گلوله فیروزهای: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایشگر دیداری ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
|||
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات کتاب|نام کتاب=گلوله فیروزهای|نویسنده=فهیمه شهابیان مقدم|ویراستار=فهیمه پوریا|ناشر=کتابستان معرفت|محل انتشارات=قم|تاریخ_نشر=۱۴۰۱|تعداد_صفحات=۲۷۶|موضوع=رمان تاریخی-اجتماعی، انقلاب|زبان=فارسی|نوبت چاپ=چهارم در سال ۱۴۰۳|قطع=رقعی|نوع_جلد=شومیز|شابک=۹۷۸۶۲۲۷۸۰۸۴۵۲|تصویر=Gololefirouzeii01.png|اندازه تصویر=200px}} | {{جعبه اطلاعات کتاب|نام کتاب=گلوله فیروزهای|نویسنده=فهیمه شهابیان مقدم|ویراستار=فهیمه پوریا|ناشر=کتابستان معرفت|محل انتشارات=قم|تاریخ_نشر=۱۴۰۱|تعداد_صفحات=۲۷۶|موضوع=رمان تاریخی-اجتماعی، انقلاب|زبان=فارسی|نوبت چاپ=چهارم در سال ۱۴۰۳|قطع=رقعی|نوع_جلد=شومیز|شابک=۹۷۸۶۲۲۷۸۰۸۴۵۲|تصویر=Gololefirouzeii01.png|اندازه تصویر=200px}} | ||
«گلوله فیروزهای» رمانی نوشته [[فهیمه شهابیان مقدم]] است که ماجرای انقلابیشدن یک طرافدار پهلوی را در سال ۱۳۵۷ روایت میکند. این اثر اولین بار توسط انتشارات کتابستان معرفت در سال ۱۴۰۲ در قم به چاپ رسید. این کتاب برگزیده سومین دوره جایزه شهید سیدعلی اندرزگو در بخش رمان بزرگسال میباشد. | «گلوله فیروزهای» رمانی نوشته [[فهیمه شهابیان مقدم]] است که ماجرای انقلابیشدن یک طرافدار پهلوی را در سال ۱۳۵۷ روایت میکند. این اثر اولین بار توسط انتشارات کتابستان معرفت در سال ۱۴۰۲ در قم به چاپ رسید. این کتاب برگزیده سومین دوره [[جایزه ادبی شهید سیدعلی اندرزگو|جایزه شهید سیدعلی اندرزگو]] در بخش رمان بزرگسال میباشد. | ||
{{وسط|***}} | {{وسط|***}} | ||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
== درباره نویسنده == | == درباره نویسنده == | ||
[[پرونده:Fahimesgshahabianmoghadam01.png|بندانگشتی|فهیمه شهابیان مقدم؛ نویسنده اثر|199x199پیکسل]] | [[پرونده:Fahimesgshahabianmoghadam01.png|بندانگشتی|فهیمه شهابیان مقدم؛ نویسنده اثر|199x199پیکسل]] | ||
[[فهیمه شهابیان مقدم]] متولد سال ۱۳۷۷، نویسنده جوان ایرانی میباشد. او فارغالتحصیل دانشگاه فرهنگیان است و کارشناسیارشد روانشناسی تربیتی دارد. وی اکنون در بشرویه، استان خراسان جنوبی مشغول شغل معلمی است. فهیمه همزمان با آغاز دورهی معلمی در سال ۱۴۰۰، وارد مقطع کارشناسی ارشد نیز میشود. کتاب گلوله فیروزهای اولین اثر این نویسنده است.<ref name=":1">قاسمی. «مصاحبه با فهیمه شهابیان مقدم، نویسنده کتاب «گلوله فیروزهای»؛ قصه انتخاب روسری بهجای کلاه!». ش ۳۵۷</ref> این موضوع که یک جوان متولد اواخر دهه ۷۰ از اعتراضات دوران انقلاب اسلامی در دهه ۵۰ مینویسد برای منتقدین ادبی جالب و تحسین برانگیز بوده است. شهابیان مقدم برای رفع این فاصله زمانی خیلی مطالعه کرده و به نظر خودش موفق بوده است. او ساکن خراسان جنوبی است و در دوران دانشگاه بین مسیر بیرجند تا محل سکونتش، دائم در تردد بوده است. همین رفت و آمد زیادی که به این شهر داشته سبب آشنایی او با فضای شهری، قسمتهای تاریخی و حتی اتفاقات تاریخی بیرجند شده است. اولینباری که ایده کتابش را با انتشارات کتابستان معرفت مطرح کرده، ویراستار ادبی اثر او را تشویق کرده است تا به استان سکونت خود بپردازد. تحصیل در بیرجند برای فهم فضای فرهنگی این شهر خیلی به نویسنده اثر کمک کرده است. | [[فهیمه شهابیان مقدم]] متولد سال ۱۳۷۷، نویسنده جوان ایرانی میباشد. او فارغالتحصیل دانشگاه فرهنگیان است و کارشناسیارشد روانشناسی تربیتی دارد. وی اکنون در بشرویه، استان خراسان جنوبی مشغول شغل معلمی است. فهیمه همزمان با آغاز دورهی معلمی در سال ۱۴۰۰، وارد مقطع کارشناسی ارشد نیز میشود. کتاب گلوله فیروزهای اولین اثر این نویسنده است.<ref name=":1">قاسمی. «مصاحبه با فهیمه شهابیان مقدم، نویسنده کتاب «گلوله فیروزهای»؛ قصه انتخاب روسری بهجای کلاه!». ش ۳۵۷</ref> | ||
این موضوع که یک جوان متولد اواخر دهه ۷۰ از اعتراضات دوران انقلاب اسلامی در دهه ۵۰ مینویسد برای منتقدین ادبی جالب و تحسین برانگیز بوده است. شهابیان مقدم برای رفع این فاصله زمانی خیلی مطالعه کرده و به نظر خودش موفق بوده است. او ساکن خراسان جنوبی است و در دوران دانشگاه بین مسیر بیرجند تا محل سکونتش، دائم در تردد بوده است. همین رفت و آمد زیادی که به این شهر داشته سبب آشنایی او با فضای شهری، قسمتهای تاریخی و حتی اتفاقات تاریخی بیرجند شده است. اولینباری که ایده کتابش را با انتشارات کتابستان معرفت مطرح کرده، ویراستار ادبی اثر او را تشویق کرده است تا به استان سکونت خود بپردازد. تحصیل در بیرجند برای فهم فضای فرهنگی این شهر خیلی به نویسنده اثر کمک کرده است. | |||
== نظر نویسنده درباره اثر == | == نظر نویسنده درباره اثر == | ||
خط ۴۰: | خط ۴۲: | ||
=== جنبه تاریخی این رمان، از ماجرای عاشقانهاش برای من خیلی پررنگتر بوده است === | === جنبه تاریخی این رمان، از ماجرای عاشقانهاش برای من خیلی پررنگتر بوده است === | ||
<blockquote>برای من جنبه تاریخی این رمان، از ماجرای عاشقانهاش خیلی پررنگتر بوده است. حالا در این بستر تاریخی، ماجرای زندگی یک دختر و پسر جوان و البته خانوادهای که داستان مربوط به آنان را خواندهاید هم آمده؛ شخصیتهایی که هریک به نوعی با چالشهای سیاسی و اعتقادی خودشان مواجهند. رمان «گلوله فیروزهای» بخشی از وقایع سال ۱۳۵۷ را در شهری دور از پایتخت و با تأکید بر آداب و رسوم آن منطقه و اعتقاداتشان نشان میدهد. در دل این چالشها و تردیدهایی که برای قهرمانان داستان شکل میگیرد، یک ماجرای عاشقانه آرام و بیسر و صدا هم وجود دارد. هرچند بهتر است بگویم که در این رمان، مخاطب با تغییر احساسی هم مواجه میشود؛ تبدیل نفرت به عشق. راستش خودم به دنبال این بودم که داستان عاشقانه شخصیتهای اصلی رمان را در بستر حوادث و اتفاقات سال ۱۳۵۷ و حتی قبلتر از آن در شهر بیرجند به تصویر بکشم. تلاش زیادی هم برای بیان واقعیتها، به دور از شعارزدگی و اغراق به خرج دادم. حالا اینکه تا چه اندازه در این کار موفق بودهام نمیدانم. این مسئلهای است که خوانندگان و اهالی ادبیات باید دربارهاش بگویند.<ref name=":4">[https://ketabnews.com/fa/news/21800/%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D9%87%DB%8C%D9%85%D9%87-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85 «گلوله فیروزهای در گفتوگو با فهیمه شهابیان مقدم»]. کتاب نیوز. ۱۲ اسفند ۱۴۰۲</ref></blockquote> | <blockquote>برای من جنبه تاریخی این رمان، از ماجرای عاشقانهاش خیلی پررنگتر بوده است. حالا در این بستر تاریخی، ماجرای زندگی یک دختر و پسر جوان و البته خانوادهای که داستان مربوط به آنان را خواندهاید هم آمده؛ شخصیتهایی که هریک به نوعی با چالشهای سیاسی و اعتقادی خودشان مواجهند. رمان «گلوله فیروزهای» بخشی از وقایع سال ۱۳۵۷ را در شهری دور از پایتخت و با تأکید بر آداب و رسوم آن منطقه و اعتقاداتشان نشان میدهد. | ||
در دل این چالشها و تردیدهایی که برای قهرمانان داستان شکل میگیرد، یک ماجرای عاشقانه آرام و بیسر و صدا هم وجود دارد. هرچند بهتر است بگویم که در این رمان، مخاطب با تغییر احساسی هم مواجه میشود؛ تبدیل نفرت به عشق. راستش خودم به دنبال این بودم که داستان عاشقانه شخصیتهای اصلی رمان را در بستر حوادث و اتفاقات سال ۱۳۵۷ و حتی قبلتر از آن در شهر بیرجند به تصویر بکشم. تلاش زیادی هم برای بیان واقعیتها، به دور از شعارزدگی و اغراق به خرج دادم. حالا اینکه تا چه اندازه در این کار موفق بودهام نمیدانم. این مسئلهای است که خوانندگان و اهالی ادبیات باید دربارهاش بگویند.<ref name=":4">[https://ketabnews.com/fa/news/21800/%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D9%87%DB%8C%D9%85%D9%87-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85 «گلوله فیروزهای در گفتوگو با فهیمه شهابیان مقدم»]. کتاب نیوز. ۱۲ اسفند ۱۴۰۲</ref></blockquote> | |||
=== علت انتخاب بیرجند برای روایت رمان === | === علت انتخاب بیرجند برای روایت رمان === | ||
خط ۹۶: | خط ۱۰۰: | ||
<ref name=":3" /> | <ref name=":3" /> | ||
== برشی از | == برشی از متن == | ||
بهسمت کمد برگشت و پرسید: «با کلاه میپوشید یا روسری؟» با دلخوری گفتم: «خودم برمیدارم.» اصرار نکرد. بااجازهای گفت و از اتاق بیرون رفت. برخاستم، پیراهن را برداشتم و کلافه پوشیدمش. همانطور که دکمههای کنار مچش را میبستم، مقابل آینه بزرگ روی میزم ایستادم. نگاهی به چشمهایم انداختم و حسرت کشیدم. از بیخوابی، زیر چشمهای درشتم گود افتاده بود. روسری مثلثی مشکیام را از کشوی دیگر میز بیرون آوردم، روی سرم انداختم و گرهاش را پشت گردنم زدم. دوباره خودم را در آینه برانداز کردم. رنگ مشکی را نمیپسندیدم، اما نمیشد در مجلس پُرسه، لباس رنگی پوشید. از اتاقم بیرون آمدم. دست روی نردههای گچی کنار راهپله گذاشتم و آرام و با اکراه، پلههای طبقه دوم عمارت را یکییکی پایین آمدم. اتاق بابا پایین پلهها بود. چند پله بیشتر تا پایین نداشتم که او هم بیرون آمد. سلام کردم. بدون اینکه کامل گردنش را بهسمتم بچرخاند، یک لحظه از گوشه چشم نگاهم کرد. چشمهایش مثل همیشه بیحال و خسته به نظر میآمد. خونسرد گفت: «علیک!» سریع چند پله باقیمانده را پایین آمدم و به بازویش چسبیدم. متعجب نگاهم کرد. گردنم را کج کردم و با التماس نگاهش کردم و گفتم: «امکانش هست به آقابزرگ بگید اجازه بدن برگردم تو اتاقم و استراحت کنم؟ به جان شما خیلی خستهام.» سرش را به نشانه نه بالا انداخت و رفت. عجیب نبود، مثل همیشه جواب داده بود، بیخیال و بیحوصله. جلوتر رفتم. آقابزرگ پشت میز بزرگ غذاخوری نشسته بود و تکهای از هندوانه قاچشده جلویش را در دهان میگذاشت. عمو و زنعمو و برادرم فرهاد هم نشسته بودند. خانه عمو طرف دیگر همین عمارت است. همه مثل چند روز قبل که خبر فوت اسداللّه خان آمد، لباس مشکی پوشیده بودند. اثری از گلپسر عمو جلال نبود که اگر الان حضور داشت، حتماً کنار آقابزرگ و شاید هم روی سر ما نشسته بود، بس که همه تحویلش میگیرند! بهسمتشان رفتم. همه در سکوت مشغول خوردن میوه بعد از صبحانه بودند. سر میز ایستادم و سلام دادم. بهجز آقابزرگ، همه جواب سلامم را دادند. تا آقابزرگ با اشاره دست اجازه نداد بنشینم، سرپا ماندم. | بهسمت کمد برگشت و پرسید: «با کلاه میپوشید یا روسری؟» با دلخوری گفتم: «خودم برمیدارم.» اصرار نکرد. بااجازهای گفت و از اتاق بیرون رفت. برخاستم، پیراهن را برداشتم و کلافه پوشیدمش. همانطور که دکمههای کنار مچش را میبستم، مقابل آینه بزرگ روی میزم ایستادم. نگاهی به چشمهایم انداختم و حسرت کشیدم. از بیخوابی، زیر چشمهای درشتم گود افتاده بود. روسری مثلثی مشکیام را از کشوی دیگر میز بیرون آوردم، روی سرم انداختم و گرهاش را پشت گردنم زدم. دوباره خودم را در آینه برانداز کردم. رنگ مشکی را نمیپسندیدم، اما نمیشد در مجلس پُرسه، لباس رنگی پوشید. از اتاقم بیرون آمدم. دست روی نردههای گچی کنار راهپله گذاشتم و آرام و با اکراه، پلههای طبقه دوم عمارت را یکییکی پایین آمدم. اتاق بابا پایین پلهها بود. چند پله بیشتر تا پایین نداشتم که او هم بیرون آمد. سلام کردم. بدون اینکه کامل گردنش را بهسمتم بچرخاند، یک لحظه از گوشه چشم نگاهم کرد. چشمهایش مثل همیشه بیحال و خسته به نظر میآمد. خونسرد گفت: «علیک!» سریع چند پله باقیمانده را پایین آمدم و به بازویش چسبیدم. متعجب نگاهم کرد. گردنم را کج کردم و با التماس نگاهش کردم و گفتم: «امکانش هست به آقابزرگ بگید اجازه بدن برگردم تو اتاقم و استراحت کنم؟ به جان شما خیلی خستهام.» سرش را به نشانه نه بالا انداخت و رفت. عجیب نبود، مثل همیشه جواب داده بود، بیخیال و بیحوصله. جلوتر رفتم. آقابزرگ پشت میز بزرگ غذاخوری نشسته بود و تکهای از هندوانه قاچشده جلویش را در دهان میگذاشت. عمو و زنعمو و برادرم فرهاد هم نشسته بودند. خانه عمو طرف دیگر همین عمارت است. همه مثل چند روز قبل که خبر فوت اسداللّه خان آمد، لباس مشکی پوشیده بودند. اثری از گلپسر عمو جلال نبود که اگر الان حضور داشت، حتماً کنار آقابزرگ و شاید هم روی سر ما نشسته بود، بس که همه تحویلش میگیرند! بهسمتشان رفتم. همه در سکوت مشغول خوردن میوه بعد از صبحانه بودند. سر میز ایستادم و سلام دادم. بهجز آقابزرگ، همه جواب سلامم را دادند. تا آقابزرگ با اشاره دست اجازه نداد بنشینم، سرپا ماندم. | ||
{{وسط|□□□}} | {{وسط|□□□}} | ||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۵: | ||
_گفت از بچههای فرودگاهه، اسمش اکبره. | _گفت از بچههای فرودگاهه، اسمش اکبره. | ||
مسعود به فکر فرورفت و چانهاش را خاراند. رو به من کرد و گفت: عجیبه! نگاه | مسعود به فکر فرورفت و چانهاش را خاراند. رو به من کرد و گفت: عجیبه! نگاه پرسشگرم را که دید، کاملتر توضیح داد؛ تو فرودگاه اکبر نداریم. | ||
ضربان قلبم بالا رفت و گوشهایم داغ شد، پرسیدم اتفاقی افتاده؟ به صندلی که کنار در اتاق بود اشاره کرد و جواب داد بشین بعد میام با هم بریم بین مهمونا. | ضربان قلبم بالا رفت و گوشهایم داغ شد، پرسیدم اتفاقی افتاده؟ به صندلی که کنار در اتاق بود اشاره کرد و جواب داد بشین بعد میام با هم بریم بین مهمونا. | ||
خط ۱۶۶: | خط ۱۷۰: | ||
نسخه الکترونیکی «گلوله فیروزهای» در [https://taaghche.com/book/122230/%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C طاقچه]، [https://fidibo.com/book/136974-%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C فیدیبو] و [https://www.faraketab.ir/book/162664-%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C فراکتاب] موجود است. | نسخه الکترونیکی «گلوله فیروزهای» در [https://taaghche.com/book/122230/%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C طاقچه]، [https://fidibo.com/book/136974-%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C فیدیبو] و [https://www.faraketab.ir/book/162664-%DA%AF%D9%84%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87-%D8%A7%DB%8C فراکتاب] موجود است. | ||
== نوا، نما و نگاه == | |||
== نوا، | |||
* [https://www.instagram.com/ketabshahr_sirjan/reel/C2SarAtshWR/ معرفی کتاب گلوله فیروزهای]. کتابشهر ایران. ۲۹ دی ۱۴۰۲ | * [https://www.instagram.com/ketabshahr_sirjan/reel/C2SarAtshWR/ معرفی کتاب گلوله فیروزهای]. کتابشهر ایران. ۲۹ دی ۱۴۰۲ | ||
== | == پانوشت == | ||
<references /> | |||
== منابع و ماخذ == | |||
* قاسمی، الهام (۱۴۰۲). «مصاحبه با فهیمه شهابیان مقدم، نویسنده کتاب «گلوله فیروزهای»؛ قصه انتخاب روسری بهجای کلاه!». مجله پیام زن. صفحه ۶۲-۶۴. | * قاسمی، الهام (۱۴۰۲). «مصاحبه با فهیمه شهابیان مقدم، نویسنده کتاب «گلوله فیروزهای»؛ قصه انتخاب روسری بهجای کلاه!». مجله پیام زن. صفحه ۶۲-۶۴. | ||