فیروز زنوزی جلالی
فیروز زنوزی جلالی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | داستان و نمایشنامه و فیلمنامه |
زادروز | ۱آبان۱۳۲۹ خرمآباد لرستان |
مرگ | ۵اردیبهشت۱۳۹۶ (۶۷سالگی) تهران |
محل زندگی | تهران |
علت مرگ | سرطان ریه |
پیشه | داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس داستاننویسی و داور جشنوارههای ادبی |
کتابها | ''یک لحظه بیش نیست''، قاعدهٔ بازی |
همسر(ها) | مریم حاجحسینعلی تجریشی |
فیروز زنونی جلالی (۱آبان۱۳۲۹ در خرمآباد[۱] تا ۵اردیبهشت۱۳۹۶ در تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. رمانهایی چون مخلوق و برج ۱۱۰ دو نمونه از آثار برجسته اوست./ صفحه در وبگاه سوره |
فیروز زنوزی جلالی داستاننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، مدرس و منتقد ادبی معاصر در نخستین روز آبان۱۳۲۹ در خرمآباد چشم بر جهان گشود. پدرش نظامی بود و بههمین سبب بارها از شهری به شهری نقل مکان میکردند. جلالی بههمراه خانوادهاش در سالهای پایانیِ دبستان به تهران میآید و تا پایان دوران دبیرستان در تهران میماند.
علاقهاش به دریانوردی در سن هیجدهسالگی، او را به شهر بوشهر و نیروی دریایی کشاند. فضای غمگین و آرام بوشهر و بندر و وضعیت او هنگام حضور در نیروی دریایی او را به ادبیات نزدیک کرد. بهگفتهٔ خودش: «شهر تفیده و گویا پرتابشده در لبهٔ آخر دنیا، شهری پاک، بریده از همهٔ شور زندگی. نه بوشهر امروز که بوشهر آن زمان: تبعیدگاه صرف، با آن هوای سنگین بختکوار. بگو تنوری داغ و تنسوز؛ پرشرجی؛ بیآب و علف؛ یکسر برشته و سوخته. و همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع، تن به سِحر قلم و تخیل سپردم.»
درخلال خلق همین آثار است که خبرهایی از برگزیدهشدن رمان معروفش قاعدهٔ بازی در کویوبرزن ادبیات بهویژه بین اهالی رماننویس و رماندوست میپیجید. «قاعدهٔ بازی» جوایزی از جشنوارهها و جایزههای ادبی همانند کتاب سال، قلم زرین و جایزهٔ جلال آلاحمد [۲] را از آنِ خود میکند.
ساختار روانکاوانۀ قاعدهٔ بازی، این رمان را در مرتبهٔ قیاس با بوف کور اثر معروف صادق هدایت قرار میدهد. رمانی روانکاوانه که در آن راوی، پلشتیهای روح انسانی را برونافکنی میکند و متن، آینهای میشود برای انعکاس خباثتها و دروغهای ذهن آدمی. در این اثر نویسنده که همان راوی است با زبان نشانه، به پالایش روح خویش میپردازد تا راهی برای پاکی و تطهیر خود و جهان پیرامونش باز کند.
عمدهترین مضامین داستانهای زنوزی جنگ و فقر و شوربختی مردم و اندوه و محنت انسانهای دردمند است. پارهای از داستانهای کوتاه او به زبانهای عربی، انگلیسی، چینی و روسی ترجمه شدهاند. حضور زنوزی بهعنوان داور و کارشناس در جشنوارههای مختلفی چون کتاب سال، جلال آلاحمد، قلم زرین انجمن قلم ایران، نقد سال، گام اول، داستان انقلاب، کتاب فصل و رمان متفاوت (واو) از دیگر فعالیتهای اوست.
ناخدای داستاننویس، زنوزی، جسمش از زمستان ۹۴ مبتلا سرطان ریه مزمن شده بود و بالاخره هم، پس از پارو زدنهای طولانی در دریای متلاطم زندگی، تنها وقتی که فقط پنج روز از دومین ماه بهار ۱۳۹۶ میگذشت، کشتی جانش به ساحلی امن، آرام گرفت.
داستانک
تجربه نوشتن در کودکی
خاطرم هست همیشه زنگ انشا را خیلی دوست داشتم و همیشه ناراحت بودم که چرا آن زنگ را زیاد جدی نمیگیرند. زنگی بود برای دیگران بین زنگ ورزش و درس و برای من مهمترین زنگ. دبیر ادبیاتمان مرد جاافتادهٔ موسفیدی بود که عینک تهاستکانی میزد و به من علاقهٔ خاصی داشت. تعریف و تمجیدهای بیش از اندازهاش از من، حسادت بیشتر بچهها را برانگیخته بود و تا استاد لب باز میکرد به تعریف میگفتند: استاد، زنوزی را باید در زنگ ریاضی ببینید که چه موش میشود. یادم میآید روزی دبیر ادبیاتمان از بچهها دربارهٔ ماضی استمراری پرسید و هیچکدام بلد نبودند. دبیرمان کلی بچهها را سرزنش کرد و به من گفت: زنوزی جان بلند شو و برای این بچههای بیسواد ماضی استمراری را تعریف کن. یخ زدم، چون من هم نمیدانستم. تمجمجکنان گفتم: ماضی استمراری آقا... ماضی استمراری چیز است؛ یعنی ماضی استمراری. و بچهها شروع کردند به خندیدن. دبیرمان عصبانی روی میز کوبید و عینکش را جابهجا کرد و گفت: بشین زنوزی جان، بنشین. من که خجالتزده نشستم، دبیرمان بااطمینان گفت: میدانید بچهها، زنوزی حق دارد. پارهای وقتها آدم از شدت معلومات زیاد قاطی میکند، قند توی دلم آب شد.
قصهٔ دریاییشدن
تقدیر من این بود که دبیرستان ما واقع باشد در جایی که کارکنان نیروی دریایی را با لباسهای سفید میدیدم و شاید ذهن احساساتی و بیقرار من، در آن موقعیت به دنبال گریزگاهی میگشت که آنها طعمهاش بودهاند؛ چون ماهی سرگردان و گرسنهای بودم در زلال آب که آماده بودم هر قلابی را به دهان بگیرم. این شد که آن قلاب مرا گرفت و برد و ناگاه خودم را دیدم که در شمال هستم و بعد از آن بوشهر.
دریایینویسی
گفتنیهای زیادی دربارهٔ دریا و نیروی دریایی دارم که مثنوی هفتاد من کاغذ است. نمیخواهم وارد آن عرصه شوم؛ چون مجبور میشوم از بغضهایم بگویم، بغض جنگ تحمیلی، بغض سقوط پایگاه نیروی دریایی در خرمشهر، از دستدادن بهترین همکاران و خانه و زندگی و آن روزهای تلخ و مرارتبار. اجازه بدهید آنها را درست هضم کنم آن وقت آنها را آن خاطرات تلخ و شوریده را خواهم نوشت... . گمان نکنید که به آن بیتوجه هستم. خیر. نیروی دریایی، خلیج فارس، درگیریها و سقوط خرمشهر و آن دوستان سفیدپوش غرقهبهخونم که جسدشان در گرماگرم روزهای داغ خوزستان متورم شد و بو گرفت و خواباندشان لای یخ، اسرار هزار مگوی تودرتوی غریبی است که هنوز شبها را و این قلم ناتوان را برمیآشوباند.
فیلمنامهنویسی و امرارمعاش
بههرحال ما هم با اینهمه اولاد باید زندگی کنیم؛ ولی بااینحال هیچگاه درعین نیاز مغبون نظرات تحمیلی نشدهام. کارد بخورد به آن شکم. اگر هم بنا به مقتضیات، مشغول نوشتن فیلمنامهای بودهام که چالهای از هر هزار چالههای زندگیام را پرکرده باشم و در همان حال سوژهٔ داستانی دلخواه درنظرم آمده با اینکه میدانستم نوشتن آن قصه از نظر مادی چالهٔ کوچکی را هم پرنمیکند، فیلمنامه را به یکسره کنار گذاشتهام و پرداختهام به داستان. همه اینها درحالیاست که میدانم حتی یکدهم عرقریزیهای نوشتن رمان، متأسفانه در این ملک، ارزشی مادی یک فیلمنامه درجهٔ ج را هم ندارد و این بسیار تأسفبرانگیز است؛ چه از نظر مادی چه از نظر معنوی. یک نگاه به مطبوعات این مملکت شما را به این مسئله واقف میکند که نام یک بازیگر جوان با زلفهای پریشان ارجحیت دارد بر فلان نویسندهٔ خاکخورده، اسم هر دوشان را هم میگذارند هنرمند. تازه آدم نمیداند این زخم ناسور را کجا پنهان کند که بسیاری از بانیان بهاصطلاح مشوق ادبیات این مملکت دستهٔ دوم را به این اولینهای خاکسترنشین ترجیح میدهند.
نقدنویسی بهناگاه
من ناخواسته وارد میدان نقد و نقادی شدم. بیشتر به ماسبق شغلی بود که چنین شد. خواندن اثر این و آن نویسنده برای کارشناسی و سپردن آن آثار برای چاپ باعث شد تا نظرات مثبت و منفیام را بهطورمعمول برای آن ناشر مکتوب کنم و ادامهٔ این بحث بعدها سبب شد که دربارهٔ رمانها و داستانهای کوتاهی هم که از این و آن نویسنده صاحب نام میخواندم، چگونگی کیفیت کار را مکتوب کنم.
داستانکهای انتشار
بوشهر و آفتابسوزان و تنهایی در دریا او را به ساحل نوشتن کشاند. بهقول خودش: همانوقت و در همانجا بود که از رنج واقع ناگزیر تن به سحر قلم و تخیل سپردم و اولین داستانم یک لحظه بیش نیست را نوشتم و برای مجله «فردوسی» فرستادم.
داستانک آشنایی
در سالهای ۶۵ و ۶۶ در نمازخانه حوزهٔ هنری، آن زمان که کلاسهای داستاننویسی در آن برگزار میشد، برای اولین بار دیدمش: مردی با لباس نیروی دریایی. استاد سرشار ما را بههم معرفی کرد. ایشان بالبخند گفت: «نویسنده نرگسها» در طول همهٔ سالهای رفته، رفیق راه بودند. برای خانواده هم سلام و دعا داشتیم و ایامی که بهاتفاق دکتر یعقوب آژند سردبیری فصلنامه ادبیات داستانی را داشتیم این ارتباط بیشتر شد. گاهی هم در همان اتاقک ۳×۲ کنج حیاط حوزه به دیدن ایشان میرفتم. از کتاب و کتابت میگفتیم و از ادبیات و راه پردستاندازش و از این دوست و آن دوست نویسنده.
داستانک عشق
همپا و غمخوار زنش بود. زنی که عاشقانه همسر خود را دوست میداشت و وقتی میگفت «جلالی» تمامی شکوه و جلالی را که یک زن عاشق در کلام خود نسبت به همسر خود میتواند داشته باشد در صدای او میشنیدی.
داستانک ترک داستان
داستانهای او در نشریات دیگری هم منتشر میشد تا زمانی که بهگفته خودش یک داستان دنبالهدار نوشت به نام «مرغی در قفس» و هنوز قسمتهای پایانی آن چاپ نشده بود که در همان اثنا بخش ضداطلاعات نیروی دریایی به او گفت که «نظامی حق نوشتن و چاپ داستان ندارد!» و سپس به او گفتند اگر بخواهد به کارش ادامه دهد اول باید داستانش را تحویل دهد تا بخوانند و اگر صلاح دیدند، آنهم بعد از اعمال اصلاحات، چاپ کند. بهگفته زنوزی: «چنین شد که پس از چاپ حدود بیستوسه داستان در این و آن نشریه، دیگر عطای نوشتن را به لقایش بخشیدم و قلم را بوسیدم و بهکل گذاشتمش کنار.»
زندگی و تراث
سالشمارزندگانی
۱۳۲۹: تولد در شهرستان خرمآباد
۱۳۳۵: مهاجرت به بروجرد بهعلت انتقال پدر و آغاز تحصیل در پایهٔ ابتدایی
۱۳۳۸: مهاجرت به تهران بهعلت انتقال پدر و ادامهٔ تحصیل دبستان و دبیرستان
۱۳۴۸: استخدام در نیروی دریایی
۱۳۴۹: انتقال به بوشهر
۱۳۵۰: چاپ اولین داستان در مجلهٔ فردوسی به نام یک لحظه بیش نیست
۱۳۵۲: پایان اولین دورهٔ کار نویسندگی بهدلایل شغلی و ممانعت از کار نوشتن وی پس از چاپ ۱۸ داستان
۱۳۵۳: انتقال به تهران
۱۳۵۴: عزیمت به ایتالیا جهت مأموریت
۱۳۵۷: انتقال به خرمشهر و خدمت در واحدهای شناور
۱۳۵۹: آغاز جنگ تحمیلی و جنگزدگی نویسنده،انتقال به بوشهر و سپس به تهران
۱۳۶۵: آغاز دور دوم کار نویسنده با چاپ داستان «تمشک وحشی» در روزنامه کیهان
۱۳۶۶: آشنایی با حوزهٔ هنری با چاپ داستان «لکلکها» در گاهنامه داستان شماره۶ و احراز رتبه اول در مسابقهٔ نمایشنامهنویسی فجر وزارت ارشاد اسلامی و اهدای جایزه به وی
۱۳۶۷: چاپ اولین مجموعهٔ مستقل به نام «سالهای سرد» از طرف حوزهٔ هنری
۱۳۶۹: چاپ دومین مجموعهٔ داستان «خاک و خاکستر»
۱۳۷۰: چاپ سومین مجموعهٔ داستان «روزی که خورشید سوخت» و ساخت فیلم «آلفا هنوز زنده است» و اهدای جایزه از طرف بنیاد شهید بهعنوان یکی از نویسندگان برگزیده داستانهای کوتاه جنگ «سطرهای سرخ»
۱۳۷۳: چاپ چهارمین داستان «مردی با کفشهای قهوهای»
۱۳۷۴: عضویت در شورای رمان بنیاد جانبازان
۱۳۷۵: عضویت در کارگروه رمان ادارهکل ارشاد اسلامی استان تهران، عضویت در شورای کارگاه حوزهٔ هنری، ساخت فیلم سینمایی آینه و آب، سانحهٔ سخت تصادف رانندگی و بازنشستگی پیش از موعد از نیروی دریایی با درجهٔ ناخدا یکمی
۱۳۷۶: چاپ فیلمنامهٔ آینه و مرداب و چاپ مجموعه داستانهای جنگ «اسکاد روی ماز ۵۴۳» با انتشارات کیهان و نیز اشتغال در واحد ادبیات حوزهٔ هنری بهعنوان کارشناس داستان و رمان
یادمانها و بزرگداشتها
مراسم یادبود و بزرگداشت فیروز زنوزی جلالی چهارشنبه (۵اردیبهشت۹۷) با حضور محسن مؤمنیشریف، علیرضا قزوه، یوسفعلی میرشکاک، هادی خورشاهیان، داود امیریان، خسرو آقایاری، راضیه تجار، حبیب احمدزاده و تعدادی از نویسندگان در تالار اندیشهٔ حوزه هنری برگزار شد.
عیادت در بیمارستان
۱۶اسفند۱۳۹۴ جمعی از مدیران بنیاد شعر و ادبیات داستانی با حضور در بیمارستان مسیح دانشوری، ضمن عیادت از این نویسنده پیشکسوت با کادر درمانی بیمارستان نیز به گفتوگو پرداختند و مراحل درمان وی را جویا شدند.
از نگاه دیگران
عبدالعلی دستغیب
زنوزی جلالی نظرگاه پیوستهای دربارهٔ زندگانی و رویدادها و آدمیان دارد که خالی از فکر انتقادی و گاه استهزائی نیست. او غالباً ایده یا فکری را میگیرد و آن را میورزد و شکل و بسط میدهد؛ ولی بهعلل پیدایش آن فکر و جنبهٔ اجتماعی و زمانی آن توجه چندانی ندارد و گاه این فکر بهصورت رمز و نماد درمیآید. این قسم تمرکز بر فکر با مفهومی ویژه، کشش داشتانی را در پرده میگذارد و دانستگی خواننده را از شرح و بسط وقایع بهسوی تأمل بر آن ایدهٔ ویژه برمیگرداند؛ یعنی خواننده را بیشتر متوجه روابط درونی اشخاص داستانی میسازد و طبعاً اگر این روابط درونی، پیوند تنگاتنگی با یکدگیر نداشته باشند، سبب خستگی و انصراف خاطر خواننده خواهد شد و مساعی داستاننویس بههدر خواهد رفت.
یوسفعلی میرشکاک
زمانی که فیروز میخواست کتاب برج ۱۱۰ را بنویسد به او گفتم که میترسم از عهده ادای حق مطلب بر نیایی و دربمانی. بهتر است این کار را انجام ندهی؛ اما او با دلایلی که میآورد میخواست حتماً این کار را انجام دهد. من با اصطلاحات، کلیشهها و عباراتی که در متن استفاده میکرد، مخالف بودم و معتقدم بودم زبان فارسی این نوآوریها و کلیشهها را پس میزند و مخاطب را هنگام خواندن، کُند میکند.
او علیرغم اینکه بسیار مهربان بود، یکدنده هم بود و چیزی از نظامیگری هم با او همراه بود و این کتاب را نوشت. بعد از بازنشستگی از او خواستم که خاطراتش را بنویسد؛ چون به بسیاری از جاهای دنیا رفته بود و از آنجا خاطره داشت، اما مسئله این است که ما بهاندازهٔ توانمان وزنه برنمیداریم. فیروز در عالم نویسندگی خیلی موفق بود.
راضیه تجار
فیروز زنوزی جلالی، زاده سال پلنگ بود. سختکوش، مبارز، جنگجو و از سوی دیگر خوشقلب، مهربان و با روحیهای شکننده. باید روح او را میشناختی و میدانستی چگونه صحبت کنی و چگونه برخورد کنی که حالت تهاجمی نگیرد. او نویسندهای مرگاندیش بود و تقدیر و سرنوشت را بهگواه آثارش باور داشت. در نیمهٔ راه و اواخر سالهای عمر بسیار دغدغهٔ نوشتن از نوع متفاوت را داشت. یافتن واژگان جدید، دغدغهٔ صید کلماتی دستمالینشده و گوشنواز. گاه به گلایه از خود میگفت: «مدتهاست چیزی قلمی نکردم، کارهای نیمهکاره زیاد دارم. دریغ از یک خط نوشتن.» گاه گله داشت از اینکه «هر صبح با صدای زنگ خبرنگارها بیدار میشود؛ اما کسی نیست که به صدای زنگ تلفن او جواب دهد.» دغدغهٔ خانواده را داشت و نگران فرزندان و پیشبرد زندگیشان. همانقدرکه نگران نوشتن بود و شخمزدن و کاویدن کاغذ با خیش قلم.
وقتی پای تلفن با صدای خشدار و تکسرفههای خونین گفت: «آمدم بیمارستان مسیح دانشوری. ببینید انجمن قلم میتواند برای پذیرشم توصیهای کند.» یک روز تمام گریستم و تلاش کردم تا ایشان بستری شوند؛ اما میدانستم بعد از این قرار است به بدرقهٔ دوستی برویم که پا به دروازهٔ جدید گذاشته است.
فیروز زنوزی جلالی بهدلیل یک سوءتفاهم از حوزه رفت. مردی با قلبی چون قلب یک کودک بیشیلهپیله و مهربان و با پنجهای چون پلنگ و غروری سرکش. اما بعدها بارها و بارها به من گفت چقدر آقای مؤمنی مهربان است. او از خود یادگارانی بهجا گذاشت. سه پسر، یک دختر و کتابهای بسیاری که امضای خود او را دارند. کتابهایی که خورشید در آنها پیوسته در افق است؛ پیدا نیست طلوع میکند یا غروب.
حبیب احمدزاده
یکی از چهرههای دقیق در ادبیات ما فیروز زنوزی جلالی بود. آشنایی ما از یک تصادف شروع شد در جایی که قرار بود آثار من و تعدادی دیگر داوری شوند و من اعتراض داشتم. بعد از آن جلسه ارتباط من با فیروز زنوزی جلالی به سلام و علیک گرمی تبدیل شده بود که خیلی اوقات، رفاقت را از کار نمیتوانستیم جدا کنیم. راحتبودن و جدا دانستن بحث کاری از بحث شخصی از ویژگیهای او بود.
یک ویژگی مشترک دیگر ما، تجربه در نیروی دریایی بود. او تجربه کار در نیروی دریایی ارتش و من تجربه کار در نیروی دریایی سپاه را داشتم. من در نیروی دریایی ارتش کسی را نمیشناسم که مانند زنوزی به ادبیات پرداخته باشد نه به خاطرهگویی. او تنها فردی از گروه و گرایش خویش است که اصلاً در کارش اغراق نمیکرد و ذرهای نمیتوان در آمارش شک کرد.
بهنظر میرسد بهترین کاری که نیروی دریایی ارتش میتواند برای این نویسنده انجام دهد این است که حداقل دو چاپ از کتابهای او را تهیه کرده و برای خواندن به همه افسرانش بدهد و به این وسیله تفکر او را منتشر کند. از طرفی با این کار میتواند افسران بازنشسته را ترغیب کند که خاطراتشان را بنویسند.
فرزاد زنوزی جلالی (فرزند فیروز)
پدر من به این خیلی اعتقاد داشت که کسی را اذیت نکرده و حق کسی را ضایع نکند و همیشه میگفت حق باید به حقدار برسد و همچنین ارادت زیادی به حضرت علی(ع) داشت و همیشه آخر کلامش یاعلی میگفت. او برای نوشتن کتاب مخلوق دوبار قرآن را به فارسی خواند. پدرم با کارهایش ارتباط زیادی برقرار میکرد و در عمق کار فرومیرفت. او با کارهایش میخندید و گریه میکرد و بسیار سختگیرانه نسبت به کتابهایش برخورد میکرد و کاری که واقعاً از نظرش جالب نبود منتشر نمیکرد.
خسرو آقایاری
در سالهایی که در حوزه با او همکار بودم چهرهای آرام، متین و افتاده داشت و او را همیشه یک سروگردن بالاتر از افرادی میدیدم که با چالشهای سیاسی و امواج سیاسی درگیر بودند. او همیشه موضع مستقلی از خودش داشت. اگر بخواهیم قضاوتی نسبت به شخصیت اجتماعی و فرهنگی او داشته باشیم میتوانیم بگوییم که شخصیت فرهنگی او به شخصیت سیاسی و اجتماعیاش غالب بود و بهشدت نسبت به مسئله حق حساس بود. من بارها کارها و آثار او را خواندهام و برای من تبدیل به کارهای بالینی شده و هروقت احساس میکنم چیز متفاوتی بخوانم به کتابهای او مراجعه میکنم.
مصطفی جمشیدی
فیروز زنوزی جلالی خیلی به این مقوله انقلاب توجه داشت و در عرصههای مختلفی مانند نقد، داستان، داوری و نشر کتاب حضور فعالی داشت. ما از سال ۱۳۸۴ در هسته اقتباس برای سینما باهم همکاری داشتیم و او حضور فعالی داشت و آثار را میخواند. او واقعاً رشید بود و ققنوسوار از خاکستر خود بلند شد و کارش را شروع کرد. البته شاید حرفه نظامیگری او هم در این زمینه به او کمک کرده باشد. او در مقابل ادبیات ابتذال و ادبیاتی که انسان را به شکستن و نشستن تبدیل میکند در موضع خود ایستاد و برحسب غیرت و مهربانی ذاتی عصبیتی هم روی آثارش داشت و همین مسئله سبب موفقیت او در آثارش مانند کتاب «برج ۱۱۰» شد.
داوود امیریان
فیروز زنوزی جلالی در لباس نیروی دریایی خیلی خوشتیپ بود. من ماجرای مقاومت خرمشهر را دوست داشتم و من خیلی علاقهمند بودم دربارهٔ آن بشنوم. اتفاقاً فیروز زنوزی جلالی در مقاوت خرمشهر حضور داشته بود و برای من تعریف میکرد که چگونه در دریا بدون سنگر با دشمن مبارزه کرده بودند.
اواخر سال ۶۸ که به حوزه هنری آمده بودم با فیروز آشنا شدم او واقعاً در لباس نیروی دریایی میدرخشید. ما باهم سلایق مشترکی داشتیم، هر دو فیلمباز بودیم و به ماجرای خرمشهر علاقهمند بودیم. او بهشدت طناز بود و بهیاد دارم فیلمنامهای براساس یکی از آثار «او.هنری» نوشته بود که توانسته بود در آن زمان با قیمت خوبی بفروشد.
خانوادهٔ زنوزی جلالی نکته مثبتی بود که در زندگی او وجود داشت و روح نظامیگریاش در خانوادهاش تلطیف میشد. نکتهٔ بعدی منصفبودن او، علاقهٔ مذهبی و جوانمردی او بود. او با اینکه کارهای احمد محمود را نقد کرده بود همیشه با احترام زیادی از او یاد میکرد؛ چون خودش هم نویسنده بود و میدانست چقدر نویسندگی کار سختی است.
محسن مومنیشریف
امیدواری زنوزی جلالی به ادبیات زیاد بود. بههمینخاطر ایشان بهدنبال کارهای سخت میرفت. زنوزی جلالی مملو از حرفهای زیادی و جدیدی در ادبیات بود. جرئت و شجاعت برای کارهای سخت از جمله ویژگیهای زنوزی جلالی بود. او کار را جدی تا آخر ادامه میداد. همسر ایشان نیز در موفقیتهایشان خیلی نقش داشتند. نویسندگانی که در کارشان موفق بودهاند همسرهایشان در این موفقیت نقش و تاثیرگذار بودند. من سهبار در مراسمهای مختلف درباره آثار زنوزی جلالی و همچنین اندیشهها و شخصیت او سخن گفتم. یک بار هم در جلسهای که بهصورت ماهیانه با نویسندگان داریم با ایشان ملاقات و صحبت کردم، جلسه بسیار خوبی بود، علیرغم رنجی که او از نظر جسمی بهخاطر بیماری میکشید.
او همیشه کارها را بهسرانجام میرساند. بهعنوانمثال «مخلوق» کار بسیار بزرگی بود که او انجام داد و مملو از شخصیتهای خوبی بود که او خلق کرده بود. وقتی که کار میکرد واقعاً تلاش میکرد و تا آخر ادامه میداد. البته بسیاری از کارهایش هم ناتمام ماند و باید بهپایان میرساند و باید کسی که نثرش و افق فکرش به او نزدیک باشد تلاش کند و آنها را بهسرانجام برساند.
نظر زنوزی درباره دیگران
محمود گلابدرهای
روح سرگردان محمود گلابدرهای ۴۸ ساعت است آرام گرفته است. به یاد احمد محمود افتادم که مشکل تنفسی داشت و وقتی به او گفتم اجازه دهید دربارهٔ شما چیزی بنویسم که نهادهای مسئول مساعدت کنند، گفت اکر این کار را کنی، دیگر تلفن تو را هم جواب نمیدهم. یاد مرحوم آغاسی و تیموذ ترنج افتادم که در همین تنهایی از دنیا رفتند. نمیدانم این چه امر محتومی است که نویسندگان باید در تنهایی بمیرند؟
گلابدرهای نویسنده پرکاری بود و برای هفتادمیلیون ایرانی مینوشت؛ ولی نکتهٔ تکاندهنده این است که در تنهایی جان سپرد. درست است که بنیاد ادبیات داستانی و برخی دیگر از نهادها، هزینههای درمان او را پرداختند؛ ولی این توجه باید پیش از اینها و پیش از اینکه یک نویسنده نیاز به کمک پیدا کند، صورت گیرد. مهم این است که گلابدرهای در تمام نوشتههایش خودش بود و قلم ویژهٔ خود را داشت.
گلابدرهای نسل ویژه همدوره خود را شناخته بود. گرچه عصبیتی در قلمش بود که گاهی به اثر لطمه میزد. به او گفتم در نوشتههایت، هم شخصیتها و هم راوی و... همه گلابدرهای هستند. اهل مصلحتاندیشی و مماشات و از این جهت بسیار به جلال آلاحمد نزدیک بود. امیدوارم متولیان فرهنگی پیش از اینکه برای اهل قلم اتفاقی بیفتد، با آنان ارتباط برقرار کنند و برای آنها شرایطی را فراهم کنند که بتوانند مسائل را با مسئولان مطرح کنند.
علی مؤذنی
سالهای پیش، در جایی قرار بر این شد که از بین آثار ۲۵سالهٔ ادبیات دینی، آثار شاخصی را انتخاب کنیم و داوری کنیم که به نتایج عجیبی رسیدیم. علیرغم حجم زیاد آثار نوشتهشده با موضوع دینی و ائمهٔ معصومین(ع)، به اثر درخور توجهی دست نیافتیم. ما افسوس خوردیم که در تمام این کارها جز چند اثر محدود اثر هنرمندانهای نیافتیم و تنها اثر سادات اخوی و مزینانی بودند که انتخاب شدند.
بهدلیل وجود برخی خطقرمزها پرداختن به این عرصه کار هرکسی نیست و جسارت میخواهد. کسی که وارد این عرصه میشود، باید تبعاتش را نیز بپذیرد، مؤذنی از کسانی است که این دغدغه درونی را دارند و اگر «ملاقات در شب آفتابی» تا باقی آثار این نویسنده را نگاه کنیم، باورمندی را در آثار وی میبینیم.
در ادبیات داستانی ما باورمندی مسئله بسیار مهمی است و در ادبیات داستانی ما این مسئله که من آن را زمینهٔ علاقمندسازی مینامم، کمتر دیده میشود؛ اما در آثار مؤذنی این مسئله بهزیبایی ارائه شده است که شیوهٔ ارائه آن در رمان مأمور علی مؤذنی کمنظیر یا حتی بینظیر است. موذنی در آثار خود، حرف نمیزند، بلکه نشان میدهد و این کار چکیده همهٔ درسهای ادبیات داستانی دنیاست و مشابه این در نهجالبلاغه نیز توسط حضرت امیر(ع) آمده است که خطاب به مالک میگوید که ای مالک به من چیزی را نگو بلکه چنان بنویس که انگار به من نشان دادهای و موذنی چنین کاری را میکند.
جملات فیزوزهای جلالی
- شبیه دیگری شدن، دغدغهٔ ادبیات داستانی است.
- برای طرد یک نویسنده، هیچ ضربهای بالاتر از چاپ و انتشار آثار سست و بیدر و پیکر او نیست.
- نویسندهای که حرفی برای گفتن ندارد و نمیخواهد یا نمیتواند به خواننده چیز تازهای بدهد و به فکر و اندیشه وادارش نماید، اصلاً چرا مینویسد؟ داستان و رمان خوب، آن رمان و داستانی است که خواننده وقتی آن را میخواند با خودش بگوید: خوب شد که خواندمش.
- بزرگترین امتیاز یک اثر در آن است که نویسنده توانسته باشد لایهای از هزارتوی روان و جان بشری را بشکافد. یکی از مهمترین ویژگیهای نویسنده در این است که بتواند گوشهای از تاریکیهای روح بشر را روشن نماید.
- بسیار همت میخواهد که نویسنده زنجیرکش مادیات نشود و بهدور از ضروریات ناگریز زندگی بتواند در محراب قلم خویش آنگونه که میخواهد و باید تنها باشد. وی ناگریز میشود برای گذران زندگی گاه علیرغم میلش دست به نوشتن کارهای کوششی بزند و از جوشش دور بماند. بسیار ناگوار است چاپ ۲۰۰۰تا۳۰۰۰ نسخه در کشوری با این پیشینه فرهنگی و ۶۰تا۷۰ میلیون جمعیت. در ترکمنستان که بهتنهایی برابر استان مازندران کشور ماست، تیراژ یک کتاب ۳۰۰۰۰ نسخه است و در اینجا تا این حد نازل. هنوز رنج قلم از آن نویسنده است و بیشترین سود از آن ناشر. بیرودربایستی باید گفت نویسندگان از جمله اقشاری هستند که با وجود اهمیت کارشان، ظلم مضاعفی به آنان از این نظر میشود.
- ذوقزدگان هنرمند ما غافلاند که لباس دستدوم و خوشدوخت ینگه دنیا را بهزور نمیتوانند به تن مردم شرقی بنمایند. نتیجهاش همین میشود. یا کتش تنگ است یا آستنیش کوتاه است. هر ملتی ساخت و بافت و روحیات خاص خودش را میطلبد و ادبیاتی که باید آینهٔ تمامنمای مردمان روزگارش باشد از آینهدار همین را میخواهد. تن مجروح بیگلاب را وانهادن و پرداختن به آلیس، سه تار خاک گرفتهٔ بابا رحیم را وانهادن و پرداختن به آکاردئون ژینا خودفریبی است. باید از پشت تبسم نامهٔ درد را بیرون کشید و با خلوت فرزند شهید به مدرسه رفت.
- متأسفانه تعریف غلطی در ایران جا افتاده و آن اینکه نویسنده تا زمانی که داستان کوتاه بنویسد و رمان ننویسد، نویسنده نیست؛ البته تعاریف دیگری هم وجود دارد. بهگمان من واقعاً نوشتن داستان کوتاهِ خوب و ششدانگ که سرپا باشد بهلحاظی از رماننویسی دشوارتر است؛ چراکه در فرصت اندک باید جنبههای کوچکشدهٔ رمان در آن رعایت شود.
- اگر میان رمان و داستان بخواهیم اهمیتی قائل شویم باید بگویم در عرصهٔ داستان کوتاه به درجهای رسیدیم که اگر آثار ترجمه شوند و با سایر کشورها قیاس شود مشخص میشود که ما در این عرصه چیزی از سایر کشورها کم نداریم و باید بگویم در عرصهٔ داستان کوتاه موفقتر از رمان هستیم.
کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری
اول آبان ۱۳۲۹را روز تولدم گفتهاند و در شهر خرم آباد. شهر «قلعه فلکالافلاک» ، «گرداب سنگی» و م«کیو»، سهجا و سهنقطه پر رنگ خاطرات دوران کودکیام در آن شهر. پدر نظامی بود و هر از چندگاه منتقل شهری. کلاس چهارم که تمام شد راهی «بروجرد» شدیم. فقط یک سالی و کلاس پنجم را در شهر پربیشه و یخچال گذراندیم و سر آخر به تهران آمدیم. به شهر بیدرودروازهی غریبکش! دوراهی قپان و امامزاده حسن با پردهخوانیها و تعزیههایش و ادامهٔ باقی درس، دبستان و دبیرستان و سال آخر تحصیل در پلچوبی و خیابان درختی و فیلم «هنگامه» و بهروز وثوقی. و دیگر ماندگار شده بودیم و جلوپوست انداخته بودیم تا[اینکه] وسوسه پوشیدن لباس سفید نیروی دریایی در سر پرباد هجدهسالگیام افتاد و بُریدم از تهران.
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﻱ ﺟﻼﻟﻲ ﭘﻴﭻﻭﺗـﺎﺏ ﻭ ﮔـﺎﻩ ﻓﻀـﺎﻳﻲ ﻭﻫـﻢﺁﻣﻴـﺰ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺮﺧـﻲ ﺍﺯ گفتوگوها معماﺁﻣﻴﺰ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺍﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﻏـﺎﻣﺾ ﻭ ﻣـﺒﻬﻢ ﻧﻴﺴـﺖ ﻭ ﺭﮔـﻪﻫـﺎﻱ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺩﺭ ﺑﺪﻧﺔ ﺍﺻﻠﻲ ﻗﺼﻪﻫﺎ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺁﺩﻡﻫـﺎ ﻭ ﺍﺷـﻴﺎء ﺑـﺮﺍﻱ ﺍﻳـﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺻﻴﻘﻠﻲ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻧﻈﺮ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺷـﻮﻧﺪ. ﺑﺎﻳـﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻭ ﺑﺮﻭﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺔ ﺟﻮﺍﻧﺐ ﺩﻳﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﺄﻧﻮﺱ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺳﺎﺯﻧﺪ.
کارنامه و فهرست آثار
کتابشناسی
مجموعه داستان
- سالهای سرد(۱۳۶۸)
- خاک و خاکستر(۱۳۶۹)
- روزی که خورشید سوخت(۱۳۷۰)
- مردی با کفشهای قهوهای(۱۳۷۳)
- اسکاد روی ماز ۵۴۳(۱۳۷۶)
- سیاه بمبک(۱۳۷۷)
- اولیها (بهاهتمام)(۱۳۷۷)
گزیده ادبیات معاصر(۱۳۷۸)
- قصه ۸۳(۱۳۸۳)
- سال ۸۲(۱۳۸۳)
- ساعت لعنتی(۱۳۸۷)
- شرلی و داستانهای دیگر(۱۳۸۸)
- حضور(۱۳۸۹)
- دل آدم سیب است (بهاهتمام)(۱۳۹۱)
- دوشنبههای دوستداشتنی(بهاهتمام)(۱۳۹۱)
- عطر عربی (بهاهتمام)(۱۳۹۶)
رمان و داستان بلند:
مخلوق (۱۳۷۹)
قاعدهٔ بازی (۱۳۸۶)
توپ پاشنه سمت ساعت دو (۱۳۸۷)
سکان سمت میانهی اروند (۱۳۸۷)
برج ۱۱۰ (۱۳۹۵)
فیلمنامه:
دیوانهوار
سالاد فصل
شور و شیرین
این کوچولوی پُر دردسر
فیلم سینمایی:
آیینه و مرداب
آلفا هنوز زنده است
نمایشنامه:
مثنوی کوچه(۱۳۶۹) توسط امیر دژاکام کارگردانی و در تالار هنر خرداد۱۳۶۸ روی صحنه رفت
درختی در برزخ(۱۳۷۰) برندهٔ رتبهٔ اول چهارمین دورهٔ مسابقه نمایشنامهنویسی فرهنگی هنری فجر استان تهران در سال۱۳۶۶
غریبه(۷۱۱۳)
فاجعهٔ نوزدهمین(۱۳۷۲)
تیغ برپشت(۱۳۷۳)
سلطان و کاتب(۱۳۷۴)
نماز(۱۳۷۵)
جُنگهای هنری دریا(۱۳۷۶)
نقد:
آسیبشناسی ادبیات داستانی معاصر(۱۳۸۱)
این کشتی شکسته، کی سلامت به ساحل میرسد؟!(۱۳۸۱)
درست، تمامقد، در برابر آینه(۱۳۸۱)
تکهای از هیچ(۱۳۸۲)
عدول از ترفندها - آموزههایی از کلاس درس ولادیمیر ناباکوف(۱۳۸۴)
محرومان و نامحرومان در ادبیات داستانی: نقد شما که غریبه نیستید(۱۳۸۵)
شطرنج با رزمندهای که میخواست مات شود(۱۳۸۵)
باران بر زمینسوخته(۱۳۸۶)
تجربهگرایان و سترونی قلم: نگاهی به چندوچون آثار چند نویسنده معاصر(۱۳۸۷)
جلال آلاحمد و آداب دروغگویی!: نگاه به چندوچون آثار چند نویسنده معاصر(۱۳۸۷)
جوایز و افتخارات
فیروز زنوزی جلالی باتوجهبه گستردگی آثار و تنوعشان، جوایز مختلفی را کسب کرده است:
- برندهٔ کتاب سال(۱۳۷۸) برای رمان قاعدهٔ بازی
- برندهٔ جایزه جشنوارهٔ دوسالانه قلم زرّین برای رمان قاعدهٔ بازی
- برگزیدهٔ بخش رمانِ جایزه جلال آلاحمد(۱۳۸۷) برای رمان قاعدهٔ بازی
- برندهٔ دیپلم افتخار ۲۰ سال ادبیات داستانی انقلاب اسلامی برای کتاب مردی با کفشهای قهوهای
- برندهٔ دیپلم افتخار از بنیاد شهید برای رمان مخلوق
- برندهٔ رتبهٔ اول چهارمین دورهٔ مسابقهٔ نمایشنامهنویسی فرهنگی هنری فجر استان تهران(۱۳۶۶) برای نمایشنامه درختی در برزخ
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ زنوزی نوشته شده است)
- خاک و خاکستر و داستانهای دیگر(۱۳۷۵)
- از آن سالهای سرد تا روزی که خورشید سوخت(۱۳۷۶)
- روایتی نمادین(۱۳۷۷)
- دیوانهای با نگاه خردمندانه(۱۳۷۸)
- مرگ آقای نویسنده(۱۳۷۸)
- هبوط مخلوقات نویسا(۱۳۷۹)
- لایههای هولانگیز رویدادهای ساده (۱۳۷۹)
دنیایی کهن که در حوزه خیال به دیده میآید (۱۳۷۹)
مسودهای اندر حکایت خلاقیتی سترگ و چشمان اسفندیار (۱۳۸۰)
جای مخلوق کجاست؟ (۱۳۸۰)
قصه حقیقتی است ماندگار (۱۳۸۰)
کوسه سیاه (۱۳۸۰)
مرگ جاودانه نویسنده (۱۳۸۰)
تلاش برای رسیدن به روح شرقی (۱۳۸۰)
گذری و نظری بر رمان مخلوق (۱۳۸۲)
قهرمان داستان در جدال با نویسنده (۱۳۸۲)
ادبیات انقلاب در عرصهٔ کودک و نوجوان پیشتازتر از بزرگسالان است (۱۳۸۲)
با داوران جشنواره مشکل دارم (۱۳۸۳)
سرقتهای ادبی، دغدغهها و راهکارها (۱۳۸۳)
رمان امروز از فرمگرایی مفرط رنج میبرد (۱۳۸۳)
فیروز زنوزی جلالی، نویسنده و منتقد ادبیات پایداری (۱۳۸۳)
آسیبشناسی ادبیات بعد از انقلاب؛ محمدعلی گودینی (۱۳۸۴)
شاید ماندگار، شاید تکرار شدنی : به بهانه انتخاب اثری داستانی به عنوان کتاب سال (۱۳۸۵)
حکایت برگزیدگان بزرگ (۱۳۸۵)
ادبیات انقلاب زیر سایه جنگ است (۱۳۸۶)
جایزهای برای آثار معمولی (۱۳۸۶)
سنت محمود نقد : حرفهایی درباره باران بر زمین سوخته (۱۳۸۶)
مثل زندگی : نگاهی به سیاه بمبک نوشته فیروز زنوزی جلالی (۱۳۸۶)
آشتی با مخاطبهای کمحوصله؛ سارا برومند (۱۳۸۷)
پرسه در دالانهای تاریک (۱۳۸۷)
هراس از خط قرمزها (۱۳۸۷)
آنجا که نویسنده اعتراف میکند؛ عباس محبعلی (۱۳۸۸)
ساختار نو با درونمایه بومی : فیروز زنوزیجلالی از« قاعده بازی» میگوید (۱۳۸۷)
قاعده بازی در شکارگاه : نقد و بررسی رمان قاعده بازی برنده جایزه کتاب سال ۸۷ (۱۳۸۸)
ماکارونی خوابیده در آب داغ! : نقدی بر «قاعده بازی» (۱۳۸۸)
ماهمه بازیمان را میکنیم : نگاهی به رمان قاعده بازی نوشته فیروز زنوزیجلالی (۱۳۸۸)
آسیبشناسی داستان کوتاه دفاع مقدس(پایاننامه)؛ اعظم امیدترشیز (۱۳۹۰)
بررسی موردی چند اثر
داستانهای فیروز زنوزی جلالی را که در مجموعههای سالهای سرد(۱۳۶۸)، خاک و خاکستر(۱۳۶۹)، روزی که خورشید سوخت(۱۳۷۰)، مردی با کفشهای قهوهای(۱۳۷۳) که در ماهنامههای ادبی نظیر کیهان فرهنگی منتشر شده است، باید به چند گروه بخش کرد. داستانهایی دربارهٔ:
۱. مبارزه و جنگ، ۲. فقر و شوربختی طبقههای محروم، ۳. زندگانی مهاجران اشرافی، ۴. روابط آدمها و زندگانی خانوادگی، ۵. وسواس کارمندی وظیفهشناس، ۶.هراسها و اندوه اشخاص دردمند و جویای هدف و... .
عبدالعلی دستغیب در کتاب از دریچه نقد به بررسی چند اثر این نویسنده پرداخته است:
برخی از این داستانها به استهزا و طنز میگرایند و برخی دیگر جنبهٔ تراژیک دارند؛ اما درمجموع زوایای تاریک و غمآلود زندگانی آدمیان را بهنمایش میگذارند. لحظههای شاد زندگانی در این داستانها بهندرت نمایش داده میشود و از اینرو باید گفت که نویسنده از محیطی برآمده که در آن شادیهای اندک و رنج و اندوه بسیار دربرداشته است.
زنوزی جلالی که از سکوی نظری به وصف آدمها و رویدادها میپردازد، همانطورکه انتظار میرود، داستانهای خود را در مداری مسدود قرار میدهد که مانع از «کشف واقعیت» است. در اینجا اشخاص نه برحسب وضعیتهای تنیروانی و واقعی خود، بلکه برحسب ادارک و تأمل نویسنده بهنمایش درمیآیند و زیر شعاع فکر نویسنده قرار میگیرند. بهاینترتیب جمع آدمیان به دو گروه نیک و بد، زشت و زیبا، سپید و سیاه تقسیم میشوند. نمونهٔ این ایستار دربارهٔ واقعیت را در قصهٔ خاک و خاکستر که زمینهٔ اجتماعی نیرومندی نیز دارد، میبینیم.
اسکاد روی ماز ۵۴۳
سیمای سرگرد یعقوب در داستان اسکادروی ماز۵۴۳ فرماندهٔ عراقی پرتاب موشک بهسوی شهرهای ایران، نیز رضایتبخش نیست. دستهای او گوشتالود و شکمش گنده و همچون دنبک است. او فردی است راحتطلب و از جبههٔ نبرد گریزان و مدام ویسکی میخورد. در اینجا نویسنده ضرورتهای واقعیت را نادیده گرفته است. فرض کنیم سرگرد یعقوب شخص لاغراندام و دور از آسودهطلبی و حتی پارسا بود؛ مگر باز فرقی میکرد؟! زنوزی جلالی که خود مرد رزم است بهخوبی میداند قوانین نظام و اداری و نبرد، فوق تمایلات و خصایل روانی اشخاص است.
طرح این مسائل بهطور انتزاعی در داستاننویسی از تأثیر قصهٔ ساختهشده، میکاهد. نویسنده باید با تصویر و تجسم اشیا و فضا سطوح متفاوت واقعیت را نشان دهد؛ یعنی بهزبان داستان نه با زبان دیگری. در این داستان باید از نویسنده پرسید چرا خود را در قصهنویسی درگیر مسائل کلامی (و تئوریک) میکند!
خاک و خاکستر
این مجموعه داستان، بهجز قصهای که با نام اثر همنام است، حکایتگر ابداع زنوزی جلالی است. او در این داستانها و چند داستان سه مجموعهٔ دیگرش، صورت کلی و تعابیر عادیشدهٔ قصهنویسی رایج را کنار میگذارد و میکوشد تجارب واقعی و جزیی خود و اندوه و دلهره و شادیهای خویش را بهصورتی مشخص و ملموس به عرصهٔ داستاننویسی بیاورد و در این کار توفیق مییابد.
روایت داستانیِ نویسنده، گاه مستقیم است و گاه نامستقیم. زوایهٔ دید، گاه اول شخص است و گاه سوم شخص (دانای کل محدود) و در قصههای شکلات، کابینها، سکه و ملاقات چهارم، صورتی نوآیین مییابد.
در دو داستان چرس و فاخته از مجموعهٔ روزی که خورشید سوخت، نیز این تازگی بهدست آمده است. هرچند نویسنده در آنها هنوز پختگی لازم را نشان نمیدهد و قصهها از نظر زبان و نثر اشکالهایی دارد، او توانسته است به عرصهٔ شخصیت اشخاص داستانی نفوذ کند. در قصهٔ چرس فکر نویسنده، بر تصویری متمرکز میشود که ابعاد گونهگونه به خود میگیرد.
کابینها
در قصهٔ کابینها چند نفر در تلفنخانهٔ عمومی با مخاطبان خود سخن میگویند و این مکالمهها درهم میآمیزد. در این میان مادر هجرانکشیدهایی درپی فرزند خود است و هرگاه سیمها قاطی میشود و به درون مکالمهٔ اشخاص میآید و سروصداها بلند میشود. هرکس دردی دارد و این دردهای ریز و درشت، عموض اجتماعی را نشان میدهد؛ اما آن درد واقعی و اصیل، درد مادر درهجران است که میان هیاهوی اصوات ناساز گم شده است.
چهار داستان صیاد و طوفان، شکلات، ساعت لعنتی و ملاقت چهارم، وجوه مشترکی دارند و از داستانهای دیگر موفقترند. نویسنده در این قصهها نشان میدهد که در زمینهٔ زیست و شخصیت اشخاص، تجربههای دقیقی دارد. چه آنجا که از کودکی سخن میگوید یا از کارمندی وسواسی یا از آقای سهیل که به فکر دزدیدن تابلوی نقاشی گرانقیمت آقای افشار افتاده است... در این قصهها اشیا بهصورت تازه و حتی عجیبوغریب ظاهر میشوند؛ بدوناینکه محور داستان قرار گیرند و معنای انسانی قصه از بین برود. به سخن دیگر در اینجا برخلاف داستانهای مدرن رب گریه، کل.د سیمون و... گرچه بر وصف اشیاء تأکید میشود، حضور انسانها محو نمیشود.
در قصههای با باد، با طوفان و تلواسه سخن از مصایب جنگ است. قصهٔ اول، روایت داستانی با حسب حال زنی که شوهرش مفقود شده است، گره میخورد و در آخری، یعنی تلواسه، همسر آقای زیاری او را وادار میکند مادرش را در خانهٔ دیگری مسکن دهد؛ زیرا نمیتواند با مادر شوهرش زندگی کند.
این قصهها را بهرغم بیان نامستقیم آنها باید برای دیگری تعریف کرد. واقعیتها از پشت حجاب تصویر اشیا بهخوبی پیداست و رویهمرفته، ساختار غنایی دارند. جملهها غالباً شعرگونهاند. واقعیتها قطعهقطعه کنار یکدیگر چیده میشوند، تعابیرِ حسی و عاطفی، رویهم انبوه میشوند و سپس نظمی تازه مییابند تا به قسمی حسی، تکوین یابند و قصه را شکل دهند. این شاخصه در قصهٔ شکلات بارزتر است و بعد بهصورت قطعهای مینیاتوریتر نیز تکرار میشود.
داستان لکلکها همچون قصهٔ خاک و خاکستر، داستان نامهنگاشتی است.
قصهٔ سالهای سرد دربارهٔ بیاعتباری زندگانی بر این کرهٔ خاکی است. مردهای دربارهٔ مرگ، تدوفین و پوسیدهشدنِ اجزای جسم خود حرف میزند. این قصه از نوع قصههای «کارناوالی» است که نمونهٔ عالیِ این قصهها قصهٔ بوبوک داستایوفسکی است. زنوزنی داستان را از زوایههای اقناعکنندهٔ آن را ننوشته است. بههرحال همواره این پرسش باقی است که مرده چگونه حرف میزند؟!
در داستانهای جدید نویسنده، نظیر فتاح، واقعگراییِ بیشتری میبینیم. بیان این داستان نیز نامستقیم است. زبان مکالمهٔ داستان به گویش خوزی (خوزستانی) است. شخصیت و منس آدمها: میرزا، فتاح، گلاره، نازار، بیبیگلاب و... همراهبا گفتوگو شکل میگیرد و درونمایهٔ داستان را به پیشنما میآورد. داستان، بُعدی از ابعاد واقعیتی تلخ، تضاد فقر و ثروت را بهطور مؤثر مجسم میکند. کار فتاح در قطعهقطعهکردن گوسفند بهطور دقیق وصف میشود. هیچ توضیح اضافی در قصه نمیخوانیم. در پس گفتوگوها و اوصاف، واقعیتی تلخ و جانکاه نهفته است که بهتدریج تکوین مییابد و آشکار میشود.
در بیشتر داستانهای مجموعه خاک و خاکستر، نویسنده به ابعاد جدیدی در داستان کوتاهنویسیِ دههٔ اخیر رسیده است. روابطی که او با واقعیت زمانهٔ خود برقرار کرده، بهصورت داستانهای کوتاهی درآمده است که در پس برخی از آنها طنزی ظریف و استهزایی تلخ و در بنمایهٔ برخی دیگر احساس نمادین و تراژیک نهفته است. او در واقعیتها غور میکند و با تفکر آنها را میسنجد و برای گشودن کلاف سردرگم واقعیتهای متضاد میکوشد تا حادثه یا رازی آشفته و دردآور را که در آن پسوپشتها میلولد به پیشنما آورد. صادقانه در عرصهٔ التهابها و دردمندیهای بشری غوطهور میشود تا از غموض واقعیت بهسوی دنیای بهظاهر آسودهٔ ما که در بحرانی صعب گرفتار آمده است، پیامهایی بفرستد و آنچه، آسودهطلبی و سودجویی کوشش در کتمانش دارند، بارز و آشکار کند.
مردی با کفشهای قهوهای نوشتهشده بهسال ۱۳۷۳، حاوی ۹ داستان است. برخی از این داستانها جنبهٔ نمادین دارند و بهزبان رمز و نماد، دشواریهای زندگانی امروز را نشان میدهند.
داودیها زیباترین داستان مجموعه، زمینهٔ غنایی و مرثیهای دارد. ماجرای قصه در بیمارستان میگذرد. گل داودیِ گلی پاییزی، اندوه شاعر مقیم بیمارستان را برطرف نمیکند. زمستان است و برف و بیمارستان و گلهای داودی که در زیر برف پنهان ماندهاند. شاعر میخواهد از دلتنگی و بیمارستان بگریزد. در رویای شاعر، خورشید درست بهرنگ داودیِ سرخ درمیآید؛ انگار خورشید دارد با خرمنی از گل داودی فرامیرسد. برای شاعر، محیط چنان تیره و تار است که هیچ مأمنی در هیچ جا پیدا نمیشود. او حتی میترسد که مبادا باغچهٔ گلهای داودی یا خورشید را بدزدند. حالاکه در زندگانی موجود، نور امیدی نیست، در حوزهٔ خیال باید امید و روشنایی را یافت. بهتر است تاریکی نباشد؛ ولی اکنون که چنین چیزی امکان ندارد، چرا نتوان در خیال، آن را زنده کرد؟
در قصهٔ نویسندهای که میخواست قصهاش را چاپ کند، مشکل نویسندگی و مطبوعات طرح میشود. و داستان مسوده نیز بهصورت نامهنگاری است. آنچه در قصهٔ روزی مثل بقیهٔ روزها چشمگیرتر است، لحن سرد روایت و آهنگ استهزاآمیز نویسنده است. رویدادها در فضایی بسته میگذرند.
نقد آثار
ضعف در فضاسازی در اغلب آثار فیروز زنوزی جلالی به ویژه آثاری که در کتاب اول خود گرد آورده آشکار است. از همین روست که آن آثار برای خواننده ملموس نیستند و او نمیتواند خود را در رخداد غرق کند یا مکان حادثه و سیمای شخصیتها را به روشنی در صحنهٔ تخیل خود ترسیم کند. هول و ولاها نیز اغلب کمقوتند. چنانکه اگر مزیت کوتاهی قصهها نبود در خواننده کششی برای خواندن مشتاقانه اثر پدید نمیآمد. سالهای سرد برای زنوزی جلالی عرصه تجربه است.
اما در اغلب این تجربهها ناپختگی قلم شهود است. مگر در خود قصه سالهای سرد که به یمن توصیف قوی از آن ضعف آشکار دور شده است. در قصههای او همه ویژگیهای داستان به طور کامل جمع نشده است تا به کل آن قوت بخشد، بلکه در یکی کشمکش قوی است و یکی دیگر ویژگیهای داستان ضعیف و در دیگری تصویرپردازی و یا توصیف هنرمندانهتر است و عناصر دیگر موجب ضعف.
خاک و خاکستر نیز به سرنوشتی کمابیش مشابه گرفتار آمده. اما در این میان همچنان که گفته شد، مجموعهی روزی که خورشید سوخت در مرتبهای بهتر و والاتر قرار دارد.
دربارهٔ داستانها
عروسک پنبهای از کتاب آن سالهای سرد
بهرهگیری نویسنده از قابلیت کلمات و ارزش واژگان میتوانست قصه او را به قوتی بیش از آنچه هست برساند. اما توجه او به این قابلیت متاسفانه بسیار کم است. عنوان قصه خود یکی از همین قابلیتهاست. عروسک پنبهای اشارهای ظریف و هنرمندانه به آن ملعبهی توخالی دارد. این قابلیت کلمات را خواننده آگاه درک میکند.
سالهای سرد
سالهای سرد به مددی توصیف چشمگیر و دلنشین، تحلیل عاطفهی انسانی را در گذر زمان و در تکرار و استمرار آن به تصویر کشیده است. سالهای سرد حکایت توصیفی زیبایی است از زمانی هشت صد ساله که در آن زندگی مسلط بر آدمیان است نه آدمیان تسلط یافته بر زندگی.
کلمه سربی
در کلمهٔ سربی زبان روایت آمیزه و تلفیق است از اول شخص و سوم شخص. بهرهگیری نویسنده از تیپ به جای شخصیت در این قصه، به دورنمایهی آن گستردگی و شمولی بیشتری داده است. کلمهی سربی گذشته از این بهره مناسب و تلفیق خوب اول شخص و سوم شخص، چشمگیری دیگری ندارد، حتی درونمایه آن نیز همچون قصهها، نه داستانها رک و راست به خواننده گفته میشود.
زمین از هم میپاشد
بهنوعی سالهای سرد شمارهٔ دو بهحساب میرود. با این تفاوت که این بار سطحی و شعاری گزارش شده است. زمین از هم میپاشد یک سخنرانی تخیلی مانند طولانی است که به جای یک تن، چند تن پشت میز خطابه رفتهاند. درونمایهای که در سالهای سرد به آن زیبایی توصیف شده است، اینجا به قدری صریح و مستقیم و یک لایه بیان شده که خوانند را دلزده میکند.
تمشک وحشی
تلفیقی از زوایه دید شخصی و ذهنی است و درون مایهای در زمینهی جنگ را دستمایه کار دارد.
اسکاد روی ماز ۵۴۳
در این داستان جنگ شهرها دستمایهی کار قرار گرفته است تا بیرحمی دشمن عراقی را که به مردم عادی پشت جبهه هم رحم نمیکند، نشان داده شود.
مجموعه داستان خاک و خاکستر
شکلات
زبان گزارشی، تکنیک ضعیف، نگارش غلط کلمات، پرداختی سطحی و درگیر شده با احساسات، تغییرهای پیاپی زمان قصه از گذشته به حال و بالعکس، صدمات زیادی بسیاری به این قصه زنوزی زده است.
خاک و خاکستر
در این قصه نمودی از تمدن غربیها فرا روی خواننده نهاده میشود. اینکه نویسنده خود به ضعف قصه نامهنگارانهاش اشاره کند، دلیل موجهی در انصراف خواننده از این ضعف او نیست. بلکه باید طرح دیگری ریخته میشد تا چنین نقضی در کار نباشد.
ساعت لعنتی
در ساعت لعنتی نویسنده با فاصله گرفتن از قصهگویی و نزدیکتر شدن به داستاننویسی به ویژه همراه با تصویرهای تمثیلی ابتدای آن قوت بیشتری به کار خود میدهد.
ملاقات چهارم
آنچه به این اثر ضربهی اصلی را زده طرح اغازین و اعمال نفوذ نویسنده در شکلگیری آن است. تغییر مداوم زمان از گذشته به حال و بالعکس، در حکم دستاندازهایی برای رانندگی خواننده در جاده تخیلاند.
صیاد و طوفان
این داستان همچون گزارش است که در صفحه حوادث روزنامهها چاپ میشود. گویی روزنامهنگاری پس از اطلاع از کم و کیف حادثهای که قرار است به سرقت و حتی قتل منجر شود اما با آگاهی یافتن و پشیمانی سارق به خیر و خوشی تمام شده، پشت میز خود نشسته است و ماجرای آن را تنظیم کرده است. اگرچه نماد و جمله قصار و تصویر قابل تفسیر هم در آن نمود یافته باشد.
مجموعه روزی که خورشید سوخت
در این مجموعه زنوزی از ضعفهایی که در مجموعههای پیشین داشت فاصله گرفته و در سطح قویتر و بالاتری قرار گرفته است. قصههایی که در این مجمو عه چاپ شدهاند از چفت و بست محکمتری برخوردارند. شعار و رکگویی اگر هست به یاری تمثیل و تصویر و بیان گاه هنرمندانهتر از قبل، کمتر آزار دهنده است.
ناشرانی که با او کار کردهاند
از تمام ناشرانی که با فیروز زنوزی جلالی کار کردهاند، سهم انتشارات سوره مهر از بقیه بیشتر بوده است. بعضی از کتابهای (باران بر زمین سوخته و قاعدهٔ بازی) وی در دو انتشارات بهطبع رسیده که این نشان از فسخ قرارداد با ناشر قبلی و توافق با ناشر بعدی است.
- شرکت انتشارات سورهٔ مهر
* کیهان
* نشر تندیس
* انتشارات انجمن قلم ایران
* شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
* امیرکبیر
* دلوار
* خانه کتاب
* تکا (توسعه کتاب ایران)
* علم
* شهرستان ادب - کتاب نیستان
تعداد چاپها و تجدید چاپهای کتابها
تعداد کل چاپهای کتابهای منتشرشدهٔ از فیروز زنوزی جلالی، ۳۶ چاپ است که از این تعداد، دو اثر قاعدهٔ بازی با ۷۵۵۰ تیراژ و ساعت لعنتی با ۱۲۴۰۰ تیراژ، در بیشترین نوبت، یعنی هرکدام ۴ نوبت بهچاپ رسیده است.
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
جستارهای وابسته
پانویس
منابع
پیوند به بیرون
- «زندگینامه:فیروز زنوزی جلالی (۱۳۲۹–۱۳۹۶)». همشهریآنلاین، چهارشنبه ۲۳فروردین۱۳۹۶. بازبینیشده در ۵دسامبر۲۰۱۷.
- «قاعده بازی، برندهٔ جایزه ادبی جلال». خبرگزاری فارس، چهارشنبه ۲آذر۱۳۸۷. بازبینیشده در ۲۱ژانویه۲۰۱۹.