قدیس دیوانه: تفاوت میان نسخهها
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) صفحهای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات کتاب |عنوان = قدیس دیوانه |تصویر = |اندازه تصویر = |زیر...» ایجاد کرد |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
|اندازه تصویر = | |اندازه تصویر = | ||
|زیرنویس تصویر = | |زیرنویس تصویر = | ||
|نویسنده = احمدرضا امیری سامانی | |نویسنده = [[احمدرضا امیری سامانی]] | ||
|تصویرگر = | |تصویرگر = | ||
|طراح جلد = | |طراح جلد = | ||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
|موضوع = | |موضوع = | ||
|سبک = | |سبک = | ||
|ناشر = | |ناشر = نشر صاد | ||
|ناشر فارسی = | |ناشر فارسی = | ||
|محل انتشارات = | |محل انتشارات = | ||
|تاریخ نشر = | |تاریخ نشر = ۱۳۹۹ | ||
|تاریخ نشر فارسی= | |تاریخ نشر فارسی= | ||
|محل ناشر فارسی = | |محل ناشر فارسی = | ||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
|پیش از = | |پیش از = | ||
}} | }} | ||
«'''قدیس دیوانه'''» نخستین اثر [[احمدرضا امیری سامانی]] است که توانست برای این نویسنده [[جایزه ادبی جلال آلاحمد]] را به ارمغان بیاورد. | |||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
<ref name="">{{یادکرد وب|نشانی= |عنوان=}}</ref> | |||
این کتاب دربردارندهی سیزده داستان با مضامینی گوناگون است که هر کدام از آنها شرایط روحی و تفکرات انسانهایی را به تصویر میکشند که در موقعیتهایی بین مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکنند. این کتاب شما را با انسانهایی آشنا میکند که حیران و سرگردان در گذشتهی خود اسیر ماندهاند؛ انگار گذشتهی زندگیشان همانند برزخی شده است که دیگر نمیتوانند از آن رهایی یابند.<ref name="معرفی"/> | |||
موقعیتها و آدمهای غیر عادی که راوی را به سمت نتیجهگیری خارقالعادهای میرسانند، موقعیتهایی که شخصیتهایش باید در آنها دست به تصمیمات خاصی بزنند. شخصیتهایی که حیران و سرگردان در بزنگاههایی قرار میگیرند که قادر است آنان را متاثر و منقلب کند اما همچنان در گذشتهای که در آن اسیرند سیر میکنند و تحول پذیر نیستند انگار گذشته برزخیست که رهایی از آن ممکن نیست. قدیس دیوانه اثری اجتماعی و برای گروه سنی بزرگسال در نظر گرفته شده است.<ref name="ویرگول">{{یادکرد وب|نشانی=https://virgool.io/@Shahrzadhekayati/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B3-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-tvwh2gmxmrfl |عنوان=معرفی کتاب قدیس دیوانه - ویرگول}}</ref> | |||
نویسنده در اغلب داستانهای این کتاب بر یک مضمون و درونمایه تاکید داشته و آن هم پشیمانی بعد از یک اتفاق است. کتاب «قدیس دیوانه» روایتی است از زندگیای که هر انسانی ممکن است تجربه کند و شخصیتهای داستانیاش انسانهایی معمولی هستند که مسیر زندگی آنها را در موقعیت متفاوت و حساسی قرار داده و آنها مجبورند از میان گزینههای موجود یک انتخاب داشته باشند و البته که این انتخابها همیشه به نتیجه مطلوب منتهی نمیشوند.<ref name="جایزه"/> | |||
==برای کسانی که کتاب را نخواندهاند== | |||
===معرفی نویسنده=== | |||
امیری سامانی لیسانس مترجمی زبان انگلیسی دارد. شروع نویسندگیاش از سال ۱۳۸۴ در ضمیمههای مسافر و تاکسی روزنامه همشهری بوده است. بعد از آن در روزنامهها و نشریات مختلف از جمله اعتماد و مجله سوره و سایتهای مختلف نیز مطالبی منتشر کرده است.<ref name="جایزه">{{یادکرد وب|نشانی=https://www.ibna.ir/fa/report/318130/%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AA-%D8%AF%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B3-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AF%D9%88-%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%AA%D9%86%D9%88%D8%B9-%D9%81%D8%B6%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C |عنوان=«ساعت دنگی» و «قدیس دیوانه»؛ دو شایسته تقدیر جایزه جلال با تنوع فضاهای داستانی | ایبنا}}</ref> | |||
===فهرست مطالب کتاب=== | |||
* اعدامی شمارهی ۲۵ | |||
* آنور دنیا، آن دنیا | |||
* ادای احترام به روش رنجبر | |||
* زنده یاد | |||
* پای دروازهی آخر دنیا | |||
* داستانی بر اساس واقعیت | |||
* سبزهی نامزبله | |||
* محبوبه | |||
* قدیس دیوانه | |||
* مرحمتباجی | |||
* منیر | |||
* قباد و قنبر | |||
* ناجی | |||
* جهان سوم<ref name="معرفی">{{یادکرد وب|نشانی=https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B3-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87/book/55907 |عنوان=معرفی و دانلود کتاب قدیس دیوانه | احمدرضا امیری سامانی | کتابراه}}</ref> | |||
===برشی از متن=== | |||
'''تفنگ را با گیرهٔ آهنگری روی چهارپایه محکم کرده و نوک مگسک، درست زیر دایرهٔ سیاه بزرگی افتاده که خودش چند متر جلوتر، روی یک تیر چوبی کشیده است. باز به پشت تفنگ میرود تا از نشانهگیریاش مطمئن شود. هیچوقت برای نشانهرفتن اینقدر وسواس نداشته است. همیشه با اوّلین نگاه، تیرش وسط هدف میخوابید.''' | |||
'''یاد اوّلین روزهایی میافتد که با لباس سربازی ارتش، تیراندازی با تفنگ ژ ۳ را یاد میگرفت. «نوک مگسک، زیر نقطهٔ سیاه!» هنوز نگاه معنیدار فرمانده در اوّلین روز تیراندازی در خاطرش باقی مانده است؛ همان نگاهی که با خوردن اوّلین تیر وسط سیبل، روی ایرج سنگینی کرد. ایرج به خودش میآید. از همان جا که نشسته، تمام محوطهٔ انباری متروک را میپاید. میداند که بیرون ازاینجا، خیلیها دنبالش هستند؛ چون هم از ارتش فرار کرده و هم تفنگ دزدیده!''' | |||
'''از جا بلند میشود و اینبار جلوِ چهارپایه زانو میزند. باید ریسمانها را هم بررسی کند. هر دو ریسمان به ماشه بسته شدهاند. یکی از جلوِ چهارپایه آویزان است و یکی از پشتش. آنطرف ریسمانها را به دو سنگ ترازوی دوکیلویی وصل و وزنهها را از دو طرف چهارپایه آویزان کرده است؛ یکی از پشت دارد ماشه را میکشد و یکی از جلو. این مساویبودن وزنهها باعث میشود تا ماشه سر جای خودش ثابت بماند، نه به عقب کشیده شود و نه به جلو. وقتی همهچیز را آماده میبیند، تلخخندهای ازرویِ رضایت میزند و پشتبندش آه بلند کشداری میکشد. قفسهٔ سینهاش را میمالد تا شاید دردش کمی آرام شود؛ اما این مالش ساده کجا و سنگینی آن بار درد کجا؟ آنهم دردی که خودش موجب آن شده یا فریبش دادهاند؟''' | |||
'''ایرج ریسمان جلوِ تفنگ را از وسط یک شمع بلند رد کرده، طوریکه اگر شمع درست به نیمه برسد، ریسمان میسوزد و پاره میشود. آنوقت است که سنگ جلوِ چهارپایه به زمین میافتد، تعادل وزنهها به هم میخورد، ماشه با سنگ پشتی به عقب کشیده میشود و "آتش". ساعت چهار و نیم صبح شده. تا طلوع آفتاب یک ساعت و نیم بیشتر باقی نمانده.''' | |||
'''کمرش را راست میکند و سیگاری به لب میگیرد. دو شبی است که خوابش نبرده. یاد زندانیهای اعدامی میافتد. آنها هم شبهای آخر را نمیخوابیدند، از دلپیچه به خودشان میپیچیدند، گریه میکردند و دعا میخواندند. بیچارهها دوست داشتند شب آخر یک همسلولی کنارشان باشد، دیگر غریبه و آشنایش فرقی نمیکرد. از جنس خودشان که بود، کفایت میکرد. یک نفر تا با او صحبتی، وصیتی یا درددل محرمانهای بکنند یا دستکم سرشان را روی پاهایش بگذارند و یک دل سیر قبل مردن گریه کنند.'''<ref name="قراکتاب">{{یادکرد وب|نشانی=https://www.faraketab.ir/content/25537/%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B3-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87 |عنوان=خرید و دانلود کتاب قدیس دیوانه | احمدرضا امیری سامانی | تامین محتوای صاد | فروشگاه اینترنتی فراکتاب}}</ref> | |||
===جوایز=== | |||
در بخش مجموعه داستان سیونهمین جایزه کتاب سال، کتاب قدیس دیوانه به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد.<ref name="صاد">{{یادکرد وب|نشانی= https://saadpub.ir/%d9%82%d8%af%db%8c%d8%b3_%d8%af%db%8c%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%87/|عنوان=قدیس دیوانه برگزیده جایزه کتاب سال شد - نشر صاد}}</ref> |
نسخهٔ ۳۰ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۸
قدیس دیوانه | |
---|---|
نویسنده | احمدرضا امیری سامانی |
ناشر | نشر صاد |
تاریخ نشر | ۱۳۹۹ |
نوع رسانه | کتاب |
«قدیس دیوانه» نخستین اثر احمدرضا امیری سامانی است که توانست برای این نویسنده جایزه ادبی جلال آلاحمد را به ارمغان بیاورد.
این کتاب دربردارندهی سیزده داستان با مضامینی گوناگون است که هر کدام از آنها شرایط روحی و تفکرات انسانهایی را به تصویر میکشند که در موقعیتهایی بین مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکنند. این کتاب شما را با انسانهایی آشنا میکند که حیران و سرگردان در گذشتهی خود اسیر ماندهاند؛ انگار گذشتهی زندگیشان همانند برزخی شده است که دیگر نمیتوانند از آن رهایی یابند.[۱]
موقعیتها و آدمهای غیر عادی که راوی را به سمت نتیجهگیری خارقالعادهای میرسانند، موقعیتهایی که شخصیتهایش باید در آنها دست به تصمیمات خاصی بزنند. شخصیتهایی که حیران و سرگردان در بزنگاههایی قرار میگیرند که قادر است آنان را متاثر و منقلب کند اما همچنان در گذشتهای که در آن اسیرند سیر میکنند و تحول پذیر نیستند انگار گذشته برزخیست که رهایی از آن ممکن نیست. قدیس دیوانه اثری اجتماعی و برای گروه سنی بزرگسال در نظر گرفته شده است.[۲] نویسنده در اغلب داستانهای این کتاب بر یک مضمون و درونمایه تاکید داشته و آن هم پشیمانی بعد از یک اتفاق است. کتاب «قدیس دیوانه» روایتی است از زندگیای که هر انسانی ممکن است تجربه کند و شخصیتهای داستانیاش انسانهایی معمولی هستند که مسیر زندگی آنها را در موقعیت متفاوت و حساسی قرار داده و آنها مجبورند از میان گزینههای موجود یک انتخاب داشته باشند و البته که این انتخابها همیشه به نتیجه مطلوب منتهی نمیشوند.[۳]
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند
معرفی نویسنده
امیری سامانی لیسانس مترجمی زبان انگلیسی دارد. شروع نویسندگیاش از سال ۱۳۸۴ در ضمیمههای مسافر و تاکسی روزنامه همشهری بوده است. بعد از آن در روزنامهها و نشریات مختلف از جمله اعتماد و مجله سوره و سایتهای مختلف نیز مطالبی منتشر کرده است.[۳]
فهرست مطالب کتاب
- اعدامی شمارهی ۲۵
- آنور دنیا، آن دنیا
- ادای احترام به روش رنجبر
- زنده یاد
- پای دروازهی آخر دنیا
- داستانی بر اساس واقعیت
- سبزهی نامزبله
- محبوبه
- قدیس دیوانه
- مرحمتباجی
- منیر
- قباد و قنبر
- ناجی
- جهان سوم[۱]
برشی از متن
تفنگ را با گیرهٔ آهنگری روی چهارپایه محکم کرده و نوک مگسک، درست زیر دایرهٔ سیاه بزرگی افتاده که خودش چند متر جلوتر، روی یک تیر چوبی کشیده است. باز به پشت تفنگ میرود تا از نشانهگیریاش مطمئن شود. هیچوقت برای نشانهرفتن اینقدر وسواس نداشته است. همیشه با اوّلین نگاه، تیرش وسط هدف میخوابید.
یاد اوّلین روزهایی میافتد که با لباس سربازی ارتش، تیراندازی با تفنگ ژ ۳ را یاد میگرفت. «نوک مگسک، زیر نقطهٔ سیاه!» هنوز نگاه معنیدار فرمانده در اوّلین روز تیراندازی در خاطرش باقی مانده است؛ همان نگاهی که با خوردن اوّلین تیر وسط سیبل، روی ایرج سنگینی کرد. ایرج به خودش میآید. از همان جا که نشسته، تمام محوطهٔ انباری متروک را میپاید. میداند که بیرون ازاینجا، خیلیها دنبالش هستند؛ چون هم از ارتش فرار کرده و هم تفنگ دزدیده!
از جا بلند میشود و اینبار جلوِ چهارپایه زانو میزند. باید ریسمانها را هم بررسی کند. هر دو ریسمان به ماشه بسته شدهاند. یکی از جلوِ چهارپایه آویزان است و یکی از پشتش. آنطرف ریسمانها را به دو سنگ ترازوی دوکیلویی وصل و وزنهها را از دو طرف چهارپایه آویزان کرده است؛ یکی از پشت دارد ماشه را میکشد و یکی از جلو. این مساویبودن وزنهها باعث میشود تا ماشه سر جای خودش ثابت بماند، نه به عقب کشیده شود و نه به جلو. وقتی همهچیز را آماده میبیند، تلخخندهای ازرویِ رضایت میزند و پشتبندش آه بلند کشداری میکشد. قفسهٔ سینهاش را میمالد تا شاید دردش کمی آرام شود؛ اما این مالش ساده کجا و سنگینی آن بار درد کجا؟ آنهم دردی که خودش موجب آن شده یا فریبش دادهاند؟
ایرج ریسمان جلوِ تفنگ را از وسط یک شمع بلند رد کرده، طوریکه اگر شمع درست به نیمه برسد، ریسمان میسوزد و پاره میشود. آنوقت است که سنگ جلوِ چهارپایه به زمین میافتد، تعادل وزنهها به هم میخورد، ماشه با سنگ پشتی به عقب کشیده میشود و "آتش". ساعت چهار و نیم صبح شده. تا طلوع آفتاب یک ساعت و نیم بیشتر باقی نمانده.
کمرش را راست میکند و سیگاری به لب میگیرد. دو شبی است که خوابش نبرده. یاد زندانیهای اعدامی میافتد. آنها هم شبهای آخر را نمیخوابیدند، از دلپیچه به خودشان میپیچیدند، گریه میکردند و دعا میخواندند. بیچارهها دوست داشتند شب آخر یک همسلولی کنارشان باشد، دیگر غریبه و آشنایش فرقی نمیکرد. از جنس خودشان که بود، کفایت میکرد. یک نفر تا با او صحبتی، وصیتی یا درددل محرمانهای بکنند یا دستکم سرشان را روی پاهایش بگذارند و یک دل سیر قبل مردن گریه کنند.[۴]
جوایز
در بخش مجموعه داستان سیونهمین جایزه کتاب سال، کتاب قدیس دیوانه به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد.[۵]