جواد محقق
جواد محقق | |
---|---|
نام اصلی | محمدجواد محقق همدانی |
زمینهٔ کاری | شعر، داستان (بزرگسالان و نوجوانان) و روزنامهنگاری |
زادروز | ۱۳۳۳ |
محل زندگی | همدان، کراچی، آنکارا و تهران |
لقب | آتش |
بنیانگذار | بنیانگذار انجمن ادبی میلاد در سال۱۳۵۹ و گاهنامۀ میلاد |
سالهای نویسندگی | از دهه پنجاه |
سبک نوشتاری | واقعگرایی در حوزهٔ شعر و داستان کودک و نوجوان و بزرگسال، در قالبها و شیوههای نیمایی، غزل، سپید |
کتابها | هم سرو هم صنوبر، باران بهانه بود، در کوچههای کرایوا |
تخلص | آتش |
فرزندان | سجاد و حامد |
مدرک تحصیلی | درجهٔ یک دکتری |
دانشگاه | تربیت معلم |
دلیل سرشناسی | شعر و داستان نوجوانان، سردبیری مجلات رشد، انجمن و گاهنامهٔ میلاد و... |
اثرپذیرفته از | در شعر از نیما یوشیج و شعر انقلاب |
جواد محقق شاعر و نویسندهٔ دو حوزهٔ بزرگسال و نوجوان، از نسل اول انقلاب است. وی سالها در مدارس داخل و خارج از کشور، تدریس کرد سپس بهدلیل تجربهٔ معلمی و سابقهٔ فعالیتهای فرهنگی و مطبوعاتی، به سردبیری ماهنامهٔ رشد معلم انتخاب شد و طی ۱۳ سال، بیش از ۱۱۰ شمارهٔ آن را منتشر کرد.[۱]
جواد محقق کمتر شعر و داستان مینویسد؛ اما در حمایت و پشتیبانی از ادبیات، بهویژه ادبیات آیینی و انقلابی، ید طولایی دارد. محقق در سرودن شعر نیمایی، سلامت زبانی را با زبانی ساده پاسداری میکند و در پالایش اشعار کلاسیک نیز موفق است.[۲]
جواد محقق رسالت و اصالت کار نیما را نیز خوب شناخته و در کنار استقلال نسبی زبانی شعرش، به ساختار و فرم اشعار نیمای ظریف و شکیل و جاافتاده نیز رسیده است؛ شاعری که قافیهبندیهایش در شعر نیمایی طبیعی مینشیند و از این راه به هارمونی و موسیقی اثر بسیار کمک میکند.
شعر محقق بیشتر ستایش و توصیف است؛ توصیفهایی که چندان هم اهل کشف و مکاشفه و معناگشایی نیست؛ اما در سادگیِ خود فرهیخته است.
بازگشت به کودکی در شعرهایی محقق نیز کاری هنرمندان و عامل استحاله و صیقلخوردگی است؛ بیدار باشی که کودکِ درون را از کدرشدن دور و به درخشندگی و زلالی نزدیک میکند.[۳]
شاید تعهد و پیام مهمترین ویژگی آثار جواد محقق باشد. در کتابها و اشعاری که جواد محقق برای کودکان و نوجوانان نوشته، بدون استثنا پیام یا نکتهٔ دینی، اخلاقی یا دستِکم تربیتی نهفته است و این موضوع نشأتگرفته از شخصیت و مشی اوست. درواقع، تعهدی که محقق به انسانیت دارد باعث شده در همهٔ آثارش با نگاهی دغدغهمند، موضوعی خاص و هدفی را در مسیر اعتلای اخلاق و تقید درنظر بگیرد.[۴]
از میان یادها
خروج دستهجمعی از حوزه
با تعجّب پرسید: «شما از کجا خبر دارید؟»
- گفتم: «خیلی نگران نشوید، من هم از بچّههای حوزهام، یکسالی خارج از کشورم.»
- گفت: «مسئلهٔ سادهای است؛ تعدادی میخواهند بروند؛ ولی اکثر بچههای حوزه هستند.»
- گفتم: «آقای جنّتی! هویتِ حوزه یعنی سیّدحسن حسین، یعنی محسن مخملباف، یعنی قیصر امینپور و...؛ آبدارچی، باغبان، دربان و مسئول دفتر که بمانند و بروند اتفاقی نمیافتد؛ خواهش میکنم شما مواظبت کنید.»
مخملباف هم که یک شب در کراچی مهمان ما بود، گفت: «قرار است دستهجمعی از حوزه برویم و این را در روزنامهها علنی کنیم.»
- گفتم: «ولی محسن بهنظرم بهشدّت دارید اشتباه میکنید...»
اینها جایی را از تیروترکش خود سالم نگذاشته بودند که بعد از حوزه بروند آنجا؛ با امور تربیتی همکاری نمیکردند، با ارشاد مطلقاً و با آنچه به این دو مربوط میشد؛ چون آنها را انقلابی نمیدانستند؛ حتّی بعضی مواقع به من که با امور تربیتی همکاری میکردم، تیکه میانداختند.[۴]
پروندهسازی در پاکستان
مسئول مدارس ایران در پاکستان میگفت: «فلانی! این افراد برای چه به منزل شما میآیند؟ باید به مدرسه بیایند.» میگفتم: «اینها از دوستان و آشنایان من هستند؛ از این گذشته، مخملبافِ فیلمساز، سیّدجوادی معاونِ وزیر ارشاد و خانم رهنوردی که همسر نخستوزیر هستند و برادر نخستوزیر که سفیر است، اینها چه ربطی به آموزش و پرورش دارند که خدمت شما بیایند؟!» باز حرف تُو گوشش فرو نمیرفت و از روی حسادت، شیطنت میکرد؛ حتی یکبار هم با همین حرفها، رابطهٔ من و [آیتالله] جنتی را که به پاکستان تشریف آورده بودند، شکرآب کرد!
من هم یکبار شیطنت کردم و در پاسخ به پرسشهای تکراریاش گفتم: «ما مهمانان را راهنمایی میکنیم که چطور مواد مخدر بسازند؛ شما هم میتوانید، بفرستم خدمتتان؟!»
گفت: «مگر من با شما شوخی دارم.»
راست میگفت، شوخی نداشت؛ چون آخر کار علیهٔ من مختصری پروندهسازی کرد![۴]
مخملباف و داستانی دیگر
مخملباف یکبار برای بایسیکلران و یک سفر هم برای دیدن و بررسی لوکیشنها به کراچی آمد. من که به لوکیشنها در کرانچی آشنا بودم، نشانش دادم؛ تعدادی از مقرهای تجمع منافقان را که با آرپیچی زده بودند و ۷۰ یا ۸۰ کشته داده بود.
مخملباف سفر اوّلش را از طریق زاهدان به کویته با بلدی از وزارت خارجه، زمینی آمده بود که هم محیط را ببیند و هم هزینهٔ کمتری صرف شود. تمایل داشتم برگشتنی همراهش باشم که مانع شد و گفت: «جادّه خراب و طولانی است، احتمال تصادف و چپشدن ماشین وجود دارد. بدتر از همه، جاده تنها به اندازهٔ عبور یک ماشین عرض داشت. یعنی ماشینهای که از دو طرف، مقابل هم با سرعت تمام میآمدند، تنها در آخرین لحظه ممکن، ممکن بود از ترس کنار بکشند، تا دیگری رد شود...
در حوزه باهم دوست بودیم. مواضع خیلی تندی داشت.[۴]
میروی کویت!
گفت: «میروی کویت.»
روزی این جمله یک ضربالمثل بود و روزگاری قرار بود مرا واقعاً به آنجا بفرستند!
گفت: «چون آنجا مدرسه زیاد داریم، معلمها دو شیفت کار میکند و بهجای ۳ سال، ۱۲ سال حقوق دلاری میگیرند.» من با تمسخر به او گفتم: «دیگر چه مزایایی دارند؟!»
انتظار نداشتم در وضعیت جنگ و انقلاب اینطور صحبت کند. او متوجّهٔ تمسخرم نشد و ادامه داد که: «مزیت دیگر اینکه میتوانید هر سهماه یکبار به ایران بیایید؛ هم خانواده را ببینی، هم هر دفعه یکسری وسایل خانه بهعنوان بارِ همراه با خود بیاوری؛ یخچال، فریزر، تلویزیون و...»
سال ۶۴ در ایران یک چرخگوشت، یک ماشینلباسشویی، هیچیک از این وسایل نبود. مردم در مضیقه بودند؛ در محاصرهٔ اقتصادی بودیم.
بهشدّت عصبانی شدم. گفتم: «کویت نمیروم.»
گفت: «کلّی بحث کردیم تا انتخابت کردیم، کویت کلی متقاضی داشت...» گفتم: «من یک یخچال میخواستم که همسرم با جهازش آورده!»
گفت: «عاقلی کن، حرام که نیست، حقّ توست.» گفتم: «اینجا جنگ و بمباران باشد و من بروم دنبال اینکه هر سهماه یکبار یکسری جنس بیاورم؟»
بعد معاونش را صدا زد و گفت: «ببینید میخواهد کجا برود.»
لحنش توهینآمیز بود.[۴]
پیِ یار رفتنِ قیصر
قیصر اهل جنوب بود، خانمش اهل شمال.
یکی از دوستان قیصر میرود خوابگاهش، میبیند نیست. موقع برگشت، بیرونِ درِ خوابگاه قیصر مینویسد:
گویا سیدحسن این بیت را نوشته بود. بعد صادق رحمانی و همراهانش که میروند قیصر را ببینند، بهجای او این نوشته را میبینند![۴]
نامگذاریِ نخستین مجموعهشعر قیصر
قیصر اسمهای زیبایی انتخاب کرده بود. گفتم: «بگیر بخوان». هر اسمی را که میخواند، نگاهی به چهرهام میکرد که انعکاسش را ببیند. من هم از خواندن او هدفی داشتم. همه را که خواند، از نوع خواندنش حدس زدم که یک اسم نظرش را بیشتر جلب کرده؛ من هم در فاصلهٔ دَمگذاشتنِ چایِ قیصر، یک رباعی گفتم که مصراع آخرش بود: «در کوچهٔ آفتاب را میخوانم.»
رباعی را که خواندم، گفت: «از کجا حدس زدی؟» گفتم: «از آنجا که با لحن دیگری این اسم را خواندی و کمی مکث کردی.» گفت: «انتخابم همین است.» گفتم: «اسم خوبی است.»
این گونه بود که نخستین مجموعهشعر قیصر شد: در کوچهٔ آفتاب.[۴]
توفیقِ جمع و ناکامیِ فرد!
با عدهای از بچّههای نسل اوّل حوزهٔ هنری قصد داشتیم به فاو که تازه آزاد شده بود برویم. میگفتند: «بمباران بهقدری است که فرصت نمیکنی سرت را از سنگر بیرون بیاوری!» هرچقدر التماس و خواهش کردیم، مسئولان اجازه ندادند. حاجصادق آهنگران را واسطه کردیم، نشد. از طرفی، تازه بخشنامه شده بود که: «تنها نیروهای متخصص را به خط مقدم بفرستند.»
من که دیدم دو سه روز الافیم و بچهها هم قصد برگشتن دارند، خداحافظی کردم و آمدم اهواز نزد یکی از بستگان همسرم. ازقضا گویا بعدازظهر یا فردای آن روز بهطور اتّفاقی بچّهها کسی را پیدا کرده بودند که میتوانست آنان را به فاو ببرد، تاحدیکه آنجا را ببینند و سریع برگردند. این شد که بچهها رفتند و من توفیق نیافتم.[۴]
مشیِ اصلاحطلبیِ قیصر و سیدحسن
مشیقیصر و سیدحسن در سالهای آخر به اصلاحطلبها نزدیکتر بود؛ امّا مواضع آدمهای تندروی آن جبهه را نداشتند. حسینی که در نشریات موسوم به دوم خردادی کار میکرد، صراحتاً به من میگفت: «بعضی از این فضاها آنقدر سنگین است که نمیتوانی نمازخوانیات را بروز دهی؛ اما من عمداً به نمازخانه میروم، تااین جوّ را بشکنم.»
مواضع اعتقادی سیّدحسن باتوجّهبه روحیهٔ سیادتش خیلی غلیظتر بود بهنسبت قیصر که بهلحاظ روحی، آدم ملایمی بود. این ستیهندگی در سیّد بود. بههمیندلیل هم وقتی زاهدی مطلق از «روزنامهٔ انتخاب» از سید دعوت کرد برای مصاحبه، گفت: «من شما را نمیشناسم، مواضع نشریهٔ شما را هم خیلی قبول ندارم.»[۴]
حال گُل در چنگِ چنگیزِ مغول
در مهمانیهایی که با قیصر بودیم، غالب حرفهامان دربارهٔ مسایل انقلاب بود و [امام] و رهبریِ بعد از ایشان و مسایل سیاسی روزمره؛ اما میدیدم مواضع اعتقادی قیصر در حرفها و آخرین شعرهایش، همانی بود که از اول بود. هرچند طبیعی است اگر شاعران در دوران پختگی، از شعارهای اوایل انقلاب و صراحتها فاصله بگیرند. یکبار به او گفتم: «بعضیها میگویند که منظورت از «مثل حال گل در چنگ چنگیز مغول» نمونهٔ حال مردم است در حکومتی غاصب و فلان و از این حرفها؟ نظرت به انقلاب اسلامی است؟» گفت: «این حرفها چیست که به من نسبت میدهند؟! منظورم این است که زیر فشار این بیماری، حال گلی را دارم که در چنگ چنگیز مغول است.»
بیماریاش حاد و کشنده بود. او درد میکشید و این حرفهای ناروا دردش را مضاعف میکرد. من بهعنوان کسی که تا آخرین روزهای زندگی، با او ارتباط و دوستی داشتم، شهادت میدهم که او هرگز از انقلاب فاصله نگرفت.[۴]
مبادی آداب
حامد، پسرم، مدّتی قیصر را برای دیالیز میبرد. اوّلینبار گفته بود: «میایستم، باهم برگردیم.» قیصر گفت: «من تا ظهر باید دیالیز بشوم.» حامد میگفت: «خجالت کشیدم، فکر میکردم دیالیز یعنی میروی یک آمپولی میزنی و برمیگردی.»
قیصر خیلی راجع به بیماریاش حرف نمیزد. شبی که با خانم و دخترش منزل ما بودند؛ دیدم خانمها در آشپزخانه درحال گفتوگویند. خانمم گفت: «من هرچه به «زیباخانم» میگویم چه چیزی درست کنم که برای حال قیصر ضرر نداشته باشد، تعارف میکند و میگوید فرقی ندارد.» زیباخانم که اصرار مرا دید، گفت: «واقع قضیه این است که دکتر چیزی نمیگوید؛ چون همه چیز برای او مضر است؛ چون پیوند کلیه جواب نداده، هر چیز که میخورد، در بدن او تبدیل به سم میشود.» قیصر هر روز تحلیل رفتن خود را احساس میکرد، بروز هم نمیداد؛ مثلاً درحالیکه بهشدّت درد میکشید، بهاحترام شما نمیگفت که میخواهم دراز بکشم، بخوابم یا... خیلی مبادی آداب بود.[۴]
انگار من نوچهٔ میرشکاک بودم!
یکبار قیصر از من رنجید؛ چون من جایی نوشته بودم که یوسفعلی میرشکّاک مچ دست قیصر را گرفت و آورد آنجا نشاند، گفت: «این جواد محقق است، تا یک مصاحبه از او نگرفتی، نگذار فرار بکند.» به قیصر گفتم: «غیرواقع گفتم که ناراحت شدی؟» گفت: «عین واقع بود.» گفتم: «بالاخره او مسئول صفحات شعر مجلّه بود و از بچهها بزرگتر، شما هم آنجا کمک میکردید...» قیصر آن زمان حدود 18، 19سال داشت، گفت: «درست است، امّا بیانِ آن واقعیت در این زمان و نوع بیان شما، این تعبیر را تداعی میکند که انگار من نوچهٔ میرشکاک بودم!»[۴]
محمودخانِ قلعهٔ خنجین
از طرف جهاد سازندگی به خنجین رفتیم. اوایل انقلاب، من و دوستانم شش روز آنجا معلّم بودیم. همان وقت خانی در روستا بود بهنام محمودخان در قلعهٔ خانی؛ تحصیلکردهٔ فرانسه بود و دو سه زبان میدانست؛ کتابخانهٔ مجهّزی هم داشت. روز اول، مباشر و نوکرش را فرستاد تا ما را به خانهاش دعوت کند. آشپزش شام مفصّل تدارک دیده بود. زن و بچّهاش در فرانسه بودند. خودش هم ییلاققشلاق میکرد؛ زمستانها فرانسه و تابستانها قلهٔ اربابی. شاید هم بیشتر برای شکار برمیگشت. بسیار درسخوانده، کتابخوان و باسواد بود. زمانی که از طرف جهاد به خنجین رفتیم، از ایران رفته بود و اسمش در فهرست فراماسونها آمده بود. هنوز شاید یکی از کتابهایش دست من باشد. پدرش مسئول ۱۴ تا ۱۵ پارچه آبادی بود؛ آنها را فروخته و همراه بچّههایش به فرانسه رفته بود. اما محمودخان قلعهٔ اربابیاش هنوز پابرجا بود. حتی زمانی که ما از طرف جهاد رفتیم، آن قلعه و امکانات هنوز سر جایش بود و نوکر و کلفتها هم مشغول کار بودند. جالب است بدانید که محمودخان با بنیصدر ارتباط داشت. احتمالاً در فرانسه باهم آشنا شده بودند.
آن زمان ما از طرف جهاد رفته بودیم تا زمینهای روستا را بین روستاییان تقسیم کنیم.[۴]
خلافآمده عادت
شبهای شعر در سالهای اول انقلاب اینگونه بود که اوّل امامجمعه، بعد استاندار و بعد فلانی و بهمانی... هرکدام میآمدند نیمساعت حرفهایی میزدند که هیچ ربطی به شعر نداشت. بعد که مجلس یخ میکرد، نوبت شعرخوانی بچّهها میشد. آن سالها نمیتوانستی خلاف این امر عمل کنی، بهخصوص اگر میخواستی از شاعرانی دعوت کنی که یکی سبیلش کلفت بود و دیگری گیسَش![۴]
شاعران خرجِ دیگران!
در مجموعهٔ اولِ «جُنگ میلاد»، فقط شعر چاپ شد، بعد به جُنگ تبدیلش کردیم؛ یعنی مقاله، داستان، ترجمه، کاریکاتور و... سه چهار شماره بیشتر منتشر نشد، چون از امر و نهیهای اداری خسته شده بودم. سلیقههای سیاسی هم مزید بر علت بود؛ مثلا از تهران میآمدند و از ما میخواستند به دیدن فلان نماینده، فلان استاندار، فلان امامجمعه برویم و سخنان و کارهایشان را انعکاس دهیم. من این کارها را نمیکردم. یعنی اجازه نمیدادم که بچّهها خرجِ کارهایی شوند که ربطی به آنها نداشت. اوایل کار، از رویِ سادگیِ روستایی یکی دو بار این کار را کردم و سخت پشیمان شدم.[۴]
تو واقعاً ما را نجس میدانی؟!
در جلسات هفتگی شبهای شعر در همدان که بهنوبت در خانهٔ شاعران برگزار میشد، همه طیف شاعر بودند؛ یک طیف هم گرایشهای چپِ مارکسیستی داشتند که تعدادشان کم بود؛ بعضی از آنها در سالهای بعد، بهنوعی از آن عقیده کنار کشیدند و به جمعِ شاعران انقلاب پیوستند؛ مثل محمدرضا عبدالملکیان. بعضی از آنها هم فرار کردند و الآن در خارج از کشور از شاعران اپوزسیون شدند؛ مثل میرزاآقا عسگری. قبل از انقلاب ما با این دسته از شاعران هم رفتوآمد داشتیم؛ اما وقتی به خانهٔ ما میآمدند، استکانهایشان را سوا میکردیم تا موقع شستن کُر بزنیم. یکبار هم که فهمیدند، به شوخی و تمسخر به من گفتند: «تو واقعاً ما را نجس میدانی؟!» گفتم: «تعارف که ندارم، نجس هستید دیگر.» منتها چون سالهای قبل از انقلاب بود، هرکسی که بهنوعی با رژیم زاویه داشت، جزء مبارزان محسوب میشد؛ حالا با هر عقیدهای. درنتیجه، باهم ارتباط داشتیم و دوستی ما سر جای خود بود؛ گاهی خانهٔ هم جمع میشدیم، کتاب میخواندیم، کتاب مبادله میکردیم... .[۴]
میرزاآقاعسگری و شعری که برای امام و انقلاب سرود!
تولد انجمن ادبی میلاد مصادف بود با سالهای ۱۳۶۰و۱۳۶۱ و مسئلهٔ خانهٔ تیمی و... . این بود که ما نشستهای انجمن را از خانهها به کتابخانهٔ ادارهٔ ارشاد بردیم و دربارهٔ چاپ آثار هم، اوضاع زمانه را درنظر گرفتیم. بهیاد دارم، حتی یک بار میرزاآقا عسگری به من شعر داد، حتّی شعرش برای امام یا دربارهٔ دفاع مقدّس و انقلاب بود، چاپش نکردم. ما قبلاً باهم دوست بودیم، ارتباط داشتیم؛ ولی گفتم من نمیتوانم این کار را بکنم، چون این باعث میشود که به بقیّهٔ بچّهها اتّهام بخورد و آنوقت اصل قضیّه زیرسؤال میرود.[۴]
کتابی با قهرمانانِ آشنا
آقابهرام نسخهای از رمان صمیمی «راز نگین سرخ» را با یادداشتی از نویسنده ارجمندش برایم آورد. کتاب را همان شبهای اقامت در زادگاهم خواندم و از اینکه همشهری نویسندهای یافتهام، سرشار از شادی شدم. بهخصوص که نام و یاد برادر شهیدم جلال و بسیاری از دوستان و آشنایان دیگر، زینتبخش کتاب بود.
من کتابی را خوانده بودم که با بسیاری از قهرمانانش از نزدیک آشنا بودم و با بعضیهایشان زندگی کرده بودم و حالا باید برای آشنایی بیشتر و دیدار حضوری و تشکر به دیدن نویسندهاش میرفتم. یک صبح زود سرد و برفی، پس از طی مسافتی طولانی، زنگ دری را زدم. لحظاتی بعد، آقایی با لباسِ خانه، میان چارچوب در ایستاد و با حیرت نگاهم کرد؛ او حمید حسام بود.[۵]
زندگی و یادگار
سالشمار
زندگی شاعر
سال۱۳۳۳خورشیدی در خانه مردی از تبار روحانیون بزرگ همدان بهدنیا آمد. کودکی و نوجوانی جواد محقق در این خانه با دین و معرفت و کتاب درآمیخت. جواد، مردان دین را که به دیدار پدر میآمدند یا با او همنشین میشدند، میدید و سخنانشان را میشنید. جوادِ جوان میخواست آن دانایی را که از دین و مردان دینی کسب کرده بود، به زبان امروزیتر بهکار گیرد، پس رفت تا داستاننویس شود؛ رفت تا همراه و همپای دوستان انقلاب شود. پس، از دور و نزدیک با نخستینمردان حوزهٔ هنری نوپای سالهای اول انقلاب همراه شد؛ حوزهای که او را به سمت شعر سوق داد؛ چراکه همداستانشدن با شاعران حوزه آسانتر بود. پس او جان شعر را در خود بیشتر پرورش داد و دستی نامریی او را بُرد به آنجایی که خاطرخواه او بود. او به سمت شعر رفت و شعر در او سرریز شد. آشنایی جواد با یاران حوزهٔ هنری در بدو تاسیس، او را بیش از پیش به انقلاب و ادبیات انقلاب متصل کرد، خاصه که او در همدان شبهای شعر بسیاری را برپا داشته و «انجمن ادبی میلاد» را پایگاهی برای شعر همدان و شعر ایران ساخته بود؛ پایگاهی که توانایی ناشرشدن و ماهنامهشدن را در خود ذخیره داشت؛ انجمنی که شاعران همدان را از پیش از انقلاب تا سالها بعد در خانهای گرد آورد و میخواست دنیا خانهشان باشد.
جواد تحصیلاتش را در همدان گذراند و سال۵۸ بهعنوان دبیر ادبیات به استخدام آموزشوپرورش درآمد و سالها در مدارس شهری و روستایی تدریس کرد. سال۶۶ برای تدریس در مدارس ایرانی خارج از کشور، ابتدا به پاکستان و سپس به ترکیه رفت. پس از بازگشت، سال۶۹ به دلیل داشتن تجربهٔ معلمی و سابقهٔ فعالیتهای فرهنگی و مطبوعاتی، به سردبیری ماهنامهٔ «رشد معلم» انتخاب شد. محقق بعدها سردبیری ماهنامههای «رشد نوجوان»، «رشد کودک» و فصلنامههای «جوانه» و «رشد آموزش هنر» را هم برعهده گرفت و دهها شماره از آنها را نیز مدیریت کرد. از دیگر فعالیتهای فرهنگی محقق، میتوان به همکاری او با بیش از یکصد مجله و روزنامه، برگزاری بیش از پنجاه شب شعر و کنگرهٔ علمیفرهنگی، داوری جشنوارههای گوناگون کتاب و مطبوعات، ویراستاری دهها عنوان کتاب و مجله، مسئولیت صفحات شعر مجلهٔ کیهان بچهها، عضویت در شورای طرح و برنامهٔ خانهٔ روزنامهنگاران جوان، عضویت در شورای طرح و برنامهٔ «گنبد کبود»، نخستینروزنامهٔ نوجوانان ایران، عضویت در شورای شعر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دبیر علمی بیش از ۱۵ جشنوارهٔ ملی در حوزهٔ شعر، داستان، کتاب و مطبوعات، عضو هیئت علمی جایزهٔ کتاب سال و کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران، داوری دهها جشنوارهٔ کشوری انتخاب شعر، داستان، کتاب و مطبوعات، مدیر مسئولی ۷ نشریهٔ ادواری، عضویت در هیئتمدیره و نایبرییس انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، انجمن قلم ایران و انجمن معلمان انشاء، مسئول شورای انتخاب و خرید کتاب، عضو شورای اعطای گواهینامهٔ ادبی و هنری و عضو هیئت نظارت بر کتاب کودک و نوجوان در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اشاره کرد. محقق درحالحاضر، مدیر شعر «بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان» است.[۲][۱]
شخصیت و اندیشه
جواد محقق، هنرپیشه نیست، ورزشکار پرحاشیه نیست، هوچیگر سیاسی و طبال هیچ جناحی نیست، و به همین دلایل هم مثل هیچیک از اینان، چنان که باید مشهور نیست؛ اما تا دلت بخواهد محبوب است.[۶]
بهعنوان یک فعال فرهنگی در مدت فعالیت خود کمتر کسی را دیدهام که تا این اندازه حرفهای و کاربَلَد باشد و در عین حال تا این اندازه متواضع و بزرگمنش. محقق تکنیکهای تسخیر دلهای دوستان و همکاران خود را بلد است.
در کنار تمام ویژگیهای مثبت محقق، روحیهٔ خیرخواهی و نیت پاک ایشان سرآمد است. از دیگر ویژگیهای محقق، بیان شیرین و لحن و زبان گرم و دلنشین ایشان است و کولهبار سنگینی از تجارب گوناگون و موقعیتهای کاری و شغلی. و اینها وقتی باهم جمع میشوند نتیجهاش میشود اینکه دوست داری ساعتها پای حرفهای شیرین و جذابشان بنشینی، بدون آنکه احساس خستگی بکنی.[۷]
محقق بسیار پر کار است، اما در این پرکاری، بیش از آن که در فکر ترویج آثار و اشعار خود باشد، شوق آثار دیگران او را به ادبیات امروز پیوند میزند.[۲]
جواد محقق نیز خود را اینگونه معرفی میکند؛ در واقع شخصیت و نوع تفکر و اندیشهٔ خود را:
ارزیابی من از آدمها سمت و سوی سیاسی و حتّی اعتقاداتش نیست. یعنی طرف مثلاً مارکسیست است، امّا هیچ ضرر و زیانی به کشور، مردم، نزدیکان و دوستان خود نمیزند. بر اساس مطالعات خود به این راه رسیده است؛ نه وطنفروشی میکند، نه روابط اخلاقی و رفتاری او با زن، فرزند، دوستان و همکارانش دچار مشکل است. طرف مسیحی، یهودی، زرتشتی است، مسلمان نیست، ولی شما در ارتباط با او احساس آرامش و اطمینان میکنید، این به نظرم بندهٔ خوب خداوند است.
بهنظر من اگر کسی انسان خوبی نباشد، نه میتواند سیاستمدار خوبی باشد و نه میتواند مسلمان، مسیحی و مارکسیست خوبی باشد. چون در همهٔ این مکاتب و مرامها امکان سوءاستفادهکردن وجود دارد. داعشیها ادّعای مسلمانی دارند ولی بودنشان جامعه را به سمتی میبرد که مردم با آنها احساس آرامش و امنیّت نمیکنند. همهٔ ما قبل از اینکه هر دین و مرام و مسلکی داشته باشیم، انسان هستیم و انسانیّت خلق و خوها و رفتارهایی را به ما دیکته میکند که اگر ما آنها را داشته باشیم، مسلمان هم هستیم. زیرا بسیاری از آن چیزهاییها را که دین تأیید میکند، همین خصوصیات انسانی است. گذشت، فداکاری، راستگویی، پاکی ا همه خصلتهای انسانیاند. انسان از مادهٔ اُنس است که باید بتواند با دیگران انس بگیرد والّا انسان نیست. آدمی که شرور و دروغگو است، کلک میزند، زیر آب این و آن را میزند، تهمت میزند، هیچکدام از اینها نه با انسانیّت سازگار است، نه با هیچ دینی، چون هیچ دینی اینها را توصیه نمیکند؛ غیر از ماکویالیستها، حتّی مسلکهای ساختهٔ دستِ بشر هم چنین چیزهایی را توصیه نمیکنند. بنابراین، همهٔ ما باید سعی بکنیم که در وهلهٔ اوّل انسان خوبی باشیم.[۴]
یادمان و بزرگداشتها
در سال۱۳۸۶ در نخستین دورهٔ جشنوارهٔ استانی شعر دفاع مقدس که در همدان برگزار شد، در مراسمی تحت عنوان نکوداشت جواد محقق، جایگاه وی در شعر دفاع مقدس مورد بررسی قرار گرفت.[۸]
از نگاه دیگران
سیدضياءالدین شفیعی
محقق شخصیتی است که معتقد به منفعت ملی است. وی با نگاهی به منافع عامه به ادبیات نگاه میكند. محقق طاقت بیپایان و صبر وسیعی در تحمل كوچكترها دارد و هیچگاه علایق شخصی خود را به دیگران تحمیل نمیكند. محقق دقت نظر و اطلاعات وسیعی در حوزههای مختلف هنری دارد. سفرهای او لبریز از لحظات مغتنم است و معمولا گفتوگوها و گزارشهای مختلفی را در حاشیهٔ سفرهای خود سامان میدهد.[۹]
سیدعلیاكبر میرجعفری
نثرهای استاد جواد محقق یكی از نثرهای سالم به معنی واقعی است. محقق به روح زبان فارسی آشناست و به آن تسلط دارد.[۹]
مهدی قزلباش
جواد محقق را میتوان یکی از افراد موفق در زمینهٔ شعر و ادبیات دانست. سابقهٔ آشنایی بنده با استاد محقق زمانی طولانی است که در این مدت چیزی جز تعهد و اخلاقمداری در ایشان مشاهده نکردهام.[۴]
نظرات محقق دربارهٔ خودش و آثارش
یکی از دلایلی که من سراغ مدیریت نمیروم این است که من آدم ساکتی نیستم، راحت میتوانم به آدم بالاتر از خودم انتقاد کنم؛ حتی تندترین انتقادها را در مجمع عمومی بیان میکنم ولی نمیتوانم به مستخدمی که برایم چای میآورد اعتراض کنم، اصلاً نمیتوانم و این حالت در اکثر آدمها برعکس است. به این صورت که هر قدر جایگاه شخصی بالاتر باشد در برابر او مطیعتر هستند و کرنش میکنند و به پایین دستها راحتتر انتقاد میکنند.[۴]
من سفرهای متعدّدی به جبهه داشتم، مانند سال۱۳۶۳. بیشتر جبههٔ غرب بودم. هم در عملیات فتحالمبین و هم در مواقع دیگر، امّا بیشتر برای کار فرهنگی رفتم، نهاینکه اسلحه داشته باشم و تفنگی حمایل کنم. اما در جبههٔ غرب که سال۱۳۶۳ رفتم درحقیقت دوست داشتم بهعنوان نیروی معمولی مانند بچّههای بسیج بروم.[۴]
من زیاد خودم را آدم مدیری نمیدانم؛ اگرچه سال۵۸ اوّلین پستی که به من پیشنهاد شد، شهرداری لالهجین بود و در سالهای بعد مدیرکلّی ارشاد. در واقع، معلمی را ترجیح میدادم بر شغلهای دیگر؛ حتی مدرسه را بر ارشاد. شغل معلّمی را دوست داشتم و آن را تأثیرگذارتر میدانستم. علاوهبر این، خطّ و خطوطهای سیاسی در آن سالها آنقدر پررنگ بود که نمیشد پستی بگیرید، اما مستقل باشید؛ شما باید جزء یکی از دو دستهٔ سیاسیمیشدید. جالب است که از استان، من از هر دو جناح پیشنهاد داشتم. در واقع، هر جناح میخواست که تو آدم او باشی و من در کل عمر خودم آدم هیچکسی نبودم. اگر میگفتند مسئول کتابخانهٔ شهر باش، با کمال میل قبول میکردم.[۴]
تفسیر خود از آثارش
نظر محقق دربارهٔ دیگران و آثارشان
قیصر امینپور
قیصر بیش از دیگران به قالب نیمایی پرداخته است و بهنظر من این یکی از ویژگیهایی است که میشود در مورد قیصر راجع به آن حرف زد. متأسّفانه در سالهای بعد از انقلاب قالب نیمایی که قالب نوآیینتری در شعر فارسی است و قرار بود شعر فارسیِ امروز را تداوم بدهد، متأسّفانه به کل فراموش شد. اکثر دوستان جوان، یا غزل میگویند یا شعر سپید. مثل اینکه این وسط چیز دیگری وجود ندارد.[۴]
به نظر من شعر نیمایی ظرفیت بسیار گستردهای برای کار دارد که متأسّفانه مورد غفلت واقع شده است. قیصر از کسانی است که قالب نیمایی را جدّی کار کرده است و بخشی از بهترین آثار او در قالب نیمایی سروده شده است. البته بهنظر من قیصر در هر قالبی که کار کرد، خوب از عهدهٔ آن بر آمد.[۴]
سید روحالله موسوی خمینی
شعر [امام] خمینی، در ادامهٔ آثار شاعران حوزوی سروده شده و از سبک شعری عالمان دینی پیروی کرده است. عرصهٔ شعر علمای مذهبی، مانند شاخهای تناور از شعر فارسی سر برآورده است. این گروه، بهترین اشعار را به ادبیات فارسی عرضه کردهاند.با این حال، بسیاری از این شعرا ناشناختهاند.[۱۰]
احمد خوانساری
من دانشآموز دبیرستان بودم که احمد خوانساری شاعر شناختهشدهای بود و از نظر زبانی در بین غزلسرایان همدان یکی از نوپردازترین محسوب میشدند.[۴]
امیرحسین فردی
روحیهٔ امیرحسین فردی طوری نبود که با دیگران برخورد کند؛ انسان شریفی بود اما در مدیریت سیاست نداشت. مدیریت، سیاست میخواهد، صراحت میخواهد. به همین دلیل دورهٔ مدریت ایشان بر مرکز آفرینشهای ادبی حوزهٔ هنری، دورهٔ چندان موفّقی نبود و اتّفاق خاصّی هم در آن دوره رخ نداد. امّا اینها از فضایل شخصیِ فردی کم نمیکند.[۴]
نظر محقق دربارهٔ عباس یمینی شریف، پروین دولتآبادی، محمود کیانوش و صمد بهرنگی
ما مجموعه چهرههایی که در شعر کودکونوجوان قبل از انقلاب داشتیم بیش از عدد انگشتان یک دست نبودند. سه چهره داشتیم به نامهای عباس یمینی شریف، پروین دولتآبادی و محمود کیانوش. عباس یمینی شریف ایرادات شعری بسیاری داشت؛ اما کارهای پروین دولتآبادی از جنبههای بهتری برخوردار بود. زبان سرد و سخت در برخی از آثار او نشان از شکلگیری تجربیات بهتری است. محمود کیانوش در قبل از انقلاب از چهرههای شاخص این حوزه است. غالب کارهای خوب آن دوران از آثار کیانوش است.
در حوزهٔ ادبیات داستانی وضع هم مانند شاعران کودک است. بیشترین آثار مرتبط به صمد بهرنگی و برخی دیگر بود. به دلیل سیطرهٔ ادبیات چپ و مارکسیستی در بین روشنفکران ایرانی محتوی بسیاری از این آثار متاثر از آن زمان و مسایل بوده است.[۱۱]
شخصیتهای مورد علاقهٔ پدر از منظر سجاد محقق
شکلگیری فعالیتهای ادبی پدرم به زمانی مرتبط است که یا من به دنیا نیامده بودم یا کم سن و سال بودم. از زمانی که اقتضای سنی به من اجازه داد تا وارد وادی شعر و ادب شوم؛ متوجهٔ علاقهٔ پدر به چند شخصیت خاص شدم. برخی از شعرا و استادان ادبیات در نظر پدرم از جایگاه ویژهای برخوردار بودند و ایشان با علاقه و احترامی خاص همواره از آنها یاد میکردند و حتی برخی از آثار خود را به آنها تقدیم کردند. یکی از افراد مورد علاقهٔ پدرم علی ترکی است.
حسینی ژرفا و زکریا اخلاقی هم از دیگر شخصیتهای محبوب پدر هستند. از دیگر شاعران، پدرم علاقهٔ فراوانی به شهید احمد زارعی، سلمان هراتی و قیصر امینپور داشتند. البته رفت و آمد شعرا و برگزاری جلسات ادبی هم در منزل ما همیشه بود، اما بیشترین ارتباط خانوادگی ما با قیصر امینپور و ضیاءالدین شفیعی بود.
موضعگیری محقق دربارهٔ دیگران
ادعای محقق دربارهٔ شعرِ علی ای همای رحمت شهریار!
چندی پیش جواد محقق در مراسم بزرگداشت شهریار گفته بود، شعر «علی ای همای رحمت» پیش از دیوان شهریار در دیوان شاعر دیگری آمده است. این ادعا واکنشهای متعددی را در پی داشت.[۱۲]
عباس براتیپور
من شعری را در دیوان حسن میرخانی باعنوان «دیوان بنده» دیدهام؛ غزلی است با همان قافیه و ردیف شعر شهریار است؛ ولی با شعر میرخانی از نظر سوژه، زبان و اندیشه فرق میکند، اما چون هر دو شعر برای حضرت علی(ع) است و همچنین شباهتهایی باهم دارند، برای محقق این تلقی پیش آمده. در صورتی که واردشدن رگههایی از یک شعر در شعری دیگر میتواند «توارد» باشد.
محقق آدم آگاهی است، ولی طرح اینگونه مسایل در مراسم بزرگداشت صواب نیست. اگر بحث شباهت باشد، بسیاری از شعرهای حافظ هم شبیه شعرهای خواجوی کرمانی است.[۱۲]
مفتون امینی
شعری را در این وزن و مضمون در دیوان شاعر دیگری دیدهام که احتمالاً از آنِ ذاکر تبریزی یا جویای تبریزی بوده است؛ اما این سرقت ادبی نیست.[۱۲]
علی داننده، مدیرکل فرهنگوارشاداسلامی آذربایجان شرقی
شبههافکنی در تعلق شعر ولایی «علی ای همای رحمت» به استاد ملک سخن، شهریار، عملی ناجوانمردانه است.[۱۲]
محمدعلی مجاهدی
محمدعلی مجاهدی با اشاره به موضوع «توارد» گفت: نمیتوانیم بگوییم شهریار و دیگر شاعرانی که احیانا چند بیت از شعرشان شبیه شعر دیگر شاعران است، سارق ادبیاند. از زمان طرح این موضوع در رسانهها از شاعرانی همچون صهبا و ژولیده نیشابوری نیز بهعنوان شاعرانی یاد شده که شعرشان منشأ شعر «علی ای همای رحمت» شهریار بوده است.[۱۲]
مجاهدی میگوید: در رابطه با شعر «علی ای همای رحمت» شهریار قسم یاد میکند خواب آیتالله مرعشی رؤیای صادقه بوده است.[۱۳]
غزل تاجبخش
این مباحث نه به شهریار و نه به ادبیات فارسی خدشهای وارد نمیکند. مگر شعرهای حافظ کم از شاعران دیگر گرفته شده است؟ اندیشه مرز سیمانی و آجری ندارد. این امر تواردِ اندیشه است.[۱۲]
محمدعلی سپانلو
ما شعر دربارهٔ حضرت علی (ع) کم نداریم؛ اما شعر شهریار نمک خاصی دارد. این افراد گول اسمشان را خوردهاند و فکر کردهاند واقعا «محقق» هستند.[۱۲]
بازیگر نقش شهریار
بازیگر نقش شهریار در فیلم سینمایی «رخساره» همچنین دربارهٔ شعری که گفته میشود مفتون همدانی پیش از شهریار دربارهٔ حضرت علی(ع) با مطلع «علی ای همای وحدت تو چه مظهری خدا را» سروده، عنوان میکند: آدم باید خیلی نادان باشد که بهجای «همای رحمت»، بنویسد، «همای وحدت»؛ چون «همای رحمت» روی سر آدم مینشیند، نه «همای وحدت».[۱۲]
عباس خوشعمل
۲۵ سال پیش در مقالهای مفصل در روزنامهٔ اطلاعات اعلام کردم، این شعر شهریار با اندکی تغییر در اصل، متعلق به میرزاآقامصطفی افتخارالعلماء، شاعر دورهٔ قاجار، متخلص به «صهبا» است. در واقع شهریار تنها با جابهجایی کلمهٔ «همای» بهجای «سحاب» و تغییر ردیف، شعر خود را در وصف امام اول شیعیان سروده است.[۱۴]
محمدطاهری خسروشاهی
محمدطاهری خسروشاهی، پژوهشگر ادبی گفت: مباحث علمی جای مناقشات رسانهای نیست، اگرچه بر اساس قرائن شعری، شهریار به استقبال این شعر رفته است. ولی این «اقتباس ادبی» در برابر استقبال بینظیر دلهای شیعیان و ایرانیان از سرودهٔ شهریار، ارزشی برای مطرحشدن ندارد. علاوه بر اینکه در همان نگاه اول، متوجه لطافتهای موجود در شعر شهریار و تفاوتهای بنیادین این دو شعر مفتون و شهریار از حیث سبکشناسی و ذوق هنری میشود.
شهریار در زمان حیاتش از سوی شاعران کمونیست مورد هجوم بود که نباید به عرصه شعرهای دینی و انقلابی وارد شود. در اواخر حیاتش شهریار، جریان دیگری نیز به سرودههای ترکی آذری او دستدرازی کرد و با تغییر لهجهٔ شعرها از «ترکی تبریزی» به «ترکی باکویی» یک دیوان جعلی به نام اشعار ترکی شهریار منتشر کرد. حالا هم این دست از آستین دیگری بیرون آمده و کار را بهجایی رسانیده که در اصالت انتساب معروفترین سرودهٔ مذهبی شاعر، تشکیک کرده است.[۱۵]
جواد محقق
جواد محقق روز ۲۵شهریور۱۳۹۲ در مراسم گرامیداشت روز ملی شعر و ادب فارسی و بزرگداشت محمدحسین شهریار و رونمایی از کتاب سلام بر حیدربابا در حوزهٔ هنری گفته بود: با وجود احترام فراوانی که برای شهریار قائلم در سال۱۳۶۰ یا ۶۱ و در زمان حیات ایشان، این موضوع را مطرح کردم. این مسئله شأن ایشان را کاهش نمیدهد. به هر حال، تحقیقات ادبی باید راه خودش را برود تا بتواند پرتوی بیشتری را در روی واقعیات بیفکند. البته من در این مورد مقالهای هم نوشتم، اما وقتی ماجرای خواب شهریار و دیدارش با مرحوم آیتالله مرعشی نجفی رخ داد، از انتشار آن بهاحترام این رخداد صرفنظر کردم. اینک طرح دوبارهٔ این مسئله که انعکاس پیدا کرد، عدهای تعصب به خرج دادند؛ از تبریز هم چند خبرنگار و استادان دانشگاه تماس گرفتند و جویای این مسئله شدند. خلاصه در این چند روز من دائماً درگیر تلفنها و صحبتها بودهام.
البته این چیزی از بزرگی شهریار کم نمیکند. او که در شاعری، ناتوان نبوده است، شهریار شاعر بزرگی است؛ بهعنوان مثال شعر شب علی او کمتر از این شعر نیست.
فعلاً اجازه بدهید این هیاهوها بخوابد، آنوقت دربارهٔ این موضوع بیشتر حرف میزنم. من به دوستان پژوهشگر تبریزی هم قول دادهام که فعلاً در این زمینه صحبتی نکنم تا کارهای تحقیقیشان را انجام دهند. آنها گفتهاند مستنداتی در این باره هست، و من هم منتظرم مستندات آنها را ببینم.
آنها اگر «کورشناس» هم بودند باید میپرسیدند ماخذ این شعر کجاست؟ وقتی دیوان طرف چاپ شده، میخواهید بگوییم چاپ نشده؟! خُب شعر علی ای همای رحمت قبلاً در دیوان شاعر دیگری چاپ شده است.[۱۴]
محقق گفت: حالا اینکه شاعر مورد نظر کیست، من چیزی نمیگویم. شما هم بگذارید آقایان حرفهایشان را بزنند، بعد من هم حرفهایم را میزنم..[۱۶]
محقق گفت: البته در پی این اظهارنظرها در رابطه با پیداشدن منشأ شعر «علی ای همای رحمت» شهریار، دو اسم ذکر کردهاند؛ اما منظور من نه شعر مفتون همدانی بوده و نه صهبا؛ بلکه شاعر دیگری منظورم است. البته شاعران دیگری هم هستند که شعرهای اینگونه دارند.[۱۲]
سیدعبدالجواد موسوی
اشاره: سیدعبدالجواد موسوی، در قالب سؤالی از جواد محقق، درواقع، جوابی را به وی داده است که از متن ذیل قابل استخراج است:
سیدعبدالجواد موسوی میگوید: جواد محقق آدم محترمی است؛ اما اینکه وسط اینهمه بلبشو گیر داده است به اینکه غزل «علی ای همای رحمت» از آنِ شهریار نیست، خیلی قابل فهم نیست. گیرم اصلا ماجرا همین است، اینکه دیگر اینهمه بلوا بهراه انداختن و هیاهو ندارد. محقق مستندات خودش را عرضه کند تا مخاطبان قضاوت کنند. |
از اینکه اسم شاعر مدنظر را از دیگران پنهان کنیم و هی بگوییم بعداً میگویم شاعری که شعرش مورد دستبرد قرار گرفته چه کسی بوده، درپی اثبات چه چیزی هستیم؟ میخواهیم هیجان ایجاد کنیم؟...[۱۷]
نظر محقق دربارهٔ دیگر مسایل
شعر دفاع مقدس
جنگ در حماسیکردن زبان شعر تاثیری جدی داشت؛ بهعنوان مثال شعرهای مذهبی که عمدتاً مدحی و سوگمایه بودند، تبدیل شدند به نگاهی آمیخته از سوگ و عرفان و حماسه؛ این تغییر را دفاع مقدس در این نوع شعر ایجاد کرد.[۱۸]
تولد رباعی بعد از انقلاب
در سالهای اوّل انقلاب همدان یکی از قطبهای رباعی کشور بود. خود من، سیاوش دیهیمی، احمد خوانساری، سیّدمهدی موسوی، پیلهور و مخصوصاً میرهاشم میری خیلی رباعی کار میکردند. متأسّفانه چون آثار آنها در سالهای اوّلیهٔ انقلاب به صورت کتاب منتشر نشد، غالباً شروع و آغاز رباعی را فقط به کتابهای سیّدحسن حسینی و قیصر امینپور که آن زمان در دسترس بود، به آنجا ارجاع دادند؛ در حالی که بچّههای همدان جزء آغازگران رباعی در کشور بودند؛ اما نقش آنان در تطوّر رباعی در سالهای اوّل انقلاب مغفول ماند.[۴]
نظر محقق دربارهٔ سانتیمانتالیسمِ سد راه اندیشه
شعر جوان در این دو دههٔ اخیر در حوزهٔ قالب و زبان پیشرفتهای خوبی داشته و ابتکارات خوبی نیز در این زمینه صورت گرفته است. نوگوییها و نوگراییهای نسل جوان از نحوهٔ زندگی و سبک زندگی این نسل برانگیخته شده است. بهلحاظ محتوا متأسفانه هیچ پیشرفتی در شعر جوان مشهود نیست. نوعی از فرمگرایی افراطی و نوعی از سانتیمانتالیسم و بازیهای زبانی آن را از اندیشه دور کرده است. البته همهٔ شعر جوان اینطور نیست.[۱۹]
شعر و داستان برای نوجوانان نداریم
محقق معتقد است:ما شعر و داستان برای نوجوانان نداریم و هر نوشته که در این حد و اندازه تعبیر و تفسیر میشود، همان شعر و نثرِ ساده و همهکسفهمی است که شاعر و نویسنده آن را برای عمومِ مردم نوشته است.[۲۰]
نظر جواد محقق دربارهٔ ادبیات جنگ کودکان و کارگاه شعر
باید دربارهٔ ادبیات جنگ یا مقاومت برای بچهها نوشت تا آنها را برای آینده و خطراتی كه ممكن است در آینده مملكت را تهدید كند، آماده كرد. آنان حق دارند و باید بدانند كه در مواقع دفاعی چه باید بكنند و چه نباید انجام دهند. دربارهٔ ادبيات جنگ دو دیدگاه وجود دارد؛ برخی هر نوع گفتگو دربارهٔ جنگ را با بچهها و برای بچهها چه بهصورت ادبيات و چه غیر از آن را نفی میكنند و معتقدند بچه ظرفیت شنیدن یا خواندن چنین ادبیاتی را ندارند.
جواد محقق، عنوان کارگاه آموزشی را مختص مقولهٔ داستان میداند. من عنوانی به اسم کارگاه شعر برای هنرجویان این مقوله، متصور نیستم و این عنوان مختص داستان است.[۲۱]
فرم و محتوا
اعتقاد بنده (محقق) این است باید تلاش کرد یک معدلی از فرم و محتوا را با همدیگر حداقل ارائه داد. طبیعی است که هرچقدر فرم و تکنیک قویتر باشد بهشرط ارجمندی محتوا شعر بهتری اتّفاق میافتد و هر چقدر محتوا غنیتر باشد در صورتی که فرم و تکنیک ضعیفتر باشد، تأثیرگذاری آن ممکن است کمتر باشد.[۴]
موضعگیریها یا فعالیتهای سیاسی
محقق معتقد است: اصولگرایی و اصلاحطلبی خیلی متفاوت نیستند. بهقول رهبری، چه اصولگرایی، چه اصلاحطلبی یک مشی است و هیچکسی موظّف نیست که مشی را که میپسندد، کنار بگذارد و با مشی طرف مقابلی که نمیپسندد کار بکند. این هر دو مشی، مشیای است که جدای از افراط و تفریطها و هوچیگراییها و تندروییها و کندروییها، هیچکدامشان مخالف انقلاب نیستند. در هر دوی اینها نیروهای انقلابی با سابقه، مذهبی حضور دارند. در عین حال، در هر دوی این دو طرف آدمهای کمظرفیت، هوچی، نانبهنرخروزخور و کماطّلاع و دنیاطلب هم هستند. این اختصاص به جبههٔ اصولگرایی یا اصلاحطلبی ندارد. اگرچه حوادثی که بعدها پیش آمد، یک جبهه را بیشتر (منظور انتخابات۱۳۸۸ است) بهدلیل عملکرد غلط آن چهرهٔ شکستخورده در مظانّ اتّهام قرار داد.[۴]
اشعار
باران بهانه بود
- باران/ بهانه بود
- که تو/ زیر چتر من
- تا انتهای کوچه بیای
- و دوستی/ مثل گلی
- شکوفه کند/ بر لبانمان!
- * * *
خوشا بهحال درختان
- خوشا بهحال درختان
- که ریشهدارتریناند
- و سایهبارترین
- و در برابر توفان ز پا نمیافتند
- خوشا بهحال درختان
- که مهربان هستند
- و شانههای همه
- لانهٔ پرنده شده است
- خوشا بهحال درختان
- که سبز میپوشند
- و در لطافت دنیای خویش
- میکوشند...
- خوشا بهحال درختان
- که در شب باران
- هزار چتر محبت بهدست میگیرند
- مباد آن که زمین
- زخم نیزه بردارد
- و ریشهها، همه در آفتاب
- خشک شوند
- خوشا به حال درختان
- که خاکیاند و خدایی
- ز خاک میرویند
- و رو بهسوی خداوند
- راه میپویند
- و دستهای دعاشان
- همیشه پربار است.
- * * *
سرآغاز توفان
- سرآغاز توفان تو بودی
- که در شب وزیدی
- و بازوی ظلمت فروریخت
- و صبح از گلوی افق بانگ برداشت
- * * *
- سرآغاز رویش تو بودی
- زمین زیر پایت نفس تازه میکرد
- و گلها
- به نام تو قد میکشیدند
- چه عطر خوشی در مشام زمان بال میشست!
- * * *
- سرآغاز عصری پر از نور
- سرآغاز هر شور
- سرآغاز آن راهِ تا پیش از این دور
- تو بودی که میآمدی
- زیر بارانی از اشک
- و در حلقهٔ گرم یارانی از آهن و عشق
- بهدست دعا دوست را میسرودی.
- * * *
- که بودی؟
- چه بودی؟
- چرا زندگی بیتو تنهاست؟
- چرا آسمان بیستون تو برپاست؟
- و در جام هر چشم، با یاد چشم تو دریاست؟
- * * *
- تورفتی
- و آیینه و سنگ در هم شکستند
- تو رفتی
- و گلبوتهها باز بر خاک حسرت نشستند
- تو رفتی
- و باران نیامد
- عطش باز جمعیت باغها را به هم زد
- و شب چون چنان گردبادی
- چراغانی لاله را واژگون کرد.
- * * *
- شگفتا که همپای با مرگ راندیم
- و دیدیم روح از تن ما جدا شد
- شگفتا نمردیم در زیر این بار سنگین تنهاییِ تلخ
- و حالا
- چه در روم و ایران
- چه در مصر و بغداد یا بلخ
- غروبی نشسته است در راه این نسل فردا
- که خواب است
- و فردا چنان چون که دیروز
- آبستن آفتاب است.
- * * *
حضور نام تو'
- حضور نام تو
- ای سرو سرفراز رهایی
- شهید عشق
- شعر از شکوه نام تو بِشکوه میشود
- اینک
- در هر کلام پاک
- همراه با درود
- باید تو را نوشت
- باید تو را سرود
- تا صخره از صلابت نامت بایستد
- روح درخت
- سبز شود با شنیدنت
- باید تو را نوشت
- بر صخرههای سخت
- باید تو را سرود
- در گوش هر درخت
- * * *
شعر دربارهٔ شهید همدانی، تحسین رهبر انقلاب را برانگیخت
- زرد اﺳﺖ بهارِ ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰاﻧﯽ
- ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ نهاﻧﯽ
- دردا ﮐﻪ ﺧﺪاﯾﺎنِ زر و زور در ﻋﺎﻟﻢ
- ﯾﮏ روز ﻧﮑﺮدﻧﺪ ﺑﺮ اﯾﻦ گله ﺷﺒﺎﻧﯽ
- ﺑﺎ اﯾﻦهمه ای راﯾﺤهٔ روﺷﻦ اﯾﻤﺎن
- دارد ﻧﻔﺲ ﺳﺒﺰ ﺗﻮ از ﺑﺎغ ﻧﺸﺎﻧﯽ
- ﮐﺲ ﭼﻮن ﺗﻮ ﻧﺮﻓﺘﻪﺳﺖ ﺑﻪ هـﺮ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﯽﺑﺎک
- ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺪاری ﺗﻮ در اﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﺛﺎﻧﯽ
- در واژه نگنجید ﭼﻮ اﯾﺜﺎر ﺗﻮ دﯾﺮوز
- ﻟﻨﮓ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺗﻮ اﻣﺮوز ﻣﻌﺎﻧﯽ
- در ﺧﻂ ﺧﻄﺮ، آنهـﻤﻪ ﭼﺎﻻک دوﯾﺪی
- ﺗﺎ ﻧﺎم شهیدان وطﻦ، ﮔﺸﺖ جهاﻧﯽ
- ﺗﻨها ﻧﻪ در اﻧﺪﯾﺸهٔ اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ رﻓﺘﯽ
- ﺗﺎ ﺧﺎﻧهٔ هـﻤﺴﺎﯾﻪ ز دﺷﻤﻦ ﺑﺴﺘﺎﻧﯽ
- ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻤﺎن! رﻓﺘﯽ و از ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺬﺷﺘﯽ
- رﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮدت را ﺑﻪ ﺷهیدان ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ
- در ﺧﺎطﺮ اﯾﻦ ﺑﺎغ ﺑﻤﺎن ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﻮﻋﻮد
- ﭼﻮن ﺻﺮف وطﻦ ﮐﺮدهای ای ﺳﺮو، ﺟﻮاﻧﯽ
- ﺑﺎ آﯾﻨهٔ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ دﯾﺪار میآییم
- ما را ﺗﻮ اﮔﺮ از ﺷﺐ دیجور ﺑﺨﻮاﻧﯽ.
- * * *
روبهروی شعر من
- روبهروی شعر من
- كودكی برای من نوشت:
- «شیشههای شعر تو
- شكسته است.
- باد میوزد میان خانههاش
- واژههای آن ز هم گسسته است.»
- گفت:
- «خانههای شعر تو
- چقدر كوچك است!
- من بزرگ میشوم؛ ولی
- شعرهای تو
- مثل خانهٔ عروسک است.»
- من دلم شكست
- دیدم او بزرگ شد
- و رفت
- من ولی هنوز كوچكم
- در میان خانههاش شعرهام
- فكر توپ و بادبادك و عروسكم!
- ناگهان نسیم تازهای
- از كنار من عبور كرد
- دستِ خاطرِ مرا گرفت
- برد سوی خانهٔ خیال
- دیدم آرزو
- دَر به رویِ من نبسته است
- كودكی
- دوباره روبهروی شعر من
- نشسته است.
- * * *
مرا یارای گفتن نیست!
- من از قونیه میآیم
- من از دیدارِ آن تنهاترین مردی
- که در پسکوچههای شهر میگردد
- و انسان آرزو میکرد!
- خدامردی که بارِ آن همه اندیشه را
- بر شانههای حکمتش میبرد
- و در شبهای تنهایی
- غمِ بیحاصلیهای مرا میخورد!
- * * *
- من از قونیه میآیم
- و خورجینِ خیالم را پُر از پندِ کسی کردم
- که هر شب از پَریسارانِ شعرش
- دلِ من
- گفتوگو میکرد
- و طبعم را
- به اعجازِ کلامی تازه
- جان میداد
- جانم را
- به جادوی سخن
- در شطّی از شعرِ زلالش
- شستوشو میکرد
- و مرواریدِ معنا را نشان میداد.
- * * *
- من از قونیه میآیم
- هنوز از غربتِ این شهر
- صدای او ملول از دیو و دَد دنبالِ انسان
- بازمیآید
- دلم آغشتهٔ اندوهِ این تنهاییِ تلخ است
- مرا یارایِ گفتن نیست!
- تو را گوشِ شنیدن هست؟![۲۲][۲۳][۲۴][۲۵]
خلقیات
علی آقاغفار (روزنامهنگار) معتقد است: بعضی انسان ها را، شاید بشود در یک کلمه معرفی کرد؛ «مهربان»، «خوش برخورد» ، «شریف» و ... غیره یا در یک کلمه توصیف کرد: «بزرگوار»، «مردمدار»، «با ملاحظه»، «دوست خوب» و... ولی اینها به تنهایی معرف این مرد شریف و دوست عزیز آقاجواد محقق نیست.[۶]
سبک و محل زندگی
در جهاد که من و همسرم کار میکردیم، اینقدر دغدغهی انقلاب و خدمت به مردم وجود داشت که واقعاً از یادمان میرفت که ما زن و شوهر هستیم. فقط سر سفره که کنار هم مینشستیم یادمان میافتاد.
در روستا خانمم حرفهوفن را به اضافهٔ یک یا دو درس دیگر درس میداد. من هم کلّ ادبیات را از املا، انشاء، فارسی، دستور، تاریخ، جغرافی و علوم اجتماعی را درس میدادم. طبیعتاً تدریس من بیشتر بود. یک جوانی هم ریاضی درس میداد. یک شیفت مدرسه را اداره میکردیم. بهمحض این که مدرسه تعطیل میشد، ظهر میشد میآمدیم جهاد ناهار میخوردیم و بعد از ناهار به درمانگاه میرفتیم و نسخه میپیچیدیم. همزمان با نسخه، آمپول هم میزدیم. پانسمانی هم میکردیم. بخیهکردن را هم از دکتر یاد گرفته بودیم. یکبار از بچّهها پرسیدم این دکتر از کجا دکتری یاد گرفته است؟ خندیدند و گفتند که این دکتر نیست، دکترا ندارد. پزشک نبود؟ اصلاً دیپلم نداشت! ولی این آدم یک شمّ پزشکی نیرومندی داشت.[۴]
من ضمن معلّمی، در جهاد کار میکردم و اردوهای روستایی جهاد را اداره میکردم. یعنی انقلاب که شد ما برای کار در جهاد سازندگی همراه خانمم به روستاها رفتیم.[۴]
بنیانگذاری
از سال۱۳۵۹ تا ۱۳۶۵ که کارهای انجمن میلاد را پیگیری میکردم، سه مجموعه یا چهار مجموعه منتشر کردیم که مجموعهی اوّل آن عمدتاً شعر بود با یک مقدّمهای از من و بقیهٔ شمارههای گاهنامهٔ میلاد جُنگ بود، حاوی شعر و داستان و کاریکاتور و... در این شش ساله، به غیر از استان گیلان بیشترین شبهای شعر کشور را ما در همدان برگزار کردیم.[۴]
تأثیرپذیریها
در واقع، محقق از یک الگوی کلی که در اشعارِ نیما و شاگردان او جاری است، به الگو و شاخصههای خود در شعر نیمایی دست پیدا میکند؛ حتی در انتخابِ زبان نیز تاثیرپذیریاش بهقاعده است. یعنی به گونهای از یک کلیتِ عمومی الگو برمیدارد که در نهایت تبدیل به زبانِ خودش میشود:
«باری هزار بار/ گفتم بهار تازهتری هست/ پربارتر زِ شاخهی بیداری./ باید در آن طراوتِ بیمانند/ جان را/ به موج معجزه/ معنا داد...»[۲]
محقق میگوید: طبیعتاً سالهای قبل که شعر میخواندیم، جدّیترین شاعران معتقد به فرهنگ اسلامی و شیعی ما موسوی گرمارودی با تبلور بیشتر و طاهره صفارزاده بهنوع دیگر بودند. طبیعی است اگر ما تأثیرپذیری از آنها داشته باشیم.[۴]
فیلمها و نگارههای او و دربارهٔ او
استادان
علت شهرت
سردبیری مجلات رشد.
مدیر شعر بنیاد شعر و ادبیات داستانی.
بنیانگذاری انجمن ادبی میلاد و گاهنامهٔ میلاد.
ویژگیهای زبان شعری
سبک و لحن و زبان و ویژگیهای اشعار
اشعارِ سپید محقق آهنگین و غزلهایش شاخصههای خود را دارد. با اینهمه، محقق را باید شاعرِ نیمایی دانست، چرا که در این شیوه مسلطتر و بهتر و زبانآورتر از شیوههای دیگر میسراید و زبانِ سالم و بیانِ روانتری دارد و حتی صاحبِ سبک است.
محقق اشعارِ نیماییاش را بیشتر در وزنِ «مفعولُ فاعلاتُ مفاعیل» میسراید؛ وزنی که به نثرِ آهنگین نزدیک است؛ آهنگی که ملایم و نرم و سبک است. شعرهای محقق بیشتر ساده، توصیفی و حتی کمتر اهلِ کشف و مکاشفه و حتی معناگشایی هستند:
«ای کاش/ توکّلِ پرندگانم بود/ که تشنه برمیخیزند/ گرسنه بال میزنند/ و سیر و سیراب/ در خواب میروند/ بیهیچ دغدغهٔ فردا.»[۲۶]
بازگشت بهکودکی
بازگشت بهکودکی میسر نیست، اما تازه و بیدار نگاهداشتن خاطرات و جانِ کودکی در جانِ همیشهٔ آدمی، یک کار هنرمندانه است. هنرمندان اصیل هم نهتنها با این حال و جانِ کودکی زندگی میکنند، بلکه آن را عامل استحاله و صیقلخوردگی خود میدانند. این بیدارباشیِ کودک درون، ما را از کدرشدن و تاریکبودن دور و به زلالی و درخشندگی نزدیک میکند. بروز و ظهور این امر در آثار شاعران و هنرمندان، همیشه غیرمستقیم یا در هالهای از زلالی هنر قابل رویت است؛ مثلا در شعر شاعرانی چون سهراب، فروغ و قیصر. از این رو، زبان، بیان و فضاسازی شعرهایشان هم نسبت به دیگر شاعران، سادهتر، صمیمیتر، ملموستر، عینیتر و حتی عادیتر و مادیتر است و درک و دریافت اشعارشان نیز آسانتر است.[۳]
کارنامه و فهرست آثار
- قصهٔ مرد بزرگ پاپتی (منظومهٔ نوجوانان) ۱۳۵۶
- مردی چو آفتاب (مجموعهشعر) ۱۳۵۷
- ای آفریدگار (مجموعهشعر) ۱۳۵۹
- با آخرینرسول (مجموعهشعر) ۱۳۶۰
- تاوان عشق (سوگسرودههایی در رثای استاد شهید مطهری) ۱۳۷۱
- مثل من به انتظار (مجموعهشعر نوجوانان) ۱۳۷۴
- قدر استاد (مجموعهشعر در بزرگداشت مقام معلم) ۱۳۷۶
- علم و ایمان در گفتوگو با دانشمندان، جلد اول ۱۳۷۷
- یاد ماندگار (ده گفتگو با معلمان صاحبنام ایران) جلد اول ۱۳۷۸
- معلمان خوب من (مجموعهخاطرات در بارهٔ معلمان تأثیرگذار) جلد اول ۱۳۷۹
- گزیدهٔ شعرها (در مجموعهٔ نیستان) ۱۳۷۹
- آن بهار مهربان (مجموعهشعر، ویژهٔ امام علی و فاطمه(س) برای کودکانونوجوانان) ۱۳۸۰
- علی امیر غدیر (جنگ فرهنگی) ۱۳۸۰
- امین قافلهٔ وحی (جنگ فرهنگی) ۱۳۸۱
- خواب خوب (مجموعهشعر نوجوانان)۱۳۸۱
- در خانهٔ ما (مجموعهشعر کودکان) ۱۳۸۱
- مرد فردا (ویژهنامهٔ بزرگداشت زندهیاد مهندس جعفر علاقهمندان) ۱۳۸۳
- دوغ و دروغ (مجموعهشعر کودکان) ۱۳۸۶
- باران بهانه بود (مجموعهشعر نوجوانان) ۱۳۸۶
- شکفتن در آتش (ویژهنامه قیصر امینپور) ۱۳۸۷
- پشت پلک پنجره (مجموعهنثرهای ادبی) ۱۳۸۸
- هم سرو، هم صنوبر (مجموعهشعر دفاع مقدس) ۱۳۸۹
- آفتاب هدایت (زندگینامهٔ امام دهم برای نوجوانان) ۱۳۸۹
- کلمات در خط مقدم (مجموعهمقالاتی در نقد و بررسی شعر مقاومت) ۱۳۸۹
- بیداری کلمات (مجموعهمقالاتی در نقد و بررسی شعر مقاومت) ۱۳۹۰
- در کوچههای کرایوا (مجموعه سفرسرودهها) ۱۳۹۱
- با واژه در سنگر (مجموعهمقالاتی در نقد و بررسی شعر مقاومت) ۱۳۹۲
- دویدم و دویدم (مجموعهشعر خردسالان) ۱۳۹۵[۱]
- مجموعه کتاب "تذکره علمای شاعر" از جواد محقق به زودی منتشر میشود.نخستینجلد از مجموعه کتاب "تذکره علمای شاعر" ایران به مفاخر استان همدان اختصاص دارد.[۲۷]
جوایز و افتخارات
بررسی چند اثر
من از قونیه میآیم، یادداشتی بر دفتر شعر «در کوچههای کرایوا»
یکی از زیباترین و مشهورترین اشعارِ محقق، شعرِ «مرا یارایِ گفتن نیست» است؛ یک شعر کاملاً توصیفی، اما زبان و نگاهِ تکاملیافتهی شاعر توانسته از یک شعر توصیفی، یک شعرِ حماسیوار در حال و هوای مولانایی بسازد؛ این شعر را بهطور کامل در بخش اشعار میتوانید بخوانید.
شعر، شروعِ بیدارکننده و هوشیاریدهندهای را دارد و به زیباترین شکلِ ممکن آغاز شده است و توصیفها در حد اعلاست با وزنی که تناسبِ خود را با آن حفظ کرده است. شاعر بهگونهای حرف میزند که انگار از مزارِ مردی پیامبرگونه میآید؛ توصیفهایی همه با وجه و با اُبُهت و به فصیحترین شکل و بلیغترین نوعِ موجود. توصیفِ محقق از مردی پیامبرگونه که شاعر هم هست به زیباترشدنِ شعر کمک کند:
«و طبعم را/ به اعجازِ کلامی تازه/ جان میداد/ و جانم را/ به جادوی سخن/ در شطّی از شعرِ زلالش/ شستوشو میکرد.»
پایانِ شعرِ «از قونیه میآیم» نیز با اندوه و حماسهای که از جنسِ شعرهای اخوان ثالث است، جاافتاده پایان میگیرد.[۲۶]
راهی تازه در شعر نیمایی، یادداشتی بر مجموعهشعر «باران بهانه بود»
اما در شعرهایی نظیر «در شط شعر» که شاعر برای دوستش سلمان هراتی سروده، یک حس غریب دوری توأم با دوستداشتن در شعر جاری است؛ حسی که در عین حال، شاعر و مخاطب را بهسمت نوعی آرامش پیش میبرد:
سلمان سلام!/ خستهام امشب/ دست مرا بگیر/ و آنسوی باغهای مَزَردَشت/ در شط شعر، رها کن…
شعر «خوشا بهحال درختان» نیز از جمله اشعار زیبای این دفتر است؛ شعری که اگرچه مثل شعر «باران بهانه بود»، زیباییهایش را از ساختار، فرم و ایجازش نمیگیرد، اما آن را در سایهٔ طراوت و تازگی سطرهایش بهدست میآورد؛ سطرهایی با توصیفهای زنده و تازه. این شعر نیز در بخش اشعار آمده است.
شعری که اگرچه مثل بندهای قبلی خود، صرفاً با توصیف پایان میگیرد و توصیفها اغلب پایانهای خوبی برای شعر نیستند و در بستن چارچوب شعر ناتوانند اما توصیف این شعر کامل است و کاملتر از توصیفهای قبلی است و کمالش در حاصل و مفهوم حاصل پرباری درخت است که با پایان شعر که حاصل شعر است، تداعی مناسب و با تناسبی را میآفرینند. و شعر «مبادا درختان بمیرند» تقریباً شکل تکاملیافته شعر «خوشا بهحال درختان» است. و شعر «راه دیگر»، مدرنتر از شعر «باران بهانه بود» اما نه الزاماً زیباتر از آن. و شعر «روبهروی شعر من» جواد محقق مرا بهیاد شعر «نشانی» سهراب سپهری میآورد؛ به همان زیبایی و با همان ساختار، استحکام و انسجام. اگرچه شباهتشان را از آن منظر که هر دو به زبان شعر کودک و نوجوان نزدیک است، میتوان دریافت، اما تفاوتشان هم در همین شباهتشان نهفته است؛ به این معنا که شعر «روبهروی شعر من» جواد محقق باید کمی بیشتر از زبان شعر کودک و نوجوان فاصله میگرفت تا بهتر و راحتتر بهعنوان شعری در میان بهتریناشعار معاصر پذیرفته شود. این شعر نیز در بخش اشعار آمده است.[۳]
وقتی شعرها را میخوانی، احساس میکنی اغلب شعرها مخاطب بزرگسال، جوان و نوجوان را مشترکاً پذیراست. درست است که زبان اغلب شعرهای این کتاب، زبانی است مناسب نوجوانان اما در اشعار بزرگان دیروز و امروز هم شعرهایی میبینیم که بهسبب سلامت، روانی و سادگی زبانی و نیز سادگی ترکیبات، تشبیهات، استعارات، نوع تخیل و تصویرسازی، شباهتهایی با شعر نوجوان دارد؛ یعنی بهگونهای است که دریافت و درک محتوا و احساسشان سخت و دور از ذهن نیست. از این رو، بسیار باب طبع نوجوانان است.[۳]
ناشرانی که با او کار کردهاند
پیدایش/ تکا/ نیستان/ امرود/ مدرسه/ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان/ سمت/ افق و...
منبعشناسی
نوا، نما، نگاه
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ««جواد محقق»، بنیاد شعر و ادبیات داستانی». ۲۹ خرداد ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۵ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ گیلانی، وارش. ««مرد نستوهٔ ادبیات»، یادداشتی بر شعر و زندگی جواد محقق». روزنامهٔ وطن امروز، ش. ۲۳۹۷ (۱۹اسفند۱۳۹۶). بازبینیشده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ گیلانی، وارش. ««راهی تازه در شعر نیمایی»، یادداشتی بر مجموعهشعر «باران بهانه بود» سرودهٔ جواد محقق». روزنامهٔ وطن امروز، ش. ۲۵۷۳ (۱۰ آبان ۱۳۹۷). بازبینیشده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ ۴٫۰۰ ۴٫۰۱ ۴٫۰۲ ۴٫۰۳ ۴٫۰۴ ۴٫۰۵ ۴٫۰۶ ۴٫۰۷ ۴٫۰۸ ۴٫۰۹ ۴٫۱۰ ۴٫۱۱ ۴٫۱۲ ۴٫۱۳ ۴٫۱۴ ۴٫۱۵ ۴٫۱۶ ۴٫۱۷ ۴٫۱۸ ۴٫۱۹ ۴٫۲۰ ۴٫۲۱ ۴٫۲۲ ۴٫۲۳ ۴٫۲۴ ۴٫۲۵ ۴٫۲۶ ۴٫۲۷ ۴٫۲۸ ۴٫۲۹ ۴٫۳۰ ۴٫۳۱ ۴٫۳۲ کتاب «آتشی در همدان»، تاریخ شفاهی جواد محقق، بهاهتمام حسین قرایی، برگرفته از یادداشت مهدی قزلباش.
- ↑ «ماجرای آشنایی «جواد محقق» با «حمید حسام»/ شهدا واسطه شدند؛ ر». بهزاد کشمیریپور، ۰۹:۵۰ ؛ ۱۲ اسفند ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ کتاب «آتشی در همدان»، تاریخ شفاهی جواد محقق، بهاهتمام حسین قرایی، برگرفته از یادداشت مهدی قزلباش.
- ↑ کتاب «آتشی در همدان»، تاریخ شفاهی جواد محقق، بهاهتمام حسین قرایی، برگرفته از یادداشت مهدی قزلباش.
- ↑ «بیوگرافی جواد محقق». همشهری آنلاین. بازبینیشده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ «با بزرگداشت جواد محقق، جشنوارهٔ استانی شعر دفاع مقدس در همدان برپا شد». بازبینیشده در ۲۵ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ «نگاهی کوتاه به آثار ادبی امام خمینی و جایگاه وی در ادبیات معاصر». ۱۳۹۱/۷/۲۶. بازبینیشده در ۲۵ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ «جشن سهسالگی «باغ»؛ از آرزوی حذف مرزهای فرهنگی ایران و افغانستان تا شعرخوانی کودکانه». مدیریت/سایت خانهٔ ادبیات افغانستان، ۲۰ سرطان ۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۵ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ ۱۲٫۳ ۱۲٫۴ ۱۲٫۵ ۱۲٫۶ ۱۲٫۷ ۱۲٫۸ «شعر دیگری نزدیک به «علی ای همای رحمت» شهریار». ایسنا، ۹مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۵مرداد۱۳۹۸.
- ↑ «دیدگاه دیگری دربارهٔ شهریار و «علی ای همای رحمت»». ایسنا، ۲ مهر ۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۵ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «جواد محقق: سراینده شعر «علی ای همای رحمت» شهریار نیست». رازنامهٔ ملاعلی، ۱مهر۱۳۹۱. بازبینیشده در ۲۵مرداد۱۳۹۸.
- ↑ «منشأ شعر «علی ای همای رحمت» شهریار پیدا شد». رازنامهٔ ملاعلی، ۳مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۵مرداد۱۳۹۸.
- ↑ «واکنش جواد محقق به معرفی منشأ شعر شهریار». ایسنا، ۳مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۵مرداد۱۳۹۸.
- ↑ «آیا شهریار سارق ادبی بود». خبرگزاری تحلیلی ایران، ۳مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۴مرداد۱۳۹۸.
- ↑ ««دفاع مقدس درونمایهٔ شعر معاصر را متحول کرد»، تاثیر قیصر بر ذهن و زبان شاعران معاصر». ۳۰دی۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۵مرداد۱۳۹۸.
- ↑ «سانتیمانتالیسم راه اندیشه شعر جوان را سد کرده است». ۲۰۱۰/۷/۱. بازبینیشده در ۲۴مرداد۱۳۹۸.
- ↑ ۱۳۹۶، یادداشتی در آستانه اولین همایش شب وصل.
- ↑ «جواد محقق:عنوانی بهنام کارگاه شعر نداریم/ شعر، جوششی و داستان، کوششی است». خبرگزاری کتاب ایران، ۱۶تیر۱۳۹۳. بازبینیشده در ۲۵مرداد۱۳۹۸.
- ↑ محقق، جواد (۱۳۹۱). مجموعهشعر «در کوچههای کرایوا». تهران: انتشارات امرود. ص. ۷۷. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۳۲۷-۵۳-۳.
- ↑ محقق، جواد (۱۳۸۶). باران بهانه بود (مجموعهشعر نوجوانان). تهران: انتشارات پیدایش. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۴۹-۴۸۰-۳.
- ↑ گزیدهٔ شعرها (در مجموعهٔ نیستان). تهران: انتشارات نیستان. ۱۳۷۹.
- ↑ محقق، جواد (۱۳۸۹). هم سرو، هم صنوبر (مجموعهشعر دفاع مقدس). تهران: بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۳۰۰-۳۸-۳.
- ↑ ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ گیلانی، وارش. ««من از قونیه میآیم»، یادداشتی بر دفتر شعر «در کوچههای کرایوا»ی جواد محقق». روزنامهٔ وطن امروز، ش. ۲۳۹۷ (۱۳۹۷/۵/۴). بازبینیشده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۸.
- ↑ «مجموعه کتاب "تذکره علمای شاعر" از جواد محقق به زودی منتشر میشود؛ خبرگزاری تسنیم». ۱۱بهمن۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۶مرداد۱۳۹۸.