حبیب یغمایی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۱۲۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
|نام | |نام = حبیب یغمایی | ||
|تصویر | |تصویر = Habib.jpg | ||
|توضیح تصویر | |توضیح تصویر = '''''تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را{{سخ}}چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را''''' | ||
|نام اصلی | |نام اصلی = حاجسیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری | ||
|زمینه فعالیت | |زمینه فعالیت = نویسندگی، تصحیح، سرایش، تحقیق و تدریس | ||
|ملیت | |ملیت = | ||
|تاریخ تولد | |تاریخ تولد = ۲۶آذر۱۲۷۷شمسی | ||
|محل تولد | |محل تولد = دهکده خور | ||
|والدین | |والدین = حاج میرزااسدالله و فاطمه | ||
|تاریخ مرگ | |تاریخ مرگ = ۲۴اردیبهشت۱۳۶۳ | ||
|محل مرگ | |محل مرگ = بیمارستان آراد تهران | ||
|علت مرگ | |علت مرگ = | ||
| | |آخرین محل زندگی = تهران | ||
|محل | |مختصات محل زندگی = | ||
|تقارن زندگی با نظامهای سیاسی = | |مدفن = خور بیابانکِ اصفهان | ||
|اتفاقات مهم | |تقارن زندگی با نظامهای سیاسی= دوره پهلوی | ||
|نامهای دیگر | |اتفاقات مهم = کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ | ||
|لقب | |نامهای دیگر = | ||
| | |لقب = | ||
|پیشه | |بنیانگذار = [[مجله یغما]] | ||
| سالهای نویسندگی = از | |پیشه = روزنامهنگار، محقق، مصحح، شاعر و معلم | ||
|سبک نوشتاری | |سالهای نویسندگی = از سال۱۳۰۰ تا پایان عمر | ||
|کتابها | |سبک نوشتاری = | ||
|مقالهها | |کتابها = «دخمه ارغنون»، فردوسی در شاهنامه و... | ||
|نمایشنامهها | |مقالهها = | ||
|فیلمنامهها | |نمایشنامهها = | ||
|دیوان اشعار | |فیلمنامهها = | ||
|تخلص | |دیوان اشعار = | ||
|فیلم | |تخلص = حبیب | ||
|همسر | |فیلم ساخته براساس اثر = | ||
|شریک زندگی | |همسر = تمیمه یغمایی و نصرت تجربهکار | ||
|فرزندان | |شریک زندگی = | ||
|تحصیلات | |فرزندان = پرویز، اسماعیل، احمد، بدرالدین، پروین، پروانه، افسانه، پیرایه، مریم و مسیح | ||
|دانشگاه | |تحصیلات = دکترای افتخاری ادبیات | ||
|حوزه | |دانشگاه = تهران | ||
|شاگرد | |حوزه = | ||
|استاد | |شاگرد = | ||
|علت شهرت | |استاد = | ||
|تأثیرگذاشته بر | |علت شهرت = مجله یغما | ||
|تأثیرپذیرفته از | |تأثیرگذاشته بر = | ||
|وبگاه = | |تأثیرپذیرفته از = | ||
|وبگاه = | |||
|imdb_id = | |imdb_id = | ||
|soure_id = | |soure_id = | ||
|جوایز = | |جوایز = | ||
|گفتاورد = | |گفتاورد = | ||
|امضا = | |امضا = | ||
}} | }} | ||
[[پرونده:Hamsar.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بههمراه همسر اول'''</center>]] | |||
[[پرونده: | [[پرونده:Kashan.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''کنگره شعر در کاشان، ۱۳۵۴{{سخ}}ردیف دوم، در کنار [[محمدابراهیم باستانی پاریزی|باستانی پاریزی]]'''</center>]] | ||
[[پرونده:Doostaneh.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار [[ایرج افشار]]'''</center>]] | |||
''' | '''حاجسیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری''' معروف به '''حبیب یغمایی''' شاعر، روزنامهنگار، پژوهشگر و نویسنده بود و نیز مصحح و معلمی که گاه ترجمه هم میکرد.<ref name= ذوقادبی>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۴}}</ref> [[مجله یغما]] از پرتو کوششهای یغمایی بهثمر نشست. | ||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
یغمایی در مقالهنویسی متبحر بود و برای تحقق هدف بزرگِ پاسداری از زبان و ادب فارسی، مجلهٔ یغما را بنیان گذاشت.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۷}}</ref> ادیبان «یغما» را بزرگترین اثر یغمایی میدانند. وی باآنکه در رشتههای بسیاری فعالیت میکرد بیش از همه شاعر بود. گرفتاریهای بسیاری در انتشار مجله داشت و این باعث شد نتواند با تمام قدرت به شاعری بپردازد؛ اما باتوجهبه اشعار بهجایمانده، وی را در شمار شاعران خوب معاصر میدانند.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۵}}</ref>{{سخ}} | |||
هنر یغمایی در خلق شعر، کامل و تمامعیار بود. در اشعارش فصاحت و بلاغت ، استواری، سادگی و لطافت نمایان است و هدفش از شعر، پیوند نظمی نیست. یغمایی شاعری بود با حرفها و دردهایی برای گفتن و سرشار از شور و عشق. بااینهمه، او صرفاً به فکر خود نبود. به مسائل روز و اطرافیان نظر میافکند. با تمام وجود عشق خود را به ایران ابراز میداشت. شیراز و قمصر و بابل را میستایید. از «خور» و مزرعهٔ سلامآباد میگفت و درختان حاشیهٔ کویر را عاشقانه وصف میکرد. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسیها و همکاران اداریاش یاد کرده و به نام و نشان آنان و تخصص و خدمتی که کردهاند، پراخته است. دنیای شعریِ یغمایی، گویایِ رویارویی با شاعری متفکر است که به خویش میپردازد و درعینحال از دنیای بیرون غافل نیست! بهاینسبب، مضامین شعری حبیب یغمایی متنوع، جالب و جذاب است.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۵و۶}}</ref>{{سخ}} | |||
حبیب، فهم و اجماع ادبی داشت. ذوق و سلیقهای فطری در نهادش بود؛ بدینروی هر کاری را خوب و بیعیب انجام میداد. نوشتههای درست و بینقص او و متوقفنشدنش در یک شیوه، ماحصل سالها مطالعه در آثار نثر فصیح و درست فارسی بود.<ref name=ذوقادبی/>{{سخ}} | |||
شهرت حبیب در اصل «آلداود خوری» است. نژاد وی از طرف مادر و مادرِ پدر به یغمای جندقی میپیوست. بههمیندلیل و نیز بهاصرار خویشاوندان، نامخانوادگیِ «یغمایی» را برگزید و به «حبیب یغمایی» مشهور شد.<ref name= اصالت>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۲۰و۲۱}}</ref> | |||
==از میان یادها== | |||
===حاشیهنویسی<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۲۲و۲۳}}</ref>=== | |||
یغمایی در [[مجله یغما|مجله]] حاشیهنویسیهایی میکرد که گاه در آخر برخی مقالهها مانند نامهٔ خصوصی به مقالهنویس و خوانندگان بود: | |||
:''«[[محمدابراهیم باستانی پاریزی]] قرار بود شرحِحال [[ابراهیم پورداود|پورداود]] را بنویسد. دو ماه به وعده گذراند، عاقبت هم نکرد. لابد دلیلی داشت. او این روزها سرش خیلی شلوغ است.»''{{سخ}} | |||
یغمایی در این حاشیه، از دوست و همکارش هم گلایه کرده، هم انتقاد و هم به او کنایه زده!{{سخ}} | |||
و نیز در آخر مقالهای مفصل چنین نوشته است: | |||
:''«مقالهای ممتع و مستند است؛ ولی حشو و زواید زیاد دارد. بهتر بود نویسندهٔ محترم مقداری از آن را حذف میکرد تا خواندنیتر میشد.»''{{سخ}} | |||
جایی دیگر دربارهٔ غلطهای چاپی حاشیه میزند: | |||
:''«اغلاط مطبعیِ مجله نسبتاً کم است و اگر در هر شماره یکیدو اشتباه بیش نباشد، راضیام، چه کنم؟ چشمها کار نمیکند و خراب است.»'' | |||
< | ===ولایت عشق<ref name=زادگاه>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۱و۴۲}}</ref>=== | ||
۶۱ سال از عمرش سپری شده بود. دلش هوای روزگار کودکی کرده و بهانهٔ پدر و مادر و آبادی را میگرفت. پنداری، نیمی از خود را در آنجا یعنی زادگاهش، جاگذاشته بود. چندی در فراق خور سخت گذشت. سرانجام هجران را پایان داد و پا به خاک عشق گذاشت. از سال۱۳۴۸ تا پایان عمر هر سال، بهارش را آنجا نو میکرد. سرپناهی کنار کتابخانه و آرامگاهش داشت. همولایتیها آغوش باز و محفل گرم او را دوست داشتند. گذر روزهای دلانگیز خور را بهتحریر درمیآورد. به بهانههای مختلف دست بهقلم میشد و وصف وطن میکرد. حتی گاهی مرگ برزگران، دهقانان و روستاییان را در [[مجله یغما]] خبر میداد. شماتت استادان و همکاران را نیز بهجان میخرید. در اشعار متعددی که از نوجوانی تا پیری سروده عشق خود را به این ناحیه هویدا کرده است. در جوانی مسمطی سرود که فقط بندهایی از آن در مجله بهچاپ رسید: | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #3442ad}}{{ب|یاد آن روزی که از ده سال کمتر بود مرا|هم پدر بر سر و هم مهربانْمادر مرا}}{{پایان شعر}} | |||
===مدیر یاسایی=== | |||
مدیر مدرسهٔ ناظمیه در دامغان، عبدالله یاسایی، تنبیهی سخت برای شاگردان درنظر میگرفت. به کف دستشان شلاق میزد! یغمایی تعریف میکند: | |||
:''ساعت آخر کلاس بود. با ترس و اضطرابی که وجودم را فراگرفته بود چند بیتی سرودم. از اشعار نخستین، شکر خدا مؤثر افتاد!''<ref>{{پک|یغمایی|ک= سرنوشت و دیگراشعار|ص= ۴۷۸و۴۷۹}}</ref> | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: green}}{{ب|ای حضرت صدر،ای که دیگر|نارد چو تو مام دهر فرزند}} | |||
{{ب|ای آنکه موقران به پیشت|کاهاند به پیش کوه الوند}} | |||
{{ب|امروز کلاس ما تمامی|عاصی و گناهکار باشند}} | |||
{{ب|دانیم سزای ماست شلاق|اما تو روا مَدار و مپسند}} | |||
{{ب|هرچند بهقول شیخ سعدی|بیبند نگیرد آدمی پند}} | |||
{{ب|لیکن گنه و خطا ز بنده|عفو و کرم است از خداوند}}{{پایان شعر}} | |||
===دستبردن در شاهکار [[بهار]]=== | |||
====نظم ملکالشعرا==== | |||
بهمناسبت صدمین سال وفات پوشکین، شاعر بزرگ روس، وزارت معارف از ترجمهٔ داستانهایش کتابی انتشار داد. سه قطعه از اشعارش را نیر بهار، [[وحید دستگردی|دستگردی]] و یغمایی ترجمه کردند. مضمون قطعهٔ منظوم بهار اقتضای انتشار نداشت. یغمایی ماجرا را چنین ادامه میدهد: | |||
:وزیر معارف مرا خدمت بهار فرستاد که در آن نظم تجدیدنظر فرماید. آشفتگی بهار را نمیتوانم شرح دهم. میگفت: «مضمون از دیگری است من نمیتوانم و نباید آن را تغییر دهم.» بالاخره، با التماس، اندک تغییری داد؛ اما بازهم مقبول نبود و آمدوشد من تکرار شد. بالاخره فرمود: «هر تغییری که میباید خودت بده و از این بیش زحمت مده!» من در مراجعت از منزل استاد، آن نظم را بههم ریختم و مثلاً بهجای کلمات انقلاب و انتقام و آزادی، کلمات عشق و بوس را کنار هم گذاشتم و البته پسند افتاد! سالها بعد، بهار، در یکی از مجلات فریادها کرد که یغمایی نظم مرا درهم ریخت و خراب کرد؛ ولی آنچه البته بهجایی نرسد فریاد است. چون آن قطعه با اصلاحات بسیار مناسب بنده، بهچاپ رسیده بود.»<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۴۳و۲۴۴}}</ref> | |||
====حبیب شعر مرا خراب کرد!==== | |||
دیوان [[بهار]] در سه مجلد مدتها در دست من بود. اوایل که [[مجله یغما]] را تأسیس کردم، اشعاری از دیوانش برای نوشتن در مجله انتخاب میکردم. در مرثیهای، مرحوم عارف قزوینی قطعهای دارد با این مطلع: | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #5b0589}}{{ب|دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند|شو بار سفر بند که یاران همه رفتند}}{{پایان شعر}} | |||
به او عرض کردم مصراع اول قطعه را خوب است عوض کنید. فرمود خودت عوض کن. عوض کردم و گفتم: | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #870049}}{{م|از مُلک ادب حکمگزاران همه رفتند}}{{پایان شعر}} | |||
و با تلفن به ایشان عرض کردم. پسندید. اما وقتی چاپ شد، اعتراضها کرد که شعر مرا خراب کردی، همان که خودم گفتهام بهتر است. بااینکه وجه صحیح و اصیل را در مجله توضیح دادم، بیاثر ماند. اعتراض دیگر این بود که چرا این قطعه را زیر خبر وفات [[محمد قزوینی]] چاپ کردهای و توضیح ندادهای که در رثای مرحوم عارف قزوینی ساخته شده است.<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۴۴}}</ref> | |||
[[ | ====یغمایی در تغییر دست نداشت؛ کار من بود==== | ||
در اواخر دیماه۱۳۲۷ یغمایی به سِمت رئیس فرهنگ کرمان انتخاب شد. قبل از رفتن [[مجله یغما]] را به برادرش اقبال یغمایی سپرد. [[محمدابراهیم باستانی پاریزی|باستانی پاریزی]] از آن روزگار خاطرهای دارد مربوط به همان شعر شاهکار [[بهار]]: | |||
:''موضوع مربوط به این میشود که در سال۱۳۲۸شمسی، پسازآنکه [[علامه قزوینی]] درگذشت، در مجله یغما، قرار شد مطلبی دربارهٔ ایشان درج شود. یغمایی به سابقهٔ محبت و لطفی که به بنده داشت و بنده آن روزها دانشجوی [[دانشکده ادبیات دانشگاه تهران|دانشکدهٔ ادبیات]] بودم و این لطف از شرحی که بهمناسبت انتشار یغما در روزنامه خاور نوشته بودم مضاعف شده بود، مرا واداشت که در غلطگیری مجله، در غیاب ایشان، کمک باشم برای اقبال یغمایی، برادر فاضل ایشان. من در عالم دانشجویی و نامجویی، هر روز عصر به دفتر مجله که آن وقتها در منزل شخصی ایشان، سرِ آبدار بود، میرفتم.'' | |||
:''آن سهچهار شمارهای که ما در غیاب یغمایی چاپ کردیم هرگز درخور توجه ایشان قرار نگرفت بااینکه بیشتر مقالات را خود ایشان قبلاً دیده بود. ملکالشعرای بهار به سابقهٔ محبتی که به حبیبالله داشت، پنجشش جلد مجموعهاشعار خود را دراختیار او نهاده بود که هر شعری را مناسب دانست انتخاب و چاپ کند. این پنجشش جلد مجموعه در این چند ماه دراختیار بندهٔ ناتوان هم قرار گرفت و باید اقرار کنم که هرگز لیاقت برخورد با چنین گنجینهٔ گرانبهایی را نداشتم. روزها تصفح(رسیدگیِ بادقت) میکردم و بعضی اشعار را رونویسی. باری، وقتی برخوردم به شعری که بالای آن به خطِ خوش بهار نوشته بود: <span style="color:#A2006D">«این شعر را در رثای عارف قزوینی گفتهام.»</span><noinclude> من با خود گفتم شعر خوبی است در مرگ یک شاعر است که قزوینی است. جایی هم مثل این چاپ نشده، ما آن را در مرگ محمد قزوینی چاپ میکنیم. خود بهار هم، وقتی ببیند خوشش خواهد آمد که شعرش را در چنین موقعیتی چاپ کردهایم. شعر در دیوان بهار چنین بود'': | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color:#6f1103}}{{ب|دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند|شو بار سفر بند که یاران همه رفتند}}{{پایان شعر}} | |||
:''بههرحال آن جسارت و گستاخی صورت گرفت و در مجلهٔ یغما در برابر عکس مرحوم علامه قزوینی، بهامضای م.بهار چاپ شد، درحالیکه در مقطع آن میگفت'': | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color:#4682B4}}{{ب|افسوس که افسانهسرایان همه خفتند|اندوه که اندوهگساران همه رفتند}} | |||
{{ب|خون بار بهار از مژه در فرقت احباب|کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند}}{{پایان شعر}} | |||
:''البته همه اذعان دارند که مصراع بهار در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و ترکیب «ملک ادب» و «حکمگزاران» که بهکار برده شد در برابر لطف و بلاغت و گرمی شعر بهار، بسیار نارساست و بدترکیب!'' | |||
:''نتیجه آنکه پس از بازگشت یغمایی از کرمان، روزی تلفن زنگ زد. بهار بود. من ندانم با یغمایی چه گفت، حدود بیست دقیقه صحبت کردند. یغمایی تمام مسئولیتها را به گردن گرفت و پیدرپی میگفت: «من اشتباه کردم، خواهید بخشید.»'' | |||
:''بعد از پایان تلفن، یغمایی به من گفت: «کاری عجیب شده، بهار رنجیده میگوید: اولاً من این شعر را در مرگ عارف قزوینی گفتهام. من چه کار داشتم که شعر در مرگ محمد قزوینی بگویم؟ ثانیاً، چرا در شعر من دست بردید، چه کسی این کار را کرده؟» البته، اگر یغمایی میگفت یک بچهمحصل چنین کرده قیامت برپا میشد. این کار باعث شد که یغمایی همهٔ دیوانهای بهار را برد و تحویل داد و دیگر من آن گنجینه را ندیدم.''{{سخ}} | |||
:''بههرحال، بعدها کموبیش یغمایی موضوع را با بهار درمیان نهاده بود. بهار فرموده بود که خودم هم اصولاً از اینکه این شعر را برای عارف قزوینی گفته بودم راضی نبودم و بههمیندلیل هیچجا هم بدان مناسبت چاپ نشده است. البته حبیب یغمایی تا آخر عمر همهجا خود را در این ماجرا شریک جرم قلمداد کرد، چه در حیات بهار که وحشت داشت که چیزی در این باب بگوید یا بنویسد که موجب سرشکستگی، سرکوفتگی و دماغسوختگی من شود و چه بعد از مرگ او و حتی وقتی که من در مجله هفتواد کرمان که خود منتشر میکردم به این ماجرا اشاره کردم، یغمایی مقالتی برای من فرستاد و طی آن نوشت که تغییر مصراع با نظر خود ملکالشعرا بهار بوده...، مطلع را نپسندیده بود. به ایشان عرض کردم: «تغییر دهید.» فرمودند: «خودت تغییر بده.» با نظر جنابعالی تغییر یافت و به این صورت بهچاپ رسید: ''«از ملک ادب...»'' اما امروز باید اعتراف کنم که شخص یغمایی در این تغییر مصراع اصلاً دست نداشت و خطا از من بود و مثل همیشه او شخصاً توانسته بود، مثل مادر، روی خطاکاریهای فرزندش را پوشانده باشد.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۵۴تا۵۶}}</ref> | |||
===رویِ خوش=== | |||
همشهریان محفل گرم او را دوست داشتند. زمانی که به خور میرفت به دیدار وی میرفتند و او نیز با خوشرویی آنان را میپذیرفت. به سخنان آنان گوش فرامیداد و تاجاییکه امکان داشت و نفوذش اجازه میداد برای برآوردن خواستههای آنان کوشش میکرد. از مطرحکردن خواستههای مردم با مقامات رده بالای کشور ابایی نداشت بااینکه در برخی مواقع حرفش را نمیخواندند.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۱}}</ref> | |||
===درخواستنامهای برای وصول طلب=== | |||
پیرمرد ناتوانِ نابینا با دلی شکسته دستبهقلم شد. چنین نامهای نوشت و در مجلهٔ آینده منتشر کرد: | |||
:«[[مجله یغما]] پس از ۳۱ سال انتشارِ مرتب، ورشکست و تعطیل شد. اکنون بنده ماندهام و مقداری مجله و کتاب که خریدار ندارد و مبالغی قرض. به من رحم کنید و بدهی خود را محضالله بپردازید. بهعنوان خمس هم که باشد میپذیرم. دست و پای مشترکین بدحساب را میبوسم و التماس میکنم که بدهی خود را توسط [[ایرج افشار]] مدیر مجلهٔ آینده بفرستند. دعاگوی همه، سیدحبیبالله یغمایی ۱۱تیر۱۳۵۸.» | |||
پس از این نامهٔ استغاثهآمیز، ایرج افشار در آینده نوشت: | |||
:«در قبال مشروحه یغمایی، تنها یک نامه به مجله رسیده است و آنهم نامهای است لطفآمیز؛ یعنی هیچکس نپذیرفته که به یغمایی بدهکار است.»<ref name= یادبود>{{یادکرد وب|نشانی= http://bukharamag.com/1395.02.13436.html/2|عنوان= شب حبیب یغمایی}}</ref> | |||
===آخرین شماره=== | |||
پس از ۳۱ سال،اسفند۱۳۵۷ یغمایی در شمارهٔ آخر نوشت: | |||
:«سیویک سال، عمری است نسبه طولانی؛ در این مدت مدید [[مجله یغما|مجلهای]] ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایهای قلیل و مشتریانی غالباً بیبندوبار، در دوران حکومتی بیفرهنگ و بیاعتنا با سازمانهایی مزاحم و آزاردهنده، بیهیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشاردادن، کاری سرسری و شوخی نیست.»{{سخ}} | |||
از نخستین روزی که قصد انتشار یغما را کرد، با عشق قدم در این راه گذاشت و با همت، فداکاری و بردباری ادامه داد. ۳۱ سال با ملایمت تمام این راه ناهموار را پیمود. چه جفاها و اهانتها که ندید و چه ناسزاها که نشنید!{{سخ}} | |||
ناچار تعهداتی سخت و سنگین داد؛ اما نه به اراده خویش. خود و نویسندگان را رهاند و رنج خود و راحت یاران را خرید. بارها مجبور شد صفحاتی را از مجله جدا کند. از این گستاخی جلادهای ادبی رنجها برد و دم نزد. در ادامهٔ همین شماره مینویسد: | |||
:«عمر بدینسان تباه گشت. چشم، بینایی را از دست نهاد. جسم بیتوش و روح بیهوش گشت. زیان دو جهانی بهره افتاد. این است سرانجام نادانان و احمقان! بهقول [[مسعود فرزاد]]: «اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت میتوانست بست که عاقبتی به خیرتر و پایانی مناسبتر و مقصدی بهدلخواهتر میبود؛ ولی نبشته چنین بود و زان چاره نیست و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانیِ تکراری است.» | |||
===حساب خودت را بپرداز!=== | |||
{{گفتاورد تزیینی|یغمایی و خاطرهاش از [[مجتبی مینوی|مینوی]]: | |||
:سال۱۳۰۸ش با اندکی پسوپیش، معلم بودم. روزی مجتبی مینوی مرا به کافهای در خیابان لالهزار به نام «رزنوار» دعوت کرد. رفتم. [[صادق هدایت|هدایت]]، [[بزرگ علوی|علوی]]، [[مسعود فرزاد|فرزاد]] و مینوی باهم نشسته بودند. هر چهار تن دورهٔ نظاموظیفه را میگذراندند. به پیش آنان رفتم. از هر در سخن میگفتند و مینوشتند. من نیز گوش فرا داده بودم و صاحبنظر! زمانی که قصد رفتن داشتم متحیر بودم که حساب کافهچی را بپردازم یا مینوی یا دیگری خواهد پرداخت! مینوی فرمود: «حساب خودت را بپرداز؛ چون رسم ما این است که هرکس بهای آنچه را خواسته است، خود بپردازد.» از این رسم و قاعده چندان خشنود شدم و تعلیم یافتم که هنوز هم گاهی این روش را بهکار میبندم؛ چون نوعی آزادی و ادب مصاحبت بود. همهْروز به آن مجلس میرفتم و اندکاندک من بدان دوستان خوی گرفتم و آنان به من. البته در شمار آنان نبودم؛ چون جوانانی بودند بیبندوبار و من تا حدی مذهبی.}} | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #f45042}}{{ب|نه در مسجد دهندم ره که رندی|نه در میخانه کاین خمّار خام است}}{{پایان شعر}} | |||
===پدران و پسران شاعر=== | |||
در یکی از شمارههای [[مجله یغما]]، [[محمدابراهیم باستانی پاریزی]] مطلبی نوشته بود که این مفهوم را میرساند: منتخبالسادات، پدر حبیب یغمایی، شعر میگفت؛ ولی شعرِ خوب نمیگفت. یغمایی آن مطلب را در مجله چاپ کرد و در کنار آن ستاره زد و در پاورقی همان صفحه نوشت: | |||
:«پدر من هم شعرهایی میگفت مثل شعرهای مرحوم حاجآخوند، پدر باستانی. پدران و پسران هر دو شعر میگفتند و پدران هر دو بد شعر میگفتند و هر دو از پسران بهتر شعر میگفتند.»<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۲۳}}</ref> | |||
====کارکنان کوچک، بهنقل از افسانه یغمایی==== | |||
{{گفتاورد تزیینی|زادگاه [[مجله یغما]] خانۀ خود ما بود. در یک اتاق کوچک. محلۀ آب سردار. ما بچهها متناسب با سنوسالمان کمکِ پدر بودیم و به «کارکنان کوچک» مجلۀ یغما شهرت یافتیم. برادرم پرویز که به دبیرستان میرفت وظیفه داشت پشت پاکتها را بهزبان انگلیسی بنویسد. من کلاس پنجم بودم و پشت پاکتهایی که به شهرستانها فرستاده میشد مینوشتم. پیرایه خواهر خیلی کوچکترم پشت پاکتها را تمبر میچسباند و احمدِ سهساله تمبرها را جدا میکرد تا او راحتتر این تمبرها را بچسباند. اسماعیل وظیفه داشت این مجلهها را در بغچههای بزرگ ببندد و از چهارراه آب سردار به پستخانه بفرستند. البته پدر من هیچگاه از ما کارکنان کوچک مجله که مفتومجانی کار میکردیم و حتی از مادرم تشکر و سپاسی نکرد، نه در مجله یاد خیری کرد و نه بهزبان! پسرعموهای من هم در مجله کمکحال ما بودند؛ آقای سیدعلی و سیدجواد آلداود.{{سخ}} | |||
در سالهای آخر مجله هم پرویز برادرم مدیر داخلی مجله بود. شبها فرمهای مجله را از چاپخانه میآوردند. من و پرویز باید متن را میخواندیم و پدرم با اصل مطلب مطابقت میداد. وای به وقتی که ویرگولی یا تشدیدی از چشم ما میافتاد یا کلمهای را غلط میگفتیم! آنوقت داد پدرم بلند میشد! این سختگیریها باعث شد که ما به ادبیات فارسی علاقهمند شویم و متأسفانه معلم شویم و متأسفانه معلمهای خوب و دلسوزی شویم. جارو و نظافت مجله هم بهعهدۀ من بود! من کِی درس میخواندم، نمیدانم! اصلاً پدر من نمیدانست ما کلاس چند هستیم! او پیوسته سرگرم نوشتن بود.}} | |||
== | ===محضر حق=== | ||
= | برخلاف ظاهرش مرد معتقدی بود، البته در انجام فرائض دقت و وسواس نداشت! حضور قلبش بیش بود! پس از سفر حج باور دینی او افزون شد که در برخی از آثارش نمود یافت. مثنوی «سلامآباد» را در اواخر عمر سرود. در این اثر نشانههای فراوانی از علایق مذهبی حبیب نمایان است.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۵۱}}</ref> | ||
=== | ===دارایِ ندار=== | ||
خانهٔ محقری در خیابان صفا! دفتر [[مجله یغما|یغما]] بود و سرپناه یغمایی. | |||
=== | ===ارث رایگان=== | ||
حبیب | زمینی بود پهناور و مرغوب در مرکز خور که به حبیب ارث رسیده بود. با خیالی خوش، نقشهها برای زمین کشیده بود! که آرامگاهی برای خود و کتابخانهای عمومی بنا کند. زمین را حصار کشید و مقدمات احداث ساختمان را فراهم کرد. دیوار کتابخانه و مقبره برافراشته شد. از بخت بد معلوم شد که زمین در طرح شهرداری افتاده و قرار است فلکهٔ مرکزی خور در آنجا احداث شود. شهرداری زمین را بهرایگان خواست و او هم بدون گرفتن بها آن را بخشید.{{سخ}} | ||
به ۲کیلومتری خور در مسیر مهرجان و یزد بر فراز تپهای به نام «گچ» رفت. سه ساختمان جداگانه، یکی برای کتابخانه که دو سالن وسیع داشت، یکی برای آرامگاه که بر فرازش گنبدی بنا شده بود! و ساختمان کوچکی هم برای سکونت احداث کرد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۴،۴۳و۴۷}}</ref> | |||
===زیستن=== | |||
استاد مسلم شعروادب، ساده و قانع بود و طلبهوار زندگی میکرد. مجلهاش تنها معشوق او بود. جدایی و ترک مجله دردی بود الیم! اما ناچار شد! پس از آن منزوی شد و گاهگاهی شعر میسرود و در مجلهٔ آینده بهچاپ میرسید.{{سخ}} | |||
زمانه که روی بد نمایان کند رحمی در کار نیست! در سالهای پایانی حیات در دفتر مجله زندگی میکرد. همهٔ کارهایش را بهتنهایی انجام میداد. گاهی به دوستان و نزدیکان و فرزندان سر میزد.{{سخ}} | |||
بااینکه از تعطیلی [[مجله یغما|یغما]] سالها میگذشت، دوستان و دانشمندان فراموشش نکرده بودند و به دیدارش میرفتند و حبیب شخصاً از آنان پذیرایی میکرد. | |||
=== | ===پاداشِ شیرین=== | ||
یغمایی در جمع میگوید که پاداشهایش چه بود: | |||
:''در سالهای بعد از هزاروسیصدواندی، انجمنی به نام «انجمن ادبی ایران» در تالار آینه وزارت معارفِ آن روزها تشکیل مییافت که ارزشی خاص داشت و در پیشرفت زبان و ادب فارسی از عوامل مؤثر بود. شبی در آن انجمن قطعهای را که نمونهای از تشویق است با این مطلع خواندم: | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color:darkcyan}}{{ب|تبه کردم جوانی، تا کنم خوش، زندگانی را|چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را}}{{پایان شعر}} | |||
اتفاقاً فردای آن شب به وزارت معارف رفتم. در سوی شرقی عمارت وزارت فرهنگ اتاقهایی بود محاذی با سطح صحن، تعمیر ناشده و نمناک و محل ادارهکل اوقاف. ریاست اوقاف را مرحوم محمدعلی بامداد برعهده داشت. وقتی مرا دید پیش خواند و احترام و تعظیمی بیش از آنچه درخور محصلی کهنجامه و بینوا باشد، بهجای آورد و درخواست که آن قطعه را دیگر بار بخوانم. چون برخاستم اسکناسی پنجتومانی به دستم نهاد. با احتیاج فراوانی که بود قبول نکردم و بالاخره پذیرفتن آن را سوگندها داد. اکنون پس از گذشت روزها اقرار میکنم که بزرگترین و شیرینترین پاداشی که از شعروادب، پس از جفای پدر رحمهاللهعلیه و سیلی استاد، در همهٔ عمر یافتهام آن بوده است؛ این را هم بیفزایم که پنج تومان در آن ایام یعنی سال۱۳۴۳ معادل بود با هزینه ۱۰ تا ۱۵ روز مخارج محصلی چون من و امثال من!''<ref>{{پک|ایلنت|ک= جامجهانبین|ص= ۱۱تا۱۳}}</ref> | |||
=== | ===حقوق باشد و بس!<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۴۲و۲۴۳}}</ref>=== | ||
۴اردیبهشت۱۳۵۱ که دانشگاه تهران مراسم بزرگداشت برای [[ملکالشعرا بهار]] گرفت یغمایی با مقدمهای کوتاه سخنرانیاش را ایراد کرد. سپس داستانهایی از بهار گفت و به یادی از خاطراتش با بهار پرداخت. در قسمتی از نطقش به یاد امضای اوراق امتحانی افتاد: | |||
:«ملکالشعرا در دانشگاه مواد دوره دکتری را تدریس میفرمود و چون غالباً بیمار بود دانشجویان به منزلش میآمدند و امتحان میدادند. در آن روزگاران معهود بود که اوراق امتحانی را دو نفر از استادان باید امضا کنند. گاهی به من امر میفرمود اوراق را من نیز امضا کنم. مکرر عرض کردم من چون استاد دانشگاه نیستم امضایم اعتبار ندارد؛ اما نمیپذیرفت. اگر اوراق امتحانی آن سالها را ملاحظه فرمایید امضای مرا زیر امضای بهار خواهید دید.»{{سخ}} | |||
نقل خاطره بیهدف نبود: | |||
:«این نکته را در این محضر مقدس مخصوصاً یاد کردم که اگر جناب دکتر نهاوندی لطف و عنایتی داشته باشد، بهاستناد همین اوراق میتوانند حکم استادی مرا صادر فرمایند! مقصود اصلی هم حقوق استادی است نه عنوانش! و نه تدریسش! و نه دانشش!» | |||
=== | ===داستان دوستان=== | ||
در سالهای ۱۳۴۱و۴۲، یغمایی برنامهای هفتگی در رادیو ایران اجرا میکرد. اوایل نامش «از یادداشتهای یک استاد» بود، سپس به «داستان دوستان» تغییرنام داد. در هر قسمت، ویژگیهای اخلاقی و زندگیِ یکی از بزرگان ادب و فرهنگ ایران را که اغلب از دوستان وی بودند شرح میداد. نطقش نیز چون قلمش صادقانه، گیرا و جذاب بود. پس از این برنامه، حبیب گاهی در مجله شرححالی مختصر از خود یا آثار بزرگان فرهنگ مینوشت.<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۷}}</ref> | |||
=== | [[پرونده:Nama.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''نمایِ داخلیِ آرامگاهِ حبیب یغمایی'''</center>]] | ||
[[پرونده:Yaqmaee dar Aramgah.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''آرامگاهی که بهثبت ملی رسید'''</center>]] | |||
[[پرونده:Aramid.jpg|210px|چپ]] | |||
[[پرونده:Yaqmaee.sabt mazar.jpg|210px|چپ]] | |||
===ترسِ مرگ=== | |||
شبها افسانه، در بیمارستان مهر کنارش بود. از شیراز برای دیدار پدر به تهران میآمد. شبی از دخترش پرسید: ''«آن دنیا به چه صورت است؟ آیا آنچه دربارهاش شنیدهایم واقعیت دارد؟»'' تنها یک جواب میشنید: «نمیدانم!» و به دنبالش این بیت را: | |||
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: darkred}}{{ب|فرصتشمار صحبت، کز این دو راهه منزل|چون بگذریم، دیگر نتوان بههمرسیدن}}{{پایان شعر}} | |||
خوب میدانست که پدر عاشق حافظ و سعدی است؛ یک عاشق متعصب. بهخاطرش سخن حافظ و سعدی بهمیان میآورد و بحث و جدلی شکل میگرفت. این بحث تنها درپی یک هدف بود: دورکردن فکر مرگ از ذهن پدر. چون حبیب زندگی را بسیار دوست میداشت.{{سخ}} | |||
[[ایرج افشار]] در وصف ترس یغمایی از مرگ، نوشته: | |||
:<span style="color:#A2006D">''«حبیب همیشه از مرگ اظهار ترس میکرد. درعینحال مردی قویدل بود و از مضمونهایی که دربارهٔ مرگ دارد این احساس بهدست میآید که مرگ را طبیعی میدانست و پذیرای آن بود.»''</span><noinclude> | |||
=== | ===وداعِ دار فانی=== | ||
دیدگانش یاری نمیرساند. بهتشخیص پزشکان، لندن رفت. در بیمارستان ولینگتون بستری شد و معالجه را آغاز کرد. پس از درمان به ایران بازگشت. شتاب زمان و ناتوانی حبیب و باز کسالت جسم، او را چند باری در بیمارستان بستری کرد. اواسط بهار۶۳ بیماریش شدت گرفت. شبهنگامِ ۲۳اردیبهشت به بیمارستان آراد منتقل شد و همانجا بود که دیگر بامداد را ندید. اما تمام ۸۶ سال، جسمی سالم و نیرومند، او را همراه بود.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۵،۴۴و۴۷}}</ref> | |||
=== | ===آرامید=== | ||
دوستان و خویشان با تابوت «حبیب»شان به خور رفتند تا به یک مصراع از وصیت شاعرانه یغمایی که خواسته بود او را <span style="color: #191970">«در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگهاست»</span> پنهان کنند، عمل کردند.{{سخ}} | |||
به رهبری یار دیرینش، [[ایرج افشار]]، کاروانی فرهنگی مُرکب از استادان دانشگاه، ادیبان، شاعران و تعدادی از خویشان ۲۵اردیبهشت از تهران حرکت کردند و فردای آن روز وارد خور شدند. دانشمند روحانی، عبدالله نورانی نیشابوری استاد دانشکدهٔ الهیات دانشگاه تهران بر پیکر حبیب نماز خواندو سپس جسمش به خاک و روحش به افلاک پیوست. | |||
=== | ==[[پرونده: Habib yaghmayi jpg.jpg|60px|راست]]زندگی و یادگار== | ||
===بر چرخ ایام=== | |||
* '''۱۲۷۷''': تولد در ۲۶آذر(۳شعبان۱۳۱۶ه.ق) در شهرک خور مرکز بخش خوروبیابانک | |||
* '''۱۲۸۵''': تحصیلات مقدماتی نزد پدر و مکتبداران خور | |||
* '''۱۲۹۵''': سفر به دامغان از راه کویر و تحصیل در مدرسه سعادت و مدرسه ناظمیه دامغان بهمدیریت عبداللهخان یاسایی | |||
* '''۱۲۹۸''': سفر به شاهرود و اقامت در آن شهر و ادامه تحصیل | |||
* '''۱۳۰۰''': حرکت به تهران و اقامت در مدرسه دارالشفا و ادامه تحصیل در مدرسه آلیانس | |||
* '''۱۳۰۱''': آغاز تحصیل در دارالمعلمین مرکزی [عالی] | |||
* '''۱۳۰۲''': عضویت در انجمن ادبی ایران | |||
* '''۱۳۰۳''': شروع همکاری با روزنامه «طوفان» بهمدیریت فرخی یزدی | |||
* '''۱۳۰۶''': تحصیل در مدرسه حقوق و علوم سیاسی بهمدت یک سال | |||
* '''۱۳۰۷''': ریاست اداره ثبت احوال خور، مدتی کوتاه | |||
* '''۱۳۰۸''': ریاست معارف و اوقاف سمنان | |||
* '''۱۳۰۹''': آغاز تدریس در مدرسه دارالفنون و چند مرکز آموزشی دیگر؛ همکاری با محمد پروفسور اسحاق هندی در تألیف کتاب «سخنوران ایران در عصر حاضر» چاپ کلکته در ۲ مجلد | |||
* '''۱۳۱۰''': فوت پدرش اسدالله منتخبالسادات در دیماه | |||
* '''۱۳۱۱''': درگذشت مادر، فاطمه دخترزاده احمد صفایی فرزند دوم یغما | |||
* '''۱۳۱۲''': آغاز همکاری با [[محمدعلی فروغی]] در تصحیح و چاپ کلیات سعدی آثار دیگر | |||
* '''۱۳۱۳''': عضویت اداره انطباعات وزارت معارف. | |||
* '''۱۳۱۶''': همکاری در انتشار مجله آموزشوپرورش بهمدت ۳ سال [دورههای ۱۴و۱۵و۲۳]. | |||
* '''۱۳۲۷''': ریاست فرهنگ کرمان [سه ماه]؛ راهاندازیِ [[مجله یغما]] و انتشار مداوم آن بهمدت سیویک سال | |||
* '''۱۳۲۸''': انتقال از کرمان به تهران با سمت بازرس وزارت فرهنگ | |||
* '''۱۳۳۱''': ریاست اداره کل نگارش وزارت فرهنگ [در دوره وزارت مهدی آذر] | |||
* '''۱۳۴۱تا۱۳۴۴''': تدریس صناعات ادبی، قافیه و برخی دروس دیگر در دانشسرای عالی و مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی | |||
* '''۱۳۴۹''': تأسیس کتابخانهٔ عمومی خوروبیابانک و احداث دو سالن برای آن | |||
* '''۱۳۵۵''': دریافت دکترای افتخاری ادبیات و علومانسانی از دانشگاه تهران<ref>{{پک|افشار|ک= یادگارنامه حبیب یغمایی|ص= ۹و۱۰}}</ref> | |||
* '''۱۳۵۷''': تعطیل دائمی مجلهٔ یغما در اسفندماه | |||
* '''۱۳۶۰''': سفر به کرمان و اقامت یکساله در آنجا | |||
* '''۱۳۶۳''': درگذشت بهتاریخ ۲۴اردیبهشت در بیمارستان آراد تهران؛ خاکسپاری در آرامگاه احداثی وی برفراز تپه گچ خوربیابانک دو روز بعد | |||
* '''۱۳۶۴''': تجدیدچاپ دور کامل مجلهٔ یغما توسط انتشارات ایران<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۱۸}}</ref> | |||
=== | ====از آغاز تا پایان==== | ||
حبیب یغمایی در شهرک خور ناحیه جندق و بیابانک زاده شد. وی سومین پسر منتخبالسادات بود. حاجسیدحبیبالله، پدرش حاجمیرزااسدالله منتخبالسادات آلداود خوری. مادرش فاطمه دخترزاده احمد صفایی دومین فرزند یغمای جندقی بود. صفایی متشرع، مذهبی و شاعری مرثیهسرا بود. سیدداود امامزادهای که نژاد حبیب به او میپیوندد از نبیرگان موسی کاظم در خور مدفون است. نیای پدری و مادری حبیب هر دو فقیه و از دانشمند و عالمان دین بودند و او نیز راه اجداد را دنبال کرد.<ref name=اصالت/> دوران کودکیاش در خور بهسر شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر و در مکتبخانههای خور گذراند. از همان کودکی طبع موزون او نمایان شد. گاهی خواستههای خود را بهزبان شعر بیان میکرد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۲۲}}</ref> حبیب تحصیلات راهنمایی را از مدرسه ناظمیه دامغان آغاز کرد. مدتی نیز در مدرسه مطلبخان که یکی از دو مدرسه آموزش علوم اسلامی دامغان بود، دانشآموزی کرد. بعد از آن به شاهرود رفت و در آنجا اقامت کرد و به تحصیل پرداخت. علمآموزی در تهران را از آلیانس مشهور آغاز کرد و در دارالمعلمین مرکزی [عالی] ادامه داد. پس از اخذ دیپلم از آنجا یک سال در مدرسهٔ حقوق عالی سرگرم تحصیل شد؛ اما بهاتمام نرساند. در دارالمعلمین از محضر استادانی چون [[ابوالحسن فروغی]] و [[عباس اقبال آشتیانی]] بهره برد. اقبال او را به نگارش مقالات تحقیقی و کتاب هدایت میکرد.{{سخ}} | |||
== | نخستین بار در دوران تحصیل در دامغان، با مطبوعات مشهور تهران آشنا شد و ارتباط برقرار کرد که روزنامه نسیم شمال، طوفان، رعد و مجلهٔ ارمغان و دانشکده از آن دست بودند. مجلهٔ ادبی ارمغان پلی بود که ارتباط حبیب را با استادان و ادیبان پایتخت برقرار کرد. در آن روزگار حبیب مخبر محلی روزنامه رعد بود و اخبار آن ناحیه را مرتباً برای دفتر روزنامه میفرستاد. پس از اتمام تحصیلات، به کارهای دولتی روی آورد؛ مدت کوتاهی رئیس اداره ثبت احوال خور بود، سپس ریاست معارف و اوقاف سمنان را عهدهدار شد. چندی بعد به تهران بازگشت و در مدارسی نظیر دارالفنون به تدریس اشتغال یافت و عضو اداره انطباعات شد. همکاری با افرادی چون، مخبرالسلطنه هدایت رئیسالوزرا موجب شد که اشعار سادهاش در کتب درسی ابتدایی چاپ شوند و در میان دانشآموزان شهرت یابد. از اوایل دههٔ بیست هوای سیاست به سرش زد و کاندیدای مجلس شد؛ اما چون اطلاعات و تجربهٔ کافی در آن زمینه نداشت کنارهگیری کرد و ادامه راه دانش و ادب را پیمود. یغمایی سه دوره، مدیر و سردبیر مجلهٔ آموزشوپرورش بود و یک دورهٔ کامل سردبیر نامهٔ فرهنگستان شد.{{سخ}} | ||
در سال۱۳۲۵ یکی از اعضار اصلیِ کنگرهٔ بزرگ نویسندگان ایران به ریاست [[ملکالشعرا بهار]] بود.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۳۵}}</ref> در زمان نخستوزیریِ دکتر مصدق به ریاست ادارهکل نگارش رسید. در سال۱۳۲۷ که همزمان بود با تأسیس [[مجله یغما]] ریاست ادارهٔ فرهنگ کرمان را عهدهدار شد. او سالها در مدارس عالی چون دانشسرای عالی دروسی از قبیل بدیع، قافیه و صناعات ادبی را تدریس میکرد و کتاب '''علم قافیه''' را بههمینمنظور تألیف کرد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۲۴تا۳۱}}</ref>{{سخ}} | |||
هشت سال پیش از مرگ بیناییاش دچار اختلال شد و برای درمان به انگلستان رفت. بعد از جراحی مدتی روی چشمانش بسته بود و موقتاً نابینا شد در آن زمان بنابر تخیلات ذهن منظومهٔ '''نابینایی''' را سرود. بهغیر از قصیدهٔ نابینایی زمانی که در بیمارستان ولینگتون لندن بهسر میبرد '''سلامآباد''' را نیز بهنظم درآورد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۵۷}}</ref>{{سخ}} | |||
پس از پیروزی انقلاب مجلهٔ یغما تعطیل شد. مدیر مجله به گوشه انزوا پناه برد. در همان سالها [[ایرج افشار]] تصمیم به انتشار مجدد مجلهٔ آینده گرفت. بخش شعر این مجله زیر نظر یغمایی بود؛ چون افشار به تشخیص او اعتقاد داشت. گاهی هم شعری میسرود که برخی از آنها در «آینده» بهچاپ میرسید. این روند تا پایان زندگی او ادامه داشت. تا اینکه بامداد ۲۴اردیبهشت ۱۳۶۳ در بیمارستان آراد<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۶و۴۷}}</ref> دیده از جهان بست و طبق وصیت در زادگاهش خور به جان خاک پناه برد و آرامگاهی اختصاصی برایش بنا کردند که ۲۳سال بعد ۱۳۸۶ ثبت ملی شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.aparat.com/v/M038p/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8_%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1|عنوان= دیداری با یغمایی در آرامگاهش}}</ref> | |||
== | |||
== | |||
===شخصیت و اندیشه=== | ===شخصیت و اندیشه=== | ||
نقل از یارِ دیرینِ شاعر([[ایرج افشار]]): | |||
:«جستوجو در شعر یغمایی بهترین راه آشنایی با اندیشههای اوست.» | |||
===زمینهٔ فعالیت=== | ===زمینهٔ فعالیت=== | ||
شعر، نویسندگی، تدریس، تحقیق و روزنامهنگاری | |||
=== | ===نگاهِ دیگران=== | ||
====[[محمدعلی اسلامی ندوشن|اسلامی ندوشن]]==== | |||
=== | نکتهسنج، شوخ طبع و دقیق بود. بزرگترین معشوقش [[مجله یغما|مجله]]اش بود. با کوشش بسیاری آن را منتشر میکرد.{{سخ}}'''یغمایی''' با تاریخ و ادب ایران پیوند داشت و به پختگی رسیده بود. تنعمهای معنوی نزد او گرامیتر بود و به مقامهای دولتی چشم نداشت. او مردم و کشورش را بسیار دوست میداشت.<ref name=یادبود/> {{سخ}}یغمایی بیشتر شاعر بود تا نویسنده، بااینحال من نثرهای او را بر شعرهایش ترجیح میدهم. در مضامین شعرها و لحن گویندگیاش نوعی ضعف اراده و خفض شخصیت هست، درحالیکه در شیوه نثرش کهنگی لطیفی نهفته است.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۰}}</ref> | ||
=== | ====[[ایرج افشار]]==== | ||
زندگیاش برای فرهنگ درخشانِ ایران پربهره بود. نثر یغمایی از نثرهای شناختهشدهٔ روزگار ماست. لفظ دری در دست او حکم موم داشت. هم در شعر و هم در نثر. استواری ، آهنگ خوش و ایجاز از مختصات سخن اوست. یغمایی '''پیراستاد مجلهنویسی ایران''' در راه پرپیچوخم [[مجله یغما]] رنجهای دراز بر جان خرید و بهراستی که در انتشار مجله معجزه کرد!<ref name= یادبود/> | |||
=== | ====[[جلالالدین همایی]]==== | ||
همایی حبیب را '''مهین شاعر خجستهروان''' نامیده بود.<ref name= یادبود/> | |||
=== | ====وصفِ افسانه==== | ||
پدر من مرد دانای روزگار، یک ایرانی وطنپرست، استاد مسلم شعروادب فارسی، نویسندهای توانا و شاعری خوشطبع و گزیدهگوی، کسی که بیشترین لحظه عمرش، قسمت اعظم حیاتش، با عشق فراوان به زبان و ادب فارسی، عشق به آموختن، یاددادن، یادگرفتن، خواندن و نوشتن و درکل عشق به ایران و ایرانی سپری شده است. بدون اغراق ۷۸ سال از عمر ۸۶سالهاش در کتاب و کتاب و کتاب گذشته است.<ref name= یادبود/> | |||
=== | ====[[غلامرضا قدسی]]==== | ||
در بحث از جامعیت ادبی یغمایی، از یغماییِ پژوهشگر و مصحح متون نیز باید سخن گفت. مردی که در جوانی با [[محمدعلی فروغی|فروغی]] کار کرد، ریزهکاریهای نقد و تصحیح را از او آموخت و چون خود، به استقلال کار کرد، آنچه انجام داد، درست و صحیح و بیعیب انجام داد و سنگتمام نهاد.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۵}}</ref> | |||
=== | ====یکی از پسرانش==== | ||
یغمایی میگفت: یکی از پسرهایم در «بنیاد شاهنامه» کار میکند. دیگری در باستانشناسی است که بهتازگی شیئی را کشف کرده است که نمیدانم چیست. به من نمیگوید. خبرش را در روزنامه اطلاعات خواندم و تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم چرا به من نمیگوید که در [[مجله یغما]] بنویسم، گفت: روزنامهها را خوب میخوانند، مجلهٔ تو کهنه است.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۷}}</ref> | |||
=== | ===از خودش و آثارش میگوید=== | ||
مجموعهاشعار '''حبیب یغمایی''' با نام سرنوشت نخست در سال۱۳۵۱ چاپ شد و از انتشارات [[مجله یغما]] بود. | |||
پس از آن در سال۱۳۸۹ پرویز یغمایی اشعار سرنوشت و اشعاری دیگر را جمعآوری کرد و با ''نام سرنوشت و دیگر اشعار'' بهچاپ رساند.{{سخ}} | |||
سخنان حبیب که در مقدمه کتاب سرنوشت و دیگر اشعار آمده: | |||
:«در هر دوره از عمر، اشعار خود را در دفاتری مخصوص فراهم آورده بودم که همه از میان رفته است و اکنون حتی گاهی مصراعی از آنهمه بهخاطرم نمیآید. قسمتی از شعرهای نخستین دوره را علیاصغر کشاورز دامغانی و عبدالله از سال۱۳۰۰شمسی بهبعد میتوان جست و بخش دیگر که شاید یکچهارم از همه باشد همین است که در این مجموعه (سرنوشت و دیگر اشعار) فراهم آوردهام. غیر از قطعاتی که مطلقاً به یادم نمانده اشعاری به نام دیگران ساختهام که اکنون در تذکرهها و به نامشان ثبت است و نیز قطعاتی طیبآمیز و احیاناً هجو و غزلیاتی عاشقانه و یکی دو تصنیف گفتهام که بعضی را خودم میپسندم و شاید برخی از اهل ذوق هم بپسندند که اینهمه را مطلقاً حذف کردم. در چاپ و انتشار همین مختصر هم نه هوس داشتم و نه میل، اما اصرار دوستان بدین کارم وادشت، با اینهمه به نظر آنان تسلیم نشدم که چندهزارساله نسخهٔ چاپ شود. فقط سیصد نسخه چاپ کردم و امیدوارم که تجدیدچاپ نشود نه در حیات من و نه پس از مرگ من.{{سخ}}دربارهٔ این کتاب ۲ نکته مطرح است: | |||
* نخست اینکه بعضی از قطعات موجود بهمناسبت وقت گفته شده و اکنون بیموضوع و نامناسب مینماید. | |||
* دوماینکه تشویش معنوی اشعار در صورت هم آشکارا شده، به این معنی که نظم و ترتیب انشاء هر قطعه در چاپ این مجموعه رعایت نشده. مثلاً قطعهای که در اختلال دهمین سال مجله است بعد از قطعهای واقع شده که در اختلال بیستمین سال است. یا قطعهای که در سال۱۳۰۸ گفتهام بعد از قطعهای درج شده که در سال۱۳۴۸گفتهام.<ref>{{پک|یغمایی|ک= سرنوشت و دیگر اشعار|ص= ۱۵و۱۶}}</ref> | |||
=== | ===ثمر عمر=== | ||
میگویند که محصول عمر من در ادب و فرهنگ کشور قابل توجه است؛ اما خودم خوب درمییابم که اینهمه بیارزش است و باری از نتیجه رنجی که در مدت زندگانی بهدست آمده سخت ناراضی و ناخشنودم و بهطورقطع اگر به راهی دیگر رفته بودم بهرهای سزاوارتر میبردم؛ ولی چه میتوان کرد. جفالقلم بماهو کائن الییومالدین.{{سخ}}چند میگویی که این کارست نیک، آن کار زشت{{سخ}}کار زشت و نیک نبود جز به حکم سرنوشت | |||
=== | ===نظرش دربارهٔ دیگران=== | ||
====یادِ [[فروغ]]==== | |||
در اوایل سال۱۳۳۷ دوستان و استادان یغمایی، بهمناسبت دهسالگی [[مجله یغما]] جشنی ادبی برگزار کردند. شاعران، نویسندگان و بزرگان طراز اول کشور در آن انجمن حضور داشتند. حبیب برای اولین بار فروغ فرخزاد را در آنجا دید. وی بیان احساسات فروغ در شعر را تحسین میکند و او را مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص میداند. پس از مرگ فروغ، در مجله تسلیتی به اهل ادب و هنر و فرهنگ عرض میکند و اینگونه دربارهٔ آن مرحوم مینویسد: | |||
:در شمار مشترکین مجله بود. کتابهای خود را با امضاء خود به کتابخانه یغما اهدا میفرمود و به درخواست مجله، قطعات از اشعار خود را نیز میفرستاد.{{سخ}}فروغ فرخزاد اگر از عمق تحصبلات درسی به پایه [[ژاله قائم مقامی]] و [[پروین اعتصامی]] نیست؛ اما در بیان احساسات زنانه، عواطف نفسانی و صراحت لهجه در میان زنان شاعر فارسی زبان، جز مهستی، بینظیر و بیمانند است. او در وزن و در مضمون و معنی شعر مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص است که در ادب و فرهنگ ایران وجود نداشته و شاعران نوپرداز مخصوصاً بانوان معاصر، همه از پیروان و از شاگردان مکتب ویاند. ما عادت کردهایم که تمایلات عاشقانه از مردان بشنویم. مثلاً از شعر سعدی لذت میبریم که میگوید: | |||
:میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند | |||
::وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم{{سخ}} | |||
اما اگر همین معنی را زنی بیپیرایهتر و برهنهتر بیان کند، ناروا میدانیم به این بهانه که: از شیر حمله خوش بود و از غزال رم.<ref>{{پک|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۱۰و۲۱۱}}</ref> | |||
=== | ====داستاننویسی [[صادق هدایت|صادق]]==== | ||
روزی به او گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت: «مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت.»{{سخ}} | |||
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت اینهم داستان بانتیجه!{{سخ}} | |||
کتاب [[بوف کور]] را که در هندوستان نوشته بود پیش از بازگشتش، وزارت فرهنگ به من سپرد که اظهارنظر کنم. مکرر خواندم و نفهمیدم. اکنون نیز اقرار میکنم که نمیفهمم، کتابی که بهزبان فرانسه ترجمه کردهاند و اهمیت بسیار دارد. امان از بیذوقی و بیاستعدادی!<ref name= یادبود/> | |||
=== | ===همراهیهای سیاسی=== | ||
یغمایی اشعار سیاسی هم میسرود. چند غزل و قصیده در دوران جوانی سرود که در هفتهنامه طوفان بهچاپ رسید. همزمان با کودتای ۲۸مرداد و به زندان افتادن یاران مصدق، قصیدهای برای معاون مجلس، مهندس احمد رضوی سرود که موجب آزادی او شد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۳۰۵}}</ref> | |||
===نحوهٔ پوشش=== | ===نحوهٔ پوشش=== | ||
لباس پوشیدن و آرایش ظاهری، رنگ تیره چهره و لبهای یغمایی آنگونه مینمود که تریاکی است و چون شاعر هم بود این گمان در ذهنها به یقین تبدیل میشد؛ اما افراد بسیاری که با حبیب سفرهای چندروزه داشتهاند بهخوبی میدانند که او تریاکیمزاج نبوده و طبیعت ظاهری او اینگونه بوده است. خودش آشفتگی حال داشت و این باعث میشد که گمانهزنیها در این باره او قویتر شود.<ref name=یادبود/> | |||
=== | ===حالم بد است!=== | ||
یغمایی در گفتارهای معمول همیشه از زندگی ناله میکرد. | |||
هرکه حالش را میپرسید میگفت: «حالم بد است، دارم میمیرم. کاش مرگی ناگهانی برسد.» ولی فقط ظاهری بود! او سرشار از عشق بود و با عشق زیستن و این در شعرها، نوشتهها و مجلهاش نمایان است. | |||
=== | ===زیستگاه=== | ||
دفتر [[مجله یغما|مجلهٔ یغمایی]] در کوچه خانقاه در خیابان صفا عالیشاه و نزدیک میدان بهارستان قرار داشت، هم دفتر مجله بود و هم منزل شخصی او. در آنجا روزگار میگذراند. | |||
=== | ===سفرها=== | ||
از اوان نوجوانی، به قصد علمآموزی به شهرهای مختلف ایران سفر کرده. سفرهایی به کشورهای خارجی نیز داشته که دربارهٔ آنها این گونه میگوید: | |||
:«ممالک آلمان، انگلیس، سویس، فرانسه، ترکیه، اسرائیل، عراق و حجاز را به قدم سیاحت و زیارت در سپردهام اما چنان که سعدی فرمودهاست در برگشتن همان بودم که در رفتن!»<ref>{{پک|یغمایی|ک= سرنوشت و دیگر اشعار|ص= ۲۰}}</ref> | |||
===ناشرانی که با او کار کردهاند=== | ===ناشرانی که با او کار کردهاند=== | ||
در روزگار جوانی آثار و سرودههایش بیشتر در روزنامههای طوفان، ارمغان، ایران باستان، روزنامه امروز ایران، روزنامه اقدام، روزنامه تازه بهار مشهد، روزنامه ستاره ایران، روزنامه ایران، کتاب لآلی الادب ابتدایی، ایران ما و برخی کتابهای درسی.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۳۰۵}}</ref> | |||
===بنیانگذاری=== | ===بنیانگذاری=== | ||
# [[مجله یغما]] | |||
# مدرسهای در خوربیابانک | |||
# کتابخانهای عمومی در خور | |||
===علت شهرت=== | ===علت شهرت=== | ||
شعر میگفت و مجلهنگاری میکرد. وی شاعری استاد بود و مجلهنگاری برجسته و البته تسلط و اشراف بینظیری در حوزه مطبوعات داشت. | |||
=== | ===برگههایی از مصاحبههای فرد=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|ایرانشناسی انگلیسی به نام آربری که علاقه وافری به ادب و آثار ایرانی داشت، گفتوگو و پرسشوپاسخی با حبیب یغمایی ترتیب داد. وی قطعهای از اشعار حبیب را نیز بهانگلیسی منطوم کرده است. طی گفتوگویی از یغمایی پرسیده بود: | |||
:«آیا بهنظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟ آیا وزنهای شعر فارسی را درخور تغییر میدانید؟ و در این صورت چه نوع وزنی بهنظر شما باید جانشین وزنهای معمول بشود و آیا ممکن است شعر فارسی بیقافیه باشد؟» | |||
او در پاسخ گفته بود: «شاعر بهمعنی شعرای بزرگ گذشته در روزگار ما نیست و سرودن شعر بهصورت قدیم با درگذشت [[ملکالشعرا بهار]] پایان یافت؛ اما درباب این که امروز چگونه باید شعر گفت، بهنظر من باید فکر نو را در قالبهای قدیمی، با قافیه و وزن، سرود و تجدد در شعر را تا شعرهای [[فریدون تولَّلی]] و [[ابوالقاسم حالت]] مجاز میدانم.»{{سخ}} | |||
یغمایی در مصاحبهای دیگر میگوید: | |||
:«شعر و ادب باید استخوانبندی قدیم را داشته باشد و نو بشود؛ یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همهاش سرهمبندی دوسه کلمه به نام شعر نباشد. اینها نو نیست. نو مثنوی است، برای اینکه فکر نو دارد. شما اصلاً به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریاست. بهقول یکی از فرنگیهایی که اشعار مولانا را میخواند: «مثنوی تو را «تو»ی بشر را به آسمانها میبرد و به جایی میرساند که دیگر تحمل نداری؛ یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین میافتد.» | |||
:این جوانهای امروزی، این بهاصطلاح نوپردازها باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را بههم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند؛ ولی شما کاوش کنید. در این جستوجو مسلماً بعضی خوبها را هم پیدا میکنید؛ مثلاً شعرهای [[نادر نادرپور]]، [[فریدون مشیری]] و [[مهدی اخوان ثالث]] خوب است و خانمهایی هم هستند که خوب شعر میگویند. [[لیلا کسری]]، [[فروغ فرخزاد]]، [[ژاله قائممقامی]](مادر پژمان)، [[پروین اعتصامی]] و [[سیمین بهبهانی]] از آنهاست. | |||
:درعینحال این را هم بگویم که چون من خود کهنهام و به ادب و فرهنگ اصیل و قدیم و قویم فارسی معتقدم و بدان خو گرفتهام و «خوگری از عاشقی بتر بود»، به این جهت، از لغاتی چون: اردنانس، لجستیک، فرست (حاضر)، نه هست (غایب)، ترابری و مثال اینها نفرت دارم و منظومههایی را که غالباً بیمغز و بیمعنی است و به نام شعر نو خوانده میشود مطلقاً نمیپسندم و همین یک بیت حافظ را: | |||
:دریغ و درد که تا این زمان ندانستم | |||
:::که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق{{سخ}} | |||
بر همه اشعار این عصر برتری مینهم. بهفرمودهٔ سعدی: | |||
:یا سخن آرای چو مردم بهوش | |||
:::یا بنشین همچو بهایم خموش{{سخ}} | |||
و بهقول منوچهری: | |||
:شعر ناگفتن بِه از شعری که باشد نادرست | |||
:::بچه نازادن به از ششماهه افکندن جنین<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگرانمعاصرایران(ج۸)|ص= ۱۴و۱۵}}</ref>}} | |||
=== | ==آثار و کتابشناسی== | ||
===کارنامه یغمایی=== | |||
====اشعار و منظومه==== | |||
# «مدینه پیغمبر(شهر پیامبر)» تهران،انتشارات [[مجله یغما]]، ۱۳۴۴ش | |||
# «سرنوشت» گزیده سررودهها و اشعار حبیب یغمایی، انتشارات مجله یغما، سال۱۳۵۱، ۳۵۸+۶ص | |||
# «سلامآباد» تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۸ش | |||
# «دیوان اشعار[خطی]» | |||
# «اشعار و سرودههای پراکنده[خطی]» تعداد این سرودهها زیاد است و بهخصوص اشعاری که شاعر پس از انقلاب سروده اکثراً بهطبع نرسیده و نسخه آن نزد افراد مختلف و خویشان او در ایران و خارج است. | |||
=== | ====تألیف==== | ||
# «جغرافیای جندق و بیابانک و شرح حال یغما» تهران، انتشارات خاور، ۱۳۰۴ش، ۵۶ص | |||
# «دخمهارغنون» داستان عاشقانه و تاریخی کوتاهی که نویسنده آن را در جوانی نوشته است. سال۱۳۱۲ش به چاپ رسید | |||
# «فهرست مصنفات شیخالرئیس [خطی]» تهران، ۱۳۱۴ش | |||
# «علم قافیه» تألیف حبیب یغمایی، تهران، انتشارات ابنسینا، ۱۳۴۹ش | |||
# «کاروان فرهنگی از پاکستان به ایران» رسالهای کوتاه در ۱۶ص. نخست در [[مجله یغما]]، سال۶، شماره۴، تیر ۱۳۳۲ش | |||
# «واحه جندق و بیابانک یا کویرنشینان مرکزی» تهران، ۱۳۳۷ش، ۲۴ص | |||
# «فردوسی و شاهنامه» بهاهتمام حبیب یغمایی،انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹ش، ۳۵۹ص | |||
# «فردوسی در شاهنامه» تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۴ش، قطع رقعی، ۱۹۶ص | |||
# «خاطرات حبیب یغمایی» بهکوشش [[ایرج افشار]]، تهران، انتشارات طلایه، ۱۳۷۲ش، ۲۱۲ص | |||
# «رساله در شرح قصیده خاقانی» رسالهای مفصلی تألیفشده در میانسالی | |||
=== | ====تصحیح==== | ||
# «گلستان سعدی» بهاهتمام [[محمدعلی فروغی]] و حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۱۶تا۱۳۲۱ش | |||
# «گرشاسبنامه» اثر حکیمابوتراب علیبناحمداسدیطوسی، بهتصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۱۷ش | |||
# «منتخب شاهنامه» بهاهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۲ش، ۵۵۰ص | |||
# «ترجمه تفسیرطبری» مفصلترین متنی که حبیب یغمایی تصحیح کرده و در ۷ مجلد بین سالهای ۱۳۳۹تا۱۳۴۴ بهچاپ رسانده است. | |||
# «قصص الانبیاء» تألیف ابواسحاق نیشابوری، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۰ش | |||
# «نمونه نظمونثر فارسی» از آثار اساتید متقدم. بهاهتمام و تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۴۳ش، ۲۷۲ص | |||
# «ابیاتی از مولانا صائب» بهکوشش و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، دی۱۳۵۴ش، ۲۸ص | |||
# «غزلیات سعدی» بهتصحیح حبیب یغمایی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۱ش،۱۱+۷۸۰ص | |||
# «دیوان منوچهری دامغانی» در سال۱۳۲۵ش براساس خطی و چاپ پاریس، سال۱۸۸۶م (بهاهتمام کازیمیرسکی) و چند چاپ سنگی تهران تصحیح شد. | |||
===ده | ====نشریه==== | ||
# «نامه فرهنگستان» [ده شماره و یک ضمیمه از سال۱۳۲۲تا۱۳۲۹ش]. نشریه رسمی فرهنگستان ایران، این مجله از ابتدای ۱۳۲۲ با مدیریت [[رشید یاسمی]] و سردبیری حبیب یغمایی شروع بهانتشار کرد. | |||
# «روزنامه یغما» با امتیاز [[مجله یغما]] انتشار از ۱۳۲۳ | |||
# «مجله یغما»: بزرگترین خدمت یغمایی بهزبان فارسی و حوزه پژوهشهای ایرانی، چاپونشر مرتب ۳۱ سال مجلهٔ یغماست از ۱۳۲۷ش | |||
# «انتشارات مجله یغما» تکثیر و چاپ جداگانه برخی مقالات مفصل مجله و انتشار آن بهصورت رسالهٔ مجزا فعالیت دیگر انتشاراتی مجله یغما بوده است. | |||
=== | ====مقاله==== | ||
# «پژوهشهای ادبی» | |||
# «پژوهشهای تاریخی و جغرافیایی» | |||
# «کتابشناسی و نقد کتاب» | |||
# «سرگذشت و وفیان معاصران» | |||
# «دشواریهای مجلهنگاری» | |||
# «مباحث اجتماعی، انتقادی و مسائل روز» | |||
====یادنامهها و نشر آثار دیگران==== | |||
# «یادنامه [[حسن تقیزاده|تقیزاده]]» بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹ش، ۳۰۶ص | |||
# «نامه [[مجتبی مینوی|مینوی]]» بهکوشش حبیب یغمایی، [[ایرج افشار]]، با همکاری محد روشن، تهران۱۳۵۰ش، ۵۸۸ص | |||
# «مقالات [[محمدعلی فروغی|فروغی]]» دربارهٔ شاهنامه فردوسی، اثر محمدعلی فروغی بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱ش، ۱۹۲ص | |||
# «عامرینامه» بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات [[مجله یغما]]، ۱۳۵۳ش، ۳۷۳ص | |||
# «مقالات فروغی(ج.اول)» اثر محمدعلی فروغی، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات [[مجله یغما]]، ۱۳۵۳ش، ۳۵۱ص | |||
# «مقالات فروغی(ج.دوم)» نوشتهٔ محمدعلی فروغی بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، مجله یغما، ۱۳۵۵ش، ۳۰۶ص | |||
# «محیط ادب» مجموعه سی گفتار بهپاس ۵۰ سال تحقیقات و مطالعات سیدمحمد طباطبایی، بهکوشش حبیب یغمایی و دیگران، تهران، دبیرخانه هیئتامنای کتابخانههای عمومی کشور، ۱۳۵۸ش، ۴۸۸ص | |||
# «رجال عصر مشروطیت» نوشتهٔ سیدابوالحسن علوی، بهکوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش، ۱۷۵ص | |||
# «نامههای طبیب نادرشاه» ترجمه علیاصغر حریری، با مقدمه و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰ش. | |||
# «سازمان آموزش عمومی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» ترجمه [[سعید نفسی]]، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۳ش، ۲۰ص | |||
===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ===سبک و لحن و ویژگی آثار=== | ||
یغمایی هرآنچه میسرود خوب بود. آنچنانکه نمیتوان گفت در کدام قالب شعری مسلطتر است. شعر «جستوجو»: | |||
=== | :<span style="color:blue">''به جستوجوی ورق پارهای دیروز...''</span><noinclude> | ||
نمونهای از قطعات عالی اوست.{{سخ}} | |||
قصاید او که شیراز نمونهای از آنهاست: | |||
:<span style="color:orange"> '' شیراز را زیبا بتی بربسته زیور بنگری / چون از فراز تنگه اللهاکبر بنگری''</span><noinclude>{{سخ}} | |||
چه فخیم و استوار است.{{سخ}} | |||
غزلی زیبا، فلسفی و ماندگار به نام '''شکوه'''، با مطلع: | |||
:<span style="color:purple"> ''تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را''</span><noinclude> | |||
از معروفترین غزلهای اوست که به آغاز کار شاعریاش برمیگردد.{{سخ}} | |||
دو مثنوی «سفر مکه» و «سلامآباد» قدرت طبع و توانایی وی را در پرداختن مضامین بهرخ میکشند.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۶}}</ref>{{سخ}} | |||
با خواندن شعر یغمایی و اندیشه در آن، آسانی و روان بودنش را درمییابیم. اشعاری است بهسبک کلاسیک. شاید در میان شعرهای شاعران صد سال اخیر که بهسبک سنتی شعر سرودهاند، اشعار وی روانترین و سهلترین باشد. آثارش درعین سادگی، معنیدار است که بسیاری از اشعارش در کتابهای درسی درج شده است و از دوران کودکی و تحصیل آنها را بهیاد داریم. یغمایی در شعر خود به کویر، بیابان و گوشهگوشهٔ نقاط ایران نظر دارد و با علاقه و بهشیوایی از آن یاد میکند. یغمایی در شعر خود اشارههایی به قرآن، حدیث و ضربالمثلها دارد و همه آنها را با چنان مهارتی بهکار برده که نمایانگر تسلط کامل او بر معارف گوناگون است. تضمینهای به کار رفته در شعرش چنان ماهرانه است که برای خواننده شعرِ او تفکیک سروده وی از شاعران گذشته آسان نیست.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۳۰۱}}</ref> | |||
===جوایز و افتخارات=== | ===جوایز و افتخارات=== | ||
همزمان با رفتن یغمایی به لندن برای معالجه چشمانش، دانشگاه تهران مراسمی ترتیب داد طی آن مراسم از یغمایی و چند تن دیگر تقدیر شد و دکترای افتخاری ادبیات از سوی دانشگاه تهران به آنان اهدا شد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۴۶}}</ref> | |||
===بررسی چند اثر=== | ===بررسی چند اثر=== | ||
====سرنوشت==== | |||
سرنوشت، دیوان اشعار حبیب یغمایی است. این دیوان، برگزیدهای از سرودههای وی میباشد که به تشخیص خودش از سایر اشعارش بهتر است. '''سرنوشت''' در تیراژی بسیار کم [۵۰۰نسخه] چاپ شده است. حبیب قطعهای مشهوری به نام سرنوشت سروده بود و آن را در مجله یغما چاپ کرده بود که پس از انتشار آن، بحثهای بسیاری پیش آمد، [[علی دشتی]]، محسن صدرالاشراف و دیگران مقالاتی در رابطه با آن اثر نوشتند. نام کتاب سرنوشت نیز برگرفته از همان قطعه مشهور است. قطعه مذکور همانند عنوانش شعری شکآمیز است. پس از انتشار این اثر دوستان شاعر و شاعران دیگری قطعات و قصاید ستایشآمیزی درباره آن سرودند که به نمونهای از آنها میپردازیم. | |||
= | ابیاتی از قصیده استاد خلیلالله خلیلی(برجستهترین شاعر معاصر افغان): | ||
{{شعر|سبک= color: darkblue}}{{ب|به گیتی تا بود نازند مرد از فیض دانایی|سخننازان بود بر حضرت استاد یغمایی}} | |||
{{ب|بهار عمر را ماند به پیری شعر شادابش|شگفتا معجز مرد است در پیری و برنایی}} | |||
{{ب|خجسته نثر زیبایش بیاض قدس را ماند|ز بویایی و شیوایی و نغزی و شکوفایی}} | |||
{{ب|گل آرد نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد|شود تا باغبان طبع وی در گلشنآرایی}} | |||
{{ب|کتاب «سرنوشتش» انقلاب دهر را ماند|گه از رنج زمینگیری گه از اوج فلکسایی}}{{پایان شعر}} | |||
=== | =====از خور تا انارک===== | ||
مثنوی «از خور تا انارک» از بهترین و زیباترین و روانترین مثنویهایی است که ساخته شده است. این مثنوی در کتاب سرنوشت درج شده است. با خواندن این اثر شخص به بیابانهای وهمانگیز میرود. این اثر بهسبک اشعار جلالالممالک شباهت دارد.<ref name=شعر>{{پک|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۳۰۳و۳۰۴}}</ref> | |||
====نابینایی==== | |||
نابینایی از آثار حبیب یغمایی بود که پس از انتشار بلافاصله مشهور شد. این منظومه را در کتاب «سرنوشت» میتوان خواند. هنگامی که برای معالجه چشمانش به لندن رفته بود این منظومه را سروده است. در آن زمان چند روزی چشمانش بسته بود و او تحت تأثیر این حالت قرار گرفت و اثر مذکور را سرود. نابینایی با این بیت آغاز میشود: | |||
:دیگر آن آسمان نمیبینم | |||
:::خرمن کهکشان نمیبینم<ref name=شعر/> | |||
== | ==منابعی دربارهٔ شاعر و براساس آثارش== | ||
=== | # «حبیب یغمایی» زندگینامهٔ استاد از منظر فرزندش افسانه یغمایی منتشرشده در شمارهٔ۸۴ مجلهٔ رشد آموزش زبانوادب فارسی، زمستان۱۳۸۶ طی صفحات۴۶تا۵۱<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20101220145553-%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8%20%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C%20(%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%DB%8C%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%85%D9%86%D8%B8%D8%B1%20%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%B4).pdf|عنوان= زندگینامهٔ استاد از منظر دخترش}}</ref> | ||
# پایگاه نورمگز مقالههای متعددی درباب شرححالی بر زندگی حبیب یغمایی بهتحقیق پژوهشگران گوناگون دردسترس عموم قرار داده که همگی طی سالیان در مجلههای مرتبط نظیر کلک، رشدمعلم و یغما چاپ شده است.<ref name= مقاله>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.noormags.ir/view/fa/search?q=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8%20%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&origin=start&index=|عنوان= مقالههای متعدد با نویسندگان گوناگون}}</ref> | |||
# «واپسین سخن» سفری همراهبا کالبد استاد سخن فارسی، حبیب یغمایی بهگزارش احمد اقتداری مندرج در [[مجله یغما]]، یادنامهٔ یغما طی صفحات ۸۱۹تا۸۳۰<ref name= مقاله/> | |||
# ''از نامههای مرحوم علامه [[محمد قزوینی]] به حبیب یغمایی'' منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۱۱۹، خرداد۱۳۳۷ در صفحات ۱۰۸تا۱۱۰<ref name= مقاله/> | |||
# ''از علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی'' منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۸ سال بیستوششم، آبان۱۳۵۲<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article?ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&ArticleSearch%5BsortBy%5D=relevance|عنوان= نامهنگاری علامه به یغمایی}}</ref> | |||
# از یغمایِ جندقی تا حبیب یغمایی بهکوشش سیدعلی آلداود مندرج در مجلهٔ نامه فرهنگستان دوره۱۳ شماره۳ بهار۱۳۹۳<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20141211105455-9564-148.pdf|عنوان= از یغمای جندقی تا حبیب یغمایی}}</ref> | |||
# نگاهی به کتاب و کتابشناسی در نوشتههای حبیب یغمایی؛ بههمراه نقد و بررسی و ارائه طرح پیشنهادی جهت شیوهٔ گردآوری و تنظیمِ اطلاعات این نوع آثار به معرفیِ هما افراسیابی منتشرشده در مجلهٔ نقد کتاب میراث شماره ۹و۱۰ بهار و تابستان۱۳۹۵ طی صفحات ۱۵۹تا۱۸۰<ref name= مقاله/> | |||
# نامههای حبیب یغمایی به [[ایرج افشار]] مندرج در [[مجله بخارا]] شماره۱۱۴ مهروآبان۱۳۹۵ از صفحه۲۲۲تا۲۳۶<ref name= مقاله/> | |||
# خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی بهقلم اسماعیل مهدوی راد منتشرشده در مجلهٔ آینه پژوهش شماره۶، ۲۶بهمنواسفند۱۳۹۴ طی صفحات۸۸تا۹۱<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/1577186618-10200-97-268.pdf|عنوان= خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی}}</ref> | |||
==نگاه== | |||
===حبیبِ شاعر در کنار دوستان و همکاران=== | |||
<gallery widths="170px" heights="180px" perrow="4"> | |||
پرونده: Habib ba hamdooreha.png | |||
پرونده: Habib & hamdore.png | |||
پرونده: Habib yaghmaei.jpg | |||
پرونده: Didar.png | |||
پرونده: Habib_&_hamkar.png | |||
پرونده: Habib & hamAsran.png | |||
پرونده: 455937207 84072.jpg | |||
پرونده: | |||
پرونده: | |||
پرونده: | |||
</gallery> | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
خط ۲۱۷: | خط ۴۳۹: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= اتحاد|نام= هوشنگ|عنوان= پژوهشگران معاصر ایران|جلد= هشتم|سال= ۱۳۹۰|ناشر= فرهنگ معاصر|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۶}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= آلداود|نام= سیدعلی|عنوان= ارجنامه حبیب یغمایی|سال= ۱۳۸۵|ناشر= میراث مکتوب|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۸۷۰۰-۱۷-۶ }} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= آلداود|نام= سیدعلی|عنوان= برینخوان یغما|جلد= اول|سال= ۱۳۸۷|ناشر= مگستان|مکان= |شابک= ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۲۳-۶}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= آلداود|نام= سیدعلی|عنوان= برینخوان یغما|جلد= دوم|سال= ۱۳۸۹|ناشر= مگستان|مکان= |شابک= ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۳۲-۸}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= یغمایی|نام= حبیب|عنوان= سرنوشت و دیگر اشعار|سال= ۱۳۹۰|ناشر= بهین|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۰۲۹-۵-۲}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= افشار|نام= ایرج|عنوان= یادگارنامه حبیب یغمایی|سال= ۱۳۵۶|ناشر= فرهنگایرانزمین|مکان= تهران}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= ایلنت|نام= علی|عنوان= جامجهانبین|سال= ۱۳۹۷|ناشر= مدید|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-۶۰۰-۸۷۲۲-۶۴-۹}} | |||
==پیوند به بیرون== | ==پیوند به بیرون== | ||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://bukharamag.com/1395.02.13436.html/2|عنوان= شب حبیب یغمایی|ناشر= بخارا|تاریخ= ۲۲اردیبهشت ۱۳۹۵|تاریخ بازدید= ۲۵اسفند۱۳۹۷}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20101220145553-%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8%20%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C%20(%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%DB%8C%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%85%D9%86%D8%B8%D8%B1%20%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%B4).pdf|عنوان= زندگینامهٔ استاد از منظر دخترش|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ انتشار= ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.noormags.ir/view/fa/search?q=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8%20%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&origin=start&index=|عنوان= مقالههای متعدد با نویسندگان گوناگون|ناشر= نورمگز|تاریخ بازدید= ۱۵اردیبهشت۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article?ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&ArticleSearch%5BsortBy%5D=relevance|عنوان= یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article?ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&ArticleSearch%5BsortBy%5D=relevance|عنوان= نامهنگاری علامه به یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20141211105455-9564-148.pdf|عنوان= از یغمای جندقی تا حبیب یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۷اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/1577186618-10200-97-268.pdf|عنوان= خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۷اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.aparat.com/v/M038p/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8_%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1|عنوان= دیداری با یغمایی در آرامگاهش|ناشر= آپارات|تارخ بازدید= ۱۹خرداد۱۳۹۹}} | |||
[[رده:زادگان ۱۲۷۷]] | |||
[[رده:اهالی اصفهان]] | |||
[[رده: |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۷
حاجسیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری معروف به حبیب یغمایی شاعر، روزنامهنگار، پژوهشگر و نویسنده بود و نیز مصحح و معلمی که گاه ترجمه هم میکرد.[۱] مجله یغما از پرتو کوششهای یغمایی بهثمر نشست.
یغمایی در مقالهنویسی متبحر بود و برای تحقق هدف بزرگِ پاسداری از زبان و ادب فارسی، مجلهٔ یغما را بنیان گذاشت.[۲] ادیبان «یغما» را بزرگترین اثر یغمایی میدانند. وی باآنکه در رشتههای بسیاری فعالیت میکرد بیش از همه شاعر بود. گرفتاریهای بسیاری در انتشار مجله داشت و این باعث شد نتواند با تمام قدرت به شاعری بپردازد؛ اما باتوجهبه اشعار بهجایمانده، وی را در شمار شاعران خوب معاصر میدانند.[۳]
هنر یغمایی در خلق شعر، کامل و تمامعیار بود. در اشعارش فصاحت و بلاغت ، استواری، سادگی و لطافت نمایان است و هدفش از شعر، پیوند نظمی نیست. یغمایی شاعری بود با حرفها و دردهایی برای گفتن و سرشار از شور و عشق. بااینهمه، او صرفاً به فکر خود نبود. به مسائل روز و اطرافیان نظر میافکند. با تمام وجود عشق خود را به ایران ابراز میداشت. شیراز و قمصر و بابل را میستایید. از «خور» و مزرعهٔ سلامآباد میگفت و درختان حاشیهٔ کویر را عاشقانه وصف میکرد. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسیها و همکاران اداریاش یاد کرده و به نام و نشان آنان و تخصص و خدمتی که کردهاند، پراخته است. دنیای شعریِ یغمایی، گویایِ رویارویی با شاعری متفکر است که به خویش میپردازد و درعینحال از دنیای بیرون غافل نیست! بهاینسبب، مضامین شعری حبیب یغمایی متنوع، جالب و جذاب است.[۴]
حبیب، فهم و اجماع ادبی داشت. ذوق و سلیقهای فطری در نهادش بود؛ بدینروی هر کاری را خوب و بیعیب انجام میداد. نوشتههای درست و بینقص او و متوقفنشدنش در یک شیوه، ماحصل سالها مطالعه در آثار نثر فصیح و درست فارسی بود.[۱]
شهرت حبیب در اصل «آلداود خوری» است. نژاد وی از طرف مادر و مادرِ پدر به یغمای جندقی میپیوست. بههمیندلیل و نیز بهاصرار خویشاوندان، نامخانوادگیِ «یغمایی» را برگزید و به «حبیب یغمایی» مشهور شد.[۵]
از میان یادها
حاشیهنویسی[۶]
یغمایی در مجله حاشیهنویسیهایی میکرد که گاه در آخر برخی مقالهها مانند نامهٔ خصوصی به مقالهنویس و خوانندگان بود:
- «محمدابراهیم باستانی پاریزی قرار بود شرحِحال پورداود را بنویسد. دو ماه به وعده گذراند، عاقبت هم نکرد. لابد دلیلی داشت. او این روزها سرش خیلی شلوغ است.»
یغمایی در این حاشیه، از دوست و همکارش هم گلایه کرده، هم انتقاد و هم به او کنایه زده!
و نیز در آخر مقالهای مفصل چنین نوشته است:
- «مقالهای ممتع و مستند است؛ ولی حشو و زواید زیاد دارد. بهتر بود نویسندهٔ محترم مقداری از آن را حذف میکرد تا خواندنیتر میشد.»
جایی دیگر دربارهٔ غلطهای چاپی حاشیه میزند:
- «اغلاط مطبعیِ مجله نسبتاً کم است و اگر در هر شماره یکیدو اشتباه بیش نباشد، راضیام، چه کنم؟ چشمها کار نمیکند و خراب است.»
ولایت عشق[۷]
۶۱ سال از عمرش سپری شده بود. دلش هوای روزگار کودکی کرده و بهانهٔ پدر و مادر و آبادی را میگرفت. پنداری، نیمی از خود را در آنجا یعنی زادگاهش، جاگذاشته بود. چندی در فراق خور سخت گذشت. سرانجام هجران را پایان داد و پا به خاک عشق گذاشت. از سال۱۳۴۸ تا پایان عمر هر سال، بهارش را آنجا نو میکرد. سرپناهی کنار کتابخانه و آرامگاهش داشت. همولایتیها آغوش باز و محفل گرم او را دوست داشتند. گذر روزهای دلانگیز خور را بهتحریر درمیآورد. به بهانههای مختلف دست بهقلم میشد و وصف وطن میکرد. حتی گاهی مرگ برزگران، دهقانان و روستاییان را در مجله یغما خبر میداد. شماتت استادان و همکاران را نیز بهجان میخرید. در اشعار متعددی که از نوجوانی تا پیری سروده عشق خود را به این ناحیه هویدا کرده است. در جوانی مسمطی سرود که فقط بندهایی از آن در مجله بهچاپ رسید:
یاد آن روزی که از ده سال کمتر بود مرا | هم پدر بر سر و هم مهربانْمادر مرا |
مدیر یاسایی
مدیر مدرسهٔ ناظمیه در دامغان، عبدالله یاسایی، تنبیهی سخت برای شاگردان درنظر میگرفت. به کف دستشان شلاق میزد! یغمایی تعریف میکند:
- ساعت آخر کلاس بود. با ترس و اضطرابی که وجودم را فراگرفته بود چند بیتی سرودم. از اشعار نخستین، شکر خدا مؤثر افتاد![۸]
ای حضرت صدر،ای که دیگر | نارد چو تو مام دهر فرزند | |
ای آنکه موقران به پیشت | کاهاند به پیش کوه الوند | |
امروز کلاس ما تمامی | عاصی و گناهکار باشند | |
دانیم سزای ماست شلاق | اما تو روا مَدار و مپسند | |
هرچند بهقول شیخ سعدی | بیبند نگیرد آدمی پند | |
لیکن گنه و خطا ز بنده | عفو و کرم است از خداوند |
دستبردن در شاهکار بهار
نظم ملکالشعرا
بهمناسبت صدمین سال وفات پوشکین، شاعر بزرگ روس، وزارت معارف از ترجمهٔ داستانهایش کتابی انتشار داد. سه قطعه از اشعارش را نیر بهار، دستگردی و یغمایی ترجمه کردند. مضمون قطعهٔ منظوم بهار اقتضای انتشار نداشت. یغمایی ماجرا را چنین ادامه میدهد:
- وزیر معارف مرا خدمت بهار فرستاد که در آن نظم تجدیدنظر فرماید. آشفتگی بهار را نمیتوانم شرح دهم. میگفت: «مضمون از دیگری است من نمیتوانم و نباید آن را تغییر دهم.» بالاخره، با التماس، اندک تغییری داد؛ اما بازهم مقبول نبود و آمدوشد من تکرار شد. بالاخره فرمود: «هر تغییری که میباید خودت بده و از این بیش زحمت مده!» من در مراجعت از منزل استاد، آن نظم را بههم ریختم و مثلاً بهجای کلمات انقلاب و انتقام و آزادی، کلمات عشق و بوس را کنار هم گذاشتم و البته پسند افتاد! سالها بعد، بهار، در یکی از مجلات فریادها کرد که یغمایی نظم مرا درهم ریخت و خراب کرد؛ ولی آنچه البته بهجایی نرسد فریاد است. چون آن قطعه با اصلاحات بسیار مناسب بنده، بهچاپ رسیده بود.»[۹]
حبیب شعر مرا خراب کرد!
دیوان بهار در سه مجلد مدتها در دست من بود. اوایل که مجله یغما را تأسیس کردم، اشعاری از دیوانش برای نوشتن در مجله انتخاب میکردم. در مرثیهای، مرحوم عارف قزوینی قطعهای دارد با این مطلع:
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند | شو بار سفر بند که یاران همه رفتند |
به او عرض کردم مصراع اول قطعه را خوب است عوض کنید. فرمود خودت عوض کن. عوض کردم و گفتم:
از مُلک ادب حکمگزاران همه رفتند |
و با تلفن به ایشان عرض کردم. پسندید. اما وقتی چاپ شد، اعتراضها کرد که شعر مرا خراب کردی، همان که خودم گفتهام بهتر است. بااینکه وجه صحیح و اصیل را در مجله توضیح دادم، بیاثر ماند. اعتراض دیگر این بود که چرا این قطعه را زیر خبر وفات محمد قزوینی چاپ کردهای و توضیح ندادهای که در رثای مرحوم عارف قزوینی ساخته شده است.[۱۰]
یغمایی در تغییر دست نداشت؛ کار من بود
در اواخر دیماه۱۳۲۷ یغمایی به سِمت رئیس فرهنگ کرمان انتخاب شد. قبل از رفتن مجله یغما را به برادرش اقبال یغمایی سپرد. باستانی پاریزی از آن روزگار خاطرهای دارد مربوط به همان شعر شاهکار بهار:
- موضوع مربوط به این میشود که در سال۱۳۲۸شمسی، پسازآنکه علامه قزوینی درگذشت، در مجله یغما، قرار شد مطلبی دربارهٔ ایشان درج شود. یغمایی به سابقهٔ محبت و لطفی که به بنده داشت و بنده آن روزها دانشجوی دانشکدهٔ ادبیات بودم و این لطف از شرحی که بهمناسبت انتشار یغما در روزنامه خاور نوشته بودم مضاعف شده بود، مرا واداشت که در غلطگیری مجله، در غیاب ایشان، کمک باشم برای اقبال یغمایی، برادر فاضل ایشان. من در عالم دانشجویی و نامجویی، هر روز عصر به دفتر مجله که آن وقتها در منزل شخصی ایشان، سرِ آبدار بود، میرفتم.
- آن سهچهار شمارهای که ما در غیاب یغمایی چاپ کردیم هرگز درخور توجه ایشان قرار نگرفت بااینکه بیشتر مقالات را خود ایشان قبلاً دیده بود. ملکالشعرای بهار به سابقهٔ محبتی که به حبیبالله داشت، پنجشش جلد مجموعهاشعار خود را دراختیار او نهاده بود که هر شعری را مناسب دانست انتخاب و چاپ کند. این پنجشش جلد مجموعه در این چند ماه دراختیار بندهٔ ناتوان هم قرار گرفت و باید اقرار کنم که هرگز لیاقت برخورد با چنین گنجینهٔ گرانبهایی را نداشتم. روزها تصفح(رسیدگیِ بادقت) میکردم و بعضی اشعار را رونویسی. باری، وقتی برخوردم به شعری که بالای آن به خطِ خوش بهار نوشته بود: «این شعر را در رثای عارف قزوینی گفتهام.» من با خود گفتم شعر خوبی است در مرگ یک شاعر است که قزوینی است. جایی هم مثل این چاپ نشده، ما آن را در مرگ محمد قزوینی چاپ میکنیم. خود بهار هم، وقتی ببیند خوشش خواهد آمد که شعرش را در چنین موقعیتی چاپ کردهایم. شعر در دیوان بهار چنین بود:
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند | شو بار سفر بند که یاران همه رفتند |
- بههرحال آن جسارت و گستاخی صورت گرفت و در مجلهٔ یغما در برابر عکس مرحوم علامه قزوینی، بهامضای م.بهار چاپ شد، درحالیکه در مقطع آن میگفت:
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند | اندوه که اندوهگساران همه رفتند | |
خون بار بهار از مژه در فرقت احباب | کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند |
- البته همه اذعان دارند که مصراع بهار در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و ترکیب «ملک ادب» و «حکمگزاران» که بهکار برده شد در برابر لطف و بلاغت و گرمی شعر بهار، بسیار نارساست و بدترکیب!
- نتیجه آنکه پس از بازگشت یغمایی از کرمان، روزی تلفن زنگ زد. بهار بود. من ندانم با یغمایی چه گفت، حدود بیست دقیقه صحبت کردند. یغمایی تمام مسئولیتها را به گردن گرفت و پیدرپی میگفت: «من اشتباه کردم، خواهید بخشید.»
- بعد از پایان تلفن، یغمایی به من گفت: «کاری عجیب شده، بهار رنجیده میگوید: اولاً من این شعر را در مرگ عارف قزوینی گفتهام. من چه کار داشتم که شعر در مرگ محمد قزوینی بگویم؟ ثانیاً، چرا در شعر من دست بردید، چه کسی این کار را کرده؟» البته، اگر یغمایی میگفت یک بچهمحصل چنین کرده قیامت برپا میشد. این کار باعث شد که یغمایی همهٔ دیوانهای بهار را برد و تحویل داد و دیگر من آن گنجینه را ندیدم.
- بههرحال، بعدها کموبیش یغمایی موضوع را با بهار درمیان نهاده بود. بهار فرموده بود که خودم هم اصولاً از اینکه این شعر را برای عارف قزوینی گفته بودم راضی نبودم و بههمیندلیل هیچجا هم بدان مناسبت چاپ نشده است. البته حبیب یغمایی تا آخر عمر همهجا خود را در این ماجرا شریک جرم قلمداد کرد، چه در حیات بهار که وحشت داشت که چیزی در این باب بگوید یا بنویسد که موجب سرشکستگی، سرکوفتگی و دماغسوختگی من شود و چه بعد از مرگ او و حتی وقتی که من در مجله هفتواد کرمان که خود منتشر میکردم به این ماجرا اشاره کردم، یغمایی مقالتی برای من فرستاد و طی آن نوشت که تغییر مصراع با نظر خود ملکالشعرا بهار بوده...، مطلع را نپسندیده بود. به ایشان عرض کردم: «تغییر دهید.» فرمودند: «خودت تغییر بده.» با نظر جنابعالی تغییر یافت و به این صورت بهچاپ رسید: «از ملک ادب...» اما امروز باید اعتراف کنم که شخص یغمایی در این تغییر مصراع اصلاً دست نداشت و خطا از من بود و مثل همیشه او شخصاً توانسته بود، مثل مادر، روی خطاکاریهای فرزندش را پوشانده باشد.[۱۱]
رویِ خوش
همشهریان محفل گرم او را دوست داشتند. زمانی که به خور میرفت به دیدار وی میرفتند و او نیز با خوشرویی آنان را میپذیرفت. به سخنان آنان گوش فرامیداد و تاجاییکه امکان داشت و نفوذش اجازه میداد برای برآوردن خواستههای آنان کوشش میکرد. از مطرحکردن خواستههای مردم با مقامات رده بالای کشور ابایی نداشت بااینکه در برخی مواقع حرفش را نمیخواندند.[۱۲]
درخواستنامهای برای وصول طلب
پیرمرد ناتوانِ نابینا با دلی شکسته دستبهقلم شد. چنین نامهای نوشت و در مجلهٔ آینده منتشر کرد:
- «مجله یغما پس از ۳۱ سال انتشارِ مرتب، ورشکست و تعطیل شد. اکنون بنده ماندهام و مقداری مجله و کتاب که خریدار ندارد و مبالغی قرض. به من رحم کنید و بدهی خود را محضالله بپردازید. بهعنوان خمس هم که باشد میپذیرم. دست و پای مشترکین بدحساب را میبوسم و التماس میکنم که بدهی خود را توسط ایرج افشار مدیر مجلهٔ آینده بفرستند. دعاگوی همه، سیدحبیبالله یغمایی ۱۱تیر۱۳۵۸.»
پس از این نامهٔ استغاثهآمیز، ایرج افشار در آینده نوشت:
- «در قبال مشروحه یغمایی، تنها یک نامه به مجله رسیده است و آنهم نامهای است لطفآمیز؛ یعنی هیچکس نپذیرفته که به یغمایی بدهکار است.»[۱۳]
آخرین شماره
پس از ۳۱ سال،اسفند۱۳۵۷ یغمایی در شمارهٔ آخر نوشت:
- «سیویک سال، عمری است نسبه طولانی؛ در این مدت مدید مجلهای ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایهای قلیل و مشتریانی غالباً بیبندوبار، در دوران حکومتی بیفرهنگ و بیاعتنا با سازمانهایی مزاحم و آزاردهنده، بیهیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشاردادن، کاری سرسری و شوخی نیست.»
از نخستین روزی که قصد انتشار یغما را کرد، با عشق قدم در این راه گذاشت و با همت، فداکاری و بردباری ادامه داد. ۳۱ سال با ملایمت تمام این راه ناهموار را پیمود. چه جفاها و اهانتها که ندید و چه ناسزاها که نشنید!
ناچار تعهداتی سخت و سنگین داد؛ اما نه به اراده خویش. خود و نویسندگان را رهاند و رنج خود و راحت یاران را خرید. بارها مجبور شد صفحاتی را از مجله جدا کند. از این گستاخی جلادهای ادبی رنجها برد و دم نزد. در ادامهٔ همین شماره مینویسد:
- «عمر بدینسان تباه گشت. چشم، بینایی را از دست نهاد. جسم بیتوش و روح بیهوش گشت. زیان دو جهانی بهره افتاد. این است سرانجام نادانان و احمقان! بهقول مسعود فرزاد: «اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت میتوانست بست که عاقبتی به خیرتر و پایانی مناسبتر و مقصدی بهدلخواهتر میبود؛ ولی نبشته چنین بود و زان چاره نیست و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانیِ تکراری است.»
حساب خودت را بپرداز!
« | یغمایی و خاطرهاش از مینوی:
|
» |
نه در مسجد دهندم ره که رندی | نه در میخانه کاین خمّار خام است |
پدران و پسران شاعر
در یکی از شمارههای مجله یغما، محمدابراهیم باستانی پاریزی مطلبی نوشته بود که این مفهوم را میرساند: منتخبالسادات، پدر حبیب یغمایی، شعر میگفت؛ ولی شعرِ خوب نمیگفت. یغمایی آن مطلب را در مجله چاپ کرد و در کنار آن ستاره زد و در پاورقی همان صفحه نوشت:
- «پدر من هم شعرهایی میگفت مثل شعرهای مرحوم حاجآخوند، پدر باستانی. پدران و پسران هر دو شعر میگفتند و پدران هر دو بد شعر میگفتند و هر دو از پسران بهتر شعر میگفتند.»[۱۴]
کارکنان کوچک، بهنقل از افسانه یغمایی
« | زادگاه مجله یغما خانۀ خود ما بود. در یک اتاق کوچک. محلۀ آب سردار. ما بچهها متناسب با سنوسالمان کمکِ پدر بودیم و به «کارکنان کوچک» مجلۀ یغما شهرت یافتیم. برادرم پرویز که به دبیرستان میرفت وظیفه داشت پشت پاکتها را بهزبان انگلیسی بنویسد. من کلاس پنجم بودم و پشت پاکتهایی که به شهرستانها فرستاده میشد مینوشتم. پیرایه خواهر خیلی کوچکترم پشت پاکتها را تمبر میچسباند و احمدِ سهساله تمبرها را جدا میکرد تا او راحتتر این تمبرها را بچسباند. اسماعیل وظیفه داشت این مجلهها را در بغچههای بزرگ ببندد و از چهارراه آب سردار به پستخانه بفرستند. البته پدر من هیچگاه از ما کارکنان کوچک مجله که مفتومجانی کار میکردیم و حتی از مادرم تشکر و سپاسی نکرد، نه در مجله یاد خیری کرد و نه بهزبان! پسرعموهای من هم در مجله کمکحال ما بودند؛ آقای سیدعلی و سیدجواد آلداود. در سالهای آخر مجله هم پرویز برادرم مدیر داخلی مجله بود. شبها فرمهای مجله را از چاپخانه میآوردند. من و پرویز باید متن را میخواندیم و پدرم با اصل مطلب مطابقت میداد. وای به وقتی که ویرگولی یا تشدیدی از چشم ما میافتاد یا کلمهای را غلط میگفتیم! آنوقت داد پدرم بلند میشد! این سختگیریها باعث شد که ما به ادبیات فارسی علاقهمند شویم و متأسفانه معلم شویم و متأسفانه معلمهای خوب و دلسوزی شویم. جارو و نظافت مجله هم بهعهدۀ من بود! من کِی درس میخواندم، نمیدانم! اصلاً پدر من نمیدانست ما کلاس چند هستیم! او پیوسته سرگرم نوشتن بود. |
» |
محضر حق
برخلاف ظاهرش مرد معتقدی بود، البته در انجام فرائض دقت و وسواس نداشت! حضور قلبش بیش بود! پس از سفر حج باور دینی او افزون شد که در برخی از آثارش نمود یافت. مثنوی «سلامآباد» را در اواخر عمر سرود. در این اثر نشانههای فراوانی از علایق مذهبی حبیب نمایان است.[۱۵]
دارایِ ندار
خانهٔ محقری در خیابان صفا! دفتر یغما بود و سرپناه یغمایی.
ارث رایگان
زمینی بود پهناور و مرغوب در مرکز خور که به حبیب ارث رسیده بود. با خیالی خوش، نقشهها برای زمین کشیده بود! که آرامگاهی برای خود و کتابخانهای عمومی بنا کند. زمین را حصار کشید و مقدمات احداث ساختمان را فراهم کرد. دیوار کتابخانه و مقبره برافراشته شد. از بخت بد معلوم شد که زمین در طرح شهرداری افتاده و قرار است فلکهٔ مرکزی خور در آنجا احداث شود. شهرداری زمین را بهرایگان خواست و او هم بدون گرفتن بها آن را بخشید.
به ۲کیلومتری خور در مسیر مهرجان و یزد بر فراز تپهای به نام «گچ» رفت. سه ساختمان جداگانه، یکی برای کتابخانه که دو سالن وسیع داشت، یکی برای آرامگاه که بر فرازش گنبدی بنا شده بود! و ساختمان کوچکی هم برای سکونت احداث کرد.[۱۶]
زیستن
استاد مسلم شعروادب، ساده و قانع بود و طلبهوار زندگی میکرد. مجلهاش تنها معشوق او بود. جدایی و ترک مجله دردی بود الیم! اما ناچار شد! پس از آن منزوی شد و گاهگاهی شعر میسرود و در مجلهٔ آینده بهچاپ میرسید.
زمانه که روی بد نمایان کند رحمی در کار نیست! در سالهای پایانی حیات در دفتر مجله زندگی میکرد. همهٔ کارهایش را بهتنهایی انجام میداد. گاهی به دوستان و نزدیکان و فرزندان سر میزد.
بااینکه از تعطیلی یغما سالها میگذشت، دوستان و دانشمندان فراموشش نکرده بودند و به دیدارش میرفتند و حبیب شخصاً از آنان پذیرایی میکرد.
پاداشِ شیرین
یغمایی در جمع میگوید که پاداشهایش چه بود:
- در سالهای بعد از هزاروسیصدواندی، انجمنی به نام «انجمن ادبی ایران» در تالار آینه وزارت معارفِ آن روزها تشکیل مییافت که ارزشی خاص داشت و در پیشرفت زبان و ادب فارسی از عوامل مؤثر بود. شبی در آن انجمن قطعهای را که نمونهای از تشویق است با این مطلع خواندم:
تبه کردم جوانی، تا کنم خوش، زندگانی را | چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را |
اتفاقاً فردای آن شب به وزارت معارف رفتم. در سوی شرقی عمارت وزارت فرهنگ اتاقهایی بود محاذی با سطح صحن، تعمیر ناشده و نمناک و محل ادارهکل اوقاف. ریاست اوقاف را مرحوم محمدعلی بامداد برعهده داشت. وقتی مرا دید پیش خواند و احترام و تعظیمی بیش از آنچه درخور محصلی کهنجامه و بینوا باشد، بهجای آورد و درخواست که آن قطعه را دیگر بار بخوانم. چون برخاستم اسکناسی پنجتومانی به دستم نهاد. با احتیاج فراوانی که بود قبول نکردم و بالاخره پذیرفتن آن را سوگندها داد. اکنون پس از گذشت روزها اقرار میکنم که بزرگترین و شیرینترین پاداشی که از شعروادب، پس از جفای پدر رحمهاللهعلیه و سیلی استاد، در همهٔ عمر یافتهام آن بوده است؛ این را هم بیفزایم که پنج تومان در آن ایام یعنی سال۱۳۴۳ معادل بود با هزینه ۱۰ تا ۱۵ روز مخارج محصلی چون من و امثال من![۱۷]
حقوق باشد و بس![۱۸]
۴اردیبهشت۱۳۵۱ که دانشگاه تهران مراسم بزرگداشت برای ملکالشعرا بهار گرفت یغمایی با مقدمهای کوتاه سخنرانیاش را ایراد کرد. سپس داستانهایی از بهار گفت و به یادی از خاطراتش با بهار پرداخت. در قسمتی از نطقش به یاد امضای اوراق امتحانی افتاد:
- «ملکالشعرا در دانشگاه مواد دوره دکتری را تدریس میفرمود و چون غالباً بیمار بود دانشجویان به منزلش میآمدند و امتحان میدادند. در آن روزگاران معهود بود که اوراق امتحانی را دو نفر از استادان باید امضا کنند. گاهی به من امر میفرمود اوراق را من نیز امضا کنم. مکرر عرض کردم من چون استاد دانشگاه نیستم امضایم اعتبار ندارد؛ اما نمیپذیرفت. اگر اوراق امتحانی آن سالها را ملاحظه فرمایید امضای مرا زیر امضای بهار خواهید دید.»
نقل خاطره بیهدف نبود:
- «این نکته را در این محضر مقدس مخصوصاً یاد کردم که اگر جناب دکتر نهاوندی لطف و عنایتی داشته باشد، بهاستناد همین اوراق میتوانند حکم استادی مرا صادر فرمایند! مقصود اصلی هم حقوق استادی است نه عنوانش! و نه تدریسش! و نه دانشش!»
داستان دوستان
در سالهای ۱۳۴۱و۴۲، یغمایی برنامهای هفتگی در رادیو ایران اجرا میکرد. اوایل نامش «از یادداشتهای یک استاد» بود، سپس به «داستان دوستان» تغییرنام داد. در هر قسمت، ویژگیهای اخلاقی و زندگیِ یکی از بزرگان ادب و فرهنگ ایران را که اغلب از دوستان وی بودند شرح میداد. نطقش نیز چون قلمش صادقانه، گیرا و جذاب بود. پس از این برنامه، حبیب گاهی در مجله شرححالی مختصر از خود یا آثار بزرگان فرهنگ مینوشت.[۱۹]
ترسِ مرگ
شبها افسانه، در بیمارستان مهر کنارش بود. از شیراز برای دیدار پدر به تهران میآمد. شبی از دخترش پرسید: «آن دنیا به چه صورت است؟ آیا آنچه دربارهاش شنیدهایم واقعیت دارد؟» تنها یک جواب میشنید: «نمیدانم!» و به دنبالش این بیت را:
فرصتشمار صحبت، کز این دو راهه منزل | چون بگذریم، دیگر نتوان بههمرسیدن |
خوب میدانست که پدر عاشق حافظ و سعدی است؛ یک عاشق متعصب. بهخاطرش سخن حافظ و سعدی بهمیان میآورد و بحث و جدلی شکل میگرفت. این بحث تنها درپی یک هدف بود: دورکردن فکر مرگ از ذهن پدر. چون حبیب زندگی را بسیار دوست میداشت.
ایرج افشار در وصف ترس یغمایی از مرگ، نوشته:
- «حبیب همیشه از مرگ اظهار ترس میکرد. درعینحال مردی قویدل بود و از مضمونهایی که دربارهٔ مرگ دارد این احساس بهدست میآید که مرگ را طبیعی میدانست و پذیرای آن بود.»
وداعِ دار فانی
دیدگانش یاری نمیرساند. بهتشخیص پزشکان، لندن رفت. در بیمارستان ولینگتون بستری شد و معالجه را آغاز کرد. پس از درمان به ایران بازگشت. شتاب زمان و ناتوانی حبیب و باز کسالت جسم، او را چند باری در بیمارستان بستری کرد. اواسط بهار۶۳ بیماریش شدت گرفت. شبهنگامِ ۲۳اردیبهشت به بیمارستان آراد منتقل شد و همانجا بود که دیگر بامداد را ندید. اما تمام ۸۶ سال، جسمی سالم و نیرومند، او را همراه بود.[۲۰]
آرامید
دوستان و خویشان با تابوت «حبیب»شان به خور رفتند تا به یک مصراع از وصیت شاعرانه یغمایی که خواسته بود او را «در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگهاست» پنهان کنند، عمل کردند.
به رهبری یار دیرینش، ایرج افشار، کاروانی فرهنگی مُرکب از استادان دانشگاه، ادیبان، شاعران و تعدادی از خویشان ۲۵اردیبهشت از تهران حرکت کردند و فردای آن روز وارد خور شدند. دانشمند روحانی، عبدالله نورانی نیشابوری استاد دانشکدهٔ الهیات دانشگاه تهران بر پیکر حبیب نماز خواندو سپس جسمش به خاک و روحش به افلاک پیوست.
زندگی و یادگار
بر چرخ ایام
- ۱۲۷۷: تولد در ۲۶آذر(۳شعبان۱۳۱۶ه.ق) در شهرک خور مرکز بخش خوروبیابانک
- ۱۲۸۵: تحصیلات مقدماتی نزد پدر و مکتبداران خور
- ۱۲۹۵: سفر به دامغان از راه کویر و تحصیل در مدرسه سعادت و مدرسه ناظمیه دامغان بهمدیریت عبداللهخان یاسایی
- ۱۲۹۸: سفر به شاهرود و اقامت در آن شهر و ادامه تحصیل
- ۱۳۰۰: حرکت به تهران و اقامت در مدرسه دارالشفا و ادامه تحصیل در مدرسه آلیانس
- ۱۳۰۱: آغاز تحصیل در دارالمعلمین مرکزی [عالی]
- ۱۳۰۲: عضویت در انجمن ادبی ایران
- ۱۳۰۳: شروع همکاری با روزنامه «طوفان» بهمدیریت فرخی یزدی
- ۱۳۰۶: تحصیل در مدرسه حقوق و علوم سیاسی بهمدت یک سال
- ۱۳۰۷: ریاست اداره ثبت احوال خور، مدتی کوتاه
- ۱۳۰۸: ریاست معارف و اوقاف سمنان
- ۱۳۰۹: آغاز تدریس در مدرسه دارالفنون و چند مرکز آموزشی دیگر؛ همکاری با محمد پروفسور اسحاق هندی در تألیف کتاب «سخنوران ایران در عصر حاضر» چاپ کلکته در ۲ مجلد
- ۱۳۱۰: فوت پدرش اسدالله منتخبالسادات در دیماه
- ۱۳۱۱: درگذشت مادر، فاطمه دخترزاده احمد صفایی فرزند دوم یغما
- ۱۳۱۲: آغاز همکاری با محمدعلی فروغی در تصحیح و چاپ کلیات سعدی آثار دیگر
- ۱۳۱۳: عضویت اداره انطباعات وزارت معارف.
- ۱۳۱۶: همکاری در انتشار مجله آموزشوپرورش بهمدت ۳ سال [دورههای ۱۴و۱۵و۲۳].
- ۱۳۲۷: ریاست فرهنگ کرمان [سه ماه]؛ راهاندازیِ مجله یغما و انتشار مداوم آن بهمدت سیویک سال
- ۱۳۲۸: انتقال از کرمان به تهران با سمت بازرس وزارت فرهنگ
- ۱۳۳۱: ریاست اداره کل نگارش وزارت فرهنگ [در دوره وزارت مهدی آذر]
- ۱۳۴۱تا۱۳۴۴: تدریس صناعات ادبی، قافیه و برخی دروس دیگر در دانشسرای عالی و مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی
- ۱۳۴۹: تأسیس کتابخانهٔ عمومی خوروبیابانک و احداث دو سالن برای آن
- ۱۳۵۵: دریافت دکترای افتخاری ادبیات و علومانسانی از دانشگاه تهران[۲۱]
- ۱۳۵۷: تعطیل دائمی مجلهٔ یغما در اسفندماه
- ۱۳۶۰: سفر به کرمان و اقامت یکساله در آنجا
- ۱۳۶۳: درگذشت بهتاریخ ۲۴اردیبهشت در بیمارستان آراد تهران؛ خاکسپاری در آرامگاه احداثی وی برفراز تپه گچ خوربیابانک دو روز بعد
- ۱۳۶۴: تجدیدچاپ دور کامل مجلهٔ یغما توسط انتشارات ایران[۲۲]
از آغاز تا پایان
حبیب یغمایی در شهرک خور ناحیه جندق و بیابانک زاده شد. وی سومین پسر منتخبالسادات بود. حاجسیدحبیبالله، پدرش حاجمیرزااسدالله منتخبالسادات آلداود خوری. مادرش فاطمه دخترزاده احمد صفایی دومین فرزند یغمای جندقی بود. صفایی متشرع، مذهبی و شاعری مرثیهسرا بود. سیدداود امامزادهای که نژاد حبیب به او میپیوندد از نبیرگان موسی کاظم در خور مدفون است. نیای پدری و مادری حبیب هر دو فقیه و از دانشمند و عالمان دین بودند و او نیز راه اجداد را دنبال کرد.[۵] دوران کودکیاش در خور بهسر شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر و در مکتبخانههای خور گذراند. از همان کودکی طبع موزون او نمایان شد. گاهی خواستههای خود را بهزبان شعر بیان میکرد.[۲۳] حبیب تحصیلات راهنمایی را از مدرسه ناظمیه دامغان آغاز کرد. مدتی نیز در مدرسه مطلبخان که یکی از دو مدرسه آموزش علوم اسلامی دامغان بود، دانشآموزی کرد. بعد از آن به شاهرود رفت و در آنجا اقامت کرد و به تحصیل پرداخت. علمآموزی در تهران را از آلیانس مشهور آغاز کرد و در دارالمعلمین مرکزی [عالی] ادامه داد. پس از اخذ دیپلم از آنجا یک سال در مدرسهٔ حقوق عالی سرگرم تحصیل شد؛ اما بهاتمام نرساند. در دارالمعلمین از محضر استادانی چون ابوالحسن فروغی و عباس اقبال آشتیانی بهره برد. اقبال او را به نگارش مقالات تحقیقی و کتاب هدایت میکرد.
نخستین بار در دوران تحصیل در دامغان، با مطبوعات مشهور تهران آشنا شد و ارتباط برقرار کرد که روزنامه نسیم شمال، طوفان، رعد و مجلهٔ ارمغان و دانشکده از آن دست بودند. مجلهٔ ادبی ارمغان پلی بود که ارتباط حبیب را با استادان و ادیبان پایتخت برقرار کرد. در آن روزگار حبیب مخبر محلی روزنامه رعد بود و اخبار آن ناحیه را مرتباً برای دفتر روزنامه میفرستاد. پس از اتمام تحصیلات، به کارهای دولتی روی آورد؛ مدت کوتاهی رئیس اداره ثبت احوال خور بود، سپس ریاست معارف و اوقاف سمنان را عهدهدار شد. چندی بعد به تهران بازگشت و در مدارسی نظیر دارالفنون به تدریس اشتغال یافت و عضو اداره انطباعات شد. همکاری با افرادی چون، مخبرالسلطنه هدایت رئیسالوزرا موجب شد که اشعار سادهاش در کتب درسی ابتدایی چاپ شوند و در میان دانشآموزان شهرت یابد. از اوایل دههٔ بیست هوای سیاست به سرش زد و کاندیدای مجلس شد؛ اما چون اطلاعات و تجربهٔ کافی در آن زمینه نداشت کنارهگیری کرد و ادامه راه دانش و ادب را پیمود. یغمایی سه دوره، مدیر و سردبیر مجلهٔ آموزشوپرورش بود و یک دورهٔ کامل سردبیر نامهٔ فرهنگستان شد.
در سال۱۳۲۵ یکی از اعضار اصلیِ کنگرهٔ بزرگ نویسندگان ایران به ریاست ملکالشعرا بهار بود.[۲۴] در زمان نخستوزیریِ دکتر مصدق به ریاست ادارهکل نگارش رسید. در سال۱۳۲۷ که همزمان بود با تأسیس مجله یغما ریاست ادارهٔ فرهنگ کرمان را عهدهدار شد. او سالها در مدارس عالی چون دانشسرای عالی دروسی از قبیل بدیع، قافیه و صناعات ادبی را تدریس میکرد و کتاب علم قافیه را بههمینمنظور تألیف کرد.[۲۵]
هشت سال پیش از مرگ بیناییاش دچار اختلال شد و برای درمان به انگلستان رفت. بعد از جراحی مدتی روی چشمانش بسته بود و موقتاً نابینا شد در آن زمان بنابر تخیلات ذهن منظومهٔ نابینایی را سرود. بهغیر از قصیدهٔ نابینایی زمانی که در بیمارستان ولینگتون لندن بهسر میبرد سلامآباد را نیز بهنظم درآورد.[۲۶]
پس از پیروزی انقلاب مجلهٔ یغما تعطیل شد. مدیر مجله به گوشه انزوا پناه برد. در همان سالها ایرج افشار تصمیم به انتشار مجدد مجلهٔ آینده گرفت. بخش شعر این مجله زیر نظر یغمایی بود؛ چون افشار به تشخیص او اعتقاد داشت. گاهی هم شعری میسرود که برخی از آنها در «آینده» بهچاپ میرسید. این روند تا پایان زندگی او ادامه داشت. تا اینکه بامداد ۲۴اردیبهشت ۱۳۶۳ در بیمارستان آراد[۲۷] دیده از جهان بست و طبق وصیت در زادگاهش خور به جان خاک پناه برد و آرامگاهی اختصاصی برایش بنا کردند که ۲۳سال بعد ۱۳۸۶ ثبت ملی شد.[۲۸]
شخصیت و اندیشه
نقل از یارِ دیرینِ شاعر(ایرج افشار):
- «جستوجو در شعر یغمایی بهترین راه آشنایی با اندیشههای اوست.»
زمینهٔ فعالیت
شعر، نویسندگی، تدریس، تحقیق و روزنامهنگاری
نگاهِ دیگران
اسلامی ندوشن
نکتهسنج، شوخ طبع و دقیق بود. بزرگترین معشوقش مجلهاش بود. با کوشش بسیاری آن را منتشر میکرد.
یغمایی با تاریخ و ادب ایران پیوند داشت و به پختگی رسیده بود. تنعمهای معنوی نزد او گرامیتر بود و به مقامهای دولتی چشم نداشت. او مردم و کشورش را بسیار دوست میداشت.[۱۳]
یغمایی بیشتر شاعر بود تا نویسنده، بااینحال من نثرهای او را بر شعرهایش ترجیح میدهم. در مضامین شعرها و لحن گویندگیاش نوعی ضعف اراده و خفض شخصیت هست، درحالیکه در شیوه نثرش کهنگی لطیفی نهفته است.[۲۹]
ایرج افشار
زندگیاش برای فرهنگ درخشانِ ایران پربهره بود. نثر یغمایی از نثرهای شناختهشدهٔ روزگار ماست. لفظ دری در دست او حکم موم داشت. هم در شعر و هم در نثر. استواری ، آهنگ خوش و ایجاز از مختصات سخن اوست. یغمایی پیراستاد مجلهنویسی ایران در راه پرپیچوخم مجله یغما رنجهای دراز بر جان خرید و بهراستی که در انتشار مجله معجزه کرد![۱۳]
جلالالدین همایی
همایی حبیب را مهین شاعر خجستهروان نامیده بود.[۱۳]
وصفِ افسانه
پدر من مرد دانای روزگار، یک ایرانی وطنپرست، استاد مسلم شعروادب فارسی، نویسندهای توانا و شاعری خوشطبع و گزیدهگوی، کسی که بیشترین لحظه عمرش، قسمت اعظم حیاتش، با عشق فراوان به زبان و ادب فارسی، عشق به آموختن، یاددادن، یادگرفتن، خواندن و نوشتن و درکل عشق به ایران و ایرانی سپری شده است. بدون اغراق ۷۸ سال از عمر ۸۶سالهاش در کتاب و کتاب و کتاب گذشته است.[۱۳]
غلامرضا قدسی
در بحث از جامعیت ادبی یغمایی، از یغماییِ پژوهشگر و مصحح متون نیز باید سخن گفت. مردی که در جوانی با فروغی کار کرد، ریزهکاریهای نقد و تصحیح را از او آموخت و چون خود، به استقلال کار کرد، آنچه انجام داد، درست و صحیح و بیعیب انجام داد و سنگتمام نهاد.[۳۰]
یکی از پسرانش
یغمایی میگفت: یکی از پسرهایم در «بنیاد شاهنامه» کار میکند. دیگری در باستانشناسی است که بهتازگی شیئی را کشف کرده است که نمیدانم چیست. به من نمیگوید. خبرش را در روزنامه اطلاعات خواندم و تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم چرا به من نمیگوید که در مجله یغما بنویسم، گفت: روزنامهها را خوب میخوانند، مجلهٔ تو کهنه است.[۳۱]
از خودش و آثارش میگوید
مجموعهاشعار حبیب یغمایی با نام سرنوشت نخست در سال۱۳۵۱ چاپ شد و از انتشارات مجله یغما بود.
پس از آن در سال۱۳۸۹ پرویز یغمایی اشعار سرنوشت و اشعاری دیگر را جمعآوری کرد و با نام سرنوشت و دیگر اشعار بهچاپ رساند.
سخنان حبیب که در مقدمه کتاب سرنوشت و دیگر اشعار آمده:
- «در هر دوره از عمر، اشعار خود را در دفاتری مخصوص فراهم آورده بودم که همه از میان رفته است و اکنون حتی گاهی مصراعی از آنهمه بهخاطرم نمیآید. قسمتی از شعرهای نخستین دوره را علیاصغر کشاورز دامغانی و عبدالله از سال۱۳۰۰شمسی بهبعد میتوان جست و بخش دیگر که شاید یکچهارم از همه باشد همین است که در این مجموعه (سرنوشت و دیگر اشعار) فراهم آوردهام. غیر از قطعاتی که مطلقاً به یادم نمانده اشعاری به نام دیگران ساختهام که اکنون در تذکرهها و به نامشان ثبت است و نیز قطعاتی طیبآمیز و احیاناً هجو و غزلیاتی عاشقانه و یکی دو تصنیف گفتهام که بعضی را خودم میپسندم و شاید برخی از اهل ذوق هم بپسندند که اینهمه را مطلقاً حذف کردم. در چاپ و انتشار همین مختصر هم نه هوس داشتم و نه میل، اما اصرار دوستان بدین کارم وادشت، با اینهمه به نظر آنان تسلیم نشدم که چندهزارساله نسخهٔ چاپ شود. فقط سیصد نسخه چاپ کردم و امیدوارم که تجدیدچاپ نشود نه در حیات من و نه پس از مرگ من.
دربارهٔ این کتاب ۲ نکته مطرح است:
- نخست اینکه بعضی از قطعات موجود بهمناسبت وقت گفته شده و اکنون بیموضوع و نامناسب مینماید.
- دوماینکه تشویش معنوی اشعار در صورت هم آشکارا شده، به این معنی که نظم و ترتیب انشاء هر قطعه در چاپ این مجموعه رعایت نشده. مثلاً قطعهای که در اختلال دهمین سال مجله است بعد از قطعهای واقع شده که در اختلال بیستمین سال است. یا قطعهای که در سال۱۳۰۸ گفتهام بعد از قطعهای درج شده که در سال۱۳۴۸گفتهام.[۳۲]
ثمر عمر
میگویند که محصول عمر من در ادب و فرهنگ کشور قابل توجه است؛ اما خودم خوب درمییابم که اینهمه بیارزش است و باری از نتیجه رنجی که در مدت زندگانی بهدست آمده سخت ناراضی و ناخشنودم و بهطورقطع اگر به راهی دیگر رفته بودم بهرهای سزاوارتر میبردم؛ ولی چه میتوان کرد. جفالقلم بماهو کائن الییومالدین.
چند میگویی که این کارست نیک، آن کار زشت
کار زشت و نیک نبود جز به حکم سرنوشت
نظرش دربارهٔ دیگران
یادِ فروغ
در اوایل سال۱۳۳۷ دوستان و استادان یغمایی، بهمناسبت دهسالگی مجله یغما جشنی ادبی برگزار کردند. شاعران، نویسندگان و بزرگان طراز اول کشور در آن انجمن حضور داشتند. حبیب برای اولین بار فروغ فرخزاد را در آنجا دید. وی بیان احساسات فروغ در شعر را تحسین میکند و او را مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص میداند. پس از مرگ فروغ، در مجله تسلیتی به اهل ادب و هنر و فرهنگ عرض میکند و اینگونه دربارهٔ آن مرحوم مینویسد:
- در شمار مشترکین مجله بود. کتابهای خود را با امضاء خود به کتابخانه یغما اهدا میفرمود و به درخواست مجله، قطعات از اشعار خود را نیز میفرستاد.
فروغ فرخزاد اگر از عمق تحصبلات درسی به پایه ژاله قائم مقامی و پروین اعتصامی نیست؛ اما در بیان احساسات زنانه، عواطف نفسانی و صراحت لهجه در میان زنان شاعر فارسی زبان، جز مهستی، بینظیر و بیمانند است. او در وزن و در مضمون و معنی شعر مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص است که در ادب و فرهنگ ایران وجود نداشته و شاعران نوپرداز مخصوصاً بانوان معاصر، همه از پیروان و از شاگردان مکتب ویاند. ما عادت کردهایم که تمایلات عاشقانه از مردان بشنویم. مثلاً از شعر سعدی لذت میبریم که میگوید: - میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند
- وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم
- وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم
اما اگر همین معنی را زنی بیپیرایهتر و برهنهتر بیان کند، ناروا میدانیم به این بهانه که: از شیر حمله خوش بود و از غزال رم.[۳۳]
داستاننویسی صادق
روزی به او گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت: «مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت.»
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت اینهم داستان بانتیجه!
کتاب بوف کور را که در هندوستان نوشته بود پیش از بازگشتش، وزارت فرهنگ به من سپرد که اظهارنظر کنم. مکرر خواندم و نفهمیدم. اکنون نیز اقرار میکنم که نمیفهمم، کتابی که بهزبان فرانسه ترجمه کردهاند و اهمیت بسیار دارد. امان از بیذوقی و بیاستعدادی![۱۳]
همراهیهای سیاسی
یغمایی اشعار سیاسی هم میسرود. چند غزل و قصیده در دوران جوانی سرود که در هفتهنامه طوفان بهچاپ رسید. همزمان با کودتای ۲۸مرداد و به زندان افتادن یاران مصدق، قصیدهای برای معاون مجلس، مهندس احمد رضوی سرود که موجب آزادی او شد.[۳۴]
نحوهٔ پوشش
لباس پوشیدن و آرایش ظاهری، رنگ تیره چهره و لبهای یغمایی آنگونه مینمود که تریاکی است و چون شاعر هم بود این گمان در ذهنها به یقین تبدیل میشد؛ اما افراد بسیاری که با حبیب سفرهای چندروزه داشتهاند بهخوبی میدانند که او تریاکیمزاج نبوده و طبیعت ظاهری او اینگونه بوده است. خودش آشفتگی حال داشت و این باعث میشد که گمانهزنیها در این باره او قویتر شود.[۱۳]
حالم بد است!
یغمایی در گفتارهای معمول همیشه از زندگی ناله میکرد. هرکه حالش را میپرسید میگفت: «حالم بد است، دارم میمیرم. کاش مرگی ناگهانی برسد.» ولی فقط ظاهری بود! او سرشار از عشق بود و با عشق زیستن و این در شعرها، نوشتهها و مجلهاش نمایان است.
زیستگاه
دفتر مجلهٔ یغمایی در کوچه خانقاه در خیابان صفا عالیشاه و نزدیک میدان بهارستان قرار داشت، هم دفتر مجله بود و هم منزل شخصی او. در آنجا روزگار میگذراند.
سفرها
از اوان نوجوانی، به قصد علمآموزی به شهرهای مختلف ایران سفر کرده. سفرهایی به کشورهای خارجی نیز داشته که دربارهٔ آنها این گونه میگوید:
- «ممالک آلمان، انگلیس، سویس، فرانسه، ترکیه، اسرائیل، عراق و حجاز را به قدم سیاحت و زیارت در سپردهام اما چنان که سعدی فرمودهاست در برگشتن همان بودم که در رفتن!»[۳۵]
ناشرانی که با او کار کردهاند
در روزگار جوانی آثار و سرودههایش بیشتر در روزنامههای طوفان، ارمغان، ایران باستان، روزنامه امروز ایران، روزنامه اقدام، روزنامه تازه بهار مشهد، روزنامه ستاره ایران، روزنامه ایران، کتاب لآلی الادب ابتدایی، ایران ما و برخی کتابهای درسی.[۳۶]
بنیانگذاری
- مجله یغما
- مدرسهای در خوربیابانک
- کتابخانهای عمومی در خور
علت شهرت
شعر میگفت و مجلهنگاری میکرد. وی شاعری استاد بود و مجلهنگاری برجسته و البته تسلط و اشراف بینظیری در حوزه مطبوعات داشت.
برگههایی از مصاحبههای فرد
« | ایرانشناسی انگلیسی به نام آربری که علاقه وافری به ادب و آثار ایرانی داشت، گفتوگو و پرسشوپاسخی با حبیب یغمایی ترتیب داد. وی قطعهای از اشعار حبیب را نیز بهانگلیسی منطوم کرده است. طی گفتوگویی از یغمایی پرسیده بود:
او در پاسخ گفته بود: «شاعر بهمعنی شعرای بزرگ گذشته در روزگار ما نیست و سرودن شعر بهصورت قدیم با درگذشت ملکالشعرا بهار پایان یافت؛ اما درباب این که امروز چگونه باید شعر گفت، بهنظر من باید فکر نو را در قالبهای قدیمی، با قافیه و وزن، سرود و تجدد در شعر را تا شعرهای فریدون تولَّلی و ابوالقاسم حالت مجاز میدانم.»
بر همه اشعار این عصر برتری مینهم. بهفرمودهٔ سعدی:
و بهقول منوچهری:
|
» |
آثار و کتابشناسی
کارنامه یغمایی
اشعار و منظومه
- «مدینه پیغمبر(شهر پیامبر)» تهران،انتشارات مجله یغما، ۱۳۴۴ش
- «سرنوشت» گزیده سررودهها و اشعار حبیب یغمایی، انتشارات مجله یغما، سال۱۳۵۱، ۳۵۸+۶ص
- «سلامآباد» تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۸ش
- «دیوان اشعار[خطی]»
- «اشعار و سرودههای پراکنده[خطی]» تعداد این سرودهها زیاد است و بهخصوص اشعاری که شاعر پس از انقلاب سروده اکثراً بهطبع نرسیده و نسخه آن نزد افراد مختلف و خویشان او در ایران و خارج است.
تألیف
- «جغرافیای جندق و بیابانک و شرح حال یغما» تهران، انتشارات خاور، ۱۳۰۴ش، ۵۶ص
- «دخمهارغنون» داستان عاشقانه و تاریخی کوتاهی که نویسنده آن را در جوانی نوشته است. سال۱۳۱۲ش به چاپ رسید
- «فهرست مصنفات شیخالرئیس [خطی]» تهران، ۱۳۱۴ش
- «علم قافیه» تألیف حبیب یغمایی، تهران، انتشارات ابنسینا، ۱۳۴۹ش
- «کاروان فرهنگی از پاکستان به ایران» رسالهای کوتاه در ۱۶ص. نخست در مجله یغما، سال۶، شماره۴، تیر ۱۳۳۲ش
- «واحه جندق و بیابانک یا کویرنشینان مرکزی» تهران، ۱۳۳۷ش، ۲۴ص
- «فردوسی و شاهنامه» بهاهتمام حبیب یغمایی،انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹ش، ۳۵۹ص
- «فردوسی در شاهنامه» تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۴ش، قطع رقعی، ۱۹۶ص
- «خاطرات حبیب یغمایی» بهکوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات طلایه، ۱۳۷۲ش، ۲۱۲ص
- «رساله در شرح قصیده خاقانی» رسالهای مفصلی تألیفشده در میانسالی
تصحیح
- «گلستان سعدی» بهاهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۱۶تا۱۳۲۱ش
- «گرشاسبنامه» اثر حکیمابوتراب علیبناحمداسدیطوسی، بهتصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۱۷ش
- «منتخب شاهنامه» بهاهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۲ش، ۵۵۰ص
- «ترجمه تفسیرطبری» مفصلترین متنی که حبیب یغمایی تصحیح کرده و در ۷ مجلد بین سالهای ۱۳۳۹تا۱۳۴۴ بهچاپ رسانده است.
- «قصص الانبیاء» تألیف ابواسحاق نیشابوری، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۰ش
- «نمونه نظمونثر فارسی» از آثار اساتید متقدم. بهاهتمام و تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۴۳ش، ۲۷۲ص
- «ابیاتی از مولانا صائب» بهکوشش و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، دی۱۳۵۴ش، ۲۸ص
- «غزلیات سعدی» بهتصحیح حبیب یغمایی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۱ش،۱۱+۷۸۰ص
- «دیوان منوچهری دامغانی» در سال۱۳۲۵ش براساس خطی و چاپ پاریس، سال۱۸۸۶م (بهاهتمام کازیمیرسکی) و چند چاپ سنگی تهران تصحیح شد.
نشریه
- «نامه فرهنگستان» [ده شماره و یک ضمیمه از سال۱۳۲۲تا۱۳۲۹ش]. نشریه رسمی فرهنگستان ایران، این مجله از ابتدای ۱۳۲۲ با مدیریت رشید یاسمی و سردبیری حبیب یغمایی شروع بهانتشار کرد.
- «روزنامه یغما» با امتیاز مجله یغما انتشار از ۱۳۲۳
- «مجله یغما»: بزرگترین خدمت یغمایی بهزبان فارسی و حوزه پژوهشهای ایرانی، چاپونشر مرتب ۳۱ سال مجلهٔ یغماست از ۱۳۲۷ش
- «انتشارات مجله یغما» تکثیر و چاپ جداگانه برخی مقالات مفصل مجله و انتشار آن بهصورت رسالهٔ مجزا فعالیت دیگر انتشاراتی مجله یغما بوده است.
مقاله
- «پژوهشهای ادبی»
- «پژوهشهای تاریخی و جغرافیایی»
- «کتابشناسی و نقد کتاب»
- «سرگذشت و وفیان معاصران»
- «دشواریهای مجلهنگاری»
- «مباحث اجتماعی، انتقادی و مسائل روز»
یادنامهها و نشر آثار دیگران
- «یادنامه تقیزاده» بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹ش، ۳۰۶ص
- «نامه مینوی» بهکوشش حبیب یغمایی، ایرج افشار، با همکاری محد روشن، تهران۱۳۵۰ش، ۵۸۸ص
- «مقالات فروغی» دربارهٔ شاهنامه فردوسی، اثر محمدعلی فروغی بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱ش، ۱۹۲ص
- «عامرینامه» بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۳ش، ۳۷۳ص
- «مقالات فروغی(ج.اول)» اثر محمدعلی فروغی، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، انتشارات مجله یغما، ۱۳۵۳ش، ۳۵۱ص
- «مقالات فروغی(ج.دوم)» نوشتهٔ محمدعلی فروغی بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، مجله یغما، ۱۳۵۵ش، ۳۰۶ص
- «محیط ادب» مجموعه سی گفتار بهپاس ۵۰ سال تحقیقات و مطالعات سیدمحمد طباطبایی، بهکوشش حبیب یغمایی و دیگران، تهران، دبیرخانه هیئتامنای کتابخانههای عمومی کشور، ۱۳۵۸ش، ۴۸۸ص
- «رجال عصر مشروطیت» نوشتهٔ سیدابوالحسن علوی، بهکوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش، ۱۷۵ص
- «نامههای طبیب نادرشاه» ترجمه علیاصغر حریری، با مقدمه و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰ش.
- «سازمان آموزش عمومی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» ترجمه سعید نفسی، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۳ش، ۲۰ص
سبک و لحن و ویژگی آثار
یغمایی هرآنچه میسرود خوب بود. آنچنانکه نمیتوان گفت در کدام قالب شعری مسلطتر است. شعر «جستوجو»:
- به جستوجوی ورق پارهای دیروز...
نمونهای از قطعات عالی اوست.
قصاید او که شیراز نمونهای از آنهاست:
- شیراز را زیبا بتی بربسته زیور بنگری / چون از فراز تنگه اللهاکبر بنگری
چه فخیم و استوار است.
غزلی زیبا، فلسفی و ماندگار به نام شکوه، با مطلع:
- تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
از معروفترین غزلهای اوست که به آغاز کار شاعریاش برمیگردد.
دو مثنوی «سفر مکه» و «سلامآباد» قدرت طبع و توانایی وی را در پرداختن مضامین بهرخ میکشند.[۳۸]
با خواندن شعر یغمایی و اندیشه در آن، آسانی و روان بودنش را درمییابیم. اشعاری است بهسبک کلاسیک. شاید در میان شعرهای شاعران صد سال اخیر که بهسبک سنتی شعر سرودهاند، اشعار وی روانترین و سهلترین باشد. آثارش درعین سادگی، معنیدار است که بسیاری از اشعارش در کتابهای درسی درج شده است و از دوران کودکی و تحصیل آنها را بهیاد داریم. یغمایی در شعر خود به کویر، بیابان و گوشهگوشهٔ نقاط ایران نظر دارد و با علاقه و بهشیوایی از آن یاد میکند. یغمایی در شعر خود اشارههایی به قرآن، حدیث و ضربالمثلها دارد و همه آنها را با چنان مهارتی بهکار برده که نمایانگر تسلط کامل او بر معارف گوناگون است. تضمینهای به کار رفته در شعرش چنان ماهرانه است که برای خواننده شعرِ او تفکیک سروده وی از شاعران گذشته آسان نیست.[۳۹]
جوایز و افتخارات
همزمان با رفتن یغمایی به لندن برای معالجه چشمانش، دانشگاه تهران مراسمی ترتیب داد طی آن مراسم از یغمایی و چند تن دیگر تقدیر شد و دکترای افتخاری ادبیات از سوی دانشگاه تهران به آنان اهدا شد.[۴۰]
بررسی چند اثر
سرنوشت
سرنوشت، دیوان اشعار حبیب یغمایی است. این دیوان، برگزیدهای از سرودههای وی میباشد که به تشخیص خودش از سایر اشعارش بهتر است. سرنوشت در تیراژی بسیار کم [۵۰۰نسخه] چاپ شده است. حبیب قطعهای مشهوری به نام سرنوشت سروده بود و آن را در مجله یغما چاپ کرده بود که پس از انتشار آن، بحثهای بسیاری پیش آمد، علی دشتی، محسن صدرالاشراف و دیگران مقالاتی در رابطه با آن اثر نوشتند. نام کتاب سرنوشت نیز برگرفته از همان قطعه مشهور است. قطعه مذکور همانند عنوانش شعری شکآمیز است. پس از انتشار این اثر دوستان شاعر و شاعران دیگری قطعات و قصاید ستایشآمیزی درباره آن سرودند که به نمونهای از آنها میپردازیم.
ابیاتی از قصیده استاد خلیلالله خلیلی(برجستهترین شاعر معاصر افغان):
به گیتی تا بود نازند مرد از فیض دانایی | سخننازان بود بر حضرت استاد یغمایی | |
بهار عمر را ماند به پیری شعر شادابش | شگفتا معجز مرد است در پیری و برنایی | |
خجسته نثر زیبایش بیاض قدس را ماند | ز بویایی و شیوایی و نغزی و شکوفایی | |
گل آرد نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد | شود تا باغبان طبع وی در گلشنآرایی | |
کتاب «سرنوشتش» انقلاب دهر را ماند | گه از رنج زمینگیری گه از اوج فلکسایی |
از خور تا انارک
مثنوی «از خور تا انارک» از بهترین و زیباترین و روانترین مثنویهایی است که ساخته شده است. این مثنوی در کتاب سرنوشت درج شده است. با خواندن این اثر شخص به بیابانهای وهمانگیز میرود. این اثر بهسبک اشعار جلالالممالک شباهت دارد.[۴۱]
نابینایی
نابینایی از آثار حبیب یغمایی بود که پس از انتشار بلافاصله مشهور شد. این منظومه را در کتاب «سرنوشت» میتوان خواند. هنگامی که برای معالجه چشمانش به لندن رفته بود این منظومه را سروده است. در آن زمان چند روزی چشمانش بسته بود و او تحت تأثیر این حالت قرار گرفت و اثر مذکور را سرود. نابینایی با این بیت آغاز میشود:
- دیگر آن آسمان نمیبینم
- خرمن کهکشان نمیبینم[۴۱]
منابعی دربارهٔ شاعر و براساس آثارش
- «حبیب یغمایی» زندگینامهٔ استاد از منظر فرزندش افسانه یغمایی منتشرشده در شمارهٔ۸۴ مجلهٔ رشد آموزش زبانوادب فارسی، زمستان۱۳۸۶ طی صفحات۴۶تا۵۱[۴۲]
- پایگاه نورمگز مقالههای متعددی درباب شرححالی بر زندگی حبیب یغمایی بهتحقیق پژوهشگران گوناگون دردسترس عموم قرار داده که همگی طی سالیان در مجلههای مرتبط نظیر کلک، رشدمعلم و یغما چاپ شده است.[۴۳]
- «واپسین سخن» سفری همراهبا کالبد استاد سخن فارسی، حبیب یغمایی بهگزارش احمد اقتداری مندرج در مجله یغما، یادنامهٔ یغما طی صفحات ۸۱۹تا۸۳۰[۴۳]
- از نامههای مرحوم علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۱۱۹، خرداد۱۳۳۷ در صفحات ۱۰۸تا۱۱۰[۴۳]
- از علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۸ سال بیستوششم، آبان۱۳۵۲[۴۴]
- از یغمایِ جندقی تا حبیب یغمایی بهکوشش سیدعلی آلداود مندرج در مجلهٔ نامه فرهنگستان دوره۱۳ شماره۳ بهار۱۳۹۳[۴۵]
- نگاهی به کتاب و کتابشناسی در نوشتههای حبیب یغمایی؛ بههمراه نقد و بررسی و ارائه طرح پیشنهادی جهت شیوهٔ گردآوری و تنظیمِ اطلاعات این نوع آثار به معرفیِ هما افراسیابی منتشرشده در مجلهٔ نقد کتاب میراث شماره ۹و۱۰ بهار و تابستان۱۳۹۵ طی صفحات ۱۵۹تا۱۸۰[۴۳]
- نامههای حبیب یغمایی به ایرج افشار مندرج در مجله بخارا شماره۱۱۴ مهروآبان۱۳۹۵ از صفحه۲۲۲تا۲۳۶[۴۳]
- خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی بهقلم اسماعیل مهدوی راد منتشرشده در مجلهٔ آینه پژوهش شماره۶، ۲۶بهمنواسفند۱۳۹۴ طی صفحات۸۸تا۹۱[۴۶]
نگاه
حبیبِ شاعر در کنار دوستان و همکاران
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۴.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۱۷.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۵.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۵و۶.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۲۰و۲۱.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۲۲و۲۳.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۴۱و۴۲.
- ↑ یغمایی، سرنوشت و دیگراشعار، ۴۷۸و۴۷۹.
- ↑ آلداود، برینخوان یغما، ۲۴۳و۲۴۴.
- ↑ آلداود، برینخوان یغما، ۲۴۴.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۵۴تا۵۶.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۴۱.
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ ۱۳٫۴ ۱۳٫۵ ۱۳٫۶ «شب حبیب یغمایی».
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۲۳.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۵۱.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۴۴،۴۳و۴۷.
- ↑ ایلنت، جامجهانبین، ۱۱تا۱۳.
- ↑ آلداود، برینخوان یغما، ۲۴۲و۲۴۳.
- ↑ آلداود، برینخوان یغما، ۷.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۴۵،۴۴و۴۷.
- ↑ افشار، یادگارنامه حبیب یغمایی، ۹و۱۰.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۱۸.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۲۲.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۳۵.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۲۴تا۳۱.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۵۷.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۴۶و۴۷.
- ↑ «دیداری با یغمایی در آرامگاهش».
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۱۰.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۱۵.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۱۷.
- ↑ یغمایی، سرنوشت و دیگر اشعار، ۱۵و۱۶.
- ↑ {{{1}}}، برینخوان یغما، ۲۱۰و۲۱۱.
- ↑ آلداود، ارجنامه حبیب یغمایی، ۳۰۵.
- ↑ یغمایی، سرنوشت و دیگر اشعار، ۲۰.
- ↑ آلداود، ارجنامهٔ حبیب یغمایی، ۳۰۵.
- ↑ اتحاد، پژوهشگرانمعاصرایران(ج۸)، ۱۴و۱۵.
- ↑ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)، ۶.
- ↑ آلداود، ارجنامه حبیب یغمایی، ۳۰۱.
- ↑ آلداود، ارجنامه حبیب یغمایی، ۴۶.
- ↑ ۴۱٫۰ ۴۱٫۱ {{{1}}}، ارجنامه حبیب یغمایی، ۳۰۳و۳۰۴.
- ↑ «زندگینامهٔ استاد از منظر دخترش».
- ↑ ۴۳٫۰ ۴۳٫۱ ۴۳٫۲ ۴۳٫۳ ۴۳٫۴ «مقالههای متعدد با نویسندگان گوناگون».
- ↑ «نامهنگاری علامه به یغمایی».
- ↑ «از یغمای جندقی تا حبیب یغمایی».
- ↑ «خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی».
منابع
- اتحاد، هوشنگ (۱۳۹۰). پژوهشگران معاصر ایران. هشتم. تهران: فرهنگ معاصر. شابک ۹۶۴-۸۶۳۷-۰۱-۶.
- آلداود، سیدعلی (۱۳۸۵). ارجنامه حبیب یغمایی. تهران: میراث مکتوب. شابک ۹۶۴-۸۷۰۰-۱۷-۶.
- آلداود، سیدعلی (۱۳۸۷). برینخوان یغما. اول. مگستان. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۲۳-۶.
- آلداود، سیدعلی (۱۳۸۹). برینخوان یغما. دوم. مگستان. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۸۱۶-۳۲-۸.
- یغمایی، حبیب (۱۳۹۰). سرنوشت و دیگر اشعار. تهران: بهین. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۰۲۹-۵-۲.
- افشار، ایرج (۱۳۵۶). یادگارنامه حبیب یغمایی. تهران: فرهنگایرانزمین.
- ایلنت، علی (۱۳۹۷). جامجهانبین. تهران: مدید. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۷۲۲-۶۴-۹.
پیوند به بیرون
- «شب حبیب یغمایی». بخارا، ۲۲اردیبهشت ۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۵اسفند۱۳۹۷.
- «زندگینامهٔ استاد از منظر دخترش». پرتال جامع علومانسانی، ۲۰اردیبهشت۱۳۹۸.
- «مقالههای متعدد با نویسندگان گوناگون». نورمگز. بازبینیشده در ۱۵اردیبهشت۹۸.
- «یغمایی». پرتال جامع علومانسانی. بازبینیشده در ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸.
- «نامهنگاری علامه به یغمایی». پرتال جامع علومانسانی. بازبینیشده در ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸.
- «از یغمای جندقی تا حبیب یغمایی». پرتال جامع علومانسانی. بازبینیشده در ۲۷اردیبهشت۱۳۹۸.
- «خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی». پرتال جامع علومانسانی. بازبینیشده در ۲۷اردیبهشت۱۳۹۸.
- «دیداری با یغمایی در آرامگاهش». آپارات.
[[رده: