برج سکوت

از ویکی‌ادبیات
پرش به ناوبری پرش به جستجو
برج سکوت
نویسندهحمیدرضا منایی
ناشرنیستان
محل نشرتهران
تاریخ نشر۱۳۹۵
شابک۹۷۸-۶۲۲-۲۰۸-۶۵۲-۷
تعداد صفحات۸۰۰
نوع رسانهرمان

برج سکوت مجموعه‌ سه‌گانه‌ای از حمیدرضا منایی که در بخش ویژه در سال ۱۳۹۶ در جایزه ملی ادبی جلال آل‌احمد انتخاب شد.

* * * * *

برج سکوت داستانی نو و تفکر برانگیزاست. این کتاب، در سه جلد با نام‌های نمایش مرگ، دیوار شیشه‌ای و در مرز دیدار روشنان به بررسی یکی از بزرگ‌ترین معضلات اجتماعی به نام اعتیاد، در قالب داستانی‌گیرا می‌پردازد. حمیدرضا منایی به روایت منحصر به فرد و فوق‌العاده‌ای از ساختارهای زیستی معتادان می‌پردازد و نگاه خردمندانه، ظریف و فراموش نشده‌ای به جامعه می‌اندازد و ترکیبی از کلیه آن‌ها را به صورت داستانی جذاب پیش چشم شما به صف قرار می‌دهد. نگارش این رمان ۷ سال زمان برده است و به گفته منتقدین پدیده‌ای بی‌نظیر در حوزه ادبیات داستانی است.

برای آنانی‌که کتاب را نخوانده‌اند

داستان کتاب برج سکوت دربارهٔ‌ٔ جوانی تحصیل کرده است که کاری مطابق با رشته‌اش پیدا نکرده و در دفتر یک رستوران معمولی مشغول به کار می‌باشد، او به بیماری اعتیاد دچار شده و نمی‌تواند از این بحران خود را بیرون بکشد. او از خاطرات دوران کودکی‌اش، دورهمی‌ها با دوستان معتادش، جور کردن هزینهٔ مواد مخدرش، خاطرات زندانش و از دورانی که اعتیاد را ترک کرده و پاک بوده است، می‌گوید. منایی در این رمان بسیار دقیق توانسته حالات روحی شخصیت اصلی و دوستانش را بیان می‌کند. این کتاب قسمتی از زندگی ضعیف‌‌ترین و آسیب‌‌پذیرترین طبقه‌های اجتماع را شرح می‌دهد.

طرحی از یکی از صحنه‌های کتاب

آدم یک روز به جایی می‌رسد که عشقش با توانایی‌اش برابر نیست… خیلی بیش‌تر از آن‌چه معشوق هست، می‌خواهد… این‌جور وقت‌ها اگر معشوق را رها نکنی، خودت و عشق و معشوق و همۀ اطرافت را به لجن می‌کشی… هیچ چاره‌ای نداری، باید از یک‌جا به بعد، ول کنی و بروی… بروی عقب، از دور بایستی و عشقت را تماشا کنی… این را که می‌گویم یادت بماند؛ اگر خواستی عاشق چیزی بمانی، اگر خواستی بزرگ شوی، اگر زندگی‌ات به چیزی گیر کرد، از یک‌جا به بعد، ببوس و بگذارش کنار… پشت دستت را داغ کن و دیگر سراغش نرو… اگر غیر از این کردی، همۀ عمر دستت خالی است...

شرایط نوشتن

نوشتن رمان در این حجم و در سال‌های طولانی مستلزم داشتن دو ویژگی است؛ اول زهد بسیار سخت‌گیرانه نسبت به خود که طبیعتاً اطرافیان را هم درگیر خواهد کرد و باعث رنج‌شان خواهد شد... دوم توان بدنی و روحی بسیار بالا... چون نوشتن هم به لحاظ بدنی و هم روانی کاری بسیار سنگین و طاقت فرساست... حالا نمی‌دانم دوباره می‌توانم خودم را در چنان شرایط آرمانی قرار بدهم یا نه، امّا آن‌چه به یقین می‌دانم این است که من به این شکل از رمان و حجم که پیش‌برنده و خوش‌خوان باشد اعتقاد دارم... به نظرم این گونه رمان‌ها اعلان جنگی هستند به فضای مجازی و سطحی‌نگری و پوپولیسم...

سنت‌روایی جریان جلال

من خودم را متعلق به همان سنت‌روایی جریان جلال می‌دانم به عنوان «مکتب تهران» دارای مختصات دقیقی در مقابل «مکتب اصفهان» که حوزهٔ فعالیت مرحوم گلشیری و شاگردانش است[۱].

ماجرای جایزه

برج سکوت به بخش پایانی جایزهٔ شریف شهید غنی‌پور رسیده بود که … منایی از شرکت در این جایزه انصراف داد… منایی در این باره چنین گفت: «جنگ جایزه‌داران و جایزه‌بگیران دولتی و خصوصی و عفونت این زخم ناسور بماند برای اهلش که من هرگز جز سودای داستان و ادبیات در سر نداشته‌ام...» [۲].

نام کتاب

همان‌طور که می‌دانید در آیین زرتشت، شیوهٔ امحاء جنازه‌ها به شیوهٔ دخمه بوده است. کارکرد چنین برج‌هایی این بود که جنازهٔ انسان‌ها را پس از مرگ طبق آئین خاصی بر روی آنها می‌گذاشتند تا خوراک حیواناتی مثل لاشخورها شوند و پس از آن استخوان‌هایی که از آنها باقی می‌ماند را در چاهی می‌انداختند. آن‌ها صرفاً این کار را برای این انجام می‌دادند که خاک را آلوده نکنند، چرا که برای خاک تقدس خاصی قائل بودند. وقتی این لغت به انگلیسی ترجمه شد، عبارت «The tower of silent» به دست آمد که البتّه معنی آن برج سکوت است. منظور اصلی من از انتخاب این عنوان، دخمه کردن بود. اسم برج سکوت دراماتیک‌تر بود و طنین داستانی بهتری داشت و به همین دلیل از آن استفاده کردم[۳].

شاهد متحیر

این رمان همانند یک اثر مستند امّا معتقد به قواعد درام داستانی به درون تمامی ساختارهای زیستی که یک عضو اجتماع را به پدیدهٔ اعتیاد سوق می‌دهد سرک می‌کشد. از جمع‌های دانشجویی تا طبقه‌های اجتماعی ضعیف اقتصادی و در معرض آسیب که می‌توانند مخاطب این پدیدهٔ شوم باشند در این نگاه هوشمندانه و ظریف فراموش نشده‌اند و ترکیبی از همهٔ آنها در قالب روایت داستانی بکری پیش چشم مخاطب به صف کشیده می‌شوند. این مسئله امّا به شکلی اتفّاق می‌افتد که مخاطب به هیچ روی حس نمی‌کند که در حال نصیحت شدن و یا مواجهه با یک رخداد دراماتیک است بلکه او به عنوان یک شاهد متحیر در کناری ایستاده و شاهد است که آنچه بر ذهن و ایده و روان بخش‌های مختلف اجتماع پیرامونش می‌رود چگونه منجر به خروج آنها از ساختار طبیعی زندگی می‌شود[۴].

دلیل نوشتن

این که چرا سراغ نوشتن این کتاب رفتم را نمی‌دانم. اعتقاد دارم همان قدر که من داستان را انتخاب می‌کنم، داستان هم باید نویسنده را انتخاب کند و خیلی از این موضوعات ناخودآگاه است. البته به لحاظ شخصیتی، همیشه نگاه جامعه‌شناختی به اطراف خود داشتم. دلیل این موضوع هم رشته تحصیلی من یعنی فلسفه است. در حقیقت هر جا که دردی در جامعه دیدم، واقعا آن درد را در خودم نیز دیدم. هفت‌سال کار کردم تا توانستم رمان برج سکوت را بنویسم. از این هفت‌سال، دوسال اختصاص به تحقیقات میدانی داشت و پنج‌سال نیز زمان برد تا خود اثر را نوشتم[۳].

ماجرای اعتیاد

عده‌ای آگاهانه یا ناآگاهانه، تمام‌ شأن داستانی و ادبی این رمان را، موضوع اعتیاد اعلام کردند در حالی که این کتاب به تمام مسائل اجتماعی که در چهل‌سال اخیر با آن درگیر بوده‌ایم می‌پردازد. برای مثال، به مسالهٔ حاشیه‌نشینی، ماجرای زندگی ما در چهل‌سال اخیر پس از انقلاب و کسانی که در جنگ شهید شدند و ... می‌پردازد. اعتیاد تنها یکی از محورهای داستان است. حس می‌کنم که این موضوع بیش از بقیه مسائل نیاز به بیان شدن داشت. هدف من داستان‌گویی است. من نمی‌خواهم راجع به اعتیاد یا هر مسالهٔ دیگری در کتاب صحبت کنم بلکه هدف اصلی من بیان داستانی است که مخاطب من بخواند و از خواندن آن لذت ببرد. دوست دارم که وقتی مخاطب کتاب را می‌بندد، از خواندن آن راضی باشد[۳].

در ۳۲ سالگی با ادبیات گره خوردم

تا سن ۳۲ سالگی حتّی چهار، پنج جلد رمان نیز نخوانده بودم. البتّه مطالعات زیادی در حوزهٔ فلسفه و دین‌پژوهی داشتم. خاطرم هست که یک روز برای خرید کتاب‌های فلسفه به کتاب‌فروشی رفته بودم و ناگهان با کتابی با نام سلوک ‌نوشتهٔ محمود دولت‌آبادی مواجه شدم. این طور فکر می‌کردم که این کتاب در حوزهٔ فلسفه است، آن را خریداری کردم. وقتی به خانه آمدم و خواندنش را آغاز کردم، با خود می‌گفتم که این همان چیزی است که من می‌خواستم. بنابراین این‌گونه شد که در ۳۲ سالگی با ادبیات و داستان گره خوردم[۳].

چراغ من در این خانه می‌سوزد

سال‌ها پیش امکان گرفتن پذیرش از دو دانشگاه بسیار معتبر در خارج از کشور را داشتم امّا نرفتم، در تمام این سال‌ها حتّی لحظه‌ای برای نرفتنم دلم نسوخت... من بچه این خاک و آب و آسمانم، به قول شاملو؛ «چراغ من در این خانه می‌سوزد...» ممیزی‌ام بکنند یا نه، جایزه بدهند یا نه، بایکوت خبری بکنند یا نه، یا تحت هر شرایط دیگری در همین ژانر فیلمنامه و داستان خواهم نوشت... [۱].

تصویرسازی‌های کتاب

اگر از من بپرسید که تصویرسازی‌های خوب کتاب، چگونه از آب درآمده است؟ در پاسخ مثالی را برای شما می‌زنم. اگر یک نفر چند روز باشد که آب نخورده باشد، وقتی به آب می‌رسد، چه‌کار می‌کند؟ من واقعا نمی‌دانستم که دنبال چه چیزی بودم. بخشی از آن چیزی که می‌خواستم در ادبیات نوین بود، بخشی دیگر در عرفان بود و بخش اعظمی هم در فلسفه بود. با این‌حال نمی‌دانستم که آن چیزی که به دنبالش هستم، فقط در ادبیات و رمان پیدا می‌شود. وقتی به آن رسیدم، مانند آن فرد تشنه‌ای بودم که به آب رسیده بود. به نظرم رمان‌نوشتن کار بسیار سختی است. من برای نوشتن این رمان، خودم را پاره‌پاره کردم. تا زمانی که با چیزی ارتباط برقرار نکنم و خودم به درک آن نرسم،‌ نمی‌توانم آن را بنویسم. برای مثال، در برج سکوت، بخشی است که در آن دوستان به جنگل می‌روند و قرص اکس می‌خورند. فکر می‌کنم که حجم آن ۸ صفحه باشد اما نوشتن آن ۶ ماه طول کشید. فکر می‌کنم که اگر پیش‌نویس‌های برج سکوت را روی هم بچینم، شاید به اندازه ارتفاع یک میز باشد. من هم دغدغهٔ انتقال محتوا را دارم که به درستی انتقال پیدا کند و هم دغدغهٔ این را دارم که بهترین قالب ممکن شکل بگیرد و بهترین تاثیرگذاری را داشته باشد[۳].

ماجرای آتش زدن کتاب

یک سال و نیم به دنبال ناشر می‌گشتم و تمام ناشران تهران، این کار را سنگ قلاب می‌کردند و حاضر نبودند که آن را چاپ کنند. خاطرم هست که اواخر سال ۸۵ حدود ۲۵ داستان کوتاه نوشته بودم. خیلی هم روی آن کار کرده بودم امّا با خود می‌گفتم که این مجموعه، آن چیزی نیست که من دلم می‌خواست. بنابراین آن مجموعه را به صورت کلّی آتش زدم. بعد از آن یک سال و نیم که هیچ ناشری حاضر نشد، کتاب را چاپ کند،‌ شرایط روحی بسیار سختی داشتم و نگهداری از برج سکوت در خانه برایم غیرقابل تحمل شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم که آن را نیز آتش بزنم. به محمد دلاوری زنگ زدم و گفتم که می‌خواهم این نوشته‌ها را بسوزانم تا از زیر بار این فشار راحت شوم. پیشم آمد و یک نسخه از کتاب را برداشت و سپس به من گفت که حالا هر کار دلت می‌خواهد انجام بده. به نظرم اگر این کتاب دست من می‌ماند، معدوم شده بود. اگر کتاب چاپ شد، به زحمت و پیگیری محمد دلاوری بود که خودش به دنبال ناشر رفت[۳].

هیچ ناشری چاپ برج سکوت را قبول نمی‌کرد

از روزی که برج سکوت بیرون آمد، حتّی یک نیم‌خط خبر هم از آن منتشر نشد. همه کسانی که در حوزهٔ کتاب خبر می‌نویسند، حتّی یک خط هم راجع به آن ننوشتند. البتّه من از این موضوع بی‌نهایت خوش‌حال هستم. هر دو طرف ماجرا، به برج سکوت همجه وارد می‌کنند. البتّه برای من افتخار است که به صورت مستقل در این جریان ادبی کار می‌کنم. باید بگویم که خیلی‌ها هنوز هم نمی‌دانند که کتابی مثل برج سکوت آمده است. جالب است که هیچ خبرگزاری و رسانه‌ای راجع به این کتاب مطلب نزد[۵].

برج سکوت برای من عین زندگی است

آه برج سکوت! چه طور می‌توانم راجع به آن حرف بزنم!؟ ما هر روز زندگی می‌کنیم امّا اگر از ما بخواهند زندگی را بگوییم، حرفی برای گفتن نخواهیم داشت… برج سکوت برای من عین زندگی است؛ برج سکوت را من سال‌های طولانی زیسته‌ام… شاید اوایل می‌گشتم دنبال شخصیت‌ها و خط داستان و تصاویر… بعد از مدتی امّا خودم حرمله هیچ‌آبادی بودم و از پشت چشمان او زندگی را می‌نگریستم… وقتی در خانه نشسته بودم یا در خیابان می‌رفتم یا با آدمی گفت‌وگو می‌کردم، پوسته‌ای بودم که آدم‌ها می‌شناختند، درونم حرمله بود که زندگی می‌کرد[۶].

جوایز ادبی یکی از زخم‌های عفونت‌کرده ادبیات ایران است

جوایز ادبی، اعم از دولتی و خصوصی، یکی از زخم‌های عفونت کرده ادبیات ایران است با این حال در بعد فردی من به هیچ جایزه‌ای اعتراض نکردم و نخواهم کرد... قضاوت بماند با خوانندگانی که هم برج سکوت را خوانده‌اند و هم آثاری که از جلال آل‌احمد تا احمد محمود جایزه گرفتند... در جایزه‌های دولتی خط ممیزی است که بین خودی‌ها و غیر خودی‌ها کشیده شده است... در سال‌های گذشته بارها با این مساله برخورد کرده‌ام که نویسندگانی داستان‌های بسیار خوبی نوشته بودند امّا در جایزه‌های دولتی شرکت داده نشدند.
امّا جایزه‌های خصوصی؛ همان خط فرضی نامبارک و منحوسی که دولتی‌ها دارند، پررنگ‌ترش را در سمت مخالف می‌توان دید با این تفاوت که این‌ها دم از آزادی بیان و ادبیات می‌زنند!
امّا نتیجه این حرف‌ها؛ هر دو طیف به نام ادبیات کار می‌کنند امّا بزرگ‌ترین ضربه‌ها را همین‌ها به داستان و ادبیات می‌زنند و در نهایت نشانی‌های غلطی که به واسطهّ جوایزشان به مخاطبان می‌دهند، اعتماد عمومی را نسبت به داستان و ادبیات ایرانی از بین می‌برد... نتیجه‌اش می‌شود تیراژ چهارصد جلدی کتاب‌ها... می‌شود فضای خالی درام و داستان که نه دولتی‌ها می توانند پر کنند و نه خصوصی‌ها...[۱].

برای کسانی که کتاب را خوانده‌اند

حمیدرضا منایی نگاه خردمندانه، ظریف و فراموش نشده‌ای به جامعه می‌اندازد و ترکیبی از کلیه دردها، زخم‌ها، تبعیض‌ها و ... را به صورت داستانی جذاب پیش چشم شما به صف قرار می‌دهد. کتاب برج سکوت آسیب‌های اجتماعی در ایران را نمایان می‌کند، داستان و رمان بیشتر از هر چیز دیگری منعکس کنندهٔ بغض‌ها، اشک‌ها و فریادهای پنهان شده‌ٔ جامعهٔ امروزی هستند. دربارهٔ مشکلات و دغدغه‌های اجتماع و عموم مردم نوشتن، کار بسیار دشواری است، زیرا امروزه رمان‌هایی با ژانرهای عاشقانه، تاریخی و ترسناک جذابی آمده‌اند و با استقبال زیادی هم روبه‌رو شده‌اند و طرفداران زیادی دارند. اما برج سکوت یک خلق ادبی در چهارچوب‌های حرفه‌ای است که توانسته با آن‌ها به رقابت بپردازد و از قضا با استقبال قابل توجهی نیز مواجه شده است.

کتاب اینگونه آغاز می‌گردد

چهار نفر در مستراحی یک در یک، با دکمه‌های باز و زیپ‌های پائین، بدون در، بدون حجاب. مستراح که نه، روی کاسه را با تخته پوشانده‌اند. از آفتابه و شلنگ آب خبری نیست. تا بخواهی پر نور، میان راهرویی پر از آدم که پرروها و چشم دریده‌هاشان سرک می‌کشند و دید می‌زنند. هر چهار نفر رو به دیوار ایستاده‌ایم و پیرمردی در میان ما روی کار ما نظارت می‌کند. مثل گرگ مواظب است کسی تقلب نکند، خون یا چیز دیگری نزند تو شاشش برای ردگم کنی. باید بشاشیم توی ظرفهایی که صد سی سی گنجایش دارد، از یک استکان معمولی کمی بزرگتر. دست کم باید نصف ظرف پر شود. یکی از یاروها لودگی می‌کند؛ -حاجی جون، اگه شاشمون بیشتر از ظرف بود چیکا کنیم؟ - بکش بالا تف کن. پیرمرد از آن بد دریده‌هاست. از چشم‌هاش پیداست که خودش گرگ است یا بوده و حالا زندگی دندان‌هاش رو کشیده...

خلاصه‌ای از داستان‌ها

کتاب اول: نمایش مرگ
«همیشه از جایی آغاز می‌شود که فکرش را نمی‌کنی... هیچ‌کس نمی‌داند بعد از این لحظه چه اتفاق خواهد افتاد، هم‌چنان که کسی نمی‌داند پیش از این چه گذشته است... شیطان می‌گفت زور مواد از خدا بیش‌تر است... مثل سرنوشت که زورش بیش‌تر از ماست... مثل نادانی‌های بشر... مثل تنهایی و مرگ که قوی‌تر از ما هستند...»
فرشته نوشت: «"تو به من بدهکار نیستی. تو سهم خودت را در به لجن کشیدن انسانی که من بودم، کامل پرداختی. ممنون که مرا تا عمق کثافت و ویرانی بردی و تنهایم نگذاشتی و آن‌جا تاریک‌ترین نقطه‌ٔ وجودم را به من نشان دادی. من می‌روم و برایت هیچ آرزویی ندارم." و رفت... گم شد...»

کتاب دوم: دیوار شیشه‌ای
به چه چیزی می‌شود اعتماد کرد واقعا؟ همین زمین به این گندگی به این عظمت، یکهو دیدی همین حالا با تمام کهکشان راه شیری، تلپی افتاد درون یک سیاهچاله و دیگر اثری از آثارش باقی نماند. یک جورهایی همه ته خط ایستاده‌ایم. از روز اول. تمام.
بر لبه تاریکی‌ها قدم می‌زنیم. لی‌لی می‌کنیم و جفتک می‌اندازیم. یک تکان اینور و آنور افتادیم ته چاه. توی سوراخ. درش را هم گل می‌گیرند و تمام. می‌ماند استخوان‌هایمان که شغال هم دندان نمی‌زند بس که کثافتیم. دیگر خودتان حسابش را بکنید که حرف‌هایی مثل رفاقت و من بمیرم و تو بمیری و نان و نمک و اینجور چیزها، شر محض است. البتّه بی‌قافیه.
حاج عدالت ختم همه سلسله‌های عالم بود و کارش درست. می‌گفت: «رفاقت یکی دو بست اولش خوب است و باقی همه تابان. آدم به خودش هم نمی‌تواند اعتماد داشته باشد، چه برسد به کار دنیا و زندگی و دیگر آدم‌ها...»

کتاب سوم: در مرز دیدار روشنان
«مردی را تصور کنید عریان و پا برهنه که جنازه‌ای را بر شانه دارد و دامنهٔ پر شیب کوهی خشک و بی‌آب و علف را از میان باریکه راهی اریب، بالا می‌رود. پاهای خون آلود و ناتوانش، گهگاه روی شن‌ریزه‌های راه خاکی می‌سرد و جنازه از سر شانه‌اش فرو می‌افتد و شیب دامنه را پایین می‌غلتد و مرد هر بار با زحمتی دو چندان، راه رفته را باز می‌گردد و جنازه را بر شانه می‌کشد و راه قله را پیش می‌گیرد.
تیغ تیز آفتاب می‌گوید ظهر تابستان است. باد نرم هرزه‌گرد، نرمه خاک خشک را لوله می‌کند و بر سر و صورت خیس از عرق مرد می‌پاشد. آن‌چنان که چهره‌اش، پوشیده زیر لایه‌ای از غبار، به سفالینه‌ای خشک و چغر و پر ترک می‌ماند که ردی عمیق از درد و خستگی بر آن حک شده است.
بستر این تصویر کوهی است نه چندان بلند که بر سطح قله‌اش دیواری بلند و قطور و برج مانند به چشم می‌خورد که پی‌اش را از خشت خام و گچ ریختند...»

رئالیستی بودن فضای داستان

نویسنده با استفاده از فصل‌های پنج تا ده صفحه‌ای با فلاش‌بک‌های مختلف، داستانک‌های فراوانی را از کودکی، جوانی و میانسالی تعریف می‌کند که همچون حلقه‌های یک زنجیر هر سه جلد کتاب را به هم پیوند می‌دهند. علاوه بر روایت مستند و بی‌طرفانه، لحن محاوره‌ای داستان هم حجم کتاب را پیش روی خواننده‌اش کم و کمتر نشان می‌دهد. رمان پر از مکالماتی است که از دل کوچه و خیابان و از میان همهٔ اقشار جامعه بیرون آمده است. همه حرف‌ها برایت آشناست و بارها آن‌ها را شنیده‌ای. همین امر به رئالیستی‌شدن فضای داستان بسیار کمک کرده است. نماهایی بسیار آشنا که از اوایل دههٔ شصت آغاز می‌شوند و تا همین اواخر ادامه می‌یابند[۴].

سبک کتاب

اثری واقعگراست و عنوانش تمثیلی است از آیین برج خموشان زرتشتیان که مرده‌هایشان را در بالای برجی دفن می‌کردند تا خوراک لاشخورها شود[۷]. در میانهٔ داستان مخاطب خود را با راوی یکی می‌پندارد و بار گناه و عذاب او را به دوش می‌کشد. برج سکوت عواطف انسانی و بی‌تفاوتی راجع به هم‌نوع و بی‌چارگی و بی‌پناهی آدمیزاد را نشانه می‌گیرد.

پیرنگ

در این کتاب یک پیرنگ داستانی مشخص به معنای ارسطویی ندارد و در آن چند محور داستانی به طور هم‌زمان پیش می‌رود. داستان از انتها شروع می‌شود. حرملهٔ زندانی که در حال تست اعتیاد است به گذشته برمی‌گردد و آنچه بر او و دوستانش گذشته است را تعریف می‌کند[۷].

راوی داستان

راوی شروع می‌کند به یاد آوردن؛ ابتدا به صورت خرده روایت‌هایی هذیان‌وار از شخصیت‌هایی که با آنها بزرگ شده است یا می‌شناسد و بنا بر ویژگی و لحن شخصیت‌ها، زبان عامیانه و کوچه‌بازاری‌ست. جملات نیز کوتاه و مقطع‌اند. در ادامه شخصیت‌ها را بسط می‌دهد و یکی یکی محورهای داستانی را گسترش می‌دهد. بستر داستان محله‌ای در جنوب شهر است. امّا محورهای اصلی داستانی یکی کودکی در دههٔ شصت و سال‌های جنگ است، دیگر بزرگسالی و گذشتهٔ نزدیک است که در آن شخصیت‌ها همانطور که سعی دارند گلیم خود را از آب بیرون بکشند، مشغول خودتخریبی نیز هستند، سوم فرجامی است که برای شخصیت‌ها رقم می‌خورد. نویسنده این سه جریان را توأمان و به صورت رفت و برگشت بین‌شان پیش می‌برد و گاهی در بین آنها با باز کردن پاساژها و وارد کردن خرده‌روایت‌های جدید از آدم‌هایی که راوی در طول زندگی‌اش به آنها برخورده‌است، ریتم داستانی را غنی و از یکنواختی دور می‌کند. یکی از این شگردها استفاده از روایت دوگانه از یک اتفاق است[۷].

زبان

نویسنده با مهارت توانسته زبان هر یک از شخصیت‌های داستان را خاص و منحربه‌فرد کند و در این داستان هر یک از شخصیت‌ها با زبان و ادبیات مخصوص به خود صحبت می‌کنند و این چند صدایی و چند زبانی، قصّه را دوست‌داشتنی و جذاب کرده است[۸]. پیوند دقیق و حساب شده میان زبان محاوره با زبان معیار داستان‌نویسی در این میان، از مهم‌ترین نکاتی است که می‌تواند بسیار مورد توجه مخاطب قرار بگیرد[۴]. توصیفات داستان نیز اصلاً خسته‌کننده نیست و موقعیت‌های پیاپی در آن بسیار خوب بیان شده است[۷].

شخصیت‌پردازی

جغرافیای داستان در ناکجاآبادی آشناست. او به صورت تعمدی به این سمت رفته است که هیچ کدام از شخصیت‌ها هیچ اسمی ندارند و هر کدام تا به انتهای داستان، همدیگر را با القابی همچون حرمله، گوشتی، آمریکایی، شیطان و... صدا می‌کنند. نویسنده خواسته است تا نشان بدهد که وقتی یک نفر وارد اعتیاد می‌شود، گویی همه چیز حتّی نامش را نیز باید بدهد. این انتخاب بسیار هوشمندانه است[۳].

زاویه دید

زاویه دید رمان، اول شخص است و این مسئله برای باورپذیر بودن بسیار ارزشمند است حتّی ایشان در بخشی از کتاب از زاویه‌ای دانای کل را به سخره می‌کشد. شخصیت اصلی داستان تحصیل کرده و دانشگاه رفته است و به خوبی دیالوگ‌ها متناسب با جایگاه هر شخصیت نوشته شده است[۹].

روایت‌های سورئال

منایی تسلط بسیار خوبی بر فرهنگ عامه دارد و ادبیات قشر محروم را به خوبی بلد است. موضوعی که جالب است استفاده از روایت‌های سورئال در قالب توهم‌زدن‌های معتادان بود. با چنین روایتی در جاهای زیادی از داستان مواجه می‌شوید و از آن جا که این روایت‌های غیر واقعی، ناشی از توهم‌زدن‌های معتادان است، باورپذیر نیز هست[۷].

مثبت شانزده

روی جلد کتاب نوشته است مثبت شانزده. به این عدد اعتماد کنید. این رمان را نمی‌شود دست زیر شانزده ساله‌ها داد[۴].

روایت

رمان فاقد روایت خطی است، در هر فصل که نه چندان بلند است و نه چندان کوتاه (فصل‌هایی به طور متوسط حدوداً پنج شش صفحه‌ای) بخشی از یک پازل از نگاه راوی (حرمله) روایت می‌شود و لذت یافتن تکه‌های گم‌شده و مجهول پازل به‌خوبی به جان خواننده می‌نشیند. تا در نهایت در بخش پایانی ناگهان احساس می‌کنی که تصویری از یک زندگی، یک زندگی در حاشیه و بلکه شاید خودِ «مرگ» دارید[۱۰].

جلسه نقد

الهام از شخصیت‌ها

رمان، شخصیت‌های قوی فراوانی دارد. چه زن و چه مرد. آدم‌هایی خاکستری با خصوصیاتی که از دیدگاه عوامانه و مصطلح جامعه، خلافکار هستند ولی در برج سکوت، نه تنها هیچ کدام به معنای واقعی بد نیستند، بلکه در جاهایی همکارهای‌شان قابل درک و توجیه است. چهره‌هایشان آشناست و قابل تصور. انگار سال‌هاست آنها را می‌شناسی و از جلوی چشمانت بارها بدون اینکه توجه خاصی بهشان داشته باشی، رد شده‌اند[۵].

شخصیت‌های زن داستان

منایی بسیار تلاش کرده است با رد نشدن از برخی خطوط قرمز، چنان روی لبهٔ تیغ گام بردارد که در قالب چهار زن اصلی رمانش، معضلاتی چون فحشا، ساقی‌گری، دختران فراری و اعتیاد زنان را بدون شعارزدگی و ادعای پند آموزی به خواننده‌اش عرضه کند. البتّه باید این را هم اضافه کرد که هراس از ممیزی‌ باعث شده است توصیف چندانی از خصوصیات ظاهری زن‌ها نسبت به شخصیت‌های مرد نخوانیم که در رمانی در این سطح و سبک نوشتاری جایش بسیار خالی است[۴].

شخصیت‌های اصلی

یکی از محاسنی که رمان برج سکوت دارد این است که شخصیت‌های بسیار زیادی دارد که هر کدام خرده‌ روایت‌های بسیار دارند. در هر فرد پازل‌هایی را می‌بینید که وقتی آنان کنار هم قرار می‌گیرد، به یک داستان درست می‌رسد که تکلیف شخصیت‌ها را مشخص کرده است. با توجه به این که تعداد شخصیت‌ها بسیار زیاد است و هر کدام لحن و زبان خاص خود را دارند، شخصیت‌پردازی بسیار خوبی در داستان شکل گرفته است[۳].

شخصیت‌های فرعی

داستان به وسیله‌ی راوی اول شخص روایت می‌شود، او که خودش را «حرمله هیچ آبادی» معرفی می‌کند شخصی معتاد و در عین حال، جامعه‌شناسی خوانده و باسواد است. چنان‌که می‌دانیم حرمله در فرهنگ ایرانی نماد قساوت و لعنت است. انتخاب این اسم به عنوان اول شخص و راوی، از همان ابتدا این را به ذهن خواننده متبادر می‌کند که در داوری عجله نکنیم. او اهل هیچ‌آباد است؛ جایی در حاشیهٔ کلان‌شهری چون تهران که صدایی خاموش و خفه دارد و آدم‌هایش چنان درگیر معاش و آنچه تنگدستی با خود می‌آورد، همچون اعتیاد و دزدی و… هستند که به مردگان می‌مانند. حرمله قصهٔ خود و هم‌پالکی‌هایش را تعریف می‌کند که چگونه یک عمر مردگی می‌کنند تا سرانجام جز تفاله‌ای که در فاضلاب گم می‌شود و پایین می‌رود، چیزی از آنها باقی نمی‌ماند[۷].

سید مهدی شجاعی در جلسه نقد کتاب برج سکوت

اظهارنظرها

نقدهای مثبت

سیدمهدی شجاعی


احمد دهقان


کیوان ارزاقی


حسین مسعودی آشتیانی


رضا امیرخانی

مشخصات کتاب‌شناختی

این مجموعه داستان در سه جلد در سال ۱۳۹۵ توسط نشر نیستان روانه بازار کتاب شد. پس از چند نوبت تجدید چاپ این آثار به صورت مجزا را در کنار هم در سال ۱۳۹۸ در قالب یک مجلد چاپ شد. چاپ دوم این کتاب همچنین با ویرایش تازه منتشر شد.

نوا، نما و نگاه

کتاب صوتی

دانلود کتاب صوتی برج سکوت [۱۴].

گزیده ای از کتاب

جستارهای وابسته

پانویس

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ «جوایز ادبی یکی از زخم‌های عفونت‌کرده ادبیات ایران است». الف، ۲۳ اسفند ۱۳۹۶. 
  2. «اعلام انصراف نامزد جایزۀ ادبی شهید غنی‌پور از شرکت در این جایزه». ادبیات اقلیت، ۲۱ بهمن ۱۳۹۶. 
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ ۳٫۶ ۳٫۷ ««برج سکوت» معرفی و بررسی شد: نویسنده‌ای که می‌خواست کتابش را آتش بزند!». فارس، ۱۹ مرداد ۱۳۹۷. 
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ «یک جسارت تمام عیار». ایبنا، ۴ مرداد ۱۳۹۷. 
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ / «گزارش نشست معرفی و بررسی رمان «برج سکوت»». کتاب نیستان، ۲۰ مرداد ۱۳۹۷. 
  6. «این داستان را سال‌های طولانی زیسته‌ام». خبربان، ۲۴ فروردین ۱۳۹۶. 
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ ۷٫۵ «حریم خموشان». وینش، ۲۴ شهریور ۱۳۹۸. 
  8. «ناکجاآبادی آشنا/پیشنهاد مطالعه». ایبنا، ۸ تیر ۱۳۹۷. 
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ««برج سکوت» نقد و بررسی شد». لیزنا، ۲۷ مرداد ۱۳۹۷. 
  10. «برج سکوت / نوشتۀ حمیدرضا منایی». ادبیات اقلیت، ۲۴ آذر ۱۳۹۶. 
  11. «سید مهدی شجاعی: «برج سکوت» ادبیات را به قبل و بعد از خود تقسیم می‌کند/ تلاش می‌کنم تا آثار خوب را به دست مخاطبان برسانم». خبرگزاری تسنیم، ۱۸ مرداد ۱۳۹۷. 
  12. «چرا هیچ‌کس «برج سکوت» را ندید». خبرگزاری کتاب ایران، ۱۵ دی ۱۳۹۶. 
  13. «پیشنهاد کتاب رضا امیرخانی برای دوران قرنطینه». لک‌لک بوک. 
  14. «دانلود کتاب صوتی برج سکوت، کتاب اول: نمایش مرگ». کتابراه. 

منابع

پیوند به بیرون