آوازهای روسی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
محمد ایذجی (بحث | مشارکتها) |
||
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات کتاب | {{جعبه اطلاعات کتاب | ||
|عنوان = آوازهای روسی | |عنوان = آوازهای روسی | ||
|تصویر = | |تصویر = آوازهای روسی.jpg | ||
|اندازه تصویر = | |اندازه تصویر = | ||
|زیرنویس تصویر = | |زیرنویس تصویر = | ||
خط ۷: | خط ۷: | ||
|تصویرگر = | |تصویرگر = | ||
|طراح جلد = | |طراح جلد = | ||
|زبان = | |زبان = فارسی دری | ||
|مجموعه = | |مجموعه = | ||
|موضوع = | |موضوع = جنگ افغانستان و روسیه | ||
|سبک = | |سبک = | ||
|ناشر = | |ناشر = | ||
|ناشر فارسی = | |ناشر فارسی = | ||
|محل انتشارات = | |محل انتشارات = شهرستان ادب | ||
|تاریخ نشر = ۱۳۹۶ | |تاریخ نشر = ۱۳۹۶ | ||
|تاریخ نشر فارسی= | |تاریخ نشر فارسی= | ||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
|پیش از = | |پیش از = | ||
}} | }} | ||
'''آوازهای روسی'''، رمان | '''آوازهای روسی'''، رمان تحسینشده [[احمد مدقق]]، نویسنده افغان است که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این کتاب در قالب داستان، سفری به افغانستان میکند و از تصمیماتی سخن میگوید که به تحولی عظیم در افغانستان منجر شده است. | ||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
«آوازهای روسی» تجربهٔ تازهای از خواندن دربارهٔ قصههای افغانستان است. این رمان ۲۳۸ صفحهای دربارهٔ جایی است که که سالهاست قصههایش در دام کلیشه دست و پا میزند. رمان آوازهای روسی نه که از جنگ نگوید که میگوید، اما دست گذاشته است روی دورهای از تاریخ که در عین نزدیکی کمتر از آن شنیدهایم. | |||
این رمان فرصت این را برای خوانندهاش فراهم میکند تا علاوه بر سفر به کابل و کشور افغانستان تصاویری از چهل سال قبل این شهر و کشور را به تماشا بنشیند. | این رمان فرصت این را برای خوانندهاش فراهم میکند تا علاوه بر سفر به کابل و کشور افغانستان تصاویری از چهل سال قبل این شهر و کشور را به تماشا بنشیند. | ||
خواندن برههای از | خواندن برههای از تاریخ، مبارزههای مجاهدان افغان و فعالیتهای تشکیلاتی گروههای چپ در این کشور و تصاویری از رفتارهای آنها دیگر موضوعی است که خواننده با آن روبهرو خواهد شد. | ||
اسم شخصیت اصلی رمان یعقوب است. شخصیتی سرگردان که همچون تاریخ زندگی کشورش بیراهههای بسیاری را تجربه کرده است. رمانی که رنجی چند سویه را روایت میکند. از عشق هایی که ناکام میماند. دوستیهایی که تباه میشود و امیدهایی که همواره یأس در چشمشان پیداست. | اسم شخصیت اصلی رمان یعقوب است. شخصیتی سرگردان که همچون تاریخ زندگی کشورش بیراهههای بسیاری را تجربه کرده است. رمانی که رنجی چند سویه را روایت میکند. از عشق هایی که ناکام میماند. دوستیهایی که تباه میشود و امیدهایی که همواره یأس در چشمشان پیداست. | ||
یعقوب با اینکه از سنتهای جامعه میگریزد، در دانشگاه ادبیات میخواند و به ایدههای نو و اجتماعی پناه میبرد حتی به اینها هم پشت کرده سلاح به شانه میاندازد تا در میانهی میدان مرد رزم شود، اما اضطراب وجودی و جای ناسور عشق در تمام کتاب پیداست و آنطور که باز به اول میآید بیهودهبودن تمام این تلاش ها و گریزها را نشان میدهد. احمد مدقق چاشنی عشق را در جایجای رمانش به کار برده تا خواننده را مدهوش کند. عشقی که با تصویر محوی پشت شیشه بخار گرفته شناخته میشود. هرچند این عشق قرار نیست به وصال برسد اما «یعقوب» داستان با این عشق زندگیها دارد. احمد مدقق همزمان هم از مبارزه سخن میگوید و هم از عشق، او مردانی را نشان میدهد که عشق به مبارزه را همواره سرلوحه خود قرار دادهاند اما زندگی و عاشقانههای آن را هم فراموش نکردهاند.<ref name="حسام"/><ref name="آبنوس"/> | |||
آوازهای روسی در سال ۱۳۹۷ در یازدهمین دوره جشنواره [[جایزه ادبی جلال آلاحمد]] به عنوان «کتاب تحسین شده» دست یافت.<ref name="دانلود"/> | |||
[[پرونده:احمد مدقق.jpg|210px|thumb|چپ]] | |||
[[پرونده:تجلیل از آوازهای روسی.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center><font color=darkmagenta></font></center>]] | |||
[[پرونده:تجلیل از مدقق.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center><font color=darkmagenta></font></center>]] | |||
[[پرونده:مدقق.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center><font color=darkmagenta></font></center>]] | |||
[[پرونده:نقد آوازهای روسی.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center><font color=darkmagenta></font></center>]] | |||
[[پرونده:نقد-و-بررسی-آوازهای-روسی-7.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center><font color=darkmagenta></font></center>]] | |||
==برای کسانی که کتاب را نخواندهاند== | ==برای کسانی که کتاب را نخواندهاند== | ||
===خلاصهٔ کتاب=== | ===خلاصهٔ کتاب=== | ||
«آوازهای روسی» روایتگر داستانی از تاریخ افغانستان است. در این کتاب با یعقوب آشنا میشویم؛ پسر یکی از خانهای افغان که برای تحصیل به کابل آمده است. این سفر زندگی او را تغییر میدهد چون با گروههای مبارز چپ آشنا میشود و به آنها میپیوندد و در به قدرت رسیدن | «آوازهای روسی» روایتگر داستانی از تاریخ افغانستان است. در این کتاب با یعقوب آشنا میشویم؛ پسر یکی از خانهای افغان که برای تحصیل به کابل آمده است. این سفر زندگی او را تغییر میدهد چون با گروههای مبارز چپ آشنا میشود و به آنها میپیوندد و در به قدرت رسیدن آنها نقش ایفا میکند و برای اینکه به قدرت برسند از هیچ تلاشی دست نمیکشد و آنها را همهجوره همراهی میکند؛ اما این ابتدای داستان است، چون در میانه مسیر رخدادهایی، دوباره زندگیاش را تغییر میدهند. «عشق» و «خیانت» برجستهترین مؤلّفههایی هستند که در شخصیّتهای این اثر خواننده با آنها روبهرو است. در طول داستان، یعقوب با اصرار بر ماندنش در کابل، بیش از پیش به تشکلهای وقت آن زمان راه باز میکند. علاوه بر ماجراجوییهای یعقوب، عشق او به دختری عقل از سرش میپراند. مدقق با زبان پخته و روایتی درست مخاطب را به کوچههای افغانستان میبرد و او را به خوانش بخشی از تاریخ افغانستان مینشاند. در این رمان دغدغهای هستیشناختی گریبان یعقوب را میگیرد که انگار او همواره همان جاییست که بوده است. در قعر درهای تنگ، در قریهای به نام ورث درحالیکه چشم به آسمان باریک بالای سرش دارد با خنجری بر پشت و گوش خوابانده است به باد که صدایی از معشوق برایش بیاورد.<ref name="حسام"/> | ||
آوازهای روسی داستان تصمیمات خطیری است که به ساختن زیربنای آینده یک کشور منجر شده است. احمد مدقق با بردن افغانستان معاصر به بستر سنتهای قدیمی، شیوهای را که به ایجاد شدن سبک جدید زندگی منجر شده است، بررسی میکند. یکی از جذابیتهای این داستان، ظرایف زبانی آن است. نویسنده در تلاش بوده است تا رمان را به فارسی قابل فهمی برای ایرانیان بنویسد اما در کل کتاب، از عبارات، اصطلاحات و واژههایی استفاده کرده است که از زبان افغانستان و فارسی دری برآمده است. این عبارات به جای اینکه خواندن داستان را سخت کنند، به آن شیرینی خاصی بخشیدهاند.<ref name="دانلود">{{یادکرد وب|نشانی= https://taaghche.com/book/89791/%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C|عنوان=دانلود و خرید کتاب آوازهای روسی | سیداحمد مدقق |طاقچه}}</ref><ref name="آواز">{{یادکرد وب|نشانی=https://shahrestanadabpub.ir/content/ID/10 |عنوان=آوازهای روسی}}</ref> | آوازهای روسی داستان تصمیمات خطیری است که به ساختن زیربنای آینده یک کشور منجر شده است. احمد مدقق با بردن افغانستان معاصر به بستر سنتهای قدیمی، شیوهای را که به ایجاد شدن سبک جدید زندگی منجر شده است، بررسی میکند. یکی از جذابیتهای این داستان، ظرایف زبانی آن است. نویسنده در تلاش بوده است تا رمان را به فارسی قابل فهمی برای ایرانیان بنویسد اما در کل کتاب، از عبارات، اصطلاحات و واژههایی استفاده کرده است که از زبان افغانستان و فارسی دری برآمده است. این عبارات به جای اینکه خواندن داستان را سخت کنند، به آن شیرینی خاصی بخشیدهاند.<ref name="دانلود">{{یادکرد وب|نشانی= https://taaghche.com/book/89791/%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C|عنوان=دانلود و خرید کتاب آوازهای روسی | سیداحمد مدقق |طاقچه}}</ref><ref name="آواز">{{یادکرد وب|نشانی=https://shahrestanadabpub.ir/content/ID/10 |عنوان=آوازهای روسی}}</ref> | ||
==== | ====بیان سه سنت تاریخی==== | ||
[[احمد مدقق]] در نگارش و روایت داستانش، فاصله خودش را حفظ کرده و حتی سعی نکرده بگوید اگر مجاهدین آمدند چنین میشود؛ حتی ریشههای اختلافات بعدی مجاهدین را هم میبینیم و نمیتوانیم حدس بزنیم این روند به کجا ختم میشود. | |||
احمد مدقق در نگارش و روایت داستانش، فاصله خودش را حفظ کرده و حتی سعی نکرده بگوید اگر مجاهدین آمدند چنین | |||
آوازهای روسی روایتگر انحطاط جریان چپ است. این رمان در نشان دادن سیر انحطاط جریان چپ که ابتدا خود را عدالت طلب و | در قسمتی از فصل نُه کتاب، دوصفحه تمام به نظریات سیاسی میپردازد و سه سنت تاریخی را که افغانستان از زمان صفویه با آن درگیر است بیان میکند. سنت نخست اینکه افغانستان همیشه مشکلی را که خودش باید حل کند امیدوار است دیگری برایش حل کند. سنت دوم اینکه هیچ کسی نمیتواند بر افغانستان تسلط پیدا کند مگر اینکه یک افغانی را بر سر مردم افغانستان بیاورند و مسلط کنند، در این باره هم احمدشاه ابدالی را مثال میزند که نادرشاه او را آورد و مسلط کرد. سنت سوم را هم خود نویسنده در داستان کشف و بنا میکند و این خیلی خوب است که نویسنده اینچنین تسلطی دارد. | ||
یعقوب ابتدا این | |||
====شرح ظلمهای مکرر==== | |||
تمام داستان از ابتدا تا انتها شرح ظلمهای مکرر و احساس ندامتهای یعقوب است که تراژدی را میسازد؛ خطاهای کوچکی که اتفاقهای بزرگ را رقم میزند. | |||
جهان داستان این اثر را اینگونه ببینیم که تاریخ چقدر تلخ و سخت عبور میکند از ملتی که یک نفرش یعقوب است. یعقوب هست، حبیب هست، همه این آدمها هستند و انگار در یک چرخ تاریخی گیر افتادهاند و ناگزیرند ظلم را تحمل کنند. | |||
====روایت دو داستان موازی==== | |||
«آوازهای روسی» دارنده دو داستان است که یکی روی متن و دیگری زیر متن است و هنر نویسندهاش هم توانایی پیشبردن و روایت این دو داستان به موازات یکدیگر است. | |||
آوازهای روسی روایتگر انحطاط جریان چپ است. این رمان در نشان دادن سیر انحطاط جریان چپ که ابتدا خود را عدالت طلب و آزادیخواه معرفی میکند، خوب عمل کرده است. | |||
یعقوب ابتدا این وعدهها را میپذیرد و اما وقتی برخورد سنگدلانه حزب با رخشانه و بیمبالاتی حزب در قضاوت را میبیند درمییابد که انسانیت و رحم جایی در آرمانهای چپ ندارد. یعقوب درمییابد که وعدههای حزب آزادی و عشق را برای او نمیآورد و بنابراین در یک صحنه استعاری و زیبا جایی که یعقوب به حمام میرود آغاز دل بریدن و جدا شدن از باورها و جریان چپ را آغاز میکند و به ورس برمیگردد تا به مجاهدین بپیوندد. تقابل یعقوب و پدرش را میتوانیم یک نماینده از جنگ بگیریم. با پدرش که نماینده ارزشهای سنتی است نمیتواند کنار بیاید. نویسنده از کنار این مسئله گذشته است. از این نظر این اثر با ادیپ شهریار بیشتر گفتوگو میکند تا رستم و سهراب. انگار با آن نگاه غربی بیشتر احساس برادری میکند. انگار میخواهد بگوید افغانستان به هرحال باید این پوستاندازی را انجام بدهد. جبارخان باید بمیرد و به دست کوچیها کشته شود، اعتماد کند و خیانت ببیند.<ref name="کفاش"/> | |||
===سبک کتاب=== | ===سبک کتاب=== | ||
====نثر خاص فارسی | ====نثر خاص فارسی==== | ||
زبان فارسی در این کتاب نیز خود | زبان فارسی در این کتاب نیز خود تجربهٔ متفاوتی است از فارسی خواندن. نثری که کمی شاعرانه است و از هجمهٔ آن همه ناملایماتی که در روایت جاری است میکاهد و کشف بعضی واژهها حظ دیگری از خواندن ادبیات کشوری همزبان میتواند باشد. خوانندهای که زبان و نثر برایش اهمیت دارد میتواند نیمنگاهی به «آوازهای روسی» داشته باشد. البته نویسنده گاهی از لهجه و گویشی که برای کتابش انتخاب کرده عدول میکند و فراموش میکند که قصه را با لهجه دری و افغانستانی نوشته و همین سبب میشود که به زبان فارسی معیار در ایران نزدیک شود و این میتواند به عنوان یک نقطه ضعف نه خیلی پررنگ برای این اثر برشمرده شود.<ref name="آبنوس"/> | ||
نمونهای از نثر این کتاب: | '''نمونهای از نثر این کتاب:''' | ||
… بیا قصه کنیم. ما نان چاشتمان را در طعامخانه خوردهایم. رفتهایم سیگرت بعد از نان چاشتمان را بکشیم. من به شوخی بگویم سیگرت آمریکایی را با گوگرد روسی روشن کنیم. تو هم خنده کنی و … حالا که دیگر نه سیگرتی مانده، نه گوگردی. بیا برگردیم به حیاط خانهتان. انیسگل و ماهگل کجا هستند؟ مرا یادشان میآید؟ هنوز هم انتظار مجلههای رنگی را که خریدهام میکشند؟ من برایت از پل باغ عمومی مجلههای چاپ ایران خریدهام و ترجمهای تازه از رُمانی روسی. برای شما که کورس زبان روسی گذاشتهاید باید وسوسهانگیز باشد. میگویی این هفته با خودت بیاور به جلسه….<ref name="حسام">{{یادکرد وب|نشانی= https://basalam.com/blog/novel-russian-songs|عنوان=معرفی رمان آوازهای روسی، یک قصه عاشقانه – مجله باسلام}}</ref> | :<span style="color:darkcyan"> '''''… بیا قصه کنیم. ما نان چاشتمان را در طعامخانه خوردهایم. رفتهایم سیگرت بعد از نان چاشتمان را بکشیم. من به شوخی بگویم سیگرت آمریکایی را با گوگرد روسی روشن کنیم. تو هم خنده کنی و … حالا که دیگر نه سیگرتی مانده، نه گوگردی. بیا برگردیم به حیاط خانهتان. انیسگل و ماهگل کجا هستند؟ مرا یادشان میآید؟ هنوز هم انتظار مجلههای رنگی را که خریدهام میکشند؟ من برایت از پل باغ عمومی مجلههای چاپ ایران خریدهام و ترجمهای تازه از رُمانی روسی. برای شما که کورس زبان روسی گذاشتهاید باید وسوسهانگیز باشد. میگویی این هفته با خودت بیاور به جلسه….<ref name="حسام">{{یادکرد وب|نشانی= https://basalam.com/blog/novel-russian-songs|عنوان=معرفی رمان آوازهای روسی، یک قصه عاشقانه – مجله باسلام}}</ref>''' </span><noinclude> | ||
====طراحی جلد و صفحهآرایی==== | ====طراحی جلد و صفحهآرایی==== | ||
در این کتاب با زبان فارسی دری روبهروییم و صفحهآرا با استفاده از فونت خاص، فاصله زبانی فارسی دری و فارسی شایع در بین ما را یادآوری میکند. گاهی هم ممکن است این فونت برای خواننده ایرانی سختخوان شود، اما کمک میکند که این فاصله ذهنی ایجاد شود و با تأمل و صبر و حوصله بیشتر با اثر روبهرو شویم.<ref name="کفاش"/> | |||
====زبان==== | ====زبان==== | ||
نویسنده، زبان | نویسنده، زبان میانهای برای روایت اثرش برگزیده و ترکیبهایی که گاهی مشخص نیست که این ترکیبها ساخته نویسنده است یا واقعاً در زبان دری وجود دارد، ولی خیلی تلاش کرده تا زبان میانهای را انتخاب کند که برای ما فارسیزبانان ایران و احتمالاً تاجیکستان و شبه قاره هند فهمیدنی باشد.<ref name="کفاش"/> | ||
====شخصیتهای آوازهای روسی==== | ====شخصیتهای آوازهای روسی==== | ||
=====یعقوب===== | =====یعقوب===== | ||
این داستان | این داستان دومینوی خودسری و شکست است. شخصیتهای زیادی در جریان تلاش یعقوب برای پیدا کردن خودش کشته و قربانی میشوند که حبیب هم یکی از قربانیان این خودسریهاست. ساخت این اثر طوری است که انگار در جریان یافتن راه یعقوب کسانی باید قربانی شوند. | ||
خانزاده بودن یک امتیازاتی برای یعقوب دارد، اما انگار در وجود این شخصیت نیست که بخواهد به این امتیازات تکیه کند و بیش از قدرت در طلب آزادی است. نوع پرداخت نویسنده هم در فرازهای ابتدایی به | خانزاده بودن یک امتیازاتی برای یعقوب دارد، اما انگار در وجود این شخصیت نیست که بخواهد به این امتیازات تکیه کند و بیش از قدرت در طلب آزادی است. نوع پرداخت نویسنده هم در فرازهای ابتدایی به گونهای است که مخاطب درمییابد اساساً گوهر وجودی یعقوب از جنس گوهر جبارخان نیست. شاید بتوان همین کشمکش بین پدر و پسر را را نخستین جنگ درون رمان در نظر گرفت که ما را به یاد داستان رستم و سهراب و ادیپوس شهریار میاندازد. جبارخان نماد قدرت است و یعقوب نماد گریز. جبارخان نماد جباریت است و هراسی از ظلم ندارد و یعقوب با شنیدن یک جمله از دختر رعیت پدرش عذاب وجدانی همیشگی دارد. «بچه خان ظلم نکند چی کند؟» | ||
اگر سیر تحول شخصیت یعقوب را دنبال کنیم | اگر سیر تحول شخصیت یعقوب را دنبال کنیم میبینیم که او با دلبستن به آرمانهای چپ از زیر چتر اقتدار سنت خارج میشود تا فردیتش را بیابد اما در میانه اثر او را میبینیم که در چاپخانه حزب کمونیست افغانستان میان تلنباری از کاغذها و اعلامیه ها و منشورات و بیانیه ها خودش را گم کرده است. | ||
شخصیتهایی که یعقوب به آنها دلبستگی یا وابستگی دارد مثل آیلین که خودکشی میکند یا عبدالرحیم رفیق طلبه و هماتاقیاش و نیز پدرش و نیز مبارکه و رخشانه همگی طوری ترسیم شدهاند که حتی اگر به واسطه پیرنگ هم یعقوب در مرگ آنان مقصر نیست، زیرساخت اثر به مخاطب میقبولاند که همگی بر سر مسیر یعقوب برای پیدا کردن خودش قربانی شدهاند. سنگینی بار این گناه در صفحههای آخر بر دوشهای یعقوب کاملاً مشهود است.<ref name="کفاش"/> | |||
=====مبارکه===== | =====مبارکه===== | ||
در این داستان شاهد یک عشق شکست خورده هستیم که | در این داستان شاهد یک عشق شکست خورده هستیم که یادآوریاش برای یعقوب دردناک است؛ عشق او به مبارکه دختر یکی از رعیتهای پدرش. عشقی ناکام که تا آخرین فرازهای رمان هم گریبان او را رها نمیکند. شاید بتوان گفت سیر شکستهای پیاپی یعقوب که قرار است تراژدی او را بسازد از همین شکست عشقی در به چنگ آوردن مبارکه شروع میشود.<ref name="کفاش"/> | ||
=====رخشانه===== | =====رخشانه===== | ||
در سیر رمان وقتی رخشانه وارد اثر | در سیر رمان وقتی رخشانه وارد اثر میشود میبینیم که بارها رخشانه را قرینه مبارکه میگیرد، بعد وقتی رخشانه کلا ًاز اثر خارج میشود مجدداً همین روند ادامه دارد. حضور رخشانه در قالب یک دختر جوان اغواگر که شعرش را برای چاپ شدن پیش یعقوب آورده، کشمکش درونی یعقوب بین وظیفه و آزادی را نشان میدهد. | ||
صحنه دیدار رخشانه و یعقوب یکی از | صحنه دیدار رخشانه و یعقوب یکی از درخشانترین صحنههای رمان است. یکی از فرازهای درخشان اثر آنجایی است که رخشانه وارد میشود. یعقوب از یک خانزادهای که آمده و به چپها پیوسته به یک آدم مکانیکی تبدیل شده است. رخشانه با رنگ تند قرمز عشق وارد میشود تا گوهر وجود او را به محک عشق بسنجد اما عناصر حزب، رخشانه را یک عنصر مخرب تشخیص میدهند و بازداشتش میکنند. البته بعداً باز این احتمال داده میشود که رخشانه نیروی دستآموز اینهاست که قرار است صداقت یعقوب را بسنجد.<ref name="کفاش"/> | ||
رخشانه با رنگ تند قرمز عشق وارد | |||
=====عبدالرحیم===== | =====عبدالرحیم===== | ||
یکی از | یکی از شخصیتهای مهم رمان، عبدالرحیم است که واشکافی آن به هستیشناسی رمان کمک میکند و نشان میدهد با یک تراژدی به معنی غربی آن سرو کار نداریم. رابطه یعقوب با عبدالرحیم که طلبه دینی است اشاره به باور عمیق دینی او دارد که حتی پیوستن به جریان چپ هم نمیتواند آن را از بین ببرد. با چنین باوری در جهان یعقوب، این خداوند نیست که با به خاک مذلت نشاندن یعقوب میخواهد قهاریت خود را اثبات کند. در نتیجه میتوان گفت با یک نگاه شرقی و شاهنامهوار روبهروییم نه یک نگاه غربی و ادیپوار.<ref name="کفاش"/> | ||
===معرفی نویسنده کتاب، [[احمد مدقق]]=== | ===معرفی نویسنده کتاب، [[احمد مدقق]]=== | ||
خانواده وی در سال ۱۳۵۹ به ایران مهاجرت | خانواده وی در سال ۱۳۵۹ به ایران مهاجرت کردند وی در سال ۱۳۶۴ در شهر قم به دنیا آمدهاست. داستاننویسی را با نوشتن در مجله سلام بچهها در اوایل دهه هشتاد شروع و با آغاز دهه نود به صورت جدیتر و با شرکت در مدرسه اسلامی هنر، داستاننویسی را ادامه داد. او اکنون در مدرسه دراماتورژی قرآن کریم وابسته به مدرسه اسلامی هنر در قم همکار است. | ||
در سال ۱۳۹۴ هم برنده رتبه اول رمان نوجوان، جشنواره هنرهای آسمانی و برنده رتبه دوم داستاننویسی اوسانه سیسانه، بلخ افغانستان شد.<ref name="دانلود"/> | نام او با نوشتن رمان آوازهای روسی بر سر زبانها افتاد چه این کتاب موفق شد افتخارات بسیاری را از آن خود کند. | ||
از میان کتابهای دیگر احمد مدقق میتوان به [[آتشگاه]] (رمان نوجوان)، [[پروانههای دور چادر]] و [[فرشتهها زیر باران]] (داستانهای کودکانه) و [[نذر حلوای سرخ]] اشاره کرد. او همچنین موفق شده است تا در سال ۱۳۹۳ عنوان برگزیده یازدهمین جشنواره ملی مطبوعات کودک و نوجوان در بخش داستان نوجوان، رتبه دوم داستاننویسی سومین دوره جشنواره بینالمللی جایزه ادبی هزار و یکشب و رتبه سوم اولین جشنواره داستان اشراق را به دست بیاورد. در سال ۱۳۹۴ هم برنده رتبه اول رمان نوجوان، جشنواره هنرهای آسمانی و برنده رتبه دوم داستاننویسی اوسانه سیسانه، بلخ افغانستان شد.<ref name="دانلود"/> | |||
==برای کسانی که کتاب را خواندهاند== | ==برای کسانی که کتاب را خواندهاند== | ||
===نقدهای مثبت=== | ===نقدهای مثبت=== | ||
====[[مهدی کفاش]]==== | ====[[مهدی کفاش]]==== | ||
«آوازهای روسی» | «آوازهای روسی» اتفاق مبارکی برای ادبیات فارسی است نکتهای که میخواهم بر آن تأکید کنم فارغ از صورت زبانی، اتفاقی است که برای زبان فارسی در این اثر میافتد. اینجا با اثری روبهرو هستیم که زبان فارسی و دایره واژگانی زبان فارسی را گسترش میدهد و این اتفاق مبارکی در ادبیات فارسی ماست. به نظرم مهمترین هسته دراماتیک این داستان این جمله از کتاب است که میگوید: «بچه خان ظلم نکند چی کند؟». | ||
آوازهای روسی را یک اثر شاخص است با همه این | آوازهای روسی را یک اثر شاخص است با همه این صحبتها آوازهای روسی را جزو آثار شاخص سال۹۶ میدانم و به نظرم باید توی چارچوب خودش با آثاری مثل [[رهش]] سنجیده شود تا ببینید این اثر در چه قامت و استواریای ایستاده است. به باور من جایزهای که احمد مدقق گرفت نه تنها پایینتر نیست که بالاتر است؛ چون بدون هیچگونه داوری به تشخیص تمام داورها شایسته تقدیر بود.<ref name="کفاش">{{یادکرد وب|نشانی=https://shahr20.ir/2334/%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%81%D8%A7%D8%B4-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%AB%D8%B1%DB%8C/ |عنوان=مهدی کفاش: آوازهای روسی را باید با اثری مثل رهش سنجید/ اسطیری: آوازهای روسی قدرتمندتر از بادبادک باز است - پایگاه خبری شهر بیست | پایگاه خبری شهر بیست}}</ref> | ||
====[[مجید اسطیری]]==== | ====[[مجید اسطیری]]==== | ||
بار اول که این اثر را خواندم با این مدعای نویسنده که این یک تراژدی است خیلی همراه بودم. بعد هرچی فکر کردم دیدم | بار اول که این اثر را خواندم با این مدعای نویسنده که این یک تراژدی است خیلی همراه بودم. بعد هرچی فکر کردم دیدم نمیتواند از جنس تراژدی غربی باشد. دفعه دوم که خواندم کمی نظرم عوض شد. ساختار کار همان تراژدی است که خود یعقوب هم از آن حرف میزند. | ||
زیرساخت و ژرفساخت آوازهای روسی تراژدی است. اولین جای این رمان که به تراژدی بودن داستان اشاره | زیرساخت و ژرفساخت آوازهای روسی تراژدی است. اولین جای این رمان که به تراژدی بودن داستان اشاره میشود گفتوگویی است که بین یعقوب و استادش شکل میگیرد و استادش میگوید: از این سرنوشتی که تکرار میشود برای ملت من و انسانها دچار وحشت میشوم. جانمایه کار هم قربانی قهرمان در برابر تقدیر است و تقدیر قهرمان را بابت اشتباهاتش با مجازاتهایی ناعادلانه روبهرو میکند و او را به هر سمتی بخواهد میبرد و در آخر از آن اوج خود به زیر میکشد. | ||
ناخودآگاه این اثر را با | ناخودآگاه این اثر را با بادبادکباز خالد حسینی مقایسه کردم و خیلی جاها به ذهنم رسید کار آقای مدقق واقعاً بهتر از بادبادکباز است. اگر قرار باشد بین این دو داوری کنیم که کدام یک بهتر میتواند ادبیات افغانستان را روایت کند آوازهای روسی خیلی بهتر نمایندگی میکند، چون تصاویر و توصیفاتی که از افغانستان میدهد خیلی دیدنیتر و بهتر است و اساساً قدرت بیشتری در تبیین مسئله دارد. | ||
کار آقای مدقق یک کار | کار آقای مدقق یک کار حرفهای است ولی بادبادکباز میرود که بگوییم یک کار عامهپسند است. «آوازهای روسی» به نظرم اثر ارزشمندی است که واقعاً حقش بود در جایزه جلال، جایزه اصلی را بگیرد.<ref name="کفاش"/> | ||
====[[حسام آبنوس]]==== | ====[[حسام آبنوس]]==== | ||
خط ۱۱۷: | خط ۱۲۱: | ||
===نقدهای منفی=== | ===نقدهای منفی=== | ||
====[[مهدی کفاش]]==== | ====[[مهدی کفاش]]==== | ||
اصلاً یکی از | اصلاً یکی از ضعفهای این رمان، نبود عنصر مادر در داستان است. در تمام این رمان یک مادر هم نداریم. مادر مبارکه کجاست؟ مادر رخشانه کجاست؟ اگر بخواهم ضعفی از جنس روایت در داستان وارد کنم عنصر زنان و مادر در این رمان است. تنها زن و شوهری که در این رمان میبینیم دکتر نادر و آیلین است که زنی ترک و مردی است که در استانبول پزشکی تحصیل کرده است. این سخت گیریها هم از اثر خوب به اثر ممتاز است که مطرح میکنیم و نمیگوییم ضعف این اثر است.<ref name="کفاش"/> | ||
==== | ====[[مهدی اسطیری]]==== | ||
مهمترین مسئله این است که تعلیق اثر بعد از دیدار و مرگ مبارکه بسیار افت | مهمترین مسئله این است که تعلیق اثر بعد از دیدار و مرگ مبارکه بسیار افت میکند، تعلیق این اثر را چی میسازد؟ اینکه یعقوب با پدرش چه کار میکند؟ پدرش وسط ماجرا کشته میشود و تعلیقش تمام میشود. یعقوب با رخشانه چه کار میکند؟ وقتی رخشانه میرود و حکم اعدامش را میبینم و مبارکه هم زن نعیم میشود تعلیق هم میرود. اگر پدر بمیرد و عشق اینگونه پروندهاش بسته شود احساس میکنم در پنجاه صفحه آخر، احمد مدقق و یعقوب فقط سرنوشت مبارزات مجاهدین را دنبال میکنند و دیگر کمتر مسئله شخصی یعقوب است. به همین خاطر احساس میکنم اگر کسی علاقه چندانی به جنبههای تاریخ نداشته باشد ممکن است سی چهل صفحه آخر برایش ملالآور شود.<ref name="کفاش"/> | ||
====[[حسام آبنوس]]==== | ====[[حسام آبنوس]]==== | ||
خط ۱۳۲: | خط ۱۳۶: | ||
==از متن کتاب== | ==از متن کتاب== | ||
===برشی از متن کتاب=== | ===برشی از متن کتاب=== | ||
صورت لاغر دخترک، یعقوب را یاد روزی برفی و سرد انداخته بود که ایستاده بود زیر درختان بیحاصل بید و مبارکه بخار از پنجرهای کوچک پاک کرده بود و صورتش را چسپانده بود به شیشه. یاد روزی که نشسته بود بالای بام خانه خلیفه ناصر و به جمعیت شادمانی نگاه میکرد که دورتادور اسپ عروس را گرفته بودند و نعیم با لباس سفید دامادی افسار اسپ را میکشید و شرمناک لبخند میزد. یاد صبحی زود که در میان درختچههای اطراف رودخانه کمین کرده بود تا مبارکه با پای خودش بیاید، جیغ بکشد و تا بخواهد بگریزد پاهایش بین دامن بلندش گیر کند و بغلتد روی زمین. دوید و دست در کمرش انداخت و بلندش کرد. خواست صورتش را ببوسد. چشمان خوابآلود مبارکه ترسیده بود و تا میتوانست چین بر پیشانی انداخته و صورتش را دور گرفته بود. سرکش و نافرمان. صورتش را بوسید. بدون اینکه لذتی ببرد. بدون اینکه بخواهد یک بار دیگر در تمام عمرش این کار را تکرار کند. مبارکه ناگهان آرام شد. پلک زد و گریه کرد. حتی بعد از اینکه یعقوب رهایش کرد جای دوری نرفت. سرجایش نشست و گریه کرد. گفت: | :<span style="color:#A2006D">'''''صورت لاغر دخترک، یعقوب را یاد روزی برفی و سرد انداخته بود که ایستاده بود زیر درختان بیحاصل بید و مبارکه بخار از پنجرهای کوچک پاک کرده بود و صورتش را چسپانده بود به شیشه. یاد روزی که نشسته بود بالای بام خانه خلیفه ناصر و به جمعیت شادمانی نگاه میکرد که دورتادور اسپ عروس را گرفته بودند و نعیم با لباس سفید دامادی افسار اسپ را میکشید و شرمناک لبخند میزد. یاد صبحی زود که در میان درختچههای اطراف رودخانه کمین کرده بود تا مبارکه با پای خودش بیاید، جیغ بکشد و تا بخواهد بگریزد پاهایش بین دامن بلندش گیر کند و بغلتد روی زمین. دوید و دست در کمرش انداخت و بلندش کرد. خواست صورتش را ببوسد. چشمان خوابآلود مبارکه ترسیده بود و تا میتوانست چین بر پیشانی انداخته و صورتش را دور گرفته بود. سرکش و نافرمان. صورتش را بوسید. بدون اینکه لذتی ببرد. بدون اینکه بخواهد یک بار دیگر در تمام عمرش این کار را تکرار کند. مبارکه ناگهان آرام شد. پلک زد و گریه کرد. حتی بعد از اینکه یعقوب رهایش کرد جای دوری نرفت. سرجایش نشست و گریه کرد. گفت: بچه خان ظلم نکند چی کند؟'''</span><noinclude> | ||
دخترک دستهای تیکت را بالا گرفت و پیش چشمان عابرین بالا و پایین برد. یعقوب نگاهش را برد سمت مسافرانی که در انتظار ملیبس ایستاده بودند. دید مبارکه با دخترک همصنفی خود در صف ایستاده است. با گوشه چشم و ابرو یعقوب را نشان یکدیگر میدهند و خنده به لبشان میآید. رو برگرداند و نگاهش افتاد به پاهای لختِ زنی که یک پای در پایدان ملیبس برقی گذاشته است و با راننده گپ میزند. تا شب چند بار دیگر هم مبارکه را دیده بود بین دخترهایی که برقع پوشیده بودند و در دستههای چندنفری به زیارتِ کارته سخی میرفتند. آن طرف شیشههای لکگرفته رستورانتی شلوغ و در همه پیادهروها و هرجایی که چند نفر کنار هم ایستاده بودند. دیده بود و باز یادش افتاده بود کیلومترها با او فاصله دارد. | :<span style="color:#A2006D">'''''دخترک دستهای تیکت را بالا گرفت و پیش چشمان عابرین بالا و پایین برد. یعقوب نگاهش را برد سمت مسافرانی که در انتظار ملیبس ایستاده بودند. دید مبارکه با دخترک همصنفی خود در صف ایستاده است. با گوشه چشم و ابرو یعقوب را نشان یکدیگر میدهند و خنده به لبشان میآید. رو برگرداند و نگاهش افتاد به پاهای لختِ زنی که یک پای در پایدان ملیبس برقی گذاشته است و با راننده گپ میزند. تا شب چند بار دیگر هم مبارکه را دیده بود بین دخترهایی که برقع پوشیده بودند و در دستههای چندنفری به زیارتِ کارته سخی میرفتند. آن طرف شیشههای لکگرفته رستورانتی شلوغ و در همه پیادهروها و هرجایی که چند نفر کنار هم ایستاده بودند. دیده بود و باز یادش افتاده بود کیلومترها با او فاصله دارد.'''</span><noinclude> | ||
آمده بود آن روز را به بطالت بگذراند. بگذراند تا فردا که به رفیق فرزام وعده داده بود. به عکس روزهای قبل که از رخصتی و بیکاری لذتی نمیبرد احساس میکرد باید از تمام لحظهها استفاده کند و لذت ببرد. رفیق فرزام را اتفاقی دیده بود. بدون اینکه اصلاً در طول آن یک سالی که کابل نبود به یادش باشد. دست بر شانه یعقوب گذاشته بود و یعقوب تا سر برگردانده بود، همصنفی سالهای قبل را دیده بود. با همان موهای بلند و فرخورده. | :<span style="color:#A2006D">'''''آمده بود آن روز را به بطالت بگذراند. بگذراند تا فردا که به رفیق فرزام وعده داده بود. به عکس روزهای قبل که از رخصتی و بیکاری لذتی نمیبرد احساس میکرد باید از تمام لحظهها استفاده کند و لذت ببرد. رفیق فرزام را اتفاقی دیده بود. بدون اینکه اصلاً در طول آن یک سالی که کابل نبود به یادش باشد. دست بر شانه یعقوب گذاشته بود و یعقوب تا سر برگردانده بود، همصنفی سالهای قبل را دیده بود. با همان موهای بلند و فرخورده.'''</span><noinclude> | ||
فرزام برخلاف معمول بلند خندیده بود. بروتهای مردانه، صورتش را پختهسالتر نشان میداد و مثل همیشه انگار صدایش گرفته است. | :<span style="color:#A2006D">'''''فرزام برخلاف معمول بلند خندیده بود. بروتهای مردانه، صورتش را پختهسالتر نشان میداد و مثل همیشه انگار صدایش گرفته است.'''</span><noinclude> | ||
:<span style="color:#A2006D">'''''همیشه با خودم میگفتم: یعقوبجان کجا شد؟ رفیقِ همصنفی. حیف از آن جوان! ما در حزب به مثل تو نیاز داریم. راستی یادم میآید شعر هم میگفتی!'''</span><noinclude> | |||
به جای جواب لبخند زده بود.<ref name="دانلود"/> | :<span style="color:#A2006D">'''''به جای جواب لبخند زده بود.'''</span><noinclude><ref name="دانلود"/> | ||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ کنونی تا ۴ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۸
آوازهای روسی | |
---|---|
نویسنده | احمد مدقق |
محل نشر | شهرستان ادب |
تاریخ نشر | ۱۳۹۶ |
تعداد صفحات | ۲۳۸ |
موضوع | جنگ افغانستان و روسیه |
زبان | فارسی دری |
آوازهای روسی، رمان تحسینشده احمد مدقق، نویسنده افغان است که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این کتاب در قالب داستان، سفری به افغانستان میکند و از تصمیماتی سخن میگوید که به تحولی عظیم در افغانستان منجر شده است.
«آوازهای روسی» تجربهٔ تازهای از خواندن دربارهٔ قصههای افغانستان است. این رمان ۲۳۸ صفحهای دربارهٔ جایی است که که سالهاست قصههایش در دام کلیشه دست و پا میزند. رمان آوازهای روسی نه که از جنگ نگوید که میگوید، اما دست گذاشته است روی دورهای از تاریخ که در عین نزدیکی کمتر از آن شنیدهایم. این رمان فرصت این را برای خوانندهاش فراهم میکند تا علاوه بر سفر به کابل و کشور افغانستان تصاویری از چهل سال قبل این شهر و کشور را به تماشا بنشیند. خواندن برههای از تاریخ، مبارزههای مجاهدان افغان و فعالیتهای تشکیلاتی گروههای چپ در این کشور و تصاویری از رفتارهای آنها دیگر موضوعی است که خواننده با آن روبهرو خواهد شد.
اسم شخصیت اصلی رمان یعقوب است. شخصیتی سرگردان که همچون تاریخ زندگی کشورش بیراهههای بسیاری را تجربه کرده است. رمانی که رنجی چند سویه را روایت میکند. از عشق هایی که ناکام میماند. دوستیهایی که تباه میشود و امیدهایی که همواره یأس در چشمشان پیداست.
یعقوب با اینکه از سنتهای جامعه میگریزد، در دانشگاه ادبیات میخواند و به ایدههای نو و اجتماعی پناه میبرد حتی به اینها هم پشت کرده سلاح به شانه میاندازد تا در میانهی میدان مرد رزم شود، اما اضطراب وجودی و جای ناسور عشق در تمام کتاب پیداست و آنطور که باز به اول میآید بیهودهبودن تمام این تلاش ها و گریزها را نشان میدهد. احمد مدقق چاشنی عشق را در جایجای رمانش به کار برده تا خواننده را مدهوش کند. عشقی که با تصویر محوی پشت شیشه بخار گرفته شناخته میشود. هرچند این عشق قرار نیست به وصال برسد اما «یعقوب» داستان با این عشق زندگیها دارد. احمد مدقق همزمان هم از مبارزه سخن میگوید و هم از عشق، او مردانی را نشان میدهد که عشق به مبارزه را همواره سرلوحه خود قرار دادهاند اما زندگی و عاشقانههای آن را هم فراموش نکردهاند.[۱][۲] آوازهای روسی در سال ۱۳۹۷ در یازدهمین دوره جشنواره جایزه ادبی جلال آلاحمد به عنوان «کتاب تحسین شده» دست یافت.[۳]
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند
خلاصهٔ کتاب
«آوازهای روسی» روایتگر داستانی از تاریخ افغانستان است. در این کتاب با یعقوب آشنا میشویم؛ پسر یکی از خانهای افغان که برای تحصیل به کابل آمده است. این سفر زندگی او را تغییر میدهد چون با گروههای مبارز چپ آشنا میشود و به آنها میپیوندد و در به قدرت رسیدن آنها نقش ایفا میکند و برای اینکه به قدرت برسند از هیچ تلاشی دست نمیکشد و آنها را همهجوره همراهی میکند؛ اما این ابتدای داستان است، چون در میانه مسیر رخدادهایی، دوباره زندگیاش را تغییر میدهند. «عشق» و «خیانت» برجستهترین مؤلّفههایی هستند که در شخصیّتهای این اثر خواننده با آنها روبهرو است. در طول داستان، یعقوب با اصرار بر ماندنش در کابل، بیش از پیش به تشکلهای وقت آن زمان راه باز میکند. علاوه بر ماجراجوییهای یعقوب، عشق او به دختری عقل از سرش میپراند. مدقق با زبان پخته و روایتی درست مخاطب را به کوچههای افغانستان میبرد و او را به خوانش بخشی از تاریخ افغانستان مینشاند. در این رمان دغدغهای هستیشناختی گریبان یعقوب را میگیرد که انگار او همواره همان جاییست که بوده است. در قعر درهای تنگ، در قریهای به نام ورث درحالیکه چشم به آسمان باریک بالای سرش دارد با خنجری بر پشت و گوش خوابانده است به باد که صدایی از معشوق برایش بیاورد.[۱]
آوازهای روسی داستان تصمیمات خطیری است که به ساختن زیربنای آینده یک کشور منجر شده است. احمد مدقق با بردن افغانستان معاصر به بستر سنتهای قدیمی، شیوهای را که به ایجاد شدن سبک جدید زندگی منجر شده است، بررسی میکند. یکی از جذابیتهای این داستان، ظرایف زبانی آن است. نویسنده در تلاش بوده است تا رمان را به فارسی قابل فهمی برای ایرانیان بنویسد اما در کل کتاب، از عبارات، اصطلاحات و واژههایی استفاده کرده است که از زبان افغانستان و فارسی دری برآمده است. این عبارات به جای اینکه خواندن داستان را سخت کنند، به آن شیرینی خاصی بخشیدهاند.[۳][۴]
بیان سه سنت تاریخی
احمد مدقق در نگارش و روایت داستانش، فاصله خودش را حفظ کرده و حتی سعی نکرده بگوید اگر مجاهدین آمدند چنین میشود؛ حتی ریشههای اختلافات بعدی مجاهدین را هم میبینیم و نمیتوانیم حدس بزنیم این روند به کجا ختم میشود.
در قسمتی از فصل نُه کتاب، دوصفحه تمام به نظریات سیاسی میپردازد و سه سنت تاریخی را که افغانستان از زمان صفویه با آن درگیر است بیان میکند. سنت نخست اینکه افغانستان همیشه مشکلی را که خودش باید حل کند امیدوار است دیگری برایش حل کند. سنت دوم اینکه هیچ کسی نمیتواند بر افغانستان تسلط پیدا کند مگر اینکه یک افغانی را بر سر مردم افغانستان بیاورند و مسلط کنند، در این باره هم احمدشاه ابدالی را مثال میزند که نادرشاه او را آورد و مسلط کرد. سنت سوم را هم خود نویسنده در داستان کشف و بنا میکند و این خیلی خوب است که نویسنده اینچنین تسلطی دارد.
شرح ظلمهای مکرر
تمام داستان از ابتدا تا انتها شرح ظلمهای مکرر و احساس ندامتهای یعقوب است که تراژدی را میسازد؛ خطاهای کوچکی که اتفاقهای بزرگ را رقم میزند. جهان داستان این اثر را اینگونه ببینیم که تاریخ چقدر تلخ و سخت عبور میکند از ملتی که یک نفرش یعقوب است. یعقوب هست، حبیب هست، همه این آدمها هستند و انگار در یک چرخ تاریخی گیر افتادهاند و ناگزیرند ظلم را تحمل کنند.
روایت دو داستان موازی
«آوازهای روسی» دارنده دو داستان است که یکی روی متن و دیگری زیر متن است و هنر نویسندهاش هم توانایی پیشبردن و روایت این دو داستان به موازات یکدیگر است.
آوازهای روسی روایتگر انحطاط جریان چپ است. این رمان در نشان دادن سیر انحطاط جریان چپ که ابتدا خود را عدالت طلب و آزادیخواه معرفی میکند، خوب عمل کرده است. یعقوب ابتدا این وعدهها را میپذیرد و اما وقتی برخورد سنگدلانه حزب با رخشانه و بیمبالاتی حزب در قضاوت را میبیند درمییابد که انسانیت و رحم جایی در آرمانهای چپ ندارد. یعقوب درمییابد که وعدههای حزب آزادی و عشق را برای او نمیآورد و بنابراین در یک صحنه استعاری و زیبا جایی که یعقوب به حمام میرود آغاز دل بریدن و جدا شدن از باورها و جریان چپ را آغاز میکند و به ورس برمیگردد تا به مجاهدین بپیوندد. تقابل یعقوب و پدرش را میتوانیم یک نماینده از جنگ بگیریم. با پدرش که نماینده ارزشهای سنتی است نمیتواند کنار بیاید. نویسنده از کنار این مسئله گذشته است. از این نظر این اثر با ادیپ شهریار بیشتر گفتوگو میکند تا رستم و سهراب. انگار با آن نگاه غربی بیشتر احساس برادری میکند. انگار میخواهد بگوید افغانستان به هرحال باید این پوستاندازی را انجام بدهد. جبارخان باید بمیرد و به دست کوچیها کشته شود، اعتماد کند و خیانت ببیند.[۵]
سبک کتاب
نثر خاص فارسی
زبان فارسی در این کتاب نیز خود تجربهٔ متفاوتی است از فارسی خواندن. نثری که کمی شاعرانه است و از هجمهٔ آن همه ناملایماتی که در روایت جاری است میکاهد و کشف بعضی واژهها حظ دیگری از خواندن ادبیات کشوری همزبان میتواند باشد. خوانندهای که زبان و نثر برایش اهمیت دارد میتواند نیمنگاهی به «آوازهای روسی» داشته باشد. البته نویسنده گاهی از لهجه و گویشی که برای کتابش انتخاب کرده عدول میکند و فراموش میکند که قصه را با لهجه دری و افغانستانی نوشته و همین سبب میشود که به زبان فارسی معیار در ایران نزدیک شود و این میتواند به عنوان یک نقطه ضعف نه خیلی پررنگ برای این اثر برشمرده شود.[۲]
نمونهای از نثر این کتاب:
- … بیا قصه کنیم. ما نان چاشتمان را در طعامخانه خوردهایم. رفتهایم سیگرت بعد از نان چاشتمان را بکشیم. من به شوخی بگویم سیگرت آمریکایی را با گوگرد روسی روشن کنیم. تو هم خنده کنی و … حالا که دیگر نه سیگرتی مانده، نه گوگردی. بیا برگردیم به حیاط خانهتان. انیسگل و ماهگل کجا هستند؟ مرا یادشان میآید؟ هنوز هم انتظار مجلههای رنگی را که خریدهام میکشند؟ من برایت از پل باغ عمومی مجلههای چاپ ایران خریدهام و ترجمهای تازه از رُمانی روسی. برای شما که کورس زبان روسی گذاشتهاید باید وسوسهانگیز باشد. میگویی این هفته با خودت بیاور به جلسه….[۱]
طراحی جلد و صفحهآرایی
در این کتاب با زبان فارسی دری روبهروییم و صفحهآرا با استفاده از فونت خاص، فاصله زبانی فارسی دری و فارسی شایع در بین ما را یادآوری میکند. گاهی هم ممکن است این فونت برای خواننده ایرانی سختخوان شود، اما کمک میکند که این فاصله ذهنی ایجاد شود و با تأمل و صبر و حوصله بیشتر با اثر روبهرو شویم.[۵]
زبان
نویسنده، زبان میانهای برای روایت اثرش برگزیده و ترکیبهایی که گاهی مشخص نیست که این ترکیبها ساخته نویسنده است یا واقعاً در زبان دری وجود دارد، ولی خیلی تلاش کرده تا زبان میانهای را انتخاب کند که برای ما فارسیزبانان ایران و احتمالاً تاجیکستان و شبه قاره هند فهمیدنی باشد.[۵]
شخصیتهای آوازهای روسی
یعقوب
این داستان دومینوی خودسری و شکست است. شخصیتهای زیادی در جریان تلاش یعقوب برای پیدا کردن خودش کشته و قربانی میشوند که حبیب هم یکی از قربانیان این خودسریهاست. ساخت این اثر طوری است که انگار در جریان یافتن راه یعقوب کسانی باید قربانی شوند. خانزاده بودن یک امتیازاتی برای یعقوب دارد، اما انگار در وجود این شخصیت نیست که بخواهد به این امتیازات تکیه کند و بیش از قدرت در طلب آزادی است. نوع پرداخت نویسنده هم در فرازهای ابتدایی به گونهای است که مخاطب درمییابد اساساً گوهر وجودی یعقوب از جنس گوهر جبارخان نیست. شاید بتوان همین کشمکش بین پدر و پسر را را نخستین جنگ درون رمان در نظر گرفت که ما را به یاد داستان رستم و سهراب و ادیپوس شهریار میاندازد. جبارخان نماد قدرت است و یعقوب نماد گریز. جبارخان نماد جباریت است و هراسی از ظلم ندارد و یعقوب با شنیدن یک جمله از دختر رعیت پدرش عذاب وجدانی همیشگی دارد. «بچه خان ظلم نکند چی کند؟» اگر سیر تحول شخصیت یعقوب را دنبال کنیم میبینیم که او با دلبستن به آرمانهای چپ از زیر چتر اقتدار سنت خارج میشود تا فردیتش را بیابد اما در میانه اثر او را میبینیم که در چاپخانه حزب کمونیست افغانستان میان تلنباری از کاغذها و اعلامیه ها و منشورات و بیانیه ها خودش را گم کرده است. شخصیتهایی که یعقوب به آنها دلبستگی یا وابستگی دارد مثل آیلین که خودکشی میکند یا عبدالرحیم رفیق طلبه و هماتاقیاش و نیز پدرش و نیز مبارکه و رخشانه همگی طوری ترسیم شدهاند که حتی اگر به واسطه پیرنگ هم یعقوب در مرگ آنان مقصر نیست، زیرساخت اثر به مخاطب میقبولاند که همگی بر سر مسیر یعقوب برای پیدا کردن خودش قربانی شدهاند. سنگینی بار این گناه در صفحههای آخر بر دوشهای یعقوب کاملاً مشهود است.[۵]
مبارکه
در این داستان شاهد یک عشق شکست خورده هستیم که یادآوریاش برای یعقوب دردناک است؛ عشق او به مبارکه دختر یکی از رعیتهای پدرش. عشقی ناکام که تا آخرین فرازهای رمان هم گریبان او را رها نمیکند. شاید بتوان گفت سیر شکستهای پیاپی یعقوب که قرار است تراژدی او را بسازد از همین شکست عشقی در به چنگ آوردن مبارکه شروع میشود.[۵]
رخشانه
در سیر رمان وقتی رخشانه وارد اثر میشود میبینیم که بارها رخشانه را قرینه مبارکه میگیرد، بعد وقتی رخشانه کلا ًاز اثر خارج میشود مجدداً همین روند ادامه دارد. حضور رخشانه در قالب یک دختر جوان اغواگر که شعرش را برای چاپ شدن پیش یعقوب آورده، کشمکش درونی یعقوب بین وظیفه و آزادی را نشان میدهد. صحنه دیدار رخشانه و یعقوب یکی از درخشانترین صحنههای رمان است. یکی از فرازهای درخشان اثر آنجایی است که رخشانه وارد میشود. یعقوب از یک خانزادهای که آمده و به چپها پیوسته به یک آدم مکانیکی تبدیل شده است. رخشانه با رنگ تند قرمز عشق وارد میشود تا گوهر وجود او را به محک عشق بسنجد اما عناصر حزب، رخشانه را یک عنصر مخرب تشخیص میدهند و بازداشتش میکنند. البته بعداً باز این احتمال داده میشود که رخشانه نیروی دستآموز اینهاست که قرار است صداقت یعقوب را بسنجد.[۵]
عبدالرحیم
یکی از شخصیتهای مهم رمان، عبدالرحیم است که واشکافی آن به هستیشناسی رمان کمک میکند و نشان میدهد با یک تراژدی به معنی غربی آن سرو کار نداریم. رابطه یعقوب با عبدالرحیم که طلبه دینی است اشاره به باور عمیق دینی او دارد که حتی پیوستن به جریان چپ هم نمیتواند آن را از بین ببرد. با چنین باوری در جهان یعقوب، این خداوند نیست که با به خاک مذلت نشاندن یعقوب میخواهد قهاریت خود را اثبات کند. در نتیجه میتوان گفت با یک نگاه شرقی و شاهنامهوار روبهروییم نه یک نگاه غربی و ادیپوار.[۵]
معرفی نویسنده کتاب، احمد مدقق
خانواده وی در سال ۱۳۵۹ به ایران مهاجرت کردند وی در سال ۱۳۶۴ در شهر قم به دنیا آمدهاست. داستاننویسی را با نوشتن در مجله سلام بچهها در اوایل دهه هشتاد شروع و با آغاز دهه نود به صورت جدیتر و با شرکت در مدرسه اسلامی هنر، داستاننویسی را ادامه داد. او اکنون در مدرسه دراماتورژی قرآن کریم وابسته به مدرسه اسلامی هنر در قم همکار است.
نام او با نوشتن رمان آوازهای روسی بر سر زبانها افتاد چه این کتاب موفق شد افتخارات بسیاری را از آن خود کند. از میان کتابهای دیگر احمد مدقق میتوان به آتشگاه (رمان نوجوان)، پروانههای دور چادر و فرشتهها زیر باران (داستانهای کودکانه) و نذر حلوای سرخ اشاره کرد. او همچنین موفق شده است تا در سال ۱۳۹۳ عنوان برگزیده یازدهمین جشنواره ملی مطبوعات کودک و نوجوان در بخش داستان نوجوان، رتبه دوم داستاننویسی سومین دوره جشنواره بینالمللی جایزه ادبی هزار و یکشب و رتبه سوم اولین جشنواره داستان اشراق را به دست بیاورد. در سال ۱۳۹۴ هم برنده رتبه اول رمان نوجوان، جشنواره هنرهای آسمانی و برنده رتبه دوم داستاننویسی اوسانه سیسانه، بلخ افغانستان شد.[۳]
برای کسانی که کتاب را خواندهاند
نقدهای مثبت
مهدی کفاش
«آوازهای روسی» اتفاق مبارکی برای ادبیات فارسی است نکتهای که میخواهم بر آن تأکید کنم فارغ از صورت زبانی، اتفاقی است که برای زبان فارسی در این اثر میافتد. اینجا با اثری روبهرو هستیم که زبان فارسی و دایره واژگانی زبان فارسی را گسترش میدهد و این اتفاق مبارکی در ادبیات فارسی ماست. به نظرم مهمترین هسته دراماتیک این داستان این جمله از کتاب است که میگوید: «بچه خان ظلم نکند چی کند؟». آوازهای روسی را یک اثر شاخص است با همه این صحبتها آوازهای روسی را جزو آثار شاخص سال۹۶ میدانم و به نظرم باید توی چارچوب خودش با آثاری مثل رهش سنجیده شود تا ببینید این اثر در چه قامت و استواریای ایستاده است. به باور من جایزهای که احمد مدقق گرفت نه تنها پایینتر نیست که بالاتر است؛ چون بدون هیچگونه داوری به تشخیص تمام داورها شایسته تقدیر بود.[۵]
مجید اسطیری
بار اول که این اثر را خواندم با این مدعای نویسنده که این یک تراژدی است خیلی همراه بودم. بعد هرچی فکر کردم دیدم نمیتواند از جنس تراژدی غربی باشد. دفعه دوم که خواندم کمی نظرم عوض شد. ساختار کار همان تراژدی است که خود یعقوب هم از آن حرف میزند. زیرساخت و ژرفساخت آوازهای روسی تراژدی است. اولین جای این رمان که به تراژدی بودن داستان اشاره میشود گفتوگویی است که بین یعقوب و استادش شکل میگیرد و استادش میگوید: از این سرنوشتی که تکرار میشود برای ملت من و انسانها دچار وحشت میشوم. جانمایه کار هم قربانی قهرمان در برابر تقدیر است و تقدیر قهرمان را بابت اشتباهاتش با مجازاتهایی ناعادلانه روبهرو میکند و او را به هر سمتی بخواهد میبرد و در آخر از آن اوج خود به زیر میکشد. ناخودآگاه این اثر را با بادبادکباز خالد حسینی مقایسه کردم و خیلی جاها به ذهنم رسید کار آقای مدقق واقعاً بهتر از بادبادکباز است. اگر قرار باشد بین این دو داوری کنیم که کدام یک بهتر میتواند ادبیات افغانستان را روایت کند آوازهای روسی خیلی بهتر نمایندگی میکند، چون تصاویر و توصیفاتی که از افغانستان میدهد خیلی دیدنیتر و بهتر است و اساساً قدرت بیشتری در تبیین مسئله دارد. کار آقای مدقق یک کار حرفهای است ولی بادبادکباز میرود که بگوییم یک کار عامهپسند است. «آوازهای روسی» به نظرم اثر ارزشمندی است که واقعاً حقش بود در جایزه جلال، جایزه اصلی را بگیرد.[۵]
حسام آبنوس
رمان «آوازهای روسی» بیشک تجربهای تازه از ادبیات افغانستان است. طرح جلد و عنوان جذاب آن میتواند موفقیتهای خوبی برایش همراه داشته باشد. اثری که زبان و فضاسازی و شخصیتپردازی آن میتواند رضایت مخاطب مشکلپسند را نیز جلب کند و او را به خواندن این کتاب ترغیب کند. وقتی سطرهای اول کتاب را خواندم و دیدم علاوه بر اینکه قرار است من را با خود به افغانستان ببرد بلکه لهجه افغانستانی را نیز در آن نویسنده وارد کرده تا علاوه بر شیرین شدن کارش، اثرگذاری آن را نیز بالا ببرد. همین سبب شد با شوق وصفناپذیری خط به خط با شخصیت «یعقوب» همراه شوم.[۲]
نقدهای منفی
مهدی کفاش
اصلاً یکی از ضعفهای این رمان، نبود عنصر مادر در داستان است. در تمام این رمان یک مادر هم نداریم. مادر مبارکه کجاست؟ مادر رخشانه کجاست؟ اگر بخواهم ضعفی از جنس روایت در داستان وارد کنم عنصر زنان و مادر در این رمان است. تنها زن و شوهری که در این رمان میبینیم دکتر نادر و آیلین است که زنی ترک و مردی است که در استانبول پزشکی تحصیل کرده است. این سخت گیریها هم از اثر خوب به اثر ممتاز است که مطرح میکنیم و نمیگوییم ضعف این اثر است.[۵]
مهدی اسطیری
مهمترین مسئله این است که تعلیق اثر بعد از دیدار و مرگ مبارکه بسیار افت میکند، تعلیق این اثر را چی میسازد؟ اینکه یعقوب با پدرش چه کار میکند؟ پدرش وسط ماجرا کشته میشود و تعلیقش تمام میشود. یعقوب با رخشانه چه کار میکند؟ وقتی رخشانه میرود و حکم اعدامش را میبینم و مبارکه هم زن نعیم میشود تعلیق هم میرود. اگر پدر بمیرد و عشق اینگونه پروندهاش بسته شود احساس میکنم در پنجاه صفحه آخر، احمد مدقق و یعقوب فقط سرنوشت مبارزات مجاهدین را دنبال میکنند و دیگر کمتر مسئله شخصی یعقوب است. به همین خاطر احساس میکنم اگر کسی علاقه چندانی به جنبههای تاریخ نداشته باشد ممکن است سی چهل صفحه آخر برایش ملالآور شود.[۵]
حسام آبنوس
نویسنده در بخشهایی از داستان گم میشود و فراموش میکند که داشته قصه تعریف میکرده و از ماجرای اصلی پرت میشود و حواشی را برجسته میکند. این مشکل تنها مختص این اثر نیست بلکه در دیگر آثار هم میبینیم که گاهی حواشی آنقدر برجسته میشود که موضوع اصلی در شاخ و برگ کتاب گم میشود.[۲]
چرا باید این کتاب را خواند
ترجمه به زبانهای دیگر
این رمان که به فارسی نوشته شده است، در حال حاضر به زبانهای عربی، صربی و ترکی نیز ترجمه شده است.[۳]
از متن کتاب
برشی از متن کتاب
- صورت لاغر دخترک، یعقوب را یاد روزی برفی و سرد انداخته بود که ایستاده بود زیر درختان بیحاصل بید و مبارکه بخار از پنجرهای کوچک پاک کرده بود و صورتش را چسپانده بود به شیشه. یاد روزی که نشسته بود بالای بام خانه خلیفه ناصر و به جمعیت شادمانی نگاه میکرد که دورتادور اسپ عروس را گرفته بودند و نعیم با لباس سفید دامادی افسار اسپ را میکشید و شرمناک لبخند میزد. یاد صبحی زود که در میان درختچههای اطراف رودخانه کمین کرده بود تا مبارکه با پای خودش بیاید، جیغ بکشد و تا بخواهد بگریزد پاهایش بین دامن بلندش گیر کند و بغلتد روی زمین. دوید و دست در کمرش انداخت و بلندش کرد. خواست صورتش را ببوسد. چشمان خوابآلود مبارکه ترسیده بود و تا میتوانست چین بر پیشانی انداخته و صورتش را دور گرفته بود. سرکش و نافرمان. صورتش را بوسید. بدون اینکه لذتی ببرد. بدون اینکه بخواهد یک بار دیگر در تمام عمرش این کار را تکرار کند. مبارکه ناگهان آرام شد. پلک زد و گریه کرد. حتی بعد از اینکه یعقوب رهایش کرد جای دوری نرفت. سرجایش نشست و گریه کرد. گفت: بچه خان ظلم نکند چی کند؟
- دخترک دستهای تیکت را بالا گرفت و پیش چشمان عابرین بالا و پایین برد. یعقوب نگاهش را برد سمت مسافرانی که در انتظار ملیبس ایستاده بودند. دید مبارکه با دخترک همصنفی خود در صف ایستاده است. با گوشه چشم و ابرو یعقوب را نشان یکدیگر میدهند و خنده به لبشان میآید. رو برگرداند و نگاهش افتاد به پاهای لختِ زنی که یک پای در پایدان ملیبس برقی گذاشته است و با راننده گپ میزند. تا شب چند بار دیگر هم مبارکه را دیده بود بین دخترهایی که برقع پوشیده بودند و در دستههای چندنفری به زیارتِ کارته سخی میرفتند. آن طرف شیشههای لکگرفته رستورانتی شلوغ و در همه پیادهروها و هرجایی که چند نفر کنار هم ایستاده بودند. دیده بود و باز یادش افتاده بود کیلومترها با او فاصله دارد.
- آمده بود آن روز را به بطالت بگذراند. بگذراند تا فردا که به رفیق فرزام وعده داده بود. به عکس روزهای قبل که از رخصتی و بیکاری لذتی نمیبرد احساس میکرد باید از تمام لحظهها استفاده کند و لذت ببرد. رفیق فرزام را اتفاقی دیده بود. بدون اینکه اصلاً در طول آن یک سالی که کابل نبود به یادش باشد. دست بر شانه یعقوب گذاشته بود و یعقوب تا سر برگردانده بود، همصنفی سالهای قبل را دیده بود. با همان موهای بلند و فرخورده.
- فرزام برخلاف معمول بلند خندیده بود. بروتهای مردانه، صورتش را پختهسالتر نشان میداد و مثل همیشه انگار صدایش گرفته است.
- همیشه با خودم میگفتم: یعقوبجان کجا شد؟ رفیقِ همصنفی. حیف از آن جوان! ما در حزب به مثل تو نیاز داریم. راستی یادم میآید شعر هم میگفتی!
- به جای جواب لبخند زده بود.[۳]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ «معرفی رمان آوازهای روسی، یک قصه عاشقانه – مجله باسلام».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ «عشق و مبارزه در افغانستان».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ «دانلود و خرید کتاب آوازهای روسی».
- ↑ «آوازهای روسی».
- ↑ ۵٫۰۰ ۵٫۰۱ ۵٫۰۲ ۵٫۰۳ ۵٫۰۴ ۵٫۰۵ ۵٫۰۶ ۵٫۰۷ ۵٫۰۸ ۵٫۰۹ ۵٫۱۰ «مهدی کفاش: آوازهای روسی را باید با اثری مثل رهش سنجید/ اسطیری: آوازهای روسی قدرتمندتر از بادبادک باز است - پایگاه خبری شهر بیست».