قلب زیبای بابور: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آرامش (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
آرامش (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۹: خط ۲۹:
===وسوسه نمی‌شوم که به ادبیات بزرگسال برگردم===
===وسوسه نمی‌شوم که به ادبیات بزرگسال برگردم===


<font color=dark blue>'''<center>''''' آثار بزرگسال من را جدی نگیرید'''''.</center>'''</font>
<font color=darkblue>'''<center>''''' آثار بزرگسال من را جدی نگیرید'''''.</center>'''</font>
دیگران می‌گویند برگردم؛ <font color=orange>اما هیچ نیاز و احساسی در من نیست که به آن ادبیات برگردم.</font>البته همچنان در عرصهٔ ادبیات نمایشی، کار بزرگسال می‌کنم و نتوانسته‌ام وارد ادبیات نمایشی کودک‌ونوجوان شوم. انگار برای خودم سخت است. هنوز جدی به آن فکر نکرده‌ام.<ref name=''گفت‌وگو''/>
دیگران می‌گویند برگردم؛ <font color=orange>اما هیچ نیاز و احساسی در من نیست که به آن ادبیات برگردم.</font>البته همچنان در عرصهٔ ادبیات نمایشی، کار بزرگسال می‌کنم و نتوانسته‌ام وارد ادبیات نمایشی کودک‌ونوجوان شوم. انگار برای خودم سخت است. هنوز جدی به آن فکر نکرده‌ام.<ref name=''گفت‌وگو''/>


خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:


===ما قلب زیبا را دیدیم؟!===
===ما قلب زیبا را دیدیم؟!===
<span style="color:purple">:''من آدم‌ها را دیدم؛ یکی سفید، یکی سیاه، یکی زرد، یکی سرخ...''{{سخ}}:''یکی به پوست زیبایش می‌نازید و یکی به چشمانش...''{{سخ}}:''یکی به لب‌هایش و یکی به اندامش...''{{سخ}}:''و ما نیز شاید به همه ببالیم...''{{سخ}}:''ما همان‌هایی را دیدیم که چشم سرمان دید...''{{سخ}}:''ما نگاه‌های معصوم... دستان بی‌گناه... دل‌های پاک را ندیدیم...''{{سخ}}:''پس چرا می‌خواهیم قلب زیبای بابور را ببینیم؟''{{سخ}}:''ما هیچ نمی‌بینیم...''{{سخ}}:''حتی قلب سنگی خودمان را...''{{سخ}}:''کاش به‌جای جلادادن صورتمان قدری به فکر جلا دادن دل‌هایمان بودیم...''{{سخ}}:''کاش به‌جای اینکه در فکر درشت‌بودن چشمانمان باشیم کمی برای بزرگی دل‌هایمان کاری می‌کردیم...''{{سخ}}:''کاش و کاش و کاش...''{{سخ}}
<span style="color:darkpurple">''من آدم‌ها را دیدم؛ یکی سفید، یکی سیاه، یکی زرد، یکی سرخ...''{{سخ}}''یکی به پوست زیبایش می‌نازید و یکی به چشمانش...''{{سخ}}''یکی به لب‌هایش و یکی به اندامش...''{{سخ}}''و ما نیز شاید به همه ببالیم...''{{سخ}}''ما همان‌هایی را دیدیم که چشم سرمان دید...''{{سخ}}''ما نگاه‌های معصوم... دستان بی‌گناه... دل‌های پاک را ندیدیم...''{{سخ}}''پس چرا می‌خواهیم قلب زیبای بابور را ببینیم؟''{{سخ}}''ما هیچ نمی‌بینیم...''{{سخ}}''حتی قلب سنگی خودمان را...''{{سخ}}''کاش به‌جای جلادادن صورتمان قدری به فکر جلا دادن دل‌هایمان بودیم...''{{سخ}}''کاش به‌جای اینکه در فکر درشت‌بودن چشمانمان باشیم کمی برای بزرگی دل‌هایمان کاری می‌کردیم...''{{سخ}}''کاش و کاش و کاش...''{{سخ}}
</span><noinclude>
</span><noinclude>
<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.5dari.blogfa.com/post/65|عنوان= ما قلب زیبای بابور را دیدیم؟!}}</ref>
<ref>{{یادکرد وب|نشانی=http://www.5dari.blogfa.com/post/65|عنوان= ما قلب زیبای بابور را دیدیم؟!}}</ref>
خط ۱۳۴: خط ۱۳۴:
به‌گفتهٔ اهالی قلم، جمشید خانیان معرف جریان‌های ادبی معاصر ایران و از آن گروه نویسندگانی است كه مخاطب نوجوانِ كتاب‌خوان را دست‌كم نمی‌گیرد. استراتژی او <font color=violet>ارتقای سطح ذائقه و نگاه زیباشناختی</font/> است.
به‌گفتهٔ اهالی قلم، جمشید خانیان معرف جریان‌های ادبی معاصر ایران و از آن گروه نویسندگانی است كه مخاطب نوجوانِ كتاب‌خوان را دست‌كم نمی‌گیرد. استراتژی او <font color=violet>ارتقای سطح ذائقه و نگاه زیباشناختی</font/> است.


[[پرونده:Jamshid khaniyan.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''جمشید خانیان نویسنده متفکر'''</center>]]
===خلوت نشینی حافظه گونه===
===خلوت نشینی حافظه گونه===
====رشکی اگر بردم بر خلو‌ت‌نشینی اوست====
====رشکی اگر بردم بر خلو‌ت‌نشینی اوست====

نسخهٔ ‏۷ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۲۴

قلب زیبای بابور
مرز گروه سنی را شکست
نویسندهجمشید خانیان
ناشرکانون پرورش فکری کودکان‌ونوجوانان
محل نشرتهران
شابک۹۷۸-۹۶۴-۳۹-۱۰-۰
تعداد صفحات۸۰
موضوععشق، گذشت و صلح
تصویرگرعلی‌اصغر محتاج

قلب زیبای بابور قصه‌ای است از جمشید خانیان دربارهٔ پسر نوجوان جنوبی که قلب مهربانش، دو بندر را باهم آشتی می‌دهد.[۱]

* * * * *

قصهٔ خانیان را که علی‌اصغر محتاج به‌سفارش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان‌ونوجوانان تصویرگری کرده، هرچند در محدودهٔ سنی کودک‌ونوجوان فهرست می‌شود، مرز سنی را شکسته و به دنیای نسل‌ پدرومادران نیز پا می‌گذارد. بااینکه «قلب زیبای بابور» اواخر سال۱۳۸۳ توفیق چاپ یافت،[۲] توانست کاندید نهایی جایزهٔ مهرگان همان سال و برگزیده‌ کتابخانهٔ بین‌المللی کتاب کودک‌ونوجوان مونیخ به‌سال۲۰۰۵ شود.[۳]
قصه در ژانر عاشقانهٔ سنت‌گریزی است و فراخور این سنت‌شکنی قبیله‌ای، سایهٔ حسرت یک زندگی آرامِ معمولی، نه فقط بر سر عاشق و معشوق که بر تمام جامعهٔ حاضر سنگینی می‌کند. در بخش اخلاق‌محوریِ داستان، نقد آشکار به‌ویژه از سوی مخاطبان سنی کتاب، همزادپنداریِ قصه با نظایری چون شازده کوچولوست که تاحدی بی‌رویه می‌نماید. درمقابل آنچه از پهلوگرفتن در نظرات جامعهٔ ادبی درمی‌یابیم این است که وقتی خانیان در آثار گوناگون و متفاوتش در گروه‌های سنیِ مختلف به کسب جایزه می‌رسد؛ یعنی ادبیات داستانی با پدیده‌ای روبه‌رو است که می‌طلبد بیشتر بدان بیاندیشد.

اگر هنوز نخوانده‌اید

خانیان و پسر قهرمانش بابور

آغاز نوجوانی و شروع کار جدی

از یازده‌سالگی که وارد کانون شدم و کارم را از آنجا شروع کردم، جذب قصه‌خوانی شدم و کتاب قصه زیاد خواندم. البته قصهٔ عامیانهٔ مکتوب نخواندم؛ اما قصه‌های فولکلوریک را شنیدم.[۴]

وسوسه نمی‌شوم که به ادبیات بزرگسال برگردم

آثار بزرگسال من را جدی نگیرید.

دیگران می‌گویند برگردم؛ اما هیچ نیاز و احساسی در من نیست که به آن ادبیات برگردم.البته همچنان در عرصهٔ ادبیات نمایشی، کار بزرگسال می‌کنم و نتوانسته‌ام وارد ادبیات نمایشی کودک‌ونوجوان شوم. انگار برای خودم سخت است. هنوز جدی به آن فکر نکرده‌ام.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

چیدمان میز کار

منابع هریک از کارهایم را روی میز می‌گذارم، البته هم روی میز و هم روی زمین. دو جلد فرهنگ لغت عمید که از بس زیاد استفاده کردم، کهنه شده، روی میزم حق آب‌وگل دارند. خودکار قرمز که حتماً باید باشد، چون دور مطالب را با خودکار قرمز خط می‌کشم و خودکار مشکی هم هرگز از من دور نیست. پوشه‌ای پر از کاغذها و نوشته‌های نصفه، نگه می‌دارم که نسخهٔ اول نوشته‌‌هایم را پشتشان می‌نویسم. از کامپیوتر استفاده نمی‌کنم هیچ چیز جای خودکار قرمز و مشکی را برایم نمی‌گیرد .

خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

افشره‌ٔ داستان

داستان «بابور» بسیار پیش از تولد او شروع می‌شود؛ زمانی که پدرومادر نزدیک به سن او بودند، اتفاق‌هایی رقم می‌خورد که نه‌تنها زندگی کهور، پدر بابور تغییر می‌کند؛ بلکه سال‌ها بعد، پسرش بابور، به‌تأسی از پدر، دست به کار شجاعانه‌ای می‌زند که...[۵]

جذابت و شهرت، باهم

قلب زیبای بابور محدود به ردهٔ سنی خاصی نیست. داستانی است که ذهن هر مخاطبی را به خود جلب می‌کند. به اعتقاد منتقدان ادبی، شیوه‌ٔ داستان‌گوییِ متفاوت نویسنده یعنی به‌کارگیری داستان‌های دیگر در دل قصهٔ اصلی، جذابیت داستان را دوچندان می‌کند. [۶]
قصد خانیان از گفتن این قصه صرفاً نویسندگی نیست؛ بلکه انگیزه‌ٔ شاعرانه‌ای برای خلق جهانی سرشار از آرامش و صلح و عشق در این داستان دیده می‌شود.[۷]
جمشید خانیان این داستان را برای کودکان نوشت؛ اما «قلب زیبای بابور» با بزرگ‌ترها نیز مأنوس شد و در دنیا همه‌گیر. بنابراین، با کسب افتخارات و جوایزی چون مهرگان و مونیخ [۸] و با نامزدشدن خانیان برای دریافت جایزه‌ٔ آسترید لیندگرن ۲۰۱۹ به‌انتخاب انجمن نویسندگان کودک‌ونوجوان، «قلب زیبای بابور» خواندنی‌تر شده‌ است.[۹]

بابور و قلب زیبایش

بچه‌های معروف‌ «قلب زیبای بابور»

قصه‌، به دنیای دختر نوجوانی ورود می‌کند که عاشق قصه‌هاست. جملات و عبارت‌های زیبای کتاب‌ها را قاب‌ می‌گیرد و به دیوار می‌زند. خانیان با همین نوع اشاره‌ها خواننده را با ذهنیت خاص یک نوجوان قصه‌خوان آشنا می‌کند و قبل از آشنایی با دیگر شخصیت‌ها، شخصیت راوی را برجسته می‌سازد.
«کهور» بازیگر بعدی این داستان است. پسری سیاه‌پوست و فقیر که عاشق «حزبا» دخترِ تاجری بزرگ و ثروتمند می‌شود. کهور قلبی مهربان دارد و عشقرا مقدس‌ترین سرمایه‌ٔ زندگی می‌شناسد. پدر حزبا مردی است ثروتمند و خودخواه که روزگاری سخت و پُررنجی برای مردم بندر ملو رقم زده است.
«بابور» پسر کهور و حزباست و شخصیت اصلی این داستان که خانیان عنوان کتاب خود را از نام او وام گرفته است. بابور نوجوان که همچون پدرش قلبی آکنده از مهر و عطوفت دارد، دل به دریا می‌زند و با شجاعت ذاتی خود، تک‌تنه دو بندر را باهم آشتی می‌دهد.[۱] [۱۰]

در صفحهٔ تقدیم

برای دخترم آناهیتا که راویِ داستان برگرفته از شخصیت اوست.

خانیان می‌گوید: «قلب زیبای بابور» را به دخترم آناهیتا تقدیم می‌کنم .چون در نگارش آن سهم جدی داشت. آن موقع آناهیتا نوجوان بود و حالا بزرگ شده و دیگر نوجوان نیست؛ بااین‌حال همچنان او اولین کسی است که داستان‌هایم را می‌خواند و نظر می‌دهد. آناهیتا مخاطبی حرفه‌ای و بی‌غرض است. وقتی درباره‌ٔ کارهایم صحبت می‌کند به‌دقت گوش می‌دهم و به نظراتش فکر می‌کنم.
نویسنده با این تقدیم‌نامه درواقع راوی داستان را معرفی می‌کند و نشان می‌دهد که چنین شخصیتی گاه حتی بسیار به ما نزدیک‌ است و بدین‌ترتیب راوی داستان برای مخاطب باورپذیرتر می‌شود.[۱۱]

چرا باید قصهٔ «بابور» را خواند؟!

دغدغه‌‌‌ٔ اصلیِ نویسنده، آموزش مفاهیم صلح، شجاعت و عشق به نسل نوجوان و جوان با هدف داشتن جهانی زیباتر است. پیامِ محوری داستان یعنی عشق و آشتی، خواننده را هرچه بیشتر به‌سوی قصه جلب می‌کند.
«قلب زیبای بابور» چشم‌ها را بر حقایق پیش‌رو باز می‌کند و دردهای مردم را نمایان می‌سازد. پرهیز از تبعیض نژادی، بیداری وجدان جمعی و به‌خطرانداختن خود برای دیگران نکات اخلاقیِ ارزشمندی است که محبوبیت قصه را فراگیر می‌سازد.[۱۰]
قصهٔ خانیان، بیانی است از واقعیتِ مشکلات و دردهای طبقه فقیر که سلطه‌ٔ طبقه‌ ثروتمند آن تشدید می‌کند. قصه نمایشی است از تلاش و شجاعت برای رسیدن به آرمانی دست‌یافتنی در جهان هستی.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

مفصل‌تر و دقیق‌تر بخوانیم

موضوع خاصِ نوجوانان، نیاز نداریم

خانیان بر این باور است که اکثر موضوع‌ها کشش «پرداخت» برای نوجوانان را دارد:

موقع نوشتن خیلی فکر نمی‌کنم برای گروه سنی نوجوان می‌نویسم. دنیای نوجوان در من همیشگی است و حل‌شده. شاید برای همین، ساختارهای فرمی که برای بیان قصه استفاده می‌کنم، غیرمتعارف و سخت است؛ چون همیشه فکر می‌کنم که برای انسان‌ها می‌نویسم. به انسان فکر می‌کنم، فارغ از اینکه چه سنی دارد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

بلندخوانی و آهنگ کلمه

آهنگ کلمه برایم خیلی مهم است. این حساسیت از من قصه‌گوی خوبی ساخته و بیشتر مواقع داستان را بلندبلند برای خودم یا اطرافیان می‌خوانم تا سرانجام درمی‌آید، آنچه در پس ذهنم نهفته بود و نمی‌دیدمش.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

آناهیتا طرح را به‌هم زد!

داستانی که من ابتدا نوشته بودم ۲۴ فصل داشت. وقتی برای دخترم، آناهیتا خواندم، گفت: «خب، چی شد؟» این حرف باعث شد من همه را دور بریزم و بعد در تعامل با خودش «قلب زیبای بابور» را بنویسم. باهم نوشتیم و اغلب نظراتش را در داستان اِعمال کردم. زبان و راویِ قصه از او گرفته شد. هر فصل را برایش می‌خواندم و بعد با تأیید دونفره نهایی می‌کردیم.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

زندگی با شخصیت‌های داستان

موقع نوشتن طرحی که گاه شاید یک سالی با آن درگیرم، این اتفاق برایم می‌افتد که با آدم‌های قصه زندگی کنم بیشتر به این دلیل که تصوری کلی از اثر دارم و دقیقاً نمی‌دانم چه اتفاقی قرار است بیافتد. درواقع طرح کاملی از آن آدم‌ها در ذهنم نیست. مرتب با شخصیت زیست می‌کنم تا به‌قطع زاده می‌شوند..خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد

شرح قصه

سال‌ها سال پیش وقتی هنوز بابور پا به‌دنیا نگذاشته بود مرد سیاه‌پوستی به نام کهور در روستای بندر ملو زندگی می‌کرد. روزی به‌محض‌اینکه کشتی بادبانی ناخدا ماجد از سفر صید مروارید بازگشت، ناخدا به کهور پیغام فرستاد که هرچه زودتر نزد او برود.
کهور در خانه‌ٔ ناخدا کسی را می‌بیند که زندگی او را برای همیشه تغییر می‌دهد: حزبا دختر ناخدا. پدر حزبا به‌شدت با علاقه و عشق بین این دو جوان مخالفت می‌کند؛ اما ماجرا برای کهور و حزبا جدی است. پس شبانه فرار می‌کنند و بعد از ازدواج پنهانی، به قبیله‌ کهور پناه می‌برند. ناخدا اهالی بندر ملو را که زندگیشان وابسته به اوست، تحریم می‌کند و شرط پایان این تحریم را برگرداندن حزبا می‌داند. کهور که اینک صاحب دختر و پسری است به قصد یافتن مروارید راهی دریا می‌شود و دیگر بازنمی‌گردد. سال‌های سختی بر مردم ملو می‌گذرد تااینکه بابور پسر کهور با شجاعت دل به دریا می‌زند و با رنج بسیار، مروارید را می‌یابد و با قدرت صلح را بین ارتباطات دو بندر برقرار می‌کند.[۱۲][۱۳] [۱۴]

سلاح گرم قلب زیبای بابور

YesY روایت قصه به‌صورت عینی و لحظه‌به‌لحظه و در زمان حال است، آن‌هم با پررنگ‌کردن نقش و شخصیت روای در ابتدای داستان.
YesY داستان پیام‌ْمحور است و نکوهش‌گر تبعیض طبقاتی.
YesY در تعریف زیبایی آشنازدایی دارد و فهم عمومی جامعه به درک درست از زیبایی سوق می‌دهد با پس‌زدن زیباترین مروارید جهان و پذیرفتن مهرباترین قلب‌ عالم.
YesY ناظر به اهمیت رسانه است و با خلق شخصیت شنبه، نمایان‌گر قدرت خبررسانی.
YesYتداعی‌کنندهٔ ارزش‌های اخلاقی است و گریززننده به قصه‌هایی چون شازده کوچولو و جوجه‌اردک‌ زشت.
YesY به قصه‌های فولکلوریک توجه دارد و به‌گفتهٔ نویسنده، این توجه، از داستان‌نویسی شرقی وام می‌گیرد.

سبک کتاب

YesY زبان داستان ساده و روان است و کاملاً ملموس و متصور.
YesY قصه راویِ هم‌نسل قهرمان دارد که نویسنده به‌عمد شخصیتش را برجسته‌ کرده است.
YesY قهرمان، از نسل دوم شخصیت‌های داستان می‌جوشید و صلح و آرامش ارمغان اوست.
YesY داستان تخیلی است؛ اما تخیلی که معمول است نه فرای تصور خواننده.
YesY پایان قصه باز است و داستان بابور به‌ باور نویسنده‌اش با ناتمام‌ماندن، به دنیای قصه‌ها می‌پیوندد.
YesY پیوند و حس مشترک بین شخصیت‌های مختلف داستان برقرار است.
YesY داستان با نمونه‌هایی از جنس خودش، مقایسه‌‌پذیر است؛ اما گاهی بیش از حدی تاجایی که باعث سردگمی می‌شود.
YesYآزادیِ اندیشه در انتهای داستان، دستاورد این اثر است. [۱۵]

تحلیل قصه براساس نکات اخلاقی

  • تبعیض نژادی و فاصله‌ٔ طبقاتی
  • به‌ستوه‌آوردن دیگران برای منافع خود
  • به‌خطرانداختن خود برای منافع دیگران

گره‌ٔ اصلی داستان در برخورد با سیاه‌پوستی و فقر زده می‌شود و تبعیض نژادی در کل طرح قصه پیش می‌رود. قوت داستان در برخواستن علیه این ضدارزش و مبارزهٔ صلح‌آمیز با آن است. آن‌هم وقتی که از سوی کلان‌سیستم حاکم که همواره ارزش‌هایش در تضاد با ارزش‌های انسانی است، ضدارزش‌ها در جامعه تسری می‌یابد.
دو راهی اخلاقی زمانی شکل می‌گیرد که حزبا در نقش دختری زاده‌شده در طبقه متمول و حاکم تصمیم می‌گیرد از پدر و خواسته‌هاش عبور کند و مرز فاصلهٔ طبقانی را بشکند. با کهورِ سیاه‌پوستِ فقیر، پنهانی ازدواج می‌کند و به قبلهٔ او می‌پیوندد و به‌دنبال این حرکت، پدر در جایگاه ناخدایی که معاش مردم در دست اوست، به‌تلافی خسران وارده، قبیله را تحریم می‌کند. سؤال اینجاست:
آیا کار این زوج که گویی منفعت‌طلبانه است و باعث رنج و محنت افراد قبیله شده، اخلاقی است؟.
این پرسش گرچه مستقیم در داستان طرح نمی‌شود؛ اما به‌واسطهٔ بروز مولفهٔ احساس گناه و عذاب وجدان، اهمیت اخلاقی می‌یابد. درنتیجه کهور برای جبران این رنج تحمیل‌شده بر قبیله، خود را به‌خطر می‌اندازد و به دریا می‌رود تا مروارید صید کند که در این راه جانش را از دست می‌دهد. پاسخ به وجدان بیدار از پدر به پسر به‌ارث می‌رسد و این بار بابور راه پدر را ادامه می‌دهد و برای قبیله‌اش فداکار می‌کند. داستان اینک به نقطه‌ای رسیده که خواننده با تجربهٔ به‌خطرانداختن جان، برای دیگران مواجه می‌شود؛ سرمشقی مستقیم و مثبت که بابور نیز از پدرش گرفته است.[۱۰]

نوجوانان هم‌سن بابور می‌گویند:

  • نظرات همسالان بابور، گویای آن است که مؤلفه‌هایی چون اسم قصه، طرح روی جلد، تصویرسازی‌ها و خلاصه‌نویسی پشت کتاب، به‌ترتیب در جلب توجه خواننده نقش بازی کردند.
  • نقد مثبت و منفی دانش‌آموزان از این داستان، معرف ارتباط‌گرفتن آنان با اثر است و از آن‌هم بیشتر فهمی درست از قصه.
  • مقایسهٔ «قلب زیبای بابور» با قصه‌هایی چون «شازده‌کوچولو» و «جوجه اردک زشت» نقدی است که اغلب خوانندگان نوجوان بر خانیان وارد کردند با طرح این پرسش که «اگر خواننده شازده‌کوچولو و جوجه‌اردک زشت را نخوانده بود، چه؟»
  • ضرورت پیش‌نیاز برای درک بهتر داستان، حرف مشترک تمام کودکانی است که «قلب زیبای بابور» را ردپای «شازده کوچولو» می‌دانند چه آنان‌که با این ردپا دنبال‌کردن خانیان موافق بودند و جمع‌آوری چند کتاب در یک کتاب را کار جالبی می‌پنداشتند و چه مخالفانی که عملاً این روش خانیان را زیاده‌گویی و سردرگمی تلقی کردند.
  • موافقان خانیان، بازآفرینی داستان‌های پرطرفدار جهانی را هم ارزش می‌دانند و هم تبلیغی برای داستان‌هایی که حافظهٔ بشری و دنیای زیبای قصه، هرگز آن‌ها را به فراموشی نمی‌سپارد.

[۶]

ما قلب زیبا را دیدیم؟!

من آدم‌ها را دیدم؛ یکی سفید، یکی سیاه، یکی زرد، یکی سرخ...
یکی به پوست زیبایش می‌نازید و یکی به چشمانش...
یکی به لب‌هایش و یکی به اندامش...
و ما نیز شاید به همه ببالیم...
ما همان‌هایی را دیدیم که چشم سرمان دید...
ما نگاه‌های معصوم... دستان بی‌گناه... دل‌های پاک را ندیدیم...
پس چرا می‌خواهیم قلب زیبای بابور را ببینیم؟
ما هیچ نمی‌بینیم...
حتی قلب سنگی خودمان را...
کاش به‌جای جلادادن صورتمان قدری به فکر جلا دادن دل‌هایمان بودیم...
کاش به‌جای اینکه در فکر درشت‌بودن چشمانمان باشیم کمی برای بزرگی دل‌هایمان کاری می‌کردیم...
کاش و کاش و کاش...
[۱۶]

بینامتنی‌بودن در یک فراداستان

اثر خانیان، قصه‌ای است فراداستانی که درپی به‌کارگیری شیوه‌های تازه در روایت و گریز از شیوه‌های سنتی، شکل گرفته است. در «قلب زیبای بابور» راوی به روش‌های داستان‌گویی می‌اندیشد و از مهارت بینامتنی بهره می‌گیرد.
اصلی‌ترین شگرد خانیان در این داستان، برقراریِ مکالمه با داستان‌های نام‌آشنا به‌ویژه شازده‌کوچولو اثر اگزوپری است. احضار متون شناخته‌شده درخلال داستان، با هدف پیشبرد فرایند روایت، شکل‌گیری عنصر باورپذیری و القای معانی، ابزاری است که خانیان به آن چنگ می‌زند و از قضا این شیوه به برقراریِ ارتباط مخاطب با اثر، سرعت بخشیده است.[۶]

پوستر کتاب صوتی

«قلب زیبای بابور» گویا می‌شود

قصه خانیان که منتخب کتاب‌خانه‌ٔ مونیخ ۲۰۰۵ است در ردیف‌های نخست کتاب‌های گویا از سوی کانون پرورش فکری کودکان‌ونوجوانان قرار می‌گیرد.
جمشید خانیان که درحال‌حاضر طرح رمانی ویژهٔ نوجوانان با سبک واقع‌گرایانه را در سر دارد، در زمره‌ٔ نویسندگان است که بارها با درخواست تهیه تله‌فیلم از آثارش روبه‌رو شده؛ اما به‌دلیل حساسیت به آثارش، این درخواست را رد کرده است.[۱۷]

ادیبان، پژوهشگران و نظراتشان

هرگز مخاطب نوجوان را دست‌کم نمی‌گیرد

به‌گفتهٔ اهالی قلم، جمشید خانیان معرف جریان‌های ادبی معاصر ایران و از آن گروه نویسندگانی است كه مخاطب نوجوانِ كتاب‌خوان را دست‌كم نمی‌گیرد. استراتژی او ارتقای سطح ذائقه و نگاه زیباشناختی است.

جمشید خانیان نویسنده متفکر

خلوت نشینی حافظه گونه

رشکی اگر بردم بر خلو‌ت‌نشینی اوست

کهنسال، خانیان را تحلیل می‌کند

می‌خواستم از جایزه انصراف دهم

ادبیات کودک هنوز ۲۰ساله نشده

جمشید خانیان بر این باور است که:

عمر ادبیات كودک در ایران بسیار كوتاه است. ما تا دههٔ ۸۰ ادبیات كودک‌ونوجوان نداشتیم. سابقه ادبیات كودک، به كمتر از ۲۰ سال می‌رسد و وقتی می‌گویند به پاس سال‌ها تلاش فلان نویسنده، منظور همین چند سال اخیر است كه ۲۰ سال هم نمی‌شود.
خانیان و جایزه آسترید لینگرن

جوایز و افتخارات

آثار جمشید خانیان همواره توجه كارشناسان و منتقدان و دانش‌آموخته‌های ادبیات را جلب کرده است و نقدها و پایان‌نامه‌های تحصیلی بسیاری را در مقاطع تحصیلی كارشناسی ارشد و دكتری، پایهٔ تحقیقات خود را بر آن نهاده‌اند. برخی آثارش منتخب و برگزیده‌ٔ بین‌المللی بوده که «قلب زیبای بابور» نیز از آن‌هاست.

  • کاندید نهایی جایزهٔ مهرگان ۱۳۸۳
  • برگزیده كتابخانه مونیخ ۲۰۰۵

در کنار افتخاراتی چون برگزیده‌شدن برای جایزه ۲۰ سال ادبیات، جایزه كتاب فصل، جایزهٔ رمان نوجوان و... انتخابش از سوی انجمن نویسندگان كودک‌ونوجوان ایران به عنوان نامزد بخش نویسندگی جایزهٔ ادبی آسترید لیندگرن ۲۰۱۹، عاملی است که شاخک‌های خوانندهٔ پیگیر آثارش را تیزتر می‌کند تا وقت بیشتری برای خواندن کتاب‌های او بگذارد.
جایزه آسترید لیندگرن از جایزه‌های بسیار معتبر بین‌المللی در رشته ادبیات كودک‌ونوجوان است که پس از درگذشت آسترید لیندگرن در سال ۲۰۰۲، هر ساله به بهترین برنامه یا برترین افراد در رشته ادبیات كودک‌ونوجوان اهدا می‌شود و مبلغ آن پنج‌میلیون كرون سوئد است.[۱۸]

بیاییم بیشتر بدانیم

«قلب زیبای بابور» نوشتهٔ جمشید خانیان با تصویرگریِ علی‌اصغر محتاج در ۸۰ صفحه نخستین‌ بار، اسفند۱۳۸۳ در قطع وزیری با جلد شومیز از سوی کانون پرورش فکری کودکان‌ونوجوانان در ۵هزار نسخه و با قیمت ۵۸۰ تومان چاپ شد.
در کمتر از یک سال یعنی بهمن۱۳۸۴ با همان مشخصات ظاهری و صرفاً در ۷هزار نسخه این بار با قیمت ۶۰۰ تومان به‌چاپ رسید. آذر۱۳۸۵ بود که افسون امینی، اثر را ویرایش کرد و از آن پس اثرِ ویراسته، طی سالیان متمادی به ۷ نوبت چاپ و حدود ۴۵هزار نسخه رسید. آخرین ارزش‌گذاریِ اثر تاکنون به‌استناد گزارش تارنمای خانه کتاب، ۴هزار تومان بوده است. [۱۹]

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ «ناگهان یک واژه-احمدرضا عشقیِ کانون پرورش فکری». 
  2. «نقد قلب زیبای بابور». 
  3. «جشنواره تئاتر فجر در صحنه پایانی». 
  4. «حرف‌ونقل نویسندهٔ «قلب زیبای بابور»». 
  5. «خلاصه داستان -انتشارات کانون پرورش فکری کودک‌ونوجوان». 
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ «بینامتنی‌بودن در فراداستان قلب زیبای بابور». 
  7. «چهار رمان خانیان در کوثر۲، نقد شد». 
  8. «جشنواره تئاتر فجر در صحنه پایانی -ایسنا». 
  9. «نامزدهای جایزه آسترید لیندگرن معرفی شدند». 
  10. ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ «رشد اخلاقی کودک و بررسی آثار خانیان از منظر بلوغ اجتماعی». 
  11. «تقدیم‌نامه‌ٔ قلب زیبای بابور». 
  12. «خلاصهٔ داستان قلب زیبای بابور». 
  13. «بندرشناس، جان‌کلامِ قلب زیبای بابور». 
  14. «داستان خانیان و خلاصه اثر». 
  15. «چل‌تکه‌دوزی داستانی، گزارش بیست‌ویکمین نشست نقد مخاطبان». 
  16. «ما قلب زیبای بابور را دیدیم؟!». 
  17. زیبایی بابور گویا می‌شود «قلب زیبای بابور گویا می‌شود». 
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ «نظر کارشناس و اهالی ادب». 
  19. «گزارش انتشار «قلب زیبای بابور»». خانه کتاب. بازبینی‌شده در ۳مرداد۱۳۹۸. 

=

پیوند به بیرون