حسین منزوی: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۱۶: | خط ۱۱۶: | ||
مراسم که تمام شد در کوچه، دستی بازوی من را گرفت. معلوم بود دست یک آدم ظریف و کم توان است. گفت آقای منزوی من '''مهرداد اوستا''' هستم؛ شعرت خوب بود از همه شعرهایی که اینجا خوانده شد بهتر بود. توجهی به این حرف ها نکن. کار خودت را بکن! | مراسم که تمام شد در کوچه، دستی بازوی من را گرفت. معلوم بود دست یک آدم ظریف و کم توان است. گفت آقای منزوی من '''مهرداد اوستا''' هستم؛ شعرت خوب بود از همه شعرهایی که اینجا خوانده شد بهتر بود. توجهی به این حرف ها نکن. کار خودت را بکن! | ||
=== | ===شیرینترین بهار منزوی=== | ||
برف واپسين روزهاي سال ٤٦ بر زمين مي نشيند. ''«نعمت الله جهان بانويي»'' مديرمسئول ''مجله فردوس''از مهم ترين مجلات ادبي روزگار، آماده تعطيلات نوروزي مي شود.كليدهاي چراغ را براي خاموشي يكي يكي پايين مي دهد كه ناگهان نامهاي روي ميزش مي بيند. پشت پاكت درج شده: «حسين منزوي / زنجان»... | |||
غزلي تازه از شاعر گمنامي رسيده، اما باور نكردني تر آنكه يك جوان شهرستاني آن را سروده است. غزلي با مطلع: ''«لبت صريح ترين آيه شكوفايي است / چشم هايت٬ شعر سياه گويايي است.»'' ''جهان بانويي'' عيار غزل خوب را، خوب مي داند. آن هم زماني كه شاعرش يك جوان گمنام شهرستاني است. این گونه در بهار ۴۶ شعر منزوی و در یکی از معتبرترین مجلات ادبی روزگار ایران٬ چاپ شد. | |||
===داستانک مردم=== | ===داستانک مردم=== |
نسخهٔ ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۱
حسین منزوی | |
---|---|
پدر غزل معاصر ایران | |
نام اصلی | حسین منزوی |
زمینهٔ کاری | شعر |
زادروز | ۱مهر۱۳۲۵ زنجان |
پدر و مادر | محمد منزوی و فاطمه توکلیان |
مرگ | ۱۶اردیبهشت۱۳۸۳ تهران بیمارستان رجایی |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | زنجان و تهران زنجان محله فردوسی |
علت مرگ | آمبولی ریوی |
جایگاه خاکسپاری | مزار پایین زنجان |
لقب | رها |
بنیانگذار | غزل روایی |
کتابها | از شوکران و شکر، از کهربا و کافور، با عشق در حوالی فاجعه، با سیاوش از آتش و... |
تخلص | رها |
فرزندان | غزل منزوی |
مدرک تحصیلی | فارغالتحصيل رشته ادبیات فارسی |
دانشگاه | دانشگاه تهران |
دلیل سرشناسی | غزل |
اثرپذیرفته از | حافظ و نیما یوشیج |
امضا |
حسین منزوی شاعرِ مثنوی، قصیده، رباعی و چهارپارهسرا، سرایندهٔ شعر نیمایی و سپید، ترانهسرا و از زندهکنندگان غزل معاصر.
او را از شاعرانی میدانند که نوآوریها و خلاقیتهایش در سرودن غزل کمنظیر بوده است تا بدانجا که با نوآوریهای خاص خود، در ادراک صحیح استعاره و صور خیال از یک سو و با نگاه متفاوت و مضمونهای تازهای که در نظم و بیانش شکل گرفت در انتقال معانی و مفاهیمی نوین از سوی دیگر، بهراستی اشعارش با شعرهای شاعران برجستهٔ معاصر همپایه است. غزل منزوی را باید نوعی تلفیق آگاهانهای از شعرهای نیما و حافظ دانست. منزوی در کنار توجه به ترکیبهای واژگانی غزل سنتی، توانست ترکیبهایی نو بسازد که پیش از او سابقه نداشت. برخی نقش نیما یوشیج و حسین منزوی را در زندهکردن شعر، همسنگ میدانند.
منزوی شیفتهٔ غزل بود و جریان سالم، فعال و زندهٔ شعر امروز را دنبالهٔ شعر نیما میدانست. از میان قالبهای شعری، فقط در مثنوی و غزل ظرفیت بازتاب جامعهٔ امروز را میدید و در میان این دو غزل را لایقتر میدانست. غزل روایی با لحن نمایشنامهای شیوهای نو در رویکرد به غزل بود كکه زمینهساز تحولی بزرگ در نگاه سنتی به غزل شد. البته او را نباید صرفاً غزلسرا نامید؛ چراکه در سرودن شعر نیمایی و سپید نیز بسیار تبحر داشت.
این شاعر مضامین عاشقانه، در تصاویرسازیهایش، از عنصر تشبیه بهوفور استفاده میکند و بیانش بازتابکنندهٔ مسائل اجتماعی است. گاهی از شعر گذشتگان مایه گرفته؛ اما نوآوری در معانی و تصویرهای جدید، به شعر او ویژگیِ خاصی بخشیده است.
منزوی به روایت علاقه بسیاری داشت. شاید این ریشه را از زمانی که کودک بود و مادر بر سر بالینش قصههای امیرارسلان را میخواند بهارث برده باشد. ازاینرو به ترانهسرایی علاقهمند میشود و پا در این حرفه گذاشت. او در ترانههایش نیز بهمانند شعر نگاه و توجه اصلیاش را معطوف عشق کرد و بهقول خودش عشق هویت اصلی آثارش را میسازد. در شعر محاورهای(ترانه)، صداقت و صمیمیت کلام و غنای موسیقایی ترانهها و غزلهای حسین منزوی، موجب اقبال عمومی هنرمندان دیروز و امروز عرصهٔ موسیقی و آواز شد. كوروش یغمایی نام آلبوم خود را از غزل هنگام وصل ماست، به باغ بزرگ شب... برگزید و محمد نوری، چند ترانهٔ فوقالعاده از منزوی را آواز کرد: نمیشه غصه یه لحظه ما رو تنها بذاره؟... ترانههای منزوی نیز در کنار زبان ساده و روان، بیانی شیوا دارد. ترانههایش غالباًدوبیتیهای پیوسته است. وی در ترانهسرایش نیز برخی ویژگیهای شعری خود، مانند کهنگرایی، درخشش موسیقیِ بیرونی، پرداختن به نوآوری در ساختار و قالبهای شعری و وزنهای تازه را بهکار گرفته است. داریوش اقبالی دیگر خوانندهای است که چند نمونه از غزلهای منزوی با درونمایهٔ اجتماعی را با آهنگی بهیادماندی خواند. منزوی حدود ۱۵۰ ترانه برای آوازخوانان و هنرمندانی چون: حسین خواجه امیری (ایرج)، جمال وفایی، ناصر مسعودی، بانو فیروزه، بانو گیتی و مسعود خادم سروده است.
داستانک
مرغ و خروس کلاس پنجم
کلاس پنجم، شاگرد اول شده بودم. روزی آقایی با هیئتی دهاتی در را زد و وارد شد. دیدم هشت مرغ و خروس آورده و یک بسته. گفت: «اینا رو آقای منزوی، باباتون داده.» پدرم که آمد، گفت: «اینا رو آقای مطلبی آورد برای تو و گفت اینا رو بدین حسین بخوره، بهتر درس بخونه، این کتابا رو هم بدین بخونه.» هدیهٔ معلم دورهٔ ابتدایی من این بود: هفت جلد رمان تاریخیِ «بهسوی روم» نوشتهٔ محمدابراهیم زمانی آشتیانی.
روزنامه
اولين باري كه شعر حسين در روزنامه چاپ ميشود خوشحال و دوان دوان آن را پيش پدر ميبرد. پدرش به او ميگويد كه خيلي خوب است كه شعرت در روزنامه چاپ شده اما هر وقت شعرت كنار شعري مثل اين(اشاره به شعري از منوچهر آتشي) چاپ شد اون وقت حسابه. اون قبوله.
شعر دزدي
زماني كه منزوي مجموعه شعري را براي چاپ به دست فريدون مشيري مي رساند، فريدون مشيري گمان به تقلبي بودن شعر ميبرد و بعد ها به خودش ميگويد : راستش من باور نمي كردم كه شعرها مال خودت باشد، براي اينكه شعرها بي نقص يا كم نقص با وزني باز ، خيلي مسلط و خيلي شسته و رفته بودند... با خود فكر كردم اين شعر ممكن است... حالا مال خودت نباشد.
شعر من قشنگ تره!
روزي به خودم اجازه اين گستاخي را دادم كه او را نصيحت ك نم، فقط از اين بابت كه از او بزرگتر بودم، گفتم: حسين جان كمي بيشتر به فكر خودت باش. منزوي جواب داد: بهمني جان(محمد علي بهمني): نصف قرن ديگر و حتي شايد زودتر، هيچكس نميپرسد كه منزوي يا محمد علي بهمني چگونه زندگي ميكردند، گرسته بودند يا سير ... تنها به اشعارمان نگاه ميكنند و شعر من از شعر تو بهتر است.
خاطره حسين منزوي از سپری کردن چند سال کودکیاش در روستا
پر رنگ ترین خاطرهای که من از این پنج شش سال دارم بر میگردد به آن سگی که آنقدر درنده بود که حتی آن بابایی که آب برای خانهی ما میآورد و بعد کوزه را میبرد٬ جرئت تو آمدن نداشت و حتی اهالی هم قبل از ورودشان میگفتند : این سگ را یکاریش بکنید. اما خوب نمیدانم و به چه دلیل این سگ که گندهها از آن حساب میبردند به من بچه اجازه میداد نوازشش کنم و حتی ازش سواری بگیرم. اجازه میداد موهای پشت گردنش را مثل چه میدانم یک اسب بگیرم و با او چنین رفتار کنم.
همیشه تو مقصری!
مادرم همیشه در دعواهای من با بچه محلها طرف آنها را میگرفت. مادرم اگر کسی به خانهاش میآمد و تو سرش هم میزد ممکن بود سرش را هم بلند نکند و بگوید مثلاً چرا زدی! فقط چون او مهمان بود. مادرم احترام بیش از انداهای به مهمانهایش میگذاشت. در این مورد من یکبار بدلم ماند که به شکایت کننده بگوید تقصیر بچه تو بوده. شاید از ذات بچه خودش آگاهی داشته دیگر! چون میدید من چه آتشی میسوزانم در خانه. این بود که من از پیش از نظر مادرم محکوم بودم.
با مادرم در مهمانی
یادم است که یک میهمانی دعوت شده بودیم خانه میرزا حسین یکی از خوانین ده. غذا چیده بودند و حسابی سفره رنگین بود. مرغ بریانی درسته گذاشته بودند٬ ندیده بودم راستش. نه دیده بودم نه خورده بودم. پسر معلم فقیر ده(خودش) جلو آن همه زن و خان و نمیدانم فلان و بهمان نشسته بود. یهو با آن لهجه گفتم مامان اون چیه؟! گفت: هیس! هیس! باز تکرار کردم. با خودش گفت این بچه الانه که آبرویم را ببرد. بگمانم میخواست من را برای لو دادنش در مورد این قضیه که جلو جمع عاریهای بودن طلایش ای برای عروسی یکی ازاقوام را ل. داده بودم٬ تنبیه کند. شاید چه میدانم منگل بودم.
خانه نخریدن
پدرم همیشه میخواست خانه بخرد. بقول خودش میگوید: من موقعی که میخواستم خانه بخرم ولی آن موقع که خانه هزار و پانصد تومن بود من هزار و سیصد تومن داشتم. آن موقع که خانه پانزده هزار تومن بود من دوازده هزار تومن داشتم.آن موقع که خانه صد و پنجاه هزار تومن بود من مثلن صد و چهل هزار تومن داشتم. پدرم همیشه مقداری پول برای خانه خریدن و برای رقم زدن این اتفاق مبارک٬ کم داشت. ما آنقدر خانه نخریدیم و نخریدیم و نخریدیم تا آنکه خانه پدری پدرم را به دو یا سه برابر قیمت آنهم از عمه و عموها خریدیم!
ساختن اولین بیت
یادم میآید پنجم دبستان که بودم یک شعری داده بودند من که سر صف برای بچهها بمناسبت پایان سال تحصیلی٬ بخوانم. یک مثنوی بود. اولش این بود: دبستان پرورد گلهای خندان/دبستان پرورد مرغان خوشخوان... همینطوری در یکی از جلسات تمرین با خودم گفتم: دبستان پرورد سرباز جنگی/ دبستان پرورد توپ و تفنگی... این در واقع اولین بیتی بود که من ساختم.
حسین ننه
در خانه من تعیین میکردم که در مسافرت ها کجا برویم چی کار کنیم یا مثلاً برای ناهار و شام چه چیزی بخوریم٬ من مسئول خرید خانه هم بودم٬ جوانی لاغر اندام بودم با موهایی تراشیده و با لباسهایی که به تنم زار میزدند همیشه در صف نانوایی منتظر نوبت نان بودم از این رو پدرم من اسم من را گذاشته بود حسین ننه.
تنبلی ذاتی
در مورد تنبلی ذاتی خودم در ارتباط با درس خواندن بگویم من اصلن عادت به بردن کتاب به مدرسه نداشتم. مثلن اگر قرار بود صفحه فلان تا فلان قسمت را در کلاس بخوانیم من آن چند صفحه را از کتاب میبردیم و توی جیب پشت شلوار میگذاشتم و به مدرسه میرفتم. امتحانات نهایی را هم که میدادیم یک لگد به کتابها میزدیم و آنها را در باغچه دبیرستان پرت میکردیم و با خوشحالی از اینکه سال تحصیلی تمام شده با بچهها جشن میگرفتیم.
اولین بار در تهران
وقتی برای اولین بار که یک جوان هجده ساله کم تجربه شهرستانی بودم میخواستم به جامعه بزرگ تهران بیایم آن هم با آن افسانههایی که از این شهر میسازند و به ما میگویند٬ چه میدانم٬ بیم دادنها زنهار دادن ها این شهر فلان است و فلان است حواست باشد جیبت را نزنند٬ مادرم را تحت تاثیر گذاشته بود. پولی که من برای شهریه ترم اول دانشگاه داشتم را در یک کیسهای گذاشت و آن کیسه را دوخت بعد آن کیسه را در یک کیسه دیگر گذاشت و گذاشت داخل جیبم و جیبم را هم در کمال حیرت دوخت... تنها شکلی که میشد پول من را بزنند این بود که خود من را بدزدند. مبلغ پول هشتصد و پنجاه تومن بود گرچه پول زیادی نبود اما برای مادر من و البته خانواده ما در سال ۱۳۴۴ پول زیادی محسوب میشد.
فروختن فرش
برای پرداخت شهریه دانشگاه من پدرم مجبور شد فرش زیر پای خانواده را بفروشد الحق که در سال ۱۳۴۴ هشتصد و پنجاه تومن شهریهی سنگینی برای خانواده بود.
عمران منزوی
من و عمران صلاحی همیشه با هم بودیم این طور بگویم جدا نشدنی بودیم و پایه ثابت انجمنهای ادبی و شعری٬ در همین محافل در این حد که بعضن پیش میآمد که ما را با یکدیگر اشتباه میگرفتند مثلن به من میگفتند آقای صلاحی٬ آقای منزوی تشریف نمیآورند به انجمن یا بر عکس عمران را با من اشتباه میگرفتند. این موضوع تا جایی پیش رفته بود که حس طنز سادات اشکوری را برانگیخته بود و شعری در باب این موضوع سروده بود: دستت چو نمیرسد به عمران دریاب حسین منزوی را.
فرار از پول دادن
روزی با چن تن از دوستان پیش خانومی رفتیم و از او خواستیم برای ما کلاس فن بیان و ادای زیبای شعر تشکیل دهد. آن بنده خدا هم با کمال میل قبول کرد و حتی خاطر نشان کرد که این جور چیزها در میان جوانان امروزی کمتر دیده میشود و از این بابت حتی خرسند هم هست. جلسه اول کلاس٬ شعری از ایرج میرزا را به ما داد و گفت هفته آینده این را تمرین کنید و بیایید . هفته بعد رفتیم و من تمرین نکرده بودم و دروغی سر هم کردم و گفتم مادرم از شهرستان مهمانم بوده و وقت نکردم. از بچه های دیگر خواست٬ آنها هم مثل من بهانههایی آوردند. خلاصه بزور یکی را فرستادیم جلو و شعر را خواند. خانوم گفت بچهها شهریه شما نفری صد تومن میشه. یکی از ته کلاس گفت خانوم ما نداریم میشه هفته دیگه بیاریم؟ خانوم هم گف حالا که نداری باشه واسه هفته دیگه. اما این خانهای هم که ما در آن کلاس برگزار میکنیم بالاخره اجاره میخواهد. ما هم گفتیم بله حق باشماست. میآوریم. هفته دیگه هیچ کداممان سر کلاس نرفتیم.
گریهٔ طلاق
روزی که با همسرم برای طلاق به دفتر شماره پانزده رفته بودیم. محضردار که میدید من و همسرم هنگام جدایی از یکدیگر اشک میریزیم٬ متحیر مانده بود.خیلی سعی کرد که ما را از جدایی منصرف کند اما ما هر دو ناگزیر به این جدایی ناخواسته بودیم. هرگز فداکاری همسرم را برای پذیرفتن غزل دخترمان را و برای تربیت و بزرگ کردن او فراموش نمیکنم.
جهان برای همیشه سیاه بر تن کرد | شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد | |
تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی | که با جدایی تو بینشان طلاق افتاد | |
به باور دل ناباورم نمیگنجید | هنوزهم که مرا با تو این قراق افتاد |
داستانکهای انتشار
داستانک عشق
داستانک استاد
مهر ۴۴ غروب سه شنبه ای بود. راه افتادیم به سمت انجمن ادبی ایران. آن انجمن زیر نظر وزارت ارشاد بود. استاد ناصح بالای مجلس می نشستند و باید شعرها را بیت بیت با مکث می خواندی و ایشان تصحیح می کردند. نوبت به من رسید، شعرم را بی وقفه خواندم و طبعا ایشان هم ناراحت شدند و نظری راجع به آن ندادند٬ چون مرسوم بود که شعرها را آهسته و از روی متن میخواندند. بعد از اتمام شعر هیچ چیزی نگفتند. چند ثانیه سکوت کردند و با حالتی سرد گفتند: نفر بعدی شعرش را بخواند.
مراسم که تمام شد در کوچه، دستی بازوی من را گرفت. معلوم بود دست یک آدم ظریف و کم توان است. گفت آقای منزوی من مهرداد اوستا هستم؛ شعرت خوب بود از همه شعرهایی که اینجا خوانده شد بهتر بود. توجهی به این حرف ها نکن. کار خودت را بکن!
شیرینترین بهار منزوی
برف واپسين روزهاي سال ٤٦ بر زمين مي نشيند. «نعمت الله جهان بانويي» مديرمسئول مجله فردوساز مهم ترين مجلات ادبي روزگار، آماده تعطيلات نوروزي مي شود.كليدهاي چراغ را براي خاموشي يكي يكي پايين مي دهد كه ناگهان نامهاي روي ميزش مي بيند. پشت پاكت درج شده: «حسين منزوي / زنجان»... غزلي تازه از شاعر گمنامي رسيده، اما باور نكردني تر آنكه يك جوان شهرستاني آن را سروده است. غزلي با مطلع: «لبت صريح ترين آيه شكوفايي است / چشم هايت٬ شعر سياه گويايي است.» جهان بانويي عيار غزل خوب را، خوب مي داند. آن هم زماني كه شاعرش يك جوان گمنام شهرستاني است. این گونه در بهار ۴۶ شعر منزوی و در یکی از معتبرترین مجلات ادبی روزگار ایران٬ چاپ شد.
داستانک مردم
ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود
داستانکهای دشمنی
چند کلمه جاماندن و یک عمر دوستی
در خانهای فرسوده واقع در خیابان ژاله که فقط با نور تعدادی شمع، روشن میشد و بهسبک معماری دوران قاجار بود و تزئیناتی عجیب و غریب داشت و اشیای عقتیقه و پُر بود از عکسهای قدیمی، انجمن ادبی سعد برگزار میشد. بهروز رضوی را ندا دادند که امشب شاعری جوان از زنجان مهمان انجمن است. او همیشه آماده بود تا شعر شاعران جوان را گوش دهد و اگر خوشش آمد یادداشت کند. شاعر تازهکار اولین بیتش را که خواند، رضوی دستبهقلم شد؛ اما چند کلمهای جا ماند. همین شد سبب آشنایی رضوی و منزوی که از آن خانهٔ مرموز، آغاز شد.
داستانکهای قهر
داستانکهای آشتیها
داستانک نگرفتن جوایز
داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است
داستانکهای مذهب و ارتباط با خدا
داستانکهای عصبانیت، ترک مجلس، مهمانیها، برنامهها، استعفا و مشابه آن
داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامهها و مجلات و نمونههایی از آن
حسین که رفت، دوستانش آمدند
حتی این هم حرفی است تکراری که وقتی انسانها از دنیا میروند، آنچنان یاد میشوند و چنان دوستانی پیدا میکنند که در تمام زندگیشان اصلاً نداشتند. آنها که شناخت دارند، خوب میدانند که این حکایت بهشکل ویژه و منحصربهفردی دربارهٔ حسین منزوی، صدق میکند.
داستانکهای دارایی
داستانکهای زندگی شخصی
داستانک برخی خالهزنکیهای شیرین (اشکها و لبخندها)
داستانک شکایتهایی از دیگران کرده به محاکم و شکایتهایی که از او شده
داستانکهای مشهور ممیزی
داستانکهای مربوط به مصاحبهها، سخنرانیها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارایهٔ نمونههایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری
عکس سنگقبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن
« | امیرحسین الهیاری: از دیروز یک دقیقه ننشستهام. به هرکه میشناختم زنگ زدم. محمد سریر زودتر آمد و دمی بعد، یدالله مفتون امینی. سریر ساکت بود و مفتون، آن یادگار نیما آرام میگفت: «منزوی حیف شد.» [۱] | » |
داستانهای دیگر
زندگی و تراث
کودکی ٬ نوجوانی و جوانی شاعر
حسین منزوی در مهرماه سال ۱۳۲۵ شمسی در شهر زنجان ، پا به عرصهی عشق نهاد و به سبب تولّدش در پاییز، هم زاد پاییز خوانده شد. پدرش را هنوز حافظهٔ تاریخی زنجان بهیاد دارد، شاعری معلّم و معلّمی شاعر که آنان که در سر کلاسهای درساش لباس شاگردیاش را پوشیدهاند، هنوز هم طعم شعرخوانیهای توأم با صلابت و مهربانیاش را حس میکنند. حسین در یک چنین خانوادهی فرهیخته و ادبدوستی زندگی را آغاز کرد و تحت تأثیر جوّ شعری خانهشان، بهخصوص شعرسرایی و شعرخوانیهای پدرش ، نخستین جرقههای شعر را در وجود پرآتش خویش حس کرد. در آن روزگاران که جریان و تفکّر خاصّی بر شهر و کشور حاکم بود، علیالخصوص پس از شکست نهضت ملی در سال ۱۳۳۲ که به یأس و دل زدگی و رکود فکری و عاطفی نویسندگان و شاعران انجامیده بود، منزوی سالهای آغازین زندگیاش را در شهر خود میگذراند و روزها و شبها با همنشینی و شعرخوانی پدر و التذاذ حسین و خانواده و دوستان شعردوست سپری می گردد.
در همین مدارس زنجان حسین درس خواند و تا پایان مقطع متوسّطه روزها و شبهایش را گذرانید در حالیکه از ابتدا تحت تأثیر پدر و شعر او و سپس جامعهٔ شعری آن روز زنجان، خود نیز اشعار خوب و پرمغزی میسرود. می توان گفت آن روزها و سالها هنوز در شهرها شعر نیما و پیروانش چندان شناخته شده نبود و البته دقیقاً مشخص نسیت منزوی در چند سالگی با شعر نیمایی آشنا شد، امّا همینقدر میدانیم که جو روزگار آن دوره بهگونهای بوده که بیشتر در شهرستانها نیما را کسی به درستی نمیشناخت و حتّی در پایتخت هم بیشتر از او و بدایع شعریاش استقبال چندانی نشده بود، چه او کاری کرده بود که هزار سال کسی جرأت انجامش را نداشت و سه رکن اصلی شعر، یعنی: صورت و قالب، زبان ادبی، و معنیداری شعر را شکسته بود و این به مذاق اکثر اهالی شعر و ادب خوش نیامده بود، همین قدر بگویم زمانی که نیما نخستین مثنوی خود، یعنی مثنوی «قصّهی رنگ پریده» را نوشت منزوی چهار سال و زمانی که «افسانه» خود را سرود، شش سال بیشتر نداشت؛ تا آن جایی پس از شعر پدر، معلّم شعری منزوی بیشتر اشعار شهریار تبریزی و حافظ بوده است و تحت تأثیر آن دو قرار داشته است. منزوی، خود در جایی از شخصی سخن به میان آورده که اولین دریچههای شعر روز را به رویش گشود و توسّط او با شعر نیما و اخوان و شاملو آشنا گردیده است، امّا نامی از این دوست عزیز نبرده است، ولی همین قدر هست که نخستین سرایشهایش بیشتر تحت تأثیر کسی نبود و بنابراین تجربیات نخستینش با کسب تدریجی و آموزش گام به گام دانش ادبی توأم بوده است.
منزوی پس از پایان تحصیلات متوسطه در زنجان، وارد دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران میشود و در رشتهی زبان و ادبیات فارسی به تحصیل میپردازد، امّا بنا به علتی که نامعلوم است، پس از چند ترم تحصیل تغییر رشته میدهد و به علوم اجتماعی روی میآورد،ولی پیش از این که در این رشته نیز فارغ از تحصیل گردد دانشگاه را رها میکند و دیگر ادامه نمیدهد. پس از آن مدّتی به کارهای مختلفی، همچون: ویراستاری، تدریس، ساخت و اجرای برنامههای ادبی در رادیو و تلویزیون میپردازد، امّا عمر این کارهای منزوی هم کوتاه است و قسمت عمدهٔ زندگیاش از طریق حق التّألیف مجموعه آثارش سپری گشته است.
میراث شاعر
حسین منزوی با استفاده از زبان، توصیفات، تصاویر و اندیشههای تازه در قالب غزل، یکی از نوآوران این عرصه محسوب میشود. عاطفهٔ حسرت در شعر او نمودی چشمگیر و محوری دارد و میتواند از دلایل ماندگاری غزل او به شمار آید. براین اساس، هدف از این پژوهش، بررسی انواع جلوههای حسرت در غزل منزوی، تحلیل دلایل، انگیزهها و نتایج آن و چگونگی نمود؛این عاطفه در ساختار و صورت غزل او، با استفاده از روش تحلیل محتوایی و ساختاری است. به طور کلّی، میتوان حسرتهای منزوی را به دو دستهٔ شخصی و اجتماعی تقسیم کرد. پرکاربردترین انگیزهها و زمینههایی که باعث به وجود آمدن این عاطفه در شعر منزوی شدهاند، عبارتند از: جدایی از معشوق، اندوه از دست دادن برادر، گله از سرنوشت و انسانهایی که به دلایل گوناگون او را آزردهاند، سپری شدن جوانی و عوامل سیاسی- اجتماعی. بارزترین شگردهای فرمی او در این زمینه نیز، علاوه بر استفاده از واژههای حامل مفاهیم حسرتبار، از این قرارند: به کارگیری انواع شیوههای موسیقایی؛ بخصوص کناری، درونی و بیرونی و تصویر آفرینی؛ بویژه در قالب تشبیه، نماد و تلمیح.
کمتر کسی را میتوان سراغ داشت که غزل معاصر را ورق زده باشد و این نام را به جا نیاورد، حتی اگر روزگار آنطور که باید قدر شاعریاش را ندانسته باشد و در محاق نگه داشته باشدش. باری، حکایت از همان وقتی شروع میشود که غزل میرود قافیه را به انقلاب نیما ببازد و به مثابه تکهای از تحجر، به زبالهدانی تاریخ بپیوندد. از قضا چنین نمیشود و همهچیز دست به دست هم میدهد تا اتفاق دیگری بیفتد، اتفاقی که اتفاقا قبل از همه متوجه خود نیماست. غزل به نیمای پدر تکیه میکند و جانش را به در میبرد، بی آنکه بداند بعدها چه سرنوشتی در انتظارش نشسته است! اما، یکی از آن پسرانی که سهیم نجات غزل بود و شاید بیشترین سهم را هم بشود به نام او زد ٬ حسین منزوی نام داشت. شاعری جوان و شهرستانی با قدرت شگفت چینش واژگان در وزنهای جویباری و زبانی تراشخورده که توانسته بود در سال ۱۳۴۷ و با ۲۲ سال سن غزل معروف شماره چهارش را با مطلع «لبت صریحترین آیه شکوفایی است/ و چشمهایت، شعر سیاه گویایی است» در مجله فردوسی منتشر کند و غوغایی در غزل به راه بیندازد که بعدها تحت عنوان جریان «غزل نو» شناخته شد.
''محمد علی بهمنی'' در این راستا میافزاید:
« | حقیقت این است که منزوی توانسته از هر دو بُعد غزل بهره بگیرد، با اینکه نیما را درک کرده اما از ویژگیهای منحصر به فرد غزل در گذشته هم غافل نبوده. در واقع غزل در او وجود داشته و او فقط توانسته چیزی به آن اضافه کند. به تعبیری غزل بعد از نیما قبل از هرکس وامدار خود نیماست، چه در غزل منزوی و چه در غزلهای دیگر فرزندان غزل نیمایی، اما تقویت و تکیه آن برمیگردد به خود منزوی. خب وقتی نیما میگوید من رودخانهای هستم که هرکس میتواند با ظرف خودش از هر کجای آن آب بردارد، منزوی را داریم که هوشمندی به خرج میدهد و با ظرف خودش به سوی رودخانه نیما میرود و رفع تشنگی میکند. | » |
روی دور تند
در اولین روز پاییز ۱۳۲۵ در خانوادهای فرهنگی و در محله فردوسی زنجان زاده شد. حسین در خانوادهای فرهنگی چشم گشود. پدر و مادرش معلم روستاهای اطراف زنجان بودند. پدرش محمد، بهترکی شعر میسرود. منزوی در توصیف تأثیر و نقش پررنگ پدر میگوید:
- پدرم معلم بود و نه فقط بلد بود اسم خودش را بنویسد، بلد بود شعر هم بنویسد و بلد بود اسم عشق هم بنویسد.
سالهای نخست زندگیاش را در روستاهای نیکپی، کرگز و پیرسقا (یا پیرزاغه) زیست. دوران ابتدایی٬ راهنمایی و متوسطه خود را در زادگاهش گذراند و در سال ۱۳۴۴ برای ادامه تحصیل در شاخه ادبیات فارسی وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. سپس این رشته را رها کرد و به جامعهشناسی روی آورد؛ اما آن را نیز ناتمام گذاشت و بعدها در سال ۱۳۵۸ با گذراندن واحدهای باقیمانده، بالاخره توانست مدرک کارشناسی خود را بگیرد.
نخستین دفتر شعرش حنجره زخمی تغزل را در سال ۱۳۵۰ با انتشارات بامداد بهچاپ رساند و با همین تک اثر توجه بسیاری از ادبیان را به خود جلب کرد. سپس وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه «ادب امروز» در کنار نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد. چندی بعد، مسئولیت برنامههای متعددی را برعهده گرفت که از آن میان «کتاب روز»، «یک شعر و یک شاعر»، «شعر ما و شاعران ما»، «آیینه و ترازو» و «آیینه آدینه» نمونههای خاصی است. وی در زمان فعالیتش در رادیو، مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامههایی را نیز بهعهده داشت.
بعد از انقلاب در کنار پرویز خرسند که سمت سردبیری مجله سروش را عهدهدار بود٬ مسئول دفتر آن مجله شد. پس از برکناری خرسند٬ منزوی نیز از کار برکنار شد. منزوی که دغدغهٔ نان داشت، مدتی مشغول به کار در «فرهنگستان نیاوران» شد و مدتی هم در کتابخانه «حسینهٔ ارشاد» کار کرد. مدتی نیز مسئول دفتر شعر مجله ادبی رودکی بود.
او در سال ۱۳۶۳ مدتی شروع به تدریس خصوصی کرد و مدتی هم با مهدی اخوان ثالث در انتشارات انقلاب اسلامی که سید علی موسوی گرمارودی رئیس آن شده بود٬ به ویراستاری پرداخت و بعد از آن تقریباً هیچ کار دیگری نکرد. فقط از راه انتشار شعرهایش گذران عمر میکرد. درضمن موسیقی را خوب میشناخت و صدا و خط خوبی هم داشت.
حسین منزوی در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد، عمر این ازدواج چندان طولانی نبود و در سال ۱۳۶۰ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج دختری است به نام غزل. منزوی پس از متارکه هرگز بهطور جدی به تجدید فراش فکر نکرد مگر در سالهای آخر زندگیاش که آنهم بهعلت بیماری و رنج پدر، بینتیجه ماند. وی سخت دلبستهٔ پدر و مادرش بود و یک سال و نیم آخر عمر پدر، متوفی بهتاریخ سوم اسفند ۱۳۸۲، با وجود نابسامانی وضع خویش خود، او را تیمار میکرد.
منزوی در سالهای پایانی عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در زنجان باقی ماند و سرانجام در روز شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۳ بر اثر نارسایی قلبی و ریوی و پس از یک عمل جراحی طولانی در سن ۵۸سالگی در بیمارستان رجایی تهران درگذشت. علت مرگ او آمبولی ریوی گزارش شد. حسین منزوی را کنار آرامگاه پدرش محمد، واقع در مزار پایین شهر زنجان، به خاک سپردند.
آخرین برگهای دفنر زندگی همزاد پاییز
احساس پیری میکنم بوی کافور و تابوت و این طور چیزها را میدهم لعنت به روزگار که بقول شهریار حرفهاش پریشان کردن جمع مشتاقان است.
بله مثل اینکه به خیر و خوشی قطار به ایستگاه آخر میرسد و وقت وقت پیاده شدن است.
چه غافل و قدر نشناس و فرصت کشیم ما که چهار پنج روز زندگی را چون چهار پنج دقیقه شتابناک از کف میدهیم ما. آهای درنگی! قدری آرامتر! آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم٬ ای عمر که سیلت ببرد٬ چیست شتابت؟!
چه غم که عشق به جایی رسید یا نرسید
کانچه زنده و زیباست نفس این سفر است
من کار خود را کردهام شعر گفتهام کتابهایم را چاپ کردهام و هر لذتی را که از زندگی دوست داشتهام بردهام تنها نگرانیام دخترم غزل است.
شخصیت و اندیشه
شهرهی منزوی را نباید با شخصیت و ویژگی خصوصیاش بیگانه دانست. او فردی گوشه گیر بود که بجز محافل ادبی تهران٬ که آن هم در دوران جوانی تا اواخر دهه پنجاه در آنها حضور داشت٬ جای بخصوص دیگری مجلس نرفت و کارهایش را یکی پس از دیگری ترک کرد و یا آنکه مجبور به ترک آن میشد. مضمون اغلب اشعار منزوی عشق است٬ عشقی که توأم با دردی عمیق است طوری که گویی بر چان و کلامش ریشه دوانده است. منزوی شور و عشق درونی خود را به مسائل سیاسی و جغرافیایی پیرامونش٬ گره زده است و این موجب شده است طعم گسی بر اشعار وی بنشیند. نوعی تلخی عشاقانه که مدام در اشعارش تکرار میشوند.
زمینهٔ فعالیت
شعر و ترجمه
یادمان و بزرگداشتها
''دوسالانه غزل حسین منزوی'' به مناسبت ارج نهادن حضور این شاعر در ادبیات فارسی از یک سو و ارج نهادن به قالب غزل به عنوان رایج ترین و پویاترین قالب شعری ادبیات فارسی از سویی دیگر. این دوسالانه با همکاری ''بنیاد شعر و داستانی ایرانیان'' دایر شده است.
از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)
نظر دكتر محمر رضا روزبه در مورد زبان شعری حسین منزوی
دریا نبودم اما طوفان سرشت من بود | گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود | |
چون موج در طلاطم در ورطه زنده بودن | هم در سرنوشت من بود هم در سرشت من بود | |
خونم اگر نبارید شعر تری نروئید | در دیم زار عمرم این کشت و کار من بود |
« | «زبان منزوی اگرچه میل شدید به تازگی و طراوت دارد اما شدیداً سطحی و كم عمق است٬ زیرا شاعر با زبان درگیری جدی و سازندهای ندارد و به یک هم زیستی مسالمت آمیز » با آن اكتفا می كند. | » |
نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش
تفسیر خود از آثارش
دومین کتاب منزوی پس از ۸ سال سکوت، با نام «صفرخان» در قالب شعری بلند در ستایش از مردانگی صفر قهرمانیان، دیرپاترین زندانی سیاسی دوران محمدرضا پهلوی منتشر شد. وی با ستودن روحیهٔ آزادگی قهرمانیان از اینکه گروهی با برچسبهای سیاسی و خطی قصد انحصاریکردن این زندانیِ آزادیخواه را داشته و دارند، گفت:
« | این شعر درحقیقت ستایشنامه و ادای دین شعر معاصر بود به صفر قهرمانیان که پهلوان زندانیهای سیاسی شاه شد با ۳۳ سال حبس بیوقفه. | » |
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
منزوی حافظ و نیما یوشیج را میستود و ازمیان اساتیدش بیش از همه شیفتهٔ مهدی اخوان ثالث بود.
منزوی که معتقد بود هیچ گاه قدر و منزلت این شاعر آن طور که شایستهٔ اوست ارج گذارده نشده است٬ شعر زیر را برای مقام بلند مرتبهٔ ایشان و نیز عرض ارادت به استادش سرود.
شاعر! تو را زین خیل بی دردان، کسی نشناخت | تو مشکلی و هرگزت آسان ، کسی نشناخت | |
کنج خرابت را بسی تـَـسخـَـر زدند اما | گنج تو را ،ای خانهٔ ویران کسی نشناخت | |
جسم تو را ، تشریح کردند از برای هم | اما تو را٬ای روح سرگردان ! کسی نشناخت | |
آری تو را، ای گریهٔ پوشیده در خنده! | وآرامش آبستن توفان! کسی نشناخت | |
زین عشق ورزان نسیم و گلشنت ، نشگفت | کای گردباد بی سر و سامان ! کسی نشناخت | |
وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز | ای خود تو هم یزدان و هم شیطان، کسی نشناخت | |
گفتند: این دون است و آن والا ، تو را ، اما | ای لحظه ی دیدار جسم و جان ! کسی نشناخت | |
با حکم مرگت روی سینه ، سال های سال | آن جا ، تو را در گوشه ی یمگان ، کسی نشناخت | |
فریاد « نای » ت را و بانگ شکوه هایت را | ای طالع و نام تو نا هم خوان ! کسی نشناخت | |
بی شک تو را در روز قتل عام نیشابور | با آن دریده سینه ی عرفان ، کسی نشناخت | |
ای جوهر شعر تو ، چون نام تو برّنده ! | ذات تو را ای جوهر برّان ، کسی نشناخت | |
روزی که می خواندی : مخور می محتسب تیز است ! | لحن نوایت را در آن سامان ، کسی نشناخت | |
وقتی که می کندند از تن پوستت را نیز | گویا تو را زان پوستین پوشان ، کسی نشناخت | |
چون می شدی مخنوق از آن مستان ، تو را ای تو | خاتون شعر و بانوی ایمان ! کسی نشناخت | |
آن دم که گفتی ، باز گرد ای عید ! از زندان | خشم و خروشت را ، در آن زندان ، کسی نشناخت | |
چون راز دل با غار می گفتی تو را ، هم نیز | ای شهریار شهر سنگستان ، کسی نشناخت | |
حتــّی تو را در پیش روی جوخهٔ اعدام | جز صبحگاه خونی میدان ، کسی نشناخت | |
هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت | امّا تو را ، ای عاشق انسان ! کسی نشناخت |
موضعگيريهاي سیاسی
از اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ همراه با اوج گیری مبارزات سیاسی علیه نظام سلطنت موج توانمندی از شعر معترض و مبارز در عرصه ادبیات ظهور كرد و آن را می توان منشأ ادبی شعر و ادبیات پر خروش دوران انقلاب دانست. توجه به مضامین اجتماعی و سیاسی یكی از رسالتهای مهم شعر به حساب آمد٬ هر چند برخی مكاتب فكری مغرب و مشرق زمین نظیر اومانیسم٬ نیهیلیسم٬ شكاكیت و لائیسیته و... بی تأثیر نبودند.
رواج و فراگیری اینگونه اندیشهها صبغههای اندیشگی دیگر را تحت تأثیر قرار میداد٬ به همین دلیل در این برهه٬ فقدان تفكرات عمیق فلسفی٬ حكمی٬ عرفانی٬ تاریخی ٬ كه در شعر سنتی بسیار قوی بود٬ مشخصهای غیر قابل انكار است.
مضمون اصلی شعرهای منزوی تغزلهای عاشقانه است و همین نكته حوزهٔ اندیشه و مضامین او را بسیار تنگ و محدود می كند و افق تماشایی او را از نظر فكر و اندیشه از گستردگی محروم می سازد «فقر و اندیشه عمدهترین معضل شعر منزوی و دیگر نوپردازان رمانتیک این دوره است نا برخورداری از بنیانهای اصیل فكری و فقدان تأمل و تعمق در پدیدهها از سویی و گرایش مفرط به احساسات سطحی و رمانتیک از دیگر سو «خلاء فكری» را در شعر نوگرایان روزگار ما شدت بخشیده است.از این رو چنین آثاری فاقد روحی حركت آفرین و تعالی بخشاند.
شعر منزوی فاقد تفكرات عمیق فلسفی٬ حكمی٬ عرفانی٬ تاریخی است زیرا منزوی فیلسوف٬ عارف٬ مورخ و حكیم نیست و هرگز هم در آثار خود چنین ادعایی نكرده است. اما اینكه دكتر محمد رضا روزبه «فقر اندیشه» را از ویژگیهای شاخص شعر منزوی و دیگر نو پردازان رمانتیک می دانند٬ چندان قابل قبول نیست٬ زیرا رسالت و تعهد شعر این دوره در پرداختن به مضامین اجتماعی و پدیدههای سیاسی است نه فلسفی و یا حكمی-عرفانی.
بنابراین رسالت و تعهد شعر امروز و شعر منزوی در توجه به مسائل اجتماعی و مضامین سیاسی و مردمی است. درست است كه هنر منزوی در تغزلهای عاشقانه است اما همین تغزلهای عاشقانه در بسیاری موارد دارای مضامین اجتماعی٬ سیاسی و مردمی هستند؛ علاوه بر این منزوی در اشعار جداگانهای در قالبهای گوناگون از مضامین سیاسی٬اجتماعی و مردمی سخن می گوید چرا كه باور دارد كه رسالت شعر امروز نیز همین است. بی شک اشعار وطنی و سیاسی منزوی از بهترین غزلهای سیاسی و اجتماعی دوران معاصر به حساب می آید. منزوی به ایران و ایرانی عشق می ورزد٬ از غم وطن میگرید انگار كه مادری در غم فرزند بگرید و به وطنی كه در بازار شقاوت از طرف بی وطنان چوب حراج میخورد آهی سوزناک می كشد. منزوی علاوه بر وطن كه از مفاهیم اساسی اندیشه سیاسی و اجتماعی است٬ به مفاهیم مهمی چون: ظلم و ستم٬ آزادی٬ حقوق٬ مردم و عدالت توجه خاصی دارد. توجه به آنها را از زبان نمادین كه خاص شعر این دوره است در تغزلهای عاشقانه و اشعار دیگر با هنرمندی خاصی بیان می كند.
با دقت و تأملی بیشتر نمونههایی دیگری از این قبیل مفاهیم اجتماعی و سیاسی در میان عاشقانههای او می توان یافت. منزوی علاوه بر اینكه مضامین سیاسی و اجتماعی را با تغزلهای عاشقانه در می آمیزد٬ بلكه به لحاظ ارزش خاصی كه این مفاهیم برای او دارد گاهی مضامین شعرش صرفاً به این مباحث اختصاص می یابد چه در قالب غزل و چه در قالبهای دیگر شعری.
آیا چه دیدی آن شب در قتلگاه یاران؟ | چشم درشت خونین ای ماه سوگواران! | |
از خاک بر جبینت خورشیدها شتک زد | آن دم كه داد ظلمت فرمان تیرباران | |
رعنا و ایستاده٬ جان ها به كف نهاده | رفتند و مانده بر جا ما خیل شرمساران | |
ای یار٬ ای نگارین! پا تا سر تو خونین! | ای خوش ترین طلیعه از صبح شب شماران | |
داغ تو ماندگار است٬ چندان كه یادگار است | از خون هزار لاله بر بیرق بهاران | |
یادت اگر چه خاموش كی می شود فراموش؟ | نامت كتیبهای شد بر سنگ روزگاران | |
هر عاشقی كه جان داد در باغ سروی افتاد | بر خاک و سرختر شد خوناب جویباران | |
سهلش مگر چونین این سیبهای خونین | هر یک سری بریده است بر دار شاخساران | |
باران فرو نشسته است اما هنوز در باغ | خون چكه چكه ریزد از پنجه چناران | |
باران خون و خنجر گفتی و شد مكرر | شاعر خموش دیگر! «باران مگو٬ بباران!» |
مخالفتهای سیاسی
نامههای سرگشاده
نامهای دستهجمعی
بیانیهها
شعر موردعلاقه در کتابهایش
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام!زخمی سراپا!میشناسیدم؟
غزلی از حسین منزوی
ای بر آوردهٔ وصل شب مهتاب و پگاه! | ناز پروردهٔ خورشید و نظر کردهٔ ماه! | |
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخست | گلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه | |
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید | تا درخشان شود اینگونه به چشم تو نگاه | |
نیز از آن باده که زِ انگور بهشتش کردند | یک دو پیمانه در آمیخت بدان چشم سیاه | |
پس به«حوّا» و تو بخشید، تنی وسوسه ریز | آنکه با «آدم» و من داد، دلی وسوسه خواه | |
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید | با هوایت، هوس گمرهش آورد، براه | |
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد وسوخت | خرمن آدمیان را هم از آن طرفه گناه | |
چونکه مطلوبترت دید و از او خوبترت | از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه | |
آری اینگونه ترا ساخت خدا و پس از آن | روی زیبای تو برحسن خود، آورد گواه |
نمونهای از شعرهای سپید حسین منزوی
- من
- تو را
- برای شعر
- برنمیگزینم
- شعر٬ مرا
- برای تو
- برگزیده است
- در هشیاری
- بسراغت
- نمیآیم
- هر بار
- از سوزش انگشتانم
- در مییابم باز
- نام تو را٬ مینوشتهام
تکیهکلامها
خلقیات
منزلی که در آن زندگی میکرد (باغ و ویلا)
گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکانهایی که به آن مسافرت کرده است)
برنامههای ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است
ناشرانی که با او کار کردهاند
بنیانگذاری
تغزل روایی
تأثیرپذیریها
حافظ و نیما یوشیج
استادان
علت شهرت
غزلیات
فیلم ساختهشده براساس
حضور در فیلمهای مستند دربارهٔ خود
اتفاقات بعد از انتشار آثار
نام جاهایی که به اسم این فرد است
کاریکاتورهایی که دربارهاش کشیدهاند
مجسمه و نگارههایی که از او کشیدهاند
ده تا بیست مطلب نقلشده از نمونههای فوق از مجلات آن دوره
برگههایی از مصاحبههای فرد
آثار و منبعشناسی
سبک و لحن
منزوی شخصیتی خاکستری نبود و در پسزمینهٔ شعرهایش غمی غریب که از عمق نگاه او به پیرامونش برمیآید، کلمهها را احاطه کرده است. او زمانی زندگی را جاری میداند؛ اما گاهی نیز در شعرهایش زندگی را نکوهش میکند. در کمتر شعری از منزوی نگاهی شاد و شاداب میبینیم که آنهم زاییدهٔ عوامل بیرونی است. درواقع زندگی برای منزوی سخت جریان داشت و این سختی در نگاه او بر زندگی تأثیر گذاشته است. حسین منزوی، از هرچه سرود و در هر نوعی از غزل که وارد شد، سرآمد بود. گواه این ادعا سرودهٔ غزلی است که بعد از درگذشتش بهعنوان بهترین غزل (وطنی) برگزیده شد:
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران! | ای لالهزارِ بیخزان از خونِ یاران! | |
ایرانم! ای معشوقِ ناب! ای نابِ نایاب! | وی عاشقانت بیشمارِ بیشماران! | |
یک چشمِ تو خندان و یک چشمِ تو گریان | چون شادخواران در کنارِ سوگواران | |
ایرانِ من! آه ای زده از شعرِ حافظ | زیباترین گُل را به گیسویِ بهاران | |
ای خونِ دامنگیرِ بابک در رگانت | جاریترین سیلابِ سُرخِ روزگاران | |
پیشِ بهارِ تو، بهشت از جلوه اُفتاد | ای باغها پیشِ کویرت شرمساران | |
ای رودهایت رهشناسانِ رسیدن | وز شوقِ پیوستن به دریا بیقراران |
ایرانِ من! لختی بمان تا باز پیچد | در گوشت آوازِ بلندِ سربهداران | |
لختی بمان تا آن سوارانِ سرآمد | همراهیات را سر برآرند از غباران |
میخوانم آوازی برایت عاشقانه | همراهیام با رعد و برق و باد و باران | |
از این شکستنها مکن پروا که آخر | پیروزی ای ایران! بهرغمِ نابکاران |
نامِ تو را بر صخرهای بیمرگ کندند | ایرانِ من! ای یادگارِ یادگاران! |
حسین منزوی اولین دفتر شعرش، حنجرهٔ زخمی تغزل را در سال ۱۳۵۰ با همکاریِ انتشارات بامداد بهچاپ رسانید و بر همگان روشن کرد که ظرفیتهای بکر و ناب غزل را میشناسد و از دغدغههای خود به مثابه یک هنرمند اجتماعی و حساسیت متعالی شاعرانهاش برای نخستین بار پرده برداشت. او با همین مجموعه، برندهٔ جایزهٔ اولین دورهٔ شعر فروغ و بهعنوان بهترین شاعر جوان این دوره، معرفی شد. منزوی در بیشتر غزلهایش برای توصیف محبوب از طبیعت و مظاهر طبیعی بهره میگیرد. تشبیه چشم، رنگ و رخ محبوب به گل، باغ و دریا از ویژگیهای عاشقانههای اوست.
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست | آنجا که باید دل به دریا زد، همین جاست | |
در من طلوع آبی آن چشم روشن | یادآور صبح خیالانگیز دریاست | |
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت | آنک چراغانی که در چشم تو برپاست | |
بیهوده میکوشی که راز عاشقی را | از من بپوشانی که در چشم تو پیداست | |
ما هر دُوان خاموش خاموشیم، اما | چشمان ما را در خموشی گفتوگوهاست |
منزوی بدینگونه ذهنیتهای عاشقانه، اجتماعی، ملی، آیینی و هبوطی، طعنها و گلایههای جامعهٔ خویش را بهطرز شگفتانگیزی آینگی کرده است و غزلش چون الماسی خوشتراش، شعاع عاطفی و هیجانی مخاطبان خود را از هر قشری که باشند در خود متبلور میکند.
حساسیت فوقالعادهٔ شاعری، احاطهٔ کامل به تکنیکهای شعری و استفادهٔ همزمان از داشتههای شعر دیروز و امروز، مخاطبان شعر دیروز را به چاشنیِ ترزبانیها و نوآوریها خرسند میکند و مخاطبان غزل مدرن را نیز با ساحتهای نوین تجربی، پویا و پرنشاط میدارد؛ ازاینروست که غزل منزوی طیف گستردهای از مخاطبان و خوانندگان را همراه دارد.
دریاشدن مرا به چه کاری که وانداشت....
ویژگیهای زبان شعری
شعر منزوی را از ابعاد گوناگون می توان بررسی كرد٬با تأملی در شعر او به چند ویژگی بارز آن اشاره می كنیم:
زبان
زبان وسیله بیان اندیشهها و احساسات ماست. تنها وسیلهای است كه جهان اندیشه و دنیای درون ما را با جهان بیرون پیوند می زند. این ارتباط و پیوند كه در قالب جمله بیان می شود و به صورت یک نظام در می آید و آن گاه حكمت و اندیشه آدمی را همچون جوی روان می سازد.درست است كه زبان شعر منزوی خالی از نوسان نیست اما اینكه شدیداً سطحی و كم عمق باشد و به سمت مفاهیم سنتی و كلیشهای بگراید و از هرگونه نوآوری٬ خلاقیت٬ موسیقی٬ صور خیال٬ زبان حماسی٬ زبان نمادین٬ تركیبهای تازه به دور باشد٬ بی انصافی است. منزوی در حوزه زبان نه تنها سطحی و كم عمق نیست٬بلكه به آنچه زبان شعر امروز اقتضا می كند٬ می اندیشد؛و نهایت تلاشش را می كند تا با زبن شعر امروز همگام و همسان باشد.
«گوشت پاره كه زبان آمد از او
می رود سیلاب حكمت همچو جو»
اندیشهها٬احساسات و عواطف منزوی را نیز می توان از زبان شعر او شنید زبان شعری كه بسیار صمیمی ساده و نو است.
سلامتی زبان و پرهیز از كهنگیها
پرهیز از كاربرد صورت متروك و مخفف و شكسته كلمات و افعال٬ دوری از برخی زواید٬ قیود و اصوات رایج در شعر فارسی از قبیل: رهی٬ خه٬ حالی و عدم استفاده از ضمایر متصل شخصی در نقشهای مختلف٬ پرهیز از كاربرد افعالی چون: شد٬ گشت٬ نمود و.... به جای رفت٬ شد٬ كرد از پارامترهای سلامت زبان در شعر معاصر است كه منزوی سخت به آن پایبند است.
پرهیز ار مفردات و تركیبات تكراری و خلق تركیبهای تازه
یكی از هنرهای منزوی در حوزه زبان٬ خلق مفردات تازه و تركیبهای نو است٬ تركیباتی از قبیل: دریای شورانگیز چشم٬ خیام ظلمتیان٬ خانههای دم كرده٬ كوچه های بغض آلود٬ فصل ضجه و زنجیر٬ شتک زدن خورشید٬ سنگ روزگاران٬ كولاک زمستانی٬ دستهای سیمانی٬ وحشت بی ایمانی٬ نسل نمیران٬ خورشید ضمیران٬ خامهٔ فرهادی٬ سیلاب سرخ روزگاران بهار حقیر٬ بازار شقاوت٬ فلات جان و.....
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا كه باید دل به دریا زد, همین جاست
خیام ظلمتیان را٬ فضای نور كنی
به ذهن ظلمت اگر لحظهای خطور كنی
زبان محاوره
شعر معاصر به ویژه قالب غزل برای ایجاد یك فضای ساده و مشترک با خواننده به طرف زبانی ساده٬ قابل فهم و محاورهای پیش می رود البته شكلی آگاهانه تر و حسیتر از گذشته و منزوی نیز به دلیل اینكه از قافله شعر معاصر عقب نماند توجه خاصی به این موضوع دارد٬ به طوری كه در مجموعههای او چندین شعر عامیانه می توان یافت كه حال و هوای خاصی برای خودشان دارند.
تو گودیای مشتات٬ بارها چله نشسته
تو نىنیای چشمات٬ ستاره نطفه بسته
نمادینه شدن زبان
زبان شعر اصولاً نمادین و پر رمز و راز است. اما این رمز و راز در شعر معاصر به لحاظ اجتماعی و سیاسی رونق بیشتری می گیرد و به سمت سمبلیک و نمادین حركت می كند تا بتواند از زبان نمادها و سمبلها گوشهای از واقعیتهای اجتماعی و سیاسی را بازگوید؛ كلماتی از قبیل: شب٬ سحر٬ بهاران٬ قف٬ پاییز٬ زمستان٬ دیوار٬كویر٬ موج٬ فریاد و....بسامد بیشتری در شعر به كار می روند كه همه نماد و سمبل واقعیتهای اجتماعی و سیاسیاند.
نخفتهایم که شب بُگذرد، سحر بزند | که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند | |
نخفتهایم که تا صُبحِ شاعرانهِٔ ما | زِ ره رسیده و همراهِ عشق، در بزند | |
نسیم، بویِ تو را میبرد به همرهِ خود | که با غرور، به گُلهایِ باغ، سر بزند | |
شب از تبِ تو و من سوخت، وصلمان، آبی | مگر به آتشِ تنهایِ شعلهور بزند | |
تمامِ روز که دور از توام، چه خواهم کرد؟ | هوایِ بستر و بالینم، ار به سر بزند | |
جو در کنارِ منی، کفرِ نعمت است، ای دوست! | دو دیدهام، مُژه بر هم، دمی اگر بزند | |
دلاورانه به رزمِ شبانه، مرد آن است | که بر هدف بزند تیر و تا به پر بزند | |
بپوش پنجره را ای برهنه، میترسم | که چشمِ شورِ ستاره، تو را نظر بزند | |
غزل برایِ لبت عاشقانهتر گفتم | که بوسه بر دهنم، عاشقانهتر بزند |
زبان حماسی
پیوند با مفاهیم سیاسی و اجتماعی در دوران معاصر باعث ظهور نوعی زبان حماسی در شعر گردید٬ زیرا «بیگانه نیست/ شاعر امروز/ با دردهای مشترک خلق/او با لبان مردم/ لبخند می زند/ درد و امید را/ با استخوان خویش/ پیوند می زند».
این پیوند او را به نوعی زبان حماسی می كشاند زیرا با زبان تغزلی و رمانتیک نمی تواند مفاهیم اجتماعی و سیاسی را كه اساسیترین موضوع شعر این دوره است بیان كند. این است كه منزوی نیز بین تغزل و حماسه٬ پیوندی ناگسستنی ایجاد می كند و در تغزلهایش گاه گاهی از زبان حماسی بهره می گیرد تا بتواند مفاهیم اجتماعی و سیاسی عصر خود را از زبان حماسه و قهرمانان آن بازگوید و به مدد آنها شعرش را حلاوتی دیگر ببخشد.
بفكن پر سیمرغ در آتش كه رخش این بار
بی صاحب از هنگامه اسفندیار آمد
صور خیال
شعر امروز خصوصاً غزل حاصل ادراكات و تأثرات شاعر از جهان بیرون است كه از صافی ذهن و حس شاعرانه عبور می كند و در حقیقت تجلی گره خوردگی دنیای بیرونی و درونی شاعر است صور خیال دوره معاصر از جهت كهنگی یا تازگی خالی از فراز و نشیب نیست «نور پردازترین غزل سرایان این برهه در مواقعی تحت تأثیر فضاهای غالب كلاسیك مركب خیال را به عقب برگرداندهاند و بعضی چنان آن را به تك وا داشتهاند كه به زودی خسته و زمینگیر شده است».
در قلمرو شعر امروز شاعر می كوشد تا زوایای نامكشوف پدیدهها نفوذ كند«در افسون گل سرخ شناور باشد»٬ «به گمنامی نمناک علف نزدیک شود» و حتی «خدا را در لای شب بوها» با چشم خویش ببینند٬ خلاصه همه چیز را از نگاه نو و امروزی بنگرد.
منزوی نیز حاصل ادراكات و تأثرات شاعرانه خود را كه پیوندی عمیق با جهان بیرونش دارد با نگاهی نو و زبان امروزی بیان می كند«صور خیال منزوی اگرچه غالب تازهو لطیف و شسته رفتهاند اما از حیطه تخیلات عاشقانه صرف فراتر نمی روند و مداری یكسان دارند» و «گاهی خواننده را به فضای شعرهای جاهلی «امرؤالقیس» و «عمر بن ابی ربیعه» می كشاند.» اینكه صور خیال شعر منزوی٬ مداری یكسان دارد و خواننده را به فضای شعر «امرؤالقیس» می كشاند بی انصافی است. تأملی در مجموعههای بعدی نشان می دهد كه صور خیال منزوی نه تنها مداری یكسان ندارد و خواننده را به فضای شعرهای جاهلی عرب نمی كشاند٬ بلكه به دنیای متمدن امروز و فضای سیاسی و اجتماعی عصر جدید همگام و همسان است. منزوی در بیان ادراكات شاعرانه خود از تازهترین صور خیال بهره می گیرد و در بسیاری موارد تخیلات تازه و نو می آفریند. تغزلهای عاشقانه منزوی عشق را تفسیر و تعبیر امروزین می كند و در تفسیر و تعبیرش تازهترین صور خیال را به كار می برد.
پایه گذاری روایت و رمانس در غزل به روایت محمد علی بهمنی
باید باور کنیم که حسین منزوی اگر میخواست یک زبان مطلقاً معاصر را انتخاب کند، میتوانست. ولی او با شناختی که من از شخصیتش دارم، به باور خودم هیچ اعتنایی به خوشآمد دیگران و پسند روز نشان نمیداد، همیشه خودش را در برابر تاریخ میگذاشت و به طبیعت درون خودش احترام میگذاشت. صداقتش اجازه نمیداد و دنبال زبانی که شعار بدهد نمیرفت. مضاف بر این منزوی سخت در شعر گذشته فارسی ریشه دوانده بود، آگاهی دقیق از تاریخ شعر و دلبستگی به میراث متون فارسی هرگز اجازه چنین حرکتی را به او نمیداد. پس کار طبیعیاش را انجام داد و هر دو زبان را به هم گره زده و چقدر زیبا هم از پس آن برآمده است.
موتیف های تکرار شونده در غزلیات منزوی به روایت محمد علی بهمنی
سه موتیف به کرات در غزلهای منزوی تکرار میشوند، یکی خطاب قرار دادن مستقیم «عشق» است و نه صرف اشاره به آن، که حتی یک بار پا را از حدود فراتر میگذارد و خودش در مقام عشق با مخاطبش وارد دیالوگ میشود، دیگری خلق موقعیتهایی گروتسک و بعضاً سوررئال است آن هم در ساختاری مثل غزل، نمونه (زبان به رقص درآورده –چندش آور و سرخ/پر است چنبر کابوسهایم از ماران) و آخرینشان مساله شیفتگی و جنون سر ریز شدهای است در متن، که تا مرز خلق نوعی از شهادتخواهی هم پیش میرود.
کارنامه و فهرست آثار
- حنجرهٔ زخمی تغزل (دفتری از شعرهای آزاد و غزلهای سروده شده از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹)
- با عشق در حوالی فاجعه(مجموعه غزل)(سروده شده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲)
- این ترک پارسیگوی(بررسی شعر شهریار)
- از شوکران و شکر (مجموعه غزل) (سرودهشده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷)
- با سیاوش از آتش (گزیده اشعار به انتخاب خود شاعر)
- از ترمه و تغزل (گزیده اشعار ۱۳۷۶)
- از کهربا و کافور
- با عشق تاب میآورم (شامل اشعار سپید و آزاد) (سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲)
- به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید)
- این کاغذین جامه( مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک)
- از خاموشیها و فراموشیها
- مجموعه اشعار حسین منزوی(انتشارات نگاه ۱۳۸۸)
- حیدر بابا( ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده شهریار)
- دومان (شامل اشعار ترکی حسین منزوی) (در دست چاپ)
جوایز و افتخارات
جایزه ادبی فروغ
منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)
یکی از منابع موجود دربارهٔ زندگی حسین منزوی کتاب از عشق تا عشق است که شامل گفتوگوی بلند ابراهیم اسماعیلی اراضی (یکی از شاگردانش در سالهای پایان عمر) با اوست. در این کتاب، خود شاعر به تفصیل دربارهٔ خانواده، سالهای کودکی و زندگی در روستا، سالهای مدرسه، دوران دانشگاه و انجمنهای ادبی تهران سخن گفتهاست.
در کتابی با نام از ترانه و تندر به اهتمام مهدی فیروزیان (انتشارات سخن، ۱۳۹۰) نیز مقالاتی دربارهٔ این شاعر منتشر شدهاست.
جویبار لحظهها ٬ نوشته دکتر محمد جعفر یاحقی ٬ انتشارات جامی (۱۳۷۸)
سیر تحول در غزل فارسی٬ نوشته دکتر محمد رضا روزبه٬ انشتارات روزنه (۱۳۸۰)
مثنوی و معنوی نوشته و تصحیح دکتر محمد استعلامی٬ انشتارات زوار (۱۳۶۹)
بررسی چند اثر
حنجرهٔ زخمی تغزل
نخستین مجموعة دفتر شعر منزوی است که موفق به بردن جایزهٔ ادبی فروغ شد. این دفتر در سال۱۳۵۰ چاپ شد و بهتازگی توسط انتشارات آفرینش نیز تجدید چاپ شده است. بنظر خود شاعر«تغزل هنوز هم جان شعر اوست. هر نیش و نوش و شوکران و شکری را از صافی او میگذراند». حسین منزوی با این دفتر اعلام میکند که دغدغه و نگاهش معطوف به مقوله عشق است و به عشق آفرین میگوید که مُهر درخشانش را بر جبین شعر و پیشانی زندگیاش زده است. این دفتر شامل دو بخش است: نخشست دفتر غزلها و دیگری اشعار آزاد که چندین رباعی و مثنوی در میانشان بُر خورده است.
صفر خان
این مجموعه شعر بلند منزوی که پس از هشت سال سکوت وی منتشر شد٬ مجموعه شعر بلند نیمایی است که ستُرگی و آزادمنشی ِ روحیهٔ قهرمانیِ یک زندان سیاسی بنام صفر قهرمانیان در دورهٔ محمد رضا پهلوی٬ را ارج مینهد و آن را ستایش میکند. این کتاب نخست در سال ۱۳۵۸ توسط انتشارات چکیده منتشر شد و بعدها نیز با همکاری انتشارات یکتا رصد زنجان به چاپهای بعدی خود رسید.
این ترک پارسی گو
کتابی است در تحلیل و بررسی اشعار شهریار که در سال ۱۳۷۲ به همت انتشارات برگ به چاپ رسید.
منزوی٬ شهریار را شاعری شوریده و شیدا معرفی میکند و خود را وامدار این شاعر میداند. او با قلم مخصوص خود به درونیات ابیات شعر شهریار میرود و سبک و سیاقی به مدح اشعار ایشان میپردازد و این گونه از شاعر مورد علاقهاش سخن میگوید: « دفتر شعر شهریار٬ همیشه برای تسخیر دل مشتاق من٬ طرفههایی در آستین داشته است.»
ترجمهٔ منظومه حیدر بابا
این اثر كه ترجمه منظومه حیدر بابا شهریاری در قالب شعر نیمایی از زبان تركی به فارسی است توسط انتشارات آفرنیش در سال 1369 به چاپ رسید. منزوی در ترجمه این مجموعه هنرمندی خاصّی از خود نشان داده٬ در واقع می توان گفت بهترین و شاعرانه ترین ترجمهای است كه از این منظومه چاپ شده است٬ همزبانی منزوی با زبان حیدر بابا یكی از نكتههای قابل توجه بی بدیل شدن این ترجمه است.
با عشق در حوالی فاجعه
مجموعه غزل است كه با شاعر با سلیقه خود برای هر غزل نامی برگزیده٬ بر خلاف سایر مجموعهها كه غزلهایش را شماره گذاری كرده است٬ این مجموعه كه در حدود صد غزل دارد یكی از بهترین و قویترین مجموعههای منزوی است. افق تماشایی شاعر از عشق بسی فراخ است و تأثیر عشق و بازتابهای آن بسی چشم گیرتر نسبت به مجموعههای دیگر.
از شوكران و شكر
این مجموعه را كه شاعر «به حضورمسلط همیشه عشق و غم ها و شادیهای بزرگش» تقدیم كرده شامل صد و چهل و پنج غزل است كه انتشارات آفرینش در سال ۱۳۷۳ به چاپ رسانده است. غزلهای این مجموعه از گونهای دیگر است و با غزلیات تكراری و آنچنانی هیچ تناسبی ندارد. زیرا تعبیرهای نو و بكر٬انتخاب وزنهای مناسب با مفاهیم و تداوم اندیشه و حضور مسلط همیشه عشق به این مجموعه٬ لفظی دیگر بخشیده است٬ هر چند این ویژگیها در مجموعههای دیگر نیز به چشم می خورد.
با سیاوش از آتش
عنوان این مجموعه كه بر گرفته از داستات سیاوش است برای شاعر بس عزیز است زیرا خون سیاوش و مظلومیت او نه تنها در این مجموعه بلكه در سایر اشعارش نیز دیده شده است و بارها از مظلومیت سیاوش سخن گفته است و به لحاظ اهمیت این موضوع نام این مجموعه را «با سیاوش از آتش» برگزیده است.این مجموعه كه برگزیده غزلها است در انتشارات پاژنگ در سال ۱۳۷۴ منتشر شد. سیصد و سی و چهار غزل از كتابهای حنجره زخمی تغزل٬از شوكران و شكر٬ با عشق در حوالی فاجعه و از كهربا و كافور انتخاب شده است.
از كهربا و كافور
این مجموعه كه به «كهربای سیمای پدر و كافور گیسوان مادرش» پیشكش شده٬ شامل دو بخش است كه بخش اول صدو پنج غزل و بخش دوم شصت و یك غزل دارد. این مجموعه در سال 1377 در انتشارات كتاب زمان منتشر شده است. شور و عشق همچون مجموعههای دیگر در این مجموعه نیز موج می زند و از نسیم عشق كه از آفاق شهاب می آید٬ از كرانهای بلند آفتابی می خواهد در كنارش بنشیند تا غبار از دل فرو شوید.
با عشق تاب می آورم
مجموعه اشعار نیمایی است از سال (۱۳۵۱ تا سال ۱۳۷۸) كه در بهار ۱۳۷۹ در بندر عباس و توسط انتشارات چی چی كا منتشر شده است. این مجموعه شامل ۴۴ قطعه شعر نیمایی است كه خود شاعر برای هر قطعه عنوان خاصی تعیین كرده است.
از ترمه و تغزل
این مجموعه برگزیدهای است از: حنجرهی زخمی تغزل٬ با عشق تاب میآورم٬ از شوكران و شكر٬با عشق در حوالی فاجعه٬ همچنان از عشق٬از كهربا و كافور و تیغ و ترمه كه به غزل غزلهایش (غزل منزوی (دخترش)) پیشكش شده است. این مجموعه در بهمن۱۳۷۶ در انتشارات روزبهان منتشر شد.
از خاموشىها و فراموشىها
این مجموعه را كه شاعر به «شهر و دیارش آباد یا خراب همشهریها و همدیارانش بی مهر یا مهربان» پیشكش می كند٬ در دو دفتر كه دفتر اول مجموعه غزلها است و دفتر دوم چند مثنوی و مثنوی واره در سال ۱۳۸۱ در انتشارات مهدیس منتشر شد.این مجموعه یك مقدمه و پیش درآمدی نیز دارد كه شاعر در آن می گوید: «برخی شعرهای این دفتر بوی جوانی و خامی دارند(با تمام عیب و حسنهای كه خاص خامی و جوانیاند).این شعرها گامهای نخستین این شاعر در طریق سرودن بودهاند و حرمت و عزت آنها دقیقاً به همین«نخستین» بودنهایشان باز می گردد.» و در پیش درآمد نیز كه از زادگاهش (زنجان) با او مهربان نبوده و بیمهریها از دیار مادر دیده و چشیده اعتراف می كند. اما با همه اینها این مجموعه را به زادگاهش و هرچه زادگاهی است تقدیم می دارد.
تیغ زنگ زده
عنوان مجموعه هیجده قصّه از افسانههای آذربایجان است که توسّط منزوی به فارسی برگردانده شده است. این کتاب در سال ۱۹۸۵ میلادی در ۳۱۲ صفحه منتشر شد. زبان آن آذری و الفبای آن عربی است. افسانههای آذربایجان با مضامین مختلف خود برای آشنایی با عادات، آداب و رسوم، جهان معنوی، آرزوها و آرمان و عمری مبارزه خلق و رویارویی با دشمنان خارجی و داخلی مایهها و منابع پربار و با شکوهی در اختیار خواننده میگذارد. آذربایجان با تاریخ غنی و قدیمی و زبان قدرتمند و افسانه پرورش، افسانههای فراوانی دارد که منزوی با علاقۀ وافر خود به آن ها که بیشتر از طریق مادر خود و از کودکی اخت پیدا کرده، به شیوهای نکو و زبانی سلیس این برگردان را انجام داده است.
دیدار درمتن یک شعر
به سال ۱۳۸۴ با مقدّمهای از ناشر و ویراستار و درآمدی از منزوی در خصوص کتاب و کارکرد آن چاپ شده است و به قول خود منزوی نقد کامل و تمام عیاری نیستند، بلکه نگره ای هستند که به حال و هوای درونی و محتوایی آثار برگزیده ۳۶ شاعر معاصر پرداخته است و بدون استثنا تماماً پیش از سال ۵۷ نوشته شده است؛ که نشان از توان و قدرت بسیار بالا و درک عمیق و کم نظیر منزوی از شعر دارد. منزوی در این مجموعه مقالات – که در هر یک به نقد و بررسی شعری از شاعران معاصر پرداخته – شیوهای خاص دارد و با در نظر گرفتن تمامی جوانب، اؤلویت را به مضمون و مفهوم و محتوای اثر میدهد،امّا از سایر زوایای اثر هم غافل نمانده است. این کتاب در سال ۱۳۸۴ به وسیله ی انتشارات آفرینش به چاپ رسیده است.
ناشرانی که با او کار کردهاند
از انتشاراتی که اشعار منزوی را به چاپ رسانیدهاند میتوان به
اشاره کرد.