مهدی یزدانیخرم
مهدی یزدانیخرم روزنامهنگار، داستاننویس، منتقد، برندهٔ جوایز ادبی در چند دوره است که از او به عنوان یکی از پنج امید ادبیات داستانی معاصرایران تجلیل شده است.[۱]
مهدی یزدانیخرم | ||||
---|---|---|---|---|
کماکان گور پدر تاریخ | ||||
زمینهٔ کاری | روزنامهنگاری داستان نویسی مقاله نویسی نقدادبی | |||
زادروز | ٢شهریور ١٣٥٨ تهران | |||
ملیت | ایرانی | |||
کتابها | به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشیدلعنتی من منچستریونایتد را دوست دارم سرخِسفید خونخورده | |||
همسر(ها) | مریم حسینیان | |||
فرزندان | امیرحسین | |||
مدرک تحصیلی | کارشناسی زبانوادبیات فارسی | |||
دانشگاه | دانشگاه تهران | |||
اثرپذیرفته از | ابراهیم گلستان رضا براهنی | |||
|
نام مهدی یزدانیخرم با رسانههای مکتوب گره خورده است؛ او نویسنده و روزنامهنگار است و در حوزهٔ فرهنگ، هنر و ادبیات منتقد و تحلیلگر به شمار میآید. عمدهٔ شهرتش در این حوزه به نقدهای ادبی او بازمیگردد. وی از نوجوانی به نویسندگی و روزنامهنگاری علاقهمند شد و تنها چهارده سال بیشتر نداشت که در کلاسهای نویسندگی احمد غلامی که در «مجلهٔ شباب» برگزار میشد، شرکت کرد. هجده ساله بود که اولین یادداشت ادبیاش در روزنامه به چاپ رسید. او سپس با روزنامههای خرداد، فتح، همشهری، هممیهن، شرق، اعتماد، کارگزاران، اعتماد ملی و نیز هفتهنامههای «شهروند امروز»، «ایران دخت»، «هفتهنامه آسمان»، «هفتهنامه صدا» و «مجله نافه» همکاری کردهاست. یزدانیخرم دبیر سرویس ادبیات مجلهٔ «مهرنامه» و عضو شورای دبیران مجلهٔ «تجربه» است که به صورت ماهنامه در تهران منتشر میشوند. او همچنین مسئول انتخاب داستان ایرانی نشر چشمه و مشاوراصلی بخش ادبیات این انتشارات بهشمار میآید.
داستانکها
عکسها به داستانهایم جان می دهند
- «اتفاقهای تاریخی، تماشا کردن عکسهای قدیمی، دیدن انسانهای بینام و نشان که عکسهایشان در روزنامههای ٧٠، ٨٠ سال پیش به چشمم میخورد و ... همهٔ این مسائل مرا قلقلک میدهد تا برایشان قصه طراحی کنم.»[۲]
پیرهنزرشکیِ چوبک یقهام را گرفت
- «اما داستانِ من و صادق چوبک بازمیگردد به عصری زمستانی و سرد در دفتر مجله شباب درچهاردهسالگی. جمعِ داستانخوانی و مهمان آن هفته که محمد بهارلو بود همراه کتاب تازه درآمدهاش، یک آنتولوژی درجه اول از نویسندهگان ایرانی. چوبک در آن سال که به گمانم هفتاد و سه ساله میشد هنوز در جهان بود. گردون نوشته بود سوی چشمانش را از دست داده و در آمریکاست. محمد بهارلو در آن غروب پنجشنبه پیشنهاد کرد یک داستان از کتابش بخواند. و خواند، داستانِ «پیراهن زرشکی» را خواند که تا امروز هیچ داستان کوتاهی در ادبیات ایران نتوانسته چنین جان و روح من را متلاطم کند. وقتی محمد بهارلو خواندنِ داستان را تمام کرد من در حیرت کامل فرورفته بودم. حیرتی که تا امروز و هر بار که این داستانِ چوبک را میخوانم یقهٔ جانم را میگیرد.»[۳]
از کودکی تا به امروز
پدربزرگم قلب طهران قدیم
بهسبب گلشیری خواندن اخراج شدم
- «من در دبیرستان فرهنگ درس خواندهام. دبیرستان مثلاً نخبهگان علوم انسانی. مدرسهای خاص که در زمان ما شصت نفر بیشتر دانشآموز نداشت و حدادعادل، مدیرش بود. هدایت می خواندیم و اخوان و کافکا...هرچند بهسبب گلشیری خواندن اخراجی موقت شدم اما باز بازگشتم و این قصهٔ دیگریست..[۴]آنجا من و دوستانم مجله "نسیم" را در ميآوردیم. محسنِ آزرم همكلاسيام بود، روزبه صدرآرا بود، هادي حيدري و خیلیها که در رشتههای دیگر مطرح شدند. آن دوره را دورهٔ طلاييِ [دبیرستان فرهنگ]] میگویند. در تمامِ آن سالها کار ما نوشتن و خوندان و جدّي گرفتنِ خود بود. اينكه آدمی خودش را جدّی بگیرد خیلی راهگشاست. »[۵]
منبعشناسی و آثار
رمانها
به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشیدلعنتی
«به گزارش اداره هواشناسی...» اولین رمان یزدانیخرم است که در بیستوپنج سالگی نوشت و انتشارات ققنوس کتاب را سال ۱۳۸۴ منتشر کرد. رمان در سال ۱۳۸۵ جایزه بهترین رمان متفاوت سال را از آن خود کرد اما تنها دو ماه روی پیشخوان کتاب فروشیها بود و سپس توقیف شد. سرانجام پس از یازده سال ممنوع و نایاب بودن از نو منتشر شد. رمانی تجربی و آوانگارد که نقدها و بحثهای بسیاری برانگیخت. داستان ساختاری درهمپیچیده و ضدزمان دارد و درباره احوالاتِ یک روزنامهنگار و نویسنده به نام احمد است که در زمان گم شده است و صورتها و شکلهای مختلف مرگ را در دهههای مختلف تجربه کرده است.احمدِ گمشدهٔ زمان، گاهی به سال ٦٠ برمیگردد و کودک میشود و گاهی مردی میشود که از جنگ برگشته است، او در روایت شاعرانه خود میکوشد کابوسها و رؤیاهایش را لمس کند اما با مرگ ناگهانی همسر و دختر محبوبش کابوسهایش دوچندان میشود. رمان خط سیر زمانی منظمی ندارد و میکوشد با زبانی آهنگین به فرمهای «رمانشعر» نزدیک شود. رمانی با تعددِ مکان؛ از دانشگاه تهران گرفته تا خیابان ولیعصر؛ از خطِ مقدمِ جنگ تا بهشتزهرا... [۶]
من منچستریونایتد را دوست دارم
«منچستریونایتد» یک غمنامهٔ کمدیست که تهرانِ اسیردر حلقهٔ متفقان را در دههٔ٢٠ تا ٣٠خورشیدی روایت میکند. یک دوربین متشنج رویدست که در کوچه خیابانهای منتهی به کودتا، بیوقفه و سرگیجهوار، می دود. از ورای دیوار خانهها و از پسِ ذهن آدمها می گذرد، به پستوهای خوفناک جرم و قتل و خرافهپرستی و دعانویسی و فرزندکشی و آدمسوزی و تنفروشی سر میکشد. از گذرگاههای قدارهکشی و هوچیگری و ماجراجویی و ولنگاری و هرجومرجطلبی و روشنفکرنمایی عبور می کند و به خیابانهای کودتا می رسد.[۷]
سرخِسفید
رمان ''سرخسفید'' سومین رمانِ مهدی یزدانیخرم است. داستانی با حال و هوای انقلاب که از همین چند سال پیش و از خیابان معروف ۱۶ آذر آغاز میشود و خواننده را با خود به زمستان سال ۱۳۵۸ میبرد. چندین داستان و روایت با موضوع انقلاب در این بازه زمانی اتفاق میافتند که با هم ارتباط پیدا میکنند. رزمیکار سیوسه سالهای برای تبدیل کمربند قهوهای به سیاهدانیک قرار است با پانزده مبارز در مبارزهای یکدقیقهای شرکت کند. میان این مبارزها و در بحبوحهٔ کمرگیری و لگدها و ضربهها، قصهٔ آدمها هم روایت میشود که نقطه عطف زندگیشان دی ماه۱۳۵۸ است. رمان اینگونه نقش می بندد و پیش میرود تا در هر مبارزهای قصهای تعریف شود. قصهٔ کشیش یونانی آزادیخواه در برف و سرمای آن سال، قصهٔ بازیکن بلاتکلیف باشگاه تاج تهران، قصهٔ فروشنده کتابی که عاشق یک پزشک متخصص زنان ممنوع الکار شده و داستانهای و خردهروایتهایی که نقطه پیوندشان مبارزات رزمی کار جوان است. شخصیتهای زیادی در این اثر وجود دارند؛ از جنازه امیرعباس هویدا گرفته تا استخوانهای رضاخان و شخصیتهای بسیار دیگر. نقطه قوت این داستانها بکربودن قصه آدمهایش و جسارت و خلاقیت نویسنده است. انقلاب اگرچه ذاتا تحولی بنیادی در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است، در داستان ''سرخسفید'' به تمام آدمهای جامعه از هر طبقه و سنی، مرده و زنده، سرایت میکند تا جایی که شخصیت، ذات و منش آنها را تغییر میدهد. فرقی نمیکند جسد استالین و استخوان رضاخان باشند یا یک آدم معمولی در خیابان. [۸]
خونخورده
نقدهای ادبی
مقالهها
جوایز
- جایزهٔ ادبی واو را برای رمان به گزارش اداره هواشناسی: فردا این خورشیدلعنتی
- جایزهٔ بهترین رمان سال ۹۱ از هفت اقلیم و جایزهٔ بهترین رمان سالهای ۹۱ و ۹۲ از جایزه ادبی بوشهر برای رمان رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم
- جایزهٔ ادبی «چهل» برندهٔ پنج امید ادبیات داستانی ایران