ر.اعتمادی: تفاوت میان نسخهها
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
===سرباز دوستداشتنی=== | ===سرباز دوستداشتنی=== | ||
برای انجام خدمت وظیفه شهر رشت را انتخاب کرد و دلیلش هم این بود که به طبیعت علاقه داشت و میخواست با مردمان بیشتری آشنا شود. در دوران نوجوانی پنهانی به شمال رفت و چند روزی مثل تارزان زندگی کرد. البته پدرش او را پیدا کرد و به خانه بازگرداند. حالا میخواست به آرزوی همیشگیاش که زندگی در جنگل بود برسد. در پادگان افسر وظیفه بود. تیمسارها هر وقت به مرخصی میرفتند، او را جانشین خود میکردند. رجبعلی به سربازهایی که زیر دستش بودند، مرخصی میداد و از آنها قول میگرفت که سهروزه برگردند. بههمیندلیل همه سربازها دوستش داشتند. در آن زمان هم قلم و کاغذ را رها نکرد. همیشه خصوصیات اخلاقی همخدمتیهایش را مینوشت و هر شب برایشان میخواند. آنها هم لذت میبردند که رفتار خودشان را از قلم زیبای رجبعلی میشنوند. وقتی که میخواست از خدمت برگردد، رفقایش از دلتنگی گریه میکردند. | برای انجام خدمت وظیفه شهر رشت را انتخاب کرد و دلیلش هم این بود که به طبیعت علاقه داشت و میخواست با مردمان بیشتری آشنا شود. در دوران نوجوانی پنهانی به شمال رفت و چند روزی مثل تارزان زندگی کرد. البته پدرش او را پیدا کرد و به خانه بازگرداند. حالا میخواست به آرزوی همیشگیاش که زندگی در جنگل بود برسد. در پادگان افسر وظیفه بود. تیمسارها هر وقت به مرخصی میرفتند، او را جانشین خود میکردند. رجبعلی به سربازهایی که زیر دستش بودند، مرخصی میداد و از آنها قول میگرفت که سهروزه برگردند. بههمیندلیل همه سربازها دوستش داشتند. در آن زمان هم قلم و کاغذ را رها نکرد. همیشه خصوصیات اخلاقی همخدمتیهایش را مینوشت و هر شب برایشان میخواند. آنها هم لذت میبردند که رفتار خودشان را از قلم زیبای رجبعلی میشنوند. وقتی که میخواست از خدمت برگردد، رفقایش از دلتنگی گریه میکردند.<ref>وبگاه انتشارات شادان، از ۲۸مرداد تا خدمت سربازی در جنگلهای تالش</ref > | ||
<ref> | |||
==زندگی و تراث== | ==زندگی و تراث== |
نسخهٔ ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۵۱
رجبعلی اعتمادی | |
---|---|
دبیر اخبار شهرستانهای روزنامه اطلاعات | |
زمینهٔ کاری | نویسندگی |
زادروز | بهمن ۱۳۱۲ لارِ شیراز |
محل زندگی | تهران |
لقب | ر.اعتمادی |
پیشه | نویسنده، رماننویس و روزنامهنگار |
کتابها | عالیجناب عشق، کفشهای غمگین عشق، آبی عشق و ... |
فرزندان | دو دختر، یکی حقوقدان و دیگری لیسانس روانشناسی (هر دو ساکن آمریکا) |
رجبعلی اعتمادی نویسنده، روزنامهنگار و رماننویس معاصر است که آثارش را با نام مستعار «ر.اعتمادی» امضا میکند. سبک داستانهایش اغلب عاشقانه، عارفانه و اجتماعی است. منتقدان او را رماننویس عامهپسند میگویند؛ ولی او خودش میگوید درست نیست که شاعر یا نویسندهای را عوامپسند بنامند؛ بلکه نویسنده مخاطب دارد.
نام رجبعلی را پدر برایش انتخاب کرد که همنام پدربزرگش باشد. خانواده رجبعلی تا وقتی او دوازدهساله بود، در شیراز زندگی میکردند؛ ولی پس از آن، بهعلت امرار معاش پدر، به تهران کوچ کردند.
اعتمادی از کودکی به کتاب خواندن علاقه بسیار داشت. یکی از معلمهای دبیرستانش به نام دکتر حیدریان، او را به خواندن کتابهای بیشتر و نوشتن تشویق کرد و همین شد که او در سال سوم دبیرستان برای روزنامهها مقاله مینوشت. در اوایل روزنامهنگاریاش که چهارده یا پانزده سال بیشتر نداشت، بهشدت ملیگرا بود و برای نشریه مقالات حماسی مینوشت. او و پدرش طرفدار دکتر مصدق بودند و جریانات مربوط به ملیشدن صنعت نفت را دنبال میکرد و در تظاهراتی که به طرفداری از مصدق برگزار میشد، همیشه حاضر بودند. اعتمادی این دوران را سیاسیترین دورهٔ زندگی خود میداند و میگوید: این دوره در حقیقت سیاسیترین دوره زندگیام بود. من در این دوره یک ملیگرای بسیار پرشور بودم؛ اما بعد از شکست دکتر مصدق تمایلم به مسائل سیاسی کم شد.
رجبعلی اعتمادی در سال ۱۳۳۵ بعد از پایان خدمت سربازی، در آزمون ورودی روزنامه اطلاعات شرکت کرد و در فهرست پانزده نفریِ پذیرفتهشدگان، وی نفر ششم بود و چنین شد که به روزنامه اطلاعات راه پیدا کرد.
کار در روزنامه اطلاعات را با نوشتن گزارش از شهرستانها و تنظیم گزارشها آغاز کرد و پس از آن از سالهای ۱۳۳۷تا۱۳۳۹ خبرنگار ویژهٔ اطلاعات هفتگی شد و شهرت او از همانجا آغاز شد.
اولین داستانی که نوشت مربوط میشود به خاطرهای که از دوران خدمت سربازی در آستارا داشت. در آنجا عاشق دختری شده بود. نام داستان را گور پریا گذاشت. بعد از نوشتن داستان بدون اینکه به کسی بگوید، کاغذش را روی میز سردبیر گذاشت؛ چون فکر میکرد مناسب چاپ نباشد. ولی بعد از چند هفته داستان گور پریا در مجله «داستان هفتگی» کنار نام بزرگان چاپ شد. او سردبیر نخستین مجله از نشریه مؤسسهٔ اطلاعات، ویژهٔ مخاطب نسل جوان بود. مجلهای که با پاورقیهای وزین اعتمادی در سالهای ۱۳۴۵تا۱۳۵۹ محبوبترین و پرفروشترین مجله شناخته شد.
ر.اعتمادی از سال ۱۳۵۹ به بعد بهدلیل اتهامات دروغینی که بدخواهان به او بستند، ممنوعالقلم شد. بعد از دوازده سال بهسبب اینکه نه قبل از انقلاب و نه بعد از انقلاب طرفدار هیچ جناح خاصی نبود، رفع اتهام شد.
انجمن روزنامهنگاران جهانی در شیکاگو در حدود پانزده سال پیش لیستی ده نفره از موفقترین روزنامهنگاران ایرانی منتشر کرد که یکی از آنها ر.اعتمادی بوده است.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
اغلب رمانهای وی براساس شخصیتهای واقعی است. مثلاً شهرزاد که شخصیت داستان شب ایرانی است براساس خبری در روزنامه بیلد آلمان بوده است.
رمان عالیجناب عشق را نشر شادان در سال ۸۱ چاپ کرد و در سال ۹۱ بهچاپ پانزدهم رسید.
داستانکها
دیدار تصادفیِ بزنبهادر معروف تهران
رجبعلی گاهی در تهران حوالی زورخانه درخونگاه در بوذر جمهری قدم میزد. مردان چهارشانه را میدید که به زورخانه رفتوآمد میکنند، مثل طیب، رمضان یخی و شعبان جعفری. در یکی از روزهای ماه محرم دستهای را دید که علمها و چراغهای زیادی داشت. چشم چرخاند و دید یکی از این علمهای بزرگ روی شانههای طیب است؛ همان بزنبهادر معروف تهران. دیدن دستههای پرشور عزاداری در ماه محرم و حضور مردان لوطیمأب برایش جذاب و دوستداشتنی بود.[۱]
سوسنِ کوچهٔ آهنگرها
هر روز که از دبیرستان به خانه برمیگشت؛ در کوچه آهنگرها دختری را میدید. کمکم به او علاقهمند شد. وقتی که از کنار هم رد میشدند، پاهایش سست میشد. زیرچشمی یکدیگر را نگاه میکردند و به هم لبخند میزدند. اسمش سوسن بود. تابستان که شروع شد، دیگر او را ندید. متوجه شد که تابستانها با خانوادهاش برای ییلاق به تجریش سفر میکنند. رجبعلی دل توی دلش نبود برای مهرماه و آغاز دوباره مدرسه و دیدار در کوچه آهنگرها. فصل برگریزان شروع شد، چند روزی گذشت؛ ولی از سوسن خبری نشد. رجبعلی از مستخدم مدرسه دربارهٔ سوسن پرسید، او جواب داد سوسن روی پل تجریش زیر اتوبوس رفت و درگذشت. یکه خورد و این خبر برایش ناگوار بود. ر.اعتمادی حالا میگوید شاید بههمین سبب باشد که اغلب رمانهایش تراژیک است. خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سرباز دوستداشتنی
برای انجام خدمت وظیفه شهر رشت را انتخاب کرد و دلیلش هم این بود که به طبیعت علاقه داشت و میخواست با مردمان بیشتری آشنا شود. در دوران نوجوانی پنهانی به شمال رفت و چند روزی مثل تارزان زندگی کرد. البته پدرش او را پیدا کرد و به خانه بازگرداند. حالا میخواست به آرزوی همیشگیاش که زندگی در جنگل بود برسد. در پادگان افسر وظیفه بود. تیمسارها هر وقت به مرخصی میرفتند، او را جانشین خود میکردند. رجبعلی به سربازهایی که زیر دستش بودند، مرخصی میداد و از آنها قول میگرفت که سهروزه برگردند. بههمیندلیل همه سربازها دوستش داشتند. در آن زمان هم قلم و کاغذ را رها نکرد. همیشه خصوصیات اخلاقی همخدمتیهایش را مینوشت و هر شب برایشان میخواند. آنها هم لذت میبردند که رفتار خودشان را از قلم زیبای رجبعلی میشنوند. وقتی که میخواست از خدمت برگردد، رفقایش از دلتنگی گریه میکردند.[۲]
زندگی و تراث
گریزی بر زندگی
رجبعلی اعتمادی اولین فرزند خانواده است که دو برادر و چهار خواهر دارد. زمانی که ساکن شیراز بودند، یک کتابفروشی در آن منطقه بود که تقریباً چهل کتاب داشت و رجبعلی همه آنها را خوانده بود. هر کتابی که به دستش میرسید میخواند. به خانه همسایهها میرفت، کتابهایشان را قرض میگرفت و مطالعه میکرد. وقتی که کلاس چهارم بود؛ اشعار حافظ و سعدی را به راحتی میخواند. انشاهایی که در مدرسه مینوشت، همیشه مورد توجه و تحسین معلمها و همکلاسیهایش قرار میگرفت.
زمان نوجوانیاش در تهران روزی پنج ریال پول تو جیبی داشت و قیمت مجله هم پنج ریال بود. او صبر میکرد وقتی مجلهها کهنه میشدند، آنها را به قیمت یک ریال میخرید و به جای یک مجله، پنج مجله داشت. در دوران دبیرستان عضو کتابخانه ملی شد. وقتی که از مدرسه تعطیل میشد، بلافاصله خود را به کتابخانه میرساند تا مطالعه کند.
وقتی که پانزده سالش بود؛ مقالههای حماسی و ملیگرایانه مینوشت و در روزنامه ساسانی چاپ میکرد. خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
نظرات فرد در مورد خودش و آثارش
تقریباً یک هفته بعد از چاپ داستان گور پریا در روزنامه اطلاعات، او برای تهیه گزارش به دبیرستانی دخترانه رفته بود؛ که به محض ورودش، همه دخترها یکصدا فریاد زده بودند گور پریا، گور پریا. رجبعلی از همانجا پی برد که قلمش جوانپسند است و میتواند نویسندهای برای جوانان باشد.
ر.اعتمادی خودش را عاشقانهنویس میداند. چون نظرش بر این است که عشق مفهومی ابدی دارد. در هر کجای جهان هر داستانی که در آن سخنی از عشق نباشد؛ فراموش خواهد شد. [۳] داستان سیاسی تاریخ مصرف دارد و در مدت زمان مشخصی که مردم تب سیاسی دارند، پرفروش میشود و بعد فروکش میکند. ولی داستان عاشقانه همیشه در دل مردم باقی میماند، مثل لیلی و مجنون و رومئو و ژولیت. [۴]
رجبعلی اعتمادی میگوید: برای نویسندهای چون من بعید است که آثارم برای انتشار با مشکل روبهرو شود، زیرا من نویسنده رمانهای سیاسی نیستم و همواره رمانهایی با مضامین عاشقانه و رمانتیک نوشتم و هیچگاه از قاعده جامعه تجاوز نکردهام. [۵]
از نگاه دیگران
اظهار نظر محمدعلی جمالزاده
كتاب شب ايرانی را با حوصله و شوق، از سر تا آخر خواندم و چنانكه ميدانيد تويست داغم كن كتاب ديگر ر. اعتمادی را هم سابقاً خوانده بودم. اعتمادی مرد خوش ذوق و بسيار خوش قلمی است و نوشتهاش به طبع و ذوق جوانان ايرانی میچسبد و بلاشك هر يك از كتابهای ايشان مكرر به چاپ ميرسد. در جایی كه بهترين كتابهای من فقط در سه هزار جلد بچاپ ميرسد باور ميكنم كه كتابهای اعتمادی در تيراژس چندين برابر به فروش رود. واقعا جای خوشوقتی است كه در مملكت ما، كه مردم زياد علاقمند به خواندن نيستند، حتی آنهایی هم كه سوادی دارند و ميتوانند كتاب و روزنامه و مجله بخوانند، لااقل از نوشته يكی دو سه تن نويسنده جوان خوششان بيايد و مشتاق باشند كه كتابهای آنها را بخوانند. رمانهای ر. اعتمادی به ذوق و سليقه جوانان ما ميسازد و لهذا با ميل و رغبت ميخوانند و اين خود نعمتی است كه بايد قدرش را دانست و از طريق ديگر اگر در كتابهای ر. اعتمادی نقصی باشد البته بايد با زبان دلسوزی و صداقت به او خبر بدهند تا كمكم همچنان كه قلمش واقعاً با قدرت و دلنشين است مضامين و مطالبش هم روز به روز بهتر و عميقتر گردد و جایی برای ايراد باقی نگذارند. [۶]
بهمن رحیمی مدیر انتشارات شادان
شاید پس از سالها آشنایی، اگر امروز فیالبداهه بخواهم سه توصیف درباره این پیرمرد جواندل بگویم، کلماتی مناسبتر از اینها نیابم: دارای مناعت طبع، بلندنظر و باایمان. [۷]
بنیانگذاریها
وی اولین مسابقات اتومبیلسواری سرعت را در ایران در قلعهمرغی کنونی برگزار کرد.
از یک ساختمان متروکه برای معتادان جوان بیمارستان ساخت.
بعد از زلزله سختی که در شهر لار اتفاق افتاد و این خبر در روزنامه توسط رجبعلی اعتمادی انعکاس یافت، مردم برای کمک به زلزلهزدگان برای روزنامه اطلاعات کمکهای مالی فرستادند که به کمک آن یک مدرسه فنی در شهر لار احداث کردند، تا گاز پکنیکی افراد زلزلهزده را تعمیر کنند. این مدرسه صنعتی همچنان در استان فارس فعالیت میکند. [۸]
آثار و کتابشناسی
کتابشناسی
داستانها
- دختر خوشگل دانشکده من (۱۳۴۰) (۷ داستان کوتاه)
- تویست داغم کن (۱۳۴۲) (رمان)
- اتوبوس آبی (۱۳۳۹)
- شاهد در آسمان (۱۳۸۶)
- آبی عشق (۱۳۸۸) (رمان)
- عالیجناب عشق (۱۳۸۱)
- نسل عاشقان (۱۳۸۱)
- هفت آسمان عشق (۱۳۸۴)
- رنگ سرخ عشق (۱۳۸۶)
- گنجشکهای غم (۱۳۹۱)
- سفر عشق سلطان ساوالان (۱۳۹۶)
- آخر خط (۱۳۹۶)
- دختران شب (۱۳۸۳)
- دختری از جنس طلا (۱۳۹۴)
- در چشم ناشناس سرنوشت (۱۳۸۹)
- هشت کلاه خاکستری (۱۳۹۵)
- یک فنجان قهوه عشق (۱۳۸۷)
نگاهی بر آثار
رمان شب ایرانی
در سالهای دهه ۵۰ خانوادهها دختران خود را برای ادامه تحصیل به اروپا میفرستادند. دختران بلافاصله بعد از گرفتن دیپلم، عازم اروپا میشدند. در آن سالها نهضت هیپیزم و انواع ایزمها در اروپا شکل گرفته بود و دختران ما در مقابل این افکار دچار خودباختگی میشدند. رجبعلی اعتمادی در همین روزها در یک روزنامه آلمانی خبری میخواند مبنی بر اینکه یک پسر جوان آلمانی به خاطر دختری ایرانی، خودکشی کرده است. به آلمان رفت تا بداند این دختر چه کرده که باعث خودکشی پسر آلمانی شده. و پیش از آن در روزنامهها مقالاتی هم در این باره نوشته بود که بهتر است دخترها بعد از لیسانس که شخصیتشان شکل گرفته به خارج سفر کنند تا سر در گم نشوند. رجبعلی دختر را در آلمان پیدا میکند و متوجه میشود که پدرش برای راهنمایی او نامههایی برایش میفرستاده. و عیناً آن نامهها را در رمان شب ایرانی نقل میکند. در همان دوران، پدران زیادی این رمان را برای دختران خود میخریدهاند و از رجبعلی اعتمادی تشکر میکردند. محمدعلی جمالزاده مقدمهای بر این رمان مینویسد که جملهای از آن است: شب ایرانی باید ترجمه شود تا فرهنگ خانواده ایرانی به اروپا ارائه شود.
رمان آبی عشق
این رمان عاشقانه-عارفانه روایت انسانی است که با اخلاق رذیله به سوی خداوند حرکت میکند. در کتاب تذکرةالاولیای عطار هم بسیاری از عرفا از همین جا آغاز کردند. این کتاب، معانی سنگین عرفانی را با زبان امروزی در دسترس نسل جوان قرار میدهد.
رمان هشت کلاه خاکستری
دختری که مادر مریض روانی دارد و از کودکی تحت فشار است و مجبور به ازدواجهای نافرجام میشود.
رمان قصه عاشقان
زنی که در سال ۱۳۱۲ به دنیا آمده و تا هشتاد سالگی او را پوشش میدهد. این داستان بر اساس واقعیت است.
رمان هفت آسمان عشق
زنی با دو فرزندش از ایل بختیاری که در دوران دفاع مقدس، زمانی که عراقیها خرمشهر را گرفتند، از آخرین کسانی است که شهر را ترک میکند.
رمان سفر عشق سلطان ساوالان
نام آخرین کتابی است که او با حال و هوایی عرفانی نوشته است و در نمایشگاه کتاب سال ۱۳۹۷ راهی بازار کتاب شد.
چاپها و تجدید چاپها
رمان تویست داغم کن در چاپ اول پنج هزار نسخه تیراژ خورد و ظرف یک هفته نایاب شد. به همین خاطر انتشارات دیگر هم سفارش چاپ این کتاب را گرفتند، که به چاپ هفتم رسید.
نوا، نما، نگاه
پانویس
- ↑ ایسنا
- ↑ وبگاه انتشارات شادان، از ۲۸مرداد تا خدمت سربازی در جنگلهای تالش
- ↑ سایت ایرانآرت، گفتوگو با تأثیرگذارترین چهره ادبیات پرمخاطب ایران
- ↑ خبرگزاری مهر
- ↑ خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)
- ↑ وب سایت شخصی ر.اعتمادی،اظهار نظر محمدعلی جمالزاده
- ↑ وب سایت شخصی ر.اعتمادی، پیشدرآمد
- ↑ پایگاه خبری تحلیلی امیدنامه، پای درددلهای ر.اعتمادی
منابع
پیوند به بیرون
- «ااولین ممنوعالقلمبودن». روزنامهٔ همدلی، کد مطلب = ۴۰۶۳۶، ۷آذر۱۳۹۶.
- «آقای پرفروش». ایسنا، ۱۵ مرداد ۱۳۹۷.
- «از ۲۸مرداد تا تارزانشدن در جنگلهای تالش، روایت ر.اعتمادی از زندگی شخصیاش». وبگاه انتشارات شادان، ۳۱اردیبهشت۱۳۹۴.
- «گفتوگو با تأثیرگذارترین چهره ادبیات پرمخاطب ایران». سایت ایرانآرت، ۱۴آذر۱۳۹۶.
- «نویسندهٔ داستانهای عاشقانه». خبرگزاری مهر، ۳ آذر ۱۳۹۲.
- «امیدوار به گشایش مشکلات». ایبنا، ۸ فروردین ۱۳۹۳.
- «اظهار نظر محمدعلی جمالزاده». به نقل از روزنامه اطلاعات، مهرماه۱۳۷۵.
- بهمن رحیمی(مدیر انتشارات شادان). «نامی یککلمهای».
- «پای درددلهای ر.اعتمادی». پایگاه خبری تحلیلی امیدنامه، ۳ مرداد ۱۳۹۵.