بیژن الهی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آقای مستقیم (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
طراوت بارانی (بحث | مشارکت‌ها)
 
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
|نام                    = بیژن الهی  
|نام                    = بیژن الهی  
|تصویر                  = Bijan.jpg
|تصویر                  = 36161031 2016975828352433 8323731084474843136 n.jpg
|توضیح تصویر            = '''شرم در نور است و این، پایان هر سخنی‌ست'''
|توضیح تصویر            = '''شرم در نور است و این، پایان هر سخنی‌ست'''
|نام اصلی                = بیژن الهی شیرازی
|نام اصلی                = بیژن الهی شیرازی
|زمینه فعالیت            = سرایش، نقاشی، ترجمه
|زمینه فعالیت            = شعر، ترجمه و نقاشی
|ملیت                    =
|ملیت                    =
|تاریخ تولد              = ۱۶ تیر ۱۳۲۴
|تاریخ تولد              = ۱۶تیر۱۳۲۴
|محل تولد                = تهران
|محل تولد                = تهران
|والدین                  = علی‌محمد الهی و قدسی‌خانم
|والدین                  = علی‌محمد الهی و قدسی‌خانم
|تاریخ مرگ              = ۹ آذر ۱۳۸۹
|تاریخ مرگ              = ۹آذر۱۳۸۹
|محل مرگ                = تهران، خیابان شیراز
|محل مرگ                = تهران، خیابان شیراز
|علت مرگ                = ایست قلبی  
|علت مرگ                = ایست قلبی  
|محل زندگی              = تهران، لندن، پاریس
|محل زندگی              = تهران، لندن و پاریس
|مختصات محل زندگی        = زعفرانیه، تهران
|مختصات محل زندگی        = زعفرانیه تهران
|مدفن                    = بیجده نو، مرزن‌آباد
|مدفن                    = بیجده نو، مرزن‌آباد
|مذهب                    =  
|مذهب                    =  
|در زمان حکومت          =  
|در زمان حکومت          =  
|اتفاقات مهم            =  
|اتفاقات مهم            =  
|نام دیگر                = فرهاد سامان، فرود خسروانی، طاهر علفی، تینا شهرستانی
|نام دیگر                = فرهاد سامان، فرود خسروانی، طاهر علفی، تینا شهرستانی، فرهاد آرام و ا.اسفندیاری
|لقب                    =  
|لقب                    =  
|بنیانگذار              =
|بنیانگذار              =
|پیشه                    = شاعر، نقاش، مترجم
|پیشه                    = شاعر، مترجم و نقاش
|سال‌های فعالیت          =  
|سال‌های فعالیت          =  
|سبک نوشتاری            =  
|سبک نوشتاری            =  
خط ۶۸: خط ۶۸:
|جوایز                  =  
|جوایز                  =  
|گفتاورد                =
|گفتاورد                =
|امضا                    =
|امضا                    =10928949 860637050659073 5371478015132345755 o.jpg
}}
}}


'''بیژن الهی''' شاعر، نفاش و مترجم ایرانی بود.{{سخ}}
[[پرونده:20180527 1472746472816991 7039127789538115584 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با بهمن محصص در راه سفر به شیراز''']]
'''بیژن الهی''' شاعر [[شعر دیگر]] و مترجم و نقاش مطرحِ ایران معاصر که از شعر چنین تعریفی می‌دهد:
:''«شعر تعقیب حقیقت است از بی‌راهه که این مذهب رابطه‌هاست؛ اما با شناخت راه و رابطه است که بی‌راهه را می‌شناسی.»''<ref name= "dar sher erfan"/>
<center>* * *</center>
<center>* * *</center>
بیژن الهی، از پیشروان ادبیات و از نحلهٔ شعر دیگر است. شعری که خود از جنبش «[[موج نو]]» برخاست. الهی در ابتدای دهه‌ٔ چهل خورشیدی پا به محافل شعری گشود و در سال۱۳۴۳، اولین شعرش را در کتاب دوم [[جنگ ادبی طرفه]] منتشر کرد. از آن پس بود که اهالی شعر با نام و آثارش بسیار بیشتر آشنا شدند. بیژن الهی با حضور در محافل ادبی و انتشار اشعارش در مجله‌ٔ «جزوهٔ شعر» تأثیری شگرف بر هم‌نسلان خود گذاشت و به‌همراه [[احمد‌رضا احمدی]] چشم‌اندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به‌وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله‌ٔ «اندیشه و هنر» حیات فکری خود را گسترش داد.<ref name= "dar sher erfan"/> الهی هنگام جمع‌آوری امضا برای «بیانیه [[شعر حجم]]» در سفر بود و امضایش هرگز پای بیانیه نرفت؛ اما به‌نقل از مجله‌ٔ اختصاصی شعر حجم، «بررسی کتاب»، از بیان نظرش خودداری نکرد:
:''«این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همان‌طورکه عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم... .»''<ref name= "Arman"/>
[[پرونده:DHn08xGXgAEABF5-708x440.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''دههٔ چهل''']]
==داستانک==
==داستانک==
===خرابه‌های ری نزدیک تهران است===
===خرابه‌های ری نزدیک تهران است===
محسن صبا، دوست صمیمی بیژن، که با او هم‌مدرسه‌ای نیز بوده است، چنین نقل می‌کند:
{{گفتاورد تزیینی|[[محسن صبا]] دوست صمیمی و هم‌مدرسه‌ایِ الهی از ماجرایی شانزده‌سالگی بیژن می‌گوید:
{{گفتاورد تزیینی|فکر می‌کنم یکی دو هفته بیش‌تر طول نکشید که بیژن صبح‌ها در نهایت آراستگی، با شعری ماشین‌شده، از راه می‌رسید؛ من را به کناری می‌کشید و با لحن خاص دلچسپ‌اش آن را می‌]واند. یک روز تصمیم گرفتم یکی از آن شعرها را در روزنامهٔ دیواری مدرسه بیاورم. عجیب این بود که خودش هم استقبال کرد ـ این شاید نخستین نشانه‌های حادثه‌جویی پیش‌تازاه‌اش بودـ بعد حتا جند بیتی هم از صائب، لابد برای زمینه‌چینی ذهن خوانندگان احتمالی مدرسه، زینت روزنامه کرد. این ماجرایی است از دورهٔ شانزده سالگی بیژن. در آن روزنامه دیواری به هر حال ضمانت صائب هم افاقه نکرد. بچه‌های مدرسه‌، از سر خشم، روزنامهٔ دیواری را قیمه‌قیمه کردند و روی دیوار هم هر چه بدوبی‌راه بود حوالهٔ شاعر جوان. در عوض او چنان از این ناهمگون بودنِ خودش به شوق آمده بود که قردای آن روز دو تا از نقاشی‌هایش را به من هدیه داد. اما شعری که بیژن برای روزنامهٔ دیواری مدرسه به من داده بود هنوز دو سطری از آن به یادم مانده است:
:فکر می‌کنم یکی دو هفته بیشتر طول نکشید که بیژن صبح‌ها درنهایت آراستگی، با شعری ماشین‌شده، از راه می‌رسید؛ من را به‌کناری می‌کشید و با لحن خاص دلچسپ‌اش آن را می‌خواند. روزی تصمیم گرفتم یکی از آن شعرها را در روزنامهٔ دیواری مدرسه بیاورم. عجیب این بود که خودش هم استقبال کرد. این شاید نخستین نشانه‌های حادثه‌جویی پیش‌تازاه‌اش بود. بعد حتاً چند بیتی هم از صائب، لابد برای زمینه‌چینیِ ذهن خوانندگان احتمالی مدرسه، زینت روزنامه کرد. در آن روزنامهٔ دیواری به‌هرحال ضمانت صائب هم افاقه نکرد. بچه‌های مدرسه‌، از سر خشم، روزنامهٔ دیواری را قیمه‌قیمه کردند و روی دیوار هم هرچه بدوبیراه بود حوالهٔ شاعر جوان. درعوض او چنان از این ناهمگون بودنِ خودش به‌شوق آمده بود که فردای آن روز دو تصویر از نقاشی‌هایش را به من هدیه داد؛ اما شعری که بیژن برای روزنامهٔ دیواری مدرسه به من داده بود هنوز دو سطری از آن به یادم مانده است:
{{شعر|سبک=color: darkred}}{{ب|فرزندِ خونِ من راه تو آن است|خرابه‌های ری نزدیک تهران است<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|صص=۴۰ و ۴۱}}</ref>}}
{{شعر|سبک=color: darkred}}{{ب|فرزندِ خونِ من راه تو آن است|خرابه‌های ری نزدیک تهران است<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= صبا|نام= محسن|عنوان= دو گفتار|ص= ۴۰و۴۱}}</ref>}}{{پایان شعر}}}}
{{پایان شعر}}
 
}}
[[پرونده:39604619 230577027613383 3593764767682002944 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''''']]
===ترجمهٔ لورکا، [[بیانیهٔ شعر حجم]] و [[یدالله رؤیایی|رؤیایی]]===
===ترجمهٔ لورکا، بیانیهٔ [[شعر حجم]] و [[یدالله رؤیایی|رؤیایی]]===
به نقل از محسن صبا:
{{گفتاورد تزیینی|به‌نقل از [[محسن صبا]]:
{{گفتاورد تزیینی|وقتی کمی قبل از سال ۱۳۵۰ بیژن الهی دفتر علف ایام را به چاپ سپرد و در همان ماه‌های اولیهٔ سال پنجاه از میان برد، مشخص بود که او تصمیم دارد شاعری را کنار بگذارد. سرخوردگی اولیهٔ بیژن از کلکی بود که یدالله رؤیایی سوار کرد. آن‌قدر انتشار لورکا را عقب انداخت تا کتاب شعر خود را پیش‌تر آورد. اظهر‌من‌الشمس بود که این رؤیایی با کتاب‌های قبلی‌اش تفاوت کلی دارد و فقط آدم‌های معدودی معدودی بودند که پس از انتشار ''لورکا'' (که مدت‌ها حاضر بود) نقش الهی را در زبان رؤیایی ککه متعلق به نسل شاعران قبل بود بدانند. رؤیایی از این‌کار نیم‌نگاهی هم به جریان شعر حجم داشت که می‌خواست عناصر شعر دیگر را که سبک خاصی نبود با نام دیگر مصادره کند که نفوذ لازم را نیز در اختیار داشت و فکر می‌کرد در مدتی که بیژن در اروپا است آن‌قدر امضا جمع می‌کند که بیژن هم قبول می‌کند. اما او هیچ‌وقت حاضر به امضا نشد، چون با اصل نام‌گذاری برای سبک شعر موافق نبود. واقعیت این است که من از آغاز دوستی با بیژن تا آخرین روزهایش هرگز ندیدم که بیژن از شعر شاعران بعد از نیما حتا به یک خط اعتنایی کرده باشد.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=صبا |نام۱=محسن |عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی}}</ref>}}
:کمی قبل از سال۱۳۵۰ بیژن الهی دفتر «علف ایام» را به‌چاپ سپرد. وقتی در همان ماه‌های اولیهٔ سال پنجاه از میان برد، مشخص بود که او تصمیم دارد شاعری را کنار بگذارد. سرخوردگی اولیهٔ بیژن از کلکی بود که یدالله رؤیایی سوار کرد. آن‌قدر انتشار لورکا را عقب انداخت تا کتاب شعر خود را پیش‌تر آورد. اظهر‌من‌الشمس بود که این رؤیایی با کتاب‌های قبلی‌اش تفاوت کلی دارد و فقط آدم‌های معدودی بودند که پس از انتشار ''لورکا''، نقش الهی را در زبان رؤیایی که متعلق به نسل شاعران قبل بود بدانند. رؤیایی از این‌ کار نیم‌نگاهی هم به جریان شعر حجم داشت که می‌خواست عناصر شعر دیگر را که سبک خاصی نبود با نام دیگر مصادره کند. نفوذ لازم را نیز دراختیار داشت و فکر می‌کرد در مدتی که بیژن در اروپا است آن‌قدر امضا جمع می‌کند که بیژن هم قبول می‌کند؛ اما او هیچ‌وقت حاضر به امضا نشد، چون با اصل نام‌گذاری برای سبک شعر موافق نبود. واقعیت این است که من از آغاز دوستی با بیژن تا آخرین روزهایش هرگز ندیدم که بیژن از شعر شاعران بعد از نیما حتاً به یک خط اعتنایی کرده باشد.<ref name="andishepooyasaba">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=صبا |نام۱=محسن |عنوان= دربارهٔ دوستم، بیژن الهی}}</ref>}}
 
[[پرونده:3ftsjd9uwzig.jpeg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با همسرش [[غزاله علیزاده]]''']]
===چشم ژاله‌بار===
===چشم ژاله‌بار===
مسعود کیمیاییِ فیلم‌ساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبه‌ای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است:
{{گفتاورد تزیینی| مسعود کیمیاییِ فیلم‌ساز که از نوجوانی با بیژن الهی دوست صمیمی بود، در مصاحبه‌ای داستان ازدواج الهی با ژاله کاظمی را چنین توصیف کرده است:
{{گفتاورد تزیینی|من غزاله علیزاده که بعدها همسر بیژن شد را نمی‌‌شناختم ولی هم شاهد عقدش بودم هم طلاقش. طلاق خیلی تلخی هم بود. اما ماجرای ازدواجش با ژاله کاظمی کاملاً از طریق من صورت گرفت. ماجرا این‌طور بود که یک روز بیژن به من تلفن کرد و گفت من عاشق شدم، عاشق کسی شدم که تو می‌شناسیش و دست توست. گفتم کیه؟ که گفت و من هم تلفن کردم به ژاله و ماجرا را برایش تعریف کردم. زمانی که می خواست با ژاله ازدواج کند من و «شمیم بهار» شاهدش بودیم. یعنی ما دو نفر بودیم. بعدها گاه گداری موضوعات شان را حل می کردم. در ازدواج دومش با ژاله اصلامن فکر نمی کردم که آنقدر ژاله را دوست داشته باشد. شبی که ژاله فوت شد دو شب بعدش بیژن فهمید تلفن زد به من، واقعا صدایش به سقف می چسبید آنقدر بلند گریه می کرد. آنجا من فهمیدم خیلی ژاله را دوست داشت اما نمی گفت: یعنی آنقدر نمی گفت.<ref name= "kimiaei">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= اکبری |نام۱= مینا|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟}}</ref>}}
:من [[غزاله علیزاده]] که بعدها همسر بیژن شد را نمی‌‌شناختم، ولی هم شاهد عقدش بودم هم طلاقش. طلاق خیلی تلخی هم بود. اما ماجرای ازدواجش با ژاله کاظمی کاملاً از طریق من صورت گرفت. ماجرا این‌طور بود که یک روز بیژن به من تلفن کرد و گفت من عاشق شدم، عاشق کسی شدم که تو می‌شناسیش و دست توست. گفتم کیه؟ که گفت و من هم تلفن کردم به ژاله و ماجرا را برایش تعریف کردم. زمانی که می‌خواست با ژاله ازدواج کند من و «[[شمیم بهار]]» شاهدش بودیم. یعنی ما دو نفر بودیم. بعدها گاه‌گداری موضوعات‌شان را حل می‌کردم. در ازدواج دومش با ژاله اصلاً من فکر نمی کردم که آن‌قدر ژاله را دوست داشته باشد. شبی که ژاله فوت شد، دو شب بعدش بیژن فهمید تلفن زد به من، واقعاً صدایش به سقف می‌چسبید، آن‌قدر بلند گریه می‌کرد. آنجا من فهمیدم خیلی ژاله را دوست داشت؛ اما نمی‌گفت، یعنی آنقدر نمی‌گفت.<ref name= "kimiaei">{{یادکرد ژورنال|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟|ژورنال= اعتماد|شماره=۲۸۵۹|صفحات= }}</ref>}}
 
[[پرونده:1345mountain1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: بیژن الهی، [[احمدرضا احمدی]] و [[اسماعیل نوری‌‌علاء]] در کوهستان''']]
===عکس گرفتن او را معذب می‌کرد===
{{گفتاورد تزیینی|هادی محیط نقل می‌کند که:
:عکس‌گرفتن او را به‌شدت معذب می‌کرد. مخصوصاً در جمع یک‌‌بار در حافظیه به‌همین‌ دلیل به من تشر زد! یکی دو روز بعد یاد گرفتم جوری عکس بگیرم که اصلاً حضور دوربین را نبیند. در سعدیه او را در میان جمعیت عکاسی‌ کردم و به‌دلیل شلوغی آنجا فرصت نکرد بر سر مزار سعدی تأملی داشته‌ باشد. در این‌جا دو عکس از الهی دارم. در هر‌ حال به‌ حافظیه‌رفتن این خوبی را داشت که اجازه‌ دهد از او عکاسی کنم. واقعاً اتفاق عجیبی افتاده‌ بود. در تمام این سال‌ها به‌شدت مانع‌ گرفتن هر عکسی شده‌ بود و اگر هم کسانی عکس‌هایی گرفته‌ بودند به‌‌شرط انتشارنکردن بوده البته که این‌ را اکنون می‌فهمم. عکس‌هایی که او را بر مقبره‌ٔ حافظ نشان‌ می‌دهد مال صبح جمعه اوایل آذر ۱۳۸۸ است.<ref name= "hadimohit"/>}}
 
[[پرونده:1345b.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: بیژن الهی، [[غفار حسینی]] و [[اسماعیل نوری‌‌علاء]] در کوهستان''']]
===سخن از موسیقی رفت===
{{گفتاورد تزیینی|[[امید شمس]]، شاعر جوان، در آخرین دیداری که با الهی داشته است، چنین به‌یاد می‌آورد:
:چیزی نگفت و گوش داد. حرف را عوض کرد و به موسیقی رسید. باهم موسیقی شنیدیم. از طبل‌های غنایی استفان میکاس تا شیخ شنگر از باراد و تا چند کار نامجو. از یکی دو کار نامجو (به‌ویژه از آن اجرای غزل زلف بر باد مده) خوشش آمد و خندید و گفت: «این کاری است که به فرامرز اصلانی می‌گفتم باید با حافظ بکنی و هرگز نکرد!»{{سخ}}
از سفر افغانستان یک گل کوچک باقی مانده بود که آوردم. به‌رغم قلب ضعیف و نگاه نگران [[داریوش اسدی کیارس|داریوش]] همراهی مختصری کرد و سرخوش شدیم و شب گذشت و فردا رفتند شیراز. گذشت و دیگر ندیدمش تا شد آنچه شد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/12/%d8%b3%db%8c%d9%85%d8%a7%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b4%d8%a7%d8%b9%d8%b1-%d9%88-%d8%ad%d8%af%db%8c%d8%ab-%d8%af%d9%88-%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1/|عنوان= سیمای یک شاعر و حدیث دو دیدار}}</ref>}}
 
===«روی دست خود ماندن»===
===«روی دست خود ماندن»===
به گفتهٔ محسن صبا، بیژن الهی در اواخر عمر رفتاری خلاف عادت از خود نشان داد و همراه با افرادی که شناخت زیادی از آن‌ها نداشت، به مسافرت رفت:
{{گفتاورد تزیینی|به‌گفتهٔ محسن صبا، بیژن الهی در اواخر عمر رفتاری خلاف عادت از خود نشان داد و همراه با افرادی که شناخت زیادی از آن‌ها نداشت، به مسافرت رفت:
{{گفتاورد تزیینی|سرگشتگی بیژن از زمانی بر من آشکار شد که عکس او را در شیراز در کنار شخصی دیدم که نامش هم در آن موقع برای من آشنا نبود. بیژن در آن عکس آشکار بیمار نشان می‌داد، اما بیش از وجه ظاهری خود، سفر کردنش برایم عجیب آمد. بیژن برای گرفتن کارت ملی دو سال دست‌دست می‌کرد و وقتی کار گرین‌کارت امریکای او- که ژاله تقاضا کرده بود- تأیید و به آنکارا فرستاده شد، تا من شخصی را که از قبل می‌شناختم معرفی نکردم و تلفن آنکارا را به او ندادم نرفت. یا پس از سفر چند ماهه‌اش به امریکا و دیدار دوستان قدیم خوددر شرق و غرب کشور، به دفعات نسبت به تاریخ انقضای کارت اقامتش به او یادآوری کردم و حتا خواستم برای مدت کوتاهی پیش من بیاید تا کارت را تمدید کنیم، اما آن‌قدر امروز و فردا کرد که گرین‌کارت سرانجام باطل شد. حالا چه اتفاقی افتاده بود، او که برای دعوت‌کردن کسی به یک رستوران باید ساعت و دقیقه‌اش حتماً معلوم می‌شد، و روزهای دوشنبه‌اش به خاطر محمودآقای باغبان و سه‌شنبه‌های ویژهٔ [[شمیم بهار]] حتا جواب تلفن کسی را نمی‌داد، و جز خودی‌ها کسی را به‌ خانه دعوت نمی‌کرد، یک‌باره راه افتاده و با کسی یک شب را در هتلی در اصفهان گذرانده و از آن‌جا عازم شیراز شده است؟! این‌ها را هم من از [[منصور ملکی]] شنیدم وگرنه وقتی بعداً از خودش پرسیدم طفره رفت و «روی دست خودش ماندن» را پیش کشید.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=صبا |نام۱=محسن |عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی}}</ref>}}
:سرگشتگی بیژن از زمانی بر من آشکار شد که عکس او را در شیراز در کنار شخصی دیدم که نامش هم در آن موقع برای من آشنا نبود. بیژن در آن عکس آشکار بیمار نشان می‌داد، اما بیش از وجه ظاهری خود، سفر کردنش برایم عجیب آمد. بیژن برای گرفتن کارت ملی دو سال دست‌دست می‌کرد و وقتی کار گرین‌کارت امریکای او- که ژاله تقاضا کرده بود- تأیید و به آنکارا فرستاده شد، تا من شخصی را که از قبل می‌شناختم معرفی نکردم و تلفن آنکارا را به او ندادم نرفت. یا پس از سفر چند ماهه‌اش به امریکا و دیدار دوستان قدیم خود در شرق و غرب کشور، به دفعات نسبت به تاریخ انقضای کارت اقامتش به او یادآوری کردم و حتا خواستم برای مدت کوتاهی پیش من بیاید تا کارت را تمدید کنیم، اما آن‌قدر امروز و فردا کرد که گرین‌کارت سرانجام باطل شد. حالا چه اتفاقی افتاده بود، او که برای دعوت‌کردن کسی به یک رستوران باید ساعت و دقیقه‌اش حتماً معلوم می‌شد، و روزهای دوشنبه‌اش به‌خاطر محمودآقای باغبان و سه‌شنبه‌های ویژهٔ [[شمیم بهار]] حتا جواب تلفن کسی را نمی‌داد، و جز خودی‌ها کسی را به‌ خانه دعوت نمی‌کرد، یک‌باره راه افتاده و با کسی یک شب را در هتلی در اصفهان گذرانده و از آنجا عازم شیراز شده است؟! این‌ها را هم من از [[منصور ملکی]] شنیدم وگرنه وقتی بعداً از خودش پرسیدم طفره رفت و «روی دست خودش ماندن» را پیش کشید.<ref name="andishepooyasaba"/>}}
 
===غروب‌ها===
===غروب‌ها===
مسعود کیمیایی در رابطه با سال‌‌های آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته‌ است:
{{گفتاورد تزیینی|مسعود کیمیایی در رابطه با سال‌‌های آخر زندگی بیژن الهی چنین گفته‌ است:
{{گفتاورد تزیینی|بیژن این اواخر خیلی حال روحی بدی داشت. خیلی از عصرهای خودش می‌ترسید. به دلیل این‌که من خیلی با او نزدیک بودم اصلاً نمی‌شود یک چیزهایی را گفت. برای این‌که زندگی به طور قطع صددرصد خصوصی او است. خیلی روزهای بدی را می گذراند. از غروب به بعد، از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد واقعا یک مشت رطیل و عقرب در جانش بود تا فرضاً بشود ۱۲ و نیمه‌شب بگذرد تا یواش‌یواش آرام می‌شد. می‌آمد پهلوی من در مدرسه. بعد از این‌که بچه ها می‌رفتند، میز بیلیارد آنجا بود که بچه‌ها بازی می‌کردند و می‌نشست و سرش گرم بود. می‌نشست نگاه می‌کرد. هیچ‌کاری نمی‌توانستم بکنم... در آن روز عصر هر چه کردم نماند. می‌گفت: مسعود از غروب می ترسم. انگار در شنزار روی سنگ‌های داغ بدوی. همه کار کردم به خانه‌ام بیاید. برایش ماشین گرفتم اما آمد و زود رفت. پس‌فردا عصر به یادش بودم. پیش خودم فکر می کردم نکنه بترسد. رسیدم به مدرسه که به او تلفن بزنم دیدم یکی از دستیارام می‌خواهد چیزی بگوید، اما می ترسد- نه از من- از اینکه دروغ باشد، از اینکه ناخوشی قلب من بالا بزند. اما گفت...<ref name= "kimiaei"/>}}
:بیژن این اواخر خیلی حال روحیِ بدی داشت. خیلی از عصرهای خودش می‌ترسید. به‌دلیل‌اینکه من خیلی با او نزدیک بودم اصلاً نمی‌شود یک چیزهایی را گفت. برای این‌که زندگی به‌طورقطع صددرصد خصوصی اوست. خیلی روزهای بدی را می‌گذراند. از غروب به بعد، از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد واقعا یک مشت رطیل و عقرب در جانش بود تا فرضاً بشود ۱۲ و نیمه‌شب بگذرد تا یواش‌یواش آرام می‌شد. می‌آمد پهلوی من در مدرسه. بعدازاینکه بچه‌ها می‌رفتند، میز بیلیارد آنجا بود که بچه‌ها بازی می‌کردند و می‌نشست و سرش گرم بود. می‌نشست نگاه می‌کرد. هیچ‌کاری نمی‌توانستم بکنم... در آن روز عصر هر چه کردم نماند. می‌گفت: «مسعود از غروب می‌ترسم. انگار در شنزار روی سنگ‌های داغ بدوی.» همه کار کردم به خانه‌ام بیاید. برایش ماشین گرفتم اما آمد و زود رفت. پس‌فردا عصر به یادش بودم. پیش خودم فکر می‌کردم نکنه بترسد. رسیدم به مدرسه که به او تلفن بزنم دیدم یکی از دستیارهام می‌خواهد چیزی بگوید؛ اما می‌ترسد، نه از من، از اینکه دروغ باشد، از اینکه ناخوشی قلب من بالا بزند؛ اما گفت... .<ref name= "kimiaei"/>}}
 
===روایت مرگ او به این شکل است===
===روایت مرگ او به این شکل است===
به نقل از هادی محیط:
{{گفتاورد تزیینی|هادی محیط می‌گوید:
{{گفتاورد تزیینی|روایت مرگ او به این شکل است که ظاهراً بیژن احساس ناراحتی قلبی می‌کند و نمی‌دانم چگونه بوده که با [[محمدرضا پورجعفری]]ِ داستان‌نویس برای بردنش به بیمارستان و همان زمان هوای تهران به شدت آلوده بود. ظاهراْ آن‌ها که با آزانس به بیمارستان می‌رفتند به ترافیک  سنگینی برخورد می‌کنند و تا برسند، بیژن تمام می‌کند... پس‌فردای آن روز که دخترش سلمی هم از پاریس رسید صبح با یکی دو ماشین به سمت بهشت‌ زهرا رفتیم. من و داریوش (اسدی کیارس) و مجتبی آجرلو از دوستان داریوش به غسالخانه رفتیم و جسد بیژن را آوردند. مثل یکی دیگر از خودش شده بود. از همیشه لاغرتر می‌نمود. مرگ حالا در او بود. موهای بلند جوگندمیش را که از پشت می‌بست، داشت. تن نحیف عریانش رو سنگ غسالخانه چیز کمی از بیژن زنده را در خود نشان می‌داد. لپ‌هایش کامل فرورفته بود. با دهان نیمه‌باز انگاری برای تنفس در حال تنفس برای همیشه خاموش شده‌ باشد... بعد آمبولانسی آمد برای بردن او... بعد از آمدن آمبولانس از من خواسته شد که سوار آمبولانس شوم و با راننده به سمت چالوس برویم... نرسیده به چالوس بایستی وارد یک جاده فرعی می‌شدیم و تا یک ساعت در دل کوهستان‌های زیبای شمال می‌راندیم تا به روستای بیجده نو برسیم. در کل آن روز به جز روستاییان، بیست سی نفر بیشتر نبودیم. یکی از اهالی روستا بر جنازه نماز خواند و سپس بیژن الهی را در سراشیبی یک گورستان کوچک در دل کوهستان‌های البرز به خاک سپردیم و برگشتیم.<ref name= "hadimohit"/>}}
:روایت مرگ او به این شکل است که ظاهراً بیژن احساس ناراحتی قلبی می‌کند و نمی‌دانم چگونه بوده که با [[محمدرضا پورجعفری]]ِ داستان‌نویس تماس می‌گیرد برای بردنش به بیمارستان و همان زمان هوای تهران به‌شدت آلوده بود. ظاهراْ آن‌ها که با آژانس به بیمارستان می‌رفتند به ترافیک  سنگینی برخورد می‌کنند و تا برسند، بیژن تمام می‌کند... پس‌فردای آن روز که دخترش سلمی هم از پاریس رسید صبح با یکی دو ماشین به‌سمت بهشت‌ زهرا رفتیم. من و داریوش (اسدی کیارس) و مجتبی آجرلو از دوستان داریوش به غسال‌خانه رفتیم و جسد بیژن را آوردند. مثل یکی دیگر از خودش شده بود. از همیشه لاغرتر می‌نمود. مرگ حالا در او بود. موهای بلند جوگندمیش را که از پشت می‌بست، داشت. تن نحیف عریانش رو سنگ غسالخانه چیز کمی از بیژن زنده را در خود نشان می‌داد. لپ‌هایش کامل فرورفته بود. با دهان نیمه‌باز انگاری در حال تنفس برای همیشه خاموش شده‌ باشد... بعد آمبولانسی آمد برای بردن او... بعد از آمدن آمبولانس از من خواسته شد که سوار آمبولانس شوم و با راننده به‌سمت چالوس برویم... نرسیده به چالوس بایستی وارد یک جاده فرعی می‌شدیم و تا یک ساعت در دل کوهستان‌های زیبای شمال می‌راندیم تا به روستای بیجده نو برسیم. در کل آن روز به‌جز روستاییان، بیست سی نفر بیشتر نبودیم. یکی از اهالی روستا بر جنازه نماز خواند و سپس بیژن الهی را در سراشیبی گورستانی کوچک در دل کوهستان‌های البرز به‌خاک سپردیم و برگشتیم.<ref name= "hadimohit"/>}}
 
[[پرونده:Salmi elahi.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''سلمی الهی؛ فرزند بیژن و غزاله علیزاده''']]
==زندگی و تراث==
==زندگی و تراث==
===سال‌شمار زندگی بیژن الهی===
===سال‌شمار زندگی بیژن الهی===
*'''۱۳۲۴''': تولد در محلهٔ حسن‌آباد تهران. ۱۶ تیرماه ۱۳۲۴.
* '''۱۳۲۴''': تولد در محلهٔ حسن‌آباد تهران. ۱۶تیر۱۳۲۴.
*'''۱۳۴۱''': سرودن نخستین شعر منتشرشده‌اش، «برف».
* '''۱۳۴۰''': تحصیل در دبیرستان شاهپور تجریش.
*'''۱۳۴۳''': انتشار شعر «برف»، آبان‌ماه، در نشریه «جُنگ طرفه۲».
* '''۱۳۴۱''': سرودن نخستین شعر منتشرشده‌اش، «برف».
*'''۱۳۴۴''': انتشار شعر «اینک»، مهرماه، در مجلهٔ «[[اندیشه و هنر]]»، دورهٔ پنجم، شمارهٔ هفتم.
* '''۱۳۴۳''': انتشار شعر «برف»، آبان‌ماه، در نشریه «جُنگ طرفه۲».
*'''۱۳۴۵''': انتشار شعر «آزادی و تو»، اردیبهشت‌ماه، در «[[جزوهٔ شعر]]»، شمارهٔ اول.{{سخ}}
*'''۱۳۴۴''': انتشار شعر «اینک»، مهرماه، در مجلهٔ «[[اندیشه و هنر]]»، دورهٔ پنجم، شمارهٔ هفتم. اولین آشنایی با اشعار کاوافی.
انتشار شعر «مدیحه»(تقدیم به مسعود کیمیایی)، فروردین‌ماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ دوم.{{سخ}}
* '''۱۳۴۵''': انتشار شعر «آزادی و تو»، اردیبهشت‌ماه، در «[[جزوهٔ شعر]]»، شمارهٔ اول؛ انتشار شعر «مدیحه» (تقدیم به مسعود کیمیایی)، فروردین‌ماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ دوم؛ انتشار شعر «هاروت»، خرداد و تیرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ سوم و چهارم؛ انتشار شعر «طاعون»، «تراخم»، «سل» و «گلیلی در پردهٔ خون»، آذرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ نهم.
انتشار شعر «هاروت»، خرداد و تیرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ سوم و چهارم.{{سخ}}
* '''۱۳۴۶''': انتشار شعر «شقاقلوس» و «روزی بزرگ می‌گذرد» در «[[دفترهای روزن]]».
انتشار شعر «طاعون»، «تراخم»، «سل» و «گلیلی در پردهٔ خون»، آذرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ نهم.
* '''۱۳۴۶''': انتشار دفتر «چهارگوش خودی» در کتاب «شعر دیگر، کتاب اول»، چاپ‌شده در نشر «سازمان انتشارات اشرفی».
*'''۱۳۴۶''': انتشار شعر «شقاقلوس» و «روزی بزرگ می‌گذرد» در «[[دفترهای روزن]]».
* '''۱۳۴۷''': همکاری برای چاپ جنگ «شعر دیگر».
*'''۱۳۴۶''': انتشار دفتر «چهارگوش خودی» در کتاب «شعر دیگر، کتاب اول»، چاپ‌شده در نشر «سازمان انتشارات اشرفی».  
* '''۱۳۴۸''': سفر به انگلستان. ازدواج با [[غزاله علیزاده]].
*'''۱۳۵۰''': انتشار دویست نسخه از «علف ایام» در قطع خشتی. سوزاندن همهٔ نسخه‌های «علف‌ ایام».
* '''۱۳۵۰''': انتشار دویست نسخه از «علف ایام» در قطع خشتی. سوزاندن همهٔ نسخه‌های «علف‌ ایام». جدایی از غزاله علیزاده.
* '''۱۳۵۱''': همکاری با انتشارات ۵۱.
* '''۱۳۵۳''': چاپ دفتر شعر «ساحت جوانی»، عدم پخش آن.
* '''۱۳۵۹''': انتشار «ساحت جوانی».
* '''۱۳۶۷''': ازدواج با ژاله کاظمی.
* '''۱۳۷۹''': جدایی از ژاله کاظمی.
* '''۱۳۸۸''': سفر به اصفهان و شیراز.
* '''۱۳۸۹''': مرگ در ۹آذر.


[[پرونده:1.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''محض اطلاع و معرفی''']]
===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
بیژن الهی، که نام کامل‌اش در شناسنامه بیژن الهی شیرازی بود، در شانزدهم تیر۱۳۲۴شمسی به‌دنیا آمد.<ref name= "Arman">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اصفهانی |نام۱=سامان|عنوان= بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت}}</ref>او کودکی و نوجوانی خود را در محله‌ٔ استخر، چهارراه حسن‌آباد سپری کرد و همانجا بود که با جواد حمیدی آشنا شد و در کلاس‌های آموزشی حمیدی، نقاشی را به‌صورت مقوله‌ای حرفه‌ای دنبال و نسبت به زندگی و هنر نقاشان خارجی شناخت پیدا کرد.<ref name= "dar sher erfan"/> بیژن الهی در چهارده‌سالگی صحنهٔ گِل‌گرفتن و پاره‌کردن آثار نقاشانی را که مدرنیست و پیرو پیکاسو محسوب می‌شدند، در خیابان لاله‌زار، در نمایشگاه مهرگان دید. خانوادهٔ او، بیژن را در مدرسهٔ البرز نام‌نویسی کردند و آرزو داشتند روزی بیژن دکتر یا مهندس شود. اما او علاقه‌ای به این موضوع نداشت و مانند مادر نقاشش، پیگیر امر نقاشی شد، اما با مخالفت‌های شدید خانواده روبرو شد؛ به‌گونه‌ای که برای مقابله با آن‌ها در سال پنجم مدرسه، برگه‌‌هایی امتحانی‌اش را سفید و خالی تحویل داد. او با سفید تحویل‌دادن برگه‌های امتحان و ردشدن در امتحانات، از همان نوجوانی انشعاب خود را از تفکر کلیشه‌ای و استبدادی خانواده‌اش ابراز کرد.<ref name= "tandis">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اسدی کیارس|نام۱=داریوش|عنوان= نقاشی: تندیس بیژن الهی|}}</ref> پس از آن او سال‌های پایانی تحصیلش را در دبیرستان شاهپور تجریش گذراند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|ص=۳۹}}</ref>{{سخ}}
بیژن الهی در ایام نوجوانی خود بسیار میل داشت تا در مدرسهٔ ملی هنرهای زیبای پاریس (بوزآر) درس نقاشی ببیند. جواد حمیدی، استاد او، علاقهٔ بیژن را جهت کسب و لذت درس نقاشی در فرانسه، در حرف‌های او می‌بیند. او به بیژن توصیه می‌کند چند اثر خود را در دوسالانهٔ(بی‌ینال) چهارم پاریس بفرستد؛ چراکه برای حضور او در پاریس و انتخاب رشته در بوزآر بی‌تأثیر نخواهد بود. فرستادن چهار تابلو، چنان چیره‌دستانه و هنرمندانه است که سه کار او در «بی‌ینال» انتخاب و آثار او در کتابخانه‌ٔ آن‌جا چاپ می‌شود. این جوازی است تا او به هر مدرسه‌ای در اروپا می‌خواست برود؛ اما بیژن الهی در همان دوران به‌طورکامل دست از نقاشی ‌می‌کشد و همه‌ٔ نقاشی‌ها و طرح‌های خود را ازبین می‌برد.<ref name= "tandis"/> {{سخ}}
او تا سن بیست‌سالگی، اشعار بسیاری می‌سراید و مورد توجه افراد مانند [[بهمن فرسی]] و [[فریدون رهنما]] قرار می‌گیرد؛ به‌‌گونه‌ای‌که فریدون رهنما به او پیشنهاد بازی در یکی از فیلم‌‌هایش را می‌دهد، هرچند الهی قبول نمی‌کند. چندی بعد فریدون رهنما شعر «برف» او را همراه با شعری از شاعری دیگر، [[مروا نبیلی]]، با معرفی‌نامه‌ای تحت عنوان «دو نوزاد باورنکردنی»، در کتاب دوم [[جُنگ ادبی طرفه]] می‌آورد و از تولد شاعر سخن می‌گوید.<ref name= "tandis"/> پس از آن همکاری با [[اسماعیل نوری‌علاء]] و [[جزوهٔ شعر]]ش را شروع می‌کند و در آن‌جا اشعار مهمی را به‌چاپ می‌رساند.<ref> {{یادکرد وب|نشانی= https://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.Bijan-Elahi.htm|عنوان=يک سال با بيژن الهی و جزوهء شعر|}}</ref> در همان سال‌ها، او که در عالم ترجمه مشغول به آزمون و خطا بود، بعضی از برگردان‌هایش را در مجلهٔ [[اندیشه و هنر]]، زیر نظر [[شمیم بهار]] به چاپ رساند. همچنین او دیگر دوستانش که نگاهی نو و پیشرو به شعر داشتند، دست به انتشار «شعر دیگر» زدند. «شعر دیگر» جُنگی بود که در آن شاعران کم‌کار اما حرفه‌ای گرد هم آمده بودند و نتیجهٔ آن ایجاد جنبشی شعری به نام «شعر دیگر» بود.<ref name= "tandis"/>{{سخ}}
او زبان فرانسوی را تا قبل از سال ۱۳۴۷ با معلم‌هایی که مادرش می‌گرفت، به‌طورخصوصی و در منزلش فرا گرفت.<ref name= "az chashm"/> همچنین او خود، زبان‌هایی مثل عربی، یونانی و انگلیسی را فراگرفت. از آن پس او بیش‌تر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه‌ٔ آثار افرادی چون آرتور رمبو، فدریکوگارسیا لورکا، کنستانتین کاوافی، ولادیمیر نابوکوف، هانری میشو، تی.اس.الیوت، فردریش هولدرلین و … کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده‌ٔ دنیا، ترجمه‌ی قابل توجه‌ای از خود به‌جای گذاشت.<ref name= "dar sher erfan"/> بیژن الهی در سال ۱۳۵۰ مجموعهٔ شعری در دویست نسخه‌ٔ خشتی به نام «علف ایام» به‌چاپ می‌رساند که بلافاصله همه‌‌ٔ نسخه‌های آن را می‌سوزاند و اجازه‌ٔ پخش کتاب را نمی‌دهد.<ref name= "dar sher erfan">{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/11/%d8%a7%d9%88-%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86-%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%af/|عنوان=او در شعر عرفان می‌کند}}</ref> بیژن الهی از آن سال‌ها خود را از جامعهٔ ادبی دور می‌کند و تا پایان عمرش، فقط با معدود افرادی همچون محسن صبا، [[رضا زاهد]]، [[بهرام اردبیلی]]، مسعود کیمیایی، [[مهین خدیوی]] و [[محسن طاهرنوکنده]] معاشرت داشت.<ref name= "mazdak"/> {{سخ}}
بیزن الهی دو بار ازدواج کرد. او در سال ۱۳۴۸ با [[غزاله علیزاده]] ازدواج کرد که دو سال بیشتر نپایید. حاصل این ازدواج دختری به نام «سلمی» است. [[محمود شجاعی]] دوست ایشان، ازواجشان را چنین شرح می‌دهد:
{{نقل‌قول|آقای علیزاده از درویش‌های خوشنام و با کردار جناب حاجی مطهر، سرسلسلهٔ خاکسار ابوترابی بود. در آن دوره وقتی غزاله آشنایی با بیژن را برای پدرش تعریف کرد، ایشان برای این ازدواج شرطی گذاشت... که پیرش بیژن را ببیند و نظر بدهد. بیژن و غزاله و آقای علیزاده پیش جناب حاجی مطهر به خانقاه دروازه دولت تهران رفتند و ایشان به هر علتی موافقت کردند و بدین ترتیب بیژن و غزاله ازدواج می‌کنند.<ref name="andishepooyasaba"/>}}
هرچند به باور محسن صبا، از دوستان نزدیک الهی، عقد بیژن الهی و غزاله علیزاده پیش از آن و در سفرشان به پاریس یا لندن منعقد شده بود.<ref name="andishepooyasaba"/>ازدواج دوم او با ژاله کاظمی، نقاش، گوینده و مجری تلویزیون و همسر سابق سیامک یاسمی و ایرج گرگین بود که بعد از چندی به جدایی انجامید.<ref name= "dar sher erfan"/>{{سخ}}
سرانجام بیژن الهی در سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹، بین ساعات پنج‌تاشش بعدازظهر در ۶۵سالگی بر اثر حملهٔ قلبی و در راه بیمارستان در خیابان شیراز درگذشت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|ص=۸۷}}</ref><ref name= "bbc"/> او در روستای بیجده‌نو از توابع شهرستان مرزن‌آباد استان مازندران به خاک سپرده شد. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.<ref name= "bidgol"/> الهی، حق چاپ و انتشار آثار خود را بر عهده‌ٔ دوست قدیمی خود، شمیم بهار گذاشت و گروهی از دوستان نزدیک او به جمع‌آوری و نشر آثار تألیف و ترجمه‌ٔ او همت گماشته‌اند.<ref name= "dar sher erfan"/>


===کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری===
[[پرونده:Gyyjb4545.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''آخرین سفر: در شیراز''']]
بیژن الهی، که نام کامل‌اش در شناسنامه بیژن الهی شیرازی بود، در شانزدهم تیرماه سال ۱۳۲۴ شمسی به دنیا آمد.<ref name= "Arman">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اصفهانی |نام۱=سامان|عنوان= بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت}}</ref> او زبان فرانسوی را تا قبل از سال ۱۳۴۷ با معلم‌هایی که مادرش می‌گرفت، به طور خصوصی و در منزلش فرا گرفت.<ref name= "az chashm"/>
===شخصیت و اندیشه===
===شخصیت و اندیشه===
بیژن الهی دارای شخصیت سرسخت و عزلت‌گزینی بود. این عزلت‌گزینی به‌گونه‌ای بود که در دهه‌های پایانی عمرش، گمان می‌رقت که دیگر او زنده نیست. شخصیت گوشه‌گیر او به‌گونه‌ای بود که هرگز اجازهٔ چاپ مجدد آثارش یا چاپ آثار منتشرنشده‌اش را نمی‌داد. به نقل از هادی محیط، بیژن الهی در گفت‌وگویی با وی، علت چاپ نشدن آثارش را «همین دوستان روشن‌فکر» معرفی کرده‌ است. «این‌ها نگذاشتند من کار کنم.» <ref name= "hadimohit">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=محیط |نام۱=هادی||عنوان= بیژن الهی شیرازی|}}</ref>{{سخ}}
بیژن الهی دارای شخصیت سرسخت و عزلت‌گزینی بود. این عزلت‌گزینی به‌‌گونه‌ای بود که در دهه‌های پایانی عمرش، گمان می‌رفت که دیگر او زنده نیست. شخصیت گوشه‌گیر او باعث می‌شد که هرگز اجازهٔ چاپ مجدد آثارش یا چاپ آثار منتشرنشده‌اش را ندهد. به‌نقل از هادی محیط، بیژن الهی در گفت‌وگویی با وی، علت چاپ نشدن آثارش را «همین دوستان روشن‌فکر» معرفی کرده‌ است. «این‌ها نگذاشتند من کار کنم.» <ref name= "hadimohit">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=محیط |نام۱=هادی||عنوان= بیژن الهی شیرازی|}}</ref>{{سخ}}
همچنین از نظر هادی محیط، بیزن الهی دارای شخصیتی بی‌حوصله و خسته از روزگار و اندکی افسرده بوده است:  
همچنین از نظر هادی محیط، بیزن الهی دارای شخصیتی بی‌حوصله و خسته از روزگار و اندکی افسرده بوده است:  
{{نقل‌قول|...وگرنه هنوز می‌گفت و می‌خندید و نشاط زندگی داشت. آدمی نبود که البته بشود وارد جهان شخصی‌اش شد. به شدت گزیده‌کار و سخت‌گیر بود در انتخاب آدم‌های اطرافش و فاصله‌ها را می‌ناخت و فاصله‌ها را ارج می‌نهاد.<ref name= "hadimohit"/>}}
{{نقل‌قول|...وگرنه هنوز می‌گفت و می‌خندید و نشاط زندگی داشت. آدمی نبود که البته بشود وارد جهان شخصی‌اش شد. به‌شدت گزیده‌کار و سخت‌گیر بود در انتخاب آدم‌های اطرافش و فاصله‌ها را می‌شناخت و فاصله‌ها را ارج می‌نهاد.<ref name= "hadimohit"/>}}
[[بابک احمدی]] که از دوستان الهی بود، به ویژگی‌های دیگر شخصیت و اندیشهٔ او اشاره می‌کند:
[[بابک احمدی]] که از دوستان الهی بود، به ویژگی‌های دیگر شخصیت و اندیشهٔ او اشاره می‌کند:
{{نقل‌قول|بیژن تنهایی را دوست داشت و با وجود این مهمان‌نواز بود و خانه‌ٔ زیبایش میعادگاه به قول خودش «بروبچه‌ها». ایمانش چندان ژرف بود که به ندرت از آن حرف می‌زد و البته کاری به کار کسی نداشت. اصرار نداشت همه مقل او فکر کنند یا حتی بکوشد تا او را بفهمند. بخشنده بود و کینهٔ کسی را به دل نداشت.<ref name= "az chashm">{{یادکرد ژورنال||عنوان= بیژن الهی از چشم دیگران|ص=۷۳}}</ref> }}
{{نقل‌قول|بیژن تنهایی را دوست داشت و با وجود این مهمان‌نواز بود و خانه‌ٔ زیبایش میعادگاه به‌قول خودش «بروبچه‌ها». ایمانش چندان ژرف بود که به‌ندرت از آن حرف می‌زد و البته کاری به کار کسی نداشت. اصرار نداشت همه مثل او فکر کنند یا حتی بکوشد تا او را بفهمند. بخشنده بود و کینهٔ کسی را به دل نداشت.<ref name= "az chashm">{{یادکرد ژورنال||عنوان= بیژن الهی از چشم دیگران|ص=۷۳}}</ref>}}
همچنین به گفتهٔ [[جعفر مدرس صادقی]]ِ داستان‌نویس:
 
{{نقل‌قول|اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی می‌کرد و سخنی می‌گفت، همه از سر لطف بود وگرنه او، نه هم‌سخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوست‌کلفتی هم نداشت که با بی‌رحمی زمانه دست‌وپنجه نرم کند. گاهی شکایتی می‌کرد اما فقط درددلی بود.<ref name= "Arman"/>}}
 
{{نقل‌قول|به‌گفتهٔ [[جعفر مدرس صادقی]]ِ داستان‌نویس: اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی می‌کرد و سخنی می‌گفت، همه از سر لطف بود وگرنه او نه هم‌سخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوست‌کلفتی هم نداشت که با بی‌رحمی زمانه دست‌وپنجه نرم کند. گاهی شکایتی می‌کرد؛ اما فقط درددلی بود.<ref name= "Arman"/>}}
 
{{نقل‌قول|به‌باور [[هوشنگ چالنگی]]: در وصف اخلاقش همین بس که بگویم برایش فرقی نداشت که یکی همچون من از خانواده‌ای کارگرزاده باشد، یا این‌که از خانواده‌ای ثروتمند با فلان جایگاه اجتماعی، تنها چیزی که برایش مهم بود شعر و دانش افرادی بود که با آنان سروکار داشت. برای شعر چنان جایگاهی قائل بود که هیچ‌گاه حاضر نمی شد با افرادی که شعر برایشان ابزاری بود به‌علت دست‌یابی به اهداف دیگر معاشرت کند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=چالنگی |نام۱=هوشنگ|عنوان= پیرو راهی که نیما پرچمدارش بود|}}</ref>}}
 
[[پرونده:987jh4523.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بر مزار خواجه حافظ شیرازی''']]
===زمینهٔ فعالیت===
===زمینهٔ فعالیت===
====شعر====
====شعر====
اولین شعر بیژن الهی با نام «برف» به معرفی [[فریدون رهنما]]<ref>{{یادکرد ژورنال|نام‌خانوادگی۱=صراف|نام۱= غلام‌رضا|عنوان= چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی|}}</ref>
اولین شعر بیژن الهی با نام «برف» به معرفی [[فریدون رهنما]] در مجلهٔ «طرفه»، در سال ۱۳۴۳ چاپ می‌شود. این شعر از نظر منتقدان شعری ساده و آسان فهم تلقی شد، اما چهار شعری که از او در مجلهٔ «اندیشه و هنر»، شمارهٔ هفت، چاپ شد، گمان سادگی اولیه را در مورد اشعارش از بین‌ برد و خواننده را با شاعری دشوارگو و دشوارفهم مواجه ساخت. باتوجه‌به کتاب «دیدن» و باقی اشعار کتاب‌نشدهٔ الهی که در مطبوعات به‌چاپ رسیده است، می‌توان گفت شعر بیژن الهی سه دورهٔ شعری دارد: در دورهٔ‌ نخست که مربوط به «جزوهٔ شعر» است، الهی تمایل به شعرهای پیچیده، طولانی و گاه نامفهوم دارد. در دورهٔ دوم شعری‌اش، بینامتنیت در اشعارش، پخته‌تر و درونی‌تر می‌شود و هم‌چنین شعرها کوتاه‌تر و ارگانیک‌تر هستند. از جملهٔ این اشعار، اشعاری هستند که در مجلات «اندیشه و هنر» و «شعر دیگر» به چاپ رسیدند. دورهٔ سوم شعری الهی، دوره‌ای است که در آن دفاتر «دورهٔ سیاه در سرایش پارسی»، «علف ایام» و «نحو محو» در مجلهٔ «تماشا» منتشر می‌شوند. در این دوره اشعار الهی به‌نوعی از سادگی، بداهت و پاکی‌ای که مختص زبان خودش است می‌رسند. حضور [[نیما یوشیج]] در اشعار این دوره مشهود است. به‌باور [[غلام‌رضا صراف]]، اشعار این دورهٔ الهی را می‌توان بازگشتی به سبک و زبان اولین شعر چاپ‌شدهٔ الهی، «برف» دانست. در این دوره، چند‌صدایی(پلی‌فونیسم) در شعرهای او بیش از هر زمان دیده می‌شود. الهی در شعر به‌سوی فضاهایی رفت که از نظر بسیاری «شاعرانه» نبودند.  در شاعران [[شعر دیگر]] و به‌خصوص در الهی، نشانه‌ای از رمانتیسم حاضر در شعر آن زمان نبود.<ref name= "sarraf">{{یادکرد ژورنال|نام‌خانوادگی۱=صراف|نام۱= غلام‌رضا|عنوان= چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی|}}</ref>{{سخ}}
تاثیرها و تأثرات متقابل شعر الهی با سایر شعر دیگری‌ها چشم‌گیر و درخور بررسی است. مثلاً، می‌توان از شعر «آواز نبی» نام برد. زبان و لحن و نحوهٔ برخورد با کلمات الهی در این شعر، از شعر «ذوذنبی برخاک» [[بهرام اردبیلی|اردبیلی]] بسیار متفاوت است و لحن حماسی این شعر را ندارد. در خود شعر الهی هم، برخلاف شعر اردبیلی، نشانه‌ای از «نبی» و سرنوشت تلخ‌اش نیست. الهی تصویری در غیاب سوژه، از سوژهٔ شعری‌ به‌دست می‌دهد. این در حالی است که با توجه به رفاقت صمیمانه و نزدیک بین الهی و اردبیلی، هیچ بعید نیست که الهی از طربق اردبیلی با زندگی و تاریخچهٔ «نبی» آشنا شده باشد. می‌توان نتیجه گرفت که شعر الهی فاقد لحن تماماً حماسی-تراژیک اشعار [[پرویز اسلام‌پور|اسلام‌پور]]، اردبیلی و [[هوشنگ چالنگی|چالنگی]] است و این امر به‌علت وجود چندصدایی است که اجازه نمی‌دهد فقط یک لحن بر سراسر شعر حاکم شود.<ref name= "sarraf"/>
 
====ترجمه====
====ترجمه====
بیژن الهی مسلط به زبان‌های فرانسوی و انگلیسی بود<ref name= "Aghdashlou etemad"/>، با زبان عربی آشنایی بسیار خوبی داشت<ref name= "mim moaied"/> و آثار بسیاری را از این زبان‌ها، به تعبیر [[قاسم هاشمی‌نژاد]]، با «قریحهٔ وحی‌آمیزش»، به فارسی برگرداند.<ref name= "bijan va seda"/> از جملهٔ این آثار می‌توان به ترجمه‌های او از عربی: حلاج<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۷}}</ref> و ابن عربی<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۰}}</ref>، از انگلیسی: ویلیام بلیک<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۱}}</ref>، تی. اس. الیوت<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|صص= ۲۲۳ و ۲۳۴}}</ref>، جیمز جویس<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۴}}</ref>، ویلیام شکسپیر<ref name= "shakspearmicho">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۲}}</ref> و ادگار آلن پو<ref name= "shakspearmicho"/>، از فرانسوی: آرتور رمبو<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۸}}</ref>، هانری میشو<ref name= "shakspearmicho"/>، پل الوار <ref name= "mandalstam">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۳}}</ref> و فلوبر <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۹}}</ref> و از اسپانیایی: لورکا<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۴}}</ref> اشاره کرد. همچنین او اشعار هلدرلین را از ترجمهٔ انگلیسیش به فارسی ترجمه و در دفتر شعری به نام «نیت خیر» چاپ کرد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۱}}</ref> از دیگر ترجمه‌های او به شکل غیرمستقیم و از روی ترجمه، می‌توان به ترجمه‌ٔ او از اشعار کاوافی<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۶}}</ref> و ماندالشتام<ref name= "mandalstam"/> اشاره کرد.
[[پرونده:72703d00533f5f3308eef3b762f2ac90.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''وصیت‌نامه''']]
برای درک تفاوت ترجمه‌های الهی با دیگران، می‌توان نگاهی به نظر او دربارهٔ ماهیت ترجمه و مترجم انداخت. الهی، دربارهٔ مترجم، ترجمه و اسلوب آن، در جایی چنین شرح می‌دهد:
بیژن الهی مسلط به زبان‌های فرانسوی و انگلیسی بود<ref name= "Aghdashlou etemad"/>، با زبان عربی آشنایی بسیار خوبی داشت<ref name= "mim moaied"/> و آثار بسیاری را از این زبان‌ها، به تعبیر [[قاسم هاشمی‌نژاد]]، با «قریحهٔ وحی‌آمیزش»، به‌فارسی برگرداند.<ref name= "bijan va seda"/> از نمونهٔ ترجمه‌های او از عربی: حلاج<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۷}}</ref> و ابن‌عربی<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۰}}</ref>، از انگلیسی: ویلیام بلیک<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۱}}</ref>، تی. اس. الیوت<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام= بیژن|عنوان= این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|صص= ۲۲۳ و ۲۳۴}}</ref>، جیمز جویس<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۴}}</ref>، ویلیام شکسپیر<ref name= "shakspearmicho">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۲}}</ref> و ادگار آلن پو<ref name= "shakspearmicho"/>، از فرانسوی: آرتور رمبو<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۸}}</ref>، هانری می‌شو<ref name= "shakspearmicho"/>، پل الوار <ref name= "mandalstam">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۳}}</ref> و فلوبر <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۲۹}}</ref>، از یونانی: کنستانتین کاوافی<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2011/02/%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d8%ae%d8%b5%db%8c%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%db%8c%da%a9-%d8%b4%d8%a8-%d8%ac%d9%85%d8%b9%d9%87%e2%80%8c/|عنوان= یادداشت‌های شخصی(نگاهی به یک «شب جمعه‌گردی» بر خاک بیژن الهی)
{{نقل‌قول|سخن از دو قطبی عالم ترجمه رفت. این باره بگیر اولی نویسنده‌ست (به معنای اعم: شاعر و داستان‌نویس و عالم و عارف و که و که)، دومی بازنویسنده، اگر تعبیری از مترجم باشد. پس بگو ترجمه کلاً دو گونه می‌شود: «مقید» و «مختار.» اولی با قواعد اعمالی‌ست، دومی با قواعد اختیاری. هر دو ترجمان هم، اگر که شایسته‌اند، وفادارند؛ الا که اولی وفادار قواعدی است که نویسنده اعمال می‌کند، و دومی وفادار قواعدی است که بازنویسنده اختیار می‌کند. هم‌زمان که قواعد اختیاری بازنویسنده کلاً یا بعضاً ناظر به قواعد اعمالی نویسنده است به هر اعتباری از اعتبارها. «ترجمهٔ مختار» یعنی که دومی، خود دو مقولهٔ کاملاً جداست. یکی به نام‌گذاری ما، «همرازی»ست، که خود، گذشته از دم‌سازی، رسانای اشتراک در سرّ و لون و ساخت تواند بود (ناظر به باطن و ظاهر و رابط این دو.) قصد این ترجمه آفرینندگی‌ست («خلق») در سطوح مختلف به مقاصد مختلف. دومی، اما، قصدش آزادروی‌ست (مقولهٔ ثانی از همان «ترجمهٔ مختار»). «تصرف» به همین ترجمه گفته‌اند، یا که «دخل و تصرف». از این دو مقولهٔ کاملاً جدا در مقام رویارویی (یعنی هرگاه که در قبال هم، یا که باالنسبهٔ هم، یاد شوند)، بنده به «دخل» و «خلق» عبارت کرده‌ام.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو|صص= ۴۹}}</ref>}}
}}</ref> و از اسپانیایی: لورکا<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۴}}</ref> اشاره کرد. همچنین او اشعار هلدرلین را از ترجمهٔ انگلیسیش به‌فارسی ترجمه و که بعدها در دفتر شعری به نام «نیت خیر» چاپ شد.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۲۳۱}}</ref> از دیگر ترجمه‌های او به‌شکل غیرمستقیم و از روی ترجمه، می‌توان به ترجمه‌ٔ او از اشعار ماندالشتام<ref name= "mandalstam"/> اشاره کرد.
به گفتهٔ [[آیدین آغداشلو]]:
[[پرونده:17125649 165255413987870 5362882983978074112 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از دوست عمری‌اش، [[بهرام اردبیلی]]''']]
{{نقل‌قول|می‌خواست متن‌های اصلی را بخواند. می‌خواست ببیند در اصل و بدون حایل ترجمه، جان کلام چیست. یعنی مستقیماً با شعر با هر زبانی که بود ارتباط برقرار کند. درنتیجه از این‌جا به بعد یک جریان حیرت‌انگیز و نبوغ‌آمیزی شروع شد که به فراگیری چندزبان انجامیدو از فرانسه تا انگلیسی. یعنی الیوت را به انگلیسی، منصور حلاج را به عربی، رمبو را به فرانسوی و... در اصل هر متنی چه‌طور نوشته شده است و پیش خودش زبان اصلی را آموخت. این یک تناقض حیرت‌انگیز و غریبی بود که بدون آن‌که زبان‌دان باشد، زبان‌شناس شد. خاطرم هست که یک‌بار از من کتاب «تاریخ هخامنشیان» را خواست که نوشته‌د اومستد بود و ترجمهٔ مرحوم مقدم.د  از او پرسیدم: «تو چه علاقه‌یی به این کتاب داری؟» گفت: «مترجم لغاتی را در متن معادل‌گذاری کرده که بسیار ناب‌اند و از یک نبوغ خلاقه می‌آیند، این لغات برای من خیلی مهم‌اند.» یعنی خود متن کتاب خیلی برایش مهم نبود، لغاتی وضع‌شده برایش مهم بودند. بنابراین در بیژن چیزی شروع شده بود که اوایل خیلی با این ذهن هندسی- منطقی که من دارم جور در نمی آمد. یکی، دو مرتبه که ترجمه کرده بود، از [[شمیم بهار]] گرفتم نگاه کردم، متن فوق‌العاده بود. از شمیم بهار که نظرش برای من همیشه حجت بود و هنوز هم هست، پرسیدم: «این همان انگلیسی الیوت است؟» که او هم پاسخ داد: «بله، این دقیقا همان معادل انگلیسی الیوت است.» وقتی که این را گفت حجت بر من تمام شد. درباره بیژن الهی یک اتفاق خیلی غریبی افتاده بود که فکر هم نمی کنم دیگر تکرار شود، این‌که زبانی مثل موم در چنگ‌اش قرار و شکل می‌گرفت که شاید به تمامی به وجوه آکادمیک آن زبان آشنایی نداشت، ولی اتفاق غریبی بود. این مسئله را من یک بار در شخص دیگری هم دیدم، دربارهٔ [[عباس نعلبندیان]]. او هم بسیار فصیح و عالی با فارسی درخشان که در عین حال به درخشانی زبان اصلی بود ترجمه می‌کرد.<ref name= "Aghdashlou etemad"/>}}
برای درک تفاوت ترجمه‌های الهی با دیگران، می‌توان نگاهی به‌نظر او دربارهٔ ماهیت ترجمه و مترجم انداخت. الهی، دربارهٔ مترجم، ترجمه و اسلوب آن، در جایی چنین شرح می‌دهد:
{{نقل‌قول|سخن از دو قطبی عالم ترجمه رفت. این باره بگیر اولی نویسنده‌ست (به معنای اعم: شاعر و داستان‌نویس و عالم و عارف و که و که)، دومی بازنویسنده، اگر تعبیری از مترجم باشد. پس بگو ترجمه کلاً دو گونه می‌شود: «مقید» و «مختار.» اولی با قواعد اعمالی‌ست، دومی با قواعد اختیاری. هر دو ترجمان هم، اگر که شایسته‌اند، وفادارند؛ الا که اولی وفادار قواعدی است که نویسنده اعمال می‌کند، و دومی وفادار قواعدی است که بازنویسنده اختیار می‌کند. هم‌زمان که قواعد اختیاری بازنویسنده کلاً یا بعضاً ناظر به قواعد اعمالی نویسنده است به هر اعتباری از اعتبارها. «ترجمهٔ مختار» یعنی که دومی، خود دو مقولهٔ کاملاً جداست. یکی به نام‌گذاری ما، «همرازی»ست، که خود، گذشته از دم‌سازی، رسانای اشتراک در سرّ و لون و ساخت تواند بود (ناظر به باطن و ظاهر و رابط این دو.) قصد این ترجمه آفرینندگی‌ست («خلق») در سطوح مختلف به مقاصد مختلف. دومی، اما، قصدش آزادروی‌ست (مقولهٔ ثانی از همان «ترجمهٔ مختار»). «تصرف» به همین ترجمه گفته‌اند، یا که «دخل و تصرف». از این دو مقولهٔ کاملاً جدا در مقام رویارویی (یعنی هرگاه که در قبال هم، یا که بالنسبهٔ هم، یاد شوند)، بنده به «دخل» و «خلق» عبارت کرده‌ام.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام = بیژن|عنوان = اشراق‌ها: اوراق مصور آرتور رمبو|ص= ۴۹}}</ref>}}
 
{{نقل‌قول|به‌گفتهٔ [[آیدین آغداشلو]]:می‌خواست متن‌های اصلی را بخواند. می‌خواست ببیند در اصل و بدون حایل ترجمه، جان کلام چیست. یعنی مستقیماً با شعر با هر زبانی که بود ارتباط برقرار کند. درنتیجه از اینجا به بعد یک جریان حیرت‌انگیز و نبوغ‌آمیزی شروع شد که به فراگیری چندزبان انجامید و از فرانسه تا انگلیسی. یعنی الیوت را به‌انگلیسی، منصور حلاج را به‌عربی، رمبو را به‌فرانسوی و... در اصل هر متنی چه‌طور نوشته شده است و پیش خودش زبان اصلی را آموخت. این یک تناقض حیرت‌انگیز و غریبی بود که بدون‌آنکه زبان‌دان باشد، زبان‌شناس شد. خاطرم هست که یک‌بار از من کتاب «تاریخ هخامنشیان» را خواست که نوشته‌ٔ اومستد بود و ترجمهٔ مرحوم مقدم. از او پرسیدم: «تو چه علاقه‌ای به این کتاب داری؟» گفت: «مترجم لغاتی را در متن معادل‌گذاری کرده که بسیار ناب‌اند و از یک نبوغ خلاقه می‌آیند، این لغات برای من خیلی مهم‌اند.» یعنی خود متن کتاب خیلی برایش مهم نبود، لغات وضع‌شده برایش مهم بودند. بنابراین در بیژن چیزی شروع شده بود که اوایل خیلی با این ذهن هندسی، منطقی که من دارم جور در نمی‌آمد. یکی، دو مرتبه که ترجمه کرده بود، از [[شمیم بهار]] گرفتم نگاه کردم، متن فوق‌العاده بود. از شمیم بهار که نظرش برای من همیشه حجت بود و هنوز هم هست، پرسیدم: «این همان انگلیسی الیوت است؟» که او هم پاسخ داد: «بله، این دقیقاً همان معادل انگلیسی الیوت است.» وقتی که این را گفت حجت بر من تمام شد. درباره بیژن الهی یک اتفاق خیلی غریبی افتاده بود که فکر هم نمی‌کنم دیگر تکرار شود، اینکه زبانی مثل موم در چنگ‌اش قرار و شکل می‌گرفت که شاید به تمامی به وجوه آکادمیک آن زبان آشنایی نداشت، ولی اتفاق غریبی بود. این مسئله را من یک بار در شخص دیگری هم دیدم، دربارهٔ [[عباس نعلبندیان]]. او هم بسیار فصیح و عالی با فارسی درخشان که در عین حال به درخشانی زبان اصلی بود ترجمه می‌کرد.<ref name= "Aghdashlou etemad"/>}}
همچنین آغداشلو در پاسخ به این سؤال که «آیا ترجمه الهی را می‌توان در مقابل ترجمه‌های دیگر فارسی‌زبانان از شاعران مذکور گذاشت یا مقایسه کرد» می‌گوید:
همچنین آغداشلو در پاسخ به این سؤال که «آیا ترجمه الهی را می‌توان در مقابل ترجمه‌های دیگر فارسی‌زبانان از شاعران مذکور گذاشت یا مقایسه کرد» می‌گوید:
{{نقل‌قول|قابل مقایسه نیستند، ترجمه‌های بیژن جنسشان فرق دارد. برای این‌که بیژن الهی قطعاً یک نابغه بود... کاری که می کرد، این بود که شعر هولدرلین را دوباره به زبان فارسی، شکل شعر می‌گفت. نمی‌نشست جای هر لغتی یک لغت پیدا کند و مثلاً ترتیب توالی کلمات را حفظ کند. این کار‌ها را هم می‌کرد، ولی در حقیقت دوباره شعر می‌گفت. وقتی که فوت کرد یک اتاق انباشته از جزوه، دفتر و متن تا سقف داشت. همین طوری نمی‌نشست که یک چیزی ازش بتراود، کارش را با تصحیحات مکرر همراه می‌کرد. به نظر من اتفاق غریبی که می‌افتاد و این برای آدمی مانند من که سعی می‌کند احساساتی نباشد، شاید به راحتی پذیرفته نشود، این بود که بیژن درجا و در لحظه هولدرلین می شد.<ref name= "Aghdashlou etemad"/>}}
{{نقل‌قول|مقایسه‌شدنی نیستند، ترجمه‌های بیژن جنسشان فرق دارد. برای این‌که بیژن الهی قطعاً یک نابغه بود... کاری که می‌کرد، این بود که شعر هولدرلین را دوباره به‌فارسی، شکل شعر می‌گفت. نمی‌نشست جای هر لغتی یک لغت پیدا کند و مثلاً ترتیب توالی کلمات را حفظ کند. این کار‌ها را هم می‌کرد؛ ولی در حقیقت دوباره شعر می‌گفت. وقتی که فوت کرد یک اتاق انباشته از جزوه، دفتر و متن تا سقف داشت. همین‌طوری نمی‌نشست که چیزی ازش بتراود، کارش را با تصحیحات مکرر همراه می‌کرد. به‌نظر من اتفاق غریبی که می‌افتاد و این برای آدمی مانند من که سعی می‌کند احساساتی نباشد، شاید به‌راحتی پذیرفته نشود، این بود که بیژن درجا و در لحظهٔ هولدرلین می‌شد.<ref name= "Aghdashlou etemad"/>}}
[[پرونده:16122812 608901732637457 2286614260240875520 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''هارلکین، اثری که بهمن محصص به الهی تقدیم کرد.''']]
 
===یادمان و بزرگداشت‌ها===
===یادمان و بزرگداشت‌ها===
====بزرگداشت الهی در دانشگاه تهران====
====بزرگداشت الهی در دانشگاه تهران====
مراسم بزرگداشت بيژن الهي، سه‌شنبه ۲۳ آذرماه در تالار كمال دانشكدهٔ ادبيات دانشگاه تهران برگزار شد. در اين مراسم، [[هوشنگ چالنگي]]، [[مظفر رؤيايي]] و خشايار فهيمي درباره‌ٔ آثار و ترجمه‌ها و وجوه شخصيتي بیژن الهی سخنراني کردند.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/8909-14714/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%8A%DA%98%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D9%BE%D8%A7-%D9%85%D9%8A-%D8%B4%D9%88%D8%AF|عنوان=مراسم بزرگداشت بيژن الهي در دانشگاه تهران برپا مي‌شود|}}</ref>
مراسم بزرگداشت بیژن الهی، سه‌شنبه ۲۳آذرماه در تالار کمال دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. در این مراسم، [[هوشنگ چالنگی]]، [[مظفر رؤیایی]] و خشایار فهیمی درباره‌ٔ آثار و ترجمه‌ها و وجوه شخصیتی بیژن الهی سخنرانی کردند.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/8909-14714/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%8A%DA%98%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D9%BE%D8%A7-%D9%85%D9%8A-%D8%B4%D9%88%D8%AF|عنوان=مراسم بزرگداشت بیژن الهی در دانشگاه تهران برپا می‌شود|}}</ref>
===از نگاه دیگران===
 
[[پرونده:Azadivato.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''بخشی از شعر آزادی و تو. تصحیحات به دست‌خط خود شاعر است.''']]
===بیژن در آینه‌ای تمانما===
====[[قاسم هاشمی‌نژاد]]====
====[[قاسم هاشمی‌نژاد]]====
قاسم هاشمی‌نژاد، از دوستان الهی، پس از مرگ او در یادداشتی چنین از دوست رفته‌اش یادکرد:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:1968-310x165.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]صدای او صادق‌ترین صدای ادبیات معاصر ایران است. صادق‌ترین است، نه از آنکه جان و عمر و زندگی‌اش را یک‌سره بر سر کاری گذاشت که عاشقانه دوست می‌داشت. صادق‌ترین است، از آنکه صدای او رازگشای زیر و بم‌های ناشناخته زبان فارسی، لحن و لهجه فراموش‌شدهٔ آن، توانایی‌های بی‌مانندش و آن موسیقی الفاظی بود که او به‌مدد قریحهٔ وحی‌آمیزش از دل چیزی بیرون می‌کشید که برای همگان نامنتظر و ناشنیده بود. یاران او می‌دانند که نه‌تنها صادق‌ترین صدای ادب معاصر را از دست داده‌اند؛ بلکه مهم‌ترین و باقریحه‌ترین و جامع‌ترین شخصیت ادبی سه دههٔ اخیر ایران را دیگر در کنار خود ندارند. زبان فارسی با مرگ او بخشی از توانایی‌هایش را زیر خاک خواهد نهاد... دلسپردهٔ احادیث منقول از ائمهٔ اطهار بود و مدد معنوی از آن‌ها می‌گرفت. گزارش فارسی او از «ابن عربی» حلاوت زبان شاعرانه و دقت بیان محققانه هر دو را دارد. حضرت ادب شرق و غرب (ابن عربی) زیر سیطره او بود. بال‌های او گشوده بود به گذشته و آینده. آشنایی‌اش با کاوافی، شاعر یونانی، او را با تلفیق دو زبان نوشتاری و گفتاری آشنا کرد. با شناخت تجربه‌های زبانی [[تندرکیا]] دامنه‌های تازه و امکانات تازه‌ای را در زبان فارسی کشف کرد. تجربه‌های دو زبانی او از زبان نوشتاری و زبان گفتاری او را به نویسندگان سرآغازین، به رودکی، به فردوسی و سورآبادی پیوند می‌دهند. از این لحاظ چیزی از رازدانی‌های کارورزان اولیهٔ قلم، از آن آشام سرچشمه، در وجود و مذاق او بود.<ref name= "bijan va seda">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= هاشمی‌نژاد |نام۱= قاسم|عنوان= بیژن الهی و صدای رازگشای او}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:1968-310x165.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]صدای او صادق‌ترین صدای ادبیات معاصر ایران است. صادق‌ترین است، نه از آن‌که جان و عمر و زندگی‌اش را یک‌سره بر سر کاری گذاشت که عاشقانه دوست می‌داشت. صادق‌ترین است، از آن‌که صدای او رازگشای زیر و بم‌های ناشناخته زبان فارسی، لحن و لهجه فراموش شده آن، توانایی‌های بی‌مانندش و آن موسیقی الفاظی بود که او به مدد قریحهٔ وحی‌آمیزش از دل چیزی بیرون می‌کشید که برای همگان نامنتظر و ناشنیده بود. یاران او می‌دانند که نه تنها صادق‌ترین صدای ادب معاصر را از دست داده‌اند، بلکه مهم‌ترین و باقریحه‌ترین و جامع‌ترین شخصیت ادبی سه دههٔ اخیر ایران را دیگر در کنار خود ندارند. زبان فارسی با مرگ او بخشی از توانایی‌هایش را زیر خاک خواهد نهاد... دلسپردهٔ احادیث منقول از ائمهٔ اطهار بود و مدد معنوی از آن‌ها می‌گرفت. گزارش فارسی او از «ابن عربی» حلاوت زبان شاعرانه و دقت بیان محققانه هر دو را دارد. حضرت ادب شرق و غرب زیر سیطره او بود. بال‌های او گشوده بود به گذشته و آینده. آشنایی‌اش با کاوافی شاعر یونانی او را با تلفیق دو زبان نوشتاری و گفتاری آشنا کرد. با شناخت تجربه‌های زبانی [[شمس‌الدین تندرکیا|تندرکیا]] دامنه‌های تازه و امکانات تازه‌ای را در زبان فارسی کشف کرد. تجربه‌های دو زبانی او از زبان نوشتاری و زبان گفتاری او را به نویسندگان سرآغازین، به رودکی، به فردوسی و سورآبادی پیوند می‌دهند. از این لحاظ چیزی از رازدانی‌های کارورزان اولیه قلم، از آن آشام سرچشمه، در وجود و مذاق او بود.<ref name= "bijan va seda">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= هاشمی‌نژاد |نام۱= قاسم|عنوان= بیژن الهی و صدای رازگشای او}}</ref>}}
 
[[پرونده:2010 12 3 12 59 36.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''یادداشت مسعود کیمیایی پس از وفات دوست قدیمی‌اش، بیژن الهی''']]
 
====[[آیدین آغداشلو]]====
====[[آیدین آغداشلو]]====
به باور آیدین آغداشلو:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:1464953 420.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]بیژن الهی آدم نازنین و فوق‌العاده‌یی بود. ممکن است هر کسی بر اساس چارچوب‌های ذهنی‌اش ایراداتی بر او وارد کند و نحوهٔ زندگی‌اش را نپسندد، خب اشکالی هم ندارد، ولی چیزی که غیرقابل انکار است آن نبوغ شعله‌ور مسلم است، بیژن در تجلیل این نبوغ کار زیادی کرد و خوراک رساند به این نبوغ که دیمی نباشد، کار عظیمی کرد... بیژن الگوی کسی نیست، مثل یک جرقهٔ خیلی خاص و شهاب درخشانی بود که آسمان را طی کرد. شاید مدت‌ها بنشینیم و به آسمان زل بزنیم و دیگر چنین شهابی نیاید. فصل‌هایی هست که این شهاب‌ها زیاد می‌شوند، در فصل‌های خاصی شما شهاب‌های زیادی را در آسمان می‌بینید، دههٔ چهل یکی از این فصل‌ها بود... من خودش را خیلی دوست داشتم. شاید در جاهایی به نحوهٔ زندگی‌اش خیلی اعتقاد نداشتم، خرده‌گیری هم می‌کردم، شوخی‌هایی با او می‌کردم، اما هیچ‌وقت گلاویز نشدیم. راستش حالاکه فکر می‌کنم، می‌بینم شفاعت این همه خاص‌بودن، متفاوت‌بودن و عجیب‌بودن را آثارش به‌عهده گرفته اند.<ref name= "Aghdashlou etemad"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:1464953 420.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]بیژن الهی آدم نازنین و فوق‌العاده‌یی بود. ممکن است هر کسی بر اساس چارچوب‌های ذهنی‌اش ایراداتی بر او وارد کند و نحوهٔ زندگی‌اش را نپسندد، خب اشکالی هم ندارد، ولی چیزی که غیرقابل انکار است آن نبوغ شعله‌ور مسلم است، بیژن در تجلیل این نبوغ کار زیادی کرد و خوراک رساند به این نبوغ که دیمی نباشد، کار عظیمی کرد... بیژن الگوی کسی نیست، مثل یک جرقه خیلی خاص و شهاب درخشانی بود که آسمان را طی کرد. شاید مدت‌ها بنشینیم و به آسمان زل بزنیم و دیگر چنین شهابی نیاید. فصل‌هایی هست که این شهاب‌ها زیاد می‌شوند، در فصل‌های خاصی شما شهاب‌های زیادی را در آسمان می‌بینید، دههٔ چهل یکی از این فصل‌ها بود... من خودش را خیلی دوست داشتم شاید در جاهایی به نحوهٔ زندگی‌اش خیلی اعتقاد نداشتم، خرده‌گیری هم می‌کردم، شوخی‌هایی با او می‌کردم، اما هیچ‌وقت گلاویز نشدیم. راستش حالاکه فکر می‌کنم، می‌بینم شفاعت این همه خاص‌بودن، متفاوت‌بودن و عجیب‌بودن را آثارش به عهده گرفته اند.<ref name= "Aghdashlou etemad"/>}}
 
====[[م. مؤید]]====
====[[م. مؤید]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:N00024313-b.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]بیژن گویی از پیش گزیده شده بود تا بیش‌تر از آن جهان ناپدیداری باشد و از دیدگاه آن جهان به این جهان پدیداری نگاه کند. آن‌چه او را نگه می‌داشت، جان فرهیخته باورکارش بود و این جان به گونهٔ شگفت‌آوری توان هم‌خوانی با کسان گوناگونی را داشت که کم‌تر با هم هم‌خوان بودند. بی آن‌که این تنوع به مرزهای باورش آسیبی برساند. کوشایی شخصی‌اش، یعنی فرهنگ‌یابی و علم‌طلبی‌اش بدان‌جا رسید که واژه‌هایش را به بسندگی می‌شناخت. دیگر این‌که پیش‌آگاهی‌های گسترش‌دارش بال به بال ناخودآگاهی جوشیده از اعماق و پا‌به‌پای فروتنی شریف او، همیشه مرا شگفت‌زده کرده است و می‌کند. شاید یکی از عوامل دل‌ربایی‌هایش همین بود. کارهایش را متوقف شده و ایستا نمی‌دید و با آن‌ها رفت‌وآمد داشت. خودش منتقدشان بود. من و بیژن مقدار معتنابهی فضاهای ذهنی مشترک داشتیم. به خاطر باورمندی‌هایمان که به نظر خیلی‌ها عقب‌مانده می‌آمد. از نظر ما اشکالی هم نداشت. بدمان که نمی‌آمد هیچ، خوش‌مان هم می‌آمد... بیژن هم زبان عربی‌اش خوب بود. آدم عجیبی بود و به هر چه شعر و نوشته برتری داشت.<ref name= "mim moaied">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=مؤید |نام۱=م.|عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی|}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:N00024313-b.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]بیژن گویی از پیش گزیده شده بود تا بیشتر از آن جهان ناپدیداری باشد و از دیدگاه آن جهان به این جهان پدیداری نگاه کند. آنچه او را نگه می‌داشت، جان فرهیخته باورکارش بود و این جان به‌گونهٔ شگفت‌آوری توان هم‌خوانی با کسان گوناگونی را داشت که کم‌تر با هم هم‌خوان بودند. بی‌آنکه این تنوع به مرزهای باورش آسیبی برساند. کوشایی شخصی‌اش، یعنی فرهنگ‌یابی و علم‌طلبی‌اش بدان‌جا رسید که واژه‌هایش را به بسندگی می‌شناخت. دیگر این‌که پیش‌آگاهی‌های گسترش‌دارش بال به بال ناخودآگاهی جوشیده از اعماق و پا‌به‌پای فروتنی شریف او همیشه مرا شگفت‌زده کرده است و می‌کند. شاید یکی از عوامل دل‌ربایی‌هایش همین بود. کارهایش را متوقف شده و ایستا نمی‌دید و با آن‌ها رفت‌وآمد داشت. خودش منتقدشان بود. من و بیژن مقدار معتنابهی فضاهای ذهنی مشترک داشتیم. به‌دلیل باورمندی‌هایمان که به‌نظر خیلی‌ها عقب‌مانده می‌آمد. از نظر ما اشکالی هم نداشت. بدمان که نمی‌آمد هیچ، خوش‌مان هم می‌آمد... بیژن هم زبان عربی‌اش خوب بود. آدم عجیبی بود و به هرچه شعر و نوشته برتری داشت.<ref name= "mim moaied">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=مؤید |نام= م.|عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی}}</ref>}}
 
====[[اسماعیل خویی]]====
====[[اسماعیل خویی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Artworks-000230413973-3run05-t500x500.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته می‌شود. او شاعر نوآوری بود. یک جستجوگر شعر بود و با آن‌چه داشت هرگز راضی نمی‌شد. هر راهی که می‌رفت و هر کاری که می‌کرد، برای این بود که گونه‌های شعر خودش را نوتر کند. او به عالم عشق به معنای عرفانی‌اش راه یافت و ترجمه‌های خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب می دانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه، بیشتر آموختن بود تا ترجمه‌کردن، ولی دید که ترجمهٔ شعر هم زمینه‌ای است برای تمرین سرودن... بیژن الهی و [[غزاله علیزاده]] در مدتی که با هم زندگی کردند، از یکدیگر بسیار آموختند.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/2010/12/101201_l41_book_bijan_elahi_obituaryh/|عنوان=بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Artworks-000230413973-3run05-t500x500.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته می‌شود. او شاعر نوآوری بود. یک جستجوگر شعر بود و با آنچه داشت هرگز راضی نمی‌شد. هر راهی که می‌رفت و هر کاری که می‌کرد، برای این بود که گونه‌های شعر خودش را نوتر کند. او به عالم عشق به‌معنای عرفانی‌اش راه یافت و ترجمه‌های خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب می‌دانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه، بیشتر آموختن بود تا ترجمه‌کردن، ولی دید که ترجمهٔ شعر هم زمینه‌ای است برای تمرین سرودن... بیژن الهی و [[غزاله علیزاده]] در مدتی که با هم زندگی کردند، از یکدیگر بسیار آموختند.<ref name= "bbc">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/2010/12/101201_l41_book_bijan_elahi_obituaryh/|عنوان=بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت}}</ref>}}
 
[[پرونده:ساشقششش4557.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست: داریوش اسدی کیارس، بیژن الهی، هادی محیط''']]
====[[یدالله رؤیایی]]====
====[[یدالله رؤیایی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:شعرهای-یدالله-رویایی.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]در امروز ما، بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشته‌های دور می‌آمد، و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پس‌فردا می‌شد، وقتی که فردا را از میان برمی‌داشت به گذشته‌های دورتر می‌برد و در این معامله غبار از گذشته برمی‌داشت، مادر لغت می‌شد، که می‌برید و می‌ساخت. یک «نئولوگ» عاشق، عاشق لوگوس. پیش‌تر و بیش‌تر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فرس نو) دارد و فرس نو دالانش ترجمه است.<ref name= "Arman"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:شعرهای-یدالله-رویایی.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]در امروز ما، بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشته‌های دور می‌آمد، و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پس‌فردا می‌شد، وقتی که فردا را از میان برمی‌داشت به گذشته‌های دورتر می‌برد و در این معامله غبار از گذشته برمی‌داشت، مادر لغت می‌شد، که می‌برید و می‌ساخت. یک «نئولوگ» عاشق، عاشق لوگوس. پیش‌تر و بیشتر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فرس نو) دارد و فرس نو دالانش ترجمه است.<ref name= "Arman"/>}}
 
====[[حافط موسوی]]====
====[[حافط موسوی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:101133.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]یکی از رازآلودترین چهره‌های شعر نیم قرن اخیر ایران بود. یک دال بدون مدلول، یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود، مخفی و رازآلود، بودی که خودش را به نبودن زده بود. از خودش یک غیاب ساخته بود. گاهی بر زبان دیگران حاضر می‌شد. گاهی چون شایعه‌ای دهان به دهان می‌گشت. مرگش همان قدر ناگهانی و غافلگیرکننده بود که گویی می‌خواسته است تا دیر نشده همه جست‌وجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتادونه، به‌راحتی آب خوردن مرد.<ref name= "Arman"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:101133.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]] یکی از رازآلودترین چهره‌های شعر نیم قرن اخیر ایران بود. یک دال بدون مدلول، یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود، مخفی و رازآلود، بودی که خودش را به نبودن زده بود. از خودش یک غیاب ساخته بود. گاهی بر زبان دیگران حاضر می‌شد. گاهی چون شایعه‌ای دهان به دهان می‌گشت. مرگش همان قدر ناگهانی و غافلگیرکننده بود که گویی می‌خواسته است تا دیر نشده همهٔ جست‌وجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتادونه، به‌راحتی آب خوردن مرد.<ref name= "Arman"/>}}
 
====[[بابک احمدی]]====
====[[بابک احمدی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Babak ahmadi23132.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]اکنون مشتاقان جوان ادبیات شاید درک کنند که چرا نسل ما تا این حد شعرهای الهی را دوست داشت. بیژن یکی از نزدیک‌‌ترین دوستان من بود. از ۹ مرداد ۱۳۶۴  که در خانهٔ غزاله علیزاده دیدمش تا ۹ آذر ۱۳۸۹ که رفت، دوستی یگانه بود؛ مهربان، مشفق، خوش‌فکر، بذله‌گو و مراقب. جز دوستی و مهر از او چیزی ندیدم. یادش در دلم زنده است و صدای گرم و دوست‌داشتنی‌اش هر روز در گوشم طنین می‌اندازد که یا شعرهای کاوافی یا هلدرلین را که ترجمه کرده بود می‌خواند، یا خاطره‌ای از سال‌های کودکی‌اش تعریف می‌کرد یا از عشق به موسیقی می‌گفت. دوستان زیادی داشت، برخی از سال‌های کودکی و نوجوانی برایش باقی مانده بودند؛ دوستانی از همه رقم. عزیزترین‌شان [[شمیم بهار]] بود. دربارهٔ او که حرف می‌زد، لحن صدایش عوض می‌شد. بعد [[آیدین آغداشلو]] بود و [[عزیزه عضدی]] و... مسعود کیمیایی.<ref name= "az chashm"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Babak ahmadi23132.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]اکنون مشتاقان جوان ادبیات شاید درک کنند که چرا نسل ما تا این حد شعرهای الهی را دوست داشت. بیژن یکی از نزدیک‌‌ترین دوستان من بود. از ۹ مرداد ۱۳۶۴  که در خانهٔ غزاله علیزاده دیدمش تا ۹ آذر ۱۳۸۹ که رفت، دوستی یگانه بود؛ مهربان، مشفق، خوش‌فکر، بذله‌گو و مراقب. جز دوستی و مهر از او چیزی ندیدم. یادش در دلم زنده است و صدای گرم و دوست‌داشتنی‌اش هر روز در گوشم طنین می‌اندازد که یا شعرهای کاوافی یا هلدرلین را که ترجمه کرده بود می‌خواند، یا خاطره‌ای از سال‌های کودکی‌اش تعریف می‌کرد یا از عشق به موسیقی می‌گفت. دوستان زیادی داشت، برخی از سال‌های کودکی و نوجوانی برایش باقی مانده بودند؛ دوستانی از همه رقم. عزیزترین‌شان [[شمیم بهار]] بود. دربارهٔ او که حرف می‌زد، لحن صدایش عوض می‌شد. بعد [[آیدین آغداشلو]] بود و [[عزیزه عضدی]] و... مسعود کیمیایی.<ref name= "az chashm"/>}}
====[[هوشنگ چالنگی]]====
====[[هوشنگ چالنگی]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Chalangi.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]بیژن الهی دوست عزیز بی‌همتای من، متولد ۱۳۲۴ است و در ۸۹/۹/۹ این جهان را وداع گفت. من به تصادف، قبل از آشنایی با او تحت تأثیر اشعار شگفتش قرار گرفتم و همان‌گونه که همیشه در همه‌جا هستند کسانی که شعر آوانگارد را می‌جویند با شعر او روبرو شدم. منتقدین طراز اول این ملک به هر حال در نظردهی درمورد شعر پیشرو؛ چند تن از شاعران آوانگارد را با توصیفاتی معرفی کردند و به شعر بیژن که رسیدند گفتند: «چون میخی است که بر سنگ فروکرده‌اند.» به هر حال شعر او بی‌نهایت آن چیزی است که به آن شعر می‌گوییم و این وضعیت به تلویح و به تصریح در فضای این ملک موجود است.<ref name= "az chashm"/>}}
[[پرونده:Shraz4550.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در شیراز''']]
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Chalangi.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]] به‌تصادف، قبل از آشنایی با او تحت تأثیر اشعار شگفتش قرار گرفتم و همان‌گونه که همیشه در همه‌جا هستند کسانی که شعر آوانگارد را می‌جویند با شعر او روبرو شدم. منتقدان طراز اول این ملک به‌هرحال در نظردهی دربارهٔ شعر پیشرو، چند تن از شاعران آوانگارد را با توصیفاتی معرفی کردند و به شعر بیژن که رسیدند گفتند: «چون میخی است که بر سنگ فروکرده‌اند.» به‌هرحال شعر او بی‌نهایت آن چیزی است که به آن شعر می‌گوییم و این وضعیت به‌تلویح و به‌تصریح در فضای این ملک موجود است.<ref name= "az chashm"/>}}
 
====[[حمید عرفان]]====
====[[حمید عرفان]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:حمید-عرفان1.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]در آن زمان بیژن با استعداد و هوش سرشارش مطرح‌ترین چهرهٔ محافل ادبی بود. حضور او همان‌طور که نمی‌توانست مهرش را پنهان کند، هوش و یافته‌هایش را نمایان می‌کرد. او سلالهٔ بر حق [[صادق هدایت]]. هر لحظه در صدد کاری ادبی بود و کار می‌کرد. اگر دوستان به گرد او جمع می‌شدند باز صحبت از کار بود. بیژن دل‌سوز و مهربان بود اما هیچ‌گاه نخواست که مرکز شعر دیگر شود. درست است که او احتیاج به معاش نداشت و تقریباً متمول بود، اما تمام عمر و لحظه‌های شخصی خود را وقف فرهنگ سرزمینی کرد که دوست می‌داشت و مردمی که ماییم می‌بایست قدر و ارزش او را یادآور شویم و به آن ببالیم. بیژن الهی از همان جوانی با نسل قبل از خود رابطه داشت، هرچند او را گاه با مطرح‌ترین روشنفکران دههٔ چهل می‌دیدم. او هیچ‌گاه خواهان این مسئله نبود که از آن‌ها دنباله‌روی کند. او از سلالهٔ پاک [[نیما یوشیج|نیما]]، [[صادق هدایت|هدایت]] و [[فریدون رهنما|رهنما]] بود. شاعر بود و شاعر تنها کسی است که دیگری برای او ارزش فراوان دارد. بیژن نور بود و درخشید. خوب تربیت شده بود، خوب خوانده بود و در آخرین لحظهٔ عمر خود شور و شوق دانستن داشت.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=عرفان |نام۱=حمید|عنوان= بعد از سفر|}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:حمید-عرفان1.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]در آن زمان بیژن با استعداد و هوش سرشارش مطرح‌ترین چهرهٔ محافل ادبی بود. حضور او همان‌طور که نمی‌توانست مهرش را پنهان کند، هوش و یافته‌هایش را نمایان می‌کرد. او سلالهٔ بر حق [[صادق هدایت]]. هر لحظه در صدد کاری ادبی بود و کار می‌کرد. اگر دوستان به گرد او جمع می‌شدند باز صحبت از کار بود. بیژن دل‌سوز و مهربان بود اما هیچ‌گاه نخواست که مرکز شعر دیگر شود. درست است که او احتیاج به معاش نداشت و تقریباً متمول بود، اما تمام عمر و لحظه‌های شخصی خود را وقف فرهنگ سرزمینی کرد که دوست می‌داشت و مردمی که ماییم می‌بایست قدر و ارزش او را یادآور شویم و به آن ببالیم. بیژن الهی از همان جوانی با نسل قبل از خود رابطه داشت، هرچند او را گاه با مطرح‌ترین روشن‌فکران دههٔ چهل می‌دیدم. او هرگز خواهان این مسئله نبود که از آن‌ها دنباله‌روی کند. او از سلالهٔ پاک [[نیما یوشیج|نیما]]، [[صادق هدایت|هدایت]] و [[فریدون رهنما|رهنما]] بود. شاعر بود و شاعر تنها کسی است که دیگری برای او ارزش فراوان دارد. بیژن نور بود و درخشید. خوب تربیت شده بود، خوب خوانده بود و در آخرین لحظهٔ عمر خود شور و شوق دانستن داشت.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=عرفان |نام۱=حمید|عنوان= بعد از سفر|}}</ref>}}
===نظرات فرد دربارهٔ خودش و آثارش===


===تفسیر خود از آثارش===
[[پرونده:یکتای+الهی (1).jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار منوچهر یکتاییِ نقاش''']]
==== درباب اسلوب ترجمهٔ «نیت خیر»====
====[[منصور ملکی]]====
{{نقل‌قول|هلدرلین من، از نظری، نقطهٔ مقابل حلاج منست. ذکر این‌که از چه نظر، اشاره‌ای می‌طلبد به تصوری همه‌گیر، درنتیجه عوامانه، فاتر و مرتجع، دربارهٔ ترجمه-زاده از ناتوانی متصور: «ترجمه یا دقیق یا زیباست؛ اگر زیباست دقیق نیست و اگر دقیق زیبا نیست.» استثناها به کنار، مترجمان ادبی ما نشان داده‌اند که از زیبایی تصور ایستایی دارند؛ چون کرگدنند، با گردنی که نمی‌گردد، که همین پیش‌ روی را می‌بیند، و عاری از «نگاهی گردان»؛ گذشته از این‌که دقیق هم نیستند: اکثر ترجمه‌های فارسی، کم‌وبیش، نیم‌چندان اضافه بر اصل است از لحاظ حجم. و آن‌جا که بناست متن زیبا باشد- که یعنی سخت و بی‌دلیل، دور از اصل- زیبایی از حقیقت اصل نمی‌آید، و از هیچ حقیقتی نمی‌آید، چیزی تحمیلی‌ست، از سوی مترجم، که بسا که آدمی کم‌مایه‌ست، کم‌مایه‌تر از شخص نویسنده به حتم؛ بسا که آدمی‌ست وامانده از سرودن شعر، وامانده از نوشتن قصه، وامانده از اندیشه و جستجو، که به این «عرصه» پناه آورده. ترجمه، این‌گونه، در این محیط، چه بسا عقدهٔ سرکوفتهٔ آفرینندگی‌ست. ما، اما، همدهان با برخی، آن را بازآفرینشی می‌شمریم، به اعتباری البته، دشوارتر از آفرینش اصل- به این اعتبار که آفرینش اگر رقصی است، ترجمه رقصی‌ست در زنجیر: در ترجمهٔ شکسپیر باید بپری اما با پر بسته! بگذریم از این که ترجمه هم، چون تألیف، به شیوه‌ها و راه‌های گونه‌گون تواند رفت. این یکی از راه‌هاست که جنبهٔ پایه دارد و شالوده. من، به ستیز با تصور مذکور، در کتابی چند کوششی داشتم به اثبات این‌که «هرچه دقیق‌تر، زیباتر،» اگر، البته، دریافت زیبایی‌مان گندزدایی شود از کثافت و ایستایی، و لطیف. دقت را، حتی می‌توان گفت، واژه‌نامه‌ها تضمین می‌کنند. از آن چند کتاب، یکی شعرهای نثری رمبوست، یکی قصه‌ٔ فلوبر، یکی هم همین هلدرلین. گرچه هر سه چنین دیر به فارسی می‌آیند، باید انتظار داشت زیبایی‌های ناشناخته یا کم‌شناخته‌ای به زبان ما بیاورند، طعمی «تازه»: همچنان که در زبان خود نیز زیبایی کم‌شناخته‌ای آوردند، یا «ناشناخته»‌ای ـ صفتی که با زبان و جو هلدرلین سازگارتر می‌نماید.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|صص= ۴۷ و ۴۸}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:2345987896.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]سال‌هاست، سال‌های بسیاری است که «بیژن الهی» را گم کرده‌ام. آخرین بار، در آن سال‌های دور، او بود و محسن صبا و [[پرویز دوایی]] و مسعود کیمیایی و من که از «باغ فردوس» تجریش تا «مقصود‌بیک» می‌آمدیم و حرف می‌زدیم از این در آن در، بعد در کوچه پس‌کوچه‌های چهارراه حسابی و پل رومی، همه را گم کردم، هم بیژن، هم محسن و هم پرویز و هم مسعود را.
بعدها گذری، در لحظه‌ای و در حد سلام‌وعلیک، همدیگر را دیدیم یا می‌دیدیم. محسن رفت داروخانه باز کرد، پرویز برای همیشه رفت به یکی از این کشورهای اروپای‌شرقی، مسعود رفت سراغ فیلم‌سازی و بیژن الهی رفت کنج کتابخانه‌اش و بست نشست. هجده، نوزده‌ساله بود و سرشار از دانش و آگاهی، می‌خواست دنیا را بترکاند. آنچه می‌خواند و می‌سرود و آنچه ترجمه می‌کرد، به‌نظر ما جسارت بود و از حسادت به حساب تظاهر می‌گذاشتی. تظاهر به دانش و آگاهی، ما هم کم‌وبیش اهل بخیه بودیم و کم‌کم دریافتیم که دارد می‌دود و ما لنگ‌لنگان می‌رویم. آن‌ زمان برای ما قصه‌هایی از تذکرةالاولیا نقل می‌کرد که اگر ما صد بار کتاب را می‌خواندیم باز از زیر چشم‌مان درمی‌رفت: «نقل است که می‌گفت چون ذکر نیکان کنی میغی سپید برآید و عشق ببارد»، «نقل است که مالک در سایه دیواری خفته بود، ماری شاخی نرگس در دهان گرفته و او را باد می‌زد.» .... «بیژن الهی» را گم کردم، او به خلوتی خودخواسته خزید و هرازگاه از این و آنکه اذن ورود به حریم او را داشتند می‌شنیدم که در این عزلت و گوشه‌نشینی، هزاران صفحه مطلب نوشته است. می‌خواند و می‌نویسد و هر بار به او تلفن کرده‌ام، پیام‌گیر گفته است: «بوقی که شنیدید پیغامی بگذارید.» به‌همین کوتاهی. با ادای دین به وزن شعر سنتی! پس او همه وقت، می‎خواند و می‎نویسد. از حسرت می‌خواهم دق کنم که چرا نباید من آن‌ها را بخوانم و او این‌همه کار را پس از مردن به که می‌سپارد و تازه اگر به کسی بسپرد و او هم برای خدمت به فرهنگ و ادب این دیار آن‌ها را چاپ کند، به چه درد من می‌خورد، وقتی که من هم مرده‌ام؟!<ref name= "az chashm"/>}}
 
[[پرونده:Kazemreza87.png|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در منزل کاظم رضا، تابستان ۱۳۸۷.{{سخ}} از راست: محسن صبا، [[محسن طاهر نوکنده]]، [[رضا زاهد]]، بیژن الهی و [[کاظم رضا]]''']]
[[پرونده:556947 621089604572823 1753381120 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''جوانی‌ها''']]
 
===درباب اسلوب ترجمهٔ «نیت خیر» از زبان الهی===
{{نقل‌قول|هلدرلین من، از نظری، نقطهٔ مقابل حلاج منست. ذکر اینکه ازچه‌نظر، اشاره‌ای می‌طلبد به تصوری همه‌گیر، درنتیجه عوامانه، فاتر و مرتجع، دربارهٔ ترجمه، زاده از ناتوانی متصور: «ترجمه یا دقیق یا زیباست؛ اگر زیباست دقیق نیست و اگر دقیق زیبا نیست.» استثناها به‌کنار، مترجمان ادبی ما نشان داده‌اند که از زیبایی تصور ایستایی دارند؛ چون کرگدنند، با گردنی که نمی‌گردد، که همین پیش‌ روی را می‌بیند و عاری از «نگاهی گردان»؛ گذشته از این‌که دقیق هم نیستند: اکثر ترجمه‌های فارسی، کم‌وبیش، نیم‌چندان اضافه بر اصل است از لحاظ حجم. و آنجا که بناست متن زیبا باشد که یعنی سخت و بی‌دلیل، دور از اصل، زیبایی از حقیقت اصل نمی‌آید و از هیچ حقیقتی نمی‌آید، چیزی تحمیلی‌ست، از سوی مترجم، که بسا که آدمی کم‌مایه‌ست، کم‌مایه‌تر از شخص نویسنده به‌حتم؛ بساکه آدمی‌ است وامانده از سرودن شعر، وامانده از نوشتن قصه، وامانده از اندیشه و جست‌وجو که به این «عرصه» پناه آورده. ترجمه، این‌گونه، در این محیط، چه‌بسا عقدهٔ سرکوفتهٔ آفرینندگی‌ست. ما اما، همدهان با برخی، آن را بازآفرینشی می‌شمریم، به اعتباری البته، دشوارتر از آفرینش اصل، به این اعتبار که آفرینش اگر رقصی است، ترجمه رقصی‌ست در زنجیر: در ترجمهٔ شکسپیر باید بپری اما با پر بسته! بگذریم از اینکه ترجمه هم، چون تألیف، به‌شیوه‌ها و راه‌های گونه‌گون تواند رفت. این یکی از راه‌هاست که جنبهٔ پایه دارد و شالوده. من، به ستیز با تصور مذکور، در کتابی چند کوششی داشتم به اثبات این‌که «هرچه دقیق‌تر، زیباتر،» اگر، البته، دریافت زیبایی‌مان گندزدایی شود از کثافت و ایستایی، و لطیف. دقت را حتی می‌توان گفت، واژه‌نامه‌ها تضمین می‌کنند. از آن چند کتاب، یکی شعرهای نثری رمبوست، یکی قصه‌ٔ فلوبر، یکی هم همین هلدرلین. گرچه هر سه چنین دیر به فارسی می‌آیند، باید انتظار داشت زیبایی‌های ناشناخته یا کم‌شناخته‌ای به زبان ما بیاورند، طعمی «تازه»: همچنان که در زبان خود نیز زیبایی کم‌شناخته‌ای آوردند، یا «ناشناخته»‌ای، صفتی که با زبان و جو هلدرلین سازگارتر می‌کند.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۴۷و۴۸}}</ref>}}
 
[[پرونده:23380397 1610111132378324 6471436338458157302 n.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''از راست:ابوالحسن تهامی‌نژاد، [[سیمین بهبهانی]]، [[فرزانه قوامی]]، هوشنگ قوامی و بیژن الهی''']]
===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
===موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران===
====[[نیما یوشیج]]====
====[[نیما یوشیج]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nima-asli231.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]]و چیزی حوالی‌ چارده سالم بود که در روزنامه‌ها برخوردم به شعری از مردی به نام نیما یوشیج: «خواب در چشم ترم می‌شکند» ندانستم یعنی چه، ولی جذبم کرد و، هر چه بیشتر می‌خواندم، بیشتر جذب می‌شدم. بعدها بود که نیماشناس شدم: چیزها یاد گرفتم از شعر او که هنوز هم ندیده‌ام در سخن کسی. دیرترها، اما، شراره‌هایی از آن «چیزها» در نامه‌های خودش دیدم: چه نامه‌های متینی، به‌به! پس آنک به خودم گفتم و اینک به تو می‌گویم که در ایران نوین هیچ "کبیری" نیامده در هیچ زمینه‌ی فرهنگی الا نیما. و من از بس که دوستش داشتم آن ایام، شبی به خوابش دیدم. قهوه‌خانه‌ام برد و چای داد. اما غمگین بود و پکر. خدا بیامرزد... حس کردم که بیهقی نیز، چنان نیما، از کوچه و از کتاب گرفته و در هم زده تا رام کند. یعنی گرگ وحشی گرفته و جفت انداخته با سگ اهلی تا به نسل سومی برسد: «گرگ سگی» که پاسبانی‌ست قدر قدرت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|صص= ۵۵ و ۵۷}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Nima-asli231.jpg|80px|بی‌قاب|راست|هیچ]] و چیزی حوالی‌ چارده سالم بود که در روزنامه‌ها برخوردم به شعری از مردی به نام نیما یوشیج: «خواب در چشم ترم می‌شکند» ندانستم یعنی چه، ولی جذبم کرد و، هر چه بیشتر می‌خواندم، بیشتر جذب می‌شدم. بعدها بود که نیماشناس شدم: چیزها یاد گرفتم از شعر او که هنوز هم ندیده‌ام در سخن کسی. دیرترها، اما، شراره‌هایی از آن «چیزها» در نامه‌های خودش دیدم: چه نامه‌های متینی، به‌به! پس آنک به خودم گفتم و اینک به تو می‌گویم که در ایران نوین هیچ "کبیری" نیامده در هیچ زمینه‌ی فرهنگی الا نیما. و من از بس که دوستش داشتم آن ایام، شبی به خوابش دیدم. قهوه‌خانه‌ام برد و چای داد؛ اما غمگین بود و پکر. خدا بیامرزد... حس کردم که بیهقی نیز، چنان نیما، از کوچه و از کتاب گرفته و در هم زده تا رام کند؛ یعنی گرگ وحشی گرفته و جفت انداخته با سگ اهلی تا به نسل سومی برسد: «گرگ سگی» که پاسبانی‌ست قدر قدرت.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام= بیژن|عنوان= این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص= ۵۵و۵۷}}</ref>}}
 
====[[فریدون رهنما]]====
====[[فریدون رهنما]]====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Darjavanirahnam2.png|80px|بی‌قاب|right|هیچ]]آن زمان‌ها خیلی‌ها به ریش ما خندیند، لج خیلی‌ها بالا آمد، که طفل اول باید برود سواد یاد بگیرد، بعد فلان و بهمان بکند! فریدون رهنما ولی، به طفل پناهی داد. خدا بیامرزد. گفت: «غلط کرده‌اند! «الوار» گفته مهرورزی راه شناسایی است!<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص=۵۵}}</ref> [...] آشنایی‌ ما با رمبو انگار که از سال  ۴۰ بوده‌ است، و حتماً از روی ترجمه‌های فارسی. بنده، آن روزگار، شانزده سالم بود و شعرهای مهملی می‌گفتم. تنها خاصیت آن ترجمه‌ها حیرت بنده بود که: پس چرا این همه اشتهار؟ من که بهتر می‌سرایم از این پسره! رحمت کند خداوند فریدون رهنما را که، به راستی، حق نمک دارد بر بنده و در سایه‌ی آموزش او بود که دانستم عجب خیط کرده‌ام، گرچه تقصیر من نبود! رهنما شعری خواند، یک شعر فقط، که با این همه بس‌ بود کله‌پا کُنَدَم. این، گویا، یگانه شعری بود که خودش از رمبو ترجمه کرده بود، و همین چیزی‌‌ست که تحت عنوان سپیده در این دفتر(اشاره به دفتر شعر اشراق‌ها) می‌خوانید. این ترجمه پاک از یادم رفت، الا یک سطر، که هیچ‌گاه نرفت: «به بیداری نیمروز بود!» این تنها یادگار اوست، در حافظه‌ٔ نیم مرده‌ام، که در این دفتر جا خوش‌ کرده.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو|صص= ۱۷ و ۱۸}}</ref>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Darjavanirahnam2.png|80px|بی‌قاب|right|هیچ]] آن زمان‌ها خیلی‌ها به ریش ما خندیدند، لج خیلی‌ها بالا آمد که طفل اول باید برود سواد یاد بگیرد، بعد فلان و بهمان بکند! فریدون رهنما ولی، به طفل پناهی داد. خدا بیامرزد. گفت: «غلط کرده‌اند! «الوار» گفته مهرورزی راه شناسایی است!<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ص=۵۵}}</ref> [...] آشنایی‌ ما با رمبو انگار که از سال۱۳۴۰ بوده‌ است و حتماً از روی ترجمه‌های فارسی. بنده، آن روزگار، شانزده سالم بود و شعرهای مهملی می‌گفتم. تنها خاصیت آن ترجمه‌ها حیرت بنده بود که: پس چرا این‌همه اشتهار؟ من که بهتر می‌سرایم از این پسره! رحمت کند خداوند فریدون رهنما را که، به‌راستی، حق نمک دارد بر بنده و در سایه‌ٔ آموزش او بود که دانستم عجب خیط کرده‌ام، گرچه تقصیر من نبود! رهنما شعری خواند، یک شعر فقط، که با این همه بس‌ بود کله‌پا کُنَدَم. این، گویا، یگانه شعری بود که خودش از رمبو ترجمه کرده بود، و همین چیزی‌‌ست که تحت عنوان «سپیده» در این دفتر (اشاره به دفتر شعر اشراق‌ها) می‌خوانید. این ترجمه پاک از یادم رفت، الا یک سطر، که هرگز نرفت: «به بیداری نیمروز بود!» این تنها یادگار اوست، در حافظه‌ٔ نیم‌مُرده‌ام که در این دفتر جا خوش‌ کرده است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام = بیژن|عنوان = اشراق‌ها: اوراق مصور آرتور رمبو|صص= ۱۷و۱۸}}</ref>}}
 
[[پرونده:39099522 1923515084371259 6036704700647079936 o.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''لندن، ۱۳۵۹''']]
====[[رضا براهنی]]====
====[[رضا براهنی]]====
بیژن الهی در گفت‌وگویی با هادی محیط:
بیژن الهی در گفت‌وگویی با هادی محیط:
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Reza-tfh.jpg|80px|بی‌قاب|right|هیچ]]براهنی خیلی دیر شروع شروع کرده.براهنی فرض کن تاریخ چاپش از من قدیمی‌تر نیست. دیگه شعرش خنده‌دار نیست. به هر ترتیب خودش رو بهتر کرد. قدیم مضحک بود. خیلی مضحک بود... «بلبل کویری/بشکن‌زنان و رقص‌کنان، خندان/...فکر کن چ چ چ. بلبل کویری، بشکن‌زنان و رقص‌کنان، خندان/ بر پشت اشتری به هزاران رنگ.» اون کتاب مصیبت زیر آفتاب که به دستم رسید خیلی می‌خندیدم. من متأسفانه از دست دادم... «خودنویسی که تو با آن نامه نوشتی و گمش کردی/ و من از سوپور سرکوچه این را بگرفتم و می‌نویسم اکنون با آن این‌ها را!»... یا ... «پشت آن آیینه‌ من اسکلتی بودم تاس و تو هم چون گل یاسی بودی...!» خیلی بانمک بود.« قاب عکسی که تو گفتی زشت است و سپس جیغ زدی زیباست...»واقعاً طفلکیه! الآن پشت این یارو زبان‌بازی و فلان و این حرف‌ها پنهان شده که دیده نمی‌شه. اصرار عجیبی هم داشت که مثلاً نیمایی کار کنه که افتضاح می‌شد.<ref name= "hadimohit"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Reza-tfh.jpg|80px|بی‌قاب|right|هیچ]]براهنی خیلی دیر شروع شروع کرده. براهنی فرض کن تاریخ چاپش از من قدیمی‌تر نیست. دیگه شعرش خنده‌دار نیست. به‌هرترتیب خودش رو بهتر کرد. قدیم مضحک بود. خیلی مضحک بود... «بلبل کویری/بشکن‌زنان و رقص‌کنان، خندان/...فکر کن چ چ چ. بلبل کویری، بشکن‌زنان و رقص‌کنان، خندان/ بر پشت اشتری به هزاران رنگ.» اون کتاب [[مصیبتی زیر آفتاب]] که به دستم رسید خیلی می‌خندیدم. من متأسفانه از دست دادم... «خودنویسی که تو با آن نامه نوشتی و گمش کردی/ و من از سوپور سرکوچه این را بگرفتم و می‌نویسم اکنون با آن این‌ها را!»... یا ... «پشت آن آیینه‌ من اسکلتی بودم تاس و تو هم چون گل یاسی بودی...!» خیلی بانمک بود.« قاب عکسی که تو گفتی زشت است و سپس جیغ زدی زیباست...»واقعاً طفلکیه! الآن پشت این یارو زبان‌بازی و فلان و این حرف‌ها پنهان شده که دیده نمی‌شه. اصرار عجیبی هم داشت که مثلاً نیمایی کار کنه که افتضاح می‌شد.<ref name= "hadimohit"/>}}
 
====ابوالفضل بیهقی====
====ابوالفضل بیهقی====
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Beyhaghi539.jpg|80px|بی‌قاب|right|هیچ]]پس به زبان بازار و کوچه هم جلب شدم. بی بیهقی برخوردم. گرفت، سخت. اساتید گفته بودند که اول فاعل، بعد مفعول و فعل همیشه در ته جمله‌ست که می‌افتد و این یعنی محو درست! می‌دیدم بیهقی بر این نمی‌رود چه بسا. شعر هم نگفته که از «ضرورت شعری» باشد به اصطلاح مشتی پرت. چندی که گذشت، دانستم این، چه در نظم و چه در نثر، اگر که والا باشند، از «ضرورت حقیقی»ست، یعنی به مقتضای ساختار، نه که از تنگی قافیه. در الیوت خوانده بودم از آن پیش که فرهنگ‌ها به هم تکیه می‌زنند که اغنای خود کنند و ضروری‌ست چنین کنند! و اینک در [[محمدتقی بهار|ملک‌الشعرای بهار]] می‌خواندم که بیهقی تحت‌ «تأثیر» لسان‌العرب چنین کرده و می‌دیدم که راست گفته و پرت فهمیده که ناپسند دانسته، روانش شاد!<ref name= "hadimohit"/>}}
{{گفتاورد تزیینی|[[پرونده:Beyhaghi539.jpg|80px|بی‌قاب|right|هیچ]] پس به‌زبان بازار و کوچه هم جلب شدم. بی بیهقی برخوردم. گرفت، سخت. اساتید گفته بودند که اول فاعل، بعد مفعول و فعل همیشه در ته جمله‌ست که می‌افتد و این یعنی محو درست! می‌دیدم بیهقی بر این نمی‌رود چه‌بسا. شعر هم نگفته که از «ضرورت شعری» باشد به‌اصطلاح مشتی پرت. چندی که گذشت، دانستم این، چه در نظم و چه در نثر، اگر که والا باشند، از «ضرورت حقیقی»ست، یعنی به‌مقتضای ساختار، نه که از تنگی قافیه. در الیوت خوانده بودم از آن پیش که فرهنگ‌ها به هم تکیه می‌زنند که اغنای خود کنند و ضروری‌ است چنین کنند! و اینک در [[محمدتقی بهار|ملک‌الشعرای بهار]] می‌خواندم که بیهقی تحت‌ «تأثیر» لسان‌العرب چنین کرده و می‌دیدم که راست گفته و پرت فهمیده که ناپسند دانسته، روانش شاد!<ref name= "hadimohit"/>}}
 
[[پرونده:72703d00533f5f3308eef3b762f2ac90 (1).jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''در کنار همسر دومش، ژاله کاظمی''']]
[[پرونده:Bijanelahijalehkazemi.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''با ژاله کاظمی و پرویز تناولی''']]
===بیژن الهی و سیاست===
===بیژن الهی و سیاست===
[[آیدین آغداشلو]] معتقد است بیژن الهی اصولاً آدم سیاسی‌ای نبود:
[[آیدین آغداشلو]] معتقد است بیژن الهی اصولاً آدم سیاسی‌ای نبود:
{{نقل‌قول|خب هر آدمی سیاسی است. هر آدمی وقتی هوا گرم می‌شود غر می‌زند، هوا سرد می شود می‌رود در اتاقش. بالاخره آدم است و به وقایع اطراف خودش عکس‌العمل نشان می‌دهد. یک جایی از یک خبر خوش، خوشحال می‌شود، گاهی ناراحت می‌شود، خب این وجه غالب یک آدم هوشیار و متمدن است. اما سیاسی بودن به عنوان این‌که فرقه و حزبی را به یک معنای ازپیش‌تعیین‌شده دنبال کند و براساس آن عمل کند، فرق دارد. در این صورت پیوسته می‌رود به اپوزیسیون، یعنی آن طوری که در همان دههٔ چهل جریان داشت، هدایت می‌شد، [[جلال آل‌احمد|آل‌احمد]] می‌گفت برای کجا بنویسند و کجا ننویسند، آدم سیاسی آل احمد بود، حتی [[احمد شاملو|شاملو]] هم نبود، به این معنایی که اشاره کردم، خلیل ملکی بود. اگر به این معنا بخواهید آدم سیاسی را در نظر بگیرید، بیژن آدم سیاسی نبود. ولی به معنای این‌که بالاخره نسبت به اتفاقات داوری و نظر داشت، بله این طور بود.<ref name= "Aghdashlou etemad">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= حسینی |نام۱=فرزام|عنوان= بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد}}</ref>}}
{{نقل‌قول|خب هر آدمی سیاسی است. هر آدمی وقتی هوا گرم می‌شود غر می‌زند، هوا سرد می‌شود می‌رود در اتاقش. بالاخره آدم است و به وقایع اطراف خودش عکس‌العمل نشان می‌دهد. یک جایی از یک خبر خوش، خوشحال می‌شود، گاهی ناراحت می‌شود، خب این وجه غالب یک آدم هوشیار و متمدن است. اما سیاسی بودن به‌عنوان این‌که فرقه و حزبی را به یک معنای از پیش‌ تعیین‌شده دنبال کند و براساس آن عمل کند، فرق دارد. در این صورت پیوسته می‌رود به اپوزیسیون، یعنی آن‌طوری‌که در همان دههٔ چهل جریان داشت، هدایت می‌شد، [[جلال آل‌احمد|آل‌احمد]] می‌گفت برای کجا بنویسند و کجا ننویسند، آدم سیاسی آل احمد بود، حتی [[احمد شاملو|شاملو]] هم نبود، به این معنایی که اشاره کردم، خلیل ملکی بود. اگر به این معنا بخواهید آدم سیاسی را در نظر بگیرید، بیژن آدم سیاسی نبود؛ ولی به‌معنای این‌که بالاخره نسبت به اتفاقات داوری و نظر داشت، بله این طور بود.<ref name= "Aghdashlou etemad">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= حسینی |نام۱=فرزام|عنوان= بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد}}</ref>}}
اما به گفته‌ٔ [[غلام‌رضا صراف]] بیژن الهی نه تنها سیاسی بود، بلکه در شعر‌هایش رگه‌های مخالفت با رژیم شاهنشاهی دیده می‌شده است:
{{نقل‌قول|به نظر من جریان نقد ساده‌نگر براساس روساخت قضاوت می‌کند. شاید بنیان‌های سیاسی شعر این شاعران(منظور بیژن الهی و شاعران هم‌سبک اوست.) نسبت به شاعران دیگر بسیار قوی‌تر باشد. مطمئناً آن زیباشناسی حقیقی که محصول خلاقیت است از شرایط پیرامونی تأثیر می‌پذیرد، حال شاعری مانند شاملو رخدادهای سیاسی، مانند جریان سیاهکل را طوری بیان می‌کند که المان‌ها و نمادهایش قابل تشخیص است. ولی برای مثال در شعر [[ذوذنبی بر خاک]]، که [[بهرام اردبیلی|اردبیلی]] می‌گوید:{{سخ}}
«الامان ای جوخه! ماشه را نچکان/ هنوز اندکی شب است»، این اتفاق بسیار درونی‌تر نشان داده می‌شود. در مورد الهی باید بگویم که در سه شعری که [[مجلهٔ روزن]] چاپ کرد می‌توان گرایش سیاسی و رادیکال او را در مبارزه با نظام شاهنشاهی پیشین پیگیری کرد. برای مثال دریکی از آن‌ها درخصوص اعدام یک زندانی سیاسی در پیش از انقلاب می گوید: « ما که زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپایه‌یی کوتاه است/در دم تبعید -کشیدن چارپایه‌یی - / در دم خفقان/ بدانیم پادشاه هواییم، پادشاه هواییم».<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= جعفری |نام۱=سهراب|عنوان= بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما|}}</ref>}}


==آثار و منبع‌شناسی==
اما به‌گفته‌ٔ [[غلام‌رضا صراف]] بیژن الهی نه‌تنها سیاسی بود؛ بلکه در شعر‌هایش رگه‌های مخالفت با رژیم شاهنشاهی دیده می‌شده است:
{{نقل‌قول|به نظر من جریان نقد ساده‌نگر براساس روساخت قضاوت می‌کند. شاید بنیان‌های سیاسی شعر این شاعران (منظور بیژن الهی و شاعران هم‌سبک اوست.) نسبت به شاعران دیگر بسیار قوی‌تر باشد. مطمئناً آن زیباشناسی حقیقی که محصول خلاقیت است از شرایط پیرامونی تأثیر می‌پذیرد، حال شاعری مانند شاملو رخدادهای سیاسی، مانند جریان سیاهکل را طوری بیان می‌کند که المان‌ها و نمادهایش قابل تشخیص است. ولی برای مثال در شعر [[ذوذنبی بر خاک]]، که [[بهرام اردبیلی|اردبیلی]] می‌گوید:{{سخ}}
«الامان ای جوخه! ماشه را نچکان/ هنوز اندکی شب است»، این اتفاق بسیار درونی‌تر نشان داده می‌شود. دربارهٔ الهی باید بگویم که در سه شعری که [[مجلهٔ روزن]] چاپ کرد می‌توان گرایش سیاسی و رادیکال او را در مبارزه با نظام شاهنشاهی پیشین پیگیری کرد. برای مثال دریکی از آن‌ها درخصوص اعدام یک زندانی سیاسی در پیش از انقلاب می‌گوید: «ما که زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپایه‌یی کوتاه است/در دم تبعید، کشیدن چارپایه‌یی، / در دم خفقان/ بدانیم پادشاه هواییم، پادشاه هواییم».<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= جعفری |نام۱=سهراب|عنوان= بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما}}</ref>}}
 
[[پرونده:21049.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''خاک‌سپاری در بیجده‌نو''']]
==آثار و کتاب‌شناسی==
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
===سبک و لحن و ویژگی آثار===
بیژن الهی و دیگر افراد هم‌نسل خود در جریانی ویژه از نظر زبانی قرار داشتند و با نگاهی کاملاً نو به ادبیات فارسی می‌نگریستند. جریانی که به ویژه با کندوکاو در دقایق زبان فارسی و نوعی آشنایی‌زدایی از عادت‌های زبانی، نگاهی نو به ادبیات کلاسیک فارسی، به ویژه ادبیات عرفانی، احیا ظرفیت‌های نادیده‌انگاشته در زبان فارسی و پیوندزدن تمامی این‌ها با ادبیات جهان مشخص می‌شد و به ادبیات رویکردی نامتعارف داشت. ازهمین رو گذشته‌گرایی شاعری چون بیژن الهی نه یک گذشته گرایی فرسوده، آن گونه که در گرایش استادان محافظه‌کار ادبیات مشهود است، که نوعی نگاه خلاق و نامتعارف به گذشته است که بخشی از آن از شناخت توأمان ادبیات کلاسیک و مدرن جهان نشئت می‌گیرد. ازهمین رو بازخوانی اشعار و ترجمه‌های بیژن الهی نوعی مواجهه دیگرگونه با سنت ادبی را نیز امکان پذیر می کند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= حیدرقزوینی |نام۱=پیام|عنوان= کارنامه ایام گذشته|}}</ref>{{سخ}}
بیژن الهی و دیگر افراد هم‌نسل خود در جریانی ویژه از نظر زبانی قرار داشتند و با نگاهی کاملاً نو به ادبیات فارسی می‌نگریستند. جریانی که به‌ویژه با کندوکاو در دقایق زبان فارسی و نوعی آشنایی‌زدایی از عادت‌های زبانی، نگاهی نو به ادبیات کلاسیک فارسی، به‌ویژه ادبیات عرفانی، احیا ظرفیت‌های نادیده‌انگاشته در زبان فارسی و پیوندزدن تمامی این‌ها با ادبیات جهان مشخص می‌شد و به ادبیات رویکردی نامتعارف داشت. ازهمین‌رو گذشته‌گرایی شاعری چون بیژن الهی نه یک گذشته گرایی فرسوده، آن‌گونه‌که در گرایش استادان محافظه‌کار ادبیات مشهود است، که نوعی نگاه خلاق و نامتعارف به گذشته است که بخشی از آن از شناخت توأمان ادبیات کلاسیک و مدرن جهان نشئت می‌گیرد. ازهمین‌رو بازخوانی اشعار و ترجمه‌های بیژن الهی نوعی مواجهه دیگرگونه با سنت ادبی را نیز امکان‌پذیر می‌کند.<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= حیدرقزوینی |نام۱=پیام|عنوان= کارنامه ایام گذشته|}}</ref>{{سخ}}
به باور [[محمد آزرم]]، بیژن الهی شاعر فرم سازی با لحن زبان و تصویرهای زبانی است. همچنین او معتقد است یکی از دلایل سکوت شعری الهی با وجود ممارست او در ترجمه می تواند مساله عرفان و تجربه زیسته او در این حوزه باشد. الهی در پایان دهه چهل و مقارن با انتشار بیانیه شعر حجم، عبارت مشهوری دارد که می تواند در تاویل مفهوم عرفان راهگشا باشد: «حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می کنیماگر به شعر «از افق آغاز کرده» نگاه کنیم، درمی یابیم که زبان شعر و چگونگی بیان آن که پدیدآورنده فرم شعر هم هست، خود آن «عرفان» است که الهی از آن حرف زده و اشاره ای که در این شعر به «سدره المنتها» می شود هم به خاطر معناهای متکثری که دارد، در ساختن فرمی که شهودی زبانی است نقش موثری ایفا می کند:{{سخ}}
به باور [[محمد آزرم]]، بیژن الهی شاعر فرم‌سازی با لحن زبان و تصویرهای زبانی است. همچنین او معتقد است یکی از دلایل سکوت شعری الهی با وجود ممارست او در ترجمه می‌تواند مسئلهٔ عرفان و تجربهٔ زیستهٔ او در این حوزه باشد. الهی در پایان دههٔ چهل و مقارن با انتشار [[بیانیهٔ شعر حجم]]، عبارت مشهوری دارد که می‌تواند در تأویل مفهوم عرفان راهگشا باشد: «حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیمبرای فم بهتر می‌توان به شعر «از افق آغاز کرده» نگاه کرد و دریافت که زبان شعر و چگونگی بیان آن که پدیدآورنده فرم شعر هم هست، خود آن «عرفان» است که الهی از آن حرف زده و اشاره‌ای که در این شعر به «سدرة‌ المنتها» می‌شود هم به‌سبب معناهای متکثری که دارد، در ساختن فرمی که شهودی زبانی است نقش موثری ایفا می‌کند:{{سخ}}
'''از افق آغاز کرده'''{{سخ}}
'''از افق آغاز کرده'''{{سخ}}
آخر باد را یکی{{سخ}} (مادری انگار) بر سرم{{سخ}} می ایستاند: بامی{{سخ}} که وقفه می دهد شیرین{{سخ}} به قاصدک‌هایی همواره{{سخ}} از گمشدگانی دیگر{{سخ}} به گمشدگانی دیگر.{{سخ}} از-افق- آغاز- کرده را بگو{{سخ}} به کجا رود، به کجا...{{سخ}} ای مبتدای منظر چشم، {{سخ}} سدره المنتها! {{سخ}}
آخر باد را یکی{{سخ}} (مادری انگار) بر سرم{{سخ}} می‌ایستاند: بامی{{سخ}} که وقفه می‌دهد شیرین{{سخ}} به قاصدک‌هایی همواره{{سخ}} از گمشدگانی دیگر{{سخ}} به گمشدگانی دیگر.{{سخ}} از-افق- آغاز- کرده را بگو{{سخ}} به کجا رود، به کجا...{{سخ}} ای مبتدای منظر چشم، {{سخ}} سدرة المنتها! {{سخ}}
استفاده از تکنیک‌های ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژه‌ای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصه‌های مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و... آثار او را از شاعران هم‌نسل خودش متمایز جلوه می‌داد و به‌نوعی سایه او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» می‌گستراند.<ref name= "Arman"/>{{سخ}}
استفاده از تکنیک‌های ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژه‌ای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصه‌های مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و... آثار او را از شاعران هم‌نسل خودش متمایز جلوه می‌داد و به‌نوعی سایهٔ او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» می‌گستراند.<ref name= "Arman"/>{{سخ}}
علی‌ سطوتی قلعه معتقد است در شعرهای الهی، رابطه‌هایی استعاری و مکانیسمی برای تشکیل آن‌ها وجود دارد. این مکانیسم در دو مرحله عمل می‌کند:  
علی‌ سطوتی قلعه معتقد است در شعرهای الهی، رابطه‌هایی استعاری و مکانیسمی برای تشکیل آن‌ها دیده می‌شود. این مکانیسم در دو مرحله عمل می‌کند:{{سخ}}
#شعر حول یک واژه شکل می‌گیرد و آن واژه در شعر نام خود را از دست می‌دهد. هیچ‌جایی در طول شعر به نام آن واژه اشاره نمی‌شود و در عوض توصیفی عینی از آن به دست داده می‌شود.  
اول: شعر حول یک واژه شکل می‌گیرد و آن واژه در شعر نام خود را از دست می‌دهد. هیچ‌جایی در طول شعر به نام آن واژه اشاره نمی‌شود و در عوض توصیفی عینی از آن به‌دست داده می‌شود.{{سخ}}
#توصیف عینی آن واژه، بدون آن‌که نامی از آن به زبان آید، راه را برای نام‌گذاری آن تحت رابطه‌ای استعاری می‌گشاید و به این ترتیب آن واژه وجه تمثیلی و سرایت‌کنندهٔ خود را از دست می‌دهد و به مضمونی انتقال‌پذیر تبدیل می‌شود. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = سطوتی قلعه|نام = علی|عنوان = بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|صص=۱۰۰-۱۰۱}}</ref>
دورم:‌ توصیف عینی آن واژه، بی‌آنکه نامی از آن به‌زبان آید، راه را برای نام‌گذاری آن تحت رابطه‌ای استعاری می‌گشاید و به‌این‌ترتیب آن واژه وجه تمثیلی و سرایت‌کنندهٔ خود را از دست می‌دهد و به مضمونی انتقال‌پذیر تبدیل می‌شود.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = سطوتی قلعه|نام= علی|عنوان= بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|ص= ۱۰۰تا۱۰۱}}</ref>
 
{{نقل‌قول|به‌باور [[هوشنگ چالنگی]] ویژگی شعر الهی چنین است:
:مهم‌ترین شاخصهٔ شعرهای بیژن عمق نگرش او به پیرامون بوده است. در شعرهای او همیشه نگرانی (دغدغه‌ای) دیده می‌شده است که هنوز هم این شاخصه را در دنیا به‌عنوان یک اصل مطرح می‌کنند. به‌لحاظ زیبایی‌شناسی شعرش بی‌نهایت مطرح بود. عمق هستی‌نگری شاعرانه به‌نظر من به درد شعرش خورد نه اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی که در آن موقع باب بود. شعر او شعر رئالیستی شاعرانه بود. زیبایی‌شناسی مدرن «متکی» به «کلاسیک» داشت. برای نمونه وقتی می‌گوید: «زمانی از وقت من غلت می‌زنی و جای مردن به خواب می‌آیی» این تکه عمق زیبایی‌شناسی را نشان می‌دهد؛ یک «زیبایی‌شناسی مدرن».<ref name= "mazdak">{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= پنجه‌ای |نام۱=مزدک|عنوان=چون میخی در سنگ|}}</ref>}}
 
[[پرونده:Dirooz0074.jpg|220px|thumb|بندانگشتی|چپ|<center>'''مدفن او<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = شاهرخ|نام = حمید|عنوان = دیروز|}}</ref>''']]
===کارنامه و فهرست آثار===
===کارنامه و فهرست آثار===
====شعر====
*‌ «جوانی‌ها»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
* «دیدن»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۳
====ترجمه====
# هلدرلین، فردریش، «نیت خیر»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۴
# می‌شو، هانری، «مستغلات»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
# لورکا، فدریکو گارسیا، «لورکا(گزیدهٔ اشعار فدریکو گارسیا لورکا)»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۸
# کاوافی، کنستانتین، «صبح روان»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۶
# الیوت، تامس‌استرنز، روستان، ادموند، «زمرد و حمله»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۷
# کاوافی، کنستانتین، «صبح روان»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۶
# جمعی از نویسندگان، «دره‌ی علف هزاررنگ»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
# منصورحلاج،حسین، «حلاج‌الاسرار»، تهران،بیدگل، ۱۳۹۳
# الیوت، تامس‌استرنز، «چهارشنبه خاکستر»، تهران، پیکره، ۱۳۹۰
# رمبو، آرتور، «اشراق‌ها»، تهران، فاریاب، ۱۳۶۲، بیدگل، ۱۳۹۵
====جُنگ ادبی====
* «این شماره با تأخیر۱»، تهران، کتاب ایران، ۱۳۸۲
* «این شماره با تأخیر۳»، تهران، کتاب ایران، ۱۳۸۵
* «این شماره با تأخیر۶»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۰
* «این شماره با تأخیر۷»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۲
* «این شماره با تأخیر۸»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۷


===منبع‌شناسی (منابعی که دربارهٔ آثار فرد نوشته شده است)===
==منبع‌شناسی ==
* صبا، محسن، «دو گفتار»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۴
* سطوتی قلعه، علی، «بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک»، تهران اختران، ۱۳۹۶
*اسدی کیارس، داریوش، «شاعران نقاش: بیژن الهی(جلد۱)»، تهران، پیکره، ۱۳۹۳
* شاهرخ، حمید، «دیروز: بیژن الهی، شمیم بهار، قاسم هاشمی‌نژاد، فیروز ناجی، در عکس‌های حمید شاهرخ»، تهران، رشدیه، ۱۳۹۶
* ماهنامهٔ ادبی‌هنری «هنگام»، سال دوم، شمارهٔ ۱۴و۱۵، خردادوتیر۱۳۹۴
* فصل‌نامهٔ تخصصی زبان و ادبیات فارسی «بهین‌نامه»، سال اول، شماره۱، زمستان۱۳۹۶


===«دیدن»===
===«دیدن»===
به نوشتهٔ داریوش کیارس، کتاب «دیدن» که پس از مرگ بیژن الهی و در سال ۱۳۹۳ توسط نشر بیدگل وارد بازار شد، شامل چهار دفتر از شعرهای بیژن الهی است که اکثر آن‌ها در ظرف چهار سال، یعنی سال‌های ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ سروده شده‌اند و دورهٔ میانی از زندگی شعری او را دربرمی‌گیرد. آماده‌سازی این کتاب به سال ۱۳۵۱ بازمی‌گردد. خود بیژن الهی اسم «دیدن» را برای این کتاب انتخاب می‌کند و آن را به «انتشارات پنجاه و یک»، جهت چاپ، می‌سپارد.<ref name= "didan">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = دیدن|ص=۳۰۱}}</ref> این انشارات متعلق به دوستان او، [[شمیم بهار]] و [[عزیزه عضدی]] بود.<ref name= "Aghdashlou etemad"/> اما پیش از چاپ این اثر، «انتشارات پنجاه و یک» تعطیل می‌شود و بیژن الهی تا شش سال اقدامی برای چاپ آن نمی‌کند. شش سال بعد، یعنی در سال ۱۳۵۷، الهی تصمیم به چاپ این اثر می‌گیرد و در یادداشتی در مقدمه آن چنین می‌نویسد: «حال پس از تأخیری شش‌ساله از بد روزگار، به خاطره‌هایی بادخورده و غمگین می‌ماند که بیشتر آزاردهنده‌اند تا رضایت‌بخش.» کتاب شعر «دیدن»، صفحه‌بندی و زینک می‌شود، اما مجدداً به مرحلهٔ چاپ نهایی نمی‌رسد. سرانجام در سال ۱۳۹۳، یعنی چهار سال پس از مرگ او، این کتاب با اجازهٔ سلمی الهی، دختر او، و زیرنظر داریوش کیارس به چاپ می‌رسد.<ref name= "didan"/>{{سخ}}
به‌نوشتهٔ داریوش کیارس، کتاب «دیدن» که پس از مرگ بیژن الهی و در سال۱۳۹۳ توسط نشر بیدگل وارد بازار شد، شامل چهار دفتر از شعرهای بیژن الهی است که اکثر آن‌ها در ظرف چهار سال، یعنی سال‌های ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ سروده شده‌اند و دورهٔ میانی از زندگی شعری او را دربرمی‌گیرد. آماده‌سازی این کتاب به‌سال۱۳۵۱ بازمی‌گردد. خود بیژن الهی اسم «دیدن» را برای این کتاب انتخاب می‌کند و آن را به «انتشارات پنجاهویک»، جهت چاپ، می‌سپارد.<ref name= "didan">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = دیدن|ص=۳۰۱}}</ref> این انشارات متعلق به دوستان او، [[شمیم بهار]] و [[عزیزه عضدی]] بود.<ref name= "Aghdashlou etemad"/> اما پیش از چاپ این اثر، «انتشارات پنجاه و یک» تعطیل می‌شود و بیژن الهی تا شش سال اقدامی برای چاپ آن نمی‌کند. شش سال بعد، یعنی در سال ۱۳۵۷، الهی تصمیم به چاپ این اثر می‌گیرد و در یادداشتی در مقدمهٔ آن چنین می‌نویسد: «حال پس از تأخیری شش‌ساله از بد روزگار، به خاطره‌هایی بادخورده و غمگین می‌ماند که بیشتر آزاردهنده‌اند تا رضایت‌بخش.» کتاب شعر «دیدن»، صفحه‌بندی و زینک می‌شود، اما مجدداً به مرحلهٔ چاپ نهایی نمی‌رسد. سرانجام در سال۱۳۹۳، یعنی چهار سال پس از مرگ او، این کتاب با اجازهٔ سلمی الهی، دختر او، و زیرنظر داریوش کیارس به‌چاپ می‌رسد.<ref name= "didan"/>{{سخ}}
بیژن الهی بعضی از اشعار این کتاب را به دوستان و آشنایانی تقدیم کرده است، از جملهٔ این اشعار می‌توان به شعرهای «در زمینهٔ پشت» به محسن صبا، «آفرینگان» به [[فیروز ناجی]]، «اتاق‌ها» به [[شمیم بهار]]، «تشریفات» به [[غزاله علیزاده]]، «شبتاب» به علی مولانا، «حلزون» به یاد فرانک هشترودی، «گنجشک» به علی‌رضا پودات، «مرغ سفید» به [[علیمراد فدایی‌نیا]]، «معلقهٔ ماه روی دشتهای دمشق» به [[محمود شجاعی]]، «دره-جنی» به [[عزیزه عضدی]]، «به سلمی» به دخترش سلمی الهی و «سرناد...» به ماریا کنچیتا استره‌لاس اشاره کرد.{{سخ}}
بیژن الهی بعضی از اشعار این کتاب را به دوستان و آشنایانی تقدیم کرده است، از جملهٔ این اشعار می‌توان به شعرهای «در زمینهٔ پشت» به محسن صبا، «آفرینگان» به [[فیروز ناجی]]، «اتاق‌ها» به [[شمیم بهار]]، «تشریفات» به [[غزاله علیزاده]]، «شبتاب» به علی مولانا، «حلزون» به یاد فرانک هشترودی، «گنجشک» به علی‌رضا پودات، «مرغ سفید» به [[علیمراد فدایی‌نیا]]، «معلقهٔ ماه روی دشت‌های دمشق» به [[محمود شجاعی]]، «دره-جنی» به [[عزیزه عضدی]]، «به سلمی» به دخترش سلمی الهی و «سرناد...» به ماریا کنچیتا استره‌لاس اشاره کرد.{{سخ}}
محسن صبا باورد دارد که [[شمیم بهار]] که بیژن الهی او را قیّم خود قرار داده، در انتشار آثار او بی‌اعتنایی به خرج داده است. او در مطلبی دربارهٔ انتشار «دیدن» چنین می‌نویسد:
محسن صبا باورد دارد که [[شمیم بهار]] که بیژن الهی او را قیّم خود قرار داده بود، در انتشار آثار او بی‌اعتنایی به‌خرج داده است. او در مطلبی دربارهٔ انتشار «دیدن» چنین می‌نویسد:
{{نقل‌قول|بی‌اعتنایی‌ بهار از این نیز تلخ‌تر است. در حالی که پس از سی‌سال بعید است که زینک و فیلم دفتر «دیدن» اُکسیده و ناخوانا نشده باشد، متن تایپ‌شده‌ٔ خود بیژن را در مرده‌ریگ او یافته و با ناشی‌گری و یا بی‌اعتنایی‌ عامدانه به صورتی نابلدانه آن را تایپ کرده و به دستیارِ صاحب‌امضا خود و آن شاعر مشهدی‌ جزو ابواب جمع خانواده‌ٔ علیزاده سپرده -دروتخته‌ای که شیطان به‌ صورت مالک و مستأجر به‌هم وصل کرده- و گفته ببرند چاپ کنند. از همه بی‌شرمانه‌تر یادداشتی‌ست که در صفحه‌ٔ آخر «دیدن» آمده و در آن ادعا شده این کتاب چاپ «بازیابی و بازچینی‌ نسخه‌ی سال ٥٧» بیژن است. شمیم بهار آنقدر بی‌اعتنا بوده که «مرزن آباد» را «مرزان آباد» تایپ کرده است. و بسیاری از علائم از نوع کسره و ضمه و تیره‌های دو‌گانه‌ی انتخابی‌ بیژن، در انتخاب حروف، یا ازدست‌رفته و یا کلمات چنان بهم نزدیک و تقریباً چسبیده شده‌اند که مثلاً کسره‌ٔ اضافه‌ٔ «علف» به صورت حرکت زیر الف «ایام» قرار گرفته است. بگذارید حرف را خلاصه کنم: «بازیابی» آقایان دقیقاً همان چیزی را می‌رساند که در ایران امروز به آن خالی‌بندی می‌گویند، و «بازچینی» متن انصافاً به چیز دیگری نمی‌ماند الا شکستن عضوی از اعضای غول.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/10/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D8%A7-%D8%B3%D9%85%D9%88%D9%85//|عنوان= یادداشت‌های شخصی (از شمیم بهار تا سموم زمستان، مصائب بیژن الهی در آن سوی هستی)|}}</ref>}}
{{نقل‌قول|بی‌اعتنایی‌ بهار از این نیز تلخ‌تر است. در حالی که پس از سی‌سال بعید است که زینک و فیلم دفتر «دیدن» اُکسیده و ناخوانا نشده باشد، متن تایپ‌شده‌ٔ خود بیژن را در مرده‌ریگ او یافته و با ناشی‌گری یا بی‌اعتنایی‌ عامدانه به‌صورتی نابلدانه آن را تایپ کرده و به دستیارِ صاحب‌امضا خود و آن شاعر مشهدی‌ جزو ابواب جمع خانواده‌ٔ علیزاده سپرده -دروتخته‌ای که شیطان به‌‌صورت مالک و مستأجر به‌هم وصل کرده و گفته ببرند چاپ کنند. از همه بی‌شرمانه‌تر یادداشتی‌ است که در صفحه‌ٔ آخر «دیدن» آمده و در آن ادعا شده این کتاب چاپ «بازیابی و بازچینی‌ نسخه‌ی سال۵٧» بیژن است. [[شمیم بهار]] آن‌قدر بی‌اعتنا بوده که «مرزن‌آباد» را «مرزان‌آباد» تایپ کرده است و بسیاری از علائم از نوع کسره و ضمه و تیره‌های دو‌گانه‌ی انتخابی‌ بیژن، در انتخاب حروف یا ازدست‌رفته یا کلمات چنان به‌هم نزدیک و تقریباً چسبیده شده‌اند که مثلاً کسره‌ٔ اضافه‌ٔ «علف» به‌صورت حرکت زیر الف «ایام» قرار گرفته است. بگذارید حرف را خلاصه کنم: «بازیابی» آقایان دقیقاً همان چیزی را می‌رساند که در ایران امروز به آن خالی‌بندی می‌گویند و «بازچینی» متن انصافاً به چیز دیگری نمی‌ماند الا شکستن عضوی از اعضای غول.<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/10/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D8%A7-%D8%B3%D9%85%D9%88%D9%85//|عنوان= یادداشت‌های شخصی (از شمیم بهار تا سموم زمستان، مصائب بیژن الهی در آن سوی هستی)}}</ref>}}
 
===شعر «تشریح پیاز»===
===شعر «تشریح پیاز»===
شعر «تشریح پیاز» در دفتر گاهان، در کتاب «دبدن» قرار دارد. این شعر چنین است:<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = دیدن|ص=۴۳}}</ref>{{سخ}}
شعر «تشریح پیاز» در دفتر گاهان، در کتاب «دیدن» قرار دارد. این شعر چنین است:<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام= بیژن|عنوان= دیدن|ص= ۴۳}}</ref>{{سخ}}
{{سخ}}
بی‌مغز، در عوض تودرتو.{{سخ}}
بی‌مغز، در عوض تودرتو.{{سخ}}
مغز، اما، چیست{{سخ}}
مغز، اما، چیست{{سخ}}
جز روابط تویه‌ها؟{{سخ}}
جز روابط تویه‌ها؟{{سخ}}
{{سخ}}
گشودن دوایر بی‌مرکز{{سخ}}
گشودن دوایر بی‌مرکز{{سخ}}
آشفتن رابطه‌هاست...{{سخ}}
آشفتن رابطه‌هاست...{{سخ}}
{{سخ}}
و مدّ بینایی.{{سخ}}
و مدّ بینایی.{{سخ}}
{{سخ}}
 
به باور علی سطوتی قلعه، سروکار خواننده در این شعر، نا با خود شعر، بلکه با تمثیلی دربارهٔ شعر است. شعر از سه بند تشکیل شده است. بند اول سه سطر، بند دوم دو سطر و بند سوم یک سطر را در خود جای داده است. از نظر سطوتی قلعه، نباید این شمارش‌گری را نباید تقلیل محتوای کیفی شعر به «مشتی اطلاعات کمی گرفت و آن را بی‌اهمیت دانست.»<ref name= "satvati99">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = سطوتی قلعه|نام = علی|عنوان = بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|ص=۹۹}}</ref> او معتقد است در این شعر این معیارهای کمی به مرور به معیارهایی کیفی تبدیل می‌شوند. تصویری که الهی در بند اول از پیاز ارائه می‌دهد، دارای مفهومی قدیمی است که به معنای بی‌مغزبودن است. نزد شاعران قدیم پیاز همواره «مستعار از تودرتویی و در عین حال بی‌مغزی بوده است.»<ref name= "satvati99"/> الهی تودرتویی بی‌مغز پیاز را از چارچوب قضاوت اخلاقی قدما بیزون می‌کشد و بدان محتوایی دیگر می‌بخشد. استعارهٔ پیاز حیات تازه‌ای می‌یابد. هیچ مغزی وجود نداردو مغز در روابطی است که میان لایه‌های مختلف به دست داد. احتمالاً این گویاترین تصویری باشد که بتوان از عدم تعهد ادبی به دست داد. اگر تعهد ادبی آن است که ادبیات را به ایده‌ای مرکزی و در عین حال بیرونی متعهد کند، الهی با توسل به استعارهٔ پیاز نشان می‌دهد که هیچ بیرونی در کار نیست و همه چیز در درون شعر می‌گذرد و شعر چیزی جز رابطه‌ها نمی‌تواند باشد، بدون آن‌که مرکزی در کار باشد، یا به عبارتی دیگر، اگر بتوان مرکزی برای شعر متصور شد، باید آن‌ را در رابطه‌ّای درونی شعر جست. شعر «تشریح پیاز» به‌ جای خود، فرمی پیازی دارد. هربند که به پایان می‌رسد گویی لایه‌ای از پیاز کنده می‌شود. بند اول شعر، همچون لایه‌های بیرونی پیاز که قطورترند، سطرهای بیشتری دارد. بند بعدی نازک‌تر می‌شود و بند آخر، گویی روی نازک‌ترین لایه درونی پیاز نوشته می‌شود . بیش از یک سطر تاب نمی‌آورد. لایه‌برداری الهی، هر چه از بیرون فاصله می‌گیرد، تجرید بیشتری می‌یابد. اگر بند اول به توصیف عینی و بازتعریف عینیت پیاز می‌پردازد، بند دوم به شیوهٔ ادراک ما و نه خود مدرک اختصاص دارد و حتی بند آخر در بند این هم نمی‌ماند. لایه‌ّا کنار می‌روند تا راوی شعر که تمثیلی از شاعر است، به مغز و به مرکز، «مدّ بینایی» برسد. «مدّ بینایی» یا همان چیزی که با توسل به تعریف الهی از شعر می‌توان آن را شرط شناخت راه و بی‌راهه خواند، احتمالاً کلیدی‌ترین مفهومی باشد که از مجموعهٔ شعرها و معدود حرف‌های الهی پیرامون شعر ناشی می‌شود. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = سطوتی قلعه|نام = علی|عنوان = بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|صص=۹۹-۱۰۱}}</ref>
به باور علی سطوتی قلعه، سروکار خواننده در این شعر، نه با خود شعر، بلکه با تمثیلی دربارهٔ شعر است. شعر از سه بند تشکیل شده است. بند اول سه سطر، بند دوم دو سطر و بند سوم یک سطر را در خود جای داده است. از نظر سطوتی قلعه، نباید این شمارش‌گری را تقلیل محتوای کیفی شعر به «مشتی اطلاعات کمی گرفت و آن را بی‌اهمیت دانست.»<ref name= "satvati99">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= سطوتی قلعه|نام= علی|عنوان= بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|ص= ۹۹}}</ref> او معتقد است در این شعر این معیارهای کمی به‌مرور به معیارهایی کیفی تبدیل می‌شوند. تصویری که الهی در بند اول از پیاز ارائه می‌دهد، دارای مفهومی قدیمی است که به‌معنای بی‌مغزبودن است. نزد شاعران قدیم پیاز همواره «مستعار از تودرتویی و در عین حال بی‌مغزی بوده است.»<ref name= "satvati99"/> الهی تودرتویی بی‌مغز پیاز را از چارچوب قضاوت اخلاقی قدما بیرون می‌کشد و بدان محتوایی دیگر می‌بخشد. استعارهٔ پیاز حیات تازه‌ای می‌یابد. هیچ مغزی وجود ندارد و مغز در روابطی است که میان لایه‌های مختلف به‌دست داد. احتمالاً این گویاترین تصویری باشد که بتوان از بی‌تعهد ادبی به‌دست داد. اگر تعهد ادبی آن است که ادبیات را به ایده‌ای مرکزی و درعین‌حال بیرونی متعهد کند، الهی با توسل به استعارهٔ پیاز نشان می‌دهد که هیچ بیرونی در کار نیست و همه چیز در درون شعر می‌گذرد و شعر چیزی جز رابطه‌ها نمی‌تواند باشد، بدون‌آنکه مرکزی در کار باشد، یا به‌عبارتی‌دیگر، اگر بتوان مرکزی برای شعر متصور شد، باید آن‌ را در رابطه‌های درونی شعر جست. شعر «تشریح پیاز» به‌‌جای خود، فرمی پیازی دارد. هر بند که به‌پایان می‌رسد گویی لایه‌ای از پیاز کنده می‌شود. بند اول شعر، همچون لایه‌های بیرونی پیاز که قطورترند، سطرهای بیشتری دارد. بند بعدی نازک‌تر می‌شود و بند آخر، «گویی روی نازک‌ترین لایه درونی پیاز نوشته می‌شود. بیش از یک سطر تاب نمی‌آورد.» لایه‌برداری الهی، هرچه از بیرون فاصله می‌گیرد، تجرید بیشتری می‌یابد. اگر بند اول به توصیف عینی و بازتعریف عینیت پیاز می‌پردازد، بند دوم به «شیوهٔ ادراک ما و نه خود مدرک اختصاص دارد» و حتی بند آخر در بند این هم نمی‌ماند. لایه‌‌ها کنار می‌روند تا راوی شعر که تمثیلی از شاعر است، به مغز و به مرکز، «مدّ بینایی» برسد. «مدّ بینایی» یا همان چیزی که با توسل به تعریف الهی از شعر می‌توان آن را شرط شناخت راه و بی‌راهه خواند، احتمالاً کلیدی‌ترین مفهومی باشد که از مجموعهٔ شعرها و معدود حرف‌های الهی پیرامون شعر ناشی می‌شود. <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = سطوتی قلعه|عنوان = بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|ص= ۹۹تا۱۰۱}}</ref>
 
===«جوانی‌ها»===
===«جوانی‌ها»===
در سال ۱۳۹۳ شعر‌های نوجوانی بیژن الهی در کتاب «جوانی‌ها» توسط نشر بیدگل، زیر نظر داریوش کیارس و با اجازهٔ دختر الهی، سلمی، انتشار یافت. داریوش اسدی در یادداشتی در مؤخرهٔ این کتاب اشاره دارد به این که شعرهای «جوانی‌ها»، از شعر «برف»، یعنی اولین شعری که منتشر می‌کند تا آستانهٔ شعرهایی را که در «دیدن» آمده‌اند، شامل می‌شوند. خود الهی، از این شعرها به عنوان «شعرهای جوانم!» یاد کرده و در ادامه می‌گوید:
در سال۱۳۹۳ شعر‌های نوجوانی [[بیژن الهی]] در کتاب «جوانی‌ها» توسط نشر بیدگل، زیر نظر داریوش کیارس و با اجازهٔ دختر الهی، سلمی، انتشار یافت. داریوش اسدی در یادداشتی در مؤخرهٔ این کتاب اشاره دارد به اینکه شعرهای «جوانی‌ها»، از شعر «برف»، یعنی اولین شعری که منتشر می‌کند تا آستانهٔ شعرهایی را که در «دیدن» آمده‌اند، شامل می‌شوند. خود الهی، از این شعرها به‌عنوان «شعرهای جوانم!» یاد کرده و در ادامه می‌گوید:
{{نقل‌قول|شعرهای قابل ارائه... محدود به افعال، صداها، تأثرات و رنگ‌های محدود...<ref name= "javaniha233">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = جوانی‌ها|ص=۲۳۳}}</ref>}} و در گفت‌وگویی:
{{نقل‌قول|شعرهای قابل ارائه... محدود به افعال، صداها، تأثرات و رنگ‌های محدود...<ref name= "javaniha233">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = جوانی‌ها|ص=۲۳۳}}</ref>}} و در گفت‌وگویی:
{{نقل‌قول|بسیاری از شعرهای این رمان به دور ریخته شد. شاید اگر همگی کنار هم به چاپ می‌رسید، سلسله‌ای که «برف» را(چه در شعر چه در زندگی) به «طاعون» می‌پیوندد، مشخص می‌شد.<ref name= "javaniha233"/>}}
{{نقل‌قول|بسیاری از شعرهای این زمان به‌دور ریخته شد. شاید اگر همگی کنار هم به‌چاپ می‌رسید، سلسله‌ای که «برف» را (چه در شعر چه در زندگی) به «طاعون» می‌پیوندد، مشخص می‌شد.<ref name= "javaniha233"/>}}
به این ترتیب شعرهای این مجموعه نیمهٔ دههٔ چهل را به سال پنجا و یک می‌رسانند. بیژن الهی بعضی از اشعار این دفتر را به افرادی تقدیم کرده‌ است. از این اشعار و افراد می‌توان از شعرهای «با تو...» و «زمانی که هر دو دل‌ها می‌شکند» به [[فریدون رهنما]]، «تو را خوانده‌ام» به [[بهمن فرسی]]، «غزل تپه‌ها غزل مهتاب» و «سه‌تار در هوای آزاد» به م. عبیری‌نژاد و «پیرامون بوته‌های جارو»، «مدیحه و مرثیه» و «تراخم» به مسعود کیمیایی نام برد. <ref name= "javaniha233"/> دربارهٔ انتشار بعضی از اشعار حاضر در این کتاب همیشه این بحث در جریان بوده است که انتشارشان برخلاف میل الهی است. در این باره هادی محیط می‌گوید:
به‌این‌ترتیب شعرهای این مجموعه نیمهٔ دههٔ چهل را به‌سال پنجاه‌ویک می‌رسانند. بیژن الهی بعضی از اشعار این دفتر را به افرادی تقدیم کرده‌ است. از این اشعار و افراد می‌توان از شعرهای «با تو...» و «زمانی که هر دو دل‌ها می‌شکند» به [[فریدون رهنما]]، «تو را خوانده‌ام» به [[بهمن فرسی]]، «غزل تپه‌ها غزل مهتاب» و «سه‌تار در هوای آزاد» به م.عبیری‌نژاد و «پیرامون بوته‌های جارو»، «مدیحه و مرثیه» و «تراخم» به مسعود کیمیایی نام برد.<ref name= "javaniha233"/> دربارهٔ انتشار بعضی از اشعار حاضر در این کتاب همیشه این بحث در جریان بوده است که انتشارشان برخلاف میل الهی است. در این باره هادی محیط می‌گوید:
{{نقل‌قول|نکته مهمی که باید این‌جا یادآوری کنم و امروزه به کلی نادیده گرفته شده است، مخصوصاً از جانب متولیان آثار بیژن، این‌که او بارها و بارها به خود من که می‌خواستم کارهایش را چاپ کنم فقط اجازهٔ چاپ شعرهای دورهٔ مجلهٔ «تماشا» را داد و دیگر آثارش را قبول نداشت و مطلقاً اجازهٔ بازنشر آن‌ها را نمی‌داد. چاپ شعرهایی که خود آن‌ها را مجموع نکرده خلاف نظر الهی است!<ref name= "hadimohit"/>}}  
{{نقل‌قول|نکته مهمی که باید اینجا یادآوری کنم و امروزه به‌کلی نادیده گرفته شده است، مخصوصاً از جانب متولیان آثار بیژن، اینکه او بارها و بارها به خود من که می‌خواستم کارهایش را چاپ کنم فقط اجازهٔ چاپ شعرهای دورهٔ مجلهٔ «تماشا» را داد و دیگر آثارش را قبول نداشت و مطلقاً اجازهٔ بازنشر آن‌ها را نمی‌داد. چاپ شعرهایی که خود آن‌ها را مجموع نکرده خلاف نظر الهی است!<ref name= "hadimohit"/>}}  
 
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
===ناشرانی که با او کار کرده‌اند===
او آثار خود را از قبیل شعر و ترجمه، در دههٔ چهل و پنجاه شمسی، در جنگ‌ها و نشریاتی مانند «[[اندیشه و هنر]]»، «طرفه»، «شعر دیگر»، «تماشا»، «سخن»، «خوشه» و «جزوهٔ شعر» با چاپ می‌رساند. پس از مرگ او آثار او در انتشاراتی مثل پیکره و بیدگل به‌چاپ رسیده است.<ref name= "bidgol">{{یادکرد وب|نشانی= http://www.bidgolpublishing.com/Author.aspx?Id=27|عنوان=بیژن الهی}}</ref>


===تعداد چاپ‌ها و تجدیدچاپ‌های کتاب‌ها===
==نوا و نما و نگاه==
 
<gallery widths="170px" heights="180px" perrow="4">
 
پرونده:Bijan&tark yaran.jpg|<center>الهی یاران را ترک کرد، بی‌آنکه بدانند چرا!<ref>{{یادکرد وب|نشانی= http://www.instagimg.com/post/javad_haditaghi/1996054117113787196_1483112734|عنوان= سلام بر اقلیت تن‌هایی}}</ref></center>
==نوا، نما، نگاه==
</gallery>
===خواندنی و شنیداری و تصویری و قطعاتی از کارهای وی (بدون محدودیت و براساس جذابیت نمونه‌های شنیداری و تصویری انتخاب شود)===
 


== پانویس ==
== پانویس ==
خط ۲۲۸: خط ۳۴۱:


== منابع ==
== منابع ==
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = صبا|نام = محسن|عنوان = دو گفتار|ناشر =آوانوشت|شهر = تهران|سال =۱۳۹۴|شابک=۹۷۸۶۰۰۷۰۲۴۱۱۳}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= صبا|نام= محسن|عنوان= دو گفتار|ناشر= آوانوشت|شهر= تهران|سال= ۱۳۹۴|شابک= ۹۷۸۶۰۰۷۰۲۴۱۱۳}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = دیدن|ناشر =بیدگل|شهر = تهران|سال =۱۳۹۳|شابک=۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۶۶۴}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام= بیژن|عنوان= دیدن|ناشر= بیدگل|شهر= تهران|سال =۱۳۹۳|شابک= ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۶۶۴}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = جوانی‌ها|ناشر =بیدگل|شهر = تهران|سال =۱۳۹۳|شابک=۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۸۹۳}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام= بیژن|عنوان= جوانی‌ها|ناشر= بیدگل|شهر= تهران|سال =۱۳۹۳|شابک= ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۸۹۳}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ناشر =آوانوشت|شهر = تهران|سال =۱۳۹۰|شابک=۹۷۸۶۰۰۹۱۸۹۳۵۹}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام= بیژن|عنوان= این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی|ناشر= آوانوشت|شهر= تهران|سال= ۱۳۹۰|شابک= ۹۷۸۶۰۰۹۱۸۹۳۵۹}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = الهی|نام = بیژن|عنوان = اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو|ناشر =بیدگل|شهر = تهران|سال =۱۳۹۴|شابک=۹۷۸۶۰۰۷۸۰۶۱۹۷}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= الهی|نام= بیژن|عنوان= اشراق‌ها: اوراق مصور آرتور رمبو|ناشر= بیدگل|شهر = تهران|سال= ۱۳۹۴|شابک= ۹۷۸۶۰۰۷۸۰۶۱۹۷}}
#{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی = سطوتی قلعه|نام = علی|عنوان = بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|ناشر =اختران|شهر = تهران|سال =۱۳۹۷|شابک=۹۷۸۹۶۴۲۰۷۱۵۹۳}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= سطوتی قلعه|نام= علی|عنوان= بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک|ناشر= اختران|شهر= تهران|سال= ۱۳۹۷|شابک= ۹۷۸۹۶۴۲۰۷۱۵۹۳}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= اکبری |نام۱= مینا|تاریخ= ۴ دی ۱۳۹۲|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟|ژورنال= اعتماد|دوره= |شماره=۲۸۵۹ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی= شاهرخ|نام= حمید|عنوان= دیروز|ناشر= رشدیه|شهر= تهران|سال= ۱۳۹۷|شابک= ۹۷۸۶۰۰۹۶۶۰۴۴۵}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= هاشمی‌نژاد |نام۱= قاسم|تاریخ= ۱۱ آذر ۱۳۸۹|عنوان= بیژن الهی و صدای رازگشای او|ژورنال= شرق|دوره= |شماره=۱۱۲۶ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= اکبری |نام= مینا|تاریخ= ۴دی۱۳۹۲|عنوان= جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟|ژورنال= اعتماد|شماره= ۲۸۵۹|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= حسینی |نام۱=فرزام|تاریخ= ۸ دی ۱۳۹۲ |عنوان= بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد|ژورنال= اعتماد|دوره= |شماره=۲۸۶۲ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= هاشمی‌نژاد|نام= قاسم|تاریخ= ۱۱آذر۱۳۸۹|عنوان= بیژن الهی و صدای رازگشای او|ژورنال= شرق|شماره= ۱۱۲۶|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= جعفری |نام۱=سهراب|تاریخ= ۱۷ آذر ۱۳۹۳|عنوان= بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما|ژورنال= اعتماد|دوره= |شماره=۳۱۲۷ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= حسینی|نام= فرزام|تاریخ= ۸دی۱۳۹۲|عنوان= بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد|ژورنال= اعتماد|شماره= ۲۸۶۲|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱= حیدرقزوینی |نام۱=پیام|تاریخ= ۱۴ شهریور ۱۳۹۷|عنوان= کارنامه ایام گذشته|ژورنال= شرق|دوره= |شماره=۳۲۳۶ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= جعفری|نام= سهراب|تاریخ= ۱۷آذر۱۳۹۳|عنوان= بیژن الهی حقیقی‌ترین پیرو نیما|ژورنال= اعتماد|شماره=۳۱۲۷|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=مؤید |نام۱=م.|تاریخ= ۱ مرداد ۱۳۹۸|عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی|ژورنال= اعتماد|دوره= |شماره=۴۴۲۱ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= حیدرقزوینی|نام= پیام|تاریخ= ۱۴شهریور۱۳۹۷|عنوان= کارنامه ایام گذشته|ژورنال= شرق|شماره= ۳۲۳۶|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=صبا |نام۱=محسن|تاریخ= آبان ۱۳۹۴ |عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی|ژورنال=اندیشه پویا|دوره= |شماره=۳۰ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= پنجه‌ای|نام= مزدک|تاریخ= ۱۸آذر۱۳۸۹|عنوان= چون میخی در سنگ|ژورنال= شرق|شماره= ۱۱۳۲|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۵مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=اصفهانی |نام۱=سامان|تاریخ= ۲۳ آذر ۱۳۹۶ |عنوان= بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت|ژورنال=آرمان امروز|دوره= |شماره=۳۴۹۰ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= مؤید|نام= م.|تاریخ= ۱مرداد۱۳۹۸|عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی|ژورنال= اعتماد|شماره= ۴۴۲۱|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=محیط |نام۱=هادی|تاریخ= خرداد و تیر ۱۳۹۴ |عنوان= بیژن الهی شیرازی|ژورنال=هنگام|دوره= |شماره=۱۴ و ۱۵ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= صبا|نام= محسن|تاریخ= آبان۱۳۹۴|عنوان= دربارهٔ دوستم، بيژن الهی|ژورنال= اندیشه پویا|شماره= ۳۰|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۱۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی۱=عرفان |نام۱=حمید|تاریخ= خرداد و تیر ۱۳۹۴ |عنوان= بعد از سفر|ژورنال=هنگام|دوره= |شماره=۱۴ و ۱۵ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۴مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= اصفهانی|نام= سامان|تاریخ= ۲۳آذر۱۳۹۶|عنوان= بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت|ژورنال= آرمان امروز|شماره= ۳۴۹۰|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۱مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|تاریخ= خرداد و تیر ۱۳۹۴ |عنوان= بیژن الهی از چشم دیگران|ژورنال=هنگام|دوره= |شماره=۱۴ و ۱۵ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۳مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= چالنگی|نام= هوشنگ|تاریخ= ۱۱آذر۱۳۹۶|عنوان= پیرو راهی که نیما پرچمدارش بود|ژورنال= ایران|شماره= ۶۶۵۶|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۶مرداد۱۳۹۸}}
#{{یادکرد ژورنال|نام‌خانوادگی۱=صراف|نام۱= غلام‌رضا|تاریخ= خرداد و تیر ۱۳۹۴ |عنوان= چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی|ژورنال=هنگام|دوره= |شماره=۱۴ و ۱۵ |صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۳مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= اسدی کیارس|نام= داریوش|تاریخ= ۷اسفند۱۳۸۷|عنوان= نقاشی: تندیس بیژن الهی|ژورنال= تندیس|شماره= ۱۴۴|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۵مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= محیط|نام= هادی|تاریخ= خردادوتیر۱۳۹۴|عنوان= بیژن الهی شیرازی|ژورنال=هنگام|شماره= ۱۴و۱۵|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۱مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی= عرفان |نام= حمید|تاریخ= خردادوتیر۱۳۹۴|عنوان= بعد از سفر|ژورنال=هنگام|شماره= ۱۴و۱۵|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۴مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|تاریخ= خردادوتیر۱۳۹۴|عنوان= بیژن الهی از چشم دیگران|ژورنال= هنگام|شماره= ۱۴و۱۵|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۳مرداد۱۳۹۸}}
# {{یادکرد ژورنال|نام‌خانوادگی= صراف|نام= غلام‌رضا|تاریخ= خردادوتیر۱۳۹۴|عنوان= چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی|ژورنال= هنگام|شماره= ۱۴و۱۵|صفحات= |تاریخ بازبینی= ۲۳مرداد۱۳۹۸}}
 
==پیوند به بیرون==
==پیوند به بیرون==
* {{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/2010/12/101201_l41_book_bijan_elahi_obituaryh/|عنوان=بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت|ناشر= وبگاه بی‌بی‌سی فارسی|تاریخ= ۱۰ آذر ۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۲۰ مرداد ۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://www.bbc.com/persian/arts/2010/12/101201_l41_book_bijan_elahi_obituaryh/|عنوان=بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت|ناشر= وبگاه بی‌بی‌سی فارسی|تاریخ= ۱۰آذر۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۲۰مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/10/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D8%A7-%D8%B3%D9%85%D9%88%D9%85//|عنوان= یادداشت‌های شخصی (از شمیم بهار تا سموم زمستان، مصائب بیژن الهی در آن سوی هستی)|ناشر= وبگاه رسانه|تاریخ= مهر۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۲۴ مرداد ۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/10/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D8%A7-%D8%B3%D9%85%D9%88%D9%85//|عنوان= یادداشت‌های شخصی (از شمیم بهار تا سموم زمستان، مصائب بیژن الهی در آن سوی هستی)|ناشر= وبگاه رسانه|تاریخ= مهر۱۳۹۳|تاریخ بازدید= ۲۴مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/8909-14714/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%8A%DA%98%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D9%BE%D8%A7-%D9%85%D9%8A-%D8%B4%D9%88%D8%AF|عنوان=مراسم بزرگداشت بيژن الهي در دانشگاه تهران برپا مي‌شود|ناشر= ایسنا|تاریخ=۲۳ آذر ۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۲۴ مرداد ۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2011/02/%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d8%ae%d8%b5%db%8c%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%db%8c%da%a9-%d8%b4%d8%a8-%d8%ac%d9%85%d8%b9%d9%87%e2%80%8c/|عنوان= یادداشت‌های شخصی (نگاهی به یک «شب جمعه‌گردی» بر خاک بیژن الهی)|ناشر= وبگاه رسانه|تاریخ= فوریه۲۰۱۱|تاریخ بازدید= ۲۴مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/12/%d8%b3%db%8c%d9%85%d8%a7%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b4%d8%a7%d8%b9%d8%b1-%d9%88-%d8%ad%d8%af%db%8c%d8%ab-%d8%af%d9%88-%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1/|عنوان= سیمای یک شاعر و حدیث دو دیدار|ناشر= وبگاه رسانه|تاریخ= ۲۸دسامبر۲۰۱۴|تاریخ بازدید= ۲۶مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://rasaaneh.com/2014/11/%d8%a7%d9%88-%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d8%b9%d8%b1%d9%81%d8%a7%d9%86-%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%af/|عنوان=او در شعر عرفان می‌کند|ناشر= وبگاه رسانه|تاریخ= ۱۶نوامبر۲۰۱۴|تاریخ بازدید= ۲۵مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= https://www.isna.ir/news/8909-14714/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%8A%DA%98%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D9%BE%D8%A7-%D9%85%D9%8A-%D8%B4%D9%88%D8%AF|عنوان= مراسم بزرگداشت بيژن الهی در دانشگاه تهران برپا می‌شود|ناشر= ایسنا|تاریخ= ۲۳آذر۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۲۴مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= https://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.Bijan-Elahi.htm|عنوان=يک سال با بيژن الهی و جزوهء شعر|ناشر= پویشگران|تاریخ= ۲۴آذر۱۳۸۹|تاریخ بازدید= ۲۶مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://www.bidgolpublishing.com/Author.aspx?Id=27|عنوان= بیژن الهی|ناشر= بیدگل|تاریخ بازدید=  ۲۶مرداد۱۳۹۸}}
* {{یادکرد وب|نشانی= http://www.instagimg.com/post/javad_haditaghi/1996054117113787196_1483112734|عنوان= سلام بر اقلیت تن‌هایی|ناشر= اینستاگرام|تاریخ انتشار= ۱۹اسفند۱۳۹۷|تاریخ بازدید= ۹شهریور۱۳۹۸}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۳۲

بیژن الهی

شرم در نور است و این، پایان هر سخنی‌ست
نام اصلی بیژن الهی شیرازی
زمینهٔ کاری شعر، ترجمه و نقاشی
زادروز ۱۶تیر۱۳۲۴
تهران
پدر و مادر علی‌محمد الهی و قدسی‌خانم
مرگ ۹آذر۱۳۸۹
تهران، خیابان شیراز
محل زندگی تهران، لندن و پاریس
زعفرانیه تهران
علت مرگ ایست قلبی
جایگاه خاکسپاری بیجده نو، مرزن‌آباد
نام(های)
دیگر
فرهاد سامان، فرود خسروانی، طاهر علفی، تینا شهرستانی، فرهاد آرام و ا.اسفندیاری
پیشه شاعر، مترجم و نقاش
همسر(ها) غزاله علیزاده، ژاله کاظمی
فرزندان سلمی
استاد جواد حمیدی
دلیل سرشناسی شعر برف، سردمداری جنبش «شعر دیگر»
اثرپذیرفته از نیما یوشیج،فریدون رهنما، آرتور رمبو، کنستانتین کاوافی و...
امضا
با بهمن محصص در راه سفر به شیراز

بیژن الهی شاعر شعر دیگر و مترجم و نقاش مطرحِ ایران معاصر که از شعر چنین تعریفی می‌دهد:

«شعر تعقیب حقیقت است از بی‌راهه که این مذهب رابطه‌هاست؛ اما با شناخت راه و رابطه است که بی‌راهه را می‌شناسی.»[۱]
* * *

بیژن الهی، از پیشروان ادبیات و از نحلهٔ شعر دیگر است. شعری که خود از جنبش «موج نو» برخاست. الهی در ابتدای دهه‌ٔ چهل خورشیدی پا به محافل شعری گشود و در سال۱۳۴۳، اولین شعرش را در کتاب دوم جنگ ادبی طرفه منتشر کرد. از آن پس بود که اهالی شعر با نام و آثارش بسیار بیشتر آشنا شدند. بیژن الهی با حضور در محافل ادبی و انتشار اشعارش در مجله‌ٔ «جزوهٔ شعر» تأثیری شگرف بر هم‌نسلان خود گذاشت و به‌همراه احمد‌رضا احمدی چشم‌اندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به‌وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله‌ٔ «اندیشه و هنر» حیات فکری خود را گسترش داد.[۱] الهی هنگام جمع‌آوری امضا برای «بیانیه شعر حجم» در سفر بود و امضایش هرگز پای بیانیه نرفت؛ اما به‌نقل از مجله‌ٔ اختصاصی شعر حجم، «بررسی کتاب»، از بیان نظرش خودداری نکرد:

«این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همان‌طورکه عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم... .»[۲]


دههٔ چهل

داستانک

خرابه‌های ری نزدیک تهران است

'

ترجمهٔ لورکا، بیانیهٔ شعر حجم و رؤیایی

با همسرش غزاله علیزاده

چشم ژاله‌بار

از راست: بیژن الهی، احمدرضا احمدی و اسماعیل نوری‌‌علاء در کوهستان

عکس گرفتن او را معذب می‌کرد

از راست: بیژن الهی، غفار حسینی و اسماعیل نوری‌‌علاء در کوهستان

سخن از موسیقی رفت

«روی دست خود ماندن»

غروب‌ها

روایت مرگ او به این شکل است

سلمی الهی؛ فرزند بیژن و غزاله علیزاده

زندگی و تراث

سال‌شمار زندگی بیژن الهی

  • ۱۳۲۴: تولد در محلهٔ حسن‌آباد تهران. ۱۶تیر۱۳۲۴.
  • ۱۳۴۰: تحصیل در دبیرستان شاهپور تجریش.
  • ۱۳۴۱: سرودن نخستین شعر منتشرشده‌اش، «برف».
  • ۱۳۴۳: انتشار شعر «برف»، آبان‌ماه، در نشریه «جُنگ طرفه۲».
  • ۱۳۴۴: انتشار شعر «اینک»، مهرماه، در مجلهٔ «اندیشه و هنر»، دورهٔ پنجم، شمارهٔ هفتم. اولین آشنایی با اشعار کاوافی.
  • ۱۳۴۵: انتشار شعر «آزادی و تو»، اردیبهشت‌ماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ اول؛ انتشار شعر «مدیحه» (تقدیم به مسعود کیمیایی)، فروردین‌ماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ دوم؛ انتشار شعر «هاروت»، خرداد و تیرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ سوم و چهارم؛ انتشار شعر «طاعون»، «تراخم»، «سل» و «گلیلی در پردهٔ خون»، آذرماه، در «جزوهٔ شعر»، شمارهٔ نهم.
  • ۱۳۴۶: انتشار شعر «شقاقلوس» و «روزی بزرگ می‌گذرد» در «دفترهای روزن».
  • ۱۳۴۶: انتشار دفتر «چهارگوش خودی» در کتاب «شعر دیگر، کتاب اول»، چاپ‌شده در نشر «سازمان انتشارات اشرفی».
  • ۱۳۴۷: همکاری برای چاپ جنگ «شعر دیگر».
  • ۱۳۴۸: سفر به انگلستان. ازدواج با غزاله علیزاده.
  • ۱۳۵۰: انتشار دویست نسخه از «علف ایام» در قطع خشتی. سوزاندن همهٔ نسخه‌های «علف‌ ایام». جدایی از غزاله علیزاده.
  • ۱۳۵۱: همکاری با انتشارات ۵۱.
  • ۱۳۵۳: چاپ دفتر شعر «ساحت جوانی»، عدم پخش آن.
  • ۱۳۵۹: انتشار «ساحت جوانی».
  • ۱۳۶۷: ازدواج با ژاله کاظمی.
  • ۱۳۷۹: جدایی از ژاله کاظمی.
  • ۱۳۸۸: سفر به اصفهان و شیراز.
  • ۱۳۸۹: مرگ در ۹آذر.
محض اطلاع و معرفی

کودکی و نوجوانی، جوانی، پیری

بیژن الهی، که نام کامل‌اش در شناسنامه بیژن الهی شیرازی بود، در شانزدهم تیر۱۳۲۴شمسی به‌دنیا آمد.[۲]او کودکی و نوجوانی خود را در محله‌ٔ استخر، چهارراه حسن‌آباد سپری کرد و همانجا بود که با جواد حمیدی آشنا شد و در کلاس‌های آموزشی حمیدی، نقاشی را به‌صورت مقوله‌ای حرفه‌ای دنبال و نسبت به زندگی و هنر نقاشان خارجی شناخت پیدا کرد.[۱] بیژن الهی در چهارده‌سالگی صحنهٔ گِل‌گرفتن و پاره‌کردن آثار نقاشانی را که مدرنیست و پیرو پیکاسو محسوب می‌شدند، در خیابان لاله‌زار، در نمایشگاه مهرگان دید. خانوادهٔ او، بیژن را در مدرسهٔ البرز نام‌نویسی کردند و آرزو داشتند روزی بیژن دکتر یا مهندس شود. اما او علاقه‌ای به این موضوع نداشت و مانند مادر نقاشش، پیگیر امر نقاشی شد، اما با مخالفت‌های شدید خانواده روبرو شد؛ به‌گونه‌ای که برای مقابله با آن‌ها در سال پنجم مدرسه، برگه‌‌هایی امتحانی‌اش را سفید و خالی تحویل داد. او با سفید تحویل‌دادن برگه‌های امتحان و ردشدن در امتحانات، از همان نوجوانی انشعاب خود را از تفکر کلیشه‌ای و استبدادی خانواده‌اش ابراز کرد.[۸] پس از آن او سال‌های پایانی تحصیلش را در دبیرستان شاهپور تجریش گذراند.[۹]
بیژن الهی در ایام نوجوانی خود بسیار میل داشت تا در مدرسهٔ ملی هنرهای زیبای پاریس (بوزآر) درس نقاشی ببیند. جواد حمیدی، استاد او، علاقهٔ بیژن را جهت کسب و لذت درس نقاشی در فرانسه، در حرف‌های او می‌بیند. او به بیژن توصیه می‌کند چند اثر خود را در دوسالانهٔ(بی‌ینال) چهارم پاریس بفرستد؛ چراکه برای حضور او در پاریس و انتخاب رشته در بوزآر بی‌تأثیر نخواهد بود. فرستادن چهار تابلو، چنان چیره‌دستانه و هنرمندانه است که سه کار او در «بی‌ینال» انتخاب و آثار او در کتابخانه‌ٔ آن‌جا چاپ می‌شود. این جوازی است تا او به هر مدرسه‌ای در اروپا می‌خواست برود؛ اما بیژن الهی در همان دوران به‌طورکامل دست از نقاشی ‌می‌کشد و همه‌ٔ نقاشی‌ها و طرح‌های خود را ازبین می‌برد.[۸]
او تا سن بیست‌سالگی، اشعار بسیاری می‌سراید و مورد توجه افراد مانند بهمن فرسی و فریدون رهنما قرار می‌گیرد؛ به‌‌گونه‌ای‌که فریدون رهنما به او پیشنهاد بازی در یکی از فیلم‌‌هایش را می‌دهد، هرچند الهی قبول نمی‌کند. چندی بعد فریدون رهنما شعر «برف» او را همراه با شعری از شاعری دیگر، مروا نبیلی، با معرفی‌نامه‌ای تحت عنوان «دو نوزاد باورنکردنی»، در کتاب دوم جُنگ ادبی طرفه می‌آورد و از تولد شاعر سخن می‌گوید.[۸] پس از آن همکاری با اسماعیل نوری‌علاء و جزوهٔ شعرش را شروع می‌کند و در آن‌جا اشعار مهمی را به‌چاپ می‌رساند.[۱۰] در همان سال‌ها، او که در عالم ترجمه مشغول به آزمون و خطا بود، بعضی از برگردان‌هایش را در مجلهٔ اندیشه و هنر، زیر نظر شمیم بهار به چاپ رساند. همچنین او دیگر دوستانش که نگاهی نو و پیشرو به شعر داشتند، دست به انتشار «شعر دیگر» زدند. «شعر دیگر» جُنگی بود که در آن شاعران کم‌کار اما حرفه‌ای گرد هم آمده بودند و نتیجهٔ آن ایجاد جنبشی شعری به نام «شعر دیگر» بود.[۸]
او زبان فرانسوی را تا قبل از سال ۱۳۴۷ با معلم‌هایی که مادرش می‌گرفت، به‌طورخصوصی و در منزلش فرا گرفت.[۱۱] همچنین او خود، زبان‌هایی مثل عربی، یونانی و انگلیسی را فراگرفت. از آن پس او بیش‌تر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه‌ٔ آثار افرادی چون آرتور رمبو، فدریکوگارسیا لورکا، کنستانتین کاوافی، ولادیمیر نابوکوف، هانری میشو، تی.اس.الیوت، فردریش هولدرلین و … کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده‌ٔ دنیا، ترجمه‌ی قابل توجه‌ای از خود به‌جای گذاشت.[۱] بیژن الهی در سال ۱۳۵۰ مجموعهٔ شعری در دویست نسخه‌ٔ خشتی به نام «علف ایام» به‌چاپ می‌رساند که بلافاصله همه‌‌ٔ نسخه‌های آن را می‌سوزاند و اجازه‌ٔ پخش کتاب را نمی‌دهد.[۱] بیژن الهی از آن سال‌ها خود را از جامعهٔ ادبی دور می‌کند و تا پایان عمرش، فقط با معدود افرادی همچون محسن صبا، رضا زاهد، بهرام اردبیلی، مسعود کیمیایی، مهین خدیوی و محسن طاهرنوکنده معاشرت داشت.[۱۲]
بیزن الهی دو بار ازدواج کرد. او در سال ۱۳۴۸ با غزاله علیزاده ازدواج کرد که دو سال بیشتر نپایید. حاصل این ازدواج دختری به نام «سلمی» است. محمود شجاعی دوست ایشان، ازواجشان را چنین شرح می‌دهد:

آقای علیزاده از درویش‌های خوشنام و با کردار جناب حاجی مطهر، سرسلسلهٔ خاکسار ابوترابی بود. در آن دوره وقتی غزاله آشنایی با بیژن را برای پدرش تعریف کرد، ایشان برای این ازدواج شرطی گذاشت... که پیرش بیژن را ببیند و نظر بدهد. بیژن و غزاله و آقای علیزاده پیش جناب حاجی مطهر به خانقاه دروازه دولت تهران رفتند و ایشان به هر علتی موافقت کردند و بدین ترتیب بیژن و غزاله ازدواج می‌کنند.[۴]

هرچند به باور محسن صبا، از دوستان نزدیک الهی، عقد بیژن الهی و غزاله علیزاده پیش از آن و در سفرشان به پاریس یا لندن منعقد شده بود.[۴]ازدواج دوم او با ژاله کاظمی، نقاش، گوینده و مجری تلویزیون و همسر سابق سیامک یاسمی و ایرج گرگین بود که بعد از چندی به جدایی انجامید.[۱]
سرانجام بیژن الهی در سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹، بین ساعات پنج‌تاشش بعدازظهر در ۶۵سالگی بر اثر حملهٔ قلبی و در راه بیمارستان در خیابان شیراز درگذشت.[۱۳][۱۴] او در روستای بیجده‌نو از توابع شهرستان مرزن‌آباد استان مازندران به خاک سپرده شد. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.[۱۵] الهی، حق چاپ و انتشار آثار خود را بر عهده‌ٔ دوست قدیمی خود، شمیم بهار گذاشت و گروهی از دوستان نزدیک او به جمع‌آوری و نشر آثار تألیف و ترجمه‌ٔ او همت گماشته‌اند.[۱]

آخرین سفر: در شیراز

شخصیت و اندیشه

بیژن الهی دارای شخصیت سرسخت و عزلت‌گزینی بود. این عزلت‌گزینی به‌‌گونه‌ای بود که در دهه‌های پایانی عمرش، گمان می‌رفت که دیگر او زنده نیست. شخصیت گوشه‌گیر او باعث می‌شد که هرگز اجازهٔ چاپ مجدد آثارش یا چاپ آثار منتشرنشده‌اش را ندهد. به‌نقل از هادی محیط، بیژن الهی در گفت‌وگویی با وی، علت چاپ نشدن آثارش را «همین دوستان روشن‌فکر» معرفی کرده‌ است. «این‌ها نگذاشتند من کار کنم.» [۶]
همچنین از نظر هادی محیط، بیزن الهی دارای شخصیتی بی‌حوصله و خسته از روزگار و اندکی افسرده بوده است:

...وگرنه هنوز می‌گفت و می‌خندید و نشاط زندگی داشت. آدمی نبود که البته بشود وارد جهان شخصی‌اش شد. به‌شدت گزیده‌کار و سخت‌گیر بود در انتخاب آدم‌های اطرافش و فاصله‌ها را می‌شناخت و فاصله‌ها را ارج می‌نهاد.[۶]

بابک احمدی که از دوستان الهی بود، به ویژگی‌های دیگر شخصیت و اندیشهٔ او اشاره می‌کند:

بیژن تنهایی را دوست داشت و با وجود این مهمان‌نواز بود و خانه‌ٔ زیبایش میعادگاه به‌قول خودش «بروبچه‌ها». ایمانش چندان ژرف بود که به‌ندرت از آن حرف می‌زد و البته کاری به کار کسی نداشت. اصرار نداشت همه مثل او فکر کنند یا حتی بکوشد تا او را بفهمند. بخشنده بود و کینهٔ کسی را به دل نداشت.[۱۱]


به‌گفتهٔ جعفر مدرس صادقیِ داستان‌نویس: اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی می‌کرد و سخنی می‌گفت، همه از سر لطف بود وگرنه او نه هم‌سخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوست‌کلفتی هم نداشت که با بی‌رحمی زمانه دست‌وپنجه نرم کند. گاهی شکایتی می‌کرد؛ اما فقط درددلی بود.[۲]

به‌باور هوشنگ چالنگی: در وصف اخلاقش همین بس که بگویم برایش فرقی نداشت که یکی همچون من از خانواده‌ای کارگرزاده باشد، یا این‌که از خانواده‌ای ثروتمند با فلان جایگاه اجتماعی، تنها چیزی که برایش مهم بود شعر و دانش افرادی بود که با آنان سروکار داشت. برای شعر چنان جایگاهی قائل بود که هیچ‌گاه حاضر نمی شد با افرادی که شعر برایشان ابزاری بود به‌علت دست‌یابی به اهداف دیگر معاشرت کند.[۱۶]

بر مزار خواجه حافظ شیرازی

زمینهٔ فعالیت

شعر

اولین شعر بیژن الهی با نام «برف» به معرفی فریدون رهنما در مجلهٔ «طرفه»، در سال ۱۳۴۳ چاپ می‌شود. این شعر از نظر منتقدان شعری ساده و آسان فهم تلقی شد، اما چهار شعری که از او در مجلهٔ «اندیشه و هنر»، شمارهٔ هفت، چاپ شد، گمان سادگی اولیه را در مورد اشعارش از بین‌ برد و خواننده را با شاعری دشوارگو و دشوارفهم مواجه ساخت. باتوجه‌به کتاب «دیدن» و باقی اشعار کتاب‌نشدهٔ الهی که در مطبوعات به‌چاپ رسیده است، می‌توان گفت شعر بیژن الهی سه دورهٔ شعری دارد: در دورهٔ‌ نخست که مربوط به «جزوهٔ شعر» است، الهی تمایل به شعرهای پیچیده، طولانی و گاه نامفهوم دارد. در دورهٔ دوم شعری‌اش، بینامتنیت در اشعارش، پخته‌تر و درونی‌تر می‌شود و هم‌چنین شعرها کوتاه‌تر و ارگانیک‌تر هستند. از جملهٔ این اشعار، اشعاری هستند که در مجلات «اندیشه و هنر» و «شعر دیگر» به چاپ رسیدند. دورهٔ سوم شعری الهی، دوره‌ای است که در آن دفاتر «دورهٔ سیاه در سرایش پارسی»، «علف ایام» و «نحو محو» در مجلهٔ «تماشا» منتشر می‌شوند. در این دوره اشعار الهی به‌نوعی از سادگی، بداهت و پاکی‌ای که مختص زبان خودش است می‌رسند. حضور نیما یوشیج در اشعار این دوره مشهود است. به‌باور غلام‌رضا صراف، اشعار این دورهٔ الهی را می‌توان بازگشتی به سبک و زبان اولین شعر چاپ‌شدهٔ الهی، «برف» دانست. در این دوره، چند‌صدایی(پلی‌فونیسم) در شعرهای او بیش از هر زمان دیده می‌شود. الهی در شعر به‌سوی فضاهایی رفت که از نظر بسیاری «شاعرانه» نبودند. در شاعران شعر دیگر و به‌خصوص در الهی، نشانه‌ای از رمانتیسم حاضر در شعر آن زمان نبود.[۱۷]
تاثیرها و تأثرات متقابل شعر الهی با سایر شعر دیگری‌ها چشم‌گیر و درخور بررسی است. مثلاً، می‌توان از شعر «آواز نبی» نام برد. زبان و لحن و نحوهٔ برخورد با کلمات الهی در این شعر، از شعر «ذوذنبی برخاک» اردبیلی بسیار متفاوت است و لحن حماسی این شعر را ندارد. در خود شعر الهی هم، برخلاف شعر اردبیلی، نشانه‌ای از «نبی» و سرنوشت تلخ‌اش نیست. الهی تصویری در غیاب سوژه، از سوژهٔ شعری‌ به‌دست می‌دهد. این در حالی است که با توجه به رفاقت صمیمانه و نزدیک بین الهی و اردبیلی، هیچ بعید نیست که الهی از طربق اردبیلی با زندگی و تاریخچهٔ «نبی» آشنا شده باشد. می‌توان نتیجه گرفت که شعر الهی فاقد لحن تماماً حماسی-تراژیک اشعار اسلام‌پور، اردبیلی و چالنگی است و این امر به‌علت وجود چندصدایی است که اجازه نمی‌دهد فقط یک لحن بر سراسر شعر حاکم شود.[۱۷]

ترجمه

وصیت‌نامه

بیژن الهی مسلط به زبان‌های فرانسوی و انگلیسی بود[۱۸]، با زبان عربی آشنایی بسیار خوبی داشت[۱۹] و آثار بسیاری را از این زبان‌ها، به تعبیر قاسم هاشمی‌نژاد، با «قریحهٔ وحی‌آمیزش»، به‌فارسی برگرداند.[۲۰] از نمونهٔ ترجمه‌های او از عربی: حلاج[۲۱] و ابن‌عربی[۲۲]، از انگلیسی: ویلیام بلیک[۲۳]، تی. اس. الیوت[۲۴]، جیمز جویس[۲۵]، ویلیام شکسپیر[۲۶] و ادگار آلن پو[۲۶]، از فرانسوی: آرتور رمبو[۲۷]، هانری می‌شو[۲۶]، پل الوار [۲۸] و فلوبر [۲۹]، از یونانی: کنستانتین کاوافی[۳۰] و از اسپانیایی: لورکا[۳۱] اشاره کرد. همچنین او اشعار هلدرلین را از ترجمهٔ انگلیسیش به‌فارسی ترجمه و که بعدها در دفتر شعری به نام «نیت خیر» چاپ شد.[۳۲] از دیگر ترجمه‌های او به‌شکل غیرمستقیم و از روی ترجمه، می‌توان به ترجمه‌ٔ او از اشعار ماندالشتام[۲۸] اشاره کرد.

از دوست عمری‌اش، بهرام اردبیلی

برای درک تفاوت ترجمه‌های الهی با دیگران، می‌توان نگاهی به‌نظر او دربارهٔ ماهیت ترجمه و مترجم انداخت. الهی، دربارهٔ مترجم، ترجمه و اسلوب آن، در جایی چنین شرح می‌دهد:

سخن از دو قطبی عالم ترجمه رفت. این باره بگیر اولی نویسنده‌ست (به معنای اعم: شاعر و داستان‌نویس و عالم و عارف و که و که)، دومی بازنویسنده، اگر تعبیری از مترجم باشد. پس بگو ترجمه کلاً دو گونه می‌شود: «مقید» و «مختار.» اولی با قواعد اعمالی‌ست، دومی با قواعد اختیاری. هر دو ترجمان هم، اگر که شایسته‌اند، وفادارند؛ الا که اولی وفادار قواعدی است که نویسنده اعمال می‌کند، و دومی وفادار قواعدی است که بازنویسنده اختیار می‌کند. هم‌زمان که قواعد اختیاری بازنویسنده کلاً یا بعضاً ناظر به قواعد اعمالی نویسنده است به هر اعتباری از اعتبارها. «ترجمهٔ مختار» یعنی که دومی، خود دو مقولهٔ کاملاً جداست. یکی به نام‌گذاری ما، «همرازی»ست، که خود، گذشته از دم‌سازی، رسانای اشتراک در سرّ و لون و ساخت تواند بود (ناظر به باطن و ظاهر و رابط این دو.) قصد این ترجمه آفرینندگی‌ست («خلق») در سطوح مختلف به مقاصد مختلف. دومی، اما، قصدش آزادروی‌ست (مقولهٔ ثانی از همان «ترجمهٔ مختار»). «تصرف» به همین ترجمه گفته‌اند، یا که «دخل و تصرف». از این دو مقولهٔ کاملاً جدا در مقام رویارویی (یعنی هرگاه که در قبال هم، یا که بالنسبهٔ هم، یاد شوند)، بنده به «دخل» و «خلق» عبارت کرده‌ام.[۳۳]

به‌گفتهٔ آیدین آغداشلو:‌ می‌خواست متن‌های اصلی را بخواند. می‌خواست ببیند در اصل و بدون حایل ترجمه، جان کلام چیست. یعنی مستقیماً با شعر با هر زبانی که بود ارتباط برقرار کند. درنتیجه از اینجا به بعد یک جریان حیرت‌انگیز و نبوغ‌آمیزی شروع شد که به فراگیری چندزبان انجامید و از فرانسه تا انگلیسی. یعنی الیوت را به‌انگلیسی، منصور حلاج را به‌عربی، رمبو را به‌فرانسوی و... در اصل هر متنی چه‌طور نوشته شده است و پیش خودش زبان اصلی را آموخت. این یک تناقض حیرت‌انگیز و غریبی بود که بدون‌آنکه زبان‌دان باشد، زبان‌شناس شد. خاطرم هست که یک‌بار از من کتاب «تاریخ هخامنشیان» را خواست که نوشته‌ٔ اومستد بود و ترجمهٔ مرحوم مقدم. از او پرسیدم: «تو چه علاقه‌ای به این کتاب داری؟» گفت: «مترجم لغاتی را در متن معادل‌گذاری کرده که بسیار ناب‌اند و از یک نبوغ خلاقه می‌آیند، این لغات برای من خیلی مهم‌اند.» یعنی خود متن کتاب خیلی برایش مهم نبود، لغات وضع‌شده برایش مهم بودند. بنابراین در بیژن چیزی شروع شده بود که اوایل خیلی با این ذهن هندسی، منطقی که من دارم جور در نمی‌آمد. یکی، دو مرتبه که ترجمه کرده بود، از شمیم بهار گرفتم نگاه کردم، متن فوق‌العاده بود. از شمیم بهار که نظرش برای من همیشه حجت بود و هنوز هم هست، پرسیدم: «این همان انگلیسی الیوت است؟» که او هم پاسخ داد: «بله، این دقیقاً همان معادل انگلیسی الیوت است.» وقتی که این را گفت حجت بر من تمام شد. درباره بیژن الهی یک اتفاق خیلی غریبی افتاده بود که فکر هم نمی‌کنم دیگر تکرار شود، اینکه زبانی مثل موم در چنگ‌اش قرار و شکل می‌گرفت که شاید به تمامی به وجوه آکادمیک آن زبان آشنایی نداشت، ولی اتفاق غریبی بود. این مسئله را من یک بار در شخص دیگری هم دیدم، دربارهٔ عباس نعلبندیان. او هم بسیار فصیح و عالی با فارسی درخشان که در عین حال به درخشانی زبان اصلی بود ترجمه می‌کرد.[۱۸]

همچنین آغداشلو در پاسخ به این سؤال که «آیا ترجمه الهی را می‌توان در مقابل ترجمه‌های دیگر فارسی‌زبانان از شاعران مذکور گذاشت یا مقایسه کرد» می‌گوید:

مقایسه‌شدنی نیستند، ترجمه‌های بیژن جنسشان فرق دارد. برای این‌که بیژن الهی قطعاً یک نابغه بود... کاری که می‌کرد، این بود که شعر هولدرلین را دوباره به‌فارسی، شکل شعر می‌گفت. نمی‌نشست جای هر لغتی یک لغت پیدا کند و مثلاً ترتیب توالی کلمات را حفظ کند. این کار‌ها را هم می‌کرد؛ ولی در حقیقت دوباره شعر می‌گفت. وقتی که فوت کرد یک اتاق انباشته از جزوه، دفتر و متن تا سقف داشت. همین‌طوری نمی‌نشست که چیزی ازش بتراود، کارش را با تصحیحات مکرر همراه می‌کرد. به‌نظر من اتفاق غریبی که می‌افتاد و این برای آدمی مانند من که سعی می‌کند احساساتی نباشد، شاید به‌راحتی پذیرفته نشود، این بود که بیژن درجا و در لحظهٔ هولدرلین می‌شد.[۱۸]

هارلکین، اثری که بهمن محصص به الهی تقدیم کرد.

یادمان و بزرگداشت‌ها

بزرگداشت الهی در دانشگاه تهران

مراسم بزرگداشت بیژن الهی، سه‌شنبه ۲۳آذرماه در تالار کمال دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. در این مراسم، هوشنگ چالنگی، مظفر رؤیایی و خشایار فهیمی درباره‌ٔ آثار و ترجمه‌ها و وجوه شخصیتی بیژن الهی سخنرانی کردند.[۳۴]

بخشی از شعر آزادی و تو. تصحیحات به دست‌خط خود شاعر است.

بیژن در آینه‌ای تمانما

قاسم هاشمی‌نژاد

یادداشت مسعود کیمیایی پس از وفات دوست قدیمی‌اش، بیژن الهی

آیدین آغداشلو

م. مؤید

اسماعیل خویی

از راست: داریوش اسدی کیارس، بیژن الهی، هادی محیط

یدالله رؤیایی

حافط موسوی

بابک احمدی

هوشنگ چالنگی

در شیراز

حمید عرفان

در کنار منوچهر یکتاییِ نقاش

منصور ملکی

در منزل کاظم رضا، تابستان ۱۳۸۷.
از راست: محسن صبا، محسن طاهر نوکنده، رضا زاهد، بیژن الهی و کاظم رضا
جوانی‌ها

درباب اسلوب ترجمهٔ «نیت خیر» از زبان الهی

هلدرلین من، از نظری، نقطهٔ مقابل حلاج منست. ذکر اینکه ازچه‌نظر، اشاره‌ای می‌طلبد به تصوری همه‌گیر، درنتیجه عوامانه، فاتر و مرتجع، دربارهٔ ترجمه، زاده از ناتوانی متصور: «ترجمه یا دقیق یا زیباست؛ اگر زیباست دقیق نیست و اگر دقیق زیبا نیست.» استثناها به‌کنار، مترجمان ادبی ما نشان داده‌اند که از زیبایی تصور ایستایی دارند؛ چون کرگدنند، با گردنی که نمی‌گردد، که همین پیش‌ روی را می‌بیند و عاری از «نگاهی گردان»؛ گذشته از این‌که دقیق هم نیستند: اکثر ترجمه‌های فارسی، کم‌وبیش، نیم‌چندان اضافه بر اصل است از لحاظ حجم. و آنجا که بناست متن زیبا باشد که یعنی سخت و بی‌دلیل، دور از اصل، زیبایی از حقیقت اصل نمی‌آید و از هیچ حقیقتی نمی‌آید، چیزی تحمیلی‌ست، از سوی مترجم، که بسا که آدمی کم‌مایه‌ست، کم‌مایه‌تر از شخص نویسنده به‌حتم؛ بساکه آدمی‌ است وامانده از سرودن شعر، وامانده از نوشتن قصه، وامانده از اندیشه و جست‌وجو که به این «عرصه» پناه آورده. ترجمه، این‌گونه، در این محیط، چه‌بسا عقدهٔ سرکوفتهٔ آفرینندگی‌ست. ما اما، همدهان با برخی، آن را بازآفرینشی می‌شمریم، به اعتباری البته، دشوارتر از آفرینش اصل، به این اعتبار که آفرینش اگر رقصی است، ترجمه رقصی‌ست در زنجیر: در ترجمهٔ شکسپیر باید بپری اما با پر بسته! بگذریم از اینکه ترجمه هم، چون تألیف، به‌شیوه‌ها و راه‌های گونه‌گون تواند رفت. این یکی از راه‌هاست که جنبهٔ پایه دارد و شالوده. من، به ستیز با تصور مذکور، در کتابی چند کوششی داشتم به اثبات این‌که «هرچه دقیق‌تر، زیباتر،» اگر، البته، دریافت زیبایی‌مان گندزدایی شود از کثافت و ایستایی، و لطیف. دقت را حتی می‌توان گفت، واژه‌نامه‌ها تضمین می‌کنند. از آن چند کتاب، یکی شعرهای نثری رمبوست، یکی قصه‌ٔ فلوبر، یکی هم همین هلدرلین. گرچه هر سه چنین دیر به فارسی می‌آیند، باید انتظار داشت زیبایی‌های ناشناخته یا کم‌شناخته‌ای به زبان ما بیاورند، طعمی «تازه»: همچنان که در زبان خود نیز زیبایی کم‌شناخته‌ای آوردند، یا «ناشناخته»‌ای، صفتی که با زبان و جو هلدرلین سازگارتر می‌کند.[۳۶]

از راست:ابوالحسن تهامی‌نژاد، سیمین بهبهانی، فرزانه قوامی، هوشنگ قوامی و بیژن الهی

موضع‌گیری‌های او دربارهٔ دیگران

نیما یوشیج

فریدون رهنما

لندن، ۱۳۵۹

رضا براهنی

بیژن الهی در گفت‌وگویی با هادی محیط:

ابوالفضل بیهقی

در کنار همسر دومش، ژاله کاظمی
با ژاله کاظمی و پرویز تناولی

بیژن الهی و سیاست

آیدین آغداشلو معتقد است بیژن الهی اصولاً آدم سیاسی‌ای نبود:

خب هر آدمی سیاسی است. هر آدمی وقتی هوا گرم می‌شود غر می‌زند، هوا سرد می‌شود می‌رود در اتاقش. بالاخره آدم است و به وقایع اطراف خودش عکس‌العمل نشان می‌دهد. یک جایی از یک خبر خوش، خوشحال می‌شود، گاهی ناراحت می‌شود، خب این وجه غالب یک آدم هوشیار و متمدن است. اما سیاسی بودن به‌عنوان این‌که فرقه و حزبی را به یک معنای از پیش‌ تعیین‌شده دنبال کند و براساس آن عمل کند، فرق دارد. در این صورت پیوسته می‌رود به اپوزیسیون، یعنی آن‌طوری‌که در همان دههٔ چهل جریان داشت، هدایت می‌شد، آل‌احمد می‌گفت برای کجا بنویسند و کجا ننویسند، آدم سیاسی آل احمد بود، حتی شاملو هم نبود، به این معنایی که اشاره کردم، خلیل ملکی بود. اگر به این معنا بخواهید آدم سیاسی را در نظر بگیرید، بیژن آدم سیاسی نبود؛ ولی به‌معنای این‌که بالاخره نسبت به اتفاقات داوری و نظر داشت، بله این طور بود.[۱۸]

اما به‌گفته‌ٔ غلام‌رضا صراف بیژن الهی نه‌تنها سیاسی بود؛ بلکه در شعر‌هایش رگه‌های مخالفت با رژیم شاهنشاهی دیده می‌شده است:

به نظر من جریان نقد ساده‌نگر براساس روساخت قضاوت می‌کند. شاید بنیان‌های سیاسی شعر این شاعران (منظور بیژن الهی و شاعران هم‌سبک اوست.) نسبت به شاعران دیگر بسیار قوی‌تر باشد. مطمئناً آن زیباشناسی حقیقی که محصول خلاقیت است از شرایط پیرامونی تأثیر می‌پذیرد، حال شاعری مانند شاملو رخدادهای سیاسی، مانند جریان سیاهکل را طوری بیان می‌کند که المان‌ها و نمادهایش قابل تشخیص است. ولی برای مثال در شعر ذوذنبی بر خاک، که اردبیلی می‌گوید:

«الامان ای جوخه! ماشه را نچکان/ هنوز اندکی شب است»، این اتفاق بسیار درونی‌تر نشان داده می‌شود. دربارهٔ الهی باید بگویم که در سه شعری که مجلهٔ روزن چاپ کرد می‌توان گرایش سیاسی و رادیکال او را در مبارزه با نظام شاهنشاهی پیشین پیگیری کرد. برای مثال دریکی از آن‌ها درخصوص اعدام یک زندانی سیاسی در پیش از انقلاب می‌گوید: «ما که زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپایه‌یی کوتاه است/در دم تبعید، کشیدن چارپایه‌یی، / در دم خفقان/ بدانیم پادشاه هواییم، پادشاه هواییم».[۴۰]

خاک‌سپاری در بیجده‌نو

آثار و کتاب‌شناسی

سبک و لحن و ویژگی آثار

بیژن الهی و دیگر افراد هم‌نسل خود در جریانی ویژه از نظر زبانی قرار داشتند و با نگاهی کاملاً نو به ادبیات فارسی می‌نگریستند. جریانی که به‌ویژه با کندوکاو در دقایق زبان فارسی و نوعی آشنایی‌زدایی از عادت‌های زبانی، نگاهی نو به ادبیات کلاسیک فارسی، به‌ویژه ادبیات عرفانی، احیا ظرفیت‌های نادیده‌انگاشته در زبان فارسی و پیوندزدن تمامی این‌ها با ادبیات جهان مشخص می‌شد و به ادبیات رویکردی نامتعارف داشت. ازهمین‌رو گذشته‌گرایی شاعری چون بیژن الهی نه یک گذشته گرایی فرسوده، آن‌گونه‌که در گرایش استادان محافظه‌کار ادبیات مشهود است، که نوعی نگاه خلاق و نامتعارف به گذشته است که بخشی از آن از شناخت توأمان ادبیات کلاسیک و مدرن جهان نشئت می‌گیرد. ازهمین‌رو بازخوانی اشعار و ترجمه‌های بیژن الهی نوعی مواجهه دیگرگونه با سنت ادبی را نیز امکان‌پذیر می‌کند.[۴۱]
به باور محمد آزرم، بیژن الهی شاعر فرم‌سازی با لحن زبان و تصویرهای زبانی است. همچنین او معتقد است یکی از دلایل سکوت شعری الهی با وجود ممارست او در ترجمه می‌تواند مسئلهٔ عرفان و تجربهٔ زیستهٔ او در این حوزه باشد. الهی در پایان دههٔ چهل و مقارن با انتشار بیانیهٔ شعر حجم، عبارت مشهوری دارد که می‌تواند در تأویل مفهوم عرفان راهگشا باشد: «حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم.» برای فم بهتر می‌توان به شعر «از افق آغاز کرده» نگاه کرد و دریافت که زبان شعر و چگونگی بیان آن که پدیدآورنده فرم شعر هم هست، خود آن «عرفان» است که الهی از آن حرف زده و اشاره‌ای که در این شعر به «سدرة‌ المنتها» می‌شود هم به‌سبب معناهای متکثری که دارد، در ساختن فرمی که شهودی زبانی است نقش موثری ایفا می‌کند:
از افق آغاز کرده
آخر باد را یکی
(مادری انگار) بر سرم
می‌ایستاند: بامی
که وقفه می‌دهد شیرین
به قاصدک‌هایی همواره
از گمشدگانی دیگر
به گمشدگانی دیگر.
از-افق- آغاز- کرده را بگو
به کجا رود، به کجا...
ای مبتدای منظر چشم،
سدرة المنتها!
استفاده از تکنیک‌های ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژه‌ای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصه‌های مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و... آثار او را از شاعران هم‌نسل خودش متمایز جلوه می‌داد و به‌نوعی سایهٔ او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» می‌گستراند.[۲]
علی‌ سطوتی قلعه معتقد است در شعرهای الهی، رابطه‌هایی استعاری و مکانیسمی برای تشکیل آن‌ها دیده می‌شود. این مکانیسم در دو مرحله عمل می‌کند:
اول: شعر حول یک واژه شکل می‌گیرد و آن واژه در شعر نام خود را از دست می‌دهد. هیچ‌جایی در طول شعر به نام آن واژه اشاره نمی‌شود و در عوض توصیفی عینی از آن به‌دست داده می‌شود.
دورم:‌ توصیف عینی آن واژه، بی‌آنکه نامی از آن به‌زبان آید، راه را برای نام‌گذاری آن تحت رابطه‌ای استعاری می‌گشاید و به‌این‌ترتیب آن واژه وجه تمثیلی و سرایت‌کنندهٔ خود را از دست می‌دهد و به مضمونی انتقال‌پذیر تبدیل می‌شود.[۴۲]

به‌باور هوشنگ چالنگی ویژگی شعر الهی چنین است:

مهم‌ترین شاخصهٔ شعرهای بیژن عمق نگرش او به پیرامون بوده است. در شعرهای او همیشه نگرانی (دغدغه‌ای) دیده می‌شده است که هنوز هم این شاخصه را در دنیا به‌عنوان یک اصل مطرح می‌کنند. به‌لحاظ زیبایی‌شناسی شعرش بی‌نهایت مطرح بود. عمق هستی‌نگری شاعرانه به‌نظر من به درد شعرش خورد نه اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی که در آن موقع باب بود. شعر او شعر رئالیستی شاعرانه بود. زیبایی‌شناسی مدرن «متکی» به «کلاسیک» داشت. برای نمونه وقتی می‌گوید: «زمانی از وقت من غلت می‌زنی و جای مردن به خواب می‌آیی» این تکه عمق زیبایی‌شناسی را نشان می‌دهد؛ یک «زیبایی‌شناسی مدرن».[۱۲]
مدفن او[۴۳]

کارنامه و فهرست آثار

شعر

  • ‌ «جوانی‌ها»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
  • «دیدن»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۳

ترجمه

  1. هلدرلین، فردریش، «نیت خیر»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۴
  2. می‌شو، هانری، «مستغلات»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
  3. لورکا، فدریکو گارسیا، «لورکا(گزیدهٔ اشعار فدریکو گارسیا لورکا)»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۸
  4. کاوافی، کنستانتین، «صبح روان»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۶
  5. الیوت، تامس‌استرنز، روستان، ادموند، «زمرد و حمله»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۷
  6. کاوافی، کنستانتین، «صبح روان»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۶
  7. جمعی از نویسندگان، «دره‌ی علف هزاررنگ»، تهران، بیدگل، ۱۳۹۵
  8. منصورحلاج،حسین، «حلاج‌الاسرار»، تهران،بیدگل، ۱۳۹۳
  9. الیوت، تامس‌استرنز، «چهارشنبه خاکستر»، تهران، پیکره، ۱۳۹۰
  10. رمبو، آرتور، «اشراق‌ها»، تهران، فاریاب، ۱۳۶۲، بیدگل، ۱۳۹۵

جُنگ ادبی

  • «این شماره با تأخیر۱»، تهران، کتاب ایران، ۱۳۸۲
  • «این شماره با تأخیر۳»، تهران، کتاب ایران، ۱۳۸۵
  • «این شماره با تأخیر۶»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۰
  • «این شماره با تأخیر۷»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۲
  • «این شماره با تأخیر۸»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۷

منبع‌شناسی

  • صبا، محسن، «دو گفتار»، تهران، آوانوشت، ۱۳۹۴
  • سطوتی قلعه، علی، «بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک»، تهران اختران، ۱۳۹۶
  • اسدی کیارس، داریوش، «شاعران نقاش: بیژن الهی(جلد۱)»، تهران، پیکره، ۱۳۹۳
  • شاهرخ، حمید، «دیروز: بیژن الهی، شمیم بهار، قاسم هاشمی‌نژاد، فیروز ناجی، در عکس‌های حمید شاهرخ»، تهران، رشدیه، ۱۳۹۶
  • ماهنامهٔ ادبی‌هنری «هنگام»، سال دوم، شمارهٔ ۱۴و۱۵، خردادوتیر۱۳۹۴
  • فصل‌نامهٔ تخصصی زبان و ادبیات فارسی «بهین‌نامه»، سال اول، شماره۱، زمستان۱۳۹۶

«دیدن»

به‌نوشتهٔ داریوش کیارس، کتاب «دیدن» که پس از مرگ بیژن الهی و در سال۱۳۹۳ توسط نشر بیدگل وارد بازار شد، شامل چهار دفتر از شعرهای بیژن الهی است که اکثر آن‌ها در ظرف چهار سال، یعنی سال‌های ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ سروده شده‌اند و دورهٔ میانی از زندگی شعری او را دربرمی‌گیرد. آماده‌سازی این کتاب به‌سال۱۳۵۱ بازمی‌گردد. خود بیژن الهی اسم «دیدن» را برای این کتاب انتخاب می‌کند و آن را به «انتشارات پنجاهویک»، جهت چاپ، می‌سپارد.[۴۴] این انشارات متعلق به دوستان او، شمیم بهار و عزیزه عضدی بود.[۱۸] اما پیش از چاپ این اثر، «انتشارات پنجاه و یک» تعطیل می‌شود و بیژن الهی تا شش سال اقدامی برای چاپ آن نمی‌کند. شش سال بعد، یعنی در سال ۱۳۵۷، الهی تصمیم به چاپ این اثر می‌گیرد و در یادداشتی در مقدمهٔ آن چنین می‌نویسد: «حال پس از تأخیری شش‌ساله از بد روزگار، به خاطره‌هایی بادخورده و غمگین می‌ماند که بیشتر آزاردهنده‌اند تا رضایت‌بخش.» کتاب شعر «دیدن»، صفحه‌بندی و زینک می‌شود، اما مجدداً به مرحلهٔ چاپ نهایی نمی‌رسد. سرانجام در سال۱۳۹۳، یعنی چهار سال پس از مرگ او، این کتاب با اجازهٔ سلمی الهی، دختر او، و زیرنظر داریوش کیارس به‌چاپ می‌رسد.[۴۴]
بیژن الهی بعضی از اشعار این کتاب را به دوستان و آشنایانی تقدیم کرده است، از جملهٔ این اشعار می‌توان به شعرهای «در زمینهٔ پشت» به محسن صبا، «آفرینگان» به فیروز ناجی، «اتاق‌ها» به شمیم بهار، «تشریفات» به غزاله علیزاده، «شبتاب» به علی مولانا، «حلزون» به یاد فرانک هشترودی، «گنجشک» به علی‌رضا پودات، «مرغ سفید» به علیمراد فدایی‌نیا، «معلقهٔ ماه روی دشت‌های دمشق» به محمود شجاعی، «دره-جنی» به عزیزه عضدی، «به سلمی» به دخترش سلمی الهی و «سرناد...» به ماریا کنچیتا استره‌لاس اشاره کرد.
محسن صبا باورد دارد که شمیم بهار که بیژن الهی او را قیّم خود قرار داده بود، در انتشار آثار او بی‌اعتنایی به‌خرج داده است. او در مطلبی دربارهٔ انتشار «دیدن» چنین می‌نویسد:

بی‌اعتنایی‌ بهار از این نیز تلخ‌تر است. در حالی که پس از سی‌سال بعید است که زینک و فیلم دفتر «دیدن» اُکسیده و ناخوانا نشده باشد، متن تایپ‌شده‌ٔ خود بیژن را در مرده‌ریگ او یافته و با ناشی‌گری یا بی‌اعتنایی‌ عامدانه به‌صورتی نابلدانه آن را تایپ کرده و به دستیارِ صاحب‌امضا خود و آن شاعر مشهدی‌ جزو ابواب جمع خانواده‌ٔ علیزاده سپرده -دروتخته‌ای که شیطان به‌‌صورت مالک و مستأجر به‌هم وصل کرده و گفته ببرند چاپ کنند. از همه بی‌شرمانه‌تر یادداشتی‌ است که در صفحه‌ٔ آخر «دیدن» آمده و در آن ادعا شده این کتاب چاپ «بازیابی و بازچینی‌ نسخه‌ی سال۵٧» بیژن است. شمیم بهار آن‌قدر بی‌اعتنا بوده که «مرزن‌آباد» را «مرزان‌آباد» تایپ کرده است و بسیاری از علائم از نوع کسره و ضمه و تیره‌های دو‌گانه‌ی انتخابی‌ بیژن، در انتخاب حروف یا ازدست‌رفته یا کلمات چنان به‌هم نزدیک و تقریباً چسبیده شده‌اند که مثلاً کسره‌ٔ اضافه‌ٔ «علف» به‌صورت حرکت زیر الف «ایام» قرار گرفته است. بگذارید حرف را خلاصه کنم: «بازیابی» آقایان دقیقاً همان چیزی را می‌رساند که در ایران امروز به آن خالی‌بندی می‌گویند و «بازچینی» متن انصافاً به چیز دیگری نمی‌ماند الا شکستن عضوی از اعضای غول.[۴۵]

شعر «تشریح پیاز»

شعر «تشریح پیاز» در دفتر گاهان، در کتاب «دیدن» قرار دارد. این شعر چنین است:[۴۶]
بی‌مغز، در عوض تودرتو.
مغز، اما، چیست
جز روابط تویه‌ها؟
گشودن دوایر بی‌مرکز
آشفتن رابطه‌هاست...
و مدّ بینایی.

به باور علی سطوتی قلعه، سروکار خواننده در این شعر، نه با خود شعر، بلکه با تمثیلی دربارهٔ شعر است. شعر از سه بند تشکیل شده است. بند اول سه سطر، بند دوم دو سطر و بند سوم یک سطر را در خود جای داده است. از نظر سطوتی قلعه، نباید این شمارش‌گری را تقلیل محتوای کیفی شعر به «مشتی اطلاعات کمی گرفت و آن را بی‌اهمیت دانست.»[۴۷] او معتقد است در این شعر این معیارهای کمی به‌مرور به معیارهایی کیفی تبدیل می‌شوند. تصویری که الهی در بند اول از پیاز ارائه می‌دهد، دارای مفهومی قدیمی است که به‌معنای بی‌مغزبودن است. نزد شاعران قدیم پیاز همواره «مستعار از تودرتویی و در عین حال بی‌مغزی بوده است.»[۴۷] الهی تودرتویی بی‌مغز پیاز را از چارچوب قضاوت اخلاقی قدما بیرون می‌کشد و بدان محتوایی دیگر می‌بخشد. استعارهٔ پیاز حیات تازه‌ای می‌یابد. هیچ مغزی وجود ندارد و مغز در روابطی است که میان لایه‌های مختلف به‌دست داد. احتمالاً این گویاترین تصویری باشد که بتوان از بی‌تعهد ادبی به‌دست داد. اگر تعهد ادبی آن است که ادبیات را به ایده‌ای مرکزی و درعین‌حال بیرونی متعهد کند، الهی با توسل به استعارهٔ پیاز نشان می‌دهد که هیچ بیرونی در کار نیست و همه چیز در درون شعر می‌گذرد و شعر چیزی جز رابطه‌ها نمی‌تواند باشد، بدون‌آنکه مرکزی در کار باشد، یا به‌عبارتی‌دیگر، اگر بتوان مرکزی برای شعر متصور شد، باید آن‌ را در رابطه‌های درونی شعر جست. شعر «تشریح پیاز» به‌‌جای خود، فرمی پیازی دارد. هر بند که به‌پایان می‌رسد گویی لایه‌ای از پیاز کنده می‌شود. بند اول شعر، همچون لایه‌های بیرونی پیاز که قطورترند، سطرهای بیشتری دارد. بند بعدی نازک‌تر می‌شود و بند آخر، «گویی روی نازک‌ترین لایه درونی پیاز نوشته می‌شود. بیش از یک سطر تاب نمی‌آورد.» لایه‌برداری الهی، هرچه از بیرون فاصله می‌گیرد، تجرید بیشتری می‌یابد. اگر بند اول به توصیف عینی و بازتعریف عینیت پیاز می‌پردازد، بند دوم به «شیوهٔ ادراک ما و نه خود مدرک اختصاص دارد» و حتی بند آخر در بند این هم نمی‌ماند. لایه‌‌ها کنار می‌روند تا راوی شعر که تمثیلی از شاعر است، به مغز و به مرکز، «مدّ بینایی» برسد. «مدّ بینایی» یا همان چیزی که با توسل به تعریف الهی از شعر می‌توان آن را شرط شناخت راه و بی‌راهه خواند، احتمالاً کلیدی‌ترین مفهومی باشد که از مجموعهٔ شعرها و معدود حرف‌های الهی پیرامون شعر ناشی می‌شود. [۴۸]

«جوانی‌ها»

در سال۱۳۹۳ شعر‌های نوجوانی بیژن الهی در کتاب «جوانی‌ها» توسط نشر بیدگل، زیر نظر داریوش کیارس و با اجازهٔ دختر الهی، سلمی، انتشار یافت. داریوش اسدی در یادداشتی در مؤخرهٔ این کتاب اشاره دارد به اینکه شعرهای «جوانی‌ها»، از شعر «برف»، یعنی اولین شعری که منتشر می‌کند تا آستانهٔ شعرهایی را که در «دیدن» آمده‌اند، شامل می‌شوند. خود الهی، از این شعرها به‌عنوان «شعرهای جوانم!» یاد کرده و در ادامه می‌گوید:

شعرهای قابل ارائه... محدود به افعال، صداها، تأثرات و رنگ‌های محدود...[۴۹]

و در گفت‌وگویی:

بسیاری از شعرهای این زمان به‌دور ریخته شد. شاید اگر همگی کنار هم به‌چاپ می‌رسید، سلسله‌ای که «برف» را (چه در شعر چه در زندگی) به «طاعون» می‌پیوندد، مشخص می‌شد.[۴۹]

به‌این‌ترتیب شعرهای این مجموعه نیمهٔ دههٔ چهل را به‌سال پنجاه‌ویک می‌رسانند. بیژن الهی بعضی از اشعار این دفتر را به افرادی تقدیم کرده‌ است. از این اشعار و افراد می‌توان از شعرهای «با تو...» و «زمانی که هر دو دل‌ها می‌شکند» به فریدون رهنما، «تو را خوانده‌ام» به بهمن فرسی، «غزل تپه‌ها غزل مهتاب» و «سه‌تار در هوای آزاد» به م.عبیری‌نژاد و «پیرامون بوته‌های جارو»، «مدیحه و مرثیه» و «تراخم» به مسعود کیمیایی نام برد.[۴۹] دربارهٔ انتشار بعضی از اشعار حاضر در این کتاب همیشه این بحث در جریان بوده است که انتشارشان برخلاف میل الهی است. در این باره هادی محیط می‌گوید:

نکته مهمی که باید اینجا یادآوری کنم و امروزه به‌کلی نادیده گرفته شده است، مخصوصاً از جانب متولیان آثار بیژن، اینکه او بارها و بارها به خود من که می‌خواستم کارهایش را چاپ کنم فقط اجازهٔ چاپ شعرهای دورهٔ مجلهٔ «تماشا» را داد و دیگر آثارش را قبول نداشت و مطلقاً اجازهٔ بازنشر آن‌ها را نمی‌داد. چاپ شعرهایی که خود آن‌ها را مجموع نکرده خلاف نظر الهی است![۶]

ناشرانی که با او کار کرده‌اند

او آثار خود را از قبیل شعر و ترجمه، در دههٔ چهل و پنجاه شمسی، در جنگ‌ها و نشریاتی مانند «اندیشه و هنر»، «طرفه»، «شعر دیگر»، «تماشا»، «سخن»، «خوشه» و «جزوهٔ شعر» با چاپ می‌رساند. پس از مرگ او آثار او در انتشاراتی مثل پیکره و بیدگل به‌چاپ رسیده است.[۱۵]

نوا و نما و نگاه

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ «او در شعر عرفان می‌کند». 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ اصفهانی، سامان. بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت. 
  3. صبا، محسن. دو گفتار. ص. ۴۰و۴۱.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ صبا، محسن. دربارهٔ دوستم، بیژن الهی. 
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ «جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟». اعتماد، ش. ۲۸۵۹. 
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ ۶٫۵ ۶٫۶ محیط، هادی. بیژن الهی شیرازی. 
  7. «سیمای یک شاعر و حدیث دو دیدار». 
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ اسدی کیارس، داریوش. نقاشی: تندیس بیژن الهی. 
  9. صبا، محسن. دو گفتار. ص. ۳۹.
  10. «يک سال با بيژن الهی و جزوهء شعر». 
  11. ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ ۱۱٫۳ ۱۱٫۴ بیژن الهی از چشم دیگران. ۷۳. 
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ پنجه‌ای، مزدک. چون میخی در سنگ. 
  13. صبا، محسن. دو گفتار. ص. ۸۷.
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ «بیژن الهی، شاعر، مترجم و نقاش درگذشت». 
  15. ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ «بیژن الهی». 
  16. چالنگی، هوشنگ. پیرو راهی که نیما پرچمدارش بود. 
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی. 
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ ۱۸٫۳ ۱۸٫۴ ۱۸٫۵ حسینی، فرزام. بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد. 
  19. ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ مؤید، م.. دربارهٔ دوستم، بيژن الهی. 
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ هاشمی‌نژاد، قاسم. بیژن الهی و صدای رازگشای او. 
  21. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۷.
  22. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۰.
  23. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۱.
  24. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. صص. ۲۲۳ و ۲۳۴.
  25. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۴.
  26. ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ ۲۶٫۲ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۲.
  27. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۸.
  28. ۲۸٫۰ ۲۸٫۱ الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۳.
  29. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۲۹.
  30. «یادداشت‌های شخصی(نگاهی به یک «شب جمعه‌گردی» بر خاک بیژن الهی)». 
  31. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۴.
  32. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۲۳۱.
  33. الهی، بیژن. اشراق‌ها: اوراق مصور آرتور رمبو. ص. ۴۹.
  34. «مراسم بزرگداشت بیژن الهی در دانشگاه تهران برپا می‌شود». 
  35. عرفان، حمید. بعد از سفر. 
  36. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۴۷و۴۸.
  37. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۵۵و۵۷.
  38. الهی، بیژن. این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. ص. ۵۵.
  39. الهی، بیژن. اشراق‌ها: اوراق مصور آرتور رمبو. صص. ۱۷و۱۸.
  40. جعفری، سهراب. بیژن الهی حقیقی ترین پیرو نیما. 
  41. حیدرقزوینی، پیام. کارنامه ایام گذشته. 
  42. سطوتی قلعه، علی. بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. ص. ۱۰۰تا۱۰۱.
  43. شاهرخ، حمید. دیروز.
  44. ۴۴٫۰ ۴۴٫۱ الهی، بیژن. دیدن. ص. ۳۰۱.
  45. «یادداشت‌های شخصی (از شمیم بهار تا سموم زمستان، مصائب بیژن الهی در آن سوی هستی)». 
  46. الهی، بیژن. دیدن. ص. ۴۳.
  47. ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ سطوتی قلعه، علی. بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. ص. ۹۹.
  48. سطوتی قلعه. بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. ص. ۹۹تا۱۰۱.
  49. ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ ۴۹٫۲ الهی، بیژن. جوانی‌ها. ص. ۲۳۳.
  50. «سلام بر اقلیت تن‌هایی». 

منابع

  1. صبا، محسن (۱۳۹۴). دو گفتار. تهران: آوانوشت. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۰۲۴۱۱۳ مقدار |شابک= را بررسی کنید: checksum (کمک).
  2. الهی، بیژن (۱۳۹۳). دیدن. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۶۶۴.
  3. الهی، بیژن (۱۳۹۳). جوانی‌ها. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۵۱۹۳۸۹۳.
  4. الهی، بیژن (۱۳۹۰). این شماره با تأخیر ۶: بیژن الهی. تهران: آوانوشت. شابک ۹۷۸۶۰۰۹۱۸۹۳۵۹.
  5. الهی، بیژن (۱۳۹۴). اشراق‌ها: اوراق مصور آرتور رمبو. تهران: بیدگل. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۸۰۶۱۹۷.
  6. سطوتی قلعه، علی (۱۳۹۷). بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک. تهران: اختران. شابک ۹۷۸۹۶۴۲۰۷۱۵۹۳.
  7. شاهرخ، حمید (۱۳۹۷). دیروز. تهران: رشدیه. شابک ۹۷۸۶۰۰۹۶۶۰۴۴۵.
  8. اکبری، مینا. «جواب آن تنهایی را چه کسی می‌دهد؟». اعتماد، ش. ۲۸۵۹ (۴دی۱۳۹۲). 
  9. هاشمی‌نژاد، قاسم. «بیژن الهی و صدای رازگشای او». شرق، ش. ۱۱۲۶ (۱۱آذر۱۳۸۹). 
  10. حسینی، فرزام. «بیژن الهی نخواست شاعر رسمی باشد». اعتماد، ش. ۲۸۶۲ (۸دی۱۳۹۲). 
  11. جعفری، سهراب. «بیژن الهی حقیقی‌ترین پیرو نیما». اعتماد، ش. ۳۱۲۷ (۱۷آذر۱۳۹۳). 
  12. حیدرقزوینی، پیام. «کارنامه ایام گذشته». شرق، ش. ۳۲۳۶ (۱۴شهریور۱۳۹۷). 
  13. پنجه‌ای، مزدک. «چون میخی در سنگ». شرق، ش. ۱۱۳۲ (۱۸آذر۱۳۸۹). 
  14. مؤید، م.. «دربارهٔ دوستم، بيژن الهی». اعتماد، ش. ۴۴۲۱ (۱مرداد۱۳۹۸). 
  15. صبا، محسن. «دربارهٔ دوستم، بيژن الهی». اندیشه پویا، ش. ۳۰ (آبان۱۳۹۴). 
  16. اصفهانی، سامان. «بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت». آرمان امروز، ش. ۳۴۹۰ (۲۳آذر۱۳۹۶). 
  17. چالنگی، هوشنگ. «پیرو راهی که نیما پرچمدارش بود». ایران، ش. ۶۶۵۶ (۱۱آذر۱۳۹۶). 
  18. اسدی کیارس، داریوش. «نقاشی: تندیس بیژن الهی». تندیس، ش. ۱۴۴ (۷اسفند۱۳۸۷). 
  19. محیط، هادی. «بیژن الهی شیرازی». هنگام، ش. ۱۴و۱۵ (خردادوتیر۱۳۹۴). 
  20. عرفان، حمید. «بعد از سفر». هنگام، ش. ۱۴و۱۵ (خردادوتیر۱۳۹۴). 
  21. «بیژن الهی از چشم دیگران». هنگام، ش. ۱۴و۱۵ (خردادوتیر۱۳۹۴). 
  22. «چشم‌اندازهایی از بدعت‌ها و بدایع بیژن الهی». هنگام، ش. ۱۴و۱۵ (خردادوتیر۱۳۹۴). 

پیوند به بیرون