سه کتاب نوشتۀ زویا پیرزاد، شامل ۳ مجموعه داستان به نام‌های «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» است، که هرکدام به صورت جداگانه با داستان‌های کوتاه و محوریتی از زنانگی‌، عشقی سرد و ناممکن که خواننده را با خود همراه می‌کند.
سال ۱۳۸۱ سرآغازی شد برای انتشار این اثر که توفیق چاپ آن‌ها در گذشته به صورت سه کتاب مستقل بود و این سال بود و بعد با حروف چینی جدید و افزوده شدن داستان لنگه به لنگه‌هاُ در سال ۱۳۸۱ بار انتشار آن بر دوش نشر مرکز افتاد.
گفتنی است نشر مرکز این اثر ارزشمند را تک‌تنه به چاپ چهل و هشتم رساند.[۱]

سه کتاب
سه کتاب در یک کتاب
نویسندهزویا پیرزاد
ناشرنشر مرکز
محل نشرتهران
تاریخ نشر۱۳۸۱
شابک۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۸۵۵-۵
تعداد صفحات۳۲۸
موضوعزنانگی، عشق ناممکن و گره خوردن سرنوشت انسان‌ها
زبانفارسی
* * * * *

سه کتاب را که نشر مرکز بار انتشار موفق آن را بر دوش کشید مجموعه‌ای از داستانهای کوتاه است که قبلا در سه مجموعۀ مجزا و با نامهای « مثل همه عصرها» ۱۳۷۰، «طعم گس خرمالو»۱۳۷۶، و «یک روز مانده به عید پاک»۱۳۷۷، به چاپ رسیده بود و در سال‌های اخیر این سه اثر در کتابی با عنوان «سه کتاب» گرد هم آورده شدند.
زویا پیرزاد با بیانی شیوا و روان، از خانوادۀ ایرانی حرف می زند و در داستان‌هایش ردپای روزمرگی‌های زن‌ها و مردهای ایرانی به چشم می خورد، نثری روان، ساده و خودمانی که خواننده را ورای جنسیت، جذب داستانها می‌کند، داستان‌هایی که سرشارند از زنانگی و زنانگی‌هایی از جنس دغدغه‌های یک بانوی ایرانی.
زویا پیرزاد مفتخر دریافت جوایز بسیاری است که در این بین جایزۀ «کوریه انترناسیونال» و نشان شوالیۀ ادب و فرهنگ، گواهی قدرتمندی قلم پیرزاد برای مخاطبانی که تنها زنان نیستند، نشان می‌دهد.
پیرزاد برای دو اثر طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک به جوایزی دست یافت و از میان این سه مجموعه «طعم گس خرمالو» برندۀ بیست سال ادبیات داستانی است.[۱]


اگر هنوز آشنا نشدید

داستانک بهار و زندگی

یک زندگی

درخت برای سی و یکمین بار بود که شکوفه می‌داد، انگار خستگی سرش نمی‌شد؛ زن پنجره را باز و دستش را دراز کرد و شکوفۀ زیبا را چید، دامن زن پر از شکوفه شد.
زن هنوز کنار پنجره ایستاده بود و باد انگار شکوفه‌ها را قلقلک می‌داد.
شکوفه‌ها حال خندیدن نداشتند انگار آن‌ها هم خسته‌اند.

هوا سرد بود، زن یادش آمد اولین باری را که شکوفه‌ها را دید، با خود گفت: شکوفه‌ها انگار هیچوقت سردشان نمی‌شود‌.

مانند بهار

مادر جلوی آینه چرخید، دختر روی راحتی بزرگی روبروی آینۀ قدی که سه قسمت داشت نشست.
دختر سه زن را می‌دید که در سه آینه می‌چرخند با سه دامن پرچین و پرگل.
زن برگشت طرف دختر، دختر خندید و از جا پرید
_مامان مثل بهار شدی.


 
مثل همه عصرها



 
طعم گس خرمالو



 
یک روز مانده به عید پاک

ماجرا از چه قرار است

یک روز مانده به عید پاک بدون شک یکی از زیباترین قسمت‌های این کتاب است خاطرات فردی ارمنی به نام ادموند در سه دوره از زندگی‌اش با تمام فراز و نشیب‌ها و داستان‌های سنت‌گریزی و جدال با عواطف انسانی...

طعم گس خرمالو ۵ داستان با ساختاری متفاوت دارد، از داستان آپارتمان و تلاقی سرنوشت مهناز و سیمین که در محل بیدی مجنون گره می‌خورد و طعم گس خرمالو که از لحظه‌های ساده زندگی زنی اشرافی و عقیم می‌گوید تا داستان لکه‌ها که بیان روابط علی و لیلا است و لکه آش بزرگی که نقطه پایانی می‌شود بر این همه نکبت در زندگی.
سازدهنی نیز جریانی ایستا با حضور حسن و اقای کمالی درمغازه و مرور سرگذشت و شرح سفر حسن با راننده‌ای گمنان از ولنجک تا منیریه و پرچانگی‌های راننده و داستان ترانه و مراد که منتهی می‌شود به قبرستان پرلاشز و موهبتی که بر پایان داستان طعم گس خرمالو تمام می‌شود.

مثل همه عصرها اما ۱۸ داستان خیلی کوتاه درباره زندگی معمولی ادم‌های معمولی است که حقارت زنان را نشان می‌هد و دغدغه‌هایی که ظرافت زنانه می‌طلبد و زنانی که بی‌هیچ آرزو شب را به صبح می‌رسانند و خانم ف‌ایی که کادوهای برای خود خریده را کادوپیچ می‌کند و بعد با ظرافت آن‌ را باز می‌کند که نکند کاغذهای کادو‌اش پاره شود و خود را زنی خوشبخت می‌داند .

کسان کتاب

سه کتاب که از سه مجموعه داستان تشکیل شده، باید بدون‌ شک قهرمان زیاد داشته باشد، اما شیوه زویا پیرزاد در نگارش آثارش، بی‌شناسنامه بودن کسان کتابش است.
در مجموعه داستان مثل همه عصرها، ما با داستان‌های زیادی مواجهیم‌، داستان‌هایی که قهرمانان آن زنانی بی‌آرزو به همراهی غمی بزرگ‌ هستند، زنانی متوسط با چهره‌ای بدون خطی اضافه‌.
زنانی که نه قهقهه می‌زنند و نه جست‌وخیز می‌کنند و حتی دختر بچه‌ها با موهای بافته شده و روبان‌های رنگی فقط گوشه‌ای می‌ایستند و اشک می‌ریزند.
مثل همه عصرها زنانی دارد غرق در سیر روزمرگی‌ها که گاهی با مرور خاطرات یا دیدن شئی پا از دنیای فعلی خود فرا می‌گذارند و باز در حرکتی ذهنی به گذشته باز‌ می‌گردند، سفری ذهنی که تنها اندوه و یاد روزهای رفته را بیدار می‌کند، روزهایی که برخلاف دو مجموعه دیگر کوتاه روایت می‌شود.

قهرمان اصلی یک روز مانده به عید پاک پسری ارمنی به نام ادموند است، او ساده و مهربان است که عاشق دختر مسلمان مدرسه‌شان، طاهره می‌شود.
ادموند تنها دوست طاهر است دختری بسیار متین که نمازهایش رخ ترک نمی‌گوید و گاهی الله و گاهی صلیب می‌اندازد چون هردوی آن‌ها را دوست دارد.
پدر ادموند مردی خشن و مغرور غرق در تعصبات بیهوده و پیچیده از عواطف و تعلقات ذهنی که عشق ادموند و طاهره را سنت‌شکنی و گناه بزرگی به‌شمار می‌آورد.
مادر ادموند از زیباترین چهره‌های زن ادبیات است، زن سودایی که در چنگال مردی سطحی گرفتار است، مردی که حتی کوچک‌ترین استعدادی در درک زیبایی و ظرافت‌های زنانه ندارد.
داستان عمه و مادربزرگی دارد با تفکراتی سنتی و زخم زبان‌هایی که روح مادر ادموند را پژمرده می‌کند ومادر که سنت شکن است و این سنت شکنی زندگی‌اش را با نردی مخالف عقیده‌هایش رنج‌آور می‌کند.

ماریا کسی است که ادموند در فصل دوم با اون ازدواج می‌کند و ماحصل آن دختری زیبا به نام آلنوش می‌شود.
آلنوش نیز مانند پدر سایه این سنت‌شکنی بر سرش افکنده می‌شود زیرا اون ‌نیز دل در گروی عشق یک مسلمان به نام بهزاد می‌بندد.
دانیک شخصیت بعدی این مجموعه داستان زیباست، او معاون ادموند در مدرسه است، اما اون نیز مانند تمام قهرمانان این داستان به خاطر عشقی که به یک مسلمان دارد زندگی با خودش را می‌پذیرد و از محیط خانه رانده می‌شود.

قهرمانان طعم گس خرمالو بسیار هستند، از لکه‌ها که درگیر روابط علی و لیلا است و لیلا که درگیر عشقی بی‌نهایت به علی استو آنقد خوب است که گویی در جهان چیزی جز مهربانی نیاموخته است.
علی احساسات لیلا را به بازی می‌گیرد و حتی از اول آشنایی اصراری بر ازدواج نمی‌کرد و لیلا و خواهش‌های عاشقانه‌اش او را مجاب به این ازدواج کرد و بعد با رفتارهای سرد و خیانتی آشکار لیلای عاشق را وادار به ترک مجنون کرد.
داستان آپارتمان، داستان مشترکی ازسیمین و مهناز است و روابطی با همسر که بیشتر بوی اجبار و کهنگی می‌دهد تا بوی عشق و تازگی.
سیمین به دنبال فروش آپارتمان است تا از مجید رها شود و مهناز که به دنبال خرید آن تا فرامرز را ترک گوید و در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین می‌شود.
فرامرز عشق مهناز است، عشقی دمدمی مزاج که رفتارهای غیرپیش‌بینی دارد و سرانجام کار به جایی می‌رسد که مهناز برای جدایی از فرامرز تصمیم به تنها بودن می‌کند و در پی آپارتمانی جدید راهی بنگاه‌ها می‌شود.
مجید شخصیت دیگری در این داستان است عشق و پسرخاله سیمین که تازه از آمریکا برگشته، کسی که اوج بی‌توجهی را به همسر خود دارد و از عواطف زنانه سردر نمیاورد، ور هردو داستان همه چیز نیل به سوی ویرانی ابدی دارد‌.
داستان پرلاشز که عشق مراد و ترانه است، ترانه‌ای که در آژانس هواپیمایی کار می‌کند و مرادی که کتاب می‌نویسد.
مراد فراموش کار است و ترانه تمام تلاشش را می‌کند تا او چیزی را فراموش نکند.

شهرت، جذابیت و موفقیت

  زویا پیرزاد از مطرح‌ترین بانوان نویسنده ایرانی معاصر است، این داستان‌نویس ارمنی‌تبار فعالیت خود را با ترجمه کتاب‌های مختلف و نوشتن داستان‌های کوتاه برای نشریات و مجلات آغاز کرد و انتشار اولین رمان بلندش با عنوان «چراغها را من خاموش می‌کنم»، موفقیت قابل‌توجهی را برای او به ارمغان آورد به گونه‌ای که این کتاب نویسنده را مفتخر به دریافت عناوین بهترین «رمان سال پکا»، «بنیاد گلشیری» و «یلدا» و «بهترین کتاب سال وزارت ارشاد» نمود.

نوشته‌های زویا پیرزاد حول محور شخصیت‌های زن و مسائل آن‌ها از روزمرگی‌ها گرفته تا نقش آن‌ها در اجتماع می‌چرخداحساسات و روحیات شخصیت‌های داستان به نحو مطلوبی به خواننده منتقل می‌شوند و توصیفات زمان و مکان داستان اغلب باعث ایجاد حس نوستالژیک در مخاطب می‌شود.

مجموعه عوامل زیادی خواندن آثار پیرزاد را به خصوص برای زنان لذت‌بخش نموده است، برخی نقدها به این آثار حاکی از عامه‌پسند بودن آنهاست و کتاب‌ها را فاقد عناصر غنی داستانی می‌دانند، اما فروش چشمگیر این کتاب در ایران همچنان ادامه دارد که خبر از ارزشمند بودن نوشته‌های پیرزاد نزد اقشار مختلف می‌دهد.

آثار پیرزاد به زبان‌های متعددی ترجمه شده‌ اند و در سطح جهانی خوانده می‌شوند، وی از معدود نویسندگانی است که تاکنون کلیه آثارش به زبان فرانسه برگردانده شده است، اا برای ایرانیان، از این رو که شخصیت‌ها واقعیت نسل‌های مختلف زنان ایرانی را به تصویر می‌کشند، این کتاب‌ها بسیار ملموس‌تر هستند و ساده‌گویی و ریز شدن روی مسائل مربوط به زنان نیز به جذابیت بیشتر کمک کرده است.[۲]

زویا پیرزاد هم شوالیه شد

زویا پیرزاد، نویسنده ایرانی، از دولت فرانسه نشان شوالیه «ادب و هنر» دریافت کرد. این نشان که نشان لیاقت ملی فرانسه است همه‌ ساله به پاس کوشش و تلاش خالقان آثار ارزشمند اهدا می‌گردد و دولت فرانسه این نشان را به زویا پیرزاد به پاس قدرانی از او در تولید آثاری پر مخاطب و ارزشمند اهدا کرد.[۳]

دولت فرانسه هر سال از میان افرادی که سهمی در اعتلای هنر و ادبیات در دنیا داشته‌اند، نشان شوالیه ادب و هنر اهدا می‌کند، و مدتی است وزارت فرهنگ فرانسه توجهی ویژه‌ به فرهنگ‌و‌ هنر ایرانی نشان ‌می‌دهد و همین توجه باعث ‌شده تا در چند‌ماه گذشته چندین نشان «شوالیه»، به چهره‌های فرهنگی و هنری ایران تقدیم کند.[۲]


کمی درباره نویسنده

زویا پیرزاد، مترجم و نویسنده موفق کشورمان، سال ۱۳۳۱ از پدری مسلمان و مادری ارمنی در شهر آبادان به‌دنیا آمد، او دوران کودکی و مدرسه را هم در این شهر گذراند و پیرزاد بعد از ازدواج به تهران آمد و اکنون به‌همراه خانواده‌اش در آلمان ساکن است.
حاصل ازدواج او دو پسر به نام‌های ساشا و شروین است.[۴]

از مترجمی تا نویسندگی

پیرزاد قبل از آنکه فعالیت خود را به‌صورت جدی به‌عنوان نویسنده آغار کند، به کار ترجمه مشغول بود، از جمله ترجمه‌های او می‌توان به «کتاب آلیس در سرزمین عجایب» و «آوای جهیدن غوک» اشاره کرد.

اوایل دههٔ هفتاد برای او آغازی برای نویسنده شدن بود و در همین سال‌ها نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرد و سه کتاب منتشر کرد که هرکدام از این کتاب‌ها شامل مجموعه‌ای از داستان‌‌کوتاه‌های او بودند، این سه کتاب عبارت‌اند از: «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک». داستان‌کوتاه‌های او با توجه به قلم مخصوص‌به‌خود و نوع نگاهش به‌ویژه به زنان و روزمرگی‌هایشان با استقبال زیادی از سوی مخاطبان روبه‌رو شد.
پس از آن، او خود را برای نوشتن اولین رمان بلندش یعنی «چراغ ها را من خاموش می کنم» آماده کرد و موفق شد آن را در سال ۱۳۸۰ به‌چاپ برساند، انتشار این کتاب برای زویا پیرزاد اوج دوران حرفه‌ای‌اش در نویسندگی محسوب می‌شود.[۴] 



چرا باید این کتاب را خواند

اسم زویا پیرزاد و کتاب‌هایش که می‌آید، یاد زنانگی می‌افتیم، یاد لطافت، بوی گل، عشق و محبت.
نگاه عمیق او به مسائل انسانی، علی‌الخصوص زنان، با غم‌ها و شادی‌هایشان، مشکلاتشان، تفکر و احساساتشات، خوب و بی‌نقص در نوشته‌هایش مطرح شده است، آنقدر خوب که در حین خواندن هر سطر می‌توانی یک همزاد برای آن شخصیت از کتاب بیابی و اگر خودت هم‌جنش باشی و زن، محال است داستان‌هایش را بخوانی و صدبار با شخصیت‌هایش همزادپنداری نکنی.

این بار باهم بخوانیم

داستانک‌ها

زمستان

برف خیال بند آمدن ندارد، سیاهی توی آمبولانسی هیکل نحیف زن را می‌بلعد.
پشت پنجرۀ اتاق، پاهای نحیف زن تا می‌شود و دامن سیاهش روی زمین پهن می‌شود.
گربه خود را به دامن او می‌مالد، بیرون توی کوچه روبانی نارنجی به برف‌ها چسبیده تا با باد نرود.


زندگی دلخواه آقای ف

روزی که آقای ف بازنشسته شد، خانم ف برای ناهار شیرین پلو پخت؛ گلدان بزرگی را با گل‌های زرد و سفید و داوودی پر کرد و گذاشت روی میز ناهارخوری.
خانم ف به آقای ف نگاه کرد، فکر کردموهایش چقدر سفید شده.
آقای ف کت و شلوار پوشید و کروات از روی انگشتانش سر خورد، از خانه بیرون آمد و با خودش گفت بچه‌های اداره حتما از دیدنم خوشحال می‌شوند، به اتاق سابقش که رسید یادش آمد باید در بزند، آقای ف ربود که پشت میز فلزی که رویش جعبه‌ای پر از گیره بود روی پرونده‌ای سر خم کرده بود و گفت: بفرمایید.

لکه

وقت‌هایی که به عکس‌های معدود گذشته چشم می‌دوخت، خودش را نمی‌شناخت؛ دختر رنگ پریدۀ عکس‌ها با زن جاافتاده‌ای که لمیده در گرمای هیکل چاقش به عکس‌ها نگاه می‌کرد با هم غریبه بودند و دختر حسی در ذهن زن بیدار نمی‌کرد.
این بهترین لحظۀ روزش بود، لحظه‌ای که نقطه‌ای سیاه و کوچک، مجموعۀ آشنا و مأنوس دنیای کوچکش را کامل می‌کرد او دیگر از لکه‌ها نمی‌ترسید.

خلاصۀ کتاب

مثل همۀ عصرها

مثل همۀ عصرها، اولین مجموعه‌ی این نویسنده شامل هجده داستان کوتاه است، داستان هایی که از دو یا سه صفحه بیشتر نیستند.
این داستان‌ها را می‌شود خیلی سر راست و در چند جمله‌ی کلی تعریف کرد: قصه‌ی زن بودن.
دربیشتر داستان های این مجموعه ما با زنانی روبرو می‌شویم که خصوصیت بارزشان منفعل بودنشان است، زنانی که تنها دیده بانشان پنجرۀ خانه‌شان است.[۵]

طعم گس خرمالو

پنج داستان زیبا و پرکشش ز سرنوشت زوج‌هایی که با ما و در کنار ما نفس می‌کشند و از زندگی زنان سنتی دیروز و مدرن امروز.
زنانی آویزان از سنت دیروز و چشم به زندگی مدرن امروز.
شروعی زیبا از زندگی علی و لیلا و عشقی آتشین لیلا به او در کنار حمید و رویا که امید به تغییر رفتارهای علی دارند و لکه‌هایی که از شروع داستان همراه لیلا بودند و اورا متخصص لکه‌بری کردند، لکه‌هایی که همراه اتفاقی ساده پا بر زندگی لیلا گذاشتند و بعد در اتفاقی دیگر پایانی بر نکبت زندگی لیلا شدند.
داستان سرنوشت مهناز و فرامرز در آسانسوری به هم گره می‌خورد و آپارتمانی کوچک که جای آپارتمان بزرگ مهناز را می‌گیرد تا تا او را از فرامرز رهایی دهد، فرامرزی که روزی عشق به او چون خون در رگ‌هایش ریشه دوانده بود و اینک جدایی و خرید آپارتمان با ارثیۀ پدری که هیچوقت نتوانست سیمین تمیز و مرتب باشد اما باز به عشق آپارتمان جدیدش چایی را بالا رفت.
سیمین سرنوشتی گره خورده با مهناز دارد، او نیز درگیر عشقی است که حالا بوی کهنگی می‌دهد و پسرخاله‌ای که هیچ بویی از ذوق و ظرافت‌های زنانه ندارد و برای توجیه در بی‌توجهی ‌هایش به لطافت‌های زنانه سیمین می‌گوید: حق با توست من بی‌توجهم.
سیمین برای داشتن مجید در کلاس‌های لکه بری لیلا حاضر می‌ود و مهناز در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین می‌شود و اینگونه سرنوشت انسان‌ها به هم گره می‌خورد تا هر یک جداگانه به آینده‌ای تاریک بیاندیشند و سرنوشت تلخی که در محل بیدی مجنون تلاقی می‌یابد.

« آن شب سیمین تا صبح نخوابید و چشم بر بید مجنون بیرون پنجره بست.»
«آن شب مهناز روی راحتی سه نفره اتاق سیمینبه بید مجنون کنار پنجره فکر می‌کرد تا شاید خوابش ببرد.»[۶]
داستان ساز دهنی شرح سفر حسن با راننده‌ای گمنام از ولنجک تا منیریه و پرچانگی‌های راننده و داستان پرلاشز که از ترانه می‌گوید که در آژانس هواپیمایی کار می‌کند و در اتفاقی ساده دل در گروی عشق مراد می‌بندد، مراد نویسنده است اما کارهایش را فراموش می‌کند و ترانه تمام تلاش خود را می‌کند تا مراد کارهایش را به خاطر بیاورد.
داستان طعم گس خرمالو داستان زنی اشرافی

یک روز مانده به عید پاک

داستان از آنجایی شروع می‌شود که ادموند در شهری ساحلی در شمال ایران روزگار می‌گذاراند.
ادموند ارمنی است با پدر و مادری ارمنی در جوار کلیسایی زندگی‌ می‌کند که طبقۀ بالای آن مدرسۀ ارمنی‌هاست .
ادموند همیشه از خانه‌شان کلیسا و مدرسه را می‌بیند و مدیر مدرسه‌ای که در طبقۀ بالای آن سکونت دارد.
مدرسه سرایداری دارد که به همراه دختر وزنش در طبقۀ پایین سکونت دارد، زنی بسیار آرام و سنگین همراه دختری بسیار متین به نام طاهره.
دختر مسلمان است، اما سکونتش در کلیسا او را ناگزیر به رفتن به مدرسۀ ارمنی‌ها کرده است، تنها دوست و همبازی او ادموند است و عشقی در قلب ادموند که جرئت بیانش را ندارد.
ادموند عاشق دختر مسلمان است ولی عشق بین ارمنی‌ها و مسلمانان گناهی نابخشودنی‌ست ولی بیان نکردن این عشق جرم دیگر برای ادموند است.
مادر و پدر ادموند همیشه به هم اختلاف دارند، مادری سنت شکن برخلاف پدری با تکیه بر سنت‌هایی پوچ.
مادری که اول از همه یک زن است، با تمامی احساسات و عواطفی که دلش می‌خواهد متفاوت باشد و اینک در چنگال مردی گرفتار است که درکی از ظرافت‌های زنانه ندارد.
ادموند همیشه داستان‌هایی از زنان قدیم می‌شنود ولی آن‌ها را اصلا قبول ندارد. مادر ادموند به مادر طاهره حسادت می‌کند، او همیشه با مدیر مدرسه دردودل می‌کند و از رفتارهای پدر طاهره می‌گوید که چگونه او و دخترش را کتک می‌زند.
در فصل دوم ادموند با ماریا ازدواج کرده و دختری به نام آلنوش دارد که عاشق پسر مسلمانی به نام بهزاد شده است، خانواده مخالف این ارتباط اند.
ادموند همیشه می خواسته که مثل مادرش سنت شکن باشد، اما مادرش با همه سنت شکنی نتوانسته بود همسر فرد مورد علاقه خود شودو ادموند خودش هم عاشق طاهره بوده ولی هرگز جرأت ازدواج با او را پیدا نکردو حالا دخترش سنت شکنی می کند، او قصد دارد با بهزاد ازدواج کند.{{سخ} وقتی ادموند با پدر و مادرش به تهران آمدند، او خاطرات طاهره را در همان شهر ساحلی شمال جا گذاشت، او گوش ماهی هایی را که با طاهره جمع کرده بوده، به اصرار پدرش، رها می کند.

در فصل دوم ادموند مدیر مدرسه است. معاون او دانیک نام دارد. دانیک دختری است که به خاطر عشق به یک مسلمان از خانواده‌اش رانده شده و اکنون تنها زندگی می کند، او معاون لایقی است وادموند خیلی او را قبول دارد، ماریا خیلی ناراحت است که ممکن است آلنوش با یک مسلمان ازدواج کند.

در فصل سوم ماریا فوت کرده است و ادموند تنهاست، آلنوش نیز با بهزاد ازدواج کرده و از خانواده طرد شده است، ادموند قبول ندارد که باید آلنوش را طرد کرد اما سنت به او می گوید که این کار را بکند.
ادموند با خاطرات ماریا دلخوش است، ماریا همیشه بنفشه می کاشته.
روز قبل از عید پاک، دانیک او را دعوت می کند، او به دیدن دانیک می رود و از اخلاق دانیک خوشش می آید، ادموند هر چقدر قبلا سعی کرده که آلنوش زن بهزاد نشود موفق نشده است و در آخر داستان ادموند سنت شکنی می کند و به اصرار دانیک برای دخترش نامه می نویسد.

در هر سه فصل کتاب، داستان مربوط به یک روز مانده به عید پاک است و عکس روی جلد کتاب، کف دستی است که کفشدوزکی در بر گرفته است، مادر ادموند به او گفته بود هر وقت کفشدوزک را دیدی نیت کن و او را رها کن تا در عید پاک به آرزویت برسی و ادموند آلنوش را مانند کفشدوزکی رها کرد تا به آرزویش برسد، آرزوی آلنوش آرزوی خود ادموند بود.

ادموند ته دلش عاشق دانیک است، چون دانیک عاشق پسری فارس و غیرارمنی بوده است و برای همین است که ادموند برای دانیک ارزش قائل است، همیشه می‌خواهد از دانیک بپرسد چرا تنهاست و چرا ازدواج نکرده است، به نظر می رسد که دانیک هم علاقمند ادموند است؛ علاقه دانیک و ادموند بیشتر برای این است که هر دو میل به سنت شکنی دارند.
مادر ادموند و ماریا، همیشه برای خودنویس ادموند جوهر سبز می‌خریدند و حالا این بار دانیک است که این کار را می‌کند.[۷]

زنان، مرکز دلمشغولی‌های نویسنده

نکته‌ای که در نوشته‌ها و آثار زویا پیرزاد مشهود است موضوع و محوریت داستان‌هایش است؛ داستان‌های او دربارۀ زنان، دغدغه‌ها و مسائل‌شان است.
او دغدغه‌اش را به زبان ساده می‌نویسد و سوژه‌هایش را از روزمرگی‌ها انتخاب می‌کند و کسی که با دنیای زنانه و چالش‌هایشان حس هم‌ذات‌پنداری نداشته باشد، داستان‌ها و روایت‌های پیرزاد را سطحی می‌انگارد؛ با وجود این اگر قدری با دنیای زنان آشنا باشید، هنر زویا پیرزاد در نوع روایت و نگاهش به زنان و مسائل‌شان را درمی‌یابید.

او در مصاحبه‌ای با روزنامه «مترو» در این‌باره می‌گوید: «من در مورد زنان زیاد می‌نویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دل‌مشغولی‌های من قرار دارد، اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابسته‌اند، واقعا مرا می‌رنجاند.در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیرغربی دارند، دختر زمانی که متولد می‌شود، دخترِ پدرش است و سپس زنِ شوهرش و در نهایت مادرِ پسرش. سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گره خورده. این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچه‌دار شدن.»

او همچنین در ادامه دربارۀ حضور فعال زنان ایرانی در جامعه می‌گوید: «مردم غرب دربارۀ ایران تصور غلطی دارند. ایران نه عربستان سعودی است و نه کویت. شاید پوشش زنان ایرانی در خانه و محیط‌های اجتماعی با هم متفاوت باشد، اما زنان ایرانی نقش مقدم را در خانواده از سال‌ها پیش داشته‌اند و حتی در خانواده‌های سنتی هم این نقش وجود دارد. زنان در ایران در بسیاری از مشاغل حضور دارند، می‌توانند مقام‌های دولتی داشته باشند، عضو احزاب بشوند و حتی پدیدۀ مد هم در ایران فراگیر است.».[۴] 

شخصیت‌ها می‌توانند معرف خودشان باشند

زویا پیرزاد می‌گوید: به گفته آنتوان چخوف در صورت توصیف یک اتاق، اگر می‌خواهیم از تفنگ روی دیوار صحبت کنیم، باید این تفنگ مجددا در قسمت دیگری از داستان ظاهر شود، نمی توان آن را به مانند شیئی در موزه توصیف کرد.

مسائل زمانی که به صورت غیرمستقیم بیان می‌شوند تأثیر بیشتری دارند، شخصیت ها هم می‌توانند در دیالوگ‌ها اطلاعاتی از خودشان بدهند.
من فکر می‌کنم که این برای خواننده جالب تر است، دوست ندارم که حوصله خواننده سر برود، به نظر من، این مهم ترین چیز است، زیرا من خودم به عنوان یک خواننده اگر خوشم نیاید زود خسته می‌شوم.[۸]

سبک کتاب

جهان داستان سه کتاب که حاوی سه لایۀ جهان گفتمان، جهان متن و جهان های زیرشمول است با دو پی‌رفت جهان زنانۀ نویسنده و جهان خارج مشخّص شده است.
این دو جهان مشترک پیوندی پنهان میان داستان‌هایی مجزّا برقرار کرده است، یکی از مشخّصات بارز سبک پیرزاد اعتراض خاموش فمینیستی است که با ژرف ساخت داستان‌ها پیوند قابل ملاحظه‌ای دارد.
بسامد بالای واژه‌های متضمّن وتکرار و تداوم کارهای روزانه، با شگرد عملی به ستوه آوردن خواننده خستگی‌های روزمرّۀ زنان را می‌نمایاند.
زنان در سه کتاب به دور از فریاد و آشوب، از وضعیّت نامناسب خود، از خستگی و محصور بودن گله دارند، همچنین سرک کشیدن زنان به کوچه و خیابان نیز نشانگر این است که زن در محدودۀ خانه دچار دلتنگی است.
این فریاد زیر آب یا مبارزۀ منفی تا آنجا ادامه دارد که نویسنده تقریباً تمام شخصیّت‌ها را زن قرار داده و هر جا مرد هست یا روزنامه به دستش می دهد تا در حاشیه بماند و وارد داستان نشود یا او را دچار چرت و خواب آلودگیش می‌کند.
از دیگر ویژگی‌های سبک نویسندۀ سه کتاب، بهره بردن از شبکۀ تداعی است؛ به طوری که خود را در اختیار کلمات شخصیّت ها قرار می دهد و با استفاده از تداعی جمله‌های بعدی، شخصیّت مورد نظر را می‌نویسد.
نویسنده با استفاده از راوی دانای کل، به ذهن شخصیّت‌های داستان وارد می‌شود و همین مسأله گویای ویژگی بارز حسّ کنجکاوی مفرط زنان داستان است و بنابراین می‌توان گفت زویا پیرزاد در جای جای کتابش در نوشتار و عمل، سبکی زنانه در پیش گرفته و امیدها را برای بهبود وضعیّت زنان درجامعه بر می‌انگیزد و خواننده بدون اینکه متوجّه باشد به این احساس دست می یابد.[۹] مثل همۀ عصرها، اولين مجموعه داستان اين نويسنده، شامل هجده داستان كوتاه است.
درونمایۀ اصلی همۀ داستان‌های اين مجموعه، قصۀ زن بودن است.
بسامد تكرار مسائل خانوادگی و كارهای روزمرۀ زندگی زنان در خانواده، مانند آشپزی، گردگيری و خانه داری، توجه نويسنده را به خود اختصاص داده است.
او به خوبی توانسته است در كوتاه‌ترين كلام به بيان يک زندگی يا انتقال يک احساس بپردازد.
در دومين مجموعه داستان نويسنده يعنی طعم گس خرمالو همان نگاه تكراری و زندگی خانوادگی و روابط زن و شوهر مطرح شده است، هرچند در اين مجموعه نيز نويسنده به مسائل زندگی خانوادگی زنان پرداخته، زنان از حالت بی‌روح و يكنواخت مجموعه داستان پيشين نويسنده خارج شده اند و نظر گاهشان فقط پنجرۀ آشپزخانه نيست.
ساختار روايی سومين مجموعه داستان كوتاه نويسنده يعنی يك روز مانده به عيد پاک از سه داستان به هم پيوسته تشكيل شده است.
در اين داستان‌ها فضايی متفاوت با داستان‌هایی قبل ديده ميشود، در اين مجموعه در آغاز با داستانی روبه‌رو هستیم كه راوی آن، از گذشته‌اش می‌گويد ؛ يعنی زمان اصلی روايت، زمان حال است در و يادآوری كودكی راوی می‌گذرد، اگرچه به ظاهر مجموعه‌ای از سه داستان كوتاه به نام‌های «هسته‌های آلبالو» گوش ماهی‌ها » و «بنفشه‌های سفيد» است، درواقع هريک از اين داستان‌ها دربارۀ دوره‌هایی از زندگی ادموند است و زندگی ادموند را از كودكی تا آغاز پيری نشان می‌دهد.
كتاب، مجموعۀ سه داستان كوتاه نيست؛ رمانی است با سه اپيزود كه هریک از اين داستان‌ها فصلی از آن است و نويسنده با افكار انسان دوستانه به بيان حالات و روحيات و زندگی ارمنی‌های ساكن ايران پرداخته است.[۱۰]

پاراگراف‌های رنگی‌ رنگی

 Y آدم‌ها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد می‌شوند و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما می‌روند؛ نه از آمدن‌ها زیاد خوشحال باش و نه از رفتن‌ها زیاد غمگین؛ تا هستند دوستشان داشته باش، به هر دلیلی که آمدند و به هر دلیلی که هستند بودنشان را دوست داشته باش.
شادمانی‌های بی‌سبب همین دوست داشتن‌های بی‌چون و چراست![۱۱]


 Y همیشه نه، ولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله می‌افتد، بعضی وقت‌ها هست که کسی را با تمام وجودت می‌خواهی ولی نباید کنارش باشی.[۱۲]

 Yهیچ چیز لذت بخش‌تراز آن نیست که یک نفر احساست را بفهمد بدون آنکه مجبورش کنی...[۱۳]

کانون روایت

یکی از عناصر مهم داستانی، زاویه دید یا شیوه روایت است.
انتخاب زاویه دید در داستان زنان و تناسب آن با کیفیت راوی و روایت‌گری به گونه‌ای است که شیوه بینش و نگرش زنان را نشان می‌دهد.
در مجموعه داستان مثل همه عصرها که شامل ۱۸ داستان کوتاه است، به جز چهار داستان (درگاهی پنجره، نیمکت روبه‌رو، زندگی دلخواه آقای ف، ملخ‌ها)، شخصیت چهارده داستان دیگر آن زن است.
درون مایه اصلی همه داستان‌های این مجموعه قصه زن بودن است و اکثر داستان‌ها به سوم شخص روایت می‌شود و کانون روایی صفر دارد.
در این حالت راوی نسبت به بقیه شخصیت‌های داستان، به تمام امور آگاهی دارد و این امر به او اجازه می‌دهد تا به زندگی درونی شخصیت‌ها دسترسی داشته باشد.
در این میان، تنها سه داستان (قصه خرگوش و گوجه فرنگی، همسایه‌ها و لنگه به لنگه‌ها) به اول شخص روایت شده که در واقع کل روایت در ذهن یک زن و بر محوری خاص شکل می‌گیرد.
در داستان قصه خرگوش و گوجه فرنگی، روایت ذهن یک زن بعد از انجام کارهای روزمره زندگی است که طرح یک داستان را در ذهن دارد و به فکر راه‌حلی برای سبک کردن کارهای روزانه خود است.
در مجموعه داستان طعم گس خرمالو نیز همان نگاه تکراری به مسائل خانوادگی و روابط زن و شوهر با کانون روایی صفر و با زاویه دید دانای کل روایت می‌شود.
به جز داستان سازدهنی که کانون مرکزیت روایت مرد است، در بقیه داستان‌ها مرکزیت داستان را زن‌ها تشکیل می‌دهند.

فضای مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک کمی متفاوت است.
در این مجموعه داستان، راوی از گذشته‌اش می‌گوید، زمان اصلی روایت حال است و در یادآوری کودکی راوی می‌گذرد، بدین ترتیب راوی اول شخص و مرد است و کانون مرکزی روایت نیز خود اوست، اما باید بیان کرد، دیدگاه زنان در داستان نیز به اندازه نگاه خود او بیان می‌شود.[۱۴]

نماد پردازی در سه کتاب

اصطلاح نماد به عنوان یک اسم عام معنای وسیعی دارد، از آنجا که می‌توان به جای خر شیوه بیانی به شکل مستقیم، آن را به واسطه موضوعی دیگر و به غیرمستقیم بیان نمود.

نمادی که می‌توان در مجموعه داستان سه کتاب از آن نام برد، درخت است و از آنجا که محور داستان‌های پیرزاد زندگی است، درخت می‌تواند نمادی بر زندگی در این داستان باشد.
در داستان همسایه‌ها، سازدهنی، آپارتمان، کله‌ها، درگاهی پنجره، درخت بید مجنون نمادی از غم و غصه است و در طعم گس خرمالو، درخت خرمالو نماد باروری است.

پنجره نماد دیگری است که در تمام داستان‌های مجموعه مثل همه عصرها وجود دارد.
پنجره نمادی از رابط دنیای بیرون و درون است و اکثر شخصیت‌های پیرزاد پشت پنجره‌ای غرق در افکار خود هستند.
اولین مجموعه داستان پیرزاد در سه کتاب یعنی مثل همه عصرها، نمادی از تکراری بودن زندگی زنان این مجموعه داستان است.
در مجموعه داستان طعم گس خرمالو، داستان لکه‌ها نیز داستانی نمادین است که اشتباهات لیلا را به صورت لکه‌هایی نمایان می‌کند.[۱۴]

هر نویسنده آنطور که هست می‌نویسد

زویا پیرزاد می‌گوید: من خودم شخصیت چندان پیچیده‌ای ندارم و به همین دلیل است که اینطور می‌نویسم.
آنچه را که در ادبیات ایرانی نمی پسندم، این است که شخصیت‌ها به مانند زندگی روزمره حرف نمی زنند، زمانی که من نوشتن را آغاز می‌کنم، کلمات به این شکل به ذهنم می‌آیند و من میفهمم که به این شکل نوشتن نزدیک‌ترم و زبان من همین است.

دیالوگ بسیار مهم است، به ویژه در زبان فارسی که می‌تواند خیلی زود سنگین شود، نویسندگان ایرانی سعی می‌کنند به شیوه مستقیم یا غیرمستقیم بنویسند، ولی من تلاشم این است نه به شیوه مستقیم بنویسم و نه غیرمستقیم و تا آنجا که می توانم سعی می‌کنم زبان نوشتاری را به زبان گفتاری نزدیک کنم.
فکر و خیالم این است که زبان را ساده کنم، به علاوه زمانی که داستان کوتاه می‌نویسیم، کلمات باید به زمینه و به روند داستان مربوط باشند.

من به دنبال این هستم که کلمات به صورت ساده و درست آورده شوند، ساده نوشتن بسیار سخت است.[۸]

دو روند متفاوت در یک مجموعه داستان

در داستان "طعم گس خرمالو" روند داستان کاملا از روند داستان "لکه ها" متفاوت است، در "طعم گس خرمالو"، زن داستان یک اشراف زاده است که به تنهایی در یک خانه بزرگ زندگی می‌کند و زمان به آرامی می‌گذرد، ولی در "لکه ها" روند داستان بسیار سریع است، درست به مانند زوجی که زندگی شان از هم می‌پاشد.

در "طعم گس خرمالو" کلماتی به کار برده شده که اصلا در "لکه ها" مورد استفاده قرار نگرفته، زیرا به شخصیت‌ها مربوط نمی شود.[۸] 

مرد یا زن بودن‌ مهم نیست

اسم زویا پیرزاد و یا کتاب‌هایش که می‌آید، یاد زنانگی می‌افتیم؛ یاد لطافت، بوی گل، احساس مادری، همسری، عشق و محبت.

نگاه عمیق‌ او به مسائل انسانی، علی‌الخصوص زنان، غم‌ها و شادی‌هاشان، مشکلات‌شان، تفکر و احساس‌شان، خوب و بی‌نقص در نوشته‌هایش مطرح می‌شوند؛ آن‌قدر خوب که در حین خواندن هر سطر، می‌توانی یک همزاد برای آن شخصیت از کتاب بیآبی و زمزمه کنی، این‌جا راجع‌به مادرم هست و فلان جا راجع‌به خواهرم، خاله‌ام، دوستم،‌ زن همسایه و...
اگر خودت هم هم‌جنسش باشی و زن، محال است داستان‌هایش را بخوانی و صد بار با شخصیت‌ها همزاد پنداری نکنی؛ اما قلم و نکته‌بینی زویا پیرزاد چنان قوی‌ست که وقتی پای شخصیت‌های مرد قصه هم به میان می‌آید،‌ داستان افت که نمی‌کند و هم‌چنان قوی و سرفراز پیش می‌رود، آنچه اهمیت دارد ذات انسان است که به چه میزانی در احترام به عواطف انسانی و دغدغه‌های نهان وجودی می‌کوشد، مرد یا زن بودن مهم نیست، انسان بودن مهم است‌.[۱۵]

من مشاهده‌گر خوبی هستم

نوشته‌های زویا پیرزاد ایده‌های بسیاری از فیلم‌های کلاسیک گرفته اند و بسیار سینمایی هستند؛ به طوری که حتی گاهی وجود کادر احساس می‌شود.  زویا پیرزاد می‌گوید من زمانی که می‌نویسم، روند صحنه را می‌بینم و می‌خواهم که خواننده نیز آن را ببیند.
بی شک این مسأله از آنجا ناشی می‌شود که نوشته‌های من بر اساس مشاهداتم است.
من مشاهده گر خوبی هستم؛ زمانی که با مردم صحبت می‌کنم یا مثلا در صف بانک ایستاده ام، همه جا را نگاه می‌کنم و مطمئنا چیزهایی را درمی یابم؛ زمانی که می‌نویسم، خودم را در صحنه می‌گذارم.[۸]

داستان یک روز مانده به عید پاک را درمورد خودم نوشتم

فرهنگ ارمنی بسیار متفاوت است، ارمنیان ۴۰۰ سال است که در ایران زندگی می‌ کنند، ولی فرهنگ شان را خوب حفظ کرده اند، حتی اگر چیزهای زیادی را از فرهنگ فارسی گرفته باشند.
زویا پیرزاد می‌گوید من هر دو فرهنگ را دارم و با مشکلات مربوط به هر دو فرهنگ نیز مواجه بوده‌ام، ارمنیان نسبت به زبان و فرهنگ شان بسیار حساس اند و من در ابتدا با این کم تحملی موافق نبودم، ولی به سر خودم آمد.
مادرم، ۱۰۰ درصد ارمنی، با یک مسلمان ازدواج کرد و مسلمان شد، این مسأله برای او بسیار مشکل بود؛ خانواده اش او را طرد کردند.
من همیشه در مدرسه ارمنی‌ها اذیت می‌شدم، چون نام خانوادگی‌ام به "یان" ختم نمی شد، به دلیل اینکه به ارمنستان نرفته بودم، با ارمنی‌ها چندان نزدیک نبودم، زمانی که به آنجا سفر کردم، متوجه شدم که ارمنی‌ها اگر اینطور نبودند، الان دیگر جامعه‌ای نداشتند.
در کتاب "یک روز مانده به عید پاک" درست است که داستان تخیلی است، ولی درحقیقت درباره خودم نوشته‌ام.[۸]

جایزۀ انترناسیونال خوشحالم کرد

اینکه کارهایم شناخته شوند، مردم آنها را بخوانند و با آنها ارتباط برقرار کنند، برای من یک تشویق بزرگ است؛ به همین دلیل دریافت جایزه کوریه انترناسیونال بسیار خوشحالم کرد.

زمانی که مردم می‌آیند و از کتاب هایم صحبت می‌کنند یا زمانی که نظرات مردم را در وبلاگ‌ها می‌خوانم، بسیار لذت می برم، ولی خیلی دوست ندارم که با روشنفکران بنشینم و از ادبیات صحبت کنم.
راستش خیلی دوست ندارم که عضو یک خط فکری یا یک گروه نویسنده ایرانی خاص باشم، زیرا نوع نوشتن داستان کوتاه و شیوه نوشتن من با آن چیزی که در ایران انجام شده و می‌شود کاملا تفاوت دارد، فکر می‌کنم نویسنده بودن یعنی فقط نوشتن و جنبه دیگر این حرفه، یعنی تماس با خوانندگان، بسیار جالب است.
خواننده دروغ نمی گوید؛ یا از کار شما خوشش آمده یا آن را نپسندیده. .[۸]


گذر از سنت به مدرنیته در طعم گس خرمالو

بیان مسألۀ سنت و مدرنیته در قالب داستان، حاکی از اهمیت بنیادین موضوع است که جامعه و فرهنگ جامعه درگیر آن اند.
داستان «طعم گس خرمالو» بازگو کنندۀ روایت گذر از سنت به مدرنیته است، که در آن جریان برخورد «خانم»، شخصیت اصلی داستان، با دنیای جدید و چگونگی آشنایی او با پدیدۀ مدرنیته، نشان داده شده است.
چگونگی ورود او به به دنیای مدرن نمایانگر درک کلی مردم جامعه از مدرنیته است؛اینکه مردم جامعه مدرنیته را در چه سطحی درک کرده اند؟
اصلا دریافت آن‌ها از مدرنیته چگونه است؟
در داستان با سه مرحلۀ مرتبط با موضوع سنت و مدرنیته روبرو هستیم، نخست: برخورد سنت و مدرنیته، که به سنت گریزی و تجدد خواهی می انجامد.
دوم: در مدرنیته و همگام با دستاوردها و یا مدهای مدرنیته به سر بردن است، که در این مرحله است که فرد به بی هویتی و بحران شخصیتی دچار می شود.
سوم: مرحله بازگشت به سنت و باورهای مذهبی است که به عنوان راه‌حل نجات فرد از پیامدهای مدرنیته مدنظر قرار گرفته است.[۱۶]

ویژگی‌های اثر

داستان های پیرزاد معمولا بی زمان و مکانند؛ نویسنده چندان درگیر گذشتۀ آدم‌هایش نیست، گاهی هم که به گذشته پرداخته در حد توصیف گل و بلبل و کوچه باغ‌ها مانده، همین باعث شده شخصیت‌های داستان‌های پیرزاد به خصوص در مجموعۀ اولش آدم‌هایی تخت، بدون شناسنامه و بی‌شخصیت، در حد تیپ بمانند و شاید بشود گفت مهم‌ترین کلید موفقیت پیرزاد طرح داستان‌هایش در فضا و زمانی است که اکثر خوانندگان از آن دور بوده‌اند.
زمان داستان‌ها معمولا مربوط به گذشته است، پیش از انقلاب و مکان‌ها خانه‌های اعیانی یا اماکنی مربوط به قشری خاص که در واقع اکثریت مردم نگاهی کنجکاو دارند به آن‌ها، این به خودی خود امتیازی محسوب می‌شود برای یک نویسنده، این که بتواند فضاهایی جدید و ناشناخته ترسیم کند در ذهن خواننده. اما ایراد کار از آن جا شروع می‌شود که پیرزاد برای نشان دادن زمان و مکان از نشانه‌هایی دم دستی استفاده می‌کند.
انگار نگران است حوصله‌ خواننده سر برود وقت خواندن یا زیاد وقت تلف کند پای کشف کدها و کلیدها.
در مورد شخصیت پردازی هم، نویسنده همین رفتار را دارد. یعنی به جای این که شخصیت را برای خواننده تعریف کند، مارک می‌زند به آدم‌های داستان‌هایش و خیال خودش و خواننده را راحت می‌کند.![۱۷]
نثر زویا پیرزاد در عین سادگی، فوق‌العاده تاثیرگذار است و قدرت مثال زدنی او، در کاوش و به تصویر کشیدن ذهن کاراکترهایش نشان می‌دهد.[۱۸]

وقتی مطبوعات فرانسه می‌گویند

فوق‌العاده
به لطافت شعر و رویا...
از گذشتۀ زنان کشری کهن ...
و زندگی روزمرۀ آن‌ها...
پیچیده در زر ورق زندگی...
و می‌گوید از ابدیت در حال گذر...[۱۹]

نقد مجموعه داستان مثل همۀ عصرها

مثل همۀ عصرها با قصۀ «خرگوش و گوجه فرنگی»، داستانی کوتاه و موجز آغاز می‌شود، داستان زنی که از روزمرگی به روزمرگی می‌رسد، انسانی که در فشار تکرارهای روزانه تلاش می‌کند و به خودش می‌پردازد؛ زنی که نویسنده است یا حداقل چنین آرزویی دارد، اما نهایت نتیجۀ کارش طرح طرح داستانی در مورد خرگوش گرفتار در سوراخ که سهمش ا زندگی همان تصویری است که از سوراخ گودال می‌بیند.
این می‌تواند آغاز خوبی برای یک مجموعه باشد، مجموعه‌ای که در داستان‌های بعدی آن مدام با زنانی مواجهیم که ناظران خاموش دنیا هستند، ناظرانی که تنها دیده بانشان پنجرۀ خانشان است اما متاسفانه این نشانه آنقدر در تمام داستان تکرار می‌شود که نه تنها ذهن خواننده را خسته می‌کند بلکه با زنان داستان که موجودانی منفعل هستند هیچ همدلی احساس نمی‌کنند.
زنان مجموعۀ نخست پیرزاد مانند گربه‌هایی هستند که خوابیدن جلوی گرمای شومینه را به ماجراجویی در خیابان‌های شلوغ ترجیح می‌دهند و این انتخابی است که خودشان دارند.

اتفاقات داستان‌های پیرزاد در چهار دیواری خانه‌ها می‌افتد و کمتر زنی پایش را از خانه بیرون می‌گذارد، مثلا در داستان «یک جفت جوراب» که با نماد مکرر پنجره آغاز می‌شود، زن داستان تصمیم می‌گیرد که از خانه بیرون رود، اما حادثه‌ای منجر می‌شود به پناه دادن یک فراری به زیرزمین خانه‌اش.
این داستان با یک عامل حادثه ساز فضا و داستان را به پیش می‌برد و لحظات اضطراب و نگرانی‌ها را خیلی خوب به تصویر می‌کشد اما این هیجانات خیلی ناگهانی پیش می‌روند و باز زن داستان سر جای همیشگی‌اش می‌رود.
این احتیاط‌ها در نگارش زویا پیرزاد، خواننده را خسته و آزرده می‌کند، از آنجایی که در داستان‌های مجموعۀ اول با فضا سازی زیاد قوی و واقعی مواجه نیستیم، به خصوص که خالق اثر چندان نگاه سمبلیک و استعاری نسبت به اشیاء ندارد و آن‌ها را فقط در حدی تعریف می‌کند که نشان دهندۀ قشری خاص از اجتماع باشند.
در داستان «لکه» همان قصۀ مکرر ظلم به زنان و زیاده گویی پیش می‌رود با ترس اینکه نکند خواننده شیرفهم نشود.
صدای گریه می‌آمد...
معصومه، خواهر محمد بود که چون پسرها بازی‌اش نمی‌دادند یک نفس زار می‌زد.(اشاره به ظلمی دارد که به جنس مخالف می‌رود)
«نیمکت روبرو» یکی دیگر از داستان‌های این مجموعه است، داستانی با سوژه‌ای نسبتا نو که در پرداخت شخصیت‌ها ضعف دارد؛ مثلا جایی اشاره می‌شود که: مادر عاشق کیسه‌های پلاستیکی بود، این نماد چه‌طور شخصیتی است؟
پیرزاد در مجموعۀ اول چندان از پس بیان اشارات ضمنی و نمادها و سمبل‌ها برنیامده و شاید با علم به همین ضعف ترجیح داده مقصودش را بدون درگیر شدن با این عوامل، خیلی رک و صریح بیان کند تا ذهن خواننده را تا ناکجاآباد نبرد.
از داستان «یک زندگی» به بعد دیگر سوژۀ زن مقابل پنجره از شدت تکرار، حوصلۀ خواننده را سر می‌برد، ماجرا‌ها تقریبا کسل کننده و قابل پیش بینی‌اند.

قهرمان‌های پیرزاد در این مجموعه معمولا زنانی بی‌ آرزو، بدون اعتراض یا حتی با غمی بزرگ یا شادی عظیم هستند؛ زنانی متوسط و رام با چهره‌های مانند ماسک‌هایی صاف و بدون خطی اضافه، زنانی که نه قهقهه می‌زنند و نه جست و خیز می‌کنند. حتی دختر بچه‌ها هم با موهای بافته شده و روبان‌های رنگی فقط گوشه‌ای می‌ایستند و اشک می‌ریزند.

با تمام این اوصاف نمی‌شود پیشرفت زویا پیرزاد را در داستان نویسی نایده گرفت. صعودی کاملا مشهود که هر چه در داستان‌های مجموعۀ اول پیش می‌رویم محسوس‌تر می شود.
در داستان «خانم ف زن خوشبختی است» ما با شخصیتی مواجه‌ایم که هربار برای خودش چیزی می‌خرد از فروشنده خواهش می‌کند آن را در کادو بپیچد، این اشاره‌ی ضمنی که خیلی زیبا در داستان جا افتاده است، از صحنه‌های درخشان داستان است، اشاره‌ای که بدون آن که مستقیما به سمتی نشانه رود، وجهی از شخصیت داستان را روشن می‌کند.
«ملخ‌ها» زیباترین کار این مجموعه است، داستانی به زبان طنز که نه از نماد تکراری صندلی و پنجره در آن خبری هست و نه از مویه‌های زنانه؛ پیرزاد در این داستان نشان داده که یک چهرۀ طناز و سر به هوا هم دارد که خوب از پس نوشتن برمی‌آید.

داستان «لنگه به لنگه» آخرین داستان این مجموعه است که خیال خواننده را راحت می‌کند، زنان پیرزاد بالاخره تصمیم گرفتند کمی شیطنت کنند و دیگران را به بازی بگیرند!.[۱۷]

نقد مجموعه داستان طعم گس خرمالو

طعم گس خرمالو شامل پنج داستان است كه عبارتند از: لكّه‌هـا، آپارتمـان، پِرلاشـز، ساز دهنی و طعم گسِ خرمالو.
داستان «لكّه‌ها»، داستان يک زندگی ناموفّق است كه اساسش تنها بـر پايـۀ احسـاس شكل گرفته است.
لیلا، دختری است که در جريان دوستی و آشنایی با علی، چنان به او دل می‌بندد كه برای ازدواج با او نه تنها شرطی نمـی‌گـذارد، بلكـه شـروط علی را هـم می‌پذيرد.
پيرزاد معمولاً تمايلی برای به نشان دادن نقـاط ضـعف زن‌هـا نـدارد، اما شخصيت «ليلا» به وضوح، عشق و عاطفه را در مقام نقطـۀ ضـعفی برای او و در مقابـل، تصـميم برای جدايی از شريكی نالايق را نقطۀ اوج داستانش برمی‌گزيند.
زدودن لكّه‌هايی كه ليلا از پسشان بر می‌آيد، به مراتب آسان‌تـر از پـاک كـردن نقـش همسـری «علـی» از زنـدگی زناشويی اوست، اما مي‌تواند نمادی باشد از رهايی و شروعی دوبـاره.
در واقـع پيـرزاد در داستان لكّه‌ها يادآور مي‌شود كـه مـی‌تـوان خطاهـا و لـکه‌هـایی را كـه در اثـر غفلـت و ندانمكاريهايمان به وجود آمده، پاک كرد و شروعی سپيد را برای خويش رقم زد.
داستان «آپارتمان، دربارۀ زندگی زنـی اسـت كـه بـه قـول همسـرش، بيشـتر از نقشهای خانه‌داری، به فكر پيشرفت در كار و برآمدن از پسِ نقشهـای بيـرون از خانـه است.
«مهناز»، شخصيت زن داستان، در شُرُف جدايی از همسرش، «فرامرز»، اسـت زيـرا فرامرز معتقد است كه زن بايـد تنهـا بـه خانـه و زنـدگی‌اش بينديشـد و تـا سـنّی از او نگذشته، بچه‌دار شود.
تفاوت ديدگاه و انديشۀ زن و مرد، رفته رفته روند ادامـۀ زنـدگی را به چالش می‌كشد و در نهايت آن دو تصميم به جدايی از هم می‌گيرنـد، درجریان دوم این داستان، دقيقاً ديدگاه زن و مرد داستان جابـه جـا مـی‌شـود، ايـن بـار زن همـانی می‌شود كه اكثر مردها می‌پسندند، زن به معنای واقعی كلمـه، كـدبانو می‌شـود؛ اما در اينجا نيز ساز جدايی شنيده می‌شود.
پيرزاد بـا طـرح دو جریان در داسـتان آپارتمـان كه تقابل پندار و كردار اين دو زن است، فرجامی يكسان برای آن‌ها در نظر می‌گيرد و آن جدايی از همسر است.
در واقـع پيـرزاد معتقـد اسـت چـه بـانويی شاغل و مستقل باشی و چه كدبانويی هنرمند و خانه‌دار، دار زندگی فراز و فرودهای خـود را دارد و در اين ميان، زنان بايد بيش‌تر از آنكه تسـليم و سرخورده شوند ، در مواجهه بـا ناملايمات چاره انديش باشند نه چاره گريز.
داستان «پرلاشز» دربارۀ دختری به نام «ترانه» است كه در دوران نامزدی‌اش با مـردی به نام «مراد» آشنا می‌شود و در جريان اين آشنایی ، علايق و مشتركات فراوانی بين خـود و او كشف می‌كند و در مقابل، خود را با نامزدش بيگانه و دور احساس میكنـد، ديـری نمی‌پايد كه ترانه در می‌یابد كه خشك مزاجی و رفتار مقرراتی و شخصـيت سـنّتی «آقـای نقوی»، نامزد سابقش، را می‌تواند برای هميشه بـا خـوش خُلقـی و شخصـيت منعطـف و خوش‌ مشرب مراد جايگزين كند و حتّی برای ازدواج با مراد خـودش پـا پـيش بگـذارد.
پيرزاد در پرلاشز، از جوانی، دوستی و عشق سخن می‌گويد، اما بيـان مسـئلۀ اسـتقلال زنان در اين داستان پررنگ تر است.
داستان «سازدهنی»، شرح زندگي مردی به نام «كمالی» است كـه بـه اتّفـاق رفـیقش ،حسن، صاحب يک مغازة كبابی است و ظاهراً روزگار خوش و آرامی را سپری می‌كند تـا اينكه پس از رفاقت با «آقای اينانلو» و تشويق‌هـای او و البتـه بـه دليـل نفـوذ و سـيطرۀ همسرش، سهيلا، تن به تصميمی می‌دهد كه به ميل او سازگار نيست.
او مجبور می‌شود سهمش را بفروشد و به همراه همسر و پسر كوچكش ، راهی آمريكـا شـود و در واقـع بـه قول مادرِ حسن، پيۀ هوا و هوسهای سهيلا را به تن ميمالد تا شايد خواب‌هـای سـهيلا به حقيقت بپيوندد.
پيرزاد در سازدهنی به طرفداری فرنگ و فرنگرفته‌هـا نمی‌نويسـد، بلكه غرضش نمايش خواسته‌ها و توقّعات يک زن است كه ميـل دارد شـرايط بهتـری را برای خود و فرزندش تجربه كند، بنابراين تا برآورده شدن هدفش از پا نمی‌نشيند.
داستان «طعم گسِ خرمالو» كـه آخـرين داسـتان ايـن مجموعـه اسـت دربـارۀ زن مستقلّي است كه دلبستگی‌ها و گذشته‌اش را برای كسي، حتی همسـرش خـرج نمی‌كند و حاضر نيست خانه‌هایی را كه پدر به او بخشيده، بفروشـد و بـا همسرش در جايی دنج و كوچک سر كند؛ تـا اينكـه بعـد از فـوت همسـرش بـه پيشـنهاد دوست صميمی‌اش و البته به دليل تنهایی و احسـاس نـاامنی، راضـي بـه آوردن مسـتأجر می‌شود.
طعم گس خرمالو، حكايت یک زندگی است، كه هرچند در برهه‌هایی از زمان کال و گس مانده، می‌تواند به شيريني بی‌انجامد و در نهايت همان شود كه زن داستان می‌خواهد.
داستان‌های مجموعۀ «طعم گس خرمالو»، روايت‌های گوناگونی از يک اعتراض اسـت؛ اعتراض به وضعيتی كه نه تنها بـرای نويسـنده، بلكـه بـرای مخاطـب نـازک دل او، نيـز آزاردهنده است.
اين مجموعه، زندگی زنانی را به تصوير می‌كشد كه از وضـعيت موجـود، راضی نيستند و در عين حال تسليـم نميشوند و منفعل عمل نمی‌كننـد.
در ايـن روايت، زنان تنها عهده‌دار نقش‌های خانه‌داری نیستند، هرچند آنـان هنـوز قاطعانه ازپس سرنوشت خود برنمی‌آيند، در مقايسه با نسل گذشتۀ خود، پوياتر و شجاعانه‌تر رفتار می‌كنند.[۲۰]

ساختارهای موازی در طعم گس خرمالو

«طعم گس خرمالو»، شامل پنج داستان كوتاه «لكه‌ها»، «آپارتمان»، «پرلاشز»، «سازدهنی» و «طعم گس خرمالو» است.

در بررسی ساختاری چهار داستان كوتاه «آپارتمان»، «طعم گس خرمالو»، «لكه‌ها» و «سازدهنی» در می‌يابيم ساختار دو داستان «لكه‌ها» و «سازدهنی» انسجام آن چنانی ندارد، اما «پرلاشز» با آن كه در پرداخت شخصيت‌ها ضعف دارد، به لحاظ ساختاری يگانه متفاوت از اين چهار داستان است، ساختار يگانه‌ای كه به آن اشاره شد در تقابل با ساختار پاره‌پاره يا موازی حاكم بر چهار داستان مزبور است و پرلاشز جزو اين تقسيم بندی قرار نمي‌گيرد.

«آپارتمان» ساختاری دو پاره دارد و هر دو در روندی موازی و هم‌سو، به سوی ويرانی و شكست زوجی جوان نيل مي‌كنند.
هر پاره، طرح داستانی واحد دارد، پاره اول مربوط به جدايی مهناز و فرامرز و تصميم مهناز برای خريد آپارتمان است تا از اين پس تنها زندگی كندو پاره دوم هم نشان ميیدهد تا چه حد دنيای سيمين و مجيد از هم فاصله دارد و تصميم سيمين برای فروش آپارتمان كه در اتفاقی ساده مهناز مشتری آپارتمان سيمين می‌شود و هر یک، جداگانه به آينده‌ای تاريک می‌انديشند و گويی سرنوشت تلخ آنان در محل بيدی مجنون با هم تلاقي دارد.

پاره اول روند نزولی در نيل به ويرانيی را نشان می‌دهد؛ پاره دوم هم روندی نزولی دارد، پس همه چيز رو به ويراني است.

«طعم گس خرمالو» گزينشی است از لحظه‌های ساده زندگی زنی اشرافی و عقيم که برخلاف داستان‌های كوتاه متداولی كه می‌شناسيم ديگر نقل واقعه نيست تا پيشرفت كند و به اوج رسد و بعد سير نزولی خود را آغاز كند و گره داستان را ذره ذره بگشايد تا در پايان داستان حالتی بسامان گيرد و در وضعيتی نوين به تعادل رسد.
«طعم گس خرمالو» در سطحی مسطح سير می‌كند و از فراز و نشيب‌های آن چنانی خبری نيست، لحظه‌های چندان با اهميتی وجود ندارد تا داستان‌نويس برآن‌ها تأمل كند و بكوشد تا انتظار، توجه و ميل خواننده را در داستان حفظ كند.
در «طعم گس خرمالو» آنچه هست عادت سادۀ گلدوزی و دلبستگی‌های خانم به گل‌كاری، فضای سبز خانه و درخت خرمالو وسط حياط و گفت ‌و گوهای عادی با ملوك خانم وزيری، دوست زمان بچگی و عزيز خاتون است.
اتفاقاتی هم كه در تمام اين سال‌ها در خانه رخ می‌دهد و از دست دادن بچه‌ای كه گلبانو، بعد از سال‌ها دوا و درمان در رحم داشت و بازنشستگی شازده، دفن نشان‌های شازده، مرگ گلبانو و شازده، حضور مستأجری در خانه و بالاخره سفر زيارتی خانم به مشهد، قصه را شكل مي‌دهد، گويي نويسنده می‌خواهد بگويد حتماً قرار نيست اوج و فرودی وجود داشته باشد و چيز خاصی در داستان اتفاق بيفتد، به تعبير تلخ بهرام صادقی «مردم عادی كه مثل گوسفند به دنيا می‌آيند و مثل گوسفند می‌ميرند، ميليون ميليون، هر روز زير ماشين‌ها و آوارها می‌روند، گلوله می‌خورند، مرض می‌گيرند و انگار فقط به اين دنيا پا گذاشته‌اند كه بميرند» نيز از داستان سهمی دارند.

«لكه‌ها» بيان روابط علي و ليلا است، ليلا كه درگير عشق به علی است و برحسب اتفاق، لکه‌ای قهوه‌ای روی شلوار تابستانی سفيد علي می‌بيند و بعد كه به تدريج با لکۀ تو وان، لکۀ قرمه‌سبزی، لکۀ قيمه روی روميزی، لکۀ روی پيراهن، لكۀ لاک و چای، لكۀ خون و لكۀ آب انار مواجه می‌شود، متخصص لكه گيری می‌شودو در پايان، آن لكۀ بزرگ آش هم نقطه پايانی می‌شود است بر اين همه نكبت در زندگی.

در پايان، در شكلی فراگير، لكه‌ها همه جا ظهور می‌كنند و افراد به نوعی با آن‌ها درگير می‌شوند، پيرزاد در روند ارتباط علی و ليلا، لحظه‌هايی را برمی‌گزيند و با نظر گاهی عينی آن‌ها را در كنار هم می‌گذارد.

«لكه‌ها» ساختاری پاره پاره و پراكنده دارد، تا شكل هندسی همان لكه‌ها را در ذهن تداعی كنند و باز دلالت بر جدايی و ويرانی آدم‌های داستان داشته باشند.
داستان از معرفی علی به عمۀ ليلا شروع می‌شود و بعد از پارچه‌فروشی به سينما و پيتزا فروشی و خانۀ ليلا پرش می‌كند تا می‌رسد به خانه نشان دادن بنگاهی و بعد هم زندگی مشترک علی و ليلا شروع می‌شود و شرح خيانت علی به همسر.
همه اين‌ها مجموعه قطعاتی پراكنده است كه بين هر يک از آن‌ها با ديگری حفره‌ای وجود دارد و به دليل تفاوت نوع داستان هم رابطه علت و معلولی آن چنانی در طرح داستانی وجود ندارد و معلوم نمی‌شود چرا علی كه تمام اين مدت ليلا با به بازی گرفته بود، حاضر به اين وصلت می‌شود و بعد چرا خيانت به همسر را پيشه می‌كند.
«سازدهنی» ساختاری دوپاره و موازی دارد، ابتدا جريانی ايستا با حضور حسن و آقای كمالي در مغازه وجود دارد و بعد حسن، آقای كمالی را در تاريكی نظاره می‌كند و راهی خانه می‌شود.
پس از اين مرحله، دو جريان موازی در داستان شكل می‌گيرد و در يكديگر تنيده می‌شود.
جريان اول، روند اصلی داستان و مرور سرگذشت آقای كمالی و حسن است، و جريان دوم هم روندی فرعی و شرح سفر درون شهری حسن، با رانندۀ گمنام، از ولنجک تا منيريه و پرچانگی‌های راننده.
جريان دوم كاملاً اضافی است و هيچ نقشی به لحاظ ساختاری ندارد تا با حذف آن به پيكرۀ داستان آسيب برسد.
اصلاً چه ارتباطی است بين تفكرات سنتی و مردسالارانۀ راننده، و شرح روابط خانوادگی‌اش با ماجرای اصلی داستان.[۲۱]

زن و نویسنده زن

استقلال شخصیتی زنان در مجموعه داستان «سه کتاب»

در داستان‌های زویا پیرزاد دو گونه زنان مستقل وجود دارند: نخست زنانی که در داستان شخصیتی مستقل دارند و زنانی که استقلال خود را در سایۀ سرمایۀ اقتصادی می‌دانند.
در مجموعه داستان سه کتاب، مادربزرگ عالیه و مادر عالیه در داستان «مگس» از زنان مستقل هستند، مادر عالیه بعد از خسته شدن از زندگی در آپارتمان، به شهری ساحلیمی‌رود و می‌گوید: می‌خواهم آنجا زندگی کنم.
در داستان «خانم ف زن خوشبختی است» استقلال شخصیتی و اقتصادی در دو شخصیت خانم ف و خانم تقی زادگان ،رئیس بانک، دیده می‌شود، که ضمن تاکید بر حمایت اعضایخانواده، کارهای داخل و بیرون خانه را نیز انجام می‌دهند.
در داستان «زندگی دلخواه آقای ف» خانم ف با فروش بافتنی‌ها و استخدام شدن دو دخترش، فرزانه و فتانه در یک اداره، به استقلال اقتصادی می‌رسند.
در داستان «مثل همۀ عصرها» زنی پرستار، بدون آنکه حمایت مردی را در کنار خود داشته باشد، زنگی خود و دخترش را می‌گذراند، حتی ترانه در داستان«پرلاشز» در مجموعه داستان طعم گس خرمالو زنی مستقل است که در آژانس هواپیمایی کار می‌کند و بت خودباوری‌های تمام، آقای نقوی را به خاطر برخی رفتارهایش رها می‌کد و با بی‌توجهی به سنت‌ها، خود به خواستگاری مراد می‌رود.
در داستان «لکه‌ها»، لیلا بعد از طلاق به یاری دوستش ،رویا، آموزش فن لکه گیری راه می‌اندازد و با این کار به استقلال مالی می‌رسد، در داستان کوتاه «آپارتمان» مهناز با خودباوری از فرامرز که خواهان زنی سنتی است جدا می‌ود و به کارهایی که قبل انجام می‌داد، ادامه می‌دهد.
در داستان «یک روز مانده به عید پاک»، مادر ادموند زنی است که کارهای خانه را از روی تفنن و به اجبار انجام می‌دهد و در زیر زمین خانه، دور از چشم همه به کارهای شخصی‌اش می‌پردازد.{سخ}} در آثار زویا پیرزاد، زنان مایلند در کسب درامد خانواده سهیم باشند.[۲۲]

حمایت از زنان در داستان

گاه در اثار نویسندگان سخنانی در حمایت از زنان دیده می‌شود که سخنان مردان و زنانی است که مدافع حقوق زن هستند، در آثار پیرزاد حمایت از زنان بسیار دیده می‌شود.
در داستان «یک روز مانده به عید پاک» ادموند نمونه‌ای از مردانی است که هیچگاه به فکر سلطه بر همسرش نیست و در کارهای خانه یار اوست، در داستان «پرلاشز» رفتارهای مراد نیز حاکی از احترام نسبت به ترانه است و شخصیتی که زنان را محترم می‌شمارد و نشان می‌دهد که نویسنده، تنها به زندگی زنان نمی‌اندیشد، بلکه زن و مرد را مکملی برای هم می‌داند.
در داستان «زندگی دلخواه آقای ف» زن و مرد، هر دو افرادی وظیفه شناس هستند و هیچکدام از اعضای خانواده در حق دیگری اجحاف نمی‌کند، در داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» نیز مرد داستان به خاطر عقیم بودن همسرش و با توجه به فرهنگ عصرش، دست به هیچ ازدواج مجددی نمی‌زند و عاشقانه تا پایان مرگ همسرش با او زندگی می‌کند.[۲۲]

توانمندی زنان در داستان‌های پیرزاد

در آثار نویسندگانی که با هدف بیان مسائل زنان بیان می‌شود، نشان دادن توانمندی‌های زنانه از نقاط اوج داستانی است.
در داستان «آپارتمان» در طعم گس خرمالو، مهناز در شرکت حمل و نقل مدیریتی قوی دارد و سیمین نیز بعد از جدایی از مجید، توانمدی خود را در کلاس لکه گیری نشان می‌دهد.
مار ادموند در داستان «یک روز مانده به عید پاک» خود رادر امور زندگی توانمند و مستقل نشان می‌دهد و در داستان «گوش ماهی»، دانیک در سمت معاون ادموند در مدرسه خوب عمل می‌کند.
در داستان «ساز دهنی» مادر حسن در نقش راهنما و هدایت کننده‌ای برای حسن ظاهر می‌شود.
در داستان «مگس» مادر عالیه و مادربزرگشدر زندگی، توانمندی مدیریتی خود را نشان می‌دهند و ترانه که در داستان «پرلاشز» امور زندگی خود و مراد را با کار در شرکت هواپیمایی سامان می‌دهد.
توانمندی مدیریتی را در سه کتاب زویا پیرزاد، در تمامی بخش‌های آن به وضوح دیده می‌شود که این‌ها حاکی از دلمشغولی‌های نویسنده از دغدغه‌های زنانه است.[۲۲]

اعتراض به سنت‌های حاکم بر زندگی زنان

در آثار زویا پیرزاد صدای اعتراض به گوش می‌رسد، اعتراض به سنت‌هایی که زن را از بهشت آرزوهایش دور می‌کند.
در داستان «قصۀ خرگوشو گوجه فرنگی» کارهای خانه مانع می‌شود تا زن بتواند داستانش را تمام کند و در داستان «همسایه‌ها» نیز تکرار در داستان پیش می‌رود و زن از پنجره خانه، همسایه‌اش را می‌بیند که در تکرار کارهای روزمره غرق است و مانند او مشغول کارهایی مشابه است.
در داستان کوتاه «لکه» با زنی مواجهیم که تکرار کارهای روزمره، او را از تحول و تغییر هراسان کرده و زندگی‌اش مثل خطی صاف، مثل کاموای بافتنی که الان دراز به دراز روی قالی افتاده و سی سال است که سال‌هایش شبیه هم است و همۀ ماه و روزش بی‌هیچ دگرگونی.
در داستان «یک زندگی» و «مثل بهار» تکرارها پیش می‌روند و شخصیت اصلی داستان «لنگه به لنگه‌ها»، از فرط غرق شدن در تکرار راهی روانپزشک می‌شود.[۲۲]

فریاد اعتراض به پوشش زنان

در داستان سه کتاب، سنت‌هایی رواج دارد که پیرزاد فریاد اعتراض خود را نوشتن داستانش بیان کرده، در داستان «یک روز مانده به عید پاک»، طاهره از بلند کرد موهایش خسته است و آرزو می‌کند بتوانند مانند پسرها آن‌ها را از ته بتراشد.
رنگ تیرۀ لباس زنان از دیگر مواردی است که فریاد اعتراض پیرزاد را به عنوان نویسنده‌ای که زنان مرکزیت آثارش هستند به گوش می‌رساند که این مضمون در داستان «گوش ماهی» از مجموعۀ سه کتاب با توصیفی زیبا بیان می‌کند:
آلنوش مدام به رنگ‌های تیرۀ لباس مادرش ایراد می‌گرفت و می‌گفت:خاله دانیک رنگ شاد می‌پوشد.[۲۲]

تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کرده‌اند

طراحی جلد و تصویرسازی

تغییرات طرح جلد در چاپ‌های مختلف

منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)

نوا، نما و نگاه

تصویر از صفحات کتاب

صدای نویسنده

تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)

طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب

جستارهای وابسته

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ «سه کتاب و توفیق چاپ». 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ «شهرت، جذابیت و موفقیت در سه کتاب». 
  3. «زویا پیرزاد هم شوالیه شد». 
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «زویا پیرزاد و هنر و سبک نویسندگی». 
  5. «زویا پیرزاد چهرۀ مرموز ادبیات». 
  6. «خلاصۀ داستان سه کتاب». 
  7. «خلاصۀ مجموعه داستان یک روز مانده به عید پاک». 
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ ۸٫۴ ۸٫۵ «مصاحبه با زویا پیرزاد». 
  9. «تحلیل سبک سه کتاب اثر زویا پیرزاد». 
  10. «سبک شناسی در سه کتاب». 
  11. «جملات ماندگار در سه کتاب». 
  12. «پاراگراف‌های رنگارنگ از سه کتاب». 
  13. «دل نوشتۀ زیبا از مثل همۀ عصرها». 
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «بررسی وجوه زیباشناسی در مجموعه داستان سه کتاب». 
  15. «زن یا مرد بودن مهم نیست». 
  16. «گذر از سنت به مدرنیته در طعم گس خرمالو». 
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ «ویژگی‌های نوشتاری پیرزاد و نقد مجموعه داستان «مثل همۀ اثرها»». 
  18. «ویژگی‌های اثر». 
  19. «وقتی مطبوعات فرانسه می‌گویند». 
  20. «نقدی بر مجموعه داستان طعم گس خرمالو». 
  21. «ساختارهای موازی و پاره‌پاره در مجموعه داستان طعم گس خرمالو». 
  22. ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ ۲۲٫۲ ۲۲٫۳ ۲۲٫۴ «بررسی مشکلات زنان در آثار رویا پیرزاد». 

منابع

پیوند به بیرون