بیژن الهی
بیژن الهی شاعر، نفاش و مترجم ایرانی بود.
بیژن الهی | |
---|---|
شرم در نور است و این، پایان هر سخنیست | |
نام اصلی | بیژن الهی شیرازی |
زمینهٔ کاری | سرایش، نقاشی، ترجمه |
زادروز | ۱۶ تیر ۱۳۲۴ تهران |
پدر و مادر | علیمحمد الهی و قدسیخانم |
مرگ | ۹ آذر ۱۳۸۹ تهران، خیابان شیراز |
محل زندگی | تهران، لندن، پاریس زعفرانیه، تهران |
علت مرگ | ایست قلبی |
جایگاه خاکسپاری | بیجده نو، مرزنآباد |
نام(های) دیگر |
فرهاد سامان، فرود خسروانی، طاهر علفی، تینا شهرستانی |
پیشه | شاعر، نقاش، مترجم |
همسر(ها) | غزاله علیزاده، ژاله کاظمی |
فرزندان | سلمی |
استاد | جواد حمیدی |
دلیل سرشناسی | شعر برف |
اثرپذیرفته از | نیما یوشیج،فریدون رهنما، آرتور رمبو، کنستانتین کاوافی و... |
داستانک
خرابههای ری نزدیک تهران است
محسن صبا، دوست صمیمی بیژن، که با او هممدرسهای نیز بوده است، چنین نقل میکند:
« | فکر میکنم یکی دو هفته بیشتر طول نکشید که بیژن صبحها در نهایت آراستگی، با شعری ماشینشده، از راه میرسید؛ من را به کناری میکشید و با لحن خاص دلچسپاش آن را می]واند. یک روز تصمیم گرفتم یکی از آن شعرها را در روزنامهٔ دیواری مدرسه بیاورم. عجیب این بود که خودش هم استقبال کرد ـ این شاید نخستین نشانههای حادثهجویی پیشتازاهاش بودـ بعد حتا جند بیتی هم از صائب، لابد برای زمینهچینی ذهن خوانندگان احتمالی مدرسه، زینت روزنامه کرد. این ماجرایی است از دورهٔ شانزده سالگی بیژن. در آن روزنامه دیواری به هر حال ضمانت صائب هم افاقه نکرد. بچههای مدرسه، از سر خشم، روزنامهٔ دیواری را قیمهقیمه کردند و روی دیوار هم هر چه بدوبیراه بود حوالهٔ شاعر جوان. در عوض او چنان از این ناهمگون بودنِ خودش به شوق آمده بود که قردای آن روز دو تا از نقاشیهایش را به من هدیه داد. اما شعری که بیژن برای روزنامهٔ دیواری مدرسه به من داده بود هنوز دو سطری از آن به یادم مانده است:
|
» |
ترجمهٔ لورکا، بیانیهٔ شعر حجم و رؤیایی
به نقل از محسن صبا:
« | وقتی کمی قبل از سال ۱۳۵۰ بیژن الهی دفتر علف ایام را به چاپ سپرد و در همان ماههای اولیهٔ سال پنجاه از میان برد، مشخص بود که او تصمیم دارد شاعری را کنار بگذارد. سرخوردگی اولیهٔ بیژن از کلکی بود که یدالله رؤیایی سوار کرد. آنقدر انتشار لورکا را عقب انداخت تا کتاب شعر خود را پیشتر آورد. اظهرمنالشمس بود که این رؤیایی با کتابهای قبلیاش تفاوت کلی دارد و فقط آدمهای معدودی معدودی بودند که پس از انتشار لورکا (که مدتها حاضر بود) نقش الهی را در زبان رؤیایی ککه متعلق به نسل شاعران قبل بود بدانند. رؤیایی از اینکار نیمنگاهی هم به جریان شعر حجم داشت که میخواست عناصر شعر دیگر را که سبک خاصی نبود با نام دیگر مصادره کند که نفوذ لازم را نیز در اختیار داشت و فکر میکرد در مدتی که بیژن در اروپا است آنقدر امضا جمع میکند که بیژن هم قبول میکند. اما او هیچوقت حاضر به امضا نشد، چون با اصل نامگذاری برای سبک شعر موافق نبود. واقعیت این است که من از آغاز دوستی با بیژن تا آخرین روزهایش هرگز ندیدم که بیژن از شعر شاعران بعد از نیما حتا به یک خط اعتنایی کرده باشد.[۲] | » |
چشم ژالهبار
مسعود کیمیاییِ فیلمساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبهای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است:
« | من غزاله علیزاده که بعدها همسر بیژن شد را نمیشناختم ولی هم شاهد عقدش بودم هم طلاقش. طلاق خیلی تلخی هم بود. اما ماجرای ازدواجش با ژاله کاظمی کاملاً از طریق من صورت گرفت. ماجرا اینطور بود که یک روز بیژن به من تلفن کرد و گفت من عاشق شدم، عاشق کسی شدم که تو میشناسیش و دست توست. گفتم کیه؟ که گفت و من هم تلفن کردم به ژاله و ماجرا را برایش تعریف کردم. زمانی که می خواست با ژاله ازدواج کند من و «شمیم بهار» شاهدش بودیم. یعنی ما دو نفر بودیم. بعدها گاه گداری موضوعات شان را حل می کردم. در ازدواج دومش با ژاله اصلامن فکر نمی کردم که آنقدر ژاله را دوست داشته باشد. شبی که ژاله فوت شد دو شب بعدش بیژن فهمید تلفن زد به من، واقعا صدایش به سقف می چسبید آنقدر بلند گریه می کرد. آنجا من فهمیدم خیلی ژاله را دوست داشت اما نمی گفت: یعنی آنقدر نمی گفت.[۳] | » |
غروبها
مسعود کیمیایی در رابطه با سالهای آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته است:
« | بیژن این اواخر خیلی حال روحی بدی داشت. خیلی از عصرهای خودش میترسید. به دلیل اینکه من خیلی با او نزدیک بودم اصلاً نمیشود یک چیزهایی را گفت. برای اینکه زندگی به طور قطع صددرصد خصوصی او است. خیلی روزهای بدی را می گذراند. از غروب به بعد، از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد واقعا یک مشت رطیل و عقرب در جانش بود تا فرضاً بشود ۱۲ و نیمهشب بگذرد تا یواشیواش آرام میشد. میآمد پهلوی من در مدرسه. بعد از اینکه بچه ها میرفتند، میز بیلیارد آنجا بود که بچهها بازی میکردند و مینشست و سرش گرم بود. مینشست نگاه میکرد. هیچکاری نمیتوانستم بکنم... در آن روز عصر هر چه کردم نماند. میگفت: مسعود از غروب می ترسم. انگار در شنزار روی سنگهای داغ بدوی. همه کار کردم به خانهام بیاید. برایش ماشین گرفتم اما آمد و زود رفت. پسفردا عصر به یادش بودم. پیش خودم فکر می کردم نکنه بترسد. رسیدم به مدرسه که به او تلفن بزنم دیدم یکی از دستیارام میخواهد چیزی بگوید، اما می ترسد- نه از من- از اینکه دروغ باشد، از اینکه ناخوشی قلب من بالا بزند. اما گفت...[۳] | » |
روایت مرگ او به این شکل است
به نقل از هادی محیط:
« | روایت مرگ او به این شکل است که ظاهراً بیژن احساس ناراحتی قلبی میکند و نمیدانم چگونه بوده که با محمدرضا پورجعفریِ داستاننویس برای بردنش به بیمارستان و همان زمان هوای تهران به شدت آلوده بود. ظاهراْ آنها که با آزانس به بیمارستان میرفتند به ترافیک سنگینی برخورد میکنند و تا برسند، بیژن تمام میکند... پسفردای آن روز که دخترش سلمی هم از پاریس رسید صبح با یکی دو ماشین به سمت بهشت زهرا رفتیم. من و داریوش (اسدی کیارس) و مجتبی آجرلو از دوستان داریوش به غسالخانه رفتیم و جسد بیژن را آوردند. مثل یکی دیگر از خودش شده بود. از همیشه لاغرتر مینمود. مرگ حالا در او بود. موهای بلند جوگندمیش را که از پشت میبست، داشت. تن نحیف عریانش رو سنگ غسالخانه چیز کمی از بیژن زنده را در خود نشان میداد. لپهایش کامل فرورفته بود. با دهان نیمهباز انگاری برای تنفس در حال تنفس برای همیشه خاموش شده باشد... بعد آمبولانسی آمد برای بردن او... بعد از آمدن آمبولانس از من خواسته شد که سوار آمبولانس شوم و با راننده به سمت چالوس برویم... نرسیده به چالوس بایستی وارد یک جاده فرعی میشدیم و تا یک ساعت در دل کوهستانهای زیبای شمال میراندیم تا به روستای بیجده نو برسیم. در کل آن روز به جز روستاییان، بیست سی نفر بیشتر نبودیم. یکی از اهالی روستا بر جنازه نماز خواند و سپس بیژن الهی را در سراشیبی یک گورستان کوچک در دل کوهستانهای البرز به خاک سپردیم و برگشتیم.[۴] | » |
زندگی و تراث
سالشمار زندگی بیژن الهی
- ۱۳۲۴: تولد در محلهٔ حسنآباد تهران. ۱۶ تیرماه ۱۳۲۴.
- ۱۳۴۱: سرودن نخستین شعر منتشرشدهاش، «برف».
- ۱۳۴۳: انتشار شعر «برف»، آبانماه، در نشریه «جُنگ طرفه۲».
- ۱۳۴۴: انتشار شعر «اینک»، مهرماه، در مجلهٔ «اندیشه و هنر»، دورهٔ پنجم، شمارهٔ هفتم.
- ۱۳۴۵: انتشار شعر «آزادی و تو»، اردیبهشتماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ اول.
انتشار شعر «مدیحه»(تقدیم به مسعود کیمیایی)، فروردینماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ دوم.
انتشار شعر «هاروت»، خرداد و تیرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ سوم و چهارم.
انتشار شعر «طاعون»، «تراخم»، «سل» و «گلیلی در پردهٔ خون»، آذرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ نهم.
- ۱۳۴۶: انتشار شعر «شقاقلوس» و «روزی بزرگ میگذرد» در «دفترهای روزن».
- ۱۳۴۶: انتشار دفتر «چهارگوش خودی» در کتاب «شعر دیگر، کتاب اول»، چاپشده در نشر «سازمان انتشارات اشرفی».
- ۱۳۵۰: انتشار دویست نسخه از «علف ایام» در قطع خشتی. سوزاندن همهٔ نسخههای «علف ایام».
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
بیژن الهی، که نام کاملاش در شناسنامه بیژن الهی شیرازی بود، در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۲۴ شمسی به دنیا آمد.[۵] او زبان فرانسوی را تا قبل از سال ۱۳۴۷ با معلمهایی که مادرش میگرفت، به طور خصوصی و در منزلش فرا گرفت.[۶]
شخصیت و اندیشه
بیژن الهی دارای شخصیت سرسخت و عزلتگزینی بود. این عزلتگزینی بهگونهای بود که در دهههای پایانی عمرش، گمان میرقت که دیگر او زنده نیست. شخصیت گوشهگیر او بهگونهای بود که هرگز اجازهٔ چاپ مجدد آثارش یا چاپ آثار منتشرنشدهاش را نمیداد. به نقل از هادی محیط، بیژن الهی در گفتوگویی با وی، علت چاپ نشدن آثارش را «همین دوستان روشنفکر» معرفی کرده است. «اینها نگذاشتند من کار کنم.» [۴]
همچنین از نظر هادی محیط، بیزن الهی دارای شخصیتی بیحوصله و خسته از روزگار و اندکی افسرده بوده است:
...وگرنه هنوز میگفت و میخندید و نشاط زندگی داشت. آدمی نبود که البته بشود وارد جهان شخصیاش شد. به شدت گزیدهکار و سختگیر بود در انتخاب آدمهای اطرافش و فاصلهها را میناخت و فاصلهها را ارج مینهاد.[۴]
بابک احمدی که از دوستان الهی بود، به ویژگیهای دیگر شخصیت و اندیشهٔ او اشاره میکند:
بیژن تنهایی را دوست داشت و با وجود این مهماننواز بود و خانهٔ زیبایش میعادگاه به قول خودش «بروبچهها». ایمانش چندان ژرف بود که به ندرت از آن حرف میزد و البته کاری به کار کسی نداشت. اصرار نداشت همه مقل او فکر کنند یا حتی بکوشد تا او را بفهمند. بخشنده بود و کینهٔ کسی را به دل نداشت.[۶]
همچنین به گفتهٔ جعفر مدرس صادقیِ داستاننویس:
اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی میکرد و سخنی میگفت، همه از سر لطف بود وگرنه او، نه همسخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوستکلفتی هم نداشت که با بیرحمی زمانه دستوپنجه نرم کند. گاهی شکایتی میکرد اما فقط درددلی بود.[۵]
زمینهٔ فعالیت
ترجمه
بیژن الهی مسلط به زبانهای فرانسوی و انگلیسی بود[۷]، با زبان عربی آشنایی بسیار خوبی داشت[۸] و آثار بسیاری را از این زبانها، به تعبیر قاسم هاشمینژاد، با «قریحهٔ وحیآمیزش»، به فارسی برگرداند.[۹] از جملهٔ این آثار میتوان به ترجمههای او از عربی: حلاج[۱۰] و ابن عربی[۱۱]، از انگلیسی: ویلیام بلیک[۱۲]، تی. اس. الیوت[۱۳]، جیمز جویس[۱۴]، ویلیام شکسپیر[۱۵] و ادگار آلن پو[۱۵]، از فرانسوی: آرتور رمبو[۱۶]، هانری میشو[۱۵]، پل الوار [۱۷] و فلوبر [۱۸] و از اسپانیایی: لورکا[۱۹] اشاره کرد. همچنین او اشعار هلدرلین را از ترجمهٔ انگلیسیش به فارسی ترجمه و در دفتر شعری به نام «نیت خیر» چاپ کرد.[۲۰] از دیگر ترجمههای او به شکل غیرمستقیم و از روی ترجمه، میتوان به ترجمهٔ او از اشعار کاوافی[۲۱] و ماندالشتام[۱۷] اشاره کرد. برای درک تفاوت ترجمههای الهی با دیگران، میتوان نگاهی به نظر او دربارهٔ ماهیت ترجمه و مترجم انداخت. الهی، دربارهٔ مترجم، ترجمه و اسلوب آن، در جایی چنین شرح میدهد:
سخن از دو قطبی عالم ترجمه رفت. این باره بگیر اولی نویسندهست (به معنای اعم: شاعر و داستاننویس و عالم و عارف و که و که)، دومی بازنویسنده، اگر تعبیری از مترجم باشد. پس بگو ترجمه کلاً دو گونه میشود: «مقید» و «مختار.» اولی با قواعد اعمالیست، دومی با قواعد اختیاری. هر دو ترجمان هم، اگر که شایستهاند، وفادارند؛ الا که اولی وفادار قواعدی است که نویسنده اعمال میکند، و دومی وفادار قواعدی است که بازنویسنده اختیار میکند. همزمان که قواعد اختیاری بازنویسنده کلاً یا بعضاً ناظر به قواعد اعمالی نویسنده است به هر اعتباری از اعتبارها. «ترجمهٔ مختار» یعنی که دومی، خود دو مقولهٔ کاملاً جداست. یکی به نامگذاری ما، «همرازی»ست، که خود، گذشته از دمسازی، رسانای اشتراک در سرّ و لون و ساخت تواند بود (ناظر به باطن و ظاهر و رابط این دو.) قصد این ترجمه آفرینندگیست («خلق») در سطوح مختلف به مقاصد مختلف. دومی، اما، قصدش آزادرویست (مقولهٔ ثانی از همان «ترجمهٔ مختار»). «تصرف» به همین ترجمه گفتهاند، یا که «دخل و تصرف». از این دو مقولهٔ کاملاً جدا در مقام رویارویی (یعنی هرگاه که در قبال هم، یا که باالنسبهٔ هم، یاد شوند)، بنده به «دخل» و «خلق» عبارت کردهام.[۲۲]
به گفتهٔ آیدین آغداشلو:
میخواست متنهای اصلی را بخواند. میخواست ببیند در اصل و بدون حایل ترجمه، جان کلام چیست. یعنی مستقیماً با شعر با هر زبانی که بود ارتباط برقرار کند. درنتیجه از اینجا به بعد یک جریان حیرتانگیز و نبوغآمیزی شروع شد که به فراگیری چندزبان انجامیدو از فرانسه تا انگلیسی. یعنی الیوت را به انگلیسی، منصور حلاج را به عربی، رمبو را به فرانسوی و... در اصل هر متنی چهطور نوشته شده است و پیش خودش زبان اصلی را آموخت. این یک تناقض حیرتانگیز و غریبی بود که بدون آنکه زباندان باشد، زبانشناس شد. خاطرم هست که یکبار از من کتاب «تاریخ هخامنشیان» را خواست که نوشتهد اومستد بود و ترجمهٔ مرحوم مقدم.د از او پرسیدم: «تو چه علاقهیی به این کتاب داری؟» گفت: «مترجم لغاتی را در متن معادلگذاری کرده که بسیار ناباند و از یک نبوغ خلاقه میآیند، این لغات برای من خیلی مهماند.» یعنی خود متن کتاب خیلی برایش مهم نبود، لغاتی وضعشده برایش مهم بودند. بنابراین در بیژن چیزی شروع شده بود که اوایل خیلی با این ذهن هندسی- منطقی که من دارم جور در نمی آمد. یکی، دو مرتبه که ترجمه کرده بود، از شمیم بهار گرفتم نگاه کردم، متن فوقالعاده بود. از شمیم بهار که نظرش برای من همیشه حجت بود و هنوز هم هست، پرسیدم: «این همان انگلیسی الیوت است؟» که او هم پاسخ داد: «بله، این دقیقا همان معادل انگلیسی الیوت است.» وقتی که این را گفت حجت بر من تمام شد. درباره بیژن الهی یک اتفاق خیلی غریبی افتاده بود که فکر هم نمی کنم دیگر تکرار شود، اینکه زبانی مثل موم در چنگاش قرار و شکل میگرفت که شاید به تمامی به وجوه آکادمیک آن زبان آشنایی نداشت، ولی اتفاق غریبی بود. این مسئله را من یک بار در شخص دیگری هم دیدم، دربارهٔ عباس نعلبندیان. او هم بسیار فصیح و عالی با فارسی درخشان که در عین حال به درخشانی زبان اصلی بود ترجمه میکرد.[۷]
همچنین آغداشلو در پاسخ به این سؤال که «آیا ترجمه الهی را میتوان در مقابل ترجمههای دیگر فارسیزبانان از شاعران مذکور گذاشت یا مقایسه کرد» میگوید:
قابل مقایسه نیستند، ترجمههای بیژن جنسشان فرق دارد. برای اینکه بیژن الهی قطعاً یک نابغه بود... کاری که می کرد، این بود که شعر هولدرلین را دوباره به زبان فارسی، شکل شعر میگفت. نمینشست جای هر لغتی یک لغت پیدا کند و مثلاً ترتیب توالی کلمات را حفظ کند. این کارها را هم میکرد، ولی در حقیقت دوباره شعر میگفت. وقتی که فوت کرد یک اتاق انباشته از جزوه، دفتر و متن تا سقف داشت. همین طوری نمینشست که یک چیزی ازش بتراود، کارش را با تصحیحات مکرر همراه میکرد. به نظر من اتفاق غریبی که میافتاد و این برای آدمی مانند من که سعی میکند احساساتی نباشد، شاید به راحتی پذیرفته نشود، این بود که بیژن درجا و در لحظه هولدرلین می شد.[۷]
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران
قاسم هاشمینژاد
قاسم هاشمینژاد، از دوستان الهی، پس از مرگ او در یادداشتی چنین از دوست رفتهاش یادکرد:
« | صدای او صادقترین صدای ادبیات معاصر ایران است. صادقترین است، نه از آنکه جان و عمر و زندگیاش را یکسره بر سر کاری گذاشت که عاشقانه دوست میداشت. صادقترین است، از آنکه صدای او رازگشای زیر و بمهای ناشناخته زبان فارسی، لحن و لهجه فراموش شده آن، تواناییهای بیمانندش و آن موسیقی الفاظی بود که او به مدد قریحهٔ وحیآمیزش از دل چیزی بیرون میکشید که برای همگان نامنتظر و ناشنیده بود. یاران او میدانند که نه تنها صادقترین صدای ادب معاصر را از دست دادهاند، بلکه مهمترین و باقریحهترین و جامعترین شخصیت ادبی سه دههٔ اخیر ایران را دیگر در کنار خود ندارند. زبان فارسی با مرگ او بخشی از تواناییهایش را زیر خاک خواهد نهاد... دلسپردهٔ احادیث منقول از ائمهٔ اطهار بود و مدد معنوی از آنها میگرفت. گزارش فارسی او از «ابن عربی» حلاوت زبان شاعرانه و دقت بیان محققانه هر دو را دارد. حضرت ادب شرق و غرب زیر سیطره او بود. بالهای او گشوده بود به گذشته و آینده. آشناییاش با کاوافی شاعر یونانی او را با تلفیق دو زبان نوشتاری و گفتاری آشنا کرد. با شناخت تجربههای زبانی تندرکیا دامنههای تازه و امکانات تازهای را در زبان فارسی کشف کرد. تجربههای دو زبانی او از زبان نوشتاری و زبان گفتاری او را به نویسندگان سرآغازین، به رودکی، به فردوسی و سورآبادی پیوند میدهند. از این لحاظ چیزی از رازدانیهای کارورزان اولیه قلم، از آن آشام سرچشمه، در وجود و مذاق او بود.[۹] | » |
آیدین آغداشلو
به باور آیدین آغداشلو:
« | بیژن الهی آدم نازنین و فوقالعادهیی بود. ممکن است هر کسی بر اساس چارچوبهای ذهنیاش ایراداتی بر او وارد کند و نحوهٔ زندگیاش را نپسندد، خب اشکالی هم ندارد، ولی چیزی که غیرقابل انکار است آن نبوغ شعلهور مسلم است، بیژن در تجلیل این نبوغ کار زیادی کرد و خوراک رساند به این نبوغ که دیمی نباشد، کار عظیمی کرد... بیژن الگوی کسی نیست، مثل یک جرقه خیلی خاص و شهاب درخشانی بود که آسمان را طی کرد. شاید مدتها بنشینیم و به آسمان زل بزنیم و دیگر چنین شهابی نیاید. فصلهایی هست که این شهابها زیاد میشوند، در فصلهای خاصی شما شهابهای زیادی را در آسمان میبینید، دههٔ چهل یکی از این فصلها بود... من خودش را خیلی دوست داشتم شاید در جاهایی به نحوهٔ زندگیاش خیلی اعتقاد نداشتم، خردهگیری هم میکردم، شوخیهایی با او میکردم، اما هیچوقت گلاویز نشدیم. راستش حالاکه فکر میکنم، میبینم شفاعت این همه خاصبودن، متفاوتبودن و عجیببودن را آثارش به عهده گرفته اند.[۷] | » |
م. مؤید
« | بیژن گویی از پیش گزیده شده بود تا بیشتر از آن جهان ناپدیداری باشد و از دیدگاه آن جهان به این جهان پدیداری نگاه کند. آنچه او را نگه میداشت، جان فرهیخته باورکارش بود و این جان به گونهٔ شگفتآوری توان همخوانی با کسان گوناگونی را داشت که کمتر با هم همخوان بودند. بی آنکه این تنوع به مرزهای باورش آسیبی برساند. کوشایی شخصیاش، یعنی فرهنگیابی و علمطلبیاش بدانجا رسید که واژههایش را به بسندگی میشناخت. دیگر اینکه پیشآگاهیهای گسترشدارش بال به بال ناخودآگاهی جوشیده از اعماق و پابهپای فروتنی شریف او، همیشه مرا شگفتزده کرده است و میکند. شاید یکی از عوامل دلرباییهایش همین بود. کارهایش را متوقف شده و ایستا نمیدید و با آنها رفتوآمد داشت. خودش منتقدشان بود. من و بیژن مقدار معتنابهی فضاهای ذهنی مشترک داشتیم. به خاطر باورمندیهایمان که به نظر خیلیها عقبمانده میآمد. از نظر ما اشکالی هم نداشت. بدمان که نمیآمد هیچ، خوشمان هم میآمد... بیژن هم زبان عربیاش خوب بود. آدم عجیبی بود و به هر چه شعر و نوشته برتری داشت.[۸] | » |
اسماعیل خویی
« | با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته میشود. او شاعر نوآوری بود. یک جستجوگر شعر بود و با آنچه داشت هرگز راضی نمیشد. هر راهی که میرفت و هر کاری که میکرد، برای این بود که گونههای شعر خودش را نوتر کند. او به عالم عشق به معنای عرفانیاش راه یافت و ترجمههای خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب می دانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه، بیشتر آموختن بود تا ترجمهکردن، ولی دید که ترجمهٔ شعر هم زمینهای است برای تمرین سرودن... بیژن الهی و غزاله علیزاده در مدتی که با هم زندگی کردند، از یکدیگر بسیار آموختند.[۲۳] | » |
یدالله رؤیایی
« | در امروز ما، بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشتههای دور میآمد، و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پسفردا میشد، وقتی که فردا را از میان برمیداشت به گذشتههای دورتر میبرد و در این معامله غبار از گذشته برمیداشت، مادر لغت میشد، که میبرید و میساخت. یک «نئولوگ» عاشق، عاشق لوگوس. پیشتر و بیشتر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فرس نو) دارد و فرس نو دالانش ترجمه است.[۵] | » |
حافط موسوی
« | یکی از رازآلودترین چهرههای شعر نیم قرن اخیر ایران بود. یک دال بدون مدلول، یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود، مخفی و رازآلود، بودی که خودش را به نبودن زده بود. از خودش یک غیاب ساخته بود. گاهی بر زبان دیگران حاضر میشد. گاهی چون شایعهای دهان به دهان میگشت. مرگش همان قدر ناگهانی و غافلگیرکننده بود که گویی میخواسته است تا دیر نشده همه جستوجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتادونه، بهراحتی آب خوردن مرد.[۵] | » |
بابک احمدی
« | اکنون مشتاقان جوان ادبیات شاید درک کنند که چرا نسل ما تا این حد شعرهای الهی را دوست داشت. بیژن یکی از نزدیکترین دوستان من بود. از ۹ مرداد ۱۳۶۴ که در خانهٔ غزاله علیزاده دیدمش تا ۹ آذر ۱۳۸۹ که رفت، دوستی یگانه بود؛ مهربان، مشفق، خوشفکر، بذلهگو و مراقب. جز دوستی و مهر از او چیزی ندیدم. یادش در دلم زنده است و صدای گرم و دوستداشتنیاش هر روز در گوشم طنین میاندازد که یا شعرهای کاوافی یا هلدرلین را که ترجمه کرده بود میخواند، یا خاطرهای از سالهای کودکیاش تعریف میکرد یا از عشق به موسیقی میگفت. دوستان زیادی داشت، برخی از سالهای کودکی و نوجوانی برایش باقی مانده بودند؛ دوستانی از همه رقم. عزیزترینشان شمیم بهار بود. دربارهٔ او که حرف میزد، لحن صدایش عوض میشد. بعد آیدین آغداشلو بود و عزیزه عضدی و... مسعود کیمیایی.[۶] | » |
هوشنگ چالنگی
« | بیژن الهی دوست عزیز بیهمتای من، متولد ۱۳۲۴ است و در ۸۹/۹/۹ این جهان را وداع گفت. من به تصادف، قبل از آشنایی با او تحت تأثیر اشعار شگفتش قرار گرفتم و همانگونه که همیشه در همهجا هستند کسانی که شعر آوانگارد را میجویند با شعر او روبرو شدم. منتقدین طراز اول این ملک به هر حال در نظردهی درمورد شعر پیشرو؛ چند تن از شاعران آوانگارد را با توصیفاتی معرفی کردند و به شعر بیژن که رسیدند گفتند: «چون میخی است که بر سنگ فروکردهاند.» به هر حال شعر او بینهایت آن چیزی است که به آن شعر میگوییم و این وضعیت به تلویح و به تصریح در فضای این ملک موجود است.[۶] | » |
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
درباب اسلوب ترجمهٔ «نیت خیر»
هلدرلین من، از نظری، نقطهٔ مقابل حلاج منست. ذکر اینکه از چه نظر، اشارهای میطلبد به تصوری همهگیر، درنتیجه عوامانه، فاتر و مرتجع، دربارهٔ ترجمه-زاده از ناتوانی متصور: «ترجمه یا دقیق یا زیباست؛ اگر زیباست دقیق نیست و اگر دقیق زیبا نیست.» استثناها به کنار، مترجمان ادبی ما نشان دادهاند که از زیبایی تصور ایستایی دارند؛ چون کرگدنند، با گردنی که نمیگردد، که همین پیش روی را میبیند، و عاری از «نگاهی گردان»؛ گذشته از اینکه دقیق هم نیستند: اکثر ترجمههای فارسی، کموبیش، نیمچندان اضافه بر اصل است از لحاظ حجم. و آنجا که بناست متن زیبا باشد- که یعنی سخت و بیدلیل، دور از اصل- زیبایی از حقیقت اصل نمیآید، و از هیچ حقیقتی نمیآید، چیزی تحمیلیست، از سوی مترجم، که بسا که آدمی کممایهست، کممایهتر از شخص نویسنده به حتم؛ بسا که آدمیست وامانده از سرودن شعر، وامانده از نوشتن قصه، وامانده از اندیشه و جستجو، که به این «عرصه» پناه آورده. ترجمه، اینگونه، در این محیط، چه بسا عقدهٔ سرکوفتهٔ آفرینندگیست. ما، اما، همدهان با برخی، آن را بازآفرینشی میشمریم، به اعتباری البته، دشوارتر از آفرینش اصل- به این اعتبار که آفرینش اگر رقصی است، ترجمه رقصیست در زنجیر: در ترجمهٔ شکسپیر باید بپری اما با پر بسته! بگذریم از این که ترجمه هم، چون تألیف، به شیوهها و راههای گونهگون تواند رفت. این یکی از راههاست که جنبهٔ پایه دارد و شالوده. من، به ستیز با تصور مذکور، در کتابی چند کوششی داشتم به اثبات اینکه «هرچه دقیقتر، زیباتر،» اگر، البته، دریافت زیباییمان گندزدایی شود از کثافت و ایستایی، و لطیف. دقت را، حتی میتوان گفت، واژهنامهها تضمین میکنند. از آن چند کتاب، یکی شعرهای نثری رمبوست، یکی قصهٔ فلوبر، یکی هم همین هلدرلین. گرچه هر سه چنین دیر به فارسی میآیند، باید انتظار داشت زیباییهای ناشناخته یا کمشناختهای به زبان ما بیاورند، طعمی «تازه»: همچنان که در زبان خود نیز زیبایی کمشناختهای آوردند، یا «ناشناخته»ای ـ صفتی که با زبان و جو هلدرلین سازگارتر مینماید.[۲۴]
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
نیما یوشیج
« | و چیزی حوالی چارده سالم بود که در روزنامهها برخوردم به شعری از مردی به نام نیما یوشیج: «خواب در چشم ترم میشکند» ندانستم یعنی چه، ولی جذبم کرد و، هر چه بیشتر میخواندم، بیشتر جذب میشدم. بعدها بود که نیماشناس شدم: چیزها یاد گرفتم از شعر او که هنوز هم ندیدهام در سخن کسی. دیرترها، اما، شرارههایی از آن «چیزها» در نامههای خودش دیدم: چه نامههای متینی، بهبه! پس آنک به خودم گفتم و اینک به تو میگویم که در ایران نوین هیچ "کبیری" نیامده در هیچ زمینهی فرهنگی الا نیما. و من از بس که دوستش داشتم آن ایام، شبی به خوابش دیدم. قهوهخانهام برد و چای داد. اما غمگین بود و پکر. خدا بیامرزد... حس کردم که بیهقی نیز، چنان نیما، از کوچه و از کتاب گرفته و در هم زده تا رام کند. یعنی گرگ وحشی گرفته و جفت انداخته با سگ اهلی تا به نسل سومی برسد: «گرگ سگی» که پاسبانیست قدر قدرت.[۲۵] | » |
فریدون رهنما
« | آن زمانها خیلیها به ریش ما خندیند، لج خیلیها بالا آمد، که طفل اول باید برود سواد یاد بگیرد، بعد فلان و بهمان بکند! فریدون رهنما ولی، به طفل پناهی داد. خدا بیامرزد. گفت: «غلط کردهاند! «الوار» گفته مهرورزی راه شناسایی است![۲۶] [...] آشنایی ما با رمبو انگار که از سال ۴۰ بوده است، و حتماً از روی ترجمههای فارسی. بنده، آن روزگار، شانزده سالم بود و شعرهای مهملی میگفتم. تنها خاصیت آن ترجمهها حیرت بنده بود که: پس چرا این همه اشتهار؟ من که بهتر میسرایم از این پسره! رحمت کند خداوند فریدون رهنما را که، به راستی، حق نمک دارد بر بنده و در سایهی آموزش او بود که دانستم عجب خیط کردهام، گرچه تقصیر من نبود! رهنما شعری خواند، یک شعر فقط، که با این همه بس بود کلهپا کُنَدَم. این، گویا، یگانه شعری بود که خودش از رمبو ترجمه کرده بود، و همین چیزیست که تحت عنوان سپیده در این دفتر(اشاره به دفتر شعر اشراقها) میخوانید. این ترجمه پاک از یادم رفت، الا یک سطر، که هیچگاه نرفت: «به بیداری نیمروز بود!» این تنها یادگار اوست، در حافظهٔ نیم مردهام، که در این دفتر جا خوش کرده.[۲۷] | » |
رضا براهنی
بیژن الهی در گفتوگویی با هادی محیط:
« | براهنی خیلی دیر شروع شروع کرده.براهنی فرض کن تاریخ چاپش از من قدیمیتر نیست. دیگه شعرش خندهدار نیست. به هر ترتیب خودش رو بهتر کرد. قدیم مضحک بود. خیلی مضحک بود... «بلبل کویری/بشکنزنان و رقصکنان، خندان/...فکر کن چ چ چ. بلبل کویری، بشکنزنان و رقصکنان، خندان/ بر پشت اشتری به هزاران رنگ.» اون کتاب مصیبت زیر آفتاب که به دستم رسید خیلی میخندیدم. من متأسفانه از دست دادم... «خودنویسی که تو با آن نامه نوشتی و گمش کردی/ و من از سوپور سرکوچه این را بگرفتم و مینویسم اکنون با آن اینها را!»... یا ... «پشت آن آیینه من اسکلتی بودم تاس و تو هم چون گل یاسی بودی...!» خیلی بانمک بود.« قاب عکسی که تو گفتی زشت است و سپس جیغ زدی زیباست...»واقعاً طفلکیه! الآن پشت این یارو زبانبازی و فلان و این حرفها پنهان شده که دیده نمیشه. اصرار عجیبی هم داشت که مثلاً نیمایی کار کنه که افتضاح میشد.[۴] | » |
ابوالفضل بیهقی
« | پس به زبان بازار و کوچه هم جلب شدم. بی بیهقی برخوردم. گرفت، سخت. اساتید گفته بودند که اول فاعل، بعد مفعول و فعل همیشه در ته جملهست که میافتد و این یعنی محو درست! میدیدم بیهقی بر این نمیرود چه بسا. شعر هم نگفته که از «ضرورت شعری» باشد به اصطلاح مشتی پرت. چندی که گذشت، دانستم این، چه در نظم و چه در نثر، اگر که والا باشند، از «ضرورت حقیقی»ست، یعنی به مقتضای ساختار، نه که از تنگی قافیه. در الیوت خوانده بودم از آن پیش که فرهنگها به هم تکیه میزنند که اغنای خود کنند و ضروریست چنین کنند! و اینک در ملکالشعرای بهار میخواندم که بیهقی تحت «تأثیر» لسانالعرب چنین کرده و میدیدم که راست گفته و پرت فهمیده که ناپسند دانسته، روانش شاد![۴] | » |
بیژن الهی و سیاست
آیدین آغداشلو معتقد است بیژن الهی اصولاً آدم سیاسیای نبود:
خب هر آدمی سیاسی است. هر آدمی وقتی هوا گرم میشود غر میزند، هوا سرد می شود میرود در اتاقش. بالاخره آدم است و به وقایع اطراف خودش عکسالعمل نشان میدهد. یک جایی از یک خبر خوش، خوشحال میشود، گاهی ناراحت میشود، خب این وجه غالب یک آدم هوشیار و متمدن است. اما سیاسی بودن به عنوان اینکه فرقه و حزبی را به یک معنای ازپیشتعیینشده دنبال کند و براساس آن عمل کند، فرق دارد. در این صورت پیوسته میرود به اپوزیسیون، یعنی آن طوری که در همان دههٔ چهل جریان داشت، هدایت میشد، آلاحمد میگفت برای کجا بنویسند و کجا ننویسند، آدم سیاسی آل احمد بود، حتی شاملو هم نبود، به این معنایی که اشاره کردم، خلیل ملکی بود. اگر به این معنا بخواهید آدم سیاسی را در نظر بگیرید، بیژن آدم سیاسی نبود. ولی به معنای اینکه بالاخره نسبت به اتفاقات داوری و نظر داشت، بله این طور بود.[۷]
اما به گفتهٔ غلامرضا صراف بیژن الهی نه تنها سیاسی بود، بلکه در شعرهایش رگههای مخالفت با رژیم شاهنشاهی دیده میشده است:
به نظر من جریان نقد سادهنگر براساس روساخت قضاوت میکند. شاید بنیانهای سیاسی شعر این شاعران(منظور بیژن الهی و شاعران همسبک اوست.) نسبت به شاعران دیگر بسیار قویتر باشد. مطمئناً آن زیباشناسی حقیقی که محصول خلاقیت است از شرایط پیرامونی تأثیر میپذیرد، حال شاعری مانند شاملو رخدادهای سیاسی، مانند جریان سیاهکل را طوری بیان میکند که المانها و نمادهایش قابل تشخیص است. ولی برای مثال در شعر ذوذنبی بر خاک، که اردبیلی میگوید:
«الامان ای جوخه! ماشه را نچکان/ هنوز اندکی شب است»، این اتفاق بسیار درونیتر نشان داده میشود. در مورد الهی باید بگویم که در سه شعری که مجلهٔ روزن چاپ کرد میتوان گرایش سیاسی و رادیکال او را در مبارزه با نظام شاهنشاهی پیشین پیگیری کرد. برای مثال دریکی از آنها درخصوص اعدام یک زندانی سیاسی در پیش از انقلاب می گوید: « ما که زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپایهیی کوتاه است/در دم تبعید -کشیدن چارپایهیی - / در دم خفقان/ بدانیم پادشاه هواییم، پادشاه هواییم».[۲۸]
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
بیژن الهی و دیگر افراد همنسل خود در جریانی ویژه از نظر زبانی قرار داشتند و با نگاهی کاملاً نو به ادبیات فارسی مینگریستند. جریانی که به ویژه با کندوکاو در دقایق زبان فارسی و نوعی آشناییزدایی از عادتهای زبانی، نگاهی نو به ادبیات کلاسیک فارسی، به ویژه ادبیات عرفانی، احیا ظرفیتهای نادیدهانگاشته در زبان فارسی و پیوندزدن تمامی اینها با ادبیات جهان مشخص میشد و به ادبیات رویکردی نامتعارف داشت. ازهمین رو گذشتهگرایی شاعری چون بیژن الهی نه یک گذشته گرایی فرسوده، آن گونه که در گرایش استادان محافظهکار ادبیات مشهود است، که نوعی نگاه خلاق و نامتعارف به گذشته است که بخشی از آن از شناخت توأمان ادبیات کلاسیک و مدرن جهان نشئت میگیرد. ازهمین رو بازخوانی اشعار و ترجمههای بیژن الهی نوعی مواجهه دیگرگونه با سنت ادبی را نیز امکان پذیر می کند.[۲۹]
به باور محمد آزرم، بیژن الهی شاعر فرم سازی با لحن زبان و تصویرهای زبانی است. همچنین او معتقد است یکی از دلایل سکوت شعری الهی با وجود ممارست او در ترجمه می تواند مساله عرفان و تجربه زیسته او در این حوزه باشد. الهی در پایان دهه چهل و مقارن با انتشار بیانیه شعر حجم، عبارت مشهوری دارد که می تواند در تاویل مفهوم عرفان راهگشا باشد: «حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می کنیم.» اگر به شعر «از افق آغاز کرده» نگاه کنیم، درمی یابیم که زبان شعر و چگونگی بیان آن که پدیدآورنده فرم شعر هم هست، خود آن «عرفان» است که الهی از آن حرف زده و اشاره ای که در این شعر به «سدره المنتها» می شود هم به خاطر معناهای متکثری که دارد، در ساختن فرمی که شهودی زبانی است نقش موثری ایفا می کند:
از افق آغاز کرده
آخر باد را یکی
(مادری انگار) بر سرم
می ایستاند: بامی
که وقفه می دهد شیرین
به قاصدکهایی همواره
از گمشدگانی دیگر
به گمشدگانی دیگر.
از-افق- آغاز- کرده را بگو
به کجا رود، به کجا...
ای مبتدای منظر چشم،
سدره المنتها!
استفاده از تکنیکهای ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژهای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصههای مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربهفرد واژگان و همچنین تلفیق گزارههای انفصالی، تلویحی و بههمپیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنههای بدیع و تصویرسازیهای تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و... آثار او را از شاعران همنسل خودش متمایز جلوه میداد و بهنوعی سایه او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» میگستراند.[۵]
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی دفتر شعر «دیدن»
به نوشتهٔ داریوش کیارس، کتاب «دیدن» که پس از مرگ بیژن الهی و در سال ۱۳۹۳ توسط نشر بیدگل وارد بازار شد، شامل چهار دفتر از شعرهای بیژن الهی است که اکثر آنها در ظرف چهار سال، یعنی سالهای ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ سروده شدهاند و دورهٔ میانی از زندگی شعری او را دربرمیگیرد. آمادهسازی این کتاب به سال ۱۳۵۱ بازمیگردد. خود بیژن الهی اسم «دیدن» را برای این کتاب انتخاب میکند و آن را به «انتشارات پنجاه و یک»، جهت چاپ، میسپارد.[۳۰] این انشارات متعلق به دوستان او، شمیم بهار و عزیزه عضدی بود.[۷] اما پیش از چاپ این اثر، «انتشارات پنجاه و یک» تعطیل میشود و بیژن الهی تا شش سال اقدامی برای چاپ آن نمیکند. شش سال بعد، یعنی در سال ۱۳۵۷، الهی تصمیم به چاپ این اثر میگیرد و در یادداشتی در مقدمه آن چنین مینویسد: «حال پس از تأخیری ششساله از بد روزگار، به خاطرههایی بادخورده و غمگین میماند که بیشتر آزاردهندهاند تا رضایتبخش.» کتاب شعر «دیدن»، صفحهبندی و زینک میشود، اما مجدداً به مرحلهٔ چاپ نهایی نمیرسد. سرانجام در سال ۱۳۹۳، یعنی چهار سال پس از مرگ او، این کتاب با اجازهٔ سلمی الهی، دختر او، و زیرنظر داریوش کیارس به چاپ میرسد.[۳۰]
بیژن الهی بعضی از اشعار این کتاب را به دوستان و آشنایانی تقدیم کرده است، از جملهٔ این اشعار میتوان به شعرهای «در زمینهٔ پشت» به محسن صبا، «آفرینگان» به فیروز ناجی، «اتاقها» به شمیم بهار، «تشریفات» به غزاله علیزاده، «شبتاب» به علی مولانا، «حلزون» به یاد فرانک هشترودی، «گنجشک» به علیرضا پودات، «مرغ سفید» به علیمراد فدایینیا، «معلقهٔ ماه روی دشتهای دمشق» به محمود شجاعی، «دره-جنی» به عزیزه عضدی، «به سلمی» به دخترش سلمی الهی و «سرناد...» به ماریا کنچیتا استرهلاس اشاره کرد.
«تشریح پیاز»
شعر «تشریح پیاز» در دفتر گاهان، در کتاب «دبدن» قرار دارد. این شعر چنین است:[۳۱]
بیمغز، در عوض تودرتو.
مغز، اما، چیست
جز روابط تویهها؟
گشودن دوایر بیمرکز
آشفتن رابطههاست...
و مدّ بینایی.
به باور علی سطوتی قلعه، سروکار ما در این شعر، نا با خود شعر، بلکه با تمثیلی دربارهٔ شعر است. شعر از سه بند تشکیل شده است. بند اول سه سطر، بند دوم دو سطر و بند سوم یک سطر را در خود جای داده است. از نظر سطوتی قلعه، نباید این شمارشگری را نباید تقلیل محتوای کیفی شعر به «مشتی اطلاعات کمی گرفت و آن را بیاهمیت دانست.» او معتقد است در این شعر این معیارهای کمی به مرور به معیارهایی کیفی تبدیل میشوند. تصویری که الهی در بند اول از پیاز ارائه میدهد، دارای مفهومی قدیمی است که به معنای بیمغزبودن است. نزد شاعران قدیم پیاز همواره «مستعار از تودرتویی و در عین حال بیمغزی بوده است.» الهی تودرتویی بیمغز پیاز را از چارچوب قضاوت اخلاقی قدما بیزون میکشد و بدان محتوایی دیگر میبخشد. استعارهٔ پیاز حیات تازهای مییابد. هیچ مغزی وجود نداردو مغز در روابطی است که میان لایههای مختلف به دست داد. احتمالاً این گویاترین تصویری باشد که بتوان از عدم تعهد ادبی به دست داد. اگر تعهد ادبی آن است که ادبیات را به ایدهای مرکزی و در عین حال بیرونی متعهد کند، الهی با توسل به استعارهٔ پیاز نشان میدهد که هیچ بیرونی در کار نیست و همه چیز در درون شعر میگذرد و شعر چیزی جز رابطهها نمیتواند باشد، بدون آنکه مرکزی در کار باشد، یا به عبارتی دیگر، اگر بتوان مرکزی برای شعر متصور شد، باید آن را در رابطهّای درونی شعر جست. شعر «تشریح پیاز» به جای خود، فرمی پیازی دارد.
ناشرانی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ صبا، محسن. دو گفتار. صص. ۴۰ و ۴۱.
- ↑ صبا، محسن. دربارهٔ دوستم، بيژن الهی.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ اکبری، مینا. جواب آن تنهایی را چه کسی میدهد؟.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ محیط، هادی. بیژن الهی شیرازی.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ اصفهانی، سامان. بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ بیژن الهی از چشم دیگران. ۷۳.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ ۷٫۵ حسینی، فرزام. بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ مؤید، م.. دربارهٔ دوستم، بيژن الهی.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ هاشمینژاد، قاسم. بیژن الهی و صدای رازگشای او.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۷.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۰.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۱.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. صص. ۲۲۳ و ۲۳۴.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۴.
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۲.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۸.
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۳.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۹.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۴.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۱.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۶.
- ↑ الهی، بیژن. اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو. صص. ۴۹.
- ↑ «بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت».
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. صص. ۴۷ و ۴۸.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. صص. ۵۵ و ۵۷.
- ↑ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۵۵.
- ↑ الهی، بیژن. اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو. صص. ۱۷ و ۱۸.
- ↑ جعفری، سهراب. بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما.
- ↑ حیدرقزوینی، پیام. کارنامه ایام گذشته.
- ↑ ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ الهی، بیژن. دیدن. ص. ۳۰۱.
- ↑ الهی، بیژن. دیدن. ص. ۴۳.
منابع
- صبا، محسن (۱۳۹۴). دو گفتار. تهران: آوانوشت. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۰۲۴۱۱۳ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: checksum (کمک). - الهی، بیژن (۱۳۹۳). دیدن. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۶۶۴.
- الهی، بیژن (۱۳۹۳). جوانیها. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۸۹۳.
- الهی، بیژن (۱۳۹۰). این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. تهران: آوانوشت. شابک ۹۷۸۶۰۰۹۱۸۹۳۵۹.
- الهی، بیژن (۱۳۹۴). اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۸۰۶۱۹۷.
- سطوتی قلعه، علی (۱۳۹۷). بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. تهران: اختران. شابک ۹۷۸۹۶۴۲۰۷۱۵۹۳.
- اکبری، مینا. «جواب آن تنهایی را چه کسی میدهد؟». اعتماد، ش. ۲۸۵۹ (۴ دی ۱۳۹۲).
- هاشمینژاد، قاسم. «بیژن الهی و صدای رازگشای او». شرق، ش. ۱۱۲۶ (۱۱ آذر ۱۳۸۹).
- حسینی، فرزام. «بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد». اعتماد، ش. ۲۸۶۲ (۸ دی ۱۳۹۲).
- جعفری، سهراب. «بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما». اعتماد، ش. ۳۱۲۷ (۱۷ آذر ۱۳۹۳).
- حیدرقزوینی، پیام. «کارنامه ایام گذشته». شرق، ش. ۳۲۳۶ (۱۴ شهریور ۱۳۹۷).
- مؤید، م.. «دربارهٔ دوستم، بيژن الهی». اعتماد، ش. ۴۴۲۱ (۱ مرداد ۱۳۹۸).
- صبا، محسن. «دربارهٔ دوستم، بيژن الهی». اندیشه پویا، ش. ۳۰ (آبان ۱۳۹۴).
- اصفهانی، سامان. «بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت». آرمان امروز، ش. ۳۴۹۰ (۲۳ آذر ۱۳۹۶).
- محیط، هادی. «بیژن الهی شیرازی». هنگام، ش. ۱۴ و ۱۵ (خرداد و تیر ۱۳۹۴).
- «بیژن الهی از چشم دیگران». هنگام، ش. ۱۴ و ۱۵ (خرداد و تیر ۱۳۹۴).
پیوند به بیرون
- «بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت». وبگاه بیبیسی فارسی، ۱۰ آذر ۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲۰ مرداد ۱۳۹۸.