عقاب
عقاب | |
---|---|
نویسنده | پرویز ناتل خانلری |
مثنوی عقاب از نمونههای موفق ادب فارسی معاصر است که به نام سرایندهٔ آن گره خورده است. خانلری عقاب را مرداد۱۳۲۱ سرود. برخورد و گفتوگوی زاغ و عقاب سراسر این مثنوی را دربرگرفته است. شیوایی و استواری سخن و درعینحال سادگی و رسایی کلام که از ویژگیهای قلم خانلری است، در این شعر نیز خودنمایی میکند. سراینده این اثر ماندگار را به صادق هدایت تقدیم کرده است.
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند
آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب
من شعر عقاب را که در چاپخانهٔ خاور منتشر شد، به صادق هدایت تقدیم کردم؛ ولی بعدها بدوناینکه مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جملهای از قابوسنامه را جایگزین آن کردند. تازه چیزی نزدیک به سیواندی سال این شعر در هیچ کجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید بپرسید. اکنون درست در خاطر ندارم؛ اما تصور میکنم اواخر تابستان بود که عقاب را در قالب قصیدهای نهچندان بلند ساختم. مدتها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سالهای بعد شباب، از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمیآمد و از طرف دیگر سخت تحتتأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای احدی نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، صادق هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتادهای بود. وی فاضل، خوشمشرب، زباندان و گاهی چنان تلخ و ترش بود که نمیشد طرفش رفت. من هم در وضعیتی قرار گرفته بودم که کمکم متوجه بسیاری بیعدالتیها، جفاهای روزگار و جور زمانهای میشدم که حتی آوای زیبا و دلنشین مرغ سحر را برنمیتابید. در حلقهٔ دوستان آن زمان آقای صادق گوهرین هم بود که دوستان گاهی حاجصادق و گاهی حاجگوهرین صدایش میکردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یک روز شعر را برداشتم و به خانه هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم. در آن زمان او در بانک کار میکرد و ساعت چهار یا چهار و نیم دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دقالباب کردم. مصدر خانه آمد و گفت آقاصادق در اتاقشان هستند. از حاشیهٔ باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق ایستادم و در زدم. صدای هدایت را شنیدم که گفت بهبه خانلرخان، بفرمایید. از پشت در ورودی دیدمت، بیا تو. وارد شدم. روی مبل کهنهای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابهاش را لای آن گذاشته بود. پس از تعارف و حالواحوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم. جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود. بعد گفت خوب بخوان ببینم چه کردهای. شعر را آهسته و شمرده خواندم. در تمام مدت هیچ حرفی نمیزد، به گوشهای خیره شده بود، گاهی سر تکان میداد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش درآورد و روشن کرد. حرف نمیزد و به سیگارش پاک میزد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارکالله! کتش را از روی جالباسی برداشت و گفت برویم خاور چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا بهوجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم. [استاد میگرید...].[۱]
یک بند در معرفی خلاصهٔ کتاب
عقاب خانلری در قالب مثنوی که بیشتر مختص داستانها و منظومههای بلند و مناظرات میباشد، سروده شده است. این شعر در واقع مناظرهای است که بین عقاب و زاغ شکل میگیرد و نکتهٔ اصلی آن ترجیح و مقایسهای است بین زندگی و مرگ باعزت در مقابل زیستن با ذلت و خواری. این شعر در ۸۱ بیت، در بحر رمل مسدس مخبون فاعلاتن فعلاتن فعلن سروده شده است.
گزارشی از شخصیت حاضر در کتاب داستانگزارشی از شعرهای مهم در کتاب شعرگزارشی از فصلهای کتاب پژوهش
نقش عقاب در ادبیات تمثیلی و اسطورهای
عقاب زرین از قدیم نشانهٔ علم ایرانیان بوده و در شاهنامهٔ فردوسی مکرر از درفش عقابپیکر ایرانیان یاد شده است. همین نقش بر پرچم روم هم دیده میشود. علامت کنونی دولت آلمان و روسیهٔ قبل از انقلاب کبیر نیز عقاب بوده است. در ادبیات دری، عقاب بهعنوان نشان قدرت و اقتدار و پادشاهی مشخص شده است. بهخصوص چون پادشاهان از این پرنده هنگام شکار نیز استفاده میکردند، در فارسی کتابهای متعددی با عنوان بازنامه تألیف شدهاند. شاعران ایرانی نیز با توجه به همین پشینه بازداری و صید که تفنن خاص پادشاهان و برخورداران بوده است، از مضموناندیشی در اطراف این پرندهٔ اساطیری غافل نماندهاند. البته آنها به جنبههای اساطیری و کهن آن کمتر توجه داشتهاند.
عادت پادشاهان روم نیز بر آن بود که هنگام حرکت، شاهینها بر فراز سرشان حرکت میکردند و این از علائم عظمت و بزرگی به شمار میآمد.
در برخی توصیفها اهورامزدا به سر عقاب تشبیه شده است. فرّ کیانی و فرّ ایرانی در اوستای قدیم، همواره بهصورت مرغ، وارغن، نموده شده که در واقع نوعی مرغ شکاری از جنس شاهین است. در اساطیر کهن این پرنده با پرندههای بلندپرواز، بهطور گسترده با خدایان خورشید همراه بوده است. همچنین عقابی که ماری در منقار دارد در اساطیر ملل، نماد پیکار قدرتهای آسمانی با قوای دوزخی و نیز تضاد میان روز و شب، آسمان و زمین و بهطور کلی خیر و شر است.[۲]
در منظومه جاودانی کمدی الهی دانته نیز عقاب مظهر نیرومندی بهشمار میرود. عقاب بزرگترین سمبل در برزخ دانته است و رمز صعود به آسمان خورشید است. همچنین عقاب نمایندهٔ امپراتوری عظیم روم و حتی نشانهای از حضرت عیسی، بهصورت سمبولیک مورد توجه دانته قرار گرفته است. عقاب مورد علاقه زئوس نیز شمرده شده است و در پایین پای مجسمههای زئوس، خدایخدایان یونان، پیکرهای از عقاب قرار دارد که پرنده قلل مرتفع است.[۳]
در ادبیات تمثیلی ایران جایگاه عقاب در بین پرندگان مانند جایگاه شیر در بین دیگر حیوانات است و از اینرو به سلطان پرندگان مشهور است. در شاهنامه فردوسی نیز از عقاب با عنوان پرندهای قوی و باشکوه یاد میشود.هنگامی که کاووسشاه به فکر تسخیر آسمانها میافتد، چهار عقاب قویپنجه و بزرگ تختش را به آسمانها میبرند:
- از آن پس عقاب دلاور چهار
- بیاورد و بر تخت بست استوار
- نشست از بر تخت کاووسشاه
- که اهریمنش برده بد دل ز راه
در دیوان ناصر خسرو قبادیانی نیز قطعهٔ شعر مشهوری در وصف عقاب مغرور و سرشار از منیّت دیده میشود.
- روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
- وندر طلب طعمه پروبال بیاراست
- بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
- امروز همه عرش زمین زیر پر ماست
- بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
- میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
- گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
- جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
- بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
- بنگر که ازین چرخ جفاپیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
- تیری ز قضاوقدر انداخت برو راست
- بر بال عقاب آمد آن تیر جگردوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
- بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
- وانگاه پر خویش کشید از چپ و از راست
- گفتا عجب است این که ز چوبست و ز آهن
- این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
- زی تیر نظر کرد و پر خویش برو دید
- گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
در مرزباننامه صفت کوهی که نشیمنگاه و جایگاه عقاب است این گونه ذکر شده است:
«... به بلندی و تندی چنان که حسن باصره تا بذروهٔ شاهقش رسیدن، ده جای در مصاعد عقبات آسایش دادی و دیدبان وهم در قطع مراغی علّوش عرق از پیشانی بچکانیدی، کمند نظر از کمرگاهش نگذشتی، نردبان هوا به گوشهٔ بام رفعتش نرسیدی، فلکالبروج از رشگش بهجای منطقهٔ جوزا زنّار در میان بستی، خرشید را چون قمر بهجای خوشهٔ ثریا آتش حسد در خرمن افتادی.»
عقاب در ایران باستان نیز از اعتبار و جایگاه والایی برخوردار بوده است. تصویر عقاب در آثار بهدستآمده از ایران پیش از اسلام بسیار بهچشم میخورد. این پرنده از دورترین ایام، یکی از موجودات مقدس به شمار میرفته و نمادی از قدرت، شهامت و تیزچنگی بوده است. همچنین مردم برای عقاب قدرتی مافوق طبیعی قائل بوده و معتقد بودند که این پرنده دارای نیروی مرموزی است که فراتر از قدرت و توانایی انسان است. در آثار بهجامانده از تمدنهای قدیم، همواره تصویر شیر و عقاب در کنار هم دیده میشدند، این تصاویر که درواقع نمادی از وحدت و یگانگی و نیرومندیاند، روی ابزارهایی مانند کمربند، شمشیر، خنجر، لباس پادشاهان و همچنین پرچمهای ملی بهوفور دیده میشوند. همچنین روی قطعهای کاشی که در کاوشهای باستانشناسی در تخت جمشید یافت شده است، نقش شاهینی با بالهای گشاده دیده میشود که در چنگال خود گویی را گرفته و گوی دیگری بر سر دارد. بهگمان پژوهشگران این عقاب بالگشوده نمادی از خداوند است که که روی پرچم هخامنشیان هم نقش میشده است. پرچم ایرانیان عقابی بود از زر ناب که بر سر نیزه میافراشتند. افزون بر ایرانیان، یونانیان و رومیها نیز در باورهای خود عقاب را مقدس میشمردند و آن را نماد پیروزی و پیروزمندی میدانستند.[۴] همین طور عقاب در اساطیر سایر ملل گاه مظهر مبارزه بین اصول روحانی و آسمانی است و جهان فرودین و در مسیحیت نمودار پیاماوری آسمانی است و پروازش به منزلهٔ دعایی برشده به درگاه خداوند و عنایتی فرودآمده بر بشر فناپذیر است.[۵]
دلیل شهرت
چرا باید این کتاب را خواند
برای کسانی که کتاب را خواندهاند
آغاز با یک داستانک جذّاب دربارهٔ کتاب
سالشمار کتاب
خلاصهٔ مفصلتر کتاب در حد دو بند
- گشت غمناک دلوجان عقاب
- چون از او دور شد ایام شباب
- دید کش دور به انجام رسید
- آفتابش به لب بام رسید
- باید از هستی دل برگیرد
- ره سوی کشور دیگر گیرد
- خواست تا چارهٔ ناچار کند
- دارویی جوید و در کار کند
آغاز زیبای کتاب که بهنوعی براعت استهلال نیز در آن بهکار رفته است، با طرح مسئلهٔ مهم و حیاتی همچون مرگ همراه است. عقاب از این مسئله غمناک شده و میخواهد پرده از این راز سربهمهر بردارد و چارهای برایش بیابد. آغاز زیبای این شعر بهنوعی با مقدمه غمانگیز رستم و سهراب فردوسی ارتباط دارد؛ مسئله مهمی مانند مرگ در هر دو مقدمه درنهایت ایجاز و زیبایی به کار رفته است. فردوسی نیز در عین تندادن به بازی شوم سرنوشت با زبانی شاعرانه میپرسد:[۶]
- اگر مرگ داد است بیداد چیست
- ز داد این همه بانگوفریاد چیست؟
- همه تا در آز رفته فراز
- به کس بر نشد این در راز باز
آنچه عقاب دربارهاش میاندیشد، سرگذشت همه موجودات زنده از جمله آدمیان است، موضوعی که نمیتوان از آن فارغ بود؛ اما شاعر این سؤال ابدی را چنین ساده و آسانیاب طرح کرده است.
عقاب در پی این اندیشه در آسمان به پرواز درمیآید. نوصیف پرواز او و واکنش دیگر موجودات در برابر وی، تصویری زنده و پویا است، سرشار از حرکت و شتاب و گریز و اضطراب:
- صبحگاهی ز پی چارهٔ کار
- گشت بر باد سبکسیر سوار
- گله کاهنگ چرا داشت به دشت
- ناگه از وحشت پرولوله گشت
- وان شبان، بیمزده، دلنگران
- شد پی برهٔ نوزاد دوان
- کبک در دامن خاری آویخت
- مار پیچید و به سوراخ گریخت
- آهو استاد و نظر کرد و رمید
- دشت را خط غباری بکشید
- لیک صیاد سر دیگر داشت
- صید را فارغ و آزاد گذاشت
اینک در برابر عقاب بلندپرواز، از زاغ زشت و بداندام سخن میرود. این ابیات و لحن سخن نمایانگر زندگی حقارتآمیز اوست.
- سنگها از کف طفلان خورده
- جان ز صدگونه بلا دربرده
- سالها زیسته افزون ز شمار
- شکم آگنده ز گند و مردار
در ادامه عقاب برای پاسخ مشکل خود از زاغ کمک میگیرد. پاسخ زاغ به عقاب از روی منش و فطرت پست او است. وی در ظاهر تملق و چاپلوسی میکند؛ ولی در دلش چیز دیگری است. رفتار زاغ نمایانگر احوال تمام موجودات کمتوان است که در برابر قویدستان جز توسل به چارهگری و مدارا راهی پیش روی خود نمیبینند.
- گفت: ما بندهٔ درگاه توایم
- تا که هستیم هواخواه توایم
- بنده آماده بود فرمان چیست؟
- جان به راه تو سپارم، جان چیست؟
- دل چو در خدمت تو شاد کنم
- ننگم آید که ز جان یاد کنم
- اینهمه گفت ولی با دل خویش
- گفتوگویی دگر آورد به پیش
- کاین ستمگار قویپنجه کنون
- از نیازست چنین زار و زبون
- لیک ناگه چو غضبناک شود
- زو حساب من و جان پاک شود...
اینک عقاب با افسردگی خاطر سخن میگوید. آن همه هیمنه و شکوه، به اقتضای مقام، به حبابی بر آب تصویر میشود. وی وقتی از قدرت پرواز خویش یاد میکند، آهنگ کلامش توان دیگری دارد و وقتی به گذشت زمان و مرگ چارهناپذیر میاندیشد، لحنش آرام و سنگین میشود. در پایان نیز راز درازی عمر زاغ را جویا میشود.
- زار و افسرده چنین گفت عقاب
- که مرا عمر حبابی است بر آب
؛راست است این که مرا تیزپر است
- لیک پرواز زمان تیزتر است
- من گذشتم به شتاب از در و دشت
- به شتاب ایام از من بگذشت
- گر چه از عمر دل سیری نیست
- مرگ میآید و تدبیری نیست
- من و این شهپر و این شوکت و جاه
- عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
- تو بدین قامت و بال ناساز
- به چه فن یافتهای عمر دراز؟
- پدرم نیز به تو دست نیافت
- تا به منزلگه جاوید شتافت
- لیک هنگام دم باز پسین
- چون تو بر شاخ شدی جایگزین
- از سر حسرت بامن فرمود
- کاین همان زاغ پلید است که بود
- عمر من نیز به یغما رفته است
- یک گل از صد گل تو نشکفته است
- چیست سرمایهٔ این عمر دراز؟
- رازی این جاست، تو بگشا این راز
از این پس زاغ مجال ظهور و بروز شخصیت مییابد و با لحنی حقبهجانب، سبب کوتاهی عمر عقابها را از زبان پدر خود بیان میکند. حسنتوجیه وی و فصاحت و قدرت بیانی که شاعر در این زمینه به او بخشیده چشمگیر است.
- زاغ گفت ار تو در این تدبیری
- عهد کن تا سخنم بپذیری
- عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
- دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست
- ز آسمان هیچ نیایید فرود
- آخر از این همه پرواز چه سود؟
- پدر من که پس از سیصدواند
- کان اندرز بد و دانش و پند
- بارها گفت که برچرخ اثیر
- بادها راست فراوان تأثیر
- بادها کز زبر خاک وزند
- تن و جان را نرسانند گزند
- هر چه از خاک شوی بالاتر
- باد را بیش گزندست و ضرر
- تا بدانجا که بر اوج افلاک
- آیت مرگ بود، پیک هلاک
- ما از آن سال بسی یافتهایم
- کز بلندی رخ برتافتهایم
- زاغ را میل کند دل به نشیب
- عمر بسیارش از آن گشته نصیب
- دیگر این خاصیت مردار است
- عمر مردارخوران بسیار است
- گند و مردار بهین درمان ست
- چاره ی رنج تو زان آسان ست
سرانجام زاغ با آهنگی مفاخرهآمیز عقاب را به سفرهٔ گسترده و نعمتهای بیکران خود در خانهاش دعوت میکند ولی در حقیقت گندزاری را به عقاب مینمایاند. آنچه شاعر از عشرتگاه عقاب توصیف میکند منظرهای دلآزار است و نمودگاری از خواستهای منشهای فرومایه. قدرت تصویرگری سراینده به حدی است که همان طور که خواسته، طبع آدمی بیاختیار از آنچه به تصویر کشیده با نفرت روی برمیتابد.
- من که صد نکتهٔ نیکو دانم
- راه هر برزن و هر کو دانم
- خانه اندر پس باغی دارم
- وندر آن گوشه سراغی دارم
- خوان گسترده الوانی هست
- خوردنیهای فراوانی هست
- آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
- گندزاری بود اندر پس باغ
- بوی بد رفته ازان تا ره دور
- معدن پشه، مقام زنبور
- نفرتش گشته بلای دلوجان
- سوزش و کوری دو دیده ازان
- آن دو همراه رسیدند از راه
- زاغ بر سفرهٔ خود کرد نگاه
- گفت: خوانی که چنین الوان است
- لایق حضرت این مهمان ست
- میکنم شکر که درویش نیم
- خجل از ماحضر خویش نیم
- گفت و بنشست و بخورد از آن گند
- تا بیاموزد از او مهمان پند
عقاب بر سر دوراهی قرار گرفته است: یک سو عمر دراز و خوگرشدن با گندزار و در برابر آن، اکتفا به همان عمر کوتاه طبیعی و پرواز بر افلاک و آزادی و آزادگی است. قریحهٔ شاعر که زشتیها را چنان پررنگ نشان داده بود، اکنون مجالی مییابد در توصیف زیبایی و اوج پرواز و نفرت عقاب از پستی. شاعر از عهدهٔ بیان این حالت نیز بهخوبی برمیآید.
- عمر در اوج فلک برده به سر
- دم زده در نفس باد سحر
- ابر را دیده به زیر پر خویش
- حیوان را همه فرمانبر خویش
- بارها آمده شادان ز سفر
- به رهش بسته فلک طاق ظفر
- سینهٔ کبک و تذرو و تیهو
- تازه و گرم شده طعمهٔ او
- اینک افتاده بر این لاشه و گند
- باید از زاغ بیاموزد پند
- بوی گندش دل و جان تافته بود
- حال بیماری دق یافته بود
- دلش از نفرت و بیزاری، ریش
- گیج شد، بست دمی دیدهٔ خویش
قصهٔ محبوسشدن آهوبچه در آخُر خران در دفتر پنجم مثنوی مولوی نیز از نظری همین حال را دارد. آهوی لطیفطبع گرفتار صیادی میشود. صیاد او را در آخُر خران و گاوان حبس میکند. شب صیاد پیش خران و گاوان کاه ریخت. ستوران کاه را خوشتر از شکر میخورند اما بیچاره آهو:
- گاه آهو میرمید از سو به سو
- گه ز دود و گرد که میتافت رو
- روزها آن آهوی خوشناف نر
- در شکنجه بود در اصطبل خر
- یک خرش گفتی که هااینبوالوحوش
- طبع شاهان دارد و میران خموش
- وآن دگر تسخر زدی کز جرّ و مد
- گوهر آوردهست کی ارزان دهد
- وآن خری گفتی که با این نازکی
- بر سریر شاه شو گو متکی
- آن خری شد تخمه وز خوردن بماند
- پس بهرسم دعوت آهو را بخواند
- سر چنین کرد او که نه رو ای فلان
- اشتهایم نیست هستم ناتوان
- گفت میدانم که نازی میکنی
- یا ز ناموس احترازی میکنی
اما جواب آهو حاک از طبعی بلند و شرافتپسند بود، یادآور انس با متعالی و رمیدگی از زبونی و پستی.
- گفت او با خود که آن طعمهٔ تو است
- که از آن اجزای تو زنده و نوست
- من الیف مرغزاری بودهام
- در زلال و روضهها آسودهام
- گر قضا انداخت ما را در عذاب
- کی رود آن خو و طبع مستطاب
- گر گدا گشتم گدارو کی شوم
- ور لباسم کهنه گردد من نوَم
اینک لحظهٔ تصمیم عقاب فرا رسیده است. تاکنون با روی آوردن به زاغ و چارهجستن از او تا حدی از اوج به فرود گراییده بود. حال شاعر احوال او را با تصویرهای زیبا و گویا تعبیر میکند و سرانجام با ایجازی دلپذیر، اندیشهای بلند و چشمگیر را در سخن گنجانده است.
- یادش آمد که بر آن اوج سپهر
- هست پیروزی و زیبایی و مهر
- فرّ و آزادی و فتح و ظفرست
- نفس خرم باد سحرست
- دیده بگشود به هر سو نگریست
- دید گردش اثری زینها نیست
- آنچه بود از همه سو خواری بود
- وحشت و نفرت و بیزاری بود
- بال بر هم زد و برجست از جا
- گفت کای یار ببخشای مرا
- سالها باش و بدین عیش بناز
- تو و مردار تو و عمر دراز
- من نیم در خور این مهمانی
- گند و مردار تو را ارزانی
- گر در اوج فلکم باید مرد
- عمر در گند به سر نتوان برد
همان گونه که عقاب به بالا پر میگشاید، شعر نیز با آهنگی خوش و مناسب اوج میگیرد و به پایانی بسیار زیبا میرسد: رهاشدن و محوشدن عقاب در پهنهٔ آسمان و سرنوشت.
- شهپر شاه هوا اوج گرفت
- زاغ را دیده بر او مانده شگفت
- سوی بالا شد و بالاتر شد
- راست با مهر فلک همسر شد
- لحظهای چند بر این لوح کبود
- نقطهای بود و سپس هیچ نبود
محل نوشتهشدن در کتاب (در صورت مهم بودن این امر)
داستان انتشار کتاب (اوّلین بار در کجا و چگونه بوده است؟!)
شعر عقاب نخستین بار آبان ۱۳۲۱ در شماره ۷۲ مجله مهر چاپ شد. در بالا و سمت راست شعر نوشته شده بود: «به دوستم صادق هدایت.» و در سمت چپ شعر این جمله از خواصالحیوان آورده شده بود:« گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه سال عمرش از این نیز گذرد... عقاب را سال عمر سی بیش نباشد.» سه سال بعد، یعنی در خرداد ۱۳۲۴، عقاب در صفحه ۴۱ شمارهٔ ۷ مجلهٔ پیام نو چاپ شد. پیام نو مجلهٔ کشوری خارجی، برای نفوذ در روشنفکران است. این مجله ناشر افکار انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی است و از همان ابتدا بهدلیل موضع دموکراتیک و ترقیخواهانهاش، بسیاری از روشنفکران، مانند هدایت و خانلری را جذب میکند. این بار در بالای شعر هیچ عبارتی نوشته نشده بود؛ ولی در پاورقی، این عبارت به چشم میخورد: [۷] در سال ۱۳۰۸ داستان دختر سروان اثر پوشکین شاعر بزرگ روس را از روی ترجمهٔ فرانسه به زبان فارسی در آوردم و آن جزو مجموعهٔ افسانه، از طرف کتاب فروشی خاور، در سال بعد چاپ و منتشر شده است. قصهٔ کوتاهی که در آن کتاب از قول یکی از اشخاص داستان نقل شده بود،از همان گاه در ذهن من جایگیر شد و چند سال بعد، قطعهٔ فوق را که بر زمینهٔ همان قصه است ساختم. بیمناسبت نیست اصل قصه که منشأ این قطعه بوده است، در اینجا نقل شود:« وقتی عقاب از کلاغ پرسید: بگو که تو چگونه سیصد سال عمر میکنی حال آنکه عمر من بیش از سیوسه سال نیست. کلاغ جواب داد: سبب این است که تو خون جانوران زنده را میخوری، امّا من به خوردن مردار قانعام. عقاب اندیشید که خوب است من نیز مردارخواری را بیاموزم. پس عقاب و کلاغ هر دو پرواز کردند. مردهاسبی بهراهافتاده دیدند؛ فرود آمده برآن نشستند. کلاغ شروع به خوردن و تحسین کرد؛ امّا عقاب یکیدوبار بر آن منقار زد و به کلاغ گفت: نه برادر، خون تازه خوردن از سیصد سال مردارخواری بهتر است.»[۸] همان طور که اشاره شد، مجلهٔ پیام نو ناشر افکار انجمن روابط ایران و شوروی است و طبیعی است که خانلری به تأثیرپذیری از پوشکین اشاره کند. حذف آن دو عبارت از بالای شعر نیز ممکن است به صلاحدید مجله و رضایت خانلری صورت گرفته باشد؛ زیرا در پیام نو رسم نبوده که شعری به کسی از ایرانان تقدیم شود. عقاب بار دریگر در سال ۱۳۴۳ با صورت نخستینش، یعنی عبارت تقدیمی و جمله خواصالحیوان، در مجموعهٔ ماه در مرداب خانلری منتشر میشود.[۹]
سبک کتاب
عقاب چه میگوید؟
دو راه عرضهشده در پیش چشم عقاب و تعارض آنها با یکدیگر، در حقیقت رمزی است دیگر از تضاد ابدی خوبی و بدی، زیبایی و زشتی، روشنایی و تاریکی و فضیلت و رذیلت. کیست که در زندگی گرفتار اینگونه دوراهیها نشده باشد؟ شعر زیبای مسعود فرزاد باعنوان شایدها نیز صورتی است دیگر از همین حیرتها و فکرتها:
- اگر از راه دیگر رفته بودم
- کنون حالم به از این بود، شاید
- بهجای غم که دائم در فزونی است
- طرب در دل همی افزود، شاید
[۱۰] بدون شک خصوصیت و ویژگی اصلی شعر عقاب را در بهکارگیری واژگان و کلمات ساده و سلیس و در عین حال دربرداشتن معانی سترگ و عطیم باید دانست. گاهی زبان به زبان گفتار نزدیک میشود و با خواندن عقاب ناخودآگاه شیوه سهل و ممتنع سعدی به ذهن متبادر میشود.[۱۱] لطف تخیل، زبان گرم و رسا، حسن ترکیب اجزای کلام و برتر از همه اندیشههای ژرف را در تعبیراتی سبکروح و آسانفهم گنجاندن، زاییدهٔ استعداد و چیرهدستی در زبان فارسی و استفاده از همهٔ نیروهای لفظی و معنوی سخن است. در حقیقت شعر عقاب افقی بلند و آرمانی پیش چشم ما میگشاید و کمال مطلوبی همتانگیز به همگان فرا مینماید که میل به آن مستلزم رهایی از لجهٔ تاریک آلودگی و پستی و فرومایگی است و پرواز به آسمان بیکران پاکی و آزادگی. چه آرمانی از این والاتر؟[۱۲]
پیشینهٔ کتاب
پیرنگ
شخصیتپردازی
چهرهٔ زاغ در ادب فارسی
مضمون دونپایگی زاغ و فراهمکردن جایی فراخ و پرنعمت برای خویش، که در شعر عقاب نمونهاش را دیدیم، در حکایت زاغ و سمور مرزباننامه هم دیده میشود. سابقهٔ داستانی بدذاتی زاغ به روایت هابیل و قابیل برمیگردد. «چون قابیل هابیل را بکشت، جنازهٔ برادر را به دوش کشید و نمیدانست چگونه پنهانش کند. دو غراب آمدند و با هم جنگیدند. یکی دیگری را بکشت و در خاک پنهان کرد و قابیل نیز برخواست و گودالی کند و برادر را در آن نهاد و خاک بر رویش ریخت.» همین طور هنگام طوفان نوح چون آب کم شد و کشتی نوح بر کوه جودی فرود آمد، نوح زاغ را فرستاد که برود و ببیند در زمین چقدر آب مانده است. زاغ رفت و روی زمین مرداری یافت و آنحا بنشست و خوردن آغاز کرد. نوح بر وی لعنت کرد و گفت: تو را روزی مردار باد. از این رو غراب به نامهای قاصد نوح و غراب نوح نیز معروف شده است. در عربی به همین جهت مثال میزنند: «هو غراب نوح».[۱۳] در کل درباره پستی و دئانت زاغ در فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی داستانها و حکایتهای فراوانی وجود دارد، مانند حکایت کتاب فرائد السلوک. حکایت چنین است: کبوتری نامهبر از خراسان عازم بغداد بود که دچار کولاک شد و راه خود را گم کرد و ناگزیر در دامنهٔ کوه فرود آمد و زاغی را دید. پنداشت که او زاهدی گوشهگیر است و از او کمک خواست. زاغ از او استقبال کرد و خود را مأمور راهنمایی گمراهان معرفی کرد. آن زاغ با شاهینی پیمان بسته بود که هرگاه صیدی یافت به او خبر دهد و به کمک هم آن را شکار کنند. این بار هم زاغ آوازی برآورد و شاهین هم منتظر و مترصد جلو آشیانه آمد. زاغ به کبوتر گفت که اگر به آن قله روی از آنجا سرزمین عراق را خواهی دید. کبوتر هم بهسوی قله پرواز کرد و همین که به در آشیانه شاهین رسید، صید شد.[۱۴]
ویژگیهای مهم کتاب
گزارشی از فروش کتاب
گزارشی از ترجمه به زبانهای دیگر
آ. ج. آربری این اثر را بهعنوان یکی از اشعار برگزیده به زبان انگلیسی ترجمه کرده و در مجلهٔ life and letters و بعدها در کتاب شعر فارسی، بهزبان انگلیسی بهچاپ رسانده است.[۱۵]
امیرهوشنگ کاوسی نیز شعر عقاب را به فرانسوی ترجمه کرده است.[۱۶]
اتفاقات سیاسی یا اجتماعی مرتبط با کتاب و جریانسازیهای کتاب
نشستهای خبرساز دربارهٔ کتاب
اظهارنظرها
عبدالحسین زرینکوب
در منظومهٔ عقاب که همان ایام در مجلهٔ پیام نو نشر شد، قریحهٔ او در شعر، قوقالعاده و طرز بیانش خیره کننده و درخشان به نظر رسید. مضمون را البته از پوشکین که وی سالهای نوجوانی با داستان دختر سلطان او اشنایی داشت، گرفته بود اما قدرت قریحهٔ وی بدان روح و حیات خاصی بخشیده بود. که گویی اصالت تازهای در آن جلوه داشت.[۱۷]
محمدرضا شفیعی کدکنی
در مایههای سنت شاید موفقترین شعر این دوره، یعنی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همهٔ دورههای اخیر، عقاب خانلری باشد، اگر چه او خود از چهرههای برجستهٔ تجدد ادبی این سالها است.[۱۸]
احسان طبری
پس از سقوط رضاشاه، خانلری مثنوی بسیار استادانهای سرود که آن را تحت عنوان عقاب با چاپ مرغوب روی چهار صفحه نشر داد. مثنوی عقاب ملهم از شعر شاهین و مار ماکسیم گورکی است. عقاب پیشنهاد کلاغ را که برای دیرزیستن باید از غذای لجنزار تغذیه کند، نپذیرفت و سوی بالا و بالاتر شد/ راست با مهر فلک هم بر شد. بعدها وقتی دکتر خانلری با دربار پهلوی کنار آمد، مردم گفتند: «عقاب لاشخور شد»
آ. ج. آربری
عقاب از لحاظ فرم، تابع اصول قدیم ولی از لحاظ هنری تازه است. شاعر در یک کتاب حیوانشناسی قدیم چنین خوانده که کلاغ طول عمر باپرنکردنی دارد، در صورتی که عقاب هنوز دوران جوانی به سر نبرده، مرگش فرا میرسد. از قراری که شاعر خودش بیان میکند شرح فوق، او را در سرودن این قطعهٔ برجسته که صحنههای زندهٔ آن برای مقایسه با بهترین داستانهای فردوسی شایستگی دارد، به رغبت و شوق آورده است... عقاب نمایندهٔ روحی بیاعتنا و طبعی بلند است، در صورتی که کلاغ ادامهٔ ابتذالی کسالتآور را نشان میدهد.
در بوتهٔ نظرها
شعر آشتی فخرالدین مزارعی
خانلری با سرودن شعر عقاب در فضای آشفته و نابسامان آن روزگار، کینه و نفرت بسیاری از مخالفان سیاسیکار خود را به جان خرید. در نظر این مخالفان، خانلری با پذیرش مشاغل مهم حکومتی بهمثابه عقابی بود که به خیل زاغان پیوسته و تسلیم اندیشه و مرام دونپایهٔ زاغ شده بود. این مخالفان بهصراحت و بدون هیچ ملاحظهای خانلری را خطاب قرار داده بودند:
- کای فرود آمده از اوج مهی
- رو نهاده به دیار سیهی
- دشمن ما همگان شاد ز توست
- آبروی همه بر باد ز توست
- دل ما از تو بهیکباره برید
- برو ای ساخه با زاغ پلید
اولین پاسخ به شعر عقاب و از جمله بارزترین این مخالفتها، شعر آشتی فخرالدین مزارعی است که به بازگشت عقاب مشهور است. این شعر در سالهای آغازین دههٔ ۴۰ شمسی سروده شده و در سال ۴۴ منتشر شد. بزرگ علوی درمورد این شعر مینویسد: «... دشمنان سیاسی خانلری که مو و ابرو را میدیدند نه پیچش مو و کشاکشهای ابرو را، بیرحمانه به او میتاختند و سرزنش میکردند... هنوز عقاب در دسترس همگان قرار نگرفته بود که شاعری از دوروبریهای خانلری با همان بلاغت، شعری گفت که او را از عرش اعلا به خاک سیاه نشاند... عقاب دون شأن خود میداند که همسفرهٔ زاغ باشد و با گند و مردار بزید. گویندهٔ هجویه سرزنش میکند که در دلش وسوسهٔ بود و نبود، کرد از اوج مهی میل فرود ... این تیرهای زهرناک نمیتوانستند شاعر سیاستمدار را آزار دهند.[۱۹] بیتهای نخست این مثنوی شصتوچهاربیتی به توصیف عقاب میپردازد که در دل آسمان در حال پرواز است و آنقدر بالا رفته که به دیار ملکوت پای مینهد. عقاب به ابدیت میپیوندد اما گرفتاری عقاب به گمان شاعر این بود:
- روحش افسوس که آماده نبود
- جان او ساغر این باده نبود
عقاب از شکوه گردون به ستوه میآید و آماده میشود تا با عالم لایتناهی خداحافظی کند. حال اگر از این راهآمده بازگردد کجا رود که چشماندازی چنین دلارا داشته باشد؟ به یاد سفره زاغ و گفتوگو با او میافتد و چنان غم در جانش چنگ میافکند که آرزو میکند بسوزد و نابود شود. عقاب میان ترس از مرگ و رنج بودن سرگردان است:
- میوهٔ باغ بقا دربهدری است
- سود بازار عدم بیخبری است
- گر ز زندان بقا سیر آیم
- به در از آن به چه تدبیر آیم
- هیچ دردی بدتر از بودن نیست
- بودنی کش سر فرسودن نیست
پایان این کشمکش درونی تسلیمشدن عقاب به دنیای فرودین است و به بیخبری دل میبندد. مثنوی آشتی با بیتهایی پایان میگیرد که زیباترین و ماندگارترین ابیات این سرودهاند؛ خصوصاً بیت آخر که بهعنوان ضربالمثل در خاطر شعرخوانان جای گرفته است.[۲۰]
- قطره را تا که به دریا جایی است
- پیش صاحبنظران دریایی است
- ور ز دریا به کنار آید زود
- شود آن قطره ناچیز که بود
- قطره دریاست اگر با دریاست
- ورنه او قطره و دریا دریاست
شعر عقاب عزیز دولتآبادی
شعر عقاب دولتآبادی پاسخی است به شعر آشتی مزارعی. وی برداشت مزارعی را حاصل کوتهبینی و نبود بصیرت میداند. دولتآبادی به بهانهٔ نوصیف عالم بقا سخن را به بزم شاعرانهای در ملکوت میکشاند که شاعران بزرگ در آن حاضرند و بعد از خواندهشدن عقاب خانلری، تلاش همه شاعران برای پاسخگویی بدان ناکام میماند و حکایت بزرگ وی همچنان باقی است. بیتهای پایانی نتیجهگیری شاعرانه دولتآبادی است و پاسخ وی به شعر آشتی. او بر این باور است که آنکه همنشین زاغ گشته، کرکسی است که نقاب عقاب بر چهره نهاده است. مقطع سخن دولتآبادی با عنایت به آشتی چنین است:[۲۱]
- دور از اصل شدن عین خطاست
- قطره قطره است چو دور از دریاست
مثنوی چرا برگشت؟ بهرام طوسی
این مثنوی صدوپنجاهبیتی آخرین منظومهای است که در پی دو اثر پیشین سروده شده است. طوسی مثنوی خویش را با تضمین بیت پایانی عقاب آغاز میکند تا نشان دهد به شعر خانلری نظر دارد.
- چون پرید آن شه مغرور ز جای
- پرزنان رفت سوی عرش خدای
- لحظهای چند بر این لوح کبود
- نقطهای بود و سپس هیچ نبود
شاعر بعد از توصیف عالم ملکوت و همنشینی عقاب با ملکوتیان، دلیلی شاعرانه برای بازگشت عقاب به جهان فرودین میآورد. او دلیل این بازگشت را دلتنگی عقاب برای یاران میداند:
- یاد یاران دل او تافته بود
- غم غربت به دلش تاخته بود[۲۲]
تأثیرپذیرفته از
نظیر چنین مضمونی را عنصری، شاعر قرن پنجم هجری، نیز در مناظرهٔ زاغ سیاه و باز سپید پرورانده است. همچنین ابوطیب مصعبی، شاعر قرن چهارم، هم این پرسش را به شعر درآورده است:
- چرا عمر طاووس و دراج کوته؟
- چرا مار و کرکس زید در درازی
- صدواندساله یکی مرد غرچه!
- چرا شصتوسه زیست آن مرد تازی؟
البته تکرار مضمون پیشینیان بهشرط آنکه بهگونهای هنرمندانهتر و زیباتر صورت بگیرد، از ارزش کار هنرمند نمیکاهد.[۲۳]
تأثیرگذاشته بر
استقبال از شعر عقاب
مهدی سهیلی به تأثیرپذیری از شعر عقاب خانلری، شعری را در سال ۱۳۴۸ با عنوان عقاب، در مذمت و نکوهش متشاعران شاعراننما سروده است. مضامین مشترکی بین این دو شعر وجود دارد.
- بر تخته سنگ دشت، عقابی نشسته بود
- مغرور و سربلند
- گردش سیاهچهره کلاغان جیفهخوار
- بودند با غریو بدآهنگ جانگزای
- در کار نیشخند
- فریاد میزدند:
- هان، ای عقاب دشت
- بر خویشتن مناز
- ما راست چون تو بال و پری سختاستوار
- ما نیز در فضا چو شهابی دوندهایم
- ما هم پرندهایم
- بیاعتنا عقاب، چو این یاوهها شنود
- بال و پری به هم زد و با فر و با شکوه
- تند و شتابگر
- پرواز بیکرانهٔ خود را ز سر گرفت
- چون ابر سربلند
- دریا و دشت و جنگل و کوه و ستیغ را
- در زیر پر گرفت...
گزارشی از اقتباسهای هنری انجامگرفته از کتاب
فهرست امکان نامگذاریشده از روی نام کتاب
جملههای ماندگار کتاب
جوایز کتاب
مشخصات کتابشناختی
تعداد صفحات، دفعات چاپ، جمع کل تیراز و ناشرانی که اثر را چاپ کردهاند
طراحی جلد و تصویرسازی
منبعشناسی (پایاننامه و مقاله نوشته شده دربارهٔ کتاب)
مقالات بسیاری دربارهٔ این اثر تأثیرگذار نوشته شده است، مانند مقالهٔ بررسی تطبیقی رمز عقاب در شعر پرویز ناتل خانلری و عمر ابوریشه نوشتهٔ سیدمحمدرضی مصطفوینیا، محمود رضا توکلی محمدی و سلمان محمودی؛ مقالهٔ تحلیل ساختاری شعر عقاب خانلری و خانهٔ سریویلی نیما یوشیج بر اساس نظریههای برمون و گریماس نوشتهٔ محمود آقاخانی بیژنی، اسماعیل صادقی و مسعود فروزنده؛ مقاله بودن یا نبودن؟! نه، چگونه بودن! مقایسهٔ شعر عقاب از پرویز ناتل خانلری و نسر از عمر ابوریشه و... .
نوا، نما و نگاه
تصویر از صفحات کتاب
صدای نویسنده
تصویرهای ساختهشده دربارهٔ کتاب (فیلم و مستند)
طرحی از یکی از صحنههای کتاب
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ رنجبر، ۴۹.
- ↑ یاحقی، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، ۵۱۰و۵۱۱.
- ↑ سلطانی گردفرامرزی، سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران، ۱۶و۱۷.
- ↑ خسرویان، شهپر شاه هوا، ۱۳۶تا۱۴۰.
- ↑ یوسفی، چشمهٔ روشن، ۶۸۸.
- ↑ خسرویان، شهپر شاه هوا؛ تأملی دربارهً زندگی، اندیشه و شعر عقاب خانلری، ۱۵۴.
- ↑ هادی، ۵۱.
- ↑ خانلری، ۴۱.
- ↑ هادی، ۵۲.
- ↑ یوسفی، چشمهٔ روشن، ۶۸۸ و ۶۸۹.
- ↑ خسرویان، شهپر شاه هوا؛ تأملی دربارهٔ زندگی، اندیشه و شعر عقاب خانلری، ۱۵۴.
- ↑ یوسفی، چشمهٔ روشن، ۶۸۸ و ۶۸۹.
- ↑ یاحقی، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادب فارسی، ۶۰۲.
- ↑ تقوی، حکایتهای حیوانات در ادب فارسی، ۲۱۸.
- ↑ یوسفی، چشمهٔ روشن، ۶۸۹.
- ↑ کاوسی، ۳۴۷.
- ↑ زرینکوب، حکایت همچنان باقی، ۴۰۶.
- ↑ زرینکوب، حکایت همچنان باقی، ۴۰۶.
- ↑ افشار، سخنواره، ۲۶و۲۷.
- ↑ هادی، ۶۵تا۶۷.
- ↑ هادی، ۶۸و۶۹.
- ↑ هادی، ۷۰و۷۱.
- ↑ غلامحسین یوسفی، چشمهٔ روشن، ۶۷۷ و ۶۷۸.
منابع
- یوسفی، غلامحسین (۱۳۹۸). چشمهٔ روشن. تهران: علمی.
- عظیمی، میلاد (۱۳۸۸). عقاب: کارنامه، نقد و تحلیل اشعار پرویز ناتل خانلری. تهران: سخن. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۷۲-۴ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: checksum (کمک). - خسرویان، محمدمهدی (۱۳۹۰). شهپر شاه هوا؛ تأملی دربارهٔ زندگی، اندیشه و شعر عقاب خانلری. تهران: سبز رایانگستر. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۶۰۳۱-۳۸-۵.
- یاحقی، محمدجعفر (۱۳۸۶). فرهنگ اساطیر و داستانوارهها. تهران: فرهنگ معاصر. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۶۳۷-۴۹-۶.
- هادی، روح الله. «ردپای عقاب؛ به یاد استاد مهربانیها دکتر قیصر امین پور». ادب فارسی جدید ۱، ش. ۳تا۵ (بهاروتابستان۱۳۹۰).
- رنجبر، امیرحسین. «شعر عقاب خانلری و صادق هدایت». حافظ، ش. ۹ (آذر۱۳۸۳): ۴۹.
- تقوی، محمد (۱۳۷۶). حکایتهای حیوانات در ادب فارسی. تهران: روزنه. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۹۰۱۳-۳۷-۴.
- افشار، ایرج (۱۳۷۶). سخنواره؛ پنجاهویک گفتار پژوهشی به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری. تهران: توس. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۵۴-۳۵-۶.
- زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۷۹). حکایت همچنان باقی. تهران: سخن. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۹۸۳-۱۱-۴.
- سلطانی گردفرامرزی، علی (۱۳۷۲). سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران. تهران: مبتکران.
- کاوسی، امیرهوشنگ. «دربارهٔ ترجمه شعر عقاب». بخارا، ش. ۷۷ و ۷۸ (مهرودی۱۳۸۹).