خودکشی در ادبیات معاصر

نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۰۱ توسط چری (بحث | مشارکت‌ها)

ویلیام شکسپیر




خاطره‌نگاری

نسلی که ماییم

یادداشت شاهرخ مسکوب به تاریخ ۶/۵/۱۹۹۷خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

کند و کاوی در مفهوم خودکشی

خرد جمعی، خودکشی را شکلی از قتل می‌داند؛ خاتمه‌دادن عمدی به زندگی خود به میل خود و به دست خود. عده‌ای از اندیشمندان، خودکشی را به عنوان عملی مذموم و برهم‌زنندهٔ تعادل و موازنهٔ حیات اجتماعی بشر می‌دانند. عملی که به غریزهٔ بنیانی حیات، تجاوز می‌کند. در مقابل متفکران دیگری هستند که مخالف این نظرند.[۲]
«کارل مارکس» خودکشی را در نبود جایگزینی بهتر، افراطی‌ترین پناهگاه در مقابل مصیبت زندگی خصوصی می‌داند. در نظرگاه «دورکیم» خودکشی عبارت است از هر نوع مرگی که نتیجهٔ مستقیم یا غیرمستقیم کردار مثبت یا منفی خود قربانی است که می‌دانسته‌ است که می‌بایست چنان نتیجه‌ای به بار آورد. در واقع خودکشی زمانی اتفاق می‌افتد که قربانی در لحظه‌ای که عمل را مرتکب می‌شود تا به زندگی‌اش خاتمه دهد، با تمام وجود می‌داند که به طور طبیعی چه نتیجه‌ای از آن به بار خواهد آمد. هم مارکس و هم دورکیم خودکشی را در جامعهٔ مدرن، بیشتر بر اساس شرایط اجتماعی مورد بحث قرار می‌دهند تا شرایط روانی.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
دکتر «لینفورد ریس»، استاد دانشگاه و محقق انگلیسی، خودکشی را عمل آسیب‌رساندن به خود با قصد انهدام نفس معرفی می‌کند که ممکن است این قصد نامشخص و مبهم باشد. به زعم وی خودکشی و اقدام به خودکشی علامت است و بیماری محسوب نمی‌شود، لیکن رایج‌ترین بیماری از نظر اقدام به خودکشی بیماری افسردگی است. ریس سه عامل زمینهٔ روانی،‌ زمینهٔ اجتماعی و بحران‌های شخصی و اتفاقاتی که ایجاد فشارهای روانی می‌کند را عوامل اصلی اقدام به خودکشی معرفی می‌نماید.[۳]
در یک جمع‌بندی اولیه شاید بتوان خودکشی را فرار از وضعیت غیرقابل تحمل زندگی دانست. وضعیتی که شخص در آن «بی‌چاره» می‌شود و آگاهانه خودکشی را به عنوان تنها راه آسودگی و تنها چارهٔ «بی‌چارگی» انتخاب می‌کند. برای آشنایی با نظرگاه‌های مختلف در باب پدیدهٔ خودکشی به دیدگاه دو متفکر نظری می‌اندازیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

آلبر کامو و تنها مسئلهٔ جدی فلسفه[۴]

از نظر «آلبر کامو»، خودکشی تنها مسئلهٔ فلسفی جدی است. پاسخ به این مسئله مشخص می‌کند که زندگی ارزش زیستن دارد یا نه. او اعتقاد دارد خودکشی همواره فقط در حد پدیده‌ای اجتماعی مطرح شده اما چنین کاری در سکوت قلب، خود را به مانند کاری سترگ می‌نماید. کامو اندیشیدن را سرآغاز «به تحلیل رفتن» می‌داند و از جامعهٔ مدرن به این خاطر که امکان زیادی برای درک این سرآغاز(که به مرگ خودخواسته می‌انجامد) ندارد، انتقاد می‌کند.
روزنامه‌ها اغلب در بیان علت خودکشی از «غم پنهان» یا «بیماری درمان‌ناپذیر» می‌گویند اما به نظر کامو، خود را کشتن به مثابهٔ نوعی اعتراف است: اعتراف به اینکه «زندگی به زحمتش نمی‌ارزد»؛ اینکه «از زندگی عقب افتاده‌ایم» یا «آن را نمی‌فهمیم». کسی که داوطلبانه مرگ را می‌گزیند، نشان می‌دهد که حتی به گونه‌ای غریزی به فقدان دلیلی محکم برای زندگی‌کردن و بیهودگی رنج پی برده‌است؛ البته وابستگی انسان به زندگی همواره نیرومندتر از تمام بدبختی‌های جهان بوده‌است؛ شاید به این خاطر که داوری جسم، کارآتر از داوری جان است و جسم همیشه در برابر نیستی پا پس می‌کشد.
کامو از رهگذر این پرسش نگاهی به تفکرات فلاسفه، شاعران و نویسندگان می‌اندازد:
«مارتین هایدگر» هستی را همتراز «دلمشغولی» می‌داند و تنها واقعیت وجود را «نگرانی» معرفی می‌کند. اگر انسان در زرق و برق دنیای رنگارنگ پیرامون خود گم شده‌باشد، این نگرانی، ترسی اندک و آنی است؛ اما همین ترس به تدریج تبدیل به دل‌نگرانی «موجود در هستی» می‌شود:


کامو در روند تجربه‌های «داستایوفسکی» محکوم به مرگ، رویدادهای روح خشمگین «نیچه»، نفرین‌های «هملت» و اشرافیت تلخی که «ایبسن» توصیف می‌کند، چاره‌ناپذیری جهان را می‌بیند که روح انسان را به سوی «عصیان» سوق می‌دهد. این عصیان از منظر کامو، کلید پاسخ به مسئلهٔ خودکشی است. پذیرش و درک پوچی جهان عصیان را ایجاد می‌کند و این خلاف راهی است که به خودکشی می‌انجامد. به نظر او، زندگی و انسان‌دوستی ما را باید به اعتراض و عصیان بکشد و نه به سوی مرگ و تسلیم.
«سیزیف» شخصیتی اسطوره‌ای است که تبلور پاسخ آلبر کامو به پرسش «بودن یا نبودن؟» است. سیزیف متوجه شده که دنیا عاری از معنا و لبریز از ستم و درد است، اما او به ظلم حاکم بر جهان گردن نمی‌نهد:
خدایان، سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته‌سنگی را تا قلهٔ کوهی بغلتاند و از آنجا، آن تخته‌سنگ با تمامی وزن خود پائین می افتاد. خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام، تنبیهی دهشتناک‌تر از کار بیهوده و بی امید نیست...
آری، سیزیف مانند خود کامو «اهل نبرد» است.

خودکشی و آزادی از رنج در دیدگاه آرتور شوپنهاورخطای یادکرد: برچسب <ref> نامعتبر؛ نام‌های نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه[۵]

شوپنهاور به رغم آن‌که به خودکشی توصیه نمی‌کند، اما آن را سزاوار سرزنش نیز نمی‌داند و از این واقعیت تاسف می‌خورد که خودکشی اغلب، نوعی جرم محسوب می‌شود؛ «در حالی که آشکارا چیزی در جهان وجود ندارد که هر کس چنان حق بی‌چون و چرایی بر آن داشته باشد که بر خودش و زندگی‌اش دارد». شوپنهاور معتقد است تنها ادیان توحیدی‌اند که خودکشی را جنایت به حساب می‌آورند در حالی که دلایلی منطقی برای آن ارائه نمی‌دهند. او در این مورد به ویژه با مسیحیت مخالف است؛ دینی که هستهٔ مرکزی‌اش این حقیقت است که رنج، غرض واقعی زندگی است. از این رو که خودکشی کوششی است برای آزادکردن خود از رنج، مسیحیت آن را برنمی‌تابد. شوپنهاور ردیه‌ٔ «کانت» بر خودکشی به عنوان نقض امر مطلق را نمی‌پذیرد و در مقابل از اثر «هیوم» در باب خودکشی ستایش می‌کند که دلایل ضعیف ادیان علیه این فعل را به خوبی رد می‌کند.
شوپنهاور بر این باور است که نفی «خواهش زیستن» به هیچ روی به معنای نابودی نیست بلکه صرفا همان عمل نخواستن است. انسان در منظر شوپنهاور، ذاتا متشکل از ارادهٔ معطوف به زندگی است؛ جهد و کوششی کور و بی‌امان که سرنوشت انسان را با ناکامروایی، دل‌سردی و سرخوردگی عجین می‌کند. به این ترتیب:
«رنج، ذاتی زندگی است و لذا از بیرون بر ما روان نمی‌شود.»
این منظر به این معناست که حتی دست یافتن به اهدافی که مطلوب ماست، هرگز کوشش و رنج را یک‌سره متوقف نمی‌کند؛ عن‌قریب برای غایات دیگری خواهیم کوشید و بیشتر رنج خواهیم برد. این رنج همیشگی، زندگی انسانی را چنان تیره‌روز می‌کند که خودکشی به مثابهٔ یک راه رهایی مطرح می‌شود. اما یک عامل قوی‌تر از میل به خودکشی هم وجود دارد: ترس از مرگ. البته او این ترس را به دلایلی، غیرعقلانی می‌داند.

حال اگر لازم نیست از مرگ بترسیم، آیا می‌توانیم برای گریختن از رنج ارادهٔ معطوف به زندگی خود را بکشیم؟

شوپنهاور در اینجا بر این عقیده است که خودکشی از هدف خود بازمی‌ماند، یعنی نمی‌تواند شخص را از رنج اراده‌ورزی نجات دهد. او تمایزی بین «من فردی» و «سرشت طبیعی راستین» شخص برقرار می‌کند و ادعا می‌کند که سرشت طبیعی راستین افراد نمی‌تواند از وجودداشتن دست بکشد هر چند که من فردی آنها بمیرد. تا اینجا شوپنهاور اثبات می‌کند که امکان آزادی از رنج وجود ندارد؛ اما او در مورد پدیدهٔ خودکشی یک گام فراتر می‌نهد. خودکشی برای او، مصداقی از ارادهٔ معطوف به زندگی است که علیه خود عمل می‌کند. به این صورت خودکشی تناقضی صریح است که به جای براندازی اراده، فقط در براندازی فنومن فردی موفق است. در واقع با خودکشی، آگاهی فردی برمی‌افتد اما منبع رنج، که در دیدگاه شوپنهاور اراده است، هنوز پابرجاست.
سرانجام می‌توان گفت شوپنهاور به صراحت می‌گوید شخص، حق فردی دارد که برای رسیدن به آزادی از رنج، مرتکب خودکشی شود و حتی او می‌پذیرد که می‌تواند بفهمد چرا شخص به چنین کاری اقدام می‌کند، اما سپس امکان تحقق این آزادی را انکار می‌کند:

«هرکه با وبال‌های زندگی آزرده شود، هر که به زندگی عشق بورزد و آن را تایید کند، اما از عذاب‌های آن بیزار باشد و به ویژه دیگر نتواند سرنوشت سختی که بر او فرود آمده را تاب آورد، نمی‌تواند با مرگ، به رهایی امید داشته باشد و نمی‌تواند خودش را با خودکشی حفظ کند.»

تاریخچه‌ای از خودکشی در ادبیات معاصر

در این سال‌شمارها به تمامی ادیبانی که به اختیار خود مرگ را برگزیده‌اند، اشاره نشده‌است؛ اما سعی کرده‌ایم فهرستی مختصر از این رفتگان فراهم کنیم.

سال‌شماری از مرگ خودخواسته در میان شاعران و نویسندگان ایرانی

  • ۱۹ فروردین ۱۳۳۰: صادق هدایت، داستان‌نویس، مترجم و نقاش پیشرو، به گاز پناه برد و از زندگی گریخت. جسد او را در کف آشپزخانهٔ آپارتمانش در پاریس یافتند.[۶]
  • ۷ آبان ۱۳۳۸: چنگیز مشیری، نویسنده و منتقد موسیقی، در یکی از بیابان‌های منطقهٔ الهیه با شلیک گلوله‌ای با زندگی وداع گفت.[۷]
  • ۱۳۴۲: مسعود شادبهر شاعر شیرازی، هنگام مرخصی در دوران سربازی، در خانهٔ خواهرش در کرمانشاه خودکشی کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
  • ۱۳۴۴: بهروز فربود، نویسندهٔ سلسله مقاله‌های «سال‌های سیاه» و کارمند سفارت ایران در فرانسه، در بازگشت به ایران با خوردن ۱۲ قرص به زندگیش خاتمه داد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
  • ۱۳۵۸: هوشنگ بادیه‌نشین، شاعر خوش‌قریحه، روزی از قهوه‌خانهٔ روبروی کافه فیروز بیرون آمد، درختی را بغل کرد و مُرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
  • ۸ خرداد ۱۳۶۷: عباس نعلبندیان، نمایشنامه‌نویس، داستان‌نویس و مترجم، بعد از زندانی‌شدن و بیکاری، با خوردن تعداد زیادی قرص با زندگی وداع گفت.[۸]
  • ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵: تعدادی از ساکنان روستای «جواهرده» رامسر، در جنگل جسد غزاله علیزاده، رمان‌نویس و داستان‌نویس و خالق «خانهٔ ادریسی‌ها» را یافتند که خود را از درختی حلق‌آویز کرده بود.[۹]
  • ۱۵ اردیبهشت ۱۳۷۶: اسلام کاظمیه، داستان‌نویس، فعال سیاسی و روزنامه‌نگار تبعیدی، در پاریس، ابتدا مقدار زیادی سم و الکل خورد و بعد با کیسهٔ پلاستیکی خود را خفه کرد.[۱۰]
  • ۱ تیر ۱۳۷۶: ابراهیم منصفی، شاعر، خنیاگر، نویسنده و بازیگر هرمزگانی که در جنوب با عنوان «نیمای هرمزگان» و لقب «رامی» مشهور است، خودخواسته به آغوش مرگ شتافت.[۱۱]
  • ۲۶ شهریور ۱۳۸۱: حسن هنرمندی، شاعر، پژوهشگر، مترجم و منتقد ادبی که ترجمه‌ها و آثارش، از نخستین کوشش‌های ادبیات تطبیقی در ایران بود، در پاریس، با خوردن چند قرص خواب‌آور و کنیاک خودکشی کرد.
  • ۲۷ اسفند ۱۳۸۸: منصور خاکسار، شاعر، نویسنده و فعال سیاسی، در آمریکا در سن ۷۱ سالگی به زندگی خود پایان داد.[۱۲]
  • ۱۲ خرداد ۱۳۹۸: مرتضی کلانتریان، حقوقدان و مترجم آثاری چون «قرارداد اجتماعی» از ژان ژاک روسو، «وجدان زنو» اثر ایتالو اسووو و «دیدار به قیامت» از پی‌ير لومتر، از پنجرهٔ اتاقش به پایین پرت شد. گمانه‌ها در مورد خودکشی کلانتریان فراوان است اما فرزندش، این ادعا را تکذیب کرده‌است.[۱۳]


===سال‌شماری از مرگ خودخواسته در میان شاعران و نویسندگان خارجیخطای یادکرد: برچسب تمام‌کنندهٔ </ref> برای برچسب <ref> پیدا نشد

مرگ‌نامه‌ها

به قول بیهقی: خپه سازم...

اسلام کاظمیه قبل از وداع با این دنیا در بخشی از یادداشت‌های ده‌صفحه‌ای خود اینگونه می‌نویسد:
«رفتیم و دل شما را شکستیم...
چون ممکن است کار این کثافت‌کاری(اختیاری-اجباری) بنده به مقامات قضایی بکشد برای آسان‌شدن کارها چند کلمه مهملات بالا را به فرانسه نوشتم تا کارشان راحت‌تر شود (سفارش‌هایی در مورد نوشته‌ها و وسایل‌ و بدهی‌هایش می‌کند) (می‌بینید که در این لحظه‌ها هم به فکر راضی‌کردن غریزهٔ بی‌صاحاب‌موندهٔ بقا هستم. خنده‌دار است، نیست؟). دیگر ناگفته نگذارم. در این لحظهٔ مسموم تنها آرزویی که به دلم ماند اینکه دلم می‌خواست در مملکت خودم بمیرم. عجیب است که آنقدر آن خراب‌شده را دوست دارم و به مجموعهٔ تاریخ، فرهنگ و مردمی که در آن واحد جغرافیایی هستند، همیشه عاشقانه و با احساسات بیش از عقل علاقه داشته‌ام و دارم.
زندگی = ناراحت و بی‌اختیار خود به دنیا آمدن – یک عمر بی‌اختیار خود دویدن از مرگ ترسیدن و بی‌اختیار و میل خود رفتن.
حالا من دارم دست‌کم سومی را به اختیار خود انجام می‌دهم و به جای ترس از آن به ریشش می‌خندم. مقداری سم در حدود یک ساعت پیش خوردم. با شراب متوسط، که کاش خوبش را خریده بودم. امروز ظهر هم بر خلاف پرهیز پزشکی در رستوران مقبول «فرانسوا کوپه» همراه کسی که مرا دوست می‌داشت و جورم را می‌کشید و دوستش می‌داشتم آخرین ناهار را خوردم، تظاهر به پرهیز پزشکی کردم، فکر می‌کردم نکند باهوش عزیزی بو ببرد. اما شب عاقبت فکر کردم(از زندگی لذت ببرم Merde alord!) بعد از ۹ ماه پرهیز به غذای قراضه نمک مفصلی زدم که از بی‌نمک خوردن بدم می‌آمد. شراب را(یک بطرگذاشتم) سم اثر کرده ولی پیداست کاری نیست. اما اختراع دیگری هم برخاستم و کردم. دنیا را چه دیدی... باید به وسیلهٔ موثرتری هم دست زد.-۵ دقیقه فاصله- اختراع کامل شد، کیسهٔ پلاستیکی و خفگی. حافظ را هم باز کردم. آمد! «یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش» الخ. حالا یک سیگار که نه ماه ذخیره داشتم روشن کنم و از ترس اینکه سم بیوک‌آقا کاری نباشد خودم را خفه کنم یا به قول بیهقی «خپه سازم»...
.............آگهی-اعلان-اخطار
احمقانه و طبق عادت(و خنده‌دار) که آثار اولین سیگار بعد از هشت ماه ترک را معدوم کردم به این امید که کار آرام‌ آرام تمام می‌شود و لازم به زحمت و درد‌کشیدن(خپه‌کردن) نمی‌کشد، ولی الان که ساعت شش صبح است هنوز بیدارم و شنگول. به اهل تریاک بگویی آنچه به آنها می‌فروشند مصنوعی است و خودشان را گول می‌زنند.
متاسفانه راحت نفس می‌کشم و ساعت‌ها فیلم قشنگ و آرام‌بخش طبیعت و شکار که خیلی دوست‌داشتم تماشا کرده‌ام.
............. دنبالهٔ آخرین پرنفسی‌ها
باز هم از همهٔ آنها که زحمتتان دادم و احوالتان را پریشان کردم عذر می‌خواهم موفقیت همه‌تان را آرزومندم.
تا هوا به کلی روشن نشده و وقت نگذشته دست به کار شوم که بالاخره اینجا هم شکست خوردم. کار تمیز از آب درنیامد و کثافت‌کاری شد.
ببخشید
ساعت ۷:۴۰ صبح ششم آوریل»
یادداشت شاهرخ مسکوب: ماه مه را با آوریل اشتباه کرده. در اینجا «اسلام» یک ماه زودتر خودش را می‌کشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

منبع‌شناسی

پانویس

  1. شیکسپیر، سوگنمایش هملت شاهپور دانمارک، ۱۶۶ و ۱۶۷.
  2. عطاءالهی. «خودکشی Suicide». حافظ، ش. ۱۰۶، ۶۴تا۶۶. 
  3. جمشیدی، خودکشی صادق هدایت، ۳۳۵و۳۳۶.
  4. کامو، روزها در راه، ۵تا۸۶.
  5. تروگان. «خودکشی به مثابهٔ آزادی از رنج در جهان به مثابهٔ اراده و برابرنهاد شوپنهاور». هفت آسمان، ش. ۶۷و۶۸، ۱۳۱تا۱۴۴. 
  6. هدایت. «پنجاهمین سالروز خودکشی صادق هدایت». بخارا، ش. ۱۷، ۲۸۶تا۲۹۲. 
  7. اصلانی، بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی‌آشنا، ۴۱تا۵۸.
  8. «یادی از عباس نعلبندیان؛ راوی روایت‌های متروک». 
  9. «غزاله علیزاده». 
  10. مسکوب، روزها در راه، ۷۱۹تا۷۲۴.
  11. «زندگینامهٔ ابراهیم منصفی». 
  12. «منصور خاکسار». 
  13. «خودکشی مرتضی کلانتریان». 

منابع

  1. شیکسپیر، ویلیام (۱۳۸۵). سوگنمایش هملت شاهپور دانمارک. ترجمهٔ میرشمس‌الدین ادیب سلطانی. نگاه.
  2. هدایت، جهانگیر. «پنجاهمین سالروز خودکشی صادق هدایت». بخارا، ش. ۱۷ (فروردین ۱۳۸۰). 
  3. اصلانی، محمدرضا (۱۳۸۴). بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی‌آشنا (یادداشت‌های پراکنده و...). نیلوفر.
  4. مسکوب، شاهرخ (۱۳۷۹). روزها در راه. خاوران پاریس.
  5. کامو، آلبر (۱۳۹۷). اسطورهٔ سیزیف. ترجمهٔ محمود سلطانیه. جامی.
  6. علی‌اصغر، عطاءالهی. «خودکشی Suicide». حافظ، ش. ۱۰۶ (مهر ۱۳۹۲). 
  7. جمشیدی، اسماعیل (۱۳۷۶). خودکشی صادق هدایت. زرین.
  8. شوپنهاور، آرتور. «در تایید و نفی خواهش زیستن». ارغنون. ترجمهٔ خشایار دیهیمی، ش. ۲۶و۲۷ (بهار و تابستان ۱۳۸۴). 
  9. تروگان، کریستوفر رولاند. «خودکشی به مثابهٔ آزادی از رنج در جهان به مثابهٔ اراده و برابرنهاد شوپنهاور». هفت آسمان. ترجمهٔ محسن اکبری، ش. ۶۷و۶۸ (پاییز ۱۳۹۴). 

پیوند به بیرون

  1. «یادی از عباس نعلبندیان؛ راوی روایت‌های متروک». بی بی سی فارسی. بازبینی‌شده در ۷شهریور۱۳۹۸. 
  2. «غزاله علیزاده». پرشین وی. بازبینی‌شده در ۷شهریور۱۳۹۸. 
  3. «زندگینامهٔ ابراهیم منصفی». وب‌سایت رسمی ابراهیم منصفی. بازبینی‌شده در ۷شهریور۱۳۹۸. 
  4. «منصور خاکسار». رادیو زمانه. بازبینی‌شده در ۷شهریور۱۳۹۸. 
  5. «خودکشی مرتضی کلانتریان». آفتاب نیوز. بازبینی‌شده در ۷شهریور۱۳۹۸. 
  6. «خودکشی دیوید فاستر والاس». فارس نیوز. بازبینی‌شده در ۷شهریور۱۳۹۸. 
  7. «Writers who commited suicide». Encyclopedia Britannica. بازبینی‌شده در ۷شهریور۱۳۹۸.