تابستان همان سال: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
ایجاد صفحه خالی
 
غزلِ بهار (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات کتاب
|عنوان = تابستان همان سال
|تصویر    = Tabestan haman sal.jpg
|اندازه تصویر = 180px
|زیرنویس تصویر =
|نویسنده = [[ناصر تقوایی]]
|تصویرگر =
|طراح جلد =
|زبان =
|مجموعه         =
|موضوع         = داستان فارسی
|سبک = واقع‌گرای مدرن
|ناشر = لوح
|ناشر فارسی =
|محل انتشارات = تهران
|تاریخ نشر     =
|تاریخ نشر فارسی= تابستان ١٣۴٨
|محل ناشر فارسی =
|نوع رسانه = کتاب
|صفحه   =  ۶٠ صفحه
|شابک         =٩٧٨-۶٠٠-٣۶٧-١٨۵-٠
|پس از =
|پیش از         =
}}


<center>* * * * *</center>
چرا [[ناصر تقوایی]] در مجموعه داستانی با حدود شصت صفحه مهم می‌شود؟ آن هم در مکان جنوب که هنرِ اول نوشتن است. تقوایی در نوجوانی تجربهٔ کار روی اسکله‎‌های آبادان را داشت که این تجربه‌‎ را عمدهٔ داستان‌هایش به کار گرفت. او سال‌های آخر دبیرستان شروع به نوشتن کرد، با داستان‌هایی که حال‌وهوایی دریایی داشت و پس از آشنایی با [[صفدر تقی‌‎زاده]] وارد فضای جدی ادبیات شد. آنچه تقوایی در سینما کرد، واگذار می‌شود به سینماگران؛ آنچه نوشتند و آنچه ننوشتند، بنویسند و بگویند. تقوایی داستا‌ن‌نویس با یک کتاب لاغر به خیلی جاها سرک می‌کشد و داستان‌سازی می‌کند؛ و در داستان امروز هست. تقوایی به‌نوعی اولین است در شیوه‌ای از نوشتن که فضایی خاص دارد. حداقل در چند داستان اول کتاب به دور از سیاسی کاری. او بی‌طرف است. ناظری که فقط وظیفه دارد به نشان‌دادن کارگرانی که در آن زمان هنوز تازه کارند در مناسبات اجتماعی این دیار. مناسبات ارباب رعیتی پُرزمانی نیست که به‌طرف سیستم کارگری چرخیده. تقوایی دغدغه‌های کارگران را به‌درستی گزینش می‌کند در آن زمان و در حداقل مکان و زمان جانمایی می‌کند:{{سخ}}
«در را هل دادم و رفتم تو، دوسال بود چفت نمی‌شد.» انگار انگشتی باید باشد و گرنه یک جای کار ایراد دارد. انگار نه کسی می‌بیند نه می‌شنود. نه یارای تعمیر و مرمت این کج‌نهادی را دارد.{{سخ}}
اگر به مناسبات و دغدغه‌های امروز کارگران نگاه کنیم، هنوز که هنوز است چفت نمی‌شود و تنها دلخوشی‌شان همان یکی و دو گله جا است که تقوایی وصف می‌کند. گویی چیزی تغییر نکرده و نخواهد کرد. آد‌م‌ها همان آدم‌ها، مکان‌ها همان مکان‌ها و مناسبات همان مناسبات؛ اما زیر بستری سنگین از رمز و راز خودنمایی می‌کنند. آدم‌ها انگار تمام نمی‌شوند، ادامه پیدا می‌کنند در چین و شکن زمان. خورشید، عاشور، ژنی، لیدا و... گویی وجدان ملتهب اجتماع هستند. هر روز روی یک خط حرکت می‌کنند و تکرار می‌شوند با تمام بداخلاقی. نادیده گرفته می‌شوند اما ذره‌ای از برجستگی‌شان کم نمی‌شود. می‌مانند و در حاشیه شهرهای بزرگ ادامه پیدا می‌کنند. اگر بیننده قدری با دقت قدم بزند در حوالی و حاشیه کلان‌شهرها، به وفور خورشید می‌بیند. خورشیدها هستند تا فقط باشند در همان زمان و مکان. کودکی که رشد نمی‌کند و در بچگی می‌ماند. تکرار. فقط تکرار و تکرار؛ و بیگانه هم همان بیگانه می‌ماند.
خیلی‌ها باید خیلی چیزها را به یاد داشته باشند. کارگر ناراحتی‌اش را تو یک گله جا خالی می‌کند. بعضی مناسبات انگار دائمی است:{{سخ}} «کارگرهای قدیمیشان یادشان باشد عاشور چه جور آدمی بود. صفحه‌های آهنی را که برداشتند، خون‌ها را شستند و باز آب ریختند. بعد آفتاب زمین خیس را خشک کرد. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود.»{{سخ}}
تقوایی در یک گله جا، به قولی روی یک دستمال، چهار نفر را دریبل می‌زند و آنچه را می‌خواهد مسلسل‌وار دیالوگ می‌کند و هوار می‌کند روی سر خواننده. نویسنده به‌طور کلی از صحنه داستان دور است و راوی که نقل داستان به عهدهٔ او گذاشته شده است، به هیچ‌وجه سخنگوی نویسنده نیست. صدای نویسنده از کلام او شنیده نمی‌شود، در واقع راوی مانند نویسنده عمل می‌کند، بر آن است تا خواننده از شکل به مفهوم برسد، با تراشیدگی و پیراستگی در بیان، همان صناعتی که همینگوی سخت به آن پایبند بود.
در تمام طول داستان باران می‌بارد، و گاه خیابان، در پشت شیشه کافه، روشن و باز تاریک می‌شود، و هر بار با غریدن رعد، خورشیدو به ته لیوانش نگاه می‌کند. او می‌داند که باران دیگر بند نمی‌آید، و می‌داند که وقتی هوا بارانی باشد، مسافران از ترس توفان جا می‌زنند. وقتی پیرمردی که دلال خورشیدو است وارد کافه می‌شود، نویسنده با امساک در بیان - مانند آنچه در «طرح»ها و داستان‌های کوتاه '''همینگوی''' می‌بینیم - فقط گفت‌وگوی او و خورشیدو را نقل می‌کند، گویی که ما به‌طور «اتفاقی» در معرض این گفت‌وگو قرار داریم؛ و کنجکاوی ما بی‌درنگ برانگیخته می‌شود.<ref name =''لید''>{{یادکرد وب|نشانی= https://ketabnews.com/fa/news/6943/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%AA%D9%82%D9%88%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%DB%8C|عنوان= درنگی بر جهان داستانی ناصر تقوایی}}</ref>
==برای آنانی‌که کتاب را نخوانده‌اند==
«تابستان همان سال»، مجموعه هشت داستان پیوسته است به نام‌های: «روز بد»، «بین دو دور»، «تنهایی»، «پناهگاه»، «هار»، «مهاجرت»، «عاشورا در پاییز» و «تابستان همان سال». البته پیوستگی این داستان‌ها بدین‌گونه نیست که به‌لحاظ موضوعی در امتداد هم و یا کامل‌کننده یک ماجرا با چند روایت موازی باشند؛ بلکه این ارتباط بیش از آنکه بیرونی باشد درونی‌ست.<ref name =''معرفی''>{{یادکرد وب|نشانی= https://madomeh.com/1389/06/21/tabestan/t|عنوان= معرفی کتاب}}</ref>
==از میان یادها==
===تابستان همان سال چگونه چاپ شد؟===
[[ناصر تقوایی]] دوست و هم‌کلاسی بهرام، خواهرزاده‌ٔ [[صفدر تقی‌زاده]] بود. تقی‌زاده آن زمان از آبادان با مجلات تهران همکاری می‌کرد و چند کتاب، همراه با [[محمدعلی صفریان]] ترجمه کرده بود؛ کتاب‌هایی مثل «سفر دورودراز به وطنِ» یوجین اونیل که این سه نمایشنامه‎‎ و فضای کارگران کشتی آن‌ها در خلق «تابستان همان سال» بی‌تأثیر نبوده است.
تقوایی یکی از داستان‌هایی که نوشته را به بهرام می‌دهد تا بهرام داستان را به صفدر تقی‌زاده بدهد بخواند و نظرش را جویا شود. صفدر تقی‌زاده برخلاف آنچه امروزه انجام می‌شود، داستان را -جای اینکه توی سطل‌زباله بیندازد- بادقت می‌خواند و به بهرام پیام می‌دهد که به دوستش بگوید چند داستان دیگر بنویسد و برایش ببرد. صفدر تقی‌زاده دراین باره می‌گوید:
«یکی‌دو روز بعد که منتظر تقوایی بودم، از پشت پنجره دیدم که جوانی سیه‌چرده و میانه‌بالا و لاغراندام دارد پشت در سیگارش را، لابد به‌نشانه‌ی احترام، خاموش می‌کند. نوزده‌بیست‌ساله بود و متين و بسیار فروتن. قبلاً از او خواسته بودم که دوسه داستان دیگر بنویسد و بیاورد. آورده بود. داستان‌ها را باهم خواندیم و دو‌سه ساعتی حرف زدیم و وقتی که رفت، از پشت پنجره دیدم که سیگارش را، لابد از كيف تأييد و تعریف‌های من، روشن کرد و با ولع دودش را در سینه فروداد. یکی‌دو داستان او را به تهران فرستادم و داستان‌ها در مجله‌ٔ «آرش» آن زمان چاپ شد.<ref name=''کاوه''/>»
===تابستان همان سال هیچ‌گاه تجدیدچاپ نشد===
کل فعالیت ادبی [[ناصر تقوایی|تقوایی]] محدود به دو سه سال، پیش از رفتن به دنیای سینما بود. این مجموعه‌داستانی در ۶۰ صفحه به سال ۱۳۴۸ توسط نشر '''لوح''' به بهای «سه تومن!» روانهٔ بازار کتب شد. نشر «لوح» فعالیتش روی ادبیات داستانی معاصر و انتشار دفترهایی – از میانهٔ دههٔ چهل تا اواسط دههٔ پنجاه- متمرکز بود. در کنار آن گهگاه آثار نویسندگانی را هم در قالب کتاب منتشر می‎‌کرد که «تابستان همان سال» یکی از یادگارهای همین دوران است و هیچ‌گاه تجدیدچاپ نشد مگر برخی از این داستان‌ها که در گزیدهٔ داستان‌هایی از نویسندگان معاصر منتشر شده‌اند.<ref name=''لید''/>
===دلیل شهرت===
===تقدیم‌شده به===
این مجموعه داستان به [[صفدر تقی‌زاده]] تقدیم شده است.<ref name=''لید''/>
===چرا باید این کتاب را خواند===
==برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند==
داستان‌ها از حال‌وهوا، فضا و زمینهٔ مشترکی برخوردارند، با جغرافیای همانند که بندری در جنوب ایران است. به این ترتیب شاید این داستان‌ها ظاهراً حکم برش‎‌هایی از یک رمان را داشته و چند روایت پراکنده از زندگی شخصیت‌‎های محوری داستان‎‌ها به نظر برسند، اما در پس‌زمینهٔ آن‌‎ها تصویری زنده و صمیمی از زندگی و خلقیات مردم بومی آن منطقه و روابط حاکم میان آن‌ها ترسیم شده است، همچنین این داستان‌ها در کنار هم پازل‎‌وار حیات جمعی و زندگی جاری در این شهر بندری، با محیطی کارگری را از جنبه‌‎های فردی تا اجتماعی و حتی سیاسی در زمان وقوع داستان، بازتاب می‎‌دهند. به همین دلیل و با توجه به رویکرد تازه و نگاه متفاوت تقوایی به جنبه‎‌هایی که پیش از آن دور از چشم نویسندگان مانده بود، [[آل‌احمد]] داستان‌های تقوایی را نخستین داستان‌های اصیل کارگری در ایران به حساب می‌‎آورد.
موضوع کلی داستان‌های «تابستان همان سال» را سرگذشت چند رفیق است که در هر داستان یکی از آن‌ها به روایت چگونگی مرگ دیگری می‌پردازد و گاه شخصیتی که در داستانی مرده، در داستانی دیگر، راوی مرگ قهرمان دیگری‌ ا‎ست. با چنین تمهیدی تقوایی از گوشه کنار این بندر  گذر کرده و به سراغ مکان‌ها و آدم‌هایی از سنخ‌های مختلف می‎‌رود.<ref name=''لید''/>
====جوایز====
====جلسات نقد و بررسی====
====اهدا====
====بازتاب در توئیت‌ها و نوشته‌های مجازی====
====اشاره به کتاب در کلام افراد مشهور====
====تقریظ و مقدمه‌هایی بر کتاب====
====هوادری====
==== استحال و اقتباس====
===سال‌شمار کتاب===
===سبک کتاب===
===ویژگی‌های مهم کتاب===
در مجموعه داستان '''تابستان همان سال'''، گویی کل زمان و مکان باید در یک گُله جا مجموع شوند و تند و تیز، مکان و زمان گزارش شود. «نکته مهم در داستان کوتاه «مهاجرت» شکل‌گیری آغاز و پایان‌بندی داستان در یک ملاقات کوتاه آن هم بر زمینه یک کشتی شلوغ است. تقوایی با ایجازی مثال‌زدنی در مکانی تنگ و زمانی کوتاه، داستانی را می‌آفریند و حتی گوشه‌ای از واقعیت تاریخی را نیز افشا می‌کند. البته این نکته آخر می‌تواند هم حسن و هم عیب داستان باشد. اما داستان چنان با قدرت نوشته شده که بهتر است به تمهیداتی که نویسنده از آنها سود برده تا داستانی چنین خوش ساخت و بافت از آب دربیاورد، اشاره کرد.»
بعد می‌ماند رگبار دیالوگ که بی‌امان در ذهن خواننده از این شخصیت به آن یکی دست به دست می‌شود و مثل پاندولی در سر خواننده حرکت می‌کند، تصویر می‌سازد، فضا ایجاد می‌کند و برمی‌گردد سر جایش. مالکیت مکان، زمان و فضا با شخصیت‌هاست، نویسنده بی‌طرف می‌ماند و شخصیت‌های سهل و ممتنع در فضایی ناراحت، راحت حرکت می‌کنند.
«از کوچه خاکی به خیابان خلوت رفتم. چراغ‌ها هنوز روشن بود و سایه‌ها‌مان کمرنگ روی آسفالت می‌آمد، دکان نانوایی باز بود و ترازودار، سفره سفید روی دکه پهن می‌کرد و صبح پر از بوی برشته نان بود و بوی گند پالایشگاه... تا پیچ آن سر خیابان، لباس‌های سرتاسری سرمه‌ای بود و کلاه‌های ایمنی، به رنگ نقره، و بوق ماشین و زنگ دوچرخه. جلوی کشتیرانی باریکه‌ای از جریان جدا می‌شد و به چپ می‌رفت هر روز کارمان این بود که از جلو دفتر شرکت استریک بگذریم و توی صف دوچرخه‌ها و آدم‌ها پشت درِ بارانداز بایستیم.»
نویسنده به شکست به‌طور مستقیم کاری ندارد که تاریخ‌مان پر از سرشکستگی است. مکان‌هایی که نویسنده انتخاب می‌کند سرشار از شکست است. زمان و مکان مانند لِنج در موج شکست لمبر می‌خورد. نمی‌شود با ساز و کار و چیدمان در داستانی بی‌نظر به مکان، همراه شد. مکان‌هایی که جای ریختن عقده‌ها و حسرت‌هاست.
«جواد آقا گفت: من آدما رو نمی‌شناسم، هر کسی یه کارت داره با عکس و یه نمره. خورشید‌و گفت: اینم کارت داره پس کو؟ کارگر گفت: اگه جیبم بود که نشونت می‌دادم اینا کلکه. من این چیزا سرم نمی‌شه. خورشیدو گفت: تو چی سرت می‌شه؟»<ref name=''لید''/>
===پیرنگ===
===راویان===
هفت داستان از هشت داستان مجموعه با راوی اول شخص است. هرکدام یک شخصیت که در داستان‌های دیگر هم وجود دارند. این یعنی می‌توانیم هر کدام از شخصیت‌های مجموعه را از دو دیدگاه یا بیشتر ببینیم. داستان هفتم مجموعه نیز از دیدگاه سوم شخص نزدیک به «گاراگین» ِمیخانه‌چی روایت می‌شود.<ref name=''تابستان''/>
===نثر===
نثر تقوایی در این داستان‌ها پاکیزه و اغلب متکی بر جملاتی کوتاه و ساده است. او اغلب با کنار هم قراردادن تعدادی از جملات کوتاه، به‌شکلی مؤثر به توصیف فضای داستان، عواطف و حالات شخصیت ها می‌‎پردازد.  زبان تقوایی در روایت به‌شدت مبتنی بر رعایت ایجاز است، ایجازی که البته گاه تا آنجا پیش می‌‎رود که به ابهام می‌‎انجامد، اما با این حال در بسیاری موارد به‌شکلی موفق مورداستفاده قرار گرفته است.<ref name=''لید''/>
===شخصیت‌پردازی===
===دیالوگ===
[[ناصر تقوایی|تقوایی]] دیالوگ‌های نفس‌بُرش را چپ و راست حواله می‌کند و ادامه می‌دهد، در مکان‌هایی که در دو، سه خط توصیف می‌شوند و کارکردی بلندمدت دارند در کلیت داستان. در نبودِ این نوع فضاسازی، این داستان‌ها وجود پیدا نمی‌کنند برای عرض اندام. «سایه‌هامان به هم چسبیده روی آسفالت می‌رفت طرف کاراگین که آخر خیابان بود. کلاهم را تکاندم و رفتم تو. مردی پشت پیشخوان نشسته بود، پشت به در. شانه‌های پهنش آشنا بود. آنقدر درشت هیکل بود که اگر هم پیر بشود درشت هیکل بماند. گاراگین آن‌ور پیشخوان سرش را گرفته بود لای دست‌ها. تا آمدم داخل جلدی پا شد. تعطیله می‌خوام ببندم.»
نویسنده هرآنچه را که لازم دارد بهینه‌سازی و کاربردی می‌کند در حداقل مکان و آدم‌ها را وادار می‌سازد به حرف زدن. «کی نمیاد؟ نمیدونم، نکنه خودت. پیرمرد گفت: پیری و دریا و این‌بارون؟ خورشیدو گفت: پیرسگ.» تلگرافی و بی‌وقفه رگبار کلمات را نثار هم و فضا و مکان می‌کنند و به‌طور کلی اتمسفر داستان‌ها این‌گونه است. آدم‌هایی که خوددرگیری دارند، ملتهبند، ملتهب شکستن و عربده‌کشیدن در یک تکه فضا برای هیچ. نویسنده در این لحظه داستان‌گویی بی‌طرف می‌ماند در ایجاد روابطی که وجود دارند. همه می‌دانند این روابط وجود دارند اما خود را می‌زنند به نشنیدن و ندیدن. تلخی همین ‌جا بزرگنمایی می‌شود در ذهن خواننده و ته حلق را می‌خراشد. «گاراگین نزدیک می‌شد. خوشحال بودم. در را هل دادم و رفتیم تو، دو سال بود چفت نمی‌شد. گاراگین جلوی پیشخوان ایستاده بود و پشت‌سرش بطری‌ها ردیف، قد و نیم‌قد، عکس‌شان توی آیینه افتاده... هرجا نگاه می‌کردی میز سالمی نبود، میز گوشه دیوار سالم‌تر از بقیه بود. کلاه‌مان را انداختیم روی آن...»<ref name=''لید''/>
===الهام از شخصیت‌ها===
====شخصیت‌های اصلی====
====شخصیت‌های فرعی====
===گزارشی از فروش کتاب===
===گزارشی از ترجمه به زبان‌های دیگر===
===اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریان‌سازی‌های کتاب===
===نشست‌های خبرساز دربارهٔ کتاب===
==اظهارنظرها==
===[[محمود دولت‌آبادی]]===
محمود دولت آبادی در یادداشتی به مناسبت هفتادو‌نه سالگی ناصر تقوایی نوشته است: «ایشان داستان‌های کاملاً تصویری خلق می‌کند و به‌دلیل همین سبک نوشتنش به سینما سوق پیدا کرده است.»<ref name =''تابستان''>{{یادکرد وب|نشانی= https://shivaroshani.com/%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%84/|عنوان= مروری بر کتاب}}</ref>
===[[اصغر عبداللهی]]===
{{گفتاورد تزیینی|روز در بارانداز هستند، عصر در میخانه‌ها و شب در فاحشه‌خانه. آن‌ها رِندی نمی‌کنند یا حتی عیش؛ روزگار را به بطالت می‌گذرانند تا باخت دیروزشان را فراموش کنند.<ref name=''کاوه''/>}}
===[[نجف دریابندری]]===
{{گفتاورد تزیینی|در بوشهر، مثل همه‌ی بندرها، همیشه گروهی کارگر وجود داشته‌اند که کارشان خالی‌کردن و بارزدن کشتی بوده. این کارگرها را بوشهری‌ها «مزیری» می‌نامند؛ مزیری یعنی مزدوری. این کارگران «مزیری» می‌کنند و اسم خودشان هم رفته‌رفته «مزایری» شده. مزیری‌ها در همه‌جای دنیا صفات کمابیش مشابهی دارند: مردمی هستند آس‌وپاس، لخت و پاپتی، الکی‌خوش، رفیق‌باز، و با همدیگر ندار و یک‌کاسه. کاروکاسبی‌شان هیچ ثباتی ندارد: هروقت کشتی بیاید، کار دارند. اگر کشتی نیاید، ممکن است هفته‌ها بیکار بمانند. وقتی که پول داشته باشند، خرج می‌کنند و خوش می‌گذرانند. وقتی که بی‌پولند، توی لاک می‌روند. و آن‌هایی که پول دارند، غالباً جور بی‌پول‌ها را می‌کشند. لااقل در بوشهر این صفات مزیری‌ها همیشه آشکار بوده است.<ref name=''کاوه''/>}}
===کاوه فولادی‌نسب===
{{گفتاورد تزیینی|درست به‌ خاطر ندارم چند سالم بود که  نسخه‌ٔ پرینت‌شده‌ٔ مجموعه‌داستان «تابستان همان سال»، هشت قصه‌ٔ ‎پیوسته‌ٔ ناصر تقوایی، را در خانه‌ٔ دوستی یافتم و خواندم. فضای داستان‌ها حتی برای من که جنوب بزرگ شده بودم و اتفاقاً وسط مردادماه داغ اهواز مشغول خواندن داستان‌ها بودم، تکان‌دهنده آمد. قلم تقوایی و دایرهٔ لغاتش که می‌دانستم هنگامی که داستان‌ها را نوشته تنها یکی‌دو سال از من بزرگ‌تر بوده، آینده‌ٔ نوشتن را برایم سخت‌تر می‌کرد. فهمیدم باید بیش از این‌ها بخوانم و حالا مانده تا بخواهم بنویسم.این هشت داستان تقوایی را هر دانش‌آموز داستان‌نویسی باید بخواند. با خواندن داستان‌های کوتاه «تابستان همان‌سال» شخصیت‌پردازی در کمترین کلمات، فضاسازی حساب‌شده، آشنایی‌زدایی و انتخاب راوی درست را می‌توان آموخت. «تابستان همان‌سال» بیش از پنجاه سال است تجدیدچاپ نشده، همان‌طورکه «سفر دورودراز به وطن» بیش از شصت سال است تجدیدچاپ نشده؛ کتاب‌هایی که باید برای آموزش خوانده شوند، تدریس شوند و در کتابخانه بدرخشند.<ref name=''کاوه''/>}}
====نقدهای مثبت====
====نقدهای منفی====
====اظهارنظر اهالی ادبیات و روشنفکران====
====نظرات داوری در مراسم‌های گوناگون====
====اظهارنظر دیگر شخصیت‌ها====
===نظر نویسنده دربارهٔ کتاب===
{{گفتاورد تزیینی|از هر دوره‌ٔ تاریخی که صحبت می‌کنیم، فضای آن دوره را نباید فراموش کنیم. نوجوانی ما در دوره‌ای اتفاق افتاد که جو سیاسی و اجتماعی غریبی در ایران حاکم بود. مثل همه‌ٔ نوجوان‌ها، در آن سن‌وسال، من هم یک ایده‌آلیست بودم. الگوهای ادبی ما در آن دوران، نویسندگان فرانسوی مثل ویکتور هوگو بودند، و یا خیلی که می‌خواستیم روشن‌فکر باشیم، [[صادق هدایت]] بود در ادبیات خودمان. یادم هست که بعد از انشاهای دورهٔ مدرسه، اولین چیزهای جدی‌ای که می‌خواستم بنویسم، کوشش می‌کردم مثل نوشته‌های [[هدایت]] باشد. به جایی رسیدم که احساس می‌کردم نیاز به این دارم که پس از آن انشاها و نوشته‌های سانتی‌مانتال، خودم را به‌طور جدی‌تری آزمایش کنم. هشت‌تا قصه نوشتم (که چندتایش همان‌هایی بود که آقای [[صفدر تقی‌زاده|تقی‌زاده]] خواندند) که چون امکان چاپ آن‌ها نبود، اما دلم می‌خواست بازتاب و تأثیر آن‌ها را ببینم. در چنین موقعیتی بود که من بزرگ‌ترین شانس زندگی‌ام را آوردم و آشنایی با [[صفدر تقی‌زاده]]، راه مرا هموار و دریافت آن بازتاب‌ها و تأثیرها را تسریع کرد. آقای تقی‌زاده نگفتند، اما او هم دوران نوجوانی و جوانی‌اش را در اوج دوران ملتهب سیاسی دو دهه (اشغال ایران در زمان جنگ‎ جهانی دوم، مبارزات برای ملی‌کردن صنعت نفت، کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب و خفقان سال‌های بعد از آن) سپری کرده بود و از سال ١٣۳۴ تا ١٣۳۶ در زندان بود. یادم هست که اولین ملاقات ما در یک خانه‌ٔ کوچک شرکت‌نفتی بود در ایستگاه یازده یا دوازده؛ نه، ایستگاه نه… آقای تقی‌زاده تازه از زندان آمده بود و هنوز دوباره کار در شرکت نفت را شروع نکرده بود. خانه‌ای موقتاً در اختیارشان گذاشته بودند تا تکلیف بازگشت‌شان به کار مشخص بشود. گروهی از روشن‌فکران آبادان مثل سایر شهرها در آن سال‌ها چنین سرنوشتی پیدا کرده بودند. شاید هم سال‌های تنهایی زندان و انزوای پس از آن باعث شده بود این زمینه‌ٔ روحی و روانی در ایشان به‌ وجود بیاید که بیشتر به یک نوجوان علاقه‌مند به ادبیات توجه کند؛ چون احساس می‌کردم علاقه و توجه ایشان به کار من، حتی از جنبه‌ٔ آموزشی فراتر بود و حالت دوستانه و عمیقی پیدا کرد که تا امروز ادامه دارد. با اظهارنظرهای ایشان، من پی بردم که حتی در مسیر سلیقه‌ای خودم هم دارم به بیراهه می‌روم. قصه‌هایی که نوشته بودم، حاصل خاطره‌ها و تجربه‌های کودکی خودم در جنوب بود. اکثر قصه‌ها زمینه‌ٔ دریایی داشت و داستان‌ها روی دریا و در قایق‌های ماهیگیری رخ می‌داد. هنوز دست‌نویس این قصه‌ها را دارم که یادداشت‌های آقای تقی‌زاده هم پای آن‌هاست.<ref name =''کاوه''>{{یادکرد وب|نشانی=http://kavehfouladinasab.ir/n-90428-d/|عنوان= تابستانِ داغی که تقوایی به ادبیات داد}}</ref>}}
====تأثیرپذیرفته از====
از تأثیرپذیری [[ناصر تقوایی]] از همینگوی بسیار گفته‌اند و این نکته‌ای نیست که قابل انکار باشد. اصلا در عالمِ نویسندگی غیرممکن است که داستان‌نویس، در آغاز، بی‌نیاز از تاثیر این یا آن نویسنده باشد؛ مسئلهٔ مهم این است که این تاثیر را چگونه می‌تواند از آنِ خود یا جزیی از سبک خود کند. آن هم تأثیر از نویسندهای چون همینگوی که تقلید صرف از او فقط سبب رسوایی تقلیدکننده خواهد شد. عناصر بسیاری در کار تقوایی و فضای داستان‌هایش هست که توانسته او را از زیر سایهٔ سنگین همینگوی خارج کند.<ref name=''لید''/>
====تأثیرگذاشته بر====
====گزارشی از اقتباس‌های هنری انجام‌گرفته در کتاب====
====فهرست امکان نام‌گذاری‌شده از روی نام کتاب====
====جمله‌های ماندگار کتاب====
====جوایز کتاب====
==مشخصات کتاب‌شناختی==
===تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کرده‌اند===
===طراحی جلد و تصویرسازی===
===تغییرات طرح جلد در چاپ‌های مختلف===
==منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)==
==نوا، نما و نگاه==
===تصویر از صفحات کتاب===
===صدای نویسنده===
===تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)===
===طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب===
==جستارهای وابسته==
==پانویس==
{{پانویس|۲}}
==منابع==
==پیوند به بیرون==

نسخهٔ ‏۶ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۵

تابستان همان سال
نویسندهناصر تقوایی
ناشرلوح
محل نشرتهران
تاریخ نشر
تاریخ نشر فارسی: تابستان ١٣۴٨
شابک٩٧٨-۶٠٠-٣۶٧-١٨۵-٠
تعداد صفحات۶٠ صفحه
موضوعداستان فارسی
سبکواقع‌گرای مدرن
نوع رسانهکتاب


* * * * *

چرا ناصر تقوایی در مجموعه داستانی با حدود شصت صفحه مهم می‌شود؟ آن هم در مکان جنوب که هنرِ اول نوشتن است. تقوایی در نوجوانی تجربهٔ کار روی اسکله‎‌های آبادان را داشت که این تجربه‌‎ را عمدهٔ داستان‌هایش به کار گرفت. او سال‌های آخر دبیرستان شروع به نوشتن کرد، با داستان‌هایی که حال‌وهوایی دریایی داشت و پس از آشنایی با صفدر تقی‌‎زاده وارد فضای جدی ادبیات شد. آنچه تقوایی در سینما کرد، واگذار می‌شود به سینماگران؛ آنچه نوشتند و آنچه ننوشتند، بنویسند و بگویند. تقوایی داستا‌ن‌نویس با یک کتاب لاغر به خیلی جاها سرک می‌کشد و داستان‌سازی می‌کند؛ و در داستان امروز هست. تقوایی به‌نوعی اولین است در شیوه‌ای از نوشتن که فضایی خاص دارد. حداقل در چند داستان اول کتاب به دور از سیاسی کاری. او بی‌طرف است. ناظری که فقط وظیفه دارد به نشان‌دادن کارگرانی که در آن زمان هنوز تازه کارند در مناسبات اجتماعی این دیار. مناسبات ارباب رعیتی پُرزمانی نیست که به‌طرف سیستم کارگری چرخیده. تقوایی دغدغه‌های کارگران را به‌درستی گزینش می‌کند در آن زمان و در حداقل مکان و زمان جانمایی می‌کند:
«در را هل دادم و رفتم تو، دوسال بود چفت نمی‌شد.» انگار انگشتی باید باشد و گرنه یک جای کار ایراد دارد. انگار نه کسی می‌بیند نه می‌شنود. نه یارای تعمیر و مرمت این کج‌نهادی را دارد.
اگر به مناسبات و دغدغه‌های امروز کارگران نگاه کنیم، هنوز که هنوز است چفت نمی‌شود و تنها دلخوشی‌شان همان یکی و دو گله جا است که تقوایی وصف می‌کند. گویی چیزی تغییر نکرده و نخواهد کرد. آد‌م‌ها همان آدم‌ها، مکان‌ها همان مکان‌ها و مناسبات همان مناسبات؛ اما زیر بستری سنگین از رمز و راز خودنمایی می‌کنند. آدم‌ها انگار تمام نمی‌شوند، ادامه پیدا می‌کنند در چین و شکن زمان. خورشید، عاشور، ژنی، لیدا و... گویی وجدان ملتهب اجتماع هستند. هر روز روی یک خط حرکت می‌کنند و تکرار می‌شوند با تمام بداخلاقی. نادیده گرفته می‌شوند اما ذره‌ای از برجستگی‌شان کم نمی‌شود. می‌مانند و در حاشیه شهرهای بزرگ ادامه پیدا می‌کنند. اگر بیننده قدری با دقت قدم بزند در حوالی و حاشیه کلان‌شهرها، به وفور خورشید می‌بیند. خورشیدها هستند تا فقط باشند در همان زمان و مکان. کودکی که رشد نمی‌کند و در بچگی می‌ماند. تکرار. فقط تکرار و تکرار؛ و بیگانه هم همان بیگانه می‌ماند. خیلی‌ها باید خیلی چیزها را به یاد داشته باشند. کارگر ناراحتی‌اش را تو یک گله جا خالی می‌کند. بعضی مناسبات انگار دائمی است:
«کارگرهای قدیمیشان یادشان باشد عاشور چه جور آدمی بود. صفحه‌های آهنی را که برداشتند، خون‌ها را شستند و باز آب ریختند. بعد آفتاب زمین خیس را خشک کرد. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود.»
تقوایی در یک گله جا، به قولی روی یک دستمال، چهار نفر را دریبل می‌زند و آنچه را می‌خواهد مسلسل‌وار دیالوگ می‌کند و هوار می‌کند روی سر خواننده. نویسنده به‌طور کلی از صحنه داستان دور است و راوی که نقل داستان به عهدهٔ او گذاشته شده است، به هیچ‌وجه سخنگوی نویسنده نیست. صدای نویسنده از کلام او شنیده نمی‌شود، در واقع راوی مانند نویسنده عمل می‌کند، بر آن است تا خواننده از شکل به مفهوم برسد، با تراشیدگی و پیراستگی در بیان، همان صناعتی که همینگوی سخت به آن پایبند بود. در تمام طول داستان باران می‌بارد، و گاه خیابان، در پشت شیشه کافه، روشن و باز تاریک می‌شود، و هر بار با غریدن رعد، خورشیدو به ته لیوانش نگاه می‌کند. او می‌داند که باران دیگر بند نمی‌آید، و می‌داند که وقتی هوا بارانی باشد، مسافران از ترس توفان جا می‌زنند. وقتی پیرمردی که دلال خورشیدو است وارد کافه می‌شود، نویسنده با امساک در بیان - مانند آنچه در «طرح»ها و داستان‌های کوتاه همینگوی می‌بینیم - فقط گفت‌وگوی او و خورشیدو را نقل می‌کند، گویی که ما به‌طور «اتفاقی» در معرض این گفت‌وگو قرار داریم؛ و کنجکاوی ما بی‌درنگ برانگیخته می‌شود.[۱]

برای آنانی‌که کتاب را نخوانده‌اند

«تابستان همان سال»، مجموعه هشت داستان پیوسته است به نام‌های: «روز بد»، «بین دو دور»، «تنهایی»، «پناهگاه»، «هار»، «مهاجرت»، «عاشورا در پاییز» و «تابستان همان سال». البته پیوستگی این داستان‌ها بدین‌گونه نیست که به‌لحاظ موضوعی در امتداد هم و یا کامل‌کننده یک ماجرا با چند روایت موازی باشند؛ بلکه این ارتباط بیش از آنکه بیرونی باشد درونی‌ست.[۲]

از میان یادها

تابستان همان سال چگونه چاپ شد؟

ناصر تقوایی دوست و هم‌کلاسی بهرام، خواهرزاده‌ٔ صفدر تقی‌زاده بود. تقی‌زاده آن زمان از آبادان با مجلات تهران همکاری می‌کرد و چند کتاب، همراه با محمدعلی صفریان ترجمه کرده بود؛ کتاب‌هایی مثل «سفر دورودراز به وطنِ» یوجین اونیل که این سه نمایشنامه‎‎ و فضای کارگران کشتی آن‌ها در خلق «تابستان همان سال» بی‌تأثیر نبوده است. تقوایی یکی از داستان‌هایی که نوشته را به بهرام می‌دهد تا بهرام داستان را به صفدر تقی‌زاده بدهد بخواند و نظرش را جویا شود. صفدر تقی‌زاده برخلاف آنچه امروزه انجام می‌شود، داستان را -جای اینکه توی سطل‌زباله بیندازد- بادقت می‌خواند و به بهرام پیام می‌دهد که به دوستش بگوید چند داستان دیگر بنویسد و برایش ببرد. صفدر تقی‌زاده دراین باره می‌گوید: «یکی‌دو روز بعد که منتظر تقوایی بودم، از پشت پنجره دیدم که جوانی سیه‌چرده و میانه‌بالا و لاغراندام دارد پشت در سیگارش را، لابد به‌نشانه‌ی احترام، خاموش می‌کند. نوزده‌بیست‌ساله بود و متين و بسیار فروتن. قبلاً از او خواسته بودم که دوسه داستان دیگر بنویسد و بیاورد. آورده بود. داستان‌ها را باهم خواندیم و دو‌سه ساعتی حرف زدیم و وقتی که رفت، از پشت پنجره دیدم که سیگارش را، لابد از كيف تأييد و تعریف‌های من، روشن کرد و با ولع دودش را در سینه فروداد. یکی‌دو داستان او را به تهران فرستادم و داستان‌ها در مجله‌ٔ «آرش» آن زمان چاپ شد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد»

تابستان همان سال هیچ‌گاه تجدیدچاپ نشد

کل فعالیت ادبی تقوایی محدود به دو سه سال، پیش از رفتن به دنیای سینما بود. این مجموعه‌داستانی در ۶۰ صفحه به سال ۱۳۴۸ توسط نشر لوح به بهای «سه تومن!» روانهٔ بازار کتب شد. نشر «لوح» فعالیتش روی ادبیات داستانی معاصر و انتشار دفترهایی – از میانهٔ دههٔ چهل تا اواسط دههٔ پنجاه- متمرکز بود. در کنار آن گهگاه آثار نویسندگانی را هم در قالب کتاب منتشر می‎‌کرد که «تابستان همان سال» یکی از یادگارهای همین دوران است و هیچ‌گاه تجدیدچاپ نشد مگر برخی از این داستان‌ها که در گزیدهٔ داستان‌هایی از نویسندگان معاصر منتشر شده‌اند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

دلیل شهرت

تقدیم‌شده به

این مجموعه داستان به صفدر تقی‌زاده تقدیم شده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

چرا باید این کتاب را خواند

برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند

داستان‌ها از حال‌وهوا، فضا و زمینهٔ مشترکی برخوردارند، با جغرافیای همانند که بندری در جنوب ایران است. به این ترتیب شاید این داستان‌ها ظاهراً حکم برش‎‌هایی از یک رمان را داشته و چند روایت پراکنده از زندگی شخصیت‌‎های محوری داستان‎‌ها به نظر برسند، اما در پس‌زمینهٔ آن‌‎ها تصویری زنده و صمیمی از زندگی و خلقیات مردم بومی آن منطقه و روابط حاکم میان آن‌ها ترسیم شده است، همچنین این داستان‌ها در کنار هم پازل‎‌وار حیات جمعی و زندگی جاری در این شهر بندری، با محیطی کارگری را از جنبه‌‎های فردی تا اجتماعی و حتی سیاسی در زمان وقوع داستان، بازتاب می‎‌دهند. به همین دلیل و با توجه به رویکرد تازه و نگاه متفاوت تقوایی به جنبه‎‌هایی که پیش از آن دور از چشم نویسندگان مانده بود، آل‌احمد داستان‌های تقوایی را نخستین داستان‌های اصیل کارگری در ایران به حساب می‌‎آورد. موضوع کلی داستان‌های «تابستان همان سال» را سرگذشت چند رفیق است که در هر داستان یکی از آن‌ها به روایت چگونگی مرگ دیگری می‌پردازد و گاه شخصیتی که در داستانی مرده، در داستانی دیگر، راوی مرگ قهرمان دیگری‌ ا‎ست. با چنین تمهیدی تقوایی از گوشه کنار این بندر گذر کرده و به سراغ مکان‌ها و آدم‌هایی از سنخ‌های مختلف می‎‌رود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد


جوایز

جلسات نقد و بررسی

اهدا

بازتاب در توئیت‌ها و نوشته‌های مجازی

اشاره به کتاب در کلام افراد مشهور

تقریظ و مقدمه‌هایی بر کتاب

هوادری

استحال و اقتباس

سال‌شمار کتاب

سبک کتاب

ویژگی‌های مهم کتاب

در مجموعه داستان تابستان همان سال، گویی کل زمان و مکان باید در یک گُله جا مجموع شوند و تند و تیز، مکان و زمان گزارش شود. «نکته مهم در داستان کوتاه «مهاجرت» شکل‌گیری آغاز و پایان‌بندی داستان در یک ملاقات کوتاه آن هم بر زمینه یک کشتی شلوغ است. تقوایی با ایجازی مثال‌زدنی در مکانی تنگ و زمانی کوتاه، داستانی را می‌آفریند و حتی گوشه‌ای از واقعیت تاریخی را نیز افشا می‌کند. البته این نکته آخر می‌تواند هم حسن و هم عیب داستان باشد. اما داستان چنان با قدرت نوشته شده که بهتر است به تمهیداتی که نویسنده از آنها سود برده تا داستانی چنین خوش ساخت و بافت از آب دربیاورد، اشاره کرد.» بعد می‌ماند رگبار دیالوگ که بی‌امان در ذهن خواننده از این شخصیت به آن یکی دست به دست می‌شود و مثل پاندولی در سر خواننده حرکت می‌کند، تصویر می‌سازد، فضا ایجاد می‌کند و برمی‌گردد سر جایش. مالکیت مکان، زمان و فضا با شخصیت‌هاست، نویسنده بی‌طرف می‌ماند و شخصیت‌های سهل و ممتنع در فضایی ناراحت، راحت حرکت می‌کنند. «از کوچه خاکی به خیابان خلوت رفتم. چراغ‌ها هنوز روشن بود و سایه‌ها‌مان کمرنگ روی آسفالت می‌آمد، دکان نانوایی باز بود و ترازودار، سفره سفید روی دکه پهن می‌کرد و صبح پر از بوی برشته نان بود و بوی گند پالایشگاه... تا پیچ آن سر خیابان، لباس‌های سرتاسری سرمه‌ای بود و کلاه‌های ایمنی، به رنگ نقره، و بوق ماشین و زنگ دوچرخه. جلوی کشتیرانی باریکه‌ای از جریان جدا می‌شد و به چپ می‌رفت هر روز کارمان این بود که از جلو دفتر شرکت استریک بگذریم و توی صف دوچرخه‌ها و آدم‌ها پشت درِ بارانداز بایستیم.» نویسنده به شکست به‌طور مستقیم کاری ندارد که تاریخ‌مان پر از سرشکستگی است. مکان‌هایی که نویسنده انتخاب می‌کند سرشار از شکست است. زمان و مکان مانند لِنج در موج شکست لمبر می‌خورد. نمی‌شود با ساز و کار و چیدمان در داستانی بی‌نظر به مکان، همراه شد. مکان‌هایی که جای ریختن عقده‌ها و حسرت‌هاست. «جواد آقا گفت: من آدما رو نمی‌شناسم، هر کسی یه کارت داره با عکس و یه نمره. خورشید‌و گفت: اینم کارت داره پس کو؟ کارگر گفت: اگه جیبم بود که نشونت می‌دادم اینا کلکه. من این چیزا سرم نمی‌شه. خورشیدو گفت: تو چی سرت می‌شه؟»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

پیرنگ

راویان

هفت داستان از هشت داستان مجموعه با راوی اول شخص است. هرکدام یک شخصیت که در داستان‌های دیگر هم وجود دارند. این یعنی می‌توانیم هر کدام از شخصیت‌های مجموعه را از دو دیدگاه یا بیشتر ببینیم. داستان هفتم مجموعه نیز از دیدگاه سوم شخص نزدیک به «گاراگین» ِمیخانه‌چی روایت می‌شود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

نثر

نثر تقوایی در این داستان‌ها پاکیزه و اغلب متکی بر جملاتی کوتاه و ساده است. او اغلب با کنار هم قراردادن تعدادی از جملات کوتاه، به‌شکلی مؤثر به توصیف فضای داستان، عواطف و حالات شخصیت ها می‌‎پردازد. زبان تقوایی در روایت به‌شدت مبتنی بر رعایت ایجاز است، ایجازی که البته گاه تا آنجا پیش می‌‎رود که به ابهام می‌‎انجامد، اما با این حال در بسیاری موارد به‌شکلی موفق مورداستفاده قرار گرفته است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

شخصیت‌پردازی

دیالوگ

تقوایی دیالوگ‌های نفس‌بُرش را چپ و راست حواله می‌کند و ادامه می‌دهد، در مکان‌هایی که در دو، سه خط توصیف می‌شوند و کارکردی بلندمدت دارند در کلیت داستان. در نبودِ این نوع فضاسازی، این داستان‌ها وجود پیدا نمی‌کنند برای عرض اندام. «سایه‌هامان به هم چسبیده روی آسفالت می‌رفت طرف کاراگین که آخر خیابان بود. کلاهم را تکاندم و رفتم تو. مردی پشت پیشخوان نشسته بود، پشت به در. شانه‌های پهنش آشنا بود. آنقدر درشت هیکل بود که اگر هم پیر بشود درشت هیکل بماند. گاراگین آن‌ور پیشخوان سرش را گرفته بود لای دست‌ها. تا آمدم داخل جلدی پا شد. تعطیله می‌خوام ببندم.» نویسنده هرآنچه را که لازم دارد بهینه‌سازی و کاربردی می‌کند در حداقل مکان و آدم‌ها را وادار می‌سازد به حرف زدن. «کی نمیاد؟ نمیدونم، نکنه خودت. پیرمرد گفت: پیری و دریا و این‌بارون؟ خورشیدو گفت: پیرسگ.» تلگرافی و بی‌وقفه رگبار کلمات را نثار هم و فضا و مکان می‌کنند و به‌طور کلی اتمسفر داستان‌ها این‌گونه است. آدم‌هایی که خوددرگیری دارند، ملتهبند، ملتهب شکستن و عربده‌کشیدن در یک تکه فضا برای هیچ. نویسنده در این لحظه داستان‌گویی بی‌طرف می‌ماند در ایجاد روابطی که وجود دارند. همه می‌دانند این روابط وجود دارند اما خود را می‌زنند به نشنیدن و ندیدن. تلخی همین ‌جا بزرگنمایی می‌شود در ذهن خواننده و ته حلق را می‌خراشد. «گاراگین نزدیک می‌شد. خوشحال بودم. در را هل دادم و رفتیم تو، دو سال بود چفت نمی‌شد. گاراگین جلوی پیشخوان ایستاده بود و پشت‌سرش بطری‌ها ردیف، قد و نیم‌قد، عکس‌شان توی آیینه افتاده... هرجا نگاه می‌کردی میز سالمی نبود، میز گوشه دیوار سالم‌تر از بقیه بود. کلاه‌مان را انداختیم روی آن...»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

الهام از شخصیت‌ها

شخصیت‌های اصلی

شخصیت‌های فرعی

گزارشی از فروش کتاب

گزارشی از ترجمه به زبان‌های دیگر

اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریان‌سازی‌های کتاب

نشست‌های خبرساز دربارهٔ کتاب

اظهارنظرها

محمود دولت‌آبادی

محمود دولت آبادی در یادداشتی به مناسبت هفتادو‌نه سالگی ناصر تقوایی نوشته است: «ایشان داستان‌های کاملاً تصویری خلق می‌کند و به‌دلیل همین سبک نوشتنش به سینما سوق پیدا کرده است.»[۳]


اصغر عبداللهی

نجف دریابندری

کاوه فولادی‌نسب

نقدهای مثبت

نقدهای منفی

اظهارنظر اهالی ادبیات و روشنفکران

نظرات داوری در مراسم‌های گوناگون

اظهارنظر دیگر شخصیت‌ها

نظر نویسنده دربارهٔ کتاب

تأثیرپذیرفته از

از تأثیرپذیری ناصر تقوایی از همینگوی بسیار گفته‌اند و این نکته‌ای نیست که قابل انکار باشد. اصلا در عالمِ نویسندگی غیرممکن است که داستان‌نویس، در آغاز، بی‌نیاز از تاثیر این یا آن نویسنده باشد؛ مسئلهٔ مهم این است که این تاثیر را چگونه می‌تواند از آنِ خود یا جزیی از سبک خود کند. آن هم تأثیر از نویسندهای چون همینگوی که تقلید صرف از او فقط سبب رسوایی تقلیدکننده خواهد شد. عناصر بسیاری در کار تقوایی و فضای داستان‌هایش هست که توانسته او را از زیر سایهٔ سنگین همینگوی خارج کند.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

تأثیرگذاشته بر

گزارشی از اقتباس‌های هنری انجام‌گرفته در کتاب

فهرست امکان نام‌گذاری‌شده از روی نام کتاب

جمله‌های ماندگار کتاب

جوایز کتاب

مشخصات کتاب‌شناختی

تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کرده‌اند

طراحی جلد و تصویرسازی

تغییرات طرح جلد در چاپ‌های مختلف

منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)

نوا، نما و نگاه

تصویر از صفحات کتاب

صدای نویسنده

تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)

طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون