سه کتاب
سه کتاب | |
---|---|
سه کتاب در یک کتاب | |
نویسنده | زویا پیرزاد |
ناشر | نشر مرکز |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۳۸۱ |
شابک | ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۸۵۵-۵ |
تعداد صفحات | ۳۲۸ |
موضوع | زنانگی، عشق ناممکن و گره خوردن سرنوشت انسانها |
زبان | فارسی |
سه کتاب نوشتۀ زویا پیرزاد، شامل ۳ مجموعه داستان به نامهای «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» است، که هرکدام به صورت جداگانه با داستانهای کوتاه و محوریتی از زنانگی، عشقی سرد و ناممکن که خواننده را با خود همراه میکند.
سال ۱۳۸۱ سرآغازی شد برای انتشار این اثر که توفیق چاپ آنها در گذشته به صورت سه کتاب مستقل بود و این سال بود و بعد با حروف چینی جدید و افزوده شدن داستان لنگه به لنگههاُ در سال ۱۳۸۱ بار انتشار آن بر دوش نشر مرکز افتاد.
گفتنی است نشر مرکز این اثر ارزشمند را تکتنه به چاپ چهل و هشتم رساند.[۱]
سه کتاب را که نشر مرکز بار انتشار موفق آن را بر دوش کشید مجموعهای از داستانهای کوتاه است که قبلا در سه مجموعۀ مجزا و با نامهای « مثل همه عصرها» ۱۳۷۰، «طعم گس خرمالو»۱۳۷۶، و «یک روز مانده به عید پاک»۱۳۷۷، به چاپ رسیده بود و در سالهای اخیر این سه اثر در کتابی با عنوان «سه کتاب» گرد هم آورده شدند.
زویا پیرزاد با بیانی شیوا و روان، از خانوادۀ ایرانی حرف می زند و در داستانهایش ردپای روزمرگیهای زنها و مردهای ایرانی به چشم می خورد، نثری روان، ساده و خودمانی که خواننده را ورای جنسیت، جذب داستانها میکند، داستانهایی که سرشارند از زنانگی و زنانگیهایی از جنس دغدغههای یک بانوی ایرانی.
زویا پیرزاد مفتخر دریافت جوایز بسیاری است که در این بین جایزۀ «کوریه انترناسیونال» و نشان شوالیۀ ادب و فرهنگ، گواهی قدرتمندی قلم پیرزاد برای مخاطبانی که تنها زنان نیستند، نشان میدهد.
پیرزاد برای دو اثر طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک به جوایزی دست یافت و از میان این سه مجموعه «طعم گس خرمالو» برندۀ بیست سال ادبیات داستانی است.[۱]
اگر هنوز آشنا نشدید
داستانک بهار و زندگی
یک زندگی
درخت برای سی و یکمین بار بود که شکوفه میداد، انگار خستگی سرش نمیشد؛ زن پنجره را باز و دستش را دراز کرد و شکوفۀ زیبا را چید، دامن زن پر از شکوفه شد.
زن هنوز کنار پنجره ایستاده بود و باد انگار شکوفهها را قلقلک میداد.
شکوفهها حال خندیدن نداشتند انگار آنها هم خستهاند.
هوا سرد بود، زن یادش آمد اولین باری را که شکوفهها را دید، با خود گفت: شکوفهها انگار هیچوقت سردشان نمیشود.
مانند بهار
مادر جلوی آینه چرخید، دختر روی راحتی بزرگی روبروی آینۀ قدی که سه قسمت داشت نشست.
دختر سه زن را میدید که در سه آینه میچرخند با سه دامن پرچین و پرگل.
زن برگشت طرف دختر، دختر خندید و از جا پرید
_مامان مثل بهار شدی.
ماجرا از چه قرار است
یک روز مانده به عید پاک بدون شک یکی از زیباترین قسمتهای این کتاب است خاطرات فردی ارمنی به نام ادموند در سه دوره از زندگیاش با تمام فراز و نشیبها و داستانهای سنتگریزی و جدال با عواطف انسانی...
طعم گس خرمالو ۵ داستان با ساختاری متفاوت دارد، از داستان آپارتمان و تلاقی سرنوشت مهناز و سیمین که در محل بیدی مجنون
گره میخورد و طعم گس خرمالو که از لحظههای ساده زندگی زنی اشرافی و عقیم میگوید تا داستان لکهها که بیان روابط علی و لیلا است و لکه آش بزرگی که نقطه پایانی میشود بر این همه نکبت در زندگی.
سازدهنی نیز جریانی ایستا با حضور حسن و اقای کمالی درمغازه و مرور سرگذشت و شرح سفر حسن با رانندهای گمنان از ولنجک تا منیریه و پرچانگیهای راننده و داستان ترانه و مراد که منتهی میشود به قبرستان پرلاشز و موهبتی که بر پایان داستان طعم گس خرمالو تمام میشود.
مثل همه عصرها اما ۱۸ داستان خیلی کوتاه درباره زندگی معمولی ادمهای معمولی است که حقارت زنان را نشان میهد و دغدغههایی که ظرافت زنانه میطلبد و زنانی که بیهیچ آرزو شب را به صبح میرسانند و خانم فایی که کادوهای برای خود خریده را کادوپیچ میکند و بعد با ظرافت آن را باز میکند که نکند کاغذهای کادواش پاره شود و خود را زنی خوشبخت میداند .
کسان کتاب
سه کتاب که از سه مجموعه داستان تشکیل شده، باید بدون شک قهرمان زیاد داشته باشد، اما شیوه زویا پیرزاد در نگارش آثارش، بیشناسنامه بودن کسان کتابش است.
در مجموعه داستان مثل همه عصرها، ما با داستانهای زیادی مواجهیم، داستانهایی که قهرمانان آن زنانی بیآرزو به همراهی غمی بزرگ هستند، زنانی متوسط با چهرهای بدون خطی اضافه.
زنانی که نه قهقهه میزنند و نه جستوخیز میکنند و حتی دختر بچهها با موهای بافته شده و روبانهای رنگی فقط گوشهای میایستند و اشک میریزند.
مثل همه عصرها زنانی دارد غرق در سیر روزمرگیها که گاهی با مرور خاطرات یا دیدن شئی پا از دنیای فعلی خود فرا میگذارند و باز در حرکتی ذهنی به گذشته باز میگردند، سفری ذهنی که تنها اندوه و یاد روزهای رفته را بیدار میکند، روزهایی که برخلاف دو مجموعه دیگر کوتاه روایت میشود.
قهرمان اصلی یک روز مانده به عید پاک پسری ارمنی به نام ادموند است، او ساده و مهربان است که عاشق دختر مسلمان مدرسهشان، طاهره میشود.
ادموند تنها دوست طاهر است دختری بسیار متین که نمازهایش رخ ترک نمیگوید و گاهی الله و گاهی صلیب میاندازد چون هردوی آنها را دوست دارد.
پدر ادموند مردی خشن و مغرور غرق در تعصبات بیهوده و پیچیده از عواطف و تعلقات ذهنی که عشق ادموند و طاهره را سنتشکنی و گناه بزرگی بهشمار میآورد.
مادر ادموند از زیباترین چهرههای زن ادبیات است، زن سودایی که در چنگال مردی سطحی گرفتار است، مردی که حتی کوچکترین استعدادی در درک زیبایی و ظرافتهای زنانه ندارد.
داستان عمه و مادربزرگی دارد با تفکراتی سنتی و زخم زبانهایی که روح مادر ادموند را پژمرده میکند ومادر که سنت شکن است و این سنت شکنی زندگیاش را با نردی مخالف عقیدههایش رنجآور میکند.
ماریا کسی است که ادموند در فصل دوم با اون ازدواج میکند و ماحصل آن دختری زیبا به نام آلنوش میشود.
آلنوش نیز مانند پدر سایه این سنتشکنی بر سرش افکنده میشود زیرا اون نیز دل در گروی عشق یک مسلمان به نام بهزاد میبندد.
دانیک شخصیت بعدی این مجموعه داستان زیباست، او معاون ادموند در مدرسه است، اما اون نیز مانند تمام قهرمانان این داستان به خاطر عشقی که به یک مسلمان دارد زندگی با خودش را میپذیرد و از محیط خانه رانده میشود.
قهرمانان طعم گس خرمالو بسیار هستند، از لکهها که درگیر روابط علی و لیلا است و لیلا که درگیر عشقی بینهایت به علی استو آنقد خوب است که گویی در جهان چیزی جز مهربانی نیاموخته است.
علی احساسات لیلا را به بازی میگیرد و حتی از اول آشنایی اصراری بر ازدواج نمیکرد و لیلا و خواهشهای عاشقانهاش او را مجاب به این ازدواج کرد و بعد با رفتارهای سرد و خیانتی آشکار لیلای عاشق را وادار به ترک مجنون کرد.
داستان آپارتمان، داستان مشترکی ازسیمین و مهناز است و روابطی با همسر که بیشتر بوی اجبار و کهنگی میدهد تا بوی عشق و تازگی.
سیمین به دنبال فروش آپارتمان است تا از مجید رها شود و مهناز که به دنبال خرید آن تا فرامرز را ترک گوید و در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین میشود.
فرامرز عشق مهناز است، عشقی دمدمی مزاج که رفتارهای غیرپیشبینی دارد و سرانجام کار به جایی میرسد که مهناز برای جدایی از فرامرز تصمیم به تنها بودن میکند و در پی آپارتمانی جدید راهی بنگاهها میشود.
مجید شخصیت دیگری در این داستان است عشق و پسرخاله سیمین که تازه از آمریکا برگشته، کسی که اوج بیتوجهی را به همسر خود دارد و از عواطف زنانه سردر نمیاورد، ور هردو داستان همه چیز نیل به سوی ویرانی ابدی دارد.
داستان پرلاشز که عشق مراد و ترانه است، ترانهای که در آژانس هواپیمایی کار میکند و مرادی که کتاب مینویسد.
مراد فراموش کار است و ترانه تمام تلاشش را میکند تا او چیزی را فراموش نکند.
شهرت، جذابیت و موفقیت
زویا پیرزاد از مطرحترین بانوان نویسنده ایرانی معاصر است، این داستاننویس ارمنیتبار فعالیت خود را با ترجمه کتابهای مختلف و نوشتن داستانهای کوتاه برای نشریات و مجلات آغاز کرد و انتشار اولین رمان بلندش با عنوان «چراغها را من خاموش میکنم»، موفقیت قابلتوجهی را برای او به ارمغان آورد به گونهای که این کتاب نویسنده را مفتخر به دریافت عناوین بهترین «رمان سال پکا»، «بنیاد گلشیری» و «یلدا» و «بهترین کتاب سال وزارت ارشاد» نمود.
نوشتههای زویا پیرزاد حول محور شخصیتهای زن و مسائل آنها از روزمرگیها گرفته تا نقش آنها در اجتماع میچرخداحساسات و روحیات شخصیتهای داستان به نحو مطلوبی به خواننده منتقل میشوند و توصیفات زمان و مکان داستان اغلب باعث ایجاد حس نوستالژیک در مخاطب میشود.
مجموعه عوامل زیادی خواندن آثار پیرزاد را به خصوص برای زنان لذتبخش نموده است، برخی نقدها به این آثار حاکی از عامهپسند بودن آنهاست و کتابها را فاقد عناصر غنی داستانی میدانند، اما فروش چشمگیر این کتاب در ایران همچنان ادامه دارد که خبر از ارزشمند بودن نوشتههای پیرزاد نزد اقشار مختلف میدهد.
آثار پیرزاد به زبانهای متعددی ترجمه شده اند و در سطح جهانی خوانده میشوند، وی از معدود نویسندگانی است که تاکنون کلیه آثارش به زبان فرانسه برگردانده شده است، اا برای ایرانیان، از این رو که شخصیتها واقعیت نسلهای مختلف زنان ایرانی را به تصویر میکشند، این کتابها بسیار ملموستر هستند و سادهگویی و ریز شدن روی مسائل مربوط به زنان نیز به جذابیت بیشتر کمک کرده است.[۲]
زویا پیرزاد هم شوالیه شد
زویا پیرزاد، نویسنده ایرانی، از دولت فرانسه نشان شوالیه «ادب و هنر» دریافت کرد.
این نشان که نشان لیاقت ملی فرانسه است همه ساله به پاس کوشش و تلاش خالقان آثار ارزشمند اهدا میگردد و دولت فرانسه این نشان را به زویا پیرزاد به پاس قدرانی از او در تولید آثاری پر مخاطب و ارزشمند اهدا کرد.[۳]
دولت فرانسه هر سال از میان افرادی که سهمی در اعتلای هنر و ادبیات در دنیا داشتهاند، نشان شوالیه ادب و هنر اهدا میکند، و مدتی است وزارت فرهنگ فرانسه توجهی ویژه به فرهنگو هنر ایرانی نشان میدهد و همین توجه باعث شده تا در چندماه گذشته چندین نشان «شوالیه»، به چهرههای فرهنگی و هنری ایران تقدیم کند.[۲]
کمی درباره نویسنده
زویا پیرزاد، مترجم و نویسنده موفق کشورمان، سال ۱۳۳۱ از پدری مسلمان و مادری ارمنی در شهر آبادان بهدنیا آمد، او دوران کودکی و مدرسه را هم در این شهر گذراند و پیرزاد بعد از ازدواج به تهران آمد و اکنون بههمراه خانوادهاش در آلمان ساکن است.
حاصل ازدواج او دو پسر به نامهای ساشا و شروین است.[۴]
از مترجمی تا نویسندگی
پیرزاد قبل از آنکه فعالیت خود را بهصورت جدی بهعنوان نویسنده آغار کند، به کار ترجمه مشغول بود، از جمله ترجمههای او میتوان به «کتاب آلیس در سرزمین عجایب» و «آوای جهیدن غوک» اشاره کرد.
اوایل دههٔ هفتاد برای او آغازی برای نویسنده شدن بود و در همین سالها نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرد و سه کتاب منتشر کرد که هرکدام از این کتابها شامل مجموعهای از داستانکوتاههای او بودند، این سه کتاب عبارتاند از: «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک». داستانکوتاههای او با توجه به قلم مخصوصبهخود و نوع نگاهش بهویژه به زنان و روزمرگیهایشان با استقبال زیادی از سوی مخاطبان روبهرو شد.
پس از آن، او خود را برای نوشتن اولین رمان بلندش یعنی «چراغ ها را من خاموش می کنم» آماده کرد و موفق شد آن را در سال ۱۳۸۰ بهچاپ برساند، انتشار این کتاب برای زویا پیرزاد اوج دوران حرفهایاش در نویسندگی محسوب میشود.[۴]
چرا باید این کتاب را خواند
برای کسانی که کتاب را خواندهاند
داستانکها
مجوز
نشر و تغییر نام
جوایز
جلسات نقد و بررسی
خلاصههای کتاب
مثل همۀ عصرها
مثل همۀ عصرها، اولین مجموعهی این نویسنده شامل هجده داستان کوتاه است، داستان هایی که از دو یا سه صفحه بیشتر نیستند.
این داستانها را میشود خیلی سر راست و در چند جملهی کلی تعریف کرد: قصهی زن بودن.
دربیشتر داستان های این مجموعه ما با زنانی روبرو میشویم که خصوصیت بارزشان منفعل بودنشان است، زنانی که تنها دیده بانشان پنجرۀ خانهشان است.[۵]
طعم گس خرمالو
پنج داستان زیبا و پرکشش ز سرنوشت زوجهایی که با ما و در کنار ما نفس میکشند و از زندگی زنان سنتی دیروز و مدرن امروز.
زنانی آویزان از سنت دیروز و چشم به زندگی مدرن امروز.
شروعی زیبا از زندگی علی و لیلا و عشقی آتشین لیلا به او در کنار حمید و رویا که امید به تغییر رفتارهای علی دارند و لکههایی که از شروع داستان همراه لیلا بودند و اورا متخصص لکهبری کردند، لکههایی که همراه اتفاقی ساده پا بر زندگی لیلا گذاشتند و بعد در اتفاقی دیگر پایانی بر نکبت زندگی لیلا شدند.
داستان سرنوشت مهناز و فرامرز در آسانسوری به هم گره میخورد و آپارتمانی کوچک که جای آپارتمان بزرگ مهناز را میگیرد تا تا او را از فرامرز رهایی دهد، فرامرزی که روزی عشق به او چون خون در رگهایش ریشه دوانده بود و اینک جدایی و خرید آپارتمان با ارثیۀ پدری که هیچوقت نتوانست سیمین تمیز و مرتب باشد اما باز به عشق آپارتمان جدیدش چایی را بالا رفت.
سیمین سرنوشتی گره خورده با مهناز دارد، او نیز درگیر عشقی است که حالا بوی کهنگی میدهد و پسرخالهای که هیچ بویی از ذوق و ظرافتهای زنانه ندارد و برای توجیه در بیتوجهی هایش به لطافتهای زنانه سیمین میگوید: حق با توست من بیتوجهم.
سیمین برای داشتن مجید در کلاسهای لکه بری لیلا حاضر میود و مهناز در اتفاقی ساده مشتری آپارتمان سیمین میشود و اینگونه سرنوشت انسانها به هم گره میخورد تا هر یک جداگانه به آیندهای تاریک بیاندیشند و سرنوشت تلخی که در محل بیدی مجنون تلاقی مییابد.
« آن شب سیمین تا صبح نخوابید و چشم بر بید مجنون بیرون پنجره بست.»
«آن شب مهناز روی راحتی سه نفره اتاق سیمینبه بید مجنون کنار پنجره فکر میکرد تا شاید خوابش ببرد.»[۶]
داستان ساز دهنی شرح سفر حسن با رانندهای گمنام از ولنجک تا منیریه و پرچانگیهای راننده و داستان پرلاشز که از ترانه میگوید که در آژانس هواپیمایی کار میکند و در اتفاقی ساده دل در گروی عشق مراد میبندد، مراد نویسنده است اما کارهایش را فراموش میکند و ترانه تمام تلاش خود را میکند تا مراد کارهایش را به خاطر بیاورد.
داستان طعم گس خرمالو داستان زنی اشرافی
یک روز مانده به عید پاک=
داستان از آنجایی شروع میشود که ادموند در شهری ساحلی در شمال ایران روزگار میگذاراند.
ادموند ارمنی است با پدر و مادری ارمنی در جوار کلیسایی زندگی میکند که طبقۀ بالای آن مدرسۀ ارمنیهاست .
ادموند همیشه از خانهشان کلیسا و مدرسه را میبیند و مدیر مدرسهای که در طبقۀ بالای آن سکونت دارد.
مدرسه سرایداری دارد که به همراه دختر وزنش در طبقۀ پایین سکونت دارد، زنی بسیار آرام و سنگین همراه دختری بسیار متین به نام طاهره.
دختر مسلمان است، اما سکونتش در کلیسا او را ناگزیر به رفتن به مدرسۀ ارمنیها کرده است، تنها دوست و همبازی او ادموند است و عشقی در قلب ادموند که جرئت بیانش را ندارد.
ادموند عاشق دختر مسلمان است ولی عشق بین ارمنیها و مسلمانان گناهی نابخشودنیست ولی بیان نکردن این عشق جرم دیگر برای ادموند است.
مادر و پدر ادموند همیشه به هم اختلاف دارند، مادری سنت شکن برخلاف پدری با تکیه بر سنتهایی پوچ.
مادری که اول از همه یک زن است، با تمامی احساسات و عواطفی که دلش میخواهد متفاوت باشد و اینک در چنگال مردی گرفتار است که درکی از ظرافتهای زنانه ندارد.
ادموند همیشه داستانهایی از زنان قدیم میشنود ولی آنها را اصلا قبول ندارد.
مادر ادموند به مادر طاهره حسادت میکند، او همیشه با مدیر مدرسه دردودل میکند و از رفتارهای پدر طاهره میگوید که چگونه او و دخترش را کتک میزند.
فصل دوم داستان ادموند با ماریا، دختری ارمنی ازدواج میکند و آلنوش حاصل این ازدواج میشود، او نیز مانند پدر درگیر سنتی میشود که با عشق او به یک مسلمان مخالف است، آلنوش عاشق بهزاد میشود که مسلمان است، اما خانواده مخالف این ارتباط اند.
نوشتن به سبک زنانه نویسی
نکتهای که در نوشتهها و آثار زویا پیرزاد مشهود است موضوع و محوریت داستانهایش است؛ داستانهای او دربارۀ زنان، دغدغهها و مسائلشان است.
او دغدغهاش را به زبان ساده مینویسد و سوژههایش را از روزمرگیها انتخاب میکند و کسی که با دنیای زنانه و چالشهایشان حس همذاتپنداری نداشته باشد، داستانها و روایتهای پیرزاد را سطحی میانگارد؛ با وجود این اگر قدری با دنیای زنان آشنا باشید، هنر زویا پیرزاد در نوع روایت و نگاهش به زنان و مسائلشان را درمییابید.
او در مصاحبهای با روزنامه «مترو» در اینباره میگوید: «من در مورد زنان زیاد مینویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دلمشغولیهای من قرار دارد، اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابستهاند، واقعا مرا میرنجاند.در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیرغربی دارند، دختر زمانی که متولد میشود، دخترِ پدرش است و سپس زنِ شوهرش و در نهایت مادرِ پسرش. سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گره خورده. این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچهدار شدن.»
او همچنین در ادامه دربارۀ حضور فعال زنان ایرانی در جامعه میگوید: «مردم غرب دربارۀ ایران تصور غلطی دارند. ایران نه عربستان سعودی است و نه کویت. شاید پوشش زنان ایرانی در خانه و محیطهای اجتماعی با هم متفاوت باشد، اما زنان ایرانی نقش مقدم را در خانواده از سالها پیش داشتهاند و حتی در خانوادههای سنتی هم این نقش وجود دارد. زنان در ایران در بسیاری از مشاغل حضور دارند، میتوانند مقامهای دولتی داشته باشند، عضو احزاب بشوند و حتی پدیدۀ مد هم در ایران فراگیر است.».[۴]
شخصیتها میتوانند معرف خودشان باشند
زویا پیرزاد میگوید: به گفته آنتوان چخوف در صورت توصیف یک اتاق، اگر میخواهیم از تفنگ روی دیوار صحبت کنیم، باید این تفنگ مجددا در قسمت دیگری از داستان ظاهر شود، نمی توان آن را به مانند شیئی در موزه توصیف کرد.
مسائل زمانی که به صورت غیرمستقیم بیان میشوند تأثیر بیشتری دارند، شخصیت ها هم میتوانند در دیالوگها اطلاعاتی از خودشان بدهند.
من فکر میکنم که این برای خواننده جالب تر است، دوست ندارم که حوصله خواننده سر برود، به نظر من، این مهم ترین چیز است، زیرا من خودم به عنوان یک خواننده اگر خوشم نیاید زود خسته میشوم.[۷]
پاراگرافهای رنگی رنگی
آدمها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد میشوند و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما میروند؛ نه از آمدنها زیاد خوشحال باش و نه از رفتنها زیاد غمگین؛ تا هستند دوستشان داشته باش، به هر دلیلی که آمدند و به هر دلیلی که هستند بودنشان را دوست داشته باش.
شادمانیهای بیسبب همین دوست داشتنهای بیچون و چراست!
همیشه نه، ولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله میافتد، بعضی وقتها هست که کسی را با تمام وجودت میخواهی ولی نباید کنارش باشی.[۸]
هر نویسنده آنطور که هست مینویسد
زویا پیرزاد میگوید: من خودم شخصیت چندان پیچیدهای ندارم و به همین دلیل است که اینطور مینویسم.
آنچه را که در ادبیات ایرانی نمی پسندم، این است که شخصیتها به مانند زندگی روزمره حرف نمی زنند، زمانی که من نوشتن را آغاز میکنم، کلمات به این شکل به ذهنم میآیند و من میفهمم که به این شکل نوشتن نزدیکترم و زبان من همین است.
دیالوگ بسیار مهم است، به ویژه در زبان فارسی که میتواند خیلی زود سنگین شود، نویسندگان ایرانی سعی میکنند به شیوه مستقیم یا غیرمستقیم بنویسند، ولی من تلاشم این است نه به شیوه مستقیم بنویسم و نه غیرمستقیم و تا آنجا که می توانم سعی میکنم زبان نوشتاری را به زبان گفتاری نزدیک کنم.
فکر و خیالم این است که زبان را ساده کنم، به علاوه زمانی که داستان کوتاه مینویسیم، کلمات باید به زمینه و به روند داستان مربوط باشند.
من به دنبال این هستم که کلمات به صورت ساده و درست آورده شوند، ساده نوشتن بسیار سخت است.[۷]
دو روند متفاوت در یک مجموعه داستان
در داستان "طعم گس خرمالو" روند داستان کاملا از روند داستان "لکه ها" متفاوت است، در "طعم گس خرمالو"، زن داستان یک اشراف زاده است که به تنهایی در یک خانه بزرگ زندگی میکند و زمان به آرامی میگذرد، ولی در "لکه ها" روند داستان بسیار سریع است، درست به مانند زوجی که زندگی شان از هم میپاشد.
در "طعم گس خرمالو" کلماتی به کار برده شده که اصلا در "لکه ها" مورد استفاده قرار نگرفته، زیرا به شخصیتها مربوط نمی شود.[۷]
مرد یا زن بودن مهم نیست
اسم زویا پیرزاد و یا کتابهایش که میآید، یاد زنانگی میافتیم؛ یاد لطافت، بوی گل، احساس مادری، همسری، عشق و محبت.
نگاه عمیق او به مسائل انسانی، علیالخصوص زنان، غمها و شادیهاشان، مشکلاتشان، تفکر و احساسشان، خوب و بینقص در نوشتههایش مطرح میشوند؛ آنقدر خوب که در حین خواندن هر سطر، میتوانی یک همزاد برای آن شخصیت از کتاب بیآبی و زمزمه کنی، اینجا راجعبه مادرم هست و فلان جا راجعبه خواهرم، خالهام، دوستم، زن همسایه و...
اگر خودت هم همجنسش باشی و زن، محال است داستانهایش را بخوانی و صد بار با شخصیتها همزاد پنداری نکنی؛ اما قلم و نکتهبینی زویا پیرزاد چنان قویست که وقتی پای شخصیتهای مرد قصه هم به میان میآید، داستان افت که نمیکند و همچنان قوی و سرفراز پیش میرود، آنچه اهمیت دارد ذات انسان است که به چه میزانی در احترام به عواطف انسانی و دغدغههای نهان وجودی میکوشد، مرد یا زن بودن مهم نیست، انسان بودن مهم است.[۹]
من مشاهدهگر خوبی هستم
نوشتههای زویا پیرزاد ایدههای بسیاری از فیلمهای کلاسیک گرفته اند و بسیار سینمایی هستند؛ به طوری که حتی گاهی وجود کادر احساس میشود.
زویا پیرزاد میگوید من زمانی که مینویسم، روند صحنه را میبینم و میخواهم که خواننده نیز آن را ببیند.
بی شک این مسأله از آنجا ناشی میشود که نوشتههای من بر اساس مشاهداتم است.
من مشاهده گر خوبی هستم؛ زمانی که با مردم صحبت میکنم یا مثلا در صف بانک ایستاده ام، همه جا را نگاه میکنم و مطمئنا چیزهایی را درمی یابم؛ زمانی که مینویسم، خودم را در صحنه میگذارم.[۷]
داستان یک روز مانده به عید پاک را درمورد خودم نوشتم
فرهنگ ارمنی بسیار متفاوت است، ارمنیان ۴۰۰ سال است که در ایران زندگی می کنند، ولی فرهنگ شان را خوب حفظ کرده اند، حتی اگر چیزهای زیادی را از فرهنگ فارسی گرفته باشند.
زویا پیرزاد میگوید من هر دو فرهنگ را دارم و با مشکلات مربوط به هر دو فرهنگ نیز مواجه بودهام، ارمنیان نسبت به زبان و فرهنگ شان بسیار حساس اند و من در ابتدا با این کم تحملی موافق نبودم، ولی به سر خودم آمد.
مادرم، ۱۰۰ درصد ارمنی، با یک مسلمان ازدواج کرد و مسلمان شد، این مسأله برای او بسیار مشکل بود؛ خانواده اش او را طرد کردند.
من همیشه در مدرسه ارمنیها اذیت میشدم، چون نام خانوادگیام به "یان" ختم نمی شد، به دلیل اینکه به ارمنستان نرفته بودم، با ارمنیها چندان نزدیک نبودم، زمانی که به آنجا سفر کردم، متوجه شدم که ارمنیها اگر اینطور نبودند، الان دیگر جامعهای نداشتند.
در کتاب "یک روز مانده به عید پاک" درست است که داستان تخیلی است، ولی درحقیقت درباره خودم نوشتهام.[۷]
جایزه انترناسیونال خوشحالم کرد
اینکه کارهایم شناخته شوند، مردم آنها را بخوانند و با آنها ارتباط برقرار کنند، برای من یک تشویق بزرگ است؛ به همین دلیل دریافت جایزه کوریه انترناسیونال بسیار خوشحالم کرد.
زمانی که مردم میآیند و از کتاب هایم صحبت میکنند یا زمانی که نظرات مردم را در وبلاگها میخوانم، بسیار لذت می برم، ولی خیلی دوست ندارم که با روشنفکران بنشینم و از ادبیات صحبت کنم.
راستش خیلی دوست ندارم که عضو یک خط فکری یا یک گروه نویسنده ایرانی خاص باشم، زیرا نوع نوشتن داستان کوتاه و شیوه نوشتن من با آن چیزی که در ایران انجام شده و میشود کاملا تفاوت دارد، فکر میکنم نویسنده بودن یعنی فقط نوشتن و جنبه دیگر این حرفه، یعنی تماس با خوانندگان، بسیار جالب است.
خواننده دروغ نمی گوید؛ یا از کار شما خوشش آمده یا آن را نپسندیده. .[۷]
گذراز سنت به مدرنیته در طعم گس خرمالو
بیان مسألۀ سنت و مدرنیته در قالب داستان، حاکی از اهمیت بنیادین موضوع است که جامعه و فرهنگ جامعه درگیر آن اند.
داستان «طعم گس خرمالو» بازگو کنندۀ روایت گذر از سنت به مدرنیته است، که در آن جریان برخورد «خانم»، شخصیت اصلی داستان، با دنیای جدید و چگونگی آشنایی او با پدیدۀ مدرنیته، نشان داده شده است.
چگونگی ورود او به به دنیای مدرن نمایانگر درک کلی مردم جامعه از مدرنیته است؛اینکه مردم جامعه مدرنیته را در چه سطحی درک کرده اند؟
اصلا دریافت آنها از مدرنیته چگونه است؟
در داستان با سه مرحلۀ مرتبط با موضوع سنت و مدرنیته روبرو هستیم، نخست: برخورد سنت و مدرنیته که به سنت گریزی و تجدد خواهی می انجامد.
دوم: در مدرنیته و همگام با دستاوردها و یا مدهای مدرنیته به سر بردن است که در این مرحله است که فرد به بی هویتی و بحران شخصیتی دچار می شود.
سوم: مرحله بازگشت به سنت و باورهای مذهبی است که به عنوان راهحل نجات فرد از پیامدهای مدرنیته مدنظر قرار گرفته است.[۱۰]
ویژگیهای مهم کتاب
الهام از شخصیتها
شخصیتهای اصلی
شخصیتهای فرعی
گزارشی از فروش کتاب
گزارشی از ترجمه به زبانهای دیگر
اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریانسازیهای کتاب
نشستهای خبرساز دربارهٔ کتاب
اظهارنظرها
نقدهای مثبت
نقدهای منفی
اظهارنظر اهالی ادبیات و روشنفکران
نظرات داوری در مراسمهای گوناگون
اظهارنظر دیگر شخصیتها
نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب
تأثیرپذیرفته از
تأثیرگذاشته بر
گزارشی از اقتباسهای هنری انجامگرفته در کتاب
فهرست امکان نامگذاریشده از روی نام کتاب
جملههای ماندگار کتاب
جوایز کتاب
مشخصات کتابشناختی
تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کردهاند
طراحی جلد و تصویرسازی
تغییرات طرح جلد در چاپهای مختلف
منبعشناسی (پایاننامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)
نوا، نما و نگاه
تصویر از صفحات کتاب
صدای نویسنده
تصویرهای ساختهشده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)
طرحی از یکی از صحنههای کتاب
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ «سه کتاب و توفیق چاپ».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ «شهرت، جذابیت و موفقیت در سه کتاب».
- ↑ «زویا پیرزاد هم شوالیه شد».
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ «زویا پیرزاد و هنر و سبک نویسندگی».
- ↑ «زویا پیرزاد چهرۀ مرموز ادبیات».
- ↑ «خلاصۀ داستان سه کتاب».
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ ۷٫۵ «مصاحبه با زویا پیرزاد».
- ↑ «پاراگرافهای رنگارنگ از سه کتاب».
- ↑ «زن یا مرد بودن مهم نیست».
- ↑ «گذر از سنت به مدرنیته در طعم گس خرمالو».