محمد طلوعی
محمد طلوعی | ||||
---|---|---|---|---|
نام اصلی | سید محمد طلوعی برازنده | |||
زمینهٔ کاری | نویسنده، شاعر، فیلمنامهنویس | |||
زادروز | ۲۱اردیبهشت۵۸ رشت | |||
ملیت | ایرانی | |||
پیشه | نویسنده | |||
کتابها | «خاطرات بندباز»، «قربانی باد موافق»، «من ژانت نیستم»، «تربیتهای پدر»، «رئال مادرید»، «آناتومی افسردگی»، «هفت گنبد»، «داستانهای خانوادگی» | |||
نمایشنامهها | «تفنگ میرزا رضا بر دیوار است و در پردهٔ سوم شلیک میشود»، «زیر سایهٔ اسپوتنیک» | |||
فیلمنامهها | «بازگشت»، «آرزوها در اعماق» | |||
دانشگاه | دانشگاه سوره، دانشگاه تهران | |||
|
سید محمد طلوعی برازنده (زادهٔ ۲۱اردیبهشت ۱۳۵۸) نویسنده، شاعر و فیلمنامهنویس ایرانی است.[۱]
محمد طلوعی دانشآموختهٔ رشتهٔٔ سینما از دانشگاه سوره و ادبیات نمایشی از پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. طلوعی به طور مستمر به عنوان نویسنده با مجلههای «همشهری داستان»، «۲۴» و «آنگاه» همکاری داشته. او تاکنون هفت رمان و مجموعه داستان به همراه دو تک داستان به نامهای «بدو بیروت، بدو» و «زندگان اصفهان» منتشر کرده است. طلوعی آثاری در حوزههای نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی نیز چاپ کرده است. او دستی هم بر ترجمه دارد و تاکنون آثاری همچون «ارفه»، «تئاتربودگی»، «موبی دیک» و «منظری به جهان» را به فارسی برگردانده است. محمد طلوعی همواره مورد توجه منتقدین بوده است و جوایز ادبی زیادی کسب کرده است. نخستین رمان او «قربانی باد موافق» است که در سال ۱۳۸۶ منتشر شد و پنجمین جایزهٔ ادبی «واو» یا رمان متفاوت سال را ازآن خود کرد؛ این کتاب همچنین نامزد هشتمین جایزهٔ کتاب سال شهید حبیب غنی پور شد. همچنین مجموعه داستان «من ژانت نیستم» توانست «جایزهٔ ادبی گلشیری» را کسب کند. علاوه بر این طلوعی جایزهٔ ادبی «چهل» شده است که هر ساله به نویسندگان زیر ۴۰ سال و آیندهدار کشور اهدا میشود. «آناتومی افسردگی» آخرین رمان طلوعی است که در کمتر از سه ماه به چاپ دوم و سوم رسید و استقبال خوبی از آن شد. آخرین اثر او مجموعه داستان «هفت گنبد» است که جایزهٔ بوشهر را در سال ۱۳۹۸ برنده شده است برخی از آثار طلوعی تا امروز به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و لهستانی ترجمه شده است. ترجمهٔ داستانهای او در مجلاتی چون گاردین، اینترناسیوناله و کلمبیاژورنال منتشر شده است. طلوعی در حال حاضر سردبیر مجلهٔ «ناداستان» است.[۱] [۲] [۳] [۴]
- شوقت، کرشمهات، ابروهات را توی صندوق گذاشتهای
- زنی که نیستی چرا اینهمه سرخاب میکنی
- آدم برفی من
- روی ردی از جای پا میرقصی
- هر قدمی که برمیداری دو تا به پس
- معلوم نیست دور میروی
- دورتر میروی
- زنی که توی تو آب شده
- خیال لیوانی در عطش ظهر تابستان
- سراب شدی هنوز نرفته
- تنگم بگیر
- جبههٔ هوای پرفشاری از آفریقا میرسد
- صخرهای از جایی بعید
- که بیشتر دوام کنی
- آب شدی آدمبرفی توی سیوهفت درجهٔ بغلم
- خیال میکنم از اول نبودی
- زنی برای رقص قرض میکنم
شخصیت و اندیشه
از در معرض بودن خوشش نمیآید
اگر مجبور نبود که خودش را به عنوان نویسنده ارائه کند حتما اینستاگرام و فیسبوک نمیداشت. با این حال آدم جمعگریزی نیست، دوستان زیادی هم دارد ولی ترجیح میدهد دوستانش را انتخاب کند نه اینکه صرفا بخاطر حیطهٔ شغلی مشترک با افراد رابطه داشته باشد. البته ترجیح میدهد که رابطهٔ حرفهای کمتری با آدمها داشته باشد و در جهان خودش سیر و بین دوستانی که با آنها احساس راحتی میکند زندگی کند. دوست دارد با آدمهایی که دوستشان دارد معاشرت کند نه جمع زیادی که حسی بهشان ندارد.[۵]
از ابتدا میدانست
محمد طلوعی حوزههای مختلفی مثل: نقد، تئاتر، فیلمنامه، سینما، ادبیات کودک و ... را به صورت حرفهای تجربه کرده ولی همیشه میدانسته که میخواهد نویسنده شود چیزهای دیگری را تجربه کرده برای اینکه مطمئن شود که میخواهد نویسنده باشد.[۵]
بچهٔ کلاسیک ادبیات
ادبیات را خیلی کلاسیک شروع کرده و با رمانهای فرانسوی وارد جهان ادبیات شده است. رازورزی موجود در آثارش هم تاثیر ادبیات کلاسیک است نه رئالیسم جادویی آمریکای لاتین. خودش میگوید: «بچهٔ کلاسیک ادبیات هستم».[۵]
شعرهای ساده و داستانهای رازآلود!
شعر را هم کلاسیک شروع کرده است. به عقیدهٔ خودش رازورزی داستانهایش را در شعرهایش هم دارد. شاید دلیل سادگی شعرهایش این باشد که نتوانسته است این رازورزی را در شعرهایش اجرا کند ولی در داستان راهش را پیدا کرده است.[۵]
صدای منحصر به فرد
طلوعی میگوید: ما در دورهٔ سبک در داستان نویسی ماندهایم یعنی ما به دنبال استایل نویسندگی میگردیم. کلاسهای داستاننویسی، نویسندگانی تربیت میکنند که سبک داستان نویسی کسی یا مکتبی را تقلید میکنند و در بهترین شرایط مثل استاد خود مینویسند. اما در فرنگستان صحبت از داشتن صدای شخصی است. من در این سالها خیلی سعی کردهام که صدای خودم باشم و صدای کس دیگری را تقلید نکنم.[۵]
کلکسیون باز
آدم جمعکنندهای است. همانطور که کلکسیون کفش و کلاه دارد علاقهمند است که چیزهایی را از تاریخ، آدمهای واقعی و حوادث اطرافش جمع کرده و در داستانهایش متبلور کند.[۵]
سه نسل رابطه
محمد طلوعی با سه نسل از افراد در ارتباط است. ارتباطهایی که باعث میشود قبل از چاپ یا عرضهٔ داستانی بتواند ایرادهای بنیادی آن را رفع کند. از نسل قبل از خودش اشخاصی مثل اصغر عبداللهی و علی خدایی. از میان همدورههایش با پیمان اسماعیلی و فرشته احمدی و امیر حسیین یزدان برد و با نسل بعدتر با آرش صادق بیگی.[۵]
مهمترین فوبیای زندگیاش
مهمترین فوبیای زندگیاش این است که وقتی کتاب تازه چاپ شدهاش را باز میکند دوست داشته باشد آن را دوباره اصلاح کند.[۵]
شهرت
از نظر محمد طلوعی شهرت وقتی اهمیت پیدا میکند که بتوانی تاثیر بگذاری. یعنی داستانهایت بتواند آدمهایی را تغییر دهد و حالشان را خوش کند. از نظر وی شهرت فقط به همین کار میآید نه بیشتر.[۵]
مهاجرت
طلوعی: «مهاجرت نمیکنم چون فارسی تنها زبانی است که میتوانم به آن بنویسم و در آن مسلط هستم. تنها زبانی است که ظرافتهای زبانی آن را میفهمم و میتوانم به وسیلهٔ آن تاثیر بگذارم».[۵]
حسادت آقای نویسنده!
اگر آثارم خواننده خوبی داشته باشد حتی نیازی نمیدیدم آثارم ترجمه شود ولی ترجمه شدن کمک میکند که خواننده بیشتری داشته باشم. تنها موجودی که به آن حسادت میکنم موراکامی است؛ نه بخاطر نوشتن داستانهای خوبش، بخاطر اینکه وقتی آخرین رمانش چاپ شد گفت: نمیخواهم تا سه سال به انگلیسی ترجمه شود چو یک ملیون نفر خوانندهٔ ژاپنی دارد.[۵]
آشپزی
به آشپزی علاقه دارد و غذاهای رشتی و ایتالیایی را با ادعا میپزد. آشپزی ایرانی را خیلی دوست دارد و کتابی در اینباره برای بچهها نوشته است.[۵]
خوشحالم که فوتبالیست نیستم
طلوعی نوشتن را کار مهارتی و متکی بر تمرین میداند. این عکس تصور بیشتر آدمهاست که فکر میکنند نوشتن ذوق و استعداد میخواهد. از نظر طلوعی نوشتن داستان به ذخیره واژگان و احضار واژهها در لحظهٔ نیاز بستگی دارد. شاید هم به همین دلیل است که در ادبیات، نویسندهٔ ۴۰ ساله، نویسندهٔ جوان است. بنظر طلوعی کسی با ۱۰ یا ۱۵ سال نویسندگی، نویسنده نمیشود. از اینکه ورزشکار حرفهای مثلا فوتبالیست نیست ابراز خوشحال است چون به افسردگی بازنشستگی بعد از اتمام دورهٔ فعالیت حرفهای دچار نمیشود. نویسنده تازه در ۳۰، ۴۰سالگی نویسنده میشود. به جز نوابغ قرن بیستم که آنها هم اغلب محصول قرن نوزدهم بودند، نویسندهٔ جوان به آن معنا که در ورزش حرفهای یا دیگر مشاغل وجود دارد، در ادبیات نیست.[۶]
مشکل اصلی ادبیات ایران
مشکل اصلی ادبیات ایران این است که خواننده طبیعی ندارد. یعنی کتاب یا باید توسط نهادهای دولتی تولید و تبلیغ شود تا بفروشد یا جایزه بگیرد و نقدهای مفصل دربارهٔ آن نوشته شود تا خوانده شود. در واقع ادبیات ما بین نهاد دولت و دستگاه روشنفکری قطبی شده است. به همین خاطر اعتماد عمومی نسبت به آن وجود ندارد. خوانندهٔ طبیعیای که نویسندهای را دنبال میکند و کتابهایش را میخواند در این ادبیات نیست یا اگر هست طرفدار ادبیات عامهپسند است. ما به ادبیات مردمواری نیاز داریم که بدون پشتیبانی دولتی یا جایزههای روشنفکری خوانندهاش را پیدا کند. گویا نسل جدید نویسندهها لذت مخاطب از متن را درک کردهاند و وارسته از این دستهبندیها دارند خوانندههای خودشان را میسازند. این لذتجویی دوطرفه باب آشتی را در آینده حتما باز خواهد کرد.[۶]
داستان کوتاه
وضعیت داستان کوتاه امروز ایران
وضعیت داستان کوتاه امروز ایران خیلی خوب است. داستان کوتاه خیلی از رمان و فیلمهایمان بهتر است. سلیقههای متفاوتی واردش شده و از شر داستانهای آپارتمانی و استعاری خلاص شده است. حالا باید سعی کند با خوانندههایش آشتی کند.[۶]
غربت داستان کوتاه
واقعیت این است که داستان کوتاه نویسی در دنیا فقط در آمریکای شمالی معنی دارد. یعنی فقط در آنجاست که آدمی با نوشتن داستان کوتاه زنده میماند و فقط داستان کوتاه مینویسد. در اروپا و آمریکا و بقیه دنیا، قالب ادبی، رمان و داستان بلند است، در آمریکای شمالی ظاهرا میشود داستان کوتاه نوشت و داستان کوتاه نویس ماند و از این راه زندگی کرد. در ایران هم مطابقِ بقیه دنیا داستان کوتاه نویسی خیلی کارِ رسمیای نیست. داستان کوتاه نویسهای ما با رمانها و داستانهای بلندشان شناخته میشوند.[۶]
حالِ داستان کوتاه ایرانی
اینکه سطح کیفی داستانهای کوتاه ایرانی با بقیه دنیا چه فرقی دارد را نمیدانم و اظهارنظر دراینباره به نمونهگیری و طبقهبندی و... احتیاج دارد، اما قیاسی که بنا بر خواندههایم باشد این است که فرقمان در همان سفر رفتنِ نویسنده است. با اینکه کهنالگوی داستانهای ایرانی سفر است و بسیاری از بهترین داستانهای کهن ایرانی بعد از بار بستنِ شخصیت و بیرون رفتن از خانه و شهر و مملکتش شروع میشود؛ نویسندهٔ امروزِ ایرانی خیلی مشتاق دور شدن از خانهاش نیست. به همین خاطر تنوع منظر و مضمون ندارد. خواننده ایرانی خیلی مشتاق داستانهای نویسندهٔ ایرانی نیست ، چون خیلی دور نمی بردش. اما گمان می کنم این روند در حال تغییر است اگر خواننده این تغییر را باور کند و داستان کوتاه ایرانی بخوانند تصور نمیکنم اختلاف زیادی بین نویسندگان ایرانی با باقی دنیا باشد.[۶]
ادبیات ترجمه
مخاطب بیاعتماد
محمد طلوعی معتقد است، ادبیات بی کیفیت شبیه به همین که نویسندگان ایرانی ارائه کردند سبب سلب اعتماد مخاطبان از ادبیات فارسی شده است. وی یکی از مهمترین دلایل استقبال نکردن مخاطبان را از ادبیات بیاعتمادی نسبت به ادبیات فارسی می داند و میگوید: این بیاعتمادی حاصل جمع عملکرد ناشران و نویسندگان است. این بیاعتمادی از آنجا نشأت میگیرد که ما در دورههای زمانی طولانی پنج ساله و ده ساله ادبیاتی تولید کردیم و از سوی ناشران چاپ شد که مخاطبان را راضی نمیکرد. از سال ۸۰ تا ۸۵ ادبیات داستانی فارسی هم به وفور تولید و هم خریده شد، اما در این فاصله ادبیاتی هم ارائه شد که بی کیفیت و شبیه هم بود که انگار نویسندگان از یک توبره ادبیات درمیآوردند و همین مخاطب ادبیات فارسی را دلزده کرد. اما علاقه به خواندن مخاطب از بین نرفت و تنها از مخاطب نسبت به ادبیات فارسی سلب اعتماد شد؛ بنابراین این علاقه به سمت ادبیات ترجمه رفت و هر چه ترجمه میشود، اکنون از سوی مخاطبان خریده میشود.[۶]
بحران مخاطب نداریم
از نظر طلوعی، بحث بحران مخاطب واقعی نیست و اصلا بحران مخاطبی وجود ندارد و فقط بحث سلب اعتماد از ادبیات فارسی وجود دارد.سازوکار ما در تبلیغ و نقد و ارائه کتابهای فارسی درست نیست. وقتی ناشری کتاب خارجی را ترجمه و منتشر میکند، برای آن تبلیغ می شود، برای کتاب فرنگی نقد سفارش داده میشود و بازاریابی انجام میشود اما برای کارهای فارسی هیچکدام از این کارها انجام نمیشود. البته دلیل این، توطئهٔ ناشر نیست؛ موضوع این است که کار ترجمه فروش بیشتری دارد.[۶]
انتقاد از منتقدین
منتقدِ محافظه کارِ ما راحتتر دربارهٔ ادبیات ترجمه حرف میزند تا از آثار نویسندهای در کشور خودمان. منتقد ما یکی به نعل میزند و یکی به میخ و با ترکیبی از انتقاد و تعریف و تمجید به سراغ آثار فارسی میرود. او نظری شفاف دربارهٔ کتابهای فرنگی میدهد اما در مورد آثار فارسی دچار محافظهکاری است.[۶]
عوامل توصیهگر
نکتهٔ دیگری که در بحث فروش کتاب تآثیر دارد، عوامل توصیهگر هستند که در ادبیات فارسی از بین رفتهاند. در ترجمه ما چند مترجم داریم که به آنها اعتماد داریم و وقتی چیزی را ترجمه میکنند، چون سلیقه آنها را قبول داریم آن را میخریم و میخوانیم. اما در ادبیات فارسی کسی نیست که به سلیقهاش اعتماد داشته باشیم. حتی اگر کسی کاری را توصیه کند و ما آن را بخوانیم و بپسندیم، کار دومی را که توصیه میکند نمیپسندیم، چون او درگیر مجوعهای از روابط است که سلیقهاش را به ما ارائه نمی کند بلکه آثار دوستانش را به ما معرفی میکند.[۶]
از نشر تا ترجمه
مجموعه چیزهایی که در ادبیات فارسی ترجمه میشود، به دلیل دسترسی ما به ادبیات جهان با فاصلهٔ نزدیک منتشر میشود. ما در گذشته آثاری را ترجمه میکردیم که ۳۰ سال با فاصله انتشارشان ترجمه میشد. اما این فاصله اکنون به دو سال و پنج سال رسیده است. قبلا وقتی کتابی را منتشر می کردیم، نمیدانستیم که آیا ادبیات آن کشور هنوز در همان وضعیت است یا این ادبیات پوست انداخته و شکل دیگری شده است. اما اکنون میتوانیم فاصلهسنجی کنیم و ادبیات خودمان را با ادبیات دیگران مقایسه کنیم و ببینیم کجا ایستادهایم.[۶]
سانسور
مسلما ممیزی تآثیر زیادی بر استقبال شدن از ادبیات کشور دارد، اما برای نسل ما که فضای دیگری را تجربه نکردهایم، این موضوع تاثیر چندانی ندارد. ما به ادبیات دیگری دسترسی نداشتیم. اگر زبان فرنگی هم ندانید، به هیچ ادبیاتی که ممیزی نشده باشد، دسترسی نیافتهاید. سانسور زمانی مهم است که ما شرایط غیرسانسور را تجربه کرده باشیم. به نظر من هم نظارت پیش از نشر باید حذف شود، اما ما بیش از ممیزی ارشاد دچار سانسورهای ذهنی هستیم که به پای ممیزی ارشاد نمیرسد. ما با این سانسور ذهنی، اصلا سراغ برخی موضوعات نمیرویم. نسل ما آزادی مطلقی را تجربه نکرده است.[۶]
غول داستان نویس نداریم!
امروز دیگر آنطور نیست که ما یک قبله در داستاننویسی داشته باشیم و همه به سمت آن بایستیم. الان آدمهایی با ارزشهای متفاوت داستان مینویسند و خوانندههای خودشان را دارند. در دورهای هستیم که غول داستاننویس نداریم. این هم خیر است هم شر. خیر است به این دلیل که در نبود یک درخت بزرگ، احتمال نهالهای زیادی رشد خواهند کرد البته در جنگل، خرهرزه و علف هرز هم رشد میکند ولی هر کدام از این آدمها که تناور بشوند، هر کدام که راه خودشان را بیابند از این به بعد ما یک درخت عظیم با سایهٔ عظیم که باقی چیزها را محو کند نخواهیم داشت، ما یک جنگل از نویسندههای متفاوت خواهیم داشت.[۷]
تکنولوژی نقطهٔ مقابل ادبیات
ادبیات نجاتبخش انسان در دوران مدرن است. تکنولوژی نه تنها زمان و مکان را درمینوردد بلکه انسان را نیز نادیده میگیرد. تکنولوژي سرعت زندگی را بالا برده است و از این رو تجربهٔ زندگی کردن را بر انسان کمرنگ کرده. بسیاری وقتها بجای انسان فکر میکند، زندگی میکند و این لذت درگیر شدن انسان را با مسائل از بین میبرد.[۸]
ورود به بازار جهانی کتاب
کپی رایت
شانس، نقش زیادی برای حضور کتابی در بازار جهانی دارد اما جز داشتن شانس، آدابی هم دارد که ما آن را بلد نیستیم و به جا هم نمیآوریم. بسیاری بر این باورند که مسألهٔ اصلی عدم توفیق ما در بازار جهانی کتاب، کپی رایت است در حالیکه این مسأله تنها برای ما اهمیت دارد نه ناشر خارجی. کپی رایت بهانهای شده برای اینکه ما با استناد به آن بگوییم نمیتوانیم وارد مناسبات بازار جهانی شویم. اما سوال اینجاست که چرا حتی وقتی ناشر خارجی با ما وارد مذاکره میشود و با رعایت کپی رایت حق انتشار کتابی را از ما میخرد، نمیتواند باعث شود که کتاب و ادبیات ما جهانی شده و به بازار جهانی راه یابد؟ واقعیت این است که به جز موارد بسیار استثنایی، کتابهای ایرانی هیچگاه توسط هیچ ناشر معتبری در دنیا منتشر نشدهاند. ناشر معتبر یعنی تجمیع فرآیند چاپ و فروش و بازاریابی و.....[۹]
چه کنیم تا جهانی شویم
در حال حاضر دو زبان انگلیسی و اسپانیایی و در درجهٔ بعدی ژاپنی و ترکی در دنیا مرجعیت دارند. اگر بتوانیم وارد بازار این کتابها شویم گام بزرگی برداشتهایم. این تصور که ترجمه به سایر زبانها بازارهای بزرگ کتاب را پیش روی ما باز میکند الزاما درست نیست.[۹]
تصور ناشران اروپایی از ما
ناشران اروپایی از ما تصوری کلیشهای دارند و از ما آثاری در چهارچوب همین کلیشه میخواهند. اما نوشتن از ایران امروز که در آن زندگی هیچ چیزی کمتر از زندگی در اروپا ندارد کار را برای ترجمه و انتشار در خارج از ایران سخت میکند. مثلا دربارهٔ افغانستان تا صحبت از جنگ و خونریزی در آن به میان باشد مخاطب غربی دوست دارد اما جنگ که تمام شد دیگر کسی به این مقوله کاری ندارد.[۹]
آژانس ادبی نداریم!
مهمترین کمبود ما در بازار کتاب، آژانس ادبی است. آژانس ادبی چیزی است که میتواند هر کتابی را به دست ناشری برساند که آن کتاب به دردش میخورد. ما متخصص میان ادبیات و ناشر اروپایی نداریم. آژانس ادبی کار دیربازدهای است و ما در ایران اهل کارهای دیربازده نیستیم. دولتها باید از این آژانسها حمایت کنند ولی عمرشان کفاف صبر در این راه را نمیدهد.[۹]
چرا دنیا دایم به دو تکه تقسیم میشد، چرا همیشه باید یک ور فهرست چیزهایی نوشت و آن ور فهرست چیزهایی مقابلش قرار داد
هیچوقت هم این دو طرف برابرمساوی از کار درنمیآید. چرا دنیا یک جایی دست از سر آدم برنمیدارد و همه چیز را اندازهٔ هم حساب نمیکند؟
خوبیها و بدیها و خواستههامیلیمتر به میلیمتر مساوی هم. چیزی از دست میدهی اندازهٔ همان چیز به دست میآوری.
در شرایط انتخابِ مساوی، انتخاب معنا دارد وگرنه آدم در تمام عمرش یک چیزهایی را از اینور فهرست یا آنور فهرست خط میزند.
موشکافی داستان از زبان محمد طلوعی
دربارهٔ چه چیز بنویسیم؟
صحبت دربارهٔ مضمون کار سختی است. مضمونها رابطهٔ مستقیمی با تجربههای زیستی نویسنده دارند. خیلی وقتها خواننده از داستان توقع دارد که جای او زندگی کند، جاهایی برود که او هیچگاه نرفته و کارهایی کند که او هیچوقت نمیکند. خواننده مانند آدمی است که شوق سفر دارد ولی جای بستن کولهپشتی نقشه جمع میکند، نویسنده اما آن مسافری است که وقتی برمیگردد، با جزئیات و سر صبر شرح سفرش را میدهد. در این سفر مضمونها بستگی تام به شکل زندگی نویسنده دارد. اینطور نیست که خواننده مضمون خاصی را طلب کند، در مواقعی به علت شرایط اجتماعی، اقبال به مضامینی زیاد می شود، ولی به نظر من خواننده پیشفرض مضمونی ندارد. مضامینی هست که ابدی ازلیاند و میشود آن ها را تا ابد بازسازی کرد. بزرگترین توانایی نویسنده این است که بفهمد چه مضمونی در روح زمانه موج میزند.[۶]
روح زمان را درک کنیم
روح زمانه چیز در دسترسی نیست که برای ادراکش بشود به کسی توصیه کرد یا نسخه پیچید. باریکبینی تاریخی میخواهد، نیازمند این است که نویسنده در زمانهاش کنشگر زندگی کند. درک روح زمانه بیشتر از هر چیز کنشگری نویسنده را میخواهد، یعنی نمیشود نویسنده تماشاگر باشد و بعد فکر کند روح زمانهاش را درک کرده. درک تآثیر و تآثری که آدم ها بر هم و اجتماع میگذارند و بازتاب آن یعنی تآثیری که اجتماع بر آنها دارد.[۶]
مواد لازم برای نویسندگی
استفاده به موقع از واژه ها و دایرهٔ واژگانی، ترکیب واژگان و ابزارهایی که در کلمهسازی است، در همهٔ نویسندگان یکسان نیست و ربط چندانی هم به سواد و سلیقه ندارد. نویسندگی ترکیب صحیح و سالم دو مهارت است: اول داشتن تعداد زیادی واژه، خواندن، ممارست و تجربه که در زمان به وجود میآید و دوم، احضار به موقع کلمات.
برای ورود به فضاهای نو و فاصله گرفتن از جریان معمول در داستان، یک راه سفر است و تجربههای مختص هر نویسنده که شامل تجربه های زیستی شخص میشود. یک راه هم مطالعهٔ دقیق و پیگیری آثار ادبی جهان است که از راه خواندن ترجمههای روز حاصل میشود. برای من ترکیبی از این دو جذاب است و از تلفیق آنها در خلق داستان بهره میبرم.[۹]
ناداستان
واقعیت این است که بیشتر قالبهای ادبی فارسی در طول تاریخ با «ناداستان» شکل گرفته است. اکثر مقالات، رسالات، اخوانیات و سفرنامهها، ناداستان هستند. ۹۹درصد ادبیات فارسی شعر است مابقی ناداستان. ما داستان خیلی کم داریم. ادبیات داستانی تخیلی در فارسی کم است اما ادبیات غیرداستانی به وفور وجود دارد که از تکنیکهای داستانی برای تولید آن استفاده شده است. ناداستان ادبیاتی است که از تمام قابلیتها، تکنیکها و امکانات داستانگویی استفاده میکند اما راجع به امر واقع حرف میزند و امر تخیلی در ناداستان وجود ندارد.[۱۰]
داوری جایزههای ادبی
جایزهٔ احمد محمود اولین داوریاش در حوزهٔ داستان است. تا قبل از جایزهٔ ادبی احمد محمود در هیچ جایزهٔ ادبی داوری نکرده است. زیرا همیشه فکر کرده اول باید در زندگی چیزهایی پیدا کند و بعد وارد مقولهٔ داوری دیگران شود. و دلیل دیگر هم این است که در اکثر جوایزی که تا به حال برگزار شده خودش شرکتکننده بوده و کتاب داشته. دلیل دیگر هم اینکه که آقای نویسنده ترجیح میدهد جایزه بگیرد تا جایزه بدهد. و فکر میکند تا زمانی که امکان این را دارد که چیزهایی بنویسد که بتوان با آنها جایزه گرفت، در جایزهای داوری نکند.
طلوعی میگوید: جایزهٔ ادبی برای دوستان و همصنفان من بهانهای است برای دور هم جمع شدن و محکی برای توانایی نیست چون به راحتی با تغییر داورها اسامی برندگان هم تغییر میکند. یک جایزه تعیین کننده سرنوشت یک کتاب یا یک نویسنده نیست. بسیاری از کتابهای خوب تاریخ ادبیات ایران هیچگاه برنده جوایزی نشدند.[۱۱]
از نگاه دیگران
تیمور آقامحمدی
محمد طلوعی دو بار مسافرتم را خراب کرده؛ بار اول سال ۱۳۹۰ با «من ژانت نیستم» و امسال هم با «آناتومی افسردگی»؛ به طوری که در ایام سفر به جای همراه شدن با برنامهریزی قبلی مرا گوشهای نشاند و صدای همسر و دخترم را حسابی درآورد. طلوعی میگردد و میگردد و چیزهایی را در داستان خود جمع میکند که وقتی مشتش را پیش روی خواننده باز کرد، چیز شگفتی در آن باشد که نتواند به راحتی از خیر خواندنش بگذرد. اطلاعات دایرةالمعارفی،آدمهای خاص و ماجراهای جذاب سه بخش مهم از جاذبههای داستان او است.[۱۲]
دربارهٔ دیگران
جلال آلاحمد
این نویسنده به نسبت ناداستانهایش، داستاننویس مهمی نیست. اگر بخواهیم آثار جلال آل احمد را که داستاننویس مشهور ماست بررسی کنیم باید گفت که به جز چند کتاب داستانی، اکثر متنهای او ناداستاناند؛ «اورازان» رسما متن مردمشناسانه است، اما چون در ادبیات ما به ناداستانهای جلال اهمیت داده نشد، همیشه گفتیم جلال آل احمد داستاننویس است. هزار سال دیگر به ادبیات مراجعه کنیم، آنچه از جلال میماند سنگی بر گوری است، نه هیچکدام از داستانهایی که نوشته است. اگر قرار است مشی جلال را در ادبیات پیگیری کنیم، باید در جایزهٔ جلال آل احمد به ناداستان جایزه بدهند.[۱۰]
تاثیرگذاری
از «ژوزف بالسامو» و «الکساندر دومای پدر» تاثیر گرفته است نه از آن چیزی که بعدها از ادبیات آموخته. فضای رازآلود داستانهای طلوعی ریشه در داستانگویی قدمایی ایرانی دارد و رد آن را در جوامعالحکایات، هزار و یک شب و الهی نامه و ... میشود پیگیری کرد و به امروز رسید. طلوعی تحت تاثیر تقی مدرسی، تینا تهرانی ، گلشیری و آثار افرادی است که این رازورزی را امروز هم توانستهاند در نوشتههایشان اجرا کنند.[۵]
آثار و کتاب شناسی
کتابها
- خاطرات بندباز ....مجموعه شعرها، انتشارات سیم سا، ۱۳۸۲
- قربانی باد موافق....رمان، انتشارات افق،۱۳۹۰
- من ژانت نیستم....مجموعه داستان، انتشارات افق،۱۳۹۰
- تربیتهای پدر....مجموعه داستان،انتشارات افق،۱۳۹۲
- رئال مادرید....رمان نوجوان،انتشارات افق،۱۳۹۳
- آناتومی افسردگی....رمان،انتشارات افق،۱۳۹۵
- هفت گنبد....مجموعه داستان،انتشارات افق،۱۳۹۷
- داستانهای خانوادگی....مجموعه داستان،انتشارات افق،۱۳۹۸
تک داستانها
- زندگان اصفهان...کتاب اصفهان،نشر افق،۱۳۹۴
- مقدمهای بر سفر اسب...داستان همشهری،۱۳۹۷
نمایشنامهها
- تفنگ میرزا رضا بر دیوار است و در پردهٔ سوم شلیک میشود....برگزیدهٔ بخش مناطق بیستونهمین جشنوارهٔ بینالمللی تئاتر فجر؛ به کارگردانی محمد اشکانفر
- زیر سایهٔ اسپوتنیک
فیلمنامهها
- بازگشت...کارگردان:شاهرخ دولکو
- آرزوها در اعماق...کارگردان:آرمین ایثاریان
ترجمهها
- ارفه...ترجمهٔ مشترک با آزاده شاهمیری از نمایشنامهٔ «تد هیوز»،انتشارات سیم سا ۱۳۸۳
- تئاتربودگی...مجموعه مقالاتی دربارهٔ چیستی تئاتر؛ترجمه مشترک با فرزانه دوستی، انتشارات افراز۱۳۸۹
- موبی دیک...تلخیص فارسی رمان «هرمان ملویل»، انتشارات امیرکبیر۱۳۹۰
- بقیه را به اهل هادس میگویم...گزیدههایی از سرودههای «کنستانتین کاوافی»، ترجمهٔ مشترک با فرزانه دوستی، انتشارات رخداد نو
- منظری به جهان...مجموعه داستان «جان چیور» ترجمه مشترک با فرزانه دوستی، نشر نیکا۱۳۹۳[۱]
جایزهها
۱۳۹۸: برندهٔ جایزهٔ اول دورهٔ سوم جایزهٔ ادبی بوشهر برای هفت گنبد
۱۳۹۵: برگزیدهٔ نخستین دورهٔ جایزهٔ ادبی چهل
۱۳۹۲: برندهٔ بهترین فیلمنامهٔ فیلم کوتاه شانزدهمین جشنوارهٔ فیلم شانگهای در سال ۲۰۱۳ برای فیلمنامهٔ «آرزوها در اعماق»
۱۳۹۱: برندهٔ دوازدهمین جایزهٔ ادبی گلشیری برای من ژانت نیستم
۱۳۸۶: برندهٔ جایزهٔ تکنیکیترین کتاب سال فردا برای قربانی باد موافق
۱۳۸۶: برندهٔ پنجمین جایزهٔ ادبی واو یا رمان متفاوت برای قربانی باد موافق
۱۳۸۶: نامزد هشتمین جایزهٔ کتاب سال شهید حبیب غنی پور برای قربانی باد موافق
۱۳۸۵: برگزیدهٔ یازدهمین جشنوارهٔ بینالمللی تئاتر دانشگاهی برای نگارش نمایشنامهٔ تفنگ میرزا رضا بر دیوار است و در پردهٔ سوم شلیک میکند[۱]
سبک و لحن و ویژگی آثار
سرمشق
سعی کردهام از کهنالگوهای زبان فارسی و متون کهنی که میتواند به درستی الگوی نویسندگان ما باشد، سرمشق یا به نوعی الهام بگیرم و آن را به زببان مخاطب نسل امروز بیان کنم.[۳]
مغلوب روح زمانه
ما مبدعان هیچ چیزی نیستیم، برخلاف آنکه میگوید نویسندگان از عدم و هیچ داستانهاشان را میسازند، ما مغلوب روح زمانهای هستیم که در آن زیست میکنیم و چیزهایی می سازیم که این زمانه به ما تحمیل میکند. ما در یک فاصلهٔ کوتاه و در یک آنی از هستی هستیم که جهان خلق شده و یک چیزهایی این وسط وجود دارد و ما این وسط از آشوب و از دنیای بینظمی تغذیه میکنیم. از کابوس و آشوبی که بقیهٔ داستانها به ما تزریق میکنند. ما ترکیب چیزهایی هستیم که خواندهایم به اضافهٔ کمی عصارهٔ زیست شخصی.[۷]
علاقه آقای نویسنده
نویسندهای نیستم که بخواهم به موضوعات حاد سیاسی و اجتماعی وارد شوم. دوست دارم دربارهٔ طبقهٔ متوسط جامعهٔ خود بنویسم. با اینکه میدانم خیلی سخت است که در چنین موقعیتی ناشری غیر ایرانی بتواند آن اثر را معرفی کند و ترجمه کند و بفروشد.[۹]
یررسی چند اثر
تربیت های پدر
کتاب «تربیتهای پدر» شامل شش داستان به نامهای «نجات پسردایی کولی»، «تابستان۶۳»، «made in denmark»، «دختردایی فرنگیس»، «مسواک بی موقع» و «انگشتر الماس» است.همه این داستانها شخصیتهایی واحد دارند و دربارهٔ رابطهٔ یک پدر و پسر هستند. این کتاب با ترجمه «جاکومو لونگی» توسط انتشارات ایتالیایی «پونته ترنتاره ponte33 منتشر شد.[۱۳]
من ژانت نیستم
محمد طلوعی در مجموعهٔ «من ژانت نیستم» قصه هایی از امروز را به رشتهٔ تحریر درآورده است. او در این کتاب حدیث نفس خود را روایت میکند. از تجربیات و دیدهها و شنیدههای خود برای روایت قصه کمک میگیرد. ویژگی این سبک نوشتاری این است که علاوه بر واقعی و ملموس بودن داستانها، نویسنده از روزگار خود و اتفاقاتش سخن میگوید، در این حالت بسیاری از دغدغههای مشترک افراد در کتاب به اشتراک گذاشته میشود. مجموعه داستان «من ژانت نیستم» شامل هفت داستان کوتاه است. «پروانه»، «داریوش خیس»، «نصف تنور محسن»، «تولد رضا دلدارنیک»، «من ژانت نیستم»، «لیلاج بی اوغلو» و «راه رخشان» عنوان هفت داستان کوتاه کتاب هستند.[۲]
قربانی باد موافق
این کتاب روایتگر داستان جوانی است که از سربازی فرار کرده و عاشق دختری میشود. اما دختر خواستگار دیگری نیز دارد. منوچهر برای به دست آوردن او تلاشهای فراوانی میکند و پس از کشمکشهای فراوان، بالاخره در گیرودار حضور متفقین و روسها در رشت و پس از مدتی عضویت در حزب توده، درست بعد از کودتای سال ۳۲، ایران را به مقصد آلمان ترک میکند.
چند سال بعد او میخواهند به ایران برگردد اما او هیچ تمایلی به بازگشتن ندارد. و در همین نقطه از داستان است که خاطرات جوانی و وقایع گذشته بر زندگی فعلی منوچهر سایه میاندازند و او را درگیر خود میکنند.
نویسنده در این رمان سرگشتگی و دوگانگی شخصیتها در فضای آشفتهی شمال کشور در زمان جنگ جهانی دوم را، با نثری گیرا به تصویر میکشد. دعواهای درونخانوادگی شخصیت اصلی داستان با پدر و مادر و همچنین رقیب عشقیاش (پسر صمصام) از دیگر مسائلی است که مخاطب در طول داستان با آنها مواجه میشود. در این کتاب هیچ شخصیتی به تنهایی مستقل نیست و هرکدام در کنار شریک و همزادی دیگر است که معنا مییابند. نگرش به تاریخ معاصر، بررسی یکی از احزاب تاثیرگذار در آن سالها، اوضاع و آسیبهای اجتماعی سالهای جنگ جهانی دوم، بحران هویتی ناشی از آرمانگرایی و غرق شدن انسانها در سیاست از جمله موضوعاتی هستند که نویسنده در خلال روایت خود به آنها میپردازد و با طرح این مسائل، ذهن خواننده را به سمت کشف رمز و رازها و بازکردن گرهها سوق میدهد.[۱۳]
هفت گنبد
این کتاب شامل هفت داستان نیمهبلند است. شخصیتهای اصلی این داستانها، در قالب سفرهایی نه چندان معمول به کشورهای اطراف ایران (سوریه، ارمنستان، لبنان، عراق، گرجستان، افغانستان و عمان) درونیات خود را میجویند و به روایت داستان زندگی خود میپردازند.
این کتاب روایتگر سرنوشت مشترک آدمهایی است که از گذشتههای دور در این جغرافیای باستانی زندگی میکنند و در واقع مجموعهای از افسانههای مدرنی است که تحت تاثیر هفتپیکر نظامی نوشته شدهاند.
این کتاب داستان جنگها، صلحها و آرزوها در خاورمیانهی خیالی و بدون مرز است. نویسنده برای نگاشتن این مجموعه، به هفت کشوری که اتفاقات در آنها رخ میدهد سفر کرده است و با نثری روان و با بهرهگیری از توصیفات جزئی و دقیق، به روایت ماجراها پرداخته است. «خواب برادر مرده»، «آمپایه بارن»، «بدو بیروت بدو»، «امانتداری خاندان آباشیدزه»، «لوح غایبان»، «خانهٔ خواهری» و «دو روز مانده به عدن»، عناوین داستانهای این مجموعه هستند.[۱۳]
پیوند به بیرون
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ «محمد طلوعی».
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ «من ژانت نیستم».
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ «نشست ادبی شمس».
- ↑ «داستانهای خانوادگی محمد طلوعی».
- ↑ ۵٫۰۰ ۵٫۰۱ ۵٫۰۲ ۵٫۰۳ ۵٫۰۴ ۵٫۰۵ ۵٫۰۶ ۵٫۰۷ ۵٫۰۸ ۵٫۰۹ ۵٫۱۰ ۵٫۱۱ ۵٫۱۲ «محمد طلوعی در استودیو آرت تاکس».
- ↑ ۶٫۰۰ ۶٫۰۱ ۶٫۰۲ ۶٫۰۳ ۶٫۰۴ ۶٫۰۵ ۶٫۰۶ ۶٫۰۷ ۶٫۰۸ ۶٫۰۹ ۶٫۱۰ ۶٫۱۱ ۶٫۱۲ «کابوسهای روز».
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ «غول داستاننویسی نداریم».
- ↑ «سخنرانی محمد طلوعی در نمایشگاه کتاب تهران».
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ ۹٫۴ ۹٫۵ «مصاحبه محمد طلوعی».
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ «جلال آلاحمد داستاننویس مهمی نیست».
- ↑ «داوری جایزه احمد محمود».
- ↑ «چرا از خواندن آناتومی افسردگی میتوان لذت برد».
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ «وب سایت رسمی محمد طلوعی».