میرزاده عشقی: تفاوت میان نسخهها
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
آقای مستقیم (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
====[[نیما یوشیج]]==== | ====[[نیما یوشیج]]==== | ||
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nima-asli231.jpg|60px|راست]]عشقی فقط شاعر این دوره بود، اگر باقی میماند، معایبش را رفع میکرد... چند صفحه از «افسانه» را با مقدمهٔ کوچکش، تقریباً در همان زمان تصنیفش، در روزنامهٔ «قرن بیستم» که صاحب جوانش [عشقی] را به واسطهٔ استعدادی که داشت با خودم همعقیده کرده بودم، انتشار دادم... <ref>{{پک|حائری|۱۳۷۳|ک= سدهٔ میلاد میرزاده عشقی|ص=۱۹۳}}</ref>}} | {{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nima-asli231.jpg|60px|راست]]عشقی فقط شاعر این دوره بود، اگر باقی میماند، معایبش را رفع میکرد... چند صفحه از «افسانه» را با مقدمهٔ کوچکش، تقریباً در همان زمان تصنیفش، در روزنامهٔ «قرن بیستم» که صاحب جوانش [عشقی] را به واسطهٔ استعدادی که داشت با خودم همعقیده کرده بودم، انتشار دادم... <ref>{{پک|حائری|۱۳۷۳|ک= سدهٔ میلاد میرزاده عشقی|ص=۱۹۳}}</ref>}} | ||
====[[ | ====[[محمدتقی بهار|ملکالشعرای بهار]]==== | ||
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:محمدتقی بهار.jpg|60px|راست]]من در ۱۳۳۲ قمری او را در تهران میدیدم. در آن روزگار عشقی شعر نمیگفت، ولی نثر را خوب مینوشت. فریحهٔ شاعری عشقی در مهاجرت تحریک شد. بعد از مهاجرت به مناسبت اشعارش او را یک بار دیگر دیدم و شناختم. دوری افق معتقدات سیاسی، غالباً بین من و عشقی فاصله انداخته بود. در آغاز سال حاضر، به مناسبت یگانگی عقیده و همفکری در کلیات سیاسی داخلی و خارجی با عشقی برای بار اول دوست شدم و مدت این دوستی چهارماه زیادتر امتداد نیافت! روزگار نتوانتس یک جوان حساس را در یک عقیدهٔ راسخ و سیاست ثابت وطنخواهانه ببیند و او را مثل یک گل نوشکفته در نتیجهٔ بیداد خویش پرپر کرده در هم فشرده و به دور ریخت.{{سخ}} | {{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:محمدتقی بهار.jpg|60px|راست]]من در ۱۳۳۲ قمری او را در تهران میدیدم. در آن روزگار عشقی شعر نمیگفت، ولی نثر را خوب مینوشت. فریحهٔ شاعری عشقی در مهاجرت تحریک شد. بعد از مهاجرت به مناسبت اشعارش او را یک بار دیگر دیدم و شناختم. دوری افق معتقدات سیاسی، غالباً بین من و عشقی فاصله انداخته بود. در آغاز سال حاضر، به مناسبت یگانگی عقیده و همفکری در کلیات سیاسی داخلی و خارجی با عشقی برای بار اول دوست شدم و مدت این دوستی چهارماه زیادتر امتداد نیافت! روزگار نتوانتس یک جوان حساس را در یک عقیدهٔ راسخ و سیاست ثابت وطنخواهانه ببیند و او را مثل یک گل نوشکفته در نتیجهٔ بیداد خویش پرپر کرده در هم فشرده و به دور ریخت.{{سخ}} | ||
عشقی مرگ خود را یقین داشت!<ref>{{پک|علیبابایی|۱۳۸۴|ک= جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی|ص=۲۳۶ و ۲۳۷}}</ref>}} | عشقی مرگ خود را یقین داشت!<ref>{{پک|علیبابایی|۱۳۸۴|ک= جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی|ص=۲۳۶ و ۲۳۷}}</ref>}} | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
===موضعگیریهای | ===موضعگیریهای عشقی دربارهٔ دیگران=== | ||
====دیدگاه و روابط عشقی با [[محمدتقی بهار|ملکالشعرای بهار]]==== | |||
[[پرونده:محمدتقی بهار.jpg|60px|راست]]از معدود کسیانی که عشقی پس از سالها گوشه و کنایه، در ماههای آخر عمرش روی خوشی به او نشان داد و با او از در دوستی درآمد، ملکالشعرای بهار بود. عشقی در چند مورد بهار را هجو کرده بود. در قطعهای با مطلع «هر آنکه بیخبر از فن خایهمالی شد/ دچار زندگی پست و نان خالی شد» میگوید: | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color: darkred}}{{ب|امن از سپیدی عمامهٔ ملک دانم|که بیکلاه سرش ماند و ماستمالی شد}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
که اشارهای است به دستار سفید بهار که در سالهای جوانی میپوشید و بعدها آن را از سر برداشت و پس از آن کلاه بر سر گذاشت. همچنین عشقی در مستزاد ''مجلس چهارم'' میسراید: | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک=color: darkred}}{{ب|افسوس که عمامه برایش سر خر بود| دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
بعدها جدالی قلمی میان عشقی و بهار درگرفت. ابتدا عشقی در مقالهای در روزنامهٔ قرن بیستم خود، چنین نوشت: | |||
{{نقلقول|سرمقالهٔ روزنامهٔ نوبهار آقای ملکالشعرا در ده سال قبل اغلب ندای انقلاب و دعوت به شورش بود. نمیتوان گفت که در ده سال قبل ایشان عقیده به انقلاب نداشتند و آن را مصنوعی مینوشتند ، چه اگر مصنوعی بود در قلوب اثر نمیکرد... پس باید یقین داشت نویسندهٔ نوبهار در آن ایام واقعاً انقلابی و پاک بود، ولی چون پنجشش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهٔ مستبدین و مرتجعین بودند، خودشان هم مرتجع شدند.}} | |||
اما بهار این انتقاد تند را بیپاسخ نگذاشت و در مقالهٔ «نسل انقلاب- نسل هوچی»: | |||
{{نقلقول|این نوع جوان که ما شرححال او را مینویسیم، در چنین محیطی تربیتشده و از همان کودکی سیگار کشیدن و عرق خوردن و فحش دادن و روزنامه خواندن و شعر مهمل گفتن را شروع کرد!}} | |||
عشقی چنان آتشی شد که بیدرنگ این اعلان را چاپ کرد: «جواب مقالهٔ «نسل معاصر» مندرجه در روزنامهٔ شریفهٔ ''نوبهار'' را در شماره روز جمعهٔ قرن بیستم بخوانید!» سپس در شمارهٔ یادشده، در مقالهای نوشت: | |||
{{نقلقول|چرا به ما فحش میدهید؟ چرا به ما بد میگویید؟ آن زبانهای زهرآلود چیست که از دهانها بیرون آمده به ما سفلیسیِ کوفتیِ عرقخورِ سیگارکش میگویید؟ ... شما از آن انقلابیهای دغلاید که تا حالا زندهاید، وگرنه چرا کشته نشدید؟ اگر شما از انقلابیهای پاکباز بودید، چرا حالا گدا نیستید؟ شما که قبل از انقلاب یک خانهٔ گلی هم نداشتید، چرا حالا پارک دارید؟ شما که آن وقت یک الاغ لنگی هم نداشتید، چرا حالا کالسکهٔ اتومبیل دارید؟...باید ما پنجه در خون آنها رنگین کنیم و هفتتیر روی آنها بکشیم! چارهای دیگر نداریم!}} | |||
بهار که برای اصل بحث عشقی اعتبار قائل بود، به غرش دردمندانهٔ او پاسخی ملایم داد و در نامهای به روزنامهٔ قرن بیستم نشر عشقی را در کل تأیید کرد. در عین حال به او اندرز میدهد که «مقالات لطیف خود را به شخصیات و احساسات درجهٔ دوم تنزل» ندهد.{{سخ}} | |||
با وجود جدلهای اینچنینی، اندکاندک بهار و عشقی نزدیک شدند تا آن که در ماههای آخر عمر عشقی، دوستی این دو بسیار شد و هر دو از در همکاری با هم درآمدند. <ref>{{پک|قائد|۱۳۸۰|ک=عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست|ص=۱۶۱ تا ۱۷۲}}</ref> | |||
===همراهیهای سیاسی=== | ===همراهیهای سیاسی=== | ||
نسخهٔ ۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۷
محمدرضا میرزاده عشقی مشهور به میرزاده عشقی، شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی دورهٔ مشروطیّت و مدیر نشریهٔ قرن بیستم بود؛ که در اشعارش به مسايل مختلف سياسي، اجتماعي و اعتقادي پرداخته است.
از میان یادها
خیام اصالتی ندارد!
میرزاموسیخان معظمالسلطنه دولت، مستشار سفارت که در استانبول با عشقی همخانه بود، شرح میدهد که عشقی افزون بر چند کتاب ادبی به زبان فرانسه، همیشه کلیات سعدی را همراه داشت و هیچ روز و شبی از خواندن آن غافل نمیشد. همچنین عشقی حداقل هفتهای یک بار اشعار حافظ، مثنوی و شاهنامه را مرور میکرد و پیرامون این اشعار، با دوستان خود به بحث مینشست. اما او به خیام علاقهای نشان نمیداد و باور داشت که اصالتی ندارد.[۱]
اعتراض به مقررات رفتوآمد زنان
زمانی که دولت سیدضیاءالدین طباطبایی هنوز سقوط نکرده بود، عشقی مطلبی با عنوان «قابل توجه ادارهٔ محترم نظمیه» چاپ کرد. او در این مطلب بیآنکه به سیدضیا یا پارهای از سیاستهای دولت او که به زعم منتقدانش عوامفریبانه بود، مستقیماً اشاره کند، به یکی از اقدامهای دولت میتازد. این اقدام چنین بود که دستور داده بودند که در خیابان لالهزار، مرکز فرهنگی، پاتوق اهل سیاحت و گردشگاه عمدهٔ اهالی تهران در عصرها و شبها، در مورد رفتوآمد زنان نوعی مقررات محدودکننده اعمال شود. عشقی خطاب به ادارهٔ نظمیه به این محدودیتها میتازد:
« | با چه حق و به چه مناسبت خیابان لالهزار که معبری است عمومی و هرکس حق دارد آزادانه از آن عبور و مرور نماید بر روی زنان مسدود نمودهاند و حتی اگر زنی در درشکه باشد و بخواهد از آنجا عبور کند، ممانعت مینمایند؟ اگر در واقع لالهزار شاهراه عمومی است، شاهراه عمومی حمام نیست که زنانه و مردانه داشته باشد.[۲] | » |
قتل عشقی
میرزاده عشقی، در تهران در خانهای متعلق به مهدیخان ناظر مرحوم سپهدار، همراه با پسرعمویش میرمحسنخان و یک کلفت به نام زهراسلطان میزیست.
در روزی از اواخر خردادماه ۱۳۰۳، میرمحسنخان، بر حسب تصادف، میرمحسنخان به اتاق محرمانهٔ تأمینات که جز شعبهٔ اول و رییس آن شخصی به نام برهان بود، وارد میشود و این گفتوگو را بین برهان و سرهنگ حسن سهیلی میشنود که:
حسبالامر حضرت اجل سرتیپ درگاهی، عشقی محرمانه کشته شود.
میرمحسنخان فوراً از اتاق خارج شده و به خانه میرود و به عشقی هشدار میدهد که چند روزی از خانه خارج نشود.
در روزهای بعد، دو شخص ناشناس در اطراف خانهٔ عشقی مدام دیده میشوند و هر از چندگاهی به در خانه میآمدند و تقاضای دیدار با شعر را میکنند. زهراسلطان نیز آنها را رد میکند و میگوید که عشقی خانه نیست.
چند روز بعد، وقتی که زهراسلطان برای خرید از خانه بیرون رفته بود و میرمحسنخان نیز سر کار بود، آن دو شخص به خانه میآیند. در همین بین، میرمحسنخان از راه سر میرسد و از دو شخص ناشناس کارشان را در آنجا میپرسد. آن دو نیز کاغذی به او میدهند تا به عشقی دهد، از او میخواهند که محتویات آن را در روزنامهاش چاپ کند و اینکه فردا برای جواب برمیگردند.
فردای آن روز، وقتی که هیچکس به جز عشقی در خانه نبود، سه شخص به خانهٔ شاعر میآیند و میگویند که برای جواب آمدند. عشقی آنها را به داخل خانه دعوت میکند و درحالیکه یکی از آنها مطالبی را برای عشقی توضیح میدادهاست، دیگری از پشت شاعر را مورد هدف گلوله قرار میدهد و هر سه فرار میکنند. عشقی، خونآلود خود را از خانه خارج میکند و در کوچه، در جوی آب میافتد.
سپس عشقی را برخلاف میلش به بیمارستان نظمیه میبرند و او در ظهر همان روز در آنجا در سن سیویک سالگی جان میسپارد.[۳]
زندگی و یادگار
سالشمار زندگی عشقی
زندگینامهٔ عشقی
سیدمحمدرضا میرزاده عشقی، فرزند سید ابوالقاسم کردستانی، در ۱۲جمادیالاخر۱۳۱۲ ه. ق. مطابق با ۲۰آذر۱۲۷۳[۴]، در شهر همدان به دنیا آمد. ابتدا در مکاتب محلی و از هفتسالگی در مدارس «الفت» و «آلیانس» همدان به تحصیل پرداخت و زبان فارسی و فرانسوی را به خوبی آموخت و پیش از فراغت از تحصیل به سمت مترجمی، نزد یک بازرگان فرانسوی مشغول به کار شد. در سال ۱۲۷۵ ه. ش. که مظفرالدینشاه فرمان مشروطیت را امضا کرد، عشقی دوازدهساله بود.[۴] در سال ۱۳۲۷ ه. ق. برابر با ۱۲۸۸ ه. ش. که قوای مجاهدین به تهران وارد شده بودند و محمدعلیشاه در سفارت روسیه متحصن، و سپس از سلطنت خلع شده بود، عشقی هم از همدان به تهران مسافرت کرد و اولین بار در سن پانزده سالگی در تهران سیاحت کرد و اوضاع نابسامان آنجا را مشاهده کرد و سپس به همدان بازگشت.[۵] او در هفدهسالگی درس و تحصیل را بهکلی رها کرد و وارد فعالیتهای اجتماعی شد.[۶]
عشقی در سال ۱۳۳۳ ه. ق. در همدان روزنامهای بهنام نامهٔ عشقی را دایر کرد و در همان اوقات که اوایل جنگ بینالملل اول بود، با سایر مردان سیاسی به استانبول که کانون فعالیت ملیّون شده بود، مهاجرت کرد و دو سال، از ۱۲۹۵تا۱۲۹۶ ه. ش. در آنجا گذراند و به رسم مستمع آزاد در مکتب سلطانی و دارالفنون حاضر شد و در آنجا بود که نخستین آثار شاعرانهٔ خود، مانند نوروزینامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را بهوجود آورد. [۶]
عشقی در اواخر جنگ به ایران بازگشت، مدتی در همدان ماند و سپس راهی تهران شد. او در تهران به صف پرشورترین مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله-کاکس که مضمون آن تحتالحمایگی ایران از سوی بریتانیا بود، پیوست، به تبلیغ و تهییج سخنرانیهای تند پرداخت و از جمله، شعری با عنوان به نام عشق وطن سرود. در پی این اعتراضها و چامهسراییها، حسن وثوق، رییسالوزرا، عشقی را به همراه جمعی از مخالفان معاهده به زندان انداخت و جمعی دیگر را به کاشان تبعید کرد. [۷]
در این برحه کشور دچار بحران سیاسی بود. در اسفند ۱۲۹۹ ه. ش. سیدضیاالدین طباطبایی توانست کودتا کند و کشور را در دست گیرد. عشقی که به سیدضیاء و خلوص او در خدمت به کشور معتقد بود، او را در یکی از اشعارش «تازهساز ایران کهن» نامید. اما حکومت نودروزهٔ سیدضیاء سقوط کرد و بعد از وی چند دولت دیگر پیاپی آمدند تا آنکه رضاخان سردار سپه که در دولت سیدضیاء وزیر جنگ بود، به نخستوزیری رسید. عشقی در مجلس چهارم به نمایندگان اقلیت، که سیدحسن مدرس و ملکالشعرای بهار جزو آن بودند، میتاخت و مقالات تند و آتشینی در انتقاد از وضع سیاسی کشور انتشار میداد؛ هرچند که چندی بعد، پس از مطرحشدن مسئلهٔ جمهوری، او به حمایت ایشان پرداخت.[۸] از جملهٔ آن مقالات، مقالهٔ عید خون بود که علی دشتی آن را در روزنامهٔ شفق سرخ چاپ کرد. هنگامی که مجلس چهارم پایان یافت، عشقی شعر مستزادی ساخت که چنین آغاز میشد:
این مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود | دیدی چه خبر بود؟ | |
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود | دیدی چه خبر بود؟ |
در سال ۱۳۴۲ ه. ق.، یعنی زمانی که سیاسیون، بحث جمهوریشدن ایران پیش کشیدند، عشقی با این مسئله بسیار مخالفت کرد و این مخالفت را در مقالهٔ «جمهوری قلابی» اظهار داشت. عشقی جوانی روشنفکر و به مزایای جمهوری آگاه بود و مخالفت خود را با نظام سلطنتی در این شعر بیان کرده بود:
یا افسر شاه را نگون خواهم کرد | یا در سر این عقیده جان خواهم داد! |
اما به باور او هواخواهان کنونی جمهوری، صرفاً به خاطر بازیهای سیاسی این مسئله را مطرح کردهاند و دسیسههایی در پشت پرده موجود است. [۹]
عشقی در سال ۱۳۰۰ شمسی، روزنامهٔ قرن بیستم را که صاحب امتیاز و مدیر آن بود، در تهران تأسیس کرد و منتشر ساخت. تاریخ انتشار نخستین شمارهٔ این جریده در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۰۰ برابر با جمعه ۲۷ شعبان ۱۳۳۹ قمری، با حروف سربی در ۱۶ صفحهٔ قطع وزیری و بهطور هفتگی بوده است. روزنامهٔ قرن بیستم چون بیشتر، مقالات و اشعار تند انقلابی و انتقادی عشقی را شامل میشد، بارها از طرف هیئت حاکمه، شمارههای آن توقیف و ادامهٔ کار روزنامه بهکلی متوقف و تعطیل میشد. اما عشقی با سرسختی توانست تا هنگام مرگش چاپ این روزنامه را ادامه دهد و تا آن هنگام بیستوسه شماره از آن منتشر شده بود.[۱۰]
بههرجهت، آخرین مقالات عشقی بهگونهای تند و کوبنده بود که به باور بسیاری، منجر به قتل او شد. رونامهٔ قرن بیستم در روزهای پیش از مرگ عشقی توقیف و نسخههای آن به وسیلهٔ شهربانی جمعآوری گردید. سپس خود او ، در بامداد ۱۲تیرماه۱۳۰۳ در خانهاش، جنب دروازه دولت، به دست دو تن ناشناس هدف تیر قرار گرفت و نزدیک ظهر همان روز در بیمارستان شهربانی جان داد. [۱۱]
شخصیت و اندیشه
رویکردهای سیاسی
پژوهشگران اندیشهٔ سیاسی میرزادهٔ عشقی را متمایل به آرا سوسیالیستها میدانند. عشقی در احساسات سوسیالیستی و حتی تودهگرایانهٔ عصر خویش شریک بود. در ستایش حکومت خلقی و امحای نظام برهکشی از تودهها، در اپرای رستاخیز شهریاران ایران از زبان زردشت نوید میدهد:
بعد از این باید نماند هیچکس در بندگی | هر کسی از بهر خود زندهاست و دارد زندگی |
همچنین در یکی از شمارههای روزنامهٔ قرن بیستم برای کارگران چاپخانهای که روزنامهاش را در آن چاپ میکرد قطعهای با عنوان «عید نوروز کارگران» سرود:
عید است و مبارک است و فیروز | ای کارگر این خجسته نوروز | |
این نکته ولی بدار در گوش | زین شاعر انقلابآموز | |
این دوره نه عید کارگرهاست | ای قوم کشیده رنج و دلسوز | |
هر روز که یک غنی بمیرد | عید است و مبارک است و فیروز | |
گر جملهٔ اغنیا بمیرند | گردد همهروزه عید نوروز |
مسئلهٔ دیگر حیات سیاسیاش، مسئلهٔ جمهوری بود. این امر، یکی از زمینههای اصلی نبرد قلمی او در ماههای پایانی عمر شاعر به حساب میآید. او مقالات بسیاری در رد جمهوریت و «قلابی» بودن آن نوشت. هرچند که هیچجا وارد بحث در اساس فلسفهٔ سیاسی و اجتماعی و تعریف ساختار جمهوریت در شکل درست و غیرقلابی آن نمیشود.[۱۲]
زمینهٔ فعالیت
شاعری
روزنامهنگاری
عشقی در تاریخ ۱۶اردیبهشت۱۳۰۰ روزنامهای به نام «قرن بیستم» منتشر کرد.افسانهٔ نیما برای نخستین بار در این روزنامه منتشر شد.
نخستین شمارهٔ این روزنامه که قرار بود به صورت هفتگی چاپ شود، در ۱۶ صفحه با قطع وزیری به چاپ رسید.این روزنامه در سه دوره منتشر شد، زیرا به دلیل انتقادهای تندی که در مقالات و اشعار عشقی بود، هر بار مدت زمان کوتاهی پس از انتشار از سوی هیئت حاکمه توقیف میشد. قرن بیستم نخستین بار بعد از چاپ چهار شماره توقیف شد.
در دورهٔ دوم، انتشار این روزنامه که در حقیقت به جای روزنامهٔ توقیفشدهٔ سیاست چاپ میشد، بعد از ۱۸ شماره متوقف شد.در مرحلهٔ سوم تنها یک شماره از این روزنامه در هشت صفحه به قطع کوچک در تاریخ هفتم تیرماه۱۳۰۳ منتشر شد و در آن مقالهها و شعرهایی به نام آرم جمهوری، جمهوریسوار، مظهر جمهوری و نوچهٔ جمهوری به چاپ رسید. پس از آن عشقی به قتل رسید. بسیاری باور دارند که قتل عشقی، بهخاطر همین مطالب بسیار تندی بود که در روزنامهاش مینوشت. [۱۳]
نظر سعید نفیسی دربارهٔ روزنامهٔ قرن بیستم:
...سرانجام روزنامهٔ قرن بیستم درآمد. عشقی در این روزنامه میتوان گفت «بیداد کرد». مقالات انقلابی بسیار تندی نوشت. نثر او نیز به همان اندازهٔ شعرش عصبانی و پر از خشم بود. مقالهٔ بسیار پرصدایی بهعنوان «سه روز جشن خون» نوشت که در آن پیشنهاد کرد که سه روز خونریزی کنند! و همهٔ کسانی که او بد میدانست بکشند! ... مدتها عشقی وسیلهٔ کینهتوزی دستهای نسبت به دستهای دیگر شده بود... روزنامهٔ قرن بیستم او، البته از روزنامههایی بود که مخصوصاً در برخی از موارد، خواننده بسیار داشت، اما هرگز کسی از پول تکفروشی نتوانسته خرج روزنامهای را بدهد. روزنامههای آن زمان را بیشتر اعلانهای دولتی اداره میکرد و عشقی از آن کسانی نبود که با کسی بجوشد که تا بتواند از او اعلان بگیرد. آخرین مرحله از سیاستبازی عشقی و روزنامهٔ قرن بیستم او، همکاری با آن اقلیت معروف مجلس بود که با تغییر سلطنت و خلع قاجارها روبرو شد. [۱۴]
یادمان و بزرگداشتها
عشقی از نگاه دیگران
نیما یوشیج
« | عشقی فقط شاعر این دوره بود، اگر باقی میماند، معایبش را رفع میکرد... چند صفحه از «افسانه» را با مقدمهٔ کوچکش، تقریباً در همان زمان تصنیفش، در روزنامهٔ «قرن بیستم» که صاحب جوانش [عشقی] را به واسطهٔ استعدادی که داشت با خودم همعقیده کرده بودم، انتشار دادم... [۱۵] | » |
ملکالشعرای بهار
« | من در ۱۳۳۲ قمری او را در تهران میدیدم. در آن روزگار عشقی شعر نمیگفت، ولی نثر را خوب مینوشت. فریحهٔ شاعری عشقی در مهاجرت تحریک شد. بعد از مهاجرت به مناسبت اشعارش او را یک بار دیگر دیدم و شناختم. دوری افق معتقدات سیاسی، غالباً بین من و عشقی فاصله انداخته بود. در آغاز سال حاضر، به مناسبت یگانگی عقیده و همفکری در کلیات سیاسی داخلی و خارجی با عشقی برای بار اول دوست شدم و مدت این دوستی چهارماه زیادتر امتداد نیافت! روزگار نتوانتس یک جوان حساس را در یک عقیدهٔ راسخ و سیاست ثابت وطنخواهانه ببیند و او را مثل یک گل نوشکفته در نتیجهٔ بیداد خویش پرپر کرده در هم فشرده و به دور ریخت. عشقی مرگ خود را یقین داشت![۱۶] |
» |
ادیب برومند
« | میرزاده عشقی با وطنفروشان خیانتپیشه تا آخرین حد توانایی مبارزه میکرد و ضربههایی مردانه از نوک خامهٔ حقیقتنویس خود بر پیکر آن نامردان وارد میساخت. او در راه خدمت به وطن و تعهدات ملی، از جان خود گذشته و فداکاری را بالاترین افتخار خویش میدانست... آنقدر بیپرده گفت و نوشت تا بر سر اینکار، جان داد؛ و نمونهٔ بسیار خوبی از راه و رسم آزادیخواهی بهدست عالمیان نهاد... عشقی... برای اهل قلم و شعرای ملی و همهٔ آزادیخواهان، فصل مشبعی از کتاب وطنخواهی بیان کرد و نام بلندش مشوق سالکان این مسلک گردید... او در قلوب مردم ایران، جایگزین گشته و از هر طبقه و هر صنف، نامش را بهخوبی یاد میکنند و شهرنشینان خیابانی، تا بیلدستان روستایی او را به وطندوستی میستایند.[۱۷] | » |
رضا براهنی
« | عشقی شور و هیجان دارد، حتی گاهی بلندپروازیهایی در تخیلش به چشم میخورد، و گرچه زبانش در نثر و نظم، از تحرکی نسبتاً نیرومند برخوردار است، ولی افسوس که عشقی تسلطی اساسی بر زبان فارسی ندارد. نظمش سست است و نثرش پرشعار و مطنطن، ولی جز اینها چیزی در نثرش دیده نمیشود. بدون شک مردی انقلابی است، ولی تصورش از انقلاب براساس یک جهانبینی وسیع از اجتماع، تاریخ و سیاست نیست. دربارهٔ همهچیز سخت احساساتی میشود، سخت جدی است، ولی با وجود این جدی بودن، هرگز بزرگ بهمعنای واقعی نیست. ساده است، آواره است، حتی بیگانه است... محدودیتهای فکریاش به او اجازهٔ تأثیرپذیری کامل را نداده است. شهادت جامهای است که بر قامت این قبیل بندگان خدا دوخته شده است. ولی او این شهادت را همچون شنل افتخار بر دوش خود انداخته؛ عنق و محدود و ناپایدار، در برابر تاریخ ایستاده است.[۱۸] | » |
محمدعلی جمالزاده
« | میرزاده عشقی همدانی، هرچند از لحاظ فن شاعری فاقد شرایط اساسی بوده و اشعار سست دارد، معهذا در نظم فارسی این عهد اخیر، به طرز نوینی شعر میگفت و از برکت ذوق مخصوص و طبع روان و قهاری که داشت، جستهجسته اشعاری و حتی میتوان گفت ابیات فرد معدودی از خود به یادگار گذاشته است که احتمال میرود بهزودی از خاطرهها محو و به همین مناسبت نام گویندهٔ آنها در تاریخ ادبیات فارسی فراموش نگردد.[۱۹] | » |
شهریار
« | عشقی جوانی با ذوق و احساساتی و انقلابی بود. شاعر و نویسندهٔ خوبی بود، اگر ناکام نمیشد، شاعری قدرتمند از آب درمیآمد، ولی صدافسوس که مثل سایر وطنپرستان، آماج تیر خائنان گردید. خوب یادم هست که سه تابلوی مریم را تازه شروع کرده بود که پیش من آمد و گفت: «شهریار! من ترا از همه امینتر و منصفتر میدانم، میخواهم هر قسمت از این سه تابلو را که میسازم برایت بخوانم تا نقایص آن را با هم برطرف سازیم.» سه تابلو خنجری بود که بر سینهٔ رژیم وع عدهای از سیاستمداران فرو نشست و باعث شد مخالفت با عشقی شدت یابد، تا اینکه شعر معروف مجلس چهارم بر این شدت افزود. دیگر در مقابل زبان حقگوی عشقی، سیاستمداری نمانده بود که با او از در مخالفت درنیاید. خط را احساس کردیم و با عشقیِ ناکام در میان گذاشتیم. این جوان پرشور و احساساتی که برای دنیا و زندگی، ارزش قائل نبود، گفت: «زندگی چیست؟ که من از مرگ اینهمه بهراسم.»
|
» |
شین پرتو
« | عشقی یک شاعر با ذوق و خوشقریحه و حقیقتبین بود. در شعر سبک نوینی درست کرد. او موجد سبک «نئوکلاسیسیم» است که بعضی آن را به خود نسبت میدهند. از کارهای بزرگ عشقی در شعر این است که دو یا چندین وزن شعری به هم آمیخته است... مرگ عشقی هنوز برای ما تازه و داغی بزرگ است. با کشته شدن عشقی، ایرانزمین یکی از بهترین، نجیبترین و با افتخارترین فرزندانش را از دست داد. هیچ شاعری در هیچ دورهای از تاریخ ایران چنین شهامت و دلیری از خود نشان نداده است. تا کنون شاعری را نمیشناسیم که این اندازه به میهنش دلبستگی داشته باشد و برای آزادی، خون نازنین و جوانش را بریزد، جز عشقی![۲۱] | » |
نظرات عشقی دربارهٔ خود، آثارش و ادبیات
شعر به نام عشق وطن
این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیانه از معاهدهٔ دولتین انگلیس و ایران است که که از طبع من تراوش نموده و این نبوده مگر مگر این قرارداد در ذهن این بنده جز «یک معاملهٔ فروش ایران به انگلستان!» طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب و روز در وحشتم، و هرگاه راه میروم، فرض میکنم که روی خاکی قدم برمیدارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است.[۲۲]
عشقی و نوگرایی
میرزاده عشقی در مقدمهٔ اشعار نوروزینامهٔ خود که در طول اقامتش در استانبول سروده بود و در همانجا نیز منتشر ساخته بود مینویسد:
« | ... به پندار همهٔ فلاسفهٔ دنیا در هر آنی تمام عناصر کائنات، حتی جمادات، تغییر حالت پیدا میکنند، من... هیچ دلیلی بهدست نیاوردم که ادبیات را... غیرقابل تغییر بدانم. ولی با برخی ادبا... «همآرزو» نیستم. زیرا آنان تجدید ادبیات پارسی را، تبدیل اسلوب آن، با اسلوب مغربزمین در نظر گرفتهاند. و این باعث میشود بهکلی اصالت ادبیات پارسی را سلب کرده و ادبیات ایران را رهین ادبای اروپا بدارند. باید در اسلوب سخنسرایی تغییری داد، ولی نباید اصالت آن را از دست نهاد.[۲۳] | » |
همچنین در همین مقدمه اسلوب نوگرایی کار خود را چنین ارائه میدهد:
« | در این چکامه، همانا زیر زنجیر یا بندهای قافیهآرایی متقدمین، از آن گردن ننهادم [که] تا اندازهای بتوان میدان سخنسرایی را وسیع داشت. از آن جمله «گنه و قدح» و «میخواهم و با هم» را قافیه ساختم... پوشیده نیست که تصدیق تمیز و توازن قوافی بر عهدهٔ گوش است و اینک «گنه» و« قدح» را هر گوشی شک ندارم با یکدیگر موزون میداند و از این قبیل سرپیچیها از دستور چامهسرایی رفتگان، باز در چندین مورد به جای آوردم که از آن جمله با آن که در همهجا هر دسته از چامه از چکامه را بیش از پنج مصرع قرار ندادم و در جایی که میباید، در این باره بالخصوص مفصلاً سخن گفته شود، دسته چامه را با بیست مصرع آراستم و در مصرع ششمین چکامه، بهواسطهٔ کمیابی قافیه «روزی» و «آموزی» را از تکرار قوافی بیپروایی نمودم.[۲۴] |
» |
موضعگیریهای عشقی دربارهٔ دیگران
دیدگاه و روابط عشقی با ملکالشعرای بهار
از معدود کسیانی که عشقی پس از سالها گوشه و کنایه، در ماههای آخر عمرش روی خوشی به او نشان داد و با او از در دوستی درآمد، ملکالشعرای بهار بود. عشقی در چند مورد بهار را هجو کرده بود. در قطعهای با مطلع «هر آنکه بیخبر از فن خایهمالی شد/ دچار زندگی پست و نان خالی شد» میگوید:
امن از سپیدی عمامهٔ ملک دانم | که بیکلاه سرش ماند و ماستمالی شد |
که اشارهای است به دستار سفید بهار که در سالهای جوانی میپوشید و بعدها آن را از سر برداشت و پس از آن کلاه بر سر گذاشت. همچنین عشقی در مستزاد مجلس چهارم میسراید:
افسوس که عمامه برایش سر خر بود | دیدی چه خبر بود؟ |
بعدها جدالی قلمی میان عشقی و بهار درگرفت. ابتدا عشقی در مقالهای در روزنامهٔ قرن بیستم خود، چنین نوشت:
سرمقالهٔ روزنامهٔ نوبهار آقای ملکالشعرا در ده سال قبل اغلب ندای انقلاب و دعوت به شورش بود. نمیتوان گفت که در ده سال قبل ایشان عقیده به انقلاب نداشتند و آن را مصنوعی مینوشتند ، چه اگر مصنوعی بود در قلوب اثر نمیکرد... پس باید یقین داشت نویسندهٔ نوبهار در آن ایام واقعاً انقلابی و پاک بود، ولی چون پنجشش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهٔ مستبدین و مرتجعین بودند، خودشان هم مرتجع شدند.
اما بهار این انتقاد تند را بیپاسخ نگذاشت و در مقالهٔ «نسل انقلاب- نسل هوچی»:
این نوع جوان که ما شرححال او را مینویسیم، در چنین محیطی تربیتشده و از همان کودکی سیگار کشیدن و عرق خوردن و فحش دادن و روزنامه خواندن و شعر مهمل گفتن را شروع کرد!
عشقی چنان آتشی شد که بیدرنگ این اعلان را چاپ کرد: «جواب مقالهٔ «نسل معاصر» مندرجه در روزنامهٔ شریفهٔ نوبهار را در شماره روز جمعهٔ قرن بیستم بخوانید!» سپس در شمارهٔ یادشده، در مقالهای نوشت:
چرا به ما فحش میدهید؟ چرا به ما بد میگویید؟ آن زبانهای زهرآلود چیست که از دهانها بیرون آمده به ما سفلیسیِ کوفتیِ عرقخورِ سیگارکش میگویید؟ ... شما از آن انقلابیهای دغلاید که تا حالا زندهاید، وگرنه چرا کشته نشدید؟ اگر شما از انقلابیهای پاکباز بودید، چرا حالا گدا نیستید؟ شما که قبل از انقلاب یک خانهٔ گلی هم نداشتید، چرا حالا پارک دارید؟ شما که آن وقت یک الاغ لنگی هم نداشتید، چرا حالا کالسکهٔ اتومبیل دارید؟...باید ما پنجه در خون آنها رنگین کنیم و هفتتیر روی آنها بکشیم! چارهای دیگر نداریم!
بهار که برای اصل بحث عشقی اعتبار قائل بود، به غرش دردمندانهٔ او پاسخی ملایم داد و در نامهای به روزنامهٔ قرن بیستم نشر عشقی را در کل تأیید کرد. در عین حال به او اندرز میدهد که «مقالات لطیف خود را به شخصیات و احساسات درجهٔ دوم تنزل» ندهد.
با وجود جدلهای اینچنینی، اندکاندک بهار و عشقی نزدیک شدند تا آن که در ماههای آخر عمر عشقی، دوستی این دو بسیار شد و هر دو از در همکاری با هم درآمدند. [۲۵]
همراهیهای سیاسی
مخالفتهای سیاسی
بیانیهها
جملهای از ایشان
نحوهٔ پوشش
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
سفر عشقی به استانبول
در جنگ جهانی اول، قوای روسیهٔ تزاری از شمال و نیروهای انگلیسی از جنوب وارد ایران شدند تا با نیروهای محور مقابله کنند. در ایران این هراس غالب شد که بریتانیا و روسیه، حسب موافقتنامهٔ ۱۹۰۷، ایران را بین خودشان تقسیم میکنند و اگر این خطر تحقق یابد، لازم است دولتی بیرون از حیطهٔ اقتدار این دو قدرت فراهم باشد تا بتوان با مبارزه برای تداوم حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و دفاع از استقلال ایران ادامه داد. بدین قرار، جمعی از مردان سیاسی ایران ابتدا از تهران به کرمانشاه رفتند و در آنجا دولت در تبعید تشکیل دادند و سپس در پی پیشروی قوای روسیه و بریتانیا به سوی مرکز ایران، عازم عثمانی شدند تا با آن دولت قرارداری برای ایجاد یک کشور مستقل ببندند.[۲۶]
یکی از کسانی که به مهاجرت پیوست، میرزاده عشقی بود که در آن هنگام حدود بیستویک سال داشت. در مقدمهٔ شعر چکامهٔ جنگ که عنوان دیگر آن شکایت از مهاجرین و پیشآمدهای ایام مهاجرت است مینویسد:
وقتی بود که انگلیسیها بغداد را گرفته و مهاجرین تا قصر شیرین عقب نشسته بودند، روسها تا کرند بهعقب ما آمده و از طرفی، نیروی انگلیس هم تا نزدیک خانقین رسیده بودند. آقای مدرس رأی دادند که همهٔ مهاجرین به ایران مهاجرت نمایند، یعنی تسلیم روسها شوند، فقط خود ایشان با چند نفر از قبیل سیدیعقوب و نظامالسلطنه و غیره به عثمانی بروند.[۲۷]
به هر طریق، عشقی همراه با دیگران و دولت در تبعید، کرمانشاه را ترک میکند و عازم استانبول میشود. گفته میشود او در آنجا در جلسات درس و سخنرانی مکتب سلطانی و در بخش علوم اجتماعی و فلسفهٔ دارالفنون بابعالی حاضر میشد. هرچند در نوشتهها و سرودههای او، به این امر اشارهای نشده است. عشقی اپرای رستاخیز شهریاران ایران و کفن سیاه را در همان دوران در همانجا با الهام از ویرانههای مداین که در راه مسافرت به عثمانی از آن دیدن کرده بود، سرود. مشوق او در این سرایشها، اپراهایی بود که در ترکیه میدید.[۲۸]
سفر عشقی، دو سال طول میکشد و در اواخر جنگ جهانی اول به ایران بازمیگردد. [۲۹]
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
استادان و شاگردان
فیلم ساخته شده براساس زندگی عشقی
تله فیلم «مرگ یک شاعر»، به کارگردانی حسن هدایت بر اساس زندگی میرزاده عشقی ساخته شدهاست؛ این فیلم روز ۲۵ بهمن سال ۱۳۹۲ و ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد.[۳۰]
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
در ایران، برخی از مورخین ادبیات میرزاده عشقی را یکی از پیشوایان شایسته و مسلم نوگرایی میدانند و برخی دیگر، با اذعان به این امر، اظهار میدارند که او چندان مایهٔ عملی ندارد. به این معنا که او نه در ادبیات قدیم ایران متبحر است و نه از ادبیات جدید جهان اطلاع عمیقی دارد. هر چند ملکالشعرای بهار درجایی مینویسد که «عشقی یکپارچه قریحه و در شاعری تواناست»، اما باور، او نیز مانند عارف قزوینی شاعر عوام است و این نقصها در برخی از آثار برجستهاش نیز دیده میشود.[۳۱]
تعداد اشعاری که میرزاده عشقی در طول حیاتش سروده، بسیار زیاد نیستند و نظرات نیز دربارهٔ همین اشعار متفاوت است و بسیاری ارزش ادبی همهٔ آنها را یکسان نمیدانند. اشعار اولیهٔ او بیشتر دربارهٔ حوادث روز سروده شده است. یحیی آرینپور، در کتاب «از صبا تا نیما»، چنین باور دارد که این اشعار غالباً ناپخته، بیانسجام و از مزیت اندیشه و اسلوب عاری است. هرچند او معتقد است در میان اشعار عشقی، آثاری برجسته مانند نوروزینامه، رستاخیز، کفن سیاه، احتیاج و سه تابلو مریم میباشند.[۳۱]
کارنامه و فهرست آثار
جوایز و افتخارات
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
بررسی چند اثر عشقی
نمایش منظوم موزیکال «رستاخیز»
عشقی پس از دیدن بازماندهٔ بناهای عهد ساسانی در راه سفر از بغداد به موصل در سفر به عثمانی در سال ۱۲۹۴، اپرای رستاخیز شهریاران در ویرانههای مداین را تصنیف کرد. به نوشتهٔ خود او:
« | این منظومه نخستین نمایش منظوم (اپرا) است که در زبان فارسی سروده شده و به نمایش در آمده است... این گوینده به سال ۱۳۳۴ کوچی (ه. ق.) در حین مسافرت از بغداد به موصل، ویرانههای شهر بزرگ مداین(تیسفون) را زیارت کردم. تماشای ویرانههای آن گهوارهٔ تمدن جهان مرا از خود بیخود ساخت. این اپرای رستاخیز، نشانهٔ دانهٔ اشکی است که برروی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت ریختهام.[۳۲] | » |
این نماشنامه شامل تعدادی غزل و مثنوی است که در دستگاههای آواز ایرانی، یا با حالت خطابه و دکلمه، خوانده میشود. الهامبخش عشقی در ساختن این نمایش، اپراهایی بود که در استانبول دید. بازیگران این نمایش شش خوانندهاند که خوانندهٔ اول خود عشقی در نقش راوی با لباس سفر در ویرانههای مداین است و پنج شخصیت دیگر عبارتانداز: خسرودخت با کفن، داریوش، سیروس(کوروش)، انوشیروان و زردشت. مضمون این نمایش بزرگداشت نیکان و ستایش روزگار عظمت و شوه، و دریغ و حسرت بر ویرانی سرزمین آبا و اجدادی است.[۳۳]
از جنبهٔ مضمون و محتوا، اپرای رستاخیز شهریاران، نمایندهٔ نوعی جهانبینی تاریخی-ملی-سیاسی۰ادبی است که هماکنون نیز میان برخی افراد وجود دارد، هرچند بهگونهای مداوم کمرنگتر شده و از صدر دستور فکر و بحث اهل قلم و نظر کنار رفته است. در این جهانبینی، فرض بر این است که حملهٔ عرب، برباددهندهٔ همهٔ خوبیها، فضائل و زیباییها بود که در جامعهٔ ایران وجود داشته داشت، و احیای آن بهشت ازدسترفتهٔ باستانی یک وظیفهٔ مسلم است.[۳۴]
عشقی اندکی پس از آزادی از زندان، به اصفهان سفر کرد و این اپرا را نخستین بار در آنجا بر صحنه آورد. در مجموع، عشقی از اجراهای این اپرا راضی نبود و در ادعانامهای علیه عموم نوشت:
« | قریب هشتصد تومان در اصفهان برای اجرای این نمایش صرف کردم و قریب پانصد تومان هم در طهران این نمایش مخارج پیدا کرد. چنانچه قیمت بلیطهایی را که بعضی از آقایان قبول کردهاند بپردازند، شاید در طهران ضرر نکرده باشد ولی باید دانست منفعتی هم نخواهد داشت. این نمایش تا کنون پنج مرتبه در اصفهان، سه مرتبه در در حضور و دو مرتبه در غیاب من، و یک مرتبه در طهران تکرار شده. چون غالب دوستان اصرار در طبع آن دارند، عجالتاً اجازهٔ طبع صورت این نمایش را نمیتوانم بدهم تا وقتی که اقلاً ضررهای اقتصادی من جبران گردد... در این محیط قدرناشناسی که بر خلاف واقع عاشق ادبیات معرفی شده است، آنقدر... ضرر کردم.[۳۵] | » |
به مناسبت مورد توجه قرارگرفتن و مؤثر بودن و ارزش ادبی و میهنی نمایشنامهٔ رستاخیز، از جانب ایرانیان زردشتی و پارسینژاد مقیم هندوستان، دو گلدان نقره، به رسم قدردانی از شاعر »وطنخواه و ملتدوست» با تشریفاتی خاص به او در معبد زردشتیان تهران تقدیم کردند. [۳۶]
سه تابلوی مریم
منظومهٔ سه تابلو مریم روایت آشکاری از ناکامیهای درشت و کوچک انقلاب مشروطه است.[۳۷] منظومهٔ سه تابلوی مریم، در سه بخش یا به قول خود عشقی، در «سه تابلو» سروده شده است. تابلو اول و دوم که شاعرانهترین بخش این اثر نیز هست، بیشتر ناظر به سرگذشت شخصیت اصلی، یعنی مریم است. داستان این دو بخش که ماجرای عشق مریم تا مرگ او را دربرمیگیرد، بهطور خلاصه چنین است:
« | در تابلو اول، مریم در شمیران تهران، در یکی از باغها در پی عشقی صمیمانه مورد تجاوز و فریب یک جوانک تهرانی قرار میگیرد. نتیجهٔ این تجاوز در تابلو دوم با بیان خودکشی مریم به شیوهای شاعرانه تصویر میشود. در تابلوی سوم میرزاده عشقی را میبینیم که پای صحبت پدر مریم، یکی از مجاهدین مشروطه، مینشیند تا سرگذشت او را از زبانش بشنود. پدر مریم، پیش از انقلاب مشروطه، در دستگاه اداری وقت، در کرمان فعالیت میکرده و از دولت حقوق میگرفته است. او بعدها در راه انقلاب مشروطه دو فرزند خود را از دست میدهد. پیش از انقلاب مشروطه، مافوق او از او درخواستی ناشروع میکند و پدر مریم به علت مخالفت با آن از کار اخراج میشود و شغل او به مردهشوری داده میشود که از «شرف» و «انصاف» بویی نبرده است. پدر مریم با حکم مردهشور، از کرمان به نائین تبعید میشوند. در آنجا با استقبال گرم مردم مشروطهخواه روبرو میشود، در همانجا همسری اختیار میکند. سپس همزمان با انقلاب مشروطیت صاحب فرزندی میشود که نامش را مریم میگذارد. او با بالاگرفتن کار مشروطه، قصد سفر به تهران را میکند، اما در راه توسط پلیس حکومتی دستگیر و زندانی میشود. پس از آزادی و برقراری مشروطیت، او و دو پسرش راهی گیلان میشوند تا به مشروطهخواهان آنجا کمک کنند، اما در قزوین با نیروهای حکومتی درگیر میشوند و او دو پسرش را در جریان این درگیری از دست میدهد. پس این حوادث، پدر مریم درمییابد که تمام آرمانهای مشروطه بیهوده بوده است، چراکه همان صاحبمنصبان با نام مشروطه، مجدداً بر سر کار آمدند و حتی مردهشوری که جای او را گرفته بود، از هر مشروطهخواهی مشروطهخواهتر و مجدداً حاکم کرمان شده است. پدر مریم تقاضایی به سپهدار انقلاب مشروطه مینویسد، مبنی بر این که شغل گذشتهاش را به او پس دهند. پاسخ سپهدار منفی است و از او میخواهد از انقلاب تقاضای آب و نان نکند. به همین دلیل، او مجبور به کار سخت دهقانی میشود. در همین زمان است که آن اتفاق برای مریم میافتد و منظومه با خاکسپاری مریم به دست پدرش تمام میشود. [۳۸] | » |
به باور برخی از اهالی ادبیات، این اثر حقیقت تحلیلی از انقلاب مشروطه به شیوهٔ هنری آن دوره با زبانی در حالت نوسان بین شعر و شعار، اما نزدیک به ذوق و زبان عموم، فاقد فصاحتها و ظرافتهای هنر ناب و با این همه دارای انسجامی نسبی و نوآوریهای شاعرانه است.[۳۹] شاهرخ مسکوب دربارهٔ این اثر چنین مینویسد:
« | عشق و مرگ و انقلاب، به صورت نمایشنامهای آزاد و در پهنه طبیعت به روی صحنه میآیند. تازگی شکل نمایشنامه و محتوای این اثر در ادب ما بدیهی است. بهطور کلی، یکی از آشنایی با ادبیات اروپایی به نزد ما راهیافته و دیگری از پیامدهای فرهنگی مشروطیت است که سه تابلوی مریم دربارهٔ آن سروده شده. از اینها که بگذریم اینگونه حضور اثربخش طبیعت در پروردن عشق، و حاصل ناگزیر آن، مرگ، نیز رویدادی تازه و در ادب ما بیسابقه است. پیش از این در منظومههای عاشقانهٔ ما یا طبیعت دستی در کار نداشت و یا گر داشت، کار او با سرشت و چگونگی دیگری دیده و دریافته میشد، زیرا انسانی که در آن(طبیعت) میزیست، سرشت دیگر و متفاوتی داشت.[۴۰] | » |
شعر جمهوریسوار
از جملهٔ اشعاری که میرزاده عشقی در روزنامهٔ قرن بیستم چاپ کرد، داستان منظومی به نام جمهوریسوار بود که مضمون پرگوشه و کنایهای داشت. داستان این منظومه به این قرار است که در یکی از دهات کردستان، دزدی به نام «یاسی» در غیاب کدخدا به خانهٔ او میرفته و دهن خود را از خمرهٔ شیره، شیرین میکرده است. کدخدا رد پا را میگیرد و به خانهٔ یاسی میرسد. دزد، در دفعهٔ بعد، برای اینکه رد پا را گم کند، این بار بر پشت خری سوار شده و به سرای دخدا میراند و تا دلش میخواهد از شیره می]ورد و از راهی که آمده بود، برمیگردد. کدخدا که در اطراف خمره جای پای خر و در اندرون خمره جای پنجهٔ یاسی را میبیند، دچار حیرت میشود:
دست، دست یاسی و پا پای خر | من که از این کار سر نارم به در![۴۱] |
شاعر پس از بیان این حکایت نتیجه میگیرد:
گر بخواهد آدمی پی گم کند | پایهای خویشتن را سم کند | |
هر که اندر خانه دارد مایهای | همچو «یاسی» دارد او همسایهای | |
«یاسی» ما هست ای یار عزیز | حضرت جمبول یعنی انگلیز | |
آنکه دایم کار یاسی میکند | وز طریق دیپلماسی میکند | |
ملک ما را خوردنی فهمیده است | بر سر ما شیرهها مالیده است | |
او گمان دارد که ایران بردنی است | همچو شیره، سرزمینی خوردنی است | |
با وثوقالدوبه بست اول قرار | دید از آن حاصلی نامد به کار | |
پول او خوردند و بر زیرش زدند | پشت پا بر فکر و تدبیرش زدند | |
چون که او مأیوس گردید از وثوق | کودتایی کرد و ایران شد شلوغ | |
همچنین زیر جلی سیدضیا | زد به فکر پست آنها پشت پا | |
کودتا هم کام او شیرین نکرد | این حنا هم دست او رنگین نکرد | |
دید هرچه مستقیماً میکند | ملت آن را زود بر هم میزند | |
گفت: «آن به تا برآرم کام من | از رهی کآنجا نباشد نام من» | |
اندر این ره مدتی اندیشه کرد | تا که آخر کار یاسی پیشه کرد | |
گفت جمهوری بیارم در میان | هم از آن بر دست خود گیرم عنان | |
خلق جمهوریطلب را خر کنم | زآنکه کردم بعد از این بدتر کنم[۴۲] |
شعر نوروزینامه
منظومهٔ «نوروزینامه» یکی از قدیمیترین آثار عشقی که پانزده روز پیش از فرارسیدن فصل بهار به نام هدیه نوروزی سال ۱۲۹۷ شمسی در استانبول سروده شده و در مطبعهٔ شمس به چاپ رسانیده است. در این اثر آزمایش نطفهٔ اولیهٔ نوجویی و نوگرایی عشقی را میتوان دید. عشقی با الهام از ادبیات ترک، نخستین بار کوشش میکند که قوافی را به اعتبار آهنگ و تلفظ آنها نه بر حسب شیوهٔ تحلیل الفبایی کلمات، به کار برد و نیز در هر بند منظومه به اقتضای احتیاج، هرچند مصرع که نیاز باشد، بیاورد.[۴۳]
شاعر در این منظومه، که از پنج بند تشکیل شده، پس از وصف بهار استانبول و تجلیل نوروز باستانی و عرض تبریک سال نو به سلطان عثمانی، از اتحاد اسلام سخن میگوید و ایجاد مودت را در میان دو ملت آرزو میکند. در این شعر، خاطرات شخصی شاعر، احساس میهنپرستی، توصیف جلوههای طبیعت، تغزل همراه با حماسه و داستانسرایی، مجموعهای به وجود آورده که با تواناییهای شاعرانهٔ خود، خواننده را جذب اثر میکند. [۲۴]
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
نوا، نما، نگاه
خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونههای شنیداری و تصویری انتخاب شود)
پانویس
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۵.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۴۰ و ۱۴۱.
- ↑ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۲۸ تا ۲۳۳.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۲.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۸ و ۹.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۲۵.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۸، ۴۹ و ۵۰.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۲.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۳.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۲۸ و ۲۹.
- ↑ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۲۸.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۸۰ و ۸۱.
- ↑ آن سیدشهید بی باک، بی جوانی در جوانی رفت!.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۰ و ۳۱.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۹۳.
- ↑ علیبابایی، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی، ۲۳۶ و ۲۳۷.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۳۸.
- ↑ براهنی، طلا در مس، جلد اول، ۲۵۳.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۹۳ و ۹۴.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۰۸ و ۱۰۹.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۱۳.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۹.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۰.
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۸.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۱۶۱ تا ۱۷۲.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۳۹ تا ۴۱.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۲ و ۴۳.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۷ و ۴۸.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۴۸.
- ↑ «پايان تله فيلم «مرگ يك شاعر» طي اين هفته؛ حسن هدايت: بخشي از فيلم مسائل سياسي دوران ميرزاده عشقي را تصوير ميكند». ایسنا، ۲۶ مرداد ۱۳۸۸. بازبینیشده در ۲۹دی۱۳۹۸.
- ↑ ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۶.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۲.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۲ و ۵۳.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۵.
- ↑ قائد، عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست، ۵۹.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۱.
- ↑ آجودانی، یا مرگ یا تجدد، ۱۴.
- ↑ آجودانی، یا مرگ یا تجدد، ۲۵۶ تا ۲۶۶.
- ↑ آجودانی، یا مرگ یا تجدد، ۲۵۵.
- ↑ حائری، سدهٔ میلاد میرزاده عشقی، ۱۴۰ و ۱۴۱.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۳.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۳ و ۳۶۴.
- ↑ آرینپور، از صبا تا نیما، ۳۶۷ و ۳۶۸.
منابع
- علیبابایی، داود (۱۳۸۴). جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی. تهران: امید فردا. شابک ۹۶۴۵۷۳۱۹۹۲.
- حائری، هادی (۱۳۷۳). سدهٔ میلاد میرزاده عشقی. تهران: مرکز. شابک ۹۶۴۳۰۵۰۰۲۵.
- قائد، محمد (۱۳۸۰). عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست. تهران: طرح نو. شابک ۹۶۴۵۶۲۵۰۲۵.
- آریانپور، یحیی (۱۳۵۰). از صبا تا نیما. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
- آجودانی، ماشاءالله (۱۳۸۲). یا مرگ یا تجدد. تهران: اختران.
- براهنی، رضا (۱۳۷۱). طلا در مس. مؤلف. شابک ۹۶۴۷۰۹۷۰۴۲.
- «آن سیدشهید بی باک، بی جوانی در جوانی رفت!». روزنامهٔ ایران، ش. ۳ (۲۲تیر۱۳۹۵).
پیوند به بیرون
- «پايان تله فيلم «مرگ يك شاعر» طي اين هفته؛ حسن هدايت: بخشي از فيلم مسائل سياسي دوران ميرزاده عشقي را تصوير ميكند». ایسنا، ۲۶ مرداد ۱۳۸۸. بازبینیشده در ۲۹دی۱۳۹۸.