صمد بهرنگی

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
صمد بهرنگی

نام اصلی صمد بهرنگی
زمینهٔ کاری نویسندگی، شعر، ترجمه و پژوهش
زادروز ۲تیر۱۳۱۸
تبریز
پدر و مادر عزت و سارا
مرگ ۱۲شهریور۱۳۴۷
ارسباران‌(رود ارس در ساحل روستای کوانق)
محل زندگی تبریز و قفقاز
جایگاه خاکسپاری گورستان امامیه
پیشه داستان‌نویس، شاعر، مترجم و پژوهشگر
کتاب‌ها پاره‌پاره، کندوکاو، افسانه‌های آذربایجان (۲جلدی) و...
نوشتارها ٰ
مدرک تحصیلی زبان و ادبیات انگلیسی
دانشگاه دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه تبریز
صمد با ترکهٔ خشک هم می‌نواخت

صمد بهرنگی معلم، شاعر کودک، داستان‌نویس، منتقد، مترجم و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی بود که تولدش را ۲تیر۱۳۱۸ در تبریز و غروبش را در سن ۲۹سالگی، به‌تاریخ ۱۲شهریور۱۳۴۷ در قره‌داغ پس از یافتن جسدش از رود ارس، به‌ثبت رساندند. [۱]

* * * * *

صمد بهرنگی با گردآوری و پردازش فرهنگ عامه و ملت‌ها و قصه‌های مردم آذربایجان در معرفی ادبیات شفاهی ایران، گام بزرگی برداشت. [۲] بهرنگی افسانه‌های عامیانه را بن‌مایهٔ قصه‌های کودکان می‌کرد و معتقد بود ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین بی‌خبری، رویا و خیال‌های شیرین کودکی با دنیای تاریک و آگاه، غرقه در واقعیت‌های تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگ‌ترها. [۳] کتاب ماهی سیاه کوچولو نمونهٔ بارز این تفکر بهرنگی است. صمد دوران کودکی خود را در یکی از محله‌های قدیمی جنوب شهر تبریز به نام چرنداب گذراند. مادرش «سارا» و پدرش «عزت» به‌سختی زندگی صمد و دو برادر و سه خواهر او را تأمین می‎کردند. کارگری، زهتابی و فروش آبِ مشک به قفقازها و روس‌ها کفاف مخارج خانواده را نمی‎کرد. سرانجام عزت با فوج بیکاران آذربایجان راهی قفقاز و باکو شد و دیگر خبری از او نشد. بهرنگی پس از اتمام دورهٔ دبیرستان در مهر۱۳۳۴ به دانش‌سرای مقدماتی تبریز راه یافت و دو سال بعد در خرداد۱۳۳۶ فارغ‌التحصیل شد. وی در مهر همان سال معلمی را آغاز کرد. او از هجده‌سالگی در روستاهای ماماغان، قندجهان، گوگان، آخیرجان و آذرشهر آذربایجان شرقی معلمی کرد. در سال ۱۳۳۷ درحالی‌که همچنان به تدریس مشغول بود، تحصیلاتش را در دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه تبریز ادامه داد و در سال ۱۳۴۱ موفق به دریافت گواهی‌نامه پایان تحصیلات شد. صمد خود را این‌گونه معرفی می‌کند: «قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم؛ ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نمی‌بود، به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج‌ومعوج و قانع به آبِ کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان.»

بهرنگی در سال ۱۳۴۱ به‌جرم بیان سخن‌های ناخوشایند در دفتر دبيرستان و بين دبيران (بنابه گزارش رئيس دبيرستان)، از دبیرستان به دبستان منتقل شد. یک سال بعد و درپی افزایش فعالیت‌های فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت ادارهٔ فرهنگ آذربایجان، کار صمد به دادگاه کشید که البته پس از تبرئه، حکم آزادی گرفت. [۴]

از بهرنگی ترجمه‌هایی نیز از زبان انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی برجاست که ترجمهٔ اشعار مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج نمونه‌هایی از آن‌ است. تحقیقاتی نیز با موضوعات جمع‌آوری فولکلور آذربایجان و مسا‌ئل تربیتی از بهرنگی منتشر شده است. او در کتاب کندوکاو در مسایل تربیتی ایران کلمات عربیِ به‌عاریه گرفته‌شده را بخش بزرگی از اشتراک زبان‌های رایج ایرانی نظیر ترکی آذری با فارسی دانسته است و به‌همین‌دلیل علاوه‌برآنکه با حذف این لغات به بهانه‌های چون باستان‌گرایی مخالف بود، تأکید زیادی می‌کرد که این وااژه‌ها حین آموزش زبان فارسی به کودکان آذربایجانی، جایگاه خود را حفظ کند.[۵]

بهرنگی شهریور۱۳۴۷ در ساحل رود ارس محدودهٔ روستای شام‌گوالیک غرق شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲شهریور، نزدیکی پاسگاه کلاله، چند کیلومتری محل غرق‌شدنش از آب گرفتند. پیکرش در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شده‌ است و دلیل مرگش از همان روزهای نخست انتشار خبر، با نظرات متعدد هم در رسانه‌ها و هم به‌شکل شایعه همراه بود. برخی گفته‌اند که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شده‌ است. نظریهٔ دیگری نیز می‌گوید که بهرنگی به‌علت نابلدی شنا در ارس غرق و فوت شده‌ است. در بین تنها کسی که زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بوده‌، شخصی است به نام حمزه فراهتی که بهرنگی همراه او به این سفر بی‌بازگشت، رفته بود. اسد بهرنگی، که به‌گفتهٔ خودش، دو ماه بعد از ماجرا فراهتی را در خانهٔ بهروز دولت‌آبادی دیده‌ است، از قول فراهتی چنین نقل می‌کند: «من این طرف بودم و صمد آن طرف‌تر. یک دفعه دیدم کمک می‌خواهد. هرچه کردم نتوانستم کاری بکنم.» [۶]

داستانک

مرگ صمد

نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد.از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانه‌ها و هم به شکل شایعه بحث‌هایی وجود داشته‌است. یک نظریه این است که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شده‌است. نظریهٔ دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شده‌است. تنها کسی که معلوم شده‌است در زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بوده‌است شخصی به نام «حمزه فراهتی» است که بهرنگی همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی، که گفته‌است فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولت‌آبادی دیده‌است، از قول او گفته‌است : «من این طرف بودم و صمد آن طرف‌تر. یک دفعه دیدم کمک می‌خواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.»

«سیروس طاهباز» دراین‌باره می‌نویسد : «بهرنگی خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود. جلال آل‌احمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد. اما حرف بهروز دولت‌آبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید می‌کند ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران می‌گوید «همه از دهان بهروز دولت‌آبادی حرف زده‌اند نه این که واقعاً تحقیقی صورت گرفته باشد تا به حال برخورد تحقیقی دربارهٔ مرگ صمد نشده‌است.»

طرفداران به قتل رسیدن صمد ادعا میکنند که در ماه شهریور رود ارس کم‌آب است و در نتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم می‌دانند. اسد بهرنگی کم‌آب بودن محل غرق شدن صمد را تأیید می‌کند و دراین‌باره می‌گوید «البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. هیچ‌کس نمی‌آید در محلی که جریان آب تند است آب‌تنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود.» با این وجود تأکید می‌کند: «البته هیچ‌کس ادعا نمی‌کند که فراهتی مأمور ساواک بود یا مأمور کشتن صمد.» جزئیات متناقض دیگری نیز دربارهٔ مرگ بهرنگی روایت شده‌است. از جمله اسد بهرنگی گفته‌است: «جسد، صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتگی. رئیس پاسگاه در صورت‌جلسه‌اش، به جای زخم‌ها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری این صورتجلسه عوض شد». اسد بهرنگی به همین تناقضات به شکل دیگری اشاره کرده‌است، از جمله این که گفته‌است فرج سرکوهی در جایی نوشته‌ است که فراهتی گروهی را که به دنبال جسد صمد می‌گشته‌اند (و به گفتهٔ اسد بهرنگی شامل اسد بهرنگی، کاظم سعادتی، و دو نفر از شوهرخواهر های بهرنگی بوده‌است) همراهی می‌کرده‌ ، در حالی که چنین نبوده‌است. جلال آل‌احمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامه‌ای به منصور اوجی شاعر شیرازی می‌نویسد «...اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان می‌خواست قصه بسازیم ساختیم...خب ساختیم دیگر آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانه‌سازی راروشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسنده‌اش می‌خواست بگوید...» برادر صمد بهرنگی (اسد بهرنگی) در این باره می‌گوید: «همه می‌دانند که ویژه‌نامه آرش چند ماهی پس از مرگ صمد بهرنگی منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزدیک صمد بر مرگ او مشکوک بودند. با اطلاعاتی که از جریانات تابستان ۴۷ داشتند کشته شدن صمد را به وسیله عمله‌های رژیم که شاید ساواک هم مستقیما درآن دست نداشته باشد دور از انتظار نمی‌دانستند. اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب می‌گوید: «در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد می‌گشتیم و صمد راداد می‌زدیم مامورین ساواک به خانه صمد آمده وهمه چیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامه‌ها و یادداشت‌هایش را زیر و رو کرده و اهل خانه را مورد باز جویی قرار داده بودند، و چند کتاب و یادداشت برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهٔ اصلی صمد را که در آن طرف حیاط بود ندیده بودند.» حمزه فراهتی در کتاب خود اظهار می‌کند که «صمد بهرنگی شهید ساختگی شد» و قتل او کار ساواک نبوده‌است. کتاب‌هایی در زمینه قتل صمد منتشر شده است. از جمله «رازهای مرگ صمد» از «اشرف دهقانی»، «از آن سال‌ها و سال‌های دیگر» از «حمزه فراهتی» و «برادرم صمد بهرنگی» نوشته «اسد بهرنگی». (حیاتنامه)

«علی دهباشی» در هفته‌نامه «امید جوان» به مناسبت روز ملی «ادبیات کودک و نوجوان» درباره مرگ صمد گفته است مردم باور نمی‌کنند قهرمانی غرق شود. مردم دوست داشتند که بگویند صمد کشته شده است، اما واقعیت این است که صمد شنا بلد نبود. تا قبل از انتشار نامه جلال آل‌احمد به طور قطع و یقین می‌گفتند که صمد را غرق کرده‌اند و کشته‌اند. بخشی از این ادعا هم مستند می‌شد به مقاله آل‌احمد اما او بعد‌ها گفت که صمد غرق شده و ما خواستیم به افسانه‌سازی عوام جهت بدهیم. من پس از پیروزی انقلاب برای اولین بار نامه‌ای از جلال آل‌احمد منتشر کردم. او در آن نامه به منصور اوجی شاعر شیرازی می‌نویسد: «اما در باب قضیه صمد بهرنگی، او خودش غرق شد، ما خواستیم در مقاله صمد و افسانه‌سازی عوام به افسانه مردم جهت بدهیم و بر این اساس مرگ او را به گردن حکومت بیندازیم.» [۷]

مرگ صمد بهرنگی از زبان تنها شاهد ماجرا

نوشته زیر به نقل از کتاب «خاطرات آقای حمزه فراهتی» در پائیز سال ۱۳۸۵ با عنوان «از آن سال‌ها و سال‌های دیگر» توسط انتشارات فروغ در کشور آلمان چاپ شده است. آنچه با عنوان (او) مطرح است خود حمزه فراهتی می‌باشد:

...به مناسبت جشن‌های تاجگذاری، آتابای، معاون وزیر دربار، ده راس اسب اصیل از مجارستان خریده بود که جفت به جفت، طوری شبیه به هم بودند که تشخیص‌شان مشکل می‌نمود. از آنجا که علاقه‌ی او به سوارکاری و سروکله زدن با اسبهای چموش ارتش برسر زبانها افتاده بود، سرلشکر رئیسیان، فرمانده لشکر ۲ تبریز ماموریت حمل اسبها از جلفا تا تهران را به او واگذار کرد. حمل سالم این اسبها چنان اهمیت داشت که سرلشکر، علیرغم تمام یال و کوپالش به دست و پا افتاده بود: «دکتر، مثل تخم چشمت از آنها مراقبت کن. اگر یکی از این اسبها خراش بردارد، با دربار طرف هستیم و این برای هیچکداممان خوب نیست.» ماموریت به همراهی گروهی سرباز و درجه‌دار، بدون دردسر و با موفقیت انجام گرفت و پس از آن که اسبها را در تهران تحویل شکارگاه سلطنتی داد، نامه‌ای از آتابای گرفت که در آن از فرمانده لشکر و او تقدیر شده بود. برایش کاملا روشن بود که تقدیرنامه مزبور چه اهمیتی برای فرمانده لشکر دارد. بنابراین یک ماه تمام در تهران خورد و خوابید و پس از بازگشت به تبریز، یکراست به دفتر فرمانده لشگر رفت و تقدیرنامه را تحویل داد. سرلشکر مثل بچه‌ها ذوق زده شده بود. حتی نپرسید یک ماه گذشته را در کجا بوده است. بلافاصله به آجودانش دستور تشویق او در دستور لشکری را داد و از رئیس دارایی خواست که «همین الان فوق‌العاده و سیصد تومان پاداش به دکتر فراهتی می‌دهی!» دستور فرمانده لشکر چنان بی‌چون و چرا بود که رئیس دارایی فورا تمامی‌مبلغ را پرداخت کرد. رسیدگی به اسبهای نوار مرزی هم که بنا به گزارشات رسیده مدام مریض می‌شدند، یکی از همین ماموریت‌ها بود. نوار مرزی شمال آذربایجان، منطقه‌ای کاملا کوهستانی است و از آنجا که در آن زمان جاده‌های ارتباطی بین پاسگاه‌های ژاندارمری هنوز ماشین‌رو نبودند، اسب تنها وسیله‌ی حمل و نقل ژاندارمری محسوب می‌شد و مراقبت از آنها اهمیتی جدی و حیاتی داشت. ماموریت می‌بایستی در دو بخش انجام می‌گرفت؛ ابتدا پاسگاههای نوارمرزی بین جلفا تا مرز ترکیه از طریق مرند و سپس بین خمارلو تا نزدیکی‌های جلفا از طریق اهر و کلیبر. داروها و وسایل لازم را آماده کرد و به همراه راننده راهی ماموریت اولی شد. از جلفا تا پاسگاه بعدی ماشین‌رو بود ولی بقیه‌ی راه را می‌بایستی با اسب طی می‌کرد. از پاسگاه، به همراهی دو نفر سرباز، سوار بر اسب راه افتادند. منطقه‌ای بود بکر و کوهستانی. زیبایی طبیعت و به‌ویژه گله‌های انبوه آهوها حیرتش را برانگیخته بود. کار بازرسی و دوا و درمان را از آخرین پاسگاه شروع کرد. پس از بازگشت، یک هفته‌ای در تبریز ماند و دیده‌های خود را برای دوستانش تعریف کرد. بهروز حقی که در آن دوره مربی کوهنوردی دانشگاه تبریز شده بود، با این که برنامه کوهنوردی سه چهار روزه‌ای برای دانشجویان ترتیب داده بود، ابراز تمایل کرد که در صورتی که بتواند برنامه کوهنوردی را عقب بینداز در ماموریت دوم او را همراهی کند. غروب همان روز وقتی بهروز و همراهان گروه کوهنوردی را مقابل کتابفروشی شمس ملاقات کرد، بهروز را پکر یافت چون نتوانسته بود برنامه کوهنوردی را عقب بیندازد. گرم صحبت درباره همین موضوع بودند که صمد بهرنگی، بطور کاملا تصادفی و بدون قرار قبلی سررسید و وقتی از موضوع خبردار شد ابراز تمایل کرد که به جای بهروز او را همراهی کند. از نظر او همراهی صمد به اندازه‌ی همراهی بهروز بلامانع بود و موافقت کرد. روز حرکت همراه راننده و با یکدستگاه جیپ به طرف خانه صمد راه افتاد تا طبق قرار قبلی او را هم سرراه سوار کند. در را صمد به رویشان باز کرد و به اصرار او و راننده را به خانه برد. مادر صمد با چایی از آنها پذیرایی کرد. حدود نیم ساعت بعد صمد تمام وسایلش را که مثل همیشه جمع و جور و مرتب بودند، برداشت و راه افتادند. تا جایی که ماشین‌رو بود، با جیپ رفتند و بعد از آن راننده را مرخص کرد. قرار شد راننده در ده خمارلو منتظر بازگشت آن‌ها بشود. تا پاسگاه بعدی، که راه زیادی نبود، پیاده رفتند. دو راس اسب از پاسگاه گرفتند تا بقیه راه را سواره طی کنند. از آنجا که صمد سوارکار ماهری نبود، به رئیس پاسگاه سفارش کرده بود رام‌ترین اسب را برای صمد زین کنند. شب را در پاسگاهی خوابیدند و فردای آن روز، روز نهم شهریور ۱۳۴۷، نزدیکی‌های ساعت ۱۱ صبح به پاسگاه مرزی دیگری رسیدند. غیر از پنج نفر سرباز کس دیگری در پاسگاه نبود. ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. رودخانه در طرف ساحل ایران نسبتا آرام و در طرف ساحل شوروی کمی‌مغشوش و تند بود. جایی که صمد ایستاده بود، آب حتی به بالاتر از نافش هم نمی‌رسید. او خود را در مسیر آب ول کرد. سرشار از شوق و شعف بود. با هر دست و پایی که می‌زد، تلالو تابش طلایی خورشید روی سطح رودخانه را برهم می‌زد. پنجاه متری شنا نکرده بودکه صدای فریاد صمد را شنید: «دکتر! دکتر!» بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانه‌هایش توی آب است و هراسان دست و پا می‌زند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریبا نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. این بار دیگر صدایش ضعیفتر شده بود. سربازها به شنیدن صدای داد و فریاد آنها از پاسگاه بیرون ریخته بودند. حتی یکی از آنها پاچه‌های شلوارش را بالا زد و چند متری توی آب رفت ولی بقیه‌هاج و واج و بی‌حرکت، مثل برق‌گرفته‌ها ایستاده بودند. صمد فقط توانست سه بار او را صدا کند و او هربار در میان دست و پا زدن‌های ملتهبانه‌اش فریاد زد: «صمد دست و پا بزن، دست و پا بزن، رسیدم، رسیدم.» دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد. دیوانه‌وار، در میان آب‌های کدر، این طرف و آن طرف زد. صدای طپش قلبش را در شقیقه‌هایش می‌شنید. سعی کرد او را زیر آب‌ها پیدا کند. تا قعر کدر رودخانه رفت. به هر جایی دست انداخت. اما تلاشش بیهوده بود. دیگر در مسیر جریان تند و شدید قرار گرفته بود. از نفس افتاده، با اندک رمقی که برایش مانده بود، خود را به پای‌رس رودخانه کشاند و سربازها را دید که دست دراز کردند و از رودخانه بیرونش کشیدند. خاموشی دنیا را دید و لاعلاج و ناباور، تمامی‌ذهن خود را کاوید تا مگر راهی پیدا کند. ولی نتوانست. هیچ راهی وجود نداشت. صمد ناپدید شده بود. او و پنج سرباز، لاعلاج و نفس بریده روی شن‌ها نشستند. در جهان، سکوت مرگ حکمفرما بود….[۸]



زندگی و تراث

فقر، درد، نور، آموختن و رفتن در کلام بهرنگی[۹]

  • فقر، شب را بی‌غذا سرکردن نیست، فقر، روز را بی‌اندیشه به‌سربردن است.
  • هر نوری هرچقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است.
  • درد من حصار برکه نیست، بلکه زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است.
  • واقعاً چه فایده‌ای دارد که ذهنم را از چیزهایی انباشته کنم که هیچ به دردم نخواهد خورد. من که نیامده‌ام اینجا شاگرد اول شوم، فقط قبولی برایم کافی است.
  • غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است، به هیچ‌جا راه نمی‌برد؛ اما نباید ایستاد، با اینکه می‌دانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد. وقتی هم که مردیم؛ مردیم به‌درک...!

آثار و کتاب‌شناسی

بهرنگی در نوزده‌سالگی اولین داستان خود به نام «عادت» را نوشت. در بیست‌ سالگی داستان «تلخون» را که برگرفته از داستان‌های بومی آذربایجان است با نام مستعار «قارانقوش» در «کتاب هفته» منتشر کرد. او در مدتی قریب به ده سال قلمزنی کتاب‌های با ارزش زیادی در زمینه‌های گوناگون نوشت که عبارتند از:

  • قصه برای کودکان شامل: 1-اولدوز و کلاغها 2-اولدوز و عروسک سخنگو 3-پسرک لبوفروش 4-قوچ‌علی و دختر پادشاه 5-ماهی سیاه کوچولو 6-کجل کفترباز 7-یک هلو و هزار هلو 8-تلخون 9-42 ساعت در خواب و بیداری 01-سرگذشت پسرک دهاتی(چاپ‌نشده) 11-کلاغها،عروسکها و آدم‌ها(چاپ‌نشده)
  • تحقیقات فلکوریک و تربیتی و اجتماعی شامل: 1-کندوکاو در مسائل ترمیتی ایران 2-متل و چیستانها(با بهروز دهقانی) 3-افسانه‌های آذربایجان(با بهروز دهقانی)جلد اول 4-افسانه‌های آذربایجان(با بهروز دهقانی)جلد دوم 5-پاره‌پاره(چاپ‌نشده) 6-الفباء برای کودکان روستایی(چاپ‌نشده) 7-آذربایجان در نهضت مشروطیت ایران(چاپ‌نشده)
  • ترجمه شامل: 1-ما الاغ‌ها نوشته:عزیز نسین 2-خرابکار نوشته:چند نویسنده ترک 3-دفتر اشعار معاصر(چاپ‌نشده) صمد بهرنگی نوشته‌هایش را با نام‌های مستعار مختلفی‌ امضاء می‌کرد.از آن جمله‌: صاد، قارانقوش، چنگیز مرآتی، بابک،آدی باقمیش‌، داریوش‌ نواب مراغی،افشین پرویزی، ص. [۱۰]

ماهی سیاه کوچولو

ماهی سیاه کوچولوداستان حکایت زندگی و سرگذشت ماهی سیاه کوچولویی است که خسته از تکراری بیهوده که دیگرانِ قصه، بر آن نام زندگی نهاده‌اند، راه دریا را پیش می‌گیرد و تمامی طول جویبار را از پی هدفش طی می‌کند، همراه با اتفاقات و گرفتاری‌هایی که در طول سفر برایش پیش می‌آید. از ماجرای حمله همسایگان به او برای اینکه معتقدند حرفهای گنده گنده می‌زند و بچه‌های دیگر را از راه به در می‌برد، و مخالفت مادرش برای تصمیمی که اتخاذ کرده و حکایت درس آموزی‌های مارمولک دانا که او را از خطرات راه آگاه می‌کند و در حد توان به او راه‌کارهایی برای نجات نشان می‌دهد تا حیله‌گر‌ی‌های خرچنگ، و خطرات مرغ ماهی‌خوار، که دشمن درجه یک او و ماهی‌های دیگر است. [۱۱]


نوا و نما

پانویس

  1. «زندگی‌نامهٔ صمد بهرنگی». 
  2. افسانه‌های آذربایجان، یادداشت ناشر.
  3. قصه‌های بهرنگ، برگرفته از مقاله‌ای دربارهٔ کتاب آوای نوگلان
  4. «زندگی‌نامهٔ صمد بهرنگی». 
  5. ادب عربی، بررسی تطبیقی سازمایهٔ گفت‌وگو در داستان‌های ماهی سیاه کوچولو و الحدیقة‌الأجمل با تأکید بر اموزه‌های دینی.
  6. حیات‌نامه
  7. عنوان: علی دهباشی: ادعای قتل صمد بهرنگی افسانه‌سازی عوام بود
  8. مرگ-صمد-بهرنگی-از-زبان-تنها-شاهد-ماجرا
  9. [۱]
  10. یادی-از-یک-نویسنده
  11. مجله اینترنتی هفت

منابع

  • افسانه‌های آذربایجان، یادداشت ناشر.
  • قصه‌های بهرنگ، برگرفته از مقاله‌ای دربارهٔ کتاب آوای نوگلان
  • ادب عربی، سال ۱۰، شمارهٔ ۱، بهار ۹۷، بررسی تطبیقی سازمایهٔ گفت‌وگو در داستان‌های ماهی سیاه کوچولو و الحدیقة‌الأجمل با تأکید بر اموزه‌های دینی، سید مهدی مسبوق استاد گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا - ابوذر خجسته دانشجوی دکنری زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا

پیوند به بیرون