احمد شاملو: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴۵: | خط ۱۴۵: | ||
===از نگاه دیگران=== | ===از نگاه دیگران=== | ||
====[[جلال ستاری]]==== | |||
ستاری شاملو را شاعر بزرگی میداند که زبانی فاخر و غنی و پرآیه و بهرهیاب از فرهنگی کهن دارد. از نظر او شعرهای شاملو بازتاب انساندوستی او و عشق سرشارش به زیبایی و آزادی و طبیعتِ پر رمز و راز است. سخنش پژواکی درازآهنگ در ذهن و ضمیر برمیانگیزد و طنینی خاطرهانگیز دارد٬ چنان که گویی ازلیت و ابدیت در شعرش به هم میآمیزند. این ویژگی والا به سرودههایش عمقی اساطیری میبخشد. <ref name= ''ستاری''>{{پک|صاحباختیاری٬ بهروز|۱۳۸۱|ک= احمد شاملو شاعر شبانهها و عاشقانهها|ص=۴۳۷}}</ref> | |||
====[[فریدون مشیری]]==== | |||
====[[جواد مجابی]]==== | ====[[جواد مجابی]]==== | ||
صفحهآرایی مجله که دستکار سردبیر است، مقالات، عکسها، طرحها و خبرها را به راحتترین و زیباترین شکل پیش چشم میآورد. این شیوهایست که شاملو از آغاز تا امروز با هرچه به چاپ رسانده در تکامل آن کوشیده است. سلیقهاش در انتخاب حروف، نسبت پر و خالی صفحات، انتخاب و اندازه عکسها و طرحها، تناسب مطالب هر صفحه با هر بخش و هر شماره و حسن ترکیب آنها نشان دهندهٔ ذوق گرافیکی سردبیر است.<ref name=''ژورنالیسم شاملو''/> | صفحهآرایی مجله که دستکار سردبیر است، مقالات، عکسها، طرحها و خبرها را به راحتترین و زیباترین شکل پیش چشم میآورد. این شیوهایست که شاملو از آغاز تا امروز با هرچه به چاپ رسانده در تکامل آن کوشیده است. سلیقهاش در انتخاب حروف، نسبت پر و خالی صفحات، انتخاب و اندازه عکسها و طرحها، تناسب مطالب هر صفحه با هر بخش و هر شماره و حسن ترکیب آنها نشان دهندهٔ ذوق گرافیکی سردبیر است.<ref name=''ژورنالیسم شاملو''/> |
نسخهٔ ۲۴ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۵۲
احمد شاملو | |
---|---|
ترجیح میدهم که شعر شیپور باشد نه لالایی. | |
نام اصلی | احمد شاملو |
زمینهٔ کاری | شعر، ترجمه، فرهنگنگاری، روزنامهنگاری ادبی، فیلمنامهنویسی و... |
زادروز | ۲۱آذر۱۳۰۴ (۱۱دسامبر۱۹۲۵) تهران |
پدر و مادر | حیدر شاملو و کوکب عراقی |
مرگ | ۲مرداد۱۳۷۹ (۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۰۰) فردیس کرج در شهرک دهکده |
ملیت | ایرانی |
علت مرگ | دیابت شدید و ضعف در سیستم خونرسانی به مغز |
رویدادهای مهم | آغاز سلسلهٔ پهلوی، جنگ جهانی دوم، انقلاب اسلامی در ایران و... |
لقب | پدر شعر سپید ایران |
بنیانگذار | شعر سپید |
پیشه | روزنامهنگاری و پژوهشگر |
سالهای نویسندگی | از ابتدای دههٔ۲۰شمسی تا پایان عمر |
سبک نوشتاری | شعر مدرن |
کتابها | هوای تازه، آیدا در آینه، همچون کوچهای بیانتها، مجموعه کتاب کوچه و... |
فیلمنامهها | گنج قارون و انبوهی از فیلمنامههای سینمای بدنه پیش از انقلاب اسلامی ایران |
تخلص | الف.صبح (پیش از کودتای۱۳۳۲) و الف.بامداد (تا پایان عمر) |
همسر(ها) | اشرفالملوک اسلامیه (از ۱۳۲۶، زمان جدایی نامشخص)، طوسی حائری (۱۳۳۶تا۱۳۴۰) و آیدا سرکیسیان (۱۳۴۳ تا پایان عمر) |
فرزندان | سیاوش، سامان، سیروس و ساقی |
دلیل سرشناسی | شعر مدرن، ترجمه، روزنامهنگاری ادبی، پژوهش ادبی، فرهنگنگاری و... |
اثرگذاشته بر | شعر مدرن پس از خود (از شعر نو گرفته تا غزل مدرن) |
اثرپذیرفته از | دکتر حمیدی شیرازی (تا ۱۳۲۶) و نیمایوشیج(از۱۳۲۶تا۱۳۳۰) |
وبگاه رسمی | http://www.shamlou.org |
امضا |
احمد شاملو٬ شاعر٬ مترجم شعر و رمان٬ روزنامهنگار٬ نویسنده٬ پژوهشگر ادبی و فرهنگی ایران معاصر.
او را بنیانگذار شعر سپید میدانند؛ ازاینروی به وی لقب «پدر شعر سپید» دادهاند؛ البته نه «شعر منثور» که پیش از ظهور او در جهان شعر نیز سروده و منتشر میشد.
شاملو در عمر ۷۵سالهٔ خود شاهد وقایع مهمی در تاریخ ایران و جهان بود؛ از آغاز و انجام سلسله پهلوی و وقایع این دوران گرفته٬ تا انقلاب ۵۷ و آغاز، تداوم و پایان جنگ هشتسالهٔ ایران و عراق.
احمد شاملو در آذرماه ۱۳۰۴ متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی را در شهرهای مختلف ایران گذراند. او به اقتضای شغل پدر٬ که افسر ارتش بود و مدام از این شهر به آن شهر اعزام و منتقل میشد٬ تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت. در عنفوان جوانی٬ به دلیل شرکت در فعالیتهای سیاسی دستگیر و راهی زندان متفقین شد و بدینگونه تحصیلاتش را بعد از گذراندن مقطع چهارم دبیرستان٬ ادامه نداد و ترک تحصیل کرد. از سال ۱۳۲۴ به حرفهی روزنامهنگاری روی آورد. سال ۱۳۲۶ با همسر اولش ازدواج کرد و حاصل آن چهار فرزند بود. سال ۱۳۳۶ ازدواج دوم و سال ۱۳۴۳ برای سومین بار ازدواج کرد.
محقق کتاب کوچه
داستانک
داستانکهای انتشار
ننویس! شعر بگو
شاملو٬ از نُه یا ده سالگی مینوشت اما کسی پذیرایش نبود. میگفتند به جای این مزخرفات درست را بخوان! با وجود این، در دورهٔ دبیرستان انشاهایش سر صف خوانده میشد و این تشویقی برای او بود. وقتی به تهران آمد، هر روز پیاده مسیر دفتر هفتهنامهای به نام «راهنمایی زندگی»٬ در چهارراه حسنآباد٬ را میپیمود که حسینقلی مستعان سردبیر آن بود. مستعان یک سطر از نوشتههای او را چاپ نکرد و نقل است که وقتی شعرهای شاملو را دید به او گفت: «شما برو شعر بگو، ننویس!». شاملو در گفتوگویی از مستعان قدردانی کرد که نگذاشت این تصور خطرناک در او پدید آید که خیال کند نویسندهای نابغه است! خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
داستانک عشق
عقدهٔ سرکوفتهٔ موسیقی
در دورهای از زندگی کولیوار خانوادگی شاملو٬ گذارشان به مشهد افتاد. شاملو سال چهارم ابتدایی را میگذراند٬ در دبستانی به نام ابن یمین. در همسایگی خانهٔ آنها یک خانوادهٔ متمول ارمنی بود که دو دختر داشت و هر دو مشق پیانو میکردند. چیزهایی مینواختند که چون نقش سنگ در ذهن ناآمادهٔ شاملو میماند و بعدها فهمید اتودهای شوپن بوده. شاملو برای اینکه بهتر بشنود از خرابهٔ پشت خانهشان٬ که انبار سوخت نانوایی مجاور بود٬ راهی به پشتبام خانهٔ همسایه پیدا کرد. بعد از آن٬ مدتها دزدکی به پشتبام میخزید و دراز میکشید و ساعتها به موسیقی آنها گوش میداد. یکبار همانجا خوابش برده بود و دنیا را به دنبالش گشته بودند. کُتکی که از این بابت خورد به گفتهٔ خودش همچون رنج شهادت اصیل بود و موسیقی را در جان او به تختی بلندتر برنشاند. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
پدربزرگِ کتابخوان
پدربزرگ مادری شاملو٬ میرزا شریفخان عراقی٬ مرد باسواد کتابخوانی بود و روسی را خوب میدانست. مردی به تمام معنا روشنفکر و آراسته٬ با تربیت اشرافی. کتابهایش به رگ جانش بسته بود. چند صندوق کتاب داشت و مجلات و مطبوعات روز را هم آبونه بود. در میان مجلات پدربزرگ٬ نشریهی کوچکی بود به اسم «افسانه». شاملو در آن قصهای خواند به نام «مطرب» از هانری بوردو٬ به ترجمه پرویز ناتل خانلری. آن موقع شاملو ۱۲ ساله بود و پرویز ناتل خانلری ۲۴ ساله. شاملو در مورد این قصه میگوید: «این قصهٔ کوتاه رمانتیک سه چهار صفحهای که فقط به خاطر کوتاهیاش برای خواندن انتخاب شده بود، آتش مطالعه را در من روشن کرد و جانشین اندوه مأیوسانهٔ موسیقی شد.» [۱]
کارگرِ کاربلد!
شاملو خود ماجرای فضولیِ کارگر خانهشان و فلک خوردنش از ناظم مدرسه را شیرین روایت میکند: «کارگری در خانه داشتیم به اسم غضنفر که خواندن و نوشتن بلد بود و به دلایلی نمیخواست سر به تن من باشد! نوشتههای مرا زیر سنگ هم که قایم میکردم٬ پیدا میکرد و میآورد میداد دست ناظمِ دبستانمان و میگفت: به جای درس خواندن این یاوهها را مینویسد. مادرش استدعا دارد تنبیهش بفرمایید! که البته روح مادرم هم خبر نداشت. مقام نظامت هم٬ از خدا خواسته٬ ترکهی انارش را از پاشیر آبانبار میآورد و مرا میخواباند و تا میخوردم میزد. خدا بیامرز عاشق فلک کردن بچهها بود.» خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سالهای سکوت و دربدری!
شاملو سالهای کودکی و نوجوانیاش را در مهاجرت از شهری به شهر دیگر سپری میکند و این بیثباتی بسیار چیزها را از او دریغ میدارد؛ چنانکه خود نوشته است: «دوران کودکی و نوجوانی من در خانهی یک افسر ارتش گذشت. افسری که به خاطر کلهشقیهایش همیشه مأموریتهای پرت و دور از مرکز به او میدادند. خاش و چابهار و سرحد افغانستان و امثال اینها. دو ماه آنجا٬ سه ماه فلان جهنمدره. ما هم چون بچههای آن خانواده بودیم٬ دربدر٬ جوریکه من هرگز یک دوست واقعی نتوانستم برای خودم داشته باشم. یعنی آنموقع که شخصیت آدم در حال شکلگیری است٬ نه بدهبستانی٬ نه تربیت مشخصی٬ فقط خفقان و سکوت. همین. آن هم در جاهایی که اگر فریاد هم میزدی فقط برای خودت فریاد زده بودی.» [۲]
آمدهام به شاگردی
روز اول سال ۱۳۲۵ بود. روی بساط یک روزنامهفروش٬ در روزنامهی پولاد٬ چشمم افتاد به عکس نیما یوشیج که رسام ارژنگی کشیده بود و تکهای از شعر ناقوس او. یک قلم مسحور شدم٬ پس شعر این است! نشانیاش را یافتم. رفتم درِ خانهاش. مردی با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود٬ آمد دم در. به او گفتم: استاد٬ اسم من احمد است٬ فامیلم شاملو. دوستتان دارم و آمدهام به شاگردیتان. از آن روز٬ بیآنکه فکر کنم وقتش را تلف میکنم٬ تقریبا هر روز پیش نیما بودم. [۳]
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
تا پای جوخهٔ اعدام
شاملو در سال ٬۱۳۲۴ یعنی سالی که از زندان متفقین آزاد شد، با خانواده به رضاییه رفت. پدرش افسری بود که به خاطر کلهشقیهایش همیشه از این طرف ایران به آن طرف مرز تبعید میشد و حالا کلانتر مرزی در رضاییه بود. توی ساختمان دولتی نشسته بودند که دموکراتها به سراغشان آمدند، شاملو و پدرش را گرفتند و بردند. مدتی آنها را کَتبسته در انتظاری کشنده توی پناهگاه نگه داشتند. شبهنگام آنها را بردند جلوی دیوار، روبهروی جوخهٔ اعدام. چشمشان را بستند. فداییان مسلح به خط شدند. پدر طوری ایستاد که سپر بلای فرزند شود. شاملو خودش را کنار کشید. تن به مردن داده بود.انتظار کشنده و طولانی بود. فرماندهٔ پناهگاه یک آن در تصمیم خود تردید کرد و مصلحت دید که با فرماندهاش مشورت کند. فرماندهٔ او پدر شاملو را خوب میشناخت. پادرمیانی کرد. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
دیدار با شاهبانو!
در سال ٬۴۷ دو نفر نزد شاملو آمدند و گفتند به نویسندهها و شاعران خانه میدهند٬ با این شرط که در برنامهٔ دیدار شاعران و نویسندگان با شهبانو فرح پهلوی، شرکت کنند. شاملو این موضوع را با دوستش ع.پاشایی مطرح کرد و پاسخ شنید: «آقا این پوست خربزه است. تو صاحب خانه که نمیشوی هیچ، بدنامی هم دارد...» اما آن دو نفر آنقدر آمدند و رفتند که شاملوی کمروی آن زمان٬ نتوانست نه بگوید و رفت. [۴]
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
نامهٔ زندگی
نسبِ کابلی-اوکراینی
نسب شاملو از یک سو به کابل میرسد و از سوی دیگر به اوکراین. پدربزرگ مادریاش، میرزا شریفخان عراقی متولد بخارا بوده است و کارهای دیپلماتیک انجام میداده و مدتی مدیر ایرانی شیلات بوده است. زبان روسی را خوب میدانسته و طبعاً گرایش چپ داشته. با زنی اهل اوکراین ازدواج میکند که حاصل این ازدواج مادر شاملو است. پدربزرگ پدری شاملو، میرزا محمدعلیخان شاملو اهل کابل بوده و در جوانی در پی یک جریان سیاسی از افغانستان متواری میشود و با همسرش بیبی شجاعت اهل هرات، به ایران مهاجرت میکنند. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه. مادرش کوکب عراقی بود و پدرش حیدر. پدر٬ اهل بروجرد و مادر٬ زادهٔ استرآباد.
کودکی و نوجوانی؛ پریشانی و انتظار
۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانهی شمارهی ۱۳۴ خیابان صفیعلیشاه تهران چشم به جهان گشود. احمدِ کودک به مناسبت شغل نظامی پدر٬ که افسر ارتش بود٬ هرازچندی در شهری بود. رشت٬ سمیرم٬ اصفهان٬ آباده و شیراز شهرهایی بودند که هرکدام مدتی کودکی شاملو را٬ تا پیش از دبستان٬ در خود رقم زدند. دورهی دبستان را در شهرهای خاش٬ زاهدان و مشهد سپری کرد و دبیرستان را در بیرجند و مشهد و تهران.
شاملو بعدها در نوشتههایش٬ از این وضع بیثباتی دوران کودکی و نوجوانی و پیامدهایی که به دنبال داشت٬ گله میکند و از آن روزها با تعابیری چون «دربدری» یاد میکند و در توصیف آن ایام میگوید: «کودکی من پر از پریشانی و انتظار بود... همهی بزرگها آرزو دارند که باز به بچگی رجعت کنند. من اما وقتی به دوران کودکی و جوانی خود فکر میکنم٬ نتیجهای که بدست میآورم همیشه یکی است: حاضر به بازگشت نیستم.» [۵]
جوانی و شاعری
«محیط خانوادگی٬ همه چیز میتوانست از من بسازد جز یک شاعر!... شعر در من التیام یافتن زخم موسیقی است.»
شخصیت و اندیشه
همراهیهای سیاسی
زندانی شدن به خاطر علاقه به فاشیسم و حزب توده
احمد شاملو در بیست سالگی به دلیل هواداری از فاشیسم و آلمان نازی و در سی سالگی به دلیل هواداری از کمونیسم و حزب توده گرفتار زندان شد. ماجرای اولین بازداشت او به روزهایی برمیگشت که ایران در اشغال متفقین بود و او گرایشهایی به دشمن متفقین یعنی آلمان نازی پیدا کرد و به علت مشارکتش در فعالیتهایی علیه حضور متفقین در شمال ایران، دستگیر و به زندان ارتش سرخ در رشت اشغالی منتقل شد. شاملو در گفتوگویی اشاره کرده که گرایشش به آلمان نازی از سر ناآگاهی بوده و نه چیزی بیشتر از این. در نیمهٔ دوم دهه بیست، شاملوی جوان پس از آشنایی با نیما یوشیج و بعدتر فریدون رهنما و بیش از این دو، مرتضی کیوان، به چپ گروید؛ آن هم از نوع تودهای و استالینیاش که سکهٔ رایج آن روزگار بود. دفتر شعری که در سال ۱۳۳۰ منتشر کرد چونان یک بیانیهٔ سیاسی بود و اسم آن را هم «قطعنامه» گذاشت. اما قرابت شاملو با چپهای تودهای هم طولانی نبود. چند وقت بعد از اینکه دولت دکتر مصدق با کودتا سرنگون شد، شاملو بازداشت شد و در زندان وقتی دید برخی اعضای حزب توده با مقاومت تا پای جان ایستادند، درحالیکه کمیتهٔ مرکزی توده فرار و مهاجرت را ترجیح داده بود، سیاست برایش همچون یک بازی کثیف جلوه کرد و از حزب تودهٔ ایران برید.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
روشنفکران و حکومت پهلوی
سلطنت پهلوی از دههٔ چهل به بعد در پی مصالحه با روشنفکران بود و این مصالحه ابتدا توسط امیر اسدالله علم و با جذب روشنفکران در مناصب دولتی انجام گرفت. در ادامه امیرعباس هویدا که در محیطهای روشنفکری بیروت و پاریس بالیده بود، به مراودات بیشتر اهمیت میداد و حلقهٔ مراودات او در مقام نخست وزیر گستردهتر بود. به گواه اسنادی که در پی میآید، احمد شاملو نیز از روشنفکران مورد التفات هویدا بود. به طوریکه سفر درمانی شاملو به فرانسه در سال ۱۳۵۲ به توصیه نخست وزیر صورت گرفته بود. در این سفر شاملو درخواست پرداخت هزینههای بیمارستان از سفارت ایران در پاریس را میکند که این درخواست با موافقت هویدا و سفارش به سفیر برای احوالپرسی از شاملو به نمایندگی از او همراه شد. اما این سنت توسط چپها به وادادگی و وابستگی نخبگان تعبیر میگردید. در گفتمان چپ، نخبگان و روشنفکران به دو گروه با حکومت یا بر حکومت تقسیم میشدند. بر این مبنا شاعری که وام میگرفت، شعرش آرام میگرفت.[۶]
بعد از حزب توده
بعد از جدایی از حزب توده، شاملو در تصویرهای شاعرانهاش ستایشگر راهی شد که عمدهٔ چریکهای جوان در دههٔ چهل و پنجاه انتخاب کردند و برایشان سرود. در این دوره شاملو حماسیترین اشعار سیاسیاش را برای جانباختگان جنبش چریکی ایران سرود. «سرود ابراهیم در آتش» و «میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد» را به کسانی تقدیم کرد که با انتخاب مرگ در برابر زندگی، به قهرمانان سیاسی یک نسل تبدیل شدند. بعد از پیروزی انقلاب، احمد شاملو که چند دهه در ستایش سیاست ستیز و مبارزه سروده بود، هنوز جای خود را پیدا نکرده بود. او زودتر از بسیاری از روشنفکران هم عصرش پی برد به اینکه مبارزه ضد امپریالیستی و آن شعارهای انقلابی، همهٔ آن چیزی نبوده که باید دنبال میکردهاند. این بود که زودتر از بسیاری، از آزادی و تحدید آن گفت و سرود. یک دهه بعد از انقلاب در مصاحبهای با تلویزیون سوئد، شاید یک اعتراف بزرگ بود که او کرد؛ گفت: «امید آن جرّاحی خونبار بزرگ نهایی(انقلاب اکتبر ۱۹۱۷) هم که اسمش را گذاشته بودیم انقلاب رهایی بخش جهانی، و صدسالی دلخوش کُنک اکثریت ناامیدان بود، در آخرین لحظهها مثل حباب صابون ترکید. هرچند که اصولاً امید شریرانهای بود و راهی هم به دِهی نمیبرد و در نهایت امر خشونتی را جانشین خشونتی دیگر میکرد. من تخصصی البته در این مسائل ندارم اما فکر میکنم هیچ بیماری را با امیدواری قلابی نمیشود علاج کرد.»خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
تخلص احمد شاملو
الف.بامداد نوزده سال پس از انقلاب مشروطه به دنیا آمد و اگر شاملو تخلص «بامداد» را استعارهٔ شبستیزی خود انتخاب کرده باشد، آثار او نشان میدهد که این انتخابی درست بوده است. همهٔ نوپردازان ادبی ایران بازتابی از انقلاب مشروطهای بودند که همچنان در ذیل تاریخ آن قرار داریم و از این روی در محافظهکارترین حالتها نیز نمیتوان آثار انقلاب را در صورت و باطن آثار ادبی آنها انکار کرد. اما الف.بامداد از باطن انقلابی شعر، نقبی به صورتهای واضح انقلاب اجتماعی نیز زد و احتمالاً به بارزترین نمایندهٔ شعر چریکی ایران تبدیل شد که خشونت سیاسی را در بافتی از تغزلهای رؤیایی و دلهرهآور منحل میکرد.[۷]
زمینهٔ فعالیت
یادمان و بزرگداشتها
از نگاه دیگران
جلال ستاری
ستاری شاملو را شاعر بزرگی میداند که زبانی فاخر و غنی و پرآیه و بهرهیاب از فرهنگی کهن دارد. از نظر او شعرهای شاملو بازتاب انساندوستی او و عشق سرشارش به زیبایی و آزادی و طبیعتِ پر رمز و راز است. سخنش پژواکی درازآهنگ در ذهن و ضمیر برمیانگیزد و طنینی خاطرهانگیز دارد٬ چنان که گویی ازلیت و ابدیت در شعرش به هم میآمیزند. این ویژگی والا به سرودههایش عمقی اساطیری میبخشد. [۸]
فریدون مشیری
جواد مجابی
صفحهآرایی مجله که دستکار سردبیر است، مقالات، عکسها، طرحها و خبرها را به راحتترین و زیباترین شکل پیش چشم میآورد. این شیوهایست که شاملو از آغاز تا امروز با هرچه به چاپ رسانده در تکامل آن کوشیده است. سلیقهاش در انتخاب حروف، نسبت پر و خالی صفحات، انتخاب و اندازه عکسها و طرحها، تناسب مطالب هر صفحه با هر بخش و هر شماره و حسن ترکیب آنها نشان دهندهٔ ذوق گرافیکی سردبیر است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
صدرالدین الهی
این درست است که شاملو در بسیاری از مطبوعات قلم زده و بنیانگذار بعضی از مجلات مثل «کتاب هفته» بوده اما او در این بخش از کارش کاملاً غیر حرفهای عمل کرده است. غیر حرفهای به این معنا که هیچ کدام از نشریاتی که او سردبیری کرده بر اساس اصول کار روزنامهنگاری درست نشدهاند. او هرگز برای مجلاتش هیئت تحریریهای در نظر نمیگرفت که معلوم باشد هرکسی چه مسئولیتی دارد و آخر برج در قبال انجام این کار مشخص فلان قدر حقوق دریافت میکند. شیوهٔ کار شاملو به این ترتیب بود که با هرکسی رفیق بود از او مطلب، شعر یا قصهای میگرفت زیر عنوان مجلهای به چاپ میرساند. مطمئناً شاملو در این تعداد نشریهای که درست کرده نوآوریهایی داشته اما سردبیری فقط یک عنوان نیست. این کار مشخصه و مشخصاتی دارد که شاملو فاقد آن بود. او تصمیم میگرفت آثاری را در نشریهای گردآوری و منتشر کند یا افرادی به پیشنهاد میکردند که بیا و این نشریه را دربیاور و او به تنهایی کار را انجام میداد و بعد از ۶ ماه هم تعطیل میشد. هیچکدام از نشریاتی که شاملو کار کرد عمر زیادی نداشتند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
احمد کریمی حکاک
من ترجمهٔ «دنآرام» را اصلاً دوست ندارم و معتقدم شاملو فقط سر لجبازی با بهآذین این کار را را انجام داد. اما فراتر از این مورد در مجموع، ترجمهٔ داستانها و رمانهای شاملو چیزی بر کارنامهٔ او نیفزود. گویی شاملو با این ترجمهها تنها درون ناآرام خود را آرام میکرد. چنانکه او داستاننویس خوبی هم نبود؛ داستان نویس بدی بود، خیلی بد.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
دیگران از نگاهِ او
حافظِ شیراز
نیما یوشیج
از نظر شاملو نیما شاعری با برداشت امروزی غرب از این کلمه بود: «نیما در روستای کوهستانی یوش مازندران متولد شد و تا آخر٬ شاعر طبیعت و کوه و دریا و انسان و رنج باقی ماند. پس از هزار و صد سال به ما آموخت که بر خلاف آنچه پیش از آن میپنداشتیم٬ قالب شعر تابع مضمون آن است نه مضمون تابع قالب.»
جلال آل احمد
شاملو تنها در مسائل سیاسی آن دوران خود را همراه و هممسیر آل احمد دانسته و از نگاه منطق و اندیشه جایگاه چندانی برای نوشتههای آلاحمد قائل نبوده است. چنانکه در مصاحبهای میگوید: «مناسبات ما مناسباتی در حد ائتلاف سیاسی بود. مناسباتی که هم من و هم او٬ با آقای بهآذین هم داشتیم درحالیکه همه میدانند ما سه نفر به هیچ ترتیبی آبمان به یک جوی نمیرفت... من در میدان جدال به شجاعتهای آلاحمد اتکا میکردم اما در احساس و منطقم برای اندیشههای او ارجی قائل نبودم. اندیشههای نادرست او آن وزن و اعتبار را نداشت که من مبلغش بشوم. راهمان یکسره از هم جدا بود. ما فقط در موضوع مبارزه با رژیم همدوش بودیم و بیشک با سرنگونی رژیم٬ رودرروی هم میایستادیم.» [۹]
فریدون رهنما
مهدی اخوان ثالث
سهراب سپهری
از نگاه شاملو سهراب سپهری در شعرهایش بیشتر به جنبه «زیبایی» اکتفا کرده و این کافی نیست. شاملو معتقد است هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است اما اشکال سهراب در این است که ذاتاً آنارشیست نیست و در نتیجه٬ دارویی که تجویز میکند مسکن است نه معالج. او اختلاف خود با سپهری را در موضوع کاربرد شعر میداند و در این باره میگوید: «من ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی. یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور». شاملو فرم کارهای سپهری را در ردیف فروغ قرار میدهد و معتقد است آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار اخوان است و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه قدرت ادبی میکشد٬ در کار این دو نیست. او البته در کنار تمام این اختلاف مشربها٬ تأکید میکند که انسانی شریفتر از سهراب را کمتر میشناخته و از صمیم قلب به خلوص این انسان بیغل و غش حرمت میگذاشته است. [۱۰]
فروغ فرخزاد
«حرف زدن دربارهی او برایم آسان نیست. شعر فروغ تکلیف مرا به صراحت روشن نکرده. گاهی چنان تأثیری مینماید که حیرتزدهام میکند و گاهی چنان کلیبافی به نظرم میآید که حس میکنم یکی دستم انداخته یا حتی کلاه گشادی سرم گذاشته. شاید این حس٬ معلول بیگانگی ما مردها از عوالم شاعرانهی زنان باشد. اگر شعر نوعی توطئهگری است٬ شاید بشود گفت زنان شاعران چیرهدستتری هستند. این است که گاهی فکر کردهام برای نقد شعر او معیارهای دیگری هم مورد احتیاج است. فروغ آنقدر زن است که من هرگز نتوانستهام شعرش را به صدای بلند بخوانم. وقتی این کار را میکنم به نظرم میآید لباس زنانه تنم کردهام... فروغ شاعر بزرگی است. شاعری که توطئههایش شکستت میدهد یا قضاوت را برایت سخت مشکل میکند. شعر فروغ از ریای بزرگ و شیطانی سوءاستفاده از عَرَضها به دور است.» [۱۱]
پرویز شاپور
شاملو شعر «افق روشن» را در تیر سال ۳۴ سرود. کامیار شاپور متولد ۱۳۳۱ است. یعنی در زمان سرایش این شعر سه ساله بوده. فروغ فرخزاد و پرویز شاپور در آبان ۳۴ از هم جدا شدند. تطابق این تاریخها شأن نزول این قطعه و تقدیم آن به کامیار را هویدا میکند. شاملو به پرویز شاپور ارادت بسیار و با او رفاقت داشت. جز هدیهٔ این شعر به فرزندش، خود «هوای تازه» را هم با تقدیمنامهای ستایشآمیز به او تقدیم کرد. اندکی بعد، فروغ به اروپا میرود و از سال ۱۳۳۷ با ابراهیم گلستان آشنا میشود. دقیقاً در همین تاریخ شعر «سرود» که دلجویی و دلداری تمام عیار پرویز شاپور است سروده میشود. تقارن و تطابق همهٔ این تاریخها و تقدیمنامههای اشعار شاملو میتواند ما را به این نتیجه نزدیک کند که شاملو در ماجرای اختلاف و جدایی شاپور و فرخزاد، احتمالاً برعکس جوّ غالبی میاندیشیده که شاپور را مقصر و فروغ را زنی تحت ظلم نشان میدهد. در این جّو غالب که عقربهاش به نفع فروغ میچرخید، شاپور ساکت و خاموش بود و کلمهای در دفاع از خود نگفت و ننوشت اما گویا شاملو اینجا هم نمیتوانست در مقابل آنچه احتمالاً حق میپنداشت سکوت کند.[۱۲]
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
«آهنگهای فراموش شده»؛ خطایی بزرگ بود!
اولین کتابی که از شاملو منتشر شد٬ «آهنگهای فراموش شده» بود. این کتاب در سال ۱۳۲۶ چاپ شد. شاملو به تأکید بسیار میخواست این کتاب فراموش شود. خودِ شاملو در سال ۱۳۶۰ یعنی ۳۴ سال پس از نشر این کتاب توضیح داده است: « شعر تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن و شعر سرود مردی که خودش را کشته بود حاصل مستقیم پشیمانی و رنج روحی من بود از اشتباه کودکانهٔ چاپ مشتی اشعار سست و قطعات رمانتیک و بیارزش که تصور میکردم بار شرمساریاش تا آخر بر دوشم سنگینی خواهد کرد. این شرمساری که در بسیاری از اشعار مجموعهٔ بعدی یعنی آهنها و احساس و در قطعاتی از هوای تازه موضوع اصلی شعر قرار گرفته، پیش از آنکه زادهٔ بیارزشی فرم قطعات آن کتاب باشد٬ زادهٔ تغییرات فکری و مسلکی من بود. دیر اما ناگهان بیدار شده بودم؛ تعهد را تا مغز استخوانهایم حس میکردم. آهنگهای فراموش شده میبایست صمیمانه، همچون خطایی بزرگ اعتراف و محکوم شود.» خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
جملهٔ موردعلاقه در کتابهایش
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تأثیرپذیریها
مرتضی کیوان
مرتضی کیوان شاعر و روزنامهنگار عضو حزب توده بود که در دههٔ بیست حلقهٔ وصل جوانانی بود که بعدها تبدیل به غولهای ادبی ایران شدند، از جمله احمد شاملو. آیدا سرکیسیان میگوید: « نگاه کیوان در فکر شاملو عمیقاً اثر گذاشته و پایههای فکری او را ساخته است.» در واقع انگار که شاملو تا روز آخر از پنجرهٔ نگاه کیوان، کیوانی که تودهای بود و تودهای هم مرد، به انسان و جهان و ایران و منافع ایران نگریست. شاملو شعر «نگاه کن» را درسال ۱۳۳۴ سرود و به کیوان تقدیم کرد. علاوه بر این شعر، در شعر«از عموهایت» و «عشق عمومی» نیز به کیوان اشاره شده. شاملو در پانویسی بر شعر«از عموهایت» نوشته: «مرتضی نزدیکترین دوست من بود. انسانی والا با خلقیاتی کمنظیر و هوشمندیِ شگفتانگیز. قتل نابهنگامش هرگز برایم کهنه نشد.» شاملو تا روز آخر یک تودهای بود؛ گیرم در اشعار و مصاحبههایش هزار فحش به آنها داده باشد. تا آخر عمر شریفش منشش منش تودهای بود، روشش روش تودهایوار بود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
قهرمانهای سیاسی شاملو
در ادامه به معرفی مختصر برخی افرادی که بر شاملو و سرودههایش اثر گذاشتهاند پرداخته میشود:خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
- احمد زنگنه (شعر سروده شده در سال ۱۳۲۴: «پرچم دار»): سرتیپ احمد زنگنه فرماندهٔ تیپ ارتش مستقر در ارومیه هنگام حملهٔ نیروهای فرقهٔ دموکرات آذربایجان به این شهر در سال ۱۳۲۴ بود. شاملو به دلیل شغل پدرش در ارتش در این شهر بود و این شعر را به پاس مقاومت زنگنه در برابر فرقه، به او تقدیم کرد اما چند سال بعد که به حزب توده گروید از این دفتر شعر برائت جست و آن را از مجموعهٔ آثارش حذف کرد.
- تقی ارانی ( شعر سروده شده در سال ۱۳۲۹: «قصیده برای انسان ماه بهمن»): دومین شعر از دفنر شعر «قطعنامه» را به تقی ارانی، رهبر گروه موسوم به «۵۳ نفر» تقدیم کرد که در دوران رضا شاه در زندان درگذشت. وقتی شاگردان ارانی حزب توده را تأسیس کردند، تقی ارانی را پدر معنوی حزب معرفی کردند.
- عزتالله سیامک ( شعر سروده شده در سال ۱۳۳۱: «ساعت اعدام»): از بنیانگذاران سازمان افسران حزب تودهٔ ایران و عضو دبیران این سازمان بود. یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد بازداشت شد و در همان سال تیرباران شد. شاملو توضیح داده که این شعر را در اعدام سرهنگ سیامک و ۹ عضو دیگر سازمان نظامی سروده و شعر نخستین بار با عنوان «لحظه» چاپ شده است.
- وارطان سالاخیان ( شعر سروده شده در سال ۱۳۳۳: «مرگ نازلی»): از اعضای ارمنیتبار حزب توده بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد در مبارزات مخفی علیه شاه شرکت داشت اما دستگیر شد و زیر شکنجه جان داد. به گفتهٔ شاملو در این شعر نام وارطان برای عبور از سد سانسور به نازلی تغییر پیدا کرد.
- محمد حنیفنژاد (شعر سروده شده در سال ۱۳۵۱: «شبانه»): بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران که در سال ۵۱ اعدام شد. حنیفنژاد از معدود مبارزان سیاسی مذهبی است که شاملو برایش شعری سروده است.
- احمد زبیرم (شعر سروده شده در سال ۱۳۵۲:«آنکه عاشقانه بر خاک مرد»): از اعضای چریکهای فدایی خلق که در سال ۵۱ در جریان یک درگیری خیابانی کشته شد. گزارش روزنامهٔ کیهان مینویسد: «زبیرم هنگام درگیری مسلحانه با ساواک وارد یک خانهٔ مسکونی شده و ابتدا زن و فرزند حاضر در خانه را برای در امان ماندن از درگیری به زیرزمین میفرستد.» احتمالاً شاملو تحت تاثیر همین روایت یکی از شعرهای دفتر«ابراهیم در آتش» را به زبیرم تقدیم کرده است.
- خسرو روزبه (شعر سروده شده در سال ۱۳۵۴: «خطابهٔ تدفین»): قهرمان اسطورهای حزب توده بود. سه بار دستگیر شد و هر سه بار فرار کرد اما سرانجام در سال ۳۶ بازداشت و اعدام شد. پس از انقلاب با انتشار اعترافات روزبه و مشخص شدن نقش او در قتل محمد مسعود روزنامهنگار و چند عضو عادی حزب توده، شاملو در سال ۷۶ نام روزبه را از این شعر برداشت و آن را به چهگوارا تقدیم کرد.
استادان و شاگردان
علت شهرت
فیلم ساخته شده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
«آثار من٬ خود اتوبیوگرافی کاملیست. من به این حقیقت معتقدم که شعر٬ برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خودِ زندگیست.» [۱۳]
سبک و لحن و ویژگی آثار
نقدی بر ترجمههای منثور شاملو
شاملو داستانهای جذابی از نویسندگان مشهور چون جان اشتاین بک، سامرست موآم و... ترجمه میکرد اما در انتخاب داستان برای ترجمه عموماً به سراغ نویسندگان گمنام میرفت و بیشتر به رام بودن اثر و اینکه بتواند زبان عامیانه را در ترجمهٔ آنها به کار ببندد، توجه داشت تا ارزش ادبی آن.ترجمههای او نشانهای بود از تمایل او برای فاصله گرفتن از زبان عبوس رسمی و نزدیک شدن به زبان تودهٔ مردم در کوچه و بازار. او معتقد بود چرا نباید از دستاوردهای زبان پویای توده که حامل گنجی عظیم از تازهترین و خوشساختترین و پربارترین کلمات است بهره جست، چرا نباید پای آن را به تالار سوت و کور زبان فرهیختگان باز کرد. از همینرو رویکردی را در ترجمه انتخاب کرد که البته با موجی از انتقادها روبهرو شد و بحثهای بسیاری را دربارهٔ حد وفاداری مترجم به متن اصلی برانگیخت.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نقدی بر ترجمههای شعری شاملو
برخلاف ترجمههای منثور احمد شاملو، ترجمههای شعری او کمتر منتقدی داشت. شاملو با روحیهٔ سنتشکناش کلیشهٔ شعر غیر قابل ترجمه است را شکست و طی سه دهه با ترجمهٔ سیصد شعر از چهل شاعر، کارنامهای پربار از خود به جای گذاشت. واسطهٔ آشنایی شاملو با شعر خارجی فریدون رهنما بود و آشناییاش با رهنما به گفتهٔ خودش دست یافتن به گنجی بی انتها بود. با چنین سرمایهای شاملو از دههٔ پنجاه دست به ترجمهٔ اشعاری از زبانهای انگلیسی، فرانسه، اسپانیایی، پرتغالی، آلمانی، یونانی، روسی، مجاری، ترکی استانبولی، زاپنی و سامی عبری زد و ترجمهٔ کسان دیگری را نیز ویراسته و بازنویسی کرد. او معتقد بود شعر در ترجمه یکبار دیگر هم توسط مترجم بازسروده میشود. شاملو با کیمیاگریاش شاعران ناآشنا و گمنامی را در ایران به شهرت رساند.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نقدی بر فیلمنامههای شاملو
از میان فیلمنامههایی که احمد شاملو نوشت، دو فیلم از نظر درونمایه از همه شاخصتر بودند؛ «مردها و جادهها» و «فرار از حقیقت» هر دو به کارگردانی ناصر ملکمطیعی. «مردها و جادهها» قصهای از طبقات فرودست جامعه داشت. فیلمنامهٔ شاملو گرم و مؤثر بود و برای تماشاگران آن سالها قابل درک و در میان آثار مشابه، چه از حیث پردازش داستان و چه از لحاظ دیالوگ نویسی، اثری قابل اعتنا محسوب میشد. «فرار از حقیقت» که در تیتراژ آن شاملو به عنوان سناریست معرفی شده بود، ملودرام دیگری بود که خلاف «مردها و جادهها» داستانش نه در طبقهٔ فرودست جامعه که در طبقهٔ متوسط مرفه گذشت. شاملو سعی کرده بود زندگی سرد طبقهٔ مرفه را به فیلم منتقل کند جالب آنکه شاملو علاوه بر نوشتن فیلمنامه، در یکی از سکانسهای این فیلم به علت نیامدن بازیگر مورد نظر، او بازی در این نقش را تقبل کرده بود.[۱۴]
کارنامه و فهرست آثار
مجلات
فهرست برخی مجلاتی که شاملو منتشر کرده است:خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
- هفتهنامهٔ ادیب، سردبیر: احمد شاملو (آغاز از بهمن ۱۳۲۵)
- هفتهنامهٔ ادبی هنری سخننو: زیر نظر عبدالرضا ناظر و احمد شاملو (پنج شماره) (دی و بهمن ۱۳۲۷)
- نشریهٔ ساعت ۴ بعد از ظهرِ هنر نو، سردبیر: احمد شاملو (سه شماره) (آذر و دی ۱۳۲۸)
- هفتهنامهٔ روزنه (نه شماره) (آغاز از بهمن ۱۳۲۹)
- هفتهنامهٔ ادبی هدیه: زیر نظر شاملو و فرهنگ فرهی (آغاز از اسفند ۱۳۲۹)
- ماهنامهٔ علمی (دو شماره) (اواخر سال ۱۳۲۹ و اوایل سال ۱۳۳۰)
- مجلهٔ خواندنیها: سردبیر چپ در مقابل سردبیر راست آن مجله (۱۳۳۰)
- روزنامهٔ آتشبار، سردبیر: احمد شاملو (۱۳۳۲)
- هفتهنامهٔ بامشاد: زیر نظر هیئت تحریریه (۱۳۳۵)
- هفتهنامهٔ آشنا: زیر نظر احمد شاملو (هفده شماره) (از بهمن ۱۳۳۶ تا تیر ۱۳۳۷)
- اطلاعات ماهانه: (نه شمارهٔ آخر) (خرداد ۱۳۳۷)
- ماهنامهٔ اطلاعات دانش و هنر ادبیات: با همکاری احمد شاملو (دو شماره) (اسفند ۱۳۳۷ و فروردین ۱۳۳۸)
- همکاری در کتاب سال کیهان (۱۳۴۱)
- کتاب هفته: زیر نظر محسن هشترودی و احمد شاملو و شورای نویسندگان (۳۶ شماره) (آغاز از مهر ۱۳۴۰)
- هفتهنامهٔ هنر و سینما (بارو): زیر نظر شاملو و یدالله رؤیایی (سه شماره) (آذر تا دی ۱۳۴۵)
- هفتهنامهٔ خوشه (نود شماره) (تا سال ۱۳۴۸)
- هفتهنامهٔ ایرانشهر (لندن)، سردبیر:احمد شاملو (۱۴ شماره) (شهریور تا بهمن ۱۳۵۷)
- هفتهنامهٔ کتاب جمعه، سردبیر: احمد شاملو با همکاری شورای نویسندگان (۳۶ شماره) (۱۳۵۸)
ترجمههای منثور
اسامی برخی از ترجمههای منثور احمد شاملو:خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
- نایب اول، نویسنده: رنه بارژاول (نشر شتاب) (۱۳۳۰)
- پسران مردی که قلبش از سنگ بود، نویسنده: موریو کایی (نشر شتاب) (۱۳۳۰)
- لئون مورن کشیش، نویسنده: بئاتریکس بک (کانون معرفت) (۱۳۳۴)
- برزخ، نویسنده: ژان روورزی (کانون معرفت) (۱۳۳۴)
- زنگار، نویسنده: هربر لوپوزیه (کانون معرفت) (۱۳۳۵)
- پابرهنهها، نویسنده: زاهاریا استانکو (با همکاری عطا بقایی) (نشر گوتنبرگ) (۱۳۳۷)
- افسانههای هفتاد و دو ملت (نشر گوتنبرگ) (۱۳۳۷)
- طلا در لجن، نویسنده: ژیگموند موریتس (بیتا)
- ۸۱۴۹۰، نویسنده: آلبر شمبون (نشر جوانه) (۱۳۴۴)
- قصههای بابام، نویسنده: ارسکین پرستون کالدول (سپهر) (۱۳۴۶)
- غزل غزلهای سلیمان، نویسنده: طهوری (۱۳۴۷)
- ملکهٔ سایهها: بر اساس یک قصهٔ ارمنی (امیرکبیر) (۱۳۴۸)
- چیشد که دوستم داشتن؟، نویسنده: ساموئل مارشاک (کتاب زمان) (۱۳۴۸)
- دماغ، نویسنده: ریونو سوکه آکوتاگوا (مجموعهٔ سه قصه و یک نمایشنامه) (۱۳۵۱)
- لبخند تلخ: مجموعه داستان (کتاب موج) (۱۳۵۱)
- زهرخند: مجموعه داستان (کتاب موج) (۱۳۵۱)
- افسانههای کوچک چینی: مجموعه داستان (کتاب نمونه) (۱۳۵۱)
- دستبهدست، نویسنده: بلز ساندراز (انتشارات نمونه) (۱۳۵۱)
- دیوانه یکی صد لیره: مجموعه داستان (کتاب موج) (۱۳۵۲)
- مرگ کسبوکار من، نویسنده: روبرل مرل (کتاب زمان) (۱۳۵۲)
- سربازی از دوران سپری شده: مجموعه داستان (کتاب موج) (۱۳۵۳)
- خروس زری پیرهنپری: بر اساس قصهٔ تولستوی (نشر نیل) (۱۳۵۷)
- مسافر کوچولو، نویسنده: آنتوان دوسنت اگزوپری (در کتاب جمعه) (۱۳۵۸)
- قصهٔ یل و اژدها: بر اساس قصهٔ آنگل کارائیئیچف (ابتکار) (۱۳۵۹)
- بگذار سخن بگویم، نویسنده: مونما ویئرز (ترجمهٔ مشترک با ع.پاشایی) (مازیار) (۱۳۵۹)
- عیسا دیگر، یهودا دیگر: بازنویسی رمان قدرت و افتخار گراهام گرین (۱۳۶۵)
- دنآرام، نویسنده: میخائیل شولوخوف (مازیار) (۱۳۸۲)
- گیلگمش: از قدیمیترین نوشتههای بشر (چشمه) (۱۳۸۲)
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر
ناشرینی که با او کار کردهاند
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ ع.پاشایی، نام همهی شعرهای تو (زندگی و شعر احمد شاملو(ج۲))، ۶۰۱.
- ↑ ع.پاشایی، نام همهی شعرهای تو (زندگی و شعر احمد شاملو(ج۲))، ۶۰۳.
- ↑ ع.پاشایی، نام همهی شعرهای تو (زندگی و شعر احمد شاملو(ج۲))، ۶۰۶.
- ↑ ایرانمهر، امید. «کمرویی شاملو کار دستش میداد». اندیشهٔ پویا، ش. ۵۵ (۱۳۹۷): ۸۱.
- ↑ ع.پاشایی، نام همهی شعرهای تو (زندگی و شعر احمد شاملو(ج۲))، ۵۹۶.
- ↑ مختاری اصفهانی، رضا. «روشنفکران و حکومت». اندیشهٔ پویا، ش. ۵۵ (۱۳۹۷): ۷۹.
- ↑ رجایی، علیرضا. «سیاست و تنهایی». اندیشهٔ پویا، ش. ۵۵ (۱۳۹۷): ۹۱.
- ↑ صاحباختیاری٬ بهروز، احمد شاملو شاعر شبانهها و عاشقانهها، ۴۳۷.
- ↑ محمدعلی٬ محمد، ۱۳۷۲ و تهران، سه گفت و شنود؛ گفتوگو با احمد شاملو.
- ↑ حریری٬ ناصر، دربارهی هنر و ادبیات (گفت و شنودی با احمد شاملو)، ۱۷۳-۱۷۶.
- ↑ حریری٬ ناصر، دربارهی هنر و ادبیات (گفت و شنودی با احمد شاملو)، ۱۶۷-۱۷۰.
- ↑ اقتصادینیا، سایه. «هدیهای جاودانه از مردی جاودانه». اندیشهٔ پویا، ش. ۵۵ (۱۳۹۷): ۹۵.
- ↑ شاملو٬احمد، مجموعه آثار(دفتر یکم).
- ↑ بزرگیان، علی. «دوران اسارت شاعر». اندیشهٔ پویا، ش. ۵۵ (۱۳۹۷): ۹۶و۹۷.
منابع
- خجستهرحیمی، رضا. «شاعر توده». اندیشهٔ پویا، ش. ۵۵ (۱۳۹۷).