وقتی مهتاب گم شد
مستند روایی «وقتی مهتاب گم شد» حاصل مصاحبه و تدوین حمید حسام است که به شیوه تاریخ شفاهی گردآوری گردیده است. این اثر، خاطرات «علی خوشلفظ» جانباز قطع نخاعی است که ۲۶ سال از عمرش در بستر سپری شد. این کتاب در قالب ۶۵۱ صفحه در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد و در سال اول انتشار، به چاپ سی و دوم رسید. کتاب مذکور در سال ۱۳۹۴ توسط مقام معظم رهبری تقریظ شد.
این کتاب روایت خاطرات «سردار شهید علی خوشلفظ» بسیجی جانباز دوران دفاع مقدس است. در واقع این اثر روایتی عینی از یک واقعه تاریخی است. «وقتی مهتاب گم شد» قصه نیست. داستان پردازی و اسطوره سازی هم نیست، بلکه واقعیتی است شبیه اساطیر، واقعیت زندگی و رزم مردی که خود واقعی اش را در شبی که مهتاب گم شد، پیدا میکند. این کتاب در سیزده فصل نگارش شده است که بخشهایی از کتاب به احمد متوسلیان اختصاص دارد. خاطراتی از عملیاتهای مختلف مانند «والفجر ۴»، «والفجر ۵»، «رمضان» و «مسلم بن عقیل» از دیگر بخشهای این اثر است. علی خوشلفظ در جنگ تحمیلی حدود یازده مرتبه مجروح شد.
او در سال ۹۶ پس از سالها تحمل درد و رنج به شهادت رسید و در واقع کتاب، روایت زندگی یک شهید از زبان خودش است. وی قصههای پرفراز و نشیبی از آغاز جنگ تحمیلی دارد. وقتی نزد حاج احمد متوسلیان در مریوان میرود، تنها یک نوجوان ۱۵ ساله است و در فتح خرمشهر همراه ایشان به عنوان نیروی اطلاعات و عملیات برای شناسایی جاده اهواز-خرمشهر تلاش میکند.
خلاصه اثر
موضوع اصلی کتاب، روایت خاطرات سردار شهید علی خوشلفظ از دوران کودکی تا دوران جنگ ایران و عراق است و همچنین به برخی از عملیاتهای انجام شده در جنگ تحمیلی اشاره میکند. کتاب با خاطرات شیرین شیطنتهای دوران کودکی و خاطره گم شدن علی در کنار شط خرمشهر آغاز میشود و با خاطره بلدچی شدن او در ۱۱ اردیبهشت سال ۶۱ در آزادسازی خرمشهر پیوند میخورد.[۱]
او یک قهرمان ملی است که در عملیاتهای دیگر نظیر عملیات رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر ۵، کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشته. کتاب به خوبی نشان میدهد که جوانان و نوجوانان یک شهر چگونه به واسطه انقلاب تغییر مسیر دادند و این تحول نه امری فردی و محدود، که انقلابی همهگیر بود، تا آنجا که حتی خلافکاران و بزهکاران شهر را شامل شد. کتاب به خوبی تبیین میکند که در وهله اول، این انقلاب بود که باعث شد خوشلفظ و خوشلفظها بیدار شوند و رو به سوی هدفی والاتر از این زندگی مادی داشته باشند. این اثر در حقیقت داستان همین انقلاب درونی است. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود به دست میآید و اما گویی قرار است او با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سالها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.[۲]
کتاب در بخشهای نخست، تکامل شخصیت یکی از سربازان جنگ را به تصویر میکشد؛ از شیطنتهای خوشلفظ آغاز میشود و در ادامه، شخصیت راوی کمکم پختهتر میشود. او سعی دارد با فاصله گرفتن از شیطنتهای بچهگانه، به جمع بزرگان بپیوندد. اولین تلاشهایش برای جدا شدن از دوران کودکی و به خیل بزرگترها پیوستن نیز در کارهایی مانند دستکاری شناسنامه و یا شرکت در تظاهراتها خود را نشان میدهد؛ گویا جنگ، وی را همانند بسیاری دیگر از نوجوانان این کشور به یکباره بزرگ میکند.[۳]
در عملیات کربلای ۵، تیر به نخاع علی خورده و به شدت مجروح میشود. او با حدود ۹۰ نفر از کسانی که در هشت سال دفاع مقدس شهید شدهاند، عهد اخوت میبندد و شاهد شهادت بیشتر آنها نیز در عملیاتها بوده. فضای کتاب بسیار عاطفی، معنوی و حماسی است و بار انسانی خاطراتش بسیار سنگین است. از طرفی این فرد بسیار شهره و مشهور میشود و احساس میکند علت اینکه همه دوستانش یکییکی به شهادت میرسند٬ این است که خیلی معروف و شناخته شده است و باید سلوک گمنامی داشته باشد. برای این کار از بین بچههایی که چند سالی در جنگ تحمیلی او را میشناختند، خداحافظی میکند و پیش رزمندگانی در تهران میرود که در آغاز جنگ پیش آنها بود.
با تصور اینکه دیگر کسی او را در این مکان نمیشناسد و یک نیروی ساده تخریبچی میشود، هجرت میکند، اما از قضای روزگار، آنجا هم لو رفته و شناخته میشود. همچنان تمام تلاش خود را میکند تا از شهرت و اعتبار اجتماعی که در چشم و دل رزمندگان پیدا کرده فرار کند و به این شکل تزکیه نفس کند و سلوک گمنامی داشته باشد. دومین برادرش شهید میشود؛ حالا دیگر غم بسیار بزرگی به دل علی رخنه میکند چرا که وی برادرهایش را به جبهه آورده بود. در نهایت برای یازدهمین بار در عملیات کربلای ۵، تیر کالیبر تانک کنار نخاع علی خورده و مجروح و جانباز میشود.[۱]
در لابهلای خاطرات کتاب، روایتهای ناب و ناگفتهای از همرزمانش دیده میشود که بخشی از آن به جاودانیاد، احمد متوسلیان اختصاص دارد. خاطراتی از عملیاتهای مختلف از جمله والفجر ۴ و ۵، رمضان و مسلم بن عقیل از دیگر بخشهای این اثر است. «وقتی مهتاب گم شد» روایت رزمندهای است که از دوستان شهیدش جا میماند و دلیل آن را هم در شهره شدن میداند، از این رو تمام تلاش خود را به کار میبندد تا در گمنامی به رزمندگان خدمت کند.[۱]
اثر مذکور در سیزده فصل نگارش شده است که نام فصول مختلف آن به شرح زیر است:
فصل اول: یا رفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه
فصل دوم: کوچه باغهای محله «شترگلو»
فصل سوم: پایگاه راه خون
فصل چهارم: نبرد تا آزادی خرمشهر
فصل پنجم: رمضان جنگ تشنگی
فصل ششم: برادران خوشزخم
فصل هفتم: قسم به سم اسبان
فصل هشتم: لبخند شهادت
فصل نهم: من، مهتاب، میم
فصل دهم: نبرد فاو
فصل یازدهم: فرار از هیاهوی نام و عنوان
فصل دوازدهم: پارههای تنم در شلمچه
فصل سیزدهم: همه برادران من[۴]
آشنایی نویسنده با راوی
رفیقی داشتم که میگفت: «اینجا، جزیره مجنون، جای دیوانههاست؛ دیوانههایی که عاشقاند. عاشقانی که میخواهند از راه میانبر به خدا برسند.»
تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیره مجنون؛ وقتی که از خط برمیگشتیم. همان دمدمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالاپوشمان، فقط یک زیرپیراهن سفید و خیس بود.
آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانههاست.» رفیق راه، جلیل شرفی، گفت: «فعلاً چارهای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانهنما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.»
پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کردهایم. سهراه همت کدام طرف است؟»
دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، میرسی به همت.»
آنقدر بیخیال و بیمحل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج دادهبود. ولی همین دو کلمه مختصر را با جلیل، عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت میخواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد میرسید.
یک ماه بعد، همان جا، از جزیره مجنون، رفیق راهم رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.
بیست سال بعد، در سالهای بعد از جنگ، همان بلدچیِ بیخیال، که راه مستقیم را نشانمان داده بود، رفیقم شد و در این دنیایی که جز رفاقت خدا، روی رفاقت کسی نمیشود حساب کرد، آن قدر رفیق شدیم که از او پرسیدم: «مرد حسابی، آن چهجور آدرس دادن بود؟!» که با این سؤال دست مرا گرفت و به کوچههای خاطراتش برد؛ از روزگاری که ششساله بود و در خرمشهر گم شد تا روزی که شانزدهساله شد، و بعد از آشنایی با حاج احمد متوسلیان، در مریوان.»[۵]
درباره نویسنده

حسام در سال ۱۳۴۰ در همدان متولد شد. او فارغالتحصیل کارشناسیارشد ادبیات فارسی دانشگاه تهران است. وی جوانی خود را در جبهههای نبرد سپری کرد و همین مسئله باعث شد تا دفاع مقدس رویکرد اصلی او در نوشتن و خلق آثارش باشد. سردار حسام، معاون ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، در زمینه نویسندگی نیز کارنامه قابل توجهی دارد. چهار کتاب حاصل دوران نویسندگی این مسئول فرهنگی است. در زمینه داستان کوتاه، کتاب «دهلیز انتظار»، در بخش خاطره کتاب «غواصها بوی نعنا میدهند»، «دلیل» و در بخش رمان «راز نگین سرخ» مجموع فعالیتهای این نویسنده را تشکیل میدهند.[۶]
او در زمره نویسندگان معاصری است که قلم روان و اثرگذارش از وی چهرهای ماندگار ساخته است. حسام که خود در سالهای جوانی در جبهه بودهاست، رویکردی اصیل به مسئله دفاع مقدس و نگارشهای مرتبط با آن دارد. وی همچنین بنیانگذار اولین کانون بسیج کشور در همدان، کنگره سرداران و امیران و ۸ هزار شهید استان همدان، و بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس، و بنیانگذار موزه دفاع مقدس استان همدان بوده که سالها بعد بهعنوان معاون ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس کشور، نقش اساسی در تدوین کتابهای دفاع مقدس داشتهاست. مصطفی رحیمی، خاطرات این نویسنده را در کتابی با عنوان «سهم من از چشمان او» نوشته و به انتشار رساندهاست.[۷]
نظر نویسنده درباره اثر
دلیل نامگذاری
عنوان این کتاب را «وقتی مهتاب گم شد» نامگذاری کردم و انتخاب عنوان این اثر به این مهم بر میگردد که بچههای شناسایی در شبهای تاریک، باید کار شناسایی را انجام میدادند که یک شب مهتابی یکی از دوستانی که خیلی به آقای خوشلفظ نزدیک بود، شهید «علی محمدی»، وقتی که مهتاب بالا میآید در میدان مین توسط دشمن دیده و شهید میشود و علی خوشلفظ نمیتواند پیکر شهید علی محمدی را جلوی عراقیها از میدان مین خارج کند.[۸]
شهید همدانی هم به حالش غبطه خورد
علی جان! آن روزها که به بهانه نوشتن خاطراتت، شناسنامه رزمِ تو را میکاویدم، میدانستم که «درد» نامِ دیگر شناسنامه توست. نه درد دهها زخمِ تیر و ترکش و موج انفجار و گازهای شیمیایی که دردِ هجرانِ نیمههای گمشده تو؛ درد دوری از علی چیتسازیان، علی محمدی، نادر فتحی، بهرام عطائیان و همه آنها که در شبهای مهتابی جنگ، گمشان میکردی. تو با خدایت در این سالهای قحطی رفاقت، چه میثاقی گذاشتی که قافلهسالار شهدای حرم، سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، دو ماه پیش از شهادتش در مراسم رونمایی کتاب خاطرات به حال تو غبطه خورد و گفت: «مهتاب که گم نمیشود، علی خوشلفظ تازه پیدا شده و دارد نورافشانی میکند.» و حاج قاسم سلیمانی هم برایت نوشت: «علیِ عزیز، تمام گذشتههایم را به رخم کشیدی.»[۹]
دیدار با رهبر
یکی از آرزوهای خودم و آقای راوی این بود که یک روزی ملاقات صمیمانه و حضوری با حضرت آقا حاصل شود. کتاب آقای خوشلفظ این زمینه را فراهم کرد. جالب بود وقتی حضرت آقا وارد شدند، در آن اتاق مجموعهای از نویسندگان و فعالان فرهنگی حضور داشتیم که حدود ده نفر میشدیم، اما ایشان یکراست سراغ آقای خوشلفظ رفتند، به اسم صدایشان کردند و آغوش باز کردند. علی آقایی که مثل بید میلرزید، نه از ترس، که این علی هیچگاه در جنگ هم نلرزیده بود، از هیجان و شوق دیدار، دست و پایش میلرزید و اشک میریخت. اما وقتی در آغوش آقا رفت بهشدت آرام شد و وقتی آقا پرسیدند حالتان چطور است آقای خوشلفظ؟ گفت شما را که دیدم آرام شدم. واقعا هم همینطور بود.
خب ما بعد از اینکه نشستیم حضرت آقا باز آن نگاه مهربانانه و صمیمانه را به علی آقا داشتند، کانه به تعبیرشان به یک شهید زنده نگاه میکنند. وقتی نگاه میکردند تعابیری را که در کتاب بهشکل پراکنده آمده بود را استناد کردند و گفتند: چطوری آقای خوشلفظ، آقای خوشمعنا، علی آقای خوشزخم، علی آقای خوشرفیق. من این واژهها را در واقع برای زیبا کردن کتاب به کار نبردم، هر کدام معنایی دارد. یعنی اگر گفتم خوشزخم چون دائم زخمی میشدهاست. خوشرفیق به این دلیل است که هیچوقت رفیقش را حتی در سختترین شرایط تنها نمیگذارد.
در عملیات والفجر ۵ که در مرز مهران دهلران در چنگوله اتفاق افتاد در سال ۶۲ اولین بار بود که علی خوشلفظ و بچههای علی توانستند سه گردان را پشت سر عراقیها ببرند. این اتفاق خیلی عجیب است ولی اسناد جنگ و بازخوانیهای تاریخ جنگ که در استان وجود داشت، همه بر روی این رویداد صحه گذاشتند. از پشت عراقیها را دور زدند و بهسمت خط عراقیها آمدند و عراقیها غافلگیر شدند. در آنجا یکی از دوستانش، نادر فتحی شهید میشود. علی، شهید فتحی را برمیدارد از آنجا و به عقب میآورد با اینکه هر کس دیگری بود میگفت چون دیگر صبح شده و آفتاب زده و عراقیها شروع به ریختن آتش میکنند فکر بازگرداندن پیکر شهید را نمیکرد، اما علی وقتی پیکر را به عقب برمیگرداند، میبیند این پیکر به او لبخند میزند. برای من خیلی لذتبخش بود که حضرت آقا با این مسئولیت و در واقع دغدغههایی که دارند چقدر دقیق و ظریف و نکتهبینانه از فرازهای کتاب یاد میکنند.[۱۰]
در حوزه تاریخ شفاهی قرار میگیرد
موضوع کتاب درباره فردی به نام علی خوشلفظ، جانباز ۷۰ درصد است که در ۱۶ سالگی به جبهه میرود و از همانجا پس از آشنایی با حاج احمد متوسلیان به صف شناساگران دشمن میپیوندد و بعدها در خرمشهر به تیپ ۲۷ محمد رسولاللّه میپیوندد و از آنجا حماسههای وی در عملیاتهای مختلفی چون رمضان، ثارالله، والفجر۲ و بسیاری از عملیاتهای دیگر آغاز میشود. اصل کار تألیف این کتاب در حوزه تاریخ شفاهی قرار میگیرد، چرا که تمامی خاطرات بدون دخل و تصرف در کتاب روایت و در واقع تدوین روایی است. این تدوین تنها شامل ریزش عناصر زاید در سخن، تنظیم وقایع به ترتیب زمانی و تبدیل زبان گفتار به نوشتار میشود و تمامی سخنان وی بدون تحریف در کتاب نقل شدهاست.[۱۱]
تقریظ رهبر انقلاب اسلامی

بچههای همدان؛ بچههای صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بیادعا؛ یاران حسین (ع)؛ یاوران دین خدا ... و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور... و آنگاه فضای معنویت و معرفت؛ دلهای روشن، همتها و عزمهای راسخ؛ بصیرتها و دیدهای ماورائی... اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذت میکند و آتش شوق را در آن سرکشتر میسازد. راوی، خود یک شهید زنده است. تنِ بهشدت آزرده او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدللّه رب العالمین. نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربهدیدگان است. بر او و بر همه آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ انشاءاللّه. درباره نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینها است. مقدمه کتاب یک غزل به تمام معنی است.[۱۲]
شهادت راوی

جانباز علی خوشلفظ، راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» پس از تحمل سالها درد و رنج دوران دفاع مقدس، در سهشنبه ۲۸ آذرماه ۱۳۹۶ در بیمارستان خاتمالانبیا تهران، به همرزمان شهیدش پیوست. نام این شهید در شناسنامه «جمشید» است اما همه او را به اسم «علی» میشناسند. علی خوشلفظ در دوران دفاع مقدس چهار مرتبه به درجه جانبازی نائل شد. نخستین جانبازی او روز پانزدهم تیر ماه سال ۶۱ در جریان عملیات بیتالمقدس در خرمشهر بود که تیر و ترکش به بدنش اصابت کردهبود. مجروحیت دوم او روز ۲۰ بهمن ماه سال ۶۴ در جریان عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو بود که شیمیایی شد. سومین مجروحیت او نیز روز دهم آذرماه سال ۶۵ در خرمشهر در جریان یک عملیات پدافندی بود که از ناحیه دست و پا مجروح شد. همچنین روز هشتم اسفند ماه سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ نیز دچار موج گرفتگی و اصابت تیر شد.[۱۳]
نخستین کنگره شعر کتاب دفاع مقدس با محوریت کتاب «وقتی مهتاب گم شد»
نخستین کنگره شعر کتاب دفاع مقدس با محوریت کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در دو بخش اصلی و ویژه فراخوان داد. شاخههای شعر کلاسیک شامل: غزل، قصیده، مثنوی، قطعه، ترکیببند، رباعی، دوبیتی و...، شاخههای شعر آزاد شامل نیمایی، سپید و... همچنین ترانه، سرود، نوحه و قالبهای آیینی، کودک و نوجوان، کوتاهنوشت و پیامک ادبی به عنوان زیرمجموعه بخش اصلی اعلام شدند.
گفتنی است در بخش مطروحه سید احمد حسینی از کشور پاکستان و مقیم شهر قم، ساراسادات باختری از کاشان، داوود کفعمی از اصفهان، میثم داوودی از قم، فائزه زرافشان از میبد یزد و در بخش شعر کلاسیک محمد خادم از اصفهان، رستم برزهگران از تهران به عنوان برگزیدگان این کنگره معرفی شدند. در این مراسم از همسر و فرزند شهید علی خوشلفظ نیز تقدیر شد.[۱۴]
نشستهای برگزار شده درباره اثر
- رونمایی از تقریظ حضرت آیتاللّه خامنهای بر کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در حسینیه امام خمینی (ره) شهر همدان در ۲۰ بهمن ۱۳۹۵: این رونمایی در مراسم ششمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت همزمان با معرفی سه کتاب تقریظ شده دیگر از سوی رهبر انقلاب همراه بود. در این مراسم همچنین تصاویری از دیدار جانباز دفاع مقدس آقای علی خوشلفظ، خانوادههای شهیدان ابراهیمی، چیتسازیان، و نویسندگان و دستاندرکاران کتابهای تقدیر شده با رهبر انقلاب برای نخستین بار منتشر شد.[۱۵]

- نشست نقد و بررسی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در سرای اهل قلم شهر تهران ۱ مهر ۱۳۹۴: این نشست با حضور علیرضا کمری، حمید حسام، مسعود امیرخانی و علی خوشلفظ به میزبانی مؤسسه خانه کتاب برگزار شد.[۱۶]
- دیدار جمعی از شاعران با رهبر انقلاب در حسینه امام خمینی (ره) در ۶ اسفند ۱۳۹۵: «مهتاب و مین و من...» عنوان شعری است که در این دیدار جناب آقای مرتضی امیریاسفندقه درباره کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خواندند و آن را به جانباز سرافراز آقای علی خوشلفظ تقدیم کردند.[۱۷]
- هفدهمین نشست «كبوتران مسجد دوردست» با موضوع رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در سالن سلمان هراتی در حوزه هنری انقلاب اسلامی در ۳۱ مردادماه ۱۳۹۴: این نشست با حضور نویسنده این اثر همراه با تجلیل از «سردار علی خوشلفظ» برگزار شد.[۱۸]
اظهارنظرها درباره اثر

سید علی خامنهای؛ رهبر معظم انقلاب اسلامی
شاعران این کتاب را بخوانند
« | برادرانی که اهل شعر و ذوق و هنر هستید این کتاب را بخوانید. این هنر بزرگ مجاهدت فی سبیل الله و عشق به شهادت را در این کتاب مزمزه کنید. شماها خیلی بهتر از دیگران معنایی را که در این کتاب هست میتوانید بفهمید. نگاه کنید. شما این کتاب را بخوانید، از هر فصلش میتوانید موضوعات و مضامین بکری را برای سرودن شعر انتخاب کنید. | » |
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی؛ فرمانده سابق نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
عکست را روی جلد بوسیدم
« | «عزیز برادرم، علی عزیز، همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره تو دیدم.
یک بار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع میکنم و رویم نمیشود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را، مراد و حیدر را، از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار شدهام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخمهایم پاشاندی. تنهای تنهایم. عکست را روی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیدهام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین، همانند دب اکبر در آسمان، نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند. برادر جاماندهات قاسم سلیمانی |
» |
مجید غلامیجلیسه؛ مدیرعامل وقت خانه کتاب
قدم در جبهه فرهنگی
« | شهید علی خوشلفظ در طول هشت سال دفاع مقدس پایمردی و پایداری خود را ثابت کرد و بعد از آن نیز در جبهه فرهنگی قدم گذاشت و با روایت کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به انتقال فرهنگ شهادت، جبهه و جنگ به نسلهای مختلف کمک کرد. | » |
پرویز پرستویی؛ بازیگر
تأثیر کتاب بر روح و قلبم
« | امروز وقتی صفحه آخر کتاب «وقتی مهتاب گم شد» را بر هم نهادم؛ سه نکته مرا به خود مشغول کرد:
چرایی از بینهایت تأثیرگذاری کتاب بر روحم، دعا از ته قلب برای شادی روح برادران شهید خوشلفظ، و نیز درخواست صبر عظیم خداوندی برای مادر گرامی این شهیدان. و به خود میگویم که هر ترکش نشسته بر وجود علی خوشزخمها، ارزش دریافت هزارانباره طلای المپیک برای عطش سیریناپذیر هر قهرمان را داشته... ولی نه، باز حرفم را خاضعانه پس میگیرم چون قیاس غلط، نابهجا و حقیری برای همچو مردانی است... فقط میتوانم از ته دل و برای همیشه افتخار کنم که در سرزمینی زندگی میکنم که اینچنین قهرمانانی نه در افسانه که در واقعیت دارد؛ و بیشک با خواندن این کتاب هر ایرانی منصفی نیز، به داشتن چنین مردان فرا اسطورهای بیادعایی در جهان افتخار خواهد کرد. دقیقتر بگویم، تکتک سطور کتاب، برای من نقش استادی را دارد که با اشاراتش از او یاد میگیرم چگونه آرزومندانه بتوانم راه بیآلایش این مردان عاشق خدا را ادامه دهم، همچنان که همچون خود، برای دولتمردان کشورم نیز دعا دارم تا فارغ از هر تعلق، این کتاب را خوانده تا تأثیری عملی، برای خدمت بیشتر به مردمان کشور بگیرند. در آخر فاش از ترس و اعترافم نیز بگویم ترس دارم که خدای ناکرده و به واسطه قیلوقالها و به عنوان بندگان ناچیز همین خداوند، دچار این غفلت و گمراهی بزرگ شویم که راه شهید خوشلفظها و عملشان را به عنوان یگانه چراغ نجات این کشور فراموش کرده و از مسیرشان خارج شویم. و این اعتراف را دارم که در تمام مدت مطالعه کتاب و آشنایی با روحیه این مرد بزرگ یعنی علی آقای خوشزخم، رفتار و خاطرات برادر شهیدم بهروز، مرا در تمامی فراز و نشیب ماجراها، همچون قهرمان خاطرات کتاب همراهی میکرد. دعا میکنم بار خدایا، روح همگیشان شاد و یادشان گرامی. |
» |
برشی از متن کتاب
وقتی به ابوشانک رسیدیم حال حضرت زینب برایم تداعی شد. اگر در مرحله اول عملیات ۱۲۰ نفر رفتیم و ۴۵ نفر برگشتیم، این بار از ۱۲۰ نفر فقط ۹ نفر مانده بودیم. آنقدر دلم تنگ شده بود که حتی گریه هم نمیکردم. بغضی گلوگیر راه نفسم را بسته بود. تصویر حنابندان بچهها در شب عزیمت، یکییکی مقابل چشمم آمد. تکتک آنها پارههای تن من بودند که پیکرهایشان در خط مانده بود. یاد سهرابی و بهادر بیگی که افتادم سر به نخلستان گذاشتم و تنها میان نخلها بلند بلند گریستم.[۲۳]
روز از نیمه گذشت. هواپیماهای خودی توپخانه عراقیها را بمباران کردند و توپخانه هم چند آتشبار کاتیوشا را برای چندمین بار، روی تانکهای عراقی ریخت. تا آن ساعت اجساد حدود هشتاد نفر از بچههای گردان ما دور و برمان بود. روی پیکرشان خمپاره و توپ فرود میآمد، ولی کاری از ما بر نمیآمد. باید غروب میشد. اما آیا این رؤیا به واقعیت بدل میشد؟
نه فقط ساعت که حتی دقیقه و ثانیهها نیز کند میگذشت. هر دقیقه مثل یک ساعت شده بود. خورشید هم انگار خیال غروب کردن نداشت. زمین هم از گرما و حرارت خورشید میسوخت و هم از آتش بیوقفه عراقیها. بیشتر بچهها نماز را به هر شکلی که ممکن بود در حین نبرد با پوتین، بیوضو، یا حتی بیتیمم، رو به قبله یا به هر سمت دیگر، خواندند. در این میان آرامش معاون محور سلمان، حسین همدانی، توجهم را جلب کرد. او رو به سمت خرمشهر، احتمالاً رو به قبله، نشسته بود. با لباس پاره از موج انفجار و دستهایی که رو به آسمان بود و میگفت: خدایا کمکمان کن. خدایا ما خیلی ضعیفیم. به فریادمان برس. خدایا سیاهی شب را برسان.[۲۴]
عملیات کربلای ۵ آغاز شد. بهرام در پادگان ماند و من شبانه برای پیوستن به گردان، خودم را به منطقه رساندم. نرسیده به نقطۀ عزیمت نیروها، یک گلوله توپ شیمیایی مقابلم منفجر شد و مثل قارچ از زمین بالا آمد. چپ و راست آبگرفتگی بود و تنها راه همین جاده خاکی بود که مرا به پشت کانال پرورش ماهی میرساند. ماسک ضد گاز شیمیایی همراهم نبود. چارهای نداشتم. با تویوتا از وسط دود شیمیایی رد شدم و کمی آن طرفتر به تهوع افتادم و بهسختی خودم را تا پای اسکله رساندم. جایی که قبل از عملیات نقطه رهایی بود و حالا با جلو رفتن بچهها حکم محل تخلیه مجروحان و شهدا را داشت. باران آتش دشمن بیامان میریخت. چشم من میان آن همه مجروح و شهید دنبال کسی بود که از موقعیت جلو سؤال کنم. از بچههای گروهان رضا نعیمیان را دیدم. پیک بهرام مبارکی بود. روی برانکارد خوابیده و چون تیر زیر گلویش را پاره کرده بود نمیتوانست حرف بزند. یک قایق نزدیک شد. باز هم پر از مجروح و شهید. داخل آن عباس علافچی بود. تیر به کتف عباس خورده و از پشتش بیرون آمده بود، اما سرپا و سرحال نشان میداد. بهزور به عقب فرستاده بودندش. مرا که دید گفت: علی، برو جلو. برو.[۲۵]
مشخصات کتابشناختی
«وقتی مهتاب گم شد» نوشته حمید حسام در ۶۵۱ صفحه، در قطع رقعی با جلد نرم ، برای اولین بار در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده است. چاپ سی و دوم این اثر در سال ۱۳۹۷ روانه بازار چاپ شد و تاکنون بیش از ۸۰ هزار جلد از آن به فروش رسیده است.
نسخه الکترونیکی «وقتی که مهتاب گم شد» در سایت کتابراه ارائه شده است.
نوا، نما، نگاه
- دانلود و خرید کتاب صوتی وقتی مهتاب گم شد. طاقچه. دریافت شده در ۱۵ آذر ۱۴۰۳
- فلش بوک وقتی مهتاب گم شد.فروشگاه فرهنگی نورالزهرا. دریافت شده در ۱۵ آذر ۱۴۰۳
- شعرخوانی جناب آقای مرتضی امیری اسفندقه درباره کتاب وقتی مهتاب گم شد. [دیدار جمعی از شاعران مذهبیسرا با رهبر انقلاب ۱۳۹۵/۱۲/۰۵]. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت اللّه خامنهای. ۴ فروردین ۱۳۹۹
- دیدار نویسنده و راوی کتاب با رهبر انقلاب. آپارات. ۱۱ خرداد ۱۴۰۲
- تیزر تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب وقتی مهتاب گم شد. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای. ۲۰ اسفند ۱۳۹۵
- نماهنگ مستند وقتی مهتاب گم شد؛ واقعیتی شبیه اساطیر. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای. ۲۰ بهمن ۱۳۹۵
- معرفی کتاب وقتی مهتاب گم شد. شبکه اول سیما. ۳۰ آذر ۱۴۰۱
- روایت کتاب وقتی مهتاب گم شد. نهاد کتابخانهها. ۱۸ شهریور ۱۴۰۲
- نماهنگ وقتی مهتاب گم شد در برنامه روبهروی ماه.. خبرگزاری ایسنا. ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
پانوشت
- ↑ پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ««وقتی مهتاب گم شد» روایتی از جنس حماسه». پایگاه خبری فرهنگ انقلاب اسلامی. ۸ فروردین ۱۳۹۶
- ↑ ««وقتی مهتاب گم شد» ۸۰ هزار تایی شد». بوک روم. دریافت شده در ۱۵ آذر ۱۴۰۳
- ↑ ««وقتی مهتاب گم شد» روایت یک عمر عاشقی است». نوید شاهد. ۳۰ آذر ۱۳۹۶
- ↑ «معرفی کتاب فتی مهتاب گم شد». کتابراه. بیتا. دریافت شده ۱۵ آذر ۱۴۰۳
- ↑ «مستقیم برو، میرسی به همت!/از گم شدن در خرمشهر تا آشنایی با حاج احمد متوسلیان». خبرآنلاین. ۲۰ دی ۱۳۹۳
- ↑ «معرفی حمید حسام». ایران کتاب. بیتا. دریافت شده در ۱۵ آذر ۱۴۰۳
- ↑ «معرفی حمید حسام». ویکی ادبیات. بیتا. دریافت شده در ۱۵ آذر ۱۴۰۳
- ↑ «معرفی وقتی مهتاب گم شد». نشر هاجر. بیتا. دریافت شده در ۱۵ آذر ۱۴۰۳
- ↑ «برای مهتابِ به مقصد رسیدهام: شهید علی خوشلفظ». دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای. ۲۹ آذر ۱۳۹۶
- ↑ «ماجرای زندگی یک بلدچی ۱۶ ساله». دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای. ۲۴ بهمن ۱۳۹۵
- ↑ «کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در حوزه تاریخ شفاهی قرار میگیرد». مرکز مطالعات فرهنگ و ادب و پایداری. ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
- ↑ «تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «وقتی مهتاب گم شد»». دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای. ۲۰ بهمن ۱۳۹۵
- ↑ «راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به شهادت رسید». خبرگزاری ایسنا. ۲۹ آذر ۱۳۹۶
- ↑ «مراسم اختتامیه نخستین کنگره شعر کتابِ دفاعمقدس برگزار شد». خبرگزاری لیزنا. ۸ آبان ۱۳۹۶
- ↑ «رونمایی از تقریظهای رهبر انقلاب بر چهار کتاب دفاع مقدس». دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای. ۲۰ بهمن ۱۳۹۵
- ↑ «نشست نقد و بررسی کتاب «وقتی مهتاب گم شد»». خبرگزاری ایبنا. ۱ مهر ۱۳۹۴
- ↑ «اشک راهکار رسیدن به شهادت...». دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای. ۶ اسفند ۱۳۹۵
- ↑ ««وقتی مهتاب گم شد» در نشست «کبوتران مسجد دوردست»». صاحبان خبر. ۱۹ مرداد ۱۳۹۴
- ↑ «فراخوان نخستین کنگره شعر کتاب دفاع مقدس منتشر شد». خبرگزاری فارس. ۲۲ مرداد۱۳۹۶
- ↑ «شهادت راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد»». تابناک. ۲۹ آذر ۱۳۹۶
- ↑ «پیام مدیرعامل خانه کتاب برای شهادت راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد». خبرگزاری مهر. ۲۹ آذر ۱۳۹۶
- ↑ «یادداشت پرویز پرستویی بر کتاب «وقتی مهتاب گم شد»». خبرگزاری تسنیم. ۱۶ بهمن ۱۳۹۶
- ↑ «بنده علی خوشلفظ هستم!». ایسنا. ۲۹ آذر ۱۳۹۶
- ↑ ««وقتی مهتاب گم شد» روایت یک عمر عاشقی است». پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد. ۳۰ آذر ۱۳۹۶
- ↑ «کتاب وقتی مهتاب گم شد». طاقچه. بیتا. دریافت شده در ۱۵ آذر ۱۴۰۳