داستان «لکهها» مسالهای از مسائل اجتماعی را به نحوی مطلوب به نمایش میگذارد اما نویسنده آگاهانه وابسته به ایدولوژی خاصی نیست، تباهی و نارواییهای اجتماعی را با نشان دادن «لکهها»، میبیند و به اعتراض بر ضد آن برمیخیزد و روی کاغذ میآورد.[۴۳]
لیلا، دختری است که در جريان دوستی و آشنایی با علی، چنان به او دل میبندد كه برای ازدواج با او نه تنها شرطی نمیگـذارد، بلكـه شـروط علی را هـم میپذيرد.
پيرزاد معمولاً تمايلی برای نشان دادن نقـاط ضـعف زنها نـدارد، اما شخصيت «ليلا» به وضوح، عشق و عاطفه را در مقام نقطـۀ ضعفی برای او و در مقابل، تصميم برای جدايی از شريكی نالايق را نقطۀ اوج داستانش برمیگزيند.
زدودن لکههايی كه ليلا از پسشان برمیآيد، به مراتب آسانتـر از پاک كـردن نقـش همسری «علی» از زندگی زناشويی اوست، اما میتواند نمادی باشد از رهايی و شروعی دو باره.
در واقـع پيرزاد در داستان لكهها يادآور میشود كـه مـیتوان خطاها و لکههایی را كـه در اثـر غفلت و ندانمكاریهايمان به وجود آمده، پاک كرد و شروعی سپيد را برای خويش رقم زد.
داستان «آپارتمان، دربارۀ زندگی زنی اسـت كـه بـه قـول همسـرش، بيشتر از نقشهای خانهداری، به فكر پيشرفت در كار و برآمدن از پسِ نقشهای بيـرون از خانه است.
«مهناز»، شخصيت زن داستان، در شُرُف جدايی از همسرش، «فرامرز»، اسـت زيـرا فرامرز معتقد است كه زن بايـد تنها بـه خانه و زندگیاش بينديشـد و تـا سنی از او نگذشته، بچهدار شود.
تفاوت ديدگاه و انديشۀ زن و مرد، رفته رفته روند ادامۀ زندگی را به چالش میكشد و در نهايت آن دو تصميم به جدايی میگيرند، در جریان دوم این داستان، دقيقاً ديدگاه زن و مرد داستان جابهجا میشود، اين بـار زن همانی میشود كه اكثر مردها میپسندند، زن به معنای واقعی كلمه، كدبانو میشود؛ اما در اينجا نيز ساز جدايی شنيده میشود.
پيرزاد بـا طرح دو جریان در داستان آپارتمان كه تقابل پندار و كردار دو زن است، فرجامی يكسان برای آنها در نظر میگيرد و آن جدايی از همسر است.
در واقع پيرزاد معتقد اسـت چـه بانویی شاغل و مستقل باشی و چه كدبانويی هنرمند و خانهدار، دار زندگی فراز و فرودهای خـود را دارد و در اين ميان، زنان بايد بيشتر از آنكه تسليم و سرخورده شوند، در مواجه با ناملايمات چارهانديش باشند نه چارهگريز.
داستان «پرلاشز» دربارۀ دختری به نام «ترانه» است كه در دوران نامزدیاش با مـردی به نام «مراد» آشنا میشود و در جريان اين آشنایی، علايق و مشتركات فراوانی بين خودش و او كشف میكند و در مقابل، خود را با نامزدش بيگانه و دور احساس میكند و دیری نمیپايد كه ترانه درمییابد كه خشک مزاجی و رفتار مقرراتی و شخصيت سـنّتی «آقـای نقوی»، نامزد سابقش، را میتواند برای هميشه بـا خوش خُلقی و شخصيت منعطف و خوش مشرب مراد جايگزين كند و حتّی برای ازدواج با مراد خودش پا پيش بگذارد.
پيرزاد در «پرلاشز»، از جوانی، دوستی و عشق، سخن میگويد، اما بيان مسـئلۀ اسـتقلال زنان در اين داستان پررنگتر است.
داستان «سازدهنی»، شرح زندگی مردی به نام «كمالی» است كه به اتّفـاق رفـیقش، حسن، صاحب يک مغازهٔ كبابی است و ظاهراً روزگار خوش و آرامی را سپری میكند تـا اينكه پس از رفاقت با «آقای اينانلو» و تشويقهای او و البتـه بـه دليل نفوذ و سيطرۀ همسرش، سهيلا، تن به تصميمی میدهد كه به ميل او سازگار نيست، او مجبور میشود سهمش را بفروشد و به همراه همسر و پسر كوچكش، راهی آمريكا شـود و در واقع بـه قول مادرِ حسن، پيۀ هوا و هوسهای سهيلا را به تن ميمالد تا شايد خوابهای سـهيلا به حقيقت بپيوندد.
پيرزاد در «سازدهنی»، به طرفداری فرنگ و فرنگ رفتههـا نمینويسـد، بلكه غرضش، نمايش خواستهها و توقعات يک زن است كه ميل دارد شـرايط بهتـری را برای خود و فرزندش تجربه كند، بنابراين تا برآورده شدن هدفش از پا نمینشيند.
داستان «طعم گسِ خرمالو» كـه آخـرين داسـتان ايـن مجموعـه است، دربـارۀ زن مستقلی است كه دلبستگیها و گذشتهاش را برای کسی، حتی همسـرش خـرج نمیكند و حاضر نيست خانههایی را كه پدر به او بخشيده، بفروشـد و بـا همسرش در جايی دنج و كوچک سر كند؛ تـا اينكه بعد از فـوت همسـرش بـه پيشـنهاد دوست صميمیاش و البته به دليل تنهایی و احسـاس نـاامنی، راضی بـه آوردن مسـتأجر میشود.
طعم گس خرمالو، حكايت یک زندگی است، كه هرچند در برهههایی از زمان کال و گس مانده، میتواند به شيرينی بیانجامد و در نهايت همان شود كه زن داستان میخواهد.
داستانهای مجموعۀ «طعم گس خرمالو»، روايتهای گوناگونی از يک اعتراض اسـت؛ اعتراض به وضعيتی كه نه تنها بـرای نويسـنده، بلكـه بـرای مخاطـب نازک دل او، نيـز آزاردهنده است.
اين مجموعه، زندگی زنانی را به تصوير میكشد كه از وضـعيت موجـود، راضی نيستند و در عين حال تسليـم نمیشوند و منفعل عمل نمیكنند.
در ايـن روايت، زنان تنها عهدهدار نقشهای خانهداری نیستند، هرچند آنـان هنـوز قاطعانه از پس سرنوشت خود برنمیآيند، در مقايسه با نسل گذشتۀ خود، پوياتر و شجاعانهتر رفتار میكنند.[۴۷][۴۸]
نقد مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک
کتاب صد صفحهای یک روز مانده به عید پاک از سه فصل به نامهای «هستۀ آلبالو»، «گوش ماهیها» و «بنفشههای سفید» تشکیل شده است، هر فصل کتاب، روزهایی از زندگی ادموند، قهرمان و راوی داستان، همراه با وجه مشترکی در سه فصل است که همۀ این روزها عید پاک هستند.
در فصل اول، ادموند پسر دوازدهسالهای است که در فصل بعدی جای خود را به مرد میانسالی میدهد که حالا صاحب زن و فرزندی است و فصل آخر که با فاصلۀ زمانی کمتری از فصل دوم است، تنهایی مردی را به نمایش میگذارد که همسرش مرده و دخترش تن به متارکه او داده تا در پس عشقی، مجنونوار زندگی کند، پس ما با داستانی بیوگرافیک سروکار داریم و پس از پایان داستان نیز خواننده میتواند شمایی از زندگی ادموند، از کودکی تا آستانۀ سالخوردگی در ذهن بیافریند، اما داستان این زندگی، تنها وقایع مادی زندگی ادموند نیست بلکه بیش از آن داستان زندگی احساسی ادموند است.
فصل نخست، بنیان کتاب است و تقریباً تمام آنچه در این کتاب است در همین چند صفحۀ نخست مطرح میشود و در فصلهایی بعدی به دفعات به اشیاء و مضامین و شخصیتهایی که ساخته شده اند رجوع میشود.
اشیاء نقش مهمی در به هم بستن قسمتهای مختلف داستان دارند و انگیزۀ یاددآوری گذشته معمولاً دیدن اشیاء یا شنیدن حرفی است که شگرد مناسبی برای ایجاز و حذف قسمتهای نالازم زندگی ادموند و عطف توجه به قسمتهای مهم زندگی او دلیل بر آن شده تا اشیاء در سرتاسر کتاب بار عاطفی قوی داشته باشند، نگاهی به عنوانهای سه فصل کتاب مؤید این امر است.
مهمترین تمی که در داستان زندگی ادموند دنبال میشود، مسئلۀ نابودی ازدواج با غیر در جامعۀ بستۀ ارمنیها و وجه غیرانسانی، غیرطبیعی و تحمیلی آن است، آمیخته با ستمی است که در جوامع سنتی و جامعۀ زنان، که موضوع اصلی کتاب است میرود، که این تم در تمامی داستان و نیز داستانهای دو مجموعۀ دیگر هم دیده میشود، با این تفاوت که او در آن کتابها چیزی از ارمنی بودن خود بروز نداده است، اما در «یک روز مانده به عید پاک»، آشنایی نویسنده با جزئیات فرهنگ و روحیات ارامنه، نقش مهمی در ساختن فضای عاطفی قصه دارد و شاید خوانندۀ غیرارمنی، درک رویدادهای داستان را دشوار ببیند.
تم اصلی در هر سه فصل برجسته است و رویدادها و صفآرایی شخصیتها بر محور آن انجام گرفته است:
در فصل آغازین این مجموعه، رابطۀ ادموند با طاهره دختر سرایدار مسلمان و واکنشهای اطرافیان، اعم از بچهها و بزرگترها را نسبت به این موضوع داریم، ماجرایی که بین مدیر ارمنی مؤمن مدرسه با زن سرایدار اتفاق میافتد و کم و کیف آن زیاد گشوده نمیشود و فشاری که از بابت این رسوایی، بر مدیر مدرسه وارد میشود، در خدمت همین تم است.
فصل دوم پیرامون ازدواج آلنوش، دختر ادموند، با بهزاد است و رنجی که مارتا، زن ادموند، بابت ازدواج دخترش با غیر میبرد تا جایی که کار به مهاجرت آلنوش از کشور و دق مرگ شدن مادرش میانجامد.
در فصل سوم هم ماجرای طرد دانیک، همکار ادموند در مدرسه، به خاطر عشقش به مردی مسلمان را داریم.
موضوع ستم بر زنان، بهخصوص در فصل نخست، و در مناسبات پدر و مادر ادموند تجلی پیدا میکند، که با ایجاز و استادی نویسنده پرداخته شده است؛ زنی که به شکل مبهمی از آشپزی و خانهداری بیزار است، ساعتها دست زیر چانه جلوی پنجره مینشیند و بیرون را تماشا میکند، از زخم زبان بستگان شوهرش در مورد ناتوانی در خوب درست کردن دلمه رنج میبرد، دوست دارد متفاوت باشد، گلدوزیهای زیبایی میدوزد اما آنها را به کسی نشان نمیدهد، دوست دارد شبی را با پسرش در هتل بگذراند، گویی محیط خانه، بستگان و جامعه چیزی را درون این زن نابود میکند.
به این ترتیب، دو تم ستم بر زنان و دشواریهای ازدواج بینقومی یا ازدواجهای مختلط با هم ترکیب میشوند و کتاب «یک روز مانده به عید پاک» را به یکی از رویدادهای نادر ادبیات داستانی ما بدل میسازند.
حسن مهم کتاب این است که یک جور نگاه از درون است، هم به این معنا که نویسنده جامعهای را توصیف میکند که از درون آن را میشناسد و هم به این معنا که در عین حال از یک تجربۀ زیسته و درونی صحبت میکند.[۴۹]
کتاب «یک روز مانده به عید پاک» که شاهکار بزرگ ویکرام است، رمان «شوهر دلخواه» را به یاد مخاطبین میآورد، داستانی تأثیرگذار دربارۀ اشتباهات، و شکوه انسان بودن است.[۱۶]
ساختارهای موازی در طعم گس خرمالو
«طعم گس خرمالو»، شامل پنج داستان كوتاه، «لكهها»، «آپارتمان»، «پرلاشز»، «سازدهنی» و «طعم گس خرمالو» است.
در بررسی ساختاری چهار داستان كوتاه «آپارتمان»، «طعم گس خرمالو»، «لكهها» و «سازدهنی» در میيابيم ساختار دو داستان «لكهها» و «سازدهنی» انسجام چندانی ندارد، اما «پرلاشز» با آنكه در پرداخت شخصيتها ضعف دارد، به لحاظ ساختاری يگانه متفاوت از اين چهار داستان است، ساختار يگانهای كه به آن اشاره شد در تقابل با ساختار پاره پاره يا موازی حاكم بر چهار داستان مزبور است و پرلاشز در اين تقسيمبندی قرار نمیگيرد.
«آپارتمان» ساختاری دو پاره دارد و هر دو در روندی موازی و همسو، به سوی ويرانی و شكست زوجی جوان نيل میكنند.
هر پاره، طرح داستانی واحد دارد، پارهٔ اول مربوط به جدايی مهناز و فرامرز و تصميم مهناز برای خريد آپارتمان است تا از اين پس تنها زندگی كند و پارهٔ دوم هم نشان میدهد تا چه حد دنيای سيمين و مجيد از هم فاصله دارد و تصميم سيمين برای فروش آپارتمان، كه در اتفاقی ساده مهناز مشتری آپارتمان سيمين میشود و هر یک، جداگانه به آيندهای تاريک میانديشند و گويی سرنوشت تلخ آنان در محل بيدی مجنون با هم تلاقی دارد.
پارهٔ اول روند نزولی در نيل به ويرانيی را نشان میدهد و پارهٔ دوم هم روندی نزولی دارد، پس همه چيز رو به ويرانی است.
«طعم گس خرمالو» گزينشی است از لحظههای ساده زندگی زنی اشرافی و عقيم که برخلاف داستانهای كوتاه متداولی كه میشناسيم ديگر نقل واقعه نيست تا پيشرفت كند و به اوج رسد و بعد سير نزولی خود را آغاز كند و گرهٔ داستان را ذره ذره بگشايد تا در پايان داستان حالتی بسامان گيرد و در وضعيتی نوين به تعادل رسد.
«طعم گس خرمالو»، در سطحی مسطح سير میكند و از فراز و نشيبهای آن چنانی خبری نيست، لحظههای چندان با اهميتی وجود ندارد تا داستاننويس بر آنها تأمل كند و بكوشد تا انتظار، توجه و ميل خواننده را در داستان حفظ كند.
در «طعم گس خرمالو» آنچه هست عادت سادۀ گلدوزی و دلبستگیهای خانم به گلكاری، فضای سبز خانه و درخت خرمالوی وسط حياط و گفتوگوهای عادی با ملوک خانم وزيری، دوست زمان بچگی عزيز خاتون است.
اتفاقاتی هم كه در تمام اين سالها در خانه رخ میدهد و از دست دادن بچهای كه گلبانو، بعد از سالها دوا و درمان در رحم داشت و بازنشستگی شازده، دفن نشانهای شازده، مرگ گلبانو و شازده، حضور مستأجری در خانه و بالاخره سفر زيارتی خانم به مشهد، قصه را شكل میدهد، گویی نويسنده میخواهد بگويد حتماً قرار نيست اوج و فرودی وجود داشته باشد و چيز خاصی در داستان اتفاق بيفتد، به تعبير تلخ بهرام صادقی؛ «مردم عادی كه مثل گوسفند به دنيا میآيند و مثل گوسفند میميرند، ميليون ميليون، هر روز زير ماشينها و آوارها میروند، گلوله میخورند، مرض میگيرند و انگار فقط به اين دنيا پا گذاشتهاند كه بميرند»، نيز از داستان سهمی دارند.
«لكهها» بيان روابط علی و ليلا است، ليلا كه درگير عشق به علی است و برحسب اتفاق، لکهای قهوهای روی شلوار تابستانی سفيد علی میبيند و بعد كه به تدريج با لکۀ تو وان، لکۀ قرمهسبزی، لکۀ قيمه روی روميزی، لکۀ روی پيراهن، لكۀ لاک و چای، لكۀ خون و لكۀ آب انار مواجه میشود، متخصص لكه گيری میشود و در پايان، آن لكۀ بزرگ آش هم نقطه پايانی میشود است بر اين همه نكبت در زندگی.
در پايان، در شكلی فراگير، لكهها در همه جا ظهور میكنند و افراد، به نوعی با آنها درگير میشوند، پيرزاد در روند ارتباط علی و ليلا، لحظههايی را برمیگزيند و با نظر گاهی عينی آنها را در كنار هم میگذارد.
«لكهها»، ساختاری پاره پاره و پراكنده دارد، تا شكل هندسی همان لكهها را در ذهن تداعی كنند و باز دلالت بر جدايی و ويرانی آدمهای داستان داشته باشند.
داستان از معرفی علی به عمۀ ليلا شروع میشود و بعد از پارچهفروشی به سينما و پيتزا فروشی و خانۀ ليلا پرش میكند تا میرسد به خانه نشان دادن بنگاهی و بعد هم زندگی مشترک علی و ليلا شروع میشود و شرح خيانت علی به همسر.
همه اينها مجموعه قطعاتی پراكنده است كه بين هر يک از آنها با ديگری حفرهای وجود دارد و به دليل تفاوت نوع داستان هم رابطه علت و معلولی آن چنانی در طرح داستانی وجود ندارد و معلوم نمیشود چرا علی كه تمام اين مدت ليلا با به بازی گرفته بود، حاضر به اين وصلت میشود و بعد چرا خيانت به همسر را پيشه میكند، اما از دیگر نکات درخشان «لکهها»، دیالوگ است که بسیار در پیشبرد داستان و فضا سازی نقش دارد، در جملاتی که بین علی و لیلا رد و بدل میشود، خواننده با فضایی سرد و ناشی از عدم درک متقابل مواجه است و همانطور که دیالوگ به فضاسازی کمک کرده، فضاسازی هم به مدد دیالوگ آمده و بستری فراهم کرده تا گفتگوها بیشترین تاثیر را روی خواننده بگذارد.[۵۰]
«سازدهنی» ساختاری دو پاره و موازی دارد، ابتدا جريانی ايستا با حضور حسن و آقای كمالی در مغازه وجود دارد و بعد حسن، آقای كمالی را در تاريكی نظاره میكند و راهی خانه میشود.
پس از اين مرحله، دو جريان موازی در داستان شكل میگيرد و در يكديگر تنيده میشود.
جريان اول، روند اصلی داستان و مرور سرگذشت آقای كمالی و حسن است، و جريان دوم هم روندی فرعی و شرح سفر درون شهری حسن، با رانندۀ گمنام، از ولنجک تا منيريه و پرچانگیهای راننده.
جريان دوم كاملاً اضافی است و هيچ نقشی به لحاظ ساختاری ندارد تا با حذف آن به پيكرۀ داستان آسيب برسد.
اصلاً چه ارتباطی است بين تفكرات سنتی و مرد سالارانۀ راننده، و شرح روابط خانوادگیاش با ماجرای اصلی داستان.[۵۱]
از هیچ، داستان میتوان نوشت
در جلسهٔ نقد داستانی «شب هزار و يكم» كه به بازخوانی و نقد سه داستان كوتاه «زندگی»، «خرگوش و گوجه َفرنگی»، و «درگاهی پنجره» از آثار زويا پيرزاد اختصاص داشت، كيارنگ علایی با بيان اين مطلب گفت: مطالعهٔ داستانهای مينیمال از جمله «خرگوش و گوجه فرنگی» و «زندگی» حداقل فايدهای كه برای مخاطب دارد، باورپذيری طرح یک اتفاق روزمره و پيشافتاده در داستان است و اين نوع نوشتن، حكايت از اسارت انسانها در عصر حاضر در چنگال زندگی روزمره است.
داستان «خرگوش و گوجه فرنگی»، روايت زنی است كه دغدغههای روزمرهٔ زندگی مانع از پرداختن او به علايقش از جمله داستاننویسی میشود و به نوعی خانهداری و پرداختن به خود در تقابل مطرح میشود.
شخصيتهای مرد در داستانهای پيرزاد با نجابت خاصی پرداخته میشوند.
طرح قصه بسيار آرام است و ديواری بين زن و مرد حايل نمیشود، خرگوش كه در سوراخ اسير شده و نويسنده در خلق ذهنی داستان به دنبال راه نجات اوست، در واقع همان «زن» است كه در روزمرگیهای زندگی اسير شده است.
نشانه و معنا در داستان «درگاهی پنجره»، حضور پررنگی دارند و يكی از بارزترين رئوس اين قصه تشبيه كردن خود به اجسام است، زاويهٔ ديد در ابتدا الهیگونه است و راوی خودش را نسبت به اتفاقات مشرف میداند.
آستانهٔ داستان توصيف لوكيشن و مکانهاست و در همين توصيفات بنای قصه نهاده میشود و نگاه طبيعت برای پيرزاد در اين داستان قابل ستايش است، اتفاق طرح شده در اين داستان برای تمامی افرادی كه دغدغهٔ نوشتن دارند، حادث شده است و در واقع اين طرح يک موقعيت تكراری از زبان پيرزاد است که بسيار زنده و باورپذير ارائه میشود.
مهمترين نكته در اين داستان، نگاه نويسنده به مرد است؛ شخصيت مرد در داستان پيرزاد، از نوعی محجوبيت برخوردار است و شايد نويسنده میكوشد نادانی او را در برخی جملهها، بدون خدشهدار كردن شخصيت مرد، تصوير كند.
«دويدم»، «پريدم» و ذكر اين دست کلمات در داستان، نشانهٔ اين است كه نويسنده با آرامش خاطر نمیتوانسته به زندگی ادامه دهد.
نويسنده، خودش را ايرانی میداند، توت در داستان «درگاهی پنجره» و قرمهسبزی در داستان «خرگوش و گوجه فرنگی»، نشانههای اعتقاد او به ايرانی بودنش است و میتوان گفت مهاجرت او به خارج از كشور ناخواسته بوده است.[۵۲]
پاراگرافهای رنگی رنگی
آدمها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد میشوند و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما میروند؛ نه از آمدنها زیاد خوشحال باش و نه از رفتنها زیاد غمگین؛ تا هستند دوستشان داشته باش، به هر دلیلی که آمدند و به هر دلیلی که هستند بودنشان را دوست داشته باش، شادمانیهای بیسبب همین دوست داشتنهای بیچون و چراست.![۵۳]
همیشه نه، ولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله میافتد، بعضی وقتها هست که کسی را با تمام وجودت میخواهی ولی نباید کنارش باشی. [۵۴]
هیچ چیز لذت بخشتراز آن نیست که یک نفر احساست را بفهمد بدون آنکه مجبورش کنی...[۵۵]
مارتا گفت: زیباترین گیاه دنیاست!
چرا نگه داشتنش این قدر باید سخت باشد؟
آلنوش گفت: نگه داشتن چیزهای زیبا آسان نیست، مثل نگه داشتن من![۱۶][۵۶]
«سه کتاب» در برنامۀ نویسنده خوانی
«محمد صادقی رنجبر» مدیر موسسۀ فرهنگی و ادبی «یادداشت نو» در نشست نویسنده خوانی، ضمن بررسی آثار این نویسنده، به مهارت و تبحر وی در نامگذاری کتابهایش پرداخت و اهمیت انتخاب عنوان کتاب به منظور جذب بیشتر مخاطب را یادآور شد.
وی با اشاره به ترجمۀ سه کتاب در چندین کشور اروپایی، تصریح کرد: غالباً آثاری که در دیگر کشورها ترجمه میشود، دارای ارزش و مخاطب در آن کشورهاست و اثر «زویا پیرزاد» یکی از همین آثار محسوب میشود، «لیلی سلطانی» مدرس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علم و هنر نیز با اشاره به نقاط قوت و ضعف این نویسنده در شخصیتپردازی و نگارش رمانهایش، اظهار کرد: این بانوی نویسنده، شخصیتهای زن را به خوبی نگاشته ولی در پردازش شخصیت مرد، تبحر زیادی نداشته است، وی با بیان اینکه نویسندهٔ مذکور، متناسب با عصر زندگی و وضعیت جامعه، قلمی بسیار قوی داشته است، اضافه کرد: این رماننویس ارمنی با هنجارشکنی و نوشتن از دنیای زنان در آن دوران، توانست زنان را مطرح کند و همچنین توصیفهایی زیبا در فضا و مکان و شخصیتها داشته باشد و به خوبی احساسات زنانه را نشان دهد.
«اسدالله شکرانه» نویسنده و فعال ادبی هم با اشاره به تاثیر زویا پیرزاد در آوردن ادبیات ارمنی به ایران، بیان کرد: او اولین نویسندهای بود که این نوع ادبیات را وارد کشور کرد و بعد هم به صورت جدی به آن پرداخت، وی با بیان اینکه ادبیات ارمنی بعدها در آثار دیگر نویسندگان ایرانی نیز نمود پیدا کرد، گفت: در آثاری مانند اشعار شاملو و دیگر نویسندگان از این نوع ادبیات بهره گرفته شده است.
این نویسنده، با بیان اینکه برای شناخت و نقد هر نوشته باید آن را به عنوان یک متن در نظر گرفت، گفت: هر نوشته بدون در نظر گرفتن نویسندۀ آن، باید بررسی و نقد شود و سپس نویسنده و دوران زندگی او را نیز در نظر گرفت.[۵۷]
نشست تابستانی محفل داستان
کارگاه خوانش سه داستان از زویا پیرزاد در مجموعه داستان «سه کتاب»، با حضور هنرجویان و با بررسی مسائل اجتماعی و مشکلات زندگی افراد در محیطهایی چون مترو یا خانواده پرداخته شد، سپس داستان «لنگه به لنگهها» از این مجموعه، مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
محمدرضا گودرزی علت این که زویا پیرزاد در چند سال گذشته بیش از سایر نویسندگان زن ایرانی بر زبانها بوده را تسلط او بر فرآیند نویسندگی در میان زنان نویسنده در دوران معاصر دانست و اضافه کرد: پیرزاد اگر چه بسیار دیر نوشتههایش شناخته شد اما در همین چند سال هم توانسته، به خوبی اعتبار لازم را برای ماندگار شدن در عالم ادبیات ایران کسب کند.
زبان ساده، نثر گویا و بدون زوائد و از همه مهمتر، انتقال دقیق حس زنانگی باعث شد تا کمتر از یک سال پس از چاپ اولین رمانش با نام «چراغها را من خاموش میکنم»، برای بار سیزدهم تجدید چاپ شود و در بازار نشر ایران کمتر کتابی یافت میشود که به این سرعت در میان خوانندگان گسترش یابد و در عین حال مورد تأیید و تشویق روشنفکران و نویسندگان نامی ایرانی واقع گردد.
گودرزی اضافه کرد نکتۀ مهم دیگری که در نوشتههای پیرزاد وجود دارد این است که زنان داستانهای زویا پیرزاد در مجموعه داستان «سه کتاب» واقعی هستند.
مدرس کارگاه در بارۀ داستان «لنگه به لنگهها» گفت: این داستان به مشکلات زندگی زن ایرانی در خانواده پرداخته است، زنی که ناچار است به دلیل روزمرگیها، از توجه به آرزو و امیال خود چشم پوشی کند و فقط به حفظ محیط خانواده فکر کند.
در واقع داستان میخواهد بگوید که زن در عین آن که میبایست به مسائل خانوادگی و فامیلی توجه کند، لازم است به فردیت خود هم توجه داشته باشد تا دچار ملال نشود.[۵۸]
آرایههای داستان
تکرار، در داستانی تکرار نشدنی
زویا پیرزاد با تکرار حروف و کلمات بر زبان خود تأکید کرده و ستمی نهفته را در تکرارهایش فریاد میزند، ستمی که زنان را اسیر در چنگال آشپزخانهای خالی از عشق محبوس کرده است.
یک بار میشویم و آب را عوض میکنم، دو بار میشویم و آب را عوض میکنم، سه بار و چهار بار و گاهی هفت بار و هشت بار...
نگاهم کرد، نگاهم کرد، نگاهم کرد...
انگار تمام سالهایش یک سال بود و تمام ماههای آن سال، یک ماه و تمام روزهای آن ماه، یک روز...[۲۵]
شخصیت بخشی
شخصیتبخشی در مجموعه داستان «سه کتاب» به چشم میخورد، پیرزاد از آرایۀ تشخیص برای صحبت دربارۀ زندگی و هر آنچه حیات دارد استفاده کرده و به جرئت میتوان گفت در داستانهای او همه چیز جاندار هستند، از درخت چنار «در گاهی پنجره» گرفته که توانایی حرف زدن دارد تا مورچههای داستان «ملخها» که اندازۀ آدمها شدند و به مردم کمک میکنند.
باد دور درخت میچرخید و شکوفهها انگار توی اتاق سرک میکشیدند.
درخت چنار چشم به آسمان دوخته بود و حوصلۀ حرف زدن نداشت.
از ملخها خبری نبود، گلوی رادیو پاره شد و مشت مشت سیم زرد و آبی و قرمز ریخت بیزون.
دو طرف کوچۀ باریک، دراز ردیف خانهها انگار برای گرم شدن تنگ دل هم چسبیده بودند.[۲۵]
تشبیه
در مجموعه داستان «یک روز مانده به عید پاک»،در داستان «هستههای آلبالو» تشبیهات فراوانی به کار رفته است زیرا ادموند که کودکی دوازدهساله است به تقاضای سنش، برای توصیف هر آنچه که دیده آن را تشبیه میکند.
چه دلمهای درست کرد! ریز و یکدست، مثل رج مروارید.
نگین گوشوارۀ آویزش، مثل دانۀ انار بود.
مادرم انگار سوسکی را از خود براند، دست پدرم را پس میزد.
زویا پیرزاد با زیرکی برای توصیف ظاهر و اعمال شخصیتهایش از آرایۀ تشبیه بهره برده است.[۲۵]
مجاز مرسل
در داستانهای زویا پیرزاد، نمونههای فراوانی از علاقۀ کلیت و جزئت وجود دارد و در واقع پیرزاد با ذکر جزء، ارادۀ کل میکند، یعنی قسمتی از شیئی یا عضوی را به جای کل موضوع به کار میگیرد و با ترکیباتی مثل موهای نقرهای، رگهای کبود، پوست چروکیده، پیری و سالخوردگی شخصیتهایش را بیان میکند.
از خانۀ روبهرو دو مرد جوان هیکل نحیف زنی را روی برانکارد بیرون میآورند و دانههای برفی که روی موهای نقرهای زن میریزد.
در داستان «مثل بهار» از مجموعۀ «مثل همۀ عصرها»، ترکیب رگهای کبود و موهای یک دست سفید، اشاره به سال خوردگی و شکم برآمده باردار بودن زن را نشان میدهند.
نوع دیگری از مجاز در داستانهای پیرزاد دیده میشود که آن علاقۀ حال و محل است. یعنی ذکر محل و ارادۀ حال است که در داستان «ملخها» به چشم میخورد.
کلاغها بالای سر شهر هراسان بال و پر زدند و مردم خوردند و چاقتر شدند.
نمونۀ دیگر علاقۀ عموم و خصوص (ذکر خاص و ارادۀ عام و یا برعکس) است که در داستان «گلهای وسط آن روتختی» دیده میشود.
روشنک! میهمان داریم، چای بیار.
نمونۀ دیگر، علاقۀ مضاف و مضافالیه است، بدان معنا که مضاف به جای کل مضاف و مضافالیه به کار میرود.
یاد روزی افتاد که خبر عزیز خاتون را آوردند.(منظور خبر فوت عزیز خاتون است)[۲۵]
جابهجایی
زبان محاوره در مجموعه داستان «سه کتاب» که زویا پیرزاد آن را برای غالب زبان کتاب برگزیده و شگرد جابهجایی اسم، فعل و صفت که میتواند در خدمت این انتخاب هوشمندانه محسوب شود با توجه به اینکه زبان محاوره چندان به ارکان جمله توجهی ندارد از زیرکی یک نویسنده در امر نویسندگی است، چرا که جابهجاییهای درست و منطقی به زیباییهای اثر کمک میکند و آن را در ذهن مخاطب ماندگار میسازد.
پیرزاد از نمونههای جابهجایی بسیار در مجموعه داستان سه کتاب بهره برده است تا اینگونه هنر نویسندگی خود را به نمایش انظار بگذارد.
- برچسب کوچکی روی هر کدام بود، با قیمت و سال ساختشان.(جابهجایی اسم)
- اول بار که حسن رفت، باور نکرد.(جابهجابی صفت)
- نشست روی راحتی، رو به حیاط.(جابهجایی فعل)
- آرزویی نداشتم، جز دیدن خود پینهدوز.(جابهجایی فعل)[۲۵]
نوستالژی
نوستالژی، واژه یونانی و ترکیبی از دو واژه بازگشت و رنج ناشی از آرزوی بازگشت است، معنا و مفهوم آن در زبان فارسی، غربت و حس دلتنگی نسبت به گذشته است.
زویا پیرزاد با بازگویی خاطرات شخصیتهایش، به گذشتهشان نقب میزند و احساساتشان را برملا میسازد.
در اکثر داستانهای پیرزاد، شخصیتها حسرت گذشتهای را میخورند که در آن احساس خوشبختی میکردند، داستانهای درگاهی پنجره، لکه، مگس و مثل بهار از مجموعه داستان «مثل همهٔ عصرها»، نمونهای از این حس دلتنگی برای گذشته و بهخصوص دوران کودکی است.
درگاهی پنجره پهن نبود اما آنقدر بود که با بدن کوچک پنجسالهام بهراحتی روی آن جا شوم و درگاهی پنجره زیباترین جای دنیا بود، ساعتها آنجا مینشستم و توت خشک میخوردم و به آدمها نگاه میکردم و فکر میکردم آدمها چرا این همه راه میروند؛ کجا میروند؟؛ انگار خوشحال نیستند و شاید چون خسته اند، خسته از راه رفتن.
داستان «طعم گس خرمالو» از مجموعه داستانی به همین نام، نمونه بارزی از حس دلتنگی به گذشته است، خانم، شخصیت اصلی داستان زنی است که زندگیاش در زمان گذشته است، زمانی که پدرش او را حمایت میکرد.
داستان پر است از خاطرات او و خانهای که یادگار پدری مهربان و جهیزیهٔ او است و میتوان گفت هویت خانم بر مکانهایی که خاطرات پدر را زنده نگاه میدارد، هک شده است.
دیگر زنان مجموعه داستان طعم گس خرمالو با بازگویی خاطراتشان از حوادث زندگی، تصویری دقیق به دست میدهند و رهایی مییابند از مردان و عوالم آنان که درک درستی از لطافتهای زنانه ندارند.
نوستالژی در مجموعه داستان «یک روز مانده به عید پاک» از سه کتاب، به اوج خود میرسد و ادموند در داستان «هستههای آلبالو»، دوران کودکی خود را به همراه همکلاسی مسلمانش، طاهره، به تصویر میکشد، در داستان «گوش ماهیها» از ازدواج دخترش با یک پسر مسلمان میگوید و در داستان «بنفشههای سفید» از ازدواجش با مارتا.
تازه که ازدواج کرده بودم، عصری که به همراه مارتا و مادر در حیاط خانه، چای میخوردیم؛ به مادرم گفتم:جوهرم تمام شده.
مارتا گفت:چرا به مادر زحمت میدهی؟ من میخرم.[۲۵]
استقلال شخصیتی زنان در مجموعه داستان «سه کتاب»
در داستانهای سه کتاب دو گونه از زنان مستقل وجود دارند: نخست زنانی که در داستان، شخصیتی مستقل دارند و دوم، زنانی که استقلال خود را در سایۀ سرمایۀ اقتصادی میدانند.
در مجموعه داستان سه کتاب، مادربزرگ عالیه و مادر عالیه در داستان «مگس» از زنان مستقل هستند.
مادر عالیه بعد از خسته شدن از زندگی در آپارتمان، به شهری ساحلی میرود و میگوید: میخواهم آنجا زندگی کنم.
در داستان «خانم ف زن خوشبختی است» استقلال شخصیتی و اقتصادی در دو شخصیت خانم ف و خانم تقی زادگان، رئیس بانک، دیده میشود، که ضمن تاکید بر حمایت اعضای خانواده، کارهای داخل و بیرون خانه را نیز انجام میدهند.
در داستان «زندگی دلخواه آقای ف»، خانم ف با فروش بافتنیها و استخدام شدن دو دخترش، فرزانه و فتانه در یک اداره، به استقلال اقتصادی میرسند.
در داستان «مثل همۀ عصرها» زنی پرستار، بدون آنکه حمایت مردی را در کنار خود داشته باشد، زندگی خود و دخترش را میگذراند، حتی ترانه در داستان «پرلاشز»، در مجموعه داستان «طعم گس خرمالو»، زنی مستقل است که در آژانس هواپیمایی کار میکند و با خودباوریهای تمام، آقای نقوی را به خاطر برخی رفتارهایش رها میکند و با بیتوجهی به سنتها، خود به خواستگاری مراد میرود.
در داستان «لکهها»، لیلا بعد از طلاق به یاری دوستش، رویا، آموزش فن لکهگیری راه میاندازد و با این کار به استقلال مالی میرسد و در داستان کوتاه «آپارتمان»، مهناز، از فرامرز که خواهان زنی سنتی است جدا میشود و به کارهایی که قبل انجام میداد، ادامه میدهد.
در داستان «یک روز مانده به عید پاک»، مادر ادموند زنی است که کارهای خانه را از روی تفنن و به اجبار انجام میدهد و در زیر زمین خانه، دور از چشم همه به کارهای شخصیاش میپردازد.[۵۹]
سه کتاب از زنان حمایت میکند
در مجموعه داستان «سه کتاب»، به وفور حمایت از زنان دیده میشود، در خط به خط جملات آن، حمایتی همه جانبه دیده میشود مانند پدری که کودک خود را به مدرسه میفرستد.
در داستان «یک روز مانده به عید پاک»، ادموند نمونهای از مردانی است که هیچگاه به فکر سلطه بر همسرش نیست و در کارهای خانه یار و یاور اوست، در داستان «پرلاشز»، رفتارهای مراد حاکی از شخصیتی است که زنان را محترم میشمارد و این نشان میدهد که نویسنده، تنها به زندگی زنان نمیاندیشد، بلکه زن و مرد را مکملی برای هم میداند و این احترام، نسبت به ترانه است.
در داستان «زندگی دلخواه آقای ف»، زن و مرد، هر دو افرادی وظیفه شناس هستند و هیچکدام از اعضای خانواده در حق دیگری اجحاف نمیکند، در داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» نیز مرد داستان به خاطر عقیم بودن همسرش و با توجه به فرهنگ عصرش، دست به ازدواجی مجدد نمیزند و عاشقانه تا پایان مرگ همسرش، با او زندگی میکند.[۵۹]
سه کتاب، زورخانۀ زنانه
در آثار نویسندگانی که با هدف بیان مسائل زنان پرورانده میشود، نشان دادن توانمندیهای زنانه از نقاط اوج داستانی است.
در داستان «آپارتمان» در طعم گس خرمالو، مهناز در شرکت حمل و نقل، مدیریتی قوی دارد و سیمین نیز بعد از جدایی از مجید، توانمدی خود را در کلاس لکهگیری نشان میدهد.
مار ادموند در داستان «یک روز مانده به عید پاک» خود را در امور زندگی توانمند و مستقل نشان میدهد و در داستان «گوش ماهی»، دانیک در سمت معاون ادموند در مدرسه خوب عمل میکند.
در داستان «ساز دهنی» مادر حسن در نقش راهنما و هدایت کنندهای برای حسن ظاهر میشود.
در داستان «مگس»، مادر عالیه و مادربزرگش، توانمندی مدیریتی خود را در زندگی نشان میدهند و ترانه که در داستان «پرلاشز» امور زندگی خود و مراد را با کار در شرکت هواپیمایی سامان میدهد.
توانمندی مدیریتی را در سه کتاب زویا پیرزاد، در تمامی بخشهای آن به وضوح دیده میشود که اینها حاکی از دلمشغولیهای نویسنده از دغدغههای زنانه است.[۵۹]
فریاد اعتراض به سنتهای زندگی زنان
صدای اعتراض به گوش میرسد؛
این فریاد پنهان چه کسی است؟
انگار فریادی به سنتهای پوچگرایانۀ زندگی است.
سنتهایی مبهم و پوچ که بر زندگی قهرمانان حقیقی دنیا سیطره کرده است.
فریاد اعتراض را میشنوی؟
}
اعتراض به سنتهایی که زن را از بهشت آرزوهایش دور کرده است.
در مجموعه داستان «سه کتاب»، «قصۀ خرگوش و گوجه فرنگی» آغاز اعتراض است، داستان زنی که کارهای خانه مانع میشود تا بتواند داستانش را تمام کند.
در داستان «همسایهها» نیز تکرار در داستان پیش میرود و زن از پنجرهٔ خانه، همسایهاش را میبیند که در تکرار کارهای روزمره غرق است و مانند او مشغول کارهایی مشابه است.
در داستان کوتاه «لکه»، با زنی مواجهیم که تکراری شدن هر روزۀ کارهایش، او را از تحول و تغییر هراسان کرده و زندگیاش مثل خطی صاف، مثل کاموای بافتنی که دراز به دراز روی قالی افتاده، سیسال میشود که سالهایش شبیه به هم است و همۀ ماه و روزهایش بیهیچ دگرگونی.
در داستان «یک زندگی» و «مثل بهار» تکرارها پیش میروند و شخصیت اصلی داستان «لنگه به لنگهها»، از فرط غرق شدن در تکرار راهی روانپزشک میشود.[۵۹]
جوایز و افتخارات
- برندهٔ جایزهٔ بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶
- برندهٔ نشان شوالیهٔ ادب و هنر از دولت فرانسه در سال ۲۰۱۴
- برندهٔ جایزهٔ کوریه انترناسیونال فرانسه
- تشویق شده در هفدهمین دورهٔ ادبیات در سال ۱۳۷۸[۶۰][۶۱]
شناسنامهٔ سه کتاب
در سالهای مختلف، مجموعه داستانهایی با عناوین «مثل همهٔ عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» از زویا پیرزاد منتشر شد که کتاب «سه کتاب» مجموعهای از این داستانهاست که تاکنون بیش از چهل بار توسط نشر مرکز زیر چاپ رفته است.
زویا پیرزاد در سال ۱۳۷۶ جایزهٔ بیست سال ادبیات داستانی را برای داستان «طعم گس خرمالو» دریافت کرد و همچنین برای داستان «یک روز مانده به عید پاک» در جایزهٔ کتاب سال ۱۳۸۰ تشویق شد.
قصهٔ خرگوش و گوجه فرنگی، همسایهها، درگاهی پنجره، لیوان دسته دار، زمستان، لکه، نیمکت روبهرو، یک زندگی، مگس، مثل بهار، زندگی دلخواه آقای ف، گلهای وسط آن روتختی، خانم ف زن خوشبختی است، راحله و اطلسیهایش، یک جفت جوراب، ملخها، مثل همهٔ عصرها و لنگه به لنگهها، عناوین داستانهای کتاب «مثل همهٔ عصرها» است، که بیشتر این داستانها دربارهٔ اتفاقات سادهٔ زندگی است.
لکهها، آپارتمان، پرلاشز، سازدهنی و طعم گس خرمالو نیز عناوین داستانهای کتاب «طعم گس خرمالو» است، داستانهایی دربارهٔ روابط زناشویی که بوی کهنگی میدهد و نیل به ویرانی دارد.
عناوین داستانهای «یک روز مانده به عید پاک» نیز عبارت اند از هستههای آلبالو، گوش ماهیها و بنفشههای سفید، که سه روز از زندگی راوی ارمنی را بازگو میکند، سه روز در سالهای مختلف که همهٔ این روزها یک روز مانده به عید پاک هستند.
همانطور که از این عناوین مشخص است این کتاب شامل تعداد زیادی داستان کوتاه، روان، جذاب و خواندنی است.
«مثل همهٔ عصرها» به زبانهای فرانسه، گرجی و ارمنی و «یک روز مانده به عید پاک» به زبانهای فرانسه، گرجی و «طعم گس خرمالو»، نیز به زبانهای فرانسوی، اسلوونیایی و گرجی ترجمه و منتشر شده است.[۶۲][۶۳] [۶۴][۶۵]
پانویس
- ↑ «خلاصۀ داستان لنگه به لنگهها».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ «سه کتاب و توفیق چاپ».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ «زویا پیرزاد و استایل نوشتههای او».
- ↑ «سه اثر در یک اثر».
- ↑ «لغت نامۀ زویا پیرزاد».
- ↑ «مجموعه داستان سه کتاب از زویا پیرزاد».
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ ۷٫۵ «مصاحبه با زویا پیرزاد».
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ «به رنگ ارغوان دربارۀ زویا پیرزاد».
- ↑ «جایزۀ هفته نامۀ پرتیتراژ فرانسوی».
- ↑ «چند روز مانده به عید پاک، داستان چیست».
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ «نگاهی به مجموعه داستان سه کتاب».
- ↑ «مجموعه داستان سه کتاب دربارهٔ چیست».
- ↑ «ماجرای سه کتاب چیست».
- ↑ «شخصیتهای داستان «مثل هم عصرها».
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ ۱۵٫۳ «شخصیت و شخصیتپردازی در «مثل همۀ عصرها»».
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ ۱۶٫۳ «معرفی کتاب یک روز مانده به عید پاک».
- ↑ «همه چیز دربارهٔ «یک روز مانده به عید پاک»».
- ↑ «طعم گس خرمالو، داستانی جذاب و خواندنی».
- ↑ «نقد جامعه شناختی سه کتاب».
- ↑ ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ «شهرت، جذابیت و موفقیت در سه کتاب».
- ↑ «ترجمۀ داستانهای سه کتاب».
- ↑ «زویا پیرزاد و نویسندگان مشهور در دنیا».
- ↑ «زویا پیرزاد هم شوالیه شد».
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ «زویا پیرزاد و هنر و سبک نویسندگی».
- ↑ ۲۵٫۰۰ ۲۵٫۰۱ ۲۵٫۰۲ ۲۵٫۰۳ ۲۵٫۰۴ ۲۵٫۰۵ ۲۵٫۰۶ ۲۵٫۰۷ ۲۵٫۰۸ ۲۵٫۰۹ ۲۵٫۱۰ «بررسی وجوه زیباشناسی در مجموعه داستان سه کتاب».
- ↑ «چرا باید سه کتاب را بخوانیم».
- ↑ «زویا پیرزاد، داستان نویس معاصر».
- ↑ «زویا پیرزاد چهرۀ مرموز ادبیات».
- ↑ «لکهها؛زویا پیرزاد».
- ↑ «نگاهی به آثار زویا پیرزاد».
- ↑ «خلاصۀ داستان سه کتاب».
- ↑ «خلاصۀ مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک».
- ↑ ۳۳٫۰ ۳۳٫۱ «سبک شناسی انتقادی در مجموعه داستان «یک روز مانده به عید پاک»».
- ↑ «تحلیل سبک سه کتاب».
- ↑ «تحلیل سبک سه کتاب اثر زویا پیرزاد».
- ↑ «روند تکوین سبک زنانه درنوشتار زویا پیرزاد».
- ↑ «سبک شناسی فمنیستی».
- ↑ «عنوان شناسی در طعم گس خرمالو».
- ↑ «گذر از سنت به مدرنیته در «طعم گس خرمالو»».
- ↑ ۴۰٫۰ ۴۰٫۱ «ویژگیهای اثر زویا پیرزاد»».
- ↑ «ویژگیهای اثر».
- ↑ «بررسی نمادها و نشانهها در داستان لکهها».
- ↑ ۴۳٫۰ ۴۳٫۱ «داستان لکهها».
- ↑ «نقد نشانهها در لکهها اثر زویا پیرزاد».
- ↑ «داستان لکهها».
- ↑ «وقتی مطبوعات فرانسه میگویند».
- ↑ «نقدی بر مجموعه داستان طعم گس خرمالو».
- ↑ «کارکرد عنصر شخصیت در طعم گس خرمالو».
- ↑ «معضل رفتار تعصب آمیز نسبت به ازدواج مختلط».
- ↑ «بررسی داستان لکهها از زویا پیرزاد».
- ↑ «ساختارهای موازی و پارهپاره در مجموعه داستان طعم گس خرمالو».
- ↑ «از هیچ، داستان میتوان نوشت!».
- ↑ «جملات ماندگار در سه کتاب».
- ↑ «پاراگرافهای رنگارنگ از سه کتاب».
- ↑ «دل نوشتۀ زیبا از مثل همۀ عصرها».
- ↑ «لذت متن در مجموعه داستان سه کتاب».
- ↑ «نقد و بررسی سه کتاب در برنامۀ نویسنده خوانی در یزد».
- ↑ «زنان داستانهای پیرزاد واقعی هستند».
- ↑ ۵۹٫۰ ۵۹٫۱ ۵۹٫۲ ۵۹٫۳ «بررسی مشکلات زنان در آثار رویا پیرزاد».
- ↑ «جوایز سه کتاب».
- ↑ «جوایز زویا پیرزاد».
- ↑ «شناسنامهٔ سه کتاب».
- ↑ «سه کتاب در یک کتاب».
- ↑ «سه کتاب، اثری از زویا پیرزاد».
- ↑ «سه کتاب».
منابع
- مجموعه داستان سه کتاب. نشر مرکز. ۱۳۸۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۸۵۵-۵.
پیوند به بیرون
- «سه کتاب و توفیق چاپ». کتاب خون. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «مجموعه داستان سه کتاب دربارهٔ چیست». آگاه بوک. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «نگاهی به مجموعه داستان سه کتاب». کتاب در خانه. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «شخصیتهای داستان «مثل همۀ عصرها»». ایران کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «طعم گس خرمالو، داستانی جذاب و خواندنی». ایران کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «همه چیز دربارهٔ «یک روز مانده به عید پاک»». روبرت سفارین، ۸شهریور۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «شهرت، جذابیت و موفقیت در سه کتاب». کافه کاتاریس، ۶شهریور۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زویا پیرزاد هم شوالیه شد». تابناک، ۱۰دی۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زویا پیرزاد و هنر و سبک نویسندگی». چطور. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «چرا باید سه کتاب را بخوانیم». هنگامه ناهید، ۱۹مرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زویا پیرزاد چهرۀ مرموز ادبیات». بن بست. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «خلاصۀ داستان سه کتاب». آیسودا. بازبینیشده در ۲۶شهریو۱۳۹۸.
- «خلاصۀ مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک». نخ نما. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «تحلیل سبک سه کتاب اثر زویا پیرزاد». گنج کهن. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «تحلیل سبک سه کتاب اثر زویا پیرزاد». بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «مصاحبه با زویا پیرزاد». گفت و نقد. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی وجوه زیباشناسی در مجموعه داستان سه کتاب». سید. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زن یا مرد بودن مهم نیست». هنگامه ناهید. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «گذر از سنت به مدرنیته در طعم گس خرمالو». بهارستان سخن. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «ویژگیهای اثر «زویا پیرزاد»». حسن دلبری، زمستان۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی نمادها و نشانهها در داستان لکهها». پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، زمستان۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «وقتی مطبوعات فرانسه میگویند». ۳۰بوک. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «نقدی بر مجموعه داستان طعم گس خرمالو». انسانی.دانشگاه پیام نور، تابستان۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «معضل رفتار تعصب آمیز نسبت به ازدواج مختلط». روبرت سفارین، شهریور۱۳۹۰. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «ساختارهای موازی و پارهپاره در مجموعه داستان طعم گس خرمالو». اصلانی، ۵خرداد۱۳۷۸.
- «از هیچ، داستان میتوان نوشت!». ایسنا. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «جملات ماندگار در سه کتاب». ایران کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «پاراگرافهای رنگارنگ از سه کتاب». رنگی رنگی. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «دل نوشتۀ زیبا از مثل همۀ عصرها». کافه کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «نقد و بررسی سه کتاب در برنامۀ نویسنده خوانی در یزد». همراهان خبر.ایسنا. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «زنان داستانهای پیرزاد واقعی هستند». فرهنگسرا. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی تطبیقی دو داستان «چیز مهمی نیست» اثر ویکتوریا توکاروا و داستان «خانم ف زن خوشبختی است» اثر زویا پیرزاد». آکادمیا. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «بررسی مشکلات زنان در آثار رویا پیرزاد». سالاری. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «جوایز سه کتاب». هنگامه ناهید. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «شناسنامهٔ سه کتاب». چهار فصل. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «سه کتاب در یک کتاب». ایران کتاب. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.
- «سه کتاب، اثری از زویا پیرزاد». ۳۰بوک. بازبینیشده در ۲۶شهریور۱۳۹۸.