عقاب: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
ماخولا (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
ماخولا (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۳: خط ۲۳:
|پیش از        =  
|پیش از        =  
}}
}}
مثنوی '''عقاب''' از موفق‌ترین نمونه‌های ادب فارسی معاصر است که به نام سرایندهٔ آن گره خورده است. [[پرویز ناتل خانلری|خانلری]] عقاب را مرداد ۱۳۲۱ سرود. برخورد و گفت‌وگوی زاغ و عقاب سراسر این مثنوی را در بر گرفته است. شیوایی و استواری سخن و در عین حال سادگی و رسایی کلام که از ویژگی‌های قلم خانلری است در این شعر نیز خودنمایی می‌کند. سراینده، این اثر ماندگار را به [[صادق هدایت]] تقدیم کرده است.
مثنوی '''عقاب''' از موفق‌ترین نمونه‌های ادب فارسی معاصر است که به نام سرایندهٔ آن گره خورده است. [[پرویز ناتل خانلری|خانلری]] عقاب را مرداد ۱۳۲۱ سرود. برخورد و گفت‌وگوی زاغ و عقاب سراسر این مثنوی را در بر گرفته است. شیوایی و استواری سخن و در عین حال سادگی و رسایی کلام که از ویژگی‌های قلم خانلری است، در این شعر نیز خودنمایی می‌کند. سراینده این اثر ماندگار را به [[صادق هدایت]] تقدیم کرده است.
 
 


==برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند==
==برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند==
===آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب===
===آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب===
من شعر '''عقاب''' را که در چاپخانه‌ٔ خاور منتشر گردید، به صادق هدایت تقدیم کردم؛ ولی بعدها بدون اینکه مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جمله‌ای از '''قابوس‌نامه''' را جایگزین آن کردند. تازه چیزی نزدیک به سی و اندی سال این شعر در هیچ‌کجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید بپرسید. اکنون درست در خاطر ندارم؛ اما تصور می‌کنم اواخر تابستان بود که عقاب را در قالب قصیده‌ای نه‌چندان بلند ساختم. مدت‌ها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سال‌های بعد شباب از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمی‌آمد و از طرف دیگر سخت تحت‌تأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای احدی نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، صادق هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتاده‌ای بود. وی فاضل، خوش‌مشرب، زبان‌دان و گاهی چنان تلخ و ترش بود که نمی‌شد طرفش رفت. من هم در شرایطی قرار گرفته بودم که کم‌کم متوجه بسیاری بی‌عدالتی‌ها، جفاهای روزگار و جور زمانه‌ای می‌شدم که حتی آوای زیبا و دل‌نشین مرغ سحر را برنمی‌تابید. در حلقهٔ دوستان آن زمان آقای [[صادق گوهرین]] هم بود که دوستان گاهی حاج‌صادق و گاهی حاج‌گوهرین صدایش می‌کردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یک روز شعر را برداشتم و به خانه هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم. در آن زمان او در بانک کار می‌کرد و ساعت چهار یا چهار و نیم دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دق‌الباب  کردم. مصدر خانه آمد و گفت آقاصادق در اتاقشان هستند. از حاشیهٔ باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق ایستادم و در زدم. صدای هدایت را شنیدم که گفت به‌به خانلرخان، بفرمایید. از پشت در ورودی دیدمت، بیا تو. وارد شدم. روی مبل کهنه‌ای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابه‌اش را لای آن گذاشته بود. پس از تعارف و حال و احوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود. بعد گفت خوب بخوان ببینم چه کرده‌ای. شعر را آهسته و شمرده خواندم. در تمام مدت هیچ حرفی نمی‌زد، به گوشه‌ای خیره شده بود، گاهی سر تکان می‌داد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش درآورد و روشن کرد. حرف نمی‌زد و به سیگارش پاک می‌زد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارک‌الله! کتش را از روی جالباسی برداشت و گفت برویم خاور چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا به وجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم. [استاد می‌گرید...].
من شعر '''عقاب''' را که در چاپخانه‌ٔ خاور منتشر گردید، به صادق هدایت تقدیم کردم؛ ولی بعدها بدون اینکه مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جمله‌ای از '''قابوس‌نامه''' را جایگزین آن کردند. تازه چیزی نزدیک به سی و اندی سال این شعر در هیچ‌کجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید بپرسید. اکنون درست در خاطر ندارم؛ اما تصور می‌کنم اواخر تابستان بود که عقاب را در قالب قصیده‌ای نه‌چندان بلند ساختم. مدت‌ها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سال‌های بعد شباب از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمی‌آمد و از طرف دیگر سخت تحت‌تأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای احدی نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، صادق هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتاده‌ای بود. وی فاضل، خوش‌مشرب، زبان‌دان و گاهی چنان تلخ و ترش بود که نمی‌شد طرفش رفت. من هم در شرایطی قرار گرفته بودم که کم‌کم متوجه بسیاری بی‌عدالتی‌ها، جفاهای روزگار و جور زمانه‌ای می‌شدم که حتی آوای زیبا و دل‌نشین مرغ سحر را برنمی‌تابید. در حلقهٔ دوستان آن زمان آقای [[صادق گوهرین]] هم بود که دوستان گاهی حاج‌صادق و گاهی حاج‌گوهرین صدایش می‌کردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یک روز شعر را برداشتم و به خانه هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم. در آن زمان او در بانک کار می‌کرد و ساعت چهار یا چهار و نیم دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دق‌الباب  کردم. مصدر خانه آمد و گفت آقاصادق در اتاقشان هستند. از حاشیهٔ باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق ایستادم و در زدم. صدای هدایت را شنیدم که گفت به‌به خانلرخان، بفرمایید. از پشت در ورودی دیدمت، بیا تو. وارد شدم. روی مبل کهنه‌ای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابه‌اش را لای آن گذاشته بود. پس از تعارف و حال و احوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود. بعد گفت خوب بخوان ببینم چه کرده‌ای. شعر را آهسته و شمرده خواندم. در تمام مدت هیچ حرفی نمی‌زد، به گوشه‌ای خیره شده بود، گاهی سر تکان می‌داد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش درآورد و روشن کرد. حرف نمی‌زد و به سیگارش پاک می‌زد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارک‌الله! کتش را از روی جالباسی برداشت و گفت برویم خاور چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا به وجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم. [استاد می‌گرید...].<ref>{{پک|رنجبر|۱۳۸۳|عنوان=شعر عقاب خانلری و صادق هدایت|ژورنال=حافظ|شماره=۹|ص=۴۹}}</ref>
 
===یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب (بدون رجوع به اطلاعات شناسنامه‌ای)===
===یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب (بدون رجوع به اطلاعات شناسنامه‌ای)===
===گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستان- گزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعر- گزارشی از فصل‌های کتاب پژوهش===
===گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستان- گزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعر- گزارشی از فصل‌های کتاب پژوهش===
===دلیل شهرت===
===دلیل شهرت===
خط ۴۰: خط ۴۰:
===سال‌شمار کتاب===
===سال‌شمار کتاب===
===خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب در حد دو بند===
===خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب در حد دو بند===
:گشت غمناک دل‌و‌جان عقاب
:چون از او دور شد ایام شباب
:دید کش دور به انجام رسید
:آفتابش به لب بام رسید
:باید از هستی دل برگیرد
:ره سوی کشور دیگر گیرد
:خواست تا چاره‌ٔ ناچار کند
:دارویی جوید و در کار کند
آغاز زیبای کتاب که به‌نوعی براعت استهلال نیز در آن به کار رفته است، با طرح مسئلهً مهم و حیاتی همچون مرگ همراه است. عقاب از این مسئله غمناک شده و می‌خواهد پرده از این راز سربه‌مهر بردارد و چاره‌ای برایش بیابد. آغاز زیبای این شعر به‌نوعی با مقدمه غم‌انگیز رستم و سهراب فردوسی ارتباط دارد؛ مسئله مهمی مانند مرگ در هر دو مقدمه در نهایت ایجاز و زیبایی به کار رفته است. فردوسی نیز در عین تن‌دادن به بازی شوم سرنوشت با زبانی شاعرانه می‌پرسد:.<ref>{{پک|خسرویان|۱۳۹۰|ک=شهپر شاه هوا؛ تأملی دربارهً زندگی، اندیشه و شعر عقاب خانلری|ص=۱۵۴}}</ref>
:اگر مرگ داد است بیداد چیست
:ز داد این همه بانگ‌وفریاد چیست؟
:همه تا در آز رفته فراز
:به کس بر نشد این در راز باز
آنچه عقاب دربار‌ه‌اش می‌اندیشد، سرگذشت همه موجودات زنده از جمله آدمیان است، موضوعی که نمی‌توان از آن فارغ بود؛ اما شاعر این سؤال ابدی را چنین ساده و آسان‌یاب طرح کرده است.{{سخ}}عقاب در پی این اندیشه در آسمان به پرواز درمی‌آید. نوصیف پرواز او و واکنش دیگر موجودات در برابر وی، تصویری زنده و پویا است، سرشار از حرکت و شتاب و گریز و اضطراب:
:صبحگاهی ز پی چارهً کار
:گشت بر باد سبک سیر سوار
:گله کاهنگ چرا داشت به دشت
: ناگه از وحشت پرولوله گشت
:وان شبان، بیم‌زده، دل‌نگران
:شد پی برهً نوزاد دوان
:کبک در دامن خاری آویخت
:مار پیچید و به سوراخ گریخت
:آهو استاد و نظر کرد و رمید
:دشت را خط غباری بکشید
:لیک صیاد سر دیگر داشت
:صید را فارغ و آزاد گذاشت
اینک در برابر عقاب بلندپرواز، از زاغ زشت و بداندام سخن می‌رود. این ابیات و لحن سخن نمایانگر زندگی حقارت‌آمیز اوست:
:سنگ‌ها از کف طفلان خورده
:جان ز صدگونه بلا دربرده
:سال‌ها زیسته افزون ز شمار
:شکم آگنده ز گند و مردار
در ادامه عقاب برای پاسخ مشکل خود از زاغ کمک می‌گیرد. پاسخ زاغ به عقاب از روی منش و فطرت پست او است. وی در ظاهر تملق و چاپلوسی می‌کند؛ ولی در دلش چیز دیگری است. رفتار زاغ نمایانگر احوال تمام موجودات کم‌توان است که  در برابر قوی‌دستان جز توسل به چاره‌گری و مدارا راهی پیش روی خود نمی‌بینند.
:گفت: ما بندهٔ درگاه توایم
:تا که هستیم هواخواه توایم
:بنده آماده بود فرمان چیست؟
:جان به راه تو سپارم، جان چیست؟
:دل چو در خدمت تو شاد کنم
:ننگم آید که ز جان یاد کنم
:این‌همه گفت ولی با دل خویش
:گفت‌وگویی دگر آورد به پیش
:کاین ستمگار قوی‌پنجه کنون
:از نیازست چنین زار و زبون
:لیک ناگه چو غضبناک شود
:زو حساب من و جان پاک شود...
اینک عقاب با افسردگی خاطر سخن می‌گوید. وی وقتی از قدرت پرواز خویش یاد می‌کند، آهنگ کلامش توان دیگری دارد و وقتی به گذشت زمان و مرگ چاره‌ناپذیر می‌اندیشد لحنش آرام و سنگین می‌شود. در پایان نیز راز درازی عمر زاغ را جویا می‌شود. از این پس زاغ مجال ظهور و بروز شخصیت می‌یابد و با لحنی حق‌به‌جانب سبب کوتاهی عمر عقاب‌ها را از زبان پدر خود بیان می‌کند. حسن‌توجیه وی و فصاحت و قدرت بیانی که شاعر در این زمینه به او بخشیده چشمگیر است.
:زاغ گفت ار تو در این تدبیری
:عهد کن تا سخنم بپذیری
:عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
:دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست
:ز آسمان هیچ نیایید فرود
:آخر از این همه پرواز چه سود؟
:پدر من که پس از سیصدواند
:کان اندرز بد و دانش و پند
:بارها گفت که برچرخ اثیر
:بادها راست فراوان تأثیر
:بادها کز زبر خاک وزند
:تن و جان را نرسانند گزند
:هر چه از خاک شوی بالاتر
:باد را بیش گزندست و ضرر
:تا بدانجا که بر اوج افلاک
:آیت مرگ بود، پیک هلاک
:ما از آن  سال بسی یافته‌ایم
:کز بلندی رخ برتافته‌ایم
:زاغ را میل کند دل به نشیب
:عمر بسیارش از آن گشته نصیب
:دیگر این خاصیت مردار است
:عمر مردارخوران بسیار است
:گند و مردار بهین درمان ست
:چاره ی رنج تو زان آسان ست 
سرانجام زاغ با آهنگی مفاخره‌آمیز عقاب را به سفرهٔ گسترده و نعمت‌های بی‌کران خود در خانه‌اش دعوت می‌کند ولی در حقیقت گندزاری را به عقاب می‌نمایاند. قدرت تصویرگری سراینده به حدی است که همانطور که خواسته، طبع آدمی بی‌اختیار از آنچه به تصویر کشیده با نفرت روی برمی‌تابد.
:آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
:گندزاری بود اندر پس باغ
:بوی بد رفته ازان تا ره دور
:معدن پشه، مقام زنبور
:نفرتش گشته بلای دل‌وجان
:سوزش و کوری دو دیده ازان
:آن دو همراه رسیدند از راه
:زاغ بر سفرهٔ خود کرد نگاه
:گفت: خوانی که چنین الوان است
:لایق حضرت این مهمان ست
:می‌کنم شکر که درویش نیم
:خجل از ماحضر خویش نیم
:گفت و بنشست و بخورد از آن گند
:تا بیاموزد از او مهمان پند
===محل نوشته شدن در کتاب (در صورت مهم بودن این امر)===
===محل نوشته شدن در کتاب (در صورت مهم بودن این امر)===
===داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است؟!)===
===داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است؟!)===
شعر عقاب نخستین بار، آبان ۱۳۲۱ در شماره ۷۲ مجله مهر چاپ شد. در بالا و سمت راست شعر نوشته‌ شده است:« به دوستم صادق هدایت.» و در سمت چپ شعر، به‌نقل از خواص‌الحیوان آورده‌اند:« گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز گذرد... عقاب را سال عمر سی بیش نباشد.» سه سال بعد، یعنی در خرداد ۱۳۲۴، عقاب در صفحه ۴۱ شماره‌ٔ ۷ مجلهٔ پیام نو چاپ شد. پیام نو مجله‌ٔ کشوری خارجی، برای نفوذ در روشنفکران است. این مجله ناشر افکار انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی است و از همان ابتدا به دلیل موضع دموکراتیک و ترقی‌خواهانه‌‌اش، بسیاری از روشنفکران، مانند هدایت و خانلری را جذب می‌کند. در این مجله، بالای شعر هیچ عبارتی نوشته نشده است؛ ولی در پاورقی، این عبارت به‌ چشم می‌خورد: <ref>{{پک|هادی|۱۳۹۰|عنوان=رد پای عقاب؛ به‌یاد استاد مهربانی‌ها دکتر قیصر امین پور|ژورنال=ادب فارسی|شماره=۳و۴و۵|ص=۵۱}}</ref> در سال ۱۳۰۸ داستان دختر سروان اثر پوشکین شاعر بزرگ روس را از روی ترجمهٔ فرانسه به زبان فارسی در آوردم و آن جزء مجموعهٔ افسانه، از طرف کتاب فروشی خاور، در سال بعد چاپ و منتشر شده است. قصهٔ کوتاهی که در آن کتاب از قول یکی از اشخاص داستان نقل شده بود،از همان گاه در ذهن من جای‌گیر شد و چند سال بعد، قطعه ی فوق را که بر زمینهٔ همان قصه است، ساختم. بی‌مناسبت نیست اصل قصه که منشأ این قطعه بوده است، در این‌جا نقل شود:« وقتی عقاب از کلاغ پرسید: بگو که تو چگونه سیصد سال عمر می‌کنی حال آنکه عمر من بیش از سی و سه سال نیست. کلاغ جواب داد: سبب این است که تو خون جانوران زنده را می خوری، امّا من به خوردن مردار قانع‌ام. عقاب اندیشید که خوب است من نیز مردارخواری را بیاموزم. پس عقاب و کلاغ هر دو پرواز کردند. مرده‌اسبی به‌راه‌افتاده دیدند؛ فرود آمده برآن نشستند. کلاغ شروع به خوردن و تحسین کرد؛ امّا عقاب یکی دوبار بر آن منقار زد و به کلاغ گفت: نه برادر، خون تازه خوردن از سیصد سال مردارخواری بهتر است.»<ref>{{پک|خانلری|۱۳۲۴|عنوان=عقاب|ژورنال=پیام نو|شماره=۷|ص=۴۱}}</ref>  
شعر عقاب نخستین بار آبان ۱۳۲۱ در شماره ۷۲ مجله مهر چاپ شد. در بالا و سمت راست شعر نوشته‌ شده بود:« به دوستم صادق هدایت.» و در سمت چپ شعر این جمله از خواص‌الحیوان آورده‌ شده بود:« گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز گذرد... عقاب را سال عمر سی بیش نباشد.» سه سال بعد، یعنی در خرداد ۱۳۲۴، عقاب در صفحه ۴۱ شماره‌ٔ ۷ مجلهٔ پیام نو چاپ شد. پیام نو مجله‌ٔ کشوری خارجی، برای نفوذ در روشنفکران است. این مجله ناشر افکار انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی است و از همان ابتدا به‌دلیل موضع دموکراتیک و ترقی‌خواهانه‌‌اش، بسیاری از روشنفکران، مانند هدایت و خانلری را جذب می‌کند. این بار در بالای شعر هیچ عبارتی نوشته نشده بود؛ ولی در پاورقی، این عبارت به‌ چشم می‌خورد: <ref>{{پک|هادی|۱۳۹۰|عنوان=رد پای عقاب؛ به‌یاد استاد مهربانی‌ها دکتر قیصر امین پور|ژورنال=ادب فارسی|شماره=۳و۴و۵|ص=۵۱}}</ref> در سال ۱۳۰۸ داستان دختر سروان اثر پوشکین شاعر بزرگ روس را از روی ترجمهٔ فرانسه به زبان فارسی در آوردم و آن جزو مجموعهٔ افسانه، از طرف کتاب فروشی خاور، در سال بعد چاپ و منتشر شده است. قصهٔ کوتاهی که در آن کتاب از قول یکی از اشخاص داستان نقل شده بود،از همان گاه در ذهن من جای‌گیر شد و چند سال بعد، قطعهً فوق را که بر زمینهٔ همان قصه است، ساختم. بی‌مناسبت نیست اصل قصه که منشأ این قطعه بوده است، در این‌جا نقل شود:« وقتی عقاب از کلاغ پرسید: بگو که تو چگونه سیصد سال عمر می‌کنی حال آنکه عمر من بیش از سی و سه سال نیست. کلاغ جواب داد: سبب این است که تو خون جانوران زنده را می خوری، امّا من به خوردن مردار قانع‌ام. عقاب اندیشید که خوب است من نیز مردارخواری را بیاموزم. پس عقاب و کلاغ هر دو پرواز کردند. مرده‌اسبی به‌راه‌افتاده دیدند؛ فرود آمده برآن نشستند. کلاغ شروع به خوردن و تحسین کرد؛ امّا عقاب یکی دوبار بر آن منقار زد و به کلاغ گفت: نه برادر، خون تازه خوردن از سیصد سال مردارخواری بهتر است.»<ref>{{پک|خانلری|۱۳۲۴|عنوان=عقاب|ژورنال=پیام نو|شماره=۷|ص=۴۱}}</ref>  
همان طور که اشاره شد، مجلهٔ پیام نو ناشر افکار انجمن روابط ایران و شوروی است و طبیعی است که خانلری به تأثیرپذیری از پوشکین اشاره کند. حذف آن دو عبارت از بالای شعر نیز ممکن است به صلاح‌دید مجله و رضایت خانلری صورت گرفته باشد؛ زیرا در پیام نو رسم نبوده که شعری به کسی ار ایرانان تقدیم شود. عقاب بار دریگر در سال ۱۳۴۳ با صورت نخستینش، یعنی عبارت تقدیمی و جمله خواص‌الحیوان، در مجموعهٔ ماه در مرداب خانلری منتشر می‌شود.<ref>{{پک|هادی|۱۳۹۰|عنوان=رد پای عقاب؛ به‌یاد استاد مهربانی‌ها دکتر قیصر امین پور|ژورنال=ادب فارسی|شماره=۳و۴و۵|ص=۵۲}}</ref>  
همان طور که اشاره شد، مجلهٔ پیام نو ناشر افکار انجمن روابط ایران و شوروی است و طبیعی است که خانلری به تأثیرپذیری از پوشکین اشاره کند. حذف آن دو عبارت از بالای شعر نیز ممکن است به صلاح‌دید مجله و رضایت خانلری صورت گرفته باشد؛ زیرا در پیام نو رسم نبوده که شعری به کسی از ایرانان تقدیم شود. عقاب بار دریگر در سال ۱۳۴۳ با صورت نخستینش، یعنی عبارت تقدیمی و جمله خواص‌الحیوان، در مجموعهٔ ماه در مرداب خانلری منتشر می‌شود.<ref>{{پک|هادی|۱۳۹۰|عنوان=رد پای عقاب؛ به‌یاد استاد مهربانی‌ها دکتر قیصر امین پور|ژورنال=ادب فارسی|شماره=۳و۴و۵|ص=۵۲}}</ref>  
===سبک کتاب===
===سبک کتاب===
عقاب خانلری در قالب مثنوی که بیشتر مختص داستان‌ها و منظومه‌های بلند و مناظرات می‌باشد، سروده شده است. این شعر درواقع مناظره‌ای است که بین عقاب و زاغ شکل می‌گیرد و نکتهً اصلی آن ترجیح و مقایسه‌ای است بین زندگی و مرگ باعزت در مقابل زیستن با ذلت و خواری. این شعر در ۸۱ بیت، در بحر رمل مسدس مخبون «فاعلاتن فعلاتن فعلن» سروده شده است.
===پیشینهٔ کتاب===
===پیشینهٔ کتاب===
===پیرنگ===
===پیرنگ===
===شخصیت‌پردازی===
===شخصیت‌پردازی===
===ویژگی‌های مهم کتاب===
===ویژگی‌های مهم کتاب===
خط ۶۱: خط ۱۴۷:
====نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب====
====نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب====
====تأثیرپذیرفته از====
====تأثیرپذیرفته از====
نظیر چنین مضمونی را عنصری، شاعر قرن پنجم هجری، نیز در مناظرهً زاغ سیاه و باز سپید پرورانده است. همچنین ابوطیب مصعبی، شاعر قرن چهارم، هم این پرسش را به شعر درآورده است:
:چرا عمر طاووس و دراج کوته؟
:چرا مار و کزکس زید در درازی
:صدواندساله یکی مرد غرچه!
:چرا شصت‌وسه زیست آن مرد تازی؟
البته تکرار مضمون پیشینیان به شرط آنکه به‌گونه‌ای هنرمندانه‌تر و زیباتر صورت بگیرد، از ارزش کار هنرمند نمی‌کاهد..<ref>{{پک|غلامحسین یوسفی|۱۳۷۳|ک=چشمهً روشن|ص=۶۷۷ و ۶۷۸}}</ref> 
====تأثیرگذاشته بر====
====تأثیرگذاشته بر====
====گزارشی از اقتباس‌های هنری انجام‌گرفته از کتاب====
====گزارشی از اقتباس‌های هنری انجام‌گرفته از کتاب====

نسخهٔ ‏۱۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۳

عقاب
نویسندهپرویز ناتل خانلری

مثنوی عقاب از موفق‌ترین نمونه‌های ادب فارسی معاصر است که به نام سرایندهٔ آن گره خورده است. خانلری عقاب را مرداد ۱۳۲۱ سرود. برخورد و گفت‌وگوی زاغ و عقاب سراسر این مثنوی را در بر گرفته است. شیوایی و استواری سخن و در عین حال سادگی و رسایی کلام که از ویژگی‌های قلم خانلری است، در این شعر نیز خودنمایی می‌کند. سراینده این اثر ماندگار را به صادق هدایت تقدیم کرده است.

برای کسانی که کتاب را نخوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

من شعر عقاب را که در چاپخانه‌ٔ خاور منتشر گردید، به صادق هدایت تقدیم کردم؛ ولی بعدها بدون اینکه مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جمله‌ای از قابوس‌نامه را جایگزین آن کردند. تازه چیزی نزدیک به سی و اندی سال این شعر در هیچ‌کجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید بپرسید. اکنون درست در خاطر ندارم؛ اما تصور می‌کنم اواخر تابستان بود که عقاب را در قالب قصیده‌ای نه‌چندان بلند ساختم. مدت‌ها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سال‌های بعد شباب از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمی‌آمد و از طرف دیگر سخت تحت‌تأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای احدی نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، صادق هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتاده‌ای بود. وی فاضل، خوش‌مشرب، زبان‌دان و گاهی چنان تلخ و ترش بود که نمی‌شد طرفش رفت. من هم در شرایطی قرار گرفته بودم که کم‌کم متوجه بسیاری بی‌عدالتی‌ها، جفاهای روزگار و جور زمانه‌ای می‌شدم که حتی آوای زیبا و دل‌نشین مرغ سحر را برنمی‌تابید. در حلقهٔ دوستان آن زمان آقای صادق گوهرین هم بود که دوستان گاهی حاج‌صادق و گاهی حاج‌گوهرین صدایش می‌کردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یک روز شعر را برداشتم و به خانه هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم. در آن زمان او در بانک کار می‌کرد و ساعت چهار یا چهار و نیم دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دق‌الباب کردم. مصدر خانه آمد و گفت آقاصادق در اتاقشان هستند. از حاشیهٔ باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق ایستادم و در زدم. صدای هدایت را شنیدم که گفت به‌به خانلرخان، بفرمایید. از پشت در ورودی دیدمت، بیا تو. وارد شدم. روی مبل کهنه‌ای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابه‌اش را لای آن گذاشته بود. پس از تعارف و حال و احوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود. بعد گفت خوب بخوان ببینم چه کرده‌ای. شعر را آهسته و شمرده خواندم. در تمام مدت هیچ حرفی نمی‌زد، به گوشه‌ای خیره شده بود، گاهی سر تکان می‌داد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش درآورد و روشن کرد. حرف نمی‌زد و به سیگارش پاک می‌زد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارک‌الله! کتش را از روی جالباسی برداشت و گفت برویم خاور چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا به وجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم. [استاد می‌گرید...].[۱]

یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب (بدون رجوع به اطلاعات شناسنامه‌ای)

گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستان- گزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعر- گزارشی از فصل‌های کتاب پژوهش

دلیل شهرت

چرا باید این کتاب را خواند

برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند

آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب

سال‌شمار کتاب

خلاصهٔ مفصل‌تر کتاب در حد دو بند

گشت غمناک دل‌و‌جان عقاب
چون از او دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل برگیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره‌ٔ ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند

آغاز زیبای کتاب که به‌نوعی براعت استهلال نیز در آن به کار رفته است، با طرح مسئلهً مهم و حیاتی همچون مرگ همراه است. عقاب از این مسئله غمناک شده و می‌خواهد پرده از این راز سربه‌مهر بردارد و چاره‌ای برایش بیابد. آغاز زیبای این شعر به‌نوعی با مقدمه غم‌انگیز رستم و سهراب فردوسی ارتباط دارد؛ مسئله مهمی مانند مرگ در هر دو مقدمه در نهایت ایجاز و زیبایی به کار رفته است. فردوسی نیز در عین تن‌دادن به بازی شوم سرنوشت با زبانی شاعرانه می‌پرسد:.[۲]

اگر مرگ داد است بیداد چیست
ز داد این همه بانگ‌وفریاد چیست؟
همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز

آنچه عقاب دربار‌ه‌اش می‌اندیشد، سرگذشت همه موجودات زنده از جمله آدمیان است، موضوعی که نمی‌توان از آن فارغ بود؛ اما شاعر این سؤال ابدی را چنین ساده و آسان‌یاب طرح کرده است.
عقاب در پی این اندیشه در آسمان به پرواز درمی‌آید. نوصیف پرواز او و واکنش دیگر موجودات در برابر وی، تصویری زنده و پویا است، سرشار از حرکت و شتاب و گریز و اضطراب:

صبحگاهی ز پی چارهً کار
گشت بر باد سبک سیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پرولوله گشت
وان شبان، بیم‌زده، دل‌نگران
شد پی برهً نوزاد دوان
کبک در دامن خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نظر کرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت

اینک در برابر عقاب بلندپرواز، از زاغ زشت و بداندام سخن می‌رود. این ابیات و لحن سخن نمایانگر زندگی حقارت‌آمیز اوست:

سنگ‌ها از کف طفلان خورده
جان ز صدگونه بلا دربرده
سال‌ها زیسته افزون ز شمار
شکم آگنده ز گند و مردار

در ادامه عقاب برای پاسخ مشکل خود از زاغ کمک می‌گیرد. پاسخ زاغ به عقاب از روی منش و فطرت پست او است. وی در ظاهر تملق و چاپلوسی می‌کند؛ ولی در دلش چیز دیگری است. رفتار زاغ نمایانگر احوال تمام موجودات کم‌توان است که در برابر قوی‌دستان جز توسل به چاره‌گری و مدارا راهی پیش روی خود نمی‌بینند.

گفت: ما بندهٔ درگاه توایم
تا که هستیم هواخواه توایم
بنده آماده بود فرمان چیست؟
جان به راه تو سپارم، جان چیست؟
دل چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آید که ز جان یاد کنم
این‌همه گفت ولی با دل خویش
گفت‌وگویی دگر آورد به پیش
کاین ستمگار قوی‌پنجه کنون
از نیازست چنین زار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود...

اینک عقاب با افسردگی خاطر سخن می‌گوید. وی وقتی از قدرت پرواز خویش یاد می‌کند، آهنگ کلامش توان دیگری دارد و وقتی به گذشت زمان و مرگ چاره‌ناپذیر می‌اندیشد لحنش آرام و سنگین می‌شود. در پایان نیز راز درازی عمر زاغ را جویا می‌شود. از این پس زاغ مجال ظهور و بروز شخصیت می‌یابد و با لحنی حق‌به‌جانب سبب کوتاهی عمر عقاب‌ها را از زبان پدر خود بیان می‌کند. حسن‌توجیه وی و فصاحت و قدرت بیانی که شاعر در این زمینه به او بخشیده چشمگیر است.

زاغ گفت ار تو در این تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سیصدواند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که برچرخ اثیر
بادها راست فراوان تأثیر
بادها کز زبر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک شوی بالاتر
باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ بود، پیک هلاک
ما از آن سال بسی یافته‌ایم
کز بلندی رخ برتافته‌ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردارخوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست
چاره ی رنج تو زان آسان ست

سرانجام زاغ با آهنگی مفاخره‌آمیز عقاب را به سفرهٔ گسترده و نعمت‌های بی‌کران خود در خانه‌اش دعوت می‌کند ولی در حقیقت گندزاری را به عقاب می‌نمایاند. قدرت تصویرگری سراینده به حدی است که همانطور که خواسته، طبع آدمی بی‌اختیار از آنچه به تصویر کشیده با نفرت روی برمی‌تابد.

آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد رفته ازان تا ره دور
معدن پشه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل‌وجان
سوزش و کوری دو دیده ازان
آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفرهٔ خود کرد نگاه
گفت: خوانی که چنین الوان است
لایق حضرت این مهمان ست
می‌کنم شکر که درویش نیم
خجل از ماحضر خویش نیم
گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان پند

محل نوشته شدن در کتاب (در صورت مهم بودن این امر)

داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است؟!)

شعر عقاب نخستین بار آبان ۱۳۲۱ در شماره ۷۲ مجله مهر چاپ شد. در بالا و سمت راست شعر نوشته‌ شده بود:« به دوستم صادق هدایت.» و در سمت چپ شعر این جمله از خواص‌الحیوان آورده‌ شده بود:« گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز گذرد... عقاب را سال عمر سی بیش نباشد.» سه سال بعد، یعنی در خرداد ۱۳۲۴، عقاب در صفحه ۴۱ شماره‌ٔ ۷ مجلهٔ پیام نو چاپ شد. پیام نو مجله‌ٔ کشوری خارجی، برای نفوذ در روشنفکران است. این مجله ناشر افکار انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی است و از همان ابتدا به‌دلیل موضع دموکراتیک و ترقی‌خواهانه‌‌اش، بسیاری از روشنفکران، مانند هدایت و خانلری را جذب می‌کند. این بار در بالای شعر هیچ عبارتی نوشته نشده بود؛ ولی در پاورقی، این عبارت به‌ چشم می‌خورد: [۳] در سال ۱۳۰۸ داستان دختر سروان اثر پوشکین شاعر بزرگ روس را از روی ترجمهٔ فرانسه به زبان فارسی در آوردم و آن جزو مجموعهٔ افسانه، از طرف کتاب فروشی خاور، در سال بعد چاپ و منتشر شده است. قصهٔ کوتاهی که در آن کتاب از قول یکی از اشخاص داستان نقل شده بود،از همان گاه در ذهن من جای‌گیر شد و چند سال بعد، قطعهً فوق را که بر زمینهٔ همان قصه است، ساختم. بی‌مناسبت نیست اصل قصه که منشأ این قطعه بوده است، در این‌جا نقل شود:« وقتی عقاب از کلاغ پرسید: بگو که تو چگونه سیصد سال عمر می‌کنی حال آنکه عمر من بیش از سی و سه سال نیست. کلاغ جواب داد: سبب این است که تو خون جانوران زنده را می خوری، امّا من به خوردن مردار قانع‌ام. عقاب اندیشید که خوب است من نیز مردارخواری را بیاموزم. پس عقاب و کلاغ هر دو پرواز کردند. مرده‌اسبی به‌راه‌افتاده دیدند؛ فرود آمده برآن نشستند. کلاغ شروع به خوردن و تحسین کرد؛ امّا عقاب یکی دوبار بر آن منقار زد و به کلاغ گفت: نه برادر، خون تازه خوردن از سیصد سال مردارخواری بهتر است.»[۴] همان طور که اشاره شد، مجلهٔ پیام نو ناشر افکار انجمن روابط ایران و شوروی است و طبیعی است که خانلری به تأثیرپذیری از پوشکین اشاره کند. حذف آن دو عبارت از بالای شعر نیز ممکن است به صلاح‌دید مجله و رضایت خانلری صورت گرفته باشد؛ زیرا در پیام نو رسم نبوده که شعری به کسی از ایرانان تقدیم شود. عقاب بار دریگر در سال ۱۳۴۳ با صورت نخستینش، یعنی عبارت تقدیمی و جمله خواص‌الحیوان، در مجموعهٔ ماه در مرداب خانلری منتشر می‌شود.[۵]

سبک کتاب

عقاب خانلری در قالب مثنوی که بیشتر مختص داستان‌ها و منظومه‌های بلند و مناظرات می‌باشد، سروده شده است. این شعر درواقع مناظره‌ای است که بین عقاب و زاغ شکل می‌گیرد و نکتهً اصلی آن ترجیح و مقایسه‌ای است بین زندگی و مرگ باعزت در مقابل زیستن با ذلت و خواری. این شعر در ۸۱ بیت، در بحر رمل مسدس مخبون «فاعلاتن فعلاتن فعلن» سروده شده است.

پیشینهٔ کتاب

پیرنگ

شخصیت‌پردازی

ویژگی‌های مهم کتاب

گزارشی از فروش کتاب

گزارشی از ترجمه به زبان‌های دیگر

اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریان‌سازی‌های کتاب

نشست‌های خبرساز دربارهٔ کتاب

اظهارنظرها

نقدهای مثبت

نقدهای منفی

اظهارنظر اهالی ادبیات و روشنفکران

نظرات داوری در مراسم‌های گوناگون

اظهارنظر دیگر شخصیت‌ها

نظر خود نویسنده دربارهٔ کتاب

تأثیرپذیرفته از

نظیر چنین مضمونی را عنصری، شاعر قرن پنجم هجری، نیز در مناظرهً زاغ سیاه و باز سپید پرورانده است. همچنین ابوطیب مصعبی، شاعر قرن چهارم، هم این پرسش را به شعر درآورده است:

چرا عمر طاووس و دراج کوته؟
چرا مار و کزکس زید در درازی
صدواندساله یکی مرد غرچه!
چرا شصت‌وسه زیست آن مرد تازی؟

البته تکرار مضمون پیشینیان به شرط آنکه به‌گونه‌ای هنرمندانه‌تر و زیباتر صورت بگیرد، از ارزش کار هنرمند نمی‌کاهد..[۶]

تأثیرگذاشته بر

گزارشی از اقتباس‌های هنری انجام‌گرفته از کتاب

فهرست امکان نام‌گذاری‌شده از روی نام کتاب

جمله‌های ماندگار کتاب

جوایز کتاب

مشخصات کتاب‌شناختی

تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کرده‌اند

طراحی جلد و تصویرسازی

منبع‌شناسی (پایان‌نامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)

نوا، نما و نگاه

تصویر از صفحات کتاب

صدای نویسنده

تصویرهای ساخته‌شده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)

طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب

جستارهای وابسته

پانویس

منابع

پیوند به بیرون