عصرهای کریسکان

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عصرهای کریسکان؛ (خاطرات امیر سعید زاده)
نویسندهکیانوش گلزار‌راغب
ناشرسوره مهر
محل نشرایران
مکان ناشر فارسی: تهران
تاریخ نشر۱۳۹۴، چاپ اول
تعداد چاپچاپ هفدهم- ۱۴۰۱
شابک۹۷۸۶۰۰۰۳۰۱۲۳۱
تعداد صفحات۲۷۲
موضوعخاطره¬نگاری، رمان
زبانفارسی
قطعرقعی
نوع جلدنرم
ترجمه به زبان کردی- ۱۳۹۹

کتاب «عصرهای کریسکان» روایت خاطرات امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) به قلم کیانوش گلزارراغب است. راوی این کتاب امیر سعیدزاده یکی از خاص‌ترین رزمندگان جنگ تحمیلی می­‌باشد. این اثر اولین بار در سال ۱۳۹۴ به چاپ رسید و بیش از ۱۷ بار تجدیدچاپ شده است. در سال ۱۳۹۹ این کتاب مورد تقریظ مقام معظم رهبری قرار گرفت.

*****

«عصرهای کریسکان» ماجرای زندگی رزمنده­‌ای بی­‌نام و نشان در مناطق کردنشین آذربایجان غربی است. خاطرات آقای امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) از فعالیت‌های دوران پیش از انقلاب و مجاهدت‌های دفاع مقدس تا رنج‌های اسارت در زندان‌های کومله و دموکرات در کتاب به نگارش درآمده است. او شهروند ساکن سردشت است که سر از زندان‌های مخوف گروهک‌های کومله و دموکرات در مناطق مرزی ایران و عراق در می­‌آورد. در این اثر با سرنوشت غمناک و ناراحت کننده سعید همراه می‌شویم تا به عمق فجایع ضد انقلاب دموکرات و کومله پی ببریم. این کتاب یکی از عمیق‌ترین کتاب‌هایی است که در زمینه دفاع مقدس نوشته شده است و هم‌چنین اطلاعاتی درمورد منطقه‌ کریسکان که احتمالا به گوش کمتر کسی خورده است به خواننده می‌دهد. کتاب در ۲۸ فصل نگارش شده است که هر فصل بخشی از داستان سعیدزاده را روایت می‌­کند.

خلاصه اثر  

موضوع اصلی کتاب،  خاطرات یک آزاده­ کُرد است که بیش از شش سال در زندان‌های گروه کومله و دموکرات شکنجه شد. او تقریبا تنها نجات‌یافته از زندان مخوف کریسکان است و بقیه هم‌بندی‌هایش همه بدون محاکمه اعدام شده‌ اند. سردشتی عضو هیچ سازمانی نیست. یک نیروی آزاد است و در عین حال در مأموریت­‌های اطلاعاتی و عملیاتی شرکت می‌­کند. مأموریت­‌هایی نیز برای شناسایی در خارج از کشور دارد. سعیدزاده پیش از انقلاب، از طرف ساواک، مورد پیگیری و بازخواست قرار گرفته و فراری می­‌شود. اسیر کومله می‌­شود و از دست سازمان کومله نیز فرار می­‌کند. ۴ سال بعد از آغاز جنگ، به اسارت حزب دموکرات کردستان عراق در می‌­آید. این دوران از ابتدای انقلاب تا سال ۷۴، یعنی یک دوره ۱۵ ساله، به طول می‌­انجامد. کریسکان منطقه‌­ای در کوه سنجاق در کردستان عراق است که مقر اصلی حزب دموکرات ایران بوده است. به دلیل این­که بیشتر اتفاقات در منطقه کریسکان رخ داده، نویسنده این نام را برای کتاب انتخاب کرده است.[۱]

این کتاب، با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. در واقع این اثر، کوزه آبی است از چشمه‌ساران کردستان، که ظرف سه سال تفکر و تأمل و پیگیری، چهل ساعت گفت‌وگو و مصاحبه با اشخاص مختلف ، روزها و ساعت‌ها مصاحبه تکمیلی و پراکنده با رزمندگان و خانواده‌های معظم شهدای نام برده شده در کتاب و انجام سفرهای تحقیقاتی و میدانی در منطقه سردشت، به رشته تحریر درآمده است.[۲]

امیر سعیدزاده، راوی این کتاب، یکی از منحصر‌به‌فرد‌ترین نیروی‌های دفاع مقدس است. او  رزمنده کرد و از هم وطنان اهل سنت است.

کتاب با یک سبک ابتکاری، خاطره چند روایی را طرح کرده است. امیر سعیدزاده وارد یک تنش و درگیری می‌شود، سپس در فصل بعدی عکس العمل خانواده‌اش بررسی می‌شود و از زبان همسر او، همان خاطرات تکمیل می‌شود. اتفاقاتی که حول محور خانواده رخ می‌دهد؛ یعنی راوی اصلی، خود خبر ندارد، اما خانواده به آن مسلط است. در بخشی همسر او وارد داستان می‌شود، آن نقاط مبهم را تکمیل می‌کند. دوباره در فصل بعدی راوی اصلی ادامه ماجرا را می‌گوید و همسر راوی وارد داستان می‌شود و خاطرات را شرح می‌دهد. راوی دوم پیگیری‌های جانبی که برای خانواده رخ می‌دهد؛ مانند شهادت دیگر برادران، اسارت پدر، بمباران‌هایی که در شهر رخ می‌دهد، را بازگو می‌کند. به عبارتی راوی دوم وظیفه تکمیل روایت‌های اصلی را برعهده دارد.[۳]

نویسنده همراه با روایت سردشتی، روایت‌هایی زنانه از همسر او را نیز آورده است، و آشوب‌های همسر و مادر او را روایت ‌می‌کند. ما اما، نه فقط در روایت‌های همسر سعید، بلکه در فصل‌های مختلف کتاب با خانواده‌ای آشنا می‌شویم که با وجود غم‌ها و دردها، در خط مقدم نبرد ایستاده‌ اند و از آرمان و عقیده‌شان عقب ننشسته اند.[۴]

چند فصل کوتاه خاطراتی از زبان همسر راوی، «سعدا حمزه‌­ای» بیان می‌شود. در تنظیم خاطرات راوی اصلی کتاب، امیر سعیدزاده از فعل حال استفاده شده است. فصل آخر کتاب به نامه‌ها، عکس‌ها و اسناد مرتبط با موضوع اثر اختصاص یافته که در این بخش، متن ۶ نامه و حدود ۴۰ تصویر از افراد مرتبط با حوادث کتاب ضمیمه اثر شده است.[۵]

کتاب دارای بیست و هشت فصل است:

فصل اول: سعید

فصل دوم: سعدا

فصل سوم: مصطفی

فصل چهارم: سایه غم‌بار

فصل پنجم: میرآباد

فصل ششم: راه ناپیدا

فصل هفتم: برده سور

فصل هشتم: مام رحمان

فصل نهم: پاک‌سازی

فصل دهم: خانواده

فصل یازدهم: آلان

فصل دوازدهم: همکار خاموش

فصل سیزدهم: پوره، توپ کوره

فصل چهارم: زیارت غنچه

فصل پانزدهم: شیمیایی

فصل شانزدهم: پرواز علی

فصل هفدهم: کریسکان

فصل هجدهم: ملاقات اول

فصل نوزدهم:  قبر موقت

فصل بیستم: مادر برام قصه بگو

فصل بیست و یکم: چای عصرانه

فصل بیست و دوم: سوز سرما

فصل بیست و سوم: خدانگهدار سعدا

فصل بیست و چهارم: چوب خدا

فصل بیست و پنجم: کوی سنجاق

فصل بیست و ششم: رنگ رخسار

فصل بیست و هفتم: آقا معلم

فصل بیست و هشتم: نامه­‌ها، عکس‌­ها و اسناد

کریسکان

کریسکان نام محدوده­‌ای در کوه سنجاق در کردستان عراق است که پایگاه اصلی حزب دموکرات ایران به شمار می‌رفت. «کریسکان» نام یکی از زندان‌های مخوف گروهک تروریستی کومله نیز هست. جالب اینجاست که برخی گمان می­‌کنند این منطقه یکی از شهرهای ایران است اما در واقع در عراق واقع شده است.[۶]

درباره نویسنده

تصویر نویسنده کتاب، کیانوش گلزار‍‌راغب

کیانوش گلزار‌راغب متولد سال۱۳۴۴ هجری شمسی می­‌باشد. او یکی از رزمندگانی است که چهارده ماه در زندان کومله به سر برد. پس از آزادی و در سال‌های بعد توانست خاطرات خود را در کتاب «شُنام» بنگارد. کیانوش متولد اسدآباد استان همدان است و در سال ۱۳۶۰ به شکل داوطلبانه همراه جمعی از دانش‌آموزان استان همدان برای دفاع از خاک وطن در مقابل تهاجم عراق به مریوان اعزام می‌­شود. اولین عملیات برون مرزی را به فرماندهی شهید احمد متوسلیان در قله «شنام» در مرز عراق انجام می‌­دهد و در همان عملیات مجروح شده و به بیمارستان می‌­رود. در حین انتقال به بیمارستان در جاده مریوان، سنندج به کمین سازمان کومله گرفتار و همراه برادرش اسیر می‌­شود.  بعد از یک ماه اسارت در زندان حلوان کومله، برادرش را اعدام می‌­کنند ولی خودش اسیر می­‌ماند.[۷] او هم‌­اکنون ساکن استان البرز است و از او کتب «سیطره»، «شنام»، «برده سور» نیز منتشر شده ­اند.[۱]

درباره­ راوی

تصویر راوی و همسر ایشان

امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) راوی کتاب «عصرهای کریسکان»، آزاده اهل سنت و جانباز جنگ تحمیلی متولد ۱۳۳۸ است که صبح ۲۹ دی‌ماه ۱۴۰۰ در بیمارستان ساسان در حاشیه بلوار کشاورز تهران به دوستان شهیدش پیوست. سعید در بمباران سال ۱۳۶۶، شیمیایی شد و بخش زیادی از سلامت ریه‌هایش را از دست داد. همین هم باعث شده بود که در سال‌های بازنشستگی و میان‌سالی، نقص ریوی آرام‌آرام تأثیر خودش را نشان دهد و راه تنفس را بر او ببندد. سعیدزاده در عملیات مرصاد علیه منافقین هم حضور داشت و حتی اسیر هم شد. بعد از جنگ هم کارش تمام نشده بود. سال ۱۳۶۷ و مرداد و پذیرش قطعنامه نقطه پایان جنگ تحمیلی بود، اما برای سعید جنگ هنوز ادامه داشت. همین هم باعث شد که دوباره اسیر بغض و کینه تجزیه‌طلبان تروریست شود. رزمنده اهل تسنن جبهه‌های نبرد، کسی نبود که برایش تفاوت مذهب باعث ندیدن واقعیت و دشمن اصلی شود. مسئله سعید سردشتی، شاگرد مکتب امام خمینی (رحمةالله‌علیه)، مثل همه رزمندگان و مسلمانان، مبارزه اسلام و کفر بود. از افتخارات وی خدمت در کنار بزرگانی مثل شهید چمران، شهید باکری، شهید بروجردی و شهید صیاد شیرازی بوده‌ است و او خود را سرباز همه­ آن­ها می­‌دانست.[۸]

آشنایی نویسنده و راوی

من در سال ۱۳۶۰، همراه با برادرم و حسن‌‌مراد مرادی اسیر کومله شدم. از مرداد سال ۶۰ که اسیر شدم، تا شهریور ۱۳۶۱، چهارده ماه اسیر بودم. در دل این اسارت هم با آقای سعیدزاده در زندان برده‌سور -یک روستای کوچک ده دوازده خانواری کنار یک رودخانه‌ای هست که از سردشت به‌سمت عراق سرازیر می‌شود- آشنا شدم. در واقع ایشان را بعد از ما آوردند. البته قبل از ما اسیر شده بود، ولی در محل‌های دیگری مثل روستای میرآباد و نداس و جاهای دیگر دوران اسارت را طی کرده بود. در جایی که ما اسیر بودیم، احتمال می‌رفت که تعدادی اعدامی باشد؛ چون ما اسیر نبودیم و گروگان بودیم. تنها راه آزاد کردن نیروهای کومله، گرفتن گروگان بود.  بیشترین نیروهایی هم که اسیرشان بودند، غیرنظامیان، جهادگران و معلمان بودند. دوران اسارت ما رسمی و سازمانی نبود و تبادل اطلاعات و ملاقات نداشتیم. در کوه، سیاه‌چاله‌ای درست کرده بودند که هرشب هم احتمال اعدام بود. حساب کنید ساعت دو نصف شب می‌آمدند دروازه را باز می‌کردند و یک نفر را برای اعدام می‌بردند. من هر شب برای اعدام منتظر بودم؛ چون تنها بسیجی آنجا من بودم. در نتیجه، به فکر فرار ‌افتادیم، ولی بلد نبودیم که چطور فرار کنیم؛ چون وقتی ما را به جایی می‌بردند، یک هفته بیشتر پیاده‌روی شبانه‌روزی داشتیم. اصلاً‌ نمی‌دانستیم کجا داریم می‌رویم. واقعاً فرار نفس‌گیر و ترسناک بود. آقای سعیدزاده بچه‌ سردشت بود و آن مناطق را می‌شناخت؛ حتی به من گفت از بچگی همه‌ این مسیرها را برای بستنی‌فروشی پیاده آمده و رفته‌ ام. تنها کسی هم که انتخاب کرد من بودم. از من درخواست کرد که همراهی‌اش کنم و من هم پذیرفتم. من آن موقع شانزده سالم بود و با سن کمی که داشتم، در آخرین لحظات نتوانستم وضعیت را تجزیه و تحلیل کنم. در آن شرایط سخت، یکی از دوستان معلم و اهل قم بود. ما او را مجتهد زندان می‌دانستیم؛ چون خیلی مؤمن، بزرگوار و مذهبی بود و کاملاً حواسش به همه بود. مشورت می‌داد و می‌گفت حواستان را جمع کنید. من با او مشورت کردم و گفتم آقای سعیدزاده می‌خواهد فرار کند و من هم آماده‌ ام. براساس اتفاقاتی که قبلاً بر سرش آمده بود و نمی‌دانستیم که برادرم کجاست و ممکن است فرار من باعث اعدامش شود، با توصیه‌ ایشان در آخرین لحظه منصرف شدم، ولی کمک کردم که آ‌قای سعیدزاده فرار کند. آن موقع کومله برای این­که جو وحشت و هراس را در زندان ایجاد کند، به ما می‌گفت که ایشان در رودخانه‌ برده‌سور غرق‌شده و ما حتماً جنازه‌ او را می‌آوریم تا برای شما و دیگران عبرت شود. من دیگر از ایشان خبری نداشتم تا زمانی که کتاب «شنام» را نوشتم. قرار بود به همایشی در شهر اسدآباد بروم که تلفن همراهم زنگ خورد. جواب دادم و پرسید من را نمی‌شناسی، گفتم نه! من سعید سردشتی(سعیدزاده) هستم. یک لحظه دلم ریخت و گفتم سعید سردشتی من را پیدا کرد. حالت عجیبی بود.[۹]

نظر نویسنده درباره اثر

راوی‌ای که به روایت‌کردن راضی نمی‌شد

من دو سه سالی تلاش کردم و دغدغه‌ ذهنی‌ام شد که راوی را پیدا کنم. استعلام گرفتم و متوجه شدم ایشان دو برادرش شهید شده و خودش آزاده است. پس، راه افتادم و به سردشت رفتم. آنجا تمام وقایع را بررسی کردم، فهمیدم که ایشان واقعاً منحصربه‌فرد است و باید خاطراتش نوشته شود؛ امّا راضی نبود. می‌گفت برای رضای خدا، وطن و خدمت به کشورم بود و دلیلی ندارد که خاطراتم را بگویم. خیلی هم کلنجار رفتم تا رضایت داد. حدود سی ساعت که از ایشان مصاحبه گرفتم، وقتی به مشکلات خانواده‌اش اشاره کرد، فهمیدم که پشت ماجرا هم قضایای بسیار قوی‌تری وجود دارد. یعنی یک بخش خاطرات ایشان از دلاوری‌هایش بود، و یک بخش خاطرات خانواده‌اش که از گستردگی زیادی برخوردار بود. با توجه به این­که وقتی کسی اسیر می‌شود و از مشکلات پشت جبهه و خانواده‌اش خبر ندارد، به این نتیجه رسیدم که طرح خاطرات دو روایی را اجرا کنم. یک فصل را خودشان گفتند و یک فصل هم از همسرشان باشد. با همکاری که خانم سُعدا حمزه‌ای کردند، به همراه همسرم، ده ساعت هم از ایشان مصاحبه گرفتیم.[۹]

دیدار رهبر انقلاب با راوی و نویسنده­ کتاب. حسینیه امام خمینی

نظر لطف رهبر

آقا علاقه ویژه‌­ای به مردم کردستان دارند. کردستان سرزمین مجاهدت‌­های خاموش است. وقتی خدمت حضرت آقا رسیدیم و ایشان متوجه شدند آقای امیر سعیدزاده راوی کتاب «عصرهای کریسکان» کردزبان و اهل سنت هستند، با شور و اشتیاق فراوانی ایشان را بغل کردند و بوسیدند. از تقریظ معظم له بر کتاب «عصرهای کریسکان» هم مشخص است چقدر برای فرهنگ پایداری و مقاومت مردم مسلمان کردستان ارزش و اعتبار قائل هستند. این موضوع را اولین بار است خدمت شما عرض می‌­کنم وقتی حضرت آقا در آذر ماه که کتاب «عصرهای کریسکان» را مطالعه و به تقریظشان مزین فرمودند، روز بعد دفترشان مرا دعوت کرد و فرمودند به زودی این تقریظ رونمایی خواهد شد و با وجود کرونا مراسم بسیار با شکوهی با حضور مسئولین محترم در سنندج برگزار گردید. این موضوع نشان داد چقدر منطقه کردی و مبارزات جهادی کردستان برای نظام ارزشمند است.[۱۰]

مقبول استاد افتاد

بازخورد کار بسیار عالی بود. من تا این کتاب را تکمیل نکردم، به هیچ‌کس اطلاع ندادم. الحمدالله مسیر هم به‌گونه‌ای پیش رفت که دستم به آقای سرهنگی رسید. شاید اگر دست من به ایشان نمی‌رسید، خیلی از این ماجراها گم می‌شد یا اصلاً به سرانجام نمی‌رسید. انصافاً با درایت و هوشمندی و استادی که ایشان دارد، من را راهنمایی کرد که چه‌کار کنم. بعد از تمام‌شدن، کتاب را به همراه آقای سعیدزاده برای آقای سرهنگی بردم. ایشان ابتدا گفت سرم خیلی شلوغ است و شاید سه چهار ماهی وقت نکنم کتاب را بخوانم؛ امّا فردای همان روز، آقای سرهنگی زنگ زد و به من تبریک گفت و از این کار خیلی تعریف کرد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود. دو سه روز بعد، زنگ زدم که گفتند آقای سرهنگی بیمارستان است. احوالشان را پرسیدم. گفت به‌خاطر این کتاب دو بار در بیمارستان بستری شدم.[۹]

بازخورد مردم کرد

هم‌وطنان کُردم پیام‌های بسیار دلگرم‌کننده‌ای می‌فرستند و با یک لطافتی تشکر می‌کنند که شعارزده نیست. آن­ها می­‌گویند متن کاملاً واقعی است و با قلم نرمی مطالبی را بیان کرده و قهرمان‌سازی نشده است. من هیچ نقدی از هم‌وطنان کُردم ندیدم که بگویند شما زیاده‌روی کردید. [۹]

تراژیک

ماجراهای کتاب بسیار تراژیک است اما من سعی کردم طوری روایت شود که به جای درآوردن اشک مخاطب، کینه آگاهانه و بغض او نسبت به ضد انقلاب پررنگ شود.[۱۱]

نظر راوی در مورد کتاب

«کریسک» در زبان کردی به معنای سنگی است که در رودخانه مانده و براثر گذر آب صیقل خورده است. ما این کتاب را به یاد شهدای گمنام که به دست ضد انقلاب شهید شدند «عصرهای کریسکان» گذاشتیم.[۱۱] این کتاب تنها ۵۰ درصد از خاطرات من است و خاطرات دیگرم را هنوز مطرح نکرده‌ ام؛ هرکس می‌تواند بسته به نگاه و سلیقه خود آن رابخواند و چیزی دستگیرش شود.[۱۲]

استقبال از اثر

پویش کتاب‌خوانی

  1. کتاب «عصرهای کریسکان» موضوع پویش کتاب‌خوانی هشت بهشت قرار گرفت. معاونت فرهنگی سازمان جهاد دانشگاهی تهران کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته «کیانوش گلزارراغب» را برای هشتمین مسابقه مجازی کتاب‌خوانی هشت بهشت از سومین دوره مسابقات برای دانشجویان کتاب‌خوان کشور انتخاب کرد. این مسابقه جمعه ۲۶ اسفندماه ۱۴۰۱ به‌صورت مجازی از طریق سایت باشگاه کتاب‌خوانی دانشجویان ایران برگزار شد.[۱۳]
  2. هم‌زمان با هفته بسیج مسابقه کتاب‌خوانی خاطرات «عصرهای کریسکان» در استان همدان برگزار شد و در ۵ آذر ۱۴۰۲ اختتامیه آن به وقوع پیوست.[۱۴]
  3. مسابقه بزرگ نقد کتاب «عصر­های کریسکان» به همت حوزه هنری استان البرز و با همکاری بنیاد فرهنگی سید الشهدا (ع) در سال ۱۳۹۴ در استان البرز برگزار شد.[۱۵]

سریال تلویزیونی سوران

سوران (سریال ایرانی) در ژانر درامِ سیاسی- تاریخی به کارگردانی سروش محمدزاده، تهیه‌کنندگی مجتبی فرآورده و نویسندگی عباس ریاحی است که در تهران، یاسوج و کردستان تصویربرداری شده است. این سریال که از ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ تا ۱۹ مرداد چهارشنبه‌ها و پنجشنبه­‌ها از شبکه یک پخش شد؛ در مرکز سریال سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی تولید شده و اقتباسی از کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته کیانوش گلزارراغب است که زندگی رزمنده‌ای­ کرد را روایت می­‌کند.[۱۶]

این مجموعه تلویزیونی به‌نوعی روایتگر زندگی شهید سردشتی، مبارز آزاده شمال‌غرب ایران است که حاضر نشده بود مردم و میهنش را بفروشد تا سرباز استعمار و استکبار شود و به آغوش حزب بعث برود. همین هم باعث شده بود که ضدانقلاب کینه‌اش را به دل بگیرد.[۱۷]

ترجمه کردی

تصویر جلد کتاب به زبان کردی

ترجمه کُردی کتاب «عصر‌های کریسکان» با حضور سردار حسین سلامی فرمانده سپاه و برخی دیگر از مسئوولان کشوری و استانی در جریان دهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت رونمایی شد. این کتاب با عنوان «ئیوارانی کریسکان» توسط «حلیمه ملایی» به کُردی ترجمه شده است و در کتاب‌فروشی‌ها قابل دسترسی است.[۱۸]

جوایز و افتخارات

  • منتخب برترین کتاب‌های دفاع‌مقدس سال ۱۴۰۳ در انتشارات سوره مهر[۱۹]

تقریظ مقام معظم رهبری

متن تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب

متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بسیار جذاب تهیه شده است؛ هم خود سرگذشت این جوان آزاده‌ کُرد جذاب است و هم نوع نگارش صریح و کوتاه و بی‌حاشیه‌ کتاب. با اینکه نیروهای مبارز کردِ طرف‌دار جمهوری اسلامی را از نزدیک دیده و شناخته‌ ام، آنچه از فداکاری‌های آنان در این کتاب آمده، برایم کاملاً جدید و اعجاب‌آور است. نقش مادر و همسر هم حقّاً برجسته است. دلاوری و شجاعت راوی و خانواده‌اش ممتاز است و نیز برخی عناصر دیگر کردی که از آنان نام برده شده است. در کنار این درخشندگی‌ها، رفتار قساوت‌آمیز و شریرانه‌ کسان دیگری که به‌دروغ از زبان مردم شریف کُرد سخن می‌گفتند نیز به‌خوبی تشریح شده است. کتاب جامعی است؛ تاریخ، شرح حال، شناخت قوم کُرد، شناخت حوادث تلخ و شیرین منطقه‌ کردی در اوایل انقلاب...

در آذر ۱۳۹۹ مطالعه شد.


[۲۰]


نشست‌های برگزار شده درباره اثر

رونمایی از تقریظ رهبر در مراسم دهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت.
  • رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب در مراسم دهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در سنندج در ۱۸ اسفند ۱۳۹۹.  در مراسم دهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت که با حضور جمع محدودی از پیش‌کسوتان جهاد و مقاومت و فعالان حوزه ادبیات و هنر دفاع مقدس در شهر سنندج برگزار شد، تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «عصرهای کریسکان» منتشر شد.[۲۱]
  • رونمایی از کتاب در حوزه­ هنری در اردیبهشت ۱۳۹۴. این مراسم ساعت ۱۴ روز سه‌شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ در تهران در سالن مهر حوزه هنری واقع در خیابان سمیه تقاطع حافظ برگزار شد.[۲۲]
    نشست نقد کتاب عصرهای کریسکان. سالن باشگاه فرهنگی میلاد کرج
  • نشست نقد کتاب «عصرهای کریسکان» در سالن باشگاه فرهنگی میلاد کرج در ۵ مهر ۱۳۹۵. کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته کیانوش گلزار‌راغب با همکاری حوزه هنری و اداره کل کتابخانه­‌های استان در عصر اولین روز از هفته دفاع مقدس با حضور گلزار‌راغب نویسنده کتاب و همچنین مرتضی سرهنگی و ساسان ناطق دو نویسنده البرزی و جمعی از اعضای کانون­‌های ادبی در سالن باشگاه فرهنگی میلاد کرج به نقد گذاشته شد.[۲۳]

اظهارنظرها درباره اثر

حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی؛ نماینده ولی فقیه در قرارگاه ثارالله

کتاب جذاب

[۲۴]

مرتضی سرهنگی؛ محقق و نویسنده حوزه مستندنگاری و مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری

یکی از بهترین‌های حوزه

[۲۲][۱۱]

فاطمه عارف‌نژاد؛ منتقد کتاب

داستان زنانه­

[۲۵]

محدثه اسدی مومنی؛ منتقد و فعال فرهنگی

چهره واقعی منافق را عیان می‌کند

[۲۶]

برشی از متن

ناامیدانه به طناب آویزان می‌شوم و به سوی رودخانه سر می‌خورم طناب کوتاه است و از فاصله ده پانزده متری دیواره بلند رودخانه می‌غلتم و داخل آب سقوط می‌کنم فقط مواظبم تعادلم حفظ شود و سرم به سنگ نخورد. در حین سقوط و غلتیدنم سگ‌های محوطه پارس می‌کنند و به طرفم هجوم می‌آورند.

□□□

با پررویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه. همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد. تمام اثاثیه منزل را بهم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد. عکس سعید و بچه‌ها‌ی سپاه را درآورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم. گفتم: «‌اگه تو نظامی‌ هستی چطور بدون مجوز وارد منزل من شدی؟ لعنت به اون دولت و نظامی ‌که مأمورانش بدون مجوز وارد خونه مردم بشن. الان زنگ می‌زنم سپاه تا ببینم با چه مجوزی وارد خونه یه زن نامحرم شدی.»

کلی به نظام و سپاه و ارتش و مملکت بد و بیراه گفتم. باورش شد طرفدار نظام نیستم. خنده‌اش گرفت و گفت: «‌بابا شما که از خودمانین. ضد انقلابین!»

در این موقع سفره پهن بود و مختصر نان و ماستی داشتیم. سقف خانه چکه می‌کرد و سطل و کاسه و بشقاب روی فرش‌ها‌ چیده بودم تا آب‌ها‌ جمع شود. شُرشُر روی فرش‌ها‌ آب می‌چکید. همین که اوضاع آشفته ما را دید، خندید و گفت: «‌بابا شما اگه طرفدار دولت بودین که این وضعتان نبود.»

پشیمان شد و رفت. از طرف حزب دموکرات آمده بود وضع ما را بررسی کند و ببیند چه امکاناتی داریم و آیا عکس مسئولین نظام را به دیوار خانه‌مان نصب کرده‌ایم یا اسلحه و وسایل دولتی در خانه‌مان پیدا می‌شود، وابسته به نظام هستیم یا نه. چون سعید در طول اسارت زیر بار نرفته بود که طرفدار نظام جمهوری اسلامی‌ بوده و با سپاه همکاری داشته است، دائم جاسوسان دور و برمان می‌پلکیدند. چند بار کمیته امداد خواسته بود خانه‌مان را تعمیر کند ولی نگذاشته بودم. چون می‌ترسیدم گزارش تعمیرات به دموکرات برسد و برای سعید گران تمام شود.

بعد از رفتن الیاسی به سپاه زنگ زدم و گفتم: «‌شما مأمور فرستادین خونه ما.»

گفتند: «‌شما که خودت یک پا چریکی. مگه نمی‌دونی ما هیچ‌ وقت مأمور تک‌نفره به خونه کسی نمی‌فرستیم، باید همان موقع جلوش رو می‌گرفتی و نمی‌ذاشتی بره.»

گفتم: «می‌تونستم جلوش رو بگیرم و به غلط کردن بندازمش. چون اسلحه داشتم ولی ترسیدم برای سعید گران تموم بشه.»

□□□

چون زبانم کردی است و راحت می‌توانم در خاک عراق تردد کنم تا تحرک ضد انقلاب را شناسایی کنم، مدتی است آموزش مأموریت‌های برون‌مرزی می‌بینم. حوزه مأموریتم عراق تعیین می‌شود. با جوش خوردن با عوامل ضد انقلاب زمینه حضورم در عراق بیشتر می‌شود. در عملیات مرصاد با جعفر آقا مسئول عملیات شمال غرب منافقین، در پادگان اشرف ملاقاتی انجام می‌دهم. لیست مایحتاج آن‌ها را برای مسئولم می‌فرستم تا تصمیمات لازم را بگیرند.

عراق با کمبود آذوقه مواجه شده و منافقین می‌خواهند احتیاجاتشان را از کردستان ایران تأمین کنند. من هم وارد تشکیلاتشان می‌شوم و قول می‌‌دهم نیازهایشان را برآورده کنم. همان‌جا متوجه تحرکات نظامی منافقین می‌شوم و می‌بینم در محوطه وسیعی از پادگان اشرف، ماکت هواپیماهای نظامی چیده‌ اند که واقعی نیستند. یکی از هواپیماهای ایرانی هم گول خورده و به این ماکت‌ها حمله کرده و متأسفانه سقوط کرده بود. سراسر پادگان لبریز از ادوات نظامی و توپ و تانک و خودروهای مجهز به سیستم‌های راداری است. منافقین با رفتارهای خشک نظامی با یکدیگر برخورد می‌کنند. گزارشات لازم را برای سرپُلم می‌فرستم و تحرکات نظامی را در عملیات مرصاد رصد کرده و گزارش می‌دهم.

□□□

به سراغم می‌آیند و با شلنگ به جانم می‌افتند. آن‌قدر کتکم می‌زنند که از حال می‌روم. تمام بدنم کبود شده و سر و صورت و بینی و باسنم زخمی می‌شود. با جوال‌دوز به جانم می‌افتند و بدنم را سوراخ سوراخ می‌کنند. بعد داخل تنوری که تازه خاموش شده و دیواره و خاکسترش داغ داغ است می‌اندازند و آرام‌آرام عرق می‌کنم و نم‌نم تب می‌کنم. یواش یواش بوی پختگی بدنم را حس می‌کنم و به‌ناچار فریاد می‌زنم. همین که می‌خواهم سرم را از تنور بیرون بیاورم با قنداق بر سرم می‌کوبند و داخل خاکستر داغ می‌افتم. پوستم تاول می‌زند... نیم پز می‌شوم...فریاد می‌زنم...

□□□

دست و پا شکسته انگلیسی بلدم. ترکی استانبولی هم صحبت می‌کنم. شانس من خبرنگار ترکیه­‌ای با اتیکت عایشه به طرفم می‌­آید و می‌گوید: «خودت رو معرفی کن.»  _سعید سردشتی. محمد، پسر عبدالله حسن زاده دبیرکل حزب دموکرات، هم که با یک زن فرانسوی ازدواج کرده، به عنوان مترجم حضور دارد.

او می خواهد مطالبم را ترجمه کند ولی با زبان ترکی استانبولی جواب عایشه را می‌دهم. او خوشحال می‌شود و به ترکی می‌گوید: «اتهامت چیه؟» _نمی دانم. _چطور نمی دونی؟ مگه وکیلت برات نگفته؟ _وکیل! کدوم وکیل؟ _ مگه وکیل نداری؟ _الان هجده ماهه اینجام، هنوز نمی‌دونم واسه چی اسیرم.

از صداقت و صراحتم خوشش می‌­آید و می‌گوید: «قاضی چی، قاضی دارین؟» _در اینجا فرد رو محاکمه نمی‌کنن. بلکه پرونده رو محاکمه می‌کنن. بر اساس گزارشات راست و دروغی که به دستشون می‌رسه، واسه ما زندان می‌بُرن. _ یعنی شما با قاضی صحبت نمی‌کنین؟ _اینجا بدترین آدم‌کشا قاضی می‌شن.

به خیال خودشون می‌خوان جمهوری اسلامی رو نابود کنن ولی زندانیای بیچاره رو اعدام می‌کنن. _ مگه تا حالا کسی رو هم اعدام کردن؟ دستم را به طرف گورستان کریسکان دراز می­‌کنم و می­‌گویم: «اگه می­خواین واقعیت رو بفهمین، برین داخل دره کریسکان و قبرا رو بکنین و از اعدامیا فیلم بگیرین.»

محمد حسن زاده هرچه تلاش می­‌کند صحبت‌­هایم را بفهمد و جور دیگر برای عایشه ترجمه کند او مانعش می­‌شود و می‌­گوید: «خودم می­‌فهمم.» فیلم این خبرنگار ترکیه‌­ای به دست دبیرکل حزب دموکرات می‌­رسد. و می‌گوید: «به این پدرسوخته بگین هجده ماهه اینجایی هنوز نمی‌­دانی جرمت چیه. آن قدر نگهت می‌­دارن تا بفهمی جرمت چیه.» از آن تاریخ به بعد دیگر هیچ خبرنگار و فیلمبرداری به زندان راه ندادند.

□□□

برای فردا شب آماده می‌شوم و با خیالی راحت می‌خوابم. خواب می‌بینم لب رودخانه‌ پر آب زاب نشسته و به وسعت رودخانه خیره شده‌ ام. روی امواج رودخانه، با خط زیبایی این آیات قرآنی نوشته شده و پیرمردی روحانی با لباسی سفید مانند ملائک روبه‌رویم ظاهر می‌شود و می‌گوید: «می‌خواهی از این رودخانه عبور کنی؟» با احترام می‌گویم: «بلی می‌خواهم، ولی شما کی هستید؟» من خمینی هستم. می‌خواهی تو را به آن‌طرف رودخانه ببرم؟ بلی می‌خواهم!

دستم را گرفته و با آرامی به آن‌طرف رودخانه پرت می‌‌کند. رها و سبک‌بال داخل جنگل آن‌طرف رودخانه می‌افتم. ریشه‌ درختان از خاک بیرون‌ زده و با شاخه‌ها درهم‌تنیده و به‌شکل آیات قرآنی تزئین شده‌ اند. از خواب می‌پرم و دلم قرص می‌شود، فرارمان موفقیت‌آمیز است. خرمشهر آزاد می‌شود و شوروحال پیروزی رزمندگان در بین اسرا غوغا به راه می‌اندازد. مقر کومله به غمکده‌ای تبدیل می‌شود و پژمردگی و عصبانیت در چهره‌شان بیداد می‌کند. امیدواری و شادابی در چهره‌ اسرا موج می‌زند. عزمم را جزم می‌کنم و مقداری نان و حلوای ظهر در شالم می‌پیچم و برای راه قایم می‌کنم.

ساعت به هشت شب و وقت اخبار می‌رسد. بیرون محوطه‌‌ زندان را دید می‌زنم و می‌بینم نگهبان تنهاست و بقیه در مقر حضور دارند. به کیانوش و امیری‌فرد و کاک امین اشاره می‌کنم و یکی‌یکی راه می‌افتند و به‌سمت توالت‌ها می‌روند. قرار است کیانوش داخل توالت شماره‌ چهار برود و امیری‌فر داخل توالت شماره‌ پنج و کاک امین داخل توالت سه برود تا اطرافمان اشغال شود و اتفاقی بیگانه‌ای وارد آن‌ها نشود. لحظاتی بعد راه می‌افتم و توالت اوّل و دوم و ششم را چک می‌کنم و می‌بینم خالی هستند. خیالم راحت می‌شود و پیش کیانوش می‌روم. با تیغ، مشمای پلاستیکی را به‌صورت تی انگلیسی می‌برم تا سرمان از قسمت تی عبور کند و پاهایمان از دسته‌ تی بگذرد و گوشه‌های مشما آویزان نماند. سر طناب را به چوبی می‌بندم و درون گودال فرو می‌کنم تا بتواند وزنمان را نگه دارد. با طناب بالای دیوار می‌روم و به کیانوش می‌گویم: «بیا بالا.» او تعلل می‌کند و می‌گوید: «اگر بیام برادرم را اعدام می‌کنن.»

می‌خواهم بازگردم و توجیهش کنم، ولی فرصت نیست و کار از کار گذشته است. در این لحظات نفس‌گیر نمی‌توانم به او بگویم برادرت را شهید کرده‌ اند. می‌ترسم پس بیفتد و کار را خراب‌تر کند. او می‌گوید: «برو به سلامت!» از محمدرضا عظیمی شنیده بودم که برادرش و حسن‌مراد را تیرباران کرده‌ اند. نمی‌توانم خبر را به او بگویم و روحیه‌اش را خراب کنم. بالای دیوار گیر کرده‌ام. فقط می‌گویم: «کیانوش جان جبران می‌کنم.»

مشخصات کتاب‌شناختی:

«عصرهای کریسکان» نوشته کیانوش گلزار‌راغب در ۲۷۲ صفحه، در قطع رقعی با جلد نرم ، برای اولین بار در سال  ۱۳۹۴ توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده است. چاپ هفدهم این اثر در سال ۱۴۰۱ روانه بازار چاپ شد.

نسخه­ الکترونیکی «عصرهای کریسکان» در سایت کتابراه قابل خرید و مطالعه است.

نوا، نما، نگاه

پانوشت

  1. پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ «کتاب عصرهای کریسکان». ایران‌کتاب. بی­‌تا. دریافت شده ۲۳ آذر ۱۴۰۳
  2. «کتاب عصرهای کریسکان». سوره مهر. بی­‌تا. دریافت شده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳
  3. «معرفی کتاب عصرهای کریسکان». طاقچه. بی­‌تا. دریافت شده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳
  4. «روایتِ جنگِ کسی که شبیه هیچ‌کس نبود». ایبنا. ۲۰ آبان ۱۴۰۰
  5. «عصرهای کریسکان». همشهری آنلاین. ۲۱ اسفند ۱۳۹۹
  6. «کریسکان». فراکتاب. بی‌­تا. دریافت شده ۲۳ آذر ۱۴۰۳
  7. «مصاحبه اختصاصی آکام نیوز با کیانوش گلزارراغب نویسنده سرشناس کشور». آکام نیوز. ۱۹ خرداد ۱۴۰۰
  8. «مردی که مبارزه برایش تمام نشد». دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله خامنه­‌ای.  ۲۹ دی ۱۴۰۲
  9. پرش به بالا به: ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ «حساب مردم کُرد از گروهک‌ها جداست». دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله خامنه‌­ای. ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
  10. «مصاحبه اختصاصی آکام نیوز با کیانوش گلزارراغب نویسنده سرشناس کشور». آکام نیوز. ۱۹ خرداد ۱۴۰۰
  11. پرش به بالا به: ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ ۱۱٫۲ «ادبیات انقلاب و جنگ روزی «میدان نقش جهان» ادبیات ایران می‌شود». خبرگزاری مهر. ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
  12. «داستانهای بسیاری از دفاع مقدس مانده که هنوز نویسندگان به آن نپرداختند». خبرگزاری مهر. ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
  13. «هشتمین مسابقه مجازی کتاب‌خوانی هشت بهشت با موضوع کتاب «عصرهای کریسکان»». ایسنا. ۶ اسفند ۱۴۰۱
  14. «مسابقه کتابخوانی «عصرهای کریسکان» برگزار می‌شود». ایبنا. ۶ آذر ۱۴۰۲
  15. «برگزاری مسابقه بزرگ نقد کتاب «عصرهای کریسکان»». سپیدارنیوز. ۲۵ شهریور ۱۳۹۴
  16. «حماسه «سوران» چگونه کلید خورد؟». خبرگزاری مهر. ۱۴ خرداد ۱۴۰۲
  17. «سوران ایران مبارز کردستان». باشگاه خبرنگاران جوان. ۱۸ خرداد ۱۴۰۲
  18. «رونمایی از ترجمه کُردی کتاب عصر‌های کریسکان». خبرگزاری صدا و سیما. ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
  19. «برترین کتاب‌های دفاع‌ مقدس سوره مهر». انتشارات سوره مهر. بی‌­تا. ۲۳ آذر ۱۴۰۳
  20. «تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «عصرهای کریسکان»». دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه‌­ای. ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
  21. «تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «عصرهای کریسکان» منتشر شد». خبرگزاری مهر. ۱۸ اسفند ۱۳۹۹.
  22. پرش به بالا به: ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ «رونمایی از «عصرهای کریسکان» در حوزه هنری». خبرگزاری مهر. ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴.
  23. «عصرهای کریسکان نقد شد». سپیدار نیوز. ۵ مهر ۱۳۹۴
  24. «سرگذشت جوانی کُرد در عصرهای کریسکان». تسنیم. ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
  25. «عصرانه بصرف چای و اعدام». خبرگزاری مهر. ۱۶ آبان ۱۴۰۰
  26. «کُرد وطنش را نمی‌فروشد». چی کتاب. ۱ بهمن ۱۴۰۱