بحث کاربر:ذرّه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
ذرّه (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
ذرّه (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۶۸: خط ۶۸:
===بازگشت به وطن===
===بازگشت به وطن===
سال ۱۳۴۳ به لندن آمده بود تا دانشجویان را تشویق به بازگشت کند. من و چند دانشجوی دیگر با پرخاش به او گفتیم در ایران آزادی وجود ندارد و اگر بازگردیم زندانی می‌شویم. همین‌طور هم شد هنوز پایان‌نامه‌ام به اتمام نرسیده بود که به دلیل اتمام بورس دولتی چهارساله مجبور به بازگشت شدم در فرودگاه توسط ساواک دستگیر شدم و بعد از آزادی هیچ‌کجا برای کار من را نمی‌پذیرفتند به یاد خانلری افتادم پیش ایشان رفتم و کاری به من پیشنهاد داد. در آن روزها تازه گروه زبان‌شناسی و زبان‌های باستانی افتتاح شد مشکل را با دکتر مقدم درمیان گذاشتم به عنوان دانشجوی دکتری قبولم کرد و به صورت حق‌التدریسی مشغول به کار شدم. باز دوباره به خانلری رسیدم او استاد مشاور من شد. و این باعث افتخار هر دانشجویی در آن زمان بود <ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = باطنی| نام = محمدرضا| عنوان =خاطراتی از خانلری | ژورنال = بخارا | مکان = | دوره = ۱۵| شماره = ۹۴ | سال = مرداد – شهریور ۱۳۹۲ | صفحه = ۱۸۲-۱۸۴| تاریخ بازبینی = ۱۸ تیر ۱۳۹۸}}</ref><ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۷|ک= پژوهشگران معاصر ایران|ص=}}</ref>.
سال ۱۳۴۳ به لندن آمده بود تا دانشجویان را تشویق به بازگشت کند. من و چند دانشجوی دیگر با پرخاش به او گفتیم در ایران آزادی وجود ندارد و اگر بازگردیم زندانی می‌شویم. همین‌طور هم شد هنوز پایان‌نامه‌ام به اتمام نرسیده بود که به دلیل اتمام بورس دولتی چهارساله مجبور به بازگشت شدم در فرودگاه توسط ساواک دستگیر شدم و بعد از آزادی هیچ‌کجا برای کار من را نمی‌پذیرفتند به یاد خانلری افتادم پیش ایشان رفتم و کاری به من پیشنهاد داد. در آن روزها تازه گروه زبان‌شناسی و زبان‌های باستانی افتتاح شد مشکل را با دکتر مقدم درمیان گذاشتم به عنوان دانشجوی دکتری قبولم کرد و به صورت حق‌التدریسی مشغول به کار شدم. باز دوباره به خانلری رسیدم او استاد مشاور من شد. و این باعث افتخار هر دانشجویی در آن زمان بود <ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = باطنی| نام = محمدرضا| عنوان =خاطراتی از خانلری | ژورنال = بخارا | مکان = | دوره = ۱۵| شماره = ۹۴ | سال = مرداد – شهریور ۱۳۹۲ | صفحه = ۱۸۲-۱۸۴| تاریخ بازبینی = ۱۸ تیر ۱۳۹۸}}</ref><ref>{{پک|اتحاد|۱۳۸۷|ک= پژوهشگران معاصر ایران|ص=}}</ref>.
===بای===
===بایگانی شود===
یادم هست که سالهای آخر پیش از انقلاب که رفتار حاکمان وقت،‌ دیگر جنون‌آمیز شده بود، دستور به ادارات دولتی رسیده بود که پرداخت حقوق را مشروط به دانستن و از برخواندن سرود شاهنشاهی کرده بودند، با وجود فشار و اختناق، همه آشکارا می‌خندیدم و منتظر رؤیت بخشنامه بودیم، می‌دانستیم به همه‌جا رفته ولی به ما ابلاغ نشده است از سر کنجکاوی و برای خنده، از مسئول اداری پرسیدم و او بخشنامه را نشانمان داد و دیدیم که دکتر خانلری زیر آن نوشته بود: «بایگانی شود»<ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = صدیقیان| نام = مهین‌دخت| عنوان =  | ژورنال = دنیای سخن | مکان = | دوره = | شماره = ۳۶-۳۷ | سال = | صفحه = | تاریخ بازبینی = ۳ مرداد ۱۳۹۸}}</ref>.  
یادم هست که سالهای آخر پیش از انقلاب که رفتار حاکمان وقت،‌ دیگر جنون‌آمیز شده بود، دستور به ادارات دولتی رسیده بود که پرداخت حقوق را مشروط به دانستن و از برخواندن سرود شاهنشاهی کرده بودند، با وجود فشار و اختناق، همه آشکارا می‌خندیدم و منتظر رؤیت بخشنامه بودیم، می‌دانستیم به همه‌جا رفته ولی به ما ابلاغ نشده است از سر کنجکاوی و برای خنده، از مسئول اداری پرسیدم و او بخشنامه را نشانمان داد و دیدیم که دکتر خانلری زیر آن نوشته بود: «بایگانی شود»<ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = صدیقیان| نام = مهین‌دخت| عنوان =  | ژورنال = دنیای سخن | مکان = | دوره = | شماره = ۳۶-۳۷ | سال = | صفحه = | تاریخ بازبینی = ۳ مرداد ۱۳۹۸}}</ref>.
 
===زندان===
===زندان===
وقتی در زندان بودم در یکی از روزنامه‌های اسلامی فهرستی از اسامی رجال دورهٔ‌ طاغوت چاپ کرده بودند زیر عنوان «غارتگران اموال ملی» اسم من هم در آن میان بود. این دو سه صفحه را نوشتم تا خود و دیگران بدانیم که من چقدر از اموال ملی را غارت کرده‌ام. پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگی را قطع کردند و حساب‌های بانک را بستند و حق معامله را سلب کردند و از پس‌انداز باب حقوق دورهٔ‌ سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصد هزار تومان مطالبه کردند و چون دیدند که چیزی ندارم پانصد هزار تومان گرفتند و بقیه را بخشیدند و مفاصا حساب دادند که دادستانی انقلاب محدودیتها را رفع کند. نامه مفاصا را به دادستانی دادم به امید این که بقیهٔ پس‌اندازم را آزاد کنند تا چندی آب و نان بخورم اما معلوم شد که دادستان اسلام گوشش به این چیزها بدهکار نیست و حکم شورای انقلاب را هم نمی‌خواند<ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = | نام = | عنوان =از دفتر خاطرات دکتر پرویز ناتل خانلری (تنگدستی) | ژورنال = ایران‌شناسی | مکان = | دوره = | شماره = ۱۸ | سال = تابستان ۱۳۷۲| صفحه = ۲۹۸-۳۰۶| تاریخ بازبینی = ۱۸ تیر ۱۳۹۸}}</ref>.
وقتی در زندان بودم در یکی از روزنامه‌های اسلامی فهرستی از اسامی رجال دورهٔ‌ طاغوت چاپ کرده بودند زیر عنوان «غارتگران اموال ملی» اسم من هم در آن میان بود. این دو سه صفحه را نوشتم تا خود و دیگران بدانیم که من چقدر از اموال ملی را غارت کرده‌ام. پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگی را قطع کردند و حساب‌های بانک را بستند و حق معامله را سلب کردند و از پس‌انداز باب حقوق دورهٔ‌ سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصد هزار تومان مطالبه کردند و چون دیدند که چیزی ندارم پانصد هزار تومان گرفتند و بقیه را بخشیدند و مفاصا حساب دادند که دادستانی انقلاب محدودیتها را رفع کند. نامه مفاصا را به دادستانی دادم به امید این که بقیهٔ پس‌اندازم را آزاد کنند تا چندی آب و نان بخورم اما معلوم شد که دادستان اسلام گوشش به این چیزها بدهکار نیست و حکم شورای انقلاب را هم نمی‌خواند<ref>{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = | نام = | عنوان =از دفتر خاطرات دکتر پرویز ناتل خانلری (تنگدستی) | ژورنال = ایران‌شناسی | مکان = | دوره = | شماره = ۱۸ | سال = تابستان ۱۳۷۲| صفحه = ۲۹۸-۳۰۶| تاریخ بازبینی = ۱۸ تیر ۱۳۹۸}}</ref>.

نسخهٔ ‏۱۵ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۴

پرویز ناتل خانلری

سرنوشتم از آغاز فقر و تنگدستی بود [۱]
زمینهٔ کاری ترجمه، نقد ادبی، شعر، تصحیح انتقادی متون، دستور زبان فارسی
زادروز اسفند ۱۲۹۲
تهران
پدر و مادر میرزا ابوالحسن خان
مرگ اوّل شهریور ۱۳۶۹
تهران
علت مرگ سرطان
جایگاه خاکسپاری بهشت زهرا
بنیانگذار بنیاد فرهنگ ایران، انتشار مجلۀ سخن
پیشه استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران
مدیر مجله سخن
مدیر مؤسسه بنیاد فرهنگ ایران
دبیر کلّ ‌فرهنگستان ادب و هنر ایران
دبیر کل سازمان پیکار با بی‌سوادی
رئیس پژوهشکده فرهنگ ایران
سناتور مازندران
وزیر فرهنگ
تخلص پژوهنده،‌ پ.ن.خ
همسر(ها) زهرا خانلری (کیا)
فرزندان ترانه و آرمان

پرویز ناتل خانلری شاعر، محقق، معلم، مدیر و بزرگترین عامل تحوّل و توسعه و نشر فرهنگ ایران بود.

* * * * *

خانلری نخستین دانشمند ایرانی است که سنجش خود را به پژوهش گذاشت تا دریابد که وزن شعر و عروض سنتی از روزگار نگارش ترجمان البلاغهٔ‌ رادویانی تا فرصتی که بحورالالحان فرصت شیرازی قلمی شد چه تحولاتی یافته است و چه نکته‌های برجسته‌ای از آن به دست آمدنی بوده است[۲].

داستانک

داستانک‌های انتشار

لیست ۳۵ نفره

شعری از فرد لهستانی را به زهرا داده بودم ترجمه کند که انتقاد طنزآمیزی از فجایع و سختگیریهایی که در آن کشور به نام سوسیالیسم اجرا می‌شد که البته بی‌شباهت به وضع خودمان نبود چند روز بعد تدّین افسر وزارت اطلاعات تلفن کرد و نباید مطالب سیاسی را در مجله سخن درج کنید. چندی بعد شعری در رثای دکتر مصدق چاپ کردم که در آن دوران فوت کرده بود بعد از آن تصمیم گرفتند بدون بررسی اجازه چاپ به سخن ندهند. و لیست ۳۵ نفره از افرادی را دادند که ممنوع القلم هستند و نباید از آنها چیزی چاپ شود. از محمدرضا باطنی مطلبی را چاپ کردم که مجله توقیف شد من گفته بودم اسم وی را به صورت «م ر ب»‌ درج شود که آنها فهمیدند و مجله توقیف شد و مجبور شدیم چند صفحه از مجله را ببریم تا اجازه چاپ دهند[۲].

سناتوری و وزارت

در آمریکا بودم یک روز فرمانی از طرف شاه آوردند که سناتور بشوم ناچار چون این را نمی‌شد قبول نکرد،‌ پذیرفتم و برای بار دوم هم سناتور انتصابی مازندران شدم که تا انقلاب ادامه داشت،‌ خلاصه این‌که با همهٔ‌ تأکیدی که می‌کردم که من فرصت این کارها را ندارم باز برای من کار می‌تراشیدند[۳][۲].

تهنیت

وقتی خبر معاونت وزارت او منتشر شد موجب بهت روشنفکران و کسانی شد که اوضاع سیاسی و اجتماعی را خلاف مصلحت واقعی ایران می‌دانستند. خانلری در مقاله‌ای که در سخن با نام «به دوستان جوانم»‌ داشت نوشت:‌ «تهنیتی که به من می‌گویید تهمتی بر من است، تهمت آنکه این شغل را از معلمی برتر شمرده و آن را برای خود شأن و مقامی دانسته‌ام ...»[۴].

انتقاد

دوستی از ادبیان روزی نصیحتی به من کرد و گفت:‌از عاقب کار اندیشه کن گفتم چاره چیست گفت: اگر شعری سست و بی‌معنی شنیدی در فکر آن نباش که شعر چگونه است بلکه شاعر را در نظر بیاور که صاحب مقام و نفوذ است حقیقت‌طلبی را کنار بگذار[۵].

سانسورچی

پهلبد به من گفت ۷۰۰ کتاب چاپ شده منتظر انتشارست و مدیریت آن را تصمیم گرفتند که به فرهنگستان بدهند که صلاحیت دارد ضمناً گفت طرح را ساواک ابتکار کرده است دریافتم که به این تدبیر می‌خواهند مسؤولیت سانسورها کتابها را بر عهدهٔ من بگذارند تا از یک طرف هر کتابی را که من اجازه بدهم، ساواک دستاویز کند و اطلاعیه‌ای بسازد و از طرف دیگر اگر اجازهٔ‌ انتشار کتابی طول بکشد همه از چشم من خواهند دید و مرا سانسورچی لقب خواهند داد[۲].

استعفا

بارها از سوی ساواک چه در زمان وزارت و چه قبل از آن در فشار بود چنان که در زمان وزارت سه بار استعفا داد اما پذیرفته نشد. در این باره می‌نویسد: «به قدری از کارشکنی و دشمنی‌های ساواک به تنگ آمده بودم که دیگر نمی‌توانستم کار کنم، روزی نبود که اطلاعیه‌ای از ساواک نرسد و تهمت‌هایی نسبت به من در آن نباشد»[۳].

دست‌مزد

دست‌مزد کمی برای خود و دیگران در بنیاد فرهنگ درنظر گرفته بودم، این امر دو علت داشت:‌ می ترسیدم دستمزدها زیاد باشد درهای توصیه و توقع دستگاه‌های مختلف باز شود و اشخاص مختلفی را که صلاحیت ندارند به من تحمیل کنند. چنان که دو سه نفر را فرح توصیه کرد ولی زمانی که متوجه شدند در این کار آش و پلویی وجود ندارد منصرف شدند. مشکل بزرگ این بود که هر تازه‌واردی که می‌آمد باید مدتها وقت صرف می‌شد تا با اسلوب کار آشنا شود و وقتی می‌رفت باید شخص دیگری را می‌آوردیم[۶].

بازگشت به وطن

سال ۱۳۴۳ به لندن آمده بود تا دانشجویان را تشویق به بازگشت کند. من و چند دانشجوی دیگر با پرخاش به او گفتیم در ایران آزادی وجود ندارد و اگر بازگردیم زندانی می‌شویم. همین‌طور هم شد هنوز پایان‌نامه‌ام به اتمام نرسیده بود که به دلیل اتمام بورس دولتی چهارساله مجبور به بازگشت شدم در فرودگاه توسط ساواک دستگیر شدم و بعد از آزادی هیچ‌کجا برای کار من را نمی‌پذیرفتند به یاد خانلری افتادم پیش ایشان رفتم و کاری به من پیشنهاد داد. در آن روزها تازه گروه زبان‌شناسی و زبان‌های باستانی افتتاح شد مشکل را با دکتر مقدم درمیان گذاشتم به عنوان دانشجوی دکتری قبولم کرد و به صورت حق‌التدریسی مشغول به کار شدم. باز دوباره به خانلری رسیدم او استاد مشاور من شد. و این باعث افتخار هر دانشجویی در آن زمان بود [۷][۸].

بایگانی شود

یادم هست که سالهای آخر پیش از انقلاب که رفتار حاکمان وقت،‌ دیگر جنون‌آمیز شده بود، دستور به ادارات دولتی رسیده بود که پرداخت حقوق را مشروط به دانستن و از برخواندن سرود شاهنشاهی کرده بودند، با وجود فشار و اختناق، همه آشکارا می‌خندیدم و منتظر رؤیت بخشنامه بودیم، می‌دانستیم به همه‌جا رفته ولی به ما ابلاغ نشده است از سر کنجکاوی و برای خنده، از مسئول اداری پرسیدم و او بخشنامه را نشانمان داد و دیدیم که دکتر خانلری زیر آن نوشته بود: «بایگانی شود»[۹].

زندان

وقتی در زندان بودم در یکی از روزنامه‌های اسلامی فهرستی از اسامی رجال دورهٔ‌ طاغوت چاپ کرده بودند زیر عنوان «غارتگران اموال ملی» اسم من هم در آن میان بود. این دو سه صفحه را نوشتم تا خود و دیگران بدانیم که من چقدر از اموال ملی را غارت کرده‌ام. پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگی را قطع کردند و حساب‌های بانک را بستند و حق معامله را سلب کردند و از پس‌انداز باب حقوق دورهٔ‌ سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصد هزار تومان مطالبه کردند و چون دیدند که چیزی ندارم پانصد هزار تومان گرفتند و بقیه را بخشیدند و مفاصا حساب دادند که دادستانی انقلاب محدودیتها را رفع کند. نامه مفاصا را به دادستانی دادم به امید این که بقیهٔ پس‌اندازم را آزاد کنند تا چندی آب و نان بخورم اما معلوم شد که دادستان اسلام گوشش به این چیزها بدهکار نیست و حکم شورای انقلاب را هم نمی‌خواند[۱۰].

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

۱۲۹۲: متولد ۲۹اسفند در تهران،‌ پدر و مادر وی هردو مازندرانی بودند. پدرش اعتصام‌الملک فرزند خانلرخان اعتصام‌الممالک که سفرنامهٔ وی به طبع رسیده است،‌ و مادرش ملیحه کاردار.
۱۳۰۰ تا ۱۳۰۹:‌ تحصیل نزد پدر و به طور پراکنده در مدرسهٔ‌ سن لوئی و مدرسهٔ‌ آمریکائی،‌ به پایان رساندن اول متوسطه،‌ ادامهٔ‌ تحصیل در رشته ادبی به تشویق فروزانفر.
۱۳۰۹: مرگ پدر، چاپ نخستین نوشته از وی در روزنامهٔ‌ اقدام مرحوم خلیلی، دوستی با خالقی و سرودن شعر برای کنسرتهای وی،‌ آغاز دوستی و ارتباط با نیما یوشیج.
۱۳۱۰: آغاز تحصیل در دانشسرای عالی.
۱۳۱۳: تشکیل شدن گروه ربعه: هدایت، علوی، فرزاد،‌ مینوی.
۱۳۱۴:‌فارغ‌التحصیل لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه تهران.
۱۳۱۵: رفتن به سربازی و پذیرفتن شغل دبیری ادبیات در رشت.
۱۳۱۸: سرودن شعر عقاب که به صادق هدایت تقدیم کرد.
۱۳۲۰: ازدواج با همکلاسیش دردورهٔ دکتری ادبیات فارسی زهرا کیا و آغاز تدریس در دانشگاه که تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت.
۱۳۲۲: گذراندن رسالهٔ‌ دکتری ادبیات فارسی به راهنمایی ملک الشعراء بهار و نظارت بدیع الزمان فروزانفر و محمد تدیّن، موضوع پایان‌نامه: «تحقیق انتقادی در عروض فارسی».
۱۳۲۲: انتشار مجلهٔ سخن با همکاری دکتر ذبیح‌الله صفا (دورهٔ‌ اوّل) و سپس مستقلاً و جمعاً بیست و شش دوره نشر شد.
۱۳۲۵: عضویت در نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران، کفیل دبیرخانه دانشگاه تهران، رپیس ادارهٔ‌ انتشارات و روابط فرهنگی دانشگاه تهران، خدمت در ادارهٔ تعلیمات عالیهٔ وزارت فرهنگ.
۱۳۲۷ تا ۱۳۳۰:‌ سفر به فرانسه جهت مطالعه در فونتیک و زبان شناسی، تحقیق در موسسهٔ‌ «انستیتو دو فونتیک» وابسته به دانشگاه سوربن.
۱۳۳۰: انتشار مجدد مجله سخن،‌ تأسیس کرسی «تاریخ زبان فارسی»‌ در دانشکدهٔ‌ ادبیات دانشگاه تهران.
۱۳۳۲: استاد سخنران «فرهنگ و هنر ایران»‌ در دانشگاه سن ژوزف بیروت.
۱۳۳۴: معاون وزارت کشور.
۱۳۳۶: سفر به آمریکا به دعوت وزارت فرهنگ آن کشور به مدت سه ماه.
۱۳۳۶: سناتور انتصابی مازندران.
۱۳۳۷: تأسیس انتشارات سخن که تا سال ۱۳۴۰ ادامه یافت و جمعاً حدود ۳۶۰ عنوان کتاب منتشرکرد.
۱۳۴۱: تصدی وزارت فرهنگ (یک سال) در دولت اعلم،‌ایجاد سپاه دانش،‌ تأسیس مجلهٔ‌ سخن علمی (دانش و فن) که هشت دوره منتشر شد.
۱۳۴۴: تأسیس «بنیاد فرهنگ ایران»‌ و تصدی دبیر کلی و مدیر عاملی آن تا بهمن ۱۳۵۷ و انتشار نزدیک به ۳۵ کتاب در مجموعه‌های مختلف.
۱۳۴۶: مدیر عامل سازمان پیکار با بی‌سوادی تا سال ۱۳۴۹.
۱۳۵۰: دکترای افتخاری دانشگاه دولتی «لنین» از شوروی.
۱۳۵۱: عضویت و ریاست «فرهنگستان ادب و هنر ایران»،‌ تأسیس «پژوهشکدهٔ‌ فرهنگ ایران».
۱۳۵۷: برکناری از همه مشاغل رسمی و آغاز دوران خانه‌نشینی.
۱۳۵۸: توقیف و زندان (به مدت یکصد روز از ۲۰ فروردین) که با پادرمیانی مرتضی مطهری از زندان آزاد شد.
۱۳۶۹: درگذشت در هفتاد و هفت سالگی اوّل شهریور.

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

پرویز ناتـل خانلری در اسفند ۱۲۹۲ شمسی تهران متولد شد. پدر و مادرش مازندرانی بودند. خانوادهٔ‌ پدری خیلی زودتر از مازندران (بابل یا بارفروش) کوچ کرند. هم خانوادهٔ‌ پدر و هم مادر در حکومت قاجار شغل دیوانی داشتند. جدش ابتدا عنوان خانلرخان و بعد لقب «اعتصام الممالک»‌ (۱۲۸۸-۱۳۴۹ ق) گرفت. او تا آخر عمر مشاغلی در وزارت خارجه داشت و مدیر کل ادارهٔ انگلیس وزارت خارجه بود. مأموریت‌هایی هم از طرف ناصرالدین شاه به او می‌دادند از جمله رسیدگی به اختلافات حکام و والی و غیره. پدرش میرزا ابوالحسن خان در اوایل جوانی پدرش را از دست داد و وارد خدمت اداری شد،‌البته در مقامی پایین‌تر از پدرش. ده سال مأموریت‌های سیاسی در خارج ایران داشت:‌ در تفلیس و سن پطرزبورگ نایب سفارت ایران بود. بعد از برگشتن از مأموریت، که مقارن دعوای مشروطیت بود، مدتی مجبور شد در رشت بماند چون در اثر انقلاب راه تهران باز نبود، در همان سال پیروزی مشروطیت به تهران آمد. در همان سال ازدواج کرد. مادر خانلری سلیمه کاردار مازندرانی بود از اهالی نورآباد مازندران بود. مادر خانلری دختر خالهٔ نیما بود و در آبان ۱۳۴۹ درگذشت. اخوان ثالث یک سه رباعی در رثای مادر خانلری و ستایش خانلری با عنوان «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» دارد[۲].
پدر خانلری که با تعلیم و تربیت اروپایی آشنایی داشت و با زبان فرانسه، روسیه و انگلیسی آشنایی داشت پسرش را به مدرسه نگذاشت و خود به کمک معلمان سرخانه تعلیم فرزند را شروع کرد. بعد از مرگ پدر مادرش او را به مدرسه سن لوئی می‌فرستد. در سال ۱۳۰۰ در واقع تحصیلات مدرسه‌ای وی شروع شد. [۱۱] درسهای سه سالهٔ اول دبیرستان را به طور متفراقه ادامه داد و به توصیه فروزانفر در سال ۱۳۰۹ وارد رشته ادبی دارالفنون شد و در سال اول اولین مقالهٔ خود را به پایمردی عبرالرحمن فرامرزی در روزنامهٔ‌ اقدام به چاپ رسانید. ناتل نام قدیم شهری است در مازندران که یاقوت حموی از آبادی و رونق آن سخن گفته است میان بابل و بابلسر قرار دارد. استاد نام خانلری را به مناسبت لقب جدش میرزا احمد مازندرانی معروف به خانلرخان نویسندهٔ‌ سفرنامهٔ‌ میرزا خانلرخان گرفت و به پیشنهاد نیما نام ناتل را بر نام خانوادگی خود افزود. [سخنوران نامی معاصر ایران، برقعی، ج۲، ۱۲۵۴، حاشیه ۱]. نام خانوادگی خانلری از لقب جد او خانلر خان گرفته شده است. کلمه ناتل (نام قدیمی شهری در مازندران) به پیشنهاد نیما یوشیج (پسرخاله مادرش) بر نام خانوادگی او افزوده شد[۲].

شخصیت و اندیشه

زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

محمدعلی جمال‌زاده

پیشوای نوول نویسی فارسی است. وی اصول و قواعد این شیوه را نوشته و آن را به عنوان یکی از مکتب‌های ادبی فارسی اعلام کرد. در بیان افکار و عقاید شخصی داستانی می‌کوشد عین عبارات و الفاظ را ثبت کند،‌کاری که تا حدّی قابل توجه مترجم حاجی‌بابا کرده است. این طرز در ادبیات قدیم فارسی وجود نداشته است.

احمد بهمنیار

نمونهٔ کامل معلم بود، مشاغل دیگر را با آن برابر نمی‌کرد. نمونهٔ‌ شرافت و دانش و وظیفه‌شناسی بود. من را با شیوهٔ‌ درست نوشتن را با تفصیل و ذکر دلیل آشنا کرد. [مرگ بهمنیار، سخن،‌دورهٔ‌ ۶، شمارهٔ ۱۰، ۹۳۱]

فاطمه سیاح

خانم بزرگی که در نقد ادبی شاید نظیر او کمتر به خود ببینیم. [خاطرات ادبی، هفتاد سخن، ۳:‌۳۴۷] ====[[علی اکبر دهخدا مرد بسیار بزرگی بود از حیث علم، اما تحصیلات کلاسیک نداشت، خودش استنباط می‌کرد و گاهی استخراج می‌کرد بعضی مواقع درست درمی‌آمد و بعضی هم درست درنمی‌آمد، چون موازین علمی نداشت. [آدینه، شماره ۱۳، ۳۰]

مجتبی مینوی

مردی که در معارف ایرانی و اسلامی استاد مسلم است، با ادبیات و فرهنگ جهان امروز نیز آشنایی تام دارد. انشای او سلیس و فصیح است. [هفتاد سخن، ۲:‌۲۴۰]

نصراللّٰه فلسفی

یکی از نویسندگانی است که بر گردن نثر فارسی امروز حق دارد و از سال‌های پیش ترجمه‌های شیوای او نمونهٔ‌ انشای شیرین و درست و روان بوده و سرمشق بسیاری از نویسندگان جوان‌تر قرار گرفته است. [منتخب فرهنگ فلسفی، سخن، سال ۹، ش ۳، ۲۹۹]

صادق هدایت

در انشاء‌ پیرو همان مکتبی است که جمال‌زاده خود را علمدار آن معرفی کرد. زبان فارسی را وسعت و غنا و تنوّعی بخشیده است. آثار او معدن اصطلاحات و کنایات و امثال و استعارات زنده و زیبایی است که از زبان اکثریت ملت گرفته است. در ساختمان داستان دقت می‌کرد تا قالب مناسبی برای آن درنظر گیرد. سال‌های آخر عمرش مردی دیگر بود، گناه این دگرگونی به گردن خیلی از کسان و چیزهاست.

رسول پرویزی

تند و سرسری می‌نوشت امّا همین بی‌تکلّفی و حتّی بی‌مبالاتی لطفی خاص به نوشتهٔ‌ او می‌داد. دو داستان با عنوان «شلوارهای وصله‌دار» و «لولی سرمست» نمودار وضع اجتماعی و عقاید و آداب و طبقه‌ای از مردم ایران در جنوب این سرزمین است. [مرگ دوست، سخن، سال ۲۶، شماره ۲، ۱۲۴-۱۲۵]

بزرگ علوی

بسیاری از آثار او جنبهٔ‌ رمانتیک دارد و شاید بهترین نوشته‌های آو آنهایی است که در آن احساسات عواطف طبیعی و عادی بشری وصف شده است. او در آثارش واقع‌بین‌تر از دیگر نویسندگان هم زمانش است. از نقطه‌نظر نقد تنها ایرادی که در کارهایش است بر کارهای حزبی و سیاسی او می‌توان گرفت، این داستان‌ها که تحت تأثیر زمانه نوشته شده است چهره خوبی از نویسنده لطیف‌اندیش را دربر ندارد. مانند داستان «نامه‌ها». [خاطرات ادبی ... دربارهٔ نویسندهٔ‌ چشماهیش، هفتاد سخن، ۳: ۳۹۴-۳۹۷]

صادق چوبک

پاکیزگی سیاسی او را از جهت فکری مستقل نگه داشت. [خاطرات ادبی ... دربارهٔ‌ چوبک،‌ ایران‌شناسی، سال ۵، شماره ۲،‌ ۲۵۵-۲۶۷]

ایرج میرزا

ایرج کوشید پس از ادیب الممالک، زبان کهنه و منسوخ شعر را به زبان رایج‌تر و متداول‌تری تبدیل کند و چون طبعی روان داشت و معانی و مضامینی که استفاده می‌کرد درخور فهم عموم بود رواج بیشتری پیدا کرد.

پروین اعتصامی

بزرگترین سخنوری از جنس زن در تاریخ ادبیات ایران است. در اسلوب بیان از همان سبک قدما پیروی کرد. هیچگونه تجدّد و تنوعی از لحاظ معنی و بیان نشان نمی‌دهد امّا در قطعاتی که موضوع آنها انتقاد وضع اجتماعی و اظهار محبّت به طبقات ستمکش است دارای شیوه خاصی است که منحصر به اوست. [شعر فارسی در ادبیات معاصر، هفتاد سخن، ۲:‌۲۷۳]

نیما یوشیج

قطعه «ای شب»‌گذشته از تازگی مضمون،‌متضمن تنوعی در قالب شعری بود. ساز بندهایی شامل دو بیت تشکیل شده است که در هر بند از چهار مصراع که تنها مصراع دوم و چهارم قافیه داشت. این نخستین کوشش برای رهایی از قید قافیه بود. در قطعات «افسانه» و «خانوادهٔ سرباز» از وزن‌های نادر و کم استعمال شعر عروضی را به کار برد. یعنی وزه‌هایی که در اصطلاح زمانه نامطبوع بود. از سال ۱۳۱۹ قالب شعرش صورت دیگر پذیرفت، شعر فارسی تا آن زمان از قیود تساوی مصراع‌ها بهره می‌برد آنها را درهم شکست. و به همین ترتیب قید قافیه یکسان یا مرتب بودن قافیه را برداشت. و اندک اندک به شعر آزاد امروز انجامید. [جدال مدعی با مدعی، هفتاد سخن، ۱:‌۲۶۳-۲۶۵]

گلچین گیلانی

تفاوت دکتر مجدالدین میر فخرایی با نیما در این بود که در سراسر شعرش تناسب ارکان عروضی را مراعات کر و به هیچ بهانه از آن منحرف نشد. قطعهٔ «باران»‌ او رواج بسیار یافت.

فروغ فرخزاد

مقداری از اشعار او واقعاً خوب هستند. او برای اولین‌بار در زبان فارسی احساسات عاشقانه زن را به میان آورد. پیش از این شاعران زن بودند امّا با خواندن دیوان آنها هیچ نمی‌توانستید متوجه شوید آن را یک زن نوشته است. [هنر و ادبیات امروز، ۹۶-۹۷]

سهراب سپهری

اشعارش را کامل نمی‌بینم، البتّه داری معانی، مضامین و عبارات لطیف هست. ناقص ازین وجه است که چیزی نیست که بشود آن را به خاطر سپرد و نقل کرد. [هنر و ادبیات امروز، ۹۷-۹۸]

مسعود فرزاد

بیشتر اشعارش در همان قالب غزل است. تکرار و تقلید و اقتباس کمتر دارد. عواطفی که بیشتر شاعر را تحت تأثیر قرار می‌دهد بیشتر غم تنهایی است. [بزم درد، سخن، سال ۴، شماره ۱۱، ۹۰۸]

مهدی حمیدی شیرازی

ارزش مقام او در شاعری قابل انکار نیست. [ده فرمان، سخن، س ۱۶، ش ۱۲، ۲۰۹]

فریدون تولّلی

شیوهٔ او به آوردن اوصاف بدیع مخصوص و ممتاز است. او از منبع بی‌کران ترکیب الفاظ برای وسیع‌تر کردن میدان بیانی استفاده کرد. [پست و بلند شعر نو، هفتاد سخن، ۱:‌۲۰۶]

سیاوش کسرایی

در منظومهٔ‌ «آرش کمانگیر» به خلاف بیشتر آثارش که از مرگ و نومیدی حکایت می‌کند این‌جا شور و شوق و تکاپوی زندگی و کوشش برای سرافرازی، محرّک اوست. [آرش کمانگیر، سخن، سال ۱۰، شماره ۵، ۵۶۳-۶۶۴]

نادر نادرپور

شاعر غزل‌سرا و بیان کنندهٔ‌ عواطف و احساسات شخصی است. عشق او عشق عرفانی است و جنبهٔ عرفانی ندارد و تمثیل و کنایه از آرزوهای دیگر نیست. آنچه این هنرمند را امتیاز می‌بخشد، تصویرهای ذهنی، یعنی استعارات و تشبیهاتی است که برای بیان معانی خود می‌جوید. این استعارات همه تازه و بدیع است و به بهترین وجه معنی مقصود او را جلوه می‌دهد. [شعر انگور، سخن، سال ۸، شماره ۱۱-۱۲، ۱۱۴۷-۱۱۴۸]

هوشنگ ابتهاج

او صاحب قریحه‌ای لطیف و مایه‌ای کافی از ادبیات فارسی است. کاش شاعر دنبال نوسازی افراطی در قطعه «شبگیر» نمی‌رفت و مضمون با این زیبایی را در عبارتی متناسب با آن بیان می‌کرد. [شبگیر، سخن، سال ۴، شماره ۱۱، ۸-۹]

م. سرشک

دو مجموعه «شبخوانی» و «زمزمه‌ها» قطعات بسیار زیبا و دلکشی در آن می‌توان پیدا کرد. پیوسته در وزن و شیوهٔ‌ مثنوی جلال‌الدین محمد است با بیانی فصیح و دلپذیر. [ادبیات فارسی در خراسان، سخن، سال ۱۵، شماره ۹، ۹۵۷]

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

ارزیابی خانلری دربارهٔ‌ شعرهای خود

در ابتدای کار تحت تأثیر جریان ادبی و ذوقی زمانه به پیروی شیوه‌ای که مقبول زمانه بود از سبک قدما منحرف نشد گرچه متضمن مطالبی تازه بود قصیده «فردوسی» و «ناگفته‌ها» از کوشش‌های آن دوره است. این شیوه شاعری او را خرسند نمی‌کرد زیرا بارها به تجربه دیده‌ بود که این قصاید دردی را دوا نمی‌کرد. تنها کسی که در این زمان به او دسترسی داشت و از نظریات او استفاده کرد نیما بود که با صدای بلند دم از انقلاب ادبی می‌زد. خانلری تحت تأثیر دو جریان بود: توجه به الفاظ و ساختمان شعر که نتیجهٔ‌ مطالعات و استغراق در ادبیات قدیم بود و از جانب دیگر آشنایی با نمونه‌های اشعار مشهور جهان کوشید راه تازه‌ای پیش بگیرد که با آثار دیگران متفاوت باشد. چند روشی را در پیش گرفت برای نمونه بیان حالات نفسانی در روبروئی با عوامل مختلف که در زندگی با آن برمی‌خوریم. همکارانش این نوع غزل‌ها را غزل نو می‌خواندند، برای نمونه «نغمهٔ‌ گمشده»‌، «دمی که گذشت»، «مهتاب پائیز». متوجه شد که قالب غزل قیودی را به شعر تحمیل می‌کند که ناگزیر به حکم ضروت وزن و قافیه، صرف نکته‌هایی می‌شود که منظور گوینده نبوده است. بنابراین کوشید که قالبی ساده‌تر و آسان‌تر اختیار کند. ساختمان چهارپاره یکی از آن‌ها بود. امّا دیگر ذوق و همّت شاعری نبود چون به کار تحقیق پرداخت،‌ زیرا به نظرش مهم‌تر و فورّی‌تر می‌آمد. گاهی کوشید مانند قطعه «بت پرست» که کوتاهی و بلندی مصراع‌ها آن مختلف است برای بیان کمال تأثر به کار برد. گاهی به اقتضای معنی و مضمون ایجاب می‌کرد که قالب خاصّی به وجود بیاید مانند قطعه «ماه در مرداب»‌. درباهٔ‌ شعر خود چیزی نمی‌تواند بگوید جز اینکه شاعری را بسیار دوست داشت و آرزویش این بود که شعرش بهتر از این باشد. [ماه در مرداب، مقدمه، ۱۲-۱۸]

تفسیر خود از آثارش

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

مهرداد بهار

او واقعاً مثل یک پدر نازنین با همهٔ‌ پژوهندگان رفتار می‌کرد و کسی بود که به من انسانیت و شیوهٔ‌ مدیریت انسانی را آموخت. در محیط کار، چنان آرامشی وجود داشت که، به قول محمد قاضی، مثل خواب بچه‌ها، آرام بود، مطلقاً آرامش بود و زیبایی[۱۲].

سیمین بهبهانی

شخصیتی مرّکب از یک محقق خوب، یک استاد دانشمند، یک نویسندهٔ توانا، یک شاعر خوش قریحه و یک روزنامه‌نگار پایبند به اصول[۱۳].

وراکو بیچکوا

گروهی از نوگرایان ادبی مجلّه سخن به سردبیری خانلری بنیان نهادند که آن را بزرگترین نماینده بخش از طبقه روشنفکران ایرانی به حساب می‌آیند که هدفش آشنایی جهان با فرهنگ ایرانی بود[۱۴].

ترانه خانلری

از ویژگی‌های پدرم علاوه بر نوخواهی، اعتدال بود. در کارهای نوآورانه هیچ‌وقت ریشه را قطع نمی‌کرد و نوعی اخلاق و حرمت را در کارهایش رعایت می‌کرد.

زهرا خانلری (کیا)

شخصیت پرویز با کار مداوم در سراسر عمرش عجین بود و لحظه‌ای از خدمت به فرهنگ کشورش غافل نمی‌ماند. دربارهٔ‌ نوشته دیگران پیوسته قضاوت بی‌طرفانه داشت گرچه ان اظهارنظر بر صاحب نوشته گران می‌آمد. [من و پرویز، قافله‌سالار سخن، خانلری، ۳۴۱-۳۳۹]

رضا سید حسینی

خانلری هیچ‌گاه اهل محافل، جمع‌ها و نشست‌ها –از هر نوع- نبود، بیشتر در کتابخانه‌اش می‌نشست و کار تحقیقی انجام می‌داد. حتّی در محافل سیاسی هم شرکت نمی‌کرد. در هر حال این اخلاق و منش او نه به دلیل سمت وزارت و ریاست بود و نه به تکبّر و غرور او باز می‌گردد،‌خانلری مرد بزرگ تنهایی بود و شاید از این تنهایی لذّت می‌برد. [خانلری تنها بود، روزنامهٔ شرق، شماره ۵۶۰، ۱۷]

پرویز شهریاری

بی‌اندازه مهربان بود و با وجود عظمت درک و دانش خود، فروتن بود، به جوانان اعتماد می‌کرد، به آنها میدان می‌داد. همین خصلت‌های انسانی او بود که توانست گروه بزرگی از جوانان تازه‌کار دیروز را به هنرمندان و دانشمندان امروز تبدیل کند. [پژوهشگران معاصر ایران، ۱۱:‌۱۲۶]

میهن‌دخت صدیقیان

احساساتش را اصلاً بیان نمی‌کرد، هرگز در مورد افراد بد نمی‌گفت. کم حرف بود و هرگز به کسی نمی‌گفت چرا کم کار می‌کند یا دیر می‌آید و زود می‌رود، ولی عکس‌العملی در سردی و مهر داشت که خشنودی یا ناخشنودیش را برملا می‌کرد، بی‌آنکه حرمت کسی را خدشه‌دار کرده باشد.

محمد فضایلی

من خود شاهد بوده‌ام که او با ارباب قدرت روز، چنانکه عادت زمانه بود چرب زبانی نمی‌کرد و تملّق نمی‌گفت، به عکس قدرتمندان بودند که از صدر تا ساقه به او خوشامد می‌گفتند و او را می‌ستودند. [قافله‌سالار سخن، خانلری، ۳۷۹]

محمد قاضی

مترجم ورزیده، خوب و باذوق بود او توانست متن نوشتهٔ‌ فرنگی را خوب درک کند و به زبان شیرین فارسی ترجمه کرد. [پژوهشگران معاصر ایران، ۱۱:‌۷۸-۷۹]

بزرگ علوی

در شعر بیشتر مفتون ریلکه بود. ریلکه می‌کوشید در آثارش در عمق خود غور کند و بی‌پایگی و شکنندگی زندگی خود را در گوشه‌گیری عارفانه، بیان کند و با ایمان به این که ذات خدا همه‌جا متجلی است، شعرهای لطیف و باحالت و آکنده از افکار و تصورات تازه بسراید. [پیش سخن، ۲، سخنواره ۲۵]

فتح‌اللّٰه مجتبایی

به مال و منال دنیا چندان دلبسته نبود و تا آنجا که من می‌دانم، پس از نزدیک به شصت سال کار و کوشش و تصدّی برخی مقامات، از او جز مقدار کتاب و خانه‌ای که ظاهراً حاصل تلاش‌ها و قلم‌زدن‌های اوست چیزی برجای نمانده است.

محمد جعفر محجوب

نثرش جزو نثرهای پسندیده و پاکیزهٔ‌ معاصر فارسی است. از نظر شأن و از نظر پیشبرد فرهنگ ایران در درون کشور، شاید سیصد سالی باشد که کسی به این درجه نرسیده است،‌ نمی‌گویم از او عالمتر نبوده و نیست، شاید بوده،‌ولی خدمتی که ایشان کرد، هیچ‌کس نکرد. [خاکستر هستی، ۱۷-۱۸]

فریدون مشیری

خانلری پاک، صمیمی، ایران‌دوست، ایران‌پرست و آزدایخواه به میدان آمده بود، از نوع کسانی نبود که برای به دست‌آوردن مشاغل مهم هزارکار می‌کردند به همین خاطر وقتی به وزارت آموزش و پرورش رفت، راست و مطمئن خطاب به همکارانش گفت: «آقایان، من یک معلم هستم و به شغل معلمی افتخار می‌کنم، این کار را که قبول کردم مانع از مار من در دانشگاه نخواهد شد، اگر همدلی شما باشد می‌توانیم این کار را پیش ببریم و هرلحظه بدانم کاری انجام نمی‌شود به دانشگاه بازمی‌گردم.[پژوهشگر معاصر ایران، ۱۱: ۱۴۲]

محمد سرور مولایی

وقتی منابع هنگفت نفت در سال ۱۳۵۳ در دولت سرازیر شد متمّم بودجه‌ای برای مؤسسه درنظر بگیرد،‌آن را قبول نکرد گمان کرده بودند که مبلغ کم است دو سه برابر آن را پیشنهاد دادند او گفت ما نیازی نداریم و با برافروختگی که در چهره‌اش نمایان بود به من گفت من دوست دارم که همکارانم در این مؤسسه باشند و حقوق زیاد موجب سفارش برای استخدام می‌شود و نمی‌خواهم این اتفاق بیفتد. [قافله سالار سخن، خانلری، ۴۱۰-۴۱۱]

نادر نادرپور

سخن به اغراق نمی‌گویم، از دورانی که از مرگ سعدی تا روزگار حیات ما را شامل می شود، رقیب و حریفی نداشت. [مکتب سخن و نثر دبیری، سال ۳، ش ۲، ۲۴۷]

صادق هدایت

صادق به فریدون هویدا گفت خوب است به خانلری بگویی به تو درس خصوصی ادبیات فارسی بدهد. معتقد بود که خانلری بهترین فارسی‌نویس و فارسی‌شناس است که داریم. [پژوهشگران معاصر ایران، ۱۱: ۶۱]

محمد جعفر یاحقّی

خانلری معلمی به تمام معنا بود او دانشجویانش را به خوبی می‌شناخت و آنهایی که جوهری داشتند راهنماییشان می‌کرد و راه را برایشان هموار می‌کرد. [ذهن‌ نواندیش، شهروند امروز، شمارهٔ‌ ۶۱، ۱۳۱]

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

جمله‌ای از ایشان

نحوهٔ پوشش

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تأثیرپذیری‌ها

استادان و شاگردان

علت شهرت

فیلم ساخته شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

بررسی چند اثر

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

  1. از دفتر خاطرات دکتر پرویز خانلری (تنگدستی)، مجلۀ ایرانشناسی، ۳۰۶.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ افشار،‌ روبرت رومیر، سخنواره.
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ «سناتوری و وزارت». آینده، ش. ۵-۸ (۱۶): ۴۴۰. 
  4. عظیمی، در ترازوی نقد.
  5. خانلری، فرهنگ و تاریخ.
  6. «برگزیده‌ها (چند برگ از دفتر خاطرات دکتر خانلری)». ایران‌شناسی، ش. ۱۰ (تابستان ۱۳۷۰): ۳۸۸-۳۹۱. 
  7. باطنی، محمدرضا. «خاطراتی از خانلری». بخارا ۱۵، ش. ۹۴ (مرداد – شهریور ۱۳۹۲): ۱۸۲-۱۸۴. 
  8. اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران.
  9. صدیقیان، مهین‌دخت. دنیای سخن، ش. ۳۶-۳۷. 
  10. «از دفتر خاطرات دکتر پرویز ناتل خانلری (تنگدستی)». ایران‌شناسی، ش. ۱۸ (تابستان ۱۳۷۲): ۲۹۸-۳۰۶. 
  11. اپرویز خانلری، قافله‌سالار سخن.
  12. «گفتگو با مهرداد بهار». مجلهٔ کلک، ش. ۴۵، ۱۹۴-۱۹۵. 
  13. سیمین بهبهانی، به یاد بعضی از نفرات، ۵۸۷.
  14. یان ریپکا، تاریخ ادبیات ریپکا، ۲: ۶۹۷.