عقاب

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عقاب
نویسندهپرویز ناتل خانلری

مثنوی عقاب از موفق‌ترین نمونه‌های ادب فارسی معاصر است که به نام سرایندهٔ آن گره خورده است. خانلری عقاب را مرداد ۱۳۲۱ سرود. برخورد و گفت‌وگوی زاغ و عقاب سراسر این مثنوی را در بر گرفته است. شیوایی و استواری سخن و در عین حال سادگی و رسایی کلام که از ویژگی‌های قلم خانلری است، در این شعر نیز خودنمایی می‌کند. سراینده این اثر ماندگار را به صادق هدایت تقدیم کرده است.

برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

من شعر عقاب را که در چاپخانه‌ٔ خاور منتشر گردید، به صادق هدایت تقدیم کردم؛ ولی بعدها بدون اینکه مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جمله‌ای از قابوس‌نامه را جایگزین آن کردند. تازه چیزی نزدیک به سی و اندی سال این شعر در هیچ‌کجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید بپرسید. اکنون درست در خاطر ندارم؛ اما تصور می‌کنم اواخر تابستان بود که عقاب را در قالب قصیده‌ای نه‌چندان بلند ساختم. مدت‌ها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سال‌های بعد شباب از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمی‌آمد و از طرف دیگر سخت تحت‌تأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای احدی نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، صادق هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتاده‌ای بود. وی فاضل، خوش‌مشرب، زبان‌دان و گاهی چنان تلخ و ترش بود که نمی‌شد طرفش رفت. من هم در شرایطی قرار گرفته بودم که کم‌کم متوجه بسیاری بی‌عدالتی‌ها، جفاهای روزگار و جور زمانه‌ای می‌شدم که حتی آوای زیبا و دل‌نشین مرغ سحر را برنمی‌تابید. در حلقهٔ دوستان آن زمان آقای صادق گوهرین هم بود که دوستان گاهی حاج‌صادق و گاهی حاج‌گوهرین صدایش می‌کردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یک روز شعر را برداشتم و به خانه هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم. در آن زمان او در بانک کار می‌کرد و ساعت چهار یا چهار و نیم دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دق‌الباب کردم. مصدر خانه آمد و گفت آقاصادق در اتاقشان هستند. از حاشیهٔ باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق ایستادم و در زدم. صدای هدایت را شنیدم که گفت به‌به خانلرخان، بفرمایید. از پشت در ورودی دیدمت، بیا تو. وارد شدم. روی مبل کهنه‌ای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابه‌اش را لای آن گذاشته بود. پس از تعارف و حال و احوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود. بعد گفت خوب بخوان ببینم چه کرده‌ای. شعر را آهسته و شمرده خواندم. در تمام مدت هیچ حرفی نمی‌زد، به گوشه‌ای خیره شده بود، گاهی سر تکان می‌داد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش درآورد و روشن کرد. حرف نمی‌زد و به سیگارش پاک می‌زد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارک‌الله! کتش را از روی جالباسی برداشت و گفت برویم خاور چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا به وجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم. [استاد می‌گرید...].[۱]

یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب (بدون رجوع به اطلاعات شناسنامه‌ای)

گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستان- گزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعر- گزارشی از فصل‌های کتاب پژوهش

نقش عقاب در ادبیات تمثیلی و اسطوره‌ای

عقاب زرین از قدیم نشانهٔ علم ایرانیان بوده و در شاهنامهٔ فردوسی مکرر از درفش عقاب‌پیکر ایرانیان یاد شده است. همین نقش بر پرچم روم هم دیده می‌شود. علامت کنونی دولت آلمان و روسیهٔ قبل از انقلاب کبیر نیز عقاب بوده است. در ادبیات دری، عقاب به‌عنوان نشان قدرت و اقتدار و پادشاهی مشخص شده است. به‌خصوص چون پادشاهان از این پرنده هنگام شکار نیز استفاده می‌کردند، در فارسی کتاب‌های متعددی با عنوان بازنامه تألیف شده‌اند. شاعران ایرانی نیز با توجه به همین پشینه بازداری و صید که تفنن خاص پادشاهان و برخورداران بوده است، از مضمون‌اندیشی در اطراف این پرندهٔ اساطیری غافل نمانده‌اند. البته آن‌ها به جنبه‌های اساطیری و کهن آن کمتر توجه داشته‌اند.
عادت پادشاهان روم نیز بر آن بود که هنگام حرکت، شاهین‌ها بر فراز سرشان حرکت می‌کردند و این از علائم عظمت و بزرگی به شمار می‌آمد.
در برخی توصیف‌ها اهورامزدا به سر عقاب تشبیه شده است. فرّ کیانی و فرّ ایرانی در اوستای قدیم، همواره به‌صورت مرغ، وارغن، نموده شده که در واقع نوعی مرغ شکاری از جنس شاهین است. در اساطیر کهن این پرنده با پرنده‌های بلندپرواز به‌طور گسترده با خدایان خورشید همراه بوده است. همچنین عقابی که ماری در منقار دارد در اساطیر ملل، نماد پیکار قدرت‌های آسمانی با قوای دوزخی و نیز تضاد میان روز و شب، آسمان و زمین و به‌طور کلی خیر و شر است.[۲]
در منظومه جاودانی کمدی الهی دانته نیز عقاب مظهر نیرومندی به شمار می‌رود. عقاب بزرگ‌ترین سمبل در برزخ داته است و رمز صعود به آسمان خورشید است.همچنین عقاب نمایندهٔ امپراتوری عظیم روم و حتی نشانه‌ای از حضرت عیسی، به‌صورت سمبولیک مورد توجه دانته قرار گرفته است. عقاب مورد علاقه زئوس نیز شمرده شده است و در پایین پای مجسمه‌های زئوس، خدای خدایان یونان، پیکره‌ای از عقاب قرار دارد که پرنده قلل مرتفع است.[۳]
در ادبیات تمثیلی ایران جایگاه عقاب در بین پرندگان مانند جایگاه شیر در بین دیگر حیوانات است و از این‌رو به سلطان پرندگان مشهور است. در شاهنامه فردوسی نیز از عقاب با عنوان پرنده‌ای قوی‌ و باشکوه یاد می‌شود.هنگامی که کاووس‌شاه به فکر تسخیر آسمان‌ها می‌افتد، چهار عقاب قوی‌پنجه و بزرگ تختش را به‌ آسمان‌ها می‌برند:

از آن پس عقاب دلاور چهار
بیاورد و بر تخت بست استوار
نشست از بر تخت کاووس‌شاه
که اهریمنش برده بد دل ز راه

در دیوان ناصر خسرو قبادیانی نیز قطعهٔ شعر مشهوری در وصف عقاب مغرور و سرشار از منیّت دیده می‌شود.

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پروبال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه عرش زمین زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفاپیشه چه برخاست

ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی

تیری ز قضاوقدر انداخت برو راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگردوز

وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
وانگاه پر خویش کشید از چپ و از راست
گفتا عجب است این که ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
زی تیر نظر کرد و پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

در مرزبان‌نامه صفت کوهی که نشیمن‌گاه و جایگاه عقاب است اینگونه ذکر شده است:
«... به بلندی و تندی چنان که حسن باصره تا بذروهٔ (بلندی) شاهقش (ستیغ بلند) رسیدن، ده جای در مصاعد عقبات آسایش دادی و دیدبان وهم در قطع مراغی (نردبان‌های) علّوش عرق از پیشانی بچکانیدی، کمند نظر از کمرگاهش نگذشتی، نردبان هوا به گوشهٔ بام رفعتش نرسیدی، فلک‌البروج از رشگش بجای منطقهٔ جوزا زنّار ر میان بستی، خرشید را چون قمر بجای خوشهٔ ثریا آتش حسد در خرمن افتادی.»
عقاب در ایران باستان نیز از اعتبار و جایگاه والایی برخوردار بوده است. تصویر عقاب در آثار به‌دست‌آمده از ایران پیش از اسلام بسیار به چشم می‌خورد. این پرنده از دورترین ایام، یکی از موجودات مقدس به شمار می‌رفته و نمادی از قدرت، شهامت و تیزچنگی بوده است. همچنین مردم برای عقاب قدرتی مافوق طبیعی قائل بوده و معتقد بودند که این پرنده دارای نیروی مرموزی است که فراتر از قدرت و توانایی انسان است. در آثار به‌جامانده از تمدن‌های قدیم، همواره تصویر شیر و عقاب در منار هم دیده می‌شدند، این تصاویر که در واقع نمادی از وحدت و یگانگی و نیرومندی‌اند، روی ابزارهایی مانند کمربند، شمشیر، خنجر، لباس پادشاهان و همچنین پرچم‌های ملی به‌وفور دیده می‌شوند. همچنین روی قطعه‌ای کاشی که در کاوش‌های باستان‌شناسی در تخت‌ جمشید یافت شده است، نقش شاهینی با بال‌های گشاده دیده می شود که در چنگال خود گویی را گرفته و گوی دیگری بر سر دارد. به‌گمان پژوهشگران این عقاب بال‌گشوده نمادی از خداوند است که که روی پرچم هخامنشیان هم نقش می‌شده است. پرچم ایرانیان عقابی بود از زر ناب که بر سر نیزه می‌افراشتند. افزون بر ایرانیان، یونانیان و رومی‌ها نیز در باورهای خود عقاب را مقدس می‌شمردند و آن را نماد پیروزی و پیروزمندی می‌دانستند.[۴]

دلیل شهرت

چرا باید این کتاب را خواند

برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

سال‌شمار کتاب

خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب در حد دو بند

گشت غمناک دل‌و‌جان عقاب
چون از او دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل برگیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره‌ٔ ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند

آغاز زیبای کتاب که به‌نوعی براعت استهلال نیز در آن به کار رفته است، با طرح مسئلهٔ مهم و حیاتی همچون مرگ همراه است. عقاب از این مسئله غمناک شده و می‌خواهد پرده از این راز سربه‌مهر بردارد و چاره‌ای برایش بیابد. آغاز زیبای این شعر به‌نوعی با مقدمه غم‌انگیز رستم و سهراب فردوسی ارتباط دارد؛ مسئله مهمی مانند مرگ در هر دو مقدمه در نهایت ایجاز و زیبایی به کار رفته است. فردوسی نیز در عین تن‌دادن به بازی شوم سرنوشت با زبانی شاعرانه می‌پرسد: [۵]

اگر مرگ داد است بیداد چیست
ز داد این همه بانگ‌وفریاد چیست؟
همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز

آنچه عقاب دربار‌ه‌اش می‌اندیشد، سرگذشت همه موجودات زنده از جمله آدمیان است، موضوعی که نمی‌توان از آن فارغ بود؛ اما شاعر این سؤال ابدی را چنین ساده و آسان‌یاب طرح کرده است.
عقاب در پی این اندیشه در آسمان به پرواز درمی‌آید. نوصیف پرواز او و واکنش دیگر موجودات در برابر وی، تصویری زنده و پویا است، سرشار از حرکت و شتاب و گریز و اضطراب:

صبحگاهی ز پی چارهً کار
گشت بر باد سبک سیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پرولوله گشت
وان شبان، بیم‌زده، دل‌نگران
شد پی برهً نوزاد دوان
کبک در دامن خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نظر کرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت

اینک در برابر عقاب بلندپرواز، از زاغ زشت و بداندام سخن می‌رود. این ابیات و لحن سخن نمایانگر زندگی حقارت‌آمیز اوست.

سنگ‌ها از کف طفلان خورده
جان ز صدگونه بلا دربرده
سال‌ها زیسته افزون ز شمار
شکم آگنده ز گند و مردار

در ادامه عقاب برای پاسخ مشکل خود از زاغ کمک می‌گیرد. پاسخ زاغ به عقاب از روی منش و فطرت پست او است. وی در ظاهر تملق و چاپلوسی می‌کند؛ ولی در دلش چیز دیگری است. رفتار زاغ نمایانگر احوال تمام موجودات کم‌توان است که در برابر قوی‌دستان جز توسل به چاره‌گری و مدارا راهی پیش روی خود نمی‌بینند.

گفت: ما بندهٔ درگاه توایم
تا که هستیم هواخواه توایم
بنده آماده بود فرمان چیست؟
جان به راه تو سپارم، جان چیست؟
دل چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آید که ز جان یاد کنم
این‌همه گفت ولی با دل خویش
گفت‌وگویی دگر آورد به پیش
کاین ستمگار قوی‌پنجه کنون
از نیازست چنین زار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود...

اینک عقاب با افسردگی خاطر سخن می‌گوید. آن همه هیمنه و شکوه، به اقتضای مقام، به حبابی بر آب تصویر می‌شود. وی وقتی از قدرت پرواز خویش یاد می‌کند، آهنگ کلامش توان دیگری دارد و وقتی به گذشت زمان و مرگ چاره‌ناپذیر می‌اندیشد، لحنش آرام و سنگین می‌شود. در پایان نیز راز درازی عمر زاغ را جویا می‌شود.

زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابی است بر آب

؛راست است این که مرا تیزپر است

لیک پرواز زمان تیزتر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر دل سیری نیست
مرگ می‌آید و تدبیری نیست
من و این شه‌پر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته‌ای عمر دراز؟
پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم باز پسین
چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمود
کاین همان زاغ پلید است که بود
عمر من نیز به یغما رفته است
یک گل از صد گل تو نشکفته است
چیست سرمایهٔ این عمر دراز؟
رازی این جاست، تو بگشا این راز

از این پس زاغ مجال ظهور و بروز شخصیت می‌یابد و با لحنی حق‌به‌جانب، سبب کوتاهی عمر عقاب‌ها را از زبان پدر خود بیان می‌کند. حسن‌توجیه وی و فصاحت و قدرت بیانی که شاعر در این زمینه به او بخشیده چشمگیر است.

زاغ گفت ار تو در این تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سیصدواند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که برچرخ اثیر
بادها راست فراوان تأثیر
بادها کز زبر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک شوی بالاتر
باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ بود، پیک هلاک
ما از آن سال بسی یافته‌ایم
کز بلندی رخ برتافته‌ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردارخوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست
چاره ی رنج تو زان آسان ست

سرانجام زاغ با آهنگی مفاخره‌آمیز عقاب را به سفرهٔ گسترده و نعمت‌های بی‌کران خود در خانه‌اش دعوت می‌کند ولی در حقیقت گندزاری را به عقاب می‌نمایاند. آنچه شاعر از عشرتگاه عقاب توصیف می‌کند منظره‌ای دل‌آزار است و نمودگاری از خواست‌های منش‌های فرومایه. قدرت تصویرگری سراینده به حدی است که همان طور که خواسته، طبع آدمی بی‌اختیار از آنچه به تصویر کشیده با نفرت روی برمی‌تابد.

من که صد نکتهٔ نیکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم
خانه اندر پس باغی دارم
وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست
خوردنی‌های فراوانی هست
آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد رفته ازان تا ره دور
معدن پشه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل‌وجان
سوزش و کوری دو دیده ازان
آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفرهٔ خود کرد نگاه
گفت: خوانی که چنین الوان است
لایق حضرت این مهمان ست
می‌کنم شکر که درویش نیم
خجل از ماحضر خویش نیم
گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان پند

عقاب بر سر دوراهی قرار گرفته است: یک سو عمر دراز و خوگرشدن با گندزار و در برابر آن، اکتفا به همان عمر کوتاه طبیعی و پرواز بر افلاک و آزادی و آزادگی است. قریحهٔ شاعر که زشتی‌ها را چنان پررنگ نشان داده بود، اکنون مجالی می‌یابد در توصیف زیبایی و اوج پرواز و نفرت عقاب از پستی. شاعر از عهدهٔ بیان این حالت نیز به‌خوبی برمی‌آید.

عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر
سینهٔ کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمهٔ او
اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری، ریش
گیج شد، بست دمی دیدهٔ خویش

اینک لحظهٔ تصمیم عقاب فرا رسیده است. تا کنون با روی آوردن به زاغ و چاره‌جستن از او تا حدی از اوج به فرود گراییده بود. حال شاعر احوال او را با تصویرهای زیبا و گویا تعبیر می‌کند و سرانجام با ایجازی دلپذیر، اندیشه‌ای بلند و چشمگیر را در سخن گنجانده است.

یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست
نفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری زین‌ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و برجست از جا
گفت کای یار ببخشای مرا
سال‌ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد

هما گونه که عقاب به بالا پر می‌گشاید، شعر نیز با آهنگی خوش و مناسب اوج می‌گیرد و به پایانی بسیار زیبا می‌رسد: رهاشدن و محوشدن عقاب در پهنهٔ آسمان و سرنوشت.

شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد

کراست با مهر فلک همسر شد

لحظه‎ای چند بر این لوح کبود
نقطه‌ای بود و سپس هیچ نبود

محل نوشته شدن در کتاب (در صورت مهم بودن این امر)

داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است؟!)

شعر عقاب نخستین بار آبان ۱۳۲۱ در شماره ۷۲ مجله مهر چاپ شد. در بالا و سمت راست شعر نوشته‌ شده بود:« به دوستم صادق هدایت.» و در سمت چپ شعر این جمله از خواص‌الحیوان آورده‌ شده بود:« گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز گذرد... عقاب را سال عمر سی بیش نباشد.» سه سال بعد، یعنی در خرداد ۱۳۲۴، عقاب در صفحه ۴۱ شماره‌ٔ ۷ مجلهٔ پیام نو چاپ شد. پیام نو مجله‌ٔ کشوری خارجی، برای نفوذ در روشنفکران است. این مجله ناشر افکار انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی است و از همان ابتدا به‌دلیل موضع دموکراتیک و ترقی‌خواهانه‌‌اش، بسیاری از روشنفکران، مانند هدایت و خانلری را جذب می‌کند. این بار در بالای شعر هیچ عبارتی نوشته نشده بود؛ ولی در پاورقی، این عبارت به‌ چشم می‌خورد: [۶] در سال ۱۳۰۸ داستان دختر سروان اثر پوشکین شاعر بزرگ روس را از روی ترجمهٔ فرانسه به زبان فارسی در آوردم و آن جزو مجموعهٔ افسانه، از طرف کتاب فروشی خاور، در سال بعد چاپ و منتشر شده است. قصهٔ کوتاهی که در آن کتاب از قول یکی از اشخاص داستان نقل شده بود،از همان گاه در ذهن من جای‌گیر شد و چند سال بعد، قطعهً فوق را که بر زمینهٔ همان قصه است، ساختم. بی‌مناسبت نیست اصل قصه که منشأ این قطعه بوده است، در این‌جا نقل شود:« وقتی عقاب از کلاغ پرسید: بگو که تو چگونه سیصد سال عمر می‌کنی حال آنکه عمر من بیش از سی و سه سال نیست. کلاغ جواب داد: سبب این است که تو خون جانوران زنده را می خوری، امّا من به خوردن مردار قانع‌ام. عقاب اندیشید که خوب است من نیز مردارخواری را بیاموزم. پس عقاب و کلاغ هر دو پرواز کردند. مرده‌اسبی به‌راه‌افتاده دیدند؛ فرود آمده برآن نشستند. کلاغ شروع به خوردن و تحسین کرد؛ امّا عقاب یکی دوبار بر آن منقار زد و به کلاغ گفت: نه برادر، خون تازه خوردن از سیصد سال مردارخواری بهتر است.»[۷] همان طور که اشاره شد، مجلهٔ پیام نو ناشر افکار انجمن روابط ایران و شوروی است و طبیعی است که خانلری به تأثیرپذیری از پوشکین اشاره کند. حذف آن دو عبارت از بالای شعر نیز ممکن است به صلاح‌دید مجله و رضایت خانلری صورت گرفته باشد؛ زیرا در پیام نو رسم نبوده که شعری به کسی از ایرانان تقدیم شود. عقاب بار دریگر در سال ۱۳۴۳ با صورت نخستینش، یعنی عبارت تقدیمی و جمله خواص‌الحیوان، در مجموعهٔ ماه در مرداب خانلری منتشر می‌شود.[۸]

سبک کتاب

عقاب خانلری در قالب مثنوی که بیشتر مختص داستان‌ها و منظومه‌های بلند و مناظرات می‌باشد، سروده شده است. این شعر درواقع مناظره‌ای است که بین عقاب و زاغ شکل می‌گیرد و نکتهً اصلی آن ترجیح و مقایسه‌ای است بین زندگی و مرگ باعزت در مقابل زیستن با ذلت و خواری. این شعر در ۸۱ بیت، در بحر رمل مسدس مخبون «فاعلاتن فعلاتن فعلن» سروده شده است.

پیشینهٔ کتاب

پیرنگ

شخصیت‌پردازی

چهرهٔ زاغ در ادب فارسی

مضمون دون‌پایگی زاغ و فراهم‌کردن جایی فراخ و پرنعمت برای خویش، که در شعر عقاب نمونه‌اش را دیدیم، در حکایت زاغ و سمور مرزبان‌نامه هم دیده می‌شود. سابقهٔ داستانی بدذاتی زاغ به روایت هابیل و قابیل برمی‌گردد. «چون قابیل هابیل را بکشت، جنازهٔ برادر را به دوش کشید و نمی‌دانست چگونه پنهانش کند. دو غراب آمدند و با هم جنگیدند. یکی دیگری را بکشت و در خاک پنهان کرد و قابیل نیز برخواست و گودالی کند و برادر را در آن نهاد و خاکبر رویش ریخت.» همین‌طور هنگام طوفان نوح چون آب کم شد و کشتی نوح بر کوه جودی فرود آمد، نوح زاغ را فرستاد که برپد و ببیند در زمین چقدر آب مانده است. زاغ رفت و روی زمین مرداری یافت و آنحا بنشست و خوردن آغاز کرد. نوح بر وی لعنت کرد و گفت: تو را روزی مردار باد.از این رو غراب به نام‌های قاصد نوح و غراب نوح نیز معروف شده است. در عربی به همین جهت مثال می‌زنند: «هو غراب نوح».[۹] درکل درباره پستی و دئانت زاغ در فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی داستان‌ها و حکایت‌های فراوانی وجود دارد، مانند حکایت کتاب فرائد السلوک. حکایت چنین است: کبوتری نامه‌بر از خراسان عازم بغداد بود که دچار کولاک شد و راه خود را گم کرد و ناگزیر در دامنهٔ کوه فرود آمد و زاغی را دید. پنداشت که او زاهدی گوشه‌گیر است و از او کمک خواست. زاغ از او استقبال کرد و خود را مأمور راهنمایی گمراهان معرفی کرد. آن زاغ با شاهینی پیمان بسته بود که هرگاه صیدی یافت به او خبر دهد و به کمک هم آن را شکار کنند. این بار می زاغ آوازی برآورد و و شاهین هم منتظر و مترصد جلو آشیانه آمد. زاغ هم به کبوتر گفت که اگر آن به قله روی از آنجا سرزمین عراق را خواهی دید. کبوتر هم به‌سوی قله پرواز کرد و همین که به در آشیانه شاهین رسید، صید شد.[۱۰]

ویژگی‌های مهم کتاب

گزارشی از فروش کتاب

گزارشی از ترجمه به زبان‌های دیگر

اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریان‌سازی‌های کتاب

نشست‌های خبرساز دربارهٔ کتاب

اظهارنظرها

نقدهای مثبت

نقدهای منفی

اظهارنظر اهالی ادبیات و روشنفکران

خانلری با سرودن شعر عقاب در فضای آشفته و نابسامان آن روزگار، کینه و نفرت بسیاری از مخالفان سیاسی‌کار خود را به جان خرید. در نظر این مخالفان، خانلری با پذیرش مشاغل مهم حکومتی به‌مثابه عقابی بود که به خیل زاغان پیوسته و تسلیم اندیشه و مرام دون‌پایهٔ زاغ شده بود. این مخالفان به‌صراحت و بدون هیچ ملاحظه‌ای خانلری را خطاب قرار داده بودند:

کای فرود آمده از اوج مهی
رو نهاده به دیار سیهی
دشمن ما همگان شاد ز توست
آبروی همه بر باد ز توست
دل ما از تو به یکباره برید
برو ای ساخه با زاغ پلید

از جمله بارزترین این مخالفت‌ها، شعر آشتی فخرالدین مزارعی است که به بازگشت عقاب مشهور است. بزرگ علوی درمورد این شعر می‌نویسد: «... دشمنان سیاسی خانلری که و و ابرو را

نظرات داوری در مراسم‌های گوناگون

اظهارنظر دیگر شخصیت‌ها

نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب

تأثیرپذیرفته از

نظیر چنین مضمونی را عنصری، شاعر قرن پنجم هجری، نیز در مناظرهً زاغ سیاه و باز سپید پرورانده است. همچنین ابوطیب مصعبی، شاعر قرن چهارم، هم این پرسش را به شعر درآورده است:

چرا عمر طاووس و دراج کوته؟
چرا مار و کزکس زید در درازی
صدواندساله یکی مرد غرچه!
چرا شصت‌وسه زیست آن مرد تازی؟

البته تکرار مضمون پیشینیان به شرط آنکه به‌گونه‌ای هنرمندانه‌تر و زیباتر صورت بگیرد، از ارزش کار هنرمند نمی‌کاهد.[۱۱]

تأثیرگذاشته بر

استقبال از شعر عقاب

مهدی سهیلی به تأثیرپذیری از شعر عقاب خانلری، شعری را در سال ۱۳۴۸ با عنوان عقاب، در مذمت و نکوهش متشاعران شاعران‌نما سروده است. مضامین مشترکی بین این دو شعر وجود دارد.

بر تخته سنگ دشت، عقابی نشسته بود
مغرور و سربلند
گردش سیاه‌چهره کلاغان جیفه‌خوار
بودند با غریو بدآهنگ جانگزای
در کار نیشخند
فریاد می‌زدند:
هان، ای عقاب دشت
بر خویشتن مناز
ما راست چون تو بال و پری سخت‌استوار
ما نیز در فضا چو شهابی دونده‌ایم
ما هم پرنده‌ایم
بی‌اعتنا عقاب، چو این یاوه‌ها شنود
بال و پری به هم زد و با فر و با‌ شکوه
تند و شتابگر
پرواز بیکرانهٔ خود را ز سر گرفت
چون ابر سربلند
دریا و دشت و جنگل و کوه و ستیغ را
در زیر پر گرفت...

گزارشی از اقتباس‌های هنری انجام‌گرفته از کتاب

فهرست امکان نام‌گذاری‌شده از روی نام کتاب

جمله‌های ماندگار کتاب

جوایز کتاب

مشخصات کتاب‌شناختی

تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کرده‌اند

طراحی جلد و تصویرسازی

منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)

نوا، نما و نگاه

تصویر از صفحات کتاب

صدای نویسنده

تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)

طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون