[[پرونده:Kashan.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''کنگره شعر در کاشان، ۱۳۵۴{{سخ}}ردیف دوم، در کنار [[محمدابراهیم باستانی پاریزی|باستانی پاریزی]]'''</center>]]
[[پرونده:Doostaneh.png|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار [[ایرج افشار]]'''</center>]]
'''حاجسیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری''' معروف به '''حبیب یغمایی''' شاعر، روزنامهنگار، پژوهشگر و نویسنده بود و نیز مصحح و معلمی که گاه ترجمه هم میکرد.<ref name= ذوقادبی>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۴}}</ref> [[مجله یغما]] از پرتو کوششهای یغمایی بهثمر نشست.
<center>* * * * *</center>
یغمایی در مقالهنویسی متبحر بود و برای تحقق هدف بزرگِ پاسداری از زبان و ادب فارسی، مجلهٔ یغما را بنیان گذاشت.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۷}}</ref> ادیبان «یغما» را بزرگترین اثر یغمایی میدانند. وی باآنکه در رشتههای بسیاری فعالیت میکرد بیش از همه شاعر بود. گرفتاریهای بسیاری در انتشار مجله داشت و این باعث شد نتواند با تمام قدرت به شاعری بپردازد؛ اما باتوجهبه اشعار بهجایمانده، وی را در شمار شاعران خوب معاصر میدانند.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۵}}</ref>{{سخ}}
هنر یغمایی در خلق شعر، کامل و تمامعیار بود. در اشعارش فصاحت و بلاغت ، استواری، سادگی و لطافت نمایان است و هدفش از شعر، پیوند نظمی نیست. یغمایی شاعری بود با حرفها و دردهایی برای گفتن و سرشار از شور و عشق. بااینهمه، او صرفاً به فکر خود نبود. به مسائل روز و اطرافیان نظر میافکند. با تمام وجود عشق خود را به ایران ابراز میداشت. شیراز و قمصر و بابل را میستایید. از «خور» و مزرعهٔ سلامآباد میگفت و درختان حاشیهٔ کویر را عاشقانه وصف میکرد. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسیها و همکاران اداریاش یاد کرده و به نام و نشان آنان و تخصص و خدمتی که کردهاند، پراخته است. دنیای شعریِ یغمایی، گویایِ رویارویی با شاعری متفکر است که به خویش میپردازد و درعینحال از دنیای بیرون غافل نیست! بهاینسبب، مضامین شعری حبیب یغمایی متنوع، جالب و جذاب است.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۵و۶}}</ref>{{سخ}}
حبیب، فهم و اجماع ادبی داشت. ذوق و سلیقهای فطری در نهادش بود؛ بدینروی هر کاری را خوب و بیعیب انجام میداد. نوشتههای درست و بینقص او و متوقفنشدنش در یک شیوه، ماحصل سالها مطالعه در آثار نثر فصیح و درست فارسی بود.<ref name=ذوقادبی/>{{سخ}}
شهرت حبیب در اصل «آلداود خوری» است. نژاد وی از طرف مادر و مادرِ پدر به یغمای جندقی میپیوست. بههمیندلیل و نیز بهاصرار خویشاوندان، نامخانوادگیِ «یغمایی» را برگزید و به «حبیب یغمایی» مشهور شد.<ref name= اصالت>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۲۰و۲۱}}</ref>
[[پرونده:Hamsar.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''حبیب و همسرش'''</center>]]
یغمایی در [[مجله یغما|مجله]] حاشیهنویسیهایی میکرد که گاه در آخر برخی مقالهها مانند نامهٔ خصوصی به مقالهنویس و خوانندگان بود:
:''«[[محمدابراهیم باستانی پاریزی]] قرار بود شرحِحال [[ابراهیم پورداود|پورداود]] را بنویسد. دو ماه به وعده گذراند، عاقبت هم نکرد. لابد دلیلی داشت. او این روزها سرش خیلی شلوغ است.»''{{سخ}}
یغمایی در این حاشیه، از دوست و همکارش هم گلایه کرده، هم انتقاد و هم به او کنایه زده!{{سخ}}
و نیز در آخر مقالهای مفصل چنین نوشته است:
:''«مقالهای ممتع و مستند است؛ ولی حشو و زواید زیاد دارد. بهتر بود نویسندهٔ محترم مقداری از آن را حذف میکرد تا خواندنیتر میشد.»''{{سخ}}
جایی دیگر دربارهٔ غلطهای چاپی حاشیه میزند:
:''«اغلاط مطبعیِ مجله نسبتاً کم است و اگر در هر شماره یکیدو اشتباه بیش نباشد، راضیام، چه کنم؟ چشمها کار نمیکند و خراب است.»''
[[پرونده:Kashan.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''کنگره شعر در کاشان (۱۳۵۴){{سخ}}ردیف دوم؛ حبیب یغمایی در کنار باستانی پاریزی'''</center>]]
۶۱ سال از عمرش سپری شده بود. دلش هوای روزگار کودکی کرده و بهانهٔ پدر و مادر و آبادی را میگرفت. پنداری، نیمی از خود را در آنجا یعنی زادگاهش، جاگذاشته بود. چندی در فراق خور سخت گذشت. سرانجام هجران را پایان داد و پا به خاک عشق گذاشت. از سال۱۳۴۸ تا پایان عمر هر سال، بهارش را آنجا نو میکرد. سرپناهی کنار کتابخانه و آرامگاهش داشت. همولایتیها آغوش باز و محفل گرم او را دوست داشتند. گذر روزهای دلانگیز خور را بهتحریر درمیآورد. به بهانههای مختلف دست بهقلم میشد و وصف وطن میکرد. حتی گاهی مرگ برزگران، دهقانان و روستاییان را در [[مجله یغما]] خبر میداد. شماتت استادان و همکاران را نیز بهجان میخرید. در اشعار متعددی که از نوجوانی تا پیری سروده عشق خود را به این ناحیه هویدا کرده است. در جوانی مسمطی سرود که فقط بندهایی از آن در مجله بهچاپ رسید:
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #3442ad}}{{ب|یاد آن روزی که از ده سال کمتر بود مرا|هم پدر بر سر و هم مهربانْمادر مرا}}{{پایان شعر}}
[[پرونده:Doostaneh.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''حبیب در کنار [[ایرج افشار|ایرج]]'''</center>]]
===مدیر یاسایی===
'''حاج سیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری''' معروف به '''حبیب یغمایی''' نادر مردی بود که در دورهای از تاریخ ایران پدیدار شد و آثاری کمنظیر بهجای گذاشت. در ادبیات مهارتها داشت که شاعری، نویسندگی، پژوهش، روزنامهنگاری از آنهاست. او معلم بود و گاهی کار ترجمه میکرد. <ref name=ذوقادبی>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگران معاصر ایران|جلد =هشتم|صفحه =۴}}</ref>
مدیر مدرسهٔ ناظمیه در دامغان، عبدالله یاسایی، تنبیهی سخت برای شاگردان درنظر میگرفت. به کف دستشان شلاق میزد! یغمایی تعریف میکند:
<center>* * * * *</center>
:''ساعت آخر کلاس بود. با ترس و اضطرابی که وجودم را فراگرفته بود چند بیتی سرودم. از اشعار نخستین، شکر خدا مؤثر افتاد!''<ref>{{پک|یغمایی|ک= سرنوشت و دیگراشعار|ص= ۴۷۸و۴۷۹}}</ref>
یغمایی در مقالهنویسی نیز متبحر بود و برای تحقق هدفی بزرگ؛ یعنی پاسداری از زبان و ادب اصیل فارسی، [[مجله یغما|مجلهٔ یغما]] را منتشر کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۱۷}}</ref> اهالی دنیای ادب، «یغما» را بزرگترین اثر '''یغمایی''' میدانند. وی با آنکه در رشتههای بسیاری فعالیت میکرد؛ بیش از همه '''شاعر''' بود. گرفتاریهای بسیاری در انتشار مجله داشت و این باعث میشد که نتواند با تمام قدرت به شاعری بپردازد؛ اما باتوجه به اشعار بهجایمانده از او باید در شمار شاعران خوب معاصر بهحسابش آورد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان = پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۵}}</ref>
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: green}}{{ب|ای حضرت صدر،ای که دیگر|نارد چو تو مام دهر فرزند}}
{{سخ}}هنر یغمایی در خلق شعر، کامل و تمام عیار بود. شعرش فصاحت و بلاغت دارد. استوار، محکم، ساده و لطیف است. اگر سری به دیوان او بزنیم خواهیم دید که هدفش از شعر، پیوند نظمی نیست. شاعری است که حرفها و دردها برای گفتن دارد. سرشار از شور و عشق است. با این همه، او تنها به فکر خود نیست، به مسائل روز و اطرافیان نظر میافکند. با تمام وجود عشق خود را به ایران نمایان میکند. شیراز و قمصر و بابل را ستایش میکند، از «خور» و مزرعه سلامآباد میگوید، درختان حاشیه کویر را عاشقانه وصف میکند. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسیها و همکاران اداریاش یاد میکند و به نام و نشان آنان و تخصص و خدمتی که کردهاند، میپردازد. با ورود به دنیای شعری یغمایی، گویندهای را میبینیم که متفکر است و به خویش میپردازد و در عین حال از دنیای بیرون هم غافل نیست! به این سبب، مضامین شعری او متنوع، جالب و جذاب است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگران معاصر ایران|جلد =هشتم|صفحه =۵و۶}}</ref>
{{ب|ای آنکه موقران به پیشت|کاهاند به پیش کوه الوند}}
{{سخ}}حبیب جامعیت ادبی داشت. ذوق و سلیقهای فطری در نهادش بود؛ همین بود که هر کاری را خوب و بیعیب انجام میداد. نوشتههای درست و بینقص او و متوقف نشدنش در یک شیوه، ماحصل سالیان متمادی مطالعه در آثار نثر فصیح و درست پارسی بود.<ref name=ذوقادبی/>
{{ب|امروز کلاس ما تمامی|عاصی و گناهکار باشند}}
{{سخ}}شهرت حبیب در اصل «آلداود خوری» است. نژاد وی از طرف مادر و مادرِ پدر به یغمای جندقی میپیوست. به همین سبب و به اصرار خویشاوندان، نامخانوادگیِ یغمایی را برگزید و به '''حبیب یغمایی''' مشهور شد. <ref name=اصالت>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۲۰و۲۱}}</ref>
{{ب|دانیم سزای ماست شلاق|اما تو روا مَدار و مپسند}}
==از میان یادها==
{{ب|هرچند بهقول شیخ سعدی|بیبند نگیرد آدمی پند}}
===حاشیهنویسی===
{{ب|لیکن گنه و خطا ز بنده|عفو و کرم است از خداوند}}{{پایان شعر}}
یغمایی در مجله، حاشیهنویسیهایی داشت. گاه این حاشیهها در آخر برخی مقالات مانند نامهٔ خصوصی بود؛ مثلاً: «[[دکتر باستانی پاریزی]] قرار بود شرححال پورداوود را بنویسد. دو ماه به وعده گذراند، عاقبت هم نکرد. لابد دلیلی داشت. او این روزها سرش خیلی شلوغ است.»{{سخ}}در دو سطر فوق، حبیب از دوست و همکارش هم گلایه کرده، هم انتقاد و هم به او کنایه زده!
در آخر مقالهای مفصل در [[مجلهٔ یغما|یغما]] چنین نوشته: «مقالهای ممتع و مستند است؛ ولی حشو و زواید زیاد دارد. بهتر بود نویسنده محترم مقداری از آن را حذف میکرد تا خواندنیتر میشد.»
===دستبردن در شاهکار [[بهار]]===
====نظم ملکالشعرا====
بهمناسبت صدمین سال وفات پوشکین، شاعر بزرگ روس، وزارت معارف از ترجمهٔ داستانهایش کتابی انتشار داد. سه قطعه از اشعارش را نیر بهار، [[وحید دستگردی|دستگردی]] و یغمایی ترجمه کردند. مضمون قطعهٔ منظوم بهار اقتضای انتشار نداشت. یغمایی ماجرا را چنین ادامه میدهد:
:وزیر معارف مرا خدمت بهار فرستاد که در آن نظم تجدیدنظر فرماید. آشفتگی بهار را نمیتوانم شرح دهم. میگفت: «مضمون از دیگری است من نمیتوانم و نباید آن را تغییر دهم.» بالاخره، با التماس، اندک تغییری داد؛ اما بازهم مقبول نبود و آمدوشد من تکرار شد. بالاخره فرمود: «هر تغییری که میباید خودت بده و از این بیش زحمت مده!» من در مراجعت از منزل استاد، آن نظم را بههم ریختم و مثلاً بهجای کلمات انقلاب و انتقام و آزادی، کلمات عشق و بوس را کنار هم گذاشتم و البته پسند افتاد! سالها بعد، بهار، در یکی از مجلات فریادها کرد که یغمایی نظم مرا درهم ریخت و خراب کرد؛ ولی آنچه البته بهجایی نرسد فریاد است. چون آن قطعه با اصلاحات بسیار مناسب بنده، بهچاپ رسیده بود.»<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۴۳و۲۴۴}}</ref>
جایی دیگر درباره غلطهای چاپی نوشته: «اغلاط مطبعی مجله نسبتاً کم است و اگر در هر شماره یکی دو اشتباه بیش نباشد، راضیام، چه کنم؟ چشمها کار نمیکند و خراب است.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشکران معاصر ایران|جلد =هشتم|صفحه= ۲۲و۲۳}}</ref>
===ولایت عشق===
۶۱ سال سپری شد؛ دلش هوای روزگار کودکی کرده و بهانهٔ پدر و مادر و آبادی را می گرفت. پنداری، نیمی از خود را در آنجا یعنی زادگاهش، جا گذاشته بود. چندی در فراق خور سخت گذشت. سرانجام هجران را پایان داد و پا به خاک عشق گذاشت. از سال ۱۳۴۸ تا پایان عمر هر سال، سالش را آنجا نو میکرد. سرپناهی کنار کتابخانه و آرامگاهش داشت. همولایتیها آغوش باز و محفل گرم او را دوست داشتند. گذر روزهای دلانگیز خور را بهتحریر درمیآورد. به بهانههای مختلف دست بهقلم میشد و وصف وطن میکرد. حتی گاهی مرگ برزگران، دهقانان و روستاییان را در [[مجله یغما|مجلهٔ یغما]] درج میکرد. شماتت استادان و همکاران را نیز بهجان میخرید. در اشعار متعددی که از نوجوانی تا پیری سروده عشق خود را به این ناحیه هویدا کرده است. در جوانی مسمطی سروده که فقط بندهایی از آن در مجله بهچاپ رسیده و با این بیت آغاز میشود:
{{شعر|سبک=color: green}}{{ب|یاد آن روزی که از ده سال کمتر بود مرا|هم پدر بر سر و هم مهربان مادر مرا<ref name=زادگاه >{{یادکرد کتاب|ن|عنوان =ارج نامه حبیب یغمایی|صفحه=۴۱و۴۲}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
===مدیر یاسائی===
مدیر مدرسه ناظمیه در دامغان، عبدالله یاسائی، تنبیهی سخت برای شاگردان درنظر گرفت. به کف دستشان شلاق میزد! ساعت آخر کلاس بود. با ترس و اضطرابی که وجودم را فراگرفته بود چند بیتی سرودم (از اشعار نخستین) شکر خدا مؤثر افتاد!<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =سرنوشت و دیگراشعار|صفحه =۴۷۸و۴۷۹}}</ref>
{{شعر|سبک=color: green}}{{ب|ای حضرت صدر،ای که دیگر|نارد چو تو مام دهر فرزند}}
{{ب|ای آنکه موقران به پیشت|کاهاند به پیش کوه الوند}}
{{ب|امروز کلاس ما تمامی|عاصی و گناهکار باشند}}
{{ب|دانیم سزای ماست شلاق|اما تو روا مدار و مپسند}}
{{ب|هر چند به قول شیخ سعدی|"بی بند نگیرد آدمی پند"}}
{{ب|لیکن گنه و خطا ز بنده|عفو و کرم است از خداوند}}
{{پایان شعر}}
===استاد [[ملکالشعرا بهار|بهار]]===
====نظم محمدتقی====
بهمناسبت صدمین سال وفات پوشکین، شاعر بزرگ روس، وزارت معارف از ترجمه داستانهایش کتابی انتشار داد. ترجمه سه قطعه از اشعارش را بهار، [[وحید دستگردی]] و حبیب یغمایی بهنظم درآوردند. مضمون قطعه منظوم بهار اقتضای انتشار نداشت. وزیر معارف مرا خدمت بهار فرستاد که در آن نظم تجدیدنظر فرماید. آشفتگی بهار را نمیتوانم شرح دهم. میگفت: «مضمون از دیگری است من نمیتوانم و نباید آن را تغییر دهم.» بالاخره، با التماس، اندک تغییری داد؛ اما بازهم مقبول نبود و آمدوشد من تکرار شد. بالاخره فرمود: «هر تغییری که میباید خودت بده و از این بیش زحمت مده!» من در مراجعت از منزل استاد، آن نظم را به هم ریختم و مثلاً بهجای کلمات انقلاب و انتقام و آزادی، کلمات عشق و بوس را کنار گذاشتم و البته پسند افتاد! سالها بعد، بهار، در یکی از مجلات فریادها کرد که یغمایی نظم مرا درهم ریخت و خراب کرد؛ ولی آنچه البته بهجایی نرسد فریاد است. چون آن قطعه با اصلاحات بسیار مناسب بنده، بهچاپ رسیده بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =برینخوانیغما|صفحه =۲۴۳و۲۴۴}}</ref>
====حبیب شعر مرا خراب کرد!====
====حبیب شعر مرا خراب کرد!====
دیوان بهار در سه مجلد مدتها در دست من بود. اوایل که [[مجله یغما]] را تأسیس کردم، اشعاری از دیوانش برای نوشتن در مجله انتخاب میکردم. در مرثیه مرحوم [[عارف قزوینی]] قطعهای دارد به این مطلع:
دیوان [[بهار]] در سه مجلد مدتها در دست من بود. اوایل که [[مجله یغما]] را تأسیس کردم، اشعاری از دیوانش برای نوشتن در مجله انتخاب میکردم. در مرثیهای، مرحوم عارف قزوینی قطعهای دارد با این مطلع:
{{شعر|سبک= color: darkblue}}{{ب|دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند|شو بار سفر بند که یاران همه رفتند}}{{پایان شعر}}
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #5b0589}}{{ب|دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند|شو بار سفر بند که یاران همه رفتند}}{{پایان شعر}}
به او عرض کردم مصراع اول قطعه را خوب است عوض کنید. فرمود خودت عوض کن. عوض کردم و گفتم:
به او عرض کردم مصراع اول قطعه را خوب است عوض کنید. فرمود خودت عوض کن. عوض کردم و گفتم:
{{سخ}}از مُلک ادب حکمگزاران همه رفتند»
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #870049}}{{م|از مُلک ادب حکمگزاران همه رفتند}}{{پایان شعر}}
{{سخ}}و با تلفن به ایشان عرض کردم. پسندید. اما وقتی چاپ شد، اعتراضها کرد که شعر مرا خراب کردی، همان که خودم گفتهام بهتر است. با اینکه وجه صحیح و اصیل را در مجله توضیح دادم، بیاثر ماند. اعتراض دیگر این بود که چرااین قطعه را زیر خبر وفات علامه [[محمد قزوینی]] چاپ کردهای و توضیح ندادهای که در رثای مرحوم عارف قزوینی ساخته شده است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =برینخوانیغما|صفحه =۲۴۴}}</ref>
و با تلفن به ایشان عرض کردم. پسندید. اما وقتی چاپ شد، اعتراضها کرد که شعر مرا خراب کردی، همان که خودم گفتهام بهتر است. بااینکه وجه صحیح و اصیل را در مجله توضیح دادم، بیاثر ماند. اعتراض دیگر این بود که چرا این قطعه را زیر خبر وفات [[محمد قزوینی]] چاپ کردهای و توضیح ندادهای که در رثای مرحوم عارف قزوینی ساخته شده است.<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۴۴}}</ref>
===غلط مشهور===
در اواخر دیماه۱۳۲۷ یغمایی بهعنوان رئیس فرهنگ کرمان انتخاب شد. قبل از رفتن به آن شهر [[مجله یغما|یغما]] را به برادرش اقبال یغمایی سپرد. [[محمد باستانی پاریزی]] از آن روزگار خاطرهای دارد، مطلب مربوط به همان شعر شاهکار [[ملکالشعرا بهار]] است: از ملک ادب حکمزاران همه رفتند...
:موضوع مربوط به این میشود که در سال ۱۳۲۸ شمسی، پس از آنکه علامه محمد قزوینی درگذشت، در مجله یغما، قرار شد مطلبی دربارهٔ ایشان درج شود. حبیب یغمایی به سابقه محبت و لطفی که به بنده داشت و بنده آن روزها دانشجوی دانشکده ادبیات بودم و این لطف از شرحی که به مناسبت انتشار یغما در روزنامه خاور نوشته بودم مضاعف شده بود، مرا واداشت که در غلطگیری مجله، در غیاب ایشان، کمک باشم برای اقبال یغمایی، برادر فاضل ایشان. من در عالم دانشجویی و نامجویی، هر روز عصر به دفتر مجله یغما که آن وقتها در منزل شخصی ایشان، سرِ آبدار بود، میرفتم.
آن سهچهار شمارهای که ما در غیاب یغمایی چاپ کردیم هرگز درخور توجه ایشان قرار نگرفت. با اینکه بیشتر مقالات را خود ایشان قبلاً دیده بود. ملکالشعرای بهار به سابقه محبتی که به حبیبالله داشت، پنجشش جلد مجموعه اشعار خود را در اختیار او نهاده بود که هر شعری را مناسب دانست انتخاب و چاپ کند. این پنجشش جلد مجموعه در این چند ماه در اختیار بنده ناتوان هم قرار گرفت و باید اقرار کنم که هرگز لیاقت برخورد با چنین گنجینهٔ گرانبهایی را نداشتم. روزها تصفح و بعضی اشعار را رونویس میکردم... باری، وقتی برخوردم که بالای آن به خط خوش بهار نوشته شده بود: «این شعر را در رثای [[عارف قزوینی]] گفتهام.» من با خود گفتم شعر خوبی است، در مرگ یک شاعر است که قزوینی است، جایی هم مثل این چاپ نشده، ما آن را در مرگ [[علامه قزوینی]] چاپ میکنیم. خود بهار هم، وقتی ببیند خوشش خواهد آمد که شعرش را در چنین موقعیتی چاپ کردهایم. شعر در دیوان بهار چنین بود:
{{شعر|سبک=color:darkred}}{{ب|دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند|شو بار سفر بند که یاران همه رفتند}}
{{پایان شعر}}
به هر حال آن جسارت و گستاخی صورت گرفت و در مجلهٔ یغما در برابر عکس مرحوم علامه قزوینی، به امضای م.بهار چاپ شد، درحالیکه در مقطع آن میگفت:
{{شعر|سبک= color:darkcyan}}{{ب|افسوس که افسانهسرایان همه خفتند|اندوه که اندوهگساران همه رفتند}}
{{ب|خونبار بهار از مژه در فرقت احباب|کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند}}
{{پایان شعر}}
البته همه اذعان دارند که مصراع بهار در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و ترکیب «ملک ادب» و «حکمگزاران» که بهکار برده شد در برابر لطف و بلاغت و گرمی شعر بهار، بسیار نارساست و بدترکیب!{{سخ}}
نتیجه آنکه؛ پس از بازگشت یغمایی از کرمان، روزی تلفن زنگ زد. بهار بود. من ندانم با یغمایی چه گفت، حدود بیست دقیقه صحبت کردند، یغمایی تمام مسئولیتها را به گردن گرفت و پیدرپی میگفت: من اشتباه کردم، خواهید بخشید.
بعد از پایان تلفن، یغمایی به من گفت: کاری عجیب شده، بهار رنجیده میگوید: اولاً، من این شعر را در مرگ عارف قزوینی گفتهام. من چه کار داشتم که شعر در مرگ علامه قزوینی بگویم؟ ثانیاً، چرا در شعر من دست بردید، چه کسی این کار را کرده؟ البته، اگر یغمایی میگفت یک بچه محصل چنین کرده قیامت برپا میشد. این کار باعث شد که یغمایی همهٔ دیوانهای بهار را برد و تحویل داد و دیگر من آن گنجینه را ندیدم.
====یغمایی در تغییر دست نداشت؛ کار من بود====
در اواخر دیماه۱۳۲۷ یغمایی به سِمت رئیس فرهنگ کرمان انتخاب شد. قبل از رفتن [[مجله یغما]] را به برادرش اقبال یغمایی سپرد. [[محمدابراهیم باستانی پاریزی|باستانی پاریزی]] از آن روزگار خاطرهای دارد مربوط به همان شعر شاهکار [[بهار]]:
:''موضوع مربوط به این میشود که در سال۱۳۲۸شمسی، پسازآنکه [[علامه قزوینی]] درگذشت، در مجله یغما، قرار شد مطلبی دربارهٔ ایشان درج شود. یغمایی به سابقهٔ محبت و لطفی که به بنده داشت و بنده آن روزها دانشجوی [[دانشکده ادبیات دانشگاه تهران|دانشکدهٔ ادبیات]] بودم و این لطف از شرحی که بهمناسبت انتشار یغما در روزنامه خاور نوشته بودم مضاعف شده بود، مرا واداشت که در غلطگیری مجله، در غیاب ایشان، کمک باشم برای اقبال یغمایی، برادر فاضل ایشان. من در عالم دانشجویی و نامجویی، هر روز عصر به دفتر مجله که آن وقتها در منزل شخصی ایشان، سرِ آبدار بود، میرفتم.''
:''آن سهچهار شمارهای که ما در غیاب یغمایی چاپ کردیم هرگز درخور توجه ایشان قرار نگرفت بااینکه بیشتر مقالات را خود ایشان قبلاً دیده بود. ملکالشعرای بهار به سابقهٔ محبتی که به حبیبالله داشت، پنجشش جلد مجموعهاشعار خود را دراختیار او نهاده بود که هر شعری را مناسب دانست انتخاب و چاپ کند. این پنجشش جلد مجموعه در این چند ماه دراختیار بندهٔ ناتوان هم قرار گرفت و باید اقرار کنم که هرگز لیاقت برخورد با چنین گنجینهٔ گرانبهایی را نداشتم. روزها تصفح(رسیدگیِ بادقت) میکردم و بعضی اشعار را رونویسی. باری، وقتی برخوردم به شعری که بالای آن به خطِ خوش بهار نوشته بود: <span style="color:#A2006D">«این شعر را در رثای عارف قزوینی گفتهام.»</span><noinclude> من با خود گفتم شعر خوبی است در مرگ یک شاعر است که قزوینی است. جایی هم مثل این چاپ نشده، ما آن را در مرگ محمد قزوینی چاپ میکنیم. خود بهار هم، وقتی ببیند خوشش خواهد آمد که شعرش را در چنین موقعیتی چاپ کردهایم. شعر در دیوان بهار چنین بود'':
{{شعر|نستعلیق|سبک= color:#6f1103}}{{ب|دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند|شو بار سفر بند که یاران همه رفتند}}{{پایان شعر}}
:''بههرحال آن جسارت و گستاخی صورت گرفت و در مجلهٔ یغما در برابر عکس مرحوم علامه قزوینی، بهامضای م.بهار چاپ شد، درحالیکه در مقطع آن میگفت'':
{{شعر|نستعلیق|سبک= color:#4682B4}}{{ب|افسوس که افسانهسرایان همه خفتند|اندوه که اندوهگساران همه رفتند}}
{{ب|خون بار بهار از مژه در فرقت احباب|کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند}}{{پایان شعر}}
:''البته همه اذعان دارند که مصراع بهار در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و ترکیب «ملک ادب» و «حکمگزاران» که بهکار برده شد در برابر لطف و بلاغت و گرمی شعر بهار، بسیار نارساست و بدترکیب!''
:''نتیجه آنکه پس از بازگشت یغمایی از کرمان، روزی تلفن زنگ زد. بهار بود. من ندانم با یغمایی چه گفت، حدود بیست دقیقه صحبت کردند. یغمایی تمام مسئولیتها را به گردن گرفت و پیدرپی میگفت: «من اشتباه کردم، خواهید بخشید.»''
:''بعد از پایان تلفن، یغمایی به من گفت: «کاری عجیب شده، بهار رنجیده میگوید: اولاً من این شعر را در مرگ عارف قزوینی گفتهام. من چه کار داشتم که شعر در مرگ محمد قزوینی بگویم؟ ثانیاً، چرا در شعر من دست بردید، چه کسی این کار را کرده؟» البته، اگر یغمایی میگفت یک بچهمحصل چنین کرده قیامت برپا میشد. این کار باعث شد که یغمایی همهٔ دیوانهای بهار را برد و تحویل داد و دیگر من آن گنجینه را ندیدم.''{{سخ}}
:''بههرحال، بعدها کموبیش یغمایی موضوع را با بهار درمیان نهاده بود. بهار فرموده بود که خودم هم اصولاً از اینکه این شعر را برای عارف قزوینی گفته بودم راضی نبودم و بههمیندلیل هیچجا هم بدان مناسبت چاپ نشده است. البته حبیب یغمایی تا آخر عمر همهجا خود را در این ماجرا شریک جرم قلمداد کرد، چه در حیات بهار که وحشت داشت که چیزی در این باب بگوید یا بنویسد که موجب سرشکستگی، سرکوفتگی و دماغسوختگی من شود و چه بعد از مرگ او و حتی وقتی که من در مجله هفتواد کرمان که خود منتشر میکردم به این ماجرا اشاره کردم، یغمایی مقالتی برای من فرستاد و طی آن نوشت که تغییر مصراع با نظر خود ملکالشعرا بهار بوده...، مطلع را نپسندیده بود. به ایشان عرض کردم: «تغییر دهید.» فرمودند: «خودت تغییر بده.» با نظر جنابعالی تغییر یافت و به این صورت بهچاپ رسید: ''«از ملک ادب...»'' اما امروز باید اعتراف کنم که شخص یغمایی در این تغییر مصراع اصلاً دست نداشت و خطا از من بود و مثل همیشه او شخصاً توانسته بود، مثل مادر، روی خطاکاریهای فرزندش را پوشانده باشد.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۵۴تا۵۶}}</ref>
بههرحال، بعدها کموبیش یغمایی موضوع را با بهار درمیان نهاده بود. بهار فرموده بود که خودم هم اصولاً از اینکه این شعر را برای عارف قزوینی گفته بودم راضی نبودم و به همین دلیل هیچجا هم بدان مناسبت چاپ نشده است. البته حبیب یغمایی تا آخر عمر همهجا خود را در این ماجرا شریک جرم قلمداد کرد، چه در حیات بهار که وحشت داشت که چیزی در این باب بگوید یا بنویسد که موجب سرشکستگی، سرکوفتگی و دماغسوختگی من شود و چه بعد از مرگ او و حتی وقتی که من در مجله هفتواد کرمان که خود منتشر میکردم، به این ماجرا اشاره کردم، یغمایی مقالتی برای من فرستاد و طی آن نوشت که تغییر مصراع با نظر خود ملکالشعرا بهار بوده...، مطلع را نپسندیده بود. به ایشان عرض کردم: تغیییر دهید. فرمودند: خودت تغییر بده. با نظر جنابعالی تغییر یافت و به این صورت بهچاپ رسید: از ملک ادب... اما امروز باید اعتراف کنم که شخص یغمایی در این تغییر مصراع اصلاً دست نداشت و خطا از من بود و مثل همیشه او شخصاً توانسته بود، مثل مادر، روی خطاکاریهای فرزندش را پوشانده باشد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۵۴و۵۵و۵۶}}</ref>
===رویِ خوش===
===رویِ خوش===
همشهریان محفل گرم او را دوست داشتند. زمانی که به خور میرفت به دیدار وی میرفتند و او نیز با خوشرویی آنان را میپذیرفت. به سخنان آنان گوش فرامیداد و تا جایی که امکان داشت و نفوذش اجازه میداد برای برآوردن خواستههای آنان کوشش میکرد. از مطرحکردن خواستههای مردم با مقامات بالای کشور ابایی نداشت. با اینکه در برخی مواقع حرفش را نمیخواندند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارج نامه حبیب یغمایی|صفحه =۴۱}}</ref>
همشهریان محفل گرم او را دوست داشتند. زمانی که به خور میرفت به دیدار وی میرفتند و او نیز با خوشرویی آنان را میپذیرفت. به سخنان آنان گوش فرامیداد و تاجاییکه امکان داشت و نفوذش اجازه میداد برای برآوردن خواستههای آنان کوشش میکرد. از مطرحکردن خواستههای مردم با مقامات رده بالای کشور ابایی نداشت بااینکه در برخی مواقع حرفش را نمیخواندند.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۱}}</ref>
===تلخ تر از زهر!===
====نامه====
===درخواستنامهای برای وصول طلب===
پیرمرد ناتوانِ نابینا با دلی شکسته دست به قلم شد. چنین نامهای نوشت و در مجلهٔ آینده منتشر کرد:
پیرمرد ناتوانِ نابینا با دلی شکسته دستبهقلم شد. چنین نامهای نوشت و در مجلهٔ آینده منتشر کرد:
:«[[مجله یغما]] پس از سیویک سال انتشار مرتب ورشکست و تعطیل شد. اکنون بنده ماندهام و مقداری مجله و کتاب که خریدار ندارد و مبالغی قرض. به من رحم کنید و بدهی خود را محضالله بپردازید. بهعنوان خمس هم که باشد میپذیرم. دست و پای مشترکین بدحساب را میبوسم و التماس میکنم که بدهی خود را توسط ایرج افشار مدیر مجلهٔ آینده بفرستند. دعاگوی همه، سید حبیبالله یغمایی ۱۱تیر۱۳۵۸.»
:«[[مجله یغما]] پس از ۳۱ سال انتشارِ مرتب، ورشکست و تعطیل شد. اکنون بنده ماندهام و مقداری مجله و کتاب که خریدار ندارد و مبالغی قرض. به من رحم کنید و بدهی خود را محضالله بپردازید. بهعنوان خمس هم که باشد میپذیرم. دست و پای مشترکین بدحساب را میبوسم و التماس میکنم که بدهی خود را توسط [[ایرج افشار]] مدیر مجلهٔ آینده بفرستند. دعاگوی همه، سیدحبیبالله یغمایی ۱۱تیر۱۳۵۸.»
پس از این نامهٔ استغاثهآمیز، ایرج افشار در آینده نوشت:
پس از این نامهٔ استغاثهآمیز، ایرج افشار در آینده نوشت:
:«در قبال مشروحه یغمایی، تنها یک نامه به مجله رسیده است و آن هم نامهای است لطفآمیز؛ یعنی هیچکس نپذیرفته که به یغمایی بدهکار است.<ref name=یادبود>{{یادکرد وب|نشانی = http://bukharamag.com/1395.02.13436.html/2|عنوان =شب حبیب یغمایی}}</ref>
:«در قبال مشروحه یغمایی، تنها یک نامه به مجله رسیده است و آنهم نامهای است لطفآمیز؛ یعنی هیچکس نپذیرفته که به یغمایی بدهکار است.»<ref name= یادبود>{{یادکرد وب|نشانی= http://bukharamag.com/1395.02.13436.html/2|عنوان= شب حبیب یغمایی}}</ref>
====آخرین شماره====
پس از سیویک سال،اسفند۱۳۵۷ در شمارهٔ آخر یغما نوشت:
===آخرین شماره===
:«سیویک سال، عمری است نسبه طولانی؛ در این مدت مدید مجلهای ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایهای قلیل و مشتریانی غالباً بیبندوبار، در دوران حکومتی بیفرهنگ و بیاعتنا با سازمانهایی مزاحم و آزاردهنده، بیهیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشار دادن، کاری سرسری و شوخی نیست.»
پس از ۳۱ سال،اسفند۱۳۵۷ یغمایی در شمارهٔ آخر نوشت:
از نخستین روزی که قصد انتشار [[مجله یغما|یغما]] را کرد، با عشق قدم در این راه گذاشت و با همت، فداکاری و بردباری ادامه داد. سیویک سال با ملایمت تمام این راه ناهموار را پیمود. چه جفاها و اهانتها که ندید و چه ناسزاها که نشنید!
:«سیویک سال، عمری است نسبه طولانی؛ در این مدت مدید [[مجله یغما|مجلهای]] ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایهای قلیل و مشتریانی غالباً بیبندوبار، در دوران حکومتی بیفرهنگ و بیاعتنا با سازمانهایی مزاحم و آزاردهنده، بیهیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشاردادن، کاری سرسری و شوخی نیست.»{{سخ}}
{{سخ}}ناچار تعهداتی سخت و سنگین داد؛ اما نه به اراده خویش. خود و نویسندگان را رهاند و رنج خود و راحت یاران را خرید.
از نخستین روزی که قصد انتشار یغما را کرد، با عشق قدم در این راه گذاشت و با همت، فداکاری و بردباری ادامه داد. ۳۱ سال با ملایمت تمام این راه ناهموار را پیمود. چه جفاها و اهانتها که ندید و چه ناسزاها که نشنید!{{سخ}}
بارها مجبور شد صفحاتی را از مجله جدا کند. از این گستاخی جلادهای ادبی رنجها برد و دم نزد.
ناچار تعهداتی سخت و سنگین داد؛ اما نه به اراده خویش. خود و نویسندگان را رهاند و رنج خود و راحت یاران را خرید. بارها مجبور شد صفحاتی را از مجله جدا کند. از این گستاخی جلادهای ادبی رنجها برد و دم نزد. در ادامهٔ همین شماره مینویسد:
:«عمر بدینسان تباه گشت. چشم، بینایی را از دست نهاد. جسم بیتوش و روح بیهوش گشت. زیان دو جهانی بهره افتاد. این است سرانجام نادانان و احمقان! بهقول [[مسعود فرزاد]]: «اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت میتوانست بست که عاقبتی به خیرتر و پایانی مناسبتر و مقصدی بهدلخواهتر میبود؛ ولی نبشته چنین بود و زان چاره نیست و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانیِ تکراری است.»
===حساب خودت را بپرداز!===
{{گفتاورد تزیینی|یغمایی و خاطرهاش از [[مجتبی مینوی|مینوی]]:
:سال۱۳۰۸ش با اندکی پسوپیش، معلم بودم. روزی مجتبی مینوی مرا به کافهای در خیابان لالهزار به نام «رزنوار» دعوت کرد. رفتم. [[صادق هدایت|هدایت]]، [[بزرگ علوی|علوی]]، [[مسعود فرزاد|فرزاد]] و مینوی باهم نشسته بودند. هر چهار تن دورهٔ نظاموظیفه را میگذراندند. به پیش آنان رفتم. از هر در سخن میگفتند و مینوشتند. من نیز گوش فرا داده بودم و صاحبنظر! زمانی که قصد رفتن داشتم متحیر بودم که حساب کافهچی را بپردازم یا مینوی یا دیگری خواهد پرداخت! مینوی فرمود: «حساب خودت را بپرداز؛ چون رسم ما این است که هرکس بهای آنچه را خواسته است، خود بپردازد.» از این رسم و قاعده چندان خشنود شدم و تعلیم یافتم که هنوز هم گاهی این روش را بهکار میبندم؛ چون نوعی آزادی و ادب مصاحبت بود. همهْروز به آن مجلس میرفتم و اندکاندک من بدان دوستان خوی گرفتم و آنان به من. البته در شمار آنان نبودم؛ چون جوانانی بودند بیبندوبار و من تا حدی مذهبی.}}
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: #f45042}}{{ب|نه در مسجد دهندم ره که رندی|نه در میخانه کاین خمّار خام است}}{{پایان شعر}}
===پدران و پسران شاعر===
در یکی از شمارههای [[مجله یغما]]، [[محمدابراهیم باستانی پاریزی]] مطلبی نوشته بود که این مفهوم را میرساند: منتخبالسادات، پدر حبیب یغمایی، شعر میگفت؛ ولی شعرِ خوب نمیگفت. یغمایی آن مطلب را در مجله چاپ کرد و در کنار آن ستاره زد و در پاورقی همان صفحه نوشت:
:«پدر من هم شعرهایی میگفت مثل شعرهای مرحوم حاجآخوند، پدر باستانی. پدران و پسران هر دو شعر میگفتند و پدران هر دو بد شعر میگفتند و هر دو از پسران بهتر شعر میگفتند.»<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۲۳}}</ref>
====کارکنان کوچک، بهنقل از افسانه یغمایی====
{{گفتاورد تزیینی|زادگاه [[مجله یغما]] خانۀ خود ما بود. در یک اتاق کوچک. محلۀ آب سردار. ما بچهها متناسب با سنوسالمان کمکِ پدر بودیم و به «کارکنان کوچک» مجلۀ یغما شهرت یافتیم. برادرم پرویز که به دبیرستان میرفت وظیفه داشت پشت پاکتها را بهزبان انگلیسی بنویسد. من کلاس پنجم بودم و پشت پاکتهایی که به شهرستانها فرستاده میشد مینوشتم. پیرایه خواهر خیلی کوچکترم پشت پاکتها را تمبر میچسباند و احمدِ سهساله تمبرها را جدا میکرد تا او راحتتر این تمبرها را بچسباند. اسماعیل وظیفه داشت این مجلهها را در بغچههای بزرگ ببندد و از چهارراه آب سردار به پستخانه بفرستند. البته پدر من هیچگاه از ما کارکنان کوچک مجله که مفتومجانی کار میکردیم و حتی از مادرم تشکر و سپاسی نکرد، نه در مجله یاد خیری کرد و نه بهزبان! پسرعموهای من هم در مجله کمکحال ما بودند؛ آقای سیدعلی و سیدجواد آلداود.{{سخ}}
در سالهای آخر مجله هم پرویز برادرم مدیر داخلی مجله بود. شبها فرمهای مجله را از چاپخانه میآوردند. من و پرویز باید متن را میخواندیم و پدرم با اصل مطلب مطابقت میداد. وای به وقتی که ویرگولی یا تشدیدی از چشم ما میافتاد یا کلمهای را غلط میگفتیم! آنوقت داد پدرم بلند میشد! این سختگیریها باعث شد که ما به ادبیات فارسی علاقهمند شویم و متأسفانه معلم شویم و متأسفانه معلمهای خوب و دلسوزی شویم. جارو و نظافت مجله هم بهعهدۀ من بود! من کِی درس میخواندم، نمیدانم! اصلاً پدر من نمیدانست ما کلاس چند هستیم! او پیوسته سرگرم نوشتن بود.}}
در ادامهٔ شماره مذکور مینویسد: «عمر بدینسان تباه گشت. چشم بینایی را از دست نهاد، جسم بیتوش و روح بیهوش گشت. زیان دو جهانی بهره افتاد، این است سرانجام نادانان و احمقان! بهقول [[مسعود فرزاد]]: «اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت میتوانست بست که عاقبتی به خیرتر و پایانی مناسبتر و مقصدی بهدلخواهتر میبود؛ ولی نبشته چنین بود و زان چاره نیست و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانیِ تکراری است.»
===دوستیها===
====حساب خودت را بپرداز!====
در آن زمان (سال ۱۳۰۸ش یا اندکی پسوپیش) معلم بودم. روزی [[مجتبی مینوی]] مرا به کافهای در خیابان لالهزار به نام «رزنوار» دعوت کرد. رفتم. [[صادق هدایت]]، [[بزرگ علوی]]، [[مسعود فرزاد]] و مجتبی باهم نشسته بودند. هر چهار تن دوره نظاموظیفه را میگذراندند. به پیش آنان رفتم، از هر در سخن میگفتند و مینوشتند. من نیز گوش فراداده بودم و صاحبنظر! زمانی که قصد رفتن داشتم متحیر بودم که حساب کافهچی را بپردازم یا مینوی یا دیگری خواهد پرداخت! مینوی فرمود: «حساب خودت را بپرداز؛ چون رسم ما این است که هر کس بهای آنچه را خواسته است، خود بپردازد.» از این رسم و قاعده چندان خشنود شدم و تعلیم یافتم که هنوز هم گاهی این روش را بهکار میبندم؛ چون نوعی آزادی و ادب مصاحبت بود. همه روز به آن مجلس میرفتم و اندکاندک من بدان دوستان خوی گرفتم و آنان به من. البته در شمار آنان نبودم. چون جوانانی بودند بیبندوبار و من تا حدی مذهبی.{{سخ}}نه در مسجد دهندم ره که رندی{{سخ}} نه در میخانه کاین خمّار خام است
====پدر و پسر شاعر====
در یکی از شمارههای [[مجله یغما]]، [[محمدابراهیم باستانی پاریزی]] مطلبی نوشته بود که این مفهوم را میرساند: منتخبالسادات، پدر حبیب یغمایی، شعر میگفت؛ ولی شعر خوب نمیگفت. یغمایی آن مطلب را در مجله چاپ کرد، در کنار آن ستاره زد و در پاورقی همان صفحه نوشت: پدر من هم شعرهایی میگفت مثل شعرهای مرحوم حاجآخوند، پدر باستانی. ''پدران و پسران هر دو شعر میگفتند و پدران هر دو بد شعر میگفتند و هر دو از پسران بهتر شعر میگفتند.''<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان= پژوهشگرانمعاصرایران|جلد= هشتم|صفحه= ۲۳}}</ref>
===محضر حق===
===محضر حق===
برخلاف ظاهرش مرد معتقدی بود، در انجام فرائض دقت و وسواس نداشت! حضور قلبش بیش بود!
برخلاف ظاهرش مرد معتقدی بود، البته در انجام فرائض دقت و وسواس نداشت! حضور قلبش بیش بود! پس از سفر حج باور دینی او افزون شد که در برخی از آثارش نمود یافت. مثنوی «سلامآباد» را در اواخر عمر سرود. در این اثر نشانههای فراوانی از علایق مذهبی حبیب نمایان است.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۵۱}}</ref>
پس از سفر حج باور دینی او افزون شد که در برخی از آثارش هویداست. مثنوی «سلامآباد» را در اواخر عمر سرود. در این اثر نشانههای فراوانی از علایق مذهبی حبیب نمایان است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۵۱}}</ref>
[[پرونده:Aramid.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگهاست'''</center>]]
دیدگانش یاری نمیرساند. به توصیه پزشکان به لندن رفت. در بیمارستان ولینگتون بستری شد و معالجه را آغاز کرد. پس از درمان به ایران بازگشت. شتاب زمان و ناتوانی حبیب! و باز بهدلیل کسالت چند باری در بیمارستان بستری شد. اواسط بهار۶۳ بیماریش شدت گرفت. شبهنگام ''۲۳اردیبهشت'' به بیمارستان آراد منتقل شد و همان جا ''بامداد ۲۴اردیبهشت ۶۳'' درگذشت. در ۸۶ سال، جسمی سالم و نیرومنداو را همراه بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۴۴و۴۵و۴۷}}</ref>
===دارایِ ندار===
===دارایِ ندار===
خانه محقری در خیابان صفا! دفتر [[مجله یغما|یغما]] بود و سرپناه یغمایی.
خانهٔ محقری در خیابان صفا! دفتر [[مجله یغما|یغما]] بود و سرپناه یغمایی.
====ارث رایگان====
زمینی بود پهناور و مرغوب در مرکز خور. به حبیب ارث رسیده بود. با خیالی خوش نقشهها برای زمین کشیده بود! که آرامگاهی برای خود و کتابخانهای عمومی بنا کند. زمین را حصار کشید و مقدمات احداث ساختمان را فراهم کرد. دیوار کتابخانه و مقبره برافراشته شد. از بخت بد معلوم شد که زمین در طرح شهرداری افتاده و قرار است فلکه مرکزی خور در آنجا احداث شود. شهرداری زمین را به رایگان خواست و او هم بدون گرفتن بها آن را بخشید.
===ارث رایگان===
زمینی بود پهناور و مرغوب در مرکز خور که به حبیب ارث رسیده بود. با خیالی خوش، نقشهها برای زمین کشیده بود! که آرامگاهی برای خود و کتابخانهای عمومی بنا کند. زمین را حصار کشید و مقدمات احداث ساختمان را فراهم کرد. دیوار کتابخانه و مقبره برافراشته شد. از بخت بد معلوم شد که زمین در طرح شهرداری افتاده و قرار است فلکهٔ مرکزی خور در آنجا احداث شود. شهرداری زمین را بهرایگان خواست و او هم بدون گرفتن بها آن را بخشید.{{سخ}}
به ۲کیلومتری خور در مسیر مهرجان و یزد بر فراز تپهای به نام «گچ» رفت. سه ساختمان جداگانه، یکی برای کتابخانه که دو سالن وسیع داشت، یکی برای آرامگاه که بر فرازش گنبدی بنا شده بود! و ساختمان کوچکی هم برای سکونت احداث کرد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۴،۴۳و۴۷}}</ref>
===زیستن===
استاد مسلم شعروادب، ساده و قانع بود و طلبهوار زندگی میکرد. مجلهاش تنها معشوق او بود. جدایی و ترک مجله دردی بود الیم! اما ناچار شد! پس از آن منزوی شد و گاهگاهی شعر میسرود و در مجلهٔ آینده بهچاپ میرسید.{{سخ}}
زمانه که روی بد نمایان کند رحمی در کار نیست! در سالهای پایانی حیات در دفتر مجله زندگی میکرد. همهٔ کارهایش را بهتنهایی انجام میداد. گاهی به دوستان و نزدیکان و فرزندان سر میزد.{{سخ}}
بااینکه از تعطیلی [[مجله یغما|یغما]] سالها میگذشت، دوستان و دانشمندان فراموشش نکرده بودند و به دیدارش میرفتند و حبیب شخصاً از آنان پذیرایی میکرد.
به ۲کیلومتری خور در مسیر مهرجان و یزد بر فراز تپهای به نام «گچ» رفت. سه ساختمان جداگانه، یکی برای کتابخانه که دو سالن وسیع داشت، یکی بر فرازش گنبدی بنا شده بود، برای آرامگاه! و ساختمان کوچکی هم برای سکونت احداث کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی =آلداود|نام =سیدعلی|پیوند نویسنده = |عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۴۳و۴۴و۴۷}}</ref>
===پاداشِ شیرین===
====زیستن====
یغمایی در جمع میگوید که پاداشهایش چه بود:
استاد مسلم شعر و ادب، ساده و قانع بود و طلبهوار زندگی میکرد. مجلهاش تنها معشوق وی بود، جدایی و ترک آن دردی بود الیم! اما ناچار شد! پس از آن منزوی شد و گاهگاهی شعر میسرود و در مجلهٔ آینده بهچاپ میرسید.
:''در سالهای بعد از هزاروسیصدواندی، انجمنی به نام «انجمن ادبی ایران» در تالار آینه وزارت معارفِ آن روزها تشکیل مییافت که ارزشی خاص داشت و در پیشرفت زبان و ادب فارسی از عوامل مؤثر بود. شبی در آن انجمن قطعهای را که نمونهای از تشویق است با این مطلع خواندم:
{{شعر|نستعلیق|سبک= color:darkcyan}}{{ب|تبه کردم جوانی، تا کنم خوش، زندگانی را|چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را}}{{پایان شعر}}
اتفاقاً فردای آن شب به وزارت معارف رفتم. در سوی شرقی عمارت وزارت فرهنگ اتاقهایی بود محاذی با سطح صحن، تعمیر ناشده و نمناک و محل ادارهکل اوقاف. ریاست اوقاف را مرحوم محمدعلی بامداد برعهده داشت. وقتی مرا دید پیش خواند و احترام و تعظیمی بیش از آنچه درخور محصلی کهنجامه و بینوا باشد، بهجای آورد و درخواست که آن قطعه را دیگر بار بخوانم. چون برخاستم اسکناسی پنجتومانی به دستم نهاد. با احتیاج فراوانی که بود قبول نکردم و بالاخره پذیرفتن آن را سوگندها داد. اکنون پس از گذشت روزها اقرار میکنم که بزرگترین و شیرینترین پاداشی که از شعروادب، پس از جفای پدر رحمهاللهعلیه و سیلی استاد، در همهٔ عمر یافتهام آن بوده است؛ این را هم بیفزایم که پنج تومان در آن ایام یعنی سال۱۳۴۳ معادل بود با هزینه ۱۰ تا ۱۵ روز مخارج محصلی چون من و امثال من!''<ref>{{پک|ایلنت|ک= جامجهانبین|ص= ۱۱تا۱۳}}</ref>
زمانه که روی بد نمایان کرد رحمی در کار نیست! در سالهای پایانی حیات در دفتر مجله زندگی میکرد همه کارهایش را بهتنهایی انجام میداد. گاهی به دوستان و نزدیکان و فرزندان سر میزد.
===حقوق باشد و بس!<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۴۲و۲۴۳}}</ref>===
۴اردیبهشت۱۳۵۱ که دانشگاه تهران مراسم بزرگداشت برای [[ملکالشعرا بهار]] گرفت یغمایی با مقدمهای کوتاه سخنرانیاش را ایراد کرد. سپس داستانهایی از بهار گفت و به یادی از خاطراتش با بهار پرداخت. در قسمتی از نطقش به یاد امضای اوراق امتحانی افتاد:
:«ملکالشعرا در دانشگاه مواد دوره دکتری را تدریس میفرمود و چون غالباً بیمار بود دانشجویان به منزلش میآمدند و امتحان میدادند. در آن روزگاران معهود بود که اوراق امتحانی را دو نفر از استادان باید امضا کنند. گاهی به من امر میفرمود اوراق را من نیز امضا کنم. مکرر عرض کردم من چون استاد دانشگاه نیستم امضایم اعتبار ندارد؛ اما نمیپذیرفت. اگر اوراق امتحانی آن سالها را ملاحظه فرمایید امضای مرا زیر امضای بهار خواهید دید.»{{سخ}}
نقل خاطره بیهدف نبود:
:«این نکته را در این محضر مقدس مخصوصاً یاد کردم که اگر جناب دکتر نهاوندی لطف و عنایتی داشته باشد، بهاستناد همین اوراق میتوانند حکم استادی مرا صادر فرمایند! مقصود اصلی هم حقوق استادی است نه عنوانش! و نه تدریسش! و نه دانشش!»
بااینکه از تعطیلی[[مجله یغما| یغما]] سالها میگذشت، دوستان و دانشمندان فراموشش نکرده بودند و به دیدارش میرفتند و حبیب شخصاً از آنان پذیرایی میکرد.
====کارکنان کوچک، به نقل از افسانه یغمایی====
زادگاه [[مجله یغما]] خانۀ خود ما بود. در یک اتاق کوچک. محلۀ آب سردار. ما بچهها متناسب با سن و سالمان کمکِ پدر بودیم و به '''کارکنان کوچک''' مجلۀ یغما شهرت یافتیم. برادرم پرویز که به دبیرستان میرفت وظیفه داشت پشت پاکتها را به زبان انگلیسی بنویسد. من کلاس پنجم بودم و پشت پاکتهایی که به شهرستانها فرستاده میشد مینوشتم. پیرایه خواهر خیلی کوچکترم پشت پاکتها را تمبر میچسباند و احمدِ سهساله تمبرها را جدا میکرد تا او راحتتر این تمبرها را بچسباند. اسماعیل وظیفه داشت این مجلهها را در بقچههای بزرگ ببندد و از چهارراه آب سردار به پستخانه بفرستند. البته پدر من هیچگاه از ما کارکنان کوچک مجله که مفت و مجانی کار میکردیم و حتی از مادرم تشکر و سپاسی نکرد، نه در مجله یاد خیری کرد و نه بهزبان! پسرعموهای من هم در مجله کمک حال ما بودند. آقای سیدعلی و سیدجواد آلداوود.
در سالهای آخر مجله هم پرویز برادرم مدیر داخلی مجله بود. شبها فرمهای مجله را از چاپخانه میآوردند. من و پرویز باید متن را میخواندیم و پدرم با اصل مطلب مطابقت میداد. وای به وقتی که ویرگولی یا تشدیدی از چشم ما میافتاد و یا کلمهای را غلط میگفتیم! آنوقت داد پدرم بلند میشد! این سختگیریها باعث شد که ما به ادبیات فارسی علاقهمند شویم و متأسفانه معلم شویم و متأسفانه معلمهای خوب و دلسوزی شویم. جارو و نظافت مجله هم به عهدۀ من بود! من کی درس میخواندم؟! نمیدانم! اصلاً پدر من نمیدانست ما کلاس چند هستیم! او پیوسته سرگرم نوشتن بود.
===حقوق باشد و بس!===
دانشگاه تهران مراسم بزرگداشت [[ملکالشعرا بهار]] را در ۴اردیبهشت۱۳۵۱ برگزار کرد. در آن مراسم یغمایی سخنرانی را با مقدمهای کوتاه آغاز کرد. سپس داستانهایی از بهار گفت و با ذکر خاطراتی از وی یاد کرد. در قسمتی از نطقش به یاد امضای اوراق امتحانی افتاد و چنین شرح داد:
:«ملکالشعرا در دانشگاه مواد دوره دکتری را تدریس میفرمود و چون غالباً بیمار بود، دانشجویان به منزلش میآمدند و امتحان میدادند. در آن روزگاران معهود بود که اوراق امتحانی را دو نفر از استادان باید امضا کنند. گاهی به من امر میفرمود اوراق را من نیز امضا کنم. مکرر عرض کردم من چون استاد دانشگاه نیستم امضایم اعتبار ندارد؛ اما نمیپذیرفت. اگر اوراق امتحانی آن سالها را ملاحظه فرمایید، امضای مرا زیر امضای بهار خواهید دید.»
نقل خاطره بیهدف نبود! ادامه داد:
:«این نکته را در این محضر مقدس مخصوصاً یاد کردم که اگر جناب دکتر نهاوندی لطف و عنایتی داشته باشد، به استناد همین اوراق میتوانند حکم استادی مرا صادر فرمایند! مقصود اصلی هم حقوق استادی است نهعنوانش! و نه تدریسش! و نه دانشش!»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =برینخوانیغما|صفحه =۲۴۲و۲۴۳}}</ref>
===داستان دوستان===
===داستان دوستان===
در سالهای ۴۱ و ۴۲، یغمایی برنامهای هفتگی در رادیو ایران داشت. نخست «از یادداشتهای یک استاد» نام داشت، سپس به «داستان دوستان» تغییر کرد. در هر قسمت، خصوصیات اخلاقی و زندگی یکی از بزرگان ادب و فرهنگ ایران را که اغلب از دوستان وی بودند شرح میداد. نطقش نیز چون قلمش صادقانه، گیرا و جذاب بود. پس از این برنامه، حبیب گاهی در مجله شرححالی مختصر از خود یا آثار بزرگان فرهنگ مینوشت.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =برینخوانیغما|صفحه =۷}}</ref>
در سالهای ۱۳۴۱و۴۲، یغمایی برنامهای هفتگی در رادیو ایران اجرا میکرد. اوایل نامش «از یادداشتهای یک استاد» بود، سپس به «داستان دوستان» تغییرنام داد. در هر قسمت، ویژگیهای اخلاقی و زندگیِ یکی از بزرگان ادب و فرهنگ ایران را که اغلب از دوستان وی بودند شرح میداد. نطقش نیز چون قلمش صادقانه، گیرا و جذاب بود. پس از این برنامه، حبیب گاهی در مجله شرححالی مختصر از خود یا آثار بزرگان فرهنگ مینوشت.<ref>{{پک|آلداود|ک= برینخوان یغما|ص= ۷}}</ref>
[[پرونده:Yaqmaee dar Aramgah.jpg|210px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''آرامگاهی که بهثبت ملی رسید'''</center>]]
[[پرونده:Aramid.jpg|210px|چپ]]
[[پرونده:Yaqmaee.sabt mazar.jpg|210px|چپ]]
===ترسِ مرگ===
شبها افسانه، در بیمارستان مهر کنارش بود. از شیراز برای دیدار پدر به تهران میآمد. شبی از دخترش پرسید: ''«آن دنیا به چه صورت است؟ آیا آنچه دربارهاش شنیدهایم واقعیت دارد؟»'' تنها یک جواب میشنید: «نمیدانم!» و به دنبالش این بیت را:
{{شعر|نستعلیق|سبک= color: darkred}}{{ب|فرصتشمار صحبت، کز این دو راهه منزل|چون بگذریم، دیگر نتوان بههمرسیدن}}{{پایان شعر}}
خوب میدانست که پدر عاشق حافظ و سعدی است؛ یک عاشق متعصب. بهخاطرش سخن حافظ و سعدی بهمیان میآورد و بحث و جدلی شکل میگرفت. این بحث تنها درپی یک هدف بود: دورکردن فکر مرگ از ذهن پدر. چون حبیب زندگی را بسیار دوست میداشت.{{سخ}}
[[ایرج افشار]] در وصف ترس یغمایی از مرگ، نوشته:
:<span style="color:#A2006D">''«حبیب همیشه از مرگ اظهار ترس میکرد. درعینحال مردی قویدل بود و از مضمونهایی که دربارهٔ مرگ دارد این احساس بهدست میآید که مرگ را طبیعی میدانست و پذیرای آن بود.»''</span><noinclude>
===وداعِ دار فانی===
دیدگانش یاری نمیرساند. بهتشخیص پزشکان، لندن رفت. در بیمارستان ولینگتون بستری شد و معالجه را آغاز کرد. پس از درمان به ایران بازگشت. شتاب زمان و ناتوانی حبیب و باز کسالت جسم، او را چند باری در بیمارستان بستری کرد. اواسط بهار۶۳ بیماریش شدت گرفت. شبهنگامِ ۲۳اردیبهشت به بیمارستان آراد منتقل شد و همانجا بود که دیگر بامداد را ندید. اما تمام ۸۶ سال، جسمی سالم و نیرومند، او را همراه بود.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۵،۴۴و۴۷}}</ref>
===آرامید===
===آرامید===
دوستان و خویشان با تابوت '''حبیب''' به خور رفتند. به یک مصراع از وصیت شاعرانه یغمایی که خواسته بود او را ''«در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگهاست»'' پنهان کنند، عمل کردند.
دوستان و خویشان با تابوت «حبیب»شان به خور رفتند تا به یک مصراع از وصیت شاعرانه یغمایی که خواسته بود او را <span style="color: #191970">«در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگهاست»</span> پنهان کنند، عمل کردند.{{سخ}}
به رهبری یار دیرین یغمایی، ایرج افشار، کاروانی فرهنگی مرکب از استادان دانشگاه، ادیبان، شاعران و تعدادی از خویشان در روز ''۲۵اردیبهشت'' از تهران حرکت کردند.
به رهبری یار دیرینش، [[ایرج افشار]]، کاروانی فرهنگی مُرکب از استادان دانشگاه، ادیبان، شاعران و تعدادی از خویشان ۲۵اردیبهشت از تهران حرکت کردند و فردای آن روز وارد خور شدند. دانشمند روحانی، عبدالله نورانی نیشابوری استاد دانشکدهٔ الهیات دانشگاه تهران بر پیکر حبیب نماز خواندو سپس جسمش به خاک و روحش به افلاک پیوست.
روز ''۲۶اردیبهشت'' گروه مذکور وارد خور شدند. دانشمند روحانی، عبدالله نورانی نیشابوری استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران بر پیکر حبیب نماز خواند. پیکر یغمایی تا آرامگاه تشییع و به خاک سپرده شد.
===ترسِ مرگ===
==[[پرونده: Habib yaghmayi jpg.jpg|60px|راست]]زندگی و یادگار==
شبها افسانه در بیمارستان مهر کنارش بود. از شیراز برای دیدار پدر به تهران میآمد. شبی از دختر پرسید: «آن دنیا به چه صورت است؟ آیا آنچه دربارهاش شنیدهایم واقعیت دارد؟» تنها یک جواب شنید، نمیدانم! و به دنبالش این بیت را:
فرصتشمار صحبت، کز این دو راهه منزل
::چون بگذریم، دیگر نتوان بههم رسیدن
خوب میدانست که حبیب عاشق حافظ و سعدی است. یک عاشق متعصب. ازاین رو سخن حافظ و سعدی به میان میآورد و بحث و جدلی شکل میگرفت. این بحث تنها درپی یک هدف بود؛ میخواست مرگ را از ذهن او دور کند. چون پدر زندگی را بسیار دوست میداشت.{{سخ}}
'''[[ایرج افشار]]''' این گونه نوشته:
:حبیب همیشه از مرگ اظهار ترس میکرد. درعین حال مردی قویدل بود و از مضمونهایی که دربارهٔ مرگ دارد این احساس بهدست میآید که مرگ را طبیعی میدانست و پذیرای آن بود.
===پاداشِ شیرین===
در سالهای بعد از هزار و سیصد و اندی، انجمنی به نام '''انجمن ادبی ایران''' در تالار آینه وزارت معارف آن روز تشکیل مییافت که ارزشی خاص داشت و در پیشرفت زبان و ادب فارسی از عوامل مؤثر بود. شبی در آن انجمن قطعهای را که نمونهای از تشویق است با این مطلع خواندم:
{{شعر|سبک=color:orange}}{{ب|تبه کردم جوانی، تا کنم خوش زندگانی را|چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را}}
{{پایان شعر}}
اتفاقاً فردای آن شب به وزارت معارف رفتم. در سوی شرقی عمارت وزارت فرهنگ اتاقهایی بود محاذی با سطح صحن، تعمیر ناشده و نمناک و محل ادارهکل اوقاف. ریاست اوقاف را مرحوم محمدعلی بامداد برعهده داشت. وقتی مرا دید پیش خواند و احترام و تعظیمی بیش از آنچه درخور محصلی کهنجامه و بینوا باشد، بهجای آورد و درخواست که آن قطعه را دیگر بار بخوانم. چون برخاستم اسکناسی پنجتومانی به دستم نهاد. با احتیاج فراوانی که بود قبول نکردم و بالاخره پذیرفتن آن را سوگندها داد. اکنون پس از گذشت روزها اقرار میکنم که بزرگترین و شیرینترین پاداشی که از شعروادب، پس از جفای پدر رحمهاللهعلیه و سیلی استاد، در همهٔ عمر یافتهام آن بوده است؛ این را هم بیفزایم که پنج تومان در آن ایام یعنی سال ۱۳۴۳ معادل بود با هزینه دهپانزده روز مخارج محصلی چون من و امثال من!<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =جامجهانبین|صفحه =۱۱و۱۲و۱۳}}</ref>
* '''۱۲۷۷(۲۶آذر مصادفبا ۳شعبان۱۳۱۶ه.ق): تولد در شهرک خور مرکز بخش خوروبیابانک.
* '''۱۲۷۷''': تولد در ۲۶آذر(۳شعبان۱۳۱۶ه.ق) در شهرک خور مرکز بخش خوروبیابانک
* '''۱۲۸۵: تحصیلات مقدماتی نزد پدر و مکتبداران خور.
* '''۱۲۸۵''': تحصیلات مقدماتی نزد پدر و مکتبداران خور
* '''۱۲۹۵: سفر به دامغان از راه کویر و تحصیل در مدرسه سعادت و مدرسه ناظمیه دامغان به مدیریت عبداللهخان یاسائی.
* '''۱۲۹۵''': سفر به دامغان از راه کویر و تحصیل در مدرسه سعادت و مدرسه ناظمیه دامغان بهمدیریت عبداللهخان یاسایی
* '''۱۲۹۸''': سفر به شاهرود و اقامت در آن شهر و ادامه تحصیل.
* '''۱۲۹۸''': سفر به شاهرود و اقامت در آن شهر و ادامه تحصیل
* '''۱۳۰۰''': حرکت به تهران و اقامت در مدرسه دارالشفا و ادامه تحصیل در مدرسه آلیانس.
* '''۱۳۰۰''': حرکت به تهران و اقامت در مدرسه دارالشفا و ادامه تحصیل در مدرسه آلیانس
* '''۱۳۰۱''': آغاز تحصیل در دارالمعلمین مرکزی [عالی].
* '''۱۳۰۱''': آغاز تحصیل در دارالمعلمین مرکزی [عالی]
* '''۱۳۰۲''': عضویت در انجمن ادبی ایران.
* '''۱۳۰۲''': عضویت در انجمن ادبی ایران
* '''۱۳۰۳''': شروع همکاری با روزنامه «طوفان» به مدیریت فرخی یزدی.
* '''۱۳۰۳''': شروع همکاری با روزنامه «طوفان» بهمدیریت فرخی یزدی
* '''۱۳۰۶''': تحصیل در مدرسه حقوق و علوم سیاسی بهمدت یک سال.
* '''۱۳۰۶''': تحصیل در مدرسه حقوق و علوم سیاسی بهمدت یک سال
* '''۱۳۰۷''': ریاست اداره ثبت احوال خور، مدتی کوتاه.
* '''۱۳۰۷''': ریاست اداره ثبت احوال خور، مدتی کوتاه
* '''۱۳۰۸''': ریاست معارف و اوقاف سمنان.
* '''۱۳۰۸''': ریاست معارف و اوقاف سمنان
* '''۱۳۰۹''': آغاز تدریس در مدرسه دارالفنون و چند مرکز آموزشی دیگر؛ همکاری با محمد پروفسور اسحاق هندی در تألیف کتاب «سخنوران ایران در عصر حاضر» چاپ کلکته در ۲ مجلد.
* '''۱۳۰۹''': آغاز تدریس در مدرسه دارالفنون و چند مرکز آموزشی دیگر؛ همکاری با محمد پروفسور اسحاق هندی در تألیف کتاب «سخنوران ایران در عصر حاضر» چاپ کلکته در ۲ مجلد
* '''۱۳۱۰''': فوت پدرش اسدالله منتخبالسادات در دیماه
* '''۱۳۱۰''': فوت پدرش اسدالله منتخبالسادات در دیماه
* '''۱۳۱۱ر: درگذشت مادر، فاطمه دخترزاده احمد صفایی فرزند دوم یغما.
* '''۱۳۱۱''': درگذشت مادر، فاطمه دخترزاده احمد صفایی فرزند دوم یغما
* '''۱۳۱۲''': آغاز همکاری با محمدعلی فروغی در تصحیح و چاپ کلیات سعدی آثار دیگر.
* '''۱۳۱۲''': آغاز همکاری با [[محمدعلی فروغی]] در تصحیح و چاپ کلیات سعدی آثار دیگر
* '''۱۳۱۳''': عضویت اداره انطباعات وزارت معارف.
* '''۱۳۱۳''': عضویت اداره انطباعات وزارت معارف.
* '''۱۳۱۶''': همکاری در انتشار مجله آموزشوپرورش بهمدت ۳ سال [دورههای ۱۴ و ۱۵ و ۲۳].
* '''۱۳۱۶''': همکاری در انتشار مجله آموزشوپرورش بهمدت ۳ سال [دورههای ۱۴و۱۵و۲۳].
* '''۱۳۲۷''': ریاست فرهنگ کرمان [سه ماه]؛ تأسیس مجلهٔ یغما و انتشار مداوم آن بهمدت سیویک سال.
* '''۱۳۲۷''': ریاست فرهنگ کرمان [سه ماه]؛ راهاندازیِ [[مجله یغما]] و انتشار مداوم آن بهمدت سیویک سال
* '''۱۳۲۸''': انتقال از کرمان به تهران با سمت بازرس وزارت فرهنگ.
* '''۱۳۲۸''': انتقال از کرمان به تهران با سمت بازرس وزارت فرهنگ
* '''۱۳۳۱''': ریاست اداره کل نگارش وزارت فرهنگ[در دوره وزارت دکتر آذر].
* '''۱۳۳۱''': ریاست اداره کل نگارش وزارت فرهنگ [در دوره وزارت مهدی آذر]
* '''۱۳۴۱تا۱۳۴۴''': تدریس صناعات ادبی، قافیه و برخی دروس دیگر در دانشسرای عالی و مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی.
* '''۱۳۴۱تا۱۳۴۴''': تدریس صناعات ادبی، قافیه و برخی دروس دیگر در دانشسرای عالی و مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی
* '''۱۳۴۹''': تأسیس کتابخانهٔ عمومی خوروبیابانک و احداث دو سالن برای آن.
* '''۱۳۴۹''': تأسیس کتابخانهٔ عمومی خوروبیابانک و احداث دو سالن برای آن
* '''۱۳۵۵''': دریافت دکترای افتخاری ادبیات و علومانسانی از دانشگاه تهران.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =یادگارنامه حبیب یغمایی|صفحه =۹و۱۰}}</ref>
* '''۱۳۵۵''': دریافت دکترای افتخاری ادبیات و علومانسانی از دانشگاه تهران<ref>{{پک|افشار|ک= یادگارنامه حبیب یغمایی|ص= ۹و۱۰}}</ref>
* '''۱۳۵۷''': تعطیل دائمی مجلهٔ یغما در اسفندماه
* '''۱۳۵۷''': تعطیل دائمی مجلهٔ یغما در اسفندماه
* '''۱۳۶۰''': سفر به کرمان و اقامت یکساله در آنجا.
* '''۱۳۶۰''': سفر به کرمان و اقامت یکساله در آنجا
* '''۱۳۶۳''': (۲۴اردیبهشت) درگذشت در بیمارستان آراد تهران؛ (۲۶اردیبهشت) حمل پیکر یغمایی به خوربیابانک و خاکسپاری در آرامگاه احداثی وی برفراز تپه گچ.
* '''۱۳۶۳''': درگذشت بهتاریخ ۲۴اردیبهشت در بیمارستان آراد تهران؛ خاکسپاری در آرامگاه احداثی وی برفراز تپه گچ خوربیابانک دو روز بعد
* ۱۳۶۴: تجدید چاپ دور کامل مجلهٔ یغما توسط انتشارات ایران.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۱۸}}</ref>
* '''۱۳۶۴''': تجدیدچاپ دور کامل مجلهٔ یغما توسط انتشارات ایران<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۱۸}}</ref>
====از آغاز تا پایان====
====از آغاز تا پایان====
حبیب یغمایی در شهرک خور ناحیه جندق و بیابانک زاده شد. وی سومین پسر منتخبالسادات بود. حاج سیدحبیبالله، پدرش حاج میرزااسدالله منتخبالسادات آلداود خوری. مادرش فاطمه دخترزاده احمد صفائی دومین فرزند یغمای جندقی بود. صفائی متشرع، مذهبی و شاعری مرثیهسرا بود. سیدداود امامزادهای که نژاد حبیب به او میپیوندد از نبیرگان امام کاظم(ع) در خور مدفون است. نیای پدری و مادری حبیب هر دو فقیه و از دانشمند و عالمان دین بودند و او نیز راه اجداد را دنبال کرد.<ref name=اصالت/> دوران کودکیاش در خور بهسر شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر و در مکتبخانههای خور گذراند. از همان کودکی طبع موزون او نمایان شد. گاهی خواستههای خود را بهزبان شعر بیان میکرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۲۲}}</ref> حبیب تحصیلات راهنمایی را از مدرسه ناظمیه دامغان آغاز کرد. مدتی نیز در مدرسه مطلبخان که یکی از دو مدرسه آموزش علوم اسلامی دامغان بود، دانشآموزی کرد. بعد از آن به شاهرود رفت و در آنجا اقامت کرد و به تحصیل پرداخت. علمآموزی در تهران را از آلیانس مشهور آغاز کرد و در دارالمعلمین مرکزی [عالی] ادامه داد. پس از اخذ دیپلم از آنجا یک سال در مدرسهٔ حقوق عالی سرگرم تحصیل شد؛ اما بهاتمام نرساند. در دارالمعلمین از محضر استادانی چون [[ابوالحسن فروغی]] و [[عباس اقبال آشتیانی]] بهره برد. اقبال او را به نگارش مقالات تحقیقی و کتاب هدایت میکرد.
حبیب یغمایی در شهرک خور ناحیه جندق و بیابانک زاده شد. وی سومین پسر منتخبالسادات بود. حاجسیدحبیبالله، پدرش حاجمیرزااسدالله منتخبالسادات آلداود خوری. مادرش فاطمه دخترزاده احمد صفایی دومین فرزند یغمای جندقی بود. صفایی متشرع، مذهبی و شاعری مرثیهسرا بود. سیدداود امامزادهای که نژاد حبیب به او میپیوندد از نبیرگان موسی کاظم در خور مدفون است. نیای پدری و مادری حبیب هر دو فقیه و از دانشمند و عالمان دین بودند و او نیز راه اجداد را دنبال کرد.<ref name=اصالت/> دوران کودکیاش در خور بهسر شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر و در مکتبخانههای خور گذراند. از همان کودکی طبع موزون او نمایان شد. گاهی خواستههای خود را بهزبان شعر بیان میکرد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۲۲}}</ref> حبیب تحصیلات راهنمایی را از مدرسه ناظمیه دامغان آغاز کرد. مدتی نیز در مدرسه مطلبخان که یکی از دو مدرسه آموزش علوم اسلامی دامغان بود، دانشآموزی کرد. بعد از آن به شاهرود رفت و در آنجا اقامت کرد و به تحصیل پرداخت. علمآموزی در تهران را از آلیانس مشهور آغاز کرد و در دارالمعلمین مرکزی [عالی] ادامه داد. پس از اخذ دیپلم از آنجا یک سال در مدرسهٔ حقوق عالی سرگرم تحصیل شد؛ اما بهاتمام نرساند. در دارالمعلمین از محضر استادانی چون [[ابوالحسن فروغی]] و [[عباس اقبال آشتیانی]] بهره برد. اقبال او را به نگارش مقالات تحقیقی و کتاب هدایت میکرد.{{سخ}}
نخستین بار در دوران تحصیل در دامغان، با مطبوعات مشهور تهران آشنا شد و ارتباط برقرار کرد که روزنامه نسیم شمال، طوفان، رعد و مجلهٔ ارمغان و دانشکده از آن دست بودند. مجلهٔ ادبی ارمغان پلی بود که ارتباط حبیب را با استادان و ادیبان پایتخت برقرار کرد. در آن روزگار حبیب مخبر محلی روزنامه رعد بود و اخبار آن ناحیه را مرتباً برای دفتر روزنامه میفرستاد. پس از اتمام تحصیلات، به کارهای دولتی روی آورد؛ مدت کوتاهی رئیس اداره ثبت احوال خور بود، سپس ریاست معارف و اوقاف سمنان را عهدهدار شد. چندی بعد به تهران بازگشت و در مدارسی نظیر دارالفنون به تدریس اشتغال یافت و عضو اداره انطباعات شد. همکاری با افرادی چون، مخبرالسلطنه هدایت رئیسالوزرا موجب شد که اشعار سادهاش در کتب درسی ابتدایی چاپ شوند و در میان دانشآموزان شهرت یابد. از اوایل دههٔ بیست هوای سیاست به سرش زد و کاندیدای مجلس شد؛ اما چون اطلاعات و تجربهٔ کافی در آن زمینه نداشت کنارهگیری کرد و ادامه راه دانش و ادب را پیمود. یغمایی سه دوره، مدیر و سردبیر مجلهٔ آموزشوپرورش بود و یک دورهٔ کامل سردبیر نامهٔ فرهنگستان شد.{{سخ}}
در سال۱۳۲۵ یکی از اعضار اصلیِ کنگرهٔ بزرگ نویسندگان ایران به ریاست [[ملکالشعرا بهار]] بود.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۳۵}}</ref> در زمان نخستوزیریِ دکتر مصدق به ریاست ادارهکل نگارش رسید. در سال۱۳۲۷ که همزمان بود با تأسیس [[مجله یغما]] ریاست ادارهٔ فرهنگ کرمان را عهدهدار شد. او سالها در مدارس عالی چون دانشسرای عالی دروسی از قبیل بدیع، قافیه و صناعات ادبی را تدریس میکرد و کتاب '''علم قافیه''' را بههمینمنظور تألیف کرد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۲۴تا۳۱}}</ref>{{سخ}}
هشت سال پیش از مرگ بیناییاش دچار اختلال شد و برای درمان به انگلستان رفت. بعد از جراحی مدتی روی چشمانش بسته بود و موقتاً نابینا شد در آن زمان بنابر تخیلات ذهن منظومهٔ '''نابینایی''' را سرود. بهغیر از قصیدهٔ نابینایی زمانی که در بیمارستان ولینگتون لندن بهسر میبرد '''سلامآباد''' را نیز بهنظم درآورد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۵۷}}</ref>{{سخ}}
پس از پیروزی انقلاب مجلهٔ یغما تعطیل شد. مدیر مجله به گوشه انزوا پناه برد. در همان سالها [[ایرج افشار]] تصمیم به انتشار مجدد مجلهٔ آینده گرفت. بخش شعر این مجله زیر نظر یغمایی بود؛ چون افشار به تشخیص او اعتقاد داشت. گاهی هم شعری میسرود که برخی از آنها در «آینده» بهچاپ میرسید. این روند تا پایان زندگی او ادامه داشت. تا اینکه بامداد ۲۴اردیبهشت ۱۳۶۳ در بیمارستان آراد<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۴۶و۴۷}}</ref> دیده از جهان بست و طبق وصیت در زادگاهش خور به جان خاک پناه برد و آرامگاهی اختصاصی برایش بنا کردند که ۲۳سال بعد ۱۳۸۶ ثبت ملی شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.aparat.com/v/M038p/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8_%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1|عنوان= دیداری با یغمایی در آرامگاهش}}</ref>
نخستین بار در دوران تحصیل در دامغان، با مطبوعات مشهور تهران آشنا شد و ارتباط برقرار کرد که روزنامه نسیم شمال، طوفان، رعد و مجلهٔ ارمغان و دانشکده از آن دست بودند. مجلهٔ ادبی ارمغان پلی بود که ارتباط حبیب را با استادان و ادیبان پایتخت برقرار کرد. در آن روزگار حبیب مخبر محلی روزنامه رعد بود و اخبار آن ناحیه را مرتباً برای دفتر روزنامه میفرستاد. پس از اتمام تحصیلات، به کارهای دولتی روی آورد؛ مدت کوتاهی رئیس اداره ثبت احوال خور بود، سپس ریاست معارف و اوقاف سمنان را عهدهدار شد. چندی بعد به تهران بازگشت و در مدارسی نظیر دارالفنون به تدریس اشتغال یافت و عضو اداره انطباعات شد. همکاری با افرادی چون، مخبرالسلطنه هدایت رئیسالوزرا موجب شد که اشعار سادهاش در کتب درسی ابتدایی چاپ شوند و در میان دانشآموزان شهرت یابد. از اوایل دههٔ بیست هوای سیاست به سرش زد و کاندیدای مجلس شد؛ اما چون اطلاعات و تجربهٔ کافی در آن زمینه نداشت کنارهگیری کرد و ادامه راه دانش و ادب را پیمود. یغمایی سه دوره، مدیر و سردبیر مجلهٔ آموزشوپرورش بود و یک دورهٔ کامل سردبیر نامهٔ فرهنگستان شد.{{سخ}}در سال ۱۳۲۵ یکی از اعضار اصلیِ کنگرهٔ بزرگ نویسندگان ایران به ریاست [[ملکالشعرا بهار]] بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه=۳۵}}</ref> در زمان نخستوزیریِ دکتر مصدق به ریاست ادارهکل نگارش رسید. در سال ۱۳۲۷ که همزمان بود با تأسیس [[مجله یغما|مجلهٔ یغما]]، ریاست ادارهٔ فرهنگ کرمان را عهدهدار شد. او سالها در مدارس عالی چون دانشسرای عالی دروسی از قبیل بدیع، قافیه و صناعات ادبی را تدریس میکرد و کتاب '''علم قافیه''' را بههمینمنظور تألیف کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۲۴تا۳۱}}</ref> {{سخ}}هشت سال پیش از مرگ بیناییاش دچار اختلال شد و برای درمان به انگلستان رفت. بعد از جراحی مدتی روی چشمانش بسته بود و موقتاً نابینا شد در آن زمان بنابر تخیلات ذهن منظومهٔ '''نابینایی''' را سرود. بهغیر از قصیدهٔ نابینایی زمانی که در بیمارستان ولینگتون لندن بهسر میبرد '''سلامآباد''' را نیز بهنظم درآورد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۵۷}}</ref> {{سخ}}پس از پیروزی انقلاب مجلهٔ یغما تعطیل شد. مدیر مجله به گوشه انزوا پناه برد. در همان سالها [[ایرج افشار]] تصمیم به انتشار مجدد مجلهٔ آینده گرفت. بخش شعر این مجله زیر نظر یغمایی بود؛ چون افشار به تشخیص او اعتقاد داشت. گاهی هم شعری میسرود که برخی از آنها در «آینده» بهچاپ میرسید. این روند تا پایان زندگی او ادامه داشت. تا اینکه بامداد ۲۴اردیبهشت ۱۳۶۳، در بیمارستان آراد دیده از جهان بست و برای همیشه در زادگاهش آرام گرفت.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۴۶و۴۷}}</ref>
===شخصیت و اندیشه===
===شخصیت و اندیشه===
نقل از یارِ دیرینِ شاعر([[ایرج افشار]]):
نقل از یارِ دیرینِ شاعر([[ایرج افشار]]):
«جستوجو در شعر یغمایی بهترین راه آشنایی با اندیشههای اوست.»
:«جستوجو در شعر یغمایی بهترین راه آشنایی با اندیشههای اوست.»
===زمینهٔ فعالیت===
===زمینهٔ فعالیت===
شعر، نویسندگی، تدریس، تحقیق و روزنامهنگاری
شعر، نویسندگی، تدریس، تحقیق و روزنامهنگاری
===نگاهِ دیگران===
===نگاهِ دیگران===
====دیدگاه '''[[اسلامی ندوشن]]'''====
====[[محمدعلی اسلامی ندوشن|اسلامی ندوشن]]====
نکتهسنج، شوخ طبع و دقیق بود. بزرگترین معشوقش مجلهاش بود. با کوشش بسیاری آن را منتشر میکرد.{{سخ}}'''یغمایی''' با تاریخ و ادب ایران پیوند داشت و به پختگی رسیده بود. تنعمهای معنوی نزد او گرامیتر بود و به مقامهای دولتی چشم نداشت. او مردم و کشورش را بسیار دوست میداشت.<ref name=یادبود/> {{سخ}}یغمایی بیشتر شاعر بود تا نویسنده، با این حال من نثرهای او را بر شعرهایش ترجیح میدهم. در مضامین شعرها و لحن گویندگیاش نوعی ضعف اراده و خفض شخصیت هست، درحالی که در شیوه نثرش کهنگی لطیفی نهفته است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۱۰}}</ref>
نکتهسنج، شوخ طبع و دقیق بود. بزرگترین معشوقش [[مجله یغما|مجله]]اش بود. با کوشش بسیاری آن را منتشر میکرد.{{سخ}}'''یغمایی''' با تاریخ و ادب ایران پیوند داشت و به پختگی رسیده بود. تنعمهای معنوی نزد او گرامیتر بود و به مقامهای دولتی چشم نداشت. او مردم و کشورش را بسیار دوست میداشت.<ref name=یادبود/> {{سخ}}یغمایی بیشتر شاعر بود تا نویسنده، بااینحال من نثرهای او را بر شعرهایش ترجیح میدهم. در مضامین شعرها و لحن گویندگیاش نوعی ضعف اراده و خفض شخصیت هست، درحالیکه در شیوه نثرش کهنگی لطیفی نهفته است.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۰}}</ref>
====دیدگاه'''[[ایرج افشار]]'''====
زندگیاش برای فرهنگ درخشانِ ایران پربهره بود.{{سخ}}نثر یغمایی از نثرهای شناخته شده روزگار ماست. لفظ دری در دست او حکم موم داشت. هم در شعر و هم در نثر. {{سخ}}استواری ، آهنگ خوش و ایجاز از مختصات سخن اوست.{{سخ}}یغمایی-'''پیراستادمجلهنویسی ایران'''- در راه پر پیچوخم [[یغما]] رنجهای دراز بر جان خرید و به راستی که در انتشار مجله معجزه کرد!<ref name=یادبود/>
====[[ایرج افشار]]====
===='''[[جلالالدین همایی]]'''====
زندگیاش برای فرهنگ درخشانِ ایران پربهره بود. نثر یغمایی از نثرهای شناختهشدهٔ روزگار ماست. لفظ دری در دست او حکم موم داشت. هم در شعر و هم در نثر. استواری ، آهنگ خوش و ایجاز از مختصات سخن اوست. یغمایی '''پیراستاد مجلهنویسی ایران''' در راه پرپیچوخم [[مجله یغما]] رنجهای دراز بر جان خرید و بهراستی که در انتشار مجله معجزه کرد!<ref name= یادبود/>
حبیب را '''مهین شاعر خجستهروان''' نامیده بود.<ref name=یادبود/>
===='''وصفِ افسانه'''====
====[[جلالالدین همایی]]====
پدر من مرد دانای روزگار، یک ایرانی وطنپرست. استاد مسلم شعروادب فارسی. نویسندهای توانا و شاعری خوشطبع و گزیدهگوی. کسی که بیشترین لحظه عمرش، قسمت اعظم حیاتش، با عشق فراوان به زبان و ادبی فارسی، عشق به آموختن، یاد دادن، یادگرفتن، خواندن و نوشتن و در کل عشق به ایران و ایرانی سپری شده است. بدون اغراق هفتادوهشت سال از عمر هشتادوشش سالهاش در کتاب و کتاب و کتاب گذشته است.<ref name=یادبود/>
همایی حبیب را '''مهین شاعر خجستهروان''' نامیده بود.<ref name= یادبود/>
===='''[[غلامرضا قدسی]]'''====
در بحث از جامعیت ادبی یغمایی، از یغماییِ پژوهشگر و مصحح متون نیز باید سخن گفت. مردی که در جوانی با فروغی کار کرده، ریزهکاریهای نقد و تصحیح را از او آموخته بود و چون خود به استقلال کار کرد، آنچه را انجام داد، درست و صحیح و بیعیب انجام داد و سنگ تمام نهاد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصر ایران|جلد =هشتم|صفحه =۱۵}}</ref>
====وصفِ افسانه====
====نظر یکی از پسرانش====
پدر من مرد دانای روزگار، یک ایرانی وطنپرست، استاد مسلم شعروادب فارسی، نویسندهای توانا و شاعری خوشطبع و گزیدهگوی، کسی که بیشترین لحظه عمرش، قسمت اعظم حیاتش، با عشق فراوان به زبان و ادب فارسی، عشق به آموختن، یاددادن، یادگرفتن، خواندن و نوشتن و درکل عشق به ایران و ایرانی سپری شده است. بدون اغراق ۷۸ سال از عمر ۸۶سالهاش در کتاب و کتاب و کتاب گذشته است.<ref name= یادبود/>
یغمایی میگفت: یکی از پسرهایم در «بنیاد شاهنامه» کار میکند. دیگری در باستانشناسی است که بهتازگی شیئی را کشف کرده است که نمیدانم چیست. به من نمیگوید. خبرش را در روزنامه اطلاعات خواندم و تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم چرا به من نمیگوید که در [[مجله یغما]] بنویسم، گفت: روزنامهها را خوب میخوانند، مجلهٔ تو کهنه است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۱۷}}</ref>
====[[غلامرضا قدسی]]====
در بحث از جامعیت ادبی یغمایی، از یغماییِ پژوهشگر و مصحح متون نیز باید سخن گفت. مردی که در جوانی با [[محمدعلی فروغی|فروغی]] کار کرد، ریزهکاریهای نقد و تصحیح را از او آموخت و چون خود، به استقلال کار کرد، آنچه انجام داد، درست و صحیح و بیعیب انجام داد و سنگتمام نهاد.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۵}}</ref>
====یکی از پسرانش====
یغمایی میگفت: یکی از پسرهایم در «بنیاد شاهنامه» کار میکند. دیگری در باستانشناسی است که بهتازگی شیئی را کشف کرده است که نمیدانم چیست. به من نمیگوید. خبرش را در روزنامه اطلاعات خواندم و تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم چرا به من نمیگوید که در [[مجله یغما]] بنویسم، گفت: روزنامهها را خوب میخوانند، مجلهٔ تو کهنه است.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۱۷}}</ref>
===از خودش و آثارش میگوید===
===از خودش و آثارش میگوید===
مجموعه اشعار '''حبیب یغمایی''' با نام سرنوشت نخست در سال۱۳۵۱ چاپ شد و از انتشارات مجلهٔ یغما بود.
مجموعهاشعار '''حبیب یغمایی''' با نام سرنوشت نخست در سال۱۳۵۱ چاپ شد و از انتشارات [[مجله یغما]] بود.
پس از آن در سال ۱۳۸۹ پرویز یغمایی اشعار سرنوشت و اشعاری دیگر را جمعآوری کرد و با ''نام سرنوشت و دیگر اشعار'' به چاپ رساند.
پس از آن در سال۱۳۸۹ پرویز یغمایی اشعار سرنوشت و اشعاری دیگر را جمعآوری کرد و با ''نام سرنوشت و دیگر اشعار'' بهچاپ رساند.{{سخ}}
سخنان حبیب که در مقدمه کتاب سرنوشت و دیگر اشعار آمده:
سخنان حبیب که در مقدمه کتاب سرنوشت و دیگر اشعار آمده:
:«در هر دوره از عمر،اشعار خود را در دفاتری در دفاتری مخصوص فراهم آورده بودم که همه از میان رفته است، و اکنون حتی گاهی مصراعی از آن همه به خاطرم نمی آید. قسمتی از شعرهای نخستین دوره را علی اصغر کشاورز دامغانی و عبدالله از سال۱۳۰۰شمسی به بعد میتوان جست؛ و بخش دیگر که شاید یک چهارم از همه باشد همین است که در این مجموعه (سرنوشت و دیگر اشعار) فراهم آوردهام. غیر از قطعاتی که مطلقاً به یادم نمانده اشعاری به نام دیگران ساختهام که اکنون در تذکرهها و به نامشان ثبت است، و نیز قطعاتی طیبآمیز، و احیاناً هجو، و غزلیاتی عاشقانه و یکی دو تصنیف گفتهام که بعضی را خودم میپسندم و شاید برخی از اهل ذوق هم بپسندند که این همه را مطلقاً حذف کردم. در چاپ و انتشار همین مختصر هم نه هوس داشتم و نه میل، اما اصرار دوستان بدین کارم وادشت، با این همه به نظر آنان تسلیم نشدم که چندهزارساله نسخهٔ چاپ شود. فقط سیصد نسخه چاپ کردم و امیدوارم که تجدید چاپ نشود نه در حیات من و نه پس از مرگ من. {{سخ}}در رابطه با این کتاب (سرنوشت و دیگر اشعار) باید به ۲نکته توجه داشت؛
:«در هر دوره از عمر، اشعار خود را در دفاتری مخصوص فراهم آورده بودم که همه از میان رفته است و اکنون حتی گاهی مصراعی از آنهمه بهخاطرم نمیآید. قسمتی از شعرهای نخستین دوره را علیاصغر کشاورز دامغانی و عبدالله از سال۱۳۰۰شمسی بهبعد میتوان جست و بخش دیگر که شاید یکچهارم از همه باشد همین است که در این مجموعه (سرنوشت و دیگر اشعار) فراهم آوردهام. غیر از قطعاتی که مطلقاً به یادم نمانده اشعاری به نام دیگران ساختهام که اکنون در تذکرهها و به نامشان ثبت است و نیز قطعاتی طیبآمیز و احیاناً هجو و غزلیاتی عاشقانه و یکی دو تصنیف گفتهام که بعضی را خودم میپسندم و شاید برخی از اهل ذوق هم بپسندند که اینهمه را مطلقاً حذف کردم. در چاپ و انتشار همین مختصر هم نه هوس داشتم و نه میل، اما اصرار دوستان بدین کارم وادشت، با اینهمه به نظر آنان تسلیم نشدم که چندهزارساله نسخهٔ چاپ شود. فقط سیصد نسخه چاپ کردم و امیدوارم که تجدیدچاپ نشود نه در حیات من و نه پس از مرگ من.{{سخ}}دربارهٔ این کتاب ۲ نکته مطرح است:
* نخست اینکه بعضی از قطعات موجود بهمناسبت وقت گفته شده و اکنون بیموضوع و نامناسب مینماید.
* دوماینکه تشویش معنوی اشعار در صورت هم آشکارا شده، به این معنی که نظم و ترتیب انشاء هر قطعه در چاپ این مجموعه رعایت نشده. مثلاً قطعهای که در اختلال دهمین سال مجله است بعد از قطعهای واقع شده که در اختلال بیستمین سال است. یا قطعهای که در سال۱۳۰۸ گفتهام بعد از قطعهای درج شده که در سال۱۳۴۸گفتهام.<ref>{{پک|یغمایی|ک= سرنوشت و دیگر اشعار|ص= ۱۵و۱۶}}</ref>
نخست اینکه بعضی از قطعات موجود به مناسبت وقت گفته شده و اکنون بیموضوع و نامناسب مینماید.
===ثمر عمر===
میگویند که محصول عمر من در ادب و فرهنگ کشور قابل توجه است؛ اما خودم خوب درمییابم که اینهمه بیارزش است و باری از نتیجه رنجی که در مدت زندگانی بهدست آمده سخت ناراضی و ناخشنودم و بهطورقطع اگر به راهی دیگر رفته بودم بهرهای سزاوارتر میبردم؛ ولی چه میتوان کرد. جفالقلم بماهو کائن الییومالدین.{{سخ}}چند میگویی که این کارست نیک، آن کار زشت{{سخ}}کار زشت و نیک نبود جز به حکم سرنوشت
دوماینکه تشویش معنوی اشعار در صورت هم آشکارا شده، به این معنی که نظم و ترتیب انشاء هر قطعه در چاپ این مجموعه رعایت نشده. مثلا قطعهای که در اختلال دهمین سال مجله است بعد از قطعهای واقع شده که در اختلال بیستمین سال است. یا قطعهای که در سال۱۳۰۸ گفتهام بعد از قطعهای درج شده که در سال۱۳۴۸گفتهام.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =سرنوشت و دیگر اشعار|صفحه =۱۵و۱۶}}</ref>
===نظرش دربارهٔ دیگران===
===ثمر عمر===
====یادِ [[فروغ]]====
میگویند که محصول عمر من در ادب و فرهنگ کشور قابل توجه است، اما خودم خوب درمییابم که این همه بیارزش است، و باری از نتیجه رنجی که در مدت زندگانی به دست آمده سخت ناراضی و ناخشنودم و به طور قطع اگر به راهی دیگر رفته بودم بهرهای سزاوارتر میبردم، ولی چه میتوان کرد. جفالقلم بماهو کائن الییومالدین.{{سخ}}چند میگویی که این کارست نیک، آن کار زشت{{سخ}}کار زشت و نیک نبود جز به حکم سرنوشت
در اوایل سال۱۳۳۷ دوستان و استادان یغمایی، بهمناسبت دهسالگی [[مجله یغما]] جشنی ادبی برگزار کردند. شاعران، نویسندگان و بزرگان طراز اول کشور در آن انجمن حضور داشتند. حبیب برای اولین بار فروغ فرخزاد را در آنجا دید. وی بیان احساسات فروغ در شعر را تحسین میکند و او را مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص میداند. پس از مرگ فروغ، در مجله تسلیتی به اهل ادب و هنر و فرهنگ عرض میکند و اینگونه دربارهٔ آن مرحوم مینویسد:
===نظرش درباره دیگران===
:در شمار مشترکین مجله بود. کتابهای خود را با امضاء خود به کتابخانه یغما اهدا میفرمود و به درخواست مجله، قطعات از اشعار خود را نیز میفرستاد.{{سخ}}فروغ فرخزاد اگر از عمق تحصبلات درسی به پایه [[ژاله قائم مقامی]] و [[پروین اعتصامی]] نیست؛ اما در بیان احساسات زنانه، عواطف نفسانی و صراحت لهجه در میان زنان شاعر فارسی زبان، جز مهستی، بینظیر و بیمانند است. او در وزن و در مضمون و معنی شعر مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص است که در ادب و فرهنگ ایران وجود نداشته و شاعران نوپرداز مخصوصاً بانوان معاصر، همه از پیروان و از شاگردان مکتب ویاند. ما عادت کردهایم که تمایلات عاشقانه از مردان بشنویم. مثلاً از شعر سعدی لذت میبریم که میگوید:
====یادِ [[فروغ فرخزاد|فروغ]]====
در اوایل سال ۱۳۳۷ دوستان و استادان یغمایی، بهمناسبت دهسالگی [[مجله یغما]] جشنی ادبی برگزار کردند. شاعران، نویسندگان و بزرگان طراز اول کشور در آن انجمن حضور داشتند. حبیب برای اولین بار [[فروغ فرخزاد]] را در آنجا دید. وی بیان احساسات فروغ در شعر را تحسین میکند و او را مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص میداند. پس از مرگ فروغ، در مجله تسلیتی به اهل ادب و هنر و فرهنگ عرض میکند و اینگونه دربارهٔ آن مرحوم مینویسد:
:در شمار مشترکین مجله بود. کتابهای خود را با امضاء خود به کتابخانه یغما اهدا میفرمود و به درخواست مجله، قطعات از اشعار خود را نیز میفرستاد.{{سخ}}فروغ فرخزاد اگر از عمق تحصبلات درسی به پایه [[ژاله قائم مقامی]] و [[پروین اعتصامی]] نیست، اما در بیان احساسات زنانه، عواطف نفسانی و صراحت لهجه در میان زنان شاعر فارسی زبان -جز مهستی- بینظیر و بیمانند است. او در وزن و در مضمون و معنی شعر مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص است که در ادب و فرهنگ ایران وجود نداشته و شاغران نوپرداز مخصوصا بانوان معاصر، همه از پیروان و از شاگردان مکتب ویاند.{{سخ}}ما عادت کردهایم که تمایلات عاشقانه از مردان بشنویم. مثلا از شعر سعدی لذت میبریم که میگوید:
:میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند
:میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند
:::وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم
::وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم{{سخ}}
اما اگر همین معنی را زنی بیپیرایهتر و برهنهتر بیان کند، ناروا میدانیم به این بهانه که: از شیر حمله خوش بود و از غزال رم.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =برینخوانیغما|صفحه =۲۱۰و۲۱۱}}</ref>
اما اگر همین معنی را زنی بیپیرایهتر و برهنهتر بیان کند، ناروا میدانیم به این بهانه که: از شیر حمله خوش بود و از غزال رم.<ref>{{پک|ک= برینخوان یغما|ص= ۲۱۰و۲۱۱}}</ref>
====داستاننویسی [[صادق هدایت|صادق]]====
====داستاننویسی [[صادق هدایت|صادق]]====
روزی به او گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت:«مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت.
روزی به او گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت: «مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت.»{{سخ}}
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت اینهم داستان بانتیجه!{{سخ}}
کتاب [[بوف کور]] را که در هندوستان نوشته بود پیش از بازگشتش، وزارت فرهنگ به من سپرد که اظهارنظر کنم. مکرر خواندم و نفهمیدم. اکنون نیز اقرار میکنم که نمیفهمم، کتابی که بهزبان فرانسه ترجمه کردهاند و اهمیت بسیار دارد. امان از بیذوقی و بیاستعدادی!<ref name= یادبود/>
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت این هم داستان بانتیجه!
===همراهیهای سیاسی===
یغمایی اشعار سیاسی هم میسرود. چند غزل و قصیده در دوران جوانی سرود که در هفتهنامه طوفان بهچاپ رسید. همزمان با کودتای ۲۸مرداد و به زندان افتادن یاران مصدق، قصیدهای برای معاون مجلس، مهندس احمد رضوی سرود که موجب آزادی او شد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۳۰۵}}</ref>
کتاب [[بوف کور]] را که در هندوستان نوشته بود پیش از بازگشتش، وزارت فرهنگ به من سپرد که اظهار نظر کنم. مکرر خواندم و نفهمیدم. اکنون نیز اقرار میکنم که نمیفهمم، کتابی که به زبان فرانسه ترجمه کردهاند و اهمیت بسیار دارد. امان از بیذوقی و بیاستعدادی!<ref name=یادبود/>
===همراهیهای سیاسی===
یغمایی اشعار سیاسی هم میسرود. چند غزل و قصیده در دوران جوانی سرود که در هفتهنامه طوفان به چاپ رسید. همزمان با کودتای ۲۸مرداد و به زندان افتادن یاران مصدق، قصیدهای برای معاون مجلس، مهندس احمد رضوی سرود که موجب آزادی او شد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۳۰۵}}</ref>
===نحوهٔ پوشش===
===نحوهٔ پوشش===
لباس پوشیدن و آرایش ظاهری، رنگ تیره چهره و لبهای یغمایی آنگونه مینمود که تریاکی است و چون شاعر هم بود این گمان در ذهنها به یقین تبدیل میشد. اما افراد بسیاری که با حبیب سفرهای چند روزه داشتهاند به خوبی میدانند که او تریاکی مزاج نبوده و طبیعت ظاهری او اینگونه بوده است. خودش آشفتگی حال داشت و این باعث میشد که گمانه زنیها درمورد او قویتر شود.<ref name=یادبود/>
لباس پوشیدن و آرایش ظاهری، رنگ تیره چهره و لبهای یغمایی آنگونه مینمود که تریاکی است و چون شاعر هم بود این گمان در ذهنها به یقین تبدیل میشد؛ اما افراد بسیاری که با حبیب سفرهای چندروزه داشتهاند بهخوبی میدانند که او تریاکیمزاج نبوده و طبیعت ظاهری او اینگونه بوده است. خودش آشفتگی حال داشت و این باعث میشد که گمانهزنیها در این باره او قویتر شود.<ref name=یادبود/>
===حالم بد است!===
===حالم بد است!===
'''یغمایی''' در گفتارهای معمول همیشه از زندگی ناله میکرد.
یغمایی در گفتارهای معمول همیشه از زندگی ناله میکرد.
هرکه حالش را میپرسید میگفت: «حالم بد است، دارم میمیرم. کاش مرگی ناگهانی برسد.» ولی فقط ظاهری بود! او سرشار از عشق بود و با عشق زیستن و این در شعرها، نوشتهها و مجلهاش نمایان است.
هرکه حالش را میپرسید میگفت: «حالم بد است، دارم میمیرم. کاش مرگی ناگهانی برسد.» ولی فقط ظاهری بود! او سرشار از عشق بود و با عشق زیستن و این در شعرها، نوشتهها و مجلهاش نمایان است.
===زیستگاه===
===زیستگاه===
دفتر مجله یغمایی در کوچه خانقاه در خیابان صفا عالیشاه و نزدیک میدان بهارستان قرار داشت، هم دفتر مجله بود و هم منزل شخصی او. در آنجا روزگار میگذراند.
دفتر [[مجله یغما|مجلهٔ یغمایی]] در کوچه خانقاه در خیابان صفا عالیشاه و نزدیک میدان بهارستان قرار داشت، هم دفتر مجله بود و هم منزل شخصی او. در آنجا روزگار میگذراند.
===سفرها===
===سفرها===
از اوان نوجوانی، به قصد علمآموزی به شهرهای مختلف ایران سفر کرده. سفرهایی به کشورهای خارجی نیز داشته که دربارهٔ آنها این گونه میگوید:
از اوان نوجوانی، به قصد علمآموزی به شهرهای مختلف ایران سفر کرده. سفرهایی به کشورهای خارجی نیز داشته که دربارهٔ آنها این گونه میگوید:
ممالک آلمان، انگلیس، سویس، فرانسه، ترکیه، اسرائیل، عراق و حجاز را به قدم سیاحت و زیارت در سپردهام اما چنان که سعدی فرمودهاست در برگشتن همان بودم که در رفتن!<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =سرنوشت و دیگر اشعار|صفحه =۲۰}}</ref>
:«ممالک آلمان، انگلیس، سویس، فرانسه، ترکیه، اسرائیل، عراق و حجاز را به قدم سیاحت و زیارت در سپردهام اما چنان که سعدی فرمودهاست در برگشتن همان بودم که در رفتن!»<ref>{{پک|یغمایی|ک= سرنوشت و دیگر اشعار|ص= ۲۰}}</ref>
===ناشرانی که با او کار کردهاند===
===ناشرانی که با او کار کردهاند===
در روزگار جوانی آثار و سرودههایش بیشتر در روزنامههای طوفان، ارمغان، ایران باستان، روزنامه امروز ایران،
در روزگار جوانی آثار و سرودههایش بیشتر در روزنامههای طوفان، ارمغان، ایران باستان، روزنامه امروز ایران، روزنامه اقدام، روزنامه تازه بهار مشهد، روزنامه ستاره ایران، روزنامه ایران، کتاب لآلی الادب ابتدایی، ایران ما و برخی کتابهای درسی.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامهٔ حبیب یغمایی|ص= ۳۰۵}}</ref>
روزنامه اقدام، روزنامه تازه بهار مشهد، روزنامه ستاره ایران، روزنامه ایران، کتاب لآلی الادب ابتدایی، ایران ما و برخی کتابهای درسی.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۳۰۵}}</ref>
===بنیانگذاری===
===بنیانگذاری===
# [[مجله یغما]]
# [[مجله یغما]]
# مدرسهای در خوربیابانک
# مدرسهای در خوربیابانک
# کتابخانهای عمومی در خور
# کتابخانهای عمومی در خور
===علت شهرت===
===علت شهرت===
شعر میگفت و مجلهنگاری میکرد. وی شاعری استاد بود و مجلهنگاری برجسته و البته تسلط و اشراف بینظیری در حوزه مطبوعات داشت.
شعر میگفت و مجلهنگاری میکرد. وی شاعری استاد بود و مجلهنگاری برجسته و البته تسلط و اشراف بینظیری در حوزه مطبوعات داشت.
===برگههایی از مصاحبههای فرد===
===برگههایی از مصاحبههای فرد===
ایرانشناسی انگلیسی به نام آربری که علاقه وافری به ادب و آثار ایرانی داشت، گفتوگو و پرسشوپاسخی با حبیب یغمایی ترتیب داد. وی قطعهای از اشعار حبیب را نیز به انگلیسی منطوم نموده است. در طی گفتوگوی مذکور از یغمایی پرسیده بود: آیا به نظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟ آیا وزنهای شعر فارسی را در خور تغییر میدانید؟ و در این صورت چه نوع وزنی به نظر شما باید جانشین وزنهای معمول بشود و آیا ممکن است شعر فارسی بیقافیه باشد؟ او در پاسخ گفته بود: شاعر به معنی شعرای بزرگ گذشته در روزگار ما نیست و سرودن شعر به صورت قدیم با درگذشت [[ملکالشعرا بهار]] پایان یافت. اما در باب اینکه امروز چگونه باید شعر گفت، به نظر من باید فکر نو را در قالب های قدیمی، با قافیه و وزن، سرود و تجدد در شعر را تا شعرهای [[فریدون توللی]] و [[ابوالقاسم حالت]] مجاز میدانم.
{{گفتاورد تزیینی|ایرانشناسی انگلیسی به نام آربری که علاقه وافری به ادب و آثار ایرانی داشت، گفتوگو و پرسشوپاسخی با حبیب یغمایی ترتیب داد. وی قطعهای از اشعار حبیب را نیز بهانگلیسی منطوم کرده است. طی گفتوگویی از یغمایی پرسیده بود:
:«آیا بهنظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟ آیا وزنهای شعر فارسی را درخور تغییر میدانید؟ و در این صورت چه نوع وزنی بهنظر شما باید جانشین وزنهای معمول بشود و آیا ممکن است شعر فارسی بیقافیه باشد؟»
او در پاسخ گفته بود: «شاعر بهمعنی شعرای بزرگ گذشته در روزگار ما نیست و سرودن شعر بهصورت قدیم با درگذشت [[ملکالشعرا بهار]] پایان یافت؛ اما درباب این که امروز چگونه باید شعر گفت، بهنظر من باید فکر نو را در قالبهای قدیمی، با قافیه و وزن، سرود و تجدد در شعر را تا شعرهای [[فریدون تولَّلی]] و [[ابوالقاسم حالت]] مجاز میدانم.»{{سخ}}
یغمایی در مصاحبهای دیگر میگوید:
:«شعر و ادب باید استخوانبندی قدیم را داشته باشد و نو بشود؛ یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همهاش سرهمبندی دوسه کلمه به نام شعر نباشد. اینها نو نیست. نو مثنوی است، برای اینکه فکر نو دارد. شما اصلاً به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریاست. بهقول یکی از فرنگیهایی که اشعار مولانا را میخواند: «مثنوی تو را «تو»ی بشر را به آسمانها میبرد و به جایی میرساند که دیگر تحمل نداری؛ یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین میافتد.»
:این جوانهای امروزی، این بهاصطلاح نوپردازها باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را بههم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند؛ ولی شما کاوش کنید. در این جستوجو مسلماً بعضی خوبها را هم پیدا میکنید؛ مثلاً شعرهای [[نادر نادرپور]]، [[فریدون مشیری]] و [[مهدی اخوان ثالث]] خوب است و خانمهایی هم هستند که خوب شعر میگویند. [[لیلا کسری]]، [[فروغ فرخزاد]]، [[ژاله قائممقامی]](مادر پژمان)، [[پروین اعتصامی]] و [[سیمین بهبهانی]] از آنهاست.
:درعینحال این را هم بگویم که چون من خود کهنهام و به ادب و فرهنگ اصیل و قدیم و قویم فارسی معتقدم و بدان خو گرفتهام و «خوگری از عاشقی بتر بود»، به این جهت، از لغاتی چون: اردنانس، لجستیک، فرست (حاضر)، نه هست (غایب)، ترابری و مثال اینها نفرت دارم و منظومههایی را که غالباً بیمغز و بیمعنی است و به نام شعر نو خوانده میشود مطلقاً نمیپسندم و همین یک بیت حافظ را:
:دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
:::که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق{{سخ}}
بر همه اشعار این عصر برتری مینهم. بهفرمودهٔ سعدی:
:یا سخن آرای چو مردم بهوش
:::یا بنشین همچو بهایم خموش{{سخ}}
و بهقول منوچهری:
:شعر ناگفتن بِه از شعری که باشد نادرست
:::بچه نازادن به از ششماهه افکندن جنین<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگرانمعاصرایران(ج۸)|ص= ۱۴و۱۵}}</ref>}}
# «اشعار و سرودههای پراکنده[خطی]» تعداد این سرودهها زیاد است و بهخصوص اشعاری که شاعر پس از انقلاب سروده اکثراً بهطبع نرسیده و نسخه آن نزد افراد مختلف و خویشان او در ایران و خارج است.
====تألیف====
# «جغرافیای جندق و بیابانک و شرح حال یغما» تهران، انتشارات خاور، ۱۳۰۴ش، ۵۶ص
# «دخمهارغنون» داستان عاشقانه و تاریخی کوتاهی که نویسنده آن را در جوانی نوشته است. سال۱۳۱۲ش به چاپ رسید
# «رساله در شرح قصیده خاقانی» رسالهای مفصلی تألیفشده در میانسالی
یغمایی در مصاحبهای دیگر میگوید: شعر و ادب باید استخوانبندی قدیم را داشته باشد و نو بشود، یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همهاش سر همبندی دو سه کلمه به نام شعر نباشد. اینها نو نیست. نو مثنوی است، برای اینکه فکر نو دارد. شما اصلا به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریا است. به قول یکی از فرنگیهایی که اشعار مولانا را میخواند: مثنوی تو را، «تو»ی بشر را به آسمانها میبرد و به جایی میرساند که دیگر تحمل نداری،یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین میافتد.
# «دیوان منوچهری دامغانی» در سال۱۳۲۵ش براساس خطی و چاپ پاریس، سال۱۸۸۶م (بهاهتمام کازیمیرسکی) و چند چاپ سنگی تهران تصحیح شد.
====نشریه====
# «نامه فرهنگستان» [ده شماره و یک ضمیمه از سال۱۳۲۲تا۱۳۲۹ش]. نشریه رسمی فرهنگستان ایران، این مجله از ابتدای ۱۳۲۲ با مدیریت [[رشید یاسمی]] و سردبیری حبیب یغمایی شروع بهانتشار کرد.
# «روزنامه یغما» با امتیاز [[مجله یغما]] انتشار از ۱۳۲۳
# «مجله یغما»: بزرگترین خدمت یغمایی بهزبان فارسی و حوزه پژوهشهای ایرانی، چاپونشر مرتب ۳۱ سال مجلهٔ یغماست از ۱۳۲۷ش
# «انتشارات مجله یغما» تکثیر و چاپ جداگانه برخی مقالات مفصل مجله و انتشار آن بهصورت رسالهٔ مجزا فعالیت دیگر انتشاراتی مجله یغما بوده است.
# «محیط ادب» مجموعه سی گفتار بهپاس ۵۰ سال تحقیقات و مطالعات سیدمحمد طباطبایی، بهکوشش حبیب یغمایی و دیگران، تهران، دبیرخانه هیئتامنای کتابخانههای عمومی کشور، ۱۳۵۸ش، ۴۸۸ص
# «رجال عصر مشروطیت» نوشتهٔ سیدابوالحسن علوی، بهکوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش، ۱۷۵ص
# «نامههای طبیب نادرشاه» ترجمه علیاصغر حریری، با مقدمه و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰ش.
# «سازمان آموزش عمومی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» ترجمه [[سعید نفسی]]، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۳ش، ۲۰ص
این جوانهای امروزی، این به اصطلاح نوپردازها، باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را به هم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند؛ ولی شما کاوش کنید. در این جستوجو مسلماً بعضی خوبها را هم پیدا میکنید؛ مثلا شعرهای [[نادر نادرپور]]، [[فریدون مشیری]] و [[مهدی اخوان ثالث]] خوب است و خانمهایی هم هستند که خوب شعر میگویند. [[لیلا کسری]]، [[فروغ فرخزاد]]، [[ژاله قائممقامی]](مادر پژمان)، [[پروین اعتصامی]] و [[سیمین بهبهانی]] از آنهاست.{{سخ}} درعینحال این را هم بگویم که چون من خود کهنهام و به ادب و فرهنگ اصیل و قدیم و قویم فارسی معتقدم و بدان خو گرفتهام و «خوگری از عاشقی بتر بود»، به این جهت، از لغاتی چون: اردنانس، لجستیک، فرست (حاضر)، نه هست (غایب)، ترابری و کمثال اینها نفرت دارم و منظومه هایی را که غالبا بیمغز و بیمعنی است و به نام شعر نو خوانده میشود مطلقا نمیپسندم و همین یک بیت حافظ را:
:دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
:::که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
بر همه اشعار این عصر برتری مینهم. به فرمودهٔ سعدی:
:یا سخن آرای چو مردم به هوش
:::یا بنشین همچو بهایم خموش
و بهقول منوچهری:
:شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست
:::بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگرانمعاصرایران|جلد =هشتم|صفحه =۱۴و۱۵}}</ref>
==آثار و منبعشناسی==
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
یغمایی، هرآنچه میسرود خوب بود. آنچنانکه نمیتوان گفت در کدام قالب شعری مسلطتر است. شعر «جستوجو»:
یغمایی هرآنچه میسرود خوب بود. آنچنانکه نمیتوان گفت در کدام قالب شعری مسلطتر است. شعر «جستوجو»:
نمومهای از قطعات عالی او میباشد و در زبان فارسی شناخته شدهاست.
نمونهای از قطعات عالی اوست.{{سخ}}
قصاید او که شیراز نمونهای از آنهاست:
قصاید او که شیراز نمونهای از آنهاست:
<span style="color:orange"> '' شیراز را زیبا بتی بربسته زیور بنگری / چون از فراز تنگه اللهاکبر بنگری''</span><noinclude>
:<span style="color:orange"> '' شیراز را زیبا بتی بربسته زیور بنگری / چون از فراز تنگه اللهاکبر بنگری''</span><noinclude>{{سخ}}
چه فخیم و استوار است.
چه فخیم و استوار است.{{سخ}}
غزلی زیبا، فلسفی و ماندگار به نام '''شکوه'''، با مطلع:
غزلی زیبا، فلسفی و ماندگار به نام '''شکوه'''، با مطلع:
<span style="color:purple"> ''تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را''</span><noinclude>
:<span style="color:purple"> ''تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را''</span><noinclude>
از معروفترین غزلهای اوست که به آغاز کار شاعریاش برمیگردد.
از معروفترین غزلهای اوست که به آغاز کار شاعریاش برمیگردد.{{سخ}}
دو مثنوی «سفر مکه» و «سلامآباد» قدرت طبع و توانایی وی را در پرداختن مضامین بهرخ میکشند.<ref>{{پک|اتحاد|ک= پژوهشگران معاصر ایران(ج۸)|ص= ۶}}</ref>{{سخ}}
با خواندن شعر یغمایی و اندیشه در آن، آسانی و روان بودنش را درمییابیم. اشعاری است بهسبک کلاسیک. شاید در میان شعرهای شاعران صد سال اخیر که بهسبک سنتی شعر سرودهاند، اشعار وی روانترین و سهلترین باشد. آثارش درعین سادگی، معنیدار است که بسیاری از اشعارش در کتابهای درسی درج شده است و از دوران کودکی و تحصیل آنها را بهیاد داریم. یغمایی در شعر خود به کویر، بیابان و گوشهگوشهٔ نقاط ایران نظر دارد و با علاقه و بهشیوایی از آن یاد میکند. یغمایی در شعر خود اشارههایی به قرآن، حدیث و ضربالمثلها دارد و همه آنها را با چنان مهارتی بهکار برده که نمایانگر تسلط کامل او بر معارف گوناگون است. تضمینهای به کار رفته در شعرش چنان ماهرانه است که برای خواننده شعرِ او تفکیک سروده وی از شاعران گذشته آسان نیست.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۳۰۱}}</ref>
دو مثنوی «سفر مکه» و «سلامآباد» قدرت طبع و توانایی وی را در پرداختن مضامین بهرخ میکشند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =پژوهشگران معاصر ایران|جلد =هشتم|صفحه =۶}}</ref>
===جوایز و افتخارات===
همزمان با رفتن یغمایی به لندن برای معالجه چشمانش، دانشگاه تهران مراسمی ترتیب داد طی آن مراسم از یغمایی و چند تن دیگر تقدیر شد و دکترای افتخاری ادبیات از سوی دانشگاه تهران به آنان اهدا شد.<ref>{{پک|آلداود|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۴۶}}</ref>
با خواندن شعر یغمایی و اندیشه در آن، آسانی و روان بودنش را درمییابیم. اشعاری است به سبک کلاسیک. شاید در میان شعرهای شاعران صد سال اخیر که بهسبک سنتی شعر سرودهاند، اشعار وی روانترین و سهلترین باشد. آثارش درعین سادگی، معنیدار است که بسیاری از اشعارش در کتابهای درسی درج شده است و از دوران کودکی و تحصیل آنها را بهیاد داریم. یغمایی در شعر خود به کویر، بیابان و گوشهگوشهٔ نقاط ایران نظر دارد و با علاقه و بهشیوایی از آن یاد میکند. یغمایی در شعر خود اشارههایی به قرآن، حدیث و ضربالمثلها دارد و همه آنها را با چنان مهارتی به کار برده که نمایانگر تسلط کامل او بر معارف گوناگون است. تضمینهای به کار رفته در شعرش چنان ماهرانه است که برای خواننده شعرِ او تفکیک سروده وی از شاعران گذشته آسان نیست.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۳۰۱}}</ref>
===آثار===
آثار '''حبیب یغمایی''' شامل ششدسته؛ تصحیحی، تألیفات، اشعار، منظومهها، یادنامه، نشر آثار دیگران، نشریات و مقالات است.
===='''تصحیحی'''====
# '''گلستان سعدی''': به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران۱۳۱۶ تا ۱۳۲۱ش.
# '''گرشاسبنامه''': اثر حکیمابوتراب علیبناحمداسدیطوسی، به تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۱۷ش.
# '''منتخب شاهنامه''': به اهتمام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۲ش، ۵۵۰ص.
# '''ترجمه تفسیرطبری''': مفصلترین متنی که حبیب یغمایی تصحیح کرده و در ۷مجلد بین سالهای۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ به چاپ رسانده است.
# '''قصص الانبیاء''': تالیف ابواسحاق نیشابوری، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، ۱۳۴۰ش.
# '''نمونه نظمونثر فارسی''': از آثار اساتید متقدم. بهاهتمام و تصحیح حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۴۳ش، ۲۷۲ص.
# '''ابیاتی از مولانا صائب''': به کوشش و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، دی۱۳۵۴ش،۲۸ص.
# '''غزلیات سعدی''': به تصحیح حبیب یغمایی،تهران،موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،۱۳۶۱ش،۱۱+۷۸۰ص.
# '''دیوان منوچهری دامغانی''': در سال۱۳۲۵ش بر اساس خطی و چاپ پاریس سال۱۸۸۶م (بهاهتمام کازیمیرسکی) و چند چاپ سنگی تهران تصحیح شد.
===='''تألیفات'''====
# '''جغرافیای جندق و بیابانک و شرح حال یغما''': تهران، انتشارات خاور، ۱۳۰۴ش، ۵۶ص.
# '''[[دخمهارغنون]]''': داستان عاشقانه و تاریخی کوتاهی که نویسنده آن را در جوانی نوشته است. سال۱۳۱۲ش به چاپ رسید.
# '''اشعار و سرودههای پراکنده[خطی]''': تعداد این سرودهها زیاد است. و به خصوص اشعاری که شاعر پس از انقلاب سروده اکثراً بهطبع نرسیده و نسخه آن نزد افراد مختلف و خویشان او در ایران و خارج است.
===='''یادنامهها و نشر آثار دیگران'''====
# '''یادنامه تقی زاده''': به اهتمام حبیب یغمایی، تهران،انجمن آثار ملی، ۱۳۴۹ش، ۳۰۶ص.
# '''نامه مینوی''': به کوشش حبیب یغمایی، ایرج افشار، با همکاری محد روشن، تهران۱۳۵۰ش، ۵۸۸ص.
# '''مقالات فروغی'''[درباره شاهنامه فردوسی]: اثر محمدعلی فروغی بهاهتمتم حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱ش، ۱۹۲ص.
# '''محیط ادب''': مجموعه سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد طباطبایی، به کوشش حبیب یغمایی و دیگران، تهران، دبیرخانه هیأتامنای کتابخانههای عمومی کشور،۱۳۵۸ش،۴۸۸ص.
# '''رجال عصر مشروطیت''': نوشته سید ابوالحسن علوی، به کوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش، ۱۷۵ص.
# '''نامههای طبیب نادرشاه''': ترجمه دکتر علی اصغر حریری، با مقدمه و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰ش.
# '''سازمان آموزش عمومی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی''': ترجمه سعید نفسی، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۳ش، ۲۰ص.
===='''نشریات'''====
# '''نامه فرهنگستان''': [ده شماره و یک ضمیمه از سال۱۳۲۲تا۱۳۲۹ش]. نشریه رسمی فرهنگستان ایران،این مجله از ابتدای سال۱۳۲۲ با مدیریت [[رشید یاسمی]] و سردبیری حبیب یغمایی شروع به انتشار کرد.
# '''روزنامه یغما''': این روزنامه با امتیاز مجله یغما منتشر میشد. از سال۱۳۲۳.
# '''[[مجله یغما]]''': بزرگترین خدمت یغمایی به زبان فارسی و حوزه پژوهشهای ایرانی، چاپ ونشر مرتب سی و یک سال مجله یغماست. از سال۱۳۲۷ش.
# '''انتشارات مجله یغما''': تکثیر و چاپ جداگانه برخی مقالات مفصل مجله و انتشار آن به صورت رساله مجزا، فعالیت دیگر انتشاراتی مجله یغما بوده است.
===='''مقالات'''====
# '''پژوهشهای ادبی'''
# '''پژوهشهای تاریخی و جغرافیایی'''
# '''کتابشناسی و نقد کتاب'''
# '''سرگذشت و وفیان معاصران'''
# '''دشواریهای مجلهنگاری'''
# '''مباحث اجتماعی، انتقادی و مسائل روز'''
===جوایز و افتخارات===
همزمان با رفتن یغمایی به لندن برای معالجه چشمانش، دانشگاه تهران مراسمی ترتیب داد، طی آن مراسم از یغمایی و چند تن دیگر تقدیر شد و دکترای افتخاری ادبیات از سوی دانشگاه تهران به آنان اهدا شد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۴۶}}</ref>
===منبعشناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===
===بررسی چند اثر===
===بررسی چند اثر===
====سرنوشت====
====سرنوشت====
خط ۳۶۰:
خط ۳۹۵:
ابیاتی از قصیده استاد خلیلالله خلیلی(برجستهترین شاعر معاصر افغان):
ابیاتی از قصیده استاد خلیلالله خلیلی(برجستهترین شاعر معاصر افغان):
{{شعر|سبک=color: darkblue}}{{ب|به گیتی تا بود نازند مرد از فیض دانائی|سخننازان بود بر حضرت استاد یغمایی}}
{{شعر|سبک= color: darkblue}}{{ب|به گیتی تا بود نازند مرد از فیض دانایی|سخننازان بود بر حضرت استاد یغمایی}}
{{ب|بهار عمر را ماند به پیری شعر شادابش|شگفتا معجز مرد است در پیری و برنائی}}
{{ب|بهار عمر را ماند به پیری شعر شادابش|شگفتا معجز مرد است در پیری و برنایی}}
{{ب|خجسته نثر زیبایش بیاض قدس را ماند|ز بویائی و شیوائی و نغزی و شکوفائی}}
{{ب|خجسته نثر زیبایش بیاض قدس را ماند|ز بویایی و شیوایی و نغزی و شکوفایی}}
{{ب|گل آرد نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد|شود تا باغبان طبع وی در گلشنآرائی}}
{{ب|گل آرد نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد|شود تا باغبان طبع وی در گلشنآرایی}}
{{ب|کتاب «سرنوشتش» انقلاب دهر را ماند|گه از رنج زمینگیری گه از اوج فلکسائی}}
{{ب|کتاب «سرنوشتش» انقلاب دهر را ماند|گه از رنج زمینگیری گه از اوج فلکسایی}}{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
=====از خور تا انارک=====
=====از خور تا انارک=====
مثنوی «از خور تا انارک» از بهترین و زیباترین و روانترین مثنویهایی است که ساخته شده است. این مثنوی در کتاب سرنوشت درج شده است. با خواندن این اثر شخص به بیابانهای وهمانگیز میرود. این اثر به سبک اشعار جلالالممالک شباهت دارد.<ref name=شعر>{{یادکرد کتاب|عنوان =ارجنامه حبیب یغمایی|صفحه =۳۰۳و۳۰۴}}</ref>
مثنوی «از خور تا انارک» از بهترین و زیباترین و روانترین مثنویهایی است که ساخته شده است. این مثنوی در کتاب سرنوشت درج شده است. با خواندن این اثر شخص به بیابانهای وهمانگیز میرود. این اثر بهسبک اشعار جلالالممالک شباهت دارد.<ref name=شعر>{{پک|ک= ارجنامه حبیب یغمایی|ص= ۳۰۳و۳۰۴}}</ref>
====نابینایی====
====نابینایی====
نابینائی از جمله آثار حبیب یغمایی بود که پس از انتشار بلافاصله مشهور شد. این منظومه را در کتاب «سرنوشت» میتوان خواند. هنگامی که برای معالجه چشمانش به لندن رفته بود این منظومه را سروده است. در آن زمان چند روزی چشمانش بسته بود و او تحت تاثیر این حالت قرار گرفت و اثر مذکور را سرود. نابینائی با این بیت آغاز میشود:
نابینایی از آثار حبیب یغمایی بود که پس از انتشار بلافاصله مشهور شد. این منظومه را در کتاب «سرنوشت» میتوان خواند. هنگامی که برای معالجه چشمانش به لندن رفته بود این منظومه را سروده است. در آن زمان چند روزی چشمانش بسته بود و او تحت تأثیر این حالت قرار گرفت و اثر مذکور را سرود. نابینایی با این بیت آغاز میشود:
:دیگر آن آسمان نمیبینم
:دیگر آن آسمان نمیبینم
:::خرمن کهکشان نمیبینم<ref name=شعر/>
:::خرمن کهکشان نمیبینم<ref name=شعر/>
==منابعی دربارهٔ شاعر و براساس آثارش==
# «حبیب یغمایی» زندگینامهٔ استاد از منظر فرزندش افسانه یغمایی منتشرشده در شمارهٔ۸۴ مجلهٔ رشد آموزش زبانوادب فارسی، زمستان۱۳۸۶ طی صفحات۴۶تا۵۱<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20101220145553-%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8%20%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C%20(%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%DB%8C%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%85%D9%86%D8%B8%D8%B1%20%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%B4).pdf|عنوان= زندگینامهٔ استاد از منظر دخترش}}</ref>
# پایگاه نورمگز مقالههای متعددی درباب شرححالی بر زندگی حبیب یغمایی بهتحقیق پژوهشگران گوناگون دردسترس عموم قرار داده که همگی طی سالیان در مجلههای مرتبط نظیر کلک، رشدمعلم و یغما چاپ شده است.<ref name= مقاله>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.noormags.ir/view/fa/search?q=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8%20%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&origin=start&index=|عنوان= مقالههای متعدد با نویسندگان گوناگون}}</ref>
# «واپسین سخن» سفری همراهبا کالبد استاد سخن فارسی، حبیب یغمایی بهگزارش احمد اقتداری مندرج در [[مجله یغما]]، یادنامهٔ یغما طی صفحات ۸۱۹تا۸۳۰<ref name= مقاله/>
# ''از نامههای مرحوم علامه [[محمد قزوینی]] به حبیب یغمایی'' منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۱۱۹، خرداد۱۳۳۷ در صفحات ۱۰۸تا۱۱۰<ref name= مقاله/>
# ''از علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی'' منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۸ سال بیستوششم، آبان۱۳۵۲<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article?ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&ArticleSearch%5BsortBy%5D=relevance|عنوان= نامهنگاری علامه به یغمایی}}</ref>
# از یغمایِ جندقی تا حبیب یغمایی بهکوشش سیدعلی آلداود مندرج در مجلهٔ نامه فرهنگستان دوره۱۳ شماره۳ بهار۱۳۹۳<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20141211105455-9564-148.pdf|عنوان= از یغمای جندقی تا حبیب یغمایی}}</ref>
# نگاهی به کتاب و کتابشناسی در نوشتههای حبیب یغمایی؛ بههمراه نقد و بررسی و ارائه طرح پیشنهادی جهت شیوهٔ گردآوری و تنظیمِ اطلاعات این نوع آثار به معرفیِ هما افراسیابی منتشرشده در مجلهٔ نقد کتاب میراث شماره ۹و۱۰ بهار و تابستان۱۳۹۵ طی صفحات ۱۵۹تا۱۸۰<ref name= مقاله/>
# نامههای حبیب یغمایی به [[ایرج افشار]] مندرج در [[مجله بخارا]] شماره۱۱۴ مهروآبان۱۳۹۵ از صفحه۲۲۲تا۲۳۶<ref name= مقاله/>
# خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی بهقلم اسماعیل مهدوی راد منتشرشده در مجلهٔ آینه پژوهش شماره۶، ۲۶بهمنواسفند۱۳۹۴ طی صفحات۸۸تا۹۱<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/1577186618-10200-97-268.pdf|عنوان= خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی}}</ref>
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article?ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&ArticleSearch%5BsortBy%5D=relevance|عنوان= یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸}}
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/fa/article?ArticleSearch%5Btitle%5D=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C&ArticleSearch%5BsortBy%5D=relevance|عنوان= نامهنگاری علامه به یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۵اردیبهشت۱۳۹۸}}
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/20141211105455-9564-148.pdf|عنوان= از یغمای جندقی تا حبیب یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۷اردیبهشت۱۳۹۸}}
# {{یادکرد وب|نشانی= http://ensani.ir/file/download/article/1577186618-10200-97-268.pdf|عنوان= خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی|ناشر= پرتال جامع علومانسانی|تاریخ بازدید= ۲۷اردیبهشت۱۳۹۸}}
# {{یادکرد وب|نشانی= https://www.aparat.com/v/M038p/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8_%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1|عنوان= دیداری با یغمایی در آرامگاهش|ناشر= آپارات|تارخ بازدید= ۱۹خرداد۱۳۹۹}}
[[رده:زادگان ۱۲۷۷]]
[[رده:اهالی اصفهان]]
[[رده:
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۷
حبیب یغمایی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
حاجسیدحبیبالله منتخبالسادات آلداود خوری معروف به حبیب یغمایی شاعر، روزنامهنگار، پژوهشگر و نویسنده بود و نیز مصحح و معلمی که گاه ترجمه هم میکرد.[۱]مجله یغما از پرتو کوششهای یغمایی بهثمر نشست.
* * * * *
یغمایی در مقالهنویسی متبحر بود و برای تحقق هدف بزرگِ پاسداری از زبان و ادب فارسی، مجلهٔ یغما را بنیان گذاشت.[۲] ادیبان «یغما» را بزرگترین اثر یغمایی میدانند. وی باآنکه در رشتههای بسیاری فعالیت میکرد بیش از همه شاعر بود. گرفتاریهای بسیاری در انتشار مجله داشت و این باعث شد نتواند با تمام قدرت به شاعری بپردازد؛ اما باتوجهبه اشعار بهجایمانده، وی را در شمار شاعران خوب معاصر میدانند.[۳]
هنر یغمایی در خلق شعر، کامل و تمامعیار بود. در اشعارش فصاحت و بلاغت ، استواری، سادگی و لطافت نمایان است و هدفش از شعر، پیوند نظمی نیست. یغمایی شاعری بود با حرفها و دردهایی برای گفتن و سرشار از شور و عشق. بااینهمه، او صرفاً به فکر خود نبود. به مسائل روز و اطرافیان نظر میافکند. با تمام وجود عشق خود را به ایران ابراز میداشت. شیراز و قمصر و بابل را میستایید. از «خور» و مزرعهٔ سلامآباد میگفت و درختان حاشیهٔ کویر را عاشقانه وصف میکرد. با زبانی ساده و صمیمی از معلمان، همکلاسیها و همکاران اداریاش یاد کرده و به نام و نشان آنان و تخصص و خدمتی که کردهاند، پراخته است. دنیای شعریِ یغمایی، گویایِ رویارویی با شاعری متفکر است که به خویش میپردازد و درعینحال از دنیای بیرون غافل نیست! بهاینسبب، مضامین شعری حبیب یغمایی متنوع، جالب و جذاب است.[۴]
حبیب، فهم و اجماع ادبی داشت. ذوق و سلیقهای فطری در نهادش بود؛ بدینروی هر کاری را خوب و بیعیب انجام میداد. نوشتههای درست و بینقص او و متوقفنشدنش در یک شیوه، ماحصل سالها مطالعه در آثار نثر فصیح و درست فارسی بود.[۱]
شهرت حبیب در اصل «آلداود خوری» است. نژاد وی از طرف مادر و مادرِ پدر به یغمای جندقی میپیوست. بههمیندلیل و نیز بهاصرار خویشاوندان، نامخانوادگیِ «یغمایی» را برگزید و به «حبیب یغمایی» مشهور شد.[۵]
یغمایی در مجله حاشیهنویسیهایی میکرد که گاه در آخر برخی مقالهها مانند نامهٔ خصوصی به مقالهنویس و خوانندگان بود:
«محمدابراهیم باستانی پاریزی قرار بود شرحِحال پورداود را بنویسد. دو ماه به وعده گذراند، عاقبت هم نکرد. لابد دلیلی داشت. او این روزها سرش خیلی شلوغ است.»
یغمایی در این حاشیه، از دوست و همکارش هم گلایه کرده، هم انتقاد و هم به او کنایه زده!
و نیز در آخر مقالهای مفصل چنین نوشته است:
«مقالهای ممتع و مستند است؛ ولی حشو و زواید زیاد دارد. بهتر بود نویسندهٔ محترم مقداری از آن را حذف میکرد تا خواندنیتر میشد.»
جایی دیگر دربارهٔ غلطهای چاپی حاشیه میزند:
«اغلاط مطبعیِ مجله نسبتاً کم است و اگر در هر شماره یکیدو اشتباه بیش نباشد، راضیام، چه کنم؟ چشمها کار نمیکند و خراب است.»
۶۱ سال از عمرش سپری شده بود. دلش هوای روزگار کودکی کرده و بهانهٔ پدر و مادر و آبادی را میگرفت. پنداری، نیمی از خود را در آنجا یعنی زادگاهش، جاگذاشته بود. چندی در فراق خور سخت گذشت. سرانجام هجران را پایان داد و پا به خاک عشق گذاشت. از سال۱۳۴۸ تا پایان عمر هر سال، بهارش را آنجا نو میکرد. سرپناهی کنار کتابخانه و آرامگاهش داشت. همولایتیها آغوش باز و محفل گرم او را دوست داشتند. گذر روزهای دلانگیز خور را بهتحریر درمیآورد. به بهانههای مختلف دست بهقلم میشد و وصف وطن میکرد. حتی گاهی مرگ برزگران، دهقانان و روستاییان را در مجله یغما خبر میداد. شماتت استادان و همکاران را نیز بهجان میخرید. در اشعار متعددی که از نوجوانی تا پیری سروده عشق خود را به این ناحیه هویدا کرده است. در جوانی مسمطی سرود که فقط بندهایی از آن در مجله بهچاپ رسید:
یاد آن روزی که از ده سال کمتر بود مرا
هم پدر بر سر و هم مهربانْمادر مرا
مدیر یاسایی
مدیر مدرسهٔ ناظمیه در دامغان، عبدالله یاسایی، تنبیهی سخت برای شاگردان درنظر میگرفت. به کف دستشان شلاق میزد! یغمایی تعریف میکند:
ساعت آخر کلاس بود. با ترس و اضطرابی که وجودم را فراگرفته بود چند بیتی سرودم. از اشعار نخستین، شکر خدا مؤثر افتاد![۸]
بهمناسبت صدمین سال وفات پوشکین، شاعر بزرگ روس، وزارت معارف از ترجمهٔ داستانهایش کتابی انتشار داد. سه قطعه از اشعارش را نیر بهار، دستگردی و یغمایی ترجمه کردند. مضمون قطعهٔ منظوم بهار اقتضای انتشار نداشت. یغمایی ماجرا را چنین ادامه میدهد:
وزیر معارف مرا خدمت بهار فرستاد که در آن نظم تجدیدنظر فرماید. آشفتگی بهار را نمیتوانم شرح دهم. میگفت: «مضمون از دیگری است من نمیتوانم و نباید آن را تغییر دهم.» بالاخره، با التماس، اندک تغییری داد؛ اما بازهم مقبول نبود و آمدوشد من تکرار شد. بالاخره فرمود: «هر تغییری که میباید خودت بده و از این بیش زحمت مده!» من در مراجعت از منزل استاد، آن نظم را بههم ریختم و مثلاً بهجای کلمات انقلاب و انتقام و آزادی، کلمات عشق و بوس را کنار هم گذاشتم و البته پسند افتاد! سالها بعد، بهار، در یکی از مجلات فریادها کرد که یغمایی نظم مرا درهم ریخت و خراب کرد؛ ولی آنچه البته بهجایی نرسد فریاد است. چون آن قطعه با اصلاحات بسیار مناسب بنده، بهچاپ رسیده بود.»[۹]
حبیب شعر مرا خراب کرد!
دیوان بهار در سه مجلد مدتها در دست من بود. اوایل که مجله یغما را تأسیس کردم، اشعاری از دیوانش برای نوشتن در مجله انتخاب میکردم. در مرثیهای، مرحوم عارف قزوینی قطعهای دارد با این مطلع:
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
به او عرض کردم مصراع اول قطعه را خوب است عوض کنید. فرمود خودت عوض کن. عوض کردم و گفتم:
از مُلک ادب حکمگزاران همه رفتند
و با تلفن به ایشان عرض کردم. پسندید. اما وقتی چاپ شد، اعتراضها کرد که شعر مرا خراب کردی، همان که خودم گفتهام بهتر است. بااینکه وجه صحیح و اصیل را در مجله توضیح دادم، بیاثر ماند. اعتراض دیگر این بود که چرا این قطعه را زیر خبر وفات محمد قزوینی چاپ کردهای و توضیح ندادهای که در رثای مرحوم عارف قزوینی ساخته شده است.[۱۰]
یغمایی در تغییر دست نداشت؛ کار من بود
در اواخر دیماه۱۳۲۷ یغمایی به سِمت رئیس فرهنگ کرمان انتخاب شد. قبل از رفتن مجله یغما را به برادرش اقبال یغمایی سپرد. باستانی پاریزی از آن روزگار خاطرهای دارد مربوط به همان شعر شاهکار بهار:
موضوع مربوط به این میشود که در سال۱۳۲۸شمسی، پسازآنکه علامه قزوینی درگذشت، در مجله یغما، قرار شد مطلبی دربارهٔ ایشان درج شود. یغمایی به سابقهٔ محبت و لطفی که به بنده داشت و بنده آن روزها دانشجوی دانشکدهٔ ادبیات بودم و این لطف از شرحی که بهمناسبت انتشار یغما در روزنامه خاور نوشته بودم مضاعف شده بود، مرا واداشت که در غلطگیری مجله، در غیاب ایشان، کمک باشم برای اقبال یغمایی، برادر فاضل ایشان. من در عالم دانشجویی و نامجویی، هر روز عصر به دفتر مجله که آن وقتها در منزل شخصی ایشان، سرِ آبدار بود، میرفتم.
آن سهچهار شمارهای که ما در غیاب یغمایی چاپ کردیم هرگز درخور توجه ایشان قرار نگرفت بااینکه بیشتر مقالات را خود ایشان قبلاً دیده بود. ملکالشعرای بهار به سابقهٔ محبتی که به حبیبالله داشت، پنجشش جلد مجموعهاشعار خود را دراختیار او نهاده بود که هر شعری را مناسب دانست انتخاب و چاپ کند. این پنجشش جلد مجموعه در این چند ماه دراختیار بندهٔ ناتوان هم قرار گرفت و باید اقرار کنم که هرگز لیاقت برخورد با چنین گنجینهٔ گرانبهایی را نداشتم. روزها تصفح(رسیدگیِ بادقت) میکردم و بعضی اشعار را رونویسی. باری، وقتی برخوردم به شعری که بالای آن به خطِ خوش بهار نوشته بود: «این شعر را در رثای عارف قزوینی گفتهام.» من با خود گفتم شعر خوبی است در مرگ یک شاعر است که قزوینی است. جایی هم مثل این چاپ نشده، ما آن را در مرگ محمد قزوینی چاپ میکنیم. خود بهار هم، وقتی ببیند خوشش خواهد آمد که شعرش را در چنین موقعیتی چاپ کردهایم. شعر در دیوان بهار چنین بود:
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
بههرحال آن جسارت و گستاخی صورت گرفت و در مجلهٔ یغما در برابر عکس مرحوم علامه قزوینی، بهامضای م.بهار چاپ شد، درحالیکه در مقطع آن میگفت:
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند
خون بار بهار از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
البته همه اذعان دارند که مصراع بهار در حد اعلای فصاحت و بلاغت است و ترکیب «ملک ادب» و «حکمگزاران» که بهکار برده شد در برابر لطف و بلاغت و گرمی شعر بهار، بسیار نارساست و بدترکیب!
نتیجه آنکه پس از بازگشت یغمایی از کرمان، روزی تلفن زنگ زد. بهار بود. من ندانم با یغمایی چه گفت، حدود بیست دقیقه صحبت کردند. یغمایی تمام مسئولیتها را به گردن گرفت و پیدرپی میگفت: «من اشتباه کردم، خواهید بخشید.»
بعد از پایان تلفن، یغمایی به من گفت: «کاری عجیب شده، بهار رنجیده میگوید: اولاً من این شعر را در مرگ عارف قزوینی گفتهام. من چه کار داشتم که شعر در مرگ محمد قزوینی بگویم؟ ثانیاً، چرا در شعر من دست بردید، چه کسی این کار را کرده؟» البته، اگر یغمایی میگفت یک بچهمحصل چنین کرده قیامت برپا میشد. این کار باعث شد که یغمایی همهٔ دیوانهای بهار را برد و تحویل داد و دیگر من آن گنجینه را ندیدم.
بههرحال، بعدها کموبیش یغمایی موضوع را با بهار درمیان نهاده بود. بهار فرموده بود که خودم هم اصولاً از اینکه این شعر را برای عارف قزوینی گفته بودم راضی نبودم و بههمیندلیل هیچجا هم بدان مناسبت چاپ نشده است. البته حبیب یغمایی تا آخر عمر همهجا خود را در این ماجرا شریک جرم قلمداد کرد، چه در حیات بهار که وحشت داشت که چیزی در این باب بگوید یا بنویسد که موجب سرشکستگی، سرکوفتگی و دماغسوختگی من شود و چه بعد از مرگ او و حتی وقتی که من در مجله هفتواد کرمان که خود منتشر میکردم به این ماجرا اشاره کردم، یغمایی مقالتی برای من فرستاد و طی آن نوشت که تغییر مصراع با نظر خود ملکالشعرا بهار بوده...، مطلع را نپسندیده بود. به ایشان عرض کردم: «تغییر دهید.» فرمودند: «خودت تغییر بده.» با نظر جنابعالی تغییر یافت و به این صورت بهچاپ رسید: «از ملک ادب...» اما امروز باید اعتراف کنم که شخص یغمایی در این تغییر مصراع اصلاً دست نداشت و خطا از من بود و مثل همیشه او شخصاً توانسته بود، مثل مادر، روی خطاکاریهای فرزندش را پوشانده باشد.[۱۱]
رویِ خوش
همشهریان محفل گرم او را دوست داشتند. زمانی که به خور میرفت به دیدار وی میرفتند و او نیز با خوشرویی آنان را میپذیرفت. به سخنان آنان گوش فرامیداد و تاجاییکه امکان داشت و نفوذش اجازه میداد برای برآوردن خواستههای آنان کوشش میکرد. از مطرحکردن خواستههای مردم با مقامات رده بالای کشور ابایی نداشت بااینکه در برخی مواقع حرفش را نمیخواندند.[۱۲]
درخواستنامهای برای وصول طلب
پیرمرد ناتوانِ نابینا با دلی شکسته دستبهقلم شد. چنین نامهای نوشت و در مجلهٔ آینده منتشر کرد:
«مجله یغما پس از ۳۱ سال انتشارِ مرتب، ورشکست و تعطیل شد. اکنون بنده ماندهام و مقداری مجله و کتاب که خریدار ندارد و مبالغی قرض. به من رحم کنید و بدهی خود را محضالله بپردازید. بهعنوان خمس هم که باشد میپذیرم. دست و پای مشترکین بدحساب را میبوسم و التماس میکنم که بدهی خود را توسط ایرج افشار مدیر مجلهٔ آینده بفرستند. دعاگوی همه، سیدحبیبالله یغمایی ۱۱تیر۱۳۵۸.»
پس از این نامهٔ استغاثهآمیز، ایرج افشار در آینده نوشت:
«در قبال مشروحه یغمایی، تنها یک نامه به مجله رسیده است و آنهم نامهای است لطفآمیز؛ یعنی هیچکس نپذیرفته که به یغمایی بدهکار است.»[۱۳]
آخرین شماره
پس از ۳۱ سال،اسفند۱۳۵۷ یغمایی در شمارهٔ آخر نوشت:
«سیویک سال، عمری است نسبه طولانی؛ در این مدت مدید مجلهای ادبی و معنوی را با مقالاتی مستند و دقیق و اشعاری نغز و اصیل، با سرمایهای قلیل و مشتریانی غالباً بیبندوبار، در دوران حکومتی بیفرهنگ و بیاعتنا با سازمانهایی مزاحم و آزاردهنده، بیهیچ وقفه و تعلل گرداندن و انتشاردادن، کاری سرسری و شوخی نیست.»
از نخستین روزی که قصد انتشار یغما را کرد، با عشق قدم در این راه گذاشت و با همت، فداکاری و بردباری ادامه داد. ۳۱ سال با ملایمت تمام این راه ناهموار را پیمود. چه جفاها و اهانتها که ندید و چه ناسزاها که نشنید!
ناچار تعهداتی سخت و سنگین داد؛ اما نه به اراده خویش. خود و نویسندگان را رهاند و رنج خود و راحت یاران را خرید. بارها مجبور شد صفحاتی را از مجله جدا کند. از این گستاخی جلادهای ادبی رنجها برد و دم نزد. در ادامهٔ همین شماره مینویسد:
«عمر بدینسان تباه گشت. چشم، بینایی را از دست نهاد. جسم بیتوش و روح بیهوش گشت. زیان دو جهانی بهره افتاد. این است سرانجام نادانان و احمقان! بهقول مسعود فرزاد: «اگر از راه دیگر رفته بودم» صورت میتوانست بست که عاقبتی به خیرتر و پایانی مناسبتر و مقصدی بهدلخواهتر میبود؛ ولی نبشته چنین بود و زان چاره نیست و اکنون انگشت ندامت گزیدن و بر گذشته افسوس بردن نادانیِ تکراری است.»
سال۱۳۰۸ش با اندکی پسوپیش، معلم بودم. روزی مجتبی مینوی مرا به کافهای در خیابان لالهزار به نام «رزنوار» دعوت کرد. رفتم. هدایت، علوی، فرزاد و مینوی باهم نشسته بودند. هر چهار تن دورهٔ نظاموظیفه را میگذراندند. به پیش آنان رفتم. از هر در سخن میگفتند و مینوشتند. من نیز گوش فرا داده بودم و صاحبنظر! زمانی که قصد رفتن داشتم متحیر بودم که حساب کافهچی را بپردازم یا مینوی یا دیگری خواهد پرداخت! مینوی فرمود: «حساب خودت را بپرداز؛ چون رسم ما این است که هرکس بهای آنچه را خواسته است، خود بپردازد.» از این رسم و قاعده چندان خشنود شدم و تعلیم یافتم که هنوز هم گاهی این روش را بهکار میبندم؛ چون نوعی آزادی و ادب مصاحبت بود. همهْروز به آن مجلس میرفتم و اندکاندک من بدان دوستان خوی گرفتم و آنان به من. البته در شمار آنان نبودم؛ چون جوانانی بودند بیبندوبار و من تا حدی مذهبی.
»
نه در مسجد دهندم ره که رندی
نه در میخانه کاین خمّار خام است
پدران و پسران شاعر
در یکی از شمارههای مجله یغما، محمدابراهیم باستانی پاریزی مطلبی نوشته بود که این مفهوم را میرساند: منتخبالسادات، پدر حبیب یغمایی، شعر میگفت؛ ولی شعرِ خوب نمیگفت. یغمایی آن مطلب را در مجله چاپ کرد و در کنار آن ستاره زد و در پاورقی همان صفحه نوشت:
«پدر من هم شعرهایی میگفت مثل شعرهای مرحوم حاجآخوند، پدر باستانی. پدران و پسران هر دو شعر میگفتند و پدران هر دو بد شعر میگفتند و هر دو از پسران بهتر شعر میگفتند.»[۱۴]
کارکنان کوچک، بهنقل از افسانه یغمایی
«
زادگاه مجله یغما خانۀ خود ما بود. در یک اتاق کوچک. محلۀ آب سردار. ما بچهها متناسب با سنوسالمان کمکِ پدر بودیم و به «کارکنان کوچک» مجلۀ یغما شهرت یافتیم. برادرم پرویز که به دبیرستان میرفت وظیفه داشت پشت پاکتها را بهزبان انگلیسی بنویسد. من کلاس پنجم بودم و پشت پاکتهایی که به شهرستانها فرستاده میشد مینوشتم. پیرایه خواهر خیلی کوچکترم پشت پاکتها را تمبر میچسباند و احمدِ سهساله تمبرها را جدا میکرد تا او راحتتر این تمبرها را بچسباند. اسماعیل وظیفه داشت این مجلهها را در بغچههای بزرگ ببندد و از چهارراه آب سردار به پستخانه بفرستند. البته پدر من هیچگاه از ما کارکنان کوچک مجله که مفتومجانی کار میکردیم و حتی از مادرم تشکر و سپاسی نکرد، نه در مجله یاد خیری کرد و نه بهزبان! پسرعموهای من هم در مجله کمکحال ما بودند؛ آقای سیدعلی و سیدجواد آلداود.
در سالهای آخر مجله هم پرویز برادرم مدیر داخلی مجله بود. شبها فرمهای مجله را از چاپخانه میآوردند. من و پرویز باید متن را میخواندیم و پدرم با اصل مطلب مطابقت میداد. وای به وقتی که ویرگولی یا تشدیدی از چشم ما میافتاد یا کلمهای را غلط میگفتیم! آنوقت داد پدرم بلند میشد! این سختگیریها باعث شد که ما به ادبیات فارسی علاقهمند شویم و متأسفانه معلم شویم و متأسفانه معلمهای خوب و دلسوزی شویم. جارو و نظافت مجله هم بهعهدۀ من بود! من کِی درس میخواندم، نمیدانم! اصلاً پدر من نمیدانست ما کلاس چند هستیم! او پیوسته سرگرم نوشتن بود.
»
محضر حق
برخلاف ظاهرش مرد معتقدی بود، البته در انجام فرائض دقت و وسواس نداشت! حضور قلبش بیش بود! پس از سفر حج باور دینی او افزون شد که در برخی از آثارش نمود یافت. مثنوی «سلامآباد» را در اواخر عمر سرود. در این اثر نشانههای فراوانی از علایق مذهبی حبیب نمایان است.[۱۵]
دارایِ ندار
خانهٔ محقری در خیابان صفا! دفتر یغما بود و سرپناه یغمایی.
ارث رایگان
زمینی بود پهناور و مرغوب در مرکز خور که به حبیب ارث رسیده بود. با خیالی خوش، نقشهها برای زمین کشیده بود! که آرامگاهی برای خود و کتابخانهای عمومی بنا کند. زمین را حصار کشید و مقدمات احداث ساختمان را فراهم کرد. دیوار کتابخانه و مقبره برافراشته شد. از بخت بد معلوم شد که زمین در طرح شهرداری افتاده و قرار است فلکهٔ مرکزی خور در آنجا احداث شود. شهرداری زمین را بهرایگان خواست و او هم بدون گرفتن بها آن را بخشید.
به ۲کیلومتری خور در مسیر مهرجان و یزد بر فراز تپهای به نام «گچ» رفت. سه ساختمان جداگانه، یکی برای کتابخانه که دو سالن وسیع داشت، یکی برای آرامگاه که بر فرازش گنبدی بنا شده بود! و ساختمان کوچکی هم برای سکونت احداث کرد.[۱۶]
زیستن
استاد مسلم شعروادب، ساده و قانع بود و طلبهوار زندگی میکرد. مجلهاش تنها معشوق او بود. جدایی و ترک مجله دردی بود الیم! اما ناچار شد! پس از آن منزوی شد و گاهگاهی شعر میسرود و در مجلهٔ آینده بهچاپ میرسید.
زمانه که روی بد نمایان کند رحمی در کار نیست! در سالهای پایانی حیات در دفتر مجله زندگی میکرد. همهٔ کارهایش را بهتنهایی انجام میداد. گاهی به دوستان و نزدیکان و فرزندان سر میزد.
بااینکه از تعطیلی یغما سالها میگذشت، دوستان و دانشمندان فراموشش نکرده بودند و به دیدارش میرفتند و حبیب شخصاً از آنان پذیرایی میکرد.
پاداشِ شیرین
یغمایی در جمع میگوید که پاداشهایش چه بود:
در سالهای بعد از هزاروسیصدواندی، انجمنی به نام «انجمن ادبی ایران» در تالار آینه وزارت معارفِ آن روزها تشکیل مییافت که ارزشی خاص داشت و در پیشرفت زبان و ادب فارسی از عوامل مؤثر بود. شبی در آن انجمن قطعهای را که نمونهای از تشویق است با این مطلع خواندم:
تبه کردم جوانی، تا کنم خوش، زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
اتفاقاً فردای آن شب به وزارت معارف رفتم. در سوی شرقی عمارت وزارت فرهنگ اتاقهایی بود محاذی با سطح صحن، تعمیر ناشده و نمناک و محل ادارهکل اوقاف. ریاست اوقاف را مرحوم محمدعلی بامداد برعهده داشت. وقتی مرا دید پیش خواند و احترام و تعظیمی بیش از آنچه درخور محصلی کهنجامه و بینوا باشد، بهجای آورد و درخواست که آن قطعه را دیگر بار بخوانم. چون برخاستم اسکناسی پنجتومانی به دستم نهاد. با احتیاج فراوانی که بود قبول نکردم و بالاخره پذیرفتن آن را سوگندها داد. اکنون پس از گذشت روزها اقرار میکنم که بزرگترین و شیرینترین پاداشی که از شعروادب، پس از جفای پدر رحمهاللهعلیه و سیلی استاد، در همهٔ عمر یافتهام آن بوده است؛ این را هم بیفزایم که پنج تومان در آن ایام یعنی سال۱۳۴۳ معادل بود با هزینه ۱۰ تا ۱۵ روز مخارج محصلی چون من و امثال من![۱۷]
۴اردیبهشت۱۳۵۱ که دانشگاه تهران مراسم بزرگداشت برای ملکالشعرا بهار گرفت یغمایی با مقدمهای کوتاه سخنرانیاش را ایراد کرد. سپس داستانهایی از بهار گفت و به یادی از خاطراتش با بهار پرداخت. در قسمتی از نطقش به یاد امضای اوراق امتحانی افتاد:
«ملکالشعرا در دانشگاه مواد دوره دکتری را تدریس میفرمود و چون غالباً بیمار بود دانشجویان به منزلش میآمدند و امتحان میدادند. در آن روزگاران معهود بود که اوراق امتحانی را دو نفر از استادان باید امضا کنند. گاهی به من امر میفرمود اوراق را من نیز امضا کنم. مکرر عرض کردم من چون استاد دانشگاه نیستم امضایم اعتبار ندارد؛ اما نمیپذیرفت. اگر اوراق امتحانی آن سالها را ملاحظه فرمایید امضای مرا زیر امضای بهار خواهید دید.»
نقل خاطره بیهدف نبود:
«این نکته را در این محضر مقدس مخصوصاً یاد کردم که اگر جناب دکتر نهاوندی لطف و عنایتی داشته باشد، بهاستناد همین اوراق میتوانند حکم استادی مرا صادر فرمایند! مقصود اصلی هم حقوق استادی است نه عنوانش! و نه تدریسش! و نه دانشش!»
داستان دوستان
در سالهای ۱۳۴۱و۴۲، یغمایی برنامهای هفتگی در رادیو ایران اجرا میکرد. اوایل نامش «از یادداشتهای یک استاد» بود، سپس به «داستان دوستان» تغییرنام داد. در هر قسمت، ویژگیهای اخلاقی و زندگیِ یکی از بزرگان ادب و فرهنگ ایران را که اغلب از دوستان وی بودند شرح میداد. نطقش نیز چون قلمش صادقانه، گیرا و جذاب بود. پس از این برنامه، حبیب گاهی در مجله شرححالی مختصر از خود یا آثار بزرگان فرهنگ مینوشت.[۱۹]
نمایِ داخلیِ آرامگاهِ حبیب یغمایی
آرامگاهی که بهثبت ملی رسید
ترسِ مرگ
شبها افسانه، در بیمارستان مهر کنارش بود. از شیراز برای دیدار پدر به تهران میآمد. شبی از دخترش پرسید: «آن دنیا به چه صورت است؟ آیا آنچه دربارهاش شنیدهایم واقعیت دارد؟» تنها یک جواب میشنید: «نمیدانم!» و به دنبالش این بیت را:
فرصتشمار صحبت، کز این دو راهه منزل
چون بگذریم، دیگر نتوان بههمرسیدن
خوب میدانست که پدر عاشق حافظ و سعدی است؛ یک عاشق متعصب. بهخاطرش سخن حافظ و سعدی بهمیان میآورد و بحث و جدلی شکل میگرفت. این بحث تنها درپی یک هدف بود: دورکردن فکر مرگ از ذهن پدر. چون حبیب زندگی را بسیار دوست میداشت. ایرج افشار در وصف ترس یغمایی از مرگ، نوشته:
«حبیب همیشه از مرگ اظهار ترس میکرد. درعینحال مردی قویدل بود و از مضمونهایی که دربارهٔ مرگ دارد این احساس بهدست میآید که مرگ را طبیعی میدانست و پذیرای آن بود.»
وداعِ دار فانی
دیدگانش یاری نمیرساند. بهتشخیص پزشکان، لندن رفت. در بیمارستان ولینگتون بستری شد و معالجه را آغاز کرد. پس از درمان به ایران بازگشت. شتاب زمان و ناتوانی حبیب و باز کسالت جسم، او را چند باری در بیمارستان بستری کرد. اواسط بهار۶۳ بیماریش شدت گرفت. شبهنگامِ ۲۳اردیبهشت به بیمارستان آراد منتقل شد و همانجا بود که دیگر بامداد را ندید. اما تمام ۸۶ سال، جسمی سالم و نیرومند، او را همراه بود.[۲۰]
آرامید
دوستان و خویشان با تابوت «حبیب»شان به خور رفتند تا به یک مصراع از وصیت شاعرانه یغمایی که خواسته بود او را «در نمکزاری کجا از هر طرف فرسنگهاست» پنهان کنند، عمل کردند.
به رهبری یار دیرینش، ایرج افشار، کاروانی فرهنگی مُرکب از استادان دانشگاه، ادیبان، شاعران و تعدادی از خویشان ۲۵اردیبهشت از تهران حرکت کردند و فردای آن روز وارد خور شدند. دانشمند روحانی، عبدالله نورانی نیشابوری استاد دانشکدهٔ الهیات دانشگاه تهران بر پیکر حبیب نماز خواندو سپس جسمش به خاک و روحش به افلاک پیوست.
زندگی و یادگار
بر چرخ ایام
۱۲۷۷: تولد در ۲۶آذر(۳شعبان۱۳۱۶ه.ق) در شهرک خور مرکز بخش خوروبیابانک
۱۲۸۵: تحصیلات مقدماتی نزد پدر و مکتبداران خور
۱۲۹۵: سفر به دامغان از راه کویر و تحصیل در مدرسه سعادت و مدرسه ناظمیه دامغان بهمدیریت عبداللهخان یاسایی
۱۲۹۸: سفر به شاهرود و اقامت در آن شهر و ادامه تحصیل
۱۳۰۰: حرکت به تهران و اقامت در مدرسه دارالشفا و ادامه تحصیل در مدرسه آلیانس
۱۳۰۱: آغاز تحصیل در دارالمعلمین مرکزی [عالی]
۱۳۰۲: عضویت در انجمن ادبی ایران
۱۳۰۳: شروع همکاری با روزنامه «طوفان» بهمدیریت فرخی یزدی
۱۳۰۶: تحصیل در مدرسه حقوق و علوم سیاسی بهمدت یک سال
۱۳۰۷: ریاست اداره ثبت احوال خور، مدتی کوتاه
۱۳۰۸: ریاست معارف و اوقاف سمنان
۱۳۰۹: آغاز تدریس در مدرسه دارالفنون و چند مرکز آموزشی دیگر؛ همکاری با محمد پروفسور اسحاق هندی در تألیف کتاب «سخنوران ایران در عصر حاضر» چاپ کلکته در ۲ مجلد
۱۳۱۰: فوت پدرش اسدالله منتخبالسادات در دیماه
۱۳۱۱: درگذشت مادر، فاطمه دخترزاده احمد صفایی فرزند دوم یغما
۱۳۱۲: آغاز همکاری با محمدعلی فروغی در تصحیح و چاپ کلیات سعدی آثار دیگر
۱۳۱۳: عضویت اداره انطباعات وزارت معارف.
۱۳۱۶: همکاری در انتشار مجله آموزشوپرورش بهمدت ۳ سال [دورههای ۱۴و۱۵و۲۳].
۱۳۲۷: ریاست فرهنگ کرمان [سه ماه]؛ راهاندازیِ مجله یغما و انتشار مداوم آن بهمدت سیویک سال
۱۳۲۸: انتقال از کرمان به تهران با سمت بازرس وزارت فرهنگ
۱۳۳۱: ریاست اداره کل نگارش وزارت فرهنگ [در دوره وزارت مهدی آذر]
۱۳۴۱تا۱۳۴۴: تدریس صناعات ادبی، قافیه و برخی دروس دیگر در دانشسرای عالی و مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی
۱۳۴۹: تأسیس کتابخانهٔ عمومی خوروبیابانک و احداث دو سالن برای آن
۱۳۵۵: دریافت دکترای افتخاری ادبیات و علومانسانی از دانشگاه تهران[۲۱]
۱۳۵۷: تعطیل دائمی مجلهٔ یغما در اسفندماه
۱۳۶۰: سفر به کرمان و اقامت یکساله در آنجا
۱۳۶۳: درگذشت بهتاریخ ۲۴اردیبهشت در بیمارستان آراد تهران؛ خاکسپاری در آرامگاه احداثی وی برفراز تپه گچ خوربیابانک دو روز بعد
۱۳۶۴: تجدیدچاپ دور کامل مجلهٔ یغما توسط انتشارات ایران[۲۲]
از آغاز تا پایان
حبیب یغمایی در شهرک خور ناحیه جندق و بیابانک زاده شد. وی سومین پسر منتخبالسادات بود. حاجسیدحبیبالله، پدرش حاجمیرزااسدالله منتخبالسادات آلداود خوری. مادرش فاطمه دخترزاده احمد صفایی دومین فرزند یغمای جندقی بود. صفایی متشرع، مذهبی و شاعری مرثیهسرا بود. سیدداود امامزادهای که نژاد حبیب به او میپیوندد از نبیرگان موسی کاظم در خور مدفون است. نیای پدری و مادری حبیب هر دو فقیه و از دانشمند و عالمان دین بودند و او نیز راه اجداد را دنبال کرد.[۵] دوران کودکیاش در خور بهسر شد. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر و در مکتبخانههای خور گذراند. از همان کودکی طبع موزون او نمایان شد. گاهی خواستههای خود را بهزبان شعر بیان میکرد.[۲۳] حبیب تحصیلات راهنمایی را از مدرسه ناظمیه دامغان آغاز کرد. مدتی نیز در مدرسه مطلبخان که یکی از دو مدرسه آموزش علوم اسلامی دامغان بود، دانشآموزی کرد. بعد از آن به شاهرود رفت و در آنجا اقامت کرد و به تحصیل پرداخت. علمآموزی در تهران را از آلیانس مشهور آغاز کرد و در دارالمعلمین مرکزی [عالی] ادامه داد. پس از اخذ دیپلم از آنجا یک سال در مدرسهٔ حقوق عالی سرگرم تحصیل شد؛ اما بهاتمام نرساند. در دارالمعلمین از محضر استادانی چون ابوالحسن فروغی و عباس اقبال آشتیانی بهره برد. اقبال او را به نگارش مقالات تحقیقی و کتاب هدایت میکرد.
نخستین بار در دوران تحصیل در دامغان، با مطبوعات مشهور تهران آشنا شد و ارتباط برقرار کرد که روزنامه نسیم شمال، طوفان، رعد و مجلهٔ ارمغان و دانشکده از آن دست بودند. مجلهٔ ادبی ارمغان پلی بود که ارتباط حبیب را با استادان و ادیبان پایتخت برقرار کرد. در آن روزگار حبیب مخبر محلی روزنامه رعد بود و اخبار آن ناحیه را مرتباً برای دفتر روزنامه میفرستاد. پس از اتمام تحصیلات، به کارهای دولتی روی آورد؛ مدت کوتاهی رئیس اداره ثبت احوال خور بود، سپس ریاست معارف و اوقاف سمنان را عهدهدار شد. چندی بعد به تهران بازگشت و در مدارسی نظیر دارالفنون به تدریس اشتغال یافت و عضو اداره انطباعات شد. همکاری با افرادی چون، مخبرالسلطنه هدایت رئیسالوزرا موجب شد که اشعار سادهاش در کتب درسی ابتدایی چاپ شوند و در میان دانشآموزان شهرت یابد. از اوایل دههٔ بیست هوای سیاست به سرش زد و کاندیدای مجلس شد؛ اما چون اطلاعات و تجربهٔ کافی در آن زمینه نداشت کنارهگیری کرد و ادامه راه دانش و ادب را پیمود. یغمایی سه دوره، مدیر و سردبیر مجلهٔ آموزشوپرورش بود و یک دورهٔ کامل سردبیر نامهٔ فرهنگستان شد.
در سال۱۳۲۵ یکی از اعضار اصلیِ کنگرهٔ بزرگ نویسندگان ایران به ریاست ملکالشعرا بهار بود.[۲۴] در زمان نخستوزیریِ دکتر مصدق به ریاست ادارهکل نگارش رسید. در سال۱۳۲۷ که همزمان بود با تأسیس مجله یغما ریاست ادارهٔ فرهنگ کرمان را عهدهدار شد. او سالها در مدارس عالی چون دانشسرای عالی دروسی از قبیل بدیع، قافیه و صناعات ادبی را تدریس میکرد و کتاب علم قافیه را بههمینمنظور تألیف کرد.[۲۵]
هشت سال پیش از مرگ بیناییاش دچار اختلال شد و برای درمان به انگلستان رفت. بعد از جراحی مدتی روی چشمانش بسته بود و موقتاً نابینا شد در آن زمان بنابر تخیلات ذهن منظومهٔ نابینایی را سرود. بهغیر از قصیدهٔ نابینایی زمانی که در بیمارستان ولینگتون لندن بهسر میبرد سلامآباد را نیز بهنظم درآورد.[۲۶]
پس از پیروزی انقلاب مجلهٔ یغما تعطیل شد. مدیر مجله به گوشه انزوا پناه برد. در همان سالها ایرج افشار تصمیم به انتشار مجدد مجلهٔ آینده گرفت. بخش شعر این مجله زیر نظر یغمایی بود؛ چون افشار به تشخیص او اعتقاد داشت. گاهی هم شعری میسرود که برخی از آنها در «آینده» بهچاپ میرسید. این روند تا پایان زندگی او ادامه داشت. تا اینکه بامداد ۲۴اردیبهشت ۱۳۶۳ در بیمارستان آراد[۲۷] دیده از جهان بست و طبق وصیت در زادگاهش خور به جان خاک پناه برد و آرامگاهی اختصاصی برایش بنا کردند که ۲۳سال بعد ۱۳۸۶ ثبت ملی شد.[۲۸]
نکتهسنج، شوخ طبع و دقیق بود. بزرگترین معشوقش مجلهاش بود. با کوشش بسیاری آن را منتشر میکرد. یغمایی با تاریخ و ادب ایران پیوند داشت و به پختگی رسیده بود. تنعمهای معنوی نزد او گرامیتر بود و به مقامهای دولتی چشم نداشت. او مردم و کشورش را بسیار دوست میداشت.[۱۳] یغمایی بیشتر شاعر بود تا نویسنده، بااینحال من نثرهای او را بر شعرهایش ترجیح میدهم. در مضامین شعرها و لحن گویندگیاش نوعی ضعف اراده و خفض شخصیت هست، درحالیکه در شیوه نثرش کهنگی لطیفی نهفته است.[۲۹]
زندگیاش برای فرهنگ درخشانِ ایران پربهره بود. نثر یغمایی از نثرهای شناختهشدهٔ روزگار ماست. لفظ دری در دست او حکم موم داشت. هم در شعر و هم در نثر. استواری ، آهنگ خوش و ایجاز از مختصات سخن اوست. یغمایی پیراستاد مجلهنویسی ایران در راه پرپیچوخم مجله یغما رنجهای دراز بر جان خرید و بهراستی که در انتشار مجله معجزه کرد![۱۳]
همایی حبیب را مهین شاعر خجستهروان نامیده بود.[۱۳]
وصفِ افسانه
پدر من مرد دانای روزگار، یک ایرانی وطنپرست، استاد مسلم شعروادب فارسی، نویسندهای توانا و شاعری خوشطبع و گزیدهگوی، کسی که بیشترین لحظه عمرش، قسمت اعظم حیاتش، با عشق فراوان به زبان و ادب فارسی، عشق به آموختن، یاددادن، یادگرفتن، خواندن و نوشتن و درکل عشق به ایران و ایرانی سپری شده است. بدون اغراق ۷۸ سال از عمر ۸۶سالهاش در کتاب و کتاب و کتاب گذشته است.[۱۳]
در بحث از جامعیت ادبی یغمایی، از یغماییِ پژوهشگر و مصحح متون نیز باید سخن گفت. مردی که در جوانی با فروغی کار کرد، ریزهکاریهای نقد و تصحیح را از او آموخت و چون خود، به استقلال کار کرد، آنچه انجام داد، درست و صحیح و بیعیب انجام داد و سنگتمام نهاد.[۳۰]
یکی از پسرانش
یغمایی میگفت: یکی از پسرهایم در «بنیاد شاهنامه» کار میکند. دیگری در باستانشناسی است که بهتازگی شیئی را کشف کرده است که نمیدانم چیست. به من نمیگوید. خبرش را در روزنامه اطلاعات خواندم و تعجب کردم. وقتی از او پرسیدم چرا به من نمیگوید که در مجله یغما بنویسم، گفت: روزنامهها را خوب میخوانند، مجلهٔ تو کهنه است.[۳۱]
از خودش و آثارش میگوید
مجموعهاشعار حبیب یغمایی با نام سرنوشت نخست در سال۱۳۵۱ چاپ شد و از انتشارات مجله یغما بود.
پس از آن در سال۱۳۸۹ پرویز یغمایی اشعار سرنوشت و اشعاری دیگر را جمعآوری کرد و با نام سرنوشت و دیگر اشعار بهچاپ رساند.
سخنان حبیب که در مقدمه کتاب سرنوشت و دیگر اشعار آمده:
«در هر دوره از عمر، اشعار خود را در دفاتری مخصوص فراهم آورده بودم که همه از میان رفته است و اکنون حتی گاهی مصراعی از آنهمه بهخاطرم نمیآید. قسمتی از شعرهای نخستین دوره را علیاصغر کشاورز دامغانی و عبدالله از سال۱۳۰۰شمسی بهبعد میتوان جست و بخش دیگر که شاید یکچهارم از همه باشد همین است که در این مجموعه (سرنوشت و دیگر اشعار) فراهم آوردهام. غیر از قطعاتی که مطلقاً به یادم نمانده اشعاری به نام دیگران ساختهام که اکنون در تذکرهها و به نامشان ثبت است و نیز قطعاتی طیبآمیز و احیاناً هجو و غزلیاتی عاشقانه و یکی دو تصنیف گفتهام که بعضی را خودم میپسندم و شاید برخی از اهل ذوق هم بپسندند که اینهمه را مطلقاً حذف کردم. در چاپ و انتشار همین مختصر هم نه هوس داشتم و نه میل، اما اصرار دوستان بدین کارم وادشت، با اینهمه به نظر آنان تسلیم نشدم که چندهزارساله نسخهٔ چاپ شود. فقط سیصد نسخه چاپ کردم و امیدوارم که تجدیدچاپ نشود نه در حیات من و نه پس از مرگ من. دربارهٔ این کتاب ۲ نکته مطرح است:
نخست اینکه بعضی از قطعات موجود بهمناسبت وقت گفته شده و اکنون بیموضوع و نامناسب مینماید.
دوماینکه تشویش معنوی اشعار در صورت هم آشکارا شده، به این معنی که نظم و ترتیب انشاء هر قطعه در چاپ این مجموعه رعایت نشده. مثلاً قطعهای که در اختلال دهمین سال مجله است بعد از قطعهای واقع شده که در اختلال بیستمین سال است. یا قطعهای که در سال۱۳۰۸ گفتهام بعد از قطعهای درج شده که در سال۱۳۴۸گفتهام.[۳۲]
ثمر عمر
میگویند که محصول عمر من در ادب و فرهنگ کشور قابل توجه است؛ اما خودم خوب درمییابم که اینهمه بیارزش است و باری از نتیجه رنجی که در مدت زندگانی بهدست آمده سخت ناراضی و ناخشنودم و بهطورقطع اگر به راهی دیگر رفته بودم بهرهای سزاوارتر میبردم؛ ولی چه میتوان کرد. جفالقلم بماهو کائن الییومالدین. چند میگویی که این کارست نیک، آن کار زشت کار زشت و نیک نبود جز به حکم سرنوشت
در اوایل سال۱۳۳۷ دوستان و استادان یغمایی، بهمناسبت دهسالگی مجله یغما جشنی ادبی برگزار کردند. شاعران، نویسندگان و بزرگان طراز اول کشور در آن انجمن حضور داشتند. حبیب برای اولین بار فروغ فرخزاد را در آنجا دید. وی بیان احساسات فروغ در شعر را تحسین میکند و او را مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص میداند. پس از مرگ فروغ، در مجله تسلیتی به اهل ادب و هنر و فرهنگ عرض میکند و اینگونه دربارهٔ آن مرحوم مینویسد:
در شمار مشترکین مجله بود. کتابهای خود را با امضاء خود به کتابخانه یغما اهدا میفرمود و به درخواست مجله، قطعات از اشعار خود را نیز میفرستاد. فروغ فرخزاد اگر از عمق تحصبلات درسی به پایه ژاله قائم مقامی و پروین اعتصامی نیست؛ اما در بیان احساسات زنانه، عواطف نفسانی و صراحت لهجه در میان زنان شاعر فارسی زبان، جز مهستی، بینظیر و بیمانند است. او در وزن و در مضمون و معنی شعر مبتکر سبکی بدیع و صاحب مکتبی خاص است که در ادب و فرهنگ ایران وجود نداشته و شاعران نوپرداز مخصوصاً بانوان معاصر، همه از پیروان و از شاگردان مکتب ویاند. ما عادت کردهایم که تمایلات عاشقانه از مردان بشنویم. مثلاً از شعر سعدی لذت میبریم که میگوید:
میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند
وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم
اما اگر همین معنی را زنی بیپیرایهتر و برهنهتر بیان کند، ناروا میدانیم به این بهانه که: از شیر حمله خوش بود و از غزال رم.[۳۳]
روزی به او گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت: «مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت.»
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت اینهم داستان بانتیجه!
کتاب بوف کور را که در هندوستان نوشته بود پیش از بازگشتش، وزارت فرهنگ به من سپرد که اظهارنظر کنم. مکرر خواندم و نفهمیدم. اکنون نیز اقرار میکنم که نمیفهمم، کتابی که بهزبان فرانسه ترجمه کردهاند و اهمیت بسیار دارد. امان از بیذوقی و بیاستعدادی![۱۳]
همراهیهای سیاسی
یغمایی اشعار سیاسی هم میسرود. چند غزل و قصیده در دوران جوانی سرود که در هفتهنامه طوفان بهچاپ رسید. همزمان با کودتای ۲۸مرداد و به زندان افتادن یاران مصدق، قصیدهای برای معاون مجلس، مهندس احمد رضوی سرود که موجب آزادی او شد.[۳۴]
نحوهٔ پوشش
لباس پوشیدن و آرایش ظاهری، رنگ تیره چهره و لبهای یغمایی آنگونه مینمود که تریاکی است و چون شاعر هم بود این گمان در ذهنها به یقین تبدیل میشد؛ اما افراد بسیاری که با حبیب سفرهای چندروزه داشتهاند بهخوبی میدانند که او تریاکیمزاج نبوده و طبیعت ظاهری او اینگونه بوده است. خودش آشفتگی حال داشت و این باعث میشد که گمانهزنیها در این باره او قویتر شود.[۱۳]
حالم بد است!
یغمایی در گفتارهای معمول همیشه از زندگی ناله میکرد.
هرکه حالش را میپرسید میگفت: «حالم بد است، دارم میمیرم. کاش مرگی ناگهانی برسد.» ولی فقط ظاهری بود! او سرشار از عشق بود و با عشق زیستن و این در شعرها، نوشتهها و مجلهاش نمایان است.
زیستگاه
دفتر مجلهٔ یغمایی در کوچه خانقاه در خیابان صفا عالیشاه و نزدیک میدان بهارستان قرار داشت، هم دفتر مجله بود و هم منزل شخصی او. در آنجا روزگار میگذراند.
سفرها
از اوان نوجوانی، به قصد علمآموزی به شهرهای مختلف ایران سفر کرده. سفرهایی به کشورهای خارجی نیز داشته که دربارهٔ آنها این گونه میگوید:
«ممالک آلمان، انگلیس، سویس، فرانسه، ترکیه، اسرائیل، عراق و حجاز را به قدم سیاحت و زیارت در سپردهام اما چنان که سعدی فرمودهاست در برگشتن همان بودم که در رفتن!»[۳۵]
ناشرانی که با او کار کردهاند
در روزگار جوانی آثار و سرودههایش بیشتر در روزنامههای طوفان، ارمغان، ایران باستان، روزنامه امروز ایران، روزنامه اقدام، روزنامه تازه بهار مشهد، روزنامه ستاره ایران، روزنامه ایران، کتاب لآلی الادب ابتدایی، ایران ما و برخی کتابهای درسی.[۳۶]
شعر میگفت و مجلهنگاری میکرد. وی شاعری استاد بود و مجلهنگاری برجسته و البته تسلط و اشراف بینظیری در حوزه مطبوعات داشت.
برگههایی از مصاحبههای فرد
«
ایرانشناسی انگلیسی به نام آربری که علاقه وافری به ادب و آثار ایرانی داشت، گفتوگو و پرسشوپاسخی با حبیب یغمایی ترتیب داد. وی قطعهای از اشعار حبیب را نیز بهانگلیسی منطوم کرده است. طی گفتوگویی از یغمایی پرسیده بود:
«آیا بهنظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟ آیا وزنهای شعر فارسی را درخور تغییر میدانید؟ و در این صورت چه نوع وزنی بهنظر شما باید جانشین وزنهای معمول بشود و آیا ممکن است شعر فارسی بیقافیه باشد؟»
او در پاسخ گفته بود: «شاعر بهمعنی شعرای بزرگ گذشته در روزگار ما نیست و سرودن شعر بهصورت قدیم با درگذشت ملکالشعرا بهار پایان یافت؛ اما درباب این که امروز چگونه باید شعر گفت، بهنظر من باید فکر نو را در قالبهای قدیمی، با قافیه و وزن، سرود و تجدد در شعر را تا شعرهای فریدون تولَّلی و ابوالقاسم حالت مجاز میدانم.»
یغمایی در مصاحبهای دیگر میگوید:
«شعر و ادب باید استخوانبندی قدیم را داشته باشد و نو بشود؛ یعنی مطلب و فکر باید نو باشد و همهاش سرهمبندی دوسه کلمه به نام شعر نباشد. اینها نو نیست. نو مثنوی است، برای اینکه فکر نو دارد. شما اصلاً به قافیه و وزن مثنوی اعتنا نکنید، به فکرش بنگرید که مثل دریاست. بهقول یکی از فرنگیهایی که اشعار مولانا را میخواند: «مثنوی تو را «تو»ی بشر را به آسمانها میبرد و به جایی میرساند که دیگر تحمل نداری؛ یعنی بشر تحملش را ندارد و پایین میافتد.»
این جوانهای امروزی، این بهاصطلاح نوپردازها باید فکرشان را درست کنند. اهمیتی ندارد اگر لفظ و قالب را بههم بزنند. بایستی فکر نو داشته باشند؛ ولی شما کاوش کنید. در این جستوجو مسلماً بعضی خوبها را هم پیدا میکنید؛ مثلاً شعرهای نادر نادرپور، فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث خوب است و خانمهایی هم هستند که خوب شعر میگویند. لیلا کسری، فروغ فرخزاد، ژاله قائممقامی(مادر پژمان)، پروین اعتصامی و سیمین بهبهانی از آنهاست.
درعینحال این را هم بگویم که چون من خود کهنهام و به ادب و فرهنگ اصیل و قدیم و قویم فارسی معتقدم و بدان خو گرفتهام و «خوگری از عاشقی بتر بود»، به این جهت، از لغاتی چون: اردنانس، لجستیک، فرست (حاضر)، نه هست (غایب)، ترابری و مثال اینها نفرت دارم و منظومههایی را که غالباً بیمغز و بیمعنی است و به نام شعر نو خوانده میشود مطلقاً نمیپسندم و همین یک بیت حافظ را:
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
بر همه اشعار این عصر برتری مینهم. بهفرمودهٔ سعدی:
«اشعار و سرودههای پراکنده[خطی]» تعداد این سرودهها زیاد است و بهخصوص اشعاری که شاعر پس از انقلاب سروده اکثراً بهطبع نرسیده و نسخه آن نزد افراد مختلف و خویشان او در ایران و خارج است.
تألیف
«جغرافیای جندق و بیابانک و شرح حال یغما» تهران، انتشارات خاور، ۱۳۰۴ش، ۵۶ص
«دخمهارغنون» داستان عاشقانه و تاریخی کوتاهی که نویسنده آن را در جوانی نوشته است. سال۱۳۱۲ش به چاپ رسید
«دیوان منوچهری دامغانی» در سال۱۳۲۵ش براساس خطی و چاپ پاریس، سال۱۸۸۶م (بهاهتمام کازیمیرسکی) و چند چاپ سنگی تهران تصحیح شد.
نشریه
«نامه فرهنگستان» [ده شماره و یک ضمیمه از سال۱۳۲۲تا۱۳۲۹ش]. نشریه رسمی فرهنگستان ایران، این مجله از ابتدای ۱۳۲۲ با مدیریت رشید یاسمی و سردبیری حبیب یغمایی شروع بهانتشار کرد.
«محیط ادب» مجموعه سی گفتار بهپاس ۵۰ سال تحقیقات و مطالعات سیدمحمد طباطبایی، بهکوشش حبیب یغمایی و دیگران، تهران، دبیرخانه هیئتامنای کتابخانههای عمومی کشور، ۱۳۵۸ش، ۴۸۸ص
«رجال عصر مشروطیت» نوشتهٔ سیدابوالحسن علوی، بهکوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳ش، ۱۷۵ص
«نامههای طبیب نادرشاه» ترجمه علیاصغر حریری، با مقدمه و اهتمام حبیب یغمایی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰ش.
«سازمان آموزش عمومی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» ترجمه سعید نفسی، بهاهتمام حبیب یغمایی، تهران، ۱۳۲۳ش، ۲۰ص
سبک و لحن و ویژگی آثار
یغمایی هرآنچه میسرود خوب بود. آنچنانکه نمیتوان گفت در کدام قالب شعری مسلطتر است. شعر «جستوجو»:
به جستوجوی ورق پارهای دیروز...
نمونهای از قطعات عالی اوست.
قصاید او که شیراز نمونهای از آنهاست:
شیراز را زیبا بتی بربسته زیور بنگری / چون از فراز تنگه اللهاکبر بنگری
چه فخیم و استوار است.
غزلی زیبا، فلسفی و ماندگار به نام شکوه، با مطلع:
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
از معروفترین غزلهای اوست که به آغاز کار شاعریاش برمیگردد.
دو مثنوی «سفر مکه» و «سلامآباد» قدرت طبع و توانایی وی را در پرداختن مضامین بهرخ میکشند.[۳۸]
با خواندن شعر یغمایی و اندیشه در آن، آسانی و روان بودنش را درمییابیم. اشعاری است بهسبک کلاسیک. شاید در میان شعرهای شاعران صد سال اخیر که بهسبک سنتی شعر سرودهاند، اشعار وی روانترین و سهلترین باشد. آثارش درعین سادگی، معنیدار است که بسیاری از اشعارش در کتابهای درسی درج شده است و از دوران کودکی و تحصیل آنها را بهیاد داریم. یغمایی در شعر خود به کویر، بیابان و گوشهگوشهٔ نقاط ایران نظر دارد و با علاقه و بهشیوایی از آن یاد میکند. یغمایی در شعر خود اشارههایی به قرآن، حدیث و ضربالمثلها دارد و همه آنها را با چنان مهارتی بهکار برده که نمایانگر تسلط کامل او بر معارف گوناگون است. تضمینهای به کار رفته در شعرش چنان ماهرانه است که برای خواننده شعرِ او تفکیک سروده وی از شاعران گذشته آسان نیست.[۳۹]
جوایز و افتخارات
همزمان با رفتن یغمایی به لندن برای معالجه چشمانش، دانشگاه تهران مراسمی ترتیب داد طی آن مراسم از یغمایی و چند تن دیگر تقدیر شد و دکترای افتخاری ادبیات از سوی دانشگاه تهران به آنان اهدا شد.[۴۰]
بررسی چند اثر
سرنوشت
سرنوشت، دیوان اشعار حبیب یغمایی است. این دیوان، برگزیدهای از سرودههای وی میباشد که به تشخیص خودش از سایر اشعارش بهتر است. سرنوشت در تیراژی بسیار کم [۵۰۰نسخه] چاپ شده است. حبیب قطعهای مشهوری به نام سرنوشت سروده بود و آن را در مجله یغما چاپ کرده بود که پس از انتشار آن، بحثهای بسیاری پیش آمد، علی دشتی، محسن صدرالاشراف و دیگران مقالاتی در رابطه با آن اثر نوشتند. نام کتاب سرنوشت نیز برگرفته از همان قطعه مشهور است. قطعه مذکور همانند عنوانش شعری شکآمیز است. پس از انتشار این اثر دوستان شاعر و شاعران دیگری قطعات و قصاید ستایشآمیزی درباره آن سرودند که به نمونهای از آنها میپردازیم.
ابیاتی از قصیده استاد خلیلالله خلیلی(برجستهترین شاعر معاصر افغان):
به گیتی تا بود نازند مرد از فیض دانایی
سخننازان بود بر حضرت استاد یغمایی
بهار عمر را ماند به پیری شعر شادابش
شگفتا معجز مرد است در پیری و برنایی
خجسته نثر زیبایش بیاض قدس را ماند
ز بویایی و شیوایی و نغزی و شکوفایی
گل آرد نوبهار آرد، نشاط آرد، امید آرد
شود تا باغبان طبع وی در گلشنآرایی
کتاب «سرنوشتش» انقلاب دهر را ماند
گه از رنج زمینگیری گه از اوج فلکسایی
از خور تا انارک
مثنوی «از خور تا انارک» از بهترین و زیباترین و روانترین مثنویهایی است که ساخته شده است. این مثنوی در کتاب سرنوشت درج شده است. با خواندن این اثر شخص به بیابانهای وهمانگیز میرود. این اثر بهسبک اشعار جلالالممالک شباهت دارد.[۴۱]
نابینایی
نابینایی از آثار حبیب یغمایی بود که پس از انتشار بلافاصله مشهور شد. این منظومه را در کتاب «سرنوشت» میتوان خواند. هنگامی که برای معالجه چشمانش به لندن رفته بود این منظومه را سروده است. در آن زمان چند روزی چشمانش بسته بود و او تحت تأثیر این حالت قرار گرفت و اثر مذکور را سرود. نابینایی با این بیت آغاز میشود:
«حبیب یغمایی» زندگینامهٔ استاد از منظر فرزندش افسانه یغمایی منتشرشده در شمارهٔ۸۴ مجلهٔ رشد آموزش زبانوادب فارسی، زمستان۱۳۸۶ طی صفحات۴۶تا۵۱[۴۲]
پایگاه نورمگز مقالههای متعددی درباب شرححالی بر زندگی حبیب یغمایی بهتحقیق پژوهشگران گوناگون دردسترس عموم قرار داده که همگی طی سالیان در مجلههای مرتبط نظیر کلک، رشدمعلم و یغما چاپ شده است.[۴۳]
«واپسین سخن» سفری همراهبا کالبد استاد سخن فارسی، حبیب یغمایی بهگزارش احمد اقتداری مندرج در مجله یغما، یادنامهٔ یغما طی صفحات ۸۱۹تا۸۳۰[۴۳]
از نامههای مرحوم علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۱۱۹، خرداد۱۳۳۷ در صفحات ۱۰۸تا۱۱۰[۴۳]
از علامه محمد قزوینی به حبیب یغمایی منتشرشده در مجلهٔ یغما شماره۸ سال بیستوششم، آبان۱۳۵۲[۴۴]
از یغمایِ جندقی تا حبیب یغمایی بهکوشش سیدعلی آلداود مندرج در مجلهٔ نامه فرهنگستان دوره۱۳ شماره۳ بهار۱۳۹۳[۴۵]
نگاهی به کتاب و کتابشناسی در نوشتههای حبیب یغمایی؛ بههمراه نقد و بررسی و ارائه طرح پیشنهادی جهت شیوهٔ گردآوری و تنظیمِ اطلاعات این نوع آثار به معرفیِ هما افراسیابی منتشرشده در مجلهٔ نقد کتاب میراث شماره ۹و۱۰ بهار و تابستان۱۳۹۵ طی صفحات ۱۵۹تا۱۸۰[۴۳]
نامههای حبیب یغمایی به ایرج افشار مندرج در مجله بخارا شماره۱۱۴ مهروآبان۱۳۹۵ از صفحه۲۲۲تا۲۳۶[۴۳]
خوانش کتاب نوشتهای حبیب یغمایی بهقلم اسماعیل مهدوی راد منتشرشده در مجلهٔ آینه پژوهش شماره۶، ۲۶بهمنواسفند۱۳۹۴ طی صفحات۸۸تا۹۱[۴۶]