جلالالدین همایی
جلالالدین همایی | ||||
---|---|---|---|---|
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی | ||||
نام اصلی | جلالالدین همایی شیرازی اصفهانی | |||
زمینهٔ کاری | تدریس، نویسندگی، سرایش و پژوهش | |||
زادروز | ۱۳دی۱۲۷۸[۳][۴] محله پاقلعهٔ اصفهان[۳][۴][۲] | |||
پدر و مادر | میرزاابوالقاسممحمدنصیر همایی متخلص به طرب[۵]، آغابیبیخانم[۶] | |||
مرگ | ۲۸تیر۱۳۵۹[۱][۲] منزل شخصی در تهران | |||
علت مرگ | سکتهٔ قلبی | |||
جایگاه خاکسپاری | تکیه لسانالارضِ تخت پولاد اصفهان[۲] | |||
رویدادهای مهم | واقعهٔ خونین عهد تولیت اسدی و قیام بهلول[۷] جنگ جهانی دوم[۸] | |||
پیشه | نویسند، شاعر، مدرس و پژوهشگر | |||
سالهای نویسندگی | از سال۱۲۹۱ تا پایان عمر | |||
کتابها | تاریخ ادبیات ایران، فنون بلاغت و صناعات ادبی، مولوی چه میگوید، غزالینامه و... | |||
نوشتارها | طبله عطار | |||
دیوان سرودهها | دیوان سنا | |||
تخلص | سنا | |||
همسر(ها) | صدری ثقفی[۹] | |||
فرزندان | مهردخت، ماهدخت و مینودخت[۹] | |||
دانشگاه | تهران | |||
دلیل سرشناسی | گسترهٔ علم و دانش و گشادهدستی | |||
اثرپذیرفته از | فردوسی، عراقی و مولوی | |||
|
سیدجلالالدین همایی شیرازی اصفهانی معروف به جلالالدین همایی و جلال همایی، متخلص به سنا شاعر، مدرس، مصحح، پژوهشگر، فقیه، فیلسوف، مورّخ، منجم، مجتهد و حافظ کل قرآن بود.
جلالالدین همایی از نگاه ادیبان، صاحب نظری بود که مطالعه و تحقیق وسیع در زمینههای فقه و اصول، کلام و فلسفه، هیئت و ریاضیات، طب قدیم، عرفان و تاریخ و ادبیات فارسی و عربی از وی چهرهٔ کممانندی ساخته بود. علاوهبر جنبهٔ علمی، فضایل اخلاقی و عرفانیِ همایی نیز به او سیمایی معنوی میبخشید.[۱۰]
اندیشمندان و پژوهشگرانی که به تحقیق در آثار همایی پرداختهاند از وسعت دانش او شگفتزده شده و همایی را دریایی وسیع از علوم و فلسفه و ادب میپندارند.[۱۱] به گونهای که وقتی دربارهٔ ادبیات سخن میگفت، گویی تمام عمرش را صرف آموختن ادبیات کرده است و آن هنگام که از دیگر علوم، داد سخن میداد با پهنایِ علم و گسترهٔ دانشی که داشت، مستمع را برسر ذوق میآورد![۱۲]
از میان یادها
چه شد که سنا شدم!
رسم پیشینیان بر این بود که تخلّص شاعرِ مبتدی را استادان پیشقدم معیّن میکردند. من از حدود چهاردهسالگی که بهمقتضای طبع موزون سخنی میبافتم، بهمنتخب حدیقهٔ سنایی که هزارویک بیت است، علاقه شدید داشتم و آن را ازبر کرده بودم. عمّ بزرگوارم میرزامحمّد سها که پیشوای شعرای اصفهان بود و در این فن سمت استادی بر من داشت، فرمود که بهتناسب سنایی تخلص سنا اختیار کنم. من نیز بهاحترام گفتهٔ او این تخلّص را تغییر ندادم. فقط گاهی با کلمه همایی تخلص کردم.[۱۳]
تعجب میرزا!
پس از اینکه مکتب ملاباجی را با موفقیت پشتِسر گذاشت به محضر میرزا عبدالغفار رفت تا از دانش او بهره ببرد. از همان روزهای نخست چنان هوش و استعداد خود را بهکار گرفت که عبدالغفار را شگفتزده کرد! جلال در یکی از خاطرات خود نوشته است: «استاد مرا تحسین کرد و عیال خود را صدا زد و از او خواست اسفند بیاورد. اسفند آوردند و آتش کردند. برای پدرم پیغام فرستاد که قدر این کودک را بدانید.»[۶]
مکتبِ سنگینِ پدر
در خانه، پیش پدرم شاهنامه و کلیّات سعدی و منتخب قاآنی و غزلیّات محمدخان دشتی را شبها میخواندم. از من خواست که داستان بیژنومنیژه را حفظ کنم و من با اینکه بارها آن را خواندهام و درس دادهام، آنچه ازبر دارم، از همان روزگار است. میتوانم بگویم دقیقهای از وقت من بهغیر از تحصیل، صرف کار دیگری نمیشد. بامدادان پیاده، نانوپنیری خورده یا نخورده، از منزل خود در محلهٔ پاقلعه به مدرسه قدسیه در محلهٔ دربِامام میرفتم و عصر نیز پیاده به خانه بازمیگشتم. در خانه بیدرنگ تکالیف مدرسه را انجام میدادم و هنگامی که آن کار بهاتمام میرسید، خود را آماده درس پدر میکردم که معمولاً پس از نماز مغربوعشا شروع میشد و تا اواسط شب ادامه مییافت. باید بگویم که سنگینترین برنامههای من همین درس پدرم بود؛ زیرا وی در تعلیموتربیت سختگیر و دیرگذشت بود. شبها بعد از فراغت از درس پدر، همینکه از اتاق خارج میشدم، در ایوان منزل به سبب خستگی و بیخوابی از پلّه مقابل اتاق به زمین میافتادم و مادر از اتاق مجاور بیرون میآمد و مرا به بستر میبرد.[۱۴]
آقای محترم
ذبیحالله صفا از شاگردان همایی در خاطرهای با استادش، نقل میکند: آن زمان، در مدرسه دارالفنون شاگرد استاد جلالالدین بودم، بعضی روزهای تعطیل بهرسم مودت و یگانگی که در آن روزگار میان استادان و شاگردان جاری بود، به دیدن استاد و کسب فیض از محضر ایشان میرفتم و استاد با چهرهٔ گشاده و با محبت مرا میپذیرفت. آن دوران محصلی بودم که از شهرستان به تهران آمده و با برادرم ابراهیم صفا در محلی نزدیک بازار زندگی میکردیم و زندگی ساده و محصلانهای داشتیم. روزی صاحبخانه آمد و با قیافهای شگفتزده گفت که یک «آقای موقر و محترم» میخواهد به دیدن من بیاید. این «آقای موقر و محترم» استاد همایی بود که برای تشویق شاگرد خود به بازدید او آمده بود و همین «آقای موقر و محترم» بعد از آن روز بارها برای تشویق و تحسین شاگرد خود کوششهای فراموشنشدنی کرد و محبتهای آن استاد مهربان هرگز از یاد من و دیگر شاگردانش، نخواهد رفت.[۱۵]
جایزهٔ جوانمرد
مسابقهٔ قصیدهسرایی برای فردوسی را همایی هم شرکت کرد و قصیدهای برای فردوسی سرود، مقام اول شد. پانزده سکهٔ طلا جایزهاش بود. از روی دستودل بازیِ همیشگیاش، پنج سکه را به نفر دوم و پنج سکه را به نفر سوم مسابقه داد و پنج سکهٔ باقیمانده را به شاگردش داد تا به دو دانشجوی نیازمند بدهد.[۱۶]
مردانگی کرد!
« | خاطرهای بهنقل از محمد خوانساری:
|
» |
با خدا از جوانی تا پیری
شبزندهدار و عاشق نماز شب! اهل روزههای چندماهه در سال، وسواس به فرایض دینی و تمرکز بر مستحبات و حساس به انجام تکالیف دینی فرزندان.[۱۸]
هرگز جدا نیستیم
بیستسی سال آخر زندگی، بیماری برونشیت مزمن رنجش داد. از اواسط پاییز۱۳۵۸ بیماریش شدت گرفت و تا رمضان۱۴۰۰ ادامه داشت یکی از دوستان پدر، طبیب بود و مرتب به او سر میزد و برای مداوایش زحمت بسیاری کشید. یک سال بود که میدانستم پدر بههمین زودیها خواهد رفت! خودش این را گفته بود! اما چطور باور میکردم؟ چه چیز دردناکتر از این است که زمان مرگ پدر را بدانی، درظاهر بخندی و در دلت غوغا باشد؟! این راز را در دل نگه داشتم نه برای اینکه دیگران نفهمند، برای اینکه هم باورکردنی نبود و هم توان سخن گفتنش را نداشتم. درعین ناباوری، روزی درمیان یادداشتهای پدر پاکتی دیدم که مجلهٔ پارس شیراز در آن بود و پدرم تاریخ وفاتش را پشت آن نوشته بود. آن لحظه بود که فهمید سخن پدر نه قصه بود و نه افسانه. حقیقتی بود باورنکردنی! ما دو پدر و دختر هرگز ازهم جدا نبودیم، آن روز هم یکلحظه جدا نشدیم!
به کدام سو کنم رو که تو اندر او نباشی | به کدام در زنم سر که تو زو بدر نیایی | |
من و ناله و شکایت ز جدایی تو حاشا | که مرا نبوده هرگز ز تو یک نفس جدایی[۱] |
پیشگویی زمان مرگ
بر اثر ریاضتها و مقامات والایی که در مسیر عبودیت پیدا کرده بود، توانسته بود مرگ خود را پیشبینی کند. به یکی از فرزندانش خبر از مرگ خویش در ماه رمضان داد و حتی مادهتاریخی برای خود ساخت و در کنار یادداشتهایش نوشت:
- سنا جلال همایی به گوش غیب نیوش
- ندای ارجعی از بام عرش چون بشنفت
- شکفته گشت به لبیک و بهر تاریخش
- «ز آشیانه تن شد رها همایی» گفت
- «ز آشیانه تن شد رها همایی» گفت
عبارت «ز آشیانه تن شد رها همایی» براساس حروف ابجد برابر با ۱۴۰۰ است که سال قمری رهایی همایی از عالم ابدان به عالم ارواح است.[۱۹]
دوا و دکتر نمیخواهم
با شدت گرفتن بیماری بهناچار طبیب دیگری برای او آوردند. از پیشرفت بیماری گفت و اینکه امکان درمان در منزل دشوار است و باید در بیمارستان بستری شود. همایی حتی طبیب را هم بهسختی بر سر بالین خود میپذیرفت، چه رسد به بیمارستان رفتن! خانوادهاش که نظر منفی او را میدانستند خود پرستاریِ جلال را برعهده گرفتند. با مشقت بسیار دارو میخورد و همیشه میگفت:
- من در جوانی هر سال پنجشش ماه روزه گرفتم و در خوردن غذا امساک میکردم. تن را با هوای آزاد و کار سالم نگه داشتم؛ چون پرخوری مغز و جسم را فرتوت میکند.
و مدام به فرزندانش میگفت: فقط ماهرمضان مهمان شما هستم، هرچه مرا مداوا کنید سودی نخواهد کرد.[۱]
روزهای پایانی
گویی برای انسان روزهای آخر عمر، تمام خاطرات زندگی، یکی پس از دیگری، تصویری میشود پیشِ چشمش! در همان روزها به یاد خاطرات خود افتاد؛ از کودکی تا پیری. روزهای شیرینِ بودن با پدرومادر، مکتبها، استادان، ورود به کار دولتی، معلمی و استادی، رنجهایی که برای علمآموزی کشیده بود، رویدادهای سیاسی و... اکثر وقتها کارش این بود که وسایل اطرافش را جمع کند و همه چیز مرتب باشد تا بعد از مرگش کسی به زحمت نیوفتد!
برای دخترانش از همسرش میگفت، از شروع زندگی، از وفا، سازگاری و محبت او و سفارشِ صدری را به دختران میکرد و میگفت:
- «مادر امانتی است که فرزند باید با طیبخاطر از او مراقبت کند و صدایش را بلندتر از صدای او و قدمش را جلوتر از قدم او برندارد.»
روز شنبه حالش خیلی خوب بود. سر و رویش را شست و لباس تمیز و مرتب به تن کرد، موهایش را با همان شانهٔ همیشگیِ معطر به گلاب شانه زد. همان شب، ۲۸تیر۱۳۵۹ ساعت نُهونیم دیده از دنیا فروبست.[۲۰]
کلام آخر
در آبانماه۱۳۵۸ در اوج بیماری، «آخرین شعر» را سرود:
پایان شب سخنسرایی
- پایان شب سخنسرایی
- میگفت ز سوز دل همایی
- فریاد کزین رباط کهگل
- جان میکَنم و نمیکَنم دل
- مرگ، آخته تیغ بر گلویم
- من مست هوا و آرزویم
- ...
- جز وهم مُحالپرورم نیست
- میمیرم و مرگ باورم نیست
- در خوابگه عدم برندم
- لب تا ابد از سخن ببندم
- زین دود و غبار تیرهٔ خاک
- غسل و کفنم مگر کند پاک[۲۱]
سبکبال از اندوختهٔ دنیوی
سالهای بسیار درآمد او از راه کتابت بود. برای هزار بیت، یک تومان میگرفت. نزدیک به بیست سال اینگونه زندگی کرد و با قناعتِ و سختی روزگار میگذراند.[۲۲] بخشندگی جلالالدین زبانزد بود. در کرَم و بخشش به فقیران شوقی عجیب داشت. اکثر اوقات که به منزل بازمیگشت جیبهایش خالی بود. هرگز درپیِ اندوختن مال نبود! خودش میگفت:
«هروقت در کاری تصور کنم که نفع کسی در پیش است از آن کار دوری میجویم تا راه برای آنکس هموار گردد.»[۲۳]
از باد شهریار تا خانوادهٔ بیچاره
۱۳۵۶ در تالار فردوسی، طیِ مراسمی، همایی درباب ادب فارسی ایران سخنرانی کرد. بین کلامش، از این شاخه به آن شاخه پرید و گفت:
- باد خنک بیمزهای زمان پاییز در تهران میوزد که آن را باد شهریار گویند. پیش شهریاریها بروی میگویند باد ساوجبلاغ است. پیش ساوجبلاغها بروی میگویند باد زنجان، پیش زنجانیها بروی میگویند باد میانه. این همان بادی است که در داستان شاه طهماسب و عثمانیها گفتند باد سحر و میانه برخاست و تقریباً نودهزار سوار عثمانی مردند از سرما.
آن وقت هم شاعری گفت بود که«باد سحر از میانه برخاست...» به میانه که بروی میگذارند گردن کوه سبلان و میگویند سرما از آنجاست. حالا ما هم برای اینکه بخواهیم مسؤلیت را از دوش خودمان برداریم تقصیر دانشگاههایمان را به گردن دبیرستان میگذاریم. میرویم سر دبیرستان میگویند: آقا دبستان. دبستان میگوید: کودکستان. کودکستان هم میگذارد گردن خانوادهٔ بیچاره.[۲۴]
پلهٔ آخر
صبح روز یکشنبه ۲۹تیر۱۳۵۹ جنازه را غسل دادند و یکی از شاگردان همایی بر پیکر او نماز خواند. بهوصیت همایی، بعدازظهر همان روز پیکر را که در جعبهٔ مخصوصی قرار داشت و رویِ آن با خط زیبایی نوشته شده بود «پیکر علامه فقیه استاد جلالالدین همایی» به اصفهان زادگاه اصلی بردند و درحالیکه هنوز آفتاب غروب نکرده بود در تکیه لسانالارض تخت پولاد اصفهان به دامن خاک سپردند.
قطرهٔ اشکم ز چشم روزگار افتادهام | شبنمم از دست گل در پای خار افتادهام | |
ذرهام از آفتاب آسمان گشتم جدا | قطرهام از بحر بیپایان کنار افتادهام | |
ای نسیم مهربان دامنکشان بر منم گذر | زآنکه در دامان صحرا چون غبار افتادهام[۲۰] |
زندگی و یادگار
گذر عمر در یک نگاه
- ۱۲۷۸: ولادت در محله پاقلعهٔ اصفهان در ۱۳دیماه
- ۱۲۸۳: شروع تحصیلات ابتدایی نزد پدر، مادر و عمِ خود «سها»
- ۱۲۸۶: تحصیل در مدرسهٔ حقایق واقع در خیابان مشیر
- ۱۲۸۷: ادامهٔ تحصیل در مدرسه قدسیهٔ محلهٔ دربامام؛ بهخاطرسپردن اشعار الفیه ابنمالک
- ۱۲۸۸تا۱۳۰۸: علمآموزی در مدرسه نیماورد(نمآورد)
- ۱۲۹۱: غمِ دوری پدر و سرودن نخستین شعر
- ۱۳۰۰: آغاز تدریس در مدارس جدید در مدرسهٔ ملی صارمیهٔ اصفهان، نخستین مدرسه متوسطهٔ دوره دوم.
- ۱۳۰۸تا۱۳۰۷: انتقال از اصفهان به تهران رفت و استخدام وزارت معارف (آموزشوپرورش).
- ۱۳۱۰تا۱۳۰۸: منتقلشدن به تبریز و تدریس فلسفه و ادبیات در مدارس [۲۵]؛ انتقال به تهران و تدریس در مدارس متوسطهای چون دارالفنون[۲۵]
- ۱۳۱۲: ازدواج با صدری ثقفی؛ آغاز تحصیلِ علوم اسلامی نزد استادان اصفهان[۲۵]
- ۱۳۴۵: کنارهگیری از کار دانشگاهی
- ۱۳۵۹: سفر بیبازگشت
تورق زندگی جلالالدین همایی با توقف بیشتر
جلالالدین در خانه پدربزرگش، همای شیرازی، در جلوخان حاجهادی محلهٔ پاقلعهٔ اصفهان دیده به دنیا گشود.[۲۶] پدر روز تولد، یعنی ۱۳دی۱۲۷۸خورشیدی، نام او را پشت کلامالله مجید نوشته: "جلالالدین" با نامخانوادگیِ تبارش: "همایی". بهگفتهٔ خودِ همایی:
- «بهقاعدهٔ معمول فارسی که در نامهایی چون جلالالدین و کمالالدین و ضیاءالدین، مضافالیه را حذف میکنند و جلال و کمال و ضیاء میگویند، مضافالیه حذف شده و در شناسنامه هم بهصورت جلال آمده است. در مقالات و تألیفات نیز هر دو صورت را بهکار بردهام.»[۲۷]
پدر جلال، میرزاابوالقاسممحمدنصیر همایی متخلص به طرب کوچکترین فرزند همای شیرازی شاعر بزرگ قرن۱۳ بود. طرب، در نقد شعر از اساتید بزرگ زمان خود بود.[۲۸] و مادر جلال آغابیبیخانم که در خانه او را بیبی صدا میکردند فرزند آقامحمدجواد شعرباف اصفهانی بود. بیبی سواد خواندن قرآن و روایات را داشت و دربارهٔ آنها به خوبی میدانست. او نظم و نثر فارسی را نیز بهدرستی میخواند و معنا میکرد. حساب سیاق و مقدمات صرفونحو عربی را هم بهخوبی آموخته بود. بیبی مسائل و احکام شرعی را نیز کامل آشنایی داشت و مرجع خوبی برای دختران و زنان محل بود.[۲۹] جلالالدین در خانوادهای مذهبی و علمپرور و شاعر رشد کرد. هم پدربزرگش همای شیرازی، هم پدرش طرب و هم عموهایش شاعر بودند.[۳۰]
جلال از چهارپنجسالگی آموزشهای ابتدایی را نزد پدر و مادر آغاز کرد. پدر درس میداد و مادر همان درس را برایش تکرار میکرد. خواندن قرآن، احادیث، گلستان و غزلهای حافظ را در محضر بیبیخانم آموخت. پس از آن به قصد آموختن اصول و فروع دین، آداب وضو، نماز، روزه و کتاب عمجزء، او را به مکتب زنی مؤمن و صالح به نام نباتبیگم مشهور به ملاباجی، بردند.
ششهفتساله بود که در مکتب میرزاعبدالغفار پاقلعهای شاگردی میکرد. میرزا از همان نخستین بار که جلال را دید و او را آزمود، آیندهٔ درخشانی برایش پیشبینی کرد و به پدرش گفت که قدر کودکتان را بدان. سال۱۳۲۶قمری بود که برای ادامهٔ تحصیل به مدرسه حقایق واقع در خیابان مشیر رفت و درست یک سال بعد، تحصیل در مدرسهٔ قدسیه واقع در محلهٔ دربامام را تجربه کرد. در قدسیه، آقامیرزاحسن قدسی استاد او در صرفونحو بود و خط نسخ را نیز قدسی به او آموخت. زمانی که در قدسیه محصل بود پدر و معلم اصرار میکردند او اشعار الفیه ابنمالک را حفظ کند و بعدها این اشعار یکی از گنجینههای صرفونحو او شد که همیشه از آن بهخوشی یاد کرد.
از بهترین و پرشورترین خاطراتش، روزی است که در مقابل پدر و معلمانش ایستاده و هزار بیت شعر مذکور را درست و روان از حفظ خوانده است. در همان مدرسه بود که حساب سیاق، ترسل و حسابوهندسه را نیز آموخت. به ریاضی و هیئت علاقهٔ وافری داشت و در اواخر عمر نیز پشیمان بود و حسرت میخورد که چرا از جوانی به تحقیق بیشتر در ریاضی و هیئت نپرداخته است!
طرب با کوششی بسیار توانست در مدرسه نیمآورد حجرهٔ کوچکی برای جلال و برادرش تهیه کند تا در آنجا تحصیل کنند. همایی از ۱۳۲۸تا۱۳۴۸قمری، بهمدت بیست سال در آن مدرسه به علمآموزی پرداخت. در آن دوسه سال اول شروع تحصیل در نیمآورد همچنان به قدسیه نیز میرفت. نخستین بار در سیزدهسالگی شعر نوشت و آن هم در غم ازدستدادن پدر بود:
انسانی بود که لحظهای از کسب علم و دانش غافل نمیشد و به تحصیلِ تمام علوم عقلی و نقلیِ آن زمان مشغول بود. در آن روزگار و طی سالیان دراز درآمد او از راه کتابت بود. تدریس را هنگامی که طلبه بود در همان مدرسههای طلبگی آغاز کرد. در آن مدارس روال اینگونه بود که هرچه طلبه بزرگتر میشود و به سال جدید تحصیلی میرود مراحل پایینتر را برای طلاب دیگر تدریس میکرد. درسی که جلال در مکتب خود میداد جذابترین، گرمترین و پرجمعیتترین درس مدرسه بود![۳۱]
سال تحصیلیِ ۱۳۰۷تا۱۳۰۸ در وزارت معارف به تدریس پرداخت. در آن دوران جامعهٔ ایران شیفتهٔ غرب و فرهنگ غربی بود و گذشتهٔ علمی و بزرگان علم و ادب کشور خود را یا بها نمیداد یا به دست فراموشی سپرده بود. این شد که جایی بهجز مدرسهٔ متوسطه برای جلال باقی نماند. به دبیرستان رفت و به تدریس دروسی چون: متون فارسی، تاریخادبیات، عروض، مصطلحات علوم و فلسفه پرداخت.
همایی در سال۱۳۱۲ با «صدری» دختر حاجحسین ثقفی که از مکرمان اصفهان بود و در حکمت و طب نیز سرشناس، ازدواج کرد و حاصل این عشق، سه دختر شد بهنامهای مهردخت، ماهدخت و مینودخت.[۹] تدریس در دانشگاه را با دانشکدهٔ حقوق آغاز کرد و چند سالی فقه سال سوم قضایی درس میداد. صناعات ادبیِ مقطع لیسانس، فوقلیسانس و دکتریِ دانشکده ادبیات برعهده همایی بود. در آن زمان قانونی وضع شد که هر استاد باید هفتهای چهل ساعت در دانشگاه حضور یابد. پس از آن همایی نامهای به دانشگاه نوشت و درخواست بازنشستگی کرد. نامه را با بیت زیر آغاز کرد:
رسم است که مالکان تحریر | آزاد کنند بندهٔ پیر |
۱۳۴۵ کار دانشگاهی را کنار گذاشت. البته بعد از بازنشستگی سه سال دانشجویان فوقلیسانس و دانشجویان خارجی شاگرد وی بودند. پس از آن بهطورکامل از تدریس جدا شد و باقی عمر خود را با تحقیق و تألیف به آخر رساند.[۳۲]
نُه نسل از شاگردان همایی استاد شدند: از نسل اول، ذبیحالله صفا تا نسل نهم، فیروز حریرچی. همیشه برنامهٔ غذایی مرتب و سالمی داشت و بههمیندلیل کمتر بیمار میشد؛ اما با گذشت زمان و کار زیاد و کمخوابی نیروی خود را از دست داد و در بیستسی سال آخر عمر به برونشیت مزمن مبتلا شد. پایان مسیر پرپیچوخم زندگانیِ پرثمرش این گونه بود؛ پس از کسالتی کوتاه در بیستوهشتم تیر۱۳۵۹ برابر با ۶رمضان۱۴۰۰قمری ساعت نُه شب، گنجینهٔ ادب و دریایی از علم را برجای گذاشت و دنیا را وداع گفت.[۱]
شخصیت و اندیشه
جلالالدین همایی، جاهوجلال و پستومقام دنیا را بیاعتنا بود. شخصیتی دور از آلایشهای دنیوی و صرفاً با حبالهی شناخته میشد. مقدمهٔ کتابهایش همیشه با مناجات خدا و نیایشهای معصومین و گاه ابیاتی از مولانا آغاز میشود.[۳۳] شخصیتی انعطافپذیر داشت؛ اما در مسائل فرهنگی موضوعات علمی بسیار سختگیر و جدی بود.[۳۴]
درس داد، رئیس نشد!
در تمام عمر فقط تدریس، تألیف و تحقیق کرد و همواره پیشنهادهایِ کاریِ دیگر مثل ریاست دانشکده و دانشگاه را بیهیچ کلامی و صرفاً با نگاهی تند و نافذ رد کرد.[۳۵][۳۴]
یادبودی صرفاً در زمان حیاتش
۳۱خرداد۱۳۵۶ در دانشگاه تهران برای تجلیل از جلال همایی مراسمی برگزار شد که سرآغاز آن پیام عباس هویدا نخستوزیر وقت بود:
- مجلسی که امروز بپاس خدمات ممتد استاد فاضل جناب آقای جلالالدین همایی بهوسیله دانشمندان و دانشپژوهان و شاگردان ایشان تشکیل یافته، نشانهٔ بارزی است از حقشناسی ملت ایران نسبت به کسانی است که چراغ هدایت فرا راه جویندگان دانش و معرفت برافروخته و عمر خود را در خدمت به فرهنگ ایرانی سپری میکنند؛ بنابراین، بزرگداشت استاد همایی، بزرگداشت فرهنگ ایرانی و ادب پارسی و پیروی از سنتهای دیرین نیاکان ما در تجلیل از خادمان فرهنگ ملی و دانش جهان است.پرونده:Homaee.tajlil.pdf[۳۶]
از حد خویش پای فزونتر کشی سنا | گر دور چرخ با تو مدارا کند کمی |
و اما ۳۵ سال بعد از کوچش، سیدمهدی نوریان از مدرسان دانشگاه اصفهان، طی مراسمی در سال ۱۳۹۵، غربت همایی را چنین توصیف کرد:
- وفات استاد همایی در سال۱۳۵۹ تحت تأثیر وضعیت بحرانی کشور، درنهایت غربت برگزار شد و حتی در مراسم ختم این اندیشمند در مسجدسید اصفهان، تعداد انگشتشماری حاضر بودند و اکنون هم که در تکیه لسانالارض مدفون است، آرامگاه مناسبی ندارند و از مسئولان درخواست توجه داریم.[۳۷]
در زلال آینهٔ نگاهها
محمدابراهیم باستانی پاریزی
چه میتوان گفت و که میتواند اظهارنظر کند درباب کسی که در عالم ادب فارسی از اوتاد و قوائم بهشمار میرود و در فنون عربیت کمنظیر است و درعینحال تاریخ اسلام و فرهنگ اسلامی در پیش چشم او چون خورشید تابناک مینماید.[۳۸]
سید جلال آشتیانی
همایی، از بزرگان و اعلام عصر ما که در جامعیت بینظیر و در اخلاق و سلامت و لطافت روح کمنظیر بود. فضلای اصفهان از آن وجود عزیز به آمیرزا جلال همایی تعبیر میکردند.[۳۹]
ماهدختبانو (دخترش)
گفتاورد تزیینی|به ریاضی و هیئت بینهایت علاقه داشت و به جوانان گوشزد میکرد که از یادگرفتن آن غفلت نورزند و در هر رشتهای از علوم که به تحصیل میپردازند رابطهٔ خود را با ریاضی قطع نکنند.[۴۰]
عبدالله نصری
عشق و علاقه جلالالدین به دانشاندوزی چنان بود که از کوچکترین فرصتها استفاده میکرد و مراقب بود که تا دقیقهای از عمر به بطالت نگذرد.[۴۱]
ناصرالدین شاهحسینی
استاد همایی در پرهیزکاری یگانهٔ عصر خود بود.[۲۳]
همایی از خود میگوید و از آثارش
” | همه و هیچ! من همه چیز هستم و هیچ نیستم. همه چیزیم هست و هیچم نیست، در شعر و ادب چکیدهام نه چسبیده و بر رستهام نه به خود بربسته. باری ادیب و شاعر و حکیم و عارف و فقیه و منجم و ریاضیدان، همه حتی علوموفنون غریبه رمل و جفر و اعداد را بهدقت یاد گرفته و میدانم؛ اما میدانم که هیچ نمیدانم «قیمة المرء مایحسنه». اگر این قضیه درست است من هیچ نمیدانم و بهدرستی و راستی اهل هیچ فن نیستم. از آن وقت که خود را شناختهام تاکنون به هیچ کار و کسبی غیر از تحصیل و مطالعه و تصنیف نپرداختهام و یکدم از خواندن و نوشتن نیاسودهام. در معاش قناعت کرده، هرگز ذکر و فکرم از کتاب و دستم و از قلم جدا نشده است. تحصیلاتم نه پیش خود و از افواه رجال و به تعبیر عوام فارسی «تحصیلات دیمی» است که سالیان دراز با نظموترتیب صحیح دست از همه کار شسته و یکسره همت بر تحصیل علوم و معارف گماشته و در محضر اساتید فن به زانوی ادب نشسته و منت استاد و ادیب کشیده و از آن طبقه نبودهام که مولانا میگوید: |
“ |
- «هرکه گیرد پیشهای بیاوستا ᗙ ᗙ ᗙ ریشخندی شد به شهر و روستا»
اگر مناط فضل و فضیلت همین است که اهل ظاهر میگویند و متخرجان مدارس اکتسابی مدعیاند من همه چیز میدانم و همان دعوی را دارم که انوری در قطعهای میگفت: «گرچه در بستم در مدح و غزل یکبارگی...» و اگر میزان فضیلت چیزی است که پس از شصت سالواندی رنج شبانهروزی دریافتم، ای وای که من هیچ نیستم و هیچ نمیدانم و از هیچ هم کمتر.[۴۲]
” | چاپ نشد چون نشخوار نمیکنم! نتایج تمام مطالعاتم بهصورت تألیفاتی بیشمار درآمده که یکصدم آنها چاپ و منتشر نشده است. من در تاریخ اصفهان، معانی بیان، عروض، قافیه و فقهاسلامی تألیفات بیشمار دارم. همچنین در فلسفه و هیئت و نجوم که متأسفانه پاکنویس نشدهاند. شاید به این دلیل که نمیخواهم مثل بعضیها اثری چاپشده را عمری نشخوار کنم، دربارهاش سخن برانم و از فصول مختلفش مقاله بیرون بکشم. البته آنها حق دارند که کتابشان را بهصورت مختلف نمایش میدهند. دیوان شعر من هم کامل چاپ نشده است. متأسفانه کسالت مزاج و ضعف احوال کاری کرده که نمیتوانم به هیچکدام اینها بپردازم. البته ایمان دارم که خداوند اسبابش را بهکلی فراهم خواهد کرد.[۴۳] |
“ |
گوهری را رایگان در خاک راه انداختند...
به او اجازه ندادند از علم خود بهرهبرداری کند. دوست داشت که پس از رنجکشیدنها و کوششهای بسیار نتیجهٔ بهتری ببیند و قصد داشت شاگردان بیشتری تربیت کند. میخواست آثار فراوانتری به عالم علم تقدیم کند! اما نشد. شاید هم نگذاشتند! و افسوس، به همایی که گنجینهای از علم بود آنگونه که باید بها نمیدادند و گاه آثارش را بیارزش میدانستند![۱۴]
کوتهنظر و خوشگذرانند!
بعضی کوتهنظران اصلاً برای خدمات فرهنگی ارزشی قائل نیستند. این اشخاص یا در جهل و اشتباه محضاند یا بهعمد غرضورزی میکنند و از این رهگذر، دریافتهاند که ادای خدمت صادقانه به فرهنگ ایرانی، فداکاری و ازخودگذشتگی بسیار میخواهد که ایشان مرد آن نیستند. ترکِ همه چیز گفتن و خوابوخور بر خود حرامکردن و شبانهروز زیتِ فکرت و نور چشم سوختن و نیروی مزاج و تنوتوش زندگانیِ دنیوی را درباختن، با تنآسانی و خوشگذرانی و جاهطلبی و مالاندوزی سازگار نیست...[۱۴]
چه بر تن داشت و چه بر پا
پیراهن یقه بستهٔ دکمهدار بر تن داشت و در تابستان گیوه و در زمستان تکپوش به پا میکرد. عصای پرگرهای داشت که به دست میگرفت و برای رفع خستگی بیشتر اوقات آن را روی دست خود میانداخت.[۲۳]
هنگامی که در خدمت وزارت معارف بود نیز لباس روحانیت به تن میکرد. حوالیِ سال۱۳۰۸ که اوج غربگرایی رضاخان بود، پوشیدن لباس متحد و کلاه پهلوی برای آقایان الزامی بود. روحانیانِ بیجواز حق نداشتنتد عبا و قبا و عمامه بپوشند. در همان زمان همایی تغییر پوشش میدهد و لباس روحانیت را از تن درآورد. وصف تغییر جامه از زبان خودش:
- درخصوص تغییر لباس، من مطابق قانون آن زمان بهسبب داشتن جواز مدرّسی و اجازه اجتهاد، معاف بودم و کسی هم انصافاً متعرّض من نمیشد؛ لیکن اوضاع را در تهران و آذربایجان طوری دیدم که خود بهاختیار تغییرِ لباس دادم.[۱۴]
خانهای قجری که ماندگار شد!
در خیابان نشاط شهر اصفهان، محلهٔ پاقلعه، کوچه شهیدحمید صفایی خانهای واقعشده موسوم به خانه استاد جلال همایی. خانهٔ جلالالدین همایی، خانهای تاریخی است که در دورهٔ قاجاریه ساختهاند. بنایی یک اشکوبه با حیاطی مربعشکل که در دو جبههٔ غرب و جنوب آن را پوشش میدهد. جبههٔ جنوب ایوان مرکزی دارد و بالاتر از حیاط است. دو طرف ایوان ۲ اتاق ۳دری بهچشم میخورد. جبههٔ غرب نیز محور تقارن دارد. شاهنشین در مرکز و ۲ اتاق ۳دری که با دو کفشکن به تالار اصلی میرسد، در دو طرف آن.[۴۴]
در خانه، اتاقی مزین به نقاشی، آینهکاری و خط خوش پدر و پدربزرگ جلالالدین دیده میشود. بالای اتاق و زیر آینهها و دستهگل نقاشی، حدیث نبوی «انا مدینه العلم و علی بابها» کتابت شده و روبهروی آن در پایین گلدان، آینهکاری بسیار زیبایی است و این بیت از مولانا نوشته شده است:«از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل»[۴۴]
خانهٔ جلال همایی در سال۱۳۷۶ از سوی سازمان میراث فرهنگی استان اصفهان با شماره ۱۹۰۳ در فهرست آثار ملی ایران بهثبت رسید.[۴۵]
سفرهایی اغلب کوتاه
اولین سفرهای همایی با جابهجایی در محل سکونت و انتقال به شهرهای دیگر آغاز شد. در اصفهان زندگی میکرد که به تهران رفت و پس از آن بین سالهای ۱۳۰۷تا۱۳۱۰ در تبریز بود و دوباره به تهران بازگشت. در ۳۶سالگی به مشهد مقدس سفر کرد.
- «توفیق زیارت آستانهٔ حضرت ثامنالحجج علیهالسلام در اواسط ذیالحجه۱۳۵۳قمری نصیب این حقیر شد که تا مدتی بعد از محرم۱۳۵۴ طول کشید و در آن سال اول محرم برابر بود با اواسط فروردین۱۳۱۴شمسی و چون بعد از واقعهٔ خونین تاریخی عهد تولیت اسدی و قیام بهلول اتفاق افتاد آستانه چنان خلوت بود که من سهچهار ساعت در حرم مشغول زیارت و آداب شرعی بودم و احدی آنجا نیامد.»
دو سفر خارجی کوتاه، به قصد خدمات دانشگاهی و ادبیات به بیروت و پاکستان کرد و دیگر تمام.[۷]
برنامهٔ ادبی که بنیانی را گذارد
ادبیات فارسی را از مرز کشور عبور داد و به مردم غیرایرانی نیز شناساند. به قصد تأسیس کرسی ادبیات فارسی عازم بیروت شد. پس از آن به پاکستان رفت، کرسی ادبیات فارسیِ دانشگاه لاهور نیز بههمت او تأسیس شد.[۷]
استادان همایی
جلالالدین همایی، قسمتی از شرح لمعه را نزد مرحوم آشیخعلی یزدی آموخت. ادبیات عرب را نزد مرحوم حاجسیدمحمدکاظم کروندی اصفهانی و شرایع محقق و مکاسب شیخمرتضی انصاری را نزد آخوند ملاعبدالکریم گزی یاد گرفت. آمیرزااحمد اصفهانی و حاجمیرمحمدصادق خاتونآبادی نیز از دیگر استادانی هستند که نزدشان شاگردی کرده است. در فلسفه نزد آشیخاسدالله حکیم قمیشهای فراگرفت. در معقول حاجملاعبدالجواد آدینهای و در فنون هیئت و ریاضی جدید، فن اسطرلاب و استخراج تقویم میرزاسیدعلی جناب از استادان او بودهاند.[۴۶]
استادشان کرد
چهرههای مشهور ادبی بسیاری افتخار داشتند که در مکتب پربارِ جلالالدین همایی شاگردی کنند: ذبیحالله صفا، حسین خطیبی، اکبر شهابی، محمد معین، ناصرالدین شاهحسینی، محمد خوانساری، جمال رضایی، مظاهر مصفا، محمد استعلامی، محمدرضا شفیعی کدکنی و محمد غلامرضایی.[۱۴]
شهرت همایی
فرهیخته در ادب فارسی، عربی، تاریخ، ریاضی، هیئت قدیم، فرهنگ اسلامی، فلسفه و عرفان که نظیر آن کم پیدا میشد.[۱۲]
نام جاهایی که به اسم این فرد است
- فرهنگسرای استاد همایی، کتابخانه استاد همایی و خانه کودک استاد همایی همگی در منطقه۱۰ و خیابان استاد همایی در منطقه۴ شهر اصفهان
نقشی باالهام از آخرین تصویرش
۲۵اسفند۱۳۹۵ دوستدارانی از دور و نزدیک گرد مزار جلال همایی جمع شدند تا سیوپنجمین سالگرد درگذشتش را در سیدالعراقین تخت پولاد اصفهان گرامی بداند. افشین جلیلی پُرتره جلالالدین همایی را با الهام از آخرین عکسش نقاشی کرده بود که خانوادهٔ همایی به مجموعهٔ فرهنگی تخت پولاد اهدا کردند.
برگههایی از مصاحبههای فرد
در دوران پهلوی، به بهانهٔ زنده نگهداشتن افتخارات ایران باستان مبارزهای علیه زبان عربی و ادبیات عربی و ادبیات فارسی آغاز شد. مرداد۱۳۵۷ همایی گفتوگویی با ابراهیم زالزاده میکند بدین شرح:
- چند ماه قبل چند تن از دبیران فاضل ادبیات فارسی طی دیدوبازدیدی از وضع ناهنجار درس ادبیات و عربی و بیاعتنایی دستگاههای رسمی آموزشوپرورش که بهصورت حذف مواد و اهمیتندادن به امتحان، روزبهروز آشکارتر میشود، سخت گله و شکایت کردند. چندی قبل نیز دوسه نفر از استادان و دانشیاران، شکایت و درددل کردند که از برنامهٔ عربی و اهمیت آن دروس در دانشکدهٔ ادبیات کاسته میشود و هر روز به وضعی و بهانه و تدبیری شاخ و برگهای آن را میزنند... . اگر چنین پیش رود دیگر کسی نخواهد بود که از عهده خواندن و فهمیدن آثار برجسته منظومات سنایی، نظامی، شیخ عطار، مولوی، حافظ، رودکی و... برآید. دیگر کسی نخواهد بود که از عهده فهم یادگارهای نثر فارسی همچون تاریخ بیهقی، کلیلهودمنه، راحتالصدور راوندی، فیهمافیه، اخلاق ناصری و گلستان سعدی برآید و کار به جایی خواهد رسید که برای فهماندن مضامین گفتههای گذشتگان ایران ناچار باشیم مستشاران خارجی استخدام کنیم. شاید هم این مقدمه همان غرض و نتیجه است.[۴۷]
کارنامهٔ بهجایمانده از همایی
۶۲ جلد کتاب و ۹۴ مقاله فقط بهقلم یک نفر، آماری است از آثار همایی که تاکنون بهدست آوردهاند.[۳۴]
تألیفها
- «تاریخادبیات ایران» ۴ نوبت چاپ
- «غزالینامه» ۲ چاپ
- «رسالهٔ در شرح احوال سروش اصفهانی» مقدمهای بر دیوان شاعر با تصحیح محمدجعفر محجوب
- «خیامینامه» جلد اول، انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۴۶
- «تفسیر مثنوی مولوی» داستان قلعهٔ ذاتالصوریا دزهوشربا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول: ۱۳۴۹
- «فنون بلاغت و صناعات ادبی» ۳ بار چاپ
- «مولوینامه یا مولوی» دو جلدی، ۲ چاپ. جلد اول: ۱۳۵۴، جلد دوم: ۱۳۵۵
- «مختارینامه یا مقدمه دیوان عثمان مختاری» مرکز انتشارت علمیوفرهنگی، چاپ اول: ۱۳۶۱
- «تصوف در اسلام» نگاهی به عرفان شیخابوسعید ابوالخیر، نگارش: ۱۳۱۴، مؤسسه نشر هما، ۱۳۶۲
- «تاریخ علوماسلامی» تقریرات جلالالدین همایی، دورهٔ دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران، نگارش: ۱۳۴۸، چاپ اول: ۱۳۶۳
- «دیوان سنا» جلد اول، مجموعه اشعار جلالالدین همایی، بهاهتمام ماهدختبانو همایی، انتشارات مؤسسه نشر هما، خرداد۱۳۶۴
تصحیحها
- «مثنوی ولدنامه» چاپ اول: ۱۳۱۶
- «التفهیملاوائل الصناعةالتنجیم» اثر ابوریحان بیرونی.
- «نصیحةالملوک» تألیف امام محمد غزالی.
- «منتخب اخلاق ناصری» نوشتهٔ خواجه نصیرالدین طوسی
- «مصباحلهدایه و مفتاحالکفایه» بهقلم عزالدین محمود کاشانی، انتشارات کتابخانه سنایی.
- «کنوزالمغرمین در علوم غریبه» منسوب به شیخالرئیس ابوعلیسینا. چاپ اول، انتشارات انجمن آثارملی، ۱۳۳۱
- «معیارالعقول در فن جراثقال»
- «دیوان حکیم مختاری غزنوی»
- «طربخانه»
- «دیوان طرب»
- «برگزیدهٔ دیوان سه شاعر اصفهان» (ج.دوم دیوان طرب)
کتابهای درسی
- سه جلد کتاب قرائت فارسی
- دستور زبان فارسی
- تدوین دورهٔ کتاب درسی فارسی و دستور زبان فارسی و تاریخادبیات ایران
- تدوین دستور زبان
- صناعات ادبی
- سه جلد کتاب قرائت و صرفونحو عربی
آثار چاپنشده
- قواعد فارسی
- دستور و قواعد فارسی
- ترجمه کتاب اشارات ابنسینا
- رسالهای در شرح احوال و بررسی افکار و عقاید خواجه نصیرالدین طوسی
- تصحیح دیوان ازرقی همراهبا توضیحات و تعلیقات
- شرح مشکلات اشعار مثنوی مولوی
- دورهٔ مفصل معانی و بیان بدیع و عروض و قافیه
- دنبالهٔ تاریخادبیات ایران
مقالهها
- نمیرم از این پس که من زندهام!
- رابطهٔ ابنسینا با اصفهان
- حد همین است سخندانی و زیبایی را
- شیخ عطار نیشابوری
- رودکی و اختراع رباعی
- مولوی چه میگوید؟
- عرفان مولوی
- غزلیات دیوان شمس
- بابارکنالدین شیرازی
- سروش اصفهانی
- همای شیرازی
- طرب بن همای شیرازی
- احوال شعرای اصفهان
- شرح احوال و ماده تاریخ وفات ملکالشعراء بهار
- درگذشت احمد بهمنیار
- صغیر اصفهانی
- تقریظ بر کتاب «غزلیات جاویدان پارس»
- اخلاق از نظر غزالی
- مقدمهٔ قدیم اخلاق ناصری
- جلوههای عرفان در ادبیات ایران
- پرسشهایی پیرامون شعر فارسی از همایی
- اصفهان پاسدار گنجینههای علم و ادب و هنر ایران
- مقدمه بر رساله مشاعر
- دستور زبان فارسی
- قواعد زبان فارسی
- یک قاعدهٔ شعری
- اشتباه صاحبالمعجم در اوزان فهلویات وو اورامنان
- دبستان گویندگان
- غزل و تحول اصطلاحی آن در قدیم و جدید
- نقد دیوان ادیب صابر
- رفع اشتباه دیوان طرب
- تفریظنامه
ویژگیِ اشعارش
شعر و شاعری در خاندان همایی ارثی بود. از پدربزرگش همای شیرازی تا پدر، عموها و خودش. هنر شاعری جلالالدین را بهغیر از استعداد ذاتی، در دو عامل دیگر باید جستوجو کرد: اول، تعالیمی که از پدرش طرب و عمویش سها آموخت و دوم، حضور مستمر در انجمنهای ادبی و تمرین شعر و شاعری در مجالس ادبی. مجموعه اشعاری که همایی سروده شامل قصیده، غزل، قطعات، مثنویات و رباعیات است. همایی در قصاید و غزلیات خود، از نامردیهای زمانه سخن میراند. شعر او را شعر متعهد مینامند؛ زیرا خواننده را با عرفان، اخلاق و معارف والای فرهنگ انسانی آشنا میکند. اشعار مستهجن و بدآموزیهای اخلاقی در آثار وی جایی ندارند همچنین به بدگویی اشخاص نیز نپرداخته است. غالب موضوعهایی که در شعر همایی بهچشم میخورد:
♦ پندنامههای اخلاقی
♦ مدحوستایش اهل بیت
♦ اندیشههای فلسفی و عرفانی
♦ تجلیل از بزرگان علم و ادب
♦ شکوه و شکایت از اوضاع نابسامان روزگار
غزل
غزلهای همایی اوج هنر شعریِ اوست. در غزل، پیرو سبک عراقی بود و از مضامین عرفانی، سوزوگدازهای عاشقانه و موضوعات اجتماعی بهره میبرد:
سلطان لافتی و شه انما علی است | مرآت ذات و آینهٔ حقنما علی است |
نمونهای از غزلهای همایی است که توانایی شاعر در سرایش این سبک را بهرخ میکشد. و غزلی با سوزگذار عاشقانه:
بس که شهد است روان از لب شکرشکنت | لب بچسسبد بهم ار بوسه زنم بر دهنت | |
زلفت امشب بود آشفته مگر باد صبا | خبری داده ز احوال پریشان منت | |
جان شیرین بدهد در سر شور تو بباد | گر که با این لب شیرین نگرد کوهکنت | |
گل اگر بشنود از آن لب خندان سخنی | لب کند غنچه و صد بوسه زند بر دهنت | |
یاد نارد دگر از گمشده فرزند عزیز | پیر کنعان شنود بوی گر از پیرهنت | |
تویی آن نوگل بشکفتهٔ گلزار وجود | کافت باد خزان ره نبرد در چمنت |
قصیده
بااینکه هنر شعری همایی بیشتر در غزل نمایان میشود؛ اما در قصیده نیز چیرهدست بوده است. قصاید همایی دربردارندهٔ مضامین حکمی، عرفانی و اجتماعی است. حیرت مملو از مسائلی چون فلسفه، عرفان و مذهب است که هر خوانندهای را به یاد قصاید معروف میرفندرسکی میاندازد:
این برشده بنای معلق قِبا چیست | این خیمههای بیوتد و بیطناب چیست |
حیرت نشانهای است که نمایان میکند جلالالدین بر اندیشههای متفکران اسلامی، تسلط وافری داشت.
و نمونهایی دیگر از قصیدههای همایی در ستایش علی:
صبحدم چون آفتاب از کوه خاور سرزند | بوسهٔ اول بار بر خاک در حیدر زند |
قطعه و ترکیببند
قطعاتو ترکیببندهای همایی شامل مضامینی چون اخلاق، مذهب و ثنای بزرگان است. قطعهٔ حسود پندی است اخلاقی و بهسبب تشبیهات ادبی ارزش بسیاری دارد:
باغ را آفتی چو پیچک نیست | که بوسه به سرو و گل و سمن پیچد |
و مرثیهٔ عاشورای حسینی ترکیببندی دلنشین:
باز این چه نغمه است که داستانسرای عشق | آهنگ ساز کرده به شور نوای عشق |
ماده تاریخ
از آثار باارزشی که میان اشعار همایی توجه هر پژوهشگری را جلب میکند، ماده تاریخهای اوست که با خواندن آنها درمییابیم جلالالدین در این فن نیز بسیار متبحر بوده و ماده تاریخهای بسیاری در رثایِ بزرگان، چون عبدالعظیم قریب، مشکان طبسی، میرزامحمدخان قزوینی، سیدمحمد فرزان، آیةاللهنوراللهنجفی، آیةاللهآملی و آیةاللهعصار و بسیاری دیگر سروده است. در رثای صغیر اصفهانی:
به تاریخ وفات تو به سیر آفتاب و مه | خرد گوید «صغیر از ما» سَنا گوید «صغیر من» |
«صغیر از ما» بهحروف ابجد ۱۳۴۹ میشود و «صغیر من»، ۱۳۹۰ که سال وفات صغیر به سالهای شمسی و قمری است.
مثنوی
مثنویهای همایی لطافت خاصی دارد. ساده و روان با درونمایههای اخلاق و مذهب. روز عاشورا و پایان شب سخنسرایی از شاهکارهای جلالالدین در وادی مثنویسرایی است.
منابعی دربارهٔ همایی یا براساس آثارش
- «پایان شب سخنسرایی؛ زندگی، آثار و اندیشههای استاد جلالالدین همایی»، تألیف عبدالله نصری چاپشده در مرکز مطالعات و انتشارات آفتاب توسعه با ۳۹۲ صفحه و ۳هزار نسخه بهسال۱۳۸۱
- «نقش زن در گنبد اول هفت پیکر نظامی و تحلیل و مقایسه مفاهیم عرفانی آن با شعر بشنو از نی مولانا» مقالهایی از زهره فهامی، با تحلیلی بر داستان گنبد اول هفت پیکر براساس مقامات مندرج در کتاب مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه جلالالدین همایی و شعر بشنو از نی مولانا، ارائهشده در اولین کنفرانس بینالمللی توسعه و ترویج علومانسانی در جامعه، در سال۱۳۹۶[۴۸]
- «زندگانی و آثار استاد جلالالدین همایی»، مقالهای در شماره۷ مجلهٔ معارف اسلامی،آبان۱۳۴۷ طی صفحات ۲۶تا۳۵[۴۹]
- «شرح حال استاد جلالالدین همایی بهقلم خود ایشان» مقالهای در شماره۱۹ مجلهٔ وحید، تیر۱۳۴۴ طی صفحات ۱۳تا۱۸[۳][۴۹]
- «مجموعه آثار نفیس خانه استاد جلالالدین همایی» مقالهایی بهکوش ساسان سپنتا منتشرشده در شماره۳۸ مجلهٔ وقف میراث جاویدان، تابستان ۱۳۸۱ طی صفحات ۸۱تا۸۶[۴۹]
- «برگزیدهای از اشعار جلالالدین همایی» منتشرشده در شماره۷۵ مجلهٔ فرهنگی بخارا طی فروردین تا تیر۱۳۸۹[۵۰]
- «آشنایی با مصححان و محققان؛ استاد جلالالدین همایی» مقالهای بهسعی جبریل شادان، منتشرشده در شمارهٔ دوم از سال اول مجلهٔ آیه میراث، دو صفحهٔ ۹۲و۹۳[۵۱]
- «نگاهی گذرا به دلبستگیهای استاد جلالالدین همایی» مقالهایی بهکوشش کاوه تیموری منتشرشده در کتاب ماه هنر، اردیبهشت۱۳۸۸، صفحات ۷۸تا۸۱[۵۲]
- «نگاهی اجمالی به شرح مثنوی مولوی»، مقالهای بهقلم مهوشالسات علوی با بهرهگیری از پیشگفتار کتاب مولوی نامه و پیشگفتار کتاب تفسیر مثنوی مولوی نوشتهٔ جلالالدین همایی، ۲۳مرداد۱۳۸۹.[۵۳]
- «بررسی سبکشناختی شعر علامه جلالالدین همایی» پایاننامهٔ کارشناسی ارشد معصومه امینی دانشجوی زبانوادبیات فارسی با راهنمایی اسدالله جعفری، ۱۳۹۱ [۵۴]
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها[۵۵]
چاپ اکثر کتابهای جلالالدین همایی دو ویژگی مشترک دارد: ۱) بهدفعات چاپ شده و معمولاً هر بار تیراژ افزایش یافته است. ۲) از سالهای بسیار دور تا دهه۹۰ همچنان درحال چاپ است. در این میان رتبه نخست از آن کتاب:
- «فنون بلاغت و صناعات ادبی»، درمجموع ۳۵ نوبت چاب با جمعِ تقریبیِ بیش از ۱۲۰هزار نسخه
و رتبهٔ دوم:
- «مولانا چه میگوید»، دوجلدی، درمجموع ۱۰ نوبت چاپ با جمعِ تقریبیِ بیش از ۴۰هزار نسخه
است. برخی دیگر از آثار همایی که در نوبتها و تیراژهای چشمگیر بهچاپ رسیده است:
- «غزلیات شمس»، درمجموع ۹ نوبت چاپ تا ۱۳۷۰ با جمعِ تقریبیِ ۲۰هزار نسخه
- «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه» درمجموع ۱۵ نوبت چاپ با جمعِ تقریبیِ بیش از ۱۷هزار نسخه
- «التفهیم لاوائل صناعه التنجیم»، درمجموع ۶ نوبت چاپ با جمع تقریبیِ ۱۰هزار نسخه
- «تفسیر معنوی مولوی»، درمجموع ۶ نوبت چاپ با جمع تقریبیِ بیش از ۱۰هزار نسخه
نوا، نما، نگاه
خانه تاریخی همایی رخت نو بهتن کرد [۵۶]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ همایی، دیوان سنا، ۲۸.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ «در بایگانیِ خانهٔ ابدی ثبت کردند».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ «شرح حال جلالالدین همایی بهقلم خودش».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ «یادنامهٔ جلالالدین همایی».
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۳۲.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۲۸.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ همایی، دیوان سنا، ۲۷.
- ↑ همایی، دیوان سنا، ۲۹.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ نصری، کارنامهٔ همایی، ۳۴.
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۹.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۱۳.
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۱۴.
- ↑ «درگذشت استاد جلالالدین همایی».
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ ۱۴٫۲ ۱۴٫۳ ۱۴٫۴ «جلالالدین همایی: زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند».
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۲۱و۲۲.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۴۵.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۴۶.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۳۶.
- ↑ «علامهای که مرگ خود را پیشگویی کرد!».
- ↑ ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ همایی، دیوان سنا، ۲۹و۳۰.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۴۰و۴۱.
- ↑ همایی، دیوان سنا، ۱۷.
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ ۲۳٫۲ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۱۸.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۱۱۰تا۱۱۱.
- ↑ ۲۵٫۰ ۲۵٫۱ ۲۵٫۲ «زندگینامه جلالالدین همایی».
- ↑ همایی، دیوان سنا، ۱۱.
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۲.
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۳۲و۳۳.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۵۵.
- ↑ همایی، دیوان سنا، ۱۵تا۱۹.
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۱۹.
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۹۳و۹۴و۹۹.
- ↑ ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ ۳۴٫۲ «با سه «ع» شوخی نکنید علم، عشق و عرفان».
- ↑ همایی، دیوان سنا، ۱۹.
- ↑ «یادمانی در دانشگاه تهران بهسال۱۳۵۶ با پیام هویدا».
- ↑ ۳۷٫۰ ۳۷٫۱ «همایی غریبتر از آن است که یادبودش را بگیرند».
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۱۴.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۱۵.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۳۱.
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۳۰.
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۲۲۱.
- ↑ نصری، کارنامهٔ همایی، ۲۲۹و۲۳۰.
- ↑ ۴۴٫۰ ۴۴٫۱ «خانه استاد همایی، خانهایی است قجری».
- ↑ «خانهٔ استاد همایی و ثبت ملی».
- ↑ حکیمی، در مدرسهٔ جلالالدین همایی، ۳۷و۳۸.
- ↑ در مدرسه جلالالدین همایی. ص. ۹۵و۹۶.
- ↑ «مقالهٔ نقش زن در گنبد اول هفتپیکر».
- ↑ ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ ۴۹٫۲ «مقالههای منتشرشده درباب جلالالدین همایی». نورمگز.
- ↑ «برگزیدهٔ اشعاری از جلالالدین همایی». بخارا.
- ↑ «آشنایی با جلالالدین مصحح و محقق».
- ↑ «نگاهی گذرا به دلبستگیهای استاد همایی».
- ↑ «نگاهی اجمالی به شرح مثنوی مولوی».
- ↑ «پایاننامه ارشد دانشجوی ادبیات فارسی».
- ↑ «فهرست کتابهای در خانه کتاب».
- ↑ «خانهٔ جلالالدین همایی، شعر میسراید».
منابع
- حکیمی، محمود (۱۳۸۷). در مدرسه جلالالدین همایی. تهران: قلم. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۶-۱۹۷-۲.
- نصری، عبدالله (۱۳۶۷). کارنامهٔهمایی. تهران: دانشگاه علامه طباطبایی.
- همایی، ماهدختبانو (۱۳۶۴). دیوان سنا. اول. تهران: هما.
پیوند به بیرون
- «شرححال جلالالدین همایی بهقلم خودش». پرتال جامع علومانسانی. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «در بایگانیِ خانهٔ ابدی ثبت کردند». تارنمای تخت فولاد. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «علامهای که مرگ خود را پیشگویی کرد!». سینا، ۲۸تیر۱۳۹۵. بازبینیشده در ۷خرداد۱۳۹۹.
- «یادنامهٔ جلالالدین همایی». عصر نو، ۳۰بهمن۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «جلالالدین همایی: زیور دست جهان بودم مرا نشناختند». ایرنا، ۲۸تیر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۶فروردین۱۳۹۸.
- «درگذشت استاد جلالالدین همایی». حوزه، برگرفتهٔ از شماره۳۱ مجلهٔ گلبرگ، تیر۱۳۸۰. بازبینیشده در ۳۰فروردین۱۳۹۸.
- «با سه «ع» شوخی نکنید علم، عشق و عرفان». خبرگزاری فارس، ۱مرداد۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۴فروردین۱۳۹۸.
- «یادمانی در دانشگاه تهران بهسال۱۳۵۶ با پیام هویدا». نورمگز برگرفته از مجله نگین، ۳۱خرداد۱۳۵۶. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «همایی غریبتر از آن است که یادبودش را بگیرند». باشگاه خبرنگاران جوان، گروه اصفهان، ۲۶اسفند۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «خانه استاد همایی، خانهایی است قجری». اصفهان تور. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «خانهٔ استاد همایی و ثبت ملی». سیری در ایران، ۱۴دی۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «مقالهٔ نقش زن در گنبد اول هفتپیکر». سیویلکا، ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «مقالههای منتشرشده درباب جلالالدین همایی». نورمگز. بازبینیشده در ۲۹تیر۱۳۹۸.
- «برگزیدهٔ اشعاری از جلالالدین همایی». بخارا، فروردین تا تیر۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «آشنایی با جلالالدین مصحح و محقق». میراث مکتوب. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «نگاهی گذرا به دلبستگیهای استاد همایی». کتابماه، اردیبهشت۱۳۸۸. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «نگاهی اجمالی به شرح مثنوی مولوی». عصر ایران، ۲۳مرداد۱۳۸۹. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «پایاننامه ارشد دانشجوی ادبیات فارسی». گنج. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «فهرست کتابهای در خانه کتاب». خانه کتاب. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.
- «خانهٔ جلالالدین همایی، شعر میسراید». ایمنا، ۱۷اردیبهشت۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۸تیر۱۳۹۸.