بهرام صادقی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
چری (بحث | مشارکت‌ها)
صفحه‌ای تازه حاوی « '''بهرام صادقی''' ملقب به '''صهبا مقدادی''' و '''ب.موزول'''، داستان‌نویس، شاعر و نم...» ایجاد کرد
 
چری (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
 
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
|نام                    = بهرام صادقی
|تصویر                  = Bahram sadeghi.jpg
|توضیح تصویر            = '''نوشتنی زیاد دارم، آنقدر زیاد که{{سخ}}ساعت‌ها وقت لازم است تا{{سخ}}بتوان همهٔ آن‌ها را نوشت.''' <ref>{{پک|طهماسبیان|۱۳۳۲|ک=صادقیه در بیات اصفهان؛ بخشی از یادداشت بهرام صادقی|ص=}}</ref>
|نام اصلی              =
|زمینه فعالیت          = داستان‌، شعر، نمایش‌نامه و نقد ادبی
|ملیت                  =
|تاریخ تولد            = ۱۸دی۱۳۱۵<ref>{{پک|اصلانی|ک= بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی‌آشنا|ص=۹}}</ref>(به‌روایتی دیگر ۱۵دی‌)<ref> {{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =محمودی| نام = |عنوان = | ژورنال = آزما| مکان = | دوره = | شماره = | سال =۱۳۸۲| تاریخ بازبینی = }}</ref>
|محل تولد              = نجف‌آباد اصفهان
|والدین                = حسین‌علی و جهان‌سلطان
|تاریخ مرگ              = ۱۲آذر۱۳۶۳
|محل مرگ                = تهران حوالی خیابان جیحون در منزل شخصی
|علت مرگ                = ایست قلبی
|آخرین محل زندگی        = تهران
|مختصات محل زندگی      =
|محل خاکسپاری          = بهشت‌زهرای تهران، قطعه۹۹، ردیف۱۲۶، شماره۱۵
|تقارن زندگی با نظام‌های سیاسی =
|اتفاقات مهم            =
|نام‌های دیگر            =
|لقب                    = صهبا مقداری و ب.موزول
|بنیانگذار              =
|پیشه                  = شاعر و نویسنده
| سال‌های نویسندگی      = ۱۳۳۳تا۱۳۵۵
|سبک نوشتاری            = شعر نیمایی و داستان کوتاه
|کتاب‌ها                = ''فرار در راه است''، ''وسواس''، ''[[ملکوت]]'' (داستان بلند)،{{سخ}}''[[سنگر و قمقمه‌های خالی]]'' (مجموعه داستان) و...
|مقاله‌ها                =
|نمایشنامه‌ها            =
|فیلم‌نامه‌ها            =
|دیوان اشعار            = ''پیام''، ''ظهور''، ''کولی‌ها'' و...
|تخلص                  =
|فیلم (های) ساخته‌ بر اساس اثر(ها)= '''«ملکوت»''' اثر خسرو هریتاش تولید سال ۱۳۵۵<ref>{{پک|اصلانی|ک= بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی‌آشنا|ص=۱۱}}</ref>
|همسر                  = ژیلا پیرمرادی
|شریک زندگی            =
|فرزندان                = دو فرزند دختر
|تحصیلات                = مدرک دکتری
|دانشگاه                = دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران
|حوزه                  =
|شاگرد                  =
|استاد                  =
|علت شهرت              =
|تأثیرگذاشته بر        =
|تأثیرپذیرفته از        =
|وب‌گاه                  =
|imdb_id                =
|soure_id              =
|جوایز                  = [[جایزه فروغ فرخزاد|جایزهٔ ادبی فروغ فرخزاد]]
|گفتاورد                =
|امضا                  =
}}


'''بهرام صادقی''' ملقب به '''صهبا مقدادی''' و '''ب.موزول'''، داستان‌نویس، شاعر و نمایشنامه‌نوس و از چهره‌های مطرح جُنگ اصفهان است که با داستان‌های کوتاهِ مجموعهٔ [[سنگر و قمقمه‌های خالی]] و داستان نیمه‌بلند [[ملکوت]] به‌شهرت رسید.
'''بهرام صادقی''' ملقب به '''صهبا مقدادی''' و '''ب.موزول'''، داستان‌نویس، شاعر و نمایشنامه‌نوس و از چهره‌های مطرح جُنگ اصفهان است که با داستان‌های کوتاهِ مجموعهٔ [[سنگر و قمقمه‌های خالی]] و داستان نیمه‌بلند [[ملکوت]] به‌شهرت رسید.
خط ۱۲: خط ۶۰:
===گلی، نه ژیلا ===
===گلی، نه ژیلا ===
در اولین دیدار، بهرام یک جلد از کتاب '''[[سنگر و قمقمه‌های خالی]]''' را امضا کرد و به ژیلا هدیه داد. آن‌ها اسفند۱۳۵۵ ازدواج کردند. مراسم در باشگاه دانشگاه تهران بود و ماه عسل را بعد از عید نوروز به شیراز رفتند. از آن پس ژیلا با نام دلخواه بهرام، نامیده می‌شد: '''''«گُلی»'''''
در اولین دیدار، بهرام یک جلد از کتاب '''[[سنگر و قمقمه‌های خالی]]''' را امضا کرد و به ژیلا هدیه داد. آن‌ها اسفند۱۳۵۵ ازدواج کردند. مراسم در باشگاه دانشگاه تهران بود و ماه عسل را بعد از عید نوروز به شیراز رفتند. از آن پس ژیلا با نام دلخواه بهرام، نامیده می‌شد: '''''«گُلی»'''''
 
{{سخ}}بهرام در زندگی مشترک، همچون همیشه صبور و آرام بود. شاید چند سال بعد از مرگ بهرام بود که همسرش یک روز اتفاقی شعری را یافت. شعری که برای گُلی سروده بود و شاید رنج‌نامه‌ای از یک نویسندهٔ تنها و مظلوم.(۳۲)
بهرام در زندگی مشترک، همچون همیشه صبور و آرام بود. شاید چند سال بعد از مرگ بهرام بود که همسرش یک روز اتفاقی شعری را یافت. شعری که برای گُلی سروده بود و شاید رنج‌نامه‌ای از یک نویسندهٔ تنها و مظلوم.(۳۲)


===مصاحبهٔ جلال سرفراز با بهرام صادقی، بخش پایانی، روزنامهٔ کیهان، ۲۶آذر۱۳۵۵===
===مصاحبهٔ جلال سرفراز با بهرام صادقی، بخش پایانی، روزنامهٔ کیهان، ۲۶آذر۱۳۵۵===
خط ۲۲: خط ۶۹:


===داستانک شاگرد===
===داستانک شاگرد===




خط ۳۵: خط ۸۱:
دوران تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان، بهرام با اسکندر چراغی، روزنامه‌فروش، به‌توافق می‌رسد که عصرها به‌جای او در دکه، روزنامه بفروشد و درعوض یکی از روزنامه‌ها را بخواند و باز سر جایش بگذارد یا شب با خود به خانه ببرد و صبح زود پس بیاورد. صادقی از این دکه به‌عنوان «مرکز ثقل» دوستانش یاد می‌کند. مقابل همین دکه بود که او به‌تدریج با سه هم‌مدرسه‌ای‌اش، [[منوچهر بدیعی]]، [[ایرج مصطفی‌پور]] و [[عباس رجایی]] دوست شد.اوایل هنوز [[غلام‌رضا لبخندی]] به جمعشان ملحق نشده بود و [[محمد حقوقی]] هم از قبل با صادقی دوست بود.(۱۸) منوچهر یک سال بعد از قبولی بهرام، در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران قبول می‌شود و این دو باهم اتاقی را در حوالی خیابان آذربایجان، اجاره کردند. شروع رفاقت بهرام با [[اکبر افسری]] که هم‌کلاسی منوچهر بدیعی بود نیز به همان دوره برمی‌گردد.(۱۹)
دوران تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان، بهرام با اسکندر چراغی، روزنامه‌فروش، به‌توافق می‌رسد که عصرها به‌جای او در دکه، روزنامه بفروشد و درعوض یکی از روزنامه‌ها را بخواند و باز سر جایش بگذارد یا شب با خود به خانه ببرد و صبح زود پس بیاورد. صادقی از این دکه به‌عنوان «مرکز ثقل» دوستانش یاد می‌کند. مقابل همین دکه بود که او به‌تدریج با سه هم‌مدرسه‌ای‌اش، [[منوچهر بدیعی]]، [[ایرج مصطفی‌پور]] و [[عباس رجایی]] دوست شد.اوایل هنوز [[غلام‌رضا لبخندی]] به جمعشان ملحق نشده بود و [[محمد حقوقی]] هم از قبل با صادقی دوست بود.(۱۸) منوچهر یک سال بعد از قبولی بهرام، در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران قبول می‌شود و این دو باهم اتاقی را در حوالی خیابان آذربایجان، اجاره کردند. شروع رفاقت بهرام با [[اکبر افسری]] که هم‌کلاسی منوچهر بدیعی بود نیز به همان دوره برمی‌گردد.(۱۹)


===به‌یاد [[چنگیز مشیری]]===
===به‌یاد ''چنگیز مشیری''===
''مسعود شادبهر'' شاعر شیرازی، ''هوشنگ فیلی'' شاعر، ''بهروز فربود'' نویسندهٔ سلسله مقالات «سال‌های سیاه» که سرگذشت خود را بی‌پرده شرح می‌دهد، ''[[هوشنگ بادیه‌نشین]]'' شاعر و ''دکتر هوتن'' که بهرام ازطریق ''تقی مدرسی'' با او آشنا شد، همگی در شمار افرادی بودند که صادقی در دورهٔ دانشجویی با آن‌ها دوستی داشت و یکی پس از دیگری خودکشی کردند. در میان خودکشی‌های این سال‌ها خودکشی ''چنگیز مشیری'' دانشجوی سال پنجم رشتهٔ پزشکی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۸ و ''[[منوچهر فاتحی]]'' هم‌کلاسی و دوست صمیمی بهرام صادقی در آبان‌۱۳۳۹، بیشترین تأثیر را بر وی گذاشت. ''چنگیز مشیری'' دو کتاب در باب موسیقی نوشته بود و ترجمه‌هایی نیز در همین زمینه به‌جای گذاشت. بخشی از سوگنامهٔ صادقی به یاد مشیری:
''مسعود شادبهر'' شاعر شیرازی، ''هوشنگ فیلی'' شاعر، ''بهروز فربود'' نویسندهٔ سلسله مقالات «سال‌های سیاه» که سرگذشت خود را بی‌پرده شرح می‌دهد، ''[[هوشنگ بادیه‌نشین]]'' شاعر و ''دکتر هوتن'' که بهرام ازطریق ''تقی مدرسی'' با او آشنا شد، همگی در شمار افرادی بودند که صادقی در دورهٔ دانشجویی با آن‌ها دوستی داشت و یکی پس از دیگری خودکشی کردند. در میان خودکشی‌های این سال‌ها خودکشی ''چنگیز مشیری'' دانشجوی سال پنجم رشتهٔ پزشکی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۸ و ''منوچهر فاتحی'' هم‌کلاسی و دوست صمیمی بهرام صادقی در آبان‌۱۳۳۹، بیشترین تأثیر را بر وی گذاشت. ''چنگیز مشیری'' دو کتاب در باب موسیقی نوشته بود و ترجمه‌هایی نیز در همین زمینه به‌جای گذاشت. بخشی از سوگنامهٔ صادقی به یاد مشیری:
{{گفتاورد تزیینی|آن روز همه‌چیز برای ما در حکم رویا بود. باران می‌ریخت و هوای جوان، بامدادی را که به دودها و گرده‌ها آلوده‌ بود، می‌شست. هوا پاک می‌شد، تازه می‌شد و به‌نرمی با مه خاکستری‌رنگی که هردم بیشتر زلال می‌شد و شفاف می‌شد، درهم می‌آمیخت و باز باران بود. ما شنیدیم؛ اما در دل‌ها شاید اندوه بود و درد بود، و بیشتر ابهام بود. پرده‌ای به لطافت مخمل‌های نایاب و به سیاهی‌ شب‌های دوردستِ آرام، انگار بر همه چیز می‌نشست... . دردها از حقارت خود سر خم‌ کردند و اندوه‌ها از تنهایی‌ خویش گریختند. هر صدایی در گلو شکست و هر پرسشی بی‌پاسخ ماند. ما در ابهام آن روز بارانی که هنوز گنگ و نامفهوم بود و هنوز بار خستگی و بی‌حوصلگی‌ِ شبی را که گذرانده بود به‌دوش می‌کشید و هم‌چنان سرد و بی‌اعتنا بود، حیران ماندیم. هرکس دانست که تو دیگر نیستی. خونت انگار که بر انگشت‌های ما خشکید. هرکس گریست و نامت بر لبان ما نشست؛ اما تو نبودی و ما به راز این ابدیت پی‌بردیم. با این‌همه، خاموش بودیم. با توشهٔ ناچیزمان که اشکمان بود رهسپار دیاری دور شدیم، زائران سرگردانی بودیم که درپی جوانی‌ خود می‌رفتیم؛ زیرا تو دیگر در لطافت آن مخمل‌های سیاه که آرام‌آرام، بر همه ‌چیز نشست، خفته بودی و ما تو را فراموش‌ کرده‌ بودیم. ما به عزای جوانی‌مان می‌رفتیم، جوانی‌ِ اندوه‌باری که فرسنگ‌ها و سال‌ها از ما دور است و خود پیش از تو، سالیانی پیش از مرگ معصوم تو، شاید در روزی مه‌آلود یا در بامدادی روشن به‌ خاک رفته است. خاموش می‌رفتیم و اشکمان ره‌توشمان بود و بار غم‌هایمان بر دوش و دل‌هایمان، بی‌کینه‌ای می‌تپید... به گورستان رسیدیم. آن‌گاه آسمان باز شد و آفتاب دمید و ما مرثیه خواندیم و هوا پاک‌تر بود. در پهنهٔ آسمان ابرها آرام‌آرام به لطافت مخملی‌ِ سپید از هم گسیخت. گویی دست بلورین فرشتگان خدا تاروپود نادیدنی‌شان را از هم جدا می‌کرد و در سراسر زمین که اکنون مثل همیشه بود و خورشید بر آن می‌تابید و از هر گوشه‌ای بخار برمی‌خاست بندگان خدا توشهٔ ناچیزشان را تمام‌ کرده بودند.{{سخ}}
{{گفتاورد تزیینی|آن روز همه‌چیز برای ما در حکم رویا بود. باران می‌ریخت و هوای جوان، بامدادی را که به دودها و گرده‌ها آلوده‌ بود، می‌شست. هوا پاک می‌شد، تازه می‌شد و به‌نرمی با مه خاکستری‌رنگی که هردم بیشتر زلال می‌شد و شفاف می‌شد، درهم می‌آمیخت و باز باران بود. ما شنیدیم؛ اما در دل‌ها شاید اندوه بود و درد بود، و بیشتر ابهام بود. پرده‌ای به لطافت مخمل‌های نایاب و به سیاهی‌ شب‌های دوردستِ آرام، انگار بر همه چیز می‌نشست... . دردها از حقارت خود سر خم‌ کردند و اندوه‌ها از تنهایی‌ خویش گریختند. هر صدایی در گلو شکست و هر پرسشی بی‌پاسخ ماند. ما در ابهام آن روز بارانی که هنوز گنگ و نامفهوم بود و هنوز بار خستگی و بی‌حوصلگی‌ِ شبی را که گذرانده بود به‌دوش می‌کشید و هم‌چنان سرد و بی‌اعتنا بود، حیران ماندیم. هرکس دانست که تو دیگر نیستی. خونت انگار که بر انگشت‌های ما خشکید. هرکس گریست و نامت بر لبان ما نشست؛ اما تو نبودی و ما به راز این ابدیت پی‌بردیم. با این‌همه، خاموش بودیم. با توشهٔ ناچیزمان که اشکمان بود رهسپار دیاری دور شدیم، زائران سرگردانی بودیم که درپی جوانی‌ خود می‌رفتیم؛ زیرا تو دیگر در لطافت آن مخمل‌های سیاه که آرام‌آرام، بر همه ‌چیز نشست، خفته بودی و ما تو را فراموش‌ کرده‌ بودیم. ما به عزای جوانی‌مان می‌رفتیم، جوانی‌ِ اندوه‌باری که فرسنگ‌ها و سال‌ها از ما دور است و خود پیش از تو، سالیانی پیش از مرگ معصوم تو، شاید در روزی مه‌آلود یا در بامدادی روشن به‌ خاک رفته است. خاموش می‌رفتیم و اشکمان ره‌توشمان بود و بار غم‌هایمان بر دوش و دل‌هایمان، بی‌کینه‌ای می‌تپید... به گورستان رسیدیم. آن‌گاه آسمان باز شد و آفتاب دمید و ما مرثیه خواندیم و هوا پاک‌تر بود. در پهنهٔ آسمان ابرها آرام‌آرام به لطافت مخملی‌ِ سپید از هم گسیخت. گویی دست بلورین فرشتگان خدا تاروپود نادیدنی‌شان را از هم جدا می‌کرد و در سراسر زمین که اکنون مثل همیشه بود و خورشید بر آن می‌تابید و از هر گوشه‌ای بخار برمی‌خاست بندگان خدا توشهٔ ناچیزشان را تمام‌ کرده بودند.{{سخ}}
من بر افق نگریستم و کوه‌ها را دیدم و کبوتران را دیدم که چون نقطه‌های سیاهی دور شدند و هم‌چنان دور شدند و دور‌ شدند و صدایی را شنیدم که از زبان خدا سخن می‌گفت و آمرزش ابدی می‌طلبید. یک‌دم لرزیدم و آن‌گاه باز گِرداگردم را نگاه‌کردم. به روی تو خاک می‌ریختند... آن صدا خاموش شد و باز همه‌ چیز خاموش بود و ما به خانه‌های‌مان می‌رفتیم. بی‌توشه‌ای و بی‌همراهی، خسته‌پای و درمانده و راهی بس دراز درپیش داشتیم... . ما از دیاری آشنا برمی‌گشتیم. ما یک‌بار دیگر خودمان را به‌ خاک سپرده بودیم. آبان۱۳۳۸/بهرام صادقی(۲۴)}}
من بر افق نگریستم و کوه‌ها را دیدم و کبوتران را دیدم که چون نقطه‌های سیاهی دور شدند و هم‌چنان دور شدند و دور‌ شدند و صدایی را شنیدم که از زبان خدا سخن می‌گفت و آمرزش ابدی می‌طلبید. یک‌دم لرزیدم و آن‌گاه باز گِرداگردم را نگاه‌کردم. به روی تو خاک می‌ریختند... آن صدا خاموش شد و باز همه‌ چیز خاموش بود و ما به خانه‌های‌مان می‌رفتیم. بی‌توشه‌ای و بی‌همراهی، خسته‌پای و درمانده و راهی بس دراز درپیش داشتیم... . ما از دیاری آشنا برمی‌گشتیم. ما یک‌بار دیگر خودمان را به‌ خاک سپرده بودیم. آبان۱۳۳۸/بهرام صادقی(۲۴)}}


===خودکشی [[منوچهر فاتحی|فاتحی]] و داستانی به یاد او===
===خودکشی فاتحی و داستانی به یاد او===
خودکشی ''منوچهر فاتحی'' تأثیر زیادی بر بهرام صادقی گذاشت و هرگز نتواست این حادثهٔ تلخ و خاطرات روزهایی را که با فاتحی بود از یاد ببرد؛ تاجاییکه سال ۱۳۴۱ داستان [[آوازی غمناک برای یک شب بی‌مهتاب]] را به یاد این دوست نوشت. داستان [[ملکوت]] نیز در چاپ نخست [[سنگر و قمقمه‌های خالی]] به منوچهر فاتحی تقدیم شده است.  
خودکشی ''منوچهر فاتحی'' تأثیر زیادی بر بهرام صادقی گذاشت و هرگز نتواست این حادثهٔ تلخ و خاطرات روزهایی را که با فاتحی بود از یاد ببرد؛ تاجاییکه سال ۱۳۴۱ داستان [[آوازی غمناک برای یک شب بی‌مهتاب]] را به یاد این دوست نوشت. داستان [[ملکوت]] نیز در چاپ نخست [[سنگر و قمقمه‌های خالی]] به منوچهر فاتحی تقدیم شده است.  
بهرام صادقی دقیقاً پنج ماه قبل از خودکشی منوچهر فاتحی، نامه‌ای به او می‌نویسد که در آن به رابطه‌اش با فاتحی پایان می‌دهد. شاید این نامه دلیلی برای عذاب وجدان صادقی در خودکشی منوچهر فاتحی باشد؛ هرچند که گویا رابطهٔ این دو کاملاً قطع نمی‌شود و اتفاقاً منوچهر فاتحی چند ساعت قبل از خودکشی به بهرام صادقی گفته بود که من دیگر خسته شده‌ام. امشب کار را تمام می‌کنم. بهرام موضوع را جدی نمی‌گیرد؛ اما فردا صبح مقابل دانشکده هرچه انتظار او را می‌کشد، فاتحی نمی‌آید.
بهرام صادقی دقیقاً پنج ماه قبل از خودکشی منوچهر فاتحی، نامه‌ای به او می‌نویسد که در آن به رابطه‌اش با فاتحی پایان می‌دهد. شاید این نامه دلیلی برای عذاب وجدان صادقی در خودکشی منوچهر فاتحی باشد؛ هرچند که گویا رابطهٔ این دو کاملاً قطع نمی‌شود و اتفاقاً منوچهر چند ساعت قبل از خودکشی به بهرام صادقی گفته بود که من دیگر خسته شده‌ام. امشب کار را تمام می‌کنم. بهرام موضوع را جدی نمی‌گیرد؛ اما فردا صبح مقابل دانشکده هرچه انتظار او را می‌کشد، فاتحی نمی‌آید.
 
====برشی از نامه بهرام برای منوچهرش====
{{گفتاورد تزیینی|آقای فاتحی قبلاً می‌خواستم این نامه یا نظیر آن را لااقل در اصفهان یا در روزی که قصد رفتن به اصفهان را دارید به شما تقدیم کنم؛ اما به جهاتی مصصم شدم این کار را در اولین فرصت از چند روزی که به عمر امتحان‌ها و این ماه نامیمون باقی مانده است انجام بدهم. چون در تصمیمی که گرفته‌ام راسخ و پابرجا هستم...، سعی می‌کنم هرچه مختصرتر بنویسم... . مقصد این است که من پس از مدتی تفکر که شاید از یکی دو هفته تجاوز کند و سبک‌وسنگین‌کردن کلیهٔ جوانب امر و با درنظرگرفتن تمام علل و ادله و نتایج حاصله تصمیم گرفتم تجدید نظر عمیق و تعیین‌کننده‌ای در مشی زندگی خصوصی و عمومی خودم بنمایم... . شاید سؤال کنید این تغییر و انحراف در چه جهت و چه منظوری است؟ شکی نیست که این موضوع امری است خصوصی و من می‌توانم از دادن جواب سرباز زنم؛ اما ازآنجاکه ما روزگاری مشترکاً به آرمان‌های واحدی دلبستگی داشته‌ایم یا شاید این طور به‌نظر می‌آمده که دلبستگی داریم، می‌توانم به شما به‌عنوان یک ناظر دقیق خارجی فعلی که زمانی همدم شبانه‌روزی و دوست من بوده و به دیگر رفقایم که آن‌ها را نیز در خیال خود تا سرحد آشنایانی چند پایین آورده‌ام اطمینان بدهم که این تغییر و انحراف به‌هیچ‌وجه در جهت ابتذال یا مادیات یا روی‌آوردن به قیود و سنن و قوانین بورژوازی و از این قبیل نیست...؛ اما طبیعی است که این دگرگونی معنوی که شاید بتوانم لغت مذهبی را البته به‌معنایی کاملاً جدا یا بهتر بگویم ایمانی نیرومند و پرکشش و بدیع به آن اطلاق کنم در زندگی روزمره و حیوانی و احمقانهٔ من هم اثر می‌کند و از نتایج اولیهٔ این تأثیر قطع روابط یا تحدید روابطم با اطرافیان و آشنایان است که بی‌آنکه خود بخواهم یا در این امر مصر باشم، گویی احساس می‌کنم «باید» انجام بگیرد... . دوستی من و شما را مخصوصاً این اواخر قشر کثیف، مهوع، خسته‌کننده و وقیحانه‌ای از بی‌اعتمادی‌ها، بی‌صفایی‌ها، نالوطی‌گری‌ها، دروغ‌ها، حسادت‌ها، تهمت‌ها، تنگ‌نظری‌ها، نشناختگی‌ها، توقعات بیجا، تکرار مکررات، روابط کاملاً اجباری و مبتنی‌بر شرم و حیا و وظیفه و عمل متقابل و از این قبیل که هرکدام به‌تنهایی قادر است دوستی و شخصیت و نیروی معنوی و روحی و قوهٔ درک و احساس آدم را به لجن بکشد فراگرفته بود و مخصوصاً این مسئله که محیط کار ما و مقتضیات زندگی ما باعث شده بود که ما دو نفر مجبور باشیم یا احساس کنیم که مجبوریم یا به‌هرحال چون نتیجه در هر صورت یکی است جریان زندگی و دوستی ما طوری ترتیب یافته بود که تقریباً نه‌تنها اغلب اوقات بلکه همیشه باهم بودیم و در این مدت‌های دراز در همان قشر کثیف و مهوع و احمقانه غوطه می‌خوردیم و مثل بیچارگانی که در مرداب یا لجن غرق بشوند، دائم پایین‌تر می‌رفتیم، نحوهٔ روابط ما را هرچه بی‌نتیجه‌تر و بی‌خاصیت‌تر و مرده‌تر کرده بود. من نمی‌خواهم اکنون که با شما یک دوره‌ای را پشت سرمی‌گذارم به تجزیه و تحلیل قدرت‌ها یا ضعف‌های خودم و شما بپردازم؛ زیرا دلم می‌خواهد در این دم آخر به خوبی و خوشی از هم جدا شویم؛ اما مخصوصاً این نکته را تذکر می‌دهم، چون حتم دارم که فقط در همین یک بار و الان است که شما آن را جدی حساب می‌کنید... برای من پرداختن به ادبیات حتی ضروری‌تر از نفس‌کشیدن و غذاخوردن است و چون چنین است نمی‌توانم با کسانی یا محیط‌هایی که منکر این احساس درونی من باشند یا آن را نفی یا انکار کنند یا طرد و تخطئه کنند یا حتی وضع بی‌تفاوتی داشته باشند، به‌سر ببرم و متأسفانه شخص شما و دوستی چندین‌سالهٔ شما و محیط خاصی که از این دوستی، رفتار، کردار، روابط مداوم و مستمر ما دو نفر و مخصوصاً ما دو نفر پدید آمد، دارای همان مختصاتی شد که در بالا گفتم... .(۲۸)
شب سه‌شنبه ۲۴خرداد۱۳۳۹}}


===دلداری [[ابوالحسن نجفی|نجفی]]===
===دلداری [[ابوالحسن نجفی|نجفی]]===
خط ۵۱: خط ۱۰۱:
کم‌کاری بهرام صادقی بعد از سال ۱۳۴۵، شاید افسوس بزرگی برای ادبیات معاصر ایران باشد. مطالبی مانند نوشتهٔ زیر، که شامل وعده‌هایی برای نشر آثار دیگری از صادقی بود که هیچ‌گاه خلق نشدند، به‌وفور در نشریات آن سال‌ها دیده می‌شد.
کم‌کاری بهرام صادقی بعد از سال ۱۳۴۵، شاید افسوس بزرگی برای ادبیات معاصر ایران باشد. مطالبی مانند نوشتهٔ زیر، که شامل وعده‌هایی برای نشر آثار دیگری از صادقی بود که هیچ‌گاه خلق نشدند، به‌وفور در نشریات آن سال‌ها دیده می‌شد.
{{گفتاورد تزیینی|هفته‌نامهٔ فردوسی، شمارهٔ ۸۱۲، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۶:
{{گفتاورد تزیینی|هفته‌نامهٔ فردوسی، شمارهٔ ۸۱۲، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۶:
:بعضی از دوستان خبری می‌خواستند از بهرام صادقی نویسندهٔ ملکوت و تلفن و نامه‌ای داشتیم در این مورد که محض اطلاع دوستان عرض می‌شود که بهرام صادقی در سپاه بهداشت است و پس از دکتر طب شدن فعلاً در دوردست‌ها به کار طبابت روستاییان و به درد مردم واقعی این مملکت می‌رسد و مضمون و داستان از این سفرها داشت و خاطرات دوران سپاهی بهداشت و همهٔ این کارها باعث شده که رمان بزرگ او معوق بماند. اگر صادقی به تهران رسید داستان و خبری و مطلبی از او دست و پا خواهیم کرد.»}}
:بعضی از دوستان خبری می‌خواستند از بهرام صادقی نویسندهٔ ملکوت و تلفن و نامه‌ای داشتیم در این مورد که محض اطلاع دوستان عرض می‌شود که بهرام صادقی در سپاه بهداشت است و پس از دکتر طب شدن فعلاً در دوردست‌ها به کار طبابت روستاییان و به درد مردم واقعی این مملکت می‌رسد و مضمون و داستان از این سفرها داشت و خاطرات دوران سپاهی بهداشت و همهٔ این کارها باعث شده که رمان بزرگ او معوق بماند. اگر صادقی به تهران رسید داستان و خبری و مطلبی از او دست‌وپا خواهیم کرد.»}}
 




خط ۶۱: خط ۱۱۰:
===داستانک نگرفتن جوایز===
===داستانک نگرفتن جوایز===


===داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است===
===داستانک حرفی که حین گرفتن جایزه زده است===
سال ۱۳۵۴ کمیتهٔ انتخاب نفر برتر [[جایزه فروغ فرخزاد|جایزهٔ فروغ فرخزاد]]، بهرام صادقی را در رشتهٔ قصه‌نویسی انتخاب می‌کند. در این مراسم، بهرام صادقی بعد از دریافت جایزه، شعری چاپ‌نشده از [[فروغ فرخزاد]] را با نام «وداع مکن» قرائت می‌کند و ادعا کرد که تنها نسخهٔ آن نزد خود اوست. در لوحی که به او تقدیم شد عبارت «به‌دلیل کلیهٔ آثاری که تاکنون نوشته» دیده می‌شود؛ ولی صادقی ابراز امیدواری می‌کند که این جایزه صرفاً به‌سبب آثاری که در گذشته نوشته نباشد؛ بلکه برای امید به کارهای آینده‌اش باشد.(۲۹)


===داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا===
===مذهب، گمشدهٔ بهرام===
در بخش فارسی رادیو لندن و رادیو دهلی‌ِنو برنامه‌هایی پخش می‌شد که دین مسیحیت را تبلیغ می‌کرد. بهرام صادقی در دوران تحصیل در دبیرستان ادب، مرتب به این برنامه‌ها گوش می‌داد و در این برنامه‌ها به دنبال پاسخ سؤالات خود دربارهٔ دین مسیحیت می‌گشت. از رادیو جزوات مذهبی را هم درخواست کرده بود تا با انجیل آشنا شود.(۳۰) علاقهٔ او به کتاب‌های مذهبی و مطالعه دربارهٔ ادیان، بعدها هم ادامه یافت چنان‌که در نامه‌نگاری‌‌اش با [[ابوالحسن نجفی]] طی نیمهٔ‌اول دههٔ چهل، به این موضوع اشاره می‌کند.(۳۱)


===داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن===
===داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن===


===داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن===
 
===ژیلا و قصهٔ شب آخر بهرام===
{{گفتارورد تزیینی|ژیلا پیرمرادی، همسر بهرام صادقی از شب مرگ او چنین روایت می‌کند:
:بهرام حدود ساعت نه‌ونیم به منزل آمد. دخترها خواب بودند. برای صرف شام با بهرام به آشپزخانه‎ رفتیم. شام آن شب باقلاپلو با گوشت بود. حین صرف شام، بهرام درباره‎ٔ کرم بهداشتی بپانتن و قدرت پیش‎گیرندگی قرص‎های آن در ریزش موی سر حرف می‎زد. ناگهان کلامش قطع شد. دستی‎ که قاشق در آن بود، در فاصله میان زمین و دهان، در هوا خشک شد و خودش هم انگار به خواب رفت. چند لحظه‎ای هاج‌وواج نگاهش کردم و وقتی به او دست زدم مانند کودکی به زمین افتاد. جیغ کشیدم‎ و عمه‎جان را صدا کردم. با ماشین همسایهٔ روبه‌رو بهرام را به بیمارستان بردیم. در بیمارستان فهمیدیم‎ بهرام در منزل تمام کرده بود. لحظه‎ای که خبر مرگ بهرام را شنیدم به یاد لحظه‎های پایانی فیلم‎ها افتادم. دوست داشتم که زمان به‌پایان می‎رسید.»}}(۳۴)
 
 
===بهرام گور گنبد هشتم===
[[محمد حقوقی]] در اندوه یاد بهرام صادقی شعری سروده است که تحت عنوان «در آستان گنبد هشتم» منتشر شده است. سطرهای آغازین این شعر را در زیر می‌خوانیم:
:«ما ماه «ماهتابیِ» هم
::در کنار هم
:الیاس و خضر آمده بر پشت موج باد
:در ساحل شبانهٔ گهگاه من، همیشه او
:او
::که خسته بود
:بهرام گور گنبد هشتم
:«صهبا»ی بی‌فروغ
:بی‌چشم‌های رندی و بی‌گوشه‌های طنز
:بی‌شعر، بی‌سخن
:بی‌قصهٔ شفاهی هرروزه،
::بی‌دروغ.»(۳۶)


===داستانک‌های دارایی===
===داستانک‌های دارایی===


===داستانک‌های زندگی شخصی===
 
===برنامهٔ‌ روزانه در آخر دفتر===
زندگی روزمرهٔ بهرام صادقی در دورانی که ازدواج کرده بود و دیگر داستان نمی‌نوشت، این گونه خلاصه می‌شد:
:کار تا ۴ یا ۵ بعدازظهر،
:بازگشت به خانه
:نوشیدن چای یا قهوه
:گیراندن یک سیگار یا کشیدن پیپ
:گوش‌دادن به موسیقی (آهنگ مرغ سحر را خیلی دوست داشت.)
:کتاب‌خواندن تا هنگام خواب
:در اواخر عمر، کسی را نمی‌دید و سپرده بود که هرکس به سراغش آمد بگویند از اینجا رفته است.
محمد حقوقی تنها کسی از چهره‌های اهل قلم است که چند ماه قبل از مرگ او را دید. دیداری یک ساعت و نیمه که طی آن هیچ حرفی میان این دو رد و بدل نشد و فقط نگاه، زبان گویای آن دو بود.(۳۳)


===داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)===
===داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)===


===داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده===
===داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده===


===داستانک‌های مشهور ممیزی===
===داستانک‌های مشهور ممیزی===


===داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری===
===داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری===
===برنامه‌ای که هرگز پخش نشد===
حسن محمودی در سال‌شماری که از زندگی بهرام صادقی تدوین کرده است، به برنامه‌ای تلویزیونی اشاره می‌کند که بهرام صادقی در آن حضور یافته بود. گویا تورج رهنما از بهرام صادقی، محمدتقی غیاثی و [[عمران صلاحی]] برای شرکت در این برنامه دعوت کرده بود. برنامه ضبط می‌شود؛ اما به‌دلیل مشکل‌دار بودن سخنانی که بهرام صادقی گفته بود، هرگز پخش نمی‌شود.(۴۰)


===عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن===
===عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن===
 
===[[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] معتقد بود که بهرام همچنان زنده است===
در مجلس ختمی که چند روز بعد از درگذشت بهرام صادقی برای او در مسجد حضرت ولی‌عصر خیابان آذربایجان تهران برگزار شد، هوشنگ گلشیری ناگهان پشت بلندگو می‌رود و نوشته‌ای را در سوگ صادقی می‌خواند که در آن از اکثر داستان‌های صادقی یادی شده بود. این نوشته با عبارتی شروع می‌شود که یادآور داستان «با کمال تأسف» بهرام صادقی است: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان می‌رساند که بهرام صادقی زنده است.»(۳۵)
===داستان‌های دیگر===
===داستان‌های دیگر===
===چرا ''«ب-موزول»''===
بعد از تولد بهرام، دختردایی او عضو جدید خانواده را در آغوش کشیده و با شوخی او را «موزول» صدا می‌کند. بعدها که بهرام صادقی این  قصه را می‌شنود، برای امضای پایین برخی از شعرهایش نام مستعار «ب‌ـ‌موزول» را برگزید.(۳۷)
===هم‌دانشگاهی بهرام هم برایش اسم می‌گذاشت===
{{گفتاورد تزیینی|اکبر افسری هم‌دوه‌ای تعریف می‌کند:
«روزی به او گفتم بهرام تو چقدر «مذبذبی». این واژه عربی است و چیز بدی هم نیست... . بسیار ناراحت شد و گفت: آقا چرا توهین می‌کنی؟ معنی این کلمه را نمی‌دانست. دعوا را پیش آقای [[منوچهر بدیعی|بدیعی]] بردیم. آقای بدیعی گفت آقا اینکه دعوا ندارد. المنجد عربی را نگاه می‌کنیم... . مقابل این واژه نوشته بود: المعلق فی الهواء... . وقتی این را دید آرام شد و گفت: نه، مثل‌اینکه چیز بدی هم نبود.»(۳۸)}}




==زندگی و تراث==
==زندگی و تراث==
===صادقی در تقویم زندگی===
* ۱۳۱۵ (۱۵یا۱۸دی‌): تولد در نجف‌آباد اصفهان،
* ۱۳۲۲(مهر): ورود به دبستان دهقان نجف‌آباد اصفهان
* ۱۳۲۸(خرداد): اتمام دورهٔ ابتدایی
* ۱۳۲۹(مهر): سفر به اصفهان همراه خانواده و ادامه تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان؛ آشنایی با منوچهر بدیعی، ایرج مصطفی‌پور، رامین فرزاد، ایرج باقرپور و محمد حقوقی
* ۱۳۳۲: ارسال اشعار برای مجلهٔ روشنفکر  و امید ایران به‌مدت چندین سال و انتشار تعدادی از اشعار در این مجلات با نام مستعار «صهبا مقداری»
* ۱۳۳۴: اخذ دیپلم از دبیرستان ادب اصفهان؛ شرکت در کنکور پزشکی و قبولی در دانشگاه‌های اصفهان و تهران؛ مهاجرت به تهران برای ادامه تحصیل
* ۱۳۳۵(دی): انتشار داستان «فردا در راه است» در مجلهٔ سخن
* ۱۳۳۶(فروردین و آبان و بهمن): انتشار داستان «وسواس»، «کلاف سردرگم»، «داستان برای کودکان» و «نمایش در دو پرده» در مجلهٔ سخن
* ۱۳۳۷ (فروردین،‌ خرداد، مرداد، مهر و اسفند): عضویت در هیئت نویسندگان مجلهٔ صدف؛ انتشار شعر «توفان»، «ظهر»، «کولی‌ها» و «ابدیت» با نام مستعار «صهبا مقداری» و داستان «اقدام میهن‌پرستانه» و «با کمال تأسف» در مجلهٔ صدف
* ۱۳۳۷(خرداد و دی): انتشار داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» و «غیرمنتظر» در مجلهٔ سخن
* ۱۳۳۸(اردیبهشت، شهریور و آذر): انتشار داستان «سراسر حادثه»، «در این شماره» و «قریب‌الوقوع» در مجلهٔ سخن؛ اولین حضور بهرام صادقی، ایرج مصطفی‌پور و منوچهر بدیعی در انجمن ادبی صائب به‌دعوت حمید مصدق؛ خودکشی چنگیز مشیری از دوستان و هم‌دانشگاهی‌های صادقی
* ۱۳۳۹(خرداد، مهر و آبان): انتشار داستان «هفت گیسوی خونین» در مجلهٔ سخن؛ نقد‌ شعر «حماسهٔ مرگ... حماسهٔ زندگی...» سرودهٔ بهمن شعله‌ور در نامه‌ای خطاب به او و دریافت پاسخ شاعر؛ خودکشی منوچهر فاتحی از دوستان نزدیک بهرام صادقی؛ انتشار داستان «اذان غروب» در مجلهٔ سخن
* ۱۳۴۰(خرداد، آبان و دی): انتشار داستان «چاپ دوم» و شعر «مناجات برای گریز» در مجلهٔ جگن؛ انتشار داستان «تأثیرات متقابل» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان بلند «ملکوت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار شعر «زاینده‌رود عقیم» با نام مستعار صهبا مقداری در مجلهٔ صدف
* ۱۳۴۱(فروردین، مرداد، آبان، بهمن و اسفند): انتشار داستان «یک روز صبح اتفاق افتاد» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان «آقای نویسنده تازه‌کار است» در کیهان هفته (کتاب هفته) که گویا بخش نخست این داستان در سال ۱۳۴۰ در مجلهٔ جگن انتشار یافته بود؛ انتشار داستان «صراحت و قاطعیت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار داستان «زنجیر» و «تدریس در بهار دل‌انگیز» در کیهان هفته (کتاب هفته)
* ۱۳۴۲(دوازدهم فروردین، اردیبهشت، تیر، آبان و آذر): انتشار داستان «آوازی غمناک برای یک شب بی‌مهتاب»  و نمایش‌نامهٔ «جادهٔ رنگ باخته» در کیهان هفته(کتاب هفته)؛ انتشار شعر «ما، دو تن» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار داستان «مهمان ناخوانده در شهر بزرگ» در مجلهٔ سخن
* ۱۳۴۴(مهر و زمستان): انتشار شعر «از: لحظه‌های اشراق» در مجلهٔ سخن، به تأثیر از خودکشی دکتر هوتن؛ انتشار «خواب خون» در جنگ اصفهان
* ۱۳۴۵(اردیبهشت، خرداد، مرداد مهر و دی): انتشار «سفر به آب‌ها...!» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «ورود» (به‌عنوان مقدمهٔ داستان بلند «خانه‌هایی از گل») در مجلهٔ جگن؛ انتشار «گردهم» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «شب به‌تدریج» در جهان نو؛ انتشار «عافیت» در ماهنامهٔ فردوسی؛ اعزام به خدمت سربازی در منطقهٔ سروک یاسوج؛ مصاحبه با مجلهٔ فردوسی؛ فوت پدر
* ۱۳۴۹: انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمه‌های خالی» در کتاب زمان؛ مصاحبه با روزنامهٔ آیندگان
* ۱۳۵۰(فروردین): انتشار «۵۰-۴۹» در جنگ فلک‌الافلاک
* ۱۳۵۱(خرداد): انتشار «آدرس: شهر ت، خیابان انشاد، خانهٔ شمارهٔ ۵۵۵» در جنگ اصفهان؛ دریافت جایزهٔ ادبی فروغ فرخزاد
* ۱۳۵۵ (آذر، بهمن و اسفند): ساخت فیلم «ملکوت» براساس داستان بلندش؛ مصاحبه با روزنامهٔ کیهان؛ انتشار «وعدهٔ دیدار با جوجوجتسو» در روزنامهٔ کیهان؛ ازدواج با ژیلا پیرمرادی، دانشجوی مدرسهٔ عالی پرستاری اشرافیان
* ۱۳۵۶: شرکت در ضبط برنامه‌ای تلویزیونی به‌همراه [[محمدتقی غیاثی]] و [[عمران صلاحی]] به‌دعوت تورج رهنما؛ تولد اولین فرزند دختر (اسفندماه)
* ۱۳۵۷(مرداد و تیر): مصاحبه با ماهنامهٔ بنیاد
* ۱۳۶۰(اسفند): تولد دومین فرزند دختر
* ۱۳۶۱: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول به مدت یک ماه به عنوان پزشک
* ۱۳۶۲: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول به مدت یک ماه به عنوان پزشک؛ فوت مادر (خردادماه)
* ۱۳۶۳(دوازدهم آذر): خاموشی ابدی در تهران حوالی خیابان جیحون (۴۲)


===سوانح عمر===
===از محلهٔ کوچهٔ شاهِ نجف‌آباد تا بهشت زهرای تهران===
بهرام در آغوش خانواده‌ای نجف‌آبادی بعد از دو خواهر و یک برادر چشم گشود. پدر پارچه‌فروش بود و مادر خانه‌دار. جهان‌سلطان صدای خوب و حافظه‌ای قوی در شعرخوانی داشت و هر روز در جمع خانواده از شاهنامه قطعه‌ای می‌خواند. مهرماه ۱۳۲۲، بهرام به دبستان دهقان نجف‌آباد رفت و در سال ۱۳۲۹، خانواده‌اش به اصفهان مهاجرت کردند و دوران متوسطه را در دبیرستان ادب ادامه داد. او که از کودکی به ادبیات علاقه نشان داده بود، در دوران دبیرستان با هفته‌نامه‌های «امید ایران» و «روشنفکر» همکاری می‌کرد و مدام برای آنان اشعار و نامه‌هایی با نام مستعار «صهبا مقداری» ارسال می‌کرد.{{سخ}}
بهرام که توانسته بود برای تحصیل دانشگاهی در هر دو دانشکدهٔ پزشکی تهران و اصفهان پذیرفته شود، بنا به تصمیم خانواده، در سال ۱۳۳۴ راهی تهران شد. در تهران به حلقهٔ گسترده‌تری از روشنفکران پیوست و وضعیت اسفبار روشنفکران شکست‌خوردهٔ بعد از کودتای ۲۸ مرداد را از نزدیک دید. افیون، پوچ‌انگاری و خودکشی بلایایی بودند که در این سال‌ها گریبان گروه را گرفته بودند و داستان‌های بهرام صادقی در چنین فضایی خلق شد.(۷)
{{سخ}}یک سال پس از ورود به تهران، از جواد امامی پیشنهادی دریافت کرد که تحول مهمی را در زندگی فرهنگی بهرام صادقی رقم زد: همکاری با [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] به سرپرستی [[پرویز ناتل خانلری]]. بدین‌ترتیب اولین داستانش «فردا در راه است» همان سال در مجله چاپ شد. این همکاری ده سال ادامه یافت.{{سخ}}
صادقی گرچه همواره شعر می‌سرود، توانایی داستان‌نویسی در کنار چهره‌های مهم فرهنگی آن دوره و قدرت طنز تلخ در داستان‌هایش، اهمیت هنری اشعارش را در درجهٔ دوم قرار داد.(۸) حضور موفق او در سخن موجب شد نشریه‌های فرهنگی ادبی متعدد دیگری از او درخواست همکاری کنند. از شمارهٔ ۹ [[مجله صدف|مجلهٔ صدف]]، عضو هیئت نویسندگان این مجله شد و در آنجا با کسانی مانند صفدر تقی‌زاده، تقی مدرسی، [[ابوالحسن نجفی]]، [[محمود کیانوش]] و [[عبدالحمید آیتی]] به همکاری پرداخت.(۹)
{{سخ}}سال ۱۳۴۴ درحالی‌که هنوز پایان‌نامه‌اش را ننوشته بود، به خدمت سربازی اعزام شد و دورهٔ آموزش نظامی را در پادگان سلطنت‌آباد گذراند و پس از آن به سپاه بهداشت منطقهٔ محروم سروک یاسوج منتقل شد. در همان زمان، خبر مرگ پدر را شنید. در یکی از مرخصی‌هایش مصاحبه‌ای مفصل با مجلهٔ فردوسی کرد و بعد از آن این مجله مدام پیگری فعالیت‌های او بود.(۱۰) صادقی بعد از پایان خدمت سربازی به تهران بازگشت. او پس از اتمام خدمت هم تا مدت‌ها تحویل پایان‌نامهٔ تحصیلی را جدی نگرفت و سرانجام سال ۱۳۵۲ پایان‌نامه را نوشت و مدرک تحصیلی‌اش را دریافت کرد.(۱۱)
{{سخ}}بهرام صادقی در سن ۳۹سالگی با ژیلا پیرمرادی دانشجوی نوزده‌سالهٔ رشتهٔ پرستاری مدرسهٔ عالی اشرافیان ازدواج کرد. حاصل ازدواجشان، دو دختر اولی در اسفند ۱۳۵۶ و دومی در اسفند ۱۳۶۰ بود.(۱۲)
{{سخ}}۱۵خرداد۱۳۶۲ که جهان‌سلطان، مادرش زندگی را وداع گفت، بهرام نیز به تعبیر خود «آخرین پناه» زندگی‌ را از دست داد. پس از مرگ مادر ساعت عمر او هم شمارش معکوس را آغاز کرد و بیش از یک سال و چند ماه نتوانست طاقت بیاورد و در شامگاه دوازدهم آذر ۱۳۶۳ برای همیشه خاموش شد.(۱۳)




===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
===شخصیت و اندیشه===
نامهٔ بهرام صادقی به منوچهر فاتحی، شامل برخی نظرات اساسی او، نوع نگاه او به زندگی و ویژگی‌های شخصیتی اوست. در این نامه می‌خوانیم:
:«شما بارها به من گفته‌اید که ازآن‌رو با من دوستی می‌کنید که مرا هم مثل خودتان فردی ضعیف و ازکارمانده و ازپای‌افتاده‌ دانسته‌اید؛ اما من چنین نیستم. اشتباه بسیار بزرگ شما همین جاست، شما مفهوم عمیق، عالی، بزرگ و معصوم «سرگشتگی» را با «واماندگی» و «حیرت» را با «زهواردررفتگی» و «تنهایی و بیچارگی و سرگردانی» را با «فزرت‌بودن قمصور و بی‌عرضگی و لَشی» خلط کرده‌اید یا شاید اشتباهی نکرده‌اید؛ بلکه واقعاً و از روز ازل این مفاهیم در ذهنتان چنان معانی ناجوری داشته‌اند، از این پس هم شما مثل هر فرد آزاد، مختار و مستقل دیگر می‌توانید که در همین عوالم ضعف و واماندگی و خالی‌بودن و تهی‌شدن از هر چیز خوب حتی درد و رنج، سیر کنید؛ اما همان‌طورکه بارها شفاهی گفته‌ام برای من چنین چیزی امکان ندارد.»{{سخ}}
صادقی در این نامه عنوان می‌کند که پرداختن به ادبیات مهم‌ترین کاری است که برای خود درنظر دارد؛ حتی مهم‌تر از نفس‌کشیدن. او رابطهٔ خود و فاتحی را «رابطهٔ دو آدمک چوبی» می‌نامد و از این توافق خود با دوستش که با «خودگول‌زنی» بیش از هر چیز دیگر مخالف بودند، نتیجه می‌گیرد دیگر ادامهٔ این رابطه به صلاح نیست.(۵۳)
یکی از ویژگی‌های بارز صادقی در حرفهٔ نویسندگی، این بود که او درعین نوجویی، نویسنده‌ای نبود که بخواهد به بیش از هزار سال میراث فرهنگی ملت ایران پشت کند و تنها دستاوردهای غربیان را الگوی خود قرار دهد. او همان‌طورکه بارها در نامه‌ها و مصاحبه‌هایش تأکید کرده است، خوب می‌دانست که راز موفقیت هر شاعر یا داستان‌نویسی، نه در نادیده‌گرفتن دستاوردهای پیشینیان، بلکه در استفاده از تجربه‌های آن‌هاست.(۵۴)


===شخصیت و اندیشه===


===زمینهٔ فعالیت===
===زمینهٔ فعالیت===
خط ۹۹: خط ۲۲۹:
===یادمان و بزرگداشت‌ها===
===یادمان و بزرگداشت‌ها===


===از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)===
===زاویهٔ دید صاحب‌نظران===
====مسیر را درست انتخاب کرد====
صادقی سه سال پیش‌از آنکه اولین داستانش در سخن چاپ شود، تجربهٔ کار با چندی از جراید را داشت؛ چند شعر در قالب نیمایی در مجلات دیگری چاپ و منتشر‌ کرده‌ بود؛ اما سرانجام داستان را انتخاب کرد. محمد حقوقی، بعدها در‌این‌ خصوص گفت:
:«ما چند نفر داشتیم که زبان و نحوهٔ بیان نیما را خیلی خوب می‌شناختند. بهرام صادقی یکی از آن‌ها بود. در آن زمان خیلی‌ها می‌خواستند مثل نیما شعر بگویند؛ اما نمی‌توانستند. شاعرهای خوب ما مثل [[احمد شاملو|شاملو]] و [[سهراب سپهری|سپهری]] از زیربار نیما درآمدند و کار خود را کردند؛ اما صادقی چون کار اصلی خود را داستان‌نویسی می‌دانست شعر را رها‌کرد.» صادقی ترجیح داد به‌طور جدی به‌کار داستان‌نویسی مشغول شود و خُب، از شهرت آن روزگار او پیداست که در انتخاب مسیر اشتباه نکرده بود.
 
====پیام‌گذار نسلی درهم‌شکسته====
از منظر [[خسرو گلسرخی]]، بهرام صادقی مشخص‌ترین چهره در میان نویسندگانی است که در دههٔ سی شمسی کار خود را آغاز کرده‌اند. او آثار صادقی را متعلق به کنش‌های اجتماعی، تاریخ و خاک ایران می‌داند:
: بهرام صادقی نویسنده‌ای نیست که به دنبال هموارکردن راه به‌سوی جهانی دیگر باشد؛ بلکه توشهٔ او از زندگی «یاس» است. بنابراین از یأس خود و جامعهٔ خود می‌نویسد تا بتواند راه قضاوت دوران خود را هموار کند. نویسندهٔ ''[[سنگر و قمقمه‌های خالی]]'' زندگی را نمایشی پوچ و یک خیمه‌شب‌بازی مضحک می‌بیند و بالاخره او پیام‌گزار نسلی درهم‌شکسته و مأیوس است که در کشاکش زندگی، اعصابشان لای چرخ‌دنده‌ها له شده‌ است. آنان که روزی به حرکتی دل بسته بودند و اینک در برابر عامل تراژیک فرسودگی به انزوا راه جسته‌اند و تسلیم‌اند.(۶۲)
 
====دیدگاه [[ضیاء موحد]]====
{{گفتاورد تزیینی|بعد از شکست مصدق یک گروه مرثیه‌سرا در ادبیات ایران به‌وجود آمد. به نظرم بهرام صادقی در این دوره از کسانی بود که مرثیه‌سرا نشد و طنزش نجاتش داد. صادقی نویسنده‌ای است که در این دوره بر روی تاثیرات جانبی حادثهٔ کودتای ۲۸مرداد دست گذاشت و به‌همین‌ترتیب یک درجه بیشتر پیشرفت کرد. قربانیان سیاسی دربارهٔ اصل ماجرا آه و ناله می‌کردند؛ ولی صادقی آن‌ها را نگاه می‌کرد و سرخوردگی‌ها را در آثارش به‌تصویر می‌کشید.(۶۳)
:نثرش البته نثر چشمگیری نیست؛ بلکه نثری عادی است؛ ازاین‌رو خیلی دیر شناخته شد و هنوز هم آنچنان که باید و شاید شناخته نشده است. یکی از دلایل اقبال مخاطبان به ''[[شازده احتجاب]]'' نوشتهٔ [[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] و نوشته‌های [[جلال آل‌احمد]] نثر این دو نویسنده است که به نسبت آن‌ها نثر بهرام صادقی جلوه‌ای نداشت، کمااینکه نثر [[صادق هدایت|هدایت]] نیز جلوه‌ای نداشت.(۶۴)}}
 
====آثارش ناب است!====
''صفدر تقی‌زاده'' آثار بهرام صادقی را آثاری ناب می‌داند. به‌گمان او نثر صادقی با نثر هیچ‌یک از نویسندگان قبل از صادقی تشابهی ندارد و از آن‌ها مایه نگرفته است. جوشیده از طنز، متعلق به خودش است. علاوه‌بر این، در داستان‌نویسی صادقی چند نکته را برای اولین بار مطرح کرد و بعد دیگر نویسندگان آن را دنبال کردند:
* یکی‌اینکه، عده‌ای در یک میهمانی جمع می‌شوند و باهم دربارهٔ موضوعات مختلف صحبت می‌کنند؛ مانند داستان ''«سراسر حادثه»''. این تم را بعدها نیز [[هوشنگ گلشیری]] دنبال کرد و براساس آن، داستان بسیار موفق ''«به خدا من فاحشه نیستم»'' را می‌نویسد.
* دیگر ابتکار بهرام صادقی، تصویرکردن شخصیت‌هایی است که در عالم خیال به‌سر می‌برند و با واقعیت بیگانه‌اند و خود را خوش‌حال می‌دانند. این تم بعدها در داستان ''«دخمه‌ای برای سمور آبی»'' هوشنگ گلشیری دیده می‌شود.
{{سخ}}تقی‌زاده معتقد است، صادقی اولین نویسنده‌ای بود که تسلیم‌شدن روشنفکران و خالی‌شدن باد و طمطراق آنان را به‌خوبی نشان داد:
:طنز او شبیه طنز گوگول و حتی چخوف نیست، هرچند آن‌ها را خیلی دوست داشت. طنز او آدم‌ها را به‌خود می‌آورد. هشدار می‌دهد. فرد با خود می‌گوید انگار نویسنده با من حرف می‌زند. درکل، او یکی از پایه‌های برجستهٔ داستان‌نویسی است؛ نویسنده‌ای که درون آدم‌ها را به‌خوبی می‌کاوید، کاویدنی که بیشتر جنبهٔ روان‌شناختی و جامعه‌شناختی داشت.(۶۵)
 
====[[غلام‌حسین ساعدی]] چنین می‌گوید:====
{{گفتاورد تزیینی|در آثار صادقی حادثه، کشمکش‌ها و درگیری‌ها اهمیتی ندارند و به‌جای این‌ نشانه‌ها، فضا اهمیت اصلی را می‌یابد. عنصر ایجاز در داستان‌هایش از همه بیشتر در ساخت قصه به‌کار می‌رفت و البته به‌شیوه‌ای استادانه. بنابراین منتقدان با قالب‌های از پیش تعیین‌شده نمی‌توانند به سراغ این بدعت‌گذار برجسته در داستان‌نویسی ایران بروند. دورهٔ افت بهرام صادقی زمانی است که خود از کار خود تقلید می‌کرد مثل چند داستان کوتاهی که در اواخر عمر کتاب هفته منتشر کرد. ضمن‌اینکه، ملکوت هم به‌عنوان داستان بلند، در حیطهٔ اصلی کار بهرام صادقی نبود.(۶۶)}}
 
====چرا صاد‌قی ننوشت؟====
طهماسبیان در بخشی از کاوش فلسفی‌گونهٔ خود دربارهٔ آثار صادقی به پرسش «چرا صاد‌قی ننوشت؟» می‌پردازد:
:«می‌گوییم که سیاههٔ متن، با سپیدهٔ متن شکل می‌گیرد و اگر نبودْ سکوتِ لای کلام، کلمه‌ها کلمه نمی‌شدند...؛ اما پرسش ما این نیست. با این پرسش کلیشه‌شده که «صادقی چرا ننوشت»، از پشت ظاهرِ به‌اصطلاح «نقادانه» و «با کمال تأسف»گوی این سؤال، معمولاً درپی نیت‌های خاله‌زنکی به زندگی خصوصی او سرک می‌کشند. کلیشه؟! ابتذال؟! برای مردی که می‌گویند و خواهیم دید، در زبان ادبیات به جنگ «ابتذالِ زندگی امروز»، ابتذالِ «قانونی»ی «انسان‌های متحدالشکل شده»، به جنگ کلیشه و تکرار و عادی، یعنی عادتی یعنی همان «معتاد»شدن و درنتیجه به جنگ ناآگاهی و... می‌رود.»(۶۸)
 
===افول بهرام===
فریدون مختاریان، دبیر تاریخ بازنشستهٔ آموزش‌وپرورش اصفهان که با بهرام صادقی در دبیرستان ادب آشنا شد و دوستی آن‌ها با بگوومگویی سیاسی در بهمن۱۳۵۹ به‌پایان رسید، در مصاحبهٔ کوتاهی با حسن محمودی به نکاتی دربارهٔ روند افول صادقی اشاره می‌کند که جای تأمل دارد. او به مسئلهٔ اعتیاد بهرام و مشکل شدید مالی او اشاره می‌کند و رفتار بد و توهین‌های مکرر دوستان صادقی به او را یکی از عوامل سقوط او می‌داند که منجر به مرگ زودهنگامش شد.(۴۱)


===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش===
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش===


===تفسیر خود از آثارش===
===تفسیر خود از آثارش===




===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
===موضع‌گیری‌های صادقی===
====[[ناتل خانلری]] یا قائمیان و [[صادق هدایت|هدایت]]====
اکبر افسری، از اختلافی که بین دکتر خانلری و حسن قائمیان، دوست و ناشر آثار صادق هدایت، در جلسهٔ ماهانهٔ مجلهٔ سخن پیش آمده بود می‌گوید که بهرام صادقی هر ماه در این جلسه‌ها شرکت می‌کرد. حسن قائمیان، به پیروی از مرام صادق هدایت و همفکرانش که نزدیک‌شدن به نظام‌های قدرت را کار اشتباهی می‌دانستند، با پرویز ناتل خانلری که به‌تازگی مقام وزارت را قبول کرده بود، درگیر می‌شود. به نظر افسری، بهرام صادقی هم ته‌دل، موافق نظر هدایت بود:
:«با همهٔ احترامی که برای خانلری قائل بود، ته دلش از اینکه چنین مخالفتی با او شد خوش‌حال بود».(۷۲)
 
====[[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] نویسنده‌ای است که====
[[محمد حقوقی]] نظر بهرام صادقی دربارهٔ هوشنگ گلشیری چنین بازگو می‌کند:
:«ماجرای صادقی و گلشیری عجیب است. صادقی اول گلشیری را جدی نمی‌گرفت و او را نویسنده نمی‌دانست. بعد که گلشیری را شناخت، جبهه گرفت. فکر می‌کرد خودش متوقف شده و نویسنده‌ای شروع کرده به بالاآمدن. نجفی پیش صادقی تعریفش را کرده بود. گفته بود: خیلی بااستعداد است. دیگران داستان‌نویسانی معمولی‌اند. [[شازده احتجاب]] را هم که نوشت. قبلاً داستان ''«مردی با کراوات سرخ»'' را در جنگ چاپ کرده بود که صادقی خوانده بود. وقتی بود که دیگر نمی‌توانست کار کند. این بود که تا وقتی زنده بود گلشیری را به‌جد نگرفت. عجیب این بود که به من می‌گفت این هیچ وقت نویسندهٔ خوبی نمی‌شود. می‌دانست خوب است. می‌گفت: ''این چیه بابا همش تکنیک‌های بی‌خود.''»(۷۳)


===همراهی‌های سیاسی===
===همراهی‌های سیاسی===
خط ۱۲۰: خط ۲۸۶:
===جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش===
===جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش===


===جمله‌ای از ایشان===
===نحوهٔ پوشش===
===تکیه‌کلام‌ها===


===معدن بی‌پایان عناصر داستانی===
{{گفتاورد تزیینی|بهرام صادقی گرچه داستان‌نویسی بزرگ بود و تحصیلات دانشگاهی‌ و پیشه‌اش پزشکی بود؛ هرگز خود را جدای از مردم نخواست. او از همان ابتدا به این درک و فهم رسیده بود که حضور در متن جامعه یعنی کشف معدن بی‌پایان عناصر داستانی که لازمهٔ کار هر نویسندهٔ موفق است. به‌همین‌دلیل وقتی علی‌اصغر ضرابی نظر او را دربارهٔ داستان «قرنطینه» اثر فریدون هویدا خواست، به‌طعنه پاسخ داد:
«من قرنطینه را هنوز نخوانده‌ام و به هر صورت نمی‌توانم از فریدون هویدا صحبت کنم، ان‌شاءالله کمی که اینجا زندگی کرد و با اتوبوس‌های شرکت واحد این طرف و آن طرف رفت و به‌جای مجلات فرانسوی، مجلات خودمان را خواند و رادیوی خودمان را گوش کرد و کمی در دهات گشت و دنبال اجاره‌کردن یک اطاق یا یک خانه رفت و وقتی منزلی فراهم کرد و پشت میز شکسته‌ای نشست و رمان و داستان ایرانی به‌زبان فارسی نوشت آن وقت خدمتتان عرض می‌کنم که نظرم چیست.»(۲۱)}}


===نویسنده میخ است و نقد، چکش===
تابستان ۱۳۳۸ بود که صادقی به‌همراه [[منوچهر بدیعی|بدیعی]] و [[ایرج مصطفی‌پور|مصطفی‌پور]] به دعوت [[حمید مصدق|مصدق]] به ''انجمن ادبی صائب'' رفتند. [[هوشنگ گلشیری]] از اعضای جوان این انجمن بود که بعدها همراه‌با تعدادی دیگر از همفکرانش، جنگ اصفهان را به‌راه انداخت و در مجلهٔ خود آثاری از بهرام صادقی به‌چاپ رساند.(۲۲)
{{سخ}}صادقی و همفکرانش در جلسات این انجمن، برخوردهای جالبی می‌کردند. در اولین جلسه، بهرام صادقی و مصطفی‌پور سکوت کردند؛ ولی منوچهر بدیعی برآشفت و تک‌تک افرادی را که اثری خوانده بودند، خطاب قرار داد و آثارشان را «رمانتیک آبکی» خواند و هر سه نفر با عصبانیت جلسه را ترک کردند. هفتهٔ بعد حمید مصدق باز از آنان خواست در جلسه حضور یابند. گویا آثار قرائت‌شده در این جلسه هم از نظر صادقی و رفقایش، ضعیف بوده است؛ به‌جز اشعاری که گلشیری و [[محمد ربیعی]] که در جلسهٔ قبل غایب بوده‌اند، می‌خوانند. بدیعی دوباره نیم ساعت دربارهٔ مکاتب ادبی اروپا سخنرانی می‌کند و تک‌تک افراد را خطاب قرار داده و نوشته‌هایشان را «احمقانه» و «مسخره» می‌خواند. در پاسخ به اعتراض اعضای انجمن به موهن‌بودن حرف‌های بدیعی، بهرام صادقی سکوتش را می‌شکند و به دفاع از بدیعی می‌گوید:
:«ایشان که حرف بدی نزد. احمقانه یعنی آن چیزی که خلاف قواعد عقل باشد و مسخره هم یعنی آن چیزی که خلاف جِد است.»{{سخ}}
آن‌ها بازهم با عصبانیت مجلس را ترک می‌کنند. این بار چند تن از جوان‌ترها به دنبالشان می‌روند و به اعتراض می‌گویند آخر چرا نوشته‌های ما را این طور نقد می‌کنید؟ صادقی آن‌ها را توجیه می‌کند؛ نقد را به چکش و نویسنده را به میخ تشبیه می‌کند و اینکه اگر میخ سالم و محکم و نو باشد، با ضربه‌های چکش فرو می‌رود و کج نمی‌شود؛ اما اگر چکش سنگین و ضربه‌ها محکم نباشد میخ فرونخواهد رفت.(۲۳)


===نحوهٔ پوشش===


===مجذوب تکیه‌کلام‌ مرشدو شد!===
یکی از سرگرمی‌های صادقی و [[محمد حقوقی]] در اصفهان در تابستان‌های دورهٔ دانشجویی صادقی در دانشگاه تهران، معاشرت با «مرشدو» بود. مرشدو از پهلوان‌های زورخانه‌های قدیمی اصفهان بود که در آن زمان پیر شده بود. مرشدو برای آن‌ها از خود و افرادی مانند عباس وهاب و صادق شماعی خاطراتی تعریف می‌کرد و گاهی برایشان نقالی می‌کرد و صادقی روی کرسی‌پا ضرب می‌گرفت. مرشدو حین نقالی به‌جای اینکه بگوید: '''«حواستون جَمعه؟»''' می‌گفت: '''«حواستون پَرته؟»''' {{سخ}}بهرام صادقی از این تکیه‌کلام خیلی خوشش آمده بود و درنظر داشت حتماً آن را در یک داستان به‌کار ببرد.(۷۸)
===خلقیات===
===خلقیات===
 
[[محمد حقوقی]] در ابتدای ورود به دبیرستان ادب، صادقی را این گونه توصیف می‌کند:
:«بهرام دهاتی بود، اهل نجف‌آباد و بسیار کم‌رو. کسی فکر نمی‌کرد صادقی، یه‌وقتی صادقی شد و گرفتاری‌های خاص خودش را پیدا کرد، آن آدم خجالتی دیگر هیچ ابایی نداشت و همه چیز برایش حل شده بود.»(۷۹)
{{سخ}}در دوران دانشجویی هم که صادقی با [[منوچهر بدیعی]] هم‌اتاقی بود، همیشه اضطراب داشت و بارها به منوچهر گفته بود:
:«اگر از ساعت مقرر دیرتر به خانه بیایی، در خیابان راه می‌افتم ببینم چه بلایی بر سرت آمده.»(۸۰)
وضعیت روحی بهرام صادقی، زمان دانشجویی در دانشکدهٔ پزشکی ،وضعیت مساعدی نبود. اکبر افسری می‌گوید:
:او وقتی به اصفهان می‌رفت و از گرفتاری‌های دانشگاه رهایی می‌یافت، شاد بود؛ اما روزهایی بود که ناراحت بود. هم زجر می‌برد و هم مشوش بود. در این دوره، در داستان‌های او به‌طور غیرمستقیم و در یادداشت‌ها و نامه‌های او به‌طور مستقیم، این تلاطم روحی منعکس شده است. در یادداشت او که ۱۵آبان۱۳۳۵ نوشته، می‌خوانیم:
:«کسی که نمی‌داند چه بکند، می‌داند چه می‌خواهد و نمی‌تواند به‌چنگ بیاورد و کسی که بی‌پناه است و کسی که امید و هدف و اراده‌اش را از دست داده است. کیست که او را یاری دهد.»(۸۱)
اکبر افسری دربارهٔ خلقیات صادقی بر این باور بود:
:«یکی از خصوصیات بهرام نبود حالت‌های به‌اصطلاح جامعه‌شناختی، ثبات (stablishment) بود. در اندیشه‌های او نوعی آنارشیسم حس می‌کردم.»(۸۲)


===منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)===
===منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)===
خط ۱۴۱: خط ۳۲۱:


===بنیان‌گذاری===
===بنیان‌گذاری===




خط ۱۴۷: خط ۳۲۶:


===علت شهرت===
===علت شهرت===
حضور بهرام صادقیِ دانشجو در میان نویسندگان و چهره‌های فرهنگی [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] در دههٔ سی، او را خیلی زود به شهرت رساند. اکبر افسری و [[محمد حقوقی]] هر دو اشاره می‌کنند که در آن زمان، نوشتن در مجلهٔ معتبر سخن به سرپرستی دکتر [[پرویز ناتل خانلری]]، امتیاز بزرگی بود که به‌سادگی به‌دست نمی‌آمد.(۸۵)
محمد حقوقی:
:«در آن موقع صد تا آدم را باید می‌دیدی تا وارد حریم سخن شوی. به‌این سادگی، کسی در سخن چیز چاپ‌ نمی‌کرد. خود من سه‌چهار شعر فرستادم هیچ‌کدام را چاپ ‌نکرد. خوب آن‌هایی که در سخن بودند، فرانسه‌دان بودند و بالاخره داستان را می‌شناختند. گفتند آقا بیایید با سخن همکاری ‌کنید.»
{{سخ}}بعد از این همکاری مجله‌های متعدد دیگر به بهرام صادقی پیشنهاد همکاری دادند و او با داستان‌های شگفت‌انگیزش خیلی زود شناخته شد.


===فیلم ساخته شده براساس===
===فیلم ساخته‌شده براساس===


===حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود===
===حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود===
خط ۱۶۳: خط ۳۴۶:


===برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد===
===برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد===


==آثار و منبع‌شناسی==
==آثار و منبع‌شناسی==
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
از نظر محتوا و جهان‌بینی، در داستان‌های اولیه‌اش آدمی امیدوار و خوش‌بین به آینده بود. در مرحلهٔ دوم نویسندگی به‌تدریج آدم‌ها به‌حالت تعلیق و تردید می‌افتند. نمی‌دانند در آینده چه وضعی خواهند داشت. بی‌هدف و سرگردان و در آخر ناامید. در مرحلهٔ سوم نویسندگی‌اش آدم‌ها می‌شکنند، گرفتار اضطراب و ناامیدی کامل می‌شوند و پوچی و بیهودگی تمام وجودشان را فرامی‌گیرد و به مرگ و نیستی فکر می‌کنند.(۸۸)
{{سخ}}اولین داستانی که از بهرام صادقی چاپ شد، «فردا در راه است» بود که مجلهٔ سخن در دی‌۱۳۳۵ منتشر کرد. قبل از آن، صادقی چهار داستان کوتاه نوشته بود که به‌دلیل نقایصی چاپ نشد. صادقی در نامه‌ای به ''ایرج مصطفی‌پور'' به‌تاریخ ۲۹آبان۱۳۳۵، می‌نویسد:
:«ایدهٔ این داستان را از سیل اخیر و مخصوصاً آن شب بارانی در اصفهان گرفته‌ام.»(۹۰)
این ویژگی یکی از خصوصیات اصلی نوشته‌های او بود. ایدهٔ داستان‌هایش را از زندگی روزمره و محیط اطرافش می‌گرفت. مانند ماجرای میهمانی‌ای در شب یلدا که در خانهٔ بهمن مدرک، پسرخاله‌اش، برگزار شد. افراد حاضر در آن میهمانی را با چنان مهارتی در داستان بسیار موفق ''«سراسر حادثه»'' به‌کار برد که حاضران آن مجلس از نگاه دقیق او به اتفاقات آن شب تعجب کردند.(۹۱)
{{سخ}}ناامیدی، اعتیاد، تباهی و به‌خاکسترنشستن یک نسل که پشت سر خود شکست هولناک آرمان‌های مشروطه را می‌دید و ‌پیش‌رو، تسلط دوبارهٔ حکومتی‌ مستبد را در آثار معدود نویسنده‌ای، بازنمودِ واقعی و روشن داشت. یکی از آن چند تن، بهرام صادقی بود که شخصیت‌های داستان‌های‌اش از همان سال‌های وهم‌آلود و بی‌درکجا مایه داشتند و زیر سقفِ کوتاه آن آسمان و در آن سرمای سخت و سوزانِ زمستان، آن‌گاه که سرها در گریبان بود، جان می‌گرفتند. شخصیت‌هایی که بهرام صادقی در آن فضا خلق ‌می‌کرد همان سنگ‌ تیپاخوردهٔ رنجور بودند که اخوان می‌گفت.۳


===برشی از داستان «قریب‌الوقوع» از مجموعهٔ [[سنگر و قمقمه‌های خالی]]===
«ای کاش در دهی زندگی می‌کردم! در یک ده دور که همه چیزش طبیعی و حقیقی است! بعد آنجا به مردم محروم وطنم خدمت بکنم، از دردهایشان بکاهم و رنج‌هایشان را تخفیف بدهم...؛ ولی من به این چیزها عقیده نداشتم، نه در گذشته و نه اکنون و نه آینده.»(۹۴)


====تعهد، جایگزین میهن‌ دوستی====
 
===به‌یاد نسل گمشدهٔ بعد از کودتا===
سطرهای آغازین شعری از صهبا مقداری که در اندوه یاد مرگ دوست خود، دکتر هوتن و اشراق ظلمانی نسل گمشدهٔ بعد از کودتای ۲۸ مرداد سروده شده است. مجلهٔ سخن، شمارهٔ ۱۰، دورهٔ ۱۵، مهر ۱۳۴۴ (۲۵)
{{سخ}}'''از: لحظه‌های اشراق{{سخ}}
'''اینک سپیده بود که از راه می‌رسید{{سخ}}
'''و{{سخ}}
'''بر انتظار دیدهٔ من{{سخ}}
'''مهمان دیر آمدهٔ خواب{{سخ}}
'''اما{{سخ}}
'''بر او هنوز در نگشوده{{سخ}}
'''دیدم{{سخ}}
'''آن مرد را که پیشتر از این{{سخ}}
'''در جامعه‌های مه{{سخ}}
'''می‌دیدم{{سخ}}
'''و در لفاف رویا{{سخ}}
'''و اکنون که جامه‌ای ز وضوح سیاه{{سخ}}
'''بر تن داشت{{سخ}}
'''بازش شناختم؛
====تعهد، جایگزین میهن‌‌دوستی====




===کارنامه و فهرست آثار===
===کارنامه و فهرست آثار===


===جوایز و افتخارات===
===جوایز و افتخارات===


===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===
===منبع‌شناسی===
* ''خون‌ آبی بر زمین نمناک: در نقد و معرفی بهرام صادقی''، حسن محمودی، آسا، ۱۳۷۷
* ''بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی آشنا''، محمدرضا اصلانی، نیلوفر، ۱۳۸۴
* ''تأویل ملکوت (قصه اجتماعی سیاسی)''، محمدتقی غیاثی، نیلوفر، ۱۳۸۶
* ''صادقیه در بیات اصفهان''، کیوان طهماسبیان، گمان، ۱۳۹۴
*‌ ''بهرام صادقی (مجموعه‌مقالات در نقد و تفسیر آثار بهرام صادقی)''، مهدی نوید، بن‌گاه، ۱۳۹۵
 
===بررسی ''[[ملکوت]]''===
روزی صادقی با جمعی از دوستانش در خانه‌ای در اصفهان جمع بودند. غروب آفتاب دوستان برای گردش بیرون می‌روند؛ اما بهرام در خانه می‌ماند. در تنهایی حسی غریب به سراغش می‌آید و گویی روح «ملکوت» در وجودش حلول می‌کند. قلم و کاغذ به‌دست می‌گیرد و نسخهٔ اولیهٔ داستان را تا آخر می‌نویسد. در پایان سرش را که بلند می‌کند می‌بیند سپیده دمیده است. پس به آخر «ملکوت»، این جمله را اضافه می‌کند: «سپیده زد».
{{سخ}}صادقی با نگارش «ملکوت» می‌خواست در حیطه‌ای جدید خود را بیازماید. واکنش‌های حاصل از انتشار این داستان کاملاً متفاوت بود. عده‌ای «ملکوت» را به غایت ستودند و آن را سرفصل جدیدی در داستان‌نویسی ایران پنداشتند. برخی افراد اما این خلق را نسخه‌ای المثنی و محکوم به شکست از ''[[بوف کور]]ِ'' [[صادق هدایت|هدایت]] دانستند. شاید «ملکوت» آن‌طورکه باید موفقیتی را درپی نداشت؛ اما بدون‌شک جایگاه ادبی صادقی بسیار ارزشمندتر از آن بود که بخواهد از هدایت تقلید کند.(۹۲)
{{سخ}}در میان داستان‌های بهرام صادقی، ''ملکوت'' کاری متفاوت است. سبک طنز بهرام صادقی در این داستان کمتر ظاهر می‌شود و داستان در جهانی جریان دارد که در آن عقل و تدبیر وسیله‌ای برای حیله و خیانت است. در «ملکوت» معلوم نیست بالاخره حیات بشری به کجا می‌انجامد، حقیقت کجاست، اصلاً آیا حقیقتی وجود دارد و غایت این‌همه رنجی که انسان می‌کشد چیست؟(۸۹)
 
=== تحلیل ''[[با کمال تأسف]]'' ===
در این قصه، مردی به مراسم ختم خودش می‌رود. این موقعیت، ناممکن و غیرواقعی است؛ اما روایت آن‌قدر در روزمرگی‌های عادی آقای مستقیم فرومی‌رود که تعجبی که در ابتدای کار خواننده به آن دچار شده بود از بین می‌رود. تا انتهای داستان، خواننده به تعبیر کیوان طهماسبیان، در زنجیره‌ای از واقعیت‌های عادی زندگی تکراری «آقای مستقیم» و غیرواقعیات مجعول او خصوصاً زنجیرهٔ زن‌ها و بچه‌های خیالی‌اش غرق می‌شود. این «خواندن» گیر کرده در تکرارِ در تکرار، همین طور بین واقعیت و غیرواقعیت نوسان می‌کند تا پایان داستان که ناگهان در قطب واقعی‌نوسان ایست می‌کند و قصه رئال می‌شود؛ اما بازهم تعلیقی نهایی باقی می‌ماند و خواننده از این چرخهٔ تعلیق سردرگم بیرون می‌آید: آیا آقای مستقیم زنده است یا مرده؟ بدین‌ترتیب، «پایان» اساساً در کار نویسنده مسئله‌دار می‌شود. «آخر»، نه مانند یک قطعیت که مانند یک پرسش در کار او ظاهر می‌شود. نتیجه این است که ''صادقی''، اساساً در تمامیت «آخر»ها، در «نهایت»‌ها و «آرمان»‌ها تردید دارد. به دیگر سخن، داستان‌نویس در این اثر به «تاریخ‌نگار صادق دال‌های پوک و مدلول‌های وعده‌داده‌شدهٔ سرِکاری و آرمان‌های بی‌فرجام» تبدیل می‌شود.(۹۳)
{{سخ}}[[آذر نفیسی]] در مقدمهٔ بررسی «با کمال تأسف» به تشریح مسئلهٔ اصلی بهرام صادقی می‌پردازد:
:«مسئلهٔ صادقی درگیری‌های ذهنی است و شخصیت‌هایش به‌دلیل این درگیری‌های مدام در موقعیت‌هایی ذهنی و غیرواقعی قرار می‌گیرند. موقعیت‌هایی که مسیر زندگی عادی آن‌ها را منحرف می‌کند. ازاین‌رو گرچه اکثر داستان‌هایش با الگوهای متداول داستان‌های ذهنی تطابقی ندارند، مزین به فضا و حالتی ذهنی و غیرواقعی‌اند.»(۶۷)


===بررسی چند اثر===


===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===


===تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها===
===تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها===
خط ۱۹۳: خط ۴۱۶:


== منابع ==
== منابع ==
 
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =اصلانی | نام =محمدرضا| پیوند نویسنده = | عنوان = بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی‌آشنا (یادداشت‌های پراکنده و...)| ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۸۴| ناشر = نیلوفر|مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
 
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =حقوقی | نام =محمد| پیوند نویسنده = | عنوان = بامداد نقره و خاکستر| ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۷۶| ناشر = فکر روز|مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صادقی | نام =بهرام| پیوند نویسنده = | عنوان = سنگر و قمقمه‌های خالی| ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۸۰| ناشر = کتاب زمان|مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =طهماسبیان | نام =کیوان |پیوند نویسنده = | عنوان =صادقیه در بیات اصفهان| ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۹۴| ناشر = گمان|مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =محمودی | نام = حسن| پیوند نویسنده = | عنوان=سال‌شمار زندگی بهرام صادقی| ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۸۲| ناشر = مجلهٔ‌ آزما|مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =محمودی | نام = حسن| پیوند نویسنده = | عنوان=خون آبی بر زمین نمناک| ترجمه = | جلد = | سال = ۱۳۷۷| ناشر = آسا|مکان = | شابک =| صفحه = | پیوند = | تاریخ بازبینی =}}


==پیوند به بیرون==
==پیوند به بیرون==

نسخهٔ ‏۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۰

بهرام صادقی

نوشتنی زیاد دارم، آنقدر زیاد که
ساعت‌ها وقت لازم است تا
بتوان همهٔ آن‌ها را نوشت.
[۱]
زمینهٔ کاری داستان‌، شعر، نمایش‌نامه و نقد ادبی
زادروز ۱۸دی۱۳۱۵[۲](به‌روایتی دیگر ۱۵دی‌)[۳]
نجف‌آباد اصفهان
پدر و مادر حسین‌علی و جهان‌سلطان
مرگ ۱۲آذر۱۳۶۳
تهران حوالی خیابان جیحون در منزل شخصی
علت مرگ ایست قلبی
لقب صهبا مقداری و ب.موزول
پیشه شاعر و نویسنده
سال‌های نویسندگی ۱۳۳۳تا۱۳۵۵
سبک نوشتاری شعر نیمایی و داستان کوتاه
کتاب‌ها فرار در راه است، وسواس، ملکوت (داستان بلند)،
سنگر و قمقمه‌های خالی (مجموعه داستان) و...
دیوان سروده‌ها پیام، ظهور، کولی‌ها و...
همسر(ها) ژیلا پیرمرادی
فرزندان دو فرزند دختر
مدرک تحصیلی مدرک دکتری
دانشگاه دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران

بهرام صادقی ملقب به صهبا مقدادی و ب.موزول، داستان‌نویس، شاعر و نمایشنامه‌نوس و از چهره‌های مطرح جُنگ اصفهان است که با داستان‌های کوتاهِ مجموعهٔ سنگر و قمقمه‌های خالی و داستان نیمه‌بلند ملکوت به‌شهرت رسید.

* * * * *

بهرام از همان اوان کودکی تحت تأثیر شعرخوانی‌های هرروزهٔ مادرش در جمع خانواده، از یک‌سو و مهاجرت به اصفهان و تحصیل در دبیرستان ادب از سوی دیگر، گرایش و کشش خاصی به شعر و داستان پیدا کرد و گام‌های محکمی در مسیر ادبیات برداشت که همکاری با هفته‌نامه‌های «امید ایران» و «روشنفکر» در سال‌های نوجوانی نمونه‌هایی از آن است.[۴] توانایی‌اش در خلق متون آمیخته با طنز تلخ او را سرآمد داستان‌نویس عصر خود کرد و برایش امکان حضور در مجلات بنامی چون سخن و صدف و فردوسی به‌همراه آورد که فرصت‌های ارزشمندی بود برای همکاری با بزرگانی نظیر ابوالحسن نجفی، و... .
خلق داستان‌های متعدد و دریافت جوایز ادبی بخش حرفه‌ای زندگی بهرام صادقی را تشکیل می‌دهد که گویی نفسش با نفس مادر بالا و پایین می‌آمد و سرانجام هم کمی بیش از یک سال پس از درگذشت مادر، به دنیای ابدی او پیوست.


داستانک

داستانک‌های انتشار

گلی، نه ژیلا

در اولین دیدار، بهرام یک جلد از کتاب سنگر و قمقمه‌های خالی را امضا کرد و به ژیلا هدیه داد. آن‌ها اسفند۱۳۵۵ ازدواج کردند. مراسم در باشگاه دانشگاه تهران بود و ماه عسل را بعد از عید نوروز به شیراز رفتند. از آن پس ژیلا با نام دلخواه بهرام، نامیده می‌شد: «گُلی»
بهرام در زندگی مشترک، همچون همیشه صبور و آرام بود. شاید چند سال بعد از مرگ بهرام بود که همسرش یک روز اتفاقی شعری را یافت. شعری که برای گُلی سروده بود و شاید رنج‌نامه‌ای از یک نویسندهٔ تنها و مظلوم.(۳۲)

مصاحبهٔ جلال سرفراز با بهرام صادقی، بخش پایانی، روزنامهٔ کیهان، ۲۶آذر۱۳۵۵

«کاشف به‌عمل می‌آید که بالاخره بهرام صادقی هم تن به ازدواج با دانشجویی به نام ژیلا پیرمرادی داده است. با خود می‌گویم که لابد این را نیز باید به عجایب دنیا<noinclude اضافه کرد.»

معلم اگزیستانسیالیست و ریختن حجب روستایی

ایرج پورباقر، دبیر دبیرستان ادب، مترجم گیلانی‌الاصل و اگزیستانسیالیستی بود که کتاب فولکیه را ترجمه کرد. او بعدها ترجمهٔ «ماندران‌ها»ی سیمون دوبووار را هم در دو جلد به کارنامهٔ ادبی خود افزود. صمیمیت بهرام صادقی و چند تن از دوستانش با پورباقر به‌حدی بود که در جلسه‌هایی منظم در اتاقش جمع می‌شدند و دربارهٔ آثار بسیاری از نویسندگان آوانگارد روز دنیا بحث می‌کردند. در یکی از همین جلسه‌ها ابوالحسن نجفی اولین بار بهرام صادقی را دید، داستانی از او شنید و به استعداد والای او در داستان‌نویسی پی‌برد. به‌گفتهٔ محمد حقوقی، رابطهٔ نزدیک صادقی با پورباقر باعث شد بهرام از حالت حجب و حیای روستایی که در ابتدا واجد آن بود جدا شود.(۲۰)

داستانک شاگرد

داستانک مردم

ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود

داستانک‌های دشمنی

مرکز ثقل دوستان

دوران تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان، بهرام با اسکندر چراغی، روزنامه‌فروش، به‌توافق می‌رسد که عصرها به‌جای او در دکه، روزنامه بفروشد و درعوض یکی از روزنامه‌ها را بخواند و باز سر جایش بگذارد یا شب با خود به خانه ببرد و صبح زود پس بیاورد. صادقی از این دکه به‌عنوان «مرکز ثقل» دوستانش یاد می‌کند. مقابل همین دکه بود که او به‌تدریج با سه هم‌مدرسه‌ای‌اش، منوچهر بدیعی، ایرج مصطفی‌پور و عباس رجایی دوست شد.اوایل هنوز غلام‌رضا لبخندی به جمعشان ملحق نشده بود و محمد حقوقی هم از قبل با صادقی دوست بود.(۱۸) منوچهر یک سال بعد از قبولی بهرام، در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران قبول می‌شود و این دو باهم اتاقی را در حوالی خیابان آذربایجان، اجاره کردند. شروع رفاقت بهرام با اکبر افسری که هم‌کلاسی منوچهر بدیعی بود نیز به همان دوره برمی‌گردد.(۱۹)

به‌یاد چنگیز مشیری

مسعود شادبهر شاعر شیرازی، هوشنگ فیلی شاعر، بهروز فربود نویسندهٔ سلسله مقالات «سال‌های سیاه» که سرگذشت خود را بی‌پرده شرح می‌دهد، هوشنگ بادیه‌نشین شاعر و دکتر هوتن که بهرام ازطریق تقی مدرسی با او آشنا شد، همگی در شمار افرادی بودند که صادقی در دورهٔ دانشجویی با آن‌ها دوستی داشت و یکی پس از دیگری خودکشی کردند. در میان خودکشی‌های این سال‌ها خودکشی چنگیز مشیری دانشجوی سال پنجم رشتهٔ پزشکی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۸ و منوچهر فاتحی هم‌کلاسی و دوست صمیمی بهرام صادقی در آبان‌۱۳۳۹، بیشترین تأثیر را بر وی گذاشت. چنگیز مشیری دو کتاب در باب موسیقی نوشته بود و ترجمه‌هایی نیز در همین زمینه به‌جای گذاشت. بخشی از سوگنامهٔ صادقی به یاد مشیری:

خودکشی فاتحی و داستانی به یاد او

خودکشی منوچهر فاتحی تأثیر زیادی بر بهرام صادقی گذاشت و هرگز نتواست این حادثهٔ تلخ و خاطرات روزهایی را که با فاتحی بود از یاد ببرد؛ تاجاییکه سال ۱۳۴۱ داستان آوازی غمناک برای یک شب بی‌مهتاب را به یاد این دوست نوشت. داستان ملکوت نیز در چاپ نخست سنگر و قمقمه‌های خالی به منوچهر فاتحی تقدیم شده است. بهرام صادقی دقیقاً پنج ماه قبل از خودکشی منوچهر فاتحی، نامه‌ای به او می‌نویسد که در آن به رابطه‌اش با فاتحی پایان می‌دهد. شاید این نامه دلیلی برای عذاب وجدان صادقی در خودکشی منوچهر فاتحی باشد؛ هرچند که گویا رابطهٔ این دو کاملاً قطع نمی‌شود و اتفاقاً منوچهر چند ساعت قبل از خودکشی به بهرام صادقی گفته بود که من دیگر خسته شده‌ام. امشب کار را تمام می‌کنم. بهرام موضوع را جدی نمی‌گیرد؛ اما فردا صبح مقابل دانشکده هرچه انتظار او را می‌کشد، فاتحی نمی‌آید.

برشی از نامه بهرام برای منوچهرش

دلداری نجفی

دست و دلش به کار نمی‌رفت!

کم‌کاری بهرام صادقی بعد از سال ۱۳۴۵، شاید افسوس بزرگی برای ادبیات معاصر ایران باشد. مطالبی مانند نوشتهٔ زیر، که شامل وعده‌هایی برای نشر آثار دیگری از صادقی بود که هیچ‌گاه خلق نشدند، به‌وفور در نشریات آن سال‌ها دیده می‌شد.


داستانک‌های قهر

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که حین گرفتن جایزه زده است

سال ۱۳۵۴ کمیتهٔ انتخاب نفر برتر جایزهٔ فروغ فرخزاد، بهرام صادقی را در رشتهٔ قصه‌نویسی انتخاب می‌کند. در این مراسم، بهرام صادقی بعد از دریافت جایزه، شعری چاپ‌نشده از فروغ فرخزاد را با نام «وداع مکن» قرائت می‌کند و ادعا کرد که تنها نسخهٔ آن نزد خود اوست. در لوحی که به او تقدیم شد عبارت «به‌دلیل کلیهٔ آثاری که تاکنون نوشته» دیده می‌شود؛ ولی صادقی ابراز امیدواری می‌کند که این جایزه صرفاً به‌سبب آثاری که در گذشته نوشته نباشد؛ بلکه برای امید به کارهای آینده‌اش باشد.(۲۹)

مذهب، گمشدهٔ بهرام

در بخش فارسی رادیو لندن و رادیو دهلی‌ِنو برنامه‌هایی پخش می‌شد که دین مسیحیت را تبلیغ می‌کرد. بهرام صادقی در دوران تحصیل در دبیرستان ادب، مرتب به این برنامه‌ها گوش می‌داد و در این برنامه‌ها به دنبال پاسخ سؤالات خود دربارهٔ دین مسیحیت می‌گشت. از رادیو جزوات مذهبی را هم درخواست کرده بود تا با انجیل آشنا شود.(۳۰) علاقهٔ او به کتاب‌های مذهبی و مطالعه دربارهٔ ادیان، بعدها هم ادامه یافت چنان‌که در نامه‌نگاری‌‌اش با ابوالحسن نجفی طی نیمهٔ‌اول دههٔ چهل، به این موضوع اشاره می‌کند.(۳۱)

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

ژیلا و قصهٔ شب آخر بهرام

الگو:گفتارورد تزیینی(۳۴)


بهرام گور گنبد هشتم

محمد حقوقی در اندوه یاد بهرام صادقی شعری سروده است که تحت عنوان «در آستان گنبد هشتم» منتشر شده است. سطرهای آغازین این شعر را در زیر می‌خوانیم:

«ما ماه «ماهتابیِ» هم
در کنار هم
الیاس و خضر آمده بر پشت موج باد
در ساحل شبانهٔ گهگاه من، همیشه او
او
که خسته بود
بهرام گور گنبد هشتم
«صهبا»ی بی‌فروغ
بی‌چشم‌های رندی و بی‌گوشه‌های طنز
بی‌شعر، بی‌سخن
بی‌قصهٔ شفاهی هرروزه،
بی‌دروغ.»(۳۶)

داستانک‌های دارایی

برنامهٔ‌ روزانه در آخر دفتر

زندگی روزمرهٔ بهرام صادقی در دورانی که ازدواج کرده بود و دیگر داستان نمی‌نوشت، این گونه خلاصه می‌شد:

کار تا ۴ یا ۵ بعدازظهر،
بازگشت به خانه
نوشیدن چای یا قهوه
گیراندن یک سیگار یا کشیدن پیپ
گوش‌دادن به موسیقی (آهنگ مرغ سحر را خیلی دوست داشت.)
کتاب‌خواندن تا هنگام خواب
در اواخر عمر، کسی را نمی‌دید و سپرده بود که هرکس به سراغش آمد بگویند از اینجا رفته است.

محمد حقوقی تنها کسی از چهره‌های اهل قلم است که چند ماه قبل از مرگ او را دید. دیداری یک ساعت و نیمه که طی آن هیچ حرفی میان این دو رد و بدل نشد و فقط نگاه، زبان گویای آن دو بود.(۳۳)

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارايه نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

برنامه‌ای که هرگز پخش نشد

حسن محمودی در سال‌شماری که از زندگی بهرام صادقی تدوین کرده است، به برنامه‌ای تلویزیونی اشاره می‌کند که بهرام صادقی در آن حضور یافته بود. گویا تورج رهنما از بهرام صادقی، محمدتقی غیاثی و عمران صلاحی برای شرکت در این برنامه دعوت کرده بود. برنامه ضبط می‌شود؛ اما به‌دلیل مشکل‌دار بودن سخنانی که بهرام صادقی گفته بود، هرگز پخش نمی‌شود.(۴۰)

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن

گلشیری معتقد بود که بهرام همچنان زنده است

در مجلس ختمی که چند روز بعد از درگذشت بهرام صادقی برای او در مسجد حضرت ولی‌عصر خیابان آذربایجان تهران برگزار شد، هوشنگ گلشیری ناگهان پشت بلندگو می‌رود و نوشته‌ای را در سوگ صادقی می‌خواند که در آن از اکثر داستان‌های صادقی یادی شده بود. این نوشته با عبارتی شروع می‌شود که یادآور داستان «با کمال تأسف» بهرام صادقی است: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان می‌رساند که بهرام صادقی زنده است.»(۳۵)

داستان‌های دیگر

چرا «ب-موزول»

بعد از تولد بهرام، دختردایی او عضو جدید خانواده را در آغوش کشیده و با شوخی او را «موزول» صدا می‌کند. بعدها که بهرام صادقی این قصه را می‌شنود، برای امضای پایین برخی از شعرهایش نام مستعار «ب‌ـ‌موزول» را برگزید.(۳۷)

هم‌دانشگاهی بهرام هم برایش اسم می‌گذاشت


زندگی و تراث

صادقی در تقویم زندگی

  • ۱۳۱۵ (۱۵یا۱۸دی‌): تولد در نجف‌آباد اصفهان،
  • ۱۳۲۲(مهر): ورود به دبستان دهقان نجف‌آباد اصفهان
  • ۱۳۲۸(خرداد): اتمام دورهٔ ابتدایی
  • ۱۳۲۹(مهر): سفر به اصفهان همراه خانواده و ادامه تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان؛ آشنایی با منوچهر بدیعی، ایرج مصطفی‌پور، رامین فرزاد، ایرج باقرپور و محمد حقوقی
  • ۱۳۳۲: ارسال اشعار برای مجلهٔ روشنفکر و امید ایران به‌مدت چندین سال و انتشار تعدادی از اشعار در این مجلات با نام مستعار «صهبا مقداری»
  • ۱۳۳۴: اخذ دیپلم از دبیرستان ادب اصفهان؛ شرکت در کنکور پزشکی و قبولی در دانشگاه‌های اصفهان و تهران؛ مهاجرت به تهران برای ادامه تحصیل
  • ۱۳۳۵(دی): انتشار داستان «فردا در راه است» در مجلهٔ سخن
  • ۱۳۳۶(فروردین و آبان و بهمن): انتشار داستان «وسواس»، «کلاف سردرگم»، «داستان برای کودکان» و «نمایش در دو پرده» در مجلهٔ سخن
  • ۱۳۳۷ (فروردین،‌ خرداد، مرداد، مهر و اسفند): عضویت در هیئت نویسندگان مجلهٔ صدف؛ انتشار شعر «توفان»، «ظهر»، «کولی‌ها» و «ابدیت» با نام مستعار «صهبا مقداری» و داستان «اقدام میهن‌پرستانه» و «با کمال تأسف» در مجلهٔ صدف
  • ۱۳۳۷(خرداد و دی): انتشار داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» و «غیرمنتظر» در مجلهٔ سخن
  • ۱۳۳۸(اردیبهشت، شهریور و آذر): انتشار داستان «سراسر حادثه»، «در این شماره» و «قریب‌الوقوع» در مجلهٔ سخن؛ اولین حضور بهرام صادقی، ایرج مصطفی‌پور و منوچهر بدیعی در انجمن ادبی صائب به‌دعوت حمید مصدق؛ خودکشی چنگیز مشیری از دوستان و هم‌دانشگاهی‌های صادقی
  • ۱۳۳۹(خرداد، مهر و آبان): انتشار داستان «هفت گیسوی خونین» در مجلهٔ سخن؛ نقد‌ شعر «حماسهٔ مرگ... حماسهٔ زندگی...» سرودهٔ بهمن شعله‌ور در نامه‌ای خطاب به او و دریافت پاسخ شاعر؛ خودکشی منوچهر فاتحی از دوستان نزدیک بهرام صادقی؛ انتشار داستان «اذان غروب» در مجلهٔ سخن
  • ۱۳۴۰(خرداد، آبان و دی): انتشار داستان «چاپ دوم» و شعر «مناجات برای گریز» در مجلهٔ جگن؛ انتشار داستان «تأثیرات متقابل» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان بلند «ملکوت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار شعر «زاینده‌رود عقیم» با نام مستعار صهبا مقداری در مجلهٔ صدف
  • ۱۳۴۱(فروردین، مرداد، آبان، بهمن و اسفند): انتشار داستان «یک روز صبح اتفاق افتاد» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان «آقای نویسنده تازه‌کار است» در کیهان هفته (کتاب هفته) که گویا بخش نخست این داستان در سال ۱۳۴۰ در مجلهٔ جگن انتشار یافته بود؛ انتشار داستان «صراحت و قاطعیت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار داستان «زنجیر» و «تدریس در بهار دل‌انگیز» در کیهان هفته (کتاب هفته)
  • ۱۳۴۲(دوازدهم فروردین، اردیبهشت، تیر، آبان و آذر): انتشار داستان «آوازی غمناک برای یک شب بی‌مهتاب» و نمایش‌نامهٔ «جادهٔ رنگ باخته» در کیهان هفته(کتاب هفته)؛ انتشار شعر «ما، دو تن» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار داستان «مهمان ناخوانده در شهر بزرگ» در مجلهٔ سخن
  • ۱۳۴۴(مهر و زمستان): انتشار شعر «از: لحظه‌های اشراق» در مجلهٔ سخن، به تأثیر از خودکشی دکتر هوتن؛ انتشار «خواب خون» در جنگ اصفهان
  • ۱۳۴۵(اردیبهشت، خرداد، مرداد مهر و دی): انتشار «سفر به آب‌ها...!» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «ورود» (به‌عنوان مقدمهٔ داستان بلند «خانه‌هایی از گل») در مجلهٔ جگن؛ انتشار «گردهم» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «شب به‌تدریج» در جهان نو؛ انتشار «عافیت» در ماهنامهٔ فردوسی؛ اعزام به خدمت سربازی در منطقهٔ سروک یاسوج؛ مصاحبه با مجلهٔ فردوسی؛ فوت پدر
  • ۱۳۴۹: انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمه‌های خالی» در کتاب زمان؛ مصاحبه با روزنامهٔ آیندگان
  • ۱۳۵۰(فروردین): انتشار «۵۰-۴۹» در جنگ فلک‌الافلاک
  • ۱۳۵۱(خرداد): انتشار «آدرس: شهر ت، خیابان انشاد، خانهٔ شمارهٔ ۵۵۵» در جنگ اصفهان؛ دریافت جایزهٔ ادبی فروغ فرخزاد
  • ۱۳۵۵ (آذر، بهمن و اسفند): ساخت فیلم «ملکوت» براساس داستان بلندش؛ مصاحبه با روزنامهٔ کیهان؛ انتشار «وعدهٔ دیدار با جوجوجتسو» در روزنامهٔ کیهان؛ ازدواج با ژیلا پیرمرادی، دانشجوی مدرسهٔ عالی پرستاری اشرافیان
  • ۱۳۵۶: شرکت در ضبط برنامه‌ای تلویزیونی به‌همراه محمدتقی غیاثی و عمران صلاحی به‌دعوت تورج رهنما؛ تولد اولین فرزند دختر (اسفندماه)
  • ۱۳۵۷(مرداد و تیر): مصاحبه با ماهنامهٔ بنیاد
  • ۱۳۶۰(اسفند): تولد دومین فرزند دختر
  • ۱۳۶۱: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول به مدت یک ماه به عنوان پزشک
  • ۱۳۶۲: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول به مدت یک ماه به عنوان پزشک؛ فوت مادر (خردادماه)
  • ۱۳۶۳(دوازدهم آذر): خاموشی ابدی در تهران حوالی خیابان جیحون (۴۲)

از محلهٔ کوچهٔ شاهِ نجف‌آباد تا بهشت زهرای تهران

بهرام در آغوش خانواده‌ای نجف‌آبادی بعد از دو خواهر و یک برادر چشم گشود. پدر پارچه‌فروش بود و مادر خانه‌دار. جهان‌سلطان صدای خوب و حافظه‌ای قوی در شعرخوانی داشت و هر روز در جمع خانواده از شاهنامه قطعه‌ای می‌خواند. مهرماه ۱۳۲۲، بهرام به دبستان دهقان نجف‌آباد رفت و در سال ۱۳۲۹، خانواده‌اش به اصفهان مهاجرت کردند و دوران متوسطه را در دبیرستان ادب ادامه داد. او که از کودکی به ادبیات علاقه نشان داده بود، در دوران دبیرستان با هفته‌نامه‌های «امید ایران» و «روشنفکر» همکاری می‌کرد و مدام برای آنان اشعار و نامه‌هایی با نام مستعار «صهبا مقداری» ارسال می‌کرد.
بهرام که توانسته بود برای تحصیل دانشگاهی در هر دو دانشکدهٔ پزشکی تهران و اصفهان پذیرفته شود، بنا به تصمیم خانواده، در سال ۱۳۳۴ راهی تهران شد. در تهران به حلقهٔ گسترده‌تری از روشنفکران پیوست و وضعیت اسفبار روشنفکران شکست‌خوردهٔ بعد از کودتای ۲۸ مرداد را از نزدیک دید. افیون، پوچ‌انگاری و خودکشی بلایایی بودند که در این سال‌ها گریبان گروه را گرفته بودند و داستان‌های بهرام صادقی در چنین فضایی خلق شد.(۷)
یک سال پس از ورود به تهران، از جواد امامی پیشنهادی دریافت کرد که تحول مهمی را در زندگی فرهنگی بهرام صادقی رقم زد: همکاری با مجلهٔ سخن به سرپرستی پرویز ناتل خانلری. بدین‌ترتیب اولین داستانش «فردا در راه است» همان سال در مجله چاپ شد. این همکاری ده سال ادامه یافت.
صادقی گرچه همواره شعر می‌سرود، توانایی داستان‌نویسی در کنار چهره‌های مهم فرهنگی آن دوره و قدرت طنز تلخ در داستان‌هایش، اهمیت هنری اشعارش را در درجهٔ دوم قرار داد.(۸) حضور موفق او در سخن موجب شد نشریه‌های فرهنگی ادبی متعدد دیگری از او درخواست همکاری کنند. از شمارهٔ ۹ مجلهٔ صدف، عضو هیئت نویسندگان این مجله شد و در آنجا با کسانی مانند صفدر تقی‌زاده، تقی مدرسی، ابوالحسن نجفی، محمود کیانوش و عبدالحمید آیتی به همکاری پرداخت.(۹)
سال ۱۳۴۴ درحالی‌که هنوز پایان‌نامه‌اش را ننوشته بود، به خدمت سربازی اعزام شد و دورهٔ آموزش نظامی را در پادگان سلطنت‌آباد گذراند و پس از آن به سپاه بهداشت منطقهٔ محروم سروک یاسوج منتقل شد. در همان زمان، خبر مرگ پدر را شنید. در یکی از مرخصی‌هایش مصاحبه‌ای مفصل با مجلهٔ فردوسی کرد و بعد از آن این مجله مدام پیگری فعالیت‌های او بود.(۱۰) صادقی بعد از پایان خدمت سربازی به تهران بازگشت. او پس از اتمام خدمت هم تا مدت‌ها تحویل پایان‌نامهٔ تحصیلی را جدی نگرفت و سرانجام سال ۱۳۵۲ پایان‌نامه را نوشت و مدرک تحصیلی‌اش را دریافت کرد.(۱۱)
بهرام صادقی در سن ۳۹سالگی با ژیلا پیرمرادی دانشجوی نوزده‌سالهٔ رشتهٔ پرستاری مدرسهٔ عالی اشرافیان ازدواج کرد. حاصل ازدواجشان، دو دختر اولی در اسفند ۱۳۵۶ و دومی در اسفند ۱۳۶۰ بود.(۱۲)
۱۵خرداد۱۳۶۲ که جهان‌سلطان، مادرش زندگی را وداع گفت، بهرام نیز به تعبیر خود «آخرین پناه» زندگی‌ را از دست داد. پس از مرگ مادر ساعت عمر او هم شمارش معکوس را آغاز کرد و بیش از یک سال و چند ماه نتوانست طاقت بیاورد و در شامگاه دوازدهم آذر ۱۳۶۳ برای همیشه خاموش شد.(۱۳)


شخصیت و اندیشه

نامهٔ بهرام صادقی به منوچهر فاتحی، شامل برخی نظرات اساسی او، نوع نگاه او به زندگی و ویژگی‌های شخصیتی اوست. در این نامه می‌خوانیم:

«شما بارها به من گفته‌اید که ازآن‌رو با من دوستی می‌کنید که مرا هم مثل خودتان فردی ضعیف و ازکارمانده و ازپای‌افتاده‌ دانسته‌اید؛ اما من چنین نیستم. اشتباه بسیار بزرگ شما همین جاست، شما مفهوم عمیق، عالی، بزرگ و معصوم «سرگشتگی» را با «واماندگی» و «حیرت» را با «زهواردررفتگی» و «تنهایی و بیچارگی و سرگردانی» را با «فزرت‌بودن قمصور و بی‌عرضگی و لَشی» خلط کرده‌اید یا شاید اشتباهی نکرده‌اید؛ بلکه واقعاً و از روز ازل این مفاهیم در ذهنتان چنان معانی ناجوری داشته‌اند، از این پس هم شما مثل هر فرد آزاد، مختار و مستقل دیگر می‌توانید که در همین عوالم ضعف و واماندگی و خالی‌بودن و تهی‌شدن از هر چیز خوب حتی درد و رنج، سیر کنید؛ اما همان‌طورکه بارها شفاهی گفته‌ام برای من چنین چیزی امکان ندارد.»

صادقی در این نامه عنوان می‌کند که پرداختن به ادبیات مهم‌ترین کاری است که برای خود درنظر دارد؛ حتی مهم‌تر از نفس‌کشیدن. او رابطهٔ خود و فاتحی را «رابطهٔ دو آدمک چوبی» می‌نامد و از این توافق خود با دوستش که با «خودگول‌زنی» بیش از هر چیز دیگر مخالف بودند، نتیجه می‌گیرد دیگر ادامهٔ این رابطه به صلاح نیست.(۵۳) یکی از ویژگی‌های بارز صادقی در حرفهٔ نویسندگی، این بود که او درعین نوجویی، نویسنده‌ای نبود که بخواهد به بیش از هزار سال میراث فرهنگی ملت ایران پشت کند و تنها دستاوردهای غربیان را الگوی خود قرار دهد. او همان‌طورکه بارها در نامه‌ها و مصاحبه‌هایش تأکید کرده است، خوب می‌دانست که راز موفقیت هر شاعر یا داستان‌نویسی، نه در نادیده‌گرفتن دستاوردهای پیشینیان، بلکه در استفاده از تجربه‌های آن‌هاست.(۵۴)


زمینهٔ فعالیت

یادمان و بزرگداشت‌ها

زاویهٔ دید صاحب‌نظران

مسیر را درست انتخاب کرد

صادقی سه سال پیش‌از آنکه اولین داستانش در سخن چاپ شود، تجربهٔ کار با چندی از جراید را داشت؛ چند شعر در قالب نیمایی در مجلات دیگری چاپ و منتشر‌ کرده‌ بود؛ اما سرانجام داستان را انتخاب کرد. محمد حقوقی، بعدها در‌این‌ خصوص گفت:

«ما چند نفر داشتیم که زبان و نحوهٔ بیان نیما را خیلی خوب می‌شناختند. بهرام صادقی یکی از آن‌ها بود. در آن زمان خیلی‌ها می‌خواستند مثل نیما شعر بگویند؛ اما نمی‌توانستند. شاعرهای خوب ما مثل شاملو و سپهری از زیربار نیما درآمدند و کار خود را کردند؛ اما صادقی چون کار اصلی خود را داستان‌نویسی می‌دانست شعر را رها‌کرد.» صادقی ترجیح داد به‌طور جدی به‌کار داستان‌نویسی مشغول شود و خُب، از شهرت آن روزگار او پیداست که در انتخاب مسیر اشتباه نکرده بود.

پیام‌گذار نسلی درهم‌شکسته

از منظر خسرو گلسرخی، بهرام صادقی مشخص‌ترین چهره در میان نویسندگانی است که در دههٔ سی شمسی کار خود را آغاز کرده‌اند. او آثار صادقی را متعلق به کنش‌های اجتماعی، تاریخ و خاک ایران می‌داند:

بهرام صادقی نویسنده‌ای نیست که به دنبال هموارکردن راه به‌سوی جهانی دیگر باشد؛ بلکه توشهٔ او از زندگی «یاس» است. بنابراین از یأس خود و جامعهٔ خود می‌نویسد تا بتواند راه قضاوت دوران خود را هموار کند. نویسندهٔ سنگر و قمقمه‌های خالی زندگی را نمایشی پوچ و یک خیمه‌شب‌بازی مضحک می‌بیند و بالاخره او پیام‌گزار نسلی درهم‌شکسته و مأیوس است که در کشاکش زندگی، اعصابشان لای چرخ‌دنده‌ها له شده‌ است. آنان که روزی به حرکتی دل بسته بودند و اینک در برابر عامل تراژیک فرسودگی به انزوا راه جسته‌اند و تسلیم‌اند.(۶۲)

دیدگاه ضیاء موحد

آثارش ناب است!

صفدر تقی‌زاده آثار بهرام صادقی را آثاری ناب می‌داند. به‌گمان او نثر صادقی با نثر هیچ‌یک از نویسندگان قبل از صادقی تشابهی ندارد و از آن‌ها مایه نگرفته است. جوشیده از طنز، متعلق به خودش است. علاوه‌بر این، در داستان‌نویسی صادقی چند نکته را برای اولین بار مطرح کرد و بعد دیگر نویسندگان آن را دنبال کردند:

  • یکی‌اینکه، عده‌ای در یک میهمانی جمع می‌شوند و باهم دربارهٔ موضوعات مختلف صحبت می‌کنند؛ مانند داستان «سراسر حادثه». این تم را بعدها نیز هوشنگ گلشیری دنبال کرد و براساس آن، داستان بسیار موفق «به خدا من فاحشه نیستم» را می‌نویسد.
  • دیگر ابتکار بهرام صادقی، تصویرکردن شخصیت‌هایی است که در عالم خیال به‌سر می‌برند و با واقعیت بیگانه‌اند و خود را خوش‌حال می‌دانند. این تم بعدها در داستان «دخمه‌ای برای سمور آبی» هوشنگ گلشیری دیده می‌شود.


تقی‌زاده معتقد است، صادقی اولین نویسنده‌ای بود که تسلیم‌شدن روشنفکران و خالی‌شدن باد و طمطراق آنان را به‌خوبی نشان داد:

طنز او شبیه طنز گوگول و حتی چخوف نیست، هرچند آن‌ها را خیلی دوست داشت. طنز او آدم‌ها را به‌خود می‌آورد. هشدار می‌دهد. فرد با خود می‌گوید انگار نویسنده با من حرف می‌زند. درکل، او یکی از پایه‌های برجستهٔ داستان‌نویسی است؛ نویسنده‌ای که درون آدم‌ها را به‌خوبی می‌کاوید، کاویدنی که بیشتر جنبهٔ روان‌شناختی و جامعه‌شناختی داشت.(۶۵)

غلام‌حسین ساعدی چنین می‌گوید:

چرا صاد‌قی ننوشت؟

طهماسبیان در بخشی از کاوش فلسفی‌گونهٔ خود دربارهٔ آثار صادقی به پرسش «چرا صاد‌قی ننوشت؟» می‌پردازد:

«می‌گوییم که سیاههٔ متن، با سپیدهٔ متن شکل می‌گیرد و اگر نبودْ سکوتِ لای کلام، کلمه‌ها کلمه نمی‌شدند...؛ اما پرسش ما این نیست. با این پرسش کلیشه‌شده که «صادقی چرا ننوشت»، از پشت ظاهرِ به‌اصطلاح «نقادانه» و «با کمال تأسف»گوی این سؤال، معمولاً درپی نیت‌های خاله‌زنکی به زندگی خصوصی او سرک می‌کشند. کلیشه؟! ابتذال؟! برای مردی که می‌گویند و خواهیم دید، در زبان ادبیات به جنگ «ابتذالِ زندگی امروز»، ابتذالِ «قانونی»ی «انسان‌های متحدالشکل شده»، به جنگ کلیشه و تکرار و عادی، یعنی عادتی یعنی همان «معتاد»شدن و درنتیجه به جنگ ناآگاهی و... می‌رود.»(۶۸)

افول بهرام

فریدون مختاریان، دبیر تاریخ بازنشستهٔ آموزش‌وپرورش اصفهان که با بهرام صادقی در دبیرستان ادب آشنا شد و دوستی آن‌ها با بگوومگویی سیاسی در بهمن۱۳۵۹ به‌پایان رسید، در مصاحبهٔ کوتاهی با حسن محمودی به نکاتی دربارهٔ روند افول صادقی اشاره می‌کند که جای تأمل دارد. او به مسئلهٔ اعتیاد بهرام و مشکل شدید مالی او اشاره می‌کند و رفتار بد و توهین‌های مکرر دوستان صادقی به او را یکی از عوامل سقوط او می‌داند که منجر به مرگ زودهنگامش شد.(۴۱)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

موضع‌گیری‌های صادقی

ناتل خانلری یا قائمیان و هدایت

اکبر افسری، از اختلافی که بین دکتر خانلری و حسن قائمیان، دوست و ناشر آثار صادق هدایت، در جلسهٔ ماهانهٔ مجلهٔ سخن پیش آمده بود می‌گوید که بهرام صادقی هر ماه در این جلسه‌ها شرکت می‌کرد. حسن قائمیان، به پیروی از مرام صادق هدایت و همفکرانش که نزدیک‌شدن به نظام‌های قدرت را کار اشتباهی می‌دانستند، با پرویز ناتل خانلری که به‌تازگی مقام وزارت را قبول کرده بود، درگیر می‌شود. به نظر افسری، بهرام صادقی هم ته‌دل، موافق نظر هدایت بود:

«با همهٔ احترامی که برای خانلری قائل بود، ته دلش از اینکه چنین مخالفتی با او شد خوش‌حال بود».(۷۲)

گلشیری نویسنده‌ای است که

محمد حقوقی نظر بهرام صادقی دربارهٔ هوشنگ گلشیری چنین بازگو می‌کند:

«ماجرای صادقی و گلشیری عجیب است. صادقی اول گلشیری را جدی نمی‌گرفت و او را نویسنده نمی‌دانست. بعد که گلشیری را شناخت، جبهه گرفت. فکر می‌کرد خودش متوقف شده و نویسنده‌ای شروع کرده به بالاآمدن. نجفی پیش صادقی تعریفش را کرده بود. گفته بود: خیلی بااستعداد است. دیگران داستان‌نویسانی معمولی‌اند. شازده احتجاب را هم که نوشت. قبلاً داستان «مردی با کراوات سرخ» را در جنگ چاپ کرده بود که صادقی خوانده بود. وقتی بود که دیگر نمی‌توانست کار کند. این بود که تا وقتی زنده بود گلشیری را به‌جد نگرفت. عجیب این بود که به من می‌گفت این هیچ وقت نویسندهٔ خوبی نمی‌شود. می‌دانست خوب است. می‌گفت: این چیه بابا همش تکنیک‌های بی‌خود.»(۷۳)

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

معدن بی‌پایان عناصر داستانی

نویسنده میخ است و نقد، چکش

تابستان ۱۳۳۸ بود که صادقی به‌همراه بدیعی و مصطفی‌پور به دعوت مصدق به انجمن ادبی صائب رفتند. هوشنگ گلشیری از اعضای جوان این انجمن بود که بعدها همراه‌با تعدادی دیگر از همفکرانش، جنگ اصفهان را به‌راه انداخت و در مجلهٔ خود آثاری از بهرام صادقی به‌چاپ رساند.(۲۲)
صادقی و همفکرانش در جلسات این انجمن، برخوردهای جالبی می‌کردند. در اولین جلسه، بهرام صادقی و مصطفی‌پور سکوت کردند؛ ولی منوچهر بدیعی برآشفت و تک‌تک افرادی را که اثری خوانده بودند، خطاب قرار داد و آثارشان را «رمانتیک آبکی» خواند و هر سه نفر با عصبانیت جلسه را ترک کردند. هفتهٔ بعد حمید مصدق باز از آنان خواست در جلسه حضور یابند. گویا آثار قرائت‌شده در این جلسه هم از نظر صادقی و رفقایش، ضعیف بوده است؛ به‌جز اشعاری که گلشیری و محمد ربیعی که در جلسهٔ قبل غایب بوده‌اند، می‌خوانند. بدیعی دوباره نیم ساعت دربارهٔ مکاتب ادبی اروپا سخنرانی می‌کند و تک‌تک افراد را خطاب قرار داده و نوشته‌هایشان را «احمقانه» و «مسخره» می‌خواند. در پاسخ به اعتراض اعضای انجمن به موهن‌بودن حرف‌های بدیعی، بهرام صادقی سکوتش را می‌شکند و به دفاع از بدیعی می‌گوید:

«ایشان که حرف بدی نزد. احمقانه یعنی آن چیزی که خلاف قواعد عقل باشد و مسخره هم یعنی آن چیزی که خلاف جِد است.»

آن‌ها بازهم با عصبانیت مجلس را ترک می‌کنند. این بار چند تن از جوان‌ترها به دنبالشان می‌روند و به اعتراض می‌گویند آخر چرا نوشته‌های ما را این طور نقد می‌کنید؟ صادقی آن‌ها را توجیه می‌کند؛ نقد را به چکش و نویسنده را به میخ تشبیه می‌کند و اینکه اگر میخ سالم و محکم و نو باشد، با ضربه‌های چکش فرو می‌رود و کج نمی‌شود؛ اما اگر چکش سنگین و ضربه‌ها محکم نباشد میخ فرونخواهد رفت.(۲۳)

نحوهٔ پوشش

مجذوب تکیه‌کلام‌ مرشدو شد!

یکی از سرگرمی‌های صادقی و محمد حقوقی در اصفهان در تابستان‌های دورهٔ دانشجویی صادقی در دانشگاه تهران، معاشرت با «مرشدو» بود. مرشدو از پهلوان‌های زورخانه‌های قدیمی اصفهان بود که در آن زمان پیر شده بود. مرشدو برای آن‌ها از خود و افرادی مانند عباس وهاب و صادق شماعی خاطراتی تعریف می‌کرد و گاهی برایشان نقالی می‌کرد و صادقی روی کرسی‌پا ضرب می‌گرفت. مرشدو حین نقالی به‌جای اینکه بگوید: «حواستون جَمعه؟» می‌گفت: «حواستون پَرته؟»
بهرام صادقی از این تکیه‌کلام خیلی خوشش آمده بود و درنظر داشت حتماً آن را در یک داستان به‌کار ببرد.(۷۸)

خلقیات

محمد حقوقی در ابتدای ورود به دبیرستان ادب، صادقی را این گونه توصیف می‌کند:

«بهرام دهاتی بود، اهل نجف‌آباد و بسیار کم‌رو. کسی فکر نمی‌کرد صادقی، یه‌وقتی صادقی شد و گرفتاری‌های خاص خودش را پیدا کرد، آن آدم خجالتی دیگر هیچ ابایی نداشت و همه چیز برایش حل شده بود.»(۷۹)


در دوران دانشجویی هم که صادقی با منوچهر بدیعی هم‌اتاقی بود، همیشه اضطراب داشت و بارها به منوچهر گفته بود:

«اگر از ساعت مقرر دیرتر به خانه بیایی، در خیابان راه می‌افتم ببینم چه بلایی بر سرت آمده.»(۸۰)

وضعیت روحی بهرام صادقی، زمان دانشجویی در دانشکدهٔ پزشکی ،وضعیت مساعدی نبود. اکبر افسری می‌گوید:

او وقتی به اصفهان می‌رفت و از گرفتاری‌های دانشگاه رهایی می‌یافت، شاد بود؛ اما روزهایی بود که ناراحت بود. هم زجر می‌برد و هم مشوش بود. در این دوره، در داستان‌های او به‌طور غیرمستقیم و در یادداشت‌ها و نامه‌های او به‌طور مستقیم، این تلاطم روحی منعکس شده است. در یادداشت او که ۱۵آبان۱۳۳۵ نوشته، می‌خوانیم:
«کسی که نمی‌داند چه بکند، می‌داند چه می‌خواهد و نمی‌تواند به‌چنگ بیاورد و کسی که بی‌پناه است و کسی که امید و هدف و اراده‌اش را از دست داده است. کیست که او را یاری دهد.»(۸۱)

اکبر افسری دربارهٔ خلقیات صادقی بر این باور بود:

«یکی از خصوصیات بهرام نبود حالت‌های به‌اصطلاح جامعه‌شناختی، ثبات (stablishment) بود. در اندیشه‌های او نوعی آنارشیسم حس می‌کردم.»(۸۲)

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

استادان و شاگردان

علت شهرت

حضور بهرام صادقیِ دانشجو در میان نویسندگان و چهره‌های فرهنگی مجلهٔ سخن در دههٔ سی، او را خیلی زود به شهرت رساند. اکبر افسری و محمد حقوقی هر دو اشاره می‌کنند که در آن زمان، نوشتن در مجلهٔ معتبر سخن به سرپرستی دکتر پرویز ناتل خانلری، امتیاز بزرگی بود که به‌سادگی به‌دست نمی‌آمد.(۸۵) محمد حقوقی:

«در آن موقع صد تا آدم را باید می‌دیدی تا وارد حریم سخن شوی. به‌این سادگی، کسی در سخن چیز چاپ‌ نمی‌کرد. خود من سه‌چهار شعر فرستادم هیچ‌کدام را چاپ ‌نکرد. خوب آن‌هایی که در سخن بودند، فرانسه‌دان بودند و بالاخره داستان را می‌شناختند. گفتند آقا بیایید با سخن همکاری ‌کنید.»


بعد از این همکاری مجله‌های متعدد دیگر به بهرام صادقی پیشنهاد همکاری دادند و او با داستان‌های شگفت‌انگیزش خیلی زود شناخته شد.

فیلم ساخته‌شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

از نظر محتوا و جهان‌بینی، در داستان‌های اولیه‌اش آدمی امیدوار و خوش‌بین به آینده بود. در مرحلهٔ دوم نویسندگی به‌تدریج آدم‌ها به‌حالت تعلیق و تردید می‌افتند. نمی‌دانند در آینده چه وضعی خواهند داشت. بی‌هدف و سرگردان و در آخر ناامید. در مرحلهٔ سوم نویسندگی‌اش آدم‌ها می‌شکنند، گرفتار اضطراب و ناامیدی کامل می‌شوند و پوچی و بیهودگی تمام وجودشان را فرامی‌گیرد و به مرگ و نیستی فکر می‌کنند.(۸۸)
اولین داستانی که از بهرام صادقی چاپ شد، «فردا در راه است» بود که مجلهٔ سخن در دی‌۱۳۳۵ منتشر کرد. قبل از آن، صادقی چهار داستان کوتاه نوشته بود که به‌دلیل نقایصی چاپ نشد. صادقی در نامه‌ای به ایرج مصطفی‌پور به‌تاریخ ۲۹آبان۱۳۳۵، می‌نویسد:

«ایدهٔ این داستان را از سیل اخیر و مخصوصاً آن شب بارانی در اصفهان گرفته‌ام.»(۹۰)

این ویژگی یکی از خصوصیات اصلی نوشته‌های او بود. ایدهٔ داستان‌هایش را از زندگی روزمره و محیط اطرافش می‌گرفت. مانند ماجرای میهمانی‌ای در شب یلدا که در خانهٔ بهمن مدرک، پسرخاله‌اش، برگزار شد. افراد حاضر در آن میهمانی را با چنان مهارتی در داستان بسیار موفق «سراسر حادثه» به‌کار برد که حاضران آن مجلس از نگاه دقیق او به اتفاقات آن شب تعجب کردند.(۹۱)
ناامیدی، اعتیاد، تباهی و به‌خاکسترنشستن یک نسل که پشت سر خود شکست هولناک آرمان‌های مشروطه را می‌دید و ‌پیش‌رو، تسلط دوبارهٔ حکومتی‌ مستبد را در آثار معدود نویسنده‌ای، بازنمودِ واقعی و روشن داشت. یکی از آن چند تن، بهرام صادقی بود که شخصیت‌های داستان‌های‌اش از همان سال‌های وهم‌آلود و بی‌درکجا مایه داشتند و زیر سقفِ کوتاه آن آسمان و در آن سرمای سخت و سوزانِ زمستان، آن‌گاه که سرها در گریبان بود، جان می‌گرفتند. شخصیت‌هایی که بهرام صادقی در آن فضا خلق ‌می‌کرد همان سنگ‌ تیپاخوردهٔ رنجور بودند که اخوان می‌گفت.۳

برشی از داستان «قریب‌الوقوع» از مجموعهٔ سنگر و قمقمه‌های خالی

«ای کاش در دهی زندگی می‌کردم! در یک ده دور که همه چیزش طبیعی و حقیقی است! بعد آنجا به مردم محروم وطنم خدمت بکنم، از دردهایشان بکاهم و رنج‌هایشان را تخفیف بدهم...؛ ولی من به این چیزها عقیده نداشتم، نه در گذشته و نه اکنون و نه آینده.»(۹۴)


به‌یاد نسل گمشدهٔ بعد از کودتا

سطرهای آغازین شعری از صهبا مقداری که در اندوه یاد مرگ دوست خود، دکتر هوتن و اشراق ظلمانی نسل گمشدهٔ بعد از کودتای ۲۸ مرداد سروده شده است. مجلهٔ سخن، شمارهٔ ۱۰، دورهٔ ۱۵، مهر ۱۳۴۴ (۲۵)
از: لحظه‌های اشراق
اینک سپیده بود که از راه می‌رسید
و
بر انتظار دیدهٔ من
مهمان دیر آمدهٔ خواب
اما
بر او هنوز در نگشوده
دیدم
آن مرد را که پیشتر از این
در جامعه‌های مه
می‌دیدم
و در لفاف رویا
و اکنون که جامه‌ای ز وضوح سیاه
بر تن داشت
بازش شناختم؛

تعهد، جایگزین میهن‌‌دوستی

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

منبع‌شناسی

  • خون‌ آبی بر زمین نمناک: در نقد و معرفی بهرام صادقی، حسن محمودی، آسا، ۱۳۷۷
  • بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی آشنا، محمدرضا اصلانی، نیلوفر، ۱۳۸۴
  • تأویل ملکوت (قصه اجتماعی سیاسی)، محمدتقی غیاثی، نیلوفر، ۱۳۸۶
  • صادقیه در بیات اصفهان، کیوان طهماسبیان، گمان، ۱۳۹۴
  • بهرام صادقی (مجموعه‌مقالات در نقد و تفسیر آثار بهرام صادقی)، مهدی نوید، بن‌گاه، ۱۳۹۵

بررسی ملکوت

روزی صادقی با جمعی از دوستانش در خانه‌ای در اصفهان جمع بودند. غروب آفتاب دوستان برای گردش بیرون می‌روند؛ اما بهرام در خانه می‌ماند. در تنهایی حسی غریب به سراغش می‌آید و گویی روح «ملکوت» در وجودش حلول می‌کند. قلم و کاغذ به‌دست می‌گیرد و نسخهٔ اولیهٔ داستان را تا آخر می‌نویسد. در پایان سرش را که بلند می‌کند می‌بیند سپیده دمیده است. پس به آخر «ملکوت»، این جمله را اضافه می‌کند: «سپیده زد».
صادقی با نگارش «ملکوت» می‌خواست در حیطه‌ای جدید خود را بیازماید. واکنش‌های حاصل از انتشار این داستان کاملاً متفاوت بود. عده‌ای «ملکوت» را به غایت ستودند و آن را سرفصل جدیدی در داستان‌نویسی ایران پنداشتند. برخی افراد اما این خلق را نسخه‌ای المثنی و محکوم به شکست از بوف کورِ هدایت دانستند. شاید «ملکوت» آن‌طورکه باید موفقیتی را درپی نداشت؛ اما بدون‌شک جایگاه ادبی صادقی بسیار ارزشمندتر از آن بود که بخواهد از هدایت تقلید کند.(۹۲)
در میان داستان‌های بهرام صادقی، ملکوت کاری متفاوت است. سبک طنز بهرام صادقی در این داستان کمتر ظاهر می‌شود و داستان در جهانی جریان دارد که در آن عقل و تدبیر وسیله‌ای برای حیله و خیانت است. در «ملکوت» معلوم نیست بالاخره حیات بشری به کجا می‌انجامد، حقیقت کجاست، اصلاً آیا حقیقتی وجود دارد و غایت این‌همه رنجی که انسان می‌کشد چیست؟(۸۹)

تحلیل با کمال تأسف

در این قصه، مردی به مراسم ختم خودش می‌رود. این موقعیت، ناممکن و غیرواقعی است؛ اما روایت آن‌قدر در روزمرگی‌های عادی آقای مستقیم فرومی‌رود که تعجبی که در ابتدای کار خواننده به آن دچار شده بود از بین می‌رود. تا انتهای داستان، خواننده به تعبیر کیوان طهماسبیان، در زنجیره‌ای از واقعیت‌های عادی زندگی تکراری «آقای مستقیم» و غیرواقعیات مجعول او خصوصاً زنجیرهٔ زن‌ها و بچه‌های خیالی‌اش غرق می‌شود. این «خواندن» گیر کرده در تکرارِ در تکرار، همین طور بین واقعیت و غیرواقعیت نوسان می‌کند تا پایان داستان که ناگهان در قطب واقعی‌نوسان ایست می‌کند و قصه رئال می‌شود؛ اما بازهم تعلیقی نهایی باقی می‌ماند و خواننده از این چرخهٔ تعلیق سردرگم بیرون می‌آید: آیا آقای مستقیم زنده است یا مرده؟ بدین‌ترتیب، «پایان» اساساً در کار نویسنده مسئله‌دار می‌شود. «آخر»، نه مانند یک قطعیت که مانند یک پرسش در کار او ظاهر می‌شود. نتیجه این است که صادقی، اساساً در تمامیت «آخر»ها، در «نهایت»‌ها و «آرمان»‌ها تردید دارد. به دیگر سخن، داستان‌نویس در این اثر به «تاریخ‌نگار صادق دال‌های پوک و مدلول‌های وعده‌داده‌شدهٔ سرِکاری و آرمان‌های بی‌فرجام» تبدیل می‌شود.(۹۳)
آذر نفیسی در مقدمهٔ بررسی «با کمال تأسف» به تشریح مسئلهٔ اصلی بهرام صادقی می‌پردازد:

«مسئلهٔ صادقی درگیری‌های ذهنی است و شخصیت‌هایش به‌دلیل این درگیری‌های مدام در موقعیت‌هایی ذهنی و غیرواقعی قرار می‌گیرند. موقعیت‌هایی که مسیر زندگی عادی آن‌ها را منحرف می‌کند. ازاین‌رو گرچه اکثر داستان‌هایش با الگوهای متداول داستان‌های ذهنی تطابقی ندارند، مزین به فضا و حالتی ذهنی و غیرواقعی‌اند.»(۶۷)


ناشرانی که با او کار کرده‌اند

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

منابع

  1. اصلانی، محمدرضا (۱۳۸۴). بهرام صادقی؛ بازمانده‌های غریبی‌آشنا (یادداشت‌های پراکنده و...). نیلوفر.
  2. حقوقی، محمد (۱۳۷۶). بامداد نقره و خاکستر. فکر روز.
  3. صادقی، بهرام (۱۳۸۰). سنگر و قمقمه‌های خالی. کتاب زمان.
  4. طهماسبیان، کیوان (۱۳۹۴). صادقیه در بیات اصفهان. گمان.
  5. محمودی، حسن (۱۳۸۲). سال‌شمار زندگی بهرام صادقی. مجلهٔ‌ آزما.
  6. محمودی، حسن (۱۳۷۷). خون آبی بر زمین نمناک. آسا.

پیوند به بیرون