خودکشی در ادبیات معاصر
« | بودن یا نبودن، این است پُرسمان: آیا والاتر است در واروم(ذهن و ضمیر) رنج بردن |
» |
ویلیام شکسپیر
خودکشی، به ویژه خودکشی یک نویسنده، چنان واقعهٔ منکوبکنندهای است و در کلیتش آنچنان مبهوتمان میکند که ما را از توجه به جزئیات و پیشینهٔ ماجرا بازمیدارد. آمادگیمان را برای توجیه دیگر اعمال نویسندگان فراموش میکنیم و به عبارات سحرآمیزی چون «الههٔ خونخوار» برای توصیف خودکشی متوسل میشویم. شاید بد نباشد که شیوهمان را عوض کنیم و ایدهٔ خودکشی را آنچنان که هست بپذیریم. حتی خودکشی نویسندگان هم به رغم همهٔ ظرفیتی که برای تقدیسشدن دارد، یک عمل انسانی است. خودکشی تنها تجسم یک انتخاب از میان چند آلترناتیو است و بر اساس همان انگیزههای انسانی صورت میگیرد که بر دیگر انتخابهایمان حکمفرماست؛ هر چند که ما در اینجا با انتخابی برای خاتمهبخشیدن به خود «انتخاب» روبرو باشیم.
بنا به نظریهٔ انطباق در روانکاوی، تمامی رفتارهای انسان سازگار هستند یا به بیان دقیقتر میتوانند از نقطهنظر کار ویژه(function)شان برای سازگاری با واقعیت مورد بررسی قرار بگیرند و خودکشی نیز از این قاعده مستثنی نیست. انسان از میان انتخابهای گوناگون دست به آن انتخابی میزند که احساس کند به بیشترین مطالبات واقعیت درونی و بیرونی، به مقتصدانهترین شکل پاسخ میگوید.
بسیاری از کسانی که در مورد خودکشی مطالعاتی انجام دادهاند، بهناچار برای توجیه خودکشی تنها به انگیزههای خارجی گوناگون متوسل شدهاند. برخی ادعا کردهاند که خود عمل خودکشی بهتنهایی منبع لذت است. مردن، اتحاد با مادری ازلی و یا رسیدن به «نیروانا»ست. بازگشت به رحم مادر، کشتن خود، کشتن یک دشمن درونفکنیشده است. خودکشی برونریزی خیالپروریهای ما دربارهٔ انتقام و اعمال قدرت بر کسانی است که پس از ما زنده میمانند. ما میمیریم و آنها دچار اندوه میشوند. برخی دیگر با تحلیل شیوهای که فرد با خودکشی از درد اجتناب میکند، انگیزههای خارجی دیگری برای آن یافتهاند. انسانی که تصمیم به کشتن خود میگیرد، این کار را برای اجتناب از مرگی دردناکتر بر اثر بیماری یا برای پایاندادن به ملال افسردگی و یا برای خاتمهبخشیدن به سرافکندگی خویش در برابر خودِ آرمانی، که برای احساس ارزش به آن وابسته است، انجام میدهد. مسلما کسانی که خودکشی میکنند، از یک احساس «بیچارگی» فرار میکنند. تنها میخواهند دست به کاری بزنند تا از «بیکنشی»، که برای بعضی از مرگ نیز بدتر است، خلاص شوند. اما به نظر میرسد برای آنکه درکی دقیقتر از خودکشی نزد هنرمندان داشته باشیم، لازم است که از درون به این پدیده نظر افکنیم و خودکشی هر نویسنده را پدیدهای منحصربهفرد در نظر بگیریم.[۲]
خاطرهنگاری
نسلی که ماییم
« | صبح امروز منوچهر تلفن کرد. گفت شاهرخ. گفتم صدات از ته چاه درمیآید. گفت آره. گفتم چی شده. –این «اسلام»(منظور اسلام کاظمیه است) دیشب کار خودش را تمام کرد، احمق! من گفتم نه! دیگر نه او توانست حرف بزند نه من. یک لحظه سکوت بود[...] گوشی را گذاشتیم. از فرط درماندگی و بیچارگی نسلی که ماییم گریهام گرفت. نادان، ناتوان و دستبسته، رها شده در این جنگل مولا: |
» |
یادداشت شاهرخ مسکوب به تاریخ ۶/۵/۱۹۹۷خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سالهای سیاه نویسندهٔ «سالهای سیاه»
«بهروز فربود» نویسندهای نسبتا گمنام بود که با موج خودکشیهای بعد از کودتا رفت. نعمت نیکنام در مجلهٔ نگین، شمارهٔ ششم آبانماه ۱۳۴۴ در رثای مرگش نوشت:
« | جوان بود. نویسنده بود. به طور کلی انسان خوبی بود، ولی نمیتوانست خوب زندگی کند. همیشه از مصائب و مفاسد اجتماع شکوه داشت و قیافهای شبیه مارگزیدهها پیدا کردهبود و بالاخره... خودکشی کرد. او که بود؟ بهروز فربود. کجا خودکشی کرد؟ اوه، خدا پدرت را بیامرزد. چهار ماه قبل جسدش را در سجاف خیابان مولوی پیدا کردند. خیابان مولوی کجاست؟ ای بابا مثل اینکه تو دیروز از فرنگ وارد شدهای، یکی از خیابانهای اصلی جنوب شهر است، همان خیابانی که خیل قاچاقچیان و افیونیهای شهر ما در آن بیش از سایر جاها سکنی دارند، همان خیابانی که قهوهخانههایش مملو از موجودات دردمند و پایبند مکفیات دماغی است، همان خیابانی که قهوهخانهٔ عباس تکیهاش معروف به «دانشگاه» است! |
» |
کند و کاوی در مفهوم خودکشی
خرد جمعی، خودکشی را شکلی از قتل میداند؛ خاتمهدادن عمدی به زندگی خود به میل خود و به دست خود. عدهای از اندیشمندان، خودکشی را به عنوان عملی مذموم و برهمزنندهٔ تعادل و موازنهٔ حیات اجتماعی بشر میدانند. عملی که به غریزهٔ بنیانی حیات، تجاوز میکند. در مقابل متفکران دیگری هستند که مخالف این نظرند.[۳]
«کارل مارکس» خودکشی را در نبود جایگزینی بهتر، افراطیترین پناهگاه در مقابل مصیبت زندگی خصوصی میداند. در نظرگاه «دورکیم» خودکشی عبارت است از هر نوع مرگی که نتیجهٔ مستقیم یا غیرمستقیم کردار مثبت یا منفی خود قربانی است که میدانسته است که میبایست چنان نتیجهای به بار آورد. در واقع خودکشی زمانی اتفاق میافتد که قربانی در لحظهای که عمل را مرتکب میشود تا به زندگیاش خاتمه دهد، با تمام وجود میداند که به طور طبیعی چه نتیجهای از آن به بار خواهد آمد. هم مارکس و هم دورکیم خودکشی را در جامعهٔ مدرن، بیشتر بر اساس شرایط اجتماعی مورد بحث قرار میدهند تا شرایط روانی.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دکتر «لینفورد ریس»، استاد دانشگاه و محقق انگلیسی، خودکشی را عمل آسیبرساندن به خود با قصد انهدام نفس معرفی میکند که ممکن است این قصد نامشخص و مبهم باشد. به زعم وی خودکشی و اقدام به خودکشی علامت است و بیماری محسوب نمیشود، لیکن رایجترین بیماری از نظر اقدام به خودکشی بیماری افسردگی است. ریس سه عامل زمینهٔ روانی، زمینهٔ اجتماعی و بحرانهای شخصی و اتفاقاتی که ایجاد فشارهای روانی میکند را عوامل اصلی اقدام به خودکشی معرفی مینماید.[۴]
در یک جمعبندی اولیه شاید بتوان خودکشی را فرار از وضعیت غیرقابل تحمل زندگی دانست. وضعیتی که شخص در آن «بیچاره» میشود و آگاهانه خودکشی را به عنوان تنها راه آسودگی و تنها چارهٔ «بیچارگی» انتخاب میکند. برای آشنایی با نظرگاههای مختلف در باب پدیدهٔ خودکشی به دیدگاه دو متفکر نظری میاندازیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آلبر کامو و تنها مسئلهٔ جدی فلسفه[۵]
از نظر «آلبر کامو»، خودکشی تنها مسئلهٔ فلسفی جدی است. پاسخ به این مسئله مشخص میکند که زندگی ارزش زیستن دارد یا نه. او اعتقاد دارد خودکشی همواره فقط در حد پدیدهای اجتماعی مطرح شده اما چنین کاری در سکوت قلب، خود را به مانند کاری سترگ مینماید. کامو اندیشیدن را سرآغاز «به تحلیل رفتن» میداند و از جامعهٔ مدرن به این خاطر که امکان زیادی برای درک این سرآغاز(که به مرگ خودخواسته میانجامد) ندارد، انتقاد میکند.
روزنامهها اغلب در بیان علت خودکشی از «غم پنهان» یا «بیماری درمانناپذیر» میگویند اما به نظر کامو، خود را کشتن به مثابهٔ نوعی اعتراف است: اعتراف به اینکه «زندگی به زحمتش نمیارزد»؛ اینکه «از زندگی عقب افتادهایم» یا «آن را نمیفهمیم». کسی که داوطلبانه مرگ را میگزیند، نشان میدهد که حتی به گونهای غریزی به فقدان دلیلی محکم برای زندگیکردن و بیهودگی رنج پی بردهاست؛ البته وابستگی انسان به زندگی همواره نیرومندتر از تمام بدبختیهای جهان بودهاست؛ شاید به این خاطر که داوری جسم، کارآتر از داوری جان است و جسم همیشه در برابر نیستی پا پس میکشد.
کامو از رهگذر این پرسش نگاهی به تفکرات فلاسفه، شاعران و نویسندگان میاندازد:
«مارتین هایدگر» هستی را همتراز «دلمشغولی» میداند و تنها واقعیت وجود را «نگرانی» معرفی میکند. اگر انسان در زرق و برق دنیای رنگارنگ پیرامون خود گم شدهباشد، این نگرانی، ترسی اندک و آنی است؛ اما همین ترس به تدریج تبدیل به دلنگرانی «موجود در هستی» میشود:
« | «دشواری به هنگامی است که انسان معمولی بکوشد دنیا را همتراز خود بداند و بدینسان سردرگمش کند؛ و هراس هنگامی است که روح به تماشای مرگ بنشیند». | » |
کامو در روند تجربههای «داستایوفسکی» محکوم به مرگ، رویدادهای روح خشمگین «نیچه»، نفرینهای «هملت» و اشرافیت تلخی که «ایبسن» توصیف میکند، چارهناپذیری جهان را میبیند که روح انسان را به سوی «عصیان» سوق میدهد. این عصیان از منظر کامو، کلید پاسخ به مسئلهٔ خودکشی است. پذیرش و درک پوچی جهان عصیان را ایجاد میکند و این خلاف راهی است که به خودکشی میانجامد. به نظر او، زندگی و انساندوستی ما را باید به اعتراض و عصیان بکشد و نه به سوی مرگ و تسلیم.
«سیزیف» شخصیتی اسطورهای است که تبلور پاسخ آلبر کامو به پرسش «بودن یا نبودن؟» است. سیزیف متوجه شده که دنیا عاری از معنا و لبریز از ستم و درد است، اما او به ظلم حاکم بر جهان گردن نمینهد:
خدایان، سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تختهسنگی را تا قلهٔ کوهی بغلتاند و از آنجا، آن تختهسنگ با تمامی وزن خود پائین می افتاد. خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام، تنبیهی دهشتناکتر از کار بیهوده و بی امید نیست...
آری، سیزیف مانند خود کامو «اهل نبرد» است.
خودکشی و آزادی از رنج در دیدگاه آرتور شوپنهاورخطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه[۶]
شوپنهاور به رغم آنکه به خودکشی توصیه نمیکند، اما آن را سزاوار سرزنش نیز نمیداند و از این واقعیت تاسف میخورد که خودکشی اغلب، نوعی جرم محسوب میشود؛ «در حالی که آشکارا چیزی در جهان وجود ندارد که هر کس چنان حق بیچون و چرایی بر آن داشته باشد که بر خودش و زندگیاش دارد». شوپنهاور معتقد است تنها ادیان توحیدیاند که خودکشی را جنایت به حساب میآورند در حالی که دلایلی منطقی برای آن ارائه نمیدهند. او در این مورد به ویژه با مسیحیت مخالف است؛ دینی که هستهٔ مرکزیاش این حقیقت است که رنج، غرض واقعی زندگی است. از این رو که خودکشی کوششی است برای آزادکردن خود از رنج، مسیحیت آن را برنمیتابد. شوپنهاور ردیهٔ «کانت» بر خودکشی به عنوان نقض امر مطلق را نمیپذیرد و در مقابل از اثر «هیوم» در باب خودکشی ستایش میکند که دلایل ضعیف ادیان علیه این فعل را به خوبی رد میکند.
شوپنهاور بر این باور است که نفی «خواهش زیستن» به هیچ روی به معنای نابودی نیست بلکه صرفا همان عمل نخواستن است. انسان در منظر شوپنهاور، ذاتا متشکل از ارادهٔ معطوف به زندگی است؛ جهد و کوششی کور و بیامان که سرنوشت انسان را با ناکامروایی، دلسردی و سرخوردگی عجین میکند. به این ترتیب:
«رنج، ذاتی زندگی است و لذا از بیرون بر ما روان نمیشود.»
این منظر به این معناست که حتی دست یافتن به اهدافی که مطلوب ماست، هرگز کوشش و رنج را یکسره متوقف نمیکند؛ عنقریب برای غایات دیگری خواهیم کوشید و بیشتر رنج خواهیم برد. این رنج همیشگی، زندگی انسانی را چنان تیرهروز میکند که خودکشی به مثابهٔ یک راه رهایی مطرح میشود. اما یک عامل قویتر از میل به خودکشی هم وجود دارد: ترس از مرگ. البته او این ترس را به دلایلی، غیرعقلانی میداند.
حال اگر لازم نیست از مرگ بترسیم، آیا میتوانیم برای گریختن از رنج ارادهٔ معطوف به زندگی خود را بکشیم؟
شوپنهاور در اینجا بر این عقیده است که خودکشی از هدف خود بازمیماند، یعنی نمیتواند شخص را از رنج ارادهورزی نجات دهد. او تمایزی بین «من فردی» و «سرشت طبیعی راستین» شخص برقرار میکند و ادعا میکند که سرشت طبیعی راستین افراد نمیتواند از وجودداشتن دست بکشد هر چند که من فردی آنها بمیرد. تا اینجا شوپنهاور اثبات میکند که امکان آزادی از رنج وجود ندارد؛ اما او در مورد پدیدهٔ خودکشی یک گام فراتر مینهد. خودکشی برای او، مصداقی از ارادهٔ معطوف به زندگی است که علیه خود عمل میکند. به این صورت خودکشی تناقضی صریح است که به جای براندازی اراده، فقط در براندازی فنومن فردی موفق است. در واقع با خودکشی، آگاهی فردی برمیافتد اما منبع رنج، که در دیدگاه شوپنهاور اراده است، هنوز پابرجاست.
سرانجام میتوان گفت شوپنهاور به صراحت میگوید شخص، حق فردی دارد که برای رسیدن به آزادی از رنج، مرتکب خودکشی شود و حتی او میپذیرد که میتواند بفهمد چرا شخص به چنین کاری اقدام میکند، اما سپس امکان تحقق این آزادی را انکار میکند:
«هرکه با وبالهای زندگی آزرده شود، هر که به زندگی عشق بورزد و آن را تایید کند، اما از عذابهای آن بیزار باشد و به ویژه دیگر نتواند سرنوشت سختی که بر او فرود آمده را تاب آورد، نمیتواند با مرگ، به رهایی امید داشته باشد و نمیتواند خودش را با خودکشی حفظ کند.»
تاریخچهای از خودکشی در ادبیات معاصر
در این سالشمارها به تمامی ادیبانی که به اختیار خود مرگ را برگزیدهاند، اشاره نشدهاست؛ اما سعی کردهایم فهرستی مختصر از این رفتگان فراهم کنیم.
سالشماری از مرگ خودخواسته در میان شاعران و نویسندگان ایرانی
- ۱۹ فروردین ۱۳۳۰: صادق هدایت، داستاننویس، مترجم و نقاش پیشرو، به گاز پناه برد و از زندگی گریخت. جسد او را در کف آشپزخانهٔ آپارتمانش در پاریس یافتند.[۷]
- ۷ آبان ۱۳۳۸: چنگیز مشیری، نویسنده و منتقد موسیقی، در یکی از بیابانهای منطقهٔ الهیه با شلیک گلولهای با زندگی وداع گفت.[۸]
- ۱۳۴۲: مسعود شادبهر شاعر شیرازی، هنگام مرخصی در دوران سربازی، در خانهٔ خواهرش در کرمانشاه خودکشی کرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- ۱۳۴۴: بهروز فربود، نویسندهٔ سلسله مقالههای «سالهای سیاه» و کارمند سفارت ایران در فرانسه، در بازگشت به ایران با خوردن ۱۲ قرص به زندگیش خاتمه داد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- ۱۳۵۸: هوشنگ بادیهنشین، شاعر خوشقریحه، روزی از قهوهخانهٔ روبروی کافه فیروز بیرون آمد، درختی را بغل کرد و مُرد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
- ۸ خرداد ۱۳۶۷: عباس نعلبندیان، نمایشنامهنویس، داستاننویس و مترجم، بعد از زندانیشدن و بیکاری، با خوردن تعداد زیادی قرص با زندگی وداع گفت.[۹]
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵: تعدادی از ساکنان روستای «جواهرده» رامسر، در جنگل جسد غزاله علیزاده، رماننویس و داستاننویس و خالق «خانهٔ ادریسیها» را یافتند که خود را از درختی حلقآویز کرده بود.[۱۰]
- ۱۵ اردیبهشت ۱۳۷۶: اسلام کاظمیه، داستاننویس، فعال سیاسی و روزنامهنگار تبعیدی، در پاریس، ابتدا مقدار زیادی سم و الکل خورد و بعد با کیسهٔ پلاستیکی خود را خفه کرد.[۱۱]
- ۱ تیر ۱۳۷۶: ابراهیم منصفی، شاعر، خنیاگر، نویسنده و بازیگر هرمزگانی که در جنوب با عنوان «نیمای هرمزگان» و لقب «رامی» مشهور است، خودخواسته به آغوش مرگ شتافت.[۱۲]
- ۲۶ شهریور ۱۳۸۱: حسن هنرمندی، شاعر، پژوهشگر، مترجم و منتقد ادبی که ترجمهها و آثارش، از نخستین کوششهای ادبیات تطبیقی در ایران بود، در پاریس، با خوردن چند قرص خوابآور و کنیاک خودکشی کرد.
- ۲۷ اسفند ۱۳۸۸: منصور خاکسار، شاعر، نویسنده و فعال سیاسی، در آمریکا در سن ۷۱ سالگی به زندگی خود پایان داد.[۱۳]
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۸: مرتضی کلانتریان، حقوقدان و مترجم آثاری چون «قرارداد اجتماعی» از ژان ژاک روسو، «وجدان زنو» اثر ایتالو اسووو و «دیدار به قیامت» از پیير لومتر، از پنجرهٔ اتاقش به پایین پرت شد. گمانهها در مورد خودکشی کلانتریان فراوان است اما فرزندش، این ادعا را تکذیب کردهاست.[۱۴]
سالشماری از مرگ خودخواسته در میان شاعران و نویسندگان خارجی[۱۵]
- ۲۸ دسامبر ۱۹۲۵: جسد سرگئی یِسِنین، از محبوبترین شاعران روسیه در قرن بیستم، در اتاقی در هتل Angleterre سنپترزبورگ پیدا شد. او رگ مچ دست خود را زده، آخرین شعر خود را با خونش بر دیوار اتاق نوشته بود و بعد خود را دار زدهبود.
- ۲۴ جولای ۱۹۲۷: رینوسوکه آکوتاگاوا، پدر داستان کوتاه ژاپنی، با مصرف باربیتال، خودکشی کرد.
- ۱۴ آوریل ۱۹۳۰: ولادیمیر مایاکوفسکی، شاعر، نمایشنامهنویس و بازیگر روسی که از نوابغ هنری و افراد مطرح جنبش فوتوریسم روسیه به شمار میرفت، در آستانهٔ ۳۷ سالگی با شلیک گلوله به زندگیش خاتمه داد.
- ۵ دسامبر ۱۹۳۱: ویچل لیندسی، شاعر آمریکایی و پایهگذار شعر آوازی مدرن، در حالی که از لحاظ مالی و سلامتی در مضیقه بود، یک بطری شوینده را مانند جام زهری سر کشید و خودکشی کرد.
- ۲۷ آوریل ۱۹۳۲: هارت کرین، شاعر آمریکایی و از پیشروان شعر مدرن، در سفری دریایی در حالی که به شدت مست بود، از عرشهٔ کشتی به داخل خلیج مکزیک پرید و زندگیش را تمام کرد.
- ۲۹ ژانویه ۱۹۳۳: سارا تیسدیل، شاعر آمریکایی دو سال بعد از خودکشی ویچل لیندسی(که تیسدیل او را رها کرده بود تا با یک تاجر ثروتمند ازدواج کند)، با مصرف مقدار زیادی قرص خواب، خودکشی کرد.
- ۲۶ سپتامبر ۱۹۴۰: والتر بنیامین، فیلسوف زیباییشناس و منتقد ادبی آلمانی و از اعضای مکتب فرانکفورت، در جریان مهاجرت خود به آمریکا طی جنگ جهانی، وقتی پلیس اسپانیا به آنها اعلام کرد که فردا به فرانسه بازگردانده میشوند، با مصرف مورفین خودکشی کرد. البته مرگ او مشکوک بود و فرضیات دیگری هم در مورد مرگ بنیامین وجود دارد.
- ۲۸ مارس ۱۹۴۱: ویرجینیا وولف، از مهمترین نویسندگان مدرنیست قرن بیستم و خالق رمان «خانم دَلُوِی»، با جیبهای پر از سنگ به رودخانهٔ «اوز» رفت و خود را غرق کرد. جسد او در هجدهم آپریل پیدا شد.
- ۲۲ فوریه ۱۹۴۲: اشتفان تسوایگ، رماننویس، نمایشنامهنویس، روزنامهنگار و زندگینامهنویس اتریشی که در پی اتفاقات جنگ جهانی، ناچار به برزیل رفته بود، به همراه همسرش با مصرف باربیتورات به زندگی خود پایان داد.
- ۲۷ آگوست ۱۹۵۱: چِزاره پاوِزه، رماننویس، شاعر، منتقد ادبی و مترجم ایتالیایی که از چهرههای درجهٔ اول ادبیات قرن بیستم ایتالیاست، چند ماه بعد از انتشار «ماه و آتش»، که انگار خداحافظیاش بود، در مسافرخانهای در تورینو خودکشی کرد.[۱۶]
- ۴ نوامبر ۱۹۵۴: استیگ داگرمن، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار سوئدی که از چهرههای مطرح ادبیات بعد از جنگ جهانی در سوئد بود، بعد از چند بار اقدام ناموفق، بالاخره در سیویک سالگی خودکشی کرد.
- ۲ جولای ۱۹۶۱: ارنست همینگوی، برندهٔ نوبل ادبیات و خالق «پیرمرد و دریا»، با شاتگان مورد علاقهاش، به زندگی خود پایان داد.
- ۱۱ فوریه ۱۹۶۳: سیلویا پلات، شاعر مطرح، رماننویس و نویسندهٔ داستان کوتاه آمریکایی، بعد از چند دوره افسردگی، با گاز اجاق آشپزخانهاش خود را خفه کرد.
- ۲۶ مارس ۱۹۶۹: جان کندی تول، رماننویس آمریکایی، بعد از اینکه هیچ ناشری قبول نکرد رمانش «اتحادیهٔ ابلهان» را چاپ کند، در ۳۱ سالگی خود را کشت.
- ۱۵ مارس ۱۹۷۰: آرتور آداموف، نمایشنامهنویس ارمنی-فرانسوی و از چهرههای مطرح در تئاتر ابزورد، با مصرف بیش از اندازهٔ باربیتورات، به زندگی خود پایان داد. مرگ او را خودکشی تصادفی دانستهاند.
- ۲۰ آوریل ۱۹۷۰: پل سلان، شاعر رومانیایی و از بزرگترین شاعران آلمانیزبان قرن بیستم، از روی پل میرابو در پاریس به داخل رودخانهٔ سن پرید و زندگیش را پایان داد. جسد او در اوایل ماه مه پیدا شد.
- ۲۵ نوامبر ۱۹۷۰: یوکیو میشیما، نویسنده، شاعر، نمایشنامهنویس، بازیگر و کارگردان نامدار ژاپنی، در ۴۵ سالگی بعد از تلاش برای کودتا در فرماندهی نیروهای دفاع از خود ژاپن، که ناموفق بود، به شیوهٔ سنتی ساموراییهای ژاپن، با دریدن شکم، خودکشی(هاراکیری) کرد.
- ۱۶ آوریل ۱۹۷۲: یاسوناری کاواباتا، رماننویس و نویسندهٔ داستان کوتاه ژاپنی که اولین ژاپنی برندهٔ جایزهٔ نوبل بود، با گاز به زندگی خود خاتمه داد. عدهای مرگ او را تصادفی میدانند؛ اما به نظر میرسد ابتلا به پارکینسون و ضربهای که از خودکشی دوستش، یوکیو میشیما، خورده بود، انگیزههای او در این کار باشند.
- ۴ اکتبر ۱۹۷۴: ان سکستون، از پیشروان جنبش شعر اعتراف آمریکا، به شیوهای تقریبا شبیه دوستش سیلویا پلات، با گاز اتومبیل نفسکشیدنش را پایان بخشید.
- ۲ دسامبر ۱۹۸۰: رومن گاری، رماننویس، فیلمنامهنویس، کارگردان و دیپلمات فرانسوی و خالق «خداحافظ گری کوپر»، با شلیک گلوله به زندگی خود پایان داد.
- ۱ مارس ۱۹۸۳: آرتور کوستلر، داستاننویس، وقایعنگار و روزنامهنگار مجاری-انگلیسی، و همسرش در خانهٔ شخصی خود، با مصرف قرص به زندگی خود پایان بخشیدند.
- ۱۶ سپتامبر ۱۹۸۴: ریچارد براتیگان، رماننویس، شاعر و نویسندهٔ داستان کوتاه آمریکایی و خالق «صید قزلآلا در آمریکا»، با شلیک گلولهٔ تفنگ شکاری به زندگی خود پایان داد.
- ۷ دسامبر ۱۹۹۰: رینالدو آرناس، شاعر و داستاننویس کوبایی و منتقد فیدل کاسترو، در نیویورک آمریکا با مصرف الکل و دارو خودکشی کرد.
- ۳ مه ۱۹۹۱: یرژی کوشینسکی، رماننویس لهستانی-آمریکایی در حالی که از بیماری قلبی رنج میبرد و مدتی بود روزنامهنگاران به او اتهام سرقت ادبی میزدند، بعد از مصرف مقدار زیادی الکل و مواد مهلک با کشیدن یک کیسهٔ پلاستیکی به دور سرش، خود را خفه کرد.
- ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۸: دیوید فاستر والاس، نویسندهٔ رمان و داستاننویس آمریکایی و خالق رمان «شوخی نامتناهی»، خود را حلقآویز کرد.[۱۷]
یادی از گمشدگان در غبار
حسن هنرمندی
نوشتههایی دربارهٔ خودکشی دارد. در یک جا خودکشی را «رهآورد مسموم غرب» میداند و معتقد است در هیچ یک از شیوههای فکری شرق میانه، خاصه ایران، خودکشی به عنوان تنها یا بهترین راه پیشنهاد نشدهاست.[۱۸] اثری دارد با این عنوان:
خودکشی(بررسی شاعرانهٔ مسئله از روبرو و کوششی برای بیهوده جلوهدادن به آن)
اما در میان این نوشتهها، یادداشتی مفصل که به یاد صادق هدایت در پاریس به سال ۱۳۳۰ نوشته و ۲۰ سال بعد چاپ کرده جالب توجه است. داستانگونهای که بیشتر احوالات خود او را بازمیتاباند. شاعری خوب و مترجمی پیشرو که در غربت پاریس، پنجاه سال بعد از این یادداشت خودکشی میکند، حسن هنرمندی است:
« | تقریبا همهٔ کسانی که از نزدیک با افکار و احوال من آشنایی داشتند حدس میزدند که من یک روز خودکشی خواهم کرد. من هم دیشب بیسروصدا خودم را کشتم و از فشار جزر و مد مشتی آرزوهای توسریخورده، توهین و تحقیر هموطن و بیگانه خلاص شدم. هنوز کسی از خودکشی من باخبر نشدهاست. حتی آخرین رفیقی که خیال میکردم بیش از دیگران با زیر و بم ساز روح بیآرام من آشناست، از یک هفتهٔ پیش دیگر به سراغ من نیامدهاست زیرا به او گفته بودم بیش از این حاضر نیستم شرح رنجهای معمولی و مبتذل مثلا کشمکشها و قهر و ناز او را با یک دختر پیشپاافتاده، هر روز و هر شب بشنوم. او رفته و با یکی دیگر از ایرانیها درد دل کرده بود و با هم نتیجه گرفته بودند که من «آنرمال» هستم وگرنه اوکه مرا، آن هم به خاطر من و نه به خاطر خودش، دوست میدارد چرا نباید با شرح بدبختیهای روزانهاش زخمهای مرا تازه کند و مرا به یاد خاطرات مردهام بیندازد: خاطراتی که یک عمر کوتاه یا در واقع مدت ده سال، هر سال و هر ماه با عناوین عوضی ولی با همان خواص اولیه، صحنههای رنگارنگی در برابر خیالم نشان دادند و زندگانی سیاه درونی مرا به وجود آوردند. ولی خبر این خودکشی تقریبا نزد همه بیاهمیت تلقی خواهد شدچون از مدتی پیش انتظارش را داشتند منتها از تاریخ وقوعش بیخبر بودند. |
» |
ردپای خودکشی در ادبیات معاصر
«قریبالوقوع»: بهرام صادقی
چرا میخواهم خودکشی کنم؟ تو باید حدس بزنی، من نمیدانم تردید است یا ترسی که از روبروشدن با واقعیات دارم. من غوطهور شدهام، اما نه به این سادگی-در کثافتبارترین انواع آن چیزها که مفهوم حقیقیاش فساد است. فساد؟ ولی به درستی نمیدانم آن چیست که مرا به سوی سقوط-اگر بتوان گفت-یا فساد-اگر این کلمه بتواند بهخوبی بیانکننده باشد-میکشاند. در عین حال برایم عجیب و ناگوار نیست که به سوی سقوط و فساد کشیده میشوم... من دیگر از میان رفتهام و تو اگر بیماری روحی نامعلومی نداشتی بهتر میفهمیدی... من در شبهای تاریک و دراز زمستان، در کوچههای خلوتی که هروئین میکشند، در میخانهها، در دخمههای پنهانی و اسرارآمیزی که شیره میکشند، در بستر زنهایی که تا آن حد دلسنگ شدهاند که دلشان به حالت میسوزد از میان رفتهام.[۲۰]
سفر شب: بهمن شعلهور
«هومر» شخصیت اول این رمان و دوستانش در نهایت افسردگی و سرخوردگی و بیهودگی به سر میبرند. بخشی از روایت، برگرفته از زندگی دانشجویان دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران در دوران بعد از کودتاست و «ارژنگ»، چنگیز مشیری را تداعی میکند:
« | ارژنگ با لبخند گفت «میرم سر یک تپه میشینم، تفنگ شکاریم رو میذارم روی شقیقهم، و هر دوتا لوله رو با هم خالی میکنم.» ما همه ارژنگ را نگاه کردیم. هیچ وقت شوخی نبود و برای همین هم همه ترسیدیم. ارژنگ هیچ وقت صحبت از رفتن به اروپا و آمریکا نمیکرد. خیال نداشت فلسفه یا ادبیات بخواند و آدمی هم نبود که توی یک مطب پایین شهر بنشیند و چشمش به دست مردمی باشد که گلیمهای خانهشان را گرو گذاشته بودند تا خرج دوا و دکتر بچههایشان کنند. پیانو خوب میزد و بهتر از آنچه که میزد تئوری موسیقی میدانست. دو سه تا کتاب نوشته بود و بعد از کلی پیش این ناشر و آن ناشر رفتن فقط آنقدر گیرش آمده بود که جبران کاغذ و مدادهایی را که مصرف کرده بود و کفشی را که پاره کرده بود بکند... اتفاقی که باید بیفتد افتاد. ارژنگ طلسم را شکست. رفت سر تپهٔ الهیه نشست، تفنگ شکاری پدرش را روی شقیقهاش گذاشت و همانطوریکه به ما گفته بود، هر دوتا لوله را با هم خالی کرد.[۲۱] |
» |
مرگنامهها
به قول بیهقی: خپه سازم...
اسلام کاظمیه قبل از وداع با این دنیا در بخشی از یادداشتهای دهصفحهای خود اینگونه مینویسد:
«رفتیم و دل شما را شکستیم...
چون ممکن است کار این کثافتکاری(اختیاری-اجباری) بنده به مقامات قضایی بکشد برای آسانشدن کارها چند کلمه مهملات بالا را به فرانسه نوشتم تا کارشان راحتتر شود (سفارشهایی در مورد نوشتهها و وسایل و بدهیهایش میکند) (میبینید که در این لحظهها هم به فکر راضیکردن غریزهٔ بیصاحابموندهٔ بقا هستم. خندهدار است، نیست؟). دیگر ناگفته نگذارم. در این لحظهٔ مسموم تنها آرزویی که به دلم ماند اینکه دلم میخواست در مملکت خودم بمیرم. عجیب است که آنقدر آن خرابشده را دوست دارم و به مجموعهٔ تاریخ، فرهنگ و مردمی که در آن واحد جغرافیایی هستند، همیشه عاشقانه و با احساسات بیش از عقل علاقه داشتهام و دارم.
زندگی = ناراحت و بیاختیار خود به دنیا آمدن – یک عمر بیاختیار خود دویدن از مرگ ترسیدن و بیاختیار و میل خود رفتن.
حالا من دارم دستکم سومی را به اختیار خود انجام میدهم و به جای ترس از آن به ریشش میخندم. مقداری سم در حدود یک ساعت پیش خوردم. با شراب متوسط، که کاش خوبش را خریده بودم. امروز ظهر هم بر خلاف پرهیز پزشکی در رستوران مقبول «فرانسوا کوپه» همراه کسی که مرا دوست میداشت و جورم را میکشید و دوستش میداشتم آخرین ناهار را خوردم، تظاهر به پرهیز پزشکی کردم، فکر میکردم نکند باهوش عزیزی بو ببرد. اما شب عاقبت فکر کردم(از زندگی لذت ببرم Merde alord!) بعد از ۹ ماه پرهیز به غذای قراضه نمک مفصلی زدم که از بینمک خوردن بدم میآمد. شراب را(یک بطرگذاشتم) سم اثر کرده ولی پیداست کاری نیست. اما اختراع دیگری هم برخاستم و کردم. دنیا را چه دیدی... باید به وسیلهٔ موثرتری هم دست زد.-۵ دقیقه فاصله- اختراع کامل شد، کیسهٔ پلاستیکی و خفگی. حافظ را هم باز کردم. آمد! «یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش» الخ. حالا یک سیگار که نه ماه ذخیره داشتم روشن کنم و از ترس اینکه سم بیوکآقا کاری نباشد خودم را خفه کنم یا به قول بیهقی «خپه سازم»...
.............آگهی-اعلان-اخطار
احمقانه و طبق عادت(و خندهدار) که آثار اولین سیگار بعد از هشت ماه ترک را معدوم کردم به این امید که کار آرام آرام تمام میشود و لازم به زحمت و دردکشیدن(خپهکردن) نمیکشد، ولی الان که ساعت شش صبح است هنوز بیدارم و شنگول. به اهل تریاک بگویید آنچه به آنها میفروشند مصنوعی است و خودشان را گول میزنند.
متاسفانه راحت نفس میکشم و ساعتها فیلم قشنگ و آرامبخش طبیعت و شکار که خیلی دوستداشتم تماشا کردهام.
............. دنبالهٔ آخرین پرنفسیها
باز هم از همهٔ آنها که زحمتتان دادم و احوالتان را پریشان کردم عذر میخواهم موفقیت همهتان را آرزومندم.
تا هوا به کلی روشن نشده و وقت نگذشته دست به کار شوم که بالاخره اینجا هم شکست خوردم. کار تمیز از آب درنیامد و کثافتکاری شد.
ببخشید
ساعت ۷:۴۰ صبح ششم آوریل»
یادداشت شاهرخ مسکوب: ماه مه را با آوریل اشتباه کرده. در اینجا «اسلام» یک ماه زودتر خودش را میکشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
زمانی که میریزد آرام، غم...
مسعود شادبهر در آبادان به لطف دوستی با «حسن پستا» به جمع نویسندگان جوان پیوست. بعد به تهران آمد و به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی، در شرکت خزر استخدام شد. اواخر که وضع مالیاش بد شدهبود، با تیغ تریاک را میتراشید و میخورد و بعد رویش یک لیوان مشروب. به همین خاطر در بین دوستانش به «مسعود خراط» معروف شدهبود. هنگام خودکشی در خانهٔ خواهرش، روی یک تکه روزنامه نوشت:
من هرچه کردم مثل آدم زندگی کنم نشد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
محض رفع ابهام
وقتی جنازهٔ خونین «چنگیز مشیری» را یافتند، یک نامه، پروانهٔ اسلحهٔ کالیبر ۱۲ ساچمهزنی، کلید، شانه و یک دستمال به همراه داشت. گردنبند طلای «و ان یکاد»ی هم در گردنش بود. نامهای که مشیری نوشته بود، حاوی پیامی مهم و تاریخی بود. مانیفستی از خودکشیهای دههٔ ۳۰ و ۴۰:
« | محض توضیح و رفع هرگونه ابهامی نوشتهشد. من به امید کسب یک آرامش مطلق به میل و ارادهٔ خود و در کمال دانستگی بدون هیچ دلیل خاصی مهم یا غیرمهم به دست خویش رشتهٔ حیاتم را قطع میکنم و به عنوان آخرین خواسته تمنا میکنم چنانچه لطفی به من دارید انگیزهٔ این حادثهٔ جزئی را در یکی یا همهٔ مسائل عشقی-اخلاقی-ناموسی-مادی-عاطفی-درسی-معنوی-روحی و غیره جستجو نکنید گو اینکه برایم تفاوتی نمیکند چون من خیلی ساده و رک نوشتم که این کار علت بهخصوصی نداشته اما در این که دیوانه یا بیمار روحیم نپندارید کاملا مختارید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
منبعشناسی
پانویس
- ↑ شیکسپیر، سوگنمایش هملت شاهپور دانمارک، ۱۶۶ و ۱۶۷.
- ↑ هالند. «خودکشی نویسندگان». کارنامه، ش. ۳۴، ۱تا۴.
- ↑ عطاءالهی. «خودکشی Suicide». حافظ، ش. ۱۰۶، ۶۴تا۶۶.
- ↑ جمشیدی، خودکشی صادق هدایت، ۳۳۵و۳۳۶.
- ↑ کامو، اسطورهٔ سیزیف، ۵تا۸۶.
- ↑ تروگان. «خودکشی به مثابهٔ آزادی از رنج در جهان به مثابهٔ اراده و برابرنهاد شوپنهاور». هفت آسمان، ش. ۶۷و۶۸، ۱۳۱تا۱۴۴.
- ↑ هدایت. «پنجاهمین سالروز خودکشی صادق هدایت». بخارا، ش. ۱۷، ۲۸۶تا۲۹۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۴۱تا۵۸.
- ↑ «یادی از عباس نعلبندیان؛ راوی روایتهای متروک».
- ↑ «غزاله علیزاده».
- ↑ مسکوب، روزها در راه، ۷۱۹تا۷۲۴.
- ↑ «زندگینامهٔ ابراهیم منصفی».
- ↑ «منصور خاکسار».
- ↑ «خودکشی مرتضی کلانتریان».
- ↑ «Writers who commited suicide».
- ↑ پاوزه، روستاهای تو، ۶.
- ↑ «خودکشی دیوید فاستر والاس».
- ↑ هنرمندی، دفتر اندیشههای خام + دفتر شعرهای آسان(پادزهری برای اندیشههای نورس)، ۲۰.
- ↑ هنرمندی، دفتر اندیشههای خام + دفتر شعرهای آسان(پادزهری برای اندیشههای نورس)، ۷۵تا۷۹.
- ↑ صادقی، سنگر و قمقمههای خالی، ۲۰۲و ۲۰۳.
- ↑ شعلهور، سفر شب، ۱۹۵ و ۱۹۶.
منابع
- شیکسپیر، ویلیام (۱۳۸۵). سوگنمایش هملت شاهپور دانمارک. ترجمهٔ میرشمسالدین ادیب سلطانی. نگاه.
- هدایت، جهانگیر. «پنجاهمین سالروز خودکشی صادق هدایت». بخارا، ش. ۱۷ (فروردین ۱۳۸۰).
- اصلانی، محمدرضا (۱۳۸۴). بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا (یادداشتهای پراکنده و...). نیلوفر.
- مسکوب، شاهرخ (۱۳۷۹). روزها در راه. خاوران پاریس.
- کامو، آلبر (۱۳۹۷). اسطورهٔ سیزیف. ترجمهٔ محمود سلطانیه. جامی.
- علیاصغر، عطاءالهی. «خودکشی Suicide». حافظ، ش. ۱۰۶ (مهر ۱۳۹۲).
- جمشیدی، اسماعیل (۱۳۷۶). خودکشی صادق هدایت. زرین.
- شوپنهاور، آرتور. «در تایید و نفی خواهش زیستن». ارغنون. ترجمهٔ خشایار دیهیمی، ش. ۲۶و۲۷ (بهار و تابستان ۱۳۸۴).
- تروگان، کریستوفر رولاند. «خودکشی به مثابهٔ آزادی از رنج در جهان به مثابهٔ اراده و برابرنهاد شوپنهاور». هفت آسمان. ترجمهٔ محسن اکبری، ش. ۶۷و۶۸ (پاییز ۱۳۹۴).
- پاوزه، چزاره (۱۳۵۳). روستاهای تو. ترجمهٔ بهمن محصص. امیرکبیر.
- هالند، نورمن. «خودکشی نویسندگان». کارنامه. ترجمهٔ نیما ملکمحمدی، ش. ۳۴ (اردیبهشت ۱۳۸۲).
- صادقی، بهرام (۱۳۸۰). سنگر و قمقمههای خالی. کتاب زمان.
- شعلهور، بهمن (۱۳۴۵). سفر شب. کتاب خوشه.
- هنرمندی، حسن (۱۳۵۱). دفتر اندیشههای خام + دفتر شعرهای آسان(پادزهری برای اندیشههای نورس). آوا.
پیوند به بیرون
- «یادی از عباس نعلبندیان؛ راوی روایتهای متروک». بی بی سی فارسی. بازبینیشده در ۷شهریور۱۳۹۸.
- «غزاله علیزاده». پرشین وی. بازبینیشده در ۷شهریور۱۳۹۸.
- «زندگینامهٔ ابراهیم منصفی». وبسایت رسمی ابراهیم منصفی. بازبینیشده در ۷شهریور۱۳۹۸.
- «منصور خاکسار». رادیو زمانه. بازبینیشده در ۷شهریور۱۳۹۸.
- «خودکشی مرتضی کلانتریان». آفتاب نیوز. بازبینیشده در ۷شهریور۱۳۹۸.
- «خودکشی دیوید فاستر والاس». فارس نیوز. بازبینیشده در ۷شهریور۱۳۹۸.
- «Writers who commited suicide». Encyclopedia Britannica. بازبینیشده در ۷شهریور۱۳۹۸.