بیژن جلالی
بیژن جلالی (۱۳۷۸ ـ ۱۳۰۶) که از آغاز دههٔ ۱۳۴۰ به بعد اشعارش را منتشر کرد، بهتدریج، بهعنوان یکی از شاعران شاخص شعر سپید، بهویژه شعر سپید کوتاه در ایران شناخته شد. [۱]
علاقه به شعر و ادب، فلسفه و عرفان، زندگی در محیط فرهنگی خاندان هدایت، گفتگو با داییاش صادق هدایت و تأثیرپذیری از او و اقامت پنجساله دورهٔ جوانی در فرانسه، پیوندهایی میان جلالی و نوشتن به وجود آورد. او گاهی به فارسی و گاهی به فرانسوی مینوشت اما آنها را جدی نمیگرفت. اما پس از اینکه به ایران بازگشت و توانست با فراغ بیشتری بخواند و بیندیشد و بنویسد، تأملهای شاعرانهاش نظم گرفت.
او از آغاز دههٔ ۴۰ این تأملها را به نشر سپرد. سرودههایش در مجموع با تلقی مثبت و گشادهرویانهای از اهل ادب معاصر روبهرو شد. هرچند شعرهایش همه سپید بود و به نسبت همنسلانش تا حدی دیر به انتشار آنها پرداخت.
بیژن جلالی شاعری است که اشعارش بهویژه پس از مرگ با استقبال نسل جدیدی از مخاطبان ادبی مواجه شد که سادگی بیان و تصاویر او را در شعر میپسندیدند؛ اگرچه شعر جلالی بر مفاهیم عمیق انسانی تأمل میکند، خاصه مفهوم «مرگ» و «نیستی». روزانهها پختهترین اثر اوست، آخرین کتابی که در زمان حیات او منتشر شد. پس از آن کتابهای بسیاری به کوشش بستگان او منتشر شد، اما از آنجا که برخی از این اشعار به سالهای بسیار دور گذشته بازمیگردد، بعید مینماید که شاعر خود قصد انتشار آنها را داشت. [۲]
داستانک
مرگآگاهی شاعران!
کامیار عابدی میگوید: واپسینباری که جلالی را دیدم، دو هفته پیش از رفتنش به حالت اغما بود. قراری گذاشتیم تا جایی برویم، ابتدا نمایشگاه نقاشی که نشد و بعد یک انتشاراتی که شد و بعد هم رفتیم به کافهٔ مورد علاقهاش در این سالها، کافه شوکا. بعد از آن هم دو سه بار تلفنی صحبت کردیم. پیوستگی عاطفی و معنویام با وی بسیار بود... [۳]
عبا بر دوش
فروزنده اربابی میگوید: حدود ساعت ۱۲ یا یک بعد از نیمهشب من و همسرم جلوی در منزل جلالی رسیدیم. او را دیدیم عبا بر دوش و کلاه بر سر، بیرون از منزل مشغول غذادادن به گربههای فراوان بود که دور او را فرا گرفته بودند. صحنهای بود بسیار زیبا و لطیف و فراموشنشدنی. همسرم گفت: ای کاش از این صحنه عکس میگرفتم و بعد گفت: آقای جلالی مثل مصلحان زندگی میکند؛ انسان وارستهای است و خوشا به حال ما که با چنین شخصیتی آشنا هستیم. [۴]
اخوانیه خرمشاهی
یکبار، با چند تن از یاران خواص، در حیاط رستوران سورِن، کنار زمزمهٔ نامحسوس فوارهٔ آن حوض ماهینشان و گربهنشین، بر سر یک میز نشسته بودیم. درآمدم که آقای جلالی! محض اختلاط و سربهسرگذاشتن شما شعری برایتان سرودهام؛ که در مدح آدم همواری چون شما نمیتوان شعری ناهموار گفت و تعارفاتی از این دست. لبخند همیشگی دلنوازش به خندهای کوتاه آمیخته شد و با حرکت سر و دست تشجیعم کرد که شعر بیاهمیت و به اصطلاح اخوانیام را بخوانم و من خواندم:
خدای حفظ کند بیژن جلالی را | که اعتبار دگر داد شعر عالی را | |
پس از فروغ و سپهری جهان چه خالی بود | جلالی آمد و پر کرد جای خالی را | |
ز سبک هندی و رندی در او نشانی نیست | فقط به طرز خوشی گفت شعر حالی را | |
چو آتشی که نگنجد به زیر خاکستر | به روی جلد ببین روز پرتقالی را | |
ز بس که همدل و همزلف و همقیافه شدند | تمیز کس ندهد فانی و جلالی را | |
جهان به زیر پر شعر خویش بگرفتی | بمان و قدر بدان این شکستهبالی را |
و کدامین صله ارزندهتر از تغییر ذائقه و احساس قلقلکمانندی که به جلالی دست داد، بالاتر بود؟[۵]
زندگی و تراث
زندگینامه
بیژن جلالیزاده، مشهور به بیژن جلالی، از چهرههای شناختهشده شعر معاصر ایران،۳۰ آبان ۱۳۰۶ در خیابان پاریس تهران به دنیا آمد. پدر بیژن، ابراهیم جلالی بود و مادرش اشرفالملوک هدایت؛ خانوادهٔ پدریاش در اصل تفرشی بودند. جد اعلای آنها میرزا علی مستوفی نام داشت. پدربزرگش شمسالدین جلالی (فطنالملک) بود. و در اواخر دورهٔ پهلوی اول در وزارت داخله و وزارت دارایی مناصب مهمی را بر عهده گرفت. خانواده مادری جلالی از خاندان قدیمی هدایت بهشمار میرفتند. سرسلسهٔ این خاندان در دورهٔ قاجار، رضاقلیخان هدایت، نویسنده و تاریخنگار مشهور است؛ صاحب دو اثر مجمعالفصحا و ریاضالعارفین. رگهٔ فرهنگی خاندان هدایت در تیرهٔ نیرالملکی آنان بیشتر دیده میشود. نیرالملک، یکی از فرزندان رضاقلیخان بود که به وزارت علوم رسید و حدود سه دهه ریاست دارالفنون را نیز برعهده داشت؛ یکی دیگر از پسرانش اعتضادالملک بود که ذوقی هم در نقاشی داشت. پسرانِ اعتضادالملک به نامهای عیسی، محمود و صادق نیز ذوق ادبی و هنری داشتند. صادق هدایت سرسلسلهٔ داستاننویسی ایران در عصر تجدد است.[۱]
پدر بیژن در آلمان کشاورزی خواند و به ایران آمد. آخرینشغلش بازرسی وزارت کشاورزی بود. مادر بیژن زنی تیزبین بود با روحی ظریف، اما ازدواجش با ابراهیم متناسب نبود؛ از نظر روحی و رفتاری با هم سازگاری نداشتند. بیژن با خانواده مدتی به سبب شغل پدر در شمشک زندگی کرد. در همهٔ دوران کودکی، حیوانات اهلی و دستآموز در خانهٔشان نگهداری میکردند و با طبیعت پیوند داشتند. مادر گاهی برای بچهها شعر و نثر سعدی را میخواند. بیژن از دهسالگی نزد پدر و همسر دومش (مهری اعلم) ماند و رابطهٔ خوبی هم با نامادریاش داشت اما مهرداد، برادر کوچکتر با مادرش بزرگ شد. دوران کودکی برای بیژن جز سعادت تنهایی و پیوند با طبیعت نبود. او بر این امر باور دارد، اگرچه خاطرههای بهجا مانده پدر و بگومگوهای پدر و مادر همواره برایش ناگوار بود. او در نیمهٔ دوم زندگیاش معاشرتی با خانوادهٔ پدری نداشت، اما در دورهٔ نوجوانی مجذوب ترانههای خیام هدایت بود و شاهنامه و چند دیوان کهن؛ از خواندن پاورقیهای روزنامهها هم لذت میبرد. [۶]
در دورهٔ جدایی پدر و مادر، بیژن ده ساله است و پدر بهعنوان رئیس ادارهٔ پیشه و هنر آذربایجان منسوب شده و به تبریز میروند. او سالهای پنجم و ششم در مدرسهٔ رشدیه و سال اول متوسطه را در دبیرستان فردوسی تبریز میگذراند. ترکی را در طی اقامت سه سالهاش در تبریز میآموزد. در این مدت با یکی از همدورهایهایش به نام یدالله امینی «مفتون» دوست میشود. بعد به تهران میآید و دورهٔ دبیرستان را در رشتهٔ طبیعی به پایان میرساند. بعد تصمیم میگیرد رشتهٔ پزشکی را انتخاب کند که منصرف شده، فیزیک را برمیگزیند تا در کنار آن از فلسفه دور نباشد. اما از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۱ چندماهی در رشتهٔ فیزیک دانشگاه تهران و چندسالی در رشتهٔ علوم طبیعی دانشگاههای تولوز و پاریس درس میخواند تا اینکه همه آنها نیمهکاره رها میکند زیرا علاقه به شعر و گشتوگذار آزاد در زمینههای فلسفه و هنر و ادبیات، او را از انضباط و نظم درسخواندن دور میکند. وی در بازگشت، در رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسوی دانشگاه تهران تحصیل کرد و دورهٔ لیسانس را به پایان میبرد. استادان وی در این دوره عیسی سپهبدی، موسی بروخیم، ژان رو فرانسواز، خانم شیبانی، امینه پاکروان و بانوی فرانسوی آندریو بودند و درس ادبیات فارسی دانشجویان این رشته نیز برعهدهٔ پرویز ناتل خانلری بود.
بیژن جلالی از سال ۱۳۲۵ تا مدتی به کارهای گونهگونی پرداخت؛ در دبیرستانها انگلیسی درس داد؛ چندی هم مسئول آزمایشگاه دبیرستان ایرانشهر بود؛ زمانی هم در موزهٔ مردمشناسی وزارت فرهنگ کار میکرد. چون دورهٔ مردمشناسی را، در موزهٔ مردمشناسی پاریس گذرانده بود، در این موزه با منوچهر شیبانی شاعر و و جلیل ضیاءپور نقاش آشنا شد. سرانجام به کار در شرکت فرانسوی آنتروپوز مشغول شد. با استفاده از بورس این شرکت، یک دورهٔ اقتصاد نفت را در پاریس به پایان برد. کار اداری رسمی را در شرکت نفت و شرکت پتروشمی پی گرفت، تا اینکه سال ۱۳۵۹ بازنشسته شد.
جلالی ازدواج نکرد. زندگیاش در سکوت و با آرامش و تلألویی خاص ادامه داشت.
چند روزی پس از نیمهٔ آذرماه سال ۱۳۷۸ دچار سکته مغزی شد. اندکی بیش از یک ماه را در اغما گذراند و در روز آدینهٔ بیستوچهار دیماه همان سال در سن ۷۲ سالگی درگذشت و در بهشت زهرای تهران قطعهٔ ۹، ردیف ۱۰۲، شمارهٔ ۲۰ به خاک سپرده شد.
بعد از درگذشتش مجموعهٔ بسیار زیادی از اشعار او که تا آن زمان چاپ نشده بود به همت برادرش مهرداد جلالی و انتشارات مروارید به چاپ رسید. [۱][۷]
دو دههٔ پایانی زندگی بیژن جلالی
یکی از حوادث ناگوار در زندگی جلال در حدود دو دههٔ پایانی زندگی ازدستدادن محمدرضا (شهریار) سلیمی است که پسر یکی از آشنایان بیژن بود که یک دوره نزد بیژن و مادرش زندگی میکرد و هر دو در این دوره احساس نوعی خوشبختی میکردند. او در سن ۱۴ سالگی دوچرخهاش با اتومبیل تصادف کرد. مدتی بعد نیز بیژن به سوگ مادر مینشیند و اینچنین عظمت تنهاشدن با او را بیان میدارد:
«تنهایی من با فوت مادرم و انقلاب، که همه چیز را تغییر داد و اصولاً بافت جامعه و روابط را، بیشتر کرد.» [۸]
شعر و شاعران
زندگی در محیط فرهنگی خانوادهٔ هدایت، بیژن را از همان دورهٔ دبیرستان در وضعیت خاصی قرار داد؛ به مسایل فکری و دینی و ادبی توجه نشان میداد؛ به هیپنوتیسم و مانیتیسم کشیده شد؛ دو سال گیاهخواری کرد، تا اینکه در آستانهٔ رفتن به فرانسه به تشویق مادر و تأکید صادق هدایت، از آن دست کشید. تاملها و تفکرها سرانجام در نیمهٔ دوم دههٔ ۱۳۳۰ او را به صورتی جدی به جهان شعر و سرودن مربوط کرد. ابتدا نوشتههایی به شعر و نثر (به فارسی و فرانسوی) مینوشت، اما آنها را جدی نمیگرفت. سرانجام سال ۱۳۴۱ دفتر روزها را منتشر کرد. این دفتر در جامعهٔ ادبی در کل با تلقی مثبت روبهرو شد؛ با اینکه هنوز جامعه در این دوره به شعر منثور روی خوش نشان نداده بود. [۹]
شخصیت و اندیشه
شعرهای بیژن جلالی، تاملهایی است بههم پیوسته. نمیتوان تقدم و تأخر چندانی برای آنها در نظر گرفت. مفهومهایی مانند «هستی»، «انسان»، «خدا»، «مرگ»، «زمان» و «طبیعت»، شعر او را از هر نوع تقویم دور کردهاست. از این رو، نظام ارزشگذاری اینجهانی در شعر او راهی نیافتهاست. یک دغدعهٔ بیژن جلالی کمال انسانی است و دغدغهٔ دیگرش کلام بشری. در چنین چهارچوبی، عناصر طبیعت و شکل طبیعی در سخن وی نکتهای است بسیار عمده. عشق انسانی گاه در برخی از سرودههای او بازتاب یافتهاست؛ اما اغلب اندیشیدن به هستی، تأمل در مفهوم خدا و زیستن در طبیعت جانشین اصلی عشق انسانی در بسیاری از لحظههاست. جلالی گاه در حوالی نومیدی و غم قرار میگیرد. اما او را باید شاعر نور، امید و ایمان دانست؛ حتی اگر در برخی دَمهای زیست روزانه آنها را نیابد. بدین ترتیب، برخورد شاعر با مرگ برخوردی است سبکدلانه. در واقع، شعر جلالی تلاش و تمرینی است برای بودن در جهان ـ به رغم مرگ ـ اما در مصالحه و نه دشمنی با آن.
در سیر شعرگویی این شاعر از نیمهٔ دههٔ ۱۳۳۰ تا پایان عمر، شعر به مثابهٔ بیان اندیشه درخور شناسایی است. در واقع، جلالی سیر ذهن و سلوک فکری خود را با کلام مربوط کردهاست. اما در این نسبت ـ نسبت فکر و شعر ـ گسست دیده نمیشود. فکر و شعر در انطباق با یکدیگر است. بهعبارت دیگر، این دو قلمرو اغلب پابهپای هم پیش آمدهاست، تا آنجا که شعر برای شاعر تبدیل به مذهبی پنهان شدهاست. زیرا در صفحات پایانی نخستیندفتر شعرش، شعر و شاعر و زبان و نوشتن موضوع اصلی شعر اوست و آخریندفتر شعرش نیز «دربارهٔ شعر» نام دارد. [۱۰]
بیژن جلالی در پاسخ واپسینپرسش کامیار عابدی (از مجموعهٔ پرسشهای دور دراز تابستان سال ۱۳۷۶) چنین گفت: از این که ایرانی هستم، زبانم فارسی است، شعری نوشتهام، اموراتم گذشتهاست، سفرهایی کردهام و حالا آرزویی ندارم، خوشحالم. [۱۱]
زمینهٔ فعالیت
شعر
جلالی از نگاه دیگران
نظر کامیار عابدی
بیژن جلالی زندگی را دوست داشت و فضای پیرامونش را از جریان سیال و مطبوع زندگی میانباشت. او اهل دستگیری و دوستدار حیوانات بود. او نیز همچون همهٔ انسانها خالی از کاستیها و کمبودها نبود؛ اما به نیکی میزیست. او به منطق گفتگو ارج مینهاد. از بالا به دیگران نمینگریست. در گفتگوهای ادبی و فرهنگی وقتی ادب و احترام به انسان رخت برمیبست، بسیار متأسف میشد. داوریهایش معتدل و منصفانه بود. نسبیت در گفتار او جای عمدهای داشت. اهل غیبت و دروغ نبود. برایش دشوار نبود بگوید شعر نیما را دوست ندارد یا وزن شعر فارسی را نمیداند یا در جوانی چه رؤیاها و لحظههایی را از سر گذراندهاست. صریح، دوستداشتنی، شفاف و باهوش بود. گفتگوهامان دربارهٔ شعر و ادبیات بود اما دامنهٔ آن به ابدیت، هستی، طبیعت و خدا هم کشیده میشد.
شعر جلالی، شعر مراقبه و مکاشفه است و از هر نوع پیچیدگی لفظی، معنایی، تصویری و موسیقایی، دور است. اقلیم شعر او اقلیم اشراق است. شاعر گیرودار و جدالی با اندیشهٔ شعری ندارد.حس شعرهای وی بازتاب حیات ذهنی شاعری است که با هستی، در هستی و به هستی میاندیشد. او گاه از خود و گاه با خود سخن میگوید. در همه حال، از مناجات با خداوند غافل نیست. توانایی و تمرکز شاعرانهٔ جلالی، به نحو شگفتآوری، در سراسر زیست شاعرانهاش مبتنی بر یک دلمشغولی است: شاعر در جهان خاص خود زندگی میکند. بیشک، او هم از طریق خواندهها و هم از راه کهنالگوهایی که ذهن انسانی را در سیلان حقیقتهای ازلی و ابدی قرار میدهد، با بخشهایی از ادب، فرهنگ و فکر جهان مرتبط است. [۱۲]
نظر فرخ امیرفریار
بیژن جلالی به وجود خدا و نوعی بازگشت پس از مرگ معتقد بود. به عرفان علاقمند بود. سالها پیش در کلاس هانری کربن که متنی از حیدر آملی را تدریس میکرد، شرکت میکرد و با او گفتگو داشت. به مصیبتنامهٔ عطار علاقه خاصی داشت. تحقیقات معاصران دربارهٔ عرفان، سیمرغ و سیمرغ منزوی مورد علاقهاش بود. از برخی نوشتههای پورجوادی هم تعریف میکرد. کتاب دیدار با سیمرغ پورنامداریان را هم دوست داشت. [۱۳]
نظر سیمین بهبهانی
بیژن جلالی معاشرتش دلچسب بود؛ اما هیچگاه در مجلس شعر نمیخواند. میگفت: نوشتهام و چاپ کردهام؛ هرکس میخواهد، کتابم را بخواند؛ چرا شعرم را تحمیل کنم؟ آنقدر بیادعا بود که به هیچ مصاحبه یا جدلی تن درنمیداد. آنقدر آرام بود که گمان میکردم هرگز در همهعمر، فریادی نکشیده، یا گریبانی ندریدهاست.
بیژن جلالی با آن که بسیار از مرگ میسرود، بیمی از مرگ نداشت یا دستکم در شعرش چنین بود. [۱۴]
نظر شمس لنگرودی
بعد از تندر کیا و هوشنگ ایرانی، بیژن جلالی سومین شاعر بود که بیاطلاع از کار نیمایوشیج دست به نوآوری زده بود. او نه همچون عدهای از شاعران شعر منثور هرگز به زبان فخیم نثر قدیم گرایش نشان داد و نه همچون عدهای دیگر به تخیل غلامحسین غریب. حال آنکه به نظر میرسد با اندیشهٔ ژرف و حس عمیقی که در بیشتر اشعار جلالی به چشم میخورد، اگر به ادبیت و ایجاز و ایهام و ریخت شعر توجه و علاقهای میداشت، بیتردید امروز از شاعران ردهٔ اول شعر نو فارسی محسوب میشد؛ بهویژه که بعد از غلامحسین غریب، که کتابش در سال ۱۳۳۲ منتشر شد، جلالی نخستینشاعر بود که زبانی یکدست به نثر داشت. [۱۵]
نظر سیروس نوذری
بیژن جلالی از بزرگترین شاعران معاصر ایران است که هنوز حقش ادا نشدهاست. بعضیها شعر جلالی را با شعر سهراب سپهری مقایسه میکنند؛ اما بهنظر من، شعر جلالی از شعر سهراب بسیار بالاتر است و چون نوع شعریاش برآمده از فرم شعر کلاسیک نیست، برای خوانندگانی که با اشکال کلاسیک خو گرفتهاند، مهجور است. شعر سپهری هنوز ادامهٔ شعر نیمایوشیج است؛ اما شعر جلالی ادامهٔ شعر اروپاست و به این دلیل، خیلی میان مخاطبان جا نیافتاده است. [۱۶]
نظر نادر نادرپور
شعر بیژن جلالی نگاه شسته پاکی است که پس از گریه بر جهان میافکنیم.[۱۷]
حقیقت این است که شعر بیژن جلالی، نابترین، خامترین و بیپیرایهترین شعر است. نوزادی است که هیچ پوششی بر تن ندارد و حتی هنوز اسباب و صورت و اعضای بدنش، شکل نهایی نپذیرفته و مانند موم، گرم، نرم و پرانعطاف است. چنانکه نه تنها وزن و قافیه بلکه گاهی زبان شعر را نیز در آن نمیتوان دید. حسن و عیب اینگونه شعر نیز در همین بیشکلی است... بر شعر جلالی خُردههای لفظی بسیار میتوان گرفت؛ اما این خردهگیری از ارزش کارش نمیکاهد؛ چرا که الفاظ او همچون کلمات دعایی است که از فرط تکرار، اهمیت خود را از دست دادهاست.[۱۸]
نظر محمد بهارلو
بیژن جلالی به کلمات متداول و سادگی جملههای شعری خود عمق میداد.[۱۹]
نظر قبلی بهاءالدین خرمشاهی
یکوقت شعر جلالی را کمرنگ و مثل خودش کمجون و کمخون ارزیابی میکردم؛ اما یا شعر او رنگینتر و سنگینتر شد یا دید و انتظار من اصلاح شد. دیدم شعرهای او حدیث نفس، تکگفتار درونی و زمزمهای است از سر دلتنگی و تنهایی و برای یافتن آن، باید هیاهوی درون را فرونشاند. شعرش بیزر و زیور بود...[۲۰]
نظر فعلی بهاءالدین خرمشاهی
تقابل بین شاملو و جلالی عمدتاً در دو چیز است؛ یکی در مهاجمبودن شعر شاملو است و ملایمبودن شعر جلالی. و چنین میانگارم که جلالی مهر مسیحایی را با ترک خشونت بودایی پیوند زدهاست. او انسان و شاعر بیسر و صدایی است. تقابل دوم شعر شاملو با جلالی در این است که شاملو سادهها را قلمبه میکند و جلالی برعکس قلمبه، برجستهها را ساده میکند. در شعر جلالی کلمه به کوه و دریا تبدیل نمیشود، بلکه کوه و دریا در کلام او به شعر ناب بدل میشود و واقعیت شعر از واقعیت جهان واقعیتر است.[۲۱]
نظر محمود دولتآبادی
من فکر میکنم که جلالی مثل یک پاره ابر بود که آفتاب از او عبور میکرد. او همانقدر سالم و خوشآیند بود و دوستداشتنی. در شعر بسیار ظریف بود، مثل قامت خودش و بسیار حساس مثل شبنمی که روی برگ مینشیند.[۲۲]
نظر هوشنگ گلشیری
شعرهای بیژن جلالی شعرهای سادهای هستند همراه با یک نگرش فلسفی. او جز اولینکسانی بود که زبان عادی آدمها را وارد شعر کرد. گریز از سمبلسازی و گوشه و کنایه از دیگر ویژگیهای شعر اوست. جلالی دانش بسیار زیادی داشت اما آنها را بهطور کتبی ارائه نکرد. آرام بود و ساده زندگی کرد و ساده هم مرد.[۲۳]
نظر منوچهر آتشی
شعر بیژن جلالی انداموارهای از نفس و سبکبالی روح است. مرگ و اندوهی که تم اصلی شعر بیژن جلالی است، گرمای مطبوع و عاطفهای اشراقی را القا میکند که سخت طعم و بوی عرفان بودیستی دارد. شعر جلالی نه شعر ادیبانه است و نه شعر تصویرگرا و نه شعر ساختاری؛ شعر مفهومگرا مضمونگرا هم نیست. با اینهمه، نوعی نگرش یکدست فلسفی ـ عرفانی در اندامهای نازک آن جاری است. بیژن شعرهایش را به همان سادگی نزولشان در جانش مینویسد. نه در پی حشو و زوائد است و نه در پی اینکه تقطیع مناسبی به مصراعهایش بدهد (که به گمان من باید بدهد). علت پیشآمدن این نقیصهها این است که او شعر را همان نزول بارانوار میداند.[۲۴]
نظر احمدرضا احمدی
شعرهای بیژن جلالیِ شاعر، همیشه برای من یک مرخصی کوتاه است که شاعر به خانه آمدهاست تا لباسی دیگر به تن کند. در این فاصلهٔ کوتاه فرصت نیست که کلام در تزویر وزن و قافیه گم شود. کلام عریان است.[۲۵]
نظر رضا براهنی
رضا براهنی در کتاب طلا در مس دربارهٔ یکی از شعرهای بیژن جلالی نوشته و با آن نظر در واقع بهنوعی، نظر به اغلب اشعار او داشتهاست:... فلسفه میگوید، شعر نشان نمیدهد... این نوشته بیژن جلالی، هرچه باشد، شعر نیست. شعر باید ساختمان صوتی و تصویری و محتوایی داشته باشد...[۲۶]
نظر عمران صلاحی
شعر جلالی شعر زمزمه است نه فریاد. آنانی که شعرشان را در ذهنشان فریاد میکنند، انگار برای یک جمعی دارند شعر میگویند. ولی آنانی که زمزمه میکنند، گویی برای خودشان میگویند.[۲۷]
نظر م. آزاد
احمدرضا احمدی میگوید:جلسات در خانهٔ فروغ همیشه همراه با جدال و دعوا بود. مثلاً یک شب م.آزاد به بیژن جلالی پیله کرد و گفت که: تو شعرت اجتماعی نیست و... اصلاً چیز جذابی نبود.[۲۸]
تفسیر و نظر جلالی دربارهٔ خود و آثارش
بیژن جلالی میگوید: نوشتههای من ساده هستند و به فارسی معمولی نوشته شدهاند و میشود به راحتی آنها را خواند. این البته در اصل نباید خصوصیتی بهشمار آید. چون بهنظر من شعر باید ساده باشد؛ با بیانی مستقیم. ولی چون بسیاری از شعرهای نو را نمیتوان به راحتی خواند، سادگی و روانی شعر من در این شرایط میتواند خصوصیتی باشد. آنها طبیعی هستند. یعنی بر اثر ضرورتی واقعی به دنیا آمدهاند؛ نه به قصد بهوجود آوردن اثری هنری. [۲]
بیژن جلالی در گفتوگو با پیک گفتهاست:
شعر من سرگذشت سادهٔ نوشتهٔ روح من است که آن را به زبان ساده نوشتهام و مثل همه سرگذشتها برای بعضیها جالب نیست. از لحاظ تئوری، من به شعر ساده علاقهمندم، بدون اینکه کوشش دیگران را در زمینهٔ فرم و تکنیک نادیده بگیرم. از لحاظ تاریخ ادبیات معاصر، لازم است برای جستجوی ریشههای شعر نو بیشتر به عقب برویم؛ مثلاً به دورهٔ مشروطیت و سهم شعرای خوبی مثل ایرج، عارف، عشقی، پروین و دیگران را فراموش نکنیم.[۲۹]
دیگران از نگاه جلالی
صادق هدایت
صادقخان اتاق جالبی داشت و یک گرامافون کوکی قدیمی پای پنجره. من گاهی به بهانهای با مادرم به اتاقش میرفتیم. قبل و بعد دیپلم، بینمان بحثهای طولانی درمیگرفت. مادرم میگفت: شما دو نفر کم حرف میزنید اما وقتی دو نفری به هم میرسید... من روی شور جوانی حرفهایم را جدی میگرفتم و او به واسطهٔ فامیلی به حرفهایم جواب نمیداد. در بحث روح طبعاً هدایت منکر بود. یکی از استدلالهایش این بود که: ما هستیم، بعد تحت تأثیر مواد شیمیایی و غیره تغییر پیدا میکنیم. بعد چطور میشود که بعد از مرگ، این «من» همینطور مستقل باقی بماند و دو مرتبه چیزی مثل صادق هدایت به زندگی خودش ادامه بدهد؟
صادقخان که خودش گوشت نمیخورد، وقتی موضوع مسافرت من به فرانسه پیش آمد، به من گفت: گوشت بخور، ورزش کن و مثل آدمحسابی زندگی کن و این حرفها را کنار بگذار. یک روز گفتم: بوف کور را چطور نوشتید؟ گفت: میخواهی بدانی که آیا خودم فهیمیدهام که چه نوشتهام یا نه؟ و خندید. در فرانسه به کارهایم رسیدگی میکرد. بورس داشتم و پول اضافهتری نمیخواستم، ولی صادقخان متوجه بود و به دوستانش، حسن شهید نورایی و فریدون هویدا و غیره سفارش مرا کرده بود.
در آخرینسفر بیبازگشت، هدایت دیگر آن هدایت پیشین نبود. میگفت: از دورم پراکنده شدهاند. پاریس توی ذوقش زده بود. او دنبال پاریس جوانیاش آمده بود. هدایت حالا مردی بود خردشده و شکسته. از جیبش نسخهای درآورد و گفت: اگر بطری روی میز را الان پرت کنم وسط سالن، بر من حرجی نیست؛ من برای معالجهٔ اعصابم به پاریس آمدهام. بعد رفت آلمان و وقتی برگشت در رستوران سنژرمن نهار خوردیم و دیگر هرگز او را ندیدم.[۳۰]
نوشتههای صادق هدایت جنبههای منفی زیاد دارد؛ اما بوف کور کتاب زیر و رو کنندهای بود. آنقدر روی من تأثیر گذاشت که دیگر هرگز جرات نکردم دوباره بخوانمش؛ گاه و بیگاه مثل کتاب دعا آن را باز میکردم و صفحاتی از آن را میخواندم. او ناامیدی و دلزدگی را خیلی جدی میگرفت و بعد آن را بهصورت فکری فلسفی بیان میکرد. من ظاهراً خوشباورم. نویسنده با گرفتاریهای بشر بیشتر سر و کار دارد، اما در شعر نوعی رهایی و فرار است. ظاهراً من این راه فرار را گیر آوردهام.[۳۱]
نیما و هوشنگ ایرانی
با شعر نیما نتوانستم کنار بیایم. ضمن اعتراف به نوآوریهایش با شعر او الفتی ندارم... با هوشنگ ایرانی در همان جلسهٔ اول که به کافه فردوسی سر میز گروهی از شعرا رفتم و او را در گوشهٔ دیگری از کافه نشسته بود، آشنا شدم. خودش را از شعرش بیشتر دوست دارم.[۳۲]
سیداحمد فردید
آن آشنایی که از اواسط دههٔ ۱۳۳۰ تا اواخر دههٔ ۱۳۴۰ بهصورت نسبتاً مداوم ادامه داشت و برایم مغتنم بود، آشنایی با سیداحمد فردید است. با او در منزل منوچهر بزرگمهر آشنا شدم. طی سالها در جمع دوستان، مجلهٔ سخن، بعضی جلسات یا در کلاس درس در دانشگاه، پای صحبت ایشان مینشستم. فردید یکبار به دیدن فروغ و یکبار هم به دیدن سپهری اظهار علاقه کردند که ترتیب این آشنایی در جلساتی داده شد. اما دیدارهایم با ایشان چندی قطع شد، تا بعد از انقلاب مجدداً چندبار دیدار و تماس تلفنی داشتم. فردید اولین کسی بود که با من از پست مدرنیسم صحبت کرد، کنفرانسی هم در همین زمینه ترتیب داد.[۳۳]
اسماعیل شاهرودی
با یکی از شاعرانی که زیاد معاشرت داشتم و دوستش داشتم، اسماعیل شاهرودی بود. او مردی بود مهربان و همیشه هم حرفی برای گفتن داشت. دههٔ ۴۰ نهار را با هم در رستوران ریویِرای شهر با هم میخوردیم. با حشمت جزنی و شاهرودی معاشرتی سه نفره داشتیم. در سالهای آخر که جزنی با او قهر کرد، معاشرتمان به هم خورد، تا اینکه روزی او را خیلی مریض در آستانهٔ آزمایشگاهی در خیابان فلسطین شمالی دیدم. یادش برای من گرامی است. نجف دریابندری میگفت: خیلی از شاعران، زورکی خودشان را به خُلی میزنند، ولی شاهرودی واقعاً کمی خُل است و این باعث میشد که به اصطلاح، بیشتر سمپاتیک یا دوستداشتنی باشد.[۳۳]
سهراب سپهری
شاعری مثل سپهری از راه زبان فرانسه به دید فلسفی ـ عرفانی خاور دور توجه دارد و بدون شک در شعر هم از طریق فرانسه آموختهاست. استعداد و برداشتهای شخصی و موفقیت درخشانی که در بیان شعری دارد، البته مال خودش است.
سپهری آگاهانه روی شعرش کار کرده و شعرش جنبهٔ اتفاقی ندارد و تداومی آشکار در کار او مشاهده میشود. ادامهٔ تفکر نوعی کوشش در ایجاد همآهنگی بزرگ با طبیعت و کائنات است که باعث شده سپهری به همهچیز بهطور یکسان نگاه کند و تا حدی آنچه را ما بد و خوب و زشت و زیبا میگوییم، از هم متمایز نکند... این، البته بهنظر من، آنطور که بعضی از منتقدینش معرفی کردهاند، سادهلوحی و در امامزاده سادگی نشستن نیست.[۳۴]
فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد نیز با توجه به استعداد و برداشتهای شخصی و موفقیت درخشانی که در بیان شعری دارد، شاید نابترین شاعر معاصر و مشهور ما باشد، با استعداد خدادای زیاد و تکیه بر شعر فارسی گذشته و معاصر دوران خودش.[۳۴]
نظر جلالی دربارهٔ دیگر مسائل و موضوعات
شعر سپید یا نثر ادبی؟!
میگویند خدایان سطر اول شعر را هدیه میکنند و بقیهاش را شاعر مینویسد. افتوخیز در شعر زیاد است و در شعر سپید این موضوع مطرح میشود که چه چیز قطعهٔ ادبی است و چه چیز شعر است و این را فقط یک شعرشناس میتواند بگوید. برای اینکه معیار خارجی برای قضاوت کم است.[۳۵]
شعر در دههٔ ۱۳۶۰
جهتی را که شعر در دههٔ ۱۳۶۰ پیدا کرده، بیشتر میپسندم. مضامین شعری تنوع بیشتری پیدا کرده، شخصی و عمیقتر شدهاست و از لحاظ فرم هم شعرا آزادی بیشتری به خود میدهند. دعا میکنم دو دستگی و بیاعتنایی متقابل، که بین شاعران کشور وجود دارد، جای خود را به درک و احترام متقابل بدهد و همه، امر شعر را لایق آن ببینیم که اختلاف سلیقهها و طرز فکرها را مانعی در راه گفتگو و همدلی تلقی نکنیم.[۳۶]
سادگی در شعر و هنر
شعر در همهجا بهطرف سادهترشدن رفتهاست؛ مثل دیگر هنرها. از تئاتر فقط دو صندلی باقی مانده با دو نفر که پشت به هم کردهاند و هر یک حرف خودش را میزند. نقاشی شده چند خط و چند رنگ. شعر شده چند کلمه و یک نگاه. البته این ظاهر قضیه است. ذات شعر و ذات هنر در این سادگی خلاصه شده و چه بسا که تجلی بیشتری یافتهاست.[۳۷]
موضعگیری و فعالیتهای سیاسی
گرچه انقلابی نبودم، ولی خیلی به راحتی با انقلاب برخورد کردم. میشود گفت هیجان و فداکاری مردم در انقلاب برایم جنبهای حماسی و هم غنایی داشت. انتظار عمدهای از آن نداشتم، ولی نفس انقلاب برایم خیلی جالب بود. چون فکر نمیکردم مردم بتوانند روزی سر بلند کنند. زنها امروز خیلی بیشتر حقطلباند... تاسفی برای دوران قبل از انقلاب ندارم و فکر میکنم فضای فکری بعد از انقلاب در ایران بازتر است... بعد از انقلاب یک جهش فکری پیدا شده... جوانترها بیدارتر هستند.[۳۸]
کامیار عابدی در کتاب بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما میگوید:
نگاه انتقادیاش به حوزههای سیاست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع وسعت داشت. کوتهاندیشیهای معمول در شماری از روشنفکران جزماندیش در گفتارش دیده نمیشد.[۳۹]
جوانی من دورهٔ فعالیتهای سیاسی بود. خیلی از دوستانم چپ بودند. اما من هیچگاه نتوانستم با اندیشههای آنان کنار بیایم. توقع آنان این بود که دربست حرفهایشان را قبول کنم. اما من هیچگاه نمیتوانستم تجربه و تحلیلها یا پیشبینیها و نظریات فلسفی یا اجتماعیشان را یکجا بپذیرم. این تصور در آنوقت عمومی بود که دنیا بهطرف نوعی سوسیالیسم پیش میرود. من هم اینطور فکر میکردم.[۴۰]
اشعار
با دستی چشمهای ما را
میپوشاند
و با دستی میوهٔ خورشید را
بنویسم
چه کسی سخن مرا
به آنها خواهد گفت
پس بهتر است
که مثل درختان
سکوت کنم
در هر گام میخندیدم
به روی جهان
و اگر فرصت ماندنم بود
برای اندوه خود
تا کهکشانها
زیرا با زندگی
راه چندان دوری
صدا میشود
آواز میشود
بیش از آنچه
هست
بیش از آنچه
میتواند
بیش از آنچه
مثل قطرههای باران
از بالا میآمدند
و روی زمین
چنانکه از چشمهای
و از کلمات میخوردیم
چون نان گندم
و با کلمات میزیستیم
که مثل شعر نوشته نشده
باشد
روی هر لغت مکث میکنیم
و ذهنمان از حرکت
بازمیایستد
مثل وقتی که در سنگلاخ
راه میرویم
و گاه از رو به زمین
و خواهد آمد
که چشمان تو را
خواهد داشت
و همان حرف تو را
خواهد زد
ولی من او را
که با حرف آن را
قصری ساختهام
با نسیم
با دانههای برف
و با رنگ طلایی خورشید
برای خود
قصری ساختهام
چهره
با قامتی نحیف و استخوانی، در گوشهٔ لبش همواره برای خندیدن و گذشتن از بسیاری چیزها جایی داشت.[۴۱]
محمدعلی اسلامی نُدوشن میگوید: بر حسب اتفاق شباهتهای خُلقی و خَلقیِ بیژن جلالی به صادق هدایت کم نبود. ترکیب صورتش مانند او بود. همان گونهٔ استخوانی، کمی سیاهچرده، مانند او کمجُثه و لاغر، مانند او شکننده.. بیآنکه بخواهد تقلید از دایی خود بکند، بعضی حالتها و تیکهای شبیه به او داشت؛ همچنین بعضی جرقههای اندیشه.[۴۲]
سیمین بهبهانی میگوید: طی چند سالی که با او آشنا بودم زمان خیلی کم بر چهرهاش اثر گذاشته بود. میگفتم: بیژن ماشاءالله تکان نخوردهای! میگفت: مثل مومیاییها لاغر و تیرهرنگم. اگر دو سه هزار سال هم بمانم، هیچ تغییری نخواهم کرد. گاهی هم میگفت: من ماموت هستم، بهصورت منجمد همیشه تازه خواهم ماند.[۱۴]
منوچهر آتشی میگوید: بیژن را از دیرباز میشناسم، با چشمان باهوش و درشتش در سیمای نازکش بر اندامی نازکتر و شعری که کاملاً با این سیما و اندام تناسب شگفت دارد.[۲۴]
نحوهٔ پوشش
فرخ امیرفریار میگوید: بیژن جلالی در لباسپوشیدن هم شیوه خاصی داشت. اغلب لباس نیمدار میپوشید و معمولاً کراوات پهن میبست. شلوارش هم قدری کوتاهتر از معمول بود و تا بالای کفشش میآمد. معمولاً خود را میپوشاند. به شوخی میگفت: یک روز در زدند، گدا بود نگاهی به سر و وضعم کرد، ترسید اگر بایستد ممکن است من لباسش را از او بگیرم و رفت! ادکلن مورد علاقهاش اُساواژ دیور بود.[۴۳]
تکیهکلامها
فرخ امیرفریار میگوید: بیژن جلالی چند عبارت از بهاءالدین خرمشاهی را تکرار میکرد؛میگفت: «اینها سکّه است!»، «حافظ، حافظهٔ ماست»، «حافظ انسان کامل نیست بلکه کاملاً انسان است».[۴۴]
خلقیات
کامیار عابدی در کتاب بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما میگوید:
خندهرو بود؛ شاید از آن رو که از زندگی همانی را میخواست که در دایرهٔ امکان وجود داشت نه بیشتر. جویای احوال دیگران بود. مهربان بود. زندگی سادهای داشت. قناعت میورزید. ولنگاری یا تظاهر به آن در سخن و رفتارش نبود. از ادب و متانت طبیعی، نه تصنعی، خوشش میآمد. اهل ظرافت و شوخطبعی بود.[۳۹]
محمدعلی اسلامی نُدوشن میگوید: بیژن جلالی گوشهگیر، قانع و بیآزار بود. نق نمیزد.حالتهایی را که روشنفکران سبکمایه دارند، نداشت. هیچوقت شاعری خود را به رخ نکشید. شعر نمیخواند. داعیهٔ مجلسگرمکنی نداشت. ندیدم که بخواهد خانمها را سرگرم کند، یا نظر لطف آنان را به خود جلب کند؛ آنگونه که بعضی از شاعران مجلسی دارند.[۴۵]
هوشنگ گلشیری میگوید: بعضی خلقیات بیژن جلالی شبیه صادق هدایت بود. سنت کافهنشینی فرانسویها را هم داشت.[۲۳]
سبک و محل زندگی
به خانهاش رفتیم . خانهای در شمال شهر ، به سبک قدیمی و ظاهری آجرنما و حیاطی که در آن فصل سرما درختان بدون برگ داشت. چند سگ بزرگ خانهاش را نگهبانی میکردند. جلالی گفت: آنها از رنگ سیاه میترسند و تمام لباسهای من سیاه بود. پسری با لباس سربازی آنجا بود که پیش جلالی میماند. از سگهایش گفت و از اینکه در سالهای گذشته چندتایی گربه داشته. خانهاش خلوت و ساکت بود و میشد حدس زد این خانهٔ مردی است کــه هیچ زنی در آن قدم برنداشته است. ما را به اتاق کارش راهنمایی کرد. اتاق کاری که پر بود از کتاب و چند صندلی قدیمی لهستانی. صندلیها پر بود از جیرجیرهای دلنشینی که نشان از عمر طولانی آنها داشت. میز کوچکی هم بود. پارچهای قدیمی روی آن کشیده بودند. در استکانهای دستهنقرهای چای ریخته شده بود. نقرهها رو به سیاهی میزد. آنها را روی میز کوچک وسط اتاق گذاشته بودند. صحبت از شعر شد و زندگی او که میگفت: همیشه با شعر زندگی کرده و مجموعهآخرش هم دربارهٔ شعر بوده؛ شعرهایی که برای شعر سروده. کمی آن طرفتر جایزهٔ مجلهٔ گردون هم به چشم میخورد ، جایزهای که بهخاطر شعرهای جلالی به او اختصاص داده بودند.[۴۶]
بنیانگذاری
نمایندهٔ شعر کوتاه فارسی به شیوهٔ سپید.
تأثیرپذیریها
به گفته جلالی، با اولینشاعری که آشنا میشود شارل بودلر ( ۱۸۶۷ – ۱۸۲۱ ) است. و با شعرهای دیگر شاعران مدرن فرانسه و سرانجام با پل الوار (۱۹۵۲) که با او از نزدیک ارتباط مییابد.
جلالی اولینشعرهایش را به فرانسه نوشته اما به گفتهٔ خودش: من از کنار نیما رد شدم. چون وقتی میرفتم (به خارج) نیما را نمیشناختم. وقتی برگشتم مقداری آشنایی با شعر فرانسه و دنیا و مسائل مربوطه داشتم و حقیقتش نمیتوانستم وزن نیمایی را در بیاورم. از رو میخواندم. بدون اینکه متوجه باشم این وزن دارد و احساس میکردم زبان مشکلی است و من را به هیچجا نمیرساند. و سالها طول کشید تا به اهمیت نیما توجه بیشتری کردم.[۴۷]
جلالی میگوید: من اگر خاصیتی برای شعر خودم بخواهم بگویم و شاید تا حدی به علت تأثیر شعر فرانسوی و اروپایی بوده، سلامت، روانی و حالت بداهتی است که در آن هست.[۱۲]
جلالی میگوید: فکر میکنم بودیسم در اساس فکری من تأثیر گذاشتهاست. فکر عرفانی منظوم و مکتوب ما برای من منبع بزرگی از فکر و الهام بودهاست؛ ولی خودم را عارف نمیدانم. در مورد شعرا هم چند شاعر بزرگ روی من تأثیر گذاشتهاند: سعدی، حافظ و مولانا.[۴۸]
محمد بهارلو میگوید: بوف کور محرک و منبع الهام بیژن جلالی برای سرودن شعر بود است؛ بهطوری که نخستیناشعار خود را از روی تصاویر خیالی بوف کور سرودهاست.[۴۹]
استادان
بیژن در دبیرستان تهران، شاگرد محمدعلی مجتهدی، یدالله سحابی، رضا جودت، ذبیحالله صفا، محمود بهزاد، عبدالله شیبانی و محمدحسین مشایخ فریدنی بود و از همه آنان به نیکی یاد میکند. استادان دانشکده زبان و ادبیات فرانسویاش در تهران هم: عیسی سپهبدی، موسی بروخیم، ژان رو فرانسواز شیبانی، امینه پاکروان و بانوی فرانسوی آندریو بودند؛ درس ادبیات فارسی دانشجویان این رشته نیز برعهدهٔ پرویز ناتل خانلری بودهاست.[۵۰]
علت شهرت
زبان ساده و شعر بیپیرایه و عرفانی بیژن جلالی از جمله علتهای شهرت او بودهاست.
آثار و کتابشناسی
ویژگیهای شعری
بیژن جلالی از اولین دفتر شعر خود، روزها (۱۳۴۱) تا پایان عمر و در انبوه شعرهایش، هرچه سرود، ادامه یک خط فکری کاملاً مشخص و فردی است. شعر او به تمام معنی، معناگرا است و ظاهراً بیفرم. اما فرم ساده شعر او بهخوبی بازتاب تفکر و نگاه یکسویهٔ او به معناست. معناهای ژرفی که ساده سروده شدهاند و ساده بر کاغذ آمدهاند. و در یککلام بهنوعی سهل ممتنع دست یافتهاند.[۴۷]
شعر جلالی قابل تقلید نیست؛ از بس ساده است. او شعرهای خود را بیشتر «نوشته» میخواند. هر چند جلالی شاعری است بسیار فروتن اما از جهاتی درست میگوید زیرا بسیاری از شعرهای او به شکلی آغاز میشوند که انگار شاعر قصد نوشتن نامهای دارد. اغلب با منطق نثر آغاز میکند اما به ناگاه در پایانبندی با شگردی که تنها محصول نبوغ ناخودآگاه شاعر است، کل متن به نفع شعری کامل، سامان مییابد.[۲]
شکل و فرم
جلالی به شعر همچون یک ساخت کماعتناست و شکل و فرم در شعر او در حاشیه قرار دارد. شاید یکی از دلیلهایش آن باشد که او به طبیعیترین حالت ممکن به ثبت تاملها و تفکر اشراقی ـ لحظهای خود به صورت شعر برآمده است. شعرها یا نثرهای او خالص نوشته شدهاست. در واقع، او گاه با بیاعتنایی به ساخت و شکل، شاید بیآنکه حتی خود بخواهد، درصدد برهم زدن نظم موجود ادبی است.
شعر جلالی با شکل/ فرم و ساختار رایج ادبی بیگانه است. او جز در برابر طبیعت کلام و کلام طبیعی، خویش را متعهد نمیداند. اما جلالی با تداوم و پافشاری در راه شعری خود، نوع نوشتارش را بهعنوان یک شکل و ساختار به جامعهٔ ادبی شناساند. در شکل و ساختار شعری او، که در مرز زبان ترجمهٔ متعارف شعر قرار دارد، آنچه به کلام هویت میبخشد، زبان نثری سیال مبتنی بر طبیعت است. زمزمههای جلالی چشماندازی از خواندهها و تاملهای ظریف مردی اندیشهور و عارفمسلک را بیرون از جدالهای سهمگین سده بیستم میلادی، از قبیل جدالهای سیاسی ـ اجتماعی، سنت ـ تجدد و مانند آنها در اختیار خواننده قرار میدهد.[۵۱]
سیمین بهبهانی میگوید: فرم یا شکل در بیشتر موارد در شعر جلالی جایی ندارد. او هیچ کوششی برای یافتن تناسبها و آرایههای لفظی و معنوی نمیکند. در این مرحله، شعر او درست در تقابل با شعر شاملو و رؤیایی است. شاید بتوان گفت از کسانی است که معتقد است شعر ناب باید از هر پیرایه بری باشد. خوشبختانه میتوان گفت که شعر جلالی هرگز پیرایهٔ معنا را از شعر خود بیرون نراندهاست. و به این لحاظ شعرش استوار و کامل است.[۵۲]
سبک، زبان، ساختار، معناگرایی و دیگر ویژگیها
در نقدهایی که بر شعر جلالی نوشته شده، هرگز به عاشقانههای او توجهی نشدهاست. جلالی از هایکوهای ژاپنی نیز تأثیراتی پذیرفته و این تأثیر البته نه تنها به تقلید نمیانجامد، بلکه به شعر او غنایی بیشتر میبخشد و در داد و ستد با هایکو به فضاهایی دست مییابد که مختص نگاه او به زندگی است: آنچه از دست میرود / رفتهاست / همچنان میرود / چون برگ مردهای / بر آب.
اما اساسیترین مشکل جلالی نیز زاییدهٔ همین شکل بسیار ساده آن است. پافشاری شاعر در بیان مستقیم و بیشائبه، بسیاری از شعرهای او را فاقد انسجام و یکدستی مینمایاند. از ویژگیهای شاعران برجسته – دستکم پیش از تفکر پستمدرنیسم – یکی هم این است که افزون بر دستگاه پیوسته و منسجم، در ساختار بیرونی شعر نیز به انسجام کلامی و قدرت شگرف آن دست مییابند. از همین رو شعر آنان هیچ دخل و تصرفی برنمیتابد و بیگمان به همین دلیل است که مثلاً در دیوان حافظ غزلهای یکدست، بسیار فراوانتر از دیوان غزلیات شمس یافت میشود.
گاه شعر جلالی به زبان محاوره و لحن عامیانه نزدیک میشود که گویی شاعر به هنگام سرایش، هیچگونه توجهی به کار خویش نداشتهاست: کاش آسمان / در دیگر داشت / و مرا/ به فضای دیگری / دسترسی بود.
در شعر بالا کلمه "در" دقیقاً از زبان محاوره وارد شعر شده و به ساختمان شعر آسیب رساندهاست. به سادگی با تبدیل آن به "دری" شعر کوتاه جلالی در فضای منسجمی قرار میگیرد؛ بهویژه که با کلمهٔ "دیگری" در سطر چهارم، طنین زیبایی خواهد یافت.
کارنامه و فهرست آثار
کتابها
دفترهای شعر:
- روزها ۱۳۴۱، تهران، مروارید.
- دل ما و جهان ۱۳۴۴، تهران، مروارید.
- رنگ آبها ۱۳۵۰، تهران، مؤلف.
- آب و آفتاب، ۱۳۶۲، تهران، رز، ۲۲۹ ص.
- روزانهها، ۱۳۷۳، تهران، مؤلف، ۲۹۱ ص.
- درباره شعر ۱۳۷۷، تهران.
- شعر سکوت: گزیدهشعرهای منتشرنشده سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۰، تدوین کامیار عابدی، ۱۳۸۱، تهران، مروارید، ۳۷۸ ص.
گزیده اشعار
بازی نور، منتخباشعار بیژن جلالی، به انتخاب شاپور بنیاد، ۱۳۶۹، شیراز، نوید، ۲۱۶ ص.
دیدارها، اشعار ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۸، به کوشش مهرداد جلالی، تهران، مروارید، ۱۳۸۰، ۳۰۲ ص.
نقش جهان: گزیده شعرهای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵، ۱۳۸۱، تهران، مروارید، ۵۷۷ ص.[۲]
جایزهٔ بیژن جلالی
بیژن جلالی یکبار در دوران قحطی جایزهٔ شعر، برندهٔ جایزهٔ مجلهٔ گردون شد و پس از درگذشتش جایزهٔ بیژن جلالی هر سال ۲۴ دیماه و همزمان با سالمرگ وی برگزار میشود که تنها یک سال برگزار نشد. اعضای هیئت داوران این جایزه در طول ۶ سال برگزاری عبارت بودهاند از: منوچهر آتشی، فرخ امیر فریار، صفدر تقیزاده، احمد جلیلی، بهاءالدین خرمشاهی، سیمین بهبهانی، کامیار عابدی، جواد مجابی، شمس لنگرودی و علی میرزایی.
تاکنون کامیار عابدی، سیروس شمیسا، جواد مجابی، سیمین بهبهانی، محمد حقوقی، احمدرضا احمدی، مفتون امینی و م.آزاد برنده این جایزه شدهاند.[۵۳]
منبعشناسی
برخی از کتابها دربارهٔ جلالی
کتاب بررسی شعرهای بیژن جلالی به قلم سیروس نوذری منتشر میشود. نوذری در این کتاب، شعر این شاعر را از وجوه مختلفی بررسی خواهد کرد.[۱۶]
کتاب «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»، کامیار عابدی، تهران، مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب، چاپ اول ۱۳۹۷، ۲۲۰صفحه.
نقدها و پایاننامهها دربارهٔ جلالی
- بررسی و تحلیل سبکشناختی اشعار بیژن جلالی/ پایاننامه . دولتی - وزارت علوم، تحقیقات، و فناوری - دانشگاه اراک – دانشکدهٔ علوم انسانی . ۱۳۹۴ . کارشناسی ارشد.[۵۴]
- بررسی شعر و زندگی بیژن جلالی، زندگینامه و دفترشعر/ سیاوش پورافشار.[۲]
- بیژن جلالی و کوتاه نوشتههای سایفایکووارش/ سینا سنجری ۱۵مهر ۱۳۹۶.[۵۵]
- بررسی مؤلفههای شعر مفهومی در اشعار بیژن جلالی، سید علی صالحی و علیرضا قزوه/ پایاننامه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه مازندران – دانشکدهٔ علوم انسانی و اجتماعی، دانشجو :خاطره آقابرار پورعمرانی سال انتشار:۱۳۹۳.[۵۶]
بررسی چند اثر
بیژن جلالی یکی از برجستهترین شاعرانی که گفته میشود بیاطلاع از کار نیما در شعر فارسی دست به نوآوری زده و به گونهای از شعر سپید رسیدهاست. شعر جلالی همواره مورد اختلاف نظر بودهاست. نجف دریابندری در یادداشتی در ماهنامهٔ سخن دربارهٔ نخستینمجموعه شعر منتشرشده بیژن جلالی (روزها ۱۳۴۱) مینویسد: در جایی خواندم که ژان پل سارتر نوشته بود: «کسانی مرا متهم میکنند که شعر را دوست نمیدارم، به این دلیل که در مجلهام شعر کم چاپ میکنم، حال آنکه من شعر را دوست میدارم، به این دلیل در مجلهام شعر کم چاپ میکنم.»
به نظر میرسد که در این قضیه حق با آقای سارتر باشد، زیرا که شعر اصولاً عنصر کیمیایی است، و اینکه میبینیم در این ایام انواع و اقسام شعر بدین فراوانی زیر دست و پا ریختهاست دلیل بر وفور نعمت نیست، بلکه به احتمال قویتر دلیل بر آن است که گروهی به فرمولهای شعر بدلی دست یافتهاند و دارند شعر حقیقی را از بها میاندازند. در چنین وضعی انتشار مجموعهٔ آرام و لطیفی چون «روزها»ی بیژن جلالی غنیمت است.
بهنظر من «روزها» یکبار دیگر این مسألهٔ قدیمی را پیش میکشد که آیا ذات شعر، یعنی آنچه شعر با آن شعر میشود و بی آن شعر نیست، همان چیزی است که در اصطلاح جدید به «شکل» تعبیر میشود یا چیز دیگری است که میتواند از این «شکل» مستقل و مستغنی باشد؟...
چنین به نظر میرسد که شاعر میخواهد بگوید که شعر - یا لااقل نوعی از شعر - ورزش با کلمات و ساختن اشکال گوناگون از آنها نیست، بلکه شعر نوعی برداشت، نوعی طرز برخورد است. ممکن است که شاعر در بیان این طرز برداشت با طرز برخورد مجال وررفتن با کلمات را نیابد یا اصولاً استعداد این کار را نداشته باشد. این امر به حیثیت او بهعنوان شاعر لطمهای نمیزند، مشکل آن است که شاعر نتواند در برخورد با جهان گفتوگویی را شروع کند، زیرا که در آن صورت اصولاً شعری پدید نمیآید تا بتوان از کیفیت بیان آن سخن گفت.
از اینروست که ما وقتی کتاب «روزها» را در دست میگیریم بیاختیار بحث شعر را پیش میکشیم و از خوب و بد آن بهعنوان شعر سخن میگوییم، حال آنکه هیچ جای کتاب عنوان «شعر» ندارد... سرایندهٔ «روزها» از جریان شعر نو فارسی چندان متأثر نیست. این امر او را از تردستی غالب سرایندگان شعر نو فارسی در ورزش با کلمات دور ساخته، ولی در عین حال او را از پیچیدگی و افتادن در دام تشبیهات مکرر و غریب نیز برکنار داشتهاست.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که میبینیم حرکت درونی شاعر، او را به ابداع تشبیهات گوناگون (که مادهٔ اصلی غالب نمونههای شعر نو است) وادار نساخته، بلکه مایهٔ شعری «روزها» اندیشه است که آهسته ریشه میدواند و شاخ و برگ میدهد. شاعر آدمی است که آهسته با خودش سخن میگوید، بدین جهت اصراری ندارد که با آوردن ترکیبات و تشبیهات غریب خودش را شگفتزده سازد.
نادر نادرپور هم دربارهٔ همین مجموعه شعر بیژن جلالی مینویسد:... به قول معربان، به ضرس قاطع میتوان گفت که کتاب «روزها» شعر است و نثر نیست و پارهای از قطعات آن نه همان شعر است، بلکه شعر ناب است. و برای رضای خاطر سجعنویسان میتوان افزود که از روانی همچون آب است.
و به محمد زهری ایراد میگیرد و میگوید: ... وقتی دیدم یکی از دوستان شاعرم مقالهای دربارهٔ اشعار بیژن جلالی نوشته و قطعهای از کتاب «روزها» را که میگوید: «بیهوده روی برمیتابم / در جلوی من تا انتهای جهان/ تهی و تهی و تهی است.» بر بدبینی سرایندهٔ آن گواه آوردهاست، غرق حیرت شدم، زیرا علاوه بر اینکه اطلاق صفت «بدبین» یا «خوشبین» به یک شاعر یا اصولاً به یک هنرمند، همانقدر عجیب است که تمام مدت سال را فقط تابستان یا زمستان بینگاریم و چهار فصل را به یک فصل بدل کنیم، دهها قطعه در همین کتاب میتوان یافت که پر از شادی و امید و خوشبینی است. اما من نمیخواهم به شیوه دوست شاعرم و به حکم این قطعهای که نقل کردم، «بیژن» را «خوشبین» بخوانم، «بیژن جلالی» سرود لحظههای گریزان خویش را میسراید و مانند همه افراد بشر، گاهی خوشبین و گاهی بدبین، گاهی شاد و گاهی غمگین است. بیژن جلالی شاعر لحظههاست.[۱۵]
ناشرانی که با او کار کردهاند
رُز، امیرکبیر، مروارید، نوید شیراز و...
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
منبعشناسی
منابعی که دربارهٔ فرد و آثارش نوشته شدهاست. (شامل کتاب، مقاله و پایاننامه)
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۹.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ «بررسی شعر و زندگی بیژن جلالی».
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۳۳و۳۴.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۱۹و۱۲۰.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۶۸.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۴و۱۵.
- ↑ «بیژن جلالی».
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۷و۱۸.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۹و۲۰.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۴۳و۴۴.
- ↑ «اگرهای بیژن جلالی».
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۳۲و۳۳و۴۸.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از از اندیشه و سلوک، صص ۵۵ و ۵۶). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۲۱.
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از بیژن جلالی، شاعری که از غم کم گفت، ص۵). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۲۱و۱۳۷.
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ «برای سالمرگ بیژن جلالی».
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ «سیروس نوذری بررسی شعر بیژن جلالی را مکتوب میکند».
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۳۰.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از طفل صدسال، صص ۳۲۳ و ۳۲۴). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۹۷.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۳۴.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۶۳.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۵۹و۱۶۰.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از بیژن جلالی به دیدار، ص ۱۲). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۶۹.
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از بیژن جلالی به دیدار، ص ۱۲). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۷۵.
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از عبور از کنار، صص ۳۵ و ۳۶). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۹۴.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از این وهم بیپایان، صص ۱۹۸ ـ ۱۹۶). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۹۵.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از کتاب طلا در مس، جلدسوم، صص ۱۴۵۷ ـ ۱۴۵۴). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۹۷.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۲۰۷.
- ↑ «مردم ما آدم بدبخت دوست دارند».
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۸۷.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۲۳-۲۷.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۲۹و۳۰.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۲۰.
- ↑ ۳۳٫۰ ۳۳٫۱ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۲۱.
- ↑ ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگفته از خانهٔ شعر صص ۳۳ ـ ۲۹). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۹۱.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از با کلک هنر، صص ۲۰۸). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۹۴.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از در قضاوت، ص ۳۱). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۹۵.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از شاعر شعر سکوت ص ۱۲۷). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۰۰.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۸.
- ↑ ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۳۳.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۳۹.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۳۱.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از به یاد بیژن جلالی، صص۱۷۲ و ۱۷۳). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۲۱.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از از اندیشه و سلوک، صص ۵۵ و ۵۶). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۲۸.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از از اندیشه و سلوک، صص ۵۵ و ۵۶). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۲۶.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از به یاد بیژن جلالی، صص۱۷۲ و ۱۷۳). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۲۱.
- ↑ «من و بیژن جلالی».
- ↑ ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ «شاعران جاویدان».
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۹۷.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۳۲.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۵و۱۶.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما». تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۴۵و۵۶.
- ↑ عابدی، کامیار. «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»٬ (برگرفته از بیژن جلالی، شاعری که از غم کم گفت، ص۵). تهران: مؤسسهٔ فرهنگی ـ هنری جهان کتاب. ص. ۱۴۰.
- ↑ «جایزه بیژن جلالی در آستانه تغییرات جدی».
- ↑ «بررسی و تحلیل سبکشناختی اشعار بیژن جلالی».
- ↑ «مطالب بخش اندیشه و نقد».
- ↑ «بررسی مولفههای شعر مفهومی در اشعار بیژن جلالی ، سید علی صالحی و علیرضا قزوه».