آشناییزدایی
آشناییزدایی آشناییزدایی یعنی غریبه کردن مفاهیم آشنا و عادی شده تا بتوان به آنها تازگی دوباره بخشید و از آنها درک لذت بیشتری کرد. [۱]
مفهوم آشناییزدایی
این مفهوم را نخستین بار شکلوسکی که از بنیانگذاران برجسته مکتب شکلگرایی است به کاربرد و واژه روسی Ostranneja (به معنای غریبه کردن) را برای آن به کار گرفت. به اعتقاد او هنر برای این به وجود آمده است که درکی را که از زندگی داریم و براثر تجارب یکنواخت روزانه عادی شده است، بار دیگر بر ما آشکار کند. ازاینرو، ازنظر او وظیفه هنر پیچیده کردن موضوعهاست که درنتیجه آن رسیدن به درک هنری کندتر انجام میگیرد، اما لذتی که از این درک حاصل میشود عمیقتر است. شکل گرایان میکوشند تا شگردها و تمهیدهایی را که از طریق آنها آثار ادبی این تأثیر را به وجود میآورند، کشف و معرفی کنند.[۱]
نظریههای مرتبط با آشناییزدایی
به نظر شکلوسکی آشنایی زدایی در ادبیات در سه سطح عمل میکند: در سطح زبان، در سطح مفهوم و در سطح اشکال ادبی.
در سطح زبان، آشناییزدایی زبان را دشوار می سازد و عاملانه آن را به صورت یک مانع درمیآورد؛ در این مورد مثلاَ میتوان از انباشت صداهای دشوار و نیز کاربرد وزن در شعر نام برد.
در سطح مفهوم، آشناییزدایی با قلب مفاهیم و ایدههای پذیرفته شده و با نمایش دادن آنها از چشماندازی متفاوت، آنها را به چالش میکشد. مثلاَ لو تولستوی در داستان شلنگ انداز غیرمنطقی بودن جهان بشری را از دید یک اسب نشان میدهد.
در سطح اَشکال ادبی، آشناییزدایی از قراردادهای ادب از طریق شکستن معیارهای مسلط هنر و ارائهٔ معیارهای نو و نیز از طریق ارتقاء ژانرهای ادبی فرعی همچون مضحکه و داستان پلیسی به سطح هنرهای زیبا صورت میگیرد. [۲]
نظریهٔ آشناییزدایی را با اندکی تفاوت، در آرا و عقاید بعضی از منتقدان وابسته به مکتب رمانتیسم میبینیم:
ساموئل تیلر کالریج شاهر و منتقد انگلیسی اولین قریحهٔ ادبی را این دانسته است که موضوعهای آشنا را به نحوی ارائه میدهد که احساسی تازه را به خواننده منتقل میکند. او در اظهار نظرش درمورد شعر ویلیام ودرزورث نوشت که «پردهٔ آشنایی، چشم ما را بر شگفتیهای دنیا میبندد و شعر وردزورث این پرده را پس میزند. شلی نیز معتقد بود که شعر با کنار زدن پردهٔ آشنایی از روی جهان، موضوعهای آشنا را چنان جلوه میدهد که باید با جلوهایب تازه شناسانده شود، در حالیکه منتقدان مکتب شکلگرایی، بیش از همه «بر تمهیدات هنری» که باعث شناسایی تازه میشوند، تأکید میورزند و در نقد خود درصدد شناختن و شناساندن آنها هستند. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
برحسب نظریههای شکل گرایان روس (شکلگرایی)ادبیّت، مجموع خصوصیتها و خصلتهای زبانی و شکلی است که در متنهای ادبی وجود دارد و آنها را از متنهای غیرادبی متمایز میکند. ازنظر شکلگرایان کار منتقد کشف قوانین ادبیّت یعنی آن خصلت عمده است که در آثار ادبی وجود دارد، نه پرداختن به زمینههای اجتماعی و تاریخی اثر یا زندگینامهٔ پدیدآورندهٔ آن. از این رو، منتقد شکلگرا بهجای آنکه برای یافتن اساس ادبیّت، در جستوجوی کیفیتهای مجردی از قبیل تخیّل باشد، کوشش خود را صرف تعریف و مشخص کردن تمهیدهایی (devices) میکند که در متنهای ادبی باعث پیشنما سازی یا برجستهسازی یعنی مشخص شدن زبان شده است، از قبیل وزن و قافیه و سجع یا به کار گرفتن کلماتی که به نحوی مثلاً از طریق تکرار صداها در آنها تشخص یافتهاند. ادبیّت دقیقاً با آشناییزدایی که به مفهوم انحراف از زبان عادی است، همراه است. این هر دو مفهوم، نظریه مهم شکل گرایان را که «عوامل مشخصکنندهٔ اثر ادبی در شکل آن وجود دارند» مورد تأکید قرار میدهند.[۱]
تعریف آشناییزدایی از دیدگاه بزرگان
محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب رستاخیز کلمات دربارهٔ آشناییزدایی چنین گفته است: «آشناییزدایی، در نظر صورتگرایان روس، هر نوع نوآوری در قلمرو ساخت و صورتهاست و هر پدیدهٔ کهنهای را در صورتی نو درآوردن، یعنی «هنر سازه» Artistic Device را از نو زنده کردن و فعال کردن؛ مثلاً یک تشبیه را که به علت تکرار، دستمالیشده و نمیتواند فعال باشد، از طریقی فعال کردن... آشناییزدایی حدومرزی ندارد. هر نوع نوآوری در هنر، آشناییزدایی است زیرا در عالم هنر هیچ حرف تازهای وجود ندارد و درعینحال اگر چیزی واقعاً هنر باشد، حتماً تاز است و غریب و ناآشنا...» [۳] همچنین دشواری و سادگی متن، همانکه به معنا از آن بهعنوان «سهل و ممتنع» نام میبرند، نیز میتواند نوعی آشناییزدایی باشد و ازنظر زیباییشناسی موردتوجه باشد.
آشناییزدایی در داستان و شعر
در داستاننویسی، نویسنده مادهٔ خام داستان را از طریق به کار بردن تمهیدهایی از قبیل برهم زدن ترتیب توالی زمانی و تغییر شکل دادن و آشناییزدایی کردن از عناصر داستان، به پیرنگی ادبی تبدیل میکند.[۲]
آشناییزدایی، همچنین از طریق کاربرد خاص واژگان و ارائه دیدگاه شخصیتها، یعنی بهکارگیری زاویه دیدهای متنوع و تازه و انتخاب و تنظیم پیرنگ بددست میآید. داستاننویس با انتخاب لحظههایی از وقایع داستان و بهکارگیری آنها در پیرنگ، روایت را برجسته میکند. برای نمونه جلال آل احمد با انتخاب تکگویی نمایشی در داستان کوتاه شوهر امریکایی تأثیر بیشتری به داستان خود بخشیده، یا فضا و رنگ ابهامآمیز و پر راز و رمزِ «بوف کور» تمایزی چشمگیر داده است. [۱]
نظریه آشناییزدایی را با اندکی تفاوت در آرا و عقاید بعضی از منتقدان رمانتیسم نیز میبینیم. نخستین بار ساموئل تیلر کالریح شاعر رمانتیک انگلیسی در سال ۱۸۱۷ درباره شعر ویلیام وردزورت شاعر انگلیسی نوشت:
::«پرد آشنایی ما را از دیدن شگفتیهای دنیا بازمیدارد و شعر وردزورت این پرده را پس میزند.»
پی. بی. شلی شاعر انگلیسی نیز در مقاله معروفش به نام دفاع از شعر (۱۸۲۱) اظهار داشت که شعر موضوعهای آشنا را از طریق کنار زدن پرده آشنایی از روی دنیا، بهگونهای عرضه میکند که انگار آشنا نیستند؛ اما شاعران و منتقدان مکتب رمانتیسم بیشتر بر این نکته تأکید داشتند که شعر باید جلوههای تازهای از دنیا را به خوانندگان بنمایاند، درحالیکه منتقدان مکتب شکلگرایی به شگردهایی که شاعر یا نویسنده برای نشان دادن این دنیای تازه به کار میبرد توجه دارند و کوشش خود را وقف شناسایی و شناساندن این شگردها و تمهیدهای درونی اثر میکنند. نظریهٔ فاصلهگذاری یا بیگانه سازی که برتولت برشت نمایشنامهنویس معروف آلمانی بهکار برده است، با آشناییزدایی زمینهای مشترک دارد.[۱]
نمونهای از آشناییزدایی در داستان
نمونهای از داستان کوتاه حقیقت نایافتنی نوشتهٔ سالوادور دِ ماداریاگا ترجمهٔ ناصر پاکدامن .
وقایع این داستان از دید سگی شهری برای سگی دهاتی روایت میشود.
- «اگر فقط بلدی بلرزی پس وقتی سروکلۀ گرگ از اینطرفها پیدا شود چه میکنیم؟»
- پاردو با شنیدن کلمۀ «گرگ» از جایش بلند شد. گوشهایش مثل برگهای کاکتوس سیخ شده بود. غرغرکنان گفت:
- «دورو! معنی پارس دهنت را بفهم و بعد واق بزن. اگر سروکلۀ گرگ پیدا شود میبینی که زود میآیم به معرکه! اما این چوب تقتقیهایی که آدمها دارند، نه واقعاً من که نمیتوانم تحملشان کنم.»
- دورو که دماغش لای پاهایش بود جواب داد:
- «پیداست چوب تقتقی! ما تو دهات اسمشان را «نی قاتل» گذاشتیم. حتماً نمیدانی که توشان خالیست. بهت بگویم که هر وقت دیدی آدمی یکی از آنها را بهطرف پوزهات گرفته، بدان که دیگر به درد هیچی نمیخوری مگر به درد لاشخورها.» [۲]
از نویسندههایی که در نوشتن داستانهایش، به خصوص به آشناییزدایی نظر داشته است، بیژن نجدی است. در مجموعه داستان یوزپلنگانی که بان دویدهاند آشناییزدایی را در سطح زبانی و روایت در بیشتر داستانهایش به کار گرفته است. نمونههایی از داستان کوتاه سپرده به زمین [۲]
جمعه، پشت پنجره بود. با همان شباهت باورنکردنیاش به تمام جمعههای زمستان. یکی از سیمهای برق زیر سیاهی پرندهها، شکم کرده بود و بخاری هیزمی با صدای گنجشک میسوخت.
طاهر کنار سفره نشست و رادیو را روشن کرد(...با یازده درجه زیر صفر، سردترین نقطه کشور)، استکان چای را برداشت. ملیحه صورتش را به طرف پنجره برگرداند و گفت: " گوش کن، انگار بیرون خبری شده؟"
اتاق آنها، بالکنی رو به تنها خیابان سنگفرش دهکده داشت که صدای قطار هفتهای دو بار از آن بالا میآمد، از پنجره میگذشت و روی تکه شکستهای از گچبریهای سقف تمام میشد. روزهایی که طاهر دل و دماغ نداشت که روزنامههای قدیمی را بخواند و بوی کاغذ کهنه حالش را بههم می زد و ملیحه دست و دلش نمیرفت که از لای دندانهای مصنوعی آواز فراموش شدهای از "قمر" را بخواند، آنها به بالکن میرفتند تا به صدای قطاری که هرگز دیده نمیشد گوش کنند.
ـ با تو هستم طاهر، ببین چه خبره؟
طاهر استکان را روی سفره گذاشت و با دهان پر از نان و پنیر خیس به بالکن رفت. عده ای به طرف ته خیابان می دویدند.
ملیحه گفت: چی شده؟
این طرف و آن طرف شصت سالگی ش بود. لاغر. لب هایش خمیدگی گریه را داشت. دیگر نمی توانست آخرین بند انداختن صورتش را به یاد آورد.
طاهر گفت : نمی دانم.
ملیحه گفت: نکنه باز هم یه جسد؟.....حتما باز یه جسد پیدا کردن.
حتا اگر ملیحه نمی گفت( باز هم یه جسد...) آنها صبحانه را با به خاطر آوردن یک روز چسبنده تابستان می خوردند و به خاطر انتخاب یک اسم با هم بگو مگو می کردند. روزی که آفتاب از مرز خراسان گذشته، روی گنبد قابوس کمی ایستاده و از آن جا به دهکده آمده بود تا صبحی شیری رنگ را روی طناب رخت ملیحه پهن کند...
طاهر در رختخوابی پر از آفتاب یکشنبه با همان موسیقی هر روزهء صدای پای ملیحه از خواب بیدار شد. کم مانده بود که در چوبی با دست های ملیحه باز شود که شد. پیش از آنکه ملیحه نان را روی سفره پهن کند گفت: پاشو طاهر، پاشو.
طاهر گفت: چی شده؟
ملیحه گفت: توی نانوایی می گن یه جسد افتاده زیر پُل.
طاهر گفت: یه چی؟
ملیحه گفت: یه مرده...همه دارن میرن مرده تماشا، پاشو دیگه.
آنها پیاده به طرف پل رفتند. عده ای روی پل ایستاده بودند و پایین را نگاه می کردند. سر و صدای مردم کمتر از تعداد آنها بود. باد توت پزان به طرف درخت توت می رفت. چند پسر جوان روی لبه پل نشسته بودند و پاهایشان به طرف صدای آب، آویزان بود. ژاندارم ها دور یک جیپ حلقه زده بودند. تا ملیحه و طاهر به پل برسند آنها جسد را توی جیپ گذاشتند و رفتند. [۴]
نمونهای از آشناییزدایی در شعر
سهراب سپهری فراوان از این شگرد استفاده کرده است. به عنوان مثال می توان به ترکیباتی مثل هندسه ی دقیق اندوه یا سجود سبز محبت یا این قطعه اشاره کرد:
- خانه هاشان پر داوودی بود
- چشممان را بستیم
- دستشان را نرساندیم به سر شاخه ی هوش
- جیبشان را پر عادت کردیم[۵]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ میرصادقی، واژهنامهٔ هنر داستاننویسی.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ متنی برای ارجاعهای با نامراهنمای داستان
وارد نشده است - ↑ شفیعی کدکنی، رستاخیز کلمات.
- ↑ نجدی، یوزپلنگانی که با من دویدهاند.
- ↑ «آشنایی زدایی چیست؟». سایت واژیک.
منابع
- میرصادقی، جمال (۱۳۹۵). واژهنامهٔ هنر داستاننویسی. تهران: کتاب مهناز. شابک ۹۷۸۹۶۴۵۵۳۸۲۶۰.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا (۱۳۹۱). رستاخیز کلمات. تهران: سخن. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۷۲۶۲۶۳.
- ذوالقدر، میمنت (۱۳۸۶). واژهنامهٔ هنر شاعری. تهران: مهناز.
پیوند به بیرون
- «آشنایی زدایی چیست؟». واژیک.