عقاب

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عقاب
نویسندهپرویز ناتل خانلری

مثنوی عقاب از موفق‌ترین نمونه‌های ادب فارسی معاصر است که به نام سرایندهٔ آن گره خورده است. خانلری عقاب را مرداد ۱۳۲۱ سرود. برخورد و گفت‌وگوی زاغ و عقاب سراسر این مثنوی را در بر گرفته است. شیوایی و استواری سخن و در عین حال سادگی و رسایی کلام که از ویژگی‌های قلم خانلری است در این شعر نیز خودنمایی می‌کند. سراینده، این اثر ماندگار را به صادق هدایت تقدیم کرده است.


برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

من شعر عقاب را که در چاپخانه‌ٔ خاور منتشر گردید، به صادق هدایت تقدیم کردم؛ ولی بعدها بدون اینکه مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جمله‌ای از قابوس‌نامه را جایگزین آن کردند. تازه چیزی نزدیک به سی و اندی سال این شعر در هیچ‌کجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید بپرسید. اکنون درست در خاطر ندارم؛ اما تصور می‌کنم اواخر تابستان بود که عقاب را در قالب قصیده‌ای نه‌چندان بلند ساختم. مدت‌ها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سال‌های بعد شباب از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمی‌آمد و از طرف دیگر سخت تحت‌تأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای احدی نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، صادق هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتاده‌ای بود. وی فاضل، خوش‌مشرب، زبان‌دان و گاهی چنان تلخ و ترش بود که نمی‌شد طرفش رفت. من هم در شرایطی قرار گرفته بودم که کم‌کم متوجه بسیاری بی‌عدالتی‌ها، جفاهای روزگار و جور زمانه‌ای می‌شدم که حتی آوای زیبا و دل‌نشین مرغ سحر را برنمی‌تابید. در حلقهٔ دوستان آن زمان آقای صادق گوهرین هم بود که دوستان گاهی حاج‌صادق و گاهی حاج‌گوهرین صدایش می‌کردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یک روز شعر را برداشتم و به خانه هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم. در آن زمان او در بانک کار می‌کرد و ساعت چهار یا چهار و نیم دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دق‌الباب کردم. مصدر خانه آمد و گفت آقاصادق در اتاقشان هستند. از حاشیهٔ باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق ایستادم و در زدم. صدای هدایت را شنیدم که گفت به‌به خانلرخان، بفرمایید. از پشت در ورودی دیدمت، بیا تو. وارد شدم. روی مبل کهنه‌ای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابه‌اش را لای آن گذاشته بود. پس از تعارف و حال و احوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود. بعد گفت خوب بخوان ببینم چه کرده‌ای. شعر را آهسته و شمرده خواندم. در تمام مدت هیچ حرفی نمی‌زد، به گوشه‌ای خیره شده بود، گاهی سر تکان می‌داد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش درآورد و روشن کرد. حرف نمی‌زد و به سیگارش پاک می‌زد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارک‌الله! کتش را از روی جالباسی برداشت و گفت برویم خاور چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا به وجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم. [استاد می‌گرید...].

یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب (بدون رجوع به اطلاعات شناسنامه‌ای)

گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستان- گزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعر- گزارشی از فصل‌های کتاب پژوهش

دلیل شهرت

چرا باید این کتاب را خواند

برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

سال‌شمار کتاب

خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب در حد دو بند

محل نوشته شدن در کتاب (در صورت مهم بودن این امر)

داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است؟!)

سبک کتاب

پیشینهٔ کتاب

پیرنگ

شخصیت‌پردازی

ویژگی‌های مهم کتاب

گزارشی از فروش کتاب

گزارشی از ترجمه به زبان‌های دیگر

اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریان‌سازی‌های کتاب

نشست‌های خبرساز دربارهٔ کتاب

اظهارنظرها

نقدهای مثبت

نقدهای منفی

اظهارنظر اهالی ادبیات و روشنفکران

نظرات داوری در مراسم‌های گوناگون

اظهارنظر دیگر شخصیت‌ها

نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب

تأثیرپذیرفته از

تأثیرگذاشته بر

گزارشی از اقتباس‌های هنری انجام‌گرفته از کتاب

فهرست امکان نام‌گذاری‌شده از روی نام کتاب

جمله‌های ماندگار کتاب

جوایز کتاب

مشخصات کتاب‌شناختی

تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کرده‌اند

طراحی جلد و تصویرسازی

منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)

نوا، نما و نگاه

تصویر از صفحات کتاب

صدای نویسنده

تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)

طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون