سهراب سپهری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۴۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲: | خط ۲: | ||
|نام = سهراب سپهری | |نام = سهراب سپهری | ||
|تصویر = Sohrabsepehri.jpg | |تصویر = Sohrabsepehri.jpg | ||
|توضیح تصویر = من به آغاز زمین نزدیکم... | |توضیح تصویر = "'من به آغاز زمین نزدیکم..."' | ||
|نام اصلی = | |نام اصلی = | ||
|زمینه فعالیت = شعر، نقاشی و تدریس | |زمینه فعالیت = شعر، نقاشی و تدریس | ||
خط ۹: | خط ۹: | ||
|محل تولد = کاشان | |محل تولد = کاشان | ||
|والدین = اسدالله و مهجبین | |والدین = اسدالله و مهجبین | ||
|تاریخ مرگ = | |تاریخ مرگ = ۱اردیبهشت۱۳۵۹ | ||
|محل مرگ = بیمارستان پارس تهران | |محل مرگ = بیمارستان پارس تهران | ||
|علت مرگ = سرطان خون | |علت مرگ = سرطان خون | ||
|محل زندگی = کاشان، تهران و اصفهان | |محل زندگی = کاشان، تهران و اصفهان | ||
|مختصات محل زندگی = | |مختصات محل زندگی = | ||
|مدفن = امامزاده | |مدفن = امامزاده سلطان علیبنمحمدباقر، مشهد اردهال | ||
|در زمان حکومت = | |در زمان حکومت = | ||
|اتفاقات مهم = | |اتفاقات مهم = | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
|لقب = | |لقب = | ||
|بنیانگذار = | |بنیانگذار = | ||
|پیشه = شاعر، نقاش و | |پیشه = شاعر، نقاش و مترجم | ||
|سالهای نویسندگی = | |سالهای نویسندگی = | ||
|سبک نوشتاری = | |سبک نوشتاری = | ||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
|دیوان اشعار = | |دیوان اشعار = | ||
|تخلص = | |تخلص = | ||
|فیلم | |فیلم ساخته براساس اثر = | ||
|همسر = | |همسر = | ||
|شریک زندگی = | |شریک زندگی = | ||
|فرزندان = | |فرزندان = | ||
|تحصیلات = | |تحصیلات = | ||
|دانشگاه = | |دانشگاه = دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران | ||
|حوزه = | |حوزه = | ||
|شاگرد = | |شاگرد = | ||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
|جوایز = | |جوایز = | ||
|گفتاورد = | |گفتاورد = | ||
|امضا = | |امضا = Emza sohrab sepehri.png | ||
}} | }} | ||
[[پرونده:Koodaki.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'سهرابِ نوجوان، ۱۳۲۴"'</center>]] | |||
[[پرونده:Sohrab sepehri.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'کاشان ۱۳۲۵"'</center>]] | |||
'''سهراب سپهری''' | [[پرونده:Qamsar.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'قمصر ۱۳۲۷"'</center>]] | ||
[[پرونده:Sohrab-s.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"' ۱۳۴۰شمسی"'</center>]] | |||
[[پرونده:Download (111).jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'آذر۱۳۴۵"'</center>]] | |||
[[پرونده:Baabol.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'درحال ریختن پول بر سر بچهها{{سخ}}بابل، نوروز۱۳۴۶"'</center>]] | |||
[[پرونده:Mohases.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'منزل [[بهمن محصص]]، مهر۱۳۴۷"'</center>]] | |||
[[پرونده:Barzak.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'کاشان، قریهٔ برزک، تیر۱۳۵۱"'</center>]] | |||
[[پرونده:Sohrab.sepehri.jpg|240px|thumb|<center>بندانگشتی|چپ|<center>"'باغ ما در طرف سایهٔ دانایی بود"'{{سخ}}"'باغ ما جای گرهخوردن احساس و گیاه"'{{سخ}}"'باغ ما قوسی از دایرهٔ سبز سعادت بود"'<center/>]] | |||
'''سهراب سپهری''' شاعر، نویسنده و نقاش طبیعتگرای معاصر است. | |||
<center>* * * * *</center> | <center>* * * * *</center> | ||
سهراب سپهری از نامآوران ادب و هنر معاصر ایران است. او را «شاعر طبیعت» نیز لقب دادهاند. | |||
سالهای کودکی سپهری در کاشان سپری شد. پدر و مادرش هر دو اهل هنر بودند. سپهری دههٔ اول و دوم زندگی خود را با علم و هنر بهسر آورد. دههٔ سوم زندگیاش را به تجربهاندوزی و سفر و دههٔ چهارم را بیشتر در سفرهای دراز گذراند. در این دوره بود که بارها و بارها به ژاپن، فرانسه، ایتالیا، هندوستان، آمریکا و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد.<ref name= "زندگینامه">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.islamicartz.com/story/0CvWu2uRKljuioqXtjfkkKtAhnc6JT65g1dAHIphv-M|عنوان= زندگینامه سهراب سپهری}}</ref>{{سخ}} | |||
زبان شعری سهراب در برخی اشعارش ساده و بیآلایش و در برخی دیگر آمیخته با مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و همراه با نمادهایی است که محصول سفرها و آشنایی او با آیینهای بودایی، برهمایی، اندیشههای کریشنامورتی، عارف معروف معاصر هندی، و نیز اندیشهٔ عرفای بزرگ ایرانی و اسلامی است. جز این، سهراب با ادبیات اروپایی نیز آشنایی داشت و ترجمههایی چند نیز از او باقی مانده است. زندگی سهراب سپهری، پس از ۵۲ سال در اردیبهشت۱۳۵۹ با بیماری سرطان بهپایان رسید.<ref name="شاعر">{{یادکرد ژورنال|عنوان= سهراب سپهری؛ شاعر نوپرداز زبان و ادبیات فارسی|ژورنال= همایش ملی پژوهشهای نوین|سال= ۱۳۸۷}}</ref>{{سخ}} | |||
در این میان آشنایی و رفاقت سهراب با ستونهای بزرگ ادب فارسی و بیش از همه [[نیما یوشیج]] و [[فروغ فرخزاد]] نشاندهندهٔ کشش و ذوق ادبیِ اوست. سپهری با همهٔ بزرگان شعری ایران ایام خود دوستی داشت و درعینحال استقلال خود را حفظ میکرد. در هیچیک از صفحات زندگی او نمونهای از تنش و بحران مشهود نیست. راه سپهری راه هنر است و در این راه سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدهد. بهترین شاهد این مدعا انتشار آرام و تدریجی آثارش است. سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکنترین و بیجنجالترین بخشهای دهه ۳۰تا۴۰ بهدست چاپ سپرد و پس از سال۱۳۴۵ تا مدتهای مدیدی شعر نگفت. در هیچیک از زندگینامههای موجود از علت این موضوع سخن بهمیان نیامده است که چرا سهراب از سال۱۳۴۵ تا لحظهای که پای از هستی بیرون کشید؛ یعنی سال۱۳۵۹، فقط ۱۴ قطعه شعر سرود...<ref name= "زندگینامه"/>او انقلاب سال۱۳۵۷ را به چشم خود دیده، شاید یکی از دلایل انزواطلبی سپهری در پیچوخم نوسانات تاریخی زمانش نهفته باشد.<ref name= "بهارایران">{{یادکرد وب|نشانی= https://bahariran.com/%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D9%87%D8%B1-%D9%85%D9%86-%DA%AF%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A5/|عنوان= شهر من گم شده است}}</ref>{{سخ}} | |||
انتشار دو شعر بلند «صدای پای آب» و «مسافر» و نیز مجموعهشعر «حجم سبز» از افتخارات این شاعر بلندآوازه است.<ref name= "تاریخ تحلیلی شعر نو ۱">{{پک|شمس لنگرودی|۱۳۹۷|ک= تاریخ تحلیلی شعر نو(ج۱)|ص= ۵۰۷و۵۰۸}}</ref> | |||
==از میان یادها== | |||
===کابوس مدرسه=== | |||
«... مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب... از آن پس و هر بار دلهره بود که بهجای من راهی مدرسه میشد...»<ref>{{پک|سپهری|۱۳۸۸|ک= اتاق آبی|ص=۳۳}}</ref> | |||
===نخستین پاداش=== | ===نخستین پاداش=== | ||
سهراب از معلم کلاس اولش چنین یاد میکند: «...آدمی بیرؤیا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد... | |||
اولِ دبستان بودم. روزی سر کلاس نقاشی میکردم که معلم تَرکه انار را برداشت و مرا زد و گفت که همهٔ درسهایت خوب است، فقط عیبت این است که نقاشی میکنی! این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم.»<ref name= "هنوز">{{پک|سپهری|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم|ص=۱۶}}</ref> | |||
===شعرهای خطخطی=== | |||
پریدخت، خواهر سهراب میگوید: «هر شب موقع خواب قلم و کاغذی کنار بسترش میگذاشت. صبح که چشم میگشود، شعری را که بهدلیل تاریکی شب با خطی درهم و نامرتب نوشته بود میخواند و تبسمی که شاید نشانهٔ رضایت بود در چهرهاش نقش میبست...»<ref name= "هنوزدرسفر">{{پک|سپهری|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم|ص=۹}}</ref> | |||
===شعرهای | |||
پریدخت، خواهر سهراب میگوید: | |||
===مأمور مبارزه با ملخ!=== | ===مأمور مبارزه با ملخ!=== | ||
«نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیانها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر | :«نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیانها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر درختی دراز میکشیدم و پرواز ملخها را در هوا دنبال میکردم. اداره کشاورزی مزد مرا میپرداخت.»<ref name= "هنوز"/> | ||
=== | ===من رفتم و عوفی ماند!=== | ||
«... روزی در کلاس بودیم، دبیر ادب هم بود. تکهای از محمد عوفی در میان بود در ذم خیانت. ما سر در کتاب داشتیم و دبیر بلند میخواند. بدینجا رسید که: «خیانت در نبشتن، صورت جنایت دارد تا خردمندان را معلوم شود که خیانت و جنایت هر دو یکی است.» بلند شدم و اجازه خواستم و گفتم: «چنار» و «خیار» هم در نوشتن مانند هماند؛ پس باید هر دو یکی باشند! دبیر از جا دررفت و مرا از در بیرون راند؛ اما عوفی در کلاس ماند...»<ref name= "مدرسه">{{پک|سپهری|۱۳۸۲|ک= اتاق آبی |ص=۶۲}}</ref> | |||
===چند متر نزدیکتر...=== | ===چند متر نزدیکتر...=== | ||
«من سالها نماز خواندهام. | «من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند من هم میخواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متری به خدا نزدیکتر باشید!... مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم.»<ref name= "هنوزدرسفرم">{{پک|سپهری|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم|ص=۱۴و۱۵}}</ref> | ||
=== | ===دزدی میوه را زود یاد گرفتم!=== | ||
«در خانه آرام نداشتم. از هرچه درخت بود بالا میرفتم. از پشتبام میپریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیشبینی میکرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچههای یک خانه نقشههای شیطانی میکشیدیم.{{سخ}} | |||
روز دهممه۱۹۴۰ موتورسیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم. از دیوار باغ مردم بالا میرفتیم و انجیر و انار میدزدیدیم. چه کیفی داشت! شبها در دشت صفیآباد به سینه میخزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشتهای خود میفشردیم. تمرین خوبی بود. هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا میشود.»<ref name= "هنوزدرسفرم"/> | |||
=== | ===مقدمات دفن!=== | ||
محمود فیلسوفی، دوست و همکلاسی سهراب، از آخرین خاطراتش با او میگوید: «سهراب از سال۱۳۵۶ تا زمان فوت در کاشان بود و من با دکتر مدیحی از دوستان او بودیم. او علاقهٔ فراوانی به گوشت و لوبیا داشت که خوراک سنتی کاشانیها است. من با او در زمینهٔ شعر اختلاف نظر داشتم اما همیشه سر من شیره میمالید! او در زمان دوستی ما حتی یکبار هم از من قرص و دارو نخواست؛ اما وقتی نتیجهٔ آزمایش او را دیدم و فهمیدم سرطان دارد، دود از سرم بلند شد و متوجه شدم هیچ کاری از دستم برنمیآید. در آخرین دیدارمان به من گفت: «برو کاشان و همهچیز را آماده کن، من برمیگردم!» من هم به کاشان برگشتم و مقدمات دفن او را فراهم کردم.»<ref name= "همکلاسی">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.ibna.ir/fa/doc/report/214976///|عنوان= چهارمین فیلم با موضوع زندگی سهراب سپهری رونمایی شد}}</ref> | |||
=== | ==زندگی و یادگار== | ||
===سهراب بر چرخ روزگار=== | |||
* "'۱۳۰۷"': تولد در کاشان | |||
* "'۱۳۱۹"': پایان دورهٔ ابتدایی در دبستان خیام کاشان | |||
* "'۱۳۲۲"': پایان دورهٔ اول دبیرستان در مدرسهٔ پهلوی کاشان | |||
* "'۱۳۲۴"': پایان دورهٔ دوساله دانشسرای مقدماتی در تهران | |||
* "'۱۳۲۵"': استخدام در ادارهٔ فرهنگ (آموزشوپرورش) کاشان | |||
* "'۱۳۲۷"': استعفا از ادارهٔ فرهنگ کاشان و اخذ دیپلم کامل ادبی؛ آغاز تحصیل در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران؛ استخدام در شرکت نفت تهران | |||
* "'۱۳۲۸"': استعفا از شرکت نفت پس از هشت ماه کار | |||
* "'۱۳۳۰"': انتشار نخستین مجموعهاشعار با عنوان «مرگ رنگ» | |||
* "'۱۳۳۲"': پایان دورهٔ نقاشی دانشکدهٔ هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس. دریافت نشان درجه یک علمیِ فرهنگ با احراز رتبه اول دانشگاه؛ آغاز کار در سازمان همکاری بهداشت تهران بهعنوان طراح؛ شرکت در چند نمایشگاه نقاشی در تهران؛ انتشار دومین مجموعهاشعار با عنوان «زندگی خوابها» | |||
* "'۱۳۳۳"': آغاز کار در بخش موزههای ادارهکل هنرهای زیبا (فرهنگوهنر) و تدریس در هنرستانهای هنرهای زیبا | |||
* "'۱۳۳۴"': ترجمهٔ اشعار ژاپنی در مجلهٔ «[[سخن]]» | |||
* "'۱۳۳۶"': سفر به اروپا از راه زمینی تا پاریس و لندن. نامنویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی (چاپ سنگی) | |||
* "'۱۳۳۷"': شرکت در اولین بینال تهران؛ سفر دوماهه از پاریس به رم، شرکت در بینال ونیز، بازگشت به ایران؛ آغاز کار در ادارهکل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرستی سازمان سمعیوبصری | |||
* "'۱۳۳۹"': شرکت در بینال دوم تهران؛ دریافت جایزهٔ اول هنرهای زیبا؛ سفر به توکیو برای آموختن فنون حکاکی روی چوب؛ بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن | |||
* "'۱۳۴۰"': توقف در هند در راه بازگشت به ایران؛ تماشای آگره و تاجمحل؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی نقاشی در تالار عباسی تهران؛ انتشار مجموعهٔ «آوار آفتاب»، آغاز تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزیینی تهران، انتشار چهارمین مجموعهشعر با عنوان «شرق اندوه»؛ کنارهگیری از مشاغل دولتی بهطورکلی در اسفندماه | |||
* "'۱۳۴۱"': برگزاری دو نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران | |||
* "'۱۳۴۲"': شرکت در نمایشگاه گروهی در گالری گیلگمش تهران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم [[ابراهیم گلستان|گلستان]]، دروس، تهران؛ شرکت در بینال سانپاولو برزیل؛ شرکت در نمایشگاه گروهی هنر معاصر ایران، موزهٔ بندر لوهاور فرانسه؛ شرکت در نمایشگاه گروهی گالری نیالا تهران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری صبا تهران | |||
* "'۱۳۴۳"': سفر به هند و تماشای بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا و کشمیر؛ سفر به پاکستان و تماشای لاهور و پیشاور؛ سفر به افغانستان و اقامت در کابل؛ بازگشت به تهران | |||
* "'۱۳۴۴"': برگزاری دو نمایشگاه گروهی و انفرادی در گالری بورگز تهران؛ انتشار شعر بلند «[[صدای پای آب]]» در فصلنامه «آرش»؛ سفر به اروپا و حضور در مونیخ و لندن؛ بازگشت به ایران | |||
* "'۱۳۴۵"': سفر به فرانسه،اسپانیا، هلند، ایتالیاو اتریش؛ بازگشت به ایران؛ انتشار شعر بلند «مسافر» در فصلنامهٔ «آرش» | |||
* "'۱۳۴۶"': برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران؛ انتشار مجموعهاشعار با عنوان «حجم سبز» توسط انتشارات روزن؛ برگزاری شب شعر سپهری در گالری روزن | |||
* "'۱۳۴۷"': شرکت در نمایشگاه گروهی در گالری مس تهران؛ حضور در نمایشگاه فستیوال روایان فرانسه؛ شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ انستیتو گوته تهران؛ حضور در نمایشگاه گروهی در دانشگاه شیراز | |||
* "'۱۳۴۸"': شرکت در فستیوال بینالمللی نقاشی در فرانسه و کسب امتیاز مخصوص | |||
* "'۱۳۴۹"': سفر به آمریکا و اقامت در لانگآیلند؛ شرکت در نمایشگاه گروهی در شهر «بریج همپتن»؛ بازگشت به ایران پس از هفت ماه اقامت در نیویورک؛ سفر دوباره به آمریکا | |||
* "'۱۳۵۰"': برپایی نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک؛ بازگشت به ایران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری لیتو تهران | |||
* "'۱۳۵۱"': برگزاری نمایشگاه تکنفره در گالری سیروس پاریس؛ انتقال نمایشگاه گالری سیروس به گالری سیحون تهران | |||
* "'۱۳۵۲"': تشکیل نمایشگاه فردی دیگر در گالری سیحون؛ سفر به پاریس و اقامت در «کوی بینالمللی هنره» | |||
* "'۱۳۵۳"': سفر به یونان و مصر؛ بازگشت به ایران؛ شرکت در غرفهٔ ایران در نخستین نمایشگاه هنری بینالمللی تهران | |||
* "'۱۳۵۴"': برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون | |||
* "'۱۳۵۵"': شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنر» بال، سویس | |||
* "'۱۳۵۶"': انتشار «هشت کتاب» شامل مجموعهاشعار منتشرشدهٔ سپهری بهاضافه مجموعه «ماهیچ، ما نگاه» توسط کتابخانه طهوری تهران | |||
* "'۱۳۵۷"': برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون | |||
* "'۱۳۵۸"': تجدیدچاپ «هشت کتاب»؛ سفر به انگلستان برای درمان بیماری سرطان خون؛ بازگشت به ایران | |||
* "'۱۳۵۹"': خاموشی در بیمارستان پارس تهران | |||
==== | ===کودکیِ سهراب=== | ||
در شناسنامهٔ سهراب آمده: متولد ۱۵مهر۱۳۰۷ در کاشان. خود او اما میگوید: «من کاشیام؛ اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهممهر بهدنیا آمدهام. درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است...» سهراب و خانوادهاش پس از زندگی کوتاهی در قم، به گلپایگان و خوانسار رفته و بعد از آن در سرزمین پدری یعنی کاشان اقامت گزیدند.{{سخ}} | |||
پدربزرگ سهراب میرزانصراللهخان سپهری نخستین رئیس تلگرافخانهٔ کاشان بود<ref>{{یادکرد وب|نشانی =https://www.mizanonline.com/fa/news/393503/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D9%88%DB%8C-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1|عنوان= اسراری از بود و نبود سهراب}}</ref> و پدرش اسدالله سپهری، کارمند ادارهٔ پست و تلگراف کاشان و اهل ذوق و هنر؛ سهراب در توصیف پدر میگوید: «... کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد...»<ref name= "هنوزدرسفرم"/> سهراب پدر بیمارش را که سمبل هنرمندی است، ۱۳۴۱ از دست میدهد.{{سخ}} | |||
سهراب، مادرش، ماهجبین سپهری [فروغ ایران] را بسیار دوست میداشت: «مادری دارم، بهتر از برگ درخت...» او هنگام مرگ فرزندش زنده بود و با سنی بیش از نودسالگی، سرانجام اوایل خرداد۱۳۷۳ به رفتگانش پیوست. مادربزرگ سهراب، «حمیده سپهری» شعر میگفت. در کتاب «زنان سخنور ایران» چند شعر از او آمده است. «ملکالمورخین»، پدربزرگِ مادر سپهری، مورّخ بود و کتاب «ناسخالتّواریخ» را در چند جلد نوشته است.<ref name= "مصاحبت آفتاب">{{پک|عابدی|۱۳۸۴|ک= از مصاحبتِ آفتاب؛ زندگی و شعر سهراب سپهری|ص= ۱۵و۱۶}}</ref> | |||
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال۱۳۶۹ درگذشت. خواهران سهراب، همایوندخت، پریدخت و پروانه نام دارند. | |||
<center> | |||
{|class="wikitable sortable" style="font-size:90%" | |||
|- | |||
!نسبتهای مادری | |||
!نام و اشتغال | |||
! | |||
!نسبتهای پدری | |||
!نام و اشتغال</center> | |||
|- | |||
|<center>مادربزرگ</center> | |||
| style="background:yellow"|<center>ــ</center> | |||
| style="background:#F99"|<center><font color=darkbrown>♦</font></center> | |||
|<center>مادربزرگ</center> | |||
| style="background:#B0E0E6"|<center>حمیده سپهری{{سخ}}شاعر</center> | |||
|- | |||
|<center>پدربزرگ</center> | |||
| style="background:#33cccc"|<center> ملکالمورخین{{سخ}}نگارندهٔ «ناسخالتّواریخ»</center> | |||
| style="background:#F99"|<center><font color=darkbrown>♦</font></center> | |||
|<center>پدربزرگ</center> | |||
| style="background:lime"|<center>میرزانصراللهخان{{سخ}}نخستین رئیس تلگرافخانهٔ کاشان</center> | |||
|- | |||
|<center>مادر</center> | |||
| style="background:#ffd233"|<center>ماهجبین سپهری [فروغ ایران]{{سخ}}هنرمند</center> | |||
| style="background:#F99"|<center><font color=darkbrown>♦</font></center> | |||
|<center>پدر</center> | |||
| style="background:#ffd233"| | |||
<center>اسدالله{{سخ}}کارمند پست کاشان و هنرمند</center> | |||
|}</center> | |||
===باغِ خانهٔ پدری=== | |||
دوران کودکی سهراب در باغ بزرگی، در محلهٔ دروازه عطای کاشان، با درختان تنومند و کهنسال عَرعَر و تبریزی و اَقاقی، جوی آبی که در عرض باغ جاری بود و کنار آن پر از گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بود، سپری شد. همنشینی باچنین طبیعتی، تأثیر ژرف و عمیقی بر روحش گذاشته و با جانش عجین شده بود. ویژگیهای طبیعت، لطف و سادگی، لطافت و ملایمت، خلوص و پاکی، بر روحش نقش بسته و در شعرهایش متجلّی میشد.<ref name= "باغ">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.manzaronline.com/illustration-garden-and-elements-of-sohrab-sepehri-poetry-part-01.html|عنوان= تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب}}</ref>{{سخ}} | |||
نقش این باغ و طبیعت بکر کاشان در استغراق سپهری در جلوههای عمیق طبیعت آن چنان پررنگ و ملموس است که هرگز نمیتوان آن را نادیده گرفت. بیجهت نبود که او پس از آن که به یکی از نقاشان بزرگ ایران زمین بدل شد و در تهران آوازهای بزرگ یافت، علیرغم سرگرمیهای گوناگون کاری، هرگاه که فرصت مییافت خود را به کاشان میرساند و در خلوت این باغ به فکر فرومیرفت. نمیتوان از زندگی سپهری سخن بهمیان آورد؛ ولی از باغی که در آن بزرگ شد سخن نگفت. واقع این است که هویت سپهری از جستوخیزهای کودکانه او در باغی شروع میشود که ذکر آن در شعرش زیباترین ذکر است: «باغ ما در طرف سایهی دانایی بود...»<ref name= "زندگینامه"/>{{سخ}} | |||
«... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همهجور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانهٔ ما همسایهٔ صحرا بود. تمام رؤیاهایم به بیابان راه داشت...»<ref name= "هنوز سفر">{{پک|سپهری|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم|ص= ۱۰}}</ref> | |||
=== | ===طبیعت در شعر سهراب=== | ||
:<font color=#191970>"'من صدای نفس باغچه را میشنوم</font> | |||
:<font color=#191970>"'و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد</font> | |||
:<font color=#191970>"'و صدای سرفه روشنی از پشت درخت</font> | |||
:<font color=#191970>"'عطسه آب از هر رخنه سنگ</font> | |||
:<font color=#191970>"'چکچک چلچله از سقف بهار</font>{{سخ}} | |||
سهراب، شاعر طبیعت و ستایش از آن است. او در اشعارش چنان عناصر طبیعت را بهتصویر میکشد که به خواننده این احساس را میدهد که در متن طبیعت است و با این احساس به آرامش میرسد. او بهمثابه آینهای در برابر طبیعت است که حقایق آن را برای دیگران منعکس میکند. اشعارش تصویرهای شاعرانه و بدیع و رنگارنگ دارد. برخی بر این اصل در شعرهای سهراب سپهری معتقد هستند که او با آگاهی و حضوری که در دنیای تصویر و هنرهای تجسمی داشته و با درک از مفاهیم موجود در زبان عناصر تصویر، پیام خود را به بیننده القاء میکرده و علت اینکه اشارههای او در بیان موضوع بر دل مینشیند، آگاهی و تسلط او نسبت به درکی است که از راه چشم و ارتباط عناصر تصویر عاید انسان میشود؛ بهاینمعنی، رابطهٰ رنگها، خطوط، سایهروشنها در طبیعت و ساختمان اشیاء و احساس جاری در آنها ترکیب این عناصر بهاضافهٔ عواملی چون ریتم، فضا، زمان، حرکت، جنسیت، بافت در کنار هم در یک ترکیب، احساس را به بیننده القاء میکنند.{{سخ}} | |||
ویژگی اصلی شعر سپهری [[ایماژیسم|تصویرگرایی]] است. سپهری شاعری ایماژیست. تصویرگر است و این نتیجهٔ طبیعتگرایی اوست که با نوع نگرش فکری وی هماهنگ است. سپهری از جهت اندیشه شیفتهٔ نوعی عرفان خاص خودش است که میتوان آن را عرفان طبیعی نامید. اگر عرفان عرفا آنان را در خدایشان غرق میکند، در سپهری باعث شده که با دید عرفانی در طبیعت غرق شود. سهراب میان طبیعت و ماورای طبیعت در نوسان است. سهراب دیدی انسانی به طبیعت و دیدی طبیعی به انسان دارد. او همواره در شعرهای خود روح را به ماده و ماده را به روح تبدیل میکند. همهٰ اشیاء در سخن او به سماع برمیخیزند. سهراب سمبلهای شعر خود را از موجودات طبیعت میگیرد. او در متن طبیعت قرار میگیرد و از میان آن به بیکرانگی دنیایی پررمزوراز مینگرد. برای او همسانی با طبیعت پایان راه نیست. او در دل طبیعت به سیروسلوک میپردازد و سرانجام در درون آن به مرحلهٔ کشف و شهود میرسد.{{سخ}} | |||
در دورهٔ اول شعرِ سهراب، طبیعت بهکلی غایب است. در «حجم سبز» او به یگانگی کامل با طبیعت میرسد. تقارن معنویت و طبیعت با یکدیگر بهگونهای است که دیگر تفکیکناپذیرند. در «ما هیچ، ما نگاه» یگانگی او با طبیعت به مرحلهای میرسد که نهتنها فاصلهها برداشته شده؛ بلکه جای رهرو و طبیعت باهم عوض میشود.<ref name= "باغ"/> | |||
ویژگی کلی اشعار سپهری، داشتن زبانی لطیف، خیالات ظریف، تصویرهای زیبا خلق و استفاده از نمادهای شعری که ویژه خود اوست و درنهایت مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی است. | |||
{{گفتاورد تزیینی|شرححال سهراب بهقلم خودش لابهلای خطوط «هنوز در سفرم»، بهکوشش خواهرش، پریدخت سپهری:{{سخ}} | |||
سال۱۳۱۲، ورود به دبستان خیام (مدرس) کاشان. | |||
:"... دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانهٔ ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکیدو ماه کارگر کارخانه شدم.(ص:۱۲)"{{سخ}} | |||
... در دبیرستان، نقاشی کار جدیتری شد. زنگ نقاشی، نقطهٔ روشنی در تاریکی هفته بود... از دوستان این دوره: محمود فیلسوفی و احمد مدیحی {{سخ}} | |||
سال۱۳۲۰، سهراب و خانواده به خانهای در محلهٔ سرپله کاشان نقل مکان کردند. سال۱۳۲۲، پس از پایان دورهٔ اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانهروزی تهران ثبتنام کرد. | |||
:"... در چنین شهری [کاشان]، ما به آگاهی نمیرسیدیم. اهل سنجش نمیشدیم. در حساسیت خود شناور بودیم. دل میباختیم. شیفته میشدیم و آنچه میاندوختیم، پیروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرای مقدماتی. به شهر بزرگی آمده بودم؛ اما امان رشد چندان نبود... (ص:۱۲)"{{سخ}} | |||
سال۱۳۲۴ دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی بهپایان رسید و سهراب به کاشان بازگشت. | |||
:"... دوران دگرگونی آغاز میشد. سال١٩۴۵ بود. فراغت در کف بود. فرصت تأمل بهدست آمده بود. زمینه برای تکانهای دلپذیر فراهم میشد...(ص:۱۲)"{{سخ}} | |||
آذر۱۳۲۵ بهپیشنهاد [[مشفق کاشانی]] (عباس کیمنش) در اداره فرهنگ (آموزشوپرورش فعلی) کاشان استخدام شد.}} | |||
=== | ===سهراب عاشق نقش بود=== | ||
دوران درسآموزی سهراب در دبستان معمولی سپری شد. مثل همهٔ کودکان مشق مینوشت، مثل همهٔ کودکان بازیگوش بود، مثل همهٔ کودکان از معلم میترسید، مثل همهٔ کودکان از تعطیلات خوشش میآمد و مثل همهٔ کودکان تنبیه میشد. اما تفاوتهایی با دیگر همسنوسالانش داشت. او عشقی عجیب به نقش داشت. بنابراین مثل همهٔ کودکان نقاشی نمیکرد؛ بلکه مثل خودش نقاشی میکرد. دیگر آنکه سهراب در خانه شوروشر بهپا میکرد: ولی در مدرسه کودکی معصوم و طفلی بسیار مؤدب بود، بنابراین تنبیهشدن او در مدرسه هیچوقت بهسبب بازیگوشی یا شلوغی نبود؛ بلکه به این جهت بود که بیش ازاندازه نقاشی میکرد.{{سخ}} | |||
آشنایی با چهرههای فرهنگی شهر کوچک کاشان این اجازه را به سهراب نوجوان میداد که به مسائلی فراتر و بزرگتر فکر کند. ازاینرو وقتی هنوز پا به جوانی نگذاشته بود در تعدادی از هنرهای رایج و مرسوم دستی بر آتش داشت. خط زیبا، نقش زیبا، شعر زیبا و نگاه زیبا... . او در هفدهسالگی دیوانی را بهچاپ سپرد. | |||
=== | ===همه چیز در خدمت هنر=== | ||
جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانیاش شروع شد. نگاه فراخ او به پدیدههای ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند همگی میراث بازماندهٔ ایام جوانی اویند. سپهری جوانی خود را به پای هنر نهاد. عرصههای بعدی زندگی او که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغولشدن در کارهای اداری نمایان کرد هرگز نتوانست اشتیاق جدی سهراب را به هنر از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد؛ از درس تا کار و سمتهای اجتماعی.او حتی در دورهٔ تحصیل در دانشگاه نیز بیش ازآن که به کتابهای درسی بیاندیشد به شکار جلوههای هنری، زمان میگذاشت.<ref name= "زندگینامه"/> | |||
=== | ===دانشکدهٔ هنرهای زیبا=== | ||
سال۱۳۳۲ دورهٔ لیسانس نقاشی را در «دانشکدهٔ هنرهای زیبا»، با رتبهٔ اول و دریافت نشان درجهٔ اول علمی بهپایان میرساند.<ref name= "دانشکده">{{پک|عابدی|۱۳۸۴|ک= از مصاحبتِ آفتاب|ص=۳۰}}</ref> | |||
===پابهپای سفر=== | |||
در کنار شعر و رنگ، سفر؛ معشوق دیگر سپهری بود. او به فرهنگ مشرقزمین علاقهٰ زیادی داشت و به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین سفر کرد. مدتی در ژاپن زندگی کرد و حکاکی روی چوب را فرا گرفت. بعد از راه زمینی به پاریس و لندن رفت. در این سفرها بود که سهراب سپهری نهایی، آنچه امروز ما میشناسیم و از آثارش پیداست، شکل گرفت و کمهمتا شد.{{سخ}} | |||
[[سیمین دانشور]]، همکار قدیمی سهراب در ادارهٔ هنرهای زیبا دربارهٔ او و تأثیر سفر بر روحیاتش مینویسد: «سهراب طبعی شهودی داشت و این طبع بی اینکه او را متوجه گنجینهٰ گستردهٔ عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاند. رهاورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر او اثر گذاشت. برایم گفت که نقاشیهای پیروان فرقه «ذن بودیسم» را دیده و ترجمهٔ شعرهایش را به فرانسه خوانده... البته طبیعی است که باید در ابتدا کار سهراب هنر غربی باشد، اما بعد بهنظر من تلفیقی کرد میان هنر شرق و غرب و با الهامگرفتن از محیط پیرامونش یعنی ایران و زادگاه کویریاش کاشان.»{{سخ}} | |||
این ویژگی که نقاشیهای سپهری درعین دارابودن عناصر و مفاهیم غربی و شرقی، ایرانی هستند و مفهومی غریبه را بسط نمیدهند مدتی انگیزهٔ نقد بسیاری از بزرگان نقاشی بود. پاسخ آنان را [[آیدین آغداشلو]] اینگونه میداد: «میدانم کار شعر و نقاشی سپهری چقدر خالص ایرانی است. با دوستداران سینهچاک آثارش مخالفتی ندارم، مخصوصاً که دوستدار آثار او بودن رسم روز است. اما میدانم به آب و خاکش تعلق داشت و سعی کرد تصویرگر این سرزمین باشد. نیازی نیافت ابروهای کمانی و بتهجقه نقاشی کند تا کارش ملی و محلینما شود. آن دیوارهای نرم و کاهگلی و آن خاک مخملی بسیط و ممتد را که میبینی درمییابی که کجا را میگوید. هر هنرمندی اگر هنرمند باشد گواهی است بر زمانهاش و دارد حدیث سرزمین و آداب و فرهنگش را نقل میکند و معنای وجودش و حاصلبودنش را منتقل میکند.»<ref name= "سفر">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/97415/%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%B9-%D9%88-%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D9%88-%D8%B3%D8%AE%D8%AA|عنوان= وسیع، سربهزیر و سخت}}</ref> | |||
==زندگی و | ===خلقیات و شخصیت و اندیشه=== | ||
سپهری از تنهاترین کسانِ زمانهٔ خود بود. کمتر کسی او را در افتتاحیهٔ نمایش آثارش دیده است. هرگز با مجله یا روزنامهای مصاحبه نکرد. خیلی زود از کارهای دولتی و زندگی در اجتماع کناره گرفت و برای رسیدن به آرامش جانش را به عرفان هند آورد. او انزواطلب بود و درونگرا. هرگز ازدواج نکرد. هرگز بهصراحت شعری عاشقانه برای جفتی نسرود.{{سخ}} | |||
سهراب در نامهای که به دوست محبوبش، صادق بریرانی، در دههٔ۱۳۳۰ مینویسد دلیل دوری از مردم را اینطور میپندارد: «... من نمیخواهم مثل [آندره] ژید بگویم پستتر و کثیفتر از انسان، اجتماعی از آنهاست؛ ولی چیزی که برایم روشن است، این است که اجتماع کور و خطاکار است. بهعلاوه ذوق اجتماع همیشه در مرتبه پایین قرار دارد. بنابراین در کارهای ذوقی، همپای اجتماعیبودن درخور هنرمند واقعی که پیشتازی میکند، نیست و بهدرد کسی میخورد که صاحب ذوقی معمولی و تلطیفنشده است. هنرمند حقیقی پیوسته پیجوی عالیترین شکل هنری است. کار ندارد به اینکه این عالیترین شکل هنری چقدر از دریافت اجتماعیاش دور است.»<ref name="تندیس">{{یادکرد ژورنال|عنوان= تندیس سهراب سپهری|ژورنال= تندیس|شماره=۱۳۵|سال= ۱۳۸۷|ص= ۴تا۶}}</ref>{{سخ}} | |||
=== | ===سهرابِ نقاش=== | ||
سپهری تا اوایل دههٔ سی، بیشتر شاعر بود تا نقاش. اما کنارهگیریاش از تعهد به وزارت فرهنگ و آمدن خودخواستهاش به تهران و خصوصاً آشنایی با هنرمندان مهم زمان خود که برخی در دانشکدهٔ هنرهای زیبا یا دانشجو بودند یا استاد، او را بهسمت حرفهاینگریستن به نقاشی سوق داد. سپهری در دورهٔ نقاشیهای رنگین، دیوانهٔ رنگ خاکستری بود. درونمایهٔ تمام پردههای نقاشی او در همهٔ هفت دورهٔ کاریاش، خاکستری است. رنگ خاکستری معرفِ هیچبودن جهان است. در آخرین شعرهایی که قبل از مرگ سروده بود به هیچِ خوشرنگ اشاره دارد.<ref name="تندیس"/> عشق به نقاشی بود که سهراب را ناگزیر کرد تا آموزشوپرورش کاشان را رها کند و به «دانشکدهٔ هنرهای زیبا»ی تهران برود. | |||
====فروش میلیاردی نقاشیهای سهراب!==== | |||
نگاه ویژه سهراب به هنر نقاشی، او را به گرانقیمتترین نقاش ایران بدل کرده است. نقاشی او از سری درخت در پنجمین حراج تهران بهقیمت سهمیلیارد تومان چکش خورد.<ref name= "حراج">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.honaronline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-4/82734-%D8%AF%D9%88-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C|عنوان= دو عکس دیدهنشده از سهراب}}</ref> | |||
در نهمین حراج تهران نیز گرانترین اثر نقاشی ایران به سهراب اختصاص پیدا کرد. در ۹مهر۱۳۹۷ تابلوی نقاشی سهراب سپهری با قیمت۵ میلیارد و ۱۰۰ میلیون تومان بهفروش رسید.<ref name= "میلیاردی">{{یادکرد وب|نشانی= http://tabnakbato.ir/fa/news/123985/%D9%85%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B4%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B2%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86|عنوان= مشهورترین نقاشیهای سهراب سپهری در موزههای جهان}}</ref> | |||
===سپهریِ مترجم=== | |||
==== | |||
[[پرونده:Photo 2019 1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'خبر درگذشت سهراب سپهری، روزنامه اطلاعات، ۳اردیبهشت۱۳۵۹"'</center>]] | |||
[[پرونده:Photo 2019-3.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'آگهی ساده خانواده سپهری"'</center>]] | |||
===آخرین اصوات...=== | ===آخرین اصوات...=== | ||
سهراب سپهری در | سهراب سپهری در سال۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در همان سال برای درمان به انگلستان رفت؛ اما چندی بعد ناکام از درمان به تهران بازگشت. نقاش متولد مهر۱۳۰۷ کاشان، بعد از پنجاهویک سال و چند ماه، وقتی که در بعدازظهر اولاردیبهشت۱۳۵۹ از کمر به پایین فلج شده بود و در بیمارستان پارس تهران داشت به درد سرطان این بدن خاکی را ترک میکرد از لای پنجره صدای پایکوبی مردم را برای یک انقلاب مردمی میشنید. صدای شلیکها و شعارها آخرین اصواتی بود که از این جهان با خود به جهانی دیگر میبرد. لحظهای که او با تمام تنهاییاش داشت میرفت انقلاب با همه خروش داشت میآمد...<ref name="تندیس"/> خبر درگذشت او در مطبوعات ایران منتشر شد.<ref name= "خبر درگذشت">{{یادکرد وب|نشانی= chamedanmag.ir/?p=219681///|عنوان= سهراب درگذشت در اطلاعات}}</ref> | ||
[[پرونده:Be soraghe man.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'چینی نازک تنهایی..."'</center>]] | |||
[[پرونده:Majeraye sangha.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'داستان بیپایان تعویض سنگ قبرها"'</center>]] | |||
===ماجرای سنگها=== | ===ماجرای سنگها=== | ||
پس از مرگ سهراب، صحن امامزاده | پس از مرگ سهراب، صحن امامزاده سلطان علیبنمحمدباقر در روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان، میزبان همیشگی او شد. در آغاز، یک کاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصب شد؛ اما مدتی بعد با حضور خانواده سهراب، سنگ سفید رنگی جایگزین آن شد که روی آن، بخشی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب «حجم سبز» با خطاطی رضا مافی حکاکی شده بود؛ سنگ سادهای که همگان قبرش را با تصویر آن میشناسند. | ||
سال۱۳۸۴ نیز که در حین بازسازی صحن امامزاده، بر اثر بیدقتی کارگران و برخورد مصالح، سنگ قبر سهراب سپهری شکست، تلاشی ناشیانه شده بود تا سنگ قبری شبیه به سنگ قبر پیشین جایگزین شود که برای بسیاری شاید این تغییر قابل تشخیص نبود تاآنکه در ۲۹اسفند۱۳۸۷، سنگ قبر سهراب در حرکتی غیرمترقبه تغییر کرد. یک بولدزر و چند کارگر، سنگ قبر سهراب را کندند و سنگی سیاه و دراز جایگزین سنگ پیشین کردند.<ref name= "سفید">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.tabnak.ir/fa/news/314851/%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85|عنوان= قبر سهراب سپهری را بار دیگر سفید کنیم}}</ref> جالب این بود که شماره تماس مؤسسه حکاکی سنگ قبر روی آرامگاه سهراب درج شده بود که با اصرار دوستداران و خانواده اش سنگ تعویض شد. این پایان ماجرا نبود. چند سال بعد شهرداری کاشان بااهدای یک قطعه سنگ، مجدداً ظاهر آرام آرامگاه او را تغییر داد. گرچه سنگ جدید از سنگهای قبلی آراستهتر است و همان شعر اولیه :<font color=darkcyan>""'«به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید...»""'</font> در وسط آن نقش بسته است ترجمه انگلیسی این شعر، که در حاشیه سنگ حکشده، بسیار ابتدایی و دارای چندین اشکال است.<ref name= "سهلانگاری">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.magiran.com/article/3348251|عنوان= سنگ سهلانگاری روی سینهٔ سهراب}}</ref> | |||
===از نگاه دیگران=== | ===از نگاه دیگران=== | ||
سهراب سپهری از دید بسیاری از | سهراب سپهری از دید بسیاری از منتقدان، شاعری است با احساس بسیار قوی و اندیشه عرفانی که در بیشتر آثار وی مشاهده میشود. عدهای نیز، او را شاعری تنها لقب میدهند که نسبت به رویدادها و مسائل اجتماعی زمانهاش بیتفاوت است. شاعری که در دوران پرالتهاب دههٔ چهل که شاعران بسیاری به سرودن شعرهای سیاسی مشغول بودند اعتنایی به سیاست نداشت و همین موضوع زمینه انتقادهای بسیار به او شد. در میان نظراتی که در مورد این شاعر از صاحبنظران وجود دارد انتقادهایی که به شیوه شعری او شده است بیشتر بهچشم میخورد.<ref name= "منتقدان">{{یادکرد وب|نشانی= http://sepehri00.blogfa.com/post/2////|عنوان= سهراب سپهری از نظر منتقدان}}</ref> | ||
====[[مهدی اخوان ثالث]]==== | ====[[مهدی اخوان ثالث]]==== | ||
مهدی اخوان ثالث معتقد | مهدی اخوان ثالث معتقد است نقاشیهای سهراب از شعرهایش بهتر است و میگوید: «از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهارپنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و بهنظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر [[فروغ فرخزاد]]. او در ابتدا همهٔ نوآوریها و اسلوببازیها را آزمود. این اواخر که راهش را پیدا کرد متأسفانه اجل مهلتش نداد که بیشتر کار کند؛ ولی سهراب سپهری مرد نجیب و محجوبی بود و نقاش بسیار خوبی... فقط این چند شعر اخیرش است که میتواند پیامی را به خوانندهاش ابلاغ کند؛ چون یکی از هدفهای شعر ابلاغ پیام است... او در اشعار قبلیاش بیهوده به این طرف و آن طرف میگشت و میخواست کاری را انجام بدهد که دیگران انجام نداده بودند؛ ولی همانطورکه قبلاً گفتم، نجیب بود و چون برای کارش اصالتی قائل بود دوباره بر سر جای اولش «سادگی» برگشت و کوشید تا در این اشعار آخرینش به مردم نزدیک بشود. او جستوجوگر سرگردانی بود که نقاشیهایش را بهمراتب بهتر از شعرهایش ارائه میداد.»<ref name= "شعرسهراب"/> | ||
====[[فروغ فرخزاد]]==== | ====[[فروغ فرخزاد]]==== | ||
اما فروغ | اما فروغ که از دوستان سهراب هم بوده است، نظر متفاوتی دارد: «سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع میشود و بهشکل خیلی تازه و مسحورکنندهای هم شروع میشود و همینطور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند. او از انسان و زندگی حرف میزند و بههمیندلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر میکرد آنوقت میدیدید که به کجا خواهد رسید.»<ref name= "شعرسهراب"/> | ||
====[[ | ====[[احمد شاملو]]==== | ||
از نگاه شاملو سهراب سپهری در شعرهایش بیشتر به جنبه «زیبایی» اکتفا کرده و این کافی نیست. شاملو معتقد است هر شاعر آرمانگرا درنهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است؛ اما اشکال سهراب در این است که ذاتاً آنارشیست نیست و درنتیجه دارویی که تجویز میکند مسکن است نه معالج. او اختلاف خود با سپهری را در موضوع کاربرد شعر میداند و در این باره میگوید: «من ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی. یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور.» شاملو فرم کارهای سپهری را در ردیف [[فروغ فرخزاد|فروغ]] قرار میدهد و معتقد است آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار [[اخوان]] است و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه قدرت ادبی میکشد در کار این دو نیست. او البته در کنار تمام این اختلاف مشربها تأکید میکند که انسانی شریفتر از سهراب را کمتر میشناخته و از صمیم قلب به خلوص این انسان بیغل و غش حرمت میگذاشته است.<ref name= "شاملو">{{پک|حریری|۱۳۷۲|ک= دربارهٔ هنر و ادبیات|ص=۱۷۳-۱۷۶}}</ref> | |||
====[[رضا براهنی]]==== | ====[[رضا براهنی]]==== | ||
«سهراب | «سهراب با عرفان سروکار داشت و شاعری بسیار صمیمی بود؛ اما من با عارفبودن در عصر ما مخالف بودم و معتقد بودم که شاعر باید اجتماعی باشد و شاعری که همیشه در سنگر زندگی کند نمیتواند با مردم ارتباط بر قرار کند. البته اکنون معتقدم که شاعر نباید تنها در دورانی خاص و در رابطه با یک مطلب خاص شعر بگوید... از جهت تکنیک شعر، سپهری به قدرت شعر [[نیما]]، [[اخوان]]، [[شاملو]] یا [[فروغ]] نیست.»<ref name= "منتقدان"/> | ||
====[[سیمین دانشور]]==== | ====[[سیمین دانشور]]==== | ||
«سهراب را دوست دارم. شعرش یک نوع نقاشی و | «سهراب را دوست دارم. شعرش یک نوع نقاشی و نقاشیاش یک نوع شعر شد. سهراب از صمیم قلب خود را وقف شعر و نقاشی کرده بود. سهراب تیپ شهودی بود بر خلاف نیما که تیپ فکور بود. طبع شهودی سهراب بیاینکه او را متوجه گنجینه گسترده عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاندش. ره آورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر سهراب اثر گذاشت. از شعر (هایکو) بسیار خوشش آمده بود. شعر سهراب بهنظر من ادامه یافته هایکو است. سهراب فرصت زیادی نداشته تا به مطالعه ادبیات سنتی ما بپردازد. به هر جهت شعر سهراب شعر مطلق است، شعر ناب است.»<ref name= "منتقدان"/> | ||
====[[ | ====[[شمس لنگرودی]]==== | ||
شمس لنگرودی نیز باور دارد که سهراب سپهری توانسته است بهرغم همه انتقادهای غیرهنری با ایستادگی، صبر و هوشیاری به قلهٔ شعر نو دست یابد: «در جامعهای که نقد هنر بستگی مستقیم به ناتوانی و تواناییهای غیرهنری خالق اثر هنری دارد، لازمه ایستادگی و دوام در برابر تخطئهها و تنگنظریها و بیاعتناییها، فقط خلق آثاری نیرومند است و سپهری از چنین قدرت مسحورکنندهای برخوردار بود.او با استعدادی ژرف و شناخت و اعتماد به نفس فراوان، در سایه تلاشی طاقتفرسا و دقتی حوصلهسوز، در توفان انواع توطئهها و دیگر ابتلائات فرهنگی جوامع استبدادی، با صبر و هوشیاری کافی کار کرد قدمبهقدم پیش آمد، تا نیمهٔ اول دههٔ۴۰ که با انتشار آثاری چون «[[صدای پای آب]]» و «مسافر» و «حجم سبز» به قلهٔ شعر نو دست یافت.»<ref name= "شعرسهراب"/> | |||
====[[شاهرخ مسکوب]]==== | ====[[شاهرخ مسکوب]]==== | ||
شاهرخ مسکوب از دیدی دیگر به سپهری مینگرد: | شاهرخ مسکوب از دیدی دیگر به سپهری مینگرد: «سهراب سرنوشت دیگری دارد. او هرچند از اجتماع فاصله گرفته بود؛ اما درد دل روزگار خود بود. او شاعر روزگار است «از اهالی امروز» او زندگی اجتماعی را از گذرگاه طبیعت مینگرد.»<ref name= "منتقدان"/> | ||
====[[فرج سواد کوهی]]==== | |||
«سهراب سپهری توانایی و شایستگی آن را داشت که یکی از بحثانگیزترین و تأثیرگذارترین شاعران زمانهی ما باشد؛ اما بهرغم تأثیر گسترده سبک و زبان و بسامانی و نظامیافتگی اندیشه سپهری، محتوای شعر او تأثیری بر جریانهای فکری و فرهنگی جامعه بهجا نگذاشت.»<ref name= "منتقدان"/> | |||
====[[نصرت رحمانی]]==== | ====[[نصرت رحمانی]]==== | ||
«آنچه ما را | «آنچه ما را بهسوی هم جذب میکرد تمایل هر دوی ما به هنر بود. هر دو به نقاشی سخت شیفته بودیم و خط و رنگ به دوستی ما دامن میزد... سهراب سپهری یکی از چهرههای شاخص این روزگار بود. باآنکه به هیچ انجمنی دل نبست حرفش در همهٔ مجامع ادبی بود. شیوهٔ خاصش او را از دیگران متمایز میکرد. سپهری عرفان ما را خوب میشناخت، او مردی جهانگشته و مطلع بود.»<ref name= "منتقدان"/> | ||
====[[ | ====[[حمید مصدق]]==== | ||
«او چون نقاش بود گاهی در تصویرگری بهنوعی نابی و عامی خاص میرسید. در کتابهای نخستین سهراب نشانهای از وزن نمیبینید بیشتر نثر شاعرانه است. در کارهای آخرش وزنهای نیمایی را بهکار میبندد. سپهری تصویرساز است و کوشش عمدهاش در بیان تصاویری زیبا از صحنههای خاص است بیآنکه مطالبش ارتباط چندانی با یکدیگر داشته باشد.»<ref name= "منتقدان"/> | |||
====[[ | ====[[سیروس شمیسا]]==== | ||
سیروس شمیسا هم که نظر تعدادی از شاعران برجسته را درباره سهراب سپهری در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» گرد آورده، خود درباره این شاعر مینویسد: «سپهری همانقدر که در میان مردم و ادبدوستان شیفتگان بیشتری یافت، در نزد برخی از شاعران طرد شد و آنان عمدتاً بنا بر دو محور، یکی اینکه شعرهای او مردمی و سیاسی نیست و دیگر اینکه ساختار ندارد او را رد کردند و بهنظر من این ردیهها مبنای علمی درستی ندارند و باید آنها را از باب منافسات شاعران همعصر محسوب داشت.{{سخ}} | |||
سپهری یکی از بزرگترین شاعران معاصر است و هرچه زمان بیشتر میگذرد، عظمت او و [[فروغ]] بیشتر آشکار میشود و برعکس از اهمیت شاعران ایدئولوژیک کاسته میشود. بهنظر بسیاری از دوستداران شعر، سپهری هم بهلحاظ زبان و ساخت و هم بهلحاظ بینش و محتوا یک سر و گردن از دیگران فراتر رفته است. او در هر دو جنبه فلسفی هستیشناسی و معرفتشناسی به اوجهایی دست یافته است که برای معاصران او دست نداده است... بهنظر میرسد که شهرت و محبوبیت سپهری در میان مردم برای آن دسته از ادیبانی که این توفیق را منوطبه شعر سیاسی و اجتماعی میدانستند، پدیدهای غیرقابل هضم بوده است و لذا هریک با طرح مسئلهای بهظاهر موجه و علمی شگفتی خود را اظهار کردهاند.»<ref name= "شعرسهراب"/> | |||
====[[محمود مشرف تهرانی | ====[[محمود مشرف تهرانی|م.آزاد]]==== | ||
«نقاشان میگویند او شاعر خوبی است و شاعران میگویند او نقاش بهتری است. سپهری شاعر خوبی است ولی البته باید از کارهایش انتخابی کرده شود. شعر سپهری ظریف | «نقاشان میگویند او شاعر خوبی است و شاعران میگویند او نقاش بهتری است. سپهری شاعر خوبی است ولی البته باید از کارهایش انتخابی کرده شود. شعر سپهری ظریف است؛ ولی محکم نیست. اشعارش را کامل نمیبینم، البته معانی، مضامین و عبارات لطیف دارد.»<ref name= "منتقدان"/> | ||
====[[داریوش آشوری]]==== | ====[[داریوش آشوری]]==== | ||
«بهنظر من سهراب شاعر خوب و موفقی است. او جزو همین چند شاعر موفق دوران ماست، از جهت فکری شاید روشنتر و دقیقتراز اندیشه دیگر شاعران میشود دربارهاش قضاوت کرد؛ چراکه از اندیشههای مشخصی تاثیر پذیرفته است و میتواند آنها را در شعر خود منعکس بکند. او بیانگر نوعی عرفان طبیعی در آثارش است.»<ref name= "منتقدان"/> | |||
====[[ | ====[[محمدرضا شفیعی کدکنی]]==== | ||
محمدرضا شفیعی کدکنی با اعتقاد به نبود ساخت شعری در آثار سهراب، از این موضوع انتقاد میکند: «شعر او در کل زنجیرهای است از مصراعهای مستقل که عامل وزن، بدون قافیه آنها را بههم پیوند میدهد و بهندرت دارای ساخت شعری (Structure) است... بههمینمناسبت دورترین کس است از نیما و اخوان و شاملو... و بهنظرم میتوان گفت نوعی شعر سبک هندی جدید است که مجازهای زبانی بیشترین سهم را در ایجاد آن دارند... سپهری تمام عمرش بیش از آنکه صرف شعر گفتن شود، صرف کوشیدن در راه رسیدن به سبک شعری شد و با «[[صدای پای آب]]» به سبک شعری موفقی رسید و همان سبک در «ما هیچ، ما نگاه» بلای جان او شد و مشتش را در برابر خواننده هوشیار باز کرد...»<ref name= "شعرسهراب">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92071408688////|عنوان= شعر سهراب از نگاه مخالفان و موافقان}}</ref> | |||
====[[مرتضی | ====[[مرتضی ممیز]]==== | ||
«سپهری چه نقاش، چه شاعر بههرحال درخور ستایشِ بهحق جامعه قرار گرفته است. درواقع جامعه از سپهری شاعر ستایش بیشتری کرده است تا از سپهری نقاش. و سپهری نقاش در فرهنگ و تاریخ ما مهجور و ناشناخته مانده است.»<ref name= "منتقدان"/> | |||
====[[ | ====[[علی موسوی گرمارودی]]==== | ||
«سپهری از کسانی است که راه نیما را شناخته بود اما آن را با پای خود و با شخصیت یگانه خویش پیمود. او خود را با رنگ و کلمه، بیان میکرد. مصالح خلاقیت او هم رنگ بود وهم کلمه و او با این هر دو نقاشی میکرد، یا با این هر دو «مأموریت ادبی» خود را انجام میداد. سپهری نخستین کسی یا دست کم مهمترین شاعری است که زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد.»<ref name= "منتقدان"/> | |||
===تفسیر خود از آثارش=== | ===تفسیر خود از آثارش=== | ||
===وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند=== | ====وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند==== | ||
سهراب | سهراب حتماً انتقادهای دیگران دربارهٔ بیاعتناییاش به سیاست و نگاه همیشه لطیفش به اطراف را شنیده بود... او در جایی میان نوشتههایش گویی پاسخ این حرفها را اینگونه میدهد: «... دنیا پر از بدی است و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود؛ ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند و تماشای من ابعاد تازهای بهخود میگیرد. یادم هست در بنارس میان مردهها و بیمارها و گداها، از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در اسنتیک. وقتی پدرم مرد، نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود؛ وگرنه من میدانستم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمیگردد. دنیا در ما ذخیره میشود و نگاه ما به فراخور این ذخیره است...»<ref name= "دفاع">{{پک|سپهری|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم|ص=۲۵}}</ref> | ||
=== | ===دیگران از نگاهِ سهراب=== | ||
====[[فروغ فرخزاد|فروغِ]] «دوست»==== | |||
در میان شاعران معاصر، صدای فروغ و سهراب بههم نزدیکتر است. سهراب بهترین شعرهای خود را در اواخر عمر فروغ و بعد از او سرود و احتمالا این سهراب بود که زبان روان و لحن صمیمی را از فروغ آموخته بود. این هر دو شاعر احترام خاصی برای یکدیگر قائل بودند. سهراب در شعرهای خود به فروغ اشارههایی دارد. در «ندای آغاز» میگوید: | |||
:<font color=darkcyan>"چیزهایی هم هست، لحظههایی پرُاوج</font> | |||
:<font color=darkcyan>"مثلاً شاعرهای را دیدم</font> | |||
:<font color=darkcyan>"آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش</font> | |||
:<font color=darkcyan>"آسمان تخم گذاشت ...</font>{{سخ}} | |||
سهراب در شعر مستقلی موسوم به «دوست» عواطف و احساسات خود را دربارهٔ فروغ بیان کرده است: | |||
:<font color=darkblue>"بزرگ بود</font> | |||
:<font color=darkblue>"و از اهالی امروز بود</font> | |||
:<font color=darkblue>"و با تمام افقهای باز نسبت داشت</font> | |||
:<font color=darkblue>"و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید</font> | |||
:<font color=darkblue>"و رفت تا لب هیچ</font> | |||
:<font color=darkblue>"و پشت حوصله نورها دراز کشید</font> | |||
:<font color=darkblue>"و هیچ فکر نکرد</font> | |||
:<font color=darkblue>"که ما میان پریشانی تلفظ درها</font> | |||
:<font color=darkblue>"برای خوردن یک سیب</font> | |||
:<font color=darkblue>"چقدر تنها ماندیم...</font><ref name= "فروغ">{{پک|شمیسا|۱۳۷۲|ک= نگاهی به فروغ فرخزاد|ص= ۱۸۶}}</ref> | |||
=== | ===نامهای به مادر=== | ||
{{گفتاورد تزیینی|«مادر عزیزم؛{{سخ}} | |||
پریشب، یعنی شب عید، با هواپیما به خاک هندوستان رسیدم. در توکیو بالاخره توانستم یک سفر بروم به کیوتو و نارا. این دو شهر سابقاً پایتخت ژاپن بودهاند. بهترین آثار هنری در همین دو شهر است. بدون دیدن آنها انگار ژاپن را ندیدهام. یک سفر هم رفتم به کاما کورا که از توکیو دور نیست، خلاصه ژاپن را آنطور که میخواستم دیدم...{{سخ}} | |||
... قصد من این است سه ماه در هند بمانم. بعد از راه کشمیر و پاکستان و افغانستان به ایران میآیم. خوشبختانه به ایران نزدیک شدهام. اولاً نامه زود میرسد. ثانیاً از راه هوا یا زمین مسافرت آسان است. با هواپیمای جت تا تهران سه ساعت راه است؛ بنابراین غصهای ندارد تا پول هست میشود ماند.{{سخ}} | |||
اما راجع به این سرزمین، هنوز چیزی نمیتوانم بنویسم؛ چون بیش از یک روز نیست که در اینجا هستم. دهلی شهر بزرگی است. دیروز همهاش در شهر گشتم. هیچکجا به این اندازه باغهای بزرگ ندیدهام، خیال دارم دوچرخه کرایه کنم و همهجا را بگردم. اینجا همه سحرخیز هستند حتی گنجشکها. صبح هنوز هوا تاریک بود که گنجشکها جیرجیر میکردند، رنگ کلاغها یک کمی با رنگ کلاغهای ما فرق دارد؛ یعنی سر آنها دم به بنفشی میزند، البته مهم نیست، باید یک کمی گذشت داشت، یک موش الان دارد وسط اطاق راه میرود.اینجا موجودات عجیب و غریب پیدا میشود مار فراوان است؛ ولی من هنوز ندیدهام. گاوها وسط کوچه و خیابان هستند و هیچکس حق ندارد آنها را کنار بزند...{{سخ}} | |||
دهلی قدیم وضع بسیار بدی دارد. بهقدری مردم بدبخت و گرسنه و مریضاند که تماشای آن اسفناک است. الان صبحانه آوردند و من خوردم. این کارها فداکاری لازم دارد... باری من خیال دارم یک چند وقت در اینجا بمانم. من با جدیت مشغول یادگرفتن انگلیسی هستم؛ چون بدون دانستن این زبان نمیشود در اینجا زندگی کرد. شاید یک اکسپوزیسیون ترتیب بدهم، امروز میروم چند گالری را ببینم... دهلی، ۲فروردین»<ref name= "نامه">{{یادکرد وب|نشانی= http://sohrabeghashang.blogfa.com/category/61|عنوان= نامههای سهراب سپهری}}</ref>}} | |||
=== | [[پرونده:Sohrab car.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'اتومبیل سهراب"'</center>]] | ||
[[پرونده:Landror.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'«لندرور»، همراه همیشگی سهراب"'</center>]] | |||
===اتومبیلهای سهراب!=== | |||
مهدی قراچهداغی، نوهٔ بزرگ خانواده سپهری و پسر همایوندخت، خواهر بزرگترِ سهراب است که با داییاش رابطهٔ بسیار نزدیک و دوستانهای داشته و او را «سهراب خان» مینامد، دربارهٔ وسایل شخصی سهراب میگوید: «دو تا اتوموبیل مشهور داشت؛ جیپ اسکات و لندرور. جیپ را از سفارت آمریکا خرید. این جیپ از صد تکه تشکیل شده بود. مکانیک خوبی در امیرآباد بود که او را به سفارت آمریکا برد و از او پرسید با این تکهها میشود ماشین درست کرد و او هم گفته بود میتوانم تمام قطعات جیپ را سوار کنم. سهراب نزدیک ۱۰ سال آن جیپ را داشت. بعد هم لندروری خرید که فرمانش سمت راست بود.»<ref name= "اتومبیل">{{یادکرد وب|نشانی=https://www.isna.ir/news/96071507427////|عنوان= روایتهایی خواندنی از زندگی و مرگ سهراب سپهری}}</ref> | |||
=== | ===کاشانهٔ سهراب...=== | ||
:<font color=#DB7093>"'من با تاب</font> | |||
:<font color=#DB7093>"'من با تب</font> | |||
:<font color=#DB7093>"'خانهای در طرف دیگر شب ساختهام...»</font>{{سخ}} | |||
کسی چه میداند بر سر خانههای سهراب چه آمد. خانه بچگیهایشان را در کاشان که خیلی سال پیش فروختند و یک بار خواهرها رفتند سراغ خانه ولی دیگر نبود. در تهران هم در دو محله زندگی کردند؛ امیرآباد و گیشا که آخرین خانهٔ سهراب بود. خانهٔ امیرآباد زیرزمینی داشت که سهراب تابلوهای دلخواهش را به دیوار زده بود و آنجا اتود نقاشی میکرد. گاهی هم «[[فروغ]]» برای تمرین نقاشی به این خانه سری میزد.{{سخ}} | |||
سرنوشت خانه گیشا هم نامعلوم است. پروانه سپهری، خواهر سهراب، از آخرین خانه چنین میگوید: «نمیدانم بر سر خانهٔ گیشا چه آمد. بعد از جریان سهراب آن را فروختیم چون بدون او ماندن در آن خانه خیلی غمانگیز بود. یک نفر خانه را خرید که گویا در نیروی هوایی کار میکرد. خیلی سال پیش دیدم تغییراتی در خانه داده بودند؛ اما الان نمیدانم بر سر آن خانه چه آمده است!»<ref name= "اتومبیل"/> | |||
=== | ===سفرهای خارجی سهراب=== | ||
# سفر به ایتالیا، از پاریس به ایتالیا | |||
# سفر به ژاپن، توکیو؛ برای آموختن فنون حکاکی روی چوب که موفق به بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن نیز میشود، مرداد۱۳۳۹ | |||
# سفر به هندوستان، ۱۳۴۰ | |||
# سفر مجدد به هندوستان، بازدید از بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا، کشمیر، ۱۳۴۲ | |||
# سفر به پاکستان، تماشای لاهور و پیشاور، ۱۳۴۲ | |||
# سفر به افغانستان، اقامت در کابل، ۱۳۴۲ | |||
# سفر به اروپا، مونیخ و لندن، ۱۳۴۴ | |||
# سفر به اروپا، فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا و اتریش، ۱۳۴۵ | |||
# سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند، شرکت در یک نمایشگاه گروهی و سپس سفر به نیویورک، ۱۳۴۹ | |||
# سفر به پاریس و اقامت در «کوی بینالمللی هنرها»، ۱۳۵۲ | |||
# سفر به یونان و مصر، ۱۳۵۳ | |||
# سفر به بریتانیا برای درمان بیماریاش؛ سرطان خون، دی۱۳۵۸ | |||
===تأثیرپذیریها=== | ===تأثیرپذیریها=== | ||
====متأثر از [[نیما]]==== | |||
سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» بهخوبی مشهود است. در آثار بعدی کمکم کارش شکل میگیرد و شعرش از دیگر شاعران همدوره خویش متمایز میشود. | |||
==== | ====راهنماییگرفته از [[مشفق کاشانی|مشفق]]==== | ||
سهراب در | عباس کیمنش، مشهور به «مشفق کاشانی»، دوست سهراب که میتوان او را نخستین راهنمای اشعار او نامید که راه سهراب را به انجمنهای ادبی باز میکند.<ref name= "کاشانی">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.farsnews.ir/news/13931008000869/%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%D8%B6%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%88%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%AF|عنوان= از دوستی با سپهری تا عضویت در شورای شعر وزارت ارشاد}}</ref><ref name= "اطلاعات سهراب">{{یادکرد وب|نشانی= https://www.ettelaat.com/mobile/?p=110505&device=phone|عنوان= سهراب سپهری شاعر طبیعت}}</ref> سهراب در شرححال خودنوشتهاش چنین مینویسد: | ||
:«شعرهای مشفق را خوانده بودم؛ ولی خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت...»<ref name= "هنوزهم">{{پک|سپهری|۱۳۸۰|ک= هنوز در سفرم|ص= }}</ref>{{سخ}} | |||
عباس کیمنش از سهراب و آشناییاش با او چنین میگوید: «در شهریور۱۳۲۵ که در ادارهٔ فرهنگ کاشان آن روز و آموزشوپرورش امروز...» | |||
===استادان و شاگردان=== | ===استادان و شاگردان=== | ||
====جواد حمیدی==== | |||
جواد حمیدی که در زمان تحصیل سهراب در دانشکدهٔ هنرهای زیبا، ظاهراً استاد این دانشکده بوده است، دربارهٔ او میگوید: «وقتی سهراب در دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران برای تحصیل در رشتهٔ نقّاشی وارد شد، از همان روزهای اول بهمناسبت سادگی و تازگی در کارش نظر مرا به خود جلب کرد و مخصوصاً برای طرحریزی از روی مدل زنده جاها و زوایایی را که انتخاب میکرد، جالب بود. خودش شخصی سربهزیر، در عینحال موشکاف و دقیق بهنظر میآمد. حرف را زود میگرفت؛ ولی در مغزش آن را احساس و بررسی میکرد. ازنظر فیزیکی و صورتِ ظاهر لاغر و از جهت سیرت باطن حسّاس و متّکی به نفس بود و اگر چیزی بهنظرش میرسید با جملاتی کوتاه پاسخ میداد. شعر و نقّاشی را از خیلی پیش شروع کرده بود. اوایل اشعاری معمولی میگفت، با اوزانی متداول. گاهی از اوقات شعری که ساخته بود برای من میخواند. البته با درخواستی که من از او میکردم.»<ref name= "دانشکده"/> | |||
===علت شهرت=== | ===علت شهرت=== | ||
====شاعری که بعد از مرگ پرآوازه شد!==== | |||
سهراب سپهری، یکی از پرمخاطبترین شاعران مدرن ایران است. گرچه همیشه چنین نبوده؛ درواقع زمانی که مبتلا به سرطان خون، در بیمارستان پارس تهران درگذشت، تولدی دوباره برایش رقم خورد و شعرهایش، توجه مخاطبان عام را جلب کرد درحدیکه چند نسل با شعرهایش زندگی کردند و از افقی نو به جهان پیرامونی نگریستند.{{سخ}} | |||
البته او بهعنوان نقاشی مدرن، پیش از مرگ نیز دارای آوازهای فرامرزی بود؛ اما شعرهایش بهدلیل بایکوت فضای روشنفکری ایران، فرصت دستیابی به مخاطبان بسیاری را نیافتند. سپهری، خودش هم چندان در بند ابراز حضور در رسانههای جمعی نبود و باوجود غیر سیاسی بودن خود و آثارش، حتی نخواست به حمایت شخص دوم سلطنت مشروطه [در دوران پهلوی دوم] که از شیفتگان شعر او بود، «آری» بگوید. سپهری از شاگردان [[نیما]] بود که مدتی هم آثاری متأثر از ذهن و زبان نیما خلق کرد؛ اما بهزودی از این تأثیر دست شست. بسیاری، بزرگترین تأثیر او بر شعر مدرن را، در کتابهای چهارم و پنجم [[فروغ فرخزاد]] میبینند؛ تأثیری مشهودتر از حضور فروغ در استودیو [[ابراهیم گلستان|گلستان]] و آشناییاش با سینما و حتی مشهودتر از تأثیری که از نثر ابراهیم گلستان در داستانهایش گرفت، داستانهایی که نثرشان در چارچوب وزن عروضی شکل گرفته بود. | |||
=== | ====جهانی نو در شعر مدرن==== | ||
:<font color=purple>"اهل کاشانم</font> | |||
=== | :<font color=purple>"روزگارم بد نیست</font> | ||
:<font color=purple>"تکه نانی دارم، خرده هوشی، سرسوزن ذوقی</font> | |||
=== | :<font color=purple>"مادری دارم، بهتر از برگ درخت</font> | ||
:<font color=purple>"دوستانی، بهتر از آب روان</font> | |||
:<font color=purple>"و خدایی که در این نزدیکی است:</font> | |||
:<font color=purple>"لای این شببوها پای آن کاج بلند</font> | |||
:<font color=purple>"روی آگاهی آب، روی قانون گیاه</font> | |||
:<font color=purple>"من مسلمانم</font> | |||
:<font color=purple>"قبلهام یک گل سرخ</font> | |||
:<font color=purple>"جانمازم چشمه، مهرم نور</font> | |||
:<font color=purple>"دشت سجاده من</font> | |||
:<font color=purple>"من وضو با تپش پنجرهها میگیرم...</font> | |||
مخاطبان عام شعر، سپهری را با «هشت کتاب» میشناسند که درواقع مجموعهٔ هشت کتاب شعر منتشرشده اوست: مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، «[[صدای پای آب]]»، «مسافر»، «حجم سبز»، «ما هیچ، ما نگاه». از این هشت کتاب، دوتاشان «منظومه»اند یا اگر مته به خشخاش بگذاریم لااقل دو شعر بلندند: «صدای پای آب» و «مسافر». چهار کتاب از این هشت کتاب، نه مشهورند نزد مخاطبان عام [حتی تا حدی نزد مخاطبان خاص] و نه محبوب، که چهار کتاب نخستاند. دو کتاب هم از این هشت کتاب هم، گرچه مشهورند، چندان نزد مخاطبان عام، محبوب نیستند: «مسافر» و «ما هیچ، ما نگاه». درواقع سپهری را مخاطبان عام با دو کتاب «صدای پای آب» و «حجم سبز» میشناسند که تنها آثاری است در شعر معاصر ایران که نهتنها در حوزهٔ «شعر پرخواننده» مطرح است که آثاری آوانگاردی است و فراتر از آن، نزدیک به دو دهه، نقش درمانگر افسردگیهای جمعی را در جامعه ایفا کرده است و بههمیندلیل، آنچه «شعردرمانی» در روانکاوی ایران نام گرفت، بیش از همه مدیون این دو کتاب است. اگر بخواهیم از شاخصترین شعر مدرن که حاوی بیشترین رویکردهای عصر پسامدرن [پیش از ظهور این عصر در ایران] باشد، نام ببریم آن شعر، شعر سهراب سپهری است؛ شعری بهرهمند از سازوکاری بهشدت مدرن، پیشنهاددهنده به شاعران همعصرش، برخوردار از مهمترین ویژگیهای شعر پیش از دوران مدرن و البته بهشدت تقلیدنشدنی. [گرچه وسوسهبرانگیز برای نوآمدگان شعر که رونویسیاش کنند؛ رسواکننده به دمی، در محافل شعری!]{{سخ}} | |||
سپهری تنها شاعر دوران مدرن ماست که جهان پیرامونی را بازسازی یا حتی بازآفرینی نمیکند؛ بلکه جهانی دیگر میآفریند که همهچیزش متعلق به خود اوست؛ گرچه این جهان شباهتهایی با برخی متون شرق دور یا نزدیک دارد این شباهتها بهمراتب از شباهت شعر همعصرانش با واقعیت پیرامونیشان کمتر است و بهمراتب، کمتر از آن آثار، از کهنالگوها و آثار پیش از خود تأثیر پذیرفته است. اگر بنا بود که تازگی چشمانداز شعری و خلق جهانی نو، تنها معیار نقد ادبی باشد، سپهری بزرگترین شاعر دوران مدرن ایران محسوب میشد؛ اما میدانیم که این دو معیار، تنها موازین نقد ادبی نیست.{{سخ}} | |||
گرچه مشهورترین منتقد دوران مدرن ایران [[رضا براهنی]]، در دههٔ چهل، سهراب را «بچه بودایی اشرافی» لقب داده بود؛ اما زندگی سپهری، حتی زمانی که از فروش تابلوهایش در اروپا و تدریس در هنرکده هنرهای تزئینی تهران، درآمد قابل قبولی برای یک زندگی متوسط داشت، اشرافی نبود. سادگی، درچشمترین ویترین زندگیاش بود و تازه در سالهای پیش از آن، حتی همین معیشت برای یک زندگی متوسط را هم نداشت. در نیمهٔ دوم دههٔ سی، از راه زمینی به اروپا رفت و با نیمچهبورسیهای در مدرسه هنرهای زیبای پاریس، در رشتهٔ لیتوگرافی نامنویسی کرد. بعد، همین نیمچهبورسیه هم قطع شد.{{سخ}} | |||
زندگی و تحصیل در اواخر دههٔ پنجاه میلادی در پاریسی که فقط ۱۲ سال از ویرانی حاصل از جنگش میگذشت، برای یک آسیایی، بدون بورسیه و حمایت مالی، اگر فاجعه نبود بسیار سخت بود. در دههٔ پنجاه میلادی، «کار» برای شهروندان اروپایی هم چندان در دسترس نبود چه رسد به دانشجویی که مجوز کار هم نداشت. پس فقط میماند کارهایی که پول خون آدم را میدادند بابتش؛ بدون بیمه، بدون رعایت نکات ایمنی و با یک سوم دستمزد یک کارگر فرانسوی؛ پاک کردن شیشههای ساختمانهای خیلی بلند آن زمان؛ آویزان شدن از ساختمانهای بیست طبقه در ارتفاعی حدود ۸۰تا۹۰متری زمین؛ و همزمان درس خواندن و کشیدن نقاشی. به گمانم این جور کارها را هرکسی انجامش بدهد، بچههای اشرافی انجامش نمیدهند! با این همه این لقب هم بخشی از سیاست بایکوت جامعه روشنفکری علیه او بود در دههٔ چهل و پس از آن، در دههٔ پنجاه. | |||
=== | ====هرکه با ما نیست، علیه ماست!==== | ||
شعر، از دورهٔ مشروطه بهبعد، همیشه آمیخته با سیاست بود و این آمیختگی پس از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ بیشتر هم شد تاحدیکه حتی شاعران رُمنسگو هم که توسط شاگردان نیما، با عنوان «شاعران رمانتیک» طرد و لعن میشدند، در کارنامهشان چند شعر سیاسی داشتند که به همکاری و همراهی با قدرت حاکمه که دستراستی بود، متهم نشوند؛ درمقابل، شعر مدرن، با آرمانهای چپ آن روزگار معنا میشد؛ همچنانکه با عبارتی منسوب به بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی که «هرکه با ما نیست، علیه ماست!» و سپهری، با «ایشان» نبود، پس رسانههای مرتبط با روشنفکران چپ بایکوتاش کردند. در این میان، تنها [[سیروس طاهباز]] بود که با نشریه آرش، آثارش را منتشر میکرد و تنها حامیاش در نیمه نخست دههٔ چهل، [[فروغ فرخزاد]] بود و پس از مرگ وی، چنان در انزوا قرار گرفت که در گزینههای شعر اواخر دههٔ پنجاه، نامش بهاجبار و شعرش در صفحاتی اندک، پس از ۶۰ شاعری که نام اغلبشان امروز بهفراموشی سپرده شده، درج میشد. تاریخ ادبی اما اغلب خودش را از قید و بندهای ایدئولوژیک میرهاند تا بهترینها را به آیندگان معرفی کند.{{سخ}} | |||
نام او چند دهه است که میان پنج شاعر برگزیدهٔ تاریخ شعر مدرن ایران میدرخشد و بخش کثیری از مخالفان وی در آن دههها اکنون میخواهند از منظر چشم او به جهان بنگرند و دیگر چندان درقید مفاهیم و جبههگیریهای سیاسی نیستند و اشتباههای خود را در آن دوره، به پای ذهنیت جمعی و فضای جنگ سرد مینویسند. هاینریش بُل در سالهای پس از جنگ دوم جهانی گفته بود اگر از هر آلمانی بپرسید که آن روزها چه میکردی؟ میگوید نازیها بودند ما نبودیم! پس آن جمعیت عظیمی که برای هیتلر و کارهایش دست میزدند، چه کسانی بودند؟! | |||
=== | ====شاعری موفق در اوزان [[نیمایی]]==== | ||
:<font color=darkgreen>"به تماشا سوگند</font> | |||
:<font color=darkgreen>"و به آغاز کلام</font> | |||
:<font color=darkgreen>"و به پرواز کبوتر از ذهن</font> | |||
:<font color=darkgreen>"واژهای در قفس است</font> | |||
:<font color=darkgreen>"حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود</font> | |||
:<font color=darkgreen>"من به آنان گفتم:</font> | |||
:<font color=darkgreen>"آفتابی لب درگاه شماست</font> | |||
:<font color=darkgreen>"که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد...</font>{{سخ}} | |||
سپهری همزمان با [[شاملو]] به گفتن شعر بدون وزن روی میآورد که حاصلش «زندگی خوابها» است؛ اما چون شاملو آن را ادامه نمیدهد شاید به این دلیل موجه که چون شاملو در این حوزه، موفق نبوده و جهانی که میخواسته خلق کند در اوزان نیمایی امکان حیات بیشتری داشتند. شعرهای منثور سپهری که هرگز از سوی مخاطبان عام استقبال نشد، حتی برای شاعران آوانگارد زمان خودش هم چندان الهامبخش نبود. بااینکه او با شعر کلاسیک آغاز کرده بود؛ اما این بخش از آثارش از موسیقی کلامی، یا بهشدت تهی است یا جملات، موسیقی کلامی ناهماهنگی با یکدیگر دارد. پیچیدگی غیرلازم، از مشخصههای دیگر شعرهای منثور سپهری است و استیلای زبانی که در دههٔ سی، یادآور شعرهای ترجمهشده بود [مخصوصاً آثار تاگور یا کتب کهن هندی] بر زبان این شعرها سایه انداخته است.{{سخ}} | |||
از لحاظ تصویرپردازی نیز، بیشازآنکه این شعرها چیزی را «نشان» دهند، آن را «توضیح» میدهند. بهنظر میرسد خود سپهری هم خیلی زود [در کمتر از ۱۰ سال] متوجه ناتوانیاش در این شیوهٔ شعری شد و سعی کرد در شعرهای «شرق اندوه»، نوعی موسیقی خاص خودش را به کلام آن شعرها ببخشد و دست از «توضیحدادن» بردارد. شاید اگر «[[صدای پای آب]]» را نمیگفت و ناگهان به شاعری شگفتانگیز و دور از دسترس [برای همعصرانش] بدل نمیشد، «شرق اندوه» یکی از جریانسازترین کتابهای دههٔ چهل میشد برای شعر آوانگارد آن دوره. رد پای «شرق اندوه» را چه در آثار شاعران موج نو و چه در آثار موج ناب، میتوان یافت همچنانکه شعر آوانگاردی که [[رضا براهنی|براهنی]] در دههٔ هفتاد به آن رسید و آن را تکامل بخشید پدر معنویاش کتاب «شرق اندوه» است و شاید همین امر، براهنی را چون اساطیر یونان جلوه دهد که آنچه بهعنوان منتقد، طرد کرد، مبتلایش شد. | |||
=== | ====محبوب بهخاطر امیدهایش==== | ||
از چهار کتاب آخر «هشت کتاب»، کتابهای پنجم و هفتم بسیار محبوباند و اساساً محبوبیت و شهرت غافلگیرکننده سپهری از سال۱۳۶۰ به این سو، مرهون «این دو کتاب تازهکشف توسط عموم» است دو کتابی که در سالهای۱۳۴۴ و ۱۳۴۶ منتشر شده بودند؛ اما شعرهایشان چنان تازه مانده بود که خوانندگان شعر دهه شصت گمان میکردند که برای همان دهه سروده شدهاند. «[[صدای پای آب]]» را [[سیروس طاهباز|طاهباز]] در سال۱۳۴۳، بهطور کامل در نشریه آرش منتشر کرده بود؛ اما سپهری در زمان چاپ کتاب، در بخشهایی از آن دست برد و این ویرایش، به بهترشدن اثر کمک کرد. برخی شعرهای «حجم سبز» هم تا انتشارشان بهشکل مجموعه، منتشر و میتوان با شکی اندک گفت که همه این شعرها پیش از اتمام سال۱۳۴۵ سروده شده بودند؛ هر دو کتاب، مملو از امید به زندگی و دیدن جهانی است که در آن بهتر میتوان زندگی کرد جهانی که از سوی روشنفکران همعصرش بهعنوان «جهانی قلابی» تلقی شدند که ثمرهای جز «به خواب فروبردن بیشتر خلقهای تحت استعمار» ندارند!{{سخ}} | |||
شعر بلند «مسافر» به اندازهٔ «صدای پای آب» محبوب نیست و کتاب آخر را هم، مخاطبان سپهری[مگر برخی شعرهایش را] دوست نمیدارند. چرا؟ هر دو کتاب، آثاری پیشنهاددهندهاند و در «ما هیچ، ما نگاه» کاملاً محسوس است که شاعر، در حال پوستاندازی فرمی و شگردی است؛ اما نه «مسافر» که دارای اندوه غریبی در خود است و نه کتاب آخر که اندوهی خردکننده در خود دارد، مخاطبان عام را جذب خود نکردند شاید به این دلیل که بزرگترین موفقیت سپهری در «صدای پای آب» و «حجم سبز»، پیشنهادهای تازه و رویکردهای فرمی نو و افقهای بیتکرار نبود، بزرگترین موفقیتاش، خلق جهانی نو بود که بر پی «امید» شکل گرفته بود آن هم در قرنی که اساساش بر نومیدی بود.<ref name= "آوانگارد">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.ion.ir/News/266832///|عنوان= سهراب، پرخوانندهترین شاعر آوانگارد ایران}}</ref> | |||
===فیلم و مستندی برای سهراب=== | |||
* مستند «سهراب» بهتهیهکنندگی داود سمواتییار و کارگردانی و نویسندگی رقیه توکلی. در این مستند با خوانش بخشی از یادداشتهای شخصی سهراب که گریزی به دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود زده، بخشی از زندگی سهراب سپهری روایت شده است. همچنین دوستان نزدیک سهراب از لحظاتی که در «گلستانه» همراه این شاعرِ نقاش بودهاند صحبت میکنند و بازخوانی اشعار و تحلیل نگاهی که در نقاشیهای این شاعر کاشانی وجود دارد توسط هنرمندان صاحبنظر بهتصویر کشیده شده است. این مستند در ۱۴دی۱۳۹۳، رونمایی و اکران شد. مستند سهراب محصول شبکهٔ اصفهان بود و تا چندین سال تنها در شبکه این استان پخش شد. روز دوشنبه، ۱۵مهرماه۱۳۹۸، برای نخستین بار مستند سهراب از یکی از شبکهٔ دو سیما پخش شد.<ref name= "مستند">{{یادکرد وب|نشانی= https://tv2.ir/News/43261.html|عنوان= مستند «سهراب»}}</ref> | |||
[[پرونده:Capture tandis.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>"'تندیس سهراب در محلهٔ دولت تهران (خانهٔ شاعران)"'</center>]] | |||
# '' | ==آثار و کتابشناسی== | ||
# | ===کارنامهٔ سهراب=== | ||
# '' | # "'«مرگ رنگ»"' ۱۳۳۰ | ||
# '' | # "'«زندگیِ خوابها»"' ۱۳۳۲ | ||
# ' | # "'«آوار آفتاب»"' ۱۳۴۰ | ||
# '' | # "'«شرق اندوه»"' ۱۳۴۰ | ||
# '' | # "'«[[صدای پای آب]]»"' ۱۳۴۴ | ||
# ' | # "'«مسافر»"' ۱۳۴۵ | ||
# ' | # "'«حجم سبز»"' ۱۳۴۶ | ||
# "'«ما هیچ، ما نگاه»"' ۱۳۶۳ | |||
# "'«[[اتاق آبی]]»"' ۱۳۶۹ | |||
خط ۳۲۹: | خط ۴۳۰: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= شمس لنگرودی|نام= محمد|عنوان= تاریخ تحلیلی شعر نو|جلد= ۱|سال= ۱۳۹۷|ناشر= مرکز|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۳۵۹-۸}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= سپهری|نام= پریدخت|عنوان= هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشرنشدهٔ سهراب سپهری)|جلد= ۱|سال= ۱۳۸۰|ناشر= نشر و پژوهش فرزانروز|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۳۲۱-۰۵۶-۱-}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= سپهری|نام= سهراب|عنوان= اتاق آبی|سال= ۱۳۸۲|ناشر= مرز فکر|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴-۳۷۶-۲۵۶-۴}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= شمیسا|نام= سیروس|عنوان= نگاهی به [[فروغ فرخزاد]]|سال= ۱۳۷۲|ناشر= مروارید|مکان= تهران|شابک= ۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۱۵}} | |||
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= عابدی|نام= کامیار|عنوان= از مصاحبتِ آفتاب (زندگی و شعر سهراب سپهری)|سال= ۱۳۸۴|ناشر= ثالث|مکان= تهران|شابک= ۹۶۴۳۸۰۱۳۱۴}} | |||
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= کمالی|نام= زکیه|عنوان= سهراب سپهری؛ شاعر نوپرداز زبان و ادبیات فارسی|ژورنال= همایش ملی پژوهشهای نوین در زبان و ادبیات فارسی|مکان= ورامین|سال= ۱۳۸۷}} | |||
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= اسدی کیارس|نام= داریوش|عنوان= تندیس سهراب سپهری|ژورنال= تندیس|مکان= تهران|شماره=۱۳۵|سال= ۱۳۸۷}} | |||
==پیوند به بیرون== | ==پیوند به بیرون== | ||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.islamicartz.com/story/0CvWu2uRKljuioqXtjfkkKtAhnc6JT65g1dAHIphv-M|عنوان= زندگینامه سهراب سپهری|ناشر= هنر اسلامی|تاریخ انتشار= ۱۳خرداد۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۱۹اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://bahariran.com/%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D9%87%D8%B1-%D9%85%D9%86-%DA%AF%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A5/|عنوان= شهر من گم شده است|ناشر= روزنامه بهار ایران|تاریخ انتشار= ۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۱۱تیر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.ibna.ir/fa/doc/report/214976///|عنوان= چهارمین فیلم با موضوع زندگی سهراب سپهری رونمایی شد|ناشر= ایبنا|تاریخ انتشار= ۱۴دی۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۱۵مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی =https://www.mizanonline.com/fa/news/393503/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D9%88%DB%8C-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1|عنوان= اسراری از بود و نبود سهراب|ناشر= خبرگزاری میزان|تاریخ انتشار= ۱۶آبان۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۲۰مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.manzaronline.com/illustration-garden-and-elements-of-sohrab-sepehri-poetry-part-01.html|عنوان= تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب (قسمت اول)|ناشر= نشریه معماری منظر|تاریخ انتشار= ۱بهمن۱۳۸۶|تاریخ بازبینی= ۲۱خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.manzaronline.com/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D9%88-%D8%B9%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-2.html|عنوان= تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب (قست دوم)|ناشر= نشریه معماری منظر|تاریخ انتشار= ۱۵بهمن۱۳۸۶|تاریخ بازبینی= ۲۱خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/97415/%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%B9-%D9%88-%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D9%88-%D8%B3%D8%AE%D8%AA|عنوان= وسیع، سربهزیر و سخت|ناشر= روزنامه شهروند (ش:۱۱۰۵)|تاریخ انتشار= ۳۱فروردین۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۲۵خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.honaronline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-4/82734-%D8%AF%D9%88-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C|عنوان= دو عکس دیدهنشده از سهراب|ناشر= هنرآنلاین|تاریخ انتشار= ۲۵خرداد۱۳۹۵|تاریخ بازدید= ۲۱مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://tabnakbato.ir/fa/news/123985/%D9%85%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B4%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B2%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86|عنوان= مشهورترین نقاشیهای سهراب سپهری در موزههای جهان|ناشر= تابناک باتو|تاریخ انتشار= ۲۰مهر۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۲۱مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= chamedanmag.ir/?p=219681///|عنوان= سهراب درگذشت در اطلاعات|ناشر= نشریه چمدان|تاریخ انتشار= ۱اردیبهشت۱۳۹۸|تاریخ بازدید= ۱۰خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.tabnak.ir/fa/news/314851/%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85|عنوان= قبر سهراب سپهری را بار دیگر سفید کنیم|ناشر= تابناک|تاریخ انتشار= ۱اردیبهشت۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۱۰خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.magiran.com/article/3348251|عنوان= سنگ سهلانگاری روی سینهٰ سهراب|ناشر= روزنامه ایران (ش:۶۱۹۸)|تاریخ انتشار= ۷اردیبهشت۱۳۹۵|تاریخ بازبینی= ۱۰خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/92071408688////|عنوان= شعر سهراب از نگاه مخالفان و موافقان|ناشر= ایسنا|تاریخ انتشار= ۱۴مهر۱۳۹۲|تاریخ بازدید= ۲۱اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://sepehri00.blogfa.com/post/2////|عنوان= سهراب سپهری از نظر منتقدان|ناشر= وبلاگ معید پناهی|تاریخ انتشار= ۱۳آذر۱۳۹۴|تاریخ بازدید= ۲۱اردیبهشت۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://sohrabeghashang.blogfa.com/category/61|عنوان= نامههای سهراب سپهری|ناشر= وبلاگ سهراب سپهری|تاریخ انتشار= ۱۸مرداد۱۳۸۸|تاریخ بازدید= ۱۷خرداد۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/96071507427////|عنوان= روایتهایی خواندنی از زندگی و مرگ سهراب سپهری|ناشر= ایسنا|تاریخ انتشار= ۱۵مهر۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۱۵مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.farsnews.ir/news/13931008000869/%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%D8%B6%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%88%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%AF|عنوان= از دوستی با سهراب تا عضویت در شورای شعر وزارت ارشاد|ناشر= خبرگزاری فارس|تاریخ انتشار= ۹دی۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۱۷مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.ettelaat.com/mobile/?p=110505&device=phone|عنوان= سهراب سپهری شاعر طبیعت|ناشر= اطلاعات|تاریخ بازدید= ۲اردیبهشت۱۳۹۹}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= http://www.ion.ir/News/266832///|عنوان= سهراب، پرخوانندهترین شاعر آوانگارد ایران|ناشر= ایران آنلاین|تاریخ انتشار= ۱۳مهر۱۳۹۶|تاریخ بازدید= ۱۴مهر۱۳۹۸}} | |||
# {{یادکرد وب|نشانی= https://tv2.ir/News/43261.html|عنوان= بازخوانی اشعار و تحلیل نقاشیهای سهراب سپهری در مستند «سهراب»|ناشر= شبکه دوم سیما|تاریخ انتشار= ۱۴مهر۱۳۹۸|تاریخ بازدید= ۱۵مهر۱۳۹۸}} |
نسخهٔ کنونی تا ۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۳
سهراب سپهری شاعر، نویسنده و نقاش طبیعتگرای معاصر است.
سهراب سپهری از نامآوران ادب و هنر معاصر ایران است. او را «شاعر طبیعت» نیز لقب دادهاند.
سالهای کودکی سپهری در کاشان سپری شد. پدر و مادرش هر دو اهل هنر بودند. سپهری دههٔ اول و دوم زندگی خود را با علم و هنر بهسر آورد. دههٔ سوم زندگیاش را به تجربهاندوزی و سفر و دههٔ چهارم را بیشتر در سفرهای دراز گذراند. در این دوره بود که بارها و بارها به ژاپن، فرانسه، ایتالیا، هندوستان، آمریکا و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد.[۱]
زبان شعری سهراب در برخی اشعارش ساده و بیآلایش و در برخی دیگر آمیخته با مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و همراه با نمادهایی است که محصول سفرها و آشنایی او با آیینهای بودایی، برهمایی، اندیشههای کریشنامورتی، عارف معروف معاصر هندی، و نیز اندیشهٔ عرفای بزرگ ایرانی و اسلامی است. جز این، سهراب با ادبیات اروپایی نیز آشنایی داشت و ترجمههایی چند نیز از او باقی مانده است. زندگی سهراب سپهری، پس از ۵۲ سال در اردیبهشت۱۳۵۹ با بیماری سرطان بهپایان رسید.[۲]
در این میان آشنایی و رفاقت سهراب با ستونهای بزرگ ادب فارسی و بیش از همه نیما یوشیج و فروغ فرخزاد نشاندهندهٔ کشش و ذوق ادبیِ اوست. سپهری با همهٔ بزرگان شعری ایران ایام خود دوستی داشت و درعینحال استقلال خود را حفظ میکرد. در هیچیک از صفحات زندگی او نمونهای از تنش و بحران مشهود نیست. راه سپهری راه هنر است و در این راه سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدهد. بهترین شاهد این مدعا انتشار آرام و تدریجی آثارش است. سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکنترین و بیجنجالترین بخشهای دهه ۳۰تا۴۰ بهدست چاپ سپرد و پس از سال۱۳۴۵ تا مدتهای مدیدی شعر نگفت. در هیچیک از زندگینامههای موجود از علت این موضوع سخن بهمیان نیامده است که چرا سهراب از سال۱۳۴۵ تا لحظهای که پای از هستی بیرون کشید؛ یعنی سال۱۳۵۹، فقط ۱۴ قطعه شعر سرود...[۱]او انقلاب سال۱۳۵۷ را به چشم خود دیده، شاید یکی از دلایل انزواطلبی سپهری در پیچوخم نوسانات تاریخی زمانش نهفته باشد.[۳]
انتشار دو شعر بلند «صدای پای آب» و «مسافر» و نیز مجموعهشعر «حجم سبز» از افتخارات این شاعر بلندآوازه است.[۴]
از میان یادها
کابوس مدرسه
«... مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب... از آن پس و هر بار دلهره بود که بهجای من راهی مدرسه میشد...»[۵]
نخستین پاداش
سهراب از معلم کلاس اولش چنین یاد میکند: «...آدمی بیرؤیا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد... اولِ دبستان بودم. روزی سر کلاس نقاشی میکردم که معلم تَرکه انار را برداشت و مرا زد و گفت که همهٔ درسهایت خوب است، فقط عیبت این است که نقاشی میکنی! این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم.»[۶]
شعرهای خطخطی
پریدخت، خواهر سهراب میگوید: «هر شب موقع خواب قلم و کاغذی کنار بسترش میگذاشت. صبح که چشم میگشود، شعری را که بهدلیل تاریکی شب با خطی درهم و نامرتب نوشته بود میخواند و تبسمی که شاید نشانهٔ رضایت بود در چهرهاش نقش میبست...»[۷]
مأمور مبارزه با ملخ!
- «نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیانها رساند. من مأمور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر درختی دراز میکشیدم و پرواز ملخها را در هوا دنبال میکردم. اداره کشاورزی مزد مرا میپرداخت.»[۶]
من رفتم و عوفی ماند!
«... روزی در کلاس بودیم، دبیر ادب هم بود. تکهای از محمد عوفی در میان بود در ذم خیانت. ما سر در کتاب داشتیم و دبیر بلند میخواند. بدینجا رسید که: «خیانت در نبشتن، صورت جنایت دارد تا خردمندان را معلوم شود که خیانت و جنایت هر دو یکی است.» بلند شدم و اجازه خواستم و گفتم: «چنار» و «خیار» هم در نوشتن مانند هماند؛ پس باید هر دو یکی باشند! دبیر از جا دررفت و مرا از در بیرون راند؛ اما عوفی در کلاس ماند...»[۸]
چند متر نزدیکتر...
«من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند من هم میخواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متری به خدا نزدیکتر باشید!... مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم.»[۹]
دزدی میوه را زود یاد گرفتم!
«در خانه آرام نداشتم. از هرچه درخت بود بالا میرفتم. از پشتبام میپریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیشبینی میکرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچههای یک خانه نقشههای شیطانی میکشیدیم.
روز دهممه۱۹۴۰ موتورسیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم. از دیوار باغ مردم بالا میرفتیم و انجیر و انار میدزدیدیم. چه کیفی داشت! شبها در دشت صفیآباد به سینه میخزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشتهای خود میفشردیم. تمرین خوبی بود. هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا میشود.»[۹]
مقدمات دفن!
محمود فیلسوفی، دوست و همکلاسی سهراب، از آخرین خاطراتش با او میگوید: «سهراب از سال۱۳۵۶ تا زمان فوت در کاشان بود و من با دکتر مدیحی از دوستان او بودیم. او علاقهٔ فراوانی به گوشت و لوبیا داشت که خوراک سنتی کاشانیها است. من با او در زمینهٔ شعر اختلاف نظر داشتم اما همیشه سر من شیره میمالید! او در زمان دوستی ما حتی یکبار هم از من قرص و دارو نخواست؛ اما وقتی نتیجهٔ آزمایش او را دیدم و فهمیدم سرطان دارد، دود از سرم بلند شد و متوجه شدم هیچ کاری از دستم برنمیآید. در آخرین دیدارمان به من گفت: «برو کاشان و همهچیز را آماده کن، من برمیگردم!» من هم به کاشان برگشتم و مقدمات دفن او را فراهم کردم.»[۱۰]
زندگی و یادگار
سهراب بر چرخ روزگار
- "'۱۳۰۷"': تولد در کاشان
- "'۱۳۱۹"': پایان دورهٔ ابتدایی در دبستان خیام کاشان
- "'۱۳۲۲"': پایان دورهٔ اول دبیرستان در مدرسهٔ پهلوی کاشان
- "'۱۳۲۴"': پایان دورهٔ دوساله دانشسرای مقدماتی در تهران
- "'۱۳۲۵"': استخدام در ادارهٔ فرهنگ (آموزشوپرورش) کاشان
- "'۱۳۲۷"': استعفا از ادارهٔ فرهنگ کاشان و اخذ دیپلم کامل ادبی؛ آغاز تحصیل در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران؛ استخدام در شرکت نفت تهران
- "'۱۳۲۸"': استعفا از شرکت نفت پس از هشت ماه کار
- "'۱۳۳۰"': انتشار نخستین مجموعهاشعار با عنوان «مرگ رنگ»
- "'۱۳۳۲"': پایان دورهٔ نقاشی دانشکدهٔ هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس. دریافت نشان درجه یک علمیِ فرهنگ با احراز رتبه اول دانشگاه؛ آغاز کار در سازمان همکاری بهداشت تهران بهعنوان طراح؛ شرکت در چند نمایشگاه نقاشی در تهران؛ انتشار دومین مجموعهاشعار با عنوان «زندگی خوابها»
- "'۱۳۳۳"': آغاز کار در بخش موزههای ادارهکل هنرهای زیبا (فرهنگوهنر) و تدریس در هنرستانهای هنرهای زیبا
- "'۱۳۳۴"': ترجمهٔ اشعار ژاپنی در مجلهٔ «سخن»
- "'۱۳۳۶"': سفر به اروپا از راه زمینی تا پاریس و لندن. نامنویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی (چاپ سنگی)
- "'۱۳۳۷"': شرکت در اولین بینال تهران؛ سفر دوماهه از پاریس به رم، شرکت در بینال ونیز، بازگشت به ایران؛ آغاز کار در ادارهکل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرستی سازمان سمعیوبصری
- "'۱۳۳۹"': شرکت در بینال دوم تهران؛ دریافت جایزهٔ اول هنرهای زیبا؛ سفر به توکیو برای آموختن فنون حکاکی روی چوب؛ بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن
- "'۱۳۴۰"': توقف در هند در راه بازگشت به ایران؛ تماشای آگره و تاجمحل؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی نقاشی در تالار عباسی تهران؛ انتشار مجموعهٔ «آوار آفتاب»، آغاز تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزیینی تهران، انتشار چهارمین مجموعهشعر با عنوان «شرق اندوه»؛ کنارهگیری از مشاغل دولتی بهطورکلی در اسفندماه
- "'۱۳۴۱"': برگزاری دو نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران
- "'۱۳۴۲"': شرکت در نمایشگاه گروهی در گالری گیلگمش تهران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان، دروس، تهران؛ شرکت در بینال سانپاولو برزیل؛ شرکت در نمایشگاه گروهی هنر معاصر ایران، موزهٔ بندر لوهاور فرانسه؛ شرکت در نمایشگاه گروهی گالری نیالا تهران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری صبا تهران
- "'۱۳۴۳"': سفر به هند و تماشای بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا و کشمیر؛ سفر به پاکستان و تماشای لاهور و پیشاور؛ سفر به افغانستان و اقامت در کابل؛ بازگشت به تهران
- "'۱۳۴۴"': برگزاری دو نمایشگاه گروهی و انفرادی در گالری بورگز تهران؛ انتشار شعر بلند «صدای پای آب» در فصلنامه «آرش»؛ سفر به اروپا و حضور در مونیخ و لندن؛ بازگشت به ایران
- "'۱۳۴۵"': سفر به فرانسه،اسپانیا، هلند، ایتالیاو اتریش؛ بازگشت به ایران؛ انتشار شعر بلند «مسافر» در فصلنامهٔ «آرش»
- "'۱۳۴۶"': برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران؛ انتشار مجموعهاشعار با عنوان «حجم سبز» توسط انتشارات روزن؛ برگزاری شب شعر سپهری در گالری روزن
- "'۱۳۴۷"': شرکت در نمایشگاه گروهی در گالری مس تهران؛ حضور در نمایشگاه فستیوال روایان فرانسه؛ شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ انستیتو گوته تهران؛ حضور در نمایشگاه گروهی در دانشگاه شیراز
- "'۱۳۴۸"': شرکت در فستیوال بینالمللی نقاشی در فرانسه و کسب امتیاز مخصوص
- "'۱۳۴۹"': سفر به آمریکا و اقامت در لانگآیلند؛ شرکت در نمایشگاه گروهی در شهر «بریج همپتن»؛ بازگشت به ایران پس از هفت ماه اقامت در نیویورک؛ سفر دوباره به آمریکا
- "'۱۳۵۰"': برپایی نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک؛ بازگشت به ایران؛ برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری لیتو تهران
- "'۱۳۵۱"': برگزاری نمایشگاه تکنفره در گالری سیروس پاریس؛ انتقال نمایشگاه گالری سیروس به گالری سیحون تهران
- "'۱۳۵۲"': تشکیل نمایشگاه فردی دیگر در گالری سیحون؛ سفر به پاریس و اقامت در «کوی بینالمللی هنره»
- "'۱۳۵۳"': سفر به یونان و مصر؛ بازگشت به ایران؛ شرکت در غرفهٔ ایران در نخستین نمایشگاه هنری بینالمللی تهران
- "'۱۳۵۴"': برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون
- "'۱۳۵۵"': شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنر» بال، سویس
- "'۱۳۵۶"': انتشار «هشت کتاب» شامل مجموعهاشعار منتشرشدهٔ سپهری بهاضافه مجموعه «ماهیچ، ما نگاه» توسط کتابخانه طهوری تهران
- "'۱۳۵۷"': برگزاری نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون
- "'۱۳۵۸"': تجدیدچاپ «هشت کتاب»؛ سفر به انگلستان برای درمان بیماری سرطان خون؛ بازگشت به ایران
- "'۱۳۵۹"': خاموشی در بیمارستان پارس تهران
کودکیِ سهراب
در شناسنامهٔ سهراب آمده: متولد ۱۵مهر۱۳۰۷ در کاشان. خود او اما میگوید: «من کاشیام؛ اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهممهر بهدنیا آمدهام. درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را میشنیده است...» سهراب و خانوادهاش پس از زندگی کوتاهی در قم، به گلپایگان و خوانسار رفته و بعد از آن در سرزمین پدری یعنی کاشان اقامت گزیدند.
پدربزرگ سهراب میرزانصراللهخان سپهری نخستین رئیس تلگرافخانهٔ کاشان بود[۱۱] و پدرش اسدالله سپهری، کارمند ادارهٔ پست و تلگراف کاشان و اهل ذوق و هنر؛ سهراب در توصیف پدر میگوید: «... کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد...»[۹] سهراب پدر بیمارش را که سمبل هنرمندی است، ۱۳۴۱ از دست میدهد.
سهراب، مادرش، ماهجبین سپهری [فروغ ایران] را بسیار دوست میداشت: «مادری دارم، بهتر از برگ درخت...» او هنگام مرگ فرزندش زنده بود و با سنی بیش از نودسالگی، سرانجام اوایل خرداد۱۳۷۳ به رفتگانش پیوست. مادربزرگ سهراب، «حمیده سپهری» شعر میگفت. در کتاب «زنان سخنور ایران» چند شعر از او آمده است. «ملکالمورخین»، پدربزرگِ مادر سپهری، مورّخ بود و کتاب «ناسخالتّواریخ» را در چند جلد نوشته است.[۱۲]
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال۱۳۶۹ درگذشت. خواهران سهراب، همایوندخت، پریدخت و پروانه نام دارند.
نسبتهای مادری | نام و اشتغال | نسبتهای پدری | نام و اشتغال | |
---|---|---|---|---|
شاعر | ||||
نگارندهٔ «ناسخالتّواریخ» |
نخستین رئیس تلگرافخانهٔ کاشان | |||
هنرمند |
کارمند پست کاشان و هنرمند |
باغِ خانهٔ پدری
دوران کودکی سهراب در باغ بزرگی، در محلهٔ دروازه عطای کاشان، با درختان تنومند و کهنسال عَرعَر و تبریزی و اَقاقی، جوی آبی که در عرض باغ جاری بود و کنار آن پر از گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بود، سپری شد. همنشینی باچنین طبیعتی، تأثیر ژرف و عمیقی بر روحش گذاشته و با جانش عجین شده بود. ویژگیهای طبیعت، لطف و سادگی، لطافت و ملایمت، خلوص و پاکی، بر روحش نقش بسته و در شعرهایش متجلّی میشد.[۱۳]
نقش این باغ و طبیعت بکر کاشان در استغراق سپهری در جلوههای عمیق طبیعت آن چنان پررنگ و ملموس است که هرگز نمیتوان آن را نادیده گرفت. بیجهت نبود که او پس از آن که به یکی از نقاشان بزرگ ایران زمین بدل شد و در تهران آوازهای بزرگ یافت، علیرغم سرگرمیهای گوناگون کاری، هرگاه که فرصت مییافت خود را به کاشان میرساند و در خلوت این باغ به فکر فرومیرفت. نمیتوان از زندگی سپهری سخن بهمیان آورد؛ ولی از باغی که در آن بزرگ شد سخن نگفت. واقع این است که هویت سپهری از جستوخیزهای کودکانه او در باغی شروع میشود که ذکر آن در شعرش زیباترین ذکر است: «باغ ما در طرف سایهی دانایی بود...»[۱]
«... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همهجور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانهٔ ما همسایهٔ صحرا بود. تمام رؤیاهایم به بیابان راه داشت...»[۱۴]
طبیعت در شعر سهراب
- "'من صدای نفس باغچه را میشنوم
- "'و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد
- "'و صدای سرفه روشنی از پشت درخت
- "'عطسه آب از هر رخنه سنگ
- "'چکچک چلچله از سقف بهار
سهراب، شاعر طبیعت و ستایش از آن است. او در اشعارش چنان عناصر طبیعت را بهتصویر میکشد که به خواننده این احساس را میدهد که در متن طبیعت است و با این احساس به آرامش میرسد. او بهمثابه آینهای در برابر طبیعت است که حقایق آن را برای دیگران منعکس میکند. اشعارش تصویرهای شاعرانه و بدیع و رنگارنگ دارد. برخی بر این اصل در شعرهای سهراب سپهری معتقد هستند که او با آگاهی و حضوری که در دنیای تصویر و هنرهای تجسمی داشته و با درک از مفاهیم موجود در زبان عناصر تصویر، پیام خود را به بیننده القاء میکرده و علت اینکه اشارههای او در بیان موضوع بر دل مینشیند، آگاهی و تسلط او نسبت به درکی است که از راه چشم و ارتباط عناصر تصویر عاید انسان میشود؛ بهاینمعنی، رابطهٰ رنگها، خطوط، سایهروشنها در طبیعت و ساختمان اشیاء و احساس جاری در آنها ترکیب این عناصر بهاضافهٔ عواملی چون ریتم، فضا، زمان، حرکت، جنسیت، بافت در کنار هم در یک ترکیب، احساس را به بیننده القاء میکنند.
ویژگی اصلی شعر سپهری تصویرگرایی است. سپهری شاعری ایماژیست. تصویرگر است و این نتیجهٔ طبیعتگرایی اوست که با نوع نگرش فکری وی هماهنگ است. سپهری از جهت اندیشه شیفتهٔ نوعی عرفان خاص خودش است که میتوان آن را عرفان طبیعی نامید. اگر عرفان عرفا آنان را در خدایشان غرق میکند، در سپهری باعث شده که با دید عرفانی در طبیعت غرق شود. سهراب میان طبیعت و ماورای طبیعت در نوسان است. سهراب دیدی انسانی به طبیعت و دیدی طبیعی به انسان دارد. او همواره در شعرهای خود روح را به ماده و ماده را به روح تبدیل میکند. همهٰ اشیاء در سخن او به سماع برمیخیزند. سهراب سمبلهای شعر خود را از موجودات طبیعت میگیرد. او در متن طبیعت قرار میگیرد و از میان آن به بیکرانگی دنیایی پررمزوراز مینگرد. برای او همسانی با طبیعت پایان راه نیست. او در دل طبیعت به سیروسلوک میپردازد و سرانجام در درون آن به مرحلهٔ کشف و شهود میرسد.
در دورهٔ اول شعرِ سهراب، طبیعت بهکلی غایب است. در «حجم سبز» او به یگانگی کامل با طبیعت میرسد. تقارن معنویت و طبیعت با یکدیگر بهگونهای است که دیگر تفکیکناپذیرند. در «ما هیچ، ما نگاه» یگانگی او با طبیعت به مرحلهای میرسد که نهتنها فاصلهها برداشته شده؛ بلکه جای رهرو و طبیعت باهم عوض میشود.[۱۳]
ویژگی کلی اشعار سپهری، داشتن زبانی لطیف، خیالات ظریف، تصویرهای زیبا خلق و استفاده از نمادهای شعری که ویژه خود اوست و درنهایت مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی است.
« | شرححال سهراب بهقلم خودش لابهلای خطوط «هنوز در سفرم»، بهکوشش خواهرش، پریدخت سپهری: سال۱۳۱۲، ورود به دبستان خیام (مدرس) کاشان.
... در دبیرستان، نقاشی کار جدیتری شد. زنگ نقاشی، نقطهٔ روشنی در تاریکی هفته بود... از دوستان این دوره: محمود فیلسوفی و احمد مدیحی
سال۱۳۲۴ دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی بهپایان رسید و سهراب به کاشان بازگشت.
آذر۱۳۲۵ بهپیشنهاد مشفق کاشانی (عباس کیمنش) در اداره فرهنگ (آموزشوپرورش فعلی) کاشان استخدام شد. |
» |
سهراب عاشق نقش بود
دوران درسآموزی سهراب در دبستان معمولی سپری شد. مثل همهٔ کودکان مشق مینوشت، مثل همهٔ کودکان بازیگوش بود، مثل همهٔ کودکان از معلم میترسید، مثل همهٔ کودکان از تعطیلات خوشش میآمد و مثل همهٔ کودکان تنبیه میشد. اما تفاوتهایی با دیگر همسنوسالانش داشت. او عشقی عجیب به نقش داشت. بنابراین مثل همهٔ کودکان نقاشی نمیکرد؛ بلکه مثل خودش نقاشی میکرد. دیگر آنکه سهراب در خانه شوروشر بهپا میکرد: ولی در مدرسه کودکی معصوم و طفلی بسیار مؤدب بود، بنابراین تنبیهشدن او در مدرسه هیچوقت بهسبب بازیگوشی یا شلوغی نبود؛ بلکه به این جهت بود که بیش ازاندازه نقاشی میکرد.
آشنایی با چهرههای فرهنگی شهر کوچک کاشان این اجازه را به سهراب نوجوان میداد که به مسائلی فراتر و بزرگتر فکر کند. ازاینرو وقتی هنوز پا به جوانی نگذاشته بود در تعدادی از هنرهای رایج و مرسوم دستی بر آتش داشت. خط زیبا، نقش زیبا، شعر زیبا و نگاه زیبا... . او در هفدهسالگی دیوانی را بهچاپ سپرد.
همه چیز در خدمت هنر
جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانیاش شروع شد. نگاه فراخ او به پدیدههای ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند همگی میراث بازماندهٔ ایام جوانی اویند. سپهری جوانی خود را به پای هنر نهاد. عرصههای بعدی زندگی او که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغولشدن در کارهای اداری نمایان کرد هرگز نتوانست اشتیاق جدی سهراب را به هنر از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد؛ از درس تا کار و سمتهای اجتماعی.او حتی در دورهٔ تحصیل در دانشگاه نیز بیش ازآن که به کتابهای درسی بیاندیشد به شکار جلوههای هنری، زمان میگذاشت.[۱]
دانشکدهٔ هنرهای زیبا
سال۱۳۳۲ دورهٔ لیسانس نقاشی را در «دانشکدهٔ هنرهای زیبا»، با رتبهٔ اول و دریافت نشان درجهٔ اول علمی بهپایان میرساند.[۱۵]
پابهپای سفر
در کنار شعر و رنگ، سفر؛ معشوق دیگر سپهری بود. او به فرهنگ مشرقزمین علاقهٰ زیادی داشت و به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین سفر کرد. مدتی در ژاپن زندگی کرد و حکاکی روی چوب را فرا گرفت. بعد از راه زمینی به پاریس و لندن رفت. در این سفرها بود که سهراب سپهری نهایی، آنچه امروز ما میشناسیم و از آثارش پیداست، شکل گرفت و کمهمتا شد.
سیمین دانشور، همکار قدیمی سهراب در ادارهٔ هنرهای زیبا دربارهٔ او و تأثیر سفر بر روحیاتش مینویسد: «سهراب طبعی شهودی داشت و این طبع بی اینکه او را متوجه گنجینهٰ گستردهٔ عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاند. رهاورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر او اثر گذاشت. برایم گفت که نقاشیهای پیروان فرقه «ذن بودیسم» را دیده و ترجمهٔ شعرهایش را به فرانسه خوانده... البته طبیعی است که باید در ابتدا کار سهراب هنر غربی باشد، اما بعد بهنظر من تلفیقی کرد میان هنر شرق و غرب و با الهامگرفتن از محیط پیرامونش یعنی ایران و زادگاه کویریاش کاشان.»
این ویژگی که نقاشیهای سپهری درعین دارابودن عناصر و مفاهیم غربی و شرقی، ایرانی هستند و مفهومی غریبه را بسط نمیدهند مدتی انگیزهٔ نقد بسیاری از بزرگان نقاشی بود. پاسخ آنان را آیدین آغداشلو اینگونه میداد: «میدانم کار شعر و نقاشی سپهری چقدر خالص ایرانی است. با دوستداران سینهچاک آثارش مخالفتی ندارم، مخصوصاً که دوستدار آثار او بودن رسم روز است. اما میدانم به آب و خاکش تعلق داشت و سعی کرد تصویرگر این سرزمین باشد. نیازی نیافت ابروهای کمانی و بتهجقه نقاشی کند تا کارش ملی و محلینما شود. آن دیوارهای نرم و کاهگلی و آن خاک مخملی بسیط و ممتد را که میبینی درمییابی که کجا را میگوید. هر هنرمندی اگر هنرمند باشد گواهی است بر زمانهاش و دارد حدیث سرزمین و آداب و فرهنگش را نقل میکند و معنای وجودش و حاصلبودنش را منتقل میکند.»[۱۶]
خلقیات و شخصیت و اندیشه
سپهری از تنهاترین کسانِ زمانهٔ خود بود. کمتر کسی او را در افتتاحیهٔ نمایش آثارش دیده است. هرگز با مجله یا روزنامهای مصاحبه نکرد. خیلی زود از کارهای دولتی و زندگی در اجتماع کناره گرفت و برای رسیدن به آرامش جانش را به عرفان هند آورد. او انزواطلب بود و درونگرا. هرگز ازدواج نکرد. هرگز بهصراحت شعری عاشقانه برای جفتی نسرود.
سهراب در نامهای که به دوست محبوبش، صادق بریرانی، در دههٔ۱۳۳۰ مینویسد دلیل دوری از مردم را اینطور میپندارد: «... من نمیخواهم مثل [آندره] ژید بگویم پستتر و کثیفتر از انسان، اجتماعی از آنهاست؛ ولی چیزی که برایم روشن است، این است که اجتماع کور و خطاکار است. بهعلاوه ذوق اجتماع همیشه در مرتبه پایین قرار دارد. بنابراین در کارهای ذوقی، همپای اجتماعیبودن درخور هنرمند واقعی که پیشتازی میکند، نیست و بهدرد کسی میخورد که صاحب ذوقی معمولی و تلطیفنشده است. هنرمند حقیقی پیوسته پیجوی عالیترین شکل هنری است. کار ندارد به اینکه این عالیترین شکل هنری چقدر از دریافت اجتماعیاش دور است.»[۱۷]
سهرابِ نقاش
سپهری تا اوایل دههٔ سی، بیشتر شاعر بود تا نقاش. اما کنارهگیریاش از تعهد به وزارت فرهنگ و آمدن خودخواستهاش به تهران و خصوصاً آشنایی با هنرمندان مهم زمان خود که برخی در دانشکدهٔ هنرهای زیبا یا دانشجو بودند یا استاد، او را بهسمت حرفهاینگریستن به نقاشی سوق داد. سپهری در دورهٔ نقاشیهای رنگین، دیوانهٔ رنگ خاکستری بود. درونمایهٔ تمام پردههای نقاشی او در همهٔ هفت دورهٔ کاریاش، خاکستری است. رنگ خاکستری معرفِ هیچبودن جهان است. در آخرین شعرهایی که قبل از مرگ سروده بود به هیچِ خوشرنگ اشاره دارد.[۱۷] عشق به نقاشی بود که سهراب را ناگزیر کرد تا آموزشوپرورش کاشان را رها کند و به «دانشکدهٔ هنرهای زیبا»ی تهران برود.
فروش میلیاردی نقاشیهای سهراب!
نگاه ویژه سهراب به هنر نقاشی، او را به گرانقیمتترین نقاش ایران بدل کرده است. نقاشی او از سری درخت در پنجمین حراج تهران بهقیمت سهمیلیارد تومان چکش خورد.[۱۸] در نهمین حراج تهران نیز گرانترین اثر نقاشی ایران به سهراب اختصاص پیدا کرد. در ۹مهر۱۳۹۷ تابلوی نقاشی سهراب سپهری با قیمت۵ میلیارد و ۱۰۰ میلیون تومان بهفروش رسید.[۱۹]
سپهریِ مترجم
آخرین اصوات...
سهراب سپهری در سال۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در همان سال برای درمان به انگلستان رفت؛ اما چندی بعد ناکام از درمان به تهران بازگشت. نقاش متولد مهر۱۳۰۷ کاشان، بعد از پنجاهویک سال و چند ماه، وقتی که در بعدازظهر اولاردیبهشت۱۳۵۹ از کمر به پایین فلج شده بود و در بیمارستان پارس تهران داشت به درد سرطان این بدن خاکی را ترک میکرد از لای پنجره صدای پایکوبی مردم را برای یک انقلاب مردمی میشنید. صدای شلیکها و شعارها آخرین اصواتی بود که از این جهان با خود به جهانی دیگر میبرد. لحظهای که او با تمام تنهاییاش داشت میرفت انقلاب با همه خروش داشت میآمد...[۱۷] خبر درگذشت او در مطبوعات ایران منتشر شد.[۲۰]
ماجرای سنگها
پس از مرگ سهراب، صحن امامزاده سلطان علیبنمحمدباقر در روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان، میزبان همیشگی او شد. در آغاز، یک کاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصب شد؛ اما مدتی بعد با حضور خانواده سهراب، سنگ سفید رنگی جایگزین آن شد که روی آن، بخشی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب «حجم سبز» با خطاطی رضا مافی حکاکی شده بود؛ سنگ سادهای که همگان قبرش را با تصویر آن میشناسند.
سال۱۳۸۴ نیز که در حین بازسازی صحن امامزاده، بر اثر بیدقتی کارگران و برخورد مصالح، سنگ قبر سهراب سپهری شکست، تلاشی ناشیانه شده بود تا سنگ قبری شبیه به سنگ قبر پیشین جایگزین شود که برای بسیاری شاید این تغییر قابل تشخیص نبود تاآنکه در ۲۹اسفند۱۳۸۷، سنگ قبر سهراب در حرکتی غیرمترقبه تغییر کرد. یک بولدزر و چند کارگر، سنگ قبر سهراب را کندند و سنگی سیاه و دراز جایگزین سنگ پیشین کردند.[۲۱] جالب این بود که شماره تماس مؤسسه حکاکی سنگ قبر روی آرامگاه سهراب درج شده بود که با اصرار دوستداران و خانواده اش سنگ تعویض شد. این پایان ماجرا نبود. چند سال بعد شهرداری کاشان بااهدای یک قطعه سنگ، مجدداً ظاهر آرام آرامگاه او را تغییر داد. گرچه سنگ جدید از سنگهای قبلی آراستهتر است و همان شعر اولیه :""'«به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید...»""' در وسط آن نقش بسته است ترجمه انگلیسی این شعر، که در حاشیه سنگ حکشده، بسیار ابتدایی و دارای چندین اشکال است.[۲۲]
از نگاه دیگران
سهراب سپهری از دید بسیاری از منتقدان، شاعری است با احساس بسیار قوی و اندیشه عرفانی که در بیشتر آثار وی مشاهده میشود. عدهای نیز، او را شاعری تنها لقب میدهند که نسبت به رویدادها و مسائل اجتماعی زمانهاش بیتفاوت است. شاعری که در دوران پرالتهاب دههٔ چهل که شاعران بسیاری به سرودن شعرهای سیاسی مشغول بودند اعتنایی به سیاست نداشت و همین موضوع زمینه انتقادهای بسیار به او شد. در میان نظراتی که در مورد این شاعر از صاحبنظران وجود دارد انتقادهایی که به شیوه شعری او شده است بیشتر بهچشم میخورد.[۲۳]
مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث معتقد است نقاشیهای سهراب از شعرهایش بهتر است و میگوید: «از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهارپنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و بهنظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر فروغ فرخزاد. او در ابتدا همهٔ نوآوریها و اسلوببازیها را آزمود. این اواخر که راهش را پیدا کرد متأسفانه اجل مهلتش نداد که بیشتر کار کند؛ ولی سهراب سپهری مرد نجیب و محجوبی بود و نقاش بسیار خوبی... فقط این چند شعر اخیرش است که میتواند پیامی را به خوانندهاش ابلاغ کند؛ چون یکی از هدفهای شعر ابلاغ پیام است... او در اشعار قبلیاش بیهوده به این طرف و آن طرف میگشت و میخواست کاری را انجام بدهد که دیگران انجام نداده بودند؛ ولی همانطورکه قبلاً گفتم، نجیب بود و چون برای کارش اصالتی قائل بود دوباره بر سر جای اولش «سادگی» برگشت و کوشید تا در این اشعار آخرینش به مردم نزدیک بشود. او جستوجوگر سرگردانی بود که نقاشیهایش را بهمراتب بهتر از شعرهایش ارائه میداد.»[۲۴]
فروغ فرخزاد
اما فروغ که از دوستان سهراب هم بوده است، نظر متفاوتی دارد: «سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع میشود و بهشکل خیلی تازه و مسحورکنندهای هم شروع میشود و همینطور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند. او از انسان و زندگی حرف میزند و بههمیندلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر میکرد آنوقت میدیدید که به کجا خواهد رسید.»[۲۴]
احمد شاملو
از نگاه شاملو سهراب سپهری در شعرهایش بیشتر به جنبه «زیبایی» اکتفا کرده و این کافی نیست. شاملو معتقد است هر شاعر آرمانگرا درنهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است؛ اما اشکال سهراب در این است که ذاتاً آنارشیست نیست و درنتیجه دارویی که تجویز میکند مسکن است نه معالج. او اختلاف خود با سپهری را در موضوع کاربرد شعر میداند و در این باره میگوید: «من ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی. یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور.» شاملو فرم کارهای سپهری را در ردیف فروغ قرار میدهد و معتقد است آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار اخوان است و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه قدرت ادبی میکشد در کار این دو نیست. او البته در کنار تمام این اختلاف مشربها تأکید میکند که انسانی شریفتر از سهراب را کمتر میشناخته و از صمیم قلب به خلوص این انسان بیغل و غش حرمت میگذاشته است.[۲۵]
رضا براهنی
«سهراب با عرفان سروکار داشت و شاعری بسیار صمیمی بود؛ اما من با عارفبودن در عصر ما مخالف بودم و معتقد بودم که شاعر باید اجتماعی باشد و شاعری که همیشه در سنگر زندگی کند نمیتواند با مردم ارتباط بر قرار کند. البته اکنون معتقدم که شاعر نباید تنها در دورانی خاص و در رابطه با یک مطلب خاص شعر بگوید... از جهت تکنیک شعر، سپهری به قدرت شعر نیما، اخوان، شاملو یا فروغ نیست.»[۲۳]
سیمین دانشور
«سهراب را دوست دارم. شعرش یک نوع نقاشی و نقاشیاش یک نوع شعر شد. سهراب از صمیم قلب خود را وقف شعر و نقاشی کرده بود. سهراب تیپ شهودی بود بر خلاف نیما که تیپ فکور بود. طبع شهودی سهراب بیاینکه او را متوجه گنجینه گسترده عرفان ایران بکند، به خاور دور و ژاپن کشاندش. ره آورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر سهراب اثر گذاشت. از شعر (هایکو) بسیار خوشش آمده بود. شعر سهراب بهنظر من ادامه یافته هایکو است. سهراب فرصت زیادی نداشته تا به مطالعه ادبیات سنتی ما بپردازد. به هر جهت شعر سهراب شعر مطلق است، شعر ناب است.»[۲۳]
شمس لنگرودی
شمس لنگرودی نیز باور دارد که سهراب سپهری توانسته است بهرغم همه انتقادهای غیرهنری با ایستادگی، صبر و هوشیاری به قلهٔ شعر نو دست یابد: «در جامعهای که نقد هنر بستگی مستقیم به ناتوانی و تواناییهای غیرهنری خالق اثر هنری دارد، لازمه ایستادگی و دوام در برابر تخطئهها و تنگنظریها و بیاعتناییها، فقط خلق آثاری نیرومند است و سپهری از چنین قدرت مسحورکنندهای برخوردار بود.او با استعدادی ژرف و شناخت و اعتماد به نفس فراوان، در سایه تلاشی طاقتفرسا و دقتی حوصلهسوز، در توفان انواع توطئهها و دیگر ابتلائات فرهنگی جوامع استبدادی، با صبر و هوشیاری کافی کار کرد قدمبهقدم پیش آمد، تا نیمهٔ اول دههٔ۴۰ که با انتشار آثاری چون «صدای پای آب» و «مسافر» و «حجم سبز» به قلهٔ شعر نو دست یافت.»[۲۴]
شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب از دیدی دیگر به سپهری مینگرد: «سهراب سرنوشت دیگری دارد. او هرچند از اجتماع فاصله گرفته بود؛ اما درد دل روزگار خود بود. او شاعر روزگار است «از اهالی امروز» او زندگی اجتماعی را از گذرگاه طبیعت مینگرد.»[۲۳]
فرج سواد کوهی
«سهراب سپهری توانایی و شایستگی آن را داشت که یکی از بحثانگیزترین و تأثیرگذارترین شاعران زمانهی ما باشد؛ اما بهرغم تأثیر گسترده سبک و زبان و بسامانی و نظامیافتگی اندیشه سپهری، محتوای شعر او تأثیری بر جریانهای فکری و فرهنگی جامعه بهجا نگذاشت.»[۲۳]
نصرت رحمانی
«آنچه ما را بهسوی هم جذب میکرد تمایل هر دوی ما به هنر بود. هر دو به نقاشی سخت شیفته بودیم و خط و رنگ به دوستی ما دامن میزد... سهراب سپهری یکی از چهرههای شاخص این روزگار بود. باآنکه به هیچ انجمنی دل نبست حرفش در همهٔ مجامع ادبی بود. شیوهٔ خاصش او را از دیگران متمایز میکرد. سپهری عرفان ما را خوب میشناخت، او مردی جهانگشته و مطلع بود.»[۲۳]
حمید مصدق
«او چون نقاش بود گاهی در تصویرگری بهنوعی نابی و عامی خاص میرسید. در کتابهای نخستین سهراب نشانهای از وزن نمیبینید بیشتر نثر شاعرانه است. در کارهای آخرش وزنهای نیمایی را بهکار میبندد. سپهری تصویرساز است و کوشش عمدهاش در بیان تصاویری زیبا از صحنههای خاص است بیآنکه مطالبش ارتباط چندانی با یکدیگر داشته باشد.»[۲۳]
سیروس شمیسا
سیروس شمیسا هم که نظر تعدادی از شاعران برجسته را درباره سهراب سپهری در کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» گرد آورده، خود درباره این شاعر مینویسد: «سپهری همانقدر که در میان مردم و ادبدوستان شیفتگان بیشتری یافت، در نزد برخی از شاعران طرد شد و آنان عمدتاً بنا بر دو محور، یکی اینکه شعرهای او مردمی و سیاسی نیست و دیگر اینکه ساختار ندارد او را رد کردند و بهنظر من این ردیهها مبنای علمی درستی ندارند و باید آنها را از باب منافسات شاعران همعصر محسوب داشت.
سپهری یکی از بزرگترین شاعران معاصر است و هرچه زمان بیشتر میگذرد، عظمت او و فروغ بیشتر آشکار میشود و برعکس از اهمیت شاعران ایدئولوژیک کاسته میشود. بهنظر بسیاری از دوستداران شعر، سپهری هم بهلحاظ زبان و ساخت و هم بهلحاظ بینش و محتوا یک سر و گردن از دیگران فراتر رفته است. او در هر دو جنبه فلسفی هستیشناسی و معرفتشناسی به اوجهایی دست یافته است که برای معاصران او دست نداده است... بهنظر میرسد که شهرت و محبوبیت سپهری در میان مردم برای آن دسته از ادیبانی که این توفیق را منوطبه شعر سیاسی و اجتماعی میدانستند، پدیدهای غیرقابل هضم بوده است و لذا هریک با طرح مسئلهای بهظاهر موجه و علمی شگفتی خود را اظهار کردهاند.»[۲۴]
م.آزاد
«نقاشان میگویند او شاعر خوبی است و شاعران میگویند او نقاش بهتری است. سپهری شاعر خوبی است ولی البته باید از کارهایش انتخابی کرده شود. شعر سپهری ظریف است؛ ولی محکم نیست. اشعارش را کامل نمیبینم، البته معانی، مضامین و عبارات لطیف دارد.»[۲۳]
داریوش آشوری
«بهنظر من سهراب شاعر خوب و موفقی است. او جزو همین چند شاعر موفق دوران ماست، از جهت فکری شاید روشنتر و دقیقتراز اندیشه دیگر شاعران میشود دربارهاش قضاوت کرد؛ چراکه از اندیشههای مشخصی تاثیر پذیرفته است و میتواند آنها را در شعر خود منعکس بکند. او بیانگر نوعی عرفان طبیعی در آثارش است.»[۲۳]
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی با اعتقاد به نبود ساخت شعری در آثار سهراب، از این موضوع انتقاد میکند: «شعر او در کل زنجیرهای است از مصراعهای مستقل که عامل وزن، بدون قافیه آنها را بههم پیوند میدهد و بهندرت دارای ساخت شعری (Structure) است... بههمینمناسبت دورترین کس است از نیما و اخوان و شاملو... و بهنظرم میتوان گفت نوعی شعر سبک هندی جدید است که مجازهای زبانی بیشترین سهم را در ایجاد آن دارند... سپهری تمام عمرش بیش از آنکه صرف شعر گفتن شود، صرف کوشیدن در راه رسیدن به سبک شعری شد و با «صدای پای آب» به سبک شعری موفقی رسید و همان سبک در «ما هیچ، ما نگاه» بلای جان او شد و مشتش را در برابر خواننده هوشیار باز کرد...»[۲۴]
مرتضی ممیز
«سپهری چه نقاش، چه شاعر بههرحال درخور ستایشِ بهحق جامعه قرار گرفته است. درواقع جامعه از سپهری شاعر ستایش بیشتری کرده است تا از سپهری نقاش. و سپهری نقاش در فرهنگ و تاریخ ما مهجور و ناشناخته مانده است.»[۲۳]
علی موسوی گرمارودی
«سپهری از کسانی است که راه نیما را شناخته بود اما آن را با پای خود و با شخصیت یگانه خویش پیمود. او خود را با رنگ و کلمه، بیان میکرد. مصالح خلاقیت او هم رنگ بود وهم کلمه و او با این هر دو نقاشی میکرد، یا با این هر دو «مأموریت ادبی» خود را انجام میداد. سپهری نخستین کسی یا دست کم مهمترین شاعری است که زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد.»[۲۳]
تفسیر خود از آثارش
وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند
سهراب حتماً انتقادهای دیگران دربارهٔ بیاعتناییاش به سیاست و نگاه همیشه لطیفش به اطراف را شنیده بود... او در جایی میان نوشتههایش گویی پاسخ این حرفها را اینگونه میدهد: «... دنیا پر از بدی است و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود؛ ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند و تماشای من ابعاد تازهای بهخود میگیرد. یادم هست در بنارس میان مردهها و بیمارها و گداها، از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در اسنتیک. وقتی پدرم مرد، نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود؛ وگرنه من میدانستم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمیگردد. دنیا در ما ذخیره میشود و نگاه ما به فراخور این ذخیره است...»[۲۶]
دیگران از نگاهِ سهراب
فروغِ «دوست»
در میان شاعران معاصر، صدای فروغ و سهراب بههم نزدیکتر است. سهراب بهترین شعرهای خود را در اواخر عمر فروغ و بعد از او سرود و احتمالا این سهراب بود که زبان روان و لحن صمیمی را از فروغ آموخته بود. این هر دو شاعر احترام خاصی برای یکدیگر قائل بودند. سهراب در شعرهای خود به فروغ اشارههایی دارد. در «ندای آغاز» میگوید:
- "چیزهایی هم هست، لحظههایی پرُاوج
- "مثلاً شاعرهای را دیدم
- "آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
- "آسمان تخم گذاشت ...
سهراب در شعر مستقلی موسوم به «دوست» عواطف و احساسات خود را دربارهٔ فروغ بیان کرده است:
- "بزرگ بود
- "و از اهالی امروز بود
- "و با تمام افقهای باز نسبت داشت
- "و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
- "و رفت تا لب هیچ
- "و پشت حوصله نورها دراز کشید
- "و هیچ فکر نکرد
- "که ما میان پریشانی تلفظ درها
- "برای خوردن یک سیب
- "چقدر تنها ماندیم...[۲۷]
نامهای به مادر
« | «مادر عزیزم؛ پریشب، یعنی شب عید، با هواپیما به خاک هندوستان رسیدم. در توکیو بالاخره توانستم یک سفر بروم به کیوتو و نارا. این دو شهر سابقاً پایتخت ژاپن بودهاند. بهترین آثار هنری در همین دو شهر است. بدون دیدن آنها انگار ژاپن را ندیدهام. یک سفر هم رفتم به کاما کورا که از توکیو دور نیست، خلاصه ژاپن را آنطور که میخواستم دیدم... |
» |
اتومبیلهای سهراب!
مهدی قراچهداغی، نوهٔ بزرگ خانواده سپهری و پسر همایوندخت، خواهر بزرگترِ سهراب است که با داییاش رابطهٔ بسیار نزدیک و دوستانهای داشته و او را «سهراب خان» مینامد، دربارهٔ وسایل شخصی سهراب میگوید: «دو تا اتوموبیل مشهور داشت؛ جیپ اسکات و لندرور. جیپ را از سفارت آمریکا خرید. این جیپ از صد تکه تشکیل شده بود. مکانیک خوبی در امیرآباد بود که او را به سفارت آمریکا برد و از او پرسید با این تکهها میشود ماشین درست کرد و او هم گفته بود میتوانم تمام قطعات جیپ را سوار کنم. سهراب نزدیک ۱۰ سال آن جیپ را داشت. بعد هم لندروری خرید که فرمانش سمت راست بود.»[۲۹]
کاشانهٔ سهراب...
- "'من با تاب
- "'من با تب
- "'خانهای در طرف دیگر شب ساختهام...»
کسی چه میداند بر سر خانههای سهراب چه آمد. خانه بچگیهایشان را در کاشان که خیلی سال پیش فروختند و یک بار خواهرها رفتند سراغ خانه ولی دیگر نبود. در تهران هم در دو محله زندگی کردند؛ امیرآباد و گیشا که آخرین خانهٔ سهراب بود. خانهٔ امیرآباد زیرزمینی داشت که سهراب تابلوهای دلخواهش را به دیوار زده بود و آنجا اتود نقاشی میکرد. گاهی هم «فروغ» برای تمرین نقاشی به این خانه سری میزد.
سرنوشت خانه گیشا هم نامعلوم است. پروانه سپهری، خواهر سهراب، از آخرین خانه چنین میگوید: «نمیدانم بر سر خانهٔ گیشا چه آمد. بعد از جریان سهراب آن را فروختیم چون بدون او ماندن در آن خانه خیلی غمانگیز بود. یک نفر خانه را خرید که گویا در نیروی هوایی کار میکرد. خیلی سال پیش دیدم تغییراتی در خانه داده بودند؛ اما الان نمیدانم بر سر آن خانه چه آمده است!»[۲۹]
سفرهای خارجی سهراب
- سفر به ایتالیا، از پاریس به ایتالیا
- سفر به ژاپن، توکیو؛ برای آموختن فنون حکاکی روی چوب که موفق به بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن نیز میشود، مرداد۱۳۳۹
- سفر به هندوستان، ۱۳۴۰
- سفر مجدد به هندوستان، بازدید از بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا، کشمیر، ۱۳۴۲
- سفر به پاکستان، تماشای لاهور و پیشاور، ۱۳۴۲
- سفر به افغانستان، اقامت در کابل، ۱۳۴۲
- سفر به اروپا، مونیخ و لندن، ۱۳۴۴
- سفر به اروپا، فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا و اتریش، ۱۳۴۵
- سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند، شرکت در یک نمایشگاه گروهی و سپس سفر به نیویورک، ۱۳۴۹
- سفر به پاریس و اقامت در «کوی بینالمللی هنرها»، ۱۳۵۲
- سفر به یونان و مصر، ۱۳۵۳
- سفر به بریتانیا برای درمان بیماریاش؛ سرطان خون، دی۱۳۵۸
تأثیرپذیریها
متأثر از نیما
سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» بهخوبی مشهود است. در آثار بعدی کمکم کارش شکل میگیرد و شعرش از دیگر شاعران همدوره خویش متمایز میشود.
راهنماییگرفته از مشفق
عباس کیمنش، مشهور به «مشفق کاشانی»، دوست سهراب که میتوان او را نخستین راهنمای اشعار او نامید که راه سهراب را به انجمنهای ادبی باز میکند.[۳۰][۳۱] سهراب در شرححال خودنوشتهاش چنین مینویسد:
- «شعرهای مشفق را خوانده بودم؛ ولی خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت...»[۳۲]
عباس کیمنش از سهراب و آشناییاش با او چنین میگوید: «در شهریور۱۳۲۵ که در ادارهٔ فرهنگ کاشان آن روز و آموزشوپرورش امروز...»
استادان و شاگردان
جواد حمیدی
جواد حمیدی که در زمان تحصیل سهراب در دانشکدهٔ هنرهای زیبا، ظاهراً استاد این دانشکده بوده است، دربارهٔ او میگوید: «وقتی سهراب در دانشکدهٔ هنرهای زیبای تهران برای تحصیل در رشتهٔ نقّاشی وارد شد، از همان روزهای اول بهمناسبت سادگی و تازگی در کارش نظر مرا به خود جلب کرد و مخصوصاً برای طرحریزی از روی مدل زنده جاها و زوایایی را که انتخاب میکرد، جالب بود. خودش شخصی سربهزیر، در عینحال موشکاف و دقیق بهنظر میآمد. حرف را زود میگرفت؛ ولی در مغزش آن را احساس و بررسی میکرد. ازنظر فیزیکی و صورتِ ظاهر لاغر و از جهت سیرت باطن حسّاس و متّکی به نفس بود و اگر چیزی بهنظرش میرسید با جملاتی کوتاه پاسخ میداد. شعر و نقّاشی را از خیلی پیش شروع کرده بود. اوایل اشعاری معمولی میگفت، با اوزانی متداول. گاهی از اوقات شعری که ساخته بود برای من میخواند. البته با درخواستی که من از او میکردم.»[۱۵]
علت شهرت
شاعری که بعد از مرگ پرآوازه شد!
سهراب سپهری، یکی از پرمخاطبترین شاعران مدرن ایران است. گرچه همیشه چنین نبوده؛ درواقع زمانی که مبتلا به سرطان خون، در بیمارستان پارس تهران درگذشت، تولدی دوباره برایش رقم خورد و شعرهایش، توجه مخاطبان عام را جلب کرد درحدیکه چند نسل با شعرهایش زندگی کردند و از افقی نو به جهان پیرامونی نگریستند.
البته او بهعنوان نقاشی مدرن، پیش از مرگ نیز دارای آوازهای فرامرزی بود؛ اما شعرهایش بهدلیل بایکوت فضای روشنفکری ایران، فرصت دستیابی به مخاطبان بسیاری را نیافتند. سپهری، خودش هم چندان در بند ابراز حضور در رسانههای جمعی نبود و باوجود غیر سیاسی بودن خود و آثارش، حتی نخواست به حمایت شخص دوم سلطنت مشروطه [در دوران پهلوی دوم] که از شیفتگان شعر او بود، «آری» بگوید. سپهری از شاگردان نیما بود که مدتی هم آثاری متأثر از ذهن و زبان نیما خلق کرد؛ اما بهزودی از این تأثیر دست شست. بسیاری، بزرگترین تأثیر او بر شعر مدرن را، در کتابهای چهارم و پنجم فروغ فرخزاد میبینند؛ تأثیری مشهودتر از حضور فروغ در استودیو گلستان و آشناییاش با سینما و حتی مشهودتر از تأثیری که از نثر ابراهیم گلستان در داستانهایش گرفت، داستانهایی که نثرشان در چارچوب وزن عروضی شکل گرفته بود.
جهانی نو در شعر مدرن
- "اهل کاشانم
- "روزگارم بد نیست
- "تکه نانی دارم، خرده هوشی، سرسوزن ذوقی
- "مادری دارم، بهتر از برگ درخت
- "دوستانی، بهتر از آب روان
- "و خدایی که در این نزدیکی است:
- "لای این شببوها پای آن کاج بلند
- "روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
- "من مسلمانم
- "قبلهام یک گل سرخ
- "جانمازم چشمه، مهرم نور
- "دشت سجاده من
- "من وضو با تپش پنجرهها میگیرم...
مخاطبان عام شعر، سپهری را با «هشت کتاب» میشناسند که درواقع مجموعهٔ هشت کتاب شعر منتشرشده اوست: مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، «صدای پای آب»، «مسافر»، «حجم سبز»، «ما هیچ، ما نگاه». از این هشت کتاب، دوتاشان «منظومه»اند یا اگر مته به خشخاش بگذاریم لااقل دو شعر بلندند: «صدای پای آب» و «مسافر». چهار کتاب از این هشت کتاب، نه مشهورند نزد مخاطبان عام [حتی تا حدی نزد مخاطبان خاص] و نه محبوب، که چهار کتاب نخستاند. دو کتاب هم از این هشت کتاب هم، گرچه مشهورند، چندان نزد مخاطبان عام، محبوب نیستند: «مسافر» و «ما هیچ، ما نگاه». درواقع سپهری را مخاطبان عام با دو کتاب «صدای پای آب» و «حجم سبز» میشناسند که تنها آثاری است در شعر معاصر ایران که نهتنها در حوزهٔ «شعر پرخواننده» مطرح است که آثاری آوانگاردی است و فراتر از آن، نزدیک به دو دهه، نقش درمانگر افسردگیهای جمعی را در جامعه ایفا کرده است و بههمیندلیل، آنچه «شعردرمانی» در روانکاوی ایران نام گرفت، بیش از همه مدیون این دو کتاب است. اگر بخواهیم از شاخصترین شعر مدرن که حاوی بیشترین رویکردهای عصر پسامدرن [پیش از ظهور این عصر در ایران] باشد، نام ببریم آن شعر، شعر سهراب سپهری است؛ شعری بهرهمند از سازوکاری بهشدت مدرن، پیشنهاددهنده به شاعران همعصرش، برخوردار از مهمترین ویژگیهای شعر پیش از دوران مدرن و البته بهشدت تقلیدنشدنی. [گرچه وسوسهبرانگیز برای نوآمدگان شعر که رونویسیاش کنند؛ رسواکننده به دمی، در محافل شعری!]
سپهری تنها شاعر دوران مدرن ماست که جهان پیرامونی را بازسازی یا حتی بازآفرینی نمیکند؛ بلکه جهانی دیگر میآفریند که همهچیزش متعلق به خود اوست؛ گرچه این جهان شباهتهایی با برخی متون شرق دور یا نزدیک دارد این شباهتها بهمراتب از شباهت شعر همعصرانش با واقعیت پیرامونیشان کمتر است و بهمراتب، کمتر از آن آثار، از کهنالگوها و آثار پیش از خود تأثیر پذیرفته است. اگر بنا بود که تازگی چشمانداز شعری و خلق جهانی نو، تنها معیار نقد ادبی باشد، سپهری بزرگترین شاعر دوران مدرن ایران محسوب میشد؛ اما میدانیم که این دو معیار، تنها موازین نقد ادبی نیست.
گرچه مشهورترین منتقد دوران مدرن ایران رضا براهنی، در دههٔ چهل، سهراب را «بچه بودایی اشرافی» لقب داده بود؛ اما زندگی سپهری، حتی زمانی که از فروش تابلوهایش در اروپا و تدریس در هنرکده هنرهای تزئینی تهران، درآمد قابل قبولی برای یک زندگی متوسط داشت، اشرافی نبود. سادگی، درچشمترین ویترین زندگیاش بود و تازه در سالهای پیش از آن، حتی همین معیشت برای یک زندگی متوسط را هم نداشت. در نیمهٔ دوم دههٔ سی، از راه زمینی به اروپا رفت و با نیمچهبورسیهای در مدرسه هنرهای زیبای پاریس، در رشتهٔ لیتوگرافی نامنویسی کرد. بعد، همین نیمچهبورسیه هم قطع شد.
زندگی و تحصیل در اواخر دههٔ پنجاه میلادی در پاریسی که فقط ۱۲ سال از ویرانی حاصل از جنگش میگذشت، برای یک آسیایی، بدون بورسیه و حمایت مالی، اگر فاجعه نبود بسیار سخت بود. در دههٔ پنجاه میلادی، «کار» برای شهروندان اروپایی هم چندان در دسترس نبود چه رسد به دانشجویی که مجوز کار هم نداشت. پس فقط میماند کارهایی که پول خون آدم را میدادند بابتش؛ بدون بیمه، بدون رعایت نکات ایمنی و با یک سوم دستمزد یک کارگر فرانسوی؛ پاک کردن شیشههای ساختمانهای خیلی بلند آن زمان؛ آویزان شدن از ساختمانهای بیست طبقه در ارتفاعی حدود ۸۰تا۹۰متری زمین؛ و همزمان درس خواندن و کشیدن نقاشی. به گمانم این جور کارها را هرکسی انجامش بدهد، بچههای اشرافی انجامش نمیدهند! با این همه این لقب هم بخشی از سیاست بایکوت جامعه روشنفکری علیه او بود در دههٔ چهل و پس از آن، در دههٔ پنجاه.
هرکه با ما نیست، علیه ماست!
شعر، از دورهٔ مشروطه بهبعد، همیشه آمیخته با سیاست بود و این آمیختگی پس از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ بیشتر هم شد تاحدیکه حتی شاعران رُمنسگو هم که توسط شاگردان نیما، با عنوان «شاعران رمانتیک» طرد و لعن میشدند، در کارنامهشان چند شعر سیاسی داشتند که به همکاری و همراهی با قدرت حاکمه که دستراستی بود، متهم نشوند؛ درمقابل، شعر مدرن، با آرمانهای چپ آن روزگار معنا میشد؛ همچنانکه با عبارتی منسوب به بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی که «هرکه با ما نیست، علیه ماست!» و سپهری، با «ایشان» نبود، پس رسانههای مرتبط با روشنفکران چپ بایکوتاش کردند. در این میان، تنها سیروس طاهباز بود که با نشریه آرش، آثارش را منتشر میکرد و تنها حامیاش در نیمه نخست دههٔ چهل، فروغ فرخزاد بود و پس از مرگ وی، چنان در انزوا قرار گرفت که در گزینههای شعر اواخر دههٔ پنجاه، نامش بهاجبار و شعرش در صفحاتی اندک، پس از ۶۰ شاعری که نام اغلبشان امروز بهفراموشی سپرده شده، درج میشد. تاریخ ادبی اما اغلب خودش را از قید و بندهای ایدئولوژیک میرهاند تا بهترینها را به آیندگان معرفی کند.
نام او چند دهه است که میان پنج شاعر برگزیدهٔ تاریخ شعر مدرن ایران میدرخشد و بخش کثیری از مخالفان وی در آن دههها اکنون میخواهند از منظر چشم او به جهان بنگرند و دیگر چندان درقید مفاهیم و جبههگیریهای سیاسی نیستند و اشتباههای خود را در آن دوره، به پای ذهنیت جمعی و فضای جنگ سرد مینویسند. هاینریش بُل در سالهای پس از جنگ دوم جهانی گفته بود اگر از هر آلمانی بپرسید که آن روزها چه میکردی؟ میگوید نازیها بودند ما نبودیم! پس آن جمعیت عظیمی که برای هیتلر و کارهایش دست میزدند، چه کسانی بودند؟!
شاعری موفق در اوزان نیمایی
- "به تماشا سوگند
- "و به آغاز کلام
- "و به پرواز کبوتر از ذهن
- "واژهای در قفس است
- "حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود
- "من به آنان گفتم:
- "آفتابی لب درگاه شماست
- "که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد...
سپهری همزمان با شاملو به گفتن شعر بدون وزن روی میآورد که حاصلش «زندگی خوابها» است؛ اما چون شاملو آن را ادامه نمیدهد شاید به این دلیل موجه که چون شاملو در این حوزه، موفق نبوده و جهانی که میخواسته خلق کند در اوزان نیمایی امکان حیات بیشتری داشتند. شعرهای منثور سپهری که هرگز از سوی مخاطبان عام استقبال نشد، حتی برای شاعران آوانگارد زمان خودش هم چندان الهامبخش نبود. بااینکه او با شعر کلاسیک آغاز کرده بود؛ اما این بخش از آثارش از موسیقی کلامی، یا بهشدت تهی است یا جملات، موسیقی کلامی ناهماهنگی با یکدیگر دارد. پیچیدگی غیرلازم، از مشخصههای دیگر شعرهای منثور سپهری است و استیلای زبانی که در دههٔ سی، یادآور شعرهای ترجمهشده بود [مخصوصاً آثار تاگور یا کتب کهن هندی] بر زبان این شعرها سایه انداخته است.
از لحاظ تصویرپردازی نیز، بیشازآنکه این شعرها چیزی را «نشان» دهند، آن را «توضیح» میدهند. بهنظر میرسد خود سپهری هم خیلی زود [در کمتر از ۱۰ سال] متوجه ناتوانیاش در این شیوهٔ شعری شد و سعی کرد در شعرهای «شرق اندوه»، نوعی موسیقی خاص خودش را به کلام آن شعرها ببخشد و دست از «توضیحدادن» بردارد. شاید اگر «صدای پای آب» را نمیگفت و ناگهان به شاعری شگفتانگیز و دور از دسترس [برای همعصرانش] بدل نمیشد، «شرق اندوه» یکی از جریانسازترین کتابهای دههٔ چهل میشد برای شعر آوانگارد آن دوره. رد پای «شرق اندوه» را چه در آثار شاعران موج نو و چه در آثار موج ناب، میتوان یافت همچنانکه شعر آوانگاردی که براهنی در دههٔ هفتاد به آن رسید و آن را تکامل بخشید پدر معنویاش کتاب «شرق اندوه» است و شاید همین امر، براهنی را چون اساطیر یونان جلوه دهد که آنچه بهعنوان منتقد، طرد کرد، مبتلایش شد.
محبوب بهخاطر امیدهایش
از چهار کتاب آخر «هشت کتاب»، کتابهای پنجم و هفتم بسیار محبوباند و اساساً محبوبیت و شهرت غافلگیرکننده سپهری از سال۱۳۶۰ به این سو، مرهون «این دو کتاب تازهکشف توسط عموم» است دو کتابی که در سالهای۱۳۴۴ و ۱۳۴۶ منتشر شده بودند؛ اما شعرهایشان چنان تازه مانده بود که خوانندگان شعر دهه شصت گمان میکردند که برای همان دهه سروده شدهاند. «صدای پای آب» را طاهباز در سال۱۳۴۳، بهطور کامل در نشریه آرش منتشر کرده بود؛ اما سپهری در زمان چاپ کتاب، در بخشهایی از آن دست برد و این ویرایش، به بهترشدن اثر کمک کرد. برخی شعرهای «حجم سبز» هم تا انتشارشان بهشکل مجموعه، منتشر و میتوان با شکی اندک گفت که همه این شعرها پیش از اتمام سال۱۳۴۵ سروده شده بودند؛ هر دو کتاب، مملو از امید به زندگی و دیدن جهانی است که در آن بهتر میتوان زندگی کرد جهانی که از سوی روشنفکران همعصرش بهعنوان «جهانی قلابی» تلقی شدند که ثمرهای جز «به خواب فروبردن بیشتر خلقهای تحت استعمار» ندارند!
شعر بلند «مسافر» به اندازهٔ «صدای پای آب» محبوب نیست و کتاب آخر را هم، مخاطبان سپهری[مگر برخی شعرهایش را] دوست نمیدارند. چرا؟ هر دو کتاب، آثاری پیشنهاددهندهاند و در «ما هیچ، ما نگاه» کاملاً محسوس است که شاعر، در حال پوستاندازی فرمی و شگردی است؛ اما نه «مسافر» که دارای اندوه غریبی در خود است و نه کتاب آخر که اندوهی خردکننده در خود دارد، مخاطبان عام را جذب خود نکردند شاید به این دلیل که بزرگترین موفقیت سپهری در «صدای پای آب» و «حجم سبز»، پیشنهادهای تازه و رویکردهای فرمی نو و افقهای بیتکرار نبود، بزرگترین موفقیتاش، خلق جهانی نو بود که بر پی «امید» شکل گرفته بود آن هم در قرنی که اساساش بر نومیدی بود.[۳۳]
فیلم و مستندی برای سهراب
- مستند «سهراب» بهتهیهکنندگی داود سمواتییار و کارگردانی و نویسندگی رقیه توکلی. در این مستند با خوانش بخشی از یادداشتهای شخصی سهراب که گریزی به دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود زده، بخشی از زندگی سهراب سپهری روایت شده است. همچنین دوستان نزدیک سهراب از لحظاتی که در «گلستانه» همراه این شاعرِ نقاش بودهاند صحبت میکنند و بازخوانی اشعار و تحلیل نگاهی که در نقاشیهای این شاعر کاشانی وجود دارد توسط هنرمندان صاحبنظر بهتصویر کشیده شده است. این مستند در ۱۴دی۱۳۹۳، رونمایی و اکران شد. مستند سهراب محصول شبکهٔ اصفهان بود و تا چندین سال تنها در شبکه این استان پخش شد. روز دوشنبه، ۱۵مهرماه۱۳۹۸، برای نخستین بار مستند سهراب از یکی از شبکهٔ دو سیما پخش شد.[۳۴]
آثار و کتابشناسی
کارنامهٔ سهراب
- "'«مرگ رنگ»"' ۱۳۳۰
- "'«زندگیِ خوابها»"' ۱۳۳۲
- "'«آوار آفتاب»"' ۱۳۴۰
- "'«شرق اندوه»"' ۱۳۴۰
- "'«صدای پای آب»"' ۱۳۴۴
- "'«مسافر»"' ۱۳۴۵
- "'«حجم سبز»"' ۱۳۴۶
- "'«ما هیچ، ما نگاه»"' ۱۳۶۳
- "'«اتاق آبی»"' ۱۳۶۹
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ «زندگینامه سهراب سپهری».
- ↑ «سهراب سپهری؛ شاعر نوپرداز زبان و ادبیات فارسی». همایش ملی پژوهشهای نوین، ۱۳۸۷.
- ↑ «شهر من گم شده است».
- ↑ شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو(ج۱)، ۵۰۷و۵۰۸.
- ↑ سپهری، اتاق آبی، ۳۳.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ سپهری، هنوز در سفرم، ۱۶.
- ↑ سپهری، هنوز در سفرم، ۹.
- ↑ سپهری، اتاق آبی، ۶۲.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ سپهری، هنوز در سفرم، ۱۴و۱۵.
- ↑ «چهارمین فیلم با موضوع زندگی سهراب سپهری رونمایی شد».
- ↑ «اسراری از بود و نبود سهراب».
- ↑ عابدی، از مصاحبتِ آفتاب؛ زندگی و شعر سهراب سپهری، ۱۵و۱۶.
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ «تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب».
- ↑ سپهری، هنوز در سفرم، ۱۰.
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ عابدی، از مصاحبتِ آفتاب، ۳۰.
- ↑ «وسیع، سربهزیر و سخت».
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ ۱۷٫۲ «تندیس سهراب سپهری». تندیس، ش. ۱۳۵ (۱۳۸۷): ۴تا۶.
- ↑ «دو عکس دیدهنشده از سهراب».
- ↑ «مشهورترین نقاشیهای سهراب سپهری در موزههای جهان».
- ↑ [chamedanmag.ir/?p=219681/// «سهراب درگذشت در اطلاعات»].
- ↑ «قبر سهراب سپهری را بار دیگر سفید کنیم».
- ↑ «سنگ سهلانگاری روی سینهٔ سهراب».
- ↑ ۲۳٫۰۰ ۲۳٫۰۱ ۲۳٫۰۲ ۲۳٫۰۳ ۲۳٫۰۴ ۲۳٫۰۵ ۲۳٫۰۶ ۲۳٫۰۷ ۲۳٫۰۸ ۲۳٫۰۹ ۲۳٫۱۰ «سهراب سپهری از نظر منتقدان».
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ ۲۴٫۲ ۲۴٫۳ ۲۴٫۴ «شعر سهراب از نگاه مخالفان و موافقان».
- ↑ حریری، دربارهٔ هنر و ادبیات، ۱۷۳-۱۷۶.
- ↑ سپهری، هنوز در سفرم، ۲۵.
- ↑ شمیسا، نگاهی به فروغ فرخزاد، ۱۸۶.
- ↑ «نامههای سهراب سپهری».
- ↑ ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ «روایتهایی خواندنی از زندگی و مرگ سهراب سپهری».
- ↑ «از دوستی با سپهری تا عضویت در شورای شعر وزارت ارشاد».
- ↑ «سهراب سپهری شاعر طبیعت».
- ↑ سپهری، هنوز در سفرم.
- ↑ «سهراب، پرخوانندهترین شاعر آوانگارد ایران».
- ↑ «مستند «سهراب»».
منابع
- شمس لنگرودی، محمد (۱۳۹۷). تاریخ تحلیلی شعر نو. ۱. تهران: مرکز. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۰۵-۳۵۹-۸.
- سپهری، پریدخت (۱۳۸۰). هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشرنشدهٔ سهراب سپهری). ۱. تهران: نشر و پژوهش فرزانروز. شابک ۹۶۴-۳۲۱-۰۵۶-۱-.
- سپهری، سهراب (۱۳۸۲). اتاق آبی. تهران: مرز فکر. شابک ۹۶۴-۳۷۶-۲۵۶-۴.
- شمیسا، سیروس (۱۳۷۲). نگاهی به فروغ فرخزاد. تهران: مروارید. شابک ۹۷۸۹۶۴۶۰۲۶۳۱۵.
- عابدی، کامیار (۱۳۸۴). از مصاحبتِ آفتاب (زندگی و شعر سهراب سپهری). تهران: ثالث. شابک ۹۶۴۳۸۰۱۳۱۴.
- کمالی، زکیه. «سهراب سپهری؛ شاعر نوپرداز زبان و ادبیات فارسی». همایش ملی پژوهشهای نوین در زبان و ادبیات فارسی (ورامین)، ۱۳۸۷.
- اسدی کیارس، داریوش. «تندیس سهراب سپهری». تندیس (تهران)، ش. ۱۳۵ (۱۳۸۷).
پیوند به بیرون
- «زندگینامه سهراب سپهری». هنر اسلامی، ۱۳خرداد۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۹اردیبهشت۱۳۹۸.
- «شهر من گم شده است». روزنامه بهار ایران، ۱۳۹۷. بازبینیشده در ۱۱تیر۱۳۹۸.
- «چهارمین فیلم با موضوع زندگی سهراب سپهری رونمایی شد». ایبنا، ۱۴دی۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۵مهر۱۳۹۸.
- «اسراری از بود و نبود سهراب». خبرگزاری میزان، ۱۶آبان۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۰مهر۱۳۹۸.
- «تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب (قسمت اول)». نشریه معماری منظر، ۱بهمن۱۳۸۶. بازبینیشده در ۲۱خرداد۱۳۹۸.
- «تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب (قست دوم)». نشریه معماری منظر، ۱۵بهمن۱۳۸۶. بازبینیشده در ۲۱خرداد۱۳۹۸.
- «وسیع، سربهزیر و سخت». روزنامه شهروند (ش:۱۱۰۵)، ۳۱فروردین۱۳۹۶. بازبینیشده در ۲۵خرداد۱۳۹۸.
- «دو عکس دیدهنشده از سهراب». هنرآنلاین، ۲۵خرداد۱۳۹۵. بازبینیشده در ۲۱مهر۱۳۹۸.
- «مشهورترین نقاشیهای سهراب سپهری در موزههای جهان». تابناک باتو، ۲۰مهر۱۳۹۷. بازبینیشده در ۲۱مهر۱۳۹۸.
- [chamedanmag.ir/?p=219681/// «سهراب درگذشت در اطلاعات»]. نشریه چمدان، ۱اردیبهشت۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- «قبر سهراب سپهری را بار دیگر سفید کنیم». تابناک، ۱اردیبهشت۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- «سنگ سهلانگاری روی سینهٰ سهراب». روزنامه ایران (ش:۶۱۹۸)، ۷اردیبهشت۱۳۹۵. بازبینیشده در ۱۰خرداد۱۳۹۸.
- «شعر سهراب از نگاه مخالفان و موافقان». ایسنا، ۱۴مهر۱۳۹۲. بازبینیشده در ۲۱اردیبهشت۱۳۹۸.
- «سهراب سپهری از نظر منتقدان». وبلاگ معید پناهی، ۱۳آذر۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۱اردیبهشت۱۳۹۸.
- «نامههای سهراب سپهری». وبلاگ سهراب سپهری، ۱۸مرداد۱۳۸۸. بازبینیشده در ۱۷خرداد۱۳۹۸.
- «روایتهایی خواندنی از زندگی و مرگ سهراب سپهری». ایسنا، ۱۵مهر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۵مهر۱۳۹۸.
- «از دوستی با سهراب تا عضویت در شورای شعر وزارت ارشاد». خبرگزاری فارس، ۹دی۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۷مهر۱۳۹۸.
- «سهراب سپهری شاعر طبیعت». اطلاعات. بازبینیشده در ۲اردیبهشت۱۳۹۹.
- «سهراب، پرخوانندهترین شاعر آوانگارد ایران». ایران آنلاین، ۱۳مهر۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۴مهر۱۳۹۸.
- «بازخوانی اشعار و تحلیل نقاشیهای سهراب سپهری در مستند «سهراب»». شبکه دوم سیما، ۱۴مهر۱۳۹۸. بازبینیشده در ۱۵مهر۱۳۹۸.