بهرام صادقی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
طراوت بارانی (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
|نام = بهرام صادقی | |نام = بهرام صادقی | ||
|تصویر = Bahram sadeghi.jpg | |تصویر = Bahram.sadeghi.jpg | ||
|توضیح تصویر = '''نوشتنی زیاد دارم، آنقدر زیاد که{{سخ}}ساعتها وقت لازم است تا{{سخ}}بتوان همهٔ آنها را نوشت.''' <ref>{{پک|طهماسبیان|۱۳۳۲|ک=صادقیه در بیات اصفهان؛ | |توضیح تصویر = '''نوشتنی زیاد دارم، آنقدر زیاد که{{سخ}}ساعتها وقت لازم است تا{{سخ}}بتوان همهٔ آنها را نوشت.'''<ref name= ''پانویسها''>{{پک|طهماسبیان|۱۳۳۲|ک= صادقیه در بیات اصفهان؛ (زیرنویس صفحات)|ص=}}</ref> | ||
|نام اصلی = | |نام اصلی = | ||
|زمینه فعالیت = داستان، شعر، | |زمینه فعالیت = داستان، شعر، نمایشنامه و نقد ادبی | ||
|ملیت = | |ملیت = | ||
|تاریخ تولد = ۱۸دی۱۳۱۵<ref>{{پک|اصلانی|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص=۹}}</ref>(بهروایتی دیگر ۱۵دی)<ref> {{یادکرد ژورنال | | |تاریخ تولد = ۱۸دی۱۳۱۵<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص=۹}}</ref>(بهروایتی دیگر ۱۵دی)<ref name= ''سالشمار''>{{یادکرد ژورنال|نامخانوادگی= محمودی|عنوان= یادی از بهرام صادقی|ژورنال= آزما|سال= ۱۳۸۲}}</ref> | ||
|محل تولد = نجفآباد اصفهان | |محل تولد = نجفآباد اصفهان | ||
|والدین = حسینعلی و جهانسلطان | |والدین = حسینعلی و جهانسلطان | ||
|تاریخ مرگ = ۱۲آذر۱۳۶۳ | |تاریخ مرگ = ۱۲آذر۱۳۶۳ | ||
|محل مرگ = | |محل مرگ = در منزل شخصی، حوالی خ.جیحون | ||
|علت مرگ = ایست قلبی | |علت مرگ = ایست قلبی | ||
|آخرین محل زندگی = تهران | |آخرین محل زندگی = تهران | ||
|مختصات محل زندگی = | |مختصات محل زندگی = منطقهٔ ۱۰، خیابان دامپزشکی، خ جیحون | ||
| | |مدفن = بهشتزهرای تهران، قطعه۹۹، ردیف۱۲۶، شماره۱۵ | ||
|تقارن زندگی با نظامهای سیاسی = | |تقارن زندگی با نظامهای سیاسی = | ||
|اتفاقات مهم = | |اتفاقات مهم = | ||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
| سالهای نویسندگی = ۱۳۳۳تا۱۳۵۵ | | سالهای نویسندگی = ۱۳۳۳تا۱۳۵۵ | ||
|سبک نوشتاری = شعر نیمایی و داستان کوتاه | |سبک نوشتاری = شعر نیمایی و داستان کوتاه | ||
|کتابها = ''[[ملکوت]]'' (داستان بلند)،{{سخ}}''[[سنگر و قمقمههای خالی]]'' ( | |کتابها = ''[[ملکوت]]'' (داستان بلند)،{{سخ}}''[[سنگر و قمقمههای خالی]]'' (مجموعهداستان) | ||
|مقالهها = | |مقالهها = | ||
|نمایشنامهها = | |نمایشنامهها = | ||
|فیلمنامهها = | |فیلمنامهها = | ||
|اشعار | |اشعار = ''پیام''، ''ظهر''، ''کولیها''، ''از: لحظههای اشراق'' و ... | ||
|تخلص = | |تخلص = | ||
|فیلم | |فیلم ساخته بر اساس اثر = '''«ملکوت»''' اثر خسرو هریتاش تولید سال ۱۳۵۵<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص=۱۱}}</ref> | ||
|همسر = ژیلا پیرمرادی | |همسر = ژیلا پیرمرادی | ||
|شریک زندگی = | |شریک زندگی = | ||
|فرزندان = | |فرزندان = | ||
|تحصیلات = مدرک دکتری | |تحصیلات = مدرک دکتری | ||
|دانشگاه = دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران | |دانشگاه = دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
|imdb_id = | |imdb_id = | ||
|soure_id = | |soure_id = | ||
|جوایز = [[جایزه فروغ | |جوایز = [[جایزه فروغ فرخزاد|جایزهٔ ادبی فروغ فرخزاد]] | ||
|گفتاورد = | |گفتاورد = | ||
|امضا = | |امضا = | ||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
'''بهرام صادقی''' ملقب به '''صهبا مقداری''' و '''ب.موزول'''، داستاننویس، شاعر و نمایشنامهنویس ایرانی است که با داستانهای کوتاهِ مجموعهٔ [[سنگر و قمقمههای خالی]] و داستان نیمهبلند [[ملکوت]] بهشهرت رسید. | '''بهرام صادقی''' ملقب به '''صهبا مقداری''' و '''ب.موزول'''، داستاننویس، شاعر و نمایشنامهنویس ایرانی است که با داستانهای کوتاهِ مجموعهٔ [[سنگر و قمقمههای خالی]] و داستان نیمهبلند [[ملکوت]] بهشهرت رسید. | ||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
صادقی از همان کودکی تحت تأثیر شعرخوانیهای هرروزهٔ مادرش در جمع خانواده، از یکسو و مهاجرت به اصفهان و تحصیل در دبیرستان ادب از سوی دیگر، گرایش و کشش خاصی به شعر و داستان پیدا کرد و گامهای محکمی در مسیر ادبیات برداشت که همکاری با هفتهنامههای «امید ایران» و | صادقی از همان کودکی تحت تأثیر شعرخوانیهای هرروزهٔ مادرش در جمع خانواده، از یکسو و مهاجرت به اصفهان و تحصیل در دبیرستان ادب از سوی دیگر، گرایش و کشش خاصی به شعر و داستان پیدا کرد و گامهای محکمی در مسیر ادبیات برداشت که همکاری با هفتهنامههای «امید ایران» و «روشنفکر» در سالهای نوجوانی نمونههایی از آن است.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۲و۳۳}}</ref> تواناییاش در خلق متون آمیخته با طنز تلخ او را سرآمد داستاننویس عصر خود کرد و برایش امکان حضور در مجلات بنامی چون [[مجله سخن|سخن]] و [[مجله صدف| صدف]] و فردوسی بههمراه آورد که فرصتهای ارزشمندی بود برای همکاری با بزرگانی نظیر [[ابوالحسن نجفی]] و... .{{سخ}} | ||
خلق داستانهای متعدد و دریافت جوایز ادبی بخش حرفهای زندگی بهرام صادقی را تشکیل میدهد که گویی نفسش با نفس مادر بالا و پایین میآمد و سرانجام هم کمی بیش از یک سال از درگذشت مادر، به دنیای ابدی او پیوست. | خلق داستانهای متعدد و دریافت جوایز ادبی بخش حرفهای زندگی بهرام صادقی را تشکیل میدهد که گویی نفسش با نفس مادر بالا و پایین میآمد و سرانجام هم کمی بیش از یک سال از درگذشت مادر، به دنیای ابدی او پیوست. | ||
[[پرونده:Malakot.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''پشتصحنهٔ فیلم [[ملکوت]]'''</center>]] | |||
== | ==از میان یادها== | ||
=== | ===گُلی صدایش زد!=== | ||
در اولین دیدار، بهرام یک جلد از کتاب '''[[سنگر و قمقمههای خالی]]''' را امضا کرد و به ژیلا هدیه داد. آنها اسفند۱۳۵۵ ازدواج کردند. مراسم در باشگاه دانشگاه تهران بود و ماه عسل را بعد از عید نوروز به شیراز رفتند. از آن پس ژیلا با نام دلخواه بهرام، نامیده میشد: <span style="color:maroon">'''''«گُلی»'''''</span><noinclude> | در اولین دیدار، بهرام یک جلد از کتاب '''[[سنگر و قمقمههای خالی]]''' را امضا کرد و به ژیلا هدیه داد. آنها اسفند۱۳۵۵ ازدواج کردند. مراسم در باشگاه دانشگاه تهران بود و ماه عسل را بعد از عید نوروز به شیراز رفتند. از آن پس ژیلا با نام دلخواه بهرام، نامیده میشد: <span style="color:maroon">'''''«گُلی»'''''</span><noinclude><ref name= ''خاطرات''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۱۲}}</ref> | ||
{{سخ}}بهرام در زندگی مشترک، همچون همیشه صبور و آرام بود. شاید چند سال بعد از مرگ بهرام بود که همسرش | {{سخ}}بهرام در زندگی مشترک، همچون همیشه صبور و آرام بود. شاید چند سال بعد از مرگ بهرام بود که همسرش روزی اتفاقی شعری را یافت. شعری که برای گُلی سروده بود و شاید رنجنامهای از یک نویسندهٔ تنها و مظلوم.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص=۱۱۴}}</ref> | ||
===مصاحبهٔ جلال سرفراز با بهرام صادقی، بخش پایانی، روزنامهٔ کیهان، ۲۶آذر۱۳۵۵ | ===ازدواج بهرام از عجایب دنیاست=== | ||
«کاشف بهعمل میآید که بالاخره بهرام صادقی هم تن به ازدواج با دانشجویی به نام ژیلا پیرمرادی داده است. با خود میگویم که لابد این را نیز باید به <span style="color:darkred">''عجایب دنیا''</span><noinclude> اضافه کرد.» | برشی از مصاحبهٔ [[جلال سرفراز]] با بهرام صادقی، بخش پایانی، روزنامهٔ کیهان، ۲۶آذر۱۳۵۵: | ||
«کاشف بهعمل میآید که بالاخره بهرام صادقی هم تن به ازدواج با دانشجویی به نام ژیلا پیرمرادی داده است. (سرافراز) با خود میگویم که لابد این را نیز باید به <span style="color:darkred">''عجایب دنیا''</span><noinclude> اضافه کرد.» | |||
===معلم اگزیستانسیالیست و ریختن حجب روستایی=== | ===معلم اگزیستانسیالیست و ریختن حجب روستایی=== | ||
ایرج پورباقر، دبیر دبیرستان ادب، مترجم گیلانیالاصل و اگزیستانسیالیستی بود که کتاب فولکیه را ترجمه کرد. او بعدها ترجمهٔ «ماندرانها»ی سیمون دوبووار را هم در دو جلد به کارنامهٔ ادبی خود افزود. صمیمیت بهرام صادقی و چند تن از دوستانش با پورباقر بهحدی بود که در جلسههایی منظم در اتاقش جمع میشدند و دربارهٔ آثار بسیاری از نویسندگان آوانگارد روز دنیا بحث میکردند. در یکی از همین جلسهها [[ابوالحسن نجفی]] اولین بار بهرام صادقی را دید، داستانی از او شنید و به استعداد والای او در داستاننویسی پیبرد. بهگفتهٔ [[محمد حقوقی]]، رابطهٔ نزدیک صادقی با پورباقر باعث شد بهرام از حالت حجب و حیای روستایی که در ابتدا واجد آن بود جدا شود. | ایرج پورباقر، دبیر دبیرستان ادب، مترجم گیلانیالاصل و اگزیستانسیالیستی بود که کتاب فولکیه را ترجمه کرد. او بعدها ترجمهٔ «ماندرانها»ی سیمون دوبووار را هم در دو جلد به کارنامهٔ ادبی خود افزود. صمیمیت بهرام صادقی و چند تن از دوستانش با پورباقر بهحدی بود که در جلسههایی منظم در اتاقش جمع میشدند و دربارهٔ آثار بسیاری از نویسندگان آوانگارد روز دنیا بحث میکردند. در یکی از همین جلسهها [[ابوالحسن نجفی]] اولین بار بهرام صادقی را دید، داستانی از او شنید و به استعداد والای او در داستاننویسی پیبرد. بهگفتهٔ [[محمد حقوقی]]، رابطهٔ نزدیک صادقی با پورباقر باعث شد بهرام از حالت حجب و حیای روستایی که در ابتدا واجد آن بود جدا شود.<ref name= ''ص۲۸''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۲۸}}</ref> | ||
===بهرام و شباهتش به آنتوان چخوف=== | ===بهرام و شباهتش به آنتوان چخوف=== | ||
خط ۷۰: | خط ۷۲: | ||
===مرکز ثقل دوستان=== | ===مرکز ثقل دوستان=== | ||
دوران تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان، بهرام با اسکندر چراغی، روزنامهفروش، بهتوافق میرسد که عصرها بهجای او در دکه، روزنامه بفروشد و درعوض یکی از روزنامهها را بخواند و باز سر جایش بگذارد یا شب با خود به خانه ببرد و صبح زود پس بیاورد. صادقی از این دکه | دوران تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان، بهرام با اسکندر چراغی، روزنامهفروش، بهتوافق میرسد که عصرها بهجای او در دکه، روزنامه بفروشد و درعوض یکی از روزنامهها را بخواند و باز سر جایش بگذارد یا شب با خود به خانه ببرد و صبح زود پس بیاورد. صادقی از این دکه به اسم «مرکز ثقل» دوستانش یاد میکند. مقابل همین دکه بود که او بهتدریج با سه هممدرسهایاش، [[منوچهر بدیعی]]، [[ایرج مصطفیپور]] و [[عباس رجایی]] دوست شد. اوایل هنوز [[غلامرضا لبخندی]] به جمعشان ملحق نشده بود و [[محمد حقوقی]] هم از قبل با صادقی دوست بود.<ref>{{پک|اصلانی|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۲۹و۳۰}}</ref> منوچهر یک سال بعد از قبولی بهرام، در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران قبول میشود و این دو باهم اتاقی را در حوالی خیابان آذربایجان، اجاره کردند. شروع رفاقت بهرام با اکبر افسری که همکلاسی منوچهر بدیعی بود نیز به همان دوره برمیگردد.<ref name= ''دوستان''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۸}}</ref> | ||
===داستان خودکشیها=== | ===داستان خودکشیها=== | ||
''مسعود شادبهر'' شاعر شیرازی، ''هوشنگ فیلی'' شاعر، ''بهروز فربود'' نویسندهٔ سلسله مقالات «سالهای سیاه» که سرگذشت خود را بیپرده شرح میدهد، ''[[هوشنگ بادیهنشین]]'' شاعر و ''دکتر هوتن'' که بهرام ازطریق ''تقی مدرسی'' با او آشنا شد، همگی در شمار افرادی بودند که صادقی در دورهٔ دانشجویی با آنها دوست بود و یکی پس از دیگری خودکشی کردند. در میان خودکشیهای این سالها خودکشی ''چنگیز مشیری'' دانشجوی سال پنجم رشتهٔ پزشکی دانشگاه تهران در | ''مسعود شادبهر'' شاعر شیرازی، ''هوشنگ فیلی'' شاعر، ''بهروز فربود'' نویسندهٔ سلسله مقالات «سالهای سیاه» که سرگذشت خود را بیپرده شرح میدهد، ''[[هوشنگ بادیهنشین]]'' شاعر و ''دکتر هوتن'' که بهرام ازطریق ''تقی مدرسی'' با او آشنا شد، همگی در شمار افرادی بودند که صادقی در دورهٔ دانشجویی با آنها دوست بود و یکی پس از دیگری خودکشی کردند. در میان خودکشیهای این سالها خودکشی ''چنگیز مشیری'' دانشجوی سال پنجم رشتهٔ پزشکی دانشگاه تهران در سال۱۳۳۸ و ''منوچهر فاتحی'' همکلاسی و دوست صمیمی بهرام صادقی در آبان۱۳۳۹، بیشترین تأثیر را بر وی گذاشت. ''چنگیز مشیری'' دو کتاب در باب موسیقی نوشته بود و ترجمههایی نیز در همین زمینه بهجای گذاشت. بخشی از سوگنامهٔ صادقی به یاد مشیری: | ||
{{گفتاورد تزیینی|آن روز همهچیز برای ما در حکم رویا بود. باران میریخت و هوای جوان، بامدادی را که به دودها و گردهها آلوده بود، میشست. هوا پاک میشد، تازه میشد و بهنرمی با مه خاکستریرنگی که هردم بیشتر زلال میشد و شفاف میشد، درهم میآمیخت و باز باران بود. ما شنیدیم؛ اما در دلها شاید اندوه بود و درد | {{گفتاورد تزیینی|آن روز همهچیز برای ما در حکم رویا بود. باران میریخت و هوای جوان، بامدادی را که به دودها و گردهها آلوده بود، میشست. هوا پاک میشد، تازه میشد و بهنرمی با مه خاکستریرنگی که هردم بیشتر زلال میشد و شفاف میشد، درهم میآمیخت و باز باران بود. ما شنیدیم؛ اما در دلها شاید اندوه بود و درد بود و بیشتر ابهام بود. پردهای به لطافت مخملهای نایاب و به سیاهی شبهای دوردستِ آرام، انگار بر همه چیز مینشست... . دردها از حقارت خود سر خم کردند و اندوهها از تنهایی خویش گریختند. هر صدایی در گلو شکست و هر پرسشی بیپاسخ ماند. ما در ابهام آن روز بارانی که هنوز گنگ و نامفهوم بود و هنوز بار خستگی و بیحوصلگیِ شبی را که گذرانده بود بهدوش میکشید و همچنان سرد و بیاعتنا بود، حیران ماندیم. هرکس دانست که تو دیگر نیستی. خونت انگار که بر انگشتهای ما خشکید. هرکس گریست و نامت بر لبان ما نشست؛ اما تو نبودی و ما به راز این ابدیت پیبردیم. با اینهمه، خاموش بودیم. با توشهٔ ناچیزمان که اشکمان بود رهسپار دیاری دور شدیم، زائران سرگردانی بودیم که درپی جوانی خود میرفتیم؛ زیرا تو دیگر در لطافت آن مخملهای سیاه که آرامآرام، بر همه چیز نشست، خفته بودی و ما تو را فراموش کرده بودیم. ما به عزای جوانیمان میرفتیم، جوانیِ اندوهباری که فرسنگها و سالها از ما دور است و خود پیش از تو، سالیانی پیش از مرگ معصوم تو، شاید در روزی مهآلود یا در بامدادی روشن به خاک رفته است. خاموش میرفتیم و اشکمان رهتوشمان بود و بار غمهایمان بر دوش و دلهایمان، بیکینهای میتپید... به گورستان رسیدیم. آنگاه آسمان باز شد و آفتاب دمید و ما مرثیه خواندیم و هوا پاکتر بود. در پهنهٔ آسمان ابرها آرامآرام به لطافت مخملیِ سپید از هم گسیخت. گویی دست بلورین فرشتگان خدا تاروپود نادیدنیشان را از هم جدا میکرد و در سراسر زمین که اکنون مثل همیشه بود و خورشید بر آن میتابید و از هر گوشهای بخار برمیخاست بندگان خدا توشهٔ ناچیزشان را تمام کرده بودند.{{سخ}} | ||
من بر افق نگریستم و کوهها را دیدم و کبوتران را دیدم که چون نقطههای سیاهی دور شدند و | من بر افق نگریستم و کوهها را دیدم و کبوتران را دیدم که چون نقطههای سیاهی دور شدند و همچنان دور شدند و دور شدند و صدایی را شنیدم که از زبان خدا سخن میگفت و آمرزش ابدی میطلبید. یکدم لرزیدم و آنگاه باز گِرداگردم را نگاهکردم. به روی تو خاک میریختند... آن صدا خاموش شد و باز همه چیز خاموش بود و ما به خانههایمان میرفتیم. بیتوشهای و بیهمراهی، خستهپای و درمانده و راهی بس دراز درپیش داشتیم... . ما از دیاری آشنا برمیگشتیم. ما یکبار دیگر خودمان را به خاک سپرده بودیم. آبان۱۳۳۸، بهرام صادقی<ref name= ''خودکشی''>{{پک|اصلانی|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۴۸و۴۹}}</ref>}} | ||
===خودکشی فاتحی و داستانی به یاد او=== | ===خودکشی فاتحی و داستانی به یاد او=== | ||
خودکشی ''منوچهر فاتحی'' تأثیر زیادی بر بهرام صادقی گذاشت و هرگز نتواست این حادثهٔ تلخ و خاطرات روزهایی را که با فاتحی بود از یاد ببرد؛ تاجاییکه | خودکشی ''منوچهر فاتحی'' تأثیر زیادی بر بهرام صادقی گذاشت و هرگز نتواست این حادثهٔ تلخ و خاطرات روزهایی را که با فاتحی بود از یاد ببرد؛ تاجاییکه سال۱۳۴۱ داستان «آوازی غمناک برای یک شب بیمهتاب» را به یاد این دوست نوشت. داستان [[ملکوت]] نیز در چاپ نخست [[سنگر و قمقمههای خالی]] به منوچهر فاتحی تقدیم شده است.<ref name= ''نامهها''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۵۴و۵۵}}</ref>{{سخ}} | ||
بهرام صادقی دقیقاً پنج ماه قبل از خودکشی منوچهر فاتحی، نامهای به او مینویسد که در آن به رابطهاش با فاتحی پایان میدهد. شاید این نامه دلیلی برای عذاب وجدان صادقی در خودکشی منوچهر فاتحی باشد؛ هرچند که گویا رابطهٔ این دو کاملاً قطع نمیشود و اتفاقاً منوچهر چند ساعت قبل از خودکشی به بهرام صادقی گفته بود که من دیگر خسته شدهام. امشب کار را تمام میکنم. بهرام موضوع را جدی نمیگیرد؛ اما فردا صبح مقابل دانشکده هرچه انتظار او را میکشد، فاتحی نمیآید. | بهرام صادقی دقیقاً پنج ماه قبل از خودکشی منوچهر فاتحی، نامهای به او مینویسد که در آن به رابطهاش با فاتحی پایان میدهد. شاید این نامه دلیلی برای عذاب وجدان صادقی در خودکشی منوچهر فاتحی باشد؛ هرچند که گویا رابطهٔ این دو کاملاً قطع نمیشود و اتفاقاً منوچهر چند ساعت قبل از خودکشی به بهرام صادقی گفته بود که من دیگر خسته شدهام. امشب کار را تمام میکنم. بهرام موضوع را جدی نمیگیرد؛ اما فردا صبح مقابل دانشکده هرچه انتظار او را میکشد، فاتحی نمیآید.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۵۴}}</ref> | ||
====برشی از نامه بهرام برای | |||
<font color=purple>{{گفتاورد تزیینی|''آقای فاتحی قبلاً میخواستم این نامه یا نظیر آن را لااقل در اصفهان یا در روزی که قصد رفتن به اصفهان را دارید به شما تقدیم کنم؛ اما به جهاتی مصصم شدم این کار را در اولین فرصت از چند روزی که به عمر امتحانها و این ماه نامیمون باقی مانده است انجام بدهم. چون در تصمیمی که گرفتهام راسخ و پابرجا هستم...، سعی میکنم هرچه مختصرتر بنویسم... . مقصد این است که من پس از مدتی تفکر که شاید از یکی دو هفته تجاوز کند و سبکوسنگینکردن کلیهٔ جوانب امر و با درنظرگرفتن تمام علل و ادله و نتایج حاصله تصمیم گرفتم تجدید نظر عمیق و تعیینکنندهای در مشی زندگی خصوصی و عمومی خودم بنمایم... . شاید سؤال کنید این تغییر و انحراف در چه جهت و چه منظوری است؟ شکی نیست که این موضوع امری است خصوصی و من میتوانم از دادن جواب سرباز زنم؛ اما ازآنجاکه ما روزگاری مشترکاً به آرمانهای واحدی دلبستگی داشتهایم یا شاید این طور بهنظر میآمده که دلبستگی داریم، میتوانم به شما | ====برشی از نامه بهرام برای منوچهر==== | ||
[[پرونده:Bahram sadghi.jpg|180px|راست]] | |||
<font color=purple>{{گفتاورد تزیینی|''آقای فاتحی قبلاً میخواستم این نامه یا نظیر آن را لااقل در اصفهان یا در روزی که قصد رفتن به اصفهان را دارید به شما تقدیم کنم؛ اما به جهاتی مصصم شدم این کار را در اولین فرصت از چند روزی که به عمر امتحانها و این ماه نامیمون باقی مانده است انجام بدهم. چون در تصمیمی که گرفتهام راسخ و پابرجا هستم...، سعی میکنم هرچه مختصرتر بنویسم... . مقصد این است که من پس از مدتی تفکر که شاید از یکی دو هفته تجاوز کند و سبکوسنگینکردن کلیهٔ جوانب امر و با درنظرگرفتن تمام علل و ادله و نتایج حاصله تصمیم گرفتم تجدید نظر عمیق و تعیینکنندهای در مشی زندگی خصوصی و عمومی خودم بنمایم... . شاید سؤال کنید این تغییر و انحراف در چه جهت و چه منظوری است؟ شکی نیست که این موضوع امری است خصوصی و من میتوانم از دادن جواب سرباز زنم؛ اما ازآنجاکه ما روزگاری مشترکاً به آرمانهای واحدی دلبستگی داشتهایم یا شاید این طور بهنظر میآمده که دلبستگی داریم، میتوانم به شما در مقام ناظری دقیق و خارجی فعلی که زمانی همدم شبانهروزی و دوست من بوده و به دیگر رفقایم که آنها را نیز در خیال خود تا سرحد آشنایانی چند پایین آوردهام اطمینان بدهم که این تغییر و انحراف بههیچوجه در جهت ابتذال یا مادیات یا رویآوردن به قیود و سنن و قوانین بورژوازی و از این قبیل نیست...؛ اما طبیعی است که این دگرگونی معنوی که شاید بتوانم لغت مذهبی را البته بهمعنایی کاملاً جدا یا بهتر بگویم ایمانی نیرومند و پرکشش و بدیع به آن اطلاق کنم در زندگی روزمره و حیوانی و احمقانهٔ من هم اثر میکند و از نتایج اولیهٔ این تأثیر قطع روابط یا تحدید روابطم با اطرافیان و آشنایان است که بیآنکه خود بخواهم یا در این امر مصر باشم، گویی احساس میکنم «باید» انجام بگیرد... . دوستی من و شما را مخصوصاً این اواخر قشر کثیف، مهوع، خستهکننده و وقیحانهای از بیاعتمادیها، بیصفاییها، نالوطیگریها، دروغها، حسادتها، تهمتها، تنگنظریها، نشناختگیها، توقعات بیجا، تکرار مکررات، روابط کاملاً اجباری و مبتنیبر شرم و حیا و وظیفه و عمل متقابل و از این قبیل که هرکدام بهتنهایی قادر است دوستی و شخصیت و نیروی معنوی و روحی و قوهٔ درک و احساس آدم را به لجن بکشد فراگرفته بود و مخصوصاً این مسئله که محیط کار ما و مقتضیات زندگی ما باعث شده بود که ما دو نفر مجبور باشیم یا احساس کنیم که مجبوریم یا بههرحال چون نتیجه در هر صورت یکی است جریان زندگی و دوستی ما طوری ترتیب یافته بود که تقریباً نهتنها اغلب اوقات بلکه همیشه باهم بودیم و در این مدتهای دراز در همان قشر کثیف و مهوع و احمقانه غوطه میخوردیم و مثل بیچارگانی که در مرداب یا لجن غرق بشوند، دائم پایینتر میرفتیم، نحوهٔ روابط ما را هرچه بینتیجهتر و بیخاصیتتر و مردهتر کرده بود. من نمیخواهم اکنون که با شما یک دورهای را پشت سرمیگذارم به تجزیه و تحلیل قدرتها یا ضعفهای خودم و شما بپردازم؛ زیرا دلم میخواهد در این دم آخر به خوبی و خوشی از هم جدا شویم؛ اما مخصوصاً این نکته را تذکر میدهم، چون حتم دارم که فقط در همین یک بار و الان است که شما آن را جدی حساب میکنید... برای من پرداختن به ادبیات حتی ضروریتر از نفسکشیدن و غذاخوردن است و چون چنین است نمیتوانم با کسانی یا محیطهایی که منکر این احساس درونی من باشند یا آن را نفی یا انکار کنند یا طرد و تخطئه کنند یا حتی وضع بیتفاوتی داشته باشند، بهسر ببرم و متأسفانه شخص شما و دوستی چندینسالهٔ شما و محیط خاصی که از این دوستی، رفتار، کردار، روابط مداوم و مستمر ما دو نفر و مخصوصاً ما دو نفر پدید آمد، دارای همان مختصاتی شد که در بالا گفتم... . شب سهشنبه ۲۴خرداد۱۳۳۹''<ref name= ''پانویسها''/>}}</font> | |||
===دلداری [[ابوالحسن نجفی|نجفی]]=== | ===دلداری [[ابوالحسن نجفی|نجفی]]=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|در نامهای که ابوالحسن نجفی بهتاریخ ۹اردیبهشت۱۳۴۰ برای بهرام صادقی نوشته است، میخوانیم: | {{گفتاورد تزیینی|در نامهای که ابوالحسن نجفی بهتاریخ ۹اردیبهشت۱۳۴۰ برای بهرام صادقی نوشته است، میخوانیم: | ||
اما نامهٔ تو واقعاً مرا ناراحت کرد. اینهمه درد و رنج از تو ندیده و آه و ناله از تو نشنیده بودم. نکند خود را در مرگ فاتحی مقصر میدانی؟ شک نیست که دانسته یا ندانسته به خود شماتت میکنی که چرا رفتارت در یکی دو سال آخر با فاتحی خشن بوده است؛ ولی برای من مسلم است، هرچند حق ندارم که از راه دور قضاوت کنم که رفتار تو در تصمیم او به خودکشی تأثیری نداشته است. با بعضیها مرگ همیشه همراه است. این عده دیر یا زود خودکشی خواهند کرد. بعضی از آنها برای خودکشی دنبال بهانه میگردند؛ ولی مطمئنم که فاتحی رفتار دوستانش را بهانهٔ خودکشی قرار نداده است... .}} | اما نامهٔ تو واقعاً مرا ناراحت کرد. اینهمه درد و رنج از تو ندیده و آه و ناله از تو نشنیده بودم. نکند خود را در مرگ فاتحی مقصر میدانی؟ شک نیست که دانسته یا ندانسته به خود شماتت میکنی که چرا رفتارت در یکی دو سال آخر با فاتحی خشن بوده است؛ ولی برای من مسلم است، هرچند حق ندارم که از راه دور قضاوت کنم که رفتار تو در تصمیم او به خودکشی تأثیری نداشته است. با بعضیها مرگ همیشه همراه است. این عده دیر یا زود خودکشی خواهند کرد. بعضی از آنها برای خودکشی دنبال بهانه میگردند؛ ولی مطمئنم که فاتحی رفتار دوستانش را بهانهٔ خودکشی قرار نداده است... .<ref name= ''نامهها''/>}} | ||
===دست و دلش بهکار نمیرفت!=== | ===دست و دلش بهکار نمیرفت!=== | ||
کمکاری بهرام صادقی بعد از | کمکاری بهرام صادقی بعد از ۱۳۴۵، شاید افسوس بزرگی برای ادبیات معاصر ایران باشد. مطالبی مانند نوشتهٔ زیر که شامل وعدههایی برای نشر آثار دیگری از صادقی بود و هرگز خلق نشد، بهوفور در نشریات آن سالها دیده میشد. | ||
{{گفتاورد تزیینی|هفتهنامهٔ فردوسی، شمارهٔ ۸۱۲، | {{گفتاورد تزیینی|هفتهنامهٔ فردوسی، شمارهٔ ۸۱۲، ۱۲اردیبهشت۱۳۴۶: | ||
:بعضی از دوستان خبری میخواستند از بهرام صادقی نویسندهٔ ملکوت و تلفن و نامهای داشتیم در این | :بعضی از دوستان خبری میخواستند از بهرام صادقی نویسندهٔ [[ملکوت]] و تلفن و نامهای داشتیم در این باره که محض اطلاع دوستان عرض میشود که بهرام صادقی در سپاه بهداشت است و پس از دکتر طب شدن فعلاً در دوردستها به کار طبابت روستاییان و به درد مردم واقعی این مملکت میرسد و مضمون و داستان از این سفرها داشت و خاطرات دوران سپاهی بهداشت و همهٔ این کارها باعث شده که رمان بزرگ او معوق بماند. اگر صادقی به تهران رسید داستان و خبری و مطلبی از او دستوپا خواهیم کرد.»}} | ||
===قلم بر زمین نهاد=== | ===قلم بر زمین نهاد=== | ||
سرانجام آن جهان پر از انتظار ظهور ناجی یا شاید آگاهی از بیفایدگی نسخههای درمان اجتماعی، بهرام صادقی را به جایی کشاند که نهتنها کار پزشکی را رها کرد؛ بلکه قلم بر زمین نهاد و نوشتن را نیز فراموش کرد. جهان پیرامون برای او دیگر تحملپذیر نبود.<ref name=''خالق ملکوت''/> | |||
===امیدوارم برای آینده بگویید نه گذشته=== | ===امیدوارم برای آینده بگویید نه گذشته=== | ||
سال ۱۳۵۴ کمیتهٔ انتخاب نفر برتر [[جایزه فروغ | سال ۱۳۵۴ کمیتهٔ انتخاب نفر برتر [[جایزه فروغ فرخزاد|جایزهٔ فروغ فرخزاد]]، بهرام صادقی را در رشتهٔ قصهنویسی انتخاب میکند. در این مراسم، بهرام صادقی بعد از دریافت جایزه، شعری چاپنشده از [[فروغ فرخزاد]] را با نام «وداع مکن» قرائت میکند و ادعا کرد که تنها نسخهٔ آن نزد خود اوست. در لوحی که به او تقدیم شد عبارت <font color=#FF0090>«بهدلیل کلیهٔ آثاری که تاکنون نوشته»</font> دیده میشود؛ ولی صادقی ابراز امیدواری میکند که این جایزه صرفاً بهسبب آثاری که در گذشته نوشته نباشد؛ بلکه برای امید به کارهای آیندهاش باشد.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۲۰و۱۲۱}}</ref> | ||
===دین، گمشدهٔ بهرام=== | ===دین، گمشدهٔ بهرام=== | ||
در بخش فارسی رادیو لندن و رادیو دهلیِنو برنامههایی پخش میشد که دین مسیحیت را تبلیغ میکرد. بهرام صادقی در دوران تحصیل در دبیرستان ادب، مرتب به این برنامهها گوش میداد و در این برنامهها به دنبال پاسخ سؤالات خود دربارهٔ دین مسیحیت میگشت. از رادیو جزوات مذهبی را هم درخواست کرده بود تا با انجیل آشنا شود. | در بخش فارسی رادیو لندن و رادیو دهلیِنو برنامههایی پخش میشد که دین مسیحیت را تبلیغ میکرد. بهرام صادقی در دوران تحصیل در دبیرستان ادب، مرتب به این برنامهها گوش میداد و در این برنامهها به دنبال پاسخ سؤالات خود دربارهٔ دین مسیحیت میگشت. از رادیو جزوات مذهبی را هم درخواست کرده بود تا با انجیل آشنا شود.<ref>{{پک|اصلانی|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۲۹}}</ref> علاقهٔ او به کتابهای مذهبی و مطالعه دربارهٔ ادیان، بعدها هم ادامه یافت چنانکه در نامهنگاریاش با [[ابوالحسن نجفی]] طی نیمهٔاول دههٔ چهل، به این موضوع اشاره میکند.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۴۹۱}}</ref> | ||
===ژیلا و قصهٔ شب آخر بهرام=== | ===ژیلا و قصهٔ شب آخر بهرام=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|ژیلا پیرمرادی، همسر بهرام صادقی از شب مرگ او چنین روایت میکند: | {{گفتاورد تزیینی|ژیلا پیرمرادی، همسر بهرام صادقی از شب مرگ او چنین روایت میکند: | ||
:بهرام حدود ساعت نهونیم به منزل آمد. دخترها خواب بودند. برای صرف شام با بهرام به آشپزخانه رفتیم. شام آن شب باقلاپلو با گوشت بود. حین صرف شام، بهرام دربارهٔ کرم بهداشتی بپانتن و قدرت پیشگیرندگی قرصهای آن در ریزش موی سر حرف میزد. ناگهان کلامش قطع شد. دستی که قاشق در آن بود، در فاصله میان زمین و دهان، در هوا خشک شد و خودش هم انگار به خواب رفت. چند لحظهای هاجوواج نگاهش کردم و وقتی به او دست زدم مانند کودکی به زمین افتاد. جیغ کشیدم و عمهجان را صدا کردم. با ماشین همسایهٔ روبهرو بهرام را به بیمارستان بردیم. در بیمارستان فهمیدیم بهرام در منزل تمام کرده بود. لحظهای که خبر مرگ بهرام را شنیدم به یاد لحظههای پایانی فیلمها افتادم. دوست داشتم که زمان بهپایان میرسید.» | :بهرام حدود ساعت نهونیم به منزل آمد. دخترها خواب بودند. برای صرف شام با بهرام به آشپزخانه رفتیم. شام آن شب باقلاپلو با گوشت بود. حین صرف شام، بهرام دربارهٔ کرم بهداشتی بپانتن و قدرت پیشگیرندگی قرصهای آن در ریزش موی سر حرف میزد. ناگهان کلامش قطع شد. دستی که قاشق در آن بود، در فاصله میان زمین و دهان، در هوا خشک شد و خودش هم انگار به خواب رفت. چند لحظهای هاجوواج نگاهش کردم و وقتی به او دست زدم مانند کودکی به زمین افتاد. جیغ کشیدم و عمهجان را صدا کردم. با ماشین همسایهٔ روبهرو بهرام را به بیمارستان بردیم. در بیمارستان فهمیدیم بهرام در منزل تمام کرده بود. لحظهای که خبر مرگ بهرام را شنیدم به یاد لحظههای پایانی فیلمها افتادم. دوست داشتم که زمان بهپایان میرسید.»<ref name= ''سالشمار''/>}} | ||
===بهرام گور گنبد هشتم<ref>{{پک|حقوقی|۱۳۷۶|ک= بامداد نقره و خاکستر|ص= ۶۴}}</ref>=== | |||
===بهرام گور گنبد هشتم=== | |||
[[محمد حقوقی]] در اندوه یاد بهرام صادقی شعری سروده است که تحت عنوان «در آستان گنبد هشتم» منتشر شده است. سطرهای آغازین این شعر را در زیر میخوانیم:{{سخ}} | [[محمد حقوقی]] در اندوه یاد بهرام صادقی شعری سروده است که تحت عنوان «در آستان گنبد هشتم» منتشر شده است. سطرهای آغازین این شعر را در زیر میخوانیم:{{سخ}} | ||
<span style="color:brown">''ما ماه «ماهتابیِ» هم{{سخ}} | <span style="color:brown">''ما ماه «ماهتابیِ» هم{{سخ}} | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۲۴: | ||
''بیشعر، بیسخن{{سخ}} | ''بیشعر، بیسخن{{سخ}} | ||
''بیقصهٔ شفاهی هرروزه،{{سخ}} | ''بیقصهٔ شفاهی هرروزه،{{سخ}} | ||
''بیدروغ. | ''بیدروغ.</span><noinclude> | ||
===اندر آداب سرودن شعر=== | ===اندر آداب سرودن شعر=== | ||
<font color=DarkGreen>{{گفتاورد تزیینی|''اگر خواستی شعر بگویی هیچوقت صبح ناشتا نگو. تجربه نشان داده است که چیز خوبی نخواهد شد. اول مزاجت را پاک کن، شکمت را سرو صورت بده. نظافتکاری کن. بعد کراواتت را بزن، اگر نداری زیاد غصه نخور، یک دستمال ببند. بعد بنشین پشت میز، شعرگفتن روی زمین دیگر ورافتاده است. سیگار را کامل بگذار لای لبهایت، هیچوقت سیگار وطنی نکش که ذوقت بوی پهن برمیدارد.{{سخ}}بسماللّه بگو. میخواهی رادیو را هم بگیر. ورزش نکردهای ورزش کن. بعد مشغول شو. نه زیاد نو بگو نه زیاد کهنه. حالاکه اول کار است و تازه شروع کردهای نیمدار بگو. بعد سعی کن کلماتی که انتخاب میکنی مال قدما باشد. از خودت هم ساختی عیبی ندارد؛ اما حالا نه.{{سخ}}مضمونش البته مهم نیست. کسی توجهی نخواهد کرد. کسی توی این خطها نیست که چه میخواهی بگویی. یک کمی عشقیاش کن که دل دختر مدرسهها را بهدست بیاوری. یک کمی هم رومانتیسم و سمبولیسم گوشهوکنارش مایه بگذار. این روزها مد شده است. البته جنبه اجتماعیاش اگر چربتر باشد خیلی خوب است. نان و آب دارد. توی روزنامهها اسمت را پهلوی اسم بشردوستان خواهند نوشت. درعینحال زیاد هم سخت نگیر.{{سخ}}دست نگهدار. فلفلش اگر زیاد باشد توی چشم خودت میرود. از یک نکته هم غافل نشو. نه خیلی کم بگو و نه خیلی زیاد. یادت هست سر کلاس انشا میگفتند ده خط بیشتر ننویسید. جوری بنویس که یک ستون روزنامه را بیشتر نگیرد. آخر میدانی وقت تنگ است. دنیا درحال جانکندن است. مطالب روزنامهها خیلی مهم و خیلی «متراکم» است. نمیشود شعرهای دراز چاپ کرد. یکی دو تا هم نیست. شاعر زیاد است. حوصلهها از کلهها رفته است. همه انگولک میرسانند که از ما را. خب تمام شد؟ فوراً پاکنویس کن. اگر ماشین میکردی که بهتر بود. جلا میداد. حالا عیبی ندارد. کاغذش خوب باشد طوری نیست. روی یکور بنویس. آهان! خشکش کن. تایش کن. بگذار توی جیبت. نه، بگذار توی کیفت. باز خودت را در آینه ببین. سیبیل، ابرو، زلف، کراوات، پوست و واکس. همه چیز مرتب است. قد بکش. سینه را بده جلو، فکر نکن که شاعر آن دورهها وارسته بود. به خودش نمیپرداخت. انواع و اقسام دارد. امروزش هم شاعر جلنبری و قلندر هست؛ اما اتوخوردهها او را پشت سر میگذارند خُب آمادهای؟ برو به امان خدا. دلهره نداشته باش. کافی است که شعرت کمی قافیه به اضافه وزن داشته باشد؛ اما لازم است گره کراواتت شل نباشد. محکمش کن. بده به استادها بخوانند. آنجا مایی و منی نیست. همه استادند. زیاد حرف نزن. چاق سلامتی کن. دستمالت را درآر که اگه مفشان درآمد بگیری. به قدرت خدا به یکی دو روز نمیخورد. دیوانت پشت ویترینها خواهد بود. این را از من داشته باش. اگر هم روزی هنرت را از دست دادی سعی کن قیافهٔ حق بهجانب و دوستان کارسازت را از دست ندهی. خدای ادب همیشه با تو!'' بهرام صادقی، ۷آذر۱۳۳۵/تهران<ref name=''نویسندهٔ شاعر''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.madomeh.com/site/news/news/8161.htm|عنوان=بهرام که شاعر میشود!}}</ref>}}</font> | <font color=DarkGreen>{{گفتاورد تزیینی|''اگر خواستی شعر بگویی هیچوقت صبح ناشتا نگو. تجربه نشان داده است که چیز خوبی نخواهد شد. اول مزاجت را پاک کن، شکمت را سرو صورت بده. نظافتکاری کن. بعد کراواتت را بزن، اگر نداری زیاد غصه نخور، یک دستمال ببند. بعد بنشین پشت میز، شعرگفتن روی زمین دیگر ورافتاده است. سیگار را کامل بگذار لای لبهایت، هیچوقت سیگار وطنی نکش که ذوقت بوی پهن برمیدارد.{{سخ}}بسماللّه بگو. میخواهی رادیو را هم بگیر. ورزش نکردهای ورزش کن. بعد مشغول شو. نه زیاد نو بگو نه زیاد کهنه. حالاکه اول کار است و تازه شروع کردهای نیمدار بگو. بعد سعی کن کلماتی که انتخاب میکنی مال قدما باشد. از خودت هم ساختی عیبی ندارد؛ اما حالا نه.{{سخ}}مضمونش البته مهم نیست. کسی توجهی نخواهد کرد. کسی توی این خطها نیست که چه میخواهی بگویی. یک کمی عشقیاش کن که دل دختر مدرسهها را بهدست بیاوری. یک کمی هم رومانتیسم و سمبولیسم گوشهوکنارش مایه بگذار. این روزها مد شده است. البته جنبه اجتماعیاش اگر چربتر باشد خیلی خوب است. نان و آب دارد. توی روزنامهها اسمت را پهلوی اسم بشردوستان خواهند نوشت. درعینحال زیاد هم سخت نگیر.{{سخ}}دست نگهدار. فلفلش اگر زیاد باشد توی چشم خودت میرود. از یک نکته هم غافل نشو. نه خیلی کم بگو و نه خیلی زیاد. یادت هست سر کلاس انشا میگفتند ده خط بیشتر ننویسید. جوری بنویس که یک ستون روزنامه را بیشتر نگیرد. آخر میدانی وقت تنگ است. دنیا درحال جانکندن است. مطالب روزنامهها خیلی مهم و خیلی «متراکم» است. نمیشود شعرهای دراز چاپ کرد. یکی دو تا هم نیست. شاعر زیاد است. حوصلهها از کلهها رفته است. همه انگولک میرسانند که از ما را. خب تمام شد؟ فوراً پاکنویس کن. اگر ماشین میکردی که بهتر بود. جلا میداد. حالا عیبی ندارد. کاغذش خوب باشد طوری نیست. روی یکور بنویس. آهان! خشکش کن. تایش کن. بگذار توی جیبت. نه، بگذار توی کیفت. باز خودت را در آینه ببین. سیبیل، ابرو، زلف، کراوات، پوست و واکس. همه چیز مرتب است. قد بکش. سینه را بده جلو، فکر نکن که شاعر آن دورهها وارسته بود. به خودش نمیپرداخت. انواع و اقسام دارد. امروزش هم شاعر جلنبری و قلندر هست؛ اما اتوخوردهها او را پشت سر میگذارند خُب آمادهای؟ برو به امان خدا. دلهره نداشته باش. کافی است که شعرت کمی قافیه به اضافه وزن داشته باشد؛ اما لازم است گره کراواتت شل نباشد. محکمش کن. بده به استادها بخوانند. آنجا مایی و منی نیست. همه استادند. زیاد حرف نزن. چاق سلامتی کن. دستمالت را درآر که اگه مفشان درآمد بگیری. به قدرت خدا به یکی دو روز نمیخورد. دیوانت پشت ویترینها خواهد بود. این را از من داشته باش. اگر هم روزی هنرت را از دست دادی سعی کن قیافهٔ حق بهجانب و دوستان کارسازت را از دست ندهی. خدای ادب همیشه با تو!'' بهرام صادقی، ۷آذر۱۳۳۵/تهران<ref name=''نویسندهٔ شاعر''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.madomeh.com/site/news/news/8161.htm|عنوان= بهرام که شاعر میشود!}}</ref>}}</font> | ||
===برنامهٔ روزانه در آخر دفتر<ref>{{پک|اصلانی|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۱۴، ۱۳۱و۱۳۲}}</ref>=== | |||
===برنامهٔ روزانه در آخر دفتر=== | |||
زندگی روزمرهٔ بهرام صادقی در دورانی که ازدواج کرده بود و دیگر داستان نمینوشت، این گونه خلاصه میشد: | زندگی روزمرهٔ بهرام صادقی در دورانی که ازدواج کرده بود و دیگر داستان نمینوشت، این گونه خلاصه میشد: | ||
:کار تا ۴ یا ۵ بعدازظهر، | :کار تا ۴ یا ۵ بعدازظهر، | ||
خط ۱۳۷: | خط ۱۳۸: | ||
:کتابخواندن تا هنگام خواب | :کتابخواندن تا هنگام خواب | ||
:در اواخر عمر، کسی را نمیدید و سپرده بود که هرکس به سراغش آمد بگویند از اینجا رفته است. | :در اواخر عمر، کسی را نمیدید و سپرده بود که هرکس به سراغش آمد بگویند از اینجا رفته است. | ||
محمد حقوقی تنها کسی از چهرههای اهل قلم است که چند ماه قبل از مرگ او را دید. دیداری یک ساعت و نیمه که طی آن هیچ حرفی میان این دو رد و بدل نشد و فقط نگاه، زبان گویای آن دو بود. | محمد حقوقی تنها کسی از چهرههای اهل قلم است که چند ماه قبل از مرگ او را دید. دیداری یک ساعت و نیمه که طی آن هیچ حرفی میان این دو رد و بدل نشد و فقط نگاه، زبان گویای آن دو بود. | ||
===برنامهای که هرگز پخش نشد=== | ===برنامهای که هرگز پخش نشد=== | ||
حسن محمودی در سالشماری که از زندگی بهرام صادقی تدوین کرده است، به برنامهای تلویزیونی اشاره میکند که بهرام صادقی در آن حضور یافته بود. گویا تورج رهنما از بهرام صادقی، محمدتقی غیاثی و [[عمران صلاحی]] برای شرکت در این برنامه دعوت کرده بود. برنامه ضبط میشود؛ اما بهدلیل مشکلدار بودن سخنانی که بهرام صادقی گفته بود، هرگز پخش نمیشود. | حسن محمودی در سالشماری که از زندگی بهرام صادقی تدوین کرده است، به برنامهای تلویزیونی اشاره میکند که بهرام صادقی در آن حضور یافته بود. گویا تورج رهنما از بهرام صادقی، محمدتقی غیاثی و [[عمران صلاحی]] برای شرکت در این برنامه دعوت کرده بود. برنامه ضبط میشود؛ اما بهدلیل مشکلدار بودن سخنانی که بهرام صادقی گفته بود، هرگز پخش نمیشود.<ref name= ''سالشمار''/> | ||
===[[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] معتقد بود که بهرام همچنان زنده است=== | ===[[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] معتقد بود که بهرام همچنان زنده است=== | ||
در مجلس ختمی که چند روز بعد از درگذشت بهرام صادقی برای او در مسجد حضرت ولیعصر خیابان آذربایجان تهران برگزار شد، هوشنگ گلشیری ناگهان پشت بلندگو میرود و نوشتهای را در سوگ صادقی میخواند که در آن از اکثر داستانهای صادقی یادی شده بود. این نوشته با عبارتی شروع میشود که یادآور داستان «با کمال تأسف» بهرام صادقی است: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان میرساند که بهرام صادقی زنده است.» | در مجلس ختمی که چند روز بعد از درگذشت بهرام صادقی برای او در مسجد حضرت ولیعصر خیابان آذربایجان تهران برگزار شد، هوشنگ گلشیری ناگهان پشت بلندگو میرود و نوشتهای را در سوگ صادقی میخواند که در آن از اکثر داستانهای صادقی یادی شده بود. این نوشته با عبارتی شروع میشود که یادآور داستان «با کمال تأسف» بهرام صادقی است: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان میرساند که بهرام صادقی زنده است.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۳۵و۱۳۶}}</ref><ref>{{پک|محمودی|۱۳۷۷|ک= خون آبی بر زمین نمناک|ص= ۱۹}}</ref> | ||
===چرا ''«ب | ===چرا ''«ب.موزول»''=== | ||
بعد از تولد بهرام، دختردایی او عضو جدید خانواده را در آغوش کشیده و با شوخی او را «موزول» صدا میکند. بعدها که بهرام صادقی این | بعد از تولد بهرام، دختردایی او عضو جدید خانواده را در آغوش کشیده و با شوخی او را «موزول» صدا میکند. بعدها که بهرام صادقی این قصه را میشنود، برای امضای پایین برخی از شعرهایش نام مستعار «بـموزول» را برگزید.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۲۱}}</ref> | ||
===همدانشگاهی بهرام هم برایش اسم میگذاشت=== | ===همدانشگاهی بهرام هم برایش اسم میگذاشت=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|اکبر افسری | {{گفتاورد تزیینی|اکبر افسری تعریف میکند: | ||
«روزی به او گفتم بهرام تو چقدر «مذبذبی». این واژه عربی است و چیز بدی هم نیست... . بسیار ناراحت شد و گفت: آقا چرا توهین میکنی؟ معنی این کلمه را نمیدانست. دعوا را پیش آقای [[منوچهر بدیعی|بدیعی]] بردیم. آقای بدیعی گفت آقا اینکه دعوا ندارد. المنجد عربی را نگاه میکنیم... . مقابل این واژه نوشته بود: المعلق فی الهواء... . وقتی این را دید آرام شد و گفت: نه، مثلاینکه چیز بدی هم نبود.» | «روزی به او گفتم بهرام تو چقدر «مذبذبی». این واژه عربی است و چیز بدی هم نیست... . بسیار ناراحت شد و گفت: آقا چرا توهین میکنی؟ معنی این کلمه را نمیدانست. دعوا را پیش آقای [[منوچهر بدیعی|بدیعی]] بردیم. آقای بدیعی گفت آقا اینکه دعوا ندارد. المنجد عربی را نگاه میکنیم... . مقابل این واژه نوشته بود: المعلق فی الهواء... . وقتی این را دید آرام شد و گفت: نه، مثلاینکه چیز بدی هم نبود.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۸و۳۹}}</ref>}} | ||
==زندگی و | ==زندگی و یادگار== | ||
===صادقی در تقویم زندگی=== | ===صادقی در تقویم زندگی<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۹تا۱۱}}</ref><ref name= ''سالشمار''/><ref name= ''سنگر''>{{پک|صادقی|۱۳۸۰|ک= سنگر و قمقمههای خالی|ص= ۷و۸}}</ref>=== | ||
* ۱۳۱۵ (۱۵یا۱۸دی): تولد در نجفآباد | * ۱۳۱۵(۱۵یا۱۸دی): تولد در نجفآباد اصفهان | ||
* ۱۳۲۲(مهر): ورود به دبستان دهقان نجفآباد اصفهان | * ۱۳۲۲(مهر): ورود به دبستان دهقان نجفآباد اصفهان | ||
* ۱۳۲۸(خرداد): اتمام دورهٔ ابتدایی | * ۱۳۲۸(خرداد): اتمام دورهٔ ابتدایی | ||
* ۱۳۲۹(مهر): سفر به اصفهان همراه خانواده و ادامه تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان؛ آشنایی با منوچهر بدیعی، ایرج مصطفیپور، رامین فرزاد، ایرج باقرپور و محمد حقوقی | * ۱۳۲۹(مهر): سفر به اصفهان همراه خانواده و ادامه تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان؛ آشنایی با منوچهر بدیعی، ایرج مصطفیپور، رامین فرزاد، ایرج باقرپور و محمد حقوقی | ||
* ۱۳۳۲: ارسال اشعار برای مجلهٔ | * ۱۳۳۲: ارسال اشعار برای مجلهٔ روشنفکر و امید ایران بهمدت چندین سال و انتشار تعدادی از اشعار در این مجلات با نام مستعار «صهبا مقداری» | ||
* ۱۳۳۴: اخذ دیپلم از دبیرستان ادب اصفهان؛ شرکت در کنکور پزشکی و قبولی در دانشگاههای اصفهان و تهران؛ مهاجرت به تهران برای ادامه تحصیل | * ۱۳۳۴: اخذ دیپلم از دبیرستان ادب اصفهان؛ شرکت در کنکور پزشکی و قبولی در دانشگاههای اصفهان و تهران؛ مهاجرت به تهران برای ادامه تحصیل | ||
* ۱۳۳۵(دی): انتشار داستان «فردا در راه است» در مجلهٔ سخن | * ۱۳۳۵(دی): انتشار داستان «فردا در راه است» در [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] | ||
* ۱۳۳۶(فروردین و آبان و بهمن): انتشار داستان «وسواس»، «کلاف سردرگم»، «داستان برای کودکان» و «نمایش در دو پرده» در مجلهٔ سخن | * ۱۳۳۶(فروردین و آبان و بهمن): انتشار داستان «وسواس»، «کلاف سردرگم»، «داستان برای کودکان» و «نمایش در دو پرده» در مجلهٔ سخن | ||
* ۱۳۳۷ (فروردین، خرداد، مرداد، مهر و اسفند): عضویت در هیئت نویسندگان مجلهٔ صدف؛ انتشار شعر «توفان»، «ظهر»، «کولیها» و «ابدیت» با نام مستعار «صهبا مقداری» و داستان «اقدام میهنپرستانه» و «با کمال تأسف» در مجلهٔ صدف | * ۱۳۳۷ (فروردین، خرداد، مرداد، مهر و اسفند): عضویت در هیئت نویسندگان مجلهٔ صدف؛ انتشار شعر «توفان»، «ظهر»، «کولیها» و «ابدیت» با نام مستعار «صهبا مقداری» و داستان «اقدام میهنپرستانه» و «با کمال تأسف» در مجلهٔ صدف | ||
* ۱۳۳۷(خرداد و دی): انتشار داستان | * ۱۳۳۷(خرداد و دی): انتشار داستان [[سنگر و قمقمههای خالی]] و «غیرمنتظر» در مجلهٔ سخن | ||
* ۱۳۳۸(اردیبهشت، شهریور و آذر): انتشار داستان «سراسر حادثه»، «در این شماره» و «قریبالوقوع» در مجلهٔ سخن؛ اولین حضور بهرام صادقی، ایرج مصطفیپور و منوچهر بدیعی در انجمن ادبی صائب بهدعوت حمید مصدق؛ خودکشی چنگیز مشیری از دوستان و همدانشگاهیهای صادقی | * ۱۳۳۸(اردیبهشت، شهریور و آذر): انتشار داستان «سراسر حادثه»، «در این شماره» و «قریبالوقوع» در مجلهٔ سخن؛ اولین حضور بهرام صادقی، ایرج مصطفیپور و منوچهر بدیعی در انجمن ادبی صائب بهدعوت حمید مصدق؛ خودکشی چنگیز مشیری از دوستان و همدانشگاهیهای صادقی | ||
* ۱۳۳۹(خرداد، مهر و آبان): انتشار داستان «هفت گیسوی خونین» در مجلهٔ سخن؛ نقد شعر «حماسهٔ مرگ... حماسهٔ زندگی...» سرودهٔ بهمن شعلهور در نامهای خطاب به او و دریافت پاسخ شاعر؛ خودکشی منوچهر فاتحی از دوستان نزدیک بهرام صادقی؛ انتشار داستان «اذان غروب» در مجلهٔ سخن | * ۱۳۳۹(خرداد، مهر و آبان): انتشار داستان «هفت گیسوی خونین» در مجلهٔ سخن؛ نقد شعر «حماسهٔ مرگ... حماسهٔ زندگی...» سرودهٔ بهمن شعلهور در نامهای خطاب به او و دریافت پاسخ شاعر؛ خودکشی منوچهر فاتحی از دوستان نزدیک بهرام صادقی؛ انتشار داستان «اذان غروب» در مجلهٔ سخن | ||
* ۱۳۴۰(خرداد، آبان و دی): انتشار داستان «چاپ دوم» و شعر «مناجات برای گریز» در مجلهٔ جگن؛ انتشار داستان «تأثیرات متقابل» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان بلند «ملکوت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار شعر «زایندهرود عقیم» با نام مستعار صهبا مقداری در مجلهٔ صدف | * ۱۳۴۰(خرداد، آبان و دی): انتشار داستان «چاپ دوم» و شعر «مناجات برای گریز» در مجلهٔ جگن؛ انتشار داستان «تأثیرات متقابل» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان بلند «ملکوت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار شعر «زایندهرود عقیم» با نام مستعار صهبا مقداری در مجلهٔ صدف | ||
* ۱۳۴۱(فروردین، مرداد، آبان، بهمن و اسفند): انتشار داستان «یک روز صبح اتفاق افتاد» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان «آقای نویسنده تازهکار است» در کیهان هفته (کتاب هفته) که گویا بخش نخست این داستان در سال ۱۳۴۰ در مجلهٔ جگن انتشار یافته بود؛ انتشار داستان «صراحت و قاطعیت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار داستان «زنجیر» و «تدریس در بهار دلانگیز» در کیهان هفته (کتاب هفته) | * ۱۳۴۱(فروردین، مرداد، آبان، بهمن و اسفند): انتشار داستان «یک روز صبح اتفاق افتاد» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان «آقای نویسنده تازهکار است» در کیهان هفته (کتاب هفته) که گویا بخش نخست این داستان در سال ۱۳۴۰ در مجلهٔ جگن انتشار یافته بود؛ انتشار داستان «صراحت و قاطعیت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار داستان «زنجیر» و «تدریس در بهار دلانگیز» در کیهان هفته (کتاب هفته) | ||
* ۱۳۴۲( | * ۱۳۴۲(۱۲فروردین، اردیبهشت، تیر، آبان و آذر): انتشار داستان «آوازی غمناک برای یک شب بیمهتاب» و نمایشنامهٔ «جادهٔ رنگ باخته» در کیهان هفته(کتاب هفته)؛ انتشار شعر «ما، دو تن» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار داستان «مهمان ناخوانده در شهر بزرگ» در مجلهٔ سخن | ||
* ۱۳۴۴(مهر و زمستان): انتشار شعر «از: لحظههای اشراق» در مجلهٔ سخن، به تأثیر از خودکشی دکتر هوتن؛ انتشار «خواب خون» در جنگ اصفهان | * ۱۳۴۴(مهر و زمستان): انتشار شعر «از: لحظههای اشراق» در مجلهٔ سخن، به تأثیر از خودکشی دکتر هوتن؛ انتشار «خواب خون» در جنگ اصفهان | ||
* ۱۳۴۵(اردیبهشت، خرداد، مرداد مهر و دی): انتشار «سفر به آبها...!» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «ورود» ( | * ۱۳۴۵(اردیبهشت، خرداد، مرداد مهر و دی): انتشار «سفر به آبها...!» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «ورود» (مقدمهٔ داستان بلند «خانههایی از گل») در مجلهٔ جگن؛ انتشار «گردهم» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «شب بهتدریج» در جهان نو؛ انتشار «عافیت» در ماهنامهٔ فردوسی؛ اعزام به خدمت سربازی در منطقهٔ سروک یاسوج؛ مصاحبه با مجلهٔ فردوسی؛ فوت پدر | ||
* ۱۳۴۹: انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» در کتاب زمان؛ مصاحبه با روزنامهٔ آیندگان | * ۱۳۴۹: انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» در کتاب زمان؛ مصاحبه با روزنامهٔ آیندگان | ||
* ۱۳۵۰(فروردین): انتشار «۵۰-۴۹» در جنگ فلکالافلاک | * ۱۳۵۰(فروردین): انتشار «۵۰-۴۹» در جنگ فلکالافلاک | ||
* ۱۳۵۱(خرداد): انتشار «آدرس: شهر | * ۱۳۵۱(خرداد): انتشار «آدرس: شهر «ت»، خیابان انشاد، خانهٔ شمارهٔ ۵۵۵» در جنگ اصفهان؛ دریافت [[جایزه ادبی فروغ فرخزاد|جایزهٔ فرخزاد]] | ||
* ۱۳۵۵ (آذر، بهمن و اسفند): ساخت فیلم «ملکوت» براساس داستان بلندش؛ مصاحبه با روزنامهٔ کیهان؛ انتشار «وعدهٔ دیدار با جوجوجتسو» در روزنامهٔ کیهان؛ ازدواج با ژیلا پیرمرادی، دانشجوی مدرسهٔ عالی پرستاری اشرافیان | * ۱۳۵۵ (آذر، بهمن و اسفند): ساخت فیلم «ملکوت» براساس داستان بلندش؛ مصاحبه با روزنامهٔ کیهان؛ انتشار «وعدهٔ دیدار با جوجوجتسو» در روزنامهٔ کیهان؛ ازدواج با ژیلا پیرمرادی، دانشجوی مدرسهٔ عالی پرستاری اشرافیان | ||
* ۱۳۵۶: شرکت در ضبط برنامهای تلویزیونی بههمراه [[محمدتقی غیاثی]] و [[عمران صلاحی]] بهدعوت تورج رهنما؛ تولد اولین فرزند دختر (اسفندماه) | * ۱۳۵۶: شرکت در ضبط برنامهای تلویزیونی بههمراه [[محمدتقی غیاثی]] و [[عمران صلاحی]] بهدعوت تورج رهنما؛ تولد اولین فرزند دختر (اسفندماه) | ||
* ۱۳۵۷(مرداد و تیر): مصاحبه با ماهنامهٔ بنیاد | * ۱۳۵۷(مرداد و تیر): مصاحبه با ماهنامهٔ بنیاد | ||
* ۱۳۶۰(اسفند): تولد دومین فرزند دختر | * ۱۳۶۰(اسفند): تولد دومین فرزند دختر | ||
* ۱۳۶۱: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول | * ۱۳۶۱: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول بهمدت یک ماه با سمت پزشک | ||
* ۱۳۶۲: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول | * ۱۳۶۲: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول بهمدت یک ماه بهسمت پزشک؛ فوت مادر (خردادماه) | ||
* ۱۳۶۳( | * ۱۳۶۳(۱۲آذر): خاموشی ابدی در تهران حوالی خیابان جیحون | ||
===از محلهٔ کوچهٔ شاهِ نجفآباد تا بهشت زهرای تهران=== | ===از محلهٔ کوچهٔ شاهِ نجفآباد تا بهشت زهرای تهران=== | ||
بهرام در آغوش خانوادهای نجفآبادی بعد از دو خواهر و یک برادر چشم گشود. پدر پارچهفروش بود و مادر خانهدار. جهانسلطان صدای خوب و حافظهای قوی در شعرخوانی داشت و هر روز در جمع خانواده از شاهنامه قطعهای میخواند. | بهرام در آغوش خانوادهای نجفآبادی بعد از دو خواهر و یک برادر چشم گشود. پدر پارچهفروش بود و مادر خانهدار. جهانسلطان صدای خوب و حافظهای قوی در شعرخوانی داشت و هر روز در جمع خانواده از شاهنامه قطعهای میخواند. مهر۱۳۲۲، بهرام به دبستان دهقان نجفآباد رفت و در سال۱۳۲۹، خانوادهاش به اصفهان مهاجرت کردند و دوران متوسطه را در دبیرستان ادب ادامه داد. او که از کودکی به ادبیات علاقه نشان داده بود، در دوران دبیرستان با هفتهنامههای «امید ایران» و «روشنفکر» همکاری میکرد و مدام برای آنان اشعار و نامههایی با نام مستعار «صهبا مقداری» ارسال میکرد.{{سخ}}بهرام که توانسته بود برای تحصیل دانشگاهی در هر دو دانشکدهٔ پزشکی تهران و اصفهان پذیرفته شود، بنا به تصمیم خانواده، در سال۱۳۳۴ راهی تهران شد. در تهران به حلقهٔ گستردهتری از روشنفکران پیوست و وضعیت اسفبار روشنفکران شکستخوردهٔ بعد از کودتای ۲۸مرداد را از نزدیک دید. افیون، پوچانگاری و خودکشی بلایایی بودند که در این سالها گریبان گروه را گرفته بودند و داستانهای بهرام صادقی در چنین فضایی خلق شد.<ref name= ''سرگذشت''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۴۴}}</ref>{{سخ}} | ||
بهرام که توانسته بود برای تحصیل دانشگاهی در هر دو دانشکدهٔ پزشکی تهران و اصفهان پذیرفته شود، بنا به تصمیم خانواده، در | یک سال پس از ورود به تهران، از جواد امامی پیشنهادی دریافت کرد که تحول مهمی را در زندگی فرهنگی بهرام صادقی رقم زد: همکاری با [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] بهسرپرستی [[پرویز ناتل خانلری]]. بدینترتیب اولین داستانش «فردا در راه است» همان سال در مجله چاپ شد. این همکاری ده سال ادامه یافت.{{سخ}} | ||
{{سخ}}یک سال پس از ورود به تهران، از جواد امامی پیشنهادی دریافت کرد که تحول مهمی را در زندگی فرهنگی بهرام صادقی رقم زد: همکاری با [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] | صادقی گرچه همواره شعر میسرود، توانایی داستاننویسی در کنار چهرههای مهم فرهنگی آن دوره و قدرت طنز تلخ در داستانهایش، اهمیت هنری اشعارش را در درجهٔ دوم قرار داد.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۰}}</ref> حضور موفق او در سخن موجب شد نشریههای فرهنگی ادبی متعدد دیگری از او درخواست همکاری کنند. از شمارهٔ ۹ [[مجله صدف|مجلهٔ صدف]]، عضو هیئت نویسندگان این مجله شد و در آنجا با کسانی مانند [[صفدر تقیزاده]]، [[تقی مدرسی]]، [[ابوالحسن نجفی]]، [[محمود کیانوش]] و [[عبدالحمید آیتی]] به همکاری پرداخت.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۵۵تا۶۲}}</ref>{{سخ}} | ||
صادقی گرچه همواره شعر میسرود، توانایی داستاننویسی در کنار چهرههای مهم فرهنگی آن دوره و قدرت طنز تلخ در داستانهایش، اهمیت هنری اشعارش را در درجهٔ دوم قرار داد. | سال۱۳۴۴ درحالیکه هنوز پایاننامهاش را ننوشته بود، به خدمت سربازی اعزام شد و دورهٔ آموزش نظامی را در پادگان سلطنتآباد گذراند و پس از آن به سپاه بهداشت منطقهٔ محروم سروک یاسوج منتقل شد. در همان زمان، خبر مرگ پدر را شنید. در یکی از مرخصیهایش مصاحبهای مفصل با مجلهٔ فردوسی کرد و بعد از آن این مجله مدام پیگری فعالیتهای او بود.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۰۲و۱۰۳}}</ref> صادقی بعد از پایان خدمت سربازی به تهران بازگشت. او پس از اتمام خدمت هم تا مدتها تحویل پایاننامهٔ تحصیلی را جدی نگرفت و سرانجام سال۱۳۵۲ پایاننامه را نوشت و مدرک تحصیلیاش را دریافت کرد.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۰۷و۱۰۸}}</ref>{{سخ}} | ||
{{سخ}} | بهرام صادقی در سن ۳۹سالگی با ژیلا پیرمرادی دانشجوی ۱۹سالهٔ رشتهٔ پرستاری مدرسهٔ عالی اشرافیان ازدواج کرد. حاصل ازدواجشان، دو دختر اولی در اسفند۱۳۵۶ و دومی در اسفند۱۳۶۰ بود.<ref name= ''خاطرات''/>{{سخ}} | ||
{{سخ}}بهرام صادقی در سن ۳۹سالگی با ژیلا پیرمرادی دانشجوی | ۱۵خرداد۱۳۶۲ که جهانسلطان، مادرش زندگی را وداع گفت، بهرام نیز به تعبیر خود «آخرین پناه» زندگی را از دست داد. پس از مرگ مادر ساعت عمر او هم شمارش معکوس را آغاز کرد و بیش از یک سال و چند ماه نتوانست طاقت بیاورد و در شامگاه ۱۲آذر۱۳۶۳ برای همیشه خاموش شد.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۲۴و۱۲۵}}</ref> | ||
{{سخ}}۱۵خرداد۱۳۶۲ که جهانسلطان، مادرش زندگی را وداع گفت، بهرام نیز به تعبیر خود «آخرین پناه» زندگی را از دست داد. پس از مرگ مادر ساعت عمر او هم شمارش معکوس را آغاز کرد و بیش از یک سال و چند ماه نتوانست طاقت بیاورد و در شامگاه | |||
===شخصیت و اندیشه=== | ===شخصیت و اندیشه=== | ||
نامهٔ بهرام صادقی به منوچهر فاتحی، شامل برخی نظرات اساسی | نامهٔ بهرام صادقی به منوچهر فاتحی، شامل برخی نظرات اساسی او نوع نگاه او به زندگی و ویژگیهای شخصیتی اوست. در این نامه میخوانیم: | ||
<font color=purple>:«شما بارها به من گفتهاید که ازآنرو با من دوستی میکنید که مرا هم مثل خودتان فردی ضعیف و ازکارمانده و ازپایافتاده دانستهاید؛ اما من چنین نیستم. اشتباه بسیار بزرگ شما همین جاست، شما مفهوم عمیق، عالی، بزرگ و معصوم «سرگشتگی» را با «واماندگی» و «حیرت» را با «زهواردررفتگی» و «تنهایی و بیچارگی و سرگردانی» را با «فزرتبودن قمصور و بیعرضگی و لَشی» خلط کردهاید یا شاید اشتباهی نکردهاید؛ بلکه واقعاً و از روز ازل این مفاهیم در ذهنتان چنان معانی ناجوری داشتهاند، از این پس هم شما مثل هر فرد آزاد، مختار و مستقل دیگر میتوانید که در همین عوالم ضعف و واماندگی و خالیبودن و تهیشدن از هر چیز خوب حتی درد و رنج، سیر کنید؛ اما همانطورکه بارها شفاهی گفتهام برای من چنین چیزی امکان ندارد.»</font>{{سخ}} | <font color=purple>:«شما بارها به من گفتهاید که ازآنرو با من دوستی میکنید که مرا هم مثل خودتان فردی ضعیف و ازکارمانده و ازپایافتاده دانستهاید؛ اما من چنین نیستم. اشتباه بسیار بزرگ شما همین جاست، شما مفهوم عمیق، عالی، بزرگ و معصوم «سرگشتگی» را با «واماندگی» و «حیرت» را با «زهواردررفتگی» و «تنهایی و بیچارگی و سرگردانی» را با «فزرتبودن قمصور و بیعرضگی و لَشی» خلط کردهاید یا شاید اشتباهی نکردهاید؛ بلکه واقعاً و از روز ازل این مفاهیم در ذهنتان چنان معانی ناجوری داشتهاند، از این پس هم شما مثل هر فرد آزاد، مختار و مستقل دیگر میتوانید که در همین عوالم ضعف و واماندگی و خالیبودن و تهیشدن از هر چیز خوب حتی درد و رنج، سیر کنید؛ اما همانطورکه بارها شفاهی گفتهام برای من چنین چیزی امکان ندارد.»</font>{{سخ}} | ||
صادقی در این نامه عنوان میکند که پرداختن به ادبیات مهمترین کاری است که برای خود درنظر دارد؛ حتی مهمتر از نفسکشیدن. او رابطهٔ خود و فاتحی را «رابطهٔ دو <font color=BlueViolet>آدمک چوبی</font>» مینامد و از این توافق خود با دوستش که با «خودگولزنی» بیش از هر چیز دیگر مخالف بودند، نتیجه میگیرد دیگر ادامهٔ این رابطه به صلاح نیست. | صادقی در این نامه عنوان میکند که پرداختن به ادبیات مهمترین کاری است که برای خود درنظر دارد؛ حتی مهمتر از نفسکشیدن. او رابطهٔ خود و فاتحی را «رابطهٔ دو <font color=BlueViolet>آدمک چوبی</font>» مینامد و از این توافق خود با دوستش که با «خودگولزنی» بیش از هر چیز دیگر مخالف بودند، نتیجه میگیرد دیگر ادامهٔ این رابطه به صلاح نیست.<ref name= ''پانویسها''/> | ||
یکی از ویژگیهای بارز صادقی در حرفهٔ نویسندگی، این بود که او درعین نوجویی، نویسندهای نبود که بخواهد به بیش از هزار سال میراث فرهنگی ملت ایران پشت کند و تنها دستاوردهای غربیان را الگوی خود قرار دهد. او همانطورکه بارها در نامهها و مصاحبههایش تأکید کرده است، خوب میدانست که راز موفقیت هر شاعر یا داستاننویسی، نه در نادیدهگرفتن دستاوردهای پیشینیان، بلکه در استفاده از تجربههای آنهاست. | یکی از ویژگیهای بارز صادقی در حرفهٔ نویسندگی، این بود که او درعین نوجویی، نویسندهای نبود که بخواهد به بیش از هزار سال میراث فرهنگی ملت ایران پشت کند و تنها دستاوردهای غربیان را الگوی خود قرار دهد. او همانطورکه بارها در نامهها و مصاحبههایش تأکید کرده است، خوب میدانست که راز موفقیت هر شاعر یا داستاننویسی، نه در نادیدهگرفتن دستاوردهای پیشینیان، بلکه در استفاده از تجربههای آنهاست.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۹۵}}</ref> | ||
===تأثیرپذیری=== | ===تأثیرپذیری=== | ||
در اوایل دههٔ چهل بهرام صادقی به تأثیر از داستانهای امیر | در اوایل دههٔ چهل بهرام صادقی به تأثیر از داستانهای امیر گلآرا بهخصوص «نکبت»، دیدگاهی ضدزن داشت. گلآرا سه داستان با نامهای «نکبت» در ۱۳۴۰ و «جذام» و «آدمهای دربند» هر دو در ۱۳۴۱ نوشته است. «نکبت»، داستان زندگی مأمور راهسازی است که در مهمانخانهٔ سرراه با دختر زن رختشویی زنا میکند و مجبور به ازدواج با او میشود. از آن پس زن مدام بچههای نامشروع میزاید و مرد مجبور به دوستی با این مردهای بیگانه است. در پایان جنون به سراغ مرد میآید و با مشت به شکم زن حاملهاش میکوبد و پس از سقط جنین، به زندان میافتد. مرد در زندان سرگذشت خود را مینویسد و آن را در مستراح میاندازد.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۷و۶۸}}</ref> | ||
{{سخ}}[[محمد حقوقی]] دربارهٔ علاقهٔ صادقی به اشعار نیما و تأثیر نیما بر صهبا مقداری، نام شعری بهرام صادقی که چیزی شبیه صورت وارونهٔ نام اصلی اوست و نشان از این دارد که او عقیده داشت برای سرایش شعر باید ذهنیت داستاننویسی خود را دگرگون کند، میگوید: | {{سخ}}[[محمد حقوقی]] دربارهٔ علاقهٔ صادقی به اشعار [[نیما]] و تأثیر نیما بر صهبا مقداری، نام شعری بهرام صادقی که چیزی شبیه صورت وارونهٔ نام اصلی اوست و نشان از این دارد که او عقیده داشت برای سرایش شعر باید ذهنیت داستاننویسی خود را دگرگون کند، میگوید: | ||
:«شعرهای او بهشدت تحت تأثیر زبان نیماست و شاید هیچکس مثل او زبان نیما را خوب تقلید نکرده است. نیما اگر میخواست با زبانی شستهورفته شعر بگوید همان چیزی از آب درمیآمد که بهرام صادقی در شعر «ظهر»ش میگوید... . به نظر من اگر صادقی داستاننویس هم نمیشد و فقط دنبال شعر نیمایی را در مفهوم عام کلمه نه مقلد محض، میگرفت شاعر خیلی خوبی میشد.» | :''«شعرهای او بهشدت تحت تأثیر زبان نیماست و شاید هیچکس مثل او زبان نیما را خوب تقلید نکرده است. نیما اگر میخواست با زبانی شستهورفته شعر بگوید همان چیزی از آب درمیآمد که بهرام صادقی در شعر «ظهر»ش میگوید... . به نظر من اگر صادقی داستاننویس هم نمیشد و فقط دنبال شعر نیمایی را در مفهوم عام کلمه نه مقلد محض، میگرفت شاعر خیلی خوبی میشد.»''<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۹۷و۹۸}}</ref> | ||
===زمینهٔ فعالیت=== | ===زمینهٔ فعالیت=== | ||
====یادداشتنویسی روزانه==== | ====یادداشتنویسی روزانه==== | ||
یادداشتنویسی یکی از برنامههای همیشگی بهرام صادقی بود. عادتی که حداقل تا پایان دوران سربازی ادامه داشت. این برنامههای روزانه بعدها دستمایهٔ یکی از داستانهای کوتاهش به نام «قریبالوقوع» شد که آثار بسیار خوب اوست. | یادداشتنویسی یکی از برنامههای همیشگی بهرام صادقی بود. عادتی که حداقل تا پایان دوران سربازی ادامه داشت. این برنامههای روزانه بعدها دستمایهٔ یکی از داستانهای کوتاهش به نام «قریبالوقوع» شد که آثار بسیار خوب اوست.<ref name= ''ص۲۸''/> | ||
====داستان کوتاه==== | ====داستان کوتاه==== | ||
حیطهٔ اصلی فعالیت ادبی بهرام صادقی داستان کوتاه بود که حاصل آن حدود ۳۰ اثر شد که اکثرشان در مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» بهچاپ رسیدند. بنمایهٔ تمام داستانهای این مجموعه، مرگ، تنهایی، اضطراب و شکست است. شخصیتهای آنها هم | حیطهٔ اصلی فعالیت ادبی بهرام صادقی داستان کوتاه بود که حاصل آن حدود ۳۰ اثر شد که اکثرشان در مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» بهچاپ رسیدند. بنمایهٔ تمام داستانهای این مجموعه، مرگ، تنهایی، اضطراب و شکست است. شخصیتهای آنها هم روشنفکرانی سرکوفته، کارمندانی دونپایه، دانشجویانی تنها و بیپناه، روستائیانی سادهدل، شهروندانی مضطرب و درکل «مردمی عادیاند که گلهگله مانند گوسفند میآیند و میروند».<ref>{{پک|صادقی|۱۳۸۰|ک= سنگر و قمقمههای خالی|ص= ۱۲۰}}</ref> این مجموعه با واژهٔ نعش شروع میشود، با واژههایی مانند خونآلود، لهیده، گل خشکیده، خاموش، غمزده و تاریک ادامه مییابد و با گریه پایان میگیرد.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۷۶}}</ref> | ||
====داستان بلند==== | ====داستان بلند==== | ||
[[ملکوت]] تنها تجربهٔ داستان بلند بهرام صادقی است. این اثر کاری متفاوت با دیگر داستانهای اوست. داستانی فلسفی که به جهان نگاهی تاریک و بدبینانه دارد. در این داستان در فضایی کافکایی، با جهانی به غایت عجیب، وهمآلود و رعبآور روبهرو میشویم. عبارت قرآنی «فبشّرهم بعذاب الیم» در ابتدا قرار میگیرد تا بر کوبندگی این فضا بیفزاید. ''«ملکوت»'' جهان قتل، تنهایی، دلتنگی، کشمکش، تردید، تاریکی، اضطراب و تجسمی از قهقرای بشری است. در این داستان همه چیز | [[ملکوت]] تنها تجربهٔ داستان بلند بهرام صادقی است. این اثر کاری متفاوت با دیگر داستانهای اوست. داستانی فلسفی که به جهان نگاهی تاریک و بدبینانه دارد. در این داستان در فضایی کافکایی، با جهانی به غایت عجیب، وهمآلود و رعبآور روبهرو میشویم. عبارت قرآنی «فبشّرهم بعذاب الیم» در ابتدا قرار میگیرد تا بر کوبندگی این فضا بیفزاید. ''«ملکوت»'' جهان قتل، تنهایی، دلتنگی، کشمکش، تردید، تاریکی، اضطراب و تجسمی از قهقرای بشری است. در این داستان همه چیز درحال فروریختن است؛ تمام اجزای داستان، آهنگ بیهودگی و زوال میسرایند و به تنها چیزی که میتوان یقین داشت واقعیت مضحک ثابتبودن یک عدد برای مجموع وزن بدن همهٔ جمعیت دنیاست. علاوهبر فیلم ملکوت اثر خسرو هریتاش بهسال۱۳۵۵ که با اقتباس از این داستان ساخته شد، نادر مشایخی، آهنگساز تیز اُپرای ملکوت را به کارگردانی ماکس ائوگن فلد در شهر وین به روی صحنه برد.<ref name= ''اپرا''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۷۷}}</ref> | ||
====شعر==== | ====شعر==== | ||
بخش از کارنامهٔ ادبی بهرام صادقی مربوط به شعرهایی است که | بخش از کارنامهٔ ادبی بهرام صادقی مربوط به شعرهایی است که میسرود. «صهبا مقداری» نام مستعاری بود که معمولاً برای امضای پای شعر برمیگزید. صادقی نیز همانند بسیاری از نویسندگان هم نسل خود، گوشهچشمی هم به شعر داشته است. بااینحال صادقیِ نویسنده بزرگ و تأثیرگذار اواخر دههٔ سی و اوایل دههٔ چهل وقتی صهبا مقداریِ شاعر میشود، شاعری متوسط است که نمیتواند از زیر سایه داستانهای درخشانش بیرون بیاید؛ اما همین شاعر متوسط از بسیاری شاعرانی که در همان روزگار یا سالهای بعد اسم و رسمی بههم زدند شعرهای بهتری سروده است.<ref name=''نویسندهٔ شاعر''/> | ||
<ref name=''نویسندهٔ شاعر''/> | |||
==== | ====نمایشنامه==== | ||
از بهرام صادقی یک | از بهرام صادقی یک نمایشنامه با نام «جادهٔ رنگباخته» در دست است که در اردیبهشت۱۳۴۲ در کیهان هفته بهچاپ رسیده است. داستان «نمایش در دو پرده» در مجموعهٔ [[سنگر و قمقمههای خالی]] هم در بیان گفتوگوهای شخصیتها از فرم نمایشنامه بهره میبرد. درکل این دو اثر را میتوان دارای همان خصوصیات داستانهای بهرام صادقی دانست.<ref>{{پک|صادقی|۱۳۸۰|ک= سنگر و قمقمههای خالی|ص= ۶۱تا۸۰}}</ref><ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۹و۱۰، ۲۳۸تا۲۴۶}}</ref> | ||
====نقد ادبی==== | ====نقد ادبی==== | ||
{{گفتاورد تزیینی|بهرام صادقی در نقد ادبی، اثری مدون ندارد و | {{گفتاورد تزیینی|بهرام صادقی در نقد ادبی، اثری مدون ندارد و منتقد هم شناخته نمیشود؛ اما در زمینهٔ داستان و خصوصاً شعر باتوجهبه مطالعات گستردهاش، نظری صائب داشت. نامهای که صادقی در تاریخ ۱۲مهر۱۳۳۹ برای بهمن شعلهور نوشته و طی آن نقد مبسوط و دقیقی بر شعر «حماسهٔ مرگ... حماسهٔ زندگی...» شعلهور ارائه داد، گواهی بر آن است که وی منتقد صاحبنظر بوده است. این نامه این گونه آغاز میشود: | ||
:بهمن عزیز{{سخ}}سرتاسر این منظومه را خواندم، گاه واقعاً به شعر ناب نزدیک میشد؛ اما اغلب آثار کوشش و تلاش برای بهوجودآوردن حالت شعری مشهود بود که به عقیدهٔ من یکباره آن را فرسنگها از شعر دور میکرد و علتش را من چنین میپنداشتم که در آنجاها گوینده دیگر احساس نمیکرده، بلکه فقط میخواسته، بسازد؛ من حرفهای فراوانی دربارهٔ این منظومه دارم. سیاق کلی آن با سناها و حالات و مایههای شعری ما جور درنمیآید. فرنگی است، آن هم نوع خاصی از شعر متمایل به اندیشهها و احساسها و شیوههای فرنگی؛ بهنظر میرسد تو خیلی زیاد از تورات و شیوهٔ بیان شاعرانی چون الیوت که شعرشان رنگ و روی خاصی دارد، متأثر شدهای... . | :بهمن عزیز{{سخ}}سرتاسر این منظومه را خواندم، گاه واقعاً به شعر ناب نزدیک میشد؛ اما اغلب آثار کوشش و تلاش برای بهوجودآوردن حالت شعری مشهود بود که به عقیدهٔ من یکباره آن را فرسنگها از شعر دور میکرد و علتش را من چنین میپنداشتم که در آنجاها گوینده دیگر احساس نمیکرده، بلکه فقط میخواسته، بسازد؛ من حرفهای فراوانی دربارهٔ این منظومه دارم. سیاق کلی آن با سناها و حالات و مایههای شعری ما جور درنمیآید. فرنگی است، آن هم نوع خاصی از شعر متمایل به اندیشهها و احساسها و شیوههای فرنگی؛ بهنظر میرسد تو خیلی زیاد از تورات و شیوهٔ بیان شاعرانی چون الیوت که شعرشان رنگ و روی خاصی دارد، متأثر شدهای... .<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۴۷۳}}</ref>}} | ||
===[[جایزه ادبی بهرام صادقی|جایزهٔ ادبی بهرام صادقی]]=== | ===[[جایزه ادبی بهرام صادقی|جایزهٔ ادبی بهرام صادقی]]=== | ||
شماری از نويسندگان معاصر ايران که دستی در وبلاگنويسی نیز دارند، درصدد بهرهگيری بيشتر از امکانات اينترنتی برآمدهاند و از آغاز يک دوره مسابقهٔ داستاننويسی در عرصه وبلاگ خبر دادهاند. اين مسابقه، به نام بهرام صادقی، | شماری از نويسندگان معاصر ايران که دستی در وبلاگنويسی نیز دارند، درصدد بهرهگيری بيشتر از امکانات اينترنتی برآمدهاند و از آغاز يک دوره مسابقهٔ داستاننويسی در عرصه وبلاگ خبر دادهاند. اين مسابقه، به نام بهرام صادقی، نامگذاری شده که از جايگاهی ويژه در ادبيات داستانی معاصر برخوردار است.{{سخ}} | ||
گروه برگزارکننده اين | گروه برگزارکننده اين مسابقهٔ اينترنتی که همگی خود را از اعضای وبلاگستان فارسی معرفی کردهاند، دربارهٔ علت راهاندازی چنين مسابقهای گفتهاند: | ||
:نسل جديد داستاننويسان، بيش از هركس، مستقيم يا غيرمستقيم، تحت تأثير داستانهای كوتاه بهرام صادقی و آموزههای عملی اوست. | :نسل جديد داستاننويسان، بيش از هركس، مستقيم يا غيرمستقيم، تحت تأثير داستانهای كوتاه بهرام صادقی و آموزههای عملی اوست. | ||
بهگفته آنان، هدف از برگزاری اين مسابقه، پيشنهادن گامی برای گسترش حضور ادبيات داستانی در وب، جلب توجه نويسندگان به كاركردهای خاص اينترنت، ايجاد پيوند بیواسطه ميان نويسندگان، وبلاگنويسان و كاربران فارسی زبان در سراسر دنيا و برداشتن گامی ديگر برای فراهمكردن بستری آزاد و فارغ از سانسور جهت آفرينشهای ادبی بوده است. | بهگفته آنان، هدف از برگزاری اين مسابقه، پيشنهادن گامی برای گسترش حضور ادبيات داستانی در وب، جلب توجه نويسندگان به كاركردهای خاص اينترنت، ايجاد پيوند بیواسطه ميان نويسندگان، وبلاگنويسان و كاربران فارسی زبان در سراسر دنيا و برداشتن گامی ديگر برای فراهمكردن بستری آزاد و فارغ از سانسور جهت آفرينشهای ادبی بوده است. سيدرضا شکراللهی، حسن محمودی، [[محمدحسن شهسواری]] و دامون مقصودی، اعضای گروه برگزارکننده این مسابقهٔ داستاننويسی بهرام صادقی هستند.<ref name=''جایزهٔ ادبی''>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/printable/030903_la-jb-weblog.shtml|عنوان=یادمانی از داستاننویس کوتاهعمر}}</ref><ref name=''جوایز صادقی''>{{یادکرد وب|نشانی= http://khabgard.com/category/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82%DB%8C/|عنوان= اخبار و گزارشهای دورههای متمادی جایزهٔ ادبی صادقی}}</ref> | ||
سيدرضا شکراللهی، حسن محمودی، محمدحسن شهسواری و دامون مقصودی، اعضای گروه برگزارکننده این مسابقهٔ داستاننويسی بهرام صادقی هستند. | |||
<ref name=''جایزهٔ ادبی''>{{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/printable/030903_la-jb-weblog.shtml|عنوان=یادمانی از داستاننویس کوتاهعمر}}</ref><ref name=''جوایز صادقی''> | |||
{{یادکرد وب|نشانی =http://khabgard.com/category/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82%DB%8C/|عنوان=اخبار و گزارشهای دورههای متمادی جایزهٔ ادبی صادقی}}</ref> | |||
===زاویهٔ دید صاحبنظران=== | ===زاویهٔ دید صاحبنظران=== | ||
====مسیر را درست انتخاب کرد==== | ====مسیر را درست انتخاب کرد==== | ||
صادقی سه سال | صادقی سه سال پیشازآنکه اولین داستانش در سخن چاپ شود، تجربهٔ کار با چندی از جراید را داشت؛ چند شعر در قالب نیمایی در مجلات دیگری چاپ و منتشر کرده بود؛ اما سرانجام داستان را انتخاب کرد. [[محمد حقوقی]]، بعدها دراین خصوص گفت: | ||
:«ما چند نفر داشتیم که زبان و نحوهٔ بیان نیما را خیلی خوب میشناختند. بهرام صادقی یکی از آنها بود. در آن زمان خیلیها میخواستند مثل نیما شعر بگویند؛ اما نمیتوانستند. شاعرهای خوب ما مثل [[ | :«ما چند نفر داشتیم که زبان و نحوهٔ بیان نیما را خیلی خوب میشناختند. بهرام صادقی یکی از آنها بود. در آن زمان خیلیها میخواستند مثل نیما شعر بگویند؛ اما نمیتوانستند. شاعرهای خوب ما مثل [[شاملو]] و [[سهراب|سپهری]] از زیربار [[نیما]] درآمدند و کار خود را کردند؛ اما صادقی چون کار اصلی خود را داستاننویسی میدانست شعر را رها کرد.»{{سخ}}صادقی ترجیح داد بهطورجدی بهکار داستاننویسی مشغول شود و از شهرت آن روزگار او پیداست که در انتخاب مسیر اشتباه نکرده بود. | ||
====پیامگذار نسلی درهمشکسته==== | ====پیامگذار نسلی درهمشکسته==== | ||
از منظر [[خسرو گلسرخی]]، بهرام صادقی مشخصترین چهره در میان نویسندگانی است که در دههٔ سی شمسی کار خود را آغاز کردهاند. او آثار صادقی را متعلق به کنشهای اجتماعی، تاریخ و خاک ایران میداند: | از منظر [[خسرو گلسرخی]]، بهرام صادقی مشخصترین چهره در میان نویسندگانی است که در دههٔ سی شمسی کار خود را آغاز کردهاند. او آثار صادقی را متعلق به کنشهای اجتماعی، تاریخ و خاک ایران میداند: | ||
: بهرام صادقی نویسندهای نیست که به دنبال هموارکردن راه بهسوی جهانی دیگر باشد؛ بلکه توشهٔ او از زندگی «یاس» است. بنابراین از یأس خود و جامعهٔ خود مینویسد تا بتواند راه قضاوت دوران خود را هموار کند. نویسندهٔ ''[[سنگر و قمقمههای خالی]]'' زندگی را نمایشی پوچ و یک خیمهشببازی مضحک میبیند و بالاخره او پیامگزار نسلی درهمشکسته و مأیوس است که در کشاکش زندگی، اعصابشان لای چرخدندهها له شده است. | : بهرام صادقی نویسندهای نیست که به دنبال هموارکردن راه بهسوی جهانی دیگر باشد؛ بلکه توشهٔ او از زندگی «یاس» است. بنابراین از یأس خود و جامعهٔ خود مینویسد تا بتواند راه قضاوت دوران خود را هموار کند. نویسندهٔ ''[[سنگر و قمقمههای خالی]]'' زندگی را نمایشی پوچ و یک خیمهشببازی مضحک میبیند و بالاخره او پیامگزار نسلی درهمشکسته و مأیوس است که در کشاکش زندگی، اعصابشان لای چرخدندهها له شده است. آنانکه روزی به حرکتی دل بسته بودند و اینک در برابر عامل تراژیک فرسودگی به انزوا راه جستهاند و تسلیماند.<ref>{{پک|محمودی|۱۳۷۷|ک= خون آبی بر زمین نمناک|ص= ۲۶۷تا۲۷۰}}</ref> | ||
====دیدگاه [[ضیاء موحد]]==== | ====دیدگاه [[ضیاء موحد]]==== | ||
{{گفتاورد تزیینی|بعد از شکست مصدق یک گروه مرثیهسرا در ادبیات ایران بهوجود آمد. به نظرم بهرام صادقی در این دوره از کسانی بود که مرثیهسرا نشد و طنزش نجاتش داد. صادقی نویسندهای است که در این دوره بر روی | {{گفتاورد تزیینی|بعد از شکست مصدق یک گروه مرثیهسرا در ادبیات ایران بهوجود آمد. به نظرم بهرام صادقی در این دوره از کسانی بود که مرثیهسرا نشد و طنزش نجاتش داد. صادقی نویسندهای است که در این دوره بر روی تأثیرات جانبی حادثهٔ کودتای ۲۸مرداد دست گذاشت و بههمینترتیب یک درجه بیشتر پیشرفت کرد. قربانیان سیاسی دربارهٔ اصل ماجرا آه و ناله میکردند؛ ولی صادقی آنها را نگاه میکرد و سرخوردگیها را در آثارش بهتصویر میکشید.<ref name= ''سرگذشت''/> | ||
:نثرش البته نثر چشمگیری نیست؛ بلکه نثری عادی است؛ ازاینرو خیلی دیر شناخته شد و هنوز هم آنچنان که باید و شاید شناخته نشده است. یکی از دلایل اقبال مخاطبان به ''[[شازده احتجاب]]'' نوشتهٔ [[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] و نوشتههای [[جلال آلاحمد]] نثر این دو نویسنده است که به نسبت آنها نثر بهرام صادقی جلوهای نداشت، کمااینکه نثر [[صادق هدایت|هدایت]] نیز جلوهای نداشت. | :نثرش البته نثر چشمگیری نیست؛ بلکه نثری عادی است؛ ازاینرو خیلی دیر شناخته شد و هنوز هم آنچنان که باید و شاید شناخته نشده است. یکی از دلایل اقبال مخاطبان به ''[[شازده احتجاب]]'' نوشتهٔ [[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] و نوشتههای [[جلال آلاحمد]] نثر این دو نویسنده است که به نسبت آنها نثر بهرام صادقی جلوهای نداشت، کمااینکه نثر [[صادق هدایت|هدایت]] نیز جلوهای نداشت.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۸۵}}</ref>}} | ||
====آثارش ناب است!==== | ====آثارش ناب است!==== | ||
[[صفدر تقیزاده]] آثار بهرام صادقی را آثاری ناب میداند. بهگمان او نثر صادقی با نثر هیچیک از نویسندگان قبل از صادقی تشابهی ندارد و از آنها مایه نگرفته است. جوشیده از طنز، متعلق به خودش است. علاوهبراین، در داستاننویسی صادقی چند نکته را برای اولین بار مطرح کرد و بعد دیگر نویسندگان آن را دنبال کردند: | |||
* یکیاینکه، عدهای در یک میهمانی جمع میشوند و باهم دربارهٔ موضوعات مختلف صحبت میکنند؛ مانند داستان ''«سراسر حادثه»''. این تم را بعدها نیز [[هوشنگ گلشیری]] دنبال کرد و براساس آن، داستان بسیار موفق ''«به خدا من فاحشه نیستم»'' را مینویسد. | * یکیاینکه، عدهای در یک میهمانی جمع میشوند و باهم دربارهٔ موضوعات مختلف صحبت میکنند؛ مانند داستان ''«سراسر حادثه»''. این تم را بعدها نیز [[هوشنگ گلشیری]] دنبال کرد و براساس آن، داستان بسیار موفق ''«به خدا من فاحشه نیستم»'' را مینویسد. | ||
* دیگر ابتکار بهرام صادقی، تصویرکردن شخصیتهایی است که در عالم خیال بهسر میبرند و با واقعیت بیگانهاند و خود را خوشحال میدانند. این تم بعدها در داستان ''«دخمهای برای سمور آبی»'' هوشنگ گلشیری دیده میشود.{{سخ}} | * دیگر ابتکار بهرام صادقی، تصویرکردن شخصیتهایی است که در عالم خیال بهسر میبرند و با واقعیت بیگانهاند و خود را خوشحال میدانند. این تم بعدها در داستان ''«دخمهای برای سمور آبی»'' هوشنگ گلشیری دیده میشود.{{سخ}} | ||
تقیزاده معتقد است، صادقی اولین نویسندهای بود که تسلیمشدن | تقیزاده معتقد است، صادقی اولین نویسندهای بود که تسلیمشدن روشنفکران و خالیشدن باد و طمطراق آنان را بهخوبی نشان داد: | ||
:طنز او شبیه طنز گوگول و حتی چخوف نیست، هرچند آنها را خیلی دوست داشت. طنز او آدمها را بهخود میآورد. هشدار میدهد. فرد با خود میگوید انگار نویسنده با من حرف میزند. درکل، او یکی از پایههای برجستهٔ داستاننویسی است؛ نویسندهای که درون آدمها را بهخوبی میکاوید، کاویدنی که بیشتر جنبهٔ روانشناختی و جامعهشناختی داشت. | :''طنز او شبیه طنز گوگول و حتی چخوف نیست، هرچند آنها را خیلی دوست داشت. طنز او آدمها را بهخود میآورد. هشدار میدهد. فرد با خود میگوید انگار نویسنده با من حرف میزند. درکل، او یکی از پایههای برجستهٔ داستاننویسی است؛ نویسندهای که درون آدمها را بهخوبی میکاوید، کاویدنی که بیشتر جنبهٔ روانشناختی و جامعهشناختی داشت.''<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۸۳تا۸۵}}</ref> | ||
====[[غلامحسین ساعدی]] چنین میگوید:==== | ====[[غلامحسین ساعدی]] چنین میگوید:==== | ||
{{گفتاورد تزیینی|در آثار صادقی حادثه، کشمکشها و درگیریها اهمیتی ندارند و بهجای این | {{گفتاورد تزیینی|در آثار صادقی حادثه، کشمکشها و درگیریها اهمیتی ندارند و بهجای این نشانهها فضا اهمیت اصلی را مییابد. عنصر ایجاز در داستانهایش از همه بیشتر در ساخت قصه بهکار میرفت و البته بهشیوهای استادانه. بنابراین منتقدان با قالبهای از پیش تعیینشده نمیتوانند به سراغ این بدعتگذار برجسته در داستاننویسی ایران بروند. دورهٔ افت بهرام صادقی زمانی است که از کار خود تقلید کرد مثل چند داستان کوتاهی که در اواخر عمر کتاب هفته منتشر کرد. ضمناینکه، داستان بلند [[ملکوت]] هم در حیطهٔ اصلی کار بهرام صادقی نبود.<ref>{{پک|محمودی|۱۳۷۷|ک= خون آبی بر زمین نمناک|ص= ۱۱۷تا۱۲۵}}</ref>}} | ||
====چرا صادقی ننوشت؟==== | ====چرا صادقی ننوشت؟==== | ||
طهماسبیان در بخشی از کاوش فلسفیگونهٔ خود دربارهٔ آثار صادقی به پرسش «چرا صادقی ننوشت؟» میپردازد: | طهماسبیان در بخشی از کاوش فلسفیگونهٔ خود دربارهٔ آثار صادقی به پرسش «چرا صادقی ننوشت؟» میپردازد: | ||
:«میگوییم که سیاههٔ متن، با سپیدهٔ متن شکل میگیرد و اگر نبودْ سکوتِ لای کلام، کلمهها کلمه نمیشدند...؛ اما پرسش ما این نیست. با این پرسش کلیشهشده که «صادقی چرا ننوشت»، از پشت ظاهرِ بهاصطلاح «نقادانه» و «با کمال تأسف»گوی این سؤال، معمولاً درپی نیتهای خالهزنکی به زندگی خصوصی او سرک میکشند. کلیشه؟! ابتذال؟! برای مردی که میگویند و خواهیم دید، در زبان ادبیات به جنگ «ابتذالِ زندگی امروز»، ابتذالِ | :«میگوییم که سیاههٔ متن، با سپیدهٔ متن شکل میگیرد و اگر نبودْ سکوتِ لای کلام، کلمهها کلمه نمیشدند...؛ اما پرسش ما این نیست. با این پرسش کلیشهشده که «صادقی چرا ننوشت»، از پشت ظاهرِ بهاصطلاح «نقادانه» و «با کمال تأسف»گوی این سؤال، معمولاً درپی نیتهای خالهزنکی به زندگی خصوصی او سرک میکشند. کلیشه؟! ابتذال؟! برای مردی که میگویند و خواهیم دید، در زبان ادبیات به جنگ «ابتذالِ زندگی امروز»، ابتذالِ «قانونیِ» «انسانهای متحدالشکلشده»، به جنگ کلیشه و تکرار و عادی، یعنی عادتی یعنی همان «معتاد»شدن و درنتیجه به جنگ ناآگاهی و... میرود.»<ref name= ''پانویسها''/> | ||
===افول بهرام=== | ===افول بهرام=== | ||
فریدون مختاریان، دبیر تاریخ بازنشستهٔ آموزشوپرورش اصفهان که با بهرام صادقی در دبیرستان ادب آشنا شد و دوستی آنها با بگوومگویی سیاسی در بهمن۱۳۵۹ بهپایان رسید، در مصاحبهٔ کوتاهی با حسن محمودی به نکاتی دربارهٔ روند افول صادقی اشاره میکند که جای تأمل دارد. او به مسئلهٔ اعتیاد بهرام و مشکل شدید مالی او اشاره میکند و رفتار بد و توهینهای مکرر دوستان صادقی به او را یکی از عوامل سقوط او میداند که منجر به مرگ زودهنگامش شد. | فریدون مختاریان، دبیر تاریخ بازنشستهٔ آموزشوپرورش اصفهان که با بهرام صادقی در دبیرستان ادب آشنا شد و دوستی آنها با بگوومگویی سیاسی در بهمن۱۳۵۹ بهپایان رسید، در مصاحبهٔ کوتاهی با حسن محمودی به نکاتی دربارهٔ روند افول صادقی اشاره میکند که جای تأمل دارد. او به مسئلهٔ اعتیاد بهرام و مشکل شدید مالی او اشاره میکند و رفتار بد و توهینهای مکرر دوستان صادقی به او را یکی از عوامل سقوط او میداند که منجر به مرگ زودهنگامش شد.<ref>{{پک|محمودی|۱۳۷۷|ک= خون آبی بر زمین نمناک|ص= ۷۵تا۸۰}}</ref> | ||
===میدانم که آدم زائدی هستم و...=== | ===میدانم که آدم زائدی هستم و...=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|در نامهای بهتاریخ ۲۷آبان۱۳۳۵، بهرام صادقی توضیح میدهد که از دانشگاه درخواست کرده است کمکهزینهای برای تحصیل به او بدهند و نگرش منفی خود را نسبت به خود، بهرغم خلاقیت هنریِ وافرش، این گونه بیان میکند: | {{گفتاورد تزیینی|در نامهای بهتاریخ ۲۷آبان۱۳۳۵، بهرام صادقی توضیح میدهد که از دانشگاه درخواست کرده است کمکهزینهای برای تحصیل به او بدهند و نگرش منفی خود را نسبت به خود، بهرغم خلاقیت هنریِ وافرش، این گونه بیان میکند: | ||
:«من خودم میدانم، آدم زائدی هستم، آدم سرباری هستم، در سنی هستم که هرکس حق دارد به من بگوید برو کار کن و نانت را | :«من خودم میدانم، آدم زائدی هستم، آدم سرباری هستم، در سنی هستم که هرکس حق دارد به من بگوید برو کار کن و نانت را درآور، اینها را میفهمم؛ اما بدبختی من همین است، مثلاینکه مقدر شده که نتوانم حتی یک قدم و یک لحظه بهسوی یک کار مثبت بروم.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۹}}</ref>{{سخ}} | ||
{{سخ}}بهرام صادقی در نامهاش به منوچهر فاتحی، پرداختن به ادبیات را وظیفهٔ خود و هدف اصلی زندگیاش میداند. در بخشی از این نامه میخوانیم: | بهرام صادقی در نامهاش به منوچهر فاتحی، پرداختن به ادبیات را وظیفهٔ خود و هدف اصلی زندگیاش میداند. در بخشی از این نامه میخوانیم: | ||
«... و از تذکر این نکته که من باید به ادبیات بپردازم، نه بر سر کسی منتی میگذارم و نه از کسی چیزی طلب میکنم و نه ادعایی دارم و نه ارزش دیگران را نفی میکنم و نه برای خودم ارزش دیگری و مقام دیگری قائلم؛ بلکه آن را حتی رنجی میدانم که مجبورم تحمل کنم. مسئلهٔ نوشتن و پرداختن به آن رشته از هنر و ادب که مورد علاقهٔ من است، برایم در حکم آبوهوا و زندگی و همه چیز است و از طرف دیگر من خودم را نسبت به درک خودم و میزان علاقهمندی خودم و احتیاجات ادبیات معاصر ایران و قدردانی برخی از دوستانم که خصوصیات و ارزش و سبک و سنگینی و خوب و بدی کارم را درک میکنند مدیون و وظیفهدار میدانم که بیشتر بکوشم و بیشتر کار کنم و روزبهروز عیوب کارم را به حسن و خوبی تبدیل کنم... .» | :«... و از تذکر این نکته که من باید به ادبیات بپردازم، نه بر سر کسی منتی میگذارم و نه از کسی چیزی طلب میکنم و نه ادعایی دارم و نه ارزش دیگران را نفی میکنم و نه برای خودم ارزش دیگری و مقام دیگری قائلم؛ بلکه آن را حتی رنجی میدانم که مجبورم تحمل کنم. مسئلهٔ نوشتن و پرداختن به آن رشته از هنر و ادب که مورد علاقهٔ من است، برایم در حکم آبوهوا و زندگی و همه چیز است و از طرف دیگر من خودم را نسبت به درک خودم و میزان علاقهمندی خودم و احتیاجات ادبیات معاصر ایران و قدردانی برخی از دوستانم که خصوصیات و ارزش و سبک و سنگینی و خوب و بدی کارم را درک میکنند مدیون و وظیفهدار میدانم که بیشتر بکوشم و بیشتر کار کنم و روزبهروز عیوب کارم را به حسن و خوبی تبدیل کنم... .»<ref name= ''پانویسها''/>}} | ||
===طنز، چرا و چگونه؟=== | ===طنز، چرا و چگونه؟=== | ||
بهرام صادقی در مصاحبه با علیاصغر ضرابی در نشریهٔ فردوسی، سبک طنز سیاه در داستانهای کوتاه خود را این گونه توصیف میکند: | بهرام صادقی در مصاحبه با علیاصغر ضرابی در نشریهٔ فردوسی، سبک طنز سیاه در داستانهای کوتاه خود را این گونه توصیف میکند: | ||
:«داستان دوم (وسواس) که چاپ شد بدونآنکه کوچکترین قصدی در اختیار یک سبک مشخص داشته باشم یا بهعمد خواسته باشم که آن را طنزآمیز کنم، نمیدانم | :«داستان دوم (وسواس) که چاپ شد بدونآنکه کوچکترین قصدی در اختیار یک سبک مشخص داشته باشم یا بهعمد خواسته باشم که آن را طنزآمیز کنم، نمیدانم چرا ناگهان فرسنگها با داستان اول فاصله گرفته بود و این را من هنوز خودم متوجه نبودم... .»{{سخ}} | ||
بهنظر صادقی، بعد از اینکه [[ابوالحسن نجفی]] که جریان کار صادقی را با دلسوزی و دوستی و شوق و صبوری دنبال میکرد، بهتازگی این سبک در داستاننویسی معاصر فارسی اشاره کرد، این آگاهی برای بهرام صادقی پدید آمد: | |||
:«وقتی که من آگاه شدم که دارم داستانهای کوتاه طنزآمیز مینویسم؛ بنابراین اسیر این آگاهی خودم میشوم، دنبال مقررات و قوانینش میگردم، سعی میکنم دیگر پایم را از راهی که در آن قدم گذاشتهام این طرف و آن طرف نگذارم، درست است، این موضوع تکنیک کار مرا قویتر میکند، به داستانهایم ساختمان واقعی و لازم میدهد؛ اما این خطر را هم دارد که آن را از موهبت احساس و الهام دور و خالی کند.» | :«وقتی که من آگاه شدم که دارم داستانهای کوتاه طنزآمیز مینویسم؛ بنابراین اسیر این آگاهی خودم میشوم، دنبال مقررات و قوانینش میگردم، سعی میکنم دیگر پایم را از راهی که در آن قدم گذاشتهام این طرف و آن طرف نگذارم، درست است، این موضوع تکنیک کار مرا قویتر میکند، به داستانهایم ساختمان واقعی و لازم میدهد؛ اما این خطر را هم دارد که آن را از موهبت احساس و الهام دور و خالی کند.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۷۴و۷۵}}</ref> | ||
===همگونی کارهایم با آثار چخوف=== | ===همگونی کارهایم با آثار چخوف=== | ||
خط ۲۸۳: | خط ۲۷۵: | ||
===موضعگیریهای صادقی=== | ===موضعگیریهای صادقی=== | ||
====[[ناتل خانلری]] یا قائمیان و [[صادق هدایت|هدایت]]==== | ====[[پرویز ناتل خانلری|ناتل خانلری]] یا قائمیان و [[صادق هدایت|هدایت]]==== | ||
اکبر افسری، از اختلافی که بین | اکبر افسری، از اختلافی که بین خانلری و حسن قائمیان، دوست و ناشر آثار صادق هدایت، در جلسهٔ ماهانهٔ [[مجله سخن|سخن]] پیش آمده بود میگوید که بهرام صادقی هر ماه در این جلسهها شرکت میکرد. حسن قائمیان، به پیروی از مرام صادق هدایت و همفکرانش که نزدیکشدن به نظامهای قدرت را کار اشتباهی میدانستند، با پرویز ناتل خانلری که بهتازگی مقام وزارت را قبول کرده بود، درگیر میشود. به نظر افسری، بهرام صادقی هم تهدل، موافق نظر هدایت بود: | ||
:«با همهٔ احترامی که برای خانلری قائل بود، ته دلش از اینکه چنین مخالفتی با او شد خوشحال بود». | :«با همهٔ احترامی که برای خانلری قائل بود، ته دلش از اینکه چنین مخالفتی با او شد خوشحال بود».<ref name= ''موضعگیری''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۰و۶۱}}</ref> | ||
====[[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] نویسندهای است که==== | ====[[هوشنگ گلشیری|گلشیری]] نویسندهای است که==== | ||
[[محمد حقوقی]] نظر بهرام صادقی دربارهٔ هوشنگ گلشیری چنین بازگو میکند: | [[محمد حقوقی]] نظر بهرام صادقی را دربارهٔ هوشنگ گلشیری چنین بازگو میکند: | ||
:«ماجرای صادقی و گلشیری عجیب است. صادقی اول گلشیری را جدی نمیگرفت و او را نویسنده نمیدانست. بعد که گلشیری را شناخت، جبهه گرفت. فکر میکرد خودش متوقف شده و نویسندهای شروع کرده به بالاآمدن. نجفی پیش صادقی تعریفش را کرده بود. گفته بود: خیلی بااستعداد است. دیگران داستاننویسانی معمولیاند. [[شازده احتجاب]] را هم که نوشت. قبلاً داستان ''«مردی با کراوات سرخ»'' را در جنگ چاپ کرده بود که صادقی خوانده بود. وقتی بود که دیگر نمیتوانست کار کند. این بود که تا وقتی زنده بود گلشیری را بهجد نگرفت. عجیب این بود که به من میگفت این هیچ وقت نویسندهٔ خوبی نمیشود. میدانست خوب است. میگفت: ''این چیه بابا همش تکنیکهای بیخود.''» | :«ماجرای صادقی و گلشیری عجیب است. صادقی اول گلشیری را جدی نمیگرفت و او را نویسنده نمیدانست. بعد که گلشیری را شناخت، جبهه گرفت. فکر میکرد خودش متوقف شده و نویسندهای شروع کرده به بالاآمدن. نجفی پیش صادقی تعریفش را کرده بود. گفته بود: خیلی بااستعداد است. دیگران داستاننویسانی معمولیاند. [[شازده احتجاب]] را هم که نوشت. قبلاً داستان ''«مردی با کراوات سرخ»'' را در جنگ چاپ کرده بود که صادقی خوانده بود. وقتی بود که دیگر نمیتوانست کار کند. این بود که تا وقتی زنده بود گلشیری را بهجد نگرفت. عجیب این بود که به من میگفت این هیچ وقت نویسندهٔ خوبی نمیشود. میدانست خوب است. میگفت: ''این چیه بابا همش تکنیکهای بیخود.''»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۷۱}}</ref> | ||
===صادقی و سیاست=== | ===صادقی و سیاست=== | ||
بهمن مدرک، پسرخالهٔ بهرام صادقی، او را طرفدار آزادمنشی، آزادیخواهی و معنویت انسانی میداند. او نظر کلی صادقی درخصوص سیاست را چنین توصیف میکند: | |||
:«او (بهرام) از اینکه ناخواسته باید به مسائل سیاسی | :«او (بهرام) از اینکه ناخواسته باید به مسائل سیاسی بیندیشیم به این ضربالمثل اصفهانی استناد میکرد که در یک کوچهٔ تنگ، وقتی یک دهاتی از بغل شما رد میشود، اگر هم خودتان نخواهید به آن دهاتی بمالید او خودش را به شما میمالد.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۰}}</ref> | ||
{{سخ}}سالهای تحصیل صادقی در دبیرستان ادب، مصادف بود با نهضت ملیشدن صنعت نفت و حوادث مربوط به دولت ملی | {{سخ}}سالهای تحصیل صادقی در دبیرستان ادب، مصادف بود با نهضت ملیشدن صنعت نفت و حوادث مربوط به دولت ملی مصدق. ایران صادقی، دربارهٔ خانوادهاش، یعنی بهرام و برادرش، میگوید: «خانوادهٔ ما همه مصدقی بودند.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۱}}</ref> [[صفدر تقیزاده]] دربارهٔ نسل روشنفکر و مبارز سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ که بعد از شکست دولت ملی مصدق به سیاهچالی عمیق و تاریک غلتیدند میگوید: | ||
:«از برجستهترینهای این نسل، [[داریوش آشوری]]، [[سیروس طاهباز]]، بهرام صادقی و [[غلامحسین ساعدی]] بودند... . این نسل که نسل پاکیزهای | :«از برجستهترینهای این نسل، [[داریوش آشوری]]، [[سیروس طاهباز]]، بهرام صادقی و [[غلامحسین ساعدی]] بودند... . این نسل که نسل پاکیزهای بود از افرادی که وادادند و با حکومت ساختند سخت دلخور بود. یکی از آنان بهرام صادقی بود که شاید حساسترینشان بهحساب میآمد. او در آثارش با طنز و ریشخند به آن افراد پاسخ داد.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۴۲و۴۳}}</ref> | ||
===مخالفتهای سیاسی=== | ===مخالفتهای سیاسی=== | ||
خط ۳۰۱: | خط ۲۹۳: | ||
:«رادیو خبر ورود نیکسون را میگوید. نیکسونها میآیند و میروند و [...] حالِ نوشتن را هم ندارم. ای تف بر نیکسون و میکسون و اینها وای وای بر ما!» | :«رادیو خبر ورود نیکسون را میگوید. نیکسونها میآیند و میروند و [...] حالِ نوشتن را هم ندارم. ای تف بر نیکسون و میکسون و اینها وای وای بر ما!» | ||
{{سخ}}در همین یادداشتها بهتاریخ ۲۸بهمن۱۳۳۲ مخالفت او با روند انتخابات مجلس شورا بروز یافته است: | {{سخ}}در همین یادداشتها بهتاریخ ۲۸بهمن۱۳۳۲ مخالفت او با روند انتخابات مجلس شورا بروز یافته است: | ||
:«عرض شود که روز شنبه انتخابات مجلس شورا آغاز خواهد شد؛ ولی کاندیداها آن حرارت سابق در سال قبل را ندارند، چون میدانند کی باید انتخاب شود و کی انتخاب خواهد شد.» | :«عرض شود که روز شنبه انتخابات مجلس شورا آغاز خواهد شد؛ ولی کاندیداها آن حرارت سابق در سال قبل را ندارند، چون میدانند کی باید انتخاب شود و کی انتخاب خواهد شد.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۱و۳۲}}</ref> | ||
===معدن بیپایان عناصر داستانی=== | ===معدن بیپایان عناصر داستانی=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|بهرام صادقی گرچه داستاننویسی بزرگ بود و تحصیلات دانشگاهی و پیشهاش پزشکی بود؛ هرگز خود را جدای از مردم نخواست. او از همان ابتدا به این درک و فهم رسیده بود که حضور در متن جامعه یعنی کشف معدن بیپایان عناصر داستانی که لازمهٔ کار هر نویسندهٔ موفق است. بههمیندلیل وقتی علیاصغر ضرابی نظر او را دربارهٔ داستان «قرنطینه» اثر فریدون هویدا خواست، بهطعنه پاسخ داد: | {{گفتاورد تزیینی|بهرام صادقی گرچه داستاننویسی بزرگ بود و تحصیلات دانشگاهی و پیشهاش پزشکی بود؛ هرگز خود را جدای از مردم نخواست. او از همان ابتدا به این درک و فهم رسیده بود که حضور در متن جامعه یعنی کشف معدن بیپایان عناصر داستانی که لازمهٔ کار هر نویسندهٔ موفق است. بههمیندلیل وقتی علیاصغر ضرابی نظر او را دربارهٔ داستان «قرنطینه» اثر فریدون هویدا خواست، بهطعنه پاسخ داد: | ||
«من قرنطینه را هنوز نخواندهام و به هر صورت نمیتوانم از فریدون هویدا صحبت کنم، انشاءالله کمی که اینجا زندگی کرد و با اتوبوسهای شرکت واحد این طرف و آن طرف رفت و بهجای مجلات فرانسوی، مجلات خودمان را خواند و رادیوی خودمان را گوش کرد و کمی در دهات گشت و دنبال اجارهکردن یک اطاق یا یک خانه رفت و وقتی منزلی فراهم کرد و پشت میز شکستهای نشست و رمان و داستان ایرانی بهزبان فارسی نوشت آن وقت خدمتتان عرض میکنم که نظرم چیست.» | «من قرنطینه را هنوز نخواندهام و به هر صورت نمیتوانم از فریدون هویدا صحبت کنم، انشاءالله کمی که اینجا زندگی کرد و با اتوبوسهای شرکت واحد این طرف و آن طرف رفت و بهجای مجلات فرانسوی، مجلات خودمان را خواند و رادیوی خودمان را گوش کرد و کمی در دهات گشت و دنبال اجارهکردن یک اطاق یا یک خانه رفت و وقتی منزلی فراهم کرد و پشت میز شکستهای نشست و رمان و داستان ایرانی بهزبان فارسی نوشت آن وقت خدمتتان عرض میکنم که نظرم چیست.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۷۸}}</ref>}} | ||
===نویسنده میخ است و نقد، چکش=== | ===نویسنده میخ است و نقد، چکش=== | ||
تابستان۱۳۳۸ بود که صادقی بههمراه [[منوچهر بدیعی|بدیعی]] و ایرج مصطفیپور به دعوت مصدق به ''انجمن ادبی صائب'' رفتند. [[هوشنگ گلشیری]] از اعضای جوان این انجمن بود که بعدها همراهبا تعدادی دیگر از همفکرانش، جنگ اصفهان را بهراه انداخت و در مجلهٔ خود آثاری از بهرام صادقی بهچاپ رساند.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۸تا۷۲}}</ref> | |||
{{سخ}}صادقی و همفکرانش در جلسات این انجمن، برخوردهای جالبی | {{سخ}}صادقی و همفکرانش در جلسات این انجمن، برخوردهای جالبی داشتند. در اولین جلسه، بهرام صادقی و مصطفیپور سکوت کردند؛ ولی منوچهر بدیعی برآشفت و تکتک افرادی را که اثری خوانده بودند، خطاب قرار داد و آثارشان را «رمانتیک آبکی» خواند و هر سه نفر با عصبانیت جلسه را ترک کردند. هفتهٔ بعد حمید مصدق باز از آنان خواست در جلسه حضور یابند. گویا آثار قرائتشده در این جلسه هم از نظر صادقی و رفقایش، ضعیف بوده است؛ بهجز اشعاری که گلشیری و [[محمد ربیعی]] که در جلسهٔ قبل غایب بودهاند، میخوانند. بدیعی دوباره نیم ساعت دربارهٔ مکاتب ادبی اروپا سخنرانی میکند و تکتک افراد را خطاب قرار داده و نوشتههایشان را «احمقانه» و «مسخره» میخواند. در پاسخ به اعتراض اعضای انجمن به موهنبودن حرفهای بدیعی، بهرام صادقی سکوتش را میشکند و به دفاع از بدیعی میگوید: | ||
:«ایشان که حرف بدی نزد. احمقانه یعنی آن چیزی که خلاف قواعد عقل باشد و مسخره هم یعنی آن چیزی که خلاف جِد است.»{{سخ}} | :«ایشان که حرف بدی نزد. احمقانه یعنی آن چیزی که خلاف قواعد عقل باشد و مسخره هم یعنی آن چیزی که خلاف جِد است.»{{سخ}} | ||
آنها بازهم با عصبانیت مجلس را ترک میکنند. این بار چند تن از جوانترها به دنبالشان میروند و به اعتراض میگویند آخر چرا نوشتههای ما را این طور نقد میکنید؟ صادقی آنها را توجیه میکند؛ نقد را به چکش و نویسنده را به میخ تشبیه میکند و اینکه اگر میخ سالم و محکم و نو باشد، با ضربههای چکش فرو میرود و کج نمیشود؛ اما اگر چکش سنگین و ضربهها محکم نباشد میخ فرونخواهد رفت. | آنها بازهم با عصبانیت مجلس را ترک میکنند. این بار چند تن از جوانترها به دنبالشان میروند و به اعتراض میگویند آخر چرا نوشتههای ما را این طور نقد میکنید؟ صادقی آنها را توجیه میکند؛ نقد را به چکش و نویسنده را به میخ تشبیه میکند و اینکه اگر میخ سالم و محکم و نو باشد، با ضربههای چکش فرو میرود و کج نمیشود؛ اما اگر چکش سنگین و ضربهها محکم نباشد میخ فرونخواهد رفت.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۹و۷۰}}</ref> | ||
===مجذوب تکیهکلام مرشدو شد!=== | ===مجذوب تکیهکلام مرشدو شد!=== | ||
یکی از سرگرمیهای صادقی و [[محمد حقوقی]] در اصفهان در تابستانهای دورهٔ دانشجویی صادقی در دانشگاه تهران، معاشرت با «مرشدو» بود. مرشدو از پهلوانهای زورخانههای قدیمی اصفهان بود که در آن زمان پیر شده بود. مرشدو برای آنها از خود و افرادی مانند عباس وهاب و صادق شماعی خاطراتی تعریف میکرد و گاهی برایشان نقالی میکرد و صادقی روی کرسیپا ضرب میگرفت. مرشدو حین نقالی بهجای اینکه بگوید: | یکی از سرگرمیهای صادقی و [[محمد حقوقی]] در اصفهان در تابستانهای دورهٔ دانشجویی صادقی در دانشگاه تهران، معاشرت با «مرشدو» بود. مرشدو از پهلوانهای زورخانههای قدیمی اصفهان بود که در آن زمان پیر شده بود. مرشدو برای آنها از خود و افرادی مانند عباس وهاب و صادق شماعی خاطراتی تعریف میکرد و گاهی برایشان نقالی میکرد و صادقی روی کرسیپا ضرب میگرفت. مرشدو حین نقالی بهجای اینکه بگوید: | ||
<font color=blue>'''«حواستون جَمعه؟»'''</font> میگفت: <font color=green>'''«حواستون پَرته؟»'''</font>{{سخ}}بهرام صادقی از این تکیهکلام خیلی خوشش آمده بود و درنظر داشت حتماً آن را در یک داستان بهکار ببرد. | <font color=blue>'''«حواستون جَمعه؟»'''</font> میگفت: <font color=green>'''«حواستون پَرته؟»'''</font>{{سخ}}بهرام صادقی از این تکیهکلام خیلی خوشش آمده بود و درنظر داشت حتماً آن را در یک داستان بهکار ببرد.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۸}}</ref> | ||
===خلقیات=== | ===خلقیات=== | ||
[[محمد حقوقی]] در ابتدای ورود به دبیرستان ادب، صادقی را این گونه توصیف میکند: | [[محمد حقوقی]] در ابتدای ورود به دبیرستان ادب، صادقی را این گونه توصیف میکند: | ||
:«بهرام دهاتی بود، اهل نجفآباد و بسیار کمرو. کسی فکر نمیکرد صادقی، یهوقتی صادقی شد و گرفتاریهای خاص خودش را پیدا کرد، آن آدم خجالتی دیگر هیچ ابایی نداشت و همه چیز برایش حل شده بود.» | :«بهرام دهاتی بود، اهل نجفآباد و بسیار کمرو. کسی فکر نمیکرد صادقی، یهوقتی صادقی شد و گرفتاریهای خاص خودش را پیدا کرد، آن آدم خجالتی دیگر هیچ ابایی نداشت و همه چیز برایش حل شده بود.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۲۷}}</ref> | ||
{{سخ}}در دوران دانشجویی هم که صادقی با [[منوچهر بدیعی]] هماتاقی بود، همیشه اضطراب داشت و بارها به منوچهر گفته بود: | {{سخ}}در دوران دانشجویی هم که صادقی با [[منوچهر بدیعی]] هماتاقی بود، همیشه اضطراب داشت و بارها به منوچهر گفته بود: | ||
:«اگر از ساعت مقرر دیرتر به خانه بیایی، در خیابان راه میافتم ببینم چه بلایی بر سرت آمده.» | :«اگر از ساعت مقرر دیرتر به خانه بیایی، در خیابان راه میافتم ببینم چه بلایی بر سرت آمده.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۳۷}}</ref> | ||
وضعیت روحی بهرام صادقی، زمان دانشجویی در دانشکدهٔ پزشکی ،وضعیت مساعدی نبود. اکبر افسری میگوید: | وضعیت روحی بهرام صادقی، زمان دانشجویی در دانشکدهٔ پزشکی ،وضعیت مساعدی نبود. اکبر افسری میگوید: | ||
:او وقتی به اصفهان میرفت و از گرفتاریهای دانشگاه رهایی مییافت، شاد بود؛ اما روزهایی بود که ناراحت بود. هم زجر میبرد و هم مشوش بود. در این دوره، در داستانهای او بهطور غیرمستقیم و در یادداشتها و نامههای او بهطور مستقیم، این تلاطم روحی منعکس شده است. در یادداشت او که ۱۵آبان۱۳۳۵ نوشته، میخوانیم: | :او وقتی به اصفهان میرفت و از گرفتاریهای دانشگاه رهایی مییافت، شاد بود؛ اما روزهایی بود که ناراحت بود. هم زجر میبرد و هم مشوش بود. در این دوره، در داستانهای او بهطور غیرمستقیم و در یادداشتها و نامههای او بهطور مستقیم، این تلاطم روحی منعکس شده است. در یادداشت او که ۱۵آبان۱۳۳۵ نوشته، میخوانیم: | ||
:«کسی که نمیداند چه بکند، میداند چه میخواهد و نمیتواند بهچنگ بیاورد و کسی که بیپناه است و کسی که امید و هدف و ارادهاش را از دست داده است. کیست که او را یاری دهد.» | :«کسی که نمیداند چه بکند، میداند چه میخواهد و نمیتواند بهچنگ بیاورد و کسی که بیپناه است و کسی که امید و هدف و ارادهاش را از دست داده است. کیست که او را یاری دهد.»<ref name= ''دوستان''/> | ||
اکبر افسری دربارهٔ خلقیات صادقی بر این باور بود: | اکبر افسری دربارهٔ خلقیات صادقی بر این باور بود: | ||
:«یکی از خصوصیات بهرام نبود حالتهای بهاصطلاح جامعهشناختی، ثبات (stablishment) بود. در اندیشههای او نوعی آنارشیسم حس میکردم.» | :«یکی از خصوصیات بهرام نبود حالتهای بهاصطلاح جامعهشناختی، ثبات (stablishment) بود. در اندیشههای او نوعی آنارشیسم حس میکردم.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۱}}</ref> | ||
===علت شهرت=== | ===علت شهرت=== | ||
حضور بهرام صادقیِ دانشجو در میان نویسندگان و چهرههای فرهنگی [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] در دههٔ سی، او را خیلی زود | حضور بهرام صادقیِ دانشجو در میان نویسندگان و چهرههای فرهنگی [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] در دههٔ سی، او را خیلی زود بهشهرت رساند. اکبر افسری و [[محمد حقوقی]] هر دو اشاره میکنند که در آن زمان، نوشتن در مجلهٔ معتبر سخن بهسرپرستیِ [[پرویز ناتل خانلری]]، امتیاز بزرگی بود که بهسادگی بهدست نمیآمد.<ref name= ''موضعگیری''/> محمد حقوقی: | ||
محمد حقوقی: | |||
:«در آن موقع صد تا آدم را باید میدیدی تا وارد حریم سخن شوی. بهاین سادگی، کسی در سخن چیز چاپ نمیکرد. خود من سهچهار شعر فرستادم هیچکدام را چاپ نکرد. خوب آنهایی که در سخن بودند، فرانسهدان بودند و بالاخره داستان را میشناختند. گفتند آقا بیایید با سخن همکاری کنید.» | :«در آن موقع صد تا آدم را باید میدیدی تا وارد حریم سخن شوی. بهاین سادگی، کسی در سخن چیز چاپ نمیکرد. خود من سهچهار شعر فرستادم هیچکدام را چاپ نکرد. خوب آنهایی که در سخن بودند، فرانسهدان بودند و بالاخره داستان را میشناختند. گفتند آقا بیایید با سخن همکاری کنید.» | ||
{{سخ}}بعد از این همکاری مجلههای متعدد دیگر به بهرام صادقی پیشنهاد همکاری دادند و او با داستانهای شگفتانگیزش خیلی زود شناخته شد. | {{سخ}}بعد از این همکاری مجلههای متعدد دیگر به بهرام صادقی پیشنهاد همکاری دادند و او با داستانهای شگفتانگیزش خیلی زود شناخته شد. | ||
=== | ===ملکوت ساختهٔ خسرو هریتاش=== | ||
روزنامهٔ کیهان در تاریخ پنجشنبه ۱۸شهریور۱۳۵۵، شمارهٔ ۹۹۶۱ دربارهٔ فیلم «ملکوت» که براساس داستانی از بهرام صادقی بههمین نام دردست ساخت بود مینویسد: | روزنامهٔ کیهان در تاریخ پنجشنبه ۱۸شهریور۱۳۵۵، شمارهٔ ۹۹۶۱ دربارهٔ فیلم «ملکوت» که براساس داستانی از بهرام صادقی بههمین نام دردست ساخت بود مینویسد: | ||
:«خسرو هریتاش فیلمبرداریِ آخرین فیلم خود به نام ملکوت را در شهر ماکو آغاز کرد. در فیلم ملکوت که فیلمنامهٔ آن براساس نوشتهای بههمین نام از بهرام صادقی تنظیم شده است، بازیگرانی چون عزتالله انتظامی، کامران نورزاد، ژاله سام و جمشید گرگین شرکت دارند. این فیلم با سرمایهٔ شرکت گسترش صنایع سینمایی تهیه میشود و فیلمبرداری آن را هوشنگ بهارلو برعهده دارد.» | :«خسرو هریتاش فیلمبرداریِ آخرین فیلم خود به نام ملکوت را در شهر ماکو آغاز کرد. در فیلم ملکوت که فیلمنامهٔ آن براساس نوشتهای بههمین نام از بهرام صادقی تنظیم شده است، بازیگرانی چون عزتالله انتظامی، کامران نورزاد، ژاله سام و جمشید گرگین شرکت دارند. این فیلم با سرمایهٔ شرکت گسترش صنایع سینمایی تهیه میشود و فیلمبرداری آن را هوشنگ بهارلو برعهده دارد.»<ref name= ''اپرا''/>{{سخ}} | ||
{{سخ}}دیگر اخبار مندرج در مطبوعات دربارهٔ این فیلم، از محمدرضا اصلانی، فیلمساز تجربی و کارگردان فیلمهایی مانند «شطرنج باد» و «چیغ» که ارتباطی با نویسندهٔ کتاب «بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبی آشنا» ندارد، | دیگر اخبار مندرج در مطبوعات دربارهٔ این فیلم، از محمدرضا اصلانی، فیلمساز تجربی و کارگردان فیلمهایی مانند «شطرنج باد» و «چیغ» که ارتباطی با نویسندهٔ کتاب «بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبی آشنا» ندارد، در جایگاه فیلمنامهنویسِ این اثر نام میبرد. ضمناینکه در پوستر فیلم، بهروز وثوقی، نقش اول فیلم است. این فیلم از نایابترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است، بهطوریکه هیچ نسخهای از آن در آرشیو سازمان سینمایی و آرشیو ملی فیلم ایران موجود نیست و حتی بهمن فرمانآرا تهیهکنندهٔ این اثر نیز بهگفتهٔ خودش درحالحاضر هیچ نسخهای از فیلم ملکوت دراختیار ندارد. | ||
===مصاحبه برای [[سنگر و قمقمههای خالی]]=== | ===مصاحبه برای [[سنگر و قمقمههای خالی]]=== | ||
انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» از سوی انتشارات کتاب زمان، نشانهٔ تحولی مهم در ادبیات داستانی ایران بود. در همان زمان، هفتهنامهٔ فردوسی در خبر انتشار این کتاب نوشت: | انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» از سوی انتشارات کتاب زمان، نشانهٔ تحولی مهم در ادبیات داستانی ایران بود. در همان زمان، هفتهنامهٔ فردوسی در خبر انتشار این کتاب نوشت: | ||
:<font color=orange>'''کل جماعة الاصحاب الادب المعاصر!'''</font> | :<font color=orange>'''کل جماعة الاصحاب الادب المعاصر!'''</font> | ||
خیلی طول کشید تا «سنگر و قمقمههای خالی» بهرام صادقی منتشر شد؛ ولی بههرحال دکتر سر کتابش خیلی زحمت کشید و چند بار از اصفهان تا تهران آمد. این کتاب از طرف علاقهمندان به ادبیات معاصر با استقبال کثیری روبهرو شده و همه درانتظار که بهرام خان مجموعهٔ دیگری از آثار خودش را به خوانندگانش تقدیم کند.( | خیلی طول کشید تا «سنگر و قمقمههای خالی» بهرام صادقی منتشر شد؛ ولی بههرحال دکتر سر کتابش خیلی زحمت کشید و چند بار از اصفهان تا تهران آمد. این کتاب از طرف علاقهمندان به ادبیات معاصر با استقبال کثیری روبهرو شده و همه درانتظار که بهرام خان مجموعهٔ دیگری از آثار خودش را به خوانندگانش تقدیم کند.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۷۵و۷۶}}</ref> | ||
==آثار و کتابشناسی== | |||
===کارنامه آثار و گفتوگوها=== | |||
# ''[[سنگر و قمقمههای خالی]]'' (مجموعه داستان)، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۴۹. | |||
# ''[[ملکوت]]'' (داستان بلند)، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۵۳ و انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۳. | |||
# «وعده دیدار با جوجوجیتسو» که پس از مرگش چاپ شده است.<ref name=''جایزهٔ ادبی''/> | |||
# مصاحبهٔ علیاصغر ضرابی با بهرام صادقی در هفتهنامهٔ فردوسی با عنوان «دیداری با نویسندهٔ ملکوت»: بخش اول این گفتوگوی طولانی در شمارهٔ ۷۹۴ فردوسی بهتاریخ ۲۲آذر۱۳۴۵ چاپ میشود. بعد از آن در چند شمارهٔ پیاپی و گاهی با چند شماره فاصله، چاپ بخشهای دیگر و مصاحبه تا شمارهٔ ۸۰۵ هفتهنامه در تاریخ ۹اسفند همان سال ادامه مییابد. | |||
# گفتوگو با روزنامهٔ آیندگان در سه بخش بهتاریخ خرداد۱۳۴۹ تحت عنوان «گفتوشنودی با بهرام صادقی» | |||
# مصاحبهٔ علیرضا وزل با بهرام صادقی در هفتهنامهٔ رستاخیز جوانان با عنوان «بحثی در قصهنویسی امروز ایران»: بخش اول این گفتوگو در شمارهٔ ۶۱ هفتهنامه به تاریخ شهریور ۲۵۳۵ و بخش دوم آن در شمارهٔ ۶۲ چاپ شده است. | |||
# «گفتوگوی [[جلال سرفراز]] با بهرام صادقی نویسندهٔ نامی معاصر» روزنامهٔ کیهان شمارهٔ ۱۰۰۴۵ به تاریخ دوشنبه ۲۶آذر ۲۵۳۵ | |||
# گفتوگو با ماهنامهٔ بنیاد بهتاریخ ۱۷مرداد۱۳۵۷ تحت عنوان «نوشتن، سرنوشت من است» که ادامهٔ آن در شمارهٔ ۱۶ ماهنامه بهتاریخ تیرماه۱۳۵۷ چاپ میشود. | |||
===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ||
از نظر محتوا و جهانبینی، در داستانهای اولیهاش آدمی امیدوار و خوشبین به آینده بود. در مرحلهٔ دوم نویسندگی بهتدریج آدمها بهحالت تعلیق و تردید میافتند. نمیدانند در آینده چه وضعی خواهند داشت. بیهدف و سرگردان و در آخر ناامید. در مرحلهٔ سوم نویسندگیاش آدمها میشکنند، گرفتار اضطراب و ناامیدی کامل میشوند و پوچی و بیهودگی تمام وجودشان را فرامیگیرد و به مرگ و نیستی فکر میکنند. | از نظر محتوا و جهانبینی، در داستانهای اولیهاش آدمی امیدوار و خوشبین به آینده بود. در مرحلهٔ دوم نویسندگی بهتدریج آدمها بهحالت تعلیق و تردید میافتند. نمیدانند در آینده چه وضعی خواهند داشت. بیهدف و سرگردان و در آخر ناامید. در مرحلهٔ سوم نویسندگیاش آدمها میشکنند، گرفتار اضطراب و ناامیدی کامل میشوند و پوچی و بیهودگی تمام وجودشان را فرامیگیرد و به مرگ و نیستی فکر میکنند.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۸۴}}</ref>{{سخ}}اولین داستانی که از بهرام صادقی چاپ شد، «فردا در راه است» بود که [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]] در دی۱۳۳۵ منتشر کرد. قبل از آن، صادقی چهار داستان کوتاه نوشته بود که بهدلیل نقایصی چاپ نشد. صادقی در نامهای به ''ایرج مصطفیپور'' بهتاریخ ۲۹آبان۱۳۳۵، مینویسد: | ||
{{سخ}}اولین داستانی که از بهرام صادقی چاپ شد، «فردا در راه است» بود که مجلهٔ سخن در دی۱۳۳۵ منتشر کرد. قبل از آن، صادقی چهار داستان کوتاه نوشته بود که بهدلیل نقایصی چاپ نشد. صادقی در نامهای به ''ایرج مصطفیپور'' بهتاریخ ۲۹آبان۱۳۳۵، مینویسد: | :«ایدهٔ این داستان را از سیل اخیر و مخصوصاً آن شب بارانی در اصفهان گرفتهام.»<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۶۱و۶۲}}</ref> | ||
:«ایدهٔ این داستان را از سیل اخیر و مخصوصاً آن شب بارانی در اصفهان گرفتهام.» | این ویژگی یکی از خصوصیات اصلی نوشتههای او بود. ایدهٔ داستانهایش را از زندگی روزمره و محیط اطرافش میگرفت. مانند ماجرای میهمانیای در شب یلدا که در خانهٔ بهمن مدرک، پسرخالهاش، برگزار شد. افراد حاضر در آن میهمانی را با چنان مهارتی در داستان بسیار موفق ''«سراسر حادثه»'' بهکار برد که حاضران آن مجلس از نگاه دقیق او به اتفاقات آن شب تعجب کردند.<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۸۱}}</ref>{{سخ}} | ||
این ویژگی یکی از خصوصیات اصلی نوشتههای او بود. ایدهٔ داستانهایش را از زندگی روزمره و محیط اطرافش میگرفت. مانند ماجرای میهمانیای در شب یلدا که در خانهٔ بهمن مدرک، پسرخالهاش، برگزار شد. افراد حاضر در آن میهمانی را با چنان مهارتی در داستان بسیار موفق ''«سراسر حادثه»'' بهکار برد که حاضران آن مجلس از نگاه دقیق او به اتفاقات آن شب تعجب کردند. | ناامیدی، اعتیاد، تباهی و بهخاکسترنشستن یک نسل که پشت سر خود شکست هولناک آرمانهای مشروطه را میدید و پیشرو، تسلط دوبارهٔ حکومتی مستبد را در آثار معدود نویسندهای، بازنمودِ واقعی و روشن داشت. یکی از آن چند تن، بهرام صادقی بود که شخصیتهای داستانهایاش از همان سالهای وهمآلود و بیدرکجا مایه داشتند و زیر سقفِ کوتاه آن آسمان و در آن سرمای سخت و سوزانِ زمستان، آنگاه که سرها در گریبان بود، جان میگرفتند. شخصیتهایی که بهرام صادقی در آن فضا خلق میکرد همان سنگ تیپاخوردهٔ رنجور بودند که اخوان میگفت.<ref name= ''سالشمار''/>{{سخ}} | ||
{{سخ}}ناامیدی، اعتیاد، تباهی و بهخاکسترنشستن یک نسل که پشت سر خود شکست هولناک آرمانهای مشروطه را میدید و پیشرو، تسلط دوبارهٔ حکومتی مستبد را در آثار معدود نویسندهای، بازنمودِ واقعی و روشن داشت. یکی از آن چند تن، بهرام صادقی بود که شخصیتهای داستانهایاش از همان سالهای وهمآلود و بیدرکجا مایه داشتند و زیر سقفِ کوتاه آن آسمان و در آن سرمای سخت و سوزانِ زمستان، | بخش دیگری از حضور صادقی مربوط به دنیای شاعری است. علی باباچاهی در مقالهای به تشریح سهم بهرام صادقی در شعر امروز ایران پرداخته است. باباچاهی شعر دههٔ چهل و پنجاه را به دو جریان اصلی تقسیم میکند: اشعاری که به مسائل و مقولات اجتماعی توجه دارند و اشعاری که «بر کنار چو پرگار میروند». بهنظر باباچاهی، درمجموع شعر بهرام صادقی در گروه دوم قرار نمیگیرد؛ ازاینرو به ارزشهای ثابت نمادین (استعاری؟) گرایش پیدا میکند. این نمادها گاه بهصورت واژگانی مثل جنگل، طوفان و سپیده آشکار میشوند و گاه کل یک شعر جنبهای نمادین بهخود میگیرد.<ref>{{پک|محمودی|۱۳۷۷|ک= خون آبی بر زمین نمناک|ص= ۲۵۴تا۲۵۸}}</ref> | ||
{{سخ}}بخش دیگری از حضور صادقی مربوط به دنیای شاعری است. علی باباچاهی در مقالهای به تشریح سهم بهرام صادقی در شعر امروز ایران پرداخته است. باباچاهی شعر دههٔ | |||
===برشی از داستان «قریبالوقوع» از مجموعهٔ [[سنگر و قمقمههای خالی]]=== | ===برشی از داستان «قریبالوقوع» از مجموعهٔ [[سنگر و قمقمههای خالی]]=== | ||
«ای کاش در دهی زندگی میکردم! در یک ده دور که همه چیزش طبیعی و حقیقی است! بعد آنجا به مردم محروم وطنم خدمت بکنم، از دردهایشان بکاهم و رنجهایشان را تخفیف بدهم...؛ ولی من به این چیزها عقیده نداشتم، نه در گذشته و نه اکنون و نه آینده.» | «ای کاش در دهی زندگی میکردم! در یک ده دور که همه چیزش طبیعی و حقیقی است! بعد آنجا به مردم محروم وطنم خدمت بکنم، از دردهایشان بکاهم و رنجهایشان را تخفیف بدهم...؛ ولی من به این چیزها عقیده نداشتم، نه در گذشته و نه اکنون و نه آینده.»<ref>{{پک|صادقی|۱۳۸۰|ک= سنگر و قمقمههای خالی|ص= ۲۵۳}}</ref> | ||
===بهیاد نسل گمشدهٔ بعد از کودتا=== | ===بهیاد نسل گمشدهٔ بعد از کودتا<ref name= ''خودکشی''/>=== | ||
سطرهای آغازین شعری از صهبا مقداری که در اندوه یاد مرگ دوست خود، دکتر هوتن و اشراق ظلمانی نسل گمشدهٔ بعد از کودتای | سطرهای آغازین شعری از صهبا مقداری که در اندوه یاد مرگ دوست خود، دکتر هوتن و اشراق ظلمانی نسل گمشدهٔ بعد از کودتای ۲۸مرداد سروده شده است. [[مجله سخن|مجلهٔ سخن]]، شمارهٔ ۱۰، دورهٔ ۱۵، مهر۱۳۴۴ | ||
<span style="color:darkcyan"> | <span style="color:darkcyan"> | ||
{{سخ}}''از: لحظههای اشراق{{سخ}} | {{سخ}}''از: لحظههای اشراق{{سخ}} | ||
خط ۳۷۶: | خط ۳۷۶: | ||
</span><noinclude> | </span><noinclude> | ||
===جوایز و افتخارات<ref>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۱۱۹}}</ref>=== | |||
=== | در تاریخ ۲۵بهمن۱۳۵۴، بهرام صادقی از سوی کمیته انتخاب جایزه فروغ فرخزاد که توسط فریدون فرخزاد پایهگذاری شده بود، برنده رشته قصهنویسی انتخاب شد. در مراسم اهدای جایزه لوحی به او تقدیم شد که بهشرح زیر بود: | ||
«بهخاطر تلاشی مردمی در راه توسعه فکر و فرهنگ در ایران | |||
و بهخاطر کلیه آثاری که تاکنون نوشته | |||
بهخصوص بهخاطر [[سنگر و قمقمههای خالی]] | |||
به بهرام صادقی اهدا شد. | |||
تهران، ۲۵ بهمن ۱۳۵۴» | |||
در تاریخ | |||
و | |||
به بهرام صادقی اهدا | |||
تهران، ۲۵ بهمن ۱۳۵۴» | |||
===بررسی [[ملکوت]]=== | ===بررسی [[ملکوت]]=== | ||
روزی صادقی با جمعی از دوستانش در خانهای در اصفهان جمع بودند. غروب آفتاب دوستان برای گردش بیرون میروند؛ اما بهرام در خانه میماند. در تنهایی حسی غریب به سراغش میآید و گویی روح «ملکوت» در وجودش حلول میکند. قلم و کاغذ بهدست میگیرد و نسخهٔ اولیهٔ داستان را تا آخر مینویسد. در پایان سرش را که بلند میکند میبیند سپیده دمیده است. پس به آخر «ملکوت»، این جمله را اضافه میکند: «سپیده زد». | روزی صادقی با جمعی از دوستانش در خانهای در اصفهان جمع بودند. غروب آفتاب دوستان برای گردش بیرون میروند؛ اما بهرام در خانه میماند. در تنهایی حسی غریب به سراغش میآید و گویی روح «ملکوت» در وجودش حلول میکند. قلم و کاغذ بهدست میگیرد و نسخهٔ اولیهٔ داستان را تا آخر مینویسد. در پایان سرش را که بلند میکند میبیند سپیده دمیده است. پس به آخر «ملکوت»، این جمله را اضافه میکند: «سپیده زد».{{سخ}} | ||
{{سخ}}صادقی با نگارش «ملکوت» میخواست در حیطهای جدید خود را بیازماید. واکنشهای حاصل از انتشار این داستان کاملاً متفاوت بود. عدهای «ملکوت» را به غایت ستودند و آن را سرفصل جدیدی در داستاننویسی ایران پنداشتند. برخی افراد اما این خلق را نسخهای المثنی و محکوم به شکست از ''[[بوف کور]]ِ'' [[صادق هدایت|هدایت]] دانستند. شاید «ملکوت» آنطورکه باید موفقیتی را درپی نداشت؛ اما بدونشک جایگاه ادبی صادقی بسیار ارزشمندتر از آن بود که بخواهد از هدایت تقلید کند. | صادقی با نگارش «ملکوت» میخواست در حیطهای جدید خود را بیازماید. واکنشهای حاصل از انتشار این داستان کاملاً متفاوت بود. عدهای «ملکوت» را به غایت ستودند و آن را سرفصل جدیدی در داستاننویسی ایران پنداشتند. برخی افراد اما این خلق را نسخهای المثنی و محکوم به شکست از ''[[بوف کور]]ِ'' [[صادق هدایت|هدایت]] دانستند. شاید «ملکوت» آنطورکه باید موفقیتی را درپی نداشت؛ اما بدونشک جایگاه ادبی صادقی بسیار ارزشمندتر از آن بود که بخواهد از هدایت تقلید کند.<ref name= ''ملکوت''>{{پک|اصلانی|۱۳۸۴|ک= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا|ص= ۷۶و۷۷}}</ref>{{سخ}} | ||
{{سخ}}در میان داستانهای بهرام صادقی، ''ملکوت'' کاری متفاوت است. سبک طنز بهرام صادقی در این داستان کمتر ظاهر میشود و داستان در جهانی جریان دارد که در آن عقل و تدبیر وسیلهای برای حیله و خیانت است. در «ملکوت» معلوم نیست بالاخره حیات بشری به کجا میانجامد، حقیقت کجاست، اصلاً آیا حقیقتی وجود دارد و غایت اینهمه رنجی که انسان میکشد چیست؟ | در میان داستانهای بهرام صادقی، ''ملکوت'' کاری متفاوت است. سبک طنز بهرام صادقی در این داستان کمتر ظاهر میشود و داستان در جهانی جریان دارد که در آن عقل و تدبیر وسیلهای برای حیله و خیانت است. در «ملکوت» معلوم نیست بالاخره حیات بشری به کجا میانجامد، حقیقت کجاست، اصلاً آیا حقیقتی وجود دارد و غایت اینهمه رنجی که انسان میکشد چیست؟<ref name= ''ملکوت''/> | ||
=== تحلیل [[با کمال تأسف]]=== | === تحلیل [[با کمال تأسف]]=== | ||
در این قصه، مردی به مراسم ختم خودش میرود. این موقعیت، ناممکن و غیرواقعی است؛ اما روایت آنقدر در روزمرگیهای عادی آقای مستقیم فرومیرود که تعجبی که در ابتدای کار خواننده به آن دچار شده بود از بین میرود. تا انتهای داستان، خواننده | در این قصه، مردی به مراسم ختم خودش میرود. این موقعیت، ناممکن و غیرواقعی است؛ اما روایت آنقدر در روزمرگیهای عادی آقای مستقیم فرومیرود که تعجبی که در ابتدای کار خواننده به آن دچار شده بود از بین میرود. تا انتهای داستان، خواننده بهتعبیر کیوان طهماسبیان، در زنجیرهای از واقعیتهای عادی زندگی تکراری «آقای مستقیم» و غیرواقعیات مجعول او خصوصاً زنجیرهٔ زنها و بچههای خیالیاش غرق میشود. این «خواندن» گیر کرده در تکرارِ در تکرار، همین طور بین واقعیت و غیرواقعیت نوسان میکند تا پایان داستان که ناگهان در قطب واقعینوسان ایست میکند و قصه رئال میشود؛ اما بازهم تعلیقی نهایی باقی میماند و خواننده از این چرخهٔ تعلیق سردرگم بیرون میآید: آیا آقای مستقیم زنده است یا مرده؟ بدینترتیب، «پایان» اساساً در کار نویسنده مسئلهدار میشود. «آخر»، نه مانند یک قطعیت که مانند یک پرسش در کار او ظاهر میشود. نتیجه این است که ''صادقی''، اساساً در تمامیت «آخر»ها در «نهایت»ها و «آرمان»ها تردید دارد. بهدیگرسخن، داستاننویس در این اثر به «تاریخنگار صادق دالهای پوک و مدلولهای وعدهدادهشدهٔ سرِکاری و آرمانهای بیفرجام» تبدیل میشود.<ref name= ''پانویسها''/> | ||
{{سخ}}[[آذر نفیسی]] در مقدمهٔ بررسی «با کمال تأسف» به تشریح مسئلهٔ اصلی بهرام صادقی میپردازد: | {{سخ}}[[آذر نفیسی]] در مقدمهٔ بررسی «با کمال تأسف» به تشریح مسئلهٔ اصلی بهرام صادقی میپردازد: | ||
:«مسئلهٔ صادقی درگیریهای ذهنی است و شخصیتهایش بهدلیل این درگیریهای مدام در موقعیتهایی ذهنی و غیرواقعی قرار میگیرند. موقعیتهایی که مسیر زندگی عادی آنها را منحرف میکند؛ ازاینرو گرچه اکثر داستانهایش با الگوهای متداول داستانهای ذهنی تطابقی ندارند، مزین به فضا و حالتی ذهنی و غیرواقعیاند.» | :«مسئلهٔ صادقی درگیریهای ذهنی است و شخصیتهایش بهدلیل این درگیریهای مدام در موقعیتهایی ذهنی و غیرواقعی قرار میگیرند. موقعیتهایی که مسیر زندگی عادی آنها را منحرف میکند؛ ازاینرو گرچه اکثر داستانهایش با الگوهای متداول داستانهای ذهنی تطابقی ندارند، مزین به فضا و حالتی ذهنی و غیرواقعیاند.»<ref>{{پک|محمودی|۱۳۷۷|ک= خون آبی بر زمین نمناک|ص= ۱۳۲}}</ref> | ||
===تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها=== | |||
* [[سنگر و قمقمههای خالی]] منتشرشده از سوی ''کتاب زمان''، چاپ اول: ۱۳۴۹، چاپ دوم: ۱۳۸۰ و چاپ سوم: ۱۳۸۸، مجموعاً بیش از ۶هزار نسخه | |||
* «سنگر و قمقمههای خالی» منتشرشده در انتشارات نیلوفر، از سال۱۳۹۴ تا۱۳۹۷، پنج نوبت چاپ، جمعاً با تیراژ بیش از ۷هزار نسخه | |||
* [[ملکوت]] منشترشده از سوی ''کتاب زمان'' چاپ اول: ۱۳۵۳ و طی دهه هفتاد و هشتاد، نزدیک به ۱۰ نوبت چاپ، درمجموع بیش از ۲۰هزار نسخه | |||
* «ملکوت» منشترشده در انتشارات ''نیلوفر'' بهسال ۱۳۸۴ | |||
=== | ==منبعشناسی== | ||
* ''تأویل ملکوت (قصه اجتماعی سیاسی)''، محمدتقی غیاثی، نیلوفر، ۱۳۸۶ | |||
* ''بهرام صادقی (مجموعهمقالات در نقد و تفسیر آثار بهرام صادقی)''، مهدی نوید، بنگاه، ۱۳۹۵ | |||
* | * و... | ||
* | |||
* | |||
==نوا، | ==نوا، نما و نگاه== | ||
خط ۴۳۱: | خط ۴۱۲: | ||
== منابع== | == منابع== | ||
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =اصلانی | نام =محمدرضا | # {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =اصلانی|نام= محمدرضا|عنوان= بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا (یادداشتهای پراکنده و...)|سال= ۱۳۸۴|ناشر= نیلوفر|مکان= تهران|شابک= }} | ||
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =حقوقی | نام =محمد | # {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= حقوقی|نام= محمد|عنوان= بامداد نقره و خاکستر|سال= ۱۳۷۶|ناشر= فکر روز|مکان= تهران|شابک= }} | ||
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =صادقی | نام =بهرام | # {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= صادقی|نام= بهرام|عنوان= سنگر و قمقمههای خالی|سال= ۱۳۸۰|ناشر= کتاب زمان|مکان= تهران| شابک= }} | ||
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =طهماسبیان | نام =کیوان | # {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= طهماسبیان|نام= کیوان|عنوان= صادقیه در بیات اصفهان|سال= ۱۳۹۴|ناشر= گمان|مکان= تهران|شابک= }} | ||
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =محمودی | نام = حسن | # {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= محمودی|نام= حسن|عنوان= سالشمار و یادی از بهرام صادقی|سال= ۱۳۸۲|ناشر= مجلهٔ آزما|مکان= تهران|شابک= }} | ||
# {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =محمودی | نام = حسن | # {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= محمودی|نام= حسن|عنوان= خون آبی بر زمین نمناک|سال= ۱۳۷۷|ناشر= آسا|مکان= تهران|شابک= }} | ||
==پیوند به بیرون== | ==پیوند به بیرون== | ||
* {{یادکرد وب|نشانی = https://ir.voanews.com/a/bahram-sadeghi-08-01-2010-113139334/150442.html|عنوان=یادی از خالق ملکوت در زادروزش |ناشر=صدای آمریکا|تاریخ انتشار=۱۸دی۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۸اردیبهشت۱۳۹۸}} | * {{یادکرد وب|نشانی= https://ir.voanews.com/a/bahram-sadeghi-08-01-2010-113139334/150442.html|عنوان= یادی از خالق ملکوت در زادروزش |ناشر= صدای آمریکا|تاریخ انتشار= ۱۸دی۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۸اردیبهشت۱۳۹۸}} | ||
* {{یادکرد وب|نشانی = http://www.bbc.com/persian/arts/printable/030903_la-jb-weblog.shtml|عنوان=یادمانی از داستاننویس کوتاهعمر|ناشر= | * {{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/printable/030903_la-jb-weblog.shtml|عنوان= یادمانی از داستاننویس کوتاهعمر|ناشر= بیبیسی فارسی|تاریخ بازدید= ۸اردیبهشت۱۳۹۸}} | ||
*{{یادکرد وب|نشانی = http://khabgard.com/category|عنوان=اخبار و گزارشهای دورههای متمادی جایزهٔ ادبی صادقی|ناشر= | * {{یادکرد وب|نشانی= http://khabgard.com/category|عنوان= اخبار و گزارشهای دورههای متمادی جایزهٔ ادبی صادقی|ناشر= جایزه ادبی بهرام صادقی|تاریخ بازدید= ۸اردیبهشت۱۳۹۸}} | ||
* {{یادکرد وب|نشانی= http://www.madomeh.com/site/news/news/8161.htm|عنوان= بهرام که شاعر میشود!|ناشر= مَدّومِهْ|تاریخ انتشار= ۹تیر۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۸اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
* {{یادکرد وب|نشانی = http://www.madomeh.com/site/news/news/8161.htm|عنوان=بهرام که شاعر میشود!|ناشر=مَدّومِهْ|تاریخ انتشار=۹تیر۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۸اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
[[رده:زادگان ۱۳۱۵]] | |||
[[رده:درگذشتگان ۱۳۶۳]] | |||
[[رده:ادیبان پزشک]] | |||
[[رده:اهالی اصفهان]] | |||
[[رده:شاعران و نویسندگان مرد]] | |||
[[رده:رماننویسان مرد]] | |||
[[رده:داستانکوتاهنویسان]] | |||
[[رده:نمایشنامهنویسان]] | |||
[[رده:دریافتکنندگان جوایز ادبی]] | |||
[[رده:ادیبان و خودکشی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۰
بهرام صادقی | ||||
---|---|---|---|---|
پرونده:Bahram.sadeghi.jpg نوشتنی زیاد دارم، آنقدر زیاد که ساعتها وقت لازم است تا بتوان همهٔ آنها را نوشت.[۱] | ||||
زمینهٔ کاری | داستان، شعر، نمایشنامه و نقد ادبی | |||
زادروز | ۱۸دی۱۳۱۵[۲](بهروایتی دیگر ۱۵دی)[۳] نجفآباد اصفهان | |||
پدر و مادر | حسینعلی و جهانسلطان | |||
مرگ | ۱۲آذر۱۳۶۳ در منزل شخصی، حوالی خ.جیحون | |||
علت مرگ | ایست قلبی | |||
جایگاه خاکسپاری | بهشتزهرای تهران، قطعه۹۹، ردیف۱۲۶، شماره۱۵ | |||
لقب | صهبا مقداری و ب.موزول | |||
پیشه | شاعر و نویسنده | |||
سالهای نویسندگی | ۱۳۳۳تا۱۳۵۵ | |||
سبک نوشتاری | شعر نیمایی و داستان کوتاه | |||
کتابها | ملکوت (داستان بلند)، سنگر و قمقمههای خالی (مجموعهداستان) | |||
همسر(ها) | ژیلا پیرمرادی | |||
مدرک تحصیلی | مدرک دکتری | |||
دانشگاه | دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران | |||
|
بهرام صادقی ملقب به صهبا مقداری و ب.موزول، داستاننویس، شاعر و نمایشنامهنویس ایرانی است که با داستانهای کوتاهِ مجموعهٔ سنگر و قمقمههای خالی و داستان نیمهبلند ملکوت بهشهرت رسید.
صادقی از همان کودکی تحت تأثیر شعرخوانیهای هرروزهٔ مادرش در جمع خانواده، از یکسو و مهاجرت به اصفهان و تحصیل در دبیرستان ادب از سوی دیگر، گرایش و کشش خاصی به شعر و داستان پیدا کرد و گامهای محکمی در مسیر ادبیات برداشت که همکاری با هفتهنامههای «امید ایران» و «روشنفکر» در سالهای نوجوانی نمونههایی از آن است.[۴] تواناییاش در خلق متون آمیخته با طنز تلخ او را سرآمد داستاننویس عصر خود کرد و برایش امکان حضور در مجلات بنامی چون سخن و صدف و فردوسی بههمراه آورد که فرصتهای ارزشمندی بود برای همکاری با بزرگانی نظیر ابوالحسن نجفی و... .
خلق داستانهای متعدد و دریافت جوایز ادبی بخش حرفهای زندگی بهرام صادقی را تشکیل میدهد که گویی نفسش با نفس مادر بالا و پایین میآمد و سرانجام هم کمی بیش از یک سال از درگذشت مادر، به دنیای ابدی او پیوست.
از میان یادها
گُلی صدایش زد!
در اولین دیدار، بهرام یک جلد از کتاب سنگر و قمقمههای خالی را امضا کرد و به ژیلا هدیه داد. آنها اسفند۱۳۵۵ ازدواج کردند. مراسم در باشگاه دانشگاه تهران بود و ماه عسل را بعد از عید نوروز به شیراز رفتند. از آن پس ژیلا با نام دلخواه بهرام، نامیده میشد: «گُلی»[۵]
بهرام در زندگی مشترک، همچون همیشه صبور و آرام بود. شاید چند سال بعد از مرگ بهرام بود که همسرش روزی اتفاقی شعری را یافت. شعری که برای گُلی سروده بود و شاید رنجنامهای از یک نویسندهٔ تنها و مظلوم.[۶]
ازدواج بهرام از عجایب دنیاست
برشی از مصاحبهٔ جلال سرفراز با بهرام صادقی، بخش پایانی، روزنامهٔ کیهان، ۲۶آذر۱۳۵۵: «کاشف بهعمل میآید که بالاخره بهرام صادقی هم تن به ازدواج با دانشجویی به نام ژیلا پیرمرادی داده است. (سرافراز) با خود میگویم که لابد این را نیز باید به عجایب دنیا اضافه کرد.»
معلم اگزیستانسیالیست و ریختن حجب روستایی
ایرج پورباقر، دبیر دبیرستان ادب، مترجم گیلانیالاصل و اگزیستانسیالیستی بود که کتاب فولکیه را ترجمه کرد. او بعدها ترجمهٔ «ماندرانها»ی سیمون دوبووار را هم در دو جلد به کارنامهٔ ادبی خود افزود. صمیمیت بهرام صادقی و چند تن از دوستانش با پورباقر بهحدی بود که در جلسههایی منظم در اتاقش جمع میشدند و دربارهٔ آثار بسیاری از نویسندگان آوانگارد روز دنیا بحث میکردند. در یکی از همین جلسهها ابوالحسن نجفی اولین بار بهرام صادقی را دید، داستانی از او شنید و به استعداد والای او در داستاننویسی پیبرد. بهگفتهٔ محمد حقوقی، رابطهٔ نزدیک صادقی با پورباقر باعث شد بهرام از حالت حجب و حیای روستایی که در ابتدا واجد آن بود جدا شود.[۷]
بهرام و شباهتش به آنتوان چخوف
همگونیهای زندگی اجتماعی و طنزپردازیهای بهرام صادقی یادآور زندگی و آثار آنتوان چخوف نویسنده شهیر روس است. هر دوی اینان پزشک بودند که برای خدمت پزشکی به روستاها و شهرکهای دورافتاده رفتند و تلاش کردند به مردم نیازمند و بیمار کمک کنند. هر دویشان نیز داستاننویس و طنزپردازی برجسته بودند و هر دوی اینان بر اثر بیماری و بیتوجهی به تندرستی خویش درگذشتند. بااینکه آوازه کارهای انبوه چخوف مرزهای روسیه را درنوردید و از او چهرهای جهانی و برتر ساخت؛ ولی نام بهرام صادقی حتی برای محافل ادبی داخل کشور نیز چندان شناخته نبود. امروز را نمیدانم و البته تفاوتی نیز میان محیط زندگی چخوف و صادقی نیز مشهود بود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
مرکز ثقل دوستان
دوران تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان، بهرام با اسکندر چراغی، روزنامهفروش، بهتوافق میرسد که عصرها بهجای او در دکه، روزنامه بفروشد و درعوض یکی از روزنامهها را بخواند و باز سر جایش بگذارد یا شب با خود به خانه ببرد و صبح زود پس بیاورد. صادقی از این دکه به اسم «مرکز ثقل» دوستانش یاد میکند. مقابل همین دکه بود که او بهتدریج با سه هممدرسهایاش، منوچهر بدیعی، ایرج مصطفیپور و عباس رجایی دوست شد. اوایل هنوز غلامرضا لبخندی به جمعشان ملحق نشده بود و محمد حقوقی هم از قبل با صادقی دوست بود.[۸] منوچهر یک سال بعد از قبولی بهرام، در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران قبول میشود و این دو باهم اتاقی را در حوالی خیابان آذربایجان، اجاره کردند. شروع رفاقت بهرام با اکبر افسری که همکلاسی منوچهر بدیعی بود نیز به همان دوره برمیگردد.[۹]
داستان خودکشیها
مسعود شادبهر شاعر شیرازی، هوشنگ فیلی شاعر، بهروز فربود نویسندهٔ سلسله مقالات «سالهای سیاه» که سرگذشت خود را بیپرده شرح میدهد، هوشنگ بادیهنشین شاعر و دکتر هوتن که بهرام ازطریق تقی مدرسی با او آشنا شد، همگی در شمار افرادی بودند که صادقی در دورهٔ دانشجویی با آنها دوست بود و یکی پس از دیگری خودکشی کردند. در میان خودکشیهای این سالها خودکشی چنگیز مشیری دانشجوی سال پنجم رشتهٔ پزشکی دانشگاه تهران در سال۱۳۳۸ و منوچهر فاتحی همکلاسی و دوست صمیمی بهرام صادقی در آبان۱۳۳۹، بیشترین تأثیر را بر وی گذاشت. چنگیز مشیری دو کتاب در باب موسیقی نوشته بود و ترجمههایی نیز در همین زمینه بهجای گذاشت. بخشی از سوگنامهٔ صادقی به یاد مشیری:
« | آن روز همهچیز برای ما در حکم رویا بود. باران میریخت و هوای جوان، بامدادی را که به دودها و گردهها آلوده بود، میشست. هوا پاک میشد، تازه میشد و بهنرمی با مه خاکستریرنگی که هردم بیشتر زلال میشد و شفاف میشد، درهم میآمیخت و باز باران بود. ما شنیدیم؛ اما در دلها شاید اندوه بود و درد بود و بیشتر ابهام بود. پردهای به لطافت مخملهای نایاب و به سیاهی شبهای دوردستِ آرام، انگار بر همه چیز مینشست... . دردها از حقارت خود سر خم کردند و اندوهها از تنهایی خویش گریختند. هر صدایی در گلو شکست و هر پرسشی بیپاسخ ماند. ما در ابهام آن روز بارانی که هنوز گنگ و نامفهوم بود و هنوز بار خستگی و بیحوصلگیِ شبی را که گذرانده بود بهدوش میکشید و همچنان سرد و بیاعتنا بود، حیران ماندیم. هرکس دانست که تو دیگر نیستی. خونت انگار که بر انگشتهای ما خشکید. هرکس گریست و نامت بر لبان ما نشست؛ اما تو نبودی و ما به راز این ابدیت پیبردیم. با اینهمه، خاموش بودیم. با توشهٔ ناچیزمان که اشکمان بود رهسپار دیاری دور شدیم، زائران سرگردانی بودیم که درپی جوانی خود میرفتیم؛ زیرا تو دیگر در لطافت آن مخملهای سیاه که آرامآرام، بر همه چیز نشست، خفته بودی و ما تو را فراموش کرده بودیم. ما به عزای جوانیمان میرفتیم، جوانیِ اندوهباری که فرسنگها و سالها از ما دور است و خود پیش از تو، سالیانی پیش از مرگ معصوم تو، شاید در روزی مهآلود یا در بامدادی روشن به خاک رفته است. خاموش میرفتیم و اشکمان رهتوشمان بود و بار غمهایمان بر دوش و دلهایمان، بیکینهای میتپید... به گورستان رسیدیم. آنگاه آسمان باز شد و آفتاب دمید و ما مرثیه خواندیم و هوا پاکتر بود. در پهنهٔ آسمان ابرها آرامآرام به لطافت مخملیِ سپید از هم گسیخت. گویی دست بلورین فرشتگان خدا تاروپود نادیدنیشان را از هم جدا میکرد و در سراسر زمین که اکنون مثل همیشه بود و خورشید بر آن میتابید و از هر گوشهای بخار برمیخاست بندگان خدا توشهٔ ناچیزشان را تمام کرده بودند. من بر افق نگریستم و کوهها را دیدم و کبوتران را دیدم که چون نقطههای سیاهی دور شدند و همچنان دور شدند و دور شدند و صدایی را شنیدم که از زبان خدا سخن میگفت و آمرزش ابدی میطلبید. یکدم لرزیدم و آنگاه باز گِرداگردم را نگاهکردم. به روی تو خاک میریختند... آن صدا خاموش شد و باز همه چیز خاموش بود و ما به خانههایمان میرفتیم. بیتوشهای و بیهمراهی، خستهپای و درمانده و راهی بس دراز درپیش داشتیم... . ما از دیاری آشنا برمیگشتیم. ما یکبار دیگر خودمان را به خاک سپرده بودیم. آبان۱۳۳۸، بهرام صادقی[۱۰] |
» |
خودکشی فاتحی و داستانی به یاد او
خودکشی منوچهر فاتحی تأثیر زیادی بر بهرام صادقی گذاشت و هرگز نتواست این حادثهٔ تلخ و خاطرات روزهایی را که با فاتحی بود از یاد ببرد؛ تاجاییکه سال۱۳۴۱ داستان «آوازی غمناک برای یک شب بیمهتاب» را به یاد این دوست نوشت. داستان ملکوت نیز در چاپ نخست سنگر و قمقمههای خالی به منوچهر فاتحی تقدیم شده است.[۱۱]
بهرام صادقی دقیقاً پنج ماه قبل از خودکشی منوچهر فاتحی، نامهای به او مینویسد که در آن به رابطهاش با فاتحی پایان میدهد. شاید این نامه دلیلی برای عذاب وجدان صادقی در خودکشی منوچهر فاتحی باشد؛ هرچند که گویا رابطهٔ این دو کاملاً قطع نمیشود و اتفاقاً منوچهر چند ساعت قبل از خودکشی به بهرام صادقی گفته بود که من دیگر خسته شدهام. امشب کار را تمام میکنم. بهرام موضوع را جدی نمیگیرد؛ اما فردا صبح مقابل دانشکده هرچه انتظار او را میکشد، فاتحی نمیآید.[۱۲]
برشی از نامه بهرام برای منوچهر
« | آقای فاتحی قبلاً میخواستم این نامه یا نظیر آن را لااقل در اصفهان یا در روزی که قصد رفتن به اصفهان را دارید به شما تقدیم کنم؛ اما به جهاتی مصصم شدم این کار را در اولین فرصت از چند روزی که به عمر امتحانها و این ماه نامیمون باقی مانده است انجام بدهم. چون در تصمیمی که گرفتهام راسخ و پابرجا هستم...، سعی میکنم هرچه مختصرتر بنویسم... . مقصد این است که من پس از مدتی تفکر که شاید از یکی دو هفته تجاوز کند و سبکوسنگینکردن کلیهٔ جوانب امر و با درنظرگرفتن تمام علل و ادله و نتایج حاصله تصمیم گرفتم تجدید نظر عمیق و تعیینکنندهای در مشی زندگی خصوصی و عمومی خودم بنمایم... . شاید سؤال کنید این تغییر و انحراف در چه جهت و چه منظوری است؟ شکی نیست که این موضوع امری است خصوصی و من میتوانم از دادن جواب سرباز زنم؛ اما ازآنجاکه ما روزگاری مشترکاً به آرمانهای واحدی دلبستگی داشتهایم یا شاید این طور بهنظر میآمده که دلبستگی داریم، میتوانم به شما در مقام ناظری دقیق و خارجی فعلی که زمانی همدم شبانهروزی و دوست من بوده و به دیگر رفقایم که آنها را نیز در خیال خود تا سرحد آشنایانی چند پایین آوردهام اطمینان بدهم که این تغییر و انحراف بههیچوجه در جهت ابتذال یا مادیات یا رویآوردن به قیود و سنن و قوانین بورژوازی و از این قبیل نیست...؛ اما طبیعی است که این دگرگونی معنوی که شاید بتوانم لغت مذهبی را البته بهمعنایی کاملاً جدا یا بهتر بگویم ایمانی نیرومند و پرکشش و بدیع به آن اطلاق کنم در زندگی روزمره و حیوانی و احمقانهٔ من هم اثر میکند و از نتایج اولیهٔ این تأثیر قطع روابط یا تحدید روابطم با اطرافیان و آشنایان است که بیآنکه خود بخواهم یا در این امر مصر باشم، گویی احساس میکنم «باید» انجام بگیرد... . دوستی من و شما را مخصوصاً این اواخر قشر کثیف، مهوع، خستهکننده و وقیحانهای از بیاعتمادیها، بیصفاییها، نالوطیگریها، دروغها، حسادتها، تهمتها، تنگنظریها، نشناختگیها، توقعات بیجا، تکرار مکررات، روابط کاملاً اجباری و مبتنیبر شرم و حیا و وظیفه و عمل متقابل و از این قبیل که هرکدام بهتنهایی قادر است دوستی و شخصیت و نیروی معنوی و روحی و قوهٔ درک و احساس آدم را به لجن بکشد فراگرفته بود و مخصوصاً این مسئله که محیط کار ما و مقتضیات زندگی ما باعث شده بود که ما دو نفر مجبور باشیم یا احساس کنیم که مجبوریم یا بههرحال چون نتیجه در هر صورت یکی است جریان زندگی و دوستی ما طوری ترتیب یافته بود که تقریباً نهتنها اغلب اوقات بلکه همیشه باهم بودیم و در این مدتهای دراز در همان قشر کثیف و مهوع و احمقانه غوطه میخوردیم و مثل بیچارگانی که در مرداب یا لجن غرق بشوند، دائم پایینتر میرفتیم، نحوهٔ روابط ما را هرچه بینتیجهتر و بیخاصیتتر و مردهتر کرده بود. من نمیخواهم اکنون که با شما یک دورهای را پشت سرمیگذارم به تجزیه و تحلیل قدرتها یا ضعفهای خودم و شما بپردازم؛ زیرا دلم میخواهد در این دم آخر به خوبی و خوشی از هم جدا شویم؛ اما مخصوصاً این نکته را تذکر میدهم، چون حتم دارم که فقط در همین یک بار و الان است که شما آن را جدی حساب میکنید... برای من پرداختن به ادبیات حتی ضروریتر از نفسکشیدن و غذاخوردن است و چون چنین است نمیتوانم با کسانی یا محیطهایی که منکر این احساس درونی من باشند یا آن را نفی یا انکار کنند یا طرد و تخطئه کنند یا حتی وضع بیتفاوتی داشته باشند، بهسر ببرم و متأسفانه شخص شما و دوستی چندینسالهٔ شما و محیط خاصی که از این دوستی، رفتار، کردار، روابط مداوم و مستمر ما دو نفر و مخصوصاً ما دو نفر پدید آمد، دارای همان مختصاتی شد که در بالا گفتم... . شب سهشنبه ۲۴خرداد۱۳۳۹خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
دلداری نجفی
« | در نامهای که ابوالحسن نجفی بهتاریخ ۹اردیبهشت۱۳۴۰ برای بهرام صادقی نوشته است، میخوانیم:
اما نامهٔ تو واقعاً مرا ناراحت کرد. اینهمه درد و رنج از تو ندیده و آه و ناله از تو نشنیده بودم. نکند خود را در مرگ فاتحی مقصر میدانی؟ شک نیست که دانسته یا ندانسته به خود شماتت میکنی که چرا رفتارت در یکی دو سال آخر با فاتحی خشن بوده است؛ ولی برای من مسلم است، هرچند حق ندارم که از راه دور قضاوت کنم که رفتار تو در تصمیم او به خودکشی تأثیری نداشته است. با بعضیها مرگ همیشه همراه است. این عده دیر یا زود خودکشی خواهند کرد. بعضی از آنها برای خودکشی دنبال بهانه میگردند؛ ولی مطمئنم که فاتحی رفتار دوستانش را بهانهٔ خودکشی قرار نداده است... .خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ |
» |
دست و دلش بهکار نمیرفت!
کمکاری بهرام صادقی بعد از ۱۳۴۵، شاید افسوس بزرگی برای ادبیات معاصر ایران باشد. مطالبی مانند نوشتهٔ زیر که شامل وعدههایی برای نشر آثار دیگری از صادقی بود و هرگز خلق نشد، بهوفور در نشریات آن سالها دیده میشد.
« | هفتهنامهٔ فردوسی، شمارهٔ ۸۱۲، ۱۲اردیبهشت۱۳۴۶:
|
» |
قلم بر زمین نهاد
سرانجام آن جهان پر از انتظار ظهور ناجی یا شاید آگاهی از بیفایدگی نسخههای درمان اجتماعی، بهرام صادقی را به جایی کشاند که نهتنها کار پزشکی را رها کرد؛ بلکه قلم بر زمین نهاد و نوشتن را نیز فراموش کرد. جهان پیرامون برای او دیگر تحملپذیر نبود.خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
امیدوارم برای آینده بگویید نه گذشته
سال ۱۳۵۴ کمیتهٔ انتخاب نفر برتر جایزهٔ فروغ فرخزاد، بهرام صادقی را در رشتهٔ قصهنویسی انتخاب میکند. در این مراسم، بهرام صادقی بعد از دریافت جایزه، شعری چاپنشده از فروغ فرخزاد را با نام «وداع مکن» قرائت میکند و ادعا کرد که تنها نسخهٔ آن نزد خود اوست. در لوحی که به او تقدیم شد عبارت «بهدلیل کلیهٔ آثاری که تاکنون نوشته» دیده میشود؛ ولی صادقی ابراز امیدواری میکند که این جایزه صرفاً بهسبب آثاری که در گذشته نوشته نباشد؛ بلکه برای امید به کارهای آیندهاش باشد.[۱۳]
دین، گمشدهٔ بهرام
در بخش فارسی رادیو لندن و رادیو دهلیِنو برنامههایی پخش میشد که دین مسیحیت را تبلیغ میکرد. بهرام صادقی در دوران تحصیل در دبیرستان ادب، مرتب به این برنامهها گوش میداد و در این برنامهها به دنبال پاسخ سؤالات خود دربارهٔ دین مسیحیت میگشت. از رادیو جزوات مذهبی را هم درخواست کرده بود تا با انجیل آشنا شود.[۱۴] علاقهٔ او به کتابهای مذهبی و مطالعه دربارهٔ ادیان، بعدها هم ادامه یافت چنانکه در نامهنگاریاش با ابوالحسن نجفی طی نیمهٔاول دههٔ چهل، به این موضوع اشاره میکند.[۱۵]
ژیلا و قصهٔ شب آخر بهرام
« | ژیلا پیرمرادی، همسر بهرام صادقی از شب مرگ او چنین روایت میکند:
|
» |
بهرام گور گنبد هشتم[۱۶]
محمد حقوقی در اندوه یاد بهرام صادقی شعری سروده است که تحت عنوان «در آستان گنبد هشتم» منتشر شده است. سطرهای آغازین این شعر را در زیر میخوانیم:
ما ماه «ماهتابیِ» هم
در کنار هم
الیاس و خضر آمده بر پشت موج باد
در ساحل شبانهٔ گهگاه من، همیشه او
او
که خسته بود
بهرام گور گنبد هشتم
«صهبا»ی بیفروغ
بیچشمهای رندی و بیگوشههای طنز
بیشعر، بیسخن
بیقصهٔ شفاهی هرروزه،
بیدروغ.
اندر آداب سرودن شعر
« | اگر خواستی شعر بگویی هیچوقت صبح ناشتا نگو. تجربه نشان داده است که چیز خوبی نخواهد شد. اول مزاجت را پاک کن، شکمت را سرو صورت بده. نظافتکاری کن. بعد کراواتت را بزن، اگر نداری زیاد غصه نخور، یک دستمال ببند. بعد بنشین پشت میز، شعرگفتن روی زمین دیگر ورافتاده است. سیگار را کامل بگذار لای لبهایت، هیچوقت سیگار وطنی نکش که ذوقت بوی پهن برمیدارد. بسماللّه بگو. میخواهی رادیو را هم بگیر. ورزش نکردهای ورزش کن. بعد مشغول شو. نه زیاد نو بگو نه زیاد کهنه. حالاکه اول کار است و تازه شروع کردهای نیمدار بگو. بعد سعی کن کلماتی که انتخاب میکنی مال قدما باشد. از خودت هم ساختی عیبی ندارد؛ اما حالا نه. مضمونش البته مهم نیست. کسی توجهی نخواهد کرد. کسی توی این خطها نیست که چه میخواهی بگویی. یک کمی عشقیاش کن که دل دختر مدرسهها را بهدست بیاوری. یک کمی هم رومانتیسم و سمبولیسم گوشهوکنارش مایه بگذار. این روزها مد شده است. البته جنبه اجتماعیاش اگر چربتر باشد خیلی خوب است. نان و آب دارد. توی روزنامهها اسمت را پهلوی اسم بشردوستان خواهند نوشت. درعینحال زیاد هم سخت نگیر. دست نگهدار. فلفلش اگر زیاد باشد توی چشم خودت میرود. از یک نکته هم غافل نشو. نه خیلی کم بگو و نه خیلی زیاد. یادت هست سر کلاس انشا میگفتند ده خط بیشتر ننویسید. جوری بنویس که یک ستون روزنامه را بیشتر نگیرد. آخر میدانی وقت تنگ است. دنیا درحال جانکندن است. مطالب روزنامهها خیلی مهم و خیلی «متراکم» است. نمیشود شعرهای دراز چاپ کرد. یکی دو تا هم نیست. شاعر زیاد است. حوصلهها از کلهها رفته است. همه انگولک میرسانند که از ما را. خب تمام شد؟ فوراً پاکنویس کن. اگر ماشین میکردی که بهتر بود. جلا میداد. حالا عیبی ندارد. کاغذش خوب باشد طوری نیست. روی یکور بنویس. آهان! خشکش کن. تایش کن. بگذار توی جیبت. نه، بگذار توی کیفت. باز خودت را در آینه ببین. سیبیل، ابرو، زلف، کراوات، پوست و واکس. همه چیز مرتب است. قد بکش. سینه را بده جلو، فکر نکن که شاعر آن دورهها وارسته بود. به خودش نمیپرداخت. انواع و اقسام دارد. امروزش هم شاعر جلنبری و قلندر هست؛ اما اتوخوردهها او را پشت سر میگذارند خُب آمادهای؟ برو به امان خدا. دلهره نداشته باش. کافی است که شعرت کمی قافیه به اضافه وزن داشته باشد؛ اما لازم است گره کراواتت شل نباشد. محکمش کن. بده به استادها بخوانند. آنجا مایی و منی نیست. همه استادند. زیاد حرف نزن. چاق سلامتی کن. دستمالت را درآر که اگه مفشان درآمد بگیری. به قدرت خدا به یکی دو روز نمیخورد. دیوانت پشت ویترینها خواهد بود. این را از من داشته باش. اگر هم روزی هنرت را از دست دادی سعی کن قیافهٔ حق بهجانب و دوستان کارسازت را از دست ندهی. خدای ادب همیشه با تو! بهرام صادقی، ۷آذر۱۳۳۵/تهران[۱۷] |
» |
برنامهٔ روزانه در آخر دفتر[۱۸]
زندگی روزمرهٔ بهرام صادقی در دورانی که ازدواج کرده بود و دیگر داستان نمینوشت، این گونه خلاصه میشد:
- کار تا ۴ یا ۵ بعدازظهر،
- بازگشت به خانه
- نوشیدن چای یا قهوه
- گیراندن یک سیگار یا کشیدن پیپ
- گوشدادن به موسیقی (آهنگ مرغ سحر را خیلی دوست داشت.)
- کتابخواندن تا هنگام خواب
- در اواخر عمر، کسی را نمیدید و سپرده بود که هرکس به سراغش آمد بگویند از اینجا رفته است.
محمد حقوقی تنها کسی از چهرههای اهل قلم است که چند ماه قبل از مرگ او را دید. دیداری یک ساعت و نیمه که طی آن هیچ حرفی میان این دو رد و بدل نشد و فقط نگاه، زبان گویای آن دو بود.
برنامهای که هرگز پخش نشد
حسن محمودی در سالشماری که از زندگی بهرام صادقی تدوین کرده است، به برنامهای تلویزیونی اشاره میکند که بهرام صادقی در آن حضور یافته بود. گویا تورج رهنما از بهرام صادقی، محمدتقی غیاثی و عمران صلاحی برای شرکت در این برنامه دعوت کرده بود. برنامه ضبط میشود؛ اما بهدلیل مشکلدار بودن سخنانی که بهرام صادقی گفته بود، هرگز پخش نمیشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
گلشیری معتقد بود که بهرام همچنان زنده است
در مجلس ختمی که چند روز بعد از درگذشت بهرام صادقی برای او در مسجد حضرت ولیعصر خیابان آذربایجان تهران برگزار شد، هوشنگ گلشیری ناگهان پشت بلندگو میرود و نوشتهای را در سوگ صادقی میخواند که در آن از اکثر داستانهای صادقی یادی شده بود. این نوشته با عبارتی شروع میشود که یادآور داستان «با کمال تأسف» بهرام صادقی است: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان میرساند که بهرام صادقی زنده است.»[۱۹][۲۰]
چرا «ب.موزول»
بعد از تولد بهرام، دختردایی او عضو جدید خانواده را در آغوش کشیده و با شوخی او را «موزول» صدا میکند. بعدها که بهرام صادقی این قصه را میشنود، برای امضای پایین برخی از شعرهایش نام مستعار «بـموزول» را برگزید.[۲۱]
همدانشگاهی بهرام هم برایش اسم میگذاشت
« | اکبر افسری تعریف میکند:
«روزی به او گفتم بهرام تو چقدر «مذبذبی». این واژه عربی است و چیز بدی هم نیست... . بسیار ناراحت شد و گفت: آقا چرا توهین میکنی؟ معنی این کلمه را نمیدانست. دعوا را پیش آقای بدیعی بردیم. آقای بدیعی گفت آقا اینکه دعوا ندارد. المنجد عربی را نگاه میکنیم... . مقابل این واژه نوشته بود: المعلق فی الهواء... . وقتی این را دید آرام شد و گفت: نه، مثلاینکه چیز بدی هم نبود.»[۲۲] |
» |
زندگی و یادگار
صادقی در تقویم زندگی[۲۳]خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد[۲۴]
- ۱۳۱۵(۱۵یا۱۸دی): تولد در نجفآباد اصفهان
- ۱۳۲۲(مهر): ورود به دبستان دهقان نجفآباد اصفهان
- ۱۳۲۸(خرداد): اتمام دورهٔ ابتدایی
- ۱۳۲۹(مهر): سفر به اصفهان همراه خانواده و ادامه تحصیل در دبیرستان ادب اصفهان؛ آشنایی با منوچهر بدیعی، ایرج مصطفیپور، رامین فرزاد، ایرج باقرپور و محمد حقوقی
- ۱۳۳۲: ارسال اشعار برای مجلهٔ روشنفکر و امید ایران بهمدت چندین سال و انتشار تعدادی از اشعار در این مجلات با نام مستعار «صهبا مقداری»
- ۱۳۳۴: اخذ دیپلم از دبیرستان ادب اصفهان؛ شرکت در کنکور پزشکی و قبولی در دانشگاههای اصفهان و تهران؛ مهاجرت به تهران برای ادامه تحصیل
- ۱۳۳۵(دی): انتشار داستان «فردا در راه است» در مجلهٔ سخن
- ۱۳۳۶(فروردین و آبان و بهمن): انتشار داستان «وسواس»، «کلاف سردرگم»، «داستان برای کودکان» و «نمایش در دو پرده» در مجلهٔ سخن
- ۱۳۳۷ (فروردین، خرداد، مرداد، مهر و اسفند): عضویت در هیئت نویسندگان مجلهٔ صدف؛ انتشار شعر «توفان»، «ظهر»، «کولیها» و «ابدیت» با نام مستعار «صهبا مقداری» و داستان «اقدام میهنپرستانه» و «با کمال تأسف» در مجلهٔ صدف
- ۱۳۳۷(خرداد و دی): انتشار داستان سنگر و قمقمههای خالی و «غیرمنتظر» در مجلهٔ سخن
- ۱۳۳۸(اردیبهشت، شهریور و آذر): انتشار داستان «سراسر حادثه»، «در این شماره» و «قریبالوقوع» در مجلهٔ سخن؛ اولین حضور بهرام صادقی، ایرج مصطفیپور و منوچهر بدیعی در انجمن ادبی صائب بهدعوت حمید مصدق؛ خودکشی چنگیز مشیری از دوستان و همدانشگاهیهای صادقی
- ۱۳۳۹(خرداد، مهر و آبان): انتشار داستان «هفت گیسوی خونین» در مجلهٔ سخن؛ نقد شعر «حماسهٔ مرگ... حماسهٔ زندگی...» سرودهٔ بهمن شعلهور در نامهای خطاب به او و دریافت پاسخ شاعر؛ خودکشی منوچهر فاتحی از دوستان نزدیک بهرام صادقی؛ انتشار داستان «اذان غروب» در مجلهٔ سخن
- ۱۳۴۰(خرداد، آبان و دی): انتشار داستان «چاپ دوم» و شعر «مناجات برای گریز» در مجلهٔ جگن؛ انتشار داستان «تأثیرات متقابل» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان بلند «ملکوت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار شعر «زایندهرود عقیم» با نام مستعار صهبا مقداری در مجلهٔ صدف
- ۱۳۴۱(فروردین، مرداد، آبان، بهمن و اسفند): انتشار داستان «یک روز صبح اتفاق افتاد» در مجلهٔ سخن؛ انتشار داستان «آقای نویسنده تازهکار است» در کیهان هفته (کتاب هفته) که گویا بخش نخست این داستان در سال ۱۳۴۰ در مجلهٔ جگن انتشار یافته بود؛ انتشار داستان «صراحت و قاطعیت» در کیهان هفته (کتاب هفته)؛ انتشار داستان «زنجیر» و «تدریس در بهار دلانگیز» در کیهان هفته (کتاب هفته)
- ۱۳۴۲(۱۲فروردین، اردیبهشت، تیر، آبان و آذر): انتشار داستان «آوازی غمناک برای یک شب بیمهتاب» و نمایشنامهٔ «جادهٔ رنگ باخته» در کیهان هفته(کتاب هفته)؛ انتشار شعر «ما، دو تن» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار داستان «مهمان ناخوانده در شهر بزرگ» در مجلهٔ سخن
- ۱۳۴۴(مهر و زمستان): انتشار شعر «از: لحظههای اشراق» در مجلهٔ سخن، به تأثیر از خودکشی دکتر هوتن؛ انتشار «خواب خون» در جنگ اصفهان
- ۱۳۴۵(اردیبهشت، خرداد، مرداد مهر و دی): انتشار «سفر به آبها...!» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «ورود» (مقدمهٔ داستان بلند «خانههایی از گل») در مجلهٔ جگن؛ انتشار «گردهم» در مجلهٔ فردوسی؛ انتشار «شب بهتدریج» در جهان نو؛ انتشار «عافیت» در ماهنامهٔ فردوسی؛ اعزام به خدمت سربازی در منطقهٔ سروک یاسوج؛ مصاحبه با مجلهٔ فردوسی؛ فوت پدر
- ۱۳۴۹: انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» در کتاب زمان؛ مصاحبه با روزنامهٔ آیندگان
- ۱۳۵۰(فروردین): انتشار «۵۰-۴۹» در جنگ فلکالافلاک
- ۱۳۵۱(خرداد): انتشار «آدرس: شهر «ت»، خیابان انشاد، خانهٔ شمارهٔ ۵۵۵» در جنگ اصفهان؛ دریافت جایزهٔ فرخزاد
- ۱۳۵۵ (آذر، بهمن و اسفند): ساخت فیلم «ملکوت» براساس داستان بلندش؛ مصاحبه با روزنامهٔ کیهان؛ انتشار «وعدهٔ دیدار با جوجوجتسو» در روزنامهٔ کیهان؛ ازدواج با ژیلا پیرمرادی، دانشجوی مدرسهٔ عالی پرستاری اشرافیان
- ۱۳۵۶: شرکت در ضبط برنامهای تلویزیونی بههمراه محمدتقی غیاثی و عمران صلاحی بهدعوت تورج رهنما؛ تولد اولین فرزند دختر (اسفندماه)
- ۱۳۵۷(مرداد و تیر): مصاحبه با ماهنامهٔ بنیاد
- ۱۳۶۰(اسفند): تولد دومین فرزند دختر
- ۱۳۶۱: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول بهمدت یک ماه با سمت پزشک
- ۱۳۶۲: اعزام به منطقهٔ جنگی دزفول بهمدت یک ماه بهسمت پزشک؛ فوت مادر (خردادماه)
- ۱۳۶۳(۱۲آذر): خاموشی ابدی در تهران حوالی خیابان جیحون
از محلهٔ کوچهٔ شاهِ نجفآباد تا بهشت زهرای تهران
بهرام در آغوش خانوادهای نجفآبادی بعد از دو خواهر و یک برادر چشم گشود. پدر پارچهفروش بود و مادر خانهدار. جهانسلطان صدای خوب و حافظهای قوی در شعرخوانی داشت و هر روز در جمع خانواده از شاهنامه قطعهای میخواند. مهر۱۳۲۲، بهرام به دبستان دهقان نجفآباد رفت و در سال۱۳۲۹، خانوادهاش به اصفهان مهاجرت کردند و دوران متوسطه را در دبیرستان ادب ادامه داد. او که از کودکی به ادبیات علاقه نشان داده بود، در دوران دبیرستان با هفتهنامههای «امید ایران» و «روشنفکر» همکاری میکرد و مدام برای آنان اشعار و نامههایی با نام مستعار «صهبا مقداری» ارسال میکرد.
بهرام که توانسته بود برای تحصیل دانشگاهی در هر دو دانشکدهٔ پزشکی تهران و اصفهان پذیرفته شود، بنا به تصمیم خانواده، در سال۱۳۳۴ راهی تهران شد. در تهران به حلقهٔ گستردهتری از روشنفکران پیوست و وضعیت اسفبار روشنفکران شکستخوردهٔ بعد از کودتای ۲۸مرداد را از نزدیک دید. افیون، پوچانگاری و خودکشی بلایایی بودند که در این سالها گریبان گروه را گرفته بودند و داستانهای بهرام صادقی در چنین فضایی خلق شد.[۲۵]
یک سال پس از ورود به تهران، از جواد امامی پیشنهادی دریافت کرد که تحول مهمی را در زندگی فرهنگی بهرام صادقی رقم زد: همکاری با مجلهٔ سخن بهسرپرستی پرویز ناتل خانلری. بدینترتیب اولین داستانش «فردا در راه است» همان سال در مجله چاپ شد. این همکاری ده سال ادامه یافت.
صادقی گرچه همواره شعر میسرود، توانایی داستاننویسی در کنار چهرههای مهم فرهنگی آن دوره و قدرت طنز تلخ در داستانهایش، اهمیت هنری اشعارش را در درجهٔ دوم قرار داد.[۲۶] حضور موفق او در سخن موجب شد نشریههای فرهنگی ادبی متعدد دیگری از او درخواست همکاری کنند. از شمارهٔ ۹ مجلهٔ صدف، عضو هیئت نویسندگان این مجله شد و در آنجا با کسانی مانند صفدر تقیزاده، تقی مدرسی، ابوالحسن نجفی، محمود کیانوش و عبدالحمید آیتی به همکاری پرداخت.[۲۷]
سال۱۳۴۴ درحالیکه هنوز پایاننامهاش را ننوشته بود، به خدمت سربازی اعزام شد و دورهٔ آموزش نظامی را در پادگان سلطنتآباد گذراند و پس از آن به سپاه بهداشت منطقهٔ محروم سروک یاسوج منتقل شد. در همان زمان، خبر مرگ پدر را شنید. در یکی از مرخصیهایش مصاحبهای مفصل با مجلهٔ فردوسی کرد و بعد از آن این مجله مدام پیگری فعالیتهای او بود.[۲۸] صادقی بعد از پایان خدمت سربازی به تهران بازگشت. او پس از اتمام خدمت هم تا مدتها تحویل پایاننامهٔ تحصیلی را جدی نگرفت و سرانجام سال۱۳۵۲ پایاننامه را نوشت و مدرک تحصیلیاش را دریافت کرد.[۲۹]
بهرام صادقی در سن ۳۹سالگی با ژیلا پیرمرادی دانشجوی ۱۹سالهٔ رشتهٔ پرستاری مدرسهٔ عالی اشرافیان ازدواج کرد. حاصل ازدواجشان، دو دختر اولی در اسفند۱۳۵۶ و دومی در اسفند۱۳۶۰ بود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
۱۵خرداد۱۳۶۲ که جهانسلطان، مادرش زندگی را وداع گفت، بهرام نیز به تعبیر خود «آخرین پناه» زندگی را از دست داد. پس از مرگ مادر ساعت عمر او هم شمارش معکوس را آغاز کرد و بیش از یک سال و چند ماه نتوانست طاقت بیاورد و در شامگاه ۱۲آذر۱۳۶۳ برای همیشه خاموش شد.[۳۰]
شخصیت و اندیشه
نامهٔ بهرام صادقی به منوچهر فاتحی، شامل برخی نظرات اساسی او نوع نگاه او به زندگی و ویژگیهای شخصیتی اوست. در این نامه میخوانیم:
:«شما بارها به من گفتهاید که ازآنرو با من دوستی میکنید که مرا هم مثل خودتان فردی ضعیف و ازکارمانده و ازپایافتاده دانستهاید؛ اما من چنین نیستم. اشتباه بسیار بزرگ شما همین جاست، شما مفهوم عمیق، عالی، بزرگ و معصوم «سرگشتگی» را با «واماندگی» و «حیرت» را با «زهواردررفتگی» و «تنهایی و بیچارگی و سرگردانی» را با «فزرتبودن قمصور و بیعرضگی و لَشی» خلط کردهاید یا شاید اشتباهی نکردهاید؛ بلکه واقعاً و از روز ازل این مفاهیم در ذهنتان چنان معانی ناجوری داشتهاند، از این پس هم شما مثل هر فرد آزاد، مختار و مستقل دیگر میتوانید که در همین عوالم ضعف و واماندگی و خالیبودن و تهیشدن از هر چیز خوب حتی درد و رنج، سیر کنید؛ اما همانطورکه بارها شفاهی گفتهام برای من چنین چیزی امکان ندارد.»
صادقی در این نامه عنوان میکند که پرداختن به ادبیات مهمترین کاری است که برای خود درنظر دارد؛ حتی مهمتر از نفسکشیدن. او رابطهٔ خود و فاتحی را «رابطهٔ دو آدمک چوبی» مینامد و از این توافق خود با دوستش که با «خودگولزنی» بیش از هر چیز دیگر مخالف بودند، نتیجه میگیرد دیگر ادامهٔ این رابطه به صلاح نیست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
یکی از ویژگیهای بارز صادقی در حرفهٔ نویسندگی، این بود که او درعین نوجویی، نویسندهای نبود که بخواهد به بیش از هزار سال میراث فرهنگی ملت ایران پشت کند و تنها دستاوردهای غربیان را الگوی خود قرار دهد. او همانطورکه بارها در نامهها و مصاحبههایش تأکید کرده است، خوب میدانست که راز موفقیت هر شاعر یا داستاننویسی، نه در نادیدهگرفتن دستاوردهای پیشینیان، بلکه در استفاده از تجربههای آنهاست.[۳۱]
تأثیرپذیری
در اوایل دههٔ چهل بهرام صادقی به تأثیر از داستانهای امیر گلآرا بهخصوص «نکبت»، دیدگاهی ضدزن داشت. گلآرا سه داستان با نامهای «نکبت» در ۱۳۴۰ و «جذام» و «آدمهای دربند» هر دو در ۱۳۴۱ نوشته است. «نکبت»، داستان زندگی مأمور راهسازی است که در مهمانخانهٔ سرراه با دختر زن رختشویی زنا میکند و مجبور به ازدواج با او میشود. از آن پس زن مدام بچههای نامشروع میزاید و مرد مجبور به دوستی با این مردهای بیگانه است. در پایان جنون به سراغ مرد میآید و با مشت به شکم زن حاملهاش میکوبد و پس از سقط جنین، به زندان میافتد. مرد در زندان سرگذشت خود را مینویسد و آن را در مستراح میاندازد.[۳۲]
محمد حقوقی دربارهٔ علاقهٔ صادقی به اشعار نیما و تأثیر نیما بر صهبا مقداری، نام شعری بهرام صادقی که چیزی شبیه صورت وارونهٔ نام اصلی اوست و نشان از این دارد که او عقیده داشت برای سرایش شعر باید ذهنیت داستاننویسی خود را دگرگون کند، میگوید:
- «شعرهای او بهشدت تحت تأثیر زبان نیماست و شاید هیچکس مثل او زبان نیما را خوب تقلید نکرده است. نیما اگر میخواست با زبانی شستهورفته شعر بگوید همان چیزی از آب درمیآمد که بهرام صادقی در شعر «ظهر»ش میگوید... . به نظر من اگر صادقی داستاننویس هم نمیشد و فقط دنبال شعر نیمایی را در مفهوم عام کلمه نه مقلد محض، میگرفت شاعر خیلی خوبی میشد.»[۳۳]
زمینهٔ فعالیت
یادداشتنویسی روزانه
یادداشتنویسی یکی از برنامههای همیشگی بهرام صادقی بود. عادتی که حداقل تا پایان دوران سربازی ادامه داشت. این برنامههای روزانه بعدها دستمایهٔ یکی از داستانهای کوتاهش به نام «قریبالوقوع» شد که آثار بسیار خوب اوست.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
داستان کوتاه
حیطهٔ اصلی فعالیت ادبی بهرام صادقی داستان کوتاه بود که حاصل آن حدود ۳۰ اثر شد که اکثرشان در مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» بهچاپ رسیدند. بنمایهٔ تمام داستانهای این مجموعه، مرگ، تنهایی، اضطراب و شکست است. شخصیتهای آنها هم روشنفکرانی سرکوفته، کارمندانی دونپایه، دانشجویانی تنها و بیپناه، روستائیانی سادهدل، شهروندانی مضطرب و درکل «مردمی عادیاند که گلهگله مانند گوسفند میآیند و میروند».[۳۴] این مجموعه با واژهٔ نعش شروع میشود، با واژههایی مانند خونآلود، لهیده، گل خشکیده، خاموش، غمزده و تاریک ادامه مییابد و با گریه پایان میگیرد.[۳۵]
داستان بلند
ملکوت تنها تجربهٔ داستان بلند بهرام صادقی است. این اثر کاری متفاوت با دیگر داستانهای اوست. داستانی فلسفی که به جهان نگاهی تاریک و بدبینانه دارد. در این داستان در فضایی کافکایی، با جهانی به غایت عجیب، وهمآلود و رعبآور روبهرو میشویم. عبارت قرآنی «فبشّرهم بعذاب الیم» در ابتدا قرار میگیرد تا بر کوبندگی این فضا بیفزاید. «ملکوت» جهان قتل، تنهایی، دلتنگی، کشمکش، تردید، تاریکی، اضطراب و تجسمی از قهقرای بشری است. در این داستان همه چیز درحال فروریختن است؛ تمام اجزای داستان، آهنگ بیهودگی و زوال میسرایند و به تنها چیزی که میتوان یقین داشت واقعیت مضحک ثابتبودن یک عدد برای مجموع وزن بدن همهٔ جمعیت دنیاست. علاوهبر فیلم ملکوت اثر خسرو هریتاش بهسال۱۳۵۵ که با اقتباس از این داستان ساخته شد، نادر مشایخی، آهنگساز تیز اُپرای ملکوت را به کارگردانی ماکس ائوگن فلد در شهر وین به روی صحنه برد.[۳۶]
شعر
بخش از کارنامهٔ ادبی بهرام صادقی مربوط به شعرهایی است که میسرود. «صهبا مقداری» نام مستعاری بود که معمولاً برای امضای پای شعر برمیگزید. صادقی نیز همانند بسیاری از نویسندگان هم نسل خود، گوشهچشمی هم به شعر داشته است. بااینحال صادقیِ نویسنده بزرگ و تأثیرگذار اواخر دههٔ سی و اوایل دههٔ چهل وقتی صهبا مقداریِ شاعر میشود، شاعری متوسط است که نمیتواند از زیر سایه داستانهای درخشانش بیرون بیاید؛ اما همین شاعر متوسط از بسیاری شاعرانی که در همان روزگار یا سالهای بعد اسم و رسمی بههم زدند شعرهای بهتری سروده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
نمایشنامه
از بهرام صادقی یک نمایشنامه با نام «جادهٔ رنگباخته» در دست است که در اردیبهشت۱۳۴۲ در کیهان هفته بهچاپ رسیده است. داستان «نمایش در دو پرده» در مجموعهٔ سنگر و قمقمههای خالی هم در بیان گفتوگوهای شخصیتها از فرم نمایشنامه بهره میبرد. درکل این دو اثر را میتوان دارای همان خصوصیات داستانهای بهرام صادقی دانست.[۳۷][۳۸]
نقد ادبی
« | بهرام صادقی در نقد ادبی، اثری مدون ندارد و منتقد هم شناخته نمیشود؛ اما در زمینهٔ داستان و خصوصاً شعر باتوجهبه مطالعات گستردهاش، نظری صائب داشت. نامهای که صادقی در تاریخ ۱۲مهر۱۳۳۹ برای بهمن شعلهور نوشته و طی آن نقد مبسوط و دقیقی بر شعر «حماسهٔ مرگ... حماسهٔ زندگی...» شعلهور ارائه داد، گواهی بر آن است که وی منتقد صاحبنظر بوده است. این نامه این گونه آغاز میشود:
|
» |
جایزهٔ ادبی بهرام صادقی
شماری از نويسندگان معاصر ايران که دستی در وبلاگنويسی نیز دارند، درصدد بهرهگيری بيشتر از امکانات اينترنتی برآمدهاند و از آغاز يک دوره مسابقهٔ داستاننويسی در عرصه وبلاگ خبر دادهاند. اين مسابقه، به نام بهرام صادقی، نامگذاری شده که از جايگاهی ويژه در ادبيات داستانی معاصر برخوردار است.
گروه برگزارکننده اين مسابقهٔ اينترنتی که همگی خود را از اعضای وبلاگستان فارسی معرفی کردهاند، دربارهٔ علت راهاندازی چنين مسابقهای گفتهاند:
- نسل جديد داستاننويسان، بيش از هركس، مستقيم يا غيرمستقيم، تحت تأثير داستانهای كوتاه بهرام صادقی و آموزههای عملی اوست.
بهگفته آنان، هدف از برگزاری اين مسابقه، پيشنهادن گامی برای گسترش حضور ادبيات داستانی در وب، جلب توجه نويسندگان به كاركردهای خاص اينترنت، ايجاد پيوند بیواسطه ميان نويسندگان، وبلاگنويسان و كاربران فارسی زبان در سراسر دنيا و برداشتن گامی ديگر برای فراهمكردن بستری آزاد و فارغ از سانسور جهت آفرينشهای ادبی بوده است. سيدرضا شکراللهی، حسن محمودی، محمدحسن شهسواری و دامون مقصودی، اعضای گروه برگزارکننده این مسابقهٔ داستاننويسی بهرام صادقی هستند.[۴۰]خطای یادکرد: برچسب <ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
زاویهٔ دید صاحبنظران
مسیر را درست انتخاب کرد
صادقی سه سال پیشازآنکه اولین داستانش در سخن چاپ شود، تجربهٔ کار با چندی از جراید را داشت؛ چند شعر در قالب نیمایی در مجلات دیگری چاپ و منتشر کرده بود؛ اما سرانجام داستان را انتخاب کرد. محمد حقوقی، بعدها دراین خصوص گفت:
- «ما چند نفر داشتیم که زبان و نحوهٔ بیان نیما را خیلی خوب میشناختند. بهرام صادقی یکی از آنها بود. در آن زمان خیلیها میخواستند مثل نیما شعر بگویند؛ اما نمیتوانستند. شاعرهای خوب ما مثل شاملو و سپهری از زیربار نیما درآمدند و کار خود را کردند؛ اما صادقی چون کار اصلی خود را داستاننویسی میدانست شعر را رها کرد.»
صادقی ترجیح داد بهطورجدی بهکار داستاننویسی مشغول شود و از شهرت آن روزگار او پیداست که در انتخاب مسیر اشتباه نکرده بود.
پیامگذار نسلی درهمشکسته
از منظر خسرو گلسرخی، بهرام صادقی مشخصترین چهره در میان نویسندگانی است که در دههٔ سی شمسی کار خود را آغاز کردهاند. او آثار صادقی را متعلق به کنشهای اجتماعی، تاریخ و خاک ایران میداند:
- بهرام صادقی نویسندهای نیست که به دنبال هموارکردن راه بهسوی جهانی دیگر باشد؛ بلکه توشهٔ او از زندگی «یاس» است. بنابراین از یأس خود و جامعهٔ خود مینویسد تا بتواند راه قضاوت دوران خود را هموار کند. نویسندهٔ سنگر و قمقمههای خالی زندگی را نمایشی پوچ و یک خیمهشببازی مضحک میبیند و بالاخره او پیامگزار نسلی درهمشکسته و مأیوس است که در کشاکش زندگی، اعصابشان لای چرخدندهها له شده است. آنانکه روزی به حرکتی دل بسته بودند و اینک در برابر عامل تراژیک فرسودگی به انزوا راه جستهاند و تسلیماند.[۴۱]
دیدگاه ضیاء موحد
« | بعد از شکست مصدق یک گروه مرثیهسرا در ادبیات ایران بهوجود آمد. به نظرم بهرام صادقی در این دوره از کسانی بود که مرثیهسرا نشد و طنزش نجاتش داد. صادقی نویسندهای است که در این دوره بر روی تأثیرات جانبی حادثهٔ کودتای ۲۸مرداد دست گذاشت و بههمینترتیب یک درجه بیشتر پیشرفت کرد. قربانیان سیاسی دربارهٔ اصل ماجرا آه و ناله میکردند؛ ولی صادقی آنها را نگاه میکرد و سرخوردگیها را در آثارش بهتصویر میکشید.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref> بدشکل است یا نام بدی دارد
|
» |
آثارش ناب است!
صفدر تقیزاده آثار بهرام صادقی را آثاری ناب میداند. بهگمان او نثر صادقی با نثر هیچیک از نویسندگان قبل از صادقی تشابهی ندارد و از آنها مایه نگرفته است. جوشیده از طنز، متعلق به خودش است. علاوهبراین، در داستاننویسی صادقی چند نکته را برای اولین بار مطرح کرد و بعد دیگر نویسندگان آن را دنبال کردند:
- یکیاینکه، عدهای در یک میهمانی جمع میشوند و باهم دربارهٔ موضوعات مختلف صحبت میکنند؛ مانند داستان «سراسر حادثه». این تم را بعدها نیز هوشنگ گلشیری دنبال کرد و براساس آن، داستان بسیار موفق «به خدا من فاحشه نیستم» را مینویسد.
- دیگر ابتکار بهرام صادقی، تصویرکردن شخصیتهایی است که در عالم خیال بهسر میبرند و با واقعیت بیگانهاند و خود را خوشحال میدانند. این تم بعدها در داستان «دخمهای برای سمور آبی» هوشنگ گلشیری دیده میشود.
تقیزاده معتقد است، صادقی اولین نویسندهای بود که تسلیمشدن روشنفکران و خالیشدن باد و طمطراق آنان را بهخوبی نشان داد:
- طنز او شبیه طنز گوگول و حتی چخوف نیست، هرچند آنها را خیلی دوست داشت. طنز او آدمها را بهخود میآورد. هشدار میدهد. فرد با خود میگوید انگار نویسنده با من حرف میزند. درکل، او یکی از پایههای برجستهٔ داستاننویسی است؛ نویسندهای که درون آدمها را بهخوبی میکاوید، کاویدنی که بیشتر جنبهٔ روانشناختی و جامعهشناختی داشت.[۴۳]
غلامحسین ساعدی چنین میگوید:
« | در آثار صادقی حادثه، کشمکشها و درگیریها اهمیتی ندارند و بهجای این نشانهها فضا اهمیت اصلی را مییابد. عنصر ایجاز در داستانهایش از همه بیشتر در ساخت قصه بهکار میرفت و البته بهشیوهای استادانه. بنابراین منتقدان با قالبهای از پیش تعیینشده نمیتوانند به سراغ این بدعتگذار برجسته در داستاننویسی ایران بروند. دورهٔ افت بهرام صادقی زمانی است که از کار خود تقلید کرد مثل چند داستان کوتاهی که در اواخر عمر کتاب هفته منتشر کرد. ضمناینکه، داستان بلند ملکوت هم در حیطهٔ اصلی کار بهرام صادقی نبود.[۴۴] | » |
چرا صادقی ننوشت؟
طهماسبیان در بخشی از کاوش فلسفیگونهٔ خود دربارهٔ آثار صادقی به پرسش «چرا صادقی ننوشت؟» میپردازد:
- «میگوییم که سیاههٔ متن، با سپیدهٔ متن شکل میگیرد و اگر نبودْ سکوتِ لای کلام، کلمهها کلمه نمیشدند...؛ اما پرسش ما این نیست. با این پرسش کلیشهشده که «صادقی چرا ننوشت»، از پشت ظاهرِ بهاصطلاح «نقادانه» و «با کمال تأسف»گوی این سؤال، معمولاً درپی نیتهای خالهزنکی به زندگی خصوصی او سرک میکشند. کلیشه؟! ابتذال؟! برای مردی که میگویند و خواهیم دید، در زبان ادبیات به جنگ «ابتذالِ زندگی امروز»، ابتذالِ «قانونیِ» «انسانهای متحدالشکلشده»، به جنگ کلیشه و تکرار و عادی، یعنی عادتی یعنی همان «معتاد»شدن و درنتیجه به جنگ ناآگاهی و... میرود.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
افول بهرام
فریدون مختاریان، دبیر تاریخ بازنشستهٔ آموزشوپرورش اصفهان که با بهرام صادقی در دبیرستان ادب آشنا شد و دوستی آنها با بگوومگویی سیاسی در بهمن۱۳۵۹ بهپایان رسید، در مصاحبهٔ کوتاهی با حسن محمودی به نکاتی دربارهٔ روند افول صادقی اشاره میکند که جای تأمل دارد. او به مسئلهٔ اعتیاد بهرام و مشکل شدید مالی او اشاره میکند و رفتار بد و توهینهای مکرر دوستان صادقی به او را یکی از عوامل سقوط او میداند که منجر به مرگ زودهنگامش شد.[۴۵]
میدانم که آدم زائدی هستم و...
« | در نامهای بهتاریخ ۲۷آبان۱۳۳۵، بهرام صادقی توضیح میدهد که از دانشگاه درخواست کرده است کمکهزینهای برای تحصیل به او بدهند و نگرش منفی خود را نسبت به خود، بهرغم خلاقیت هنریِ وافرش، این گونه بیان میکند:
بهرام صادقی در نامهاش به منوچهر فاتحی، پرداختن به ادبیات را وظیفهٔ خود و هدف اصلی زندگیاش میداند. در بخشی از این نامه میخوانیم:
|
» |
طنز، چرا و چگونه؟
بهرام صادقی در مصاحبه با علیاصغر ضرابی در نشریهٔ فردوسی، سبک طنز سیاه در داستانهای کوتاه خود را این گونه توصیف میکند:
- «داستان دوم (وسواس) که چاپ شد بدونآنکه کوچکترین قصدی در اختیار یک سبک مشخص داشته باشم یا بهعمد خواسته باشم که آن را طنزآمیز کنم، نمیدانم چرا ناگهان فرسنگها با داستان اول فاصله گرفته بود و این را من هنوز خودم متوجه نبودم... .»
بهنظر صادقی، بعد از اینکه ابوالحسن نجفی که جریان کار صادقی را با دلسوزی و دوستی و شوق و صبوری دنبال میکرد، بهتازگی این سبک در داستاننویسی معاصر فارسی اشاره کرد، این آگاهی برای بهرام صادقی پدید آمد:
- «وقتی که من آگاه شدم که دارم داستانهای کوتاه طنزآمیز مینویسم؛ بنابراین اسیر این آگاهی خودم میشوم، دنبال مقررات و قوانینش میگردم، سعی میکنم دیگر پایم را از راهی که در آن قدم گذاشتهام این طرف و آن طرف نگذارم، درست است، این موضوع تکنیک کار مرا قویتر میکند، به داستانهایم ساختمان واقعی و لازم میدهد؛ اما این خطر را هم دارد که آن را از موهبت احساس و الهام دور و خالی کند.»[۴۷]
همگونی کارهایم با آثار چخوف
صادقی در این خصوص گفته بود:
- «از نظر من ممکن است در مواردی یا در ابتدای داستانهایم یا در یک حالتی از داستانها حالتی و ساختمانی از کار چخوف در کارهای من دیده شود؛ اما آنچه مدنظر من بوده، البته نمیگویم که موفق شدهام، فقط امیدوارم موفق شوم، این بود که طنزی باتوجهبه روحیهٔ خودم داشته باشم که نظرهای اجتماعی در آن رعایت شده باشد و برمبنای تجزیه و تحلیل روانی بهصورت کاوش در زوایای تاریک و ناشناخته و مجهول زندگی و روان باشد. از نظر تکنیک بعضی از کارهای من فکر میکنم که شباهت به کارهای پیراندلو داشته باشد تا چخوف. چه پیراندلو پیش از آنکه طنزش توصیفی باشد یا بیانی مبشر ساختمانی است. بیشتر اكسیون (کنش) و سیتواسیون (موقعیت) کمیک ایجاد میکند که ما در چخوف خیلی کم میبینیم.»خطای یادکرد: برچسب
<ref>
نامعتبر؛ نامهای نامعتبر، مثلاً بیش از اندازه
موضعگیریهای صادقی
ناتل خانلری یا قائمیان و هدایت
اکبر افسری، از اختلافی که بین خانلری و حسن قائمیان، دوست و ناشر آثار صادق هدایت، در جلسهٔ ماهانهٔ سخن پیش آمده بود میگوید که بهرام صادقی هر ماه در این جلسهها شرکت میکرد. حسن قائمیان، به پیروی از مرام صادق هدایت و همفکرانش که نزدیکشدن به نظامهای قدرت را کار اشتباهی میدانستند، با پرویز ناتل خانلری که بهتازگی مقام وزارت را قبول کرده بود، درگیر میشود. به نظر افسری، بهرام صادقی هم تهدل، موافق نظر هدایت بود:
- «با همهٔ احترامی که برای خانلری قائل بود، ته دلش از اینکه چنین مخالفتی با او شد خوشحال بود».[۴۸]
گلشیری نویسندهای است که
محمد حقوقی نظر بهرام صادقی را دربارهٔ هوشنگ گلشیری چنین بازگو میکند:
- «ماجرای صادقی و گلشیری عجیب است. صادقی اول گلشیری را جدی نمیگرفت و او را نویسنده نمیدانست. بعد که گلشیری را شناخت، جبهه گرفت. فکر میکرد خودش متوقف شده و نویسندهای شروع کرده به بالاآمدن. نجفی پیش صادقی تعریفش را کرده بود. گفته بود: خیلی بااستعداد است. دیگران داستاننویسانی معمولیاند. شازده احتجاب را هم که نوشت. قبلاً داستان «مردی با کراوات سرخ» را در جنگ چاپ کرده بود که صادقی خوانده بود. وقتی بود که دیگر نمیتوانست کار کند. این بود که تا وقتی زنده بود گلشیری را بهجد نگرفت. عجیب این بود که به من میگفت این هیچ وقت نویسندهٔ خوبی نمیشود. میدانست خوب است. میگفت: این چیه بابا همش تکنیکهای بیخود.»[۴۹]
صادقی و سیاست
بهمن مدرک، پسرخالهٔ بهرام صادقی، او را طرفدار آزادمنشی، آزادیخواهی و معنویت انسانی میداند. او نظر کلی صادقی درخصوص سیاست را چنین توصیف میکند:
- «او (بهرام) از اینکه ناخواسته باید به مسائل سیاسی بیندیشیم به این ضربالمثل اصفهانی استناد میکرد که در یک کوچهٔ تنگ، وقتی یک دهاتی از بغل شما رد میشود، اگر هم خودتان نخواهید به آن دهاتی بمالید او خودش را به شما میمالد.»[۵۰]
سالهای تحصیل صادقی در دبیرستان ادب، مصادف بود با نهضت ملیشدن صنعت نفت و حوادث مربوط به دولت ملی مصدق. ایران صادقی، دربارهٔ خانوادهاش، یعنی بهرام و برادرش، میگوید: «خانوادهٔ ما همه مصدقی بودند.»[۵۱] صفدر تقیزاده دربارهٔ نسل روشنفکر و مبارز سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ که بعد از شکست دولت ملی مصدق به سیاهچالی عمیق و تاریک غلتیدند میگوید:
- «از برجستهترینهای این نسل، داریوش آشوری، سیروس طاهباز، بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی بودند... . این نسل که نسل پاکیزهای بود از افرادی که وادادند و با حکومت ساختند سخت دلخور بود. یکی از آنان بهرام صادقی بود که شاید حساسترینشان بهحساب میآمد. او در آثارش با طنز و ریشخند به آن افراد پاسخ داد.»[۵۲]
مخالفتهای سیاسی
در یادداشتهای بهرام صادقی بهتاریخ پنجشنبه ۱۹آذر۱۳۳۲، میخوانیم:
- «رادیو خبر ورود نیکسون را میگوید. نیکسونها میآیند و میروند و [...] حالِ نوشتن را هم ندارم. ای تف بر نیکسون و میکسون و اینها وای وای بر ما!»
در همین یادداشتها بهتاریخ ۲۸بهمن۱۳۳۲ مخالفت او با روند انتخابات مجلس شورا بروز یافته است:
- «عرض شود که روز شنبه انتخابات مجلس شورا آغاز خواهد شد؛ ولی کاندیداها آن حرارت سابق در سال قبل را ندارند، چون میدانند کی باید انتخاب شود و کی انتخاب خواهد شد.»[۵۳]
معدن بیپایان عناصر داستانی
« | بهرام صادقی گرچه داستاننویسی بزرگ بود و تحصیلات دانشگاهی و پیشهاش پزشکی بود؛ هرگز خود را جدای از مردم نخواست. او از همان ابتدا به این درک و فهم رسیده بود که حضور در متن جامعه یعنی کشف معدن بیپایان عناصر داستانی که لازمهٔ کار هر نویسندهٔ موفق است. بههمیندلیل وقتی علیاصغر ضرابی نظر او را دربارهٔ داستان «قرنطینه» اثر فریدون هویدا خواست، بهطعنه پاسخ داد:
«من قرنطینه را هنوز نخواندهام و به هر صورت نمیتوانم از فریدون هویدا صحبت کنم، انشاءالله کمی که اینجا زندگی کرد و با اتوبوسهای شرکت واحد این طرف و آن طرف رفت و بهجای مجلات فرانسوی، مجلات خودمان را خواند و رادیوی خودمان را گوش کرد و کمی در دهات گشت و دنبال اجارهکردن یک اطاق یا یک خانه رفت و وقتی منزلی فراهم کرد و پشت میز شکستهای نشست و رمان و داستان ایرانی بهزبان فارسی نوشت آن وقت خدمتتان عرض میکنم که نظرم چیست.»[۵۴] |
» |
نویسنده میخ است و نقد، چکش
تابستان۱۳۳۸ بود که صادقی بههمراه بدیعی و ایرج مصطفیپور به دعوت مصدق به انجمن ادبی صائب رفتند. هوشنگ گلشیری از اعضای جوان این انجمن بود که بعدها همراهبا تعدادی دیگر از همفکرانش، جنگ اصفهان را بهراه انداخت و در مجلهٔ خود آثاری از بهرام صادقی بهچاپ رساند.[۵۵]
صادقی و همفکرانش در جلسات این انجمن، برخوردهای جالبی داشتند. در اولین جلسه، بهرام صادقی و مصطفیپور سکوت کردند؛ ولی منوچهر بدیعی برآشفت و تکتک افرادی را که اثری خوانده بودند، خطاب قرار داد و آثارشان را «رمانتیک آبکی» خواند و هر سه نفر با عصبانیت جلسه را ترک کردند. هفتهٔ بعد حمید مصدق باز از آنان خواست در جلسه حضور یابند. گویا آثار قرائتشده در این جلسه هم از نظر صادقی و رفقایش، ضعیف بوده است؛ بهجز اشعاری که گلشیری و محمد ربیعی که در جلسهٔ قبل غایب بودهاند، میخوانند. بدیعی دوباره نیم ساعت دربارهٔ مکاتب ادبی اروپا سخنرانی میکند و تکتک افراد را خطاب قرار داده و نوشتههایشان را «احمقانه» و «مسخره» میخواند. در پاسخ به اعتراض اعضای انجمن به موهنبودن حرفهای بدیعی، بهرام صادقی سکوتش را میشکند و به دفاع از بدیعی میگوید:
- «ایشان که حرف بدی نزد. احمقانه یعنی آن چیزی که خلاف قواعد عقل باشد و مسخره هم یعنی آن چیزی که خلاف جِد است.»
آنها بازهم با عصبانیت مجلس را ترک میکنند. این بار چند تن از جوانترها به دنبالشان میروند و به اعتراض میگویند آخر چرا نوشتههای ما را این طور نقد میکنید؟ صادقی آنها را توجیه میکند؛ نقد را به چکش و نویسنده را به میخ تشبیه میکند و اینکه اگر میخ سالم و محکم و نو باشد، با ضربههای چکش فرو میرود و کج نمیشود؛ اما اگر چکش سنگین و ضربهها محکم نباشد میخ فرونخواهد رفت.[۵۶]
مجذوب تکیهکلام مرشدو شد!
یکی از سرگرمیهای صادقی و محمد حقوقی در اصفهان در تابستانهای دورهٔ دانشجویی صادقی در دانشگاه تهران، معاشرت با «مرشدو» بود. مرشدو از پهلوانهای زورخانههای قدیمی اصفهان بود که در آن زمان پیر شده بود. مرشدو برای آنها از خود و افرادی مانند عباس وهاب و صادق شماعی خاطراتی تعریف میکرد و گاهی برایشان نقالی میکرد و صادقی روی کرسیپا ضرب میگرفت. مرشدو حین نقالی بهجای اینکه بگوید:
«حواستون جَمعه؟» میگفت: «حواستون پَرته؟»
بهرام صادقی از این تکیهکلام خیلی خوشش آمده بود و درنظر داشت حتماً آن را در یک داستان بهکار ببرد.[۵۷]
خلقیات
محمد حقوقی در ابتدای ورود به دبیرستان ادب، صادقی را این گونه توصیف میکند:
- «بهرام دهاتی بود، اهل نجفآباد و بسیار کمرو. کسی فکر نمیکرد صادقی، یهوقتی صادقی شد و گرفتاریهای خاص خودش را پیدا کرد، آن آدم خجالتی دیگر هیچ ابایی نداشت و همه چیز برایش حل شده بود.»[۵۸]
در دوران دانشجویی هم که صادقی با منوچهر بدیعی هماتاقی بود، همیشه اضطراب داشت و بارها به منوچهر گفته بود:
- «اگر از ساعت مقرر دیرتر به خانه بیایی، در خیابان راه میافتم ببینم چه بلایی بر سرت آمده.»[۵۹]
وضعیت روحی بهرام صادقی، زمان دانشجویی در دانشکدهٔ پزشکی ،وضعیت مساعدی نبود. اکبر افسری میگوید:
- او وقتی به اصفهان میرفت و از گرفتاریهای دانشگاه رهایی مییافت، شاد بود؛ اما روزهایی بود که ناراحت بود. هم زجر میبرد و هم مشوش بود. در این دوره، در داستانهای او بهطور غیرمستقیم و در یادداشتها و نامههای او بهطور مستقیم، این تلاطم روحی منعکس شده است. در یادداشت او که ۱۵آبان۱۳۳۵ نوشته، میخوانیم:
- «کسی که نمیداند چه بکند، میداند چه میخواهد و نمیتواند بهچنگ بیاورد و کسی که بیپناه است و کسی که امید و هدف و ارادهاش را از دست داده است. کیست که او را یاری دهد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
اکبر افسری دربارهٔ خلقیات صادقی بر این باور بود:
- «یکی از خصوصیات بهرام نبود حالتهای بهاصطلاح جامعهشناختی، ثبات (stablishment) بود. در اندیشههای او نوعی آنارشیسم حس میکردم.»[۶۰]
علت شهرت
حضور بهرام صادقیِ دانشجو در میان نویسندگان و چهرههای فرهنگی مجلهٔ سخن در دههٔ سی، او را خیلی زود بهشهرت رساند. اکبر افسری و محمد حقوقی هر دو اشاره میکنند که در آن زمان، نوشتن در مجلهٔ معتبر سخن بهسرپرستیِ پرویز ناتل خانلری، امتیاز بزرگی بود که بهسادگی بهدست نمیآمد.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد محمد حقوقی:
- «در آن موقع صد تا آدم را باید میدیدی تا وارد حریم سخن شوی. بهاین سادگی، کسی در سخن چیز چاپ نمیکرد. خود من سهچهار شعر فرستادم هیچکدام را چاپ نکرد. خوب آنهایی که در سخن بودند، فرانسهدان بودند و بالاخره داستان را میشناختند. گفتند آقا بیایید با سخن همکاری کنید.»
بعد از این همکاری مجلههای متعدد دیگر به بهرام صادقی پیشنهاد همکاری دادند و او با داستانهای شگفتانگیزش خیلی زود شناخته شد.
ملکوت ساختهٔ خسرو هریتاش
روزنامهٔ کیهان در تاریخ پنجشنبه ۱۸شهریور۱۳۵۵، شمارهٔ ۹۹۶۱ دربارهٔ فیلم «ملکوت» که براساس داستانی از بهرام صادقی بههمین نام دردست ساخت بود مینویسد:
- «خسرو هریتاش فیلمبرداریِ آخرین فیلم خود به نام ملکوت را در شهر ماکو آغاز کرد. در فیلم ملکوت که فیلمنامهٔ آن براساس نوشتهای بههمین نام از بهرام صادقی تنظیم شده است، بازیگرانی چون عزتالله انتظامی، کامران نورزاد، ژاله سام و جمشید گرگین شرکت دارند. این فیلم با سرمایهٔ شرکت گسترش صنایع سینمایی تهیه میشود و فیلمبرداری آن را هوشنگ بهارلو برعهده دارد.»خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
دیگر اخبار مندرج در مطبوعات دربارهٔ این فیلم، از محمدرضا اصلانی، فیلمساز تجربی و کارگردان فیلمهایی مانند «شطرنج باد» و «چیغ» که ارتباطی با نویسندهٔ کتاب «بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبی آشنا» ندارد، در جایگاه فیلمنامهنویسِ این اثر نام میبرد. ضمناینکه در پوستر فیلم، بهروز وثوقی، نقش اول فیلم است. این فیلم از نایابترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است، بهطوریکه هیچ نسخهای از آن در آرشیو سازمان سینمایی و آرشیو ملی فیلم ایران موجود نیست و حتی بهمن فرمانآرا تهیهکنندهٔ این اثر نیز بهگفتهٔ خودش درحالحاضر هیچ نسخهای از فیلم ملکوت دراختیار ندارد.
مصاحبه برای سنگر و قمقمههای خالی
انتشار مجموعهٔ «سنگر و قمقمههای خالی» از سوی انتشارات کتاب زمان، نشانهٔ تحولی مهم در ادبیات داستانی ایران بود. در همان زمان، هفتهنامهٔ فردوسی در خبر انتشار این کتاب نوشت:
- کل جماعة الاصحاب الادب المعاصر!
خیلی طول کشید تا «سنگر و قمقمههای خالی» بهرام صادقی منتشر شد؛ ولی بههرحال دکتر سر کتابش خیلی زحمت کشید و چند بار از اصفهان تا تهران آمد. این کتاب از طرف علاقهمندان به ادبیات معاصر با استقبال کثیری روبهرو شده و همه درانتظار که بهرام خان مجموعهٔ دیگری از آثار خودش را به خوانندگانش تقدیم کند.[۶۱]
آثار و کتابشناسی
کارنامه آثار و گفتوگوها
- سنگر و قمقمههای خالی (مجموعه داستان)، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۴۹.
- ملکوت (داستان بلند)، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۵۳ و انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۳.
- «وعده دیدار با جوجوجیتسو» که پس از مرگش چاپ شده است.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ
<ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد - مصاحبهٔ علیاصغر ضرابی با بهرام صادقی در هفتهنامهٔ فردوسی با عنوان «دیداری با نویسندهٔ ملکوت»: بخش اول این گفتوگوی طولانی در شمارهٔ ۷۹۴ فردوسی بهتاریخ ۲۲آذر۱۳۴۵ چاپ میشود. بعد از آن در چند شمارهٔ پیاپی و گاهی با چند شماره فاصله، چاپ بخشهای دیگر و مصاحبه تا شمارهٔ ۸۰۵ هفتهنامه در تاریخ ۹اسفند همان سال ادامه مییابد.
- گفتوگو با روزنامهٔ آیندگان در سه بخش بهتاریخ خرداد۱۳۴۹ تحت عنوان «گفتوشنودی با بهرام صادقی»
- مصاحبهٔ علیرضا وزل با بهرام صادقی در هفتهنامهٔ رستاخیز جوانان با عنوان «بحثی در قصهنویسی امروز ایران»: بخش اول این گفتوگو در شمارهٔ ۶۱ هفتهنامه به تاریخ شهریور ۲۵۳۵ و بخش دوم آن در شمارهٔ ۶۲ چاپ شده است.
- «گفتوگوی جلال سرفراز با بهرام صادقی نویسندهٔ نامی معاصر» روزنامهٔ کیهان شمارهٔ ۱۰۰۴۵ به تاریخ دوشنبه ۲۶آذر ۲۵۳۵
- گفتوگو با ماهنامهٔ بنیاد بهتاریخ ۱۷مرداد۱۳۵۷ تحت عنوان «نوشتن، سرنوشت من است» که ادامهٔ آن در شمارهٔ ۱۶ ماهنامه بهتاریخ تیرماه۱۳۵۷ چاپ میشود.
سبک و لحن و ویژگی آثار
از نظر محتوا و جهانبینی، در داستانهای اولیهاش آدمی امیدوار و خوشبین به آینده بود. در مرحلهٔ دوم نویسندگی بهتدریج آدمها بهحالت تعلیق و تردید میافتند. نمیدانند در آینده چه وضعی خواهند داشت. بیهدف و سرگردان و در آخر ناامید. در مرحلهٔ سوم نویسندگیاش آدمها میشکنند، گرفتار اضطراب و ناامیدی کامل میشوند و پوچی و بیهودگی تمام وجودشان را فرامیگیرد و به مرگ و نیستی فکر میکنند.[۶۲]
اولین داستانی که از بهرام صادقی چاپ شد، «فردا در راه است» بود که مجلهٔ سخن در دی۱۳۳۵ منتشر کرد. قبل از آن، صادقی چهار داستان کوتاه نوشته بود که بهدلیل نقایصی چاپ نشد. صادقی در نامهای به ایرج مصطفیپور بهتاریخ ۲۹آبان۱۳۳۵، مینویسد:
- «ایدهٔ این داستان را از سیل اخیر و مخصوصاً آن شب بارانی در اصفهان گرفتهام.»[۶۳]
این ویژگی یکی از خصوصیات اصلی نوشتههای او بود. ایدهٔ داستانهایش را از زندگی روزمره و محیط اطرافش میگرفت. مانند ماجرای میهمانیای در شب یلدا که در خانهٔ بهمن مدرک، پسرخالهاش، برگزار شد. افراد حاضر در آن میهمانی را با چنان مهارتی در داستان بسیار موفق «سراسر حادثه» بهکار برد که حاضران آن مجلس از نگاه دقیق او به اتفاقات آن شب تعجب کردند.[۶۴]
ناامیدی، اعتیاد، تباهی و بهخاکسترنشستن یک نسل که پشت سر خود شکست هولناک آرمانهای مشروطه را میدید و پیشرو، تسلط دوبارهٔ حکومتی مستبد را در آثار معدود نویسندهای، بازنمودِ واقعی و روشن داشت. یکی از آن چند تن، بهرام صادقی بود که شخصیتهای داستانهایاش از همان سالهای وهمآلود و بیدرکجا مایه داشتند و زیر سقفِ کوتاه آن آسمان و در آن سرمای سخت و سوزانِ زمستان، آنگاه که سرها در گریبان بود، جان میگرفتند. شخصیتهایی که بهرام صادقی در آن فضا خلق میکرد همان سنگ تیپاخوردهٔ رنجور بودند که اخوان میگفت.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
بخش دیگری از حضور صادقی مربوط به دنیای شاعری است. علی باباچاهی در مقالهای به تشریح سهم بهرام صادقی در شعر امروز ایران پرداخته است. باباچاهی شعر دههٔ چهل و پنجاه را به دو جریان اصلی تقسیم میکند: اشعاری که به مسائل و مقولات اجتماعی توجه دارند و اشعاری که «بر کنار چو پرگار میروند». بهنظر باباچاهی، درمجموع شعر بهرام صادقی در گروه دوم قرار نمیگیرد؛ ازاینرو به ارزشهای ثابت نمادین (استعاری؟) گرایش پیدا میکند. این نمادها گاه بهصورت واژگانی مثل جنگل، طوفان و سپیده آشکار میشوند و گاه کل یک شعر جنبهای نمادین بهخود میگیرد.[۶۵]
برشی از داستان «قریبالوقوع» از مجموعهٔ سنگر و قمقمههای خالی
«ای کاش در دهی زندگی میکردم! در یک ده دور که همه چیزش طبیعی و حقیقی است! بعد آنجا به مردم محروم وطنم خدمت بکنم، از دردهایشان بکاهم و رنجهایشان را تخفیف بدهم...؛ ولی من به این چیزها عقیده نداشتم، نه در گذشته و نه اکنون و نه آینده.»[۶۶]
بهیاد نسل گمشدهٔ بعد از کودتاخطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
سطرهای آغازین شعری از صهبا مقداری که در اندوه یاد مرگ دوست خود، دکتر هوتن و اشراق ظلمانی نسل گمشدهٔ بعد از کودتای ۲۸مرداد سروده شده است. مجلهٔ سخن، شمارهٔ ۱۰، دورهٔ ۱۵، مهر۱۳۴۴
از: لحظههای اشراق
اینک سپیده بود که از راه میرسید
و
بر انتظار دیدهٔ من
مهمان دیر آمدهٔ خواب
اما
بر او هنوز در نگشوده
دیدم
آن مرد را که پیشتر از این
در جامعههای مه
میدیدم
و در لفاف رویا
و اکنون که جامهای ز وضوح سیاه
بر تن داشت
بازش شناختم؛
جوایز و افتخارات[۶۷]
در تاریخ ۲۵بهمن۱۳۵۴، بهرام صادقی از سوی کمیته انتخاب جایزه فروغ فرخزاد که توسط فریدون فرخزاد پایهگذاری شده بود، برنده رشته قصهنویسی انتخاب شد. در مراسم اهدای جایزه لوحی به او تقدیم شد که بهشرح زیر بود: «بهخاطر تلاشی مردمی در راه توسعه فکر و فرهنگ در ایران و بهخاطر کلیه آثاری که تاکنون نوشته بهخصوص بهخاطر سنگر و قمقمههای خالی به بهرام صادقی اهدا شد. تهران، ۲۵ بهمن ۱۳۵۴»
بررسی ملکوت
روزی صادقی با جمعی از دوستانش در خانهای در اصفهان جمع بودند. غروب آفتاب دوستان برای گردش بیرون میروند؛ اما بهرام در خانه میماند. در تنهایی حسی غریب به سراغش میآید و گویی روح «ملکوت» در وجودش حلول میکند. قلم و کاغذ بهدست میگیرد و نسخهٔ اولیهٔ داستان را تا آخر مینویسد. در پایان سرش را که بلند میکند میبیند سپیده دمیده است. پس به آخر «ملکوت»، این جمله را اضافه میکند: «سپیده زد».
صادقی با نگارش «ملکوت» میخواست در حیطهای جدید خود را بیازماید. واکنشهای حاصل از انتشار این داستان کاملاً متفاوت بود. عدهای «ملکوت» را به غایت ستودند و آن را سرفصل جدیدی در داستاننویسی ایران پنداشتند. برخی افراد اما این خلق را نسخهای المثنی و محکوم به شکست از بوف کورِ هدایت دانستند. شاید «ملکوت» آنطورکه باید موفقیتی را درپی نداشت؛ اما بدونشک جایگاه ادبی صادقی بسیار ارزشمندتر از آن بود که بخواهد از هدایت تقلید کند.[۶۸]
در میان داستانهای بهرام صادقی، ملکوت کاری متفاوت است. سبک طنز بهرام صادقی در این داستان کمتر ظاهر میشود و داستان در جهانی جریان دارد که در آن عقل و تدبیر وسیلهای برای حیله و خیانت است. در «ملکوت» معلوم نیست بالاخره حیات بشری به کجا میانجامد، حقیقت کجاست، اصلاً آیا حقیقتی وجود دارد و غایت اینهمه رنجی که انسان میکشد چیست؟خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
تحلیل با کمال تأسف
در این قصه، مردی به مراسم ختم خودش میرود. این موقعیت، ناممکن و غیرواقعی است؛ اما روایت آنقدر در روزمرگیهای عادی آقای مستقیم فرومیرود که تعجبی که در ابتدای کار خواننده به آن دچار شده بود از بین میرود. تا انتهای داستان، خواننده بهتعبیر کیوان طهماسبیان، در زنجیرهای از واقعیتهای عادی زندگی تکراری «آقای مستقیم» و غیرواقعیات مجعول او خصوصاً زنجیرهٔ زنها و بچههای خیالیاش غرق میشود. این «خواندن» گیر کرده در تکرارِ در تکرار، همین طور بین واقعیت و غیرواقعیت نوسان میکند تا پایان داستان که ناگهان در قطب واقعینوسان ایست میکند و قصه رئال میشود؛ اما بازهم تعلیقی نهایی باقی میماند و خواننده از این چرخهٔ تعلیق سردرگم بیرون میآید: آیا آقای مستقیم زنده است یا مرده؟ بدینترتیب، «پایان» اساساً در کار نویسنده مسئلهدار میشود. «آخر»، نه مانند یک قطعیت که مانند یک پرسش در کار او ظاهر میشود. نتیجه این است که صادقی، اساساً در تمامیت «آخر»ها در «نهایت»ها و «آرمان»ها تردید دارد. بهدیگرسخن، داستاننویس در این اثر به «تاریخنگار صادق دالهای پوک و مدلولهای وعدهدادهشدهٔ سرِکاری و آرمانهای بیفرجام» تبدیل میشود.خطای یادکرد: برچسب بازکنندهٔ <ref>
بدشکل است یا نام بدی دارد
آذر نفیسی در مقدمهٔ بررسی «با کمال تأسف» به تشریح مسئلهٔ اصلی بهرام صادقی میپردازد:
- «مسئلهٔ صادقی درگیریهای ذهنی است و شخصیتهایش بهدلیل این درگیریهای مدام در موقعیتهایی ذهنی و غیرواقعی قرار میگیرند. موقعیتهایی که مسیر زندگی عادی آنها را منحرف میکند؛ ازاینرو گرچه اکثر داستانهایش با الگوهای متداول داستانهای ذهنی تطابقی ندارند، مزین به فضا و حالتی ذهنی و غیرواقعیاند.»[۶۹]
تعداد چاپها و تجدیدچاپهای کتابها
- سنگر و قمقمههای خالی منتشرشده از سوی کتاب زمان، چاپ اول: ۱۳۴۹، چاپ دوم: ۱۳۸۰ و چاپ سوم: ۱۳۸۸، مجموعاً بیش از ۶هزار نسخه
- «سنگر و قمقمههای خالی» منتشرشده در انتشارات نیلوفر، از سال۱۳۹۴ تا۱۳۹۷، پنج نوبت چاپ، جمعاً با تیراژ بیش از ۷هزار نسخه
- ملکوت منشترشده از سوی کتاب زمان چاپ اول: ۱۳۵۳ و طی دهه هفتاد و هشتاد، نزدیک به ۱۰ نوبت چاپ، درمجموع بیش از ۲۰هزار نسخه
- «ملکوت» منشترشده در انتشارات نیلوفر بهسال ۱۳۸۴
منبعشناسی
- تأویل ملکوت (قصه اجتماعی سیاسی)، محمدتقی غیاثی، نیلوفر، ۱۳۸۶
- بهرام صادقی (مجموعهمقالات در نقد و تفسیر آثار بهرام صادقی)، مهدی نوید، بنگاه، ۱۳۹۵
- و...
نوا، نما و نگاه
پانویس
- ↑ طهماسبیان، صادقیه در بیات اصفهان؛ (زیرنویس صفحات).
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۹.
- ↑ «یادی از بهرام صادقی». آزما، ۱۳۸۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۲و۳۳.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۱۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۱۴.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۲۸.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۲۹و۳۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۸.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۴۸و۴۹.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۵۴و۵۵.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۵۴.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۲۰و۱۲۱.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۲۹.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۴۹۱.
- ↑ حقوقی، بامداد نقره و خاکستر، ۶۴.
- ↑ «بهرام که شاعر میشود!».
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۱۴، ۱۳۱و۱۳۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۳۵و۱۳۶.
- ↑ محمودی، خون آبی بر زمین نمناک، ۱۹.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۲۱.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۸و۳۹.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۹تا۱۱.
- ↑ صادقی، سنگر و قمقمههای خالی، ۷و۸.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۴۴.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۵۵تا۶۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۰۲و۱۰۳.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۰۷و۱۰۸.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۲۴و۱۲۵.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۹۵.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۷و۶۸.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۹۷و۹۸.
- ↑ صادقی، سنگر و قمقمههای خالی، ۱۲۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۷۶.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۷۷.
- ↑ صادقی، سنگر و قمقمههای خالی، ۶۱تا۸۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۹و۱۰، ۲۳۸تا۲۴۶.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۴۷۳.
- ↑ «یادمانی از داستاننویس کوتاهعمر».
- ↑ محمودی، خون آبی بر زمین نمناک، ۲۶۷تا۲۷۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۸۵.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۸۳تا۸۵.
- ↑ محمودی، خون آبی بر زمین نمناک، ۱۱۷تا۱۲۵.
- ↑ محمودی، خون آبی بر زمین نمناک، ۷۵تا۸۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۹.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۷۴و۷۵.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۰و۶۱.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۷۱.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۱.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۴۲و۴۳.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۱و۳۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۷۸.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۸تا۷۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۹و۷۰.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۸.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۲۷.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۳۷.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۱.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۷۵و۷۶.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۸۴.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۶۱و۶۲.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۸۱.
- ↑ محمودی، خون آبی بر زمین نمناک، ۲۵۴تا۲۵۸.
- ↑ صادقی، سنگر و قمقمههای خالی، ۲۵۳.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۱۱۹.
- ↑ اصلانی، بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا، ۷۶و۷۷.
- ↑ محمودی، خون آبی بر زمین نمناک، ۱۳۲.
منابع
- اصلانی، محمدرضا (۱۳۸۴). بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبیآشنا (یادداشتهای پراکنده و...). تهران: نیلوفر.
- حقوقی، محمد (۱۳۷۶). بامداد نقره و خاکستر. تهران: فکر روز.
- صادقی، بهرام (۱۳۸۰). سنگر و قمقمههای خالی. تهران: کتاب زمان.
- طهماسبیان، کیوان (۱۳۹۴). صادقیه در بیات اصفهان. تهران: گمان.
- محمودی، حسن (۱۳۸۲). سالشمار و یادی از بهرام صادقی. تهران: مجلهٔ آزما.
- محمودی، حسن (۱۳۷۷). خون آبی بر زمین نمناک. تهران: آسا.
پیوند به بیرون
- «یادی از خالق ملکوت در زادروزش». صدای آمریکا، ۱۸دی۱۳۸۹. بازبینیشده در ۸اردیبهشت۱۳۹۸.
- «یادمانی از داستاننویس کوتاهعمر». بیبیسی فارسی. بازبینیشده در ۸اردیبهشت۱۳۹۸.
- «اخبار و گزارشهای دورههای متمادی جایزهٔ ادبی صادقی». جایزه ادبی بهرام صادقی. بازبینیشده در ۸اردیبهشت۱۳۹۸.
- «بهرام که شاعر میشود!». مَدّومِهْ، ۹تیر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۸اردیبهشت۱۳۹۸.