حسین منزوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
یاسوجیرو (بحث | مشارکت‌ها)
یاسوجیرو (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۴۲۷: خط ۴۲۷:


===جوایز و افتخارات===
===جوایز و افتخارات===
جایزه ادبی فروغ


===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===
===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===

نسخهٔ ‏۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۱۵

حسین منزوی

پدر غزل معاصر ایران
نام اصلی حسین منزوی
زمینهٔ کاری شعر
زادروز ۱مهر۱۳۲۵
زنجان
پدر و مادر محمد منزوی و فاطمه توکلیان
مرگ ۱۶اردیبهشت۱۳۸۳
تهران بیمارستان رجایی
ملیت ایرانی
محل زندگی زنجان و تهران
زنجان محله فردوسی
علت مرگ آمبولی ریوی
جایگاه خاکسپاری مزار پایین زنجان
لقب رها
بنیانگذار غزل روایی
کتاب‌ها از شوکران و شکر، از کهربا و کافور، با عشق در حوالی فاجعه، با سیاوش از آتش و...
تخلص رها
فرزندان غزل منزوی
مدرک تحصیلی فارغ‌التحصيل رشته ادبیات فارسی
دانشگاه دانشگاه تهران
دلیل سرشناسی غزل
اثرپذیرفته از حافظ و نیما یوشیج
امضا
حسین در عنفوان جوانی
منزوی در اواخر جوانی
منزوی در بهار زنجان

حسین منزوی شاعرِ مثنوی، قصیده، رباعی و چهارپاره‌سرا، سرایندهٔ شعر نیمایی و سپید، ترانه‌‌سرا و از زنده‌کنندگان غزل معاصر.

* * * * *

او را از شاعرانی می‌دانند که نوآوری‌ها و خلاقیت‌هایش در سرودن غزل کم‌نظیر بوده است تا بدان‌جا که با نوآوری‌های خاص خود، در ادراک صحیح استعاره و صور خیال از یک سو و با نگاه متفاوت و مضمون‌های تازه‌ای که در نظم و بیانش شکل گرفت در انتقال معانی و مفاهیمی نوین از سوی دیگر، به‌راستی اشعارش با شعرهای شاعران برجستهٔ معاصر هم‌پایه است. غزل منزوی را باید نوعی تلفیق آگاهانه‌ای از شعرهای نیما و حافظ دانست. منزوی در کنار توجه به ترکیب‌های واژگانی غزل سنتی، توانست ترکیب‌هایی نو بسازد که پیش از او سابقه‌ نداشت. برخی نقش نیما یوشیج و حسین منزوی را در زنده‌کردن شعر، همسنگ می‌دانند.

منزوی شیفتهٔ غزل بود و جریان سالم، فعال و زندهٔ شعر امروز را دنبالهٔ شعر نیما می‌دانست. از میان قالب‌های شعری، فقط در مثنوی و غزل ظرفیت بازتاب جامعهٔ امروز را می‌دید و در میان این دو غزل را لایق‌تر می‌دانست. غزل روایی با لحن نمایشنامه‌ای شیوه‌ای نو در رویکرد به غزل بود كکه زمینه‌ساز تحولی بزرگ در نگاه سنتی به غزل شد. البته او را نباید صرفاً غزل‌سرا نامید؛ چراکه در سرودن شعر نیمایی و سپید نیز بسیار تبحر داشت.

این شاعر مضامین عاشقانه، در تصاویرسازی‌هایش، از عنصر تشبیه به‌وفور استفاده می‌کند و بیانش بازتاب‌کنندهٔ مسائل اجتماعی است. گاهی از شعر گذشتگان مایه گرفته؛ اما نوآوری در معانی و تصویرهای جدید، به شعر او ویژگیِ خاصی بخشیده است.

منزوی به روایت علاقه بسیاری داشت. شاید این ریشه را از زمانی که کودک بود و مادر بر سر بالینش قصه‌های امیرارسلان را می‌خواند ‌به‌ارث برده باشد. ازاین‌رو به ترانه‌سرایی علاقه‌مند می‌شود و پا در این حرفه گذاشت. او در ترانه‌هایش نیز به‌مانند شعر نگاه و توجه اصلی‌اش را معطوف عشق کرد و به‌قول خودش عشق هویت اصلی آثارش را می‌سازد. در شعر محاوره‌ای(ترانه)، صداقت و صمیمیت کلام و غنای موسیقایی ترانه‌ها و غزل‌های حسین منزوی، موجب اقبال عمومی هنرمندان دیروز و امروز عرصهٔ موسیقی و آواز شد. كوروش یغمایی نام آلبوم خود را از غزل هنگام وصل ماست، به باغ بزرگ شب... برگزید و محمد نوری، چند ترانهٔ فوق‌العاده از منزوی را آواز کرد: نمی‌شه غصه یه لحظه ما رو تنها بذاره؟... ترانه‌های منزوی نیز در کنار زبان ساده و روان، بیانی شیوا دارد. ترانه‌هایش غالباًدوبیتی‌های پیوسته است. وی در ترانه‌سرایش نیز برخی ویژگی‌های شعری‌ خود، مانند کهن‌گرایی، درخشش موسیقیِ بیرونی، پرداختن به نوآوری در ساختار و قالب‌های شعری و وزن‌های تازه را به‌کار گرفته است. داریوش اقبالی دیگر خواننده‌ای است که چند نمونه از غزل‌های منزوی با درون‌مایه‌ٔ اجتماعی را با آهنگی به‌یادماندی خواند. منزوی حدود ۱۵۰ ترانه برای آوازخوانان و هنرمندانی چون: حسین خواجه امیری (ایرج)، جمال وفایی، ناصر مسعودی، بانو فیروزه، بانو گیتی و مسعود خادم سروده است.


داستانک

مرغ و خروس کلاس پنجم

کلاس پنجم، شاگرد اول شده بودم. روزی آقایی با هیئتی دهاتی در را زد و وارد شد. دیدم هشت مرغ و خروس آورده و یک بسته. گفت: «اینا رو آقای منزوی، باباتون داده.» پدرم که آمد، گفت: «اینا رو آقای مطلبی آورد برای تو و گفت اینا رو بدین حسین بخوره، بهتر درس بخونه، این کتابا رو هم بدین بخونه.» هدیهٔ معلم دورهٔ ابتدایی من این بود: هفت جلد رمان تاریخیِ «به‌سوی روم» نوشتهٔ محمدابراهیم زمانی آشتیانی.

روزنامه

اولين باري كه شعر حسين در روزنامه چاپ ميشود خوشحال و دوان دوان آن را پيش پدر ميبرد. پدرش به او ميگويد كه خيلي خوب است كه شعرت در روزنامه چاپ شده اما هر وقت شعرت كنار شعري مثل اين(اشاره به شعري از منوچهر آتشي) چاپ شد اون وقت حسابه. اون قبوله.

شعر دزدي

زماني كه منزوي مجموعه شعري را براي چاپ به دست فريدون مشيري مي رساند، فريدون مشيري گمان به تقلبي بودن شعر ميبرد و بعد ها به خودش ميگويد : راستش من باور نمي كردم كه شعرها مال خودت باشد، براي اينكه شعرها بي نقص يا كم نقص با وزني باز ، خيلي مسلط و خيلي شسته و رفته بودند... با خود فكر كردم اين شعر ممكن است... حالا مال خودت نباشد.

شعر من قشنگ تره!

روزي به خودم اجازه اين گستاخي را دادم كه او را نصيحت ك نم، فقط از اين بابت كه از او بزرگ‌تر بودم، گفتم: حسين جان كمي بيشتر به فكر خودت باش. منزوي جواب داد: بهمني جان(محمد علي بهمني): نصف قرن ديگر و حتي شايد زودتر، هيچ‌كس نمي‌پرسد كه منزوي يا محمد علي بهمني چگونه زندگي ميكردند، گرسته بودند يا سير ... تنها به اشعارمان نگاه ميكنند و شعر من از شعر تو بهتر است.

خاطره حسين منزوي از سپری کردن چند سال کودکی‌اش در روستا

پر رنگ ترین خاطره‌ای که من از این پنج شش سال دارم بر میگردد به آن سگی که آنقدر درنده بود که حتی آن بابایی که آب برای خانه‌ی ما میآورد و بعد کوزه را میبرد٬ جرئت تو آمدن نداشت و حتی اهالی هم قبل از ورودشان میگفتند : این سگ را یکاریش بکنید. اما خوب نمی‌دانم و به چه دلیل این سگ که گنده‌ها از آن حساب می‌بردند به من بچه اجازه می‌داد نوازشش کنم و حتی ازش سواری بگیرم. اجازه می‌داد موهای پشت گردنش را مثل چه می‌دانم یک اسب بگیرم و با او چنین رفتار کنم.

خاطره منزوی از مادر خود

مادرم همیشه در دعواهای من با بچه‌ محل‌ها طرف آنها را میگرفت. مادرم اگر کسی به خانه‌اش می‌آمد و تو سرش هم می‌زد ممکن بود سرش را هم بلند نکند و بگوید مثلن چرا زدی! فقط چون او مهمان بود. مادرم احترام بیش از انداه‌ای به مهمانهایش میگذاشت. در این مورد من یکبار بدلم ماند که به شکایت کننده بگوید تقصیر بچه تو بوده. شاید از ذات بچه خودش آگاهی داشته دیگر! چون میدید من چه آتشی میسوزانم در خانه. این بود که من از پیش از نظر مادرم محکوم بودم.

با مادرم در مهمانی

یادم است که یک میهمانی دعوت شده بودیم خانه میرزا حسین یکی از خوانین ده. غذا چیده بودند و حسابی سفره رنگین بود. مرغ بریانی درسته گذاشته بودند٬ ندیده بودم راستش. نه دیده بودم نه خورده بودم. پسر معلم فقیر ده(خودش) جلو آن همه زن و خان و نمیدانم فلان و بهمان نشسته بود. یهو با آن لهجه گفتم مامان اون چیه؟! گفت: هیس! هیس! باز تکرار کردم. با خودش گفت این بچه الانه که آبرویم را ببرد. بگمانم میخواست من را برای لو دادنش در مورد این قضیه که جلو جمع عاریه‌ای بودن طلایش ای برای عروسی یکی ازاقوام را ل. داده بودم٬ تنبیه کند. شاید چه میدانم منگل بودم.


خانه نخریدن

پدرم همیشه می‌خواست خانه بخرد. بقول خودش میگوید: من موقعی که میخواستم خانه بخرم ولی آن موقع که خانه هزار و پانصد تومن بود من هزار و سیصد تومن داشتم. آن موقع که خانه پانزده هزار تومن بود من دوازده هزار تومن داشتم.آن موقع که خانه صد و پنجاه هزار تومن بود من مثلن صد و چهل هزار تومن داشتم. پدرم همیشه مقداری پول برای خانه خریدن و برای رقم زدن این اتفاق مبارک٬ کم داشت. ما آنقدر خانه نخریدیم و نخریدیم و نخریدیم تا آنکه خانه پدری پدرم را به دو یا سه برابر قیمت آنهم از عمه و عموها خریدیم!


ساختن اولین بیت

یادم می‌آید پنجم دبستان که بودم یک شعری داده بودند من که سر صف برای بچه‌ها بمناسبت پایان سال تحصیلی٬ بخوانم. یک مثنوی بود. اولش این بود: دبستان پرورد گلهای خندان/دبستان پرورد مرغان خوشخوان... همینطوری در یکی از جلسات تمرین با خودم گفتم: دبستان پرورد سرباز جنگی/ دبستان پرورد توپ و تفنگی... این در واقع اولین بیتی بود که من ساختم.


حسین ننه

در خانه من تعیین میکردم که در مسافرت ها کجا برویم چی کار کنیم یا مثلن برای ناهار و شام چه چیزی بخوریم٬ من مسئول خرید خانه هم بودم٬ جوانی لاغر اندام بودم با موهایی تراشیده و با لباس‌هایی که به تنم زار میزدند همیشه در صف نانوایی منتظر نوبت نان بودم از این رو پدرم من اسم من را گذاشته بود حسین ننه.


تنبلی ذاتی

در مورد تنبلی ذاتی خودم در ارتباط با درس خواندن بگویم من اصلن عادت به بردن کتاب به مدرسه نداشتم. مثلن اگر قرار بود صفحه فلان تا فلان قسمت را در کلاس بخوانیم من آن چند صفحه را از کتاب میبردیم و توی جیب پشت شلوار می‌گذاشتم و به مدرسه میرفتم. امتحانات نهایی را هم که می‌دادیم یک لگد به کتابها میزدیم و آنها را در باغچه دبیرستان پرت می‌کردیم و با خوشحالی از اینکه سال تحصیلی تمام شده با بچه‌ها جشن می‌گرفتیم.

اولین بار در تهران

وقتی برای اولین بار که یک جوان هجده ساله کم تجربه شهرستانی بودم می‌خواستم به جامعه بزرگ تهران بیایم آن هم با آن افسانه‌هایی که از این شهر می‌سازند و به ‌ما میگویند٬ چه می‌دانم٬ بیم دادن‌ها زنهار دادن ها این شهر فلان است و فلان است حواست باشد جیبت را نزنند٬ مادرم را تحت تاثیر گذاشته بود. پولی که من برای شهریه ترم اول دانشگاه داشتم را در یک کیسه‌ای گذاشت و آن کیسه را دوخت بعد آن کیسه را در یک کیسه دیگر گذاشت و گذاشت داخل جیبم و جیبم را هم در کمال حیرت دوخت... تنها شکلی که میشد پول من را بزنند این بود که خود من را بدزدند. مبلغ پول هشتصد و پنجاه تومن بود گرچه پول زیادی نبود اما برای مادر من و البته خانواده ما در سال ۱۳۴۴ پول زیادی محسوب می‌شد.

فروختن فرش

برای پرداخت شهریه دانشگاه من پدرم مجبور شد فرش زیر پای خانواده را بفروشد الحق که در سال ۱۳۴۴ هشتصد و پنجاه تومن شهریه‌ی سنگینی برای خانواده بود.

عمران منزوی

من و عمران صلاحی همیشه با هم بودیم این طور بگویم جدا نشدنی بودیم و پایه ثابت انجمن‌های ادبی و شعری٬ در همین محافل در این حد که بعضن پیش می‌آمد که ما را با یک‌دیگر اشتباه می‌گرفتند مثلن به من می‌گفتند آقای صلاحی٬ آقای منزوی تشریف نمی‌آورند به انجمن یا بر عکس عمران را با من اشتباه می‌گرفتند. این موضوع تا جایی پیش رفته بود که حس طنز سادات اشکوری را برانگیخته بود و شعری در باب این موضوع سروده بود: دستت چو نمی‌رسد به عمران دریاب حسین منزوی را.

فرار از پول دادن

روزی با چن تن از دوستان پیش خانومی رفتیم و از او خواستیم برای ما کلاس فن بیان و ادای زیبای شعر تشکیل دهد. آن بنده خدا هم با کمال میل قبول کرد و حتی خاطر نشان کرد که این جور چیزها در میان جوانان امروزی کم‌تر دیده می‌شود و از این بابت حتی خرسند هم هست. جلسه اول کلاس٬ شعری از ایرج میرزا را به ما داد و گفت هفته آینده این را تمرین کنید و بیایید . هفته بعد رفتیم و من تمرین نکرده بودم و دروغی سر هم کردم و گفتم مادرم از شهرستان مهمانم بوده و وقت نکردم. از بچه های دیگر خواست٬ آن‌ها هم مثل من بهانه‌هایی آوردند. خلاصه بزور یکی را فرستادیم جلو و شعر را خواند. خانوم گفت بچه‌ها شهریه شما نفری صد تومن میشه. یکی از ته کلاس گفت خانوم ما نداریم میشه هفته دیگه بیاریم؟ خانوم هم گف حالا که نداری باشه واسه هفته دیگه. اما این خانه‌ای هم که ما در آن کلاس برگزار می‌کنیم بالاخره اجاره می‌خواهد. ما هم گفتیم بله حق باشماست. میآوریم. هفته دیگه هیچ کداممان سر کلاس نرفتیم.


گریه‌ٔ طلاق

روزی که با همسرم برای طلاق به دفتر شماره پانزده رفته بودیم. محضر‌دار که می‌دید من و همسرم هنگام جدایی از یک‌دیگر اشک میریزیم٬ متحیر مانده بود.خیلی سعی کرد که ما را از جدایی منصرف کند اما ما هر دو ناگزیر به این جدایی ناخواسته بودیم. هرگز فداکاری همسرم را برای پذیرفتن غزل دخترمان را و برای تربیت و بزرگ کردن او فراموش نمی‌کنم.

جهان برای همیشه سیاه بر تن کردشبی که ماه تمام تو در محاق افتاد
تو فصل مشترک عشق و شعر من بودیکه با جدایی تو بینشان طلاق افتاد
به باور دل ناباورم نمی‌گنجیدهنوزهم که مرا با تو این قراق افتاد
ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ


داستانک‌های انتشار

داستانک عشق

داستانک استاد

مهر ۴۴ غروب سه شنبه ای بود. راه افتادیم به سمت انجمن ادبی ایران. آن انجمن زیر نظر وزارت ارشاد بود. استاد ناصح بالای مجلس می نشستند و باید شعرها را بیت بیت با مکث می خواندی و ایشان تصحیح می کردند. نوبت به من رسید، شعرم را بی وقفه خواندم و طبعا ایشان هم ناراحت شدند و نظری راجع به آن ندادند٬ چون مرسوم بود که شعرها را آهسته و از روی متن می‌خواندند. بعد از اتمام شعر هیچ چیزی نگفتند. چند ثانیه سکوت کردند و با حالتی سرد گفتند: نفر بعدی شعرش را بخواند.

مراسم که تمام شد در کوچه، دستی بازوی من را گرفت. معلوم بود دست یک آدم ظریف و کم توان است. گفت آقای منزوی من مهرداد اوستا هستم؛ شعرت خوب بود از همه شعرهایی که اینجا خوانده شد بهتر بود. توجهی به این حرف ها نکن. کار خودت را بکن!

داستانک شاگرد

داستانک مردم

ده تا بیست مطلب از مجلات دورهٔ خود

داستانک‌های دشمنی

چند کلمه جاماندن و یک عمر دوستی

در خانه‌ای فرسوده واقع در خیابان ژاله که فقط با نور تعدادی شمع، روشن می‌شد و به‌سبک معماری دوران قاجار بود و تزئیناتی عجیب و غریب داشت و اشیای عقتیقه و پُر بود از عکس‌های قدیمی، انجمن ادبی سعد برگزار می‌شد. بهروز رضوی را ندا دادند که امشب شاعری جوان از زنجان مهمان انجمن است. او همیشه آماده بود تا شعر شاعران جوان را گوش دهد و اگر خوشش آمد یادداشت کند. شاعر تازه‌کار اولین بیتش را که خواند، رضوی دست‌به‌قلم شد؛ اما چند کلمه‌ای جا ماند. همین شد سبب آشنایی رضوی و منزوی که از آن خانهٔ مرموز، آغاز شد.

داستانک‌های قهر

داستانک‌های آشتی‌ها

داستانک نگرفتن جوایز

داستانک حرفی که در حین گرفتن جایزه زده است

داستانک‌های مذهب و ارتباط با خدا

داستانک‌های عصبانیت، ترک مجلس، مهمانی‌ها، برنامه‌ها، استعفا و مشابه آن

داستانک نحوهٔ مرگ، بازتاب خبر مرگ در روزنامه‌ها و مجلات و نمونه‌هایی از آن

حسین که رفت، دوستانش آمدند

حتی این هم حرفی است تکراری که وقتی انسان‌ها از دنیا می‌روند، آنچنان یاد می‌شوند و چنان دوستانی پیدا می‌کنند که در تمام زندگی‌شان اصلاً نداشتند. آن‌ها که شناخت دارند، خوب می‌دانند که این حکایت به‌شکل ویژه و منحصربه‌فردی دربارهٔ حسین منزوی، صدق می‌کند.


داستانک‌های دارایی

داستانک‌های زندگی شخصی

داستانک برخی خاله‌زنکی‌های شیرین (اشک‌ها و لبخندها)

داستانک شکایت‌هایی از دیگران کرده به محاکم و شکایت‌هایی که از او شده

داستانک‌های مشهور ممیزی

داستانک‌های مربوط به مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و حضور رادیو یا تلویزیون یا فضای مجازی همراه ارایهٔ نمونه‌هایی از آن برای بخش شنیداری و تصویری

سنگ مزار شاعر عشق

عکس سنگ‌قبر و داستانکی از تشییع جنازه و جزيیات آن


داستان‌های دیگر

زندگی و تراث

میراث شاعر

کمتر کسی را می‌توان سراغ داشت که غزل معاصر را ورق زده باشد و این نام را به جا نیاورد، حتی اگر روزگار آن‌طور که باید قدر شاعری‌اش را ندانسته باشد و در محاق‌ نگه داشته باشدش. باری، حکایت از همان وقتی شروع می‌شود که غزل می‌رود قافیه را به انقلاب نیما ببازد و به مثابه تکه‌‌ای از تحجر، به زباله‌دانی تاریخ بپیوندد. از قضا چنین نمی‌شود و همه‌چیز دست به دست هم می‌دهد تا اتفاق دیگری بیفتد، اتفاقی که اتفاقا قبل از همه متوجه خود نیماست. غزل به نیمای پدر تکیه می‌کند و جانش را به در می‌برد، بی آنکه بداند بعدها چه سرنوشتی در انتظارش نشسته است! اما، یکی از آن‌ پسرانی که سهیم نجات غزل بود و شاید بیشترین سهم را هم بشود به نام او زد حسین منزوی نام داشت. شاعری جوان و شهرستانی با قدرت شگفت چینش واژگان در وزن‌های جویباری و زبانی تراش‌خورده که توانسته بود در سال ۱۳۴۷ و با ۲۲ سال سن غزل معروف شماره چهارش را با مطلع «لبت صریح‌ترین آیه شکوفایی است/ و چشم‌هایت، شعر سیاه گویایی است» در مجله فردوسی منتشر کند و غوغایی در غزل به راه بیندازد که بعدها تحت عنوان جریان «غزل نو» شناخته شد.

حقیقت این است که منزوی توانسته از هر دو بُعد غزل بهره بگیرد، با اینکه نیما را درک کرده اما از ویژگی‌های منحصر به فرد غزل در گذشته هم غافل نبوده. در واقع غزل در او وجود داشته و او فقط توانسته چیزی به آن اضافه کند. به تعبیری غزل بعد از نیما قبل از هرکس وامدار خود نیماست، چه در غزل منزوی و چه در غزل‌های دیگر فرزندان غزل نیمایی، اما تقویت و تکیه آن برمی‌گردد به خود منزوی. خب وقتی نیما می‌گوید من رودخانه‌‌ای هستم که هرکس می‌تواند با ظرف خودش از هر کجای آن آب بردارد، منزوی را داریم که هوشمندی‌ به خرج می‌دهد و با ظرف خودش به سوی رودخانه نیما می‌رود و رفع تشنگی می‌کند.

پایه گذاری روایت و رمانس در غزل به روایت محمد علی بهمنی

باید باور کنیم که حسین منزوی اگر می‌خواست یک زبان مطلقاً معاصر را انتخاب کند، می‌توانست. ولی او با شناختی که من از شخصیتش دارم، به باور خودم هیچ اعتنایی به خوش‌آمد دیگران و پسند روز نشان نمی‌داد، همیشه خودش را در برابر تاریخ می‌گذاشت و به طبیعت درون خودش احترام می‌گذاشت. صداقتش اجازه نمی‌داد و دنبال زبانی که شعار بدهد نمی‌رفت. مضاف بر این منزوی سخت در شعر گذشته فارسی ریشه دوانده بود، آگاهی دقیق از تاریخ شعر و دلبستگی به میراث متون فارسی هرگز اجازه چنین حرکتی را به او نمی‌داد. پس کار طبیعی‌اش را انجام داد و هر دو زبان را به هم گره زده و چقدر زیبا هم از پس آن برآمده است.

موتیف های تکرار شونده در غزلیات منزوی به روایت محمد علی بهمنی

سه موتیف به کرات در غزل‌های منزوی تکرار می‌شوند، یکی خطاب قرار دادن مستقیم «عشق» است و نه صرف اشاره به آن، که حتی یک بار پا را از حدود فراتر می‌گذارد و خودش در مقام عشق با مخاطبش وارد دیالوگ می‌شود، دیگری خلق موقعیت‌هایی گروتسک و بعضاً سوررئال است آن هم در ساختاری مثل غزل، نمونه (زبان به رقص درآورده –چندش آور و سرخ/پر است چنبر کابوس‌هایم از ماران) و آخرین‌شان مساله شیفتگی و جنون سر ریز شده‌‌ای است در متن، که تا مرز خلق نوعی از شهادت‌خواهی هم پیش می‌رود.

روی دور تند

در اولین روز پاییز ۱۳۲۵ در خانواده‌ای فرهنگی و در محله فردوسی زنجان زاده شد. حسین در خانواده‌ای فرهنگی چشم گشود. پدر و مادرش معلم روستاهای اطراف زنجان بودند. پدرش محمد، به‌ترکی شعر می‌سرود. منزوی در توصیف تأثیر و نقش پررنگ پدر می‌گوید:

پدرم معلم بود و نه فقط بلد بود اسم خودش را بنویسد، بلد بود شعر هم بنویسد و بلد بود اسم عشق هم بنویسد.

سال‌های نخست زندگی‌اش را در روستاهای نیک‌پی، کرگز و پیرسقا (یا پیرزاغه) زیست. دوران ابتدایی٬ راهنمایی و متوسطه خود را در زادگاهش گذراند و در سال ۱۳۴۴ برای ادامه تحصیل در شاخه ادبیات فارسی وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. سپس این رشته را رها کرد و به جامعه‌شناسی روی آورد؛ اما آن را نیز ناتمام گذاشت و بعدها در سال ۱۳۵۸ با گذراندن واحدهای باقی‌مانده، بالاخره توانست مدرک کارشناسی خود را بگیرد.

نخستین دفتر شعرش حنجره زخمی تغزل را در سال ۱۳۵۰ با انتشارات بامداد به‌چاپ رساند و با همین تک اثر توجه بسیاری از ادبیان را به خود جلب کرد. سپس وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه «ادب امروز» در کنار نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد. چندی بعد، مسئولیت برنامه‌های متعددی را برعهده گرفت که از آن میان «کتاب روز»، «یک شعر و یک شاعر»، «شعر ما و شاعران ما»، «آیینه و ترازو» و «آیینه آدینه» نمونه‌های خاصی است. وی در زمان فعالیتش در رادیو، مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامه‌هایی را نیز به‌عهده داشت.

بعد از انقلاب در کنار پرویز خرسند که سمت سردبیری مجله سروش را عهده‌دار بود٬ مسئول دفتر آن مجله شد. پس از برکناری خرسند٬ منزوی نیز از کار برکنار شد. منزوی که دغدغهٔ نان داشت، مدتی مشغول به کار در «فرهنگستان نیاوران» شد و مدتی هم در کتابخانه «حسینه‌ٔ ارشاد» کار کرد. مدتی نیز مسئول دفتر شعر مجله ادبی رودکی بود.

او در سال ۱۳۶۳ مدتی شروع به تدریس خصوصی کرد و مدتی هم با مهدی اخوان ثالث در انتشارات انقلاب اسلامی که سید علی موسوی گرمارودی رئیس آن شده بود٬ به ویراستاری پرداخت و بعد از آن تقریباً هیچ کار دیگری نکرد. فقط از راه انتشار شعرهایش گذران عمر می‌کرد. درضمن موسیقی را خوب می‌شناخت و صدا و خط خوبی هم داشت.

حسین منزوی در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد، عمر این ازدواج چندان طولانی نبود و در سال ۱۳۶۰ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج دختری است به نام غزل. منزوی پس از متارکه هرگز به‌طور جدی به تجدید فراش فکر نکرد مگر در سال‌های آخر زندگی‌اش که آن‌هم به‌علت بیماری و رنج پدر، بی‌نتیجه ماند. وی سخت دلبسته‌ٔ پدر و مادرش بود و یک سال و نیم آخر عمر پدر، متوفی به‌تاریخ سوم اسفند ۱۳۸۲، با وجود نابسامانی وضع خویش خود، او را تیمار می‌کرد.

منزوی در سال‌های پایانی عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در زنجان باقی ماند و سرانجام در روز شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۳ بر اثر نارسایی قلبی و ریوی و پس از یک عمل جراحی طولانی در سن ۵۸سالگی در بیمارستان رجایی تهران درگذشت. علت مرگ او آمبولی ریوی گزارش شد. حسین منزوی را کنار آرامگاه پدرش محمد، واقع در مزار پایین شهر زنجان، به خاک سپردند.


آخرین برگهای دفنر زندگی همزاد پاییز

احساس پیری میکنم بوی کافور و تابوت و این طور چیزها را می‌دهم لعنت به روزگار که بقول شهریار حرفه‌اش پریشان کردن جمع مشتاقان است.

بله مثل اینکه به خیر و خوشی قطار به ایستگاه آخر می‌رسد و وقت وقت پیاده شدن است.

چه غافل و قدر نشناس و فرصت کشیم ما که چهار پنج روز زندگی را چون چهار پنج دقیقه شتابناک از کف می‌دهیم ما. آهای درنگی! قدری آرام‌تر! آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم٬ ای عمر که سیلت ببرد٬ چیست شتابت؟!

چه غم که عشق به جایی رسید یا نرسید

کانچه زنده و زیباست نفس این سفر است

من کار خود را کرده‌ام شعر گفته‌ام کتاب‌هایم را چاپ کرده‌ام و هر لذتی را که از زندگی دوست داشته‌ام برده‌ام تنها نگرانی‌ام دخترم غزل است.

دریا نبودم اما طوفان سرشت من بود

گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود

چون موج در طلاطم در ورطه زنده بودن

هم در سرنوشت من بود هم سرشت من بود

خونم اگر نبارید شعر تری نروئید

در دیم زار عمرم این کشت و کار من بود

شخصیت و اندیشه

شهره‌ی منزوی را نباید با شخصیت و ویژگی خصوصی‌اش بیگانه دانست. او فردی گوشه گیر بود که بجز محافل ادبی تهران٬ که آن هم در دوران جوانی تا اواخر دهه پنجاه در آنها حضور داشت٬ جای بخصوص دیگری مجلس نرفت و کارهایش را یکی پس از دیگری ترک کرد و یا آنکه مجبور به ترک‌ آن می‌شد. مضمون اغلب اشعار منزوی عشق است٬ عشقی که توأم با دردی عمیق است طوری که گویی بر چان و کلامش ریشه دوانده است. منزوی شور و عشق درونی خود را به مسائل سیاسی و جغرافیایی پیرامونش٬ گره زده است و این موجب شده است طعم گسی بر اشعار وی ینشیند. نوعی تلخی عشاقانه که مدام در اشعارش تکرار می‌شوند.

زمینهٔ فعالیت

شعر و ترجمه

یادمان و بزرگداشت‌ها

''دوسالانه غزل حسین منزوی'' به مناسبت ارج نهادن حضور این شاعر در ادبیات فارسی از یک سو و ارج نهادن به قالب غزل به عنوان رایج ترین و پویاترین قالب شعری ادبیات فارسی از سویی دیگر. این دوسالانه با همکاری ''بنیاد شعر و داستانی ایرانیان'' دایر شده است.

از نگاه دیگران (چند دیدگاه مثبت و منفی)

نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش

تفسیر خود از آثارش

دومین کتاب منزوی پس از ۸ سال سکوت، با نام «صفرخان» در قالب شعری بلند در ستایش از مردانگی صفر قهرمانیان، دیرپاترین زندانی سیاسی دوران محمدرضا پهلوی منتشر شد. وی با ستودن روحیهٔ آزادگی قهرمانیان از اینکه گروهی با برچسب‌های سیاسی و خطی قصد انحصاری‌کردن این زندانیِ آزادی‌خواه را داشته و دارند، گفت:

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

منزوی حافظ و نیما یوشیج را می‌ستود.

همراهی‌های سیاسی

مخالفت‌های سیاسی

نامه‌های سرگشاده

نام‌های دسته‌جمعی

بیانیه‌ها

جملهٔ موردعلاقه در کتاب‌هایش

غزلی از حسین منزوی

ای بر آوردهٔ وصل شب مهتاب و پگاه!ناز پروردهٔ خورشید و نظر کردهٔ ماه!
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخستگلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشیدتا درخشان شود این‌گونه به چشم تو نگاه
نیز از آن باده که زِ انگور بهشتش کردندیک دو پیمانه در آمیخت بدان چشم سیاه
پس به«حوّا» و تو بخشید، تنی وسوسه ریزآن‌که با «آدم» و من داد، دلی وسوسه خواه
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دیدبا هوایت‌، هوس گمرهش آورد، براه
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد وسوختخرمن آدمیان را هم از آن طرفه گناه
چون‌که مطلوب‌ترت دید و از او خوب‌ترتاز سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه
آری این‌گونه ترا ساخت خدا و پس از آنروی زیبای تو برحسن خود، آورد گواه
ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ

نمونه‌ای از شعرهای سپید حسین منزوی

من
تو را
برای شعر
برنمی‌گزینم
شعر٬ مرا
برای تو
برگزیده است
در هشیاری
بسراغت
نمی‌آیم
هر بار
از سوزش انگشتانم
در می‌یابم باز
نام تو را٬ می‌نوشته‌ام

تکیه‌کلام‌ها

خلقیات

منزلی که در آن زندگی می‌کرد (باغ و ویلا)

گزارش جامعی از سفرها(نقشه همراه مکان‌هایی که به آن مسافرت کرده است)

برنامه‌های ادبی که در دیگر کشورها اجرا کرده است

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

بنیان‌گذاری

تغزل روایی

تأثیرپذیری‌ها

حافظ و نیما یوشیج

استادان

علت شهرت

غزلیات

فیلم ساخته‌شده براساس

حضور در فیلم‌های مستند دربارهٔ خود

اتفاقات بعد از انتشار آثار

نام جاهایی که به اسم این فرد است

کاریکاتورهایی که درباره‌اش کشیده‌اند

مجسمه و نگاره‌هایی که از او کشیده‌اند

ده تا بیست مطلب نقل‌شده از نمونه‌های فوق از مجلات آن دوره

برگه‌هایی از مصاحبه‌های فرد

آثار و منبع‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

منزوی شخصیتی خاکستری نبود و در پس‌زمینهٔ شعرهایش غمی غریب که از عمق نگاه او به پیرامونش برمی‌آید، کلمه‌ها را احاطه کرده است. او زمانی زندگی را جاری می‌داند؛ اما گاهی نیز در شعرهایش زندگی را نکوهش می‌کند. در کمتر شعری از منزوی نگاهی شاد و شاداب می‌بینیم که آن‌هم زاییدهٔ عوامل بیرونی است. درواقع زندگی برای منزوی سخت جریان داشت و این سختی در نگاه او بر زندگی تأثیر گذاشته است. حسین منزوی، از هرچه سرود و در هر نوعی از غزل که وارد شد، سرآمد بود. گواه این ادعا سرودهٔ غزلی است که بعد از درگذشتش به‌عنوان بهترین غزل (وطنی) برگزیده شد:

ایرانم! ای از خونِ یاران، لاله‌زاران!ای لاله‌زارِ بی‌خزان از خونِ یاران!
ایرانم! ای معشوقِ ناب! ای نابِ نایاب!وی عاشقانت بی‌شمارِ بی‌شماران!
یک چشمِ تو خندان و یک چشمِ تو گریانچون شادخواران در کنارِ سوگواران
ایرانِ من! آه ای زده از شعرِ حافظزیباترین گُل را به گیسویِ بهاران
ای خونِ دامن‌گیرِ بابک در رگانتجاری‌ترین سیلابِ سُرخِ روزگاران
پیشِ بهارِ تو، بهشت از جلوه اُفتادای باغ‌ها پیشِ کویرت شرمساران
ای رودهایت رهشناسانِ رسیدنوز شوقِ پیوستن به دریا بی‌قراران
ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ
ایرانِ من! لختی بمان تا باز پیچددر گوشت آوازِ بلندِ سربه‌داران
لختی بمان تا آن سوارانِ سرآمدهمراهی‌ات را سر برآرند از غباران
ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ
می‌خوانم آوازی برایت عاشقانههمراهی‌ام با رعد و برق و باد و باران
از این شکستن‌ها مکن پروا که آخرپیروزی ای ایران! به‌رغمِ نابکاران
ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ ᗙ
نامِ تو را بر صخره‌ای بی‌مرگ کندندایرانِ من! ای یادگارِ یادگاران!

حسین منزوی اولین دفتر شعرش، حنجره‌ٔ زخمی تغزل را در سال ۱۳۵۰ با همکاریِ انتشارات بامداد به‌چاپ رسانید و بر همگان روشن کرد که ظرفیت‌های بکر و ناب غزل را می‌شناسد و از دغدغه‌های خود به مثابه یک هنرمند اجتماعی و حساسیت متعالی شاعرانه‌اش برای نخستین بار پرده برداشت. او با همین مجموعه، برندهٔ جایزهٔ اولین دورهٔ شعر فروغ و به‌عنوان بهترین شاعر جوان این دوره، معرفی شد. منزوی در بیشتر غزل‌هایش برای توصیف محبوب از طبیعت و مظاهر طبیعی بهره می‌گیرد. تشبیه چشم، رنگ و رخ محبوب به گل، باغ و دریا از ویژگی‌های عاشقانه‌های اوست.

دریای شورانگیز چشمانت چه زیباستآنجا که باید دل به دریا زد، همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشنیادآور صبح خیال‌انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهتآنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می‌کوشی که راز عاشقی رااز من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دُوان خاموش خاموشیم، اماچشمان ما را در خموشی گفت‌وگوهاست

منزوی بدین‌گونه ذهنیت‌های عاشقانه، اجتماعی، ملی، آیینی و هبوطی، طعن‌ها و گلایه‌های جامعهٔ خویش را به‌طرز شگفت‌انگیزی آینگی کرده است و غزلش چون الماسی خوش‌تراش، شعاع عاطفی و هیجانی مخاطبان خود را از هر قشری که باشند در خود متبلور می‌کند.

حساسیت فوق‌العاده‌ٔ شاعری، احاطهٔ کامل به تکنیک‌های شعری و استفاده‌ٔ هم‌زمان از داشته‌های شعر دیروز و امروز، مخاطبان شعر دیروز را به چاشنیِ ترزبانی‌ها و نوآوری‌ها خرسند می‌کند و مخاطبان غزل مدرن را نیز با ساحت‌های نوین تجربی، پویا و پرنشاط می‌دارد؛ ازاین‌روست که غزل منزوی طیف گسترده‌ای از مخاطبان و خوانندگان را همراه دارد.

از دشت و دره سر زدم از کوه رد شدم
دریاشدن مرا به چه کاری که وانداشت....

کارنامه و فهرست آثار

جوایز و افتخارات

جایزه ادبی فروغ

منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)

یکی از منابع موجود دربارهٔ زندگی حسین منزوی کتاب از عشق تا عشق است که شامل گفت‌وگوی بلند ابراهیم اسماعیلی اراضی (یکی از شاگردانش در سال‌های پایان عمر) با اوست. در این کتاب، خود شاعر به تفصیل دربارهٔ خانواده، سال‌های کودکی و زندگی در روستا، سال‌های مدرسه، دوران دانشگاه و انجمن‌های ادبی تهران سخن گفته‌است.

در کتابی با نام از ترانه و تندر به اهتمام مهدی فیروزیان (انتشارات سخن، ۱۳۹۰) نیز مقالاتی دربارهٔ این شاعر منتشر شده‌است.

جویبار لحظه‌ها ٬ نوشته دکتر محمد جعفر یاحقی ٬ انتشارات جامی (۱۳۷۸)

سیر تحول در غزل فارسی٬ نوشته دکتر محمد رضا روزبه٬ انشتارات روزبه (۱۳۸۰)

مثنوی و معنوی نوشته و تصحیح دکتر محمد استعلامی٬ انشتارات زوار (۱۳۶۹)

بررسی چند اثر

حنجرهٔ زخمی تغزل

نخستین مجموعة دفتر شعر منزوی است که موفق به بردن جایزهٔ ادبی فروغ شد. این دفتر در سال۱۳۵۰ چاپ شد و به‌تازگی توسط انتشارات آفرینش نیز تجدید چاپ شده است. بنظر خود شاعر«تغزل هنوز هم جان شعر اوست. هر نیش و نوش و شوکران و شکری را از صافی او می‌گذراند». حسین منزوی با این دفتر اعلام می‌کند که دغدغه‌ و نگاهش معطوف به مقوله عشق است و به عشق آفرین می‌گوید که مُهر درخشانش را بر جبین شعر و پیشانی زندگی‌اش زده است. این دفتر شامل دو بخش است: نخشست دفتر غزل‌ها و دیگری اشعار آزاد که چندین رباعی و مثنوی در میانشان بُر خورده است.

صفر خان

این مجموعه شعر بلند منزوی که پس از هشت سال سکوت وی منتشر شد٬ مجموعه شعر بلند نیمایی است که ستُرگی و آزادمنشی ِ روحیهٔ قهرمانیِ یک زندان سیاسی بنام صفر قهرمانیان در دورهٔ محمد رضا پهلوی٬ را ارج می‌نهد و آن را ستایش می‌کند. این کتاب نخست در سال ۱۳۵۸ توسط انتشارات چکیده منتشر شد و بعدها نیز با همکاری انتشارات یکتا رصد زنجان به چاپ‌های بعدی خود رسید.

این ترک پارسی گو

کتابی است در تحلیل و بررسی اشعار شهریار که در سال ۱۳۷۲ به همت انتشارات برگ به چاپ رسید.

منزوی٬ شهریار را شاعری شوریده و شیدا معرفی می‌کند و خود را وام‌دار این شاعر می‌داند. او با قلم مخصوص خود به درونیات ابیات شعر شهریار می‌رود و سبک و سیاقی به مدح اشعار ایشان می‌پردازد و این گونه از شاعر مورد علاقه‌اش سخن می‌گوید: « دفتر شعر شهریار٬ همیشه برای تسخیر دل مشتاق من٬ طرفه‌هایی در آستین داشته است.»

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

از انتشاراتی که اشعار منزوی را به چاپ رسانیده‌اند می‌توان به

اشاره کرد.

تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها

نوا، نما، نگاه

خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)

پانویس

منابع

پیوند به بیرون